nahj/data/final_wisdom.json
2025-08-17 20:08:45 +03:30

4313 lines
4.5 MiB
Raw Blame History

This file contains ambiguous Unicode characters

This file contains Unicode characters that might be confused with other characters. If you think that this is intentional, you can safely ignore this warning. Use the Escape button to reveal them.

{
"1": {
"hekmat_number": 1,
"title": "حکمت 1",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/958",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ کُنْ فِي الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ، لا ظَهْرٌ فَيُرْکَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش؛ نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه پستانى دارد که بدوشند!",
"Interpretation": "بهترين روش در فتنه ها امام (عليه السلام) در اين حکمت پرمعنا مى فرمايد: «در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش؛ نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه پستانى دارد که بدوشند»؛ (قَالَ (عليه السلام): کُنْ فِي الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ، لا ظَهْرٌ فَيُرْکَبَ، وَلا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ). براى روشن شدن محتواى اين کلامِ بسيار پرمعنا لازم است ابتدا دو واژه «فتنه» و «ابن لبون» تفسير شود: «فتنه» از ماده «فتن» (بر وزن متن) در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا خالص از ناخالص جدا شود سپس به معناى هرگونه آزمايش و امتحان و بلا و عذاب و حتى شرک و بت پرستى و آشوب هاى اجتماعى آمده است و در اين جا منظور همان آشوب هاى اجتماعى است. «لبون» به شترى گفته مى شود که به دليل زائيدن مکرر، پيوسته در پستانش شير است (لبون به معناى شيردار است از ماده لبن) و ابن لبون به بچه نر چنين شترى گفته مى شود که دو سال آن تمام شده و وارد سال سوم شده است؛ نه قوت و قدرت چندانى دارد که بتوان بر پشت او سوار شد و نه پستان پرشيرى (زيرا هم کم سن و سال است و هم نر) و در نتيجه هيچ گونه استفاده اى از آن در آن سن و سال نمى توان کرد.\nاز اين جا روشن مى شود که هدف امام (عليه السلام) اين است که انسان به هنگام شورش هاى اهل باطل و فتنه هاى ناشى از خصومت آن ها با يکديگر نبايد آلت دست اين و آن شود؛ بايد خود را دور نگه دارد و به هيچ يک از دو طرف که هر دو اهل باطل اند کمک نکند. در اين گونه موارد معمولاً هرکدام از طرفين به سراغ افراد بانفوذ و باشخصيت مى روند تا از نفوذ و قدرت آن ها براى کوبيدن حريف استفاده کنند. در اين هنگام بايد اين افراد بلکه تمام افراد، خواه ضعيف باشند يا قوى نهايت مراقبت را به خرج دهند که در دام فتنه گران و غوغاسالاران نيفتند. مبادا دين و يا دنياى آن ها آسيب ببيند و همان گونه که در سند اين گفتار حکيمانه آمد در بعضى از روايات جمله «و لا وَبَر فَيُسْلَب» نيز به آن افزوده شده است يعنى شتر دو ساله پشمى هم ندارد که آن را بچينند و از آن استفاده کنند. نمونه اين فتنه ها در صدر اسلام و قرون نخستين فراوان بود که امامان اهل بيت (عليهم السلام) و يارانشان همواره از آن کناره گيرى مى کردند حتى قيام ابومسلم بر ضد بنى اميه گر چه در ظاهر براى کوبيدن باطلى بود ولى در باطن براى تبديل باطلى به باطل ديگر و حکومت بنى عباس به جاى بنى اميه بود. به همين دليل هنگامى که ابومسلم به وسيله نامه اى پيشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق (عليه السلام) داد امام (عليه السلام) آن را نپذيرفت زيرا مى دانست در پشت پرده اين قيام چه اشخاصى کمين کرده اند؛ به تعبير ديگر، امام (عليه السلام) مى دانست اين يک فتنه است که دو گروه باطل به جان هم افتاده اند و نبايد به هيچ کدام امتيازى داد. رواياتى که از ائمه هدى (عليهم السلام) درباره فضيلت عزلت و گوشه گيرى به ما رسيده است غالباً ناظر به اين گونه شرايط است. از جمله امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) طبق آنچه در غررالحکم آمده، مى فرمايد (عليهم السلام) «الْعُزْلَةُ أَفْضَلُ شِيَمِ الأَکْيَاسِ؛ گوشه گيرى برترين خصلت افراد باهوش و زيرک\nاست». و در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «سَلامَةُ الدِّينِ فِي أعْتِزَالِ النَاسِ؛ سلامت دين انسان در کناره گيرى از مردم است». در حديث گويا و روشنى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: از آن حضرت سؤال کردند: چرا گوشه گيرى را انتخاب کرده ايد؟ فرمود: «فَسَدَ الزَّمَانُ وَ تَغَيَّرَ الأِخْوَانُ فَرَأَيْتُ الاِنْفِرَادَ أَسْکَنَ لِلْفُوَادِ؛ زمانه فاسد شده و برادران تغيير روش داده اند به همين دليل، آرامش دل را در تنهايى يافتم». قرآن مجيد نيز اشاراتى به اين معنا کرده است، از جمله درباره حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى خوانيم که بت پرستان را مخاطب قرار داد و گفت: (وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي)؛ «از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد و مى پرستيد کناره گيرى مى کنم و (تنها) پروردگارم را مى خوانم». در آيه 16 سوره «کهف» نيز اشاره به گوشه گيرى اصحاب کهف از گروه فاسد و مفسد شده است. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که منظور امام (عليه السلام) هرگز اين نبوده است که اگر گروهى باطل بر ضد مؤمنان و طرفداران حق برخيزند نبايد به حمايت مؤمنان حق جو برخاست؛ اين سخن برخلاف صريح قرآن است که مى فرمايد: (فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه)؛ «اگر گروهى از مسلمانان بر گروه ديگرى ظلم و ستم روا داشتند (و اصلاح در ميان آن دو از طريق مسالمت آميز امکان پذير نشد) با جمعيت ستمگر پيکار کنيد تا به سوى حق بازگردند». ممکن است تفاوت جمله «لا ظَهْرٌ فَيُرْکَبُ» و جمله «وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبُ» در اين باشد که نه کمک هاى مستقيم به فتنه جويان کن (مانند سوارى دادن مرکب که خودش وارد معرکه شود) و نه کمک هاى غير مستقيم مانند کمک هاى مادى به آنان (شبيه شير دادن براى تغذيه افراد). همان گونه که در سند اين حکمت اشاره شد اين کلام اميرمؤمنان على (عليه السلام) بخشى از وصيتى طولانى است که آن حضرت به فرزند گرامى اش امام حسن مجتبى (عليه السلام) فرموده است که قسمتى از آغاز آن را براى مزيد فايده در اين جا مى آوريم؛ فرمود: «کَيْفَ وَ أَنِّى بِکَ يَا بُنَيَّ إِذَا صِرْتَ فِي قَوْمٍ صَبِيُّهُمْ غَاوٍ وَ شَابُّهُمْ فَاتِکٌ وَ شَيْخُهُمْ لا يَأْمُرُ بِمَعْرُوفٍ وَ لا يَنْهَى عَنْ مُنْکَرٍ وَ عَالِمُهُمْ خَبٌّ مَوَّاهٌ مُسْتَحْوِذٌ عَلَيْهِ هَوَاهُ مُتَمَسِّکٌ بِعَاجِلِ دُنْيَاهُ أَشَدُّهُمْ عَلَيْکَ إِقْبَالًا يَرْصُدُکَ بِالْغَوَائِلِ وَ يَطْلُبُ الْحِيلَةَ بِالتَّمَنِّي وَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِالإِجْتِهَادِ خَوْفُهُمْ آجِلٌ وَ رَجَاوُهُمْ عَاجِلٌ لا يَهَابُونَ إِلاَّ مَنْ يَخَافُونَ لِسَانَهُ وَ لا يُکْرِمُونَ إِلاَّ مَنْ يَرْجُونَ نَوَالَهُ دِينُهُمُ الرِّبَا کُلُّ حَقٍّ عِنْدَهُمْ مَهْجُورٌ يُحِبُّونَ مَنْ غَشَّهُمْ وَ يَمَلُّونَ مَنْ دَاهَنَهُمْ قُلُوبُهُمْ خَاوِيَةٌ لا يَسْمَعُونَ دُعَاءً وَ لايُجِيبُونَ سَائِلاً قَدِ اسْتَوْلَتْ عَلَيْهِمْ سَکْرَةُ الْغَفْلَةِ إِنْ تَرَکْتَهُمْ لَمْ يَتْرُکُوکَ وَ إِنْ تَابَعْتَهُمْ اغْتَالُوکَ إِخْوَانُ الظَّاهِرِ وَ أَعْدَاءُ السَّرَائِرِ يَتَصَاحَبُونَ عَلَى غَيْرِ تَقْوَى فَإِذَا افْتَرَقُوا ذَمَّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً تَمُوتُ فِيهِمُ السُّنَنُ وَ تَحْيَا فِيهِمُ الْبِدَعُ فَأَحْمَقُ النَّاسِ مَنْ أَسِفَ عَلَى فَقْدِهِمْ أَوْ سُرَّ بِکَثْرَتِهِمْ فَکُنْ عِنْدَ ذلِکَ يَا بُنَيَّ کَابْنِ اللَّبُونِ لا ظَهْرٌ فَيُرْکَبَ وَ لا وَبَرٌ فَيُسْلَبَ وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَب؛ فرزندم! چگونه خواهى بود هنگامى که در ميان قومى گرفتار شوى که کودک آن ها گمراه و جوانشان هواپرست است و پيرانشان امر به معروف و نهى از منکر نمى کنند؟ عالم آن ها حيله گر فريب کارى است که هواى نفس بر او چيره شده و به دنياى زودگذر چسبيده و از همه بيشتر (ظاهراً) به تو روى مى آورد و در انتظار حوادث دردناکى براى توست و با آرزوها چاره جويى مى کند و دنيا را با تمام قدرت مى طلبد.\n(مردم آن زمان) ترسشان از نظر دور و اميدشان نزديک است (به عذاب هاى آخرت بى اعتنا و به مواهب دنيا شديدآ علاقه مند هستند) تنها از کسى حساب مى برند که از زبانش مى ترسند، و اکرام نمى کنند مگر کسى را که اميد بخششى از او دارند. دينشان رباست و هر حقى نزد آن ها به فراموشى سپرده شده، افراد فريب کار را دوست دارند و سراغ کسانى مى روند که از همه بيشتر چاپلوسى کنند. دل هاى آن ها خالى (از ياد خدا) است، سخن حقى را نمى شنوند و به درخواست سائلى پاسخ نمى گويند، مستى غفلت بر آن ها غالب شده، اگر آن ها را رها کنى دست از تو برنمى دارند و اگر از آن ها پيروى کنى فريبت مى دهند، در ظاهر برادرند و در باطن دشمن، رفاقت آن ها با يکديگر بر اساس بى تقوايى است و هنگامى که از هم جدا شوند يکديگر را نکوهش مى کنند، سنت هاى الهى در ميان آن ها مى ميرد و بدعت ها زنده مى شود نادان ترين مردان کسى است که از فقدان آن ها متأثر شود يا از کثرت آن ها خوشحال. فرزندم! در چنين شرايطى (که آتش فتنه ها شعله ور است) همچون شتر کم سن و سال باش که نه پشتى دارد تا سوار شوند و نه پشمى که بچينند و نه پستانى که بدوشند...."
},
"2": {
"hekmat_number": 2,
"title": "حکمت 2",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/959",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر کس طمع پيشه کند خود را حقير کرده و کسى که ناراحتى هايش را (نزد اين و آن بدون هيچ فايده اى) فاش کند به ذلت خويش راضى شده و آن کس که زبانش را بر خود امير کند شخصيتش حقير خواهد شد.",
"Interpretation": "از اين کارها بپرهيز امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اش به پيامدها و آثار سوء سه رذيله اخلاقى، در عباراتى کوتاه و فشرده، اشاره فرموده است. نخست مى فرمايد: «هرکس طمع پيشه کند خود را حقير ساخته است». (أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ). واژه «طمع» به معناى طالب بودن بيش از حق خود و گرفتن مواهب زندگى از دست ديگران است و تعبير «استشعر» که به معناى پوشيدن لباس زيرين است اشاره به اين است که طمع را به خود چسبانده و از آن جدا نمى شود؛ بديهى است که افراد طمّاع براى رسيدن به مقصود خود بايد تن به هر ذلتى بدهند و دست سؤال به سوى هر کس دراز کنند و شخصيت خود را براى نيل به اهداف طمع کارانه خود بشکنند. در سخنان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ إِلَى طَبَعٍ؛ بدترين بنده، آن بنده اى است که طمعى دارد که او را به سمت ذلت و خوارى سوق مى دهد». همچنين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) درباره خطر اين صفت مذموم مخصوصآ براى علما\nفرمود: «إنَّ الصَّفَاةَ الزُّلالُ الّذِي لا تَثْبُتُ عَلَيْهِ أقْدامُ؛ طمع، صخره لغزنده اى است که قدم هاى عالمان، بر آن استوار نمى ماند». و عجيب اين که وقتى طمع فزونى يابد کارهايى از انسان سرمى زند که کاملاً احمقانه است؛ شبيه آنچه درباره طمّاع معروف عرب به نام «اشعب» نقل شده که بسيارى از اوقات هنگامى که راه مى رفت دامن خود را به دست مى گرفت و آن را درب رابر آسمان باز نگه مى داشت و مى گفت: شنيده ام بعضى از پرندگان در حال پرواز تخم مى گذارند شايد تخم آن پرنده در دامن من بيفتد. و يا نقل مى کنند: هنگامى که گروهى از کودکان او را در کوچه و بازار آزار مى دادند براى پراکنده ساختن آن ها گفت: شنيده ام در فلان خانه حلوا پخش مى کنند! بچه ها به سوى آن خانه دويدند ناگهان ديدند خود اشعب نيز به سوى آن خانه مى دود گفتند: تو چرا؟ گفت: شايد حرف من درست باشد! اين داستان ها خواه واقعيت داشته باشد يا نه اشاره به کارهاى ننگ آورى است که انسان به علت طمع انجام مى دهد. نقطه مقابل طمع، قناعت است که سبب عزت آدمى مى شود همان گونه که اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ؛ آن کس که قناعت پيشه کند عزيز خواهد بود». و به گفته شاعر: آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود! در دومين نکته مى فرمايد: «کسى که سفره دل خويش را (نزد اين و آن، بدون هيچ فايده اى) باز کند (و مشکلات خود را فاش سازد) رضايت به ذلت خود داده است»؛ (وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ).\nروشن است که هرگاه انسان نزد طبيب درد خود را بگويد و از وى راه درمان بطلبد يا نزد قاضى ظلمى را که بر او رفته بيان کند و از او احقاق حق بخواهد يا نزد دوستش از گرفتارى خود براى گرفتن وام سخن بگويد کار خلافى نکرده و به دنبال مشکل گشايى بوده است؛ اما طرح مشکلات نزد کسانى که هيچ گونه توانايى براى حل آن ندارند اثرى جز ذلت و سرافکندگى انسان نخواهد داشت. در اين گونه موارد بايد خويشتن دار بود و لب به شکايت نگشود. آن گاه امام (عليه السلام) در جمله سوم مى فرمايد: «کسى که زبانش را بر خود امير سازد شخصيت او تحقير مى شود»؛ (وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ). منظور از امير شدن زبان اين است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و انسان هرچه بر زبانش آمد بگويد. بديهى است که سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى گيرد در بسيارى از موارد خطرهايى ايجاد مى کند که انسان قادر به جبران آن نيست و گاه سبب رنجش افراد آبرومند و ايجاد اختلاف در ميان مردم و کينه و دشمنى نسبت به گوينده و ديگران مى شود و چه زيبا مى گويد شاعر عرب: اِحْفَظْ لِسانَکَ اَيُّهَا الاْنْسانُ *** لا يَلْدَغَنَّکَ إنَّهُ ثُعْبانٌ کَمْ فِي الْمَقابِرِ مِنْ قَتيüلِ لِسانِهِ *** کانَتْ تَهابُ لِقاءَهُ الاْقْرانُ اى انسان! زبان خود را حفظ کن ـ مراقب باش تو را نگزد که اژدهايى است. چه بسيارند کسانى که در گورستان ها خفته اند و کشته زبان خويش اند ـ همان کسانى که همطرازان آن ها از ملاقات با آن ها وحشت داشتند. در حديث ديگرى در سلسله همين کلمات قصار مى خوانيم: «مَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَوُهُ؛ کسى که زياد سخن گويد اشتباهات زيادى خواهد کرد». و اين خطاى بسيار باعت تحقير و بى ارزش شدن او در نظر ديگران مى شود.\nکوتاه سخن اين که انسان عاقل بايد زبانش را در اختيار عقلش قرار دهد نه اين که عقلش را در اختيار زبان، که اولى مايه سعادت است و دومى اسباب حقارت. شايان توجه است که صفات سه گانه نکوهيده اى که امام (عليه السلام) در اين بيان کوتاه ذکر کرده (طمع، فاش کردن ناراحتى ها نزد هر کس و امير ساختن زبان بر خود) هر سه در اين جهت مشترک اند که سبب ذلت و خوارى مى شوند و اين اشتراک سبب شده است که امام (عليه السلام) آن ها را کنار هم قرار دهد.\n."
},
"3": {
"hekmat_number": 3,
"title": "حکمت 3",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/960",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْبُخْلُ عَارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بخل ننگ است و ترس مايه نقصان، فقر، شخص زيرک را از بيان دليلش گنگ مى سازد و آن کس که فقير و تنگدست است حتى در شهر خود غريب است.",
"Interpretation": "چهار نقطه ضعف امام (عليه السلام) در اين حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مى کند و آثار سوء هر يک را برمى شمرد تا همگان از آن ها فاصله بگيرند. نخست مى فرمايد: «بخل ننگ است»؛ (الْبُخْلُ عَارٌ). بخل آن است که انسان حاضر نباشد چيزى از مواهب خداداد را در اختيار ديگران بگذارد، هر چند امکانات او بسيار بيش از نيازهاى او باشد، و نقطه مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب مى شود انسان حتى وسايل مورد نياز خود را به ديگران ببخشد و خود به کمترين مواهب حيات قناعت کند. عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسى پوشيده نيست، زيرا اولاً بخل سبب نفرت مردم از بخيل مى شود و افراد نزديک و دور از او فاصله مى گيرند و ثانياً بخل سبب سنگدلى و قساوت مى شود، زيرا بخيل ناله مستمندان را مى شنود و چهره رقت بار آن ها را مى بيند و در عين حال به آن ها کمکى نمى کند و اين مايه قساوت است. ثالثاً بخل سبب مى شود که بسيارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته درآيد در حالى که گروه هايى در جامعه ممکن است به آن نياز داشته باشند. رابعآ افراد بخيل گاه به زن و فرزند خود نيز تنگ و سخت مى گيرند به اندازه اى که آن ها مرگ او را آرزو مى کنند و اين عار و ننگ ديگرى است. خامساً افراد بخيل به سبب دلبستگى\nفوق العاده غير منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسيار ضعيف و ناتوان اند و اين هم ننگ و عار ديگرى است، لذا امام (عليه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصيه مى کند که هرگز بخيل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت مى کند و از تهيدستى و فقر مى ترساند؛ (لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِکَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُکَ الْفَقْر). داستان هايى که از بخيلان و سخاوتمندان در تاريخ مانده دليل روشنى بر گفتار امام (عليه السلام) است، هر چند گاهى اين داستان ها مبالغه آميز است؛ از جمله درباره «محمد بن يحيى» که برخلاف باقى برامکه فوق العاده بخيل بود نوشته اند که پدرش به يکى از خواص او گفت: تو چگونه از دوستان نزديک «محمد بن يحيى» هستى در حالى که لباست پاره شده است؟ گفت: سوزنى که پارگى لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر «محمد بن يحيى» خانه اى داشته باشد به وسعت فاصله ميان بغداد و نوبه و مملو از سوزن، سپس جبرئيل و ميکائيل نزد او آيند و يعقوب نبى را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنى به عنوان عاريت دهد تا پيراهن پاره شده يوسف را بدوزند او هرگز چنين کارى نخواهد کرد. امام (عليه السلام) در يکى ديگر از اين کلمات قصار (حکمت 378) سخن بسيار جامعى درباره بخل فرموده، آن جا که مى فرمايد: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل تمام عيوب را در بر دارد و انسان را به سوى هر بدى و زشتى مى کشاند». در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم: «الْبُخْلُ يُمَزِّقُ الْعِرْض؛ بخل آبروى انسان را بر باد مى دهد». به همين دليل در کلام بعضى از بزرگان آمده است: «أبْخَلُ النّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ؛ بخيل ترين مردم در مورد مال خود سخاوتمندترين آن ها در مورد آبروى خويش است». آنگاه امام (عليه السلام) به رذيله دوم اخلاقى اشاره کرده، مى فرمايد: «ترس مايه نقصان مى شود»؛ (وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ). افراد ترسو هرگز نمى توانند از قابليت ها، شايستگى ها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتيجه آن عقب ماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دين و جان و ناموس و کشور آن ها به خطر بيفتد از جهاد ابا دارند و به جاى اين که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بيماران و از کارافتادگان و کودکان قرار مى گيرند. هرگز هيچ آدم ترسويى به مقامى نرسيده است؛ نه کشف مهمى کرده نه پيروزى چشمگيرى به دست آورده و نه به قله هاى کمال رسيده است. از اين رو در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «لا يُوْمَنُ رَجُلٌ فِيهِ الشُّحُّ وَ الْحَسَدُ وَ الْجُبْنُ وَ لا يَکُونُ الْمُوْمِنُ جَبَاناً وَ لا حَرِيصاً وَ لا شَحِيحاً؛ هيچ يک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقيقت ايمان نمى رسند و مؤمن، ترسو و بخيل و حريص نخواهد بود». حتى اميرمؤمنان على (عليه السلام) به مالک اشتر توصيه مى کند: «هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»؛ (وَ لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشورَتِکَ بَخِيلاً...وَ لا جَبَاناً) و همان گونه که امام (عليه السلام) در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس، سوءظن به ذات پاک پروردگار است، زيرا مى دانيم که خداوند به افراد باايمان وعده داده که من شما را تنها نمى گذارم، به جنگ مشکلات برويد و از من يارى بطلبيد. آن گاه امام (عليه السلام) در سومين جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسان ها مى کند،\nمى فرمايد: «فقر، شخص زيرک را از بيان دليلش گنگ مى سازد»؛ (وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ). اشاره به اين که از يک سو افراد فقير در خود احساس حقارت مى کنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند براثر اين احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خويشتن بازمى مانند و از سوى ديگر چون مى دانند بسيارى از مردم براى سخنان آن ها بهايى قائل نمى شوند چون غالباً دنياپرست اند و براى افراد ثروتمند شخصيت قائل اند، همين احساس سبب مى شود که فقيران نتوانند حرف حق خود را بيان کنند. درباره آثار منفى فقر و تنگدستى روايات زيادى از معصومين (عليهم السلام) وارد شده که حتى فقر را در حد کفر معرفى کرده اند و اين به سبب آن است که پيروان خود را براى مبارزه با فقر تشجيع کنند. در دنياى امروز نيز در مقياسى عظيم اين حقيقت به چشم مى خورد که دولت هاى ثروتمند و زورگو، با شجاعت، سخنان باطل خود را همه جا مطرح مى کنند در حالى که دولت هاى فقير از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانيان عاجزند. البته اين اصل استثنائاتى نيز دارد؛ افراد فقيرى همچون ابوذر را مى شناسيم که شجاعانه به مبارزه با طاغوت هاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آن ها تمام کردند هر چند اين قيام ها گاه به قيمت جان آن ها تمام شد؛ ولى اين افتخار را در تاريخ براى خود ثبت کردند که در صف اول مبارزان راه حق بودند. اگر در بعضى از روايات مدحى از فقر شده و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن را فخر خويش شمرده؛ يا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجيد بيان کرده است: (ياأَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ) و يا اشاره به ساده زيستى و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد.\nحضرت در چهارمين و آخرين جمله که در واقع تکميل کننده جمله سوم است مى افزايد: «آن کس که فقير و تنگدست است حتى در شهر خود غريب است»؛ (وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ). زيرا غريب کسى است که دوست و آشنايى ندارد و احساس تنهايى مى کند و مى دانيم که دنياپرستان از افراد فقير و تنگدست فاصله مى گيرند و آن ها را در شهر خود غريب مى گذارند و به عکس، ثروتمندان حتى در بلاد دور از وطنشان نيز غريب نيستند همان گونه که شاعر مى گويد: منعم به کوه و دشت و بيابان غريب نيست *** هر جا که رفت خيمه زد و بارگاه ساخت ديگرى مى گويد: آن را که بر مراد جهان نيست دسترس *** در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناس بعضى ميان «فقير» و «مُقِلّ» اين فرق را گذاشته اند که فقير به کسى مى گويند که فقر خويش را اظهار مى کند اما مقل فقيرى است که خويشتن دار است. ممکن است اين تفاوت را از حديثى که از معصومين : نقل شده است گرفته باشند، زيرا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) يا امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که در پاسخ اين سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود: «جُهْدُ الْمُقِلِّ؛ صدقه کسى که کم درآمد باشد (و در عين تنگدستى انفاق کند)» سپس به اين آيه تمسک فرمود : (وَ يُوْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ)؛ «ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند در تنگدستى باشند». ريشه «مُقِلّ»که از ماده «قِلّت» گرفته شده، نشان مى دهدکه بافقير متفاوت است."
},
"4": {
"hekmat_number": 4,
"title": "حکمت 4",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/961",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْعَجْزُ آفَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ، وَ نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عجز و ناتوانى آفت است و صبر، شجاعت، و زهد، ثروت، و تقوا و پرهيزکارى سپر است (در برابر گناهان و خطرات شيطان و هواى نفس) و رضايت و خشنودى (از تقديرات الهى) بهترين همنشين است.",
"Interpretation": "قوىّ و صبور باش امام (عليه السلام) در چهارمين کلمه از کلمات قصارش به پنج وصف از اوصاف انسانى اشاره مى کند که يکى منفى و چهار وصف ديگر مثبت است و آثار هرکدام را در جمله بسيار کوتاهى برمى شمارد. نخست مى فرمايد: «عجز و ناتوانى آفت است»؛ (الْعَجْزُ آفَةٌ). عجز مفهوم وسيعى دارد که هر گونه ناتوانى علمى، جسمى، اقتصادى و فکرى را شامل مى شود و به يقين اين ها بزرگ ترين آفات زندگى انسان است؛ انسان عاجز، ذليل و خوار، عقب مانده و شکست خورده، و بى ارزش و بى مقدار است به همين دليل اسلام مى گويد: بکوشيد هر گونه عجز را از خود دور سازيد و با قدرت و قوت به اهداف مالى و معنوى خود برسيد. البته گاه مى شود که عجز و ناتوانى بدون اختيار دامان انسان را مى گيرد، ولى غالباً چنين نيست، بلکه نتيجه کوتاهى ها و بى برنامگى هاست؛ همان گونه که در حديث جالبى که کلينى در کافى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده مى خوانيم: «إِنَّ الأَشْيَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنَتَجَا بَيْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامى که اشيا با يکديگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نيز به هم پيوستند و فرزند آن ها فقر شد». سپس در دومين نکته اشاره به آثار مثبت صبر و شکيبايى کرده، مى فرمايد: «صبر شجاعت است»؛ (وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ). بديهى است که صبر چه در مقابل عوامل معصيت باشد، چه در مسير اطاعت پروردگار و چه در برابر مصائب روزگار، نوعى شجاعت محسوب مى شود و تنها شجاعان اند که از عهده شکيبايى در اين مراحل سه گانه برمى آيند. نمونه کامل اين سخن همان چيزى است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در صدر اسلام همراه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و ياران باوفايش تجربه کرده بود که در برابر انواع مشکلاتى که توسط دشمنان اسلام هر روز به شکلى به وجود مى آمد صبر و استقامت کرده بودند و با شجاعت تمام آن ها را پشت سر گذاشتند و اگر اين شکيبايى شجاعانه مسلمانان صدر اول در دوران محاصره شعب ابى طالب و هجرت به حبشه و سپس هجرت به سوى مدينه و بعد از آن حضور در ميدان هاى جنگ بدر، خيبر، خندق و حنين نبود امروز آيينى به نام اسلام بر بخش عظيمى از جهان سايه نيفکنده بود. در واقع مسلمانان، هم در برابر خواسته هاى دل استقامت و صبر نشان دادند، هم در مسير اطاعت پروردگار و هم در مقابل مصائب و مشکلات پى درپى. همان گونه که درحديثى در جلد دوم کافى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که مى فرمايد:«الصَّبْرُثَلاثَةٌ صَبْر ٌعِنْدَالْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌعَلَى الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌعَنِ الْمَعْصِيَة». در کلمات بزرگان نيز تعبيرات جالبى درباره صبر آمده است از جمله اين که گفته اند: «الصَّبْرُ مُرٌّ لا يَتَجَرَّعُهُ إلّا حُرٌّ؛ صبر تلخ است ولى جز آزادگان اين شربت ناگوار را نمى نوشند». نيز گفته اند «إنَّ لِلاْزْمانِ الْمَحْمُودَةِ وَ الْمَذْمُومَةِ أعْماراً وَ آجالاً کَأَعْمارِ النّاسِ وَ آجالِهِمْ فَاصْبِرُوا لِزَمانِ السُّوءِ حَتّى يَفْنى عُمْرُهُ وَ يَأتي أجَلُهُ؛ دوران هاى خوب\nو بد، عمر و اجلى دارند مانند عمر و اجل انسان ها؛ به هنگامى که دوران سختى پيش آيد صبر کنيد تا عمرش پايان گيرد و اجلش فرارسد». نيز گفته اند: «إذا تَضَيَّفَتْکَ نازِلَةٌ فَاقْرِهَا الصَّبْرَ عَلَيْها وَ أکْرِمْ مَثْواها لَدَيْکَ بِالتَّوَکُّلِ وَ الاْحْتِسابِ لِتَرْحَلَ عَنْکَ وَقَدْ أبْقَتْ عَلَيْکَ أکْثَرَ مِمّا سَلَبَتْ مِنْکَ؛ هنگامى که حادثه سختى به ميهمانى تو آمد با صبر و شکيبايى از آن پذيرايى کن و آن را با توکل بر خدا و حساب عندالله گرامى بدار تا زمانى که اين ميهمان از نزد تو برود در حالى که بيش از آنچه از تو گرفته است براى تو باقى خواهد گذاشت». آن گاه در سومين جمله مى فرمايد: «زهد ثروت است»؛ (وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ). اشاره به اين که آيا انسان از ثروت چيزى جز بى نيازى مى خواهد؟ و آدم زاهدِ قانع، از همه خلق بى نياز است و چه بسا ثروتمندانى که جزء نيازمندان هستند. زهد همان بى اعتنايى به زرق وبرق دنيا و مال و منال و شهرت و آوازه است. زاهد کسى نيست که فاقد اين امور باشد بلکه زاهد کسى است که دلبسته و وابسته به اين امور نباشد؛ خواه آن را داشته باشد يا نه! بلکه مى توان گفت: زاهدان از ثروتمندان غنى ترند، چرا که ثروتمندان از يک سو بايد پيوسته ثروت خود را حساب و کتاب کنند و از سوى ديگر مراقب باشند سارق و دشمنى آن را از دست آن ها نگيرد در حالى که زاهدان از همه اين ها بى نيازند. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خطاب به على (عليه السلام) فرمود: «يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ زَيَّنَکَ بِزِينَةٍ لَمْ يُزَيِّنِ الْعِبَادَ بِزِينَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا؛ زَيَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا؛ اى على! خداوند تو را به زينتى آراسته که هيچ بنده اى به زينتى بهتر از آن نزد خداوند آراسته نشده است تو را به زهد در دنيا آراسته است». و در حقيقت چنين است، چون آراستگى به زهد، انسان را به بسيارى از فضايل اخلاقى ديگر مى آرايد.\nبه همين دليل در حديث ديگرى از امام صادق (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «جُعِلَ الْخَيْرُ کُلُّهُ فِي بَيْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحَهُ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا... حَرَامٌ عَلَى قُلُوبِکُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلاوَةَ الإِيمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا؛ تمام نيکى ها در خانه اى قرار داده شده و کليد آن زهد در دنياست... سپس فرمود: حلاوت ايمان بر دل و جان شما حرام است تا زمانى که دل هايتان زهد در دنيا پيشه کند». آن گاه در چهارمين جمله مى فرمايد: «تقوا و پرهيزکارى سپر است (در برابر گناهان و خطرات شيطان و هواى نفس)»؛ (وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ). «ورع» به معناى تقوا يا حد اعلاى تقواست به گونه اى که انسان حتى از شبهات پرهيز کند. اين فضيلت انسانى از حالت خداترسى باطنى سرچشمه مى گيرد که چون در برابر او گناهى ظاهر شود سدى در ميان او و گناه ايجاد کند. «جنة» تعبير جالبى است، زيرا سپر وسيله اى دفاعى در مقابل آماج تيرهاى دشمن يا شمشيرها و نيزه هاست گويا هواى نفس و شيطان پيوسته قلب انسان را هدف تيرهاى خود قرار مى دهند و انسان به وسيله سپر ورع مى تواند از آزار آن ها در امان بماند. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لِکُلِّ شَيْءٍ أُسٌّ وَ أُسُّ الاْيمانِ الْوَرَعُ؛ هر چيز اساس و شالوده اى دارد و شالوده ايمان ورع است». در حديثى که از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانيم: «عَلَيْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ عَوْنُ الدّينِ وَ شَيْمَةُ الْمُخْلِصينَ؛ بر تو باد به پيشه کردن ورع، زيرا (بهترين) ياور دين و روش مخلصان است». سپس در پنجمين و آخرين جمله مى فرمايد: «رضايت و خشنودى (از تقديرات الهى) بهترين همنشين است»؛ (وَ نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى).\nهمنشين خوب کسى است که به انسان آرامش بخشد و او را از بى تابى در برابر مشکلات بازدارد و در او روح اميد بدمد و تمام اين آثار در راضى بودن به قضاى الهى است. آن کس که مقدرات را از سوى خداوند حکيم و مهربان مى داند هرگز از مصائبى که به هر حال در دنيا روى مى دهد و مشکلاتى که گريبان انسان را ناخواسته مى گيرد ناراحت نمى شود و بى تابى نمى کند و اعصاب خود را به هم نمى ريزد. البته اين بدان معنا نيست که انسان در برابر هر حادثه اى تسليم شود، بلکه به اين معناست که تمام کوشش خود را براى پيروزى بر مشکلات به کار گيرد؛ ولى اگر حوادثى خارج از حيطه قدرت او رخ داد در برابر آن راضى باشد و زبان به ناشکرى نگشايد و جزع و بى تابى نکند. در روايتى آمده است که موسى بن عمران (عليه السلام) به پيشگاه خداوند عرضه داشت: مرا به عملى راهنمايى کن که اگر آن را انجام دهم رضاى تو را به دست مى آورم. خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من (گاه) در ناخشنودى توست و طاقت آن را ندارى... موسى بر زمين به سجده افتاد و عرض کرد: خداوندا! افتخار سخن گفتنت با من را به من بخشيده اى و پيش از من به کس ديگرى نداده اى و هنوز مرا به عملى راهنمايى نکرده اى که با آن رضا و خوشنودى ات را به دست آورم «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنَّ رِضَايَ فِي رِضَاکَ بِقَضَائِي؛ خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من در اين است که راضى به قضاى من باشى»."
},
"5": {
"hekmat_number": 5,
"title": "حکمت 5",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/962",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِيمَةٌ، وَالاْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: علم و دانش ميراث گران بهايى است، و آداب (انسانى) لباس زيبا و کهنگى ناپذير است، و فکر آيينه صافى است.",
"Interpretation": "علم و ادب و تفکر امام (عليه السلام) در اين حکمت به سه نکته مهم اشاره مى کند: نخست مى فرمايد: «علم و دانش ميراث گران بهايى است»؛ (الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِيمَةٌ). اشاره به اين که گران بهاترين ميراثى که انسان از خود به يادگار مى گذارد علم و دانش است و به ارث گذاشتن مواهب مادى افتخارى ندارد. اين سخن شبيه روايتى است که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده که مى فرمايد: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الأَنْبِيَاءِ إِنَّ الأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لا دِرْهَماً وَ لَکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛ دانشمندان، وارثان انبيا هستند چرا که انبيا دينار و درهمى از خود به يادگار نگذاشتند، بلکه علم و دانش به ارث گذاشتند پس هر کس از آن بهره اى بگيرد بهره فراوانى برده است». نيز شبيه آن چيزى است که در حکمت 147 خواهد آمد. بعضى از شارحان ارث را در اين جا طور ديگرى تفسير کرده اند، گفته اند: ارث درآمدى است که بى زحمت به دست مى آيد و دانشى که انسان از استاد فرامى گيرد شبيه ارث است؛ ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. در دومين جمله مى فرمايد: «آداب (انسانى)، لباس زيبا و کهنگى ناپذير است»؛ (وَ الاْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ).\nمنظور از «آداب» فضايل اخلاقى به خصوص چيزهايى است که مربوط به روابط اجتماعى است مانند: تواضع، امانت، صداقت، محبت، خوش رفتارى، و فصاحت و بلاغت در بيان. «حُلَل» جمع «حُلَّه» به معناى لباس زينتى است. «مُجَدَّدَة» به معناى چيزى است که پيوسته تجديد و نو مى شود و هرگز کهنه نخواهد شد. بر اين اساس، مفهوم کلام امام (عليه السلام) چنين است که اين صفات برجسته انسانى همچون لباس هاى زيبايى است که آدمى به تن مى کند و هرگز فرسوده نمى شود برخلاف لباس هاى ظاهرى که هم کهنه مى شود، هم ممکن است دست سارقان به آن درازشود و هم فقط جنبه ظاهرى دارد و در اعماق وجود انسان تأثيرگذار نيست. در روايات اسلامى براى «أدب» تفسيرهاى گوناگونى ذکر شده که در واقع هرکدام اشاره به مصداقى از آن است: در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «کَفاکَ أدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنابُ ما تَکْرَهُهُ مِنْ غَيْرِک؛ براى اين که ادب داشته باشى همين بس که از آنچه براى ديگران نمى پسندى دورى کنى». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «أدّبْني أبي (عليه السلام) بِثَلاثٍ...؛ پدرم مرا به سه چيز ادب کرد، فرمود: «مَنْ يَصْحَبْ صاحِبَ السُوءِ لا يَسْلَمْ و مَن لا يُقَيِّدْ اَلفاظَه يَنْدَمْ، و مَن يَدْخُلْ مَداخِلَ السُّوءِ يُتَّهَم؛ فرزندم! کسى که با رفيق بد همنشين شود از آفات در امان نخواهد بود و کسى که سخنان خود را مهار نکند پشيمان مى شود و کسى که در محل هاى آلوده وارد گردد متهم و بدنام خواهد شد». امام صادق (عليه السلام) به يکى از دوستان خود سفارش کرد که پيام او را به همه شيعيان و علاقه مندانش برساند که: شما را به تقواى الهى و ورع و تلاش براى خدا و راستگويى و اداى امانت... و خوش رفتارى با ساير مسلمانان دعوت مى کنم و هرگاه کسى از شما در دينش ورع داشته باشد، راست بگويد، اداى امانت کند و با مردم خوش اخلاق باشد مى گويند: «هذا جَعْفَريٌّ فَيَسُرُّني... هذاأَدَبُ جَعْفَرٍ؛ اين (شخص، پيرو مکتب) جعفرى است و اين سبب سرور و خوشحالى من مى شود (و نيز مى گويند:) کار اين ها ادب جعفر بن محمد است». در حديث کوتاه ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «الاْدَبُ يُغْني عَنِ الْحَسَبِ؛ ادب، انسان را از شرافت خانوادگى و فاميلى بى نياز مى کند». همان گونه که گفتيم، ادب و آداب مفهوم وسيعى دارد که همه فضايل اخلاقى به خصوص آنچه را که مربوط به اخلاق اجتماعى است در برمى گيرد که بزرگ ترين افتخار آدمى و مايه آبرومندى او در اجتماع است. سپس امام (عليه السلام) در سومين جمله مى فرمايد: «فکر آيينه صافى است»؛ (وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ). منظور از «فکر» همان انديشيدن درباره مسائل مختلفى است که براى انسان پيش مى آيد و به تعبير فلاسفه: حرکتى ذهنى است به سوى مقدمات و از مقدمات به سوى نتيجه ها. هرگاه اين انديشه از هوى و هوس و حجاب هاى معرفت دور بماند، آيينه شفافى خواهد بود که چهره حقايق را به انسان نشان مى دهد و انسان راه صحيح را در پرتو آن مى يابد، دوست را از دشمن و صواب را از خطا و حق را از باطل خواهد شناخت.\nبه همين دليل برترين عبادت در روايات اسلامى تفکر شمرده شده است: در حديثى که در امالى شيخ طوسى آمده است مى خوانيم: «لا عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ فِي صَنْعَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛ هيچ عبادتى برتر از انديشيدن در مخلوقات خداوند متعال نيست». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَة؛ يک ساعت انديشيدن بهتر است از عبادت يک سال». در حديث ديگرى امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ التَّفَکُّرَ وَ الإِعْتِبَارَ؛ بيشترين عبادت ابوذر انديشيدن و عبرت گرفتن بود». در واقع همه اين ها برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا)؛ «من فقط شما را به يک چيز اندرز مى دهم و دعوت مى کنم و آن اين که دسته جمعى يا به صورت فردى براى خدا برخيزيد و فکر خود را به کار گيريد». دليل آن هم روشن است، زيرا ريشه تمام نيکى ها و پيشرفت ها و موفقيت ها در تفکر و انديشه صحيح است.\n."
},
"6": {
"hekmat_number": 6,
"title": "حکمت 6",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/963",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ، وَ الإِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سينه عاقل گنجينه اسرار اوست، خوش رويى و بشاشت، دام محبت است و تحمل ناراحتى ها گور عيب هاست. مرحوم سيّد رضى به دنبال اين سه جمله حکمت آميز اضافه مى کند که در روايت ديگرى از امام (عليه السلام) تعبير ديگرى دراين باره ديده مى شود، مى فرمايد: «مسالمت جويى وسيله پوشاندن عيب هاست و آن کس که از خود راضى باشد افراد خشمگين از او بسيار خواهند بود»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً: الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ، وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ).",
"Interpretation": "حفظ اسرار و حُسن رفتار امام (عليه السلام) در اين عبارات نورانى و آنچه در ذيل آن آمده بر چهار مطلب تأکيد مى کند: نخست مى فرمايد: «سينه عاقل گنجينه اسرار اوست»؛ (صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ). يعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشياى قيمتى را در صندوق هاى محکم نگاهدارى مى کنند، انسان عاقل نيز بايد اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بيفتد گاه سبب ناراحتى او مى شود و اگر به دست دشمن بيفتد ممکن است سبب آبروريزى او شود. به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظيمى براى جامعه مى گردد. به همين دليل در حالات پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: هنگامى که تصميم به غزوه و پيکارى با دشمن مى گرفت کاملاً آن را پنهان مى داشت. نمونه آن، مسئله فتح مکه بود که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حداکثرِ پنهان کارى را در آن به خرج داد که اگر اين کار را نمى کرد و خبر به اهل مکه مى رسيد آن ها بسيج مى شدند و خون هاى زيادى در حرم امن خدا ريخته مى شد؛ ولى پرده پوشى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بر اين سرّ سبب شد که مکه بدون هيچ گونه مقاومت و خون ريزى تسخير گردد و فصل تازه اى در پيشرفت اسلام و بازگشت مخالفان به سوى حق گشوده شود.\nمرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود به اين جا که مى رسد نکوهش شديدى از وضع دنياى امروز مى کند که انواع اسباب و وسايل براى تجسس و کشف اسرارافراد اختراع شده و به طرز وحشتناکى اسرار همگان فاش مى گردد. مرحوم مغنيه زمانى چنين سخنى را گفته که هنوز وسايل امروزى اختراع نشده بود. شرايط امروز چنان است که از طريق شنودها، ماهواره ها، دوربين ها و وسايلى که مخفيانه در همه جا ممکن است به کار گذاشته شود تقريباً همه اسرار مردم را مى توان فاش کرد و اين ناامنى عجيبى است براى دنياى امروز و برخلاف آنچه شعار داده مى شود آزادى انسان ها را سخت تهديد مى کند. در حديثى که در غررالحکم از امام (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «سِرُّکَ أسيرُکَ فَإِنْ أفْشَيْتَهُ صِرْتَ أسيرَهُ؛ سرّ تو اسير توست و هنگامى که آن را افشا کنى تو اسير آن خواهى شد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِظْهَارُ الشَّيْءِ قَبْلَ أَنْ يَسْتَحْکِمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ آشکار کردن چيزى پيش از استوار شدن آن سبب تباهى آن مى گردد». بعضى افراد هستند که مى گويند ما سرّ خود را فقط به دوستان صميمى مى گوييم غافل از اين که آن دوستان صميمى نيز دوستان صميمى ديگرى دارند و به گفته سعدى: «رازى که نهان خواهى با کس در ميان منه؛ گر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نيز دوستان مخلص باشند همچنين مسلسل: خامشى به که ضمير دل خويش *** با کسى گفتن و گفتن که مگوى اى سليم! آب ز سرچشمه ببند *** که چو پر شد نتوان بستن جوى»\nسپس امام (عليه السلام) در دومين جمله مى فرمايد: «خوش رويى و بشاشت، دام محبت است»؛ (وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ). بدون شک افراد خوش رو و خوش برخورد که با چهره گشاده و لب هاى پرتبسم با ديگران برخورد مى کنند، دوستان زيادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قيافه درهم کشيده و عبوس و خشم آلود با ديگران روبرو مى شوند مردم از آن ها متنفر مى گردند. از آن جا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه مى شود، در روايات اسلامى ثواب هاى زيادى براى خوش رويى و بشاشت نقل شده است؛ از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در بحارالانوار مى خوانيم که فرمود: «إِذَا لَقِيتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَ أَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَ الْبِشْرَ تَفَرَّقُوا وَ مَا عَلَيْکُمْ مِنَ الأَوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ؛ هنگامى که برادران دينى خود را ملاقات مى کنيد با هم مصافحه کنيد و بشاشت و مسرت را در برابر آن ها اظهار کنيد که در اين صورت هنگامى که از هم جدا مى شويد گناهان شما بخشوده خواهد شد». در روايت معروفى از پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «يَا بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ الْبِشْرِ؛ شما نمى توانيد همه مردم را با اموال خود راضى کنيد (چرا که نيازها بسيار زياد و اموال کم است) بنابراين آن ها را با چهره گشاده و خوش رويى ملاقات کنيد (که سرمايه اى فناناپذير و مايه خشنودى مردم است)». تعبير «حبالة» (دام) اشاره به اين است که حتى افرادى که از انسان گريزان اند با اظهار محبت و خوش رويى به سوى وى مى آيند و کينه ها از سينه ها شسته مى شود. در بعضى از کلمات حکما آمده است: سه چيز است که محبت را در دل\nبرادران دينى آشکار مى سازد: با چهره گشاده با آن ها روبرو شدن، پيش دستى در سلام، و مهيا کردن جاى مناسب در مجالس براى آن ها. در سومين جمله مى فرمايد: «تحمل ناراحتى ها گور عيب هاست»؛ (وَ الإِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ). اشاره به اين که بسيار مى شود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنايان و يا حتى افراد عادى ناراحت مى گردد و يا مشکلات و مسائلى در زندگى پيش مى آيد که انسان را نگران مى سازد. کسانى که اين گونه ناملايمات را تحمل کنند به فضيلت بزرگى دست يافته اند که عيوب انسان را مى پوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بى حوصله داد و فرياد برمى آورند و به سخنان يا کارهايى آلوده مى شوند که سر تا پا عيب است. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله هست که بسيارى از بى تابى هاى انسان بر اثر شکست هايى است که در زندگى براى او پيش آمده که اگر بى تابى نکند ديگران از اين شکست ها که براثر ندانم کارى ها به وجود آمده باخبر نمى شوند و به اين ترتيب عيوب او پوشانيده خواهد شد. در غير اين صورت همه از نقطه هاى ضعف او باخبر مى گردند. مرحوم سيّد رضى به دنبال اين سه جمله حکمت آميز اضافه مى کند که در روايتى از امام (عليه السلام) تعبير ديگرى دراين باره ديده مى شود، مى فرمايد: «مسالمت جويى وسيله پوشاندن عيب هاست»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً: «الْمُسالِمَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ»). «خباء» به معناى خيمه است و محلى که چيزى را در آن مى توان پيدا کرد.\n«مسالمت» با «احتمال» تفاوت زيادى ندارد ولى «احتمال» اشاره به خويشتن دارى و «مسالمت» اشاره به خوش رفتارى با مردم است. در واقع «احتمال» مفهومى درباره خويشتن دارد و «مسالمت» درباره ديگران. سپس امام (عليه السلام) در چهارمين و آخرين نکته مى فرمايد: «آن کس که ازخودراضى باشد افراد خشمگين از او بسيار خواهند بود»؛ (وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ). دليل آن روشن است، زيرا فردِ از خودراضى انتظار دارد ديگران براى او احترام فراوان قائل شوند، همه به او سلام کنند، در مجالس، صدر مجلس را به او اختصاص دهند، روى حرف او سخنى نگويند و پيوسته زبان به مدح و ثنايش بگشايند. هنگامى که اين گونه احترامات را نمى بيند و مردم او را در جايگاه اصلى اش مى شناسند نه آنچه خودش ادعا دارد، به مردم بدبين مى شود و زبان به بدگويى مى گشايد و بى اعتنايى پيشه مى کند و همين امر مردم را از او خشمگين مى سازد. به ديگر سخن، اين صفت زشت، هم او را از مردم خشمگين مى سازد که به گمانش حق او را ادا نمى کنند و قدر او را نمى شناسند و هم مردم را از او. به عکس، کسانى که خود را در جايگاه نقد و انتقاد قرار مى دهند، متواضعانه با مردم برخورد مى کنند و هرگز خود را طلبکار نمى دانند و پيوسته براى ديگران احترام قائل اند، اين امر دوستان فراوانى براى آن ها جلب مى کند. در نامه مالک اشتر خوانديم که فرمود: «إِيَّاکَ وَ الإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا وَ حُبَّ الإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ؛ از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان)شديدآ بپرهيز، زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند».\nدر غررالحکم نيز از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ؛ ميوه درخت خودپسندى عداوت و دشمنى است». ابن ابى الحديد از يکى از دانشمندان نقل مى کند که کسى نزد او آمد و از کتابى که نوشته بود بسيار راضى بود. آن عالم به او گفت: مردم چنين ارزشى براى کتاب تو قائل نيستند. گفت: مردم جاهل اند. عالم در پاسخ گفت: آيا تو بر ضد آن ها هستى؟ گفت: آرى. گفت: بنابراين تو به اجماع مردم جاهلى و مردم تنها به قول تو جاهل اند (کدام يک اقرب به صواب است؟). زيان هاى خودپسندى بسيار است که شرح آن در اين مختصر نمى گنجد، و اين سخن را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم؛ فرمود: موسى (عليه السلام) نشسته بود که شيطان نزد او آمد در حالى که جبّه زيباى رنگارنگى بر تن کرده بود. از او پرسيد: اين لباس را براى چه پوشيده اى؟ گفت: براى اين که قلوب بنى آدم را بربايم. موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ؛ به من بگو گدام گناه است که اگر انسان مرتکب آن بشود به يقين بر او مسلط خواهى شد؟ شيطان گفت: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ؛ هنگامى که از خود راضى باشد و عمل نيک خويش را بسيار بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود». ."
},
"7": {
"hekmat_number": 7,
"title": "حکمت 7",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/964",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ، وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ، نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: صدقه (کمک به نيازمندان) داروى شفابخشى است، و اعمال بندگان در اين جهانِ زودگذر در برابر چشمان آن ها در آن جهان (پايدار) است.",
"Interpretation": "آثار صدقه امام (عليه السلام) در اين حکمت به دو موضوعى که در زندگى مادى و معنوى انسان تأثير فراوان دارد اشاره کرده است، نخست مى فرمايد: «صدقه (کمک به نيازمندان) داروى شفابخشى است»؛ (الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ). در قرآن مجيد و در روايات اسلامى اهمّيّت و تأثير انفاق در راه خدا و صدقه دادن به نيازمندان به طور گسترده وارد گرديده و يکى از مهم ترين و مؤثرترين حسنات شمرده شده است. به کار بردن تعبيرهاى «دواء» (دارو) و «منجح» (مؤثر و شفابخش) به طور مطلق، نشان مى دهد که اين کار، هم درمان کننده بيمارى هاى فردى است و هم بيمارى هاى اجتماعى. صدقه به هرگونه بخشش گفته نمى شود، بلکه بخشش هايى است که قصد قربت در آن باشد؛ خواه واجب باشند مانند زکات، يا مستحب، مانند انفاق فى سبيل الله و خواه جنبه شخصى داشته باشد مانند کمک به يتيم يا محروم يا بيمار، يا جنبه عام، مانند بناى بيمارستان و دارالايتام که از آن تعبير به صدقات جاريه نيز مى شود. اما چگونه اين صدقات داروى شفابخشى است؟ بخشى از آن جنبه حسى دارد که با چشم خود مى بينيم؛ بيماران محروم از اين طريق درمان مى شوند، ايتام\nسرپرستى مى گردند و بر آلام مستمندان مرهم نهاده مى شود و بخشى از آن جنبه معنوى دارد همان گونه که در حديث معروف نبوى (صلي الله عليه و آله) آمده است: «دَاوُوا مَرْضَاکُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ رُدُّوا أَبْوَابَ الْبَلاءِ بِالدُّعَاءِ؛ بيماران خود را با صدقه درمان کنيد و درهاى بلا را با دعا ببنديد». تجربه نيز نشان داده است که دادن صدقه، براى درمان بيماران بسيار مؤثر است. اين سخن را با حديثى از امام کاظم (عليه السلام) پايان مى دهيم: شخصى خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: فرزندان و همسر من ده نفرند که همه بيمارند. فرمود: «داوِهِمْ بِالصَّدَقَةِ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَسْرَعَ إِجَابَةً مِنَ الصَّدَقَةِ وَ لا أَجْدَى مَنْفَعَةً عَلَى الْمَرِيضِ مِنَ الصَّدَقَة؛ آن ها را با صدقه درمان کن، زيرا چيزى سريع الاجابه تر از صدقه و چيزى مفيدتر از آن براى درمان بيماران نيست». سپس در دومين نکته مى فرمايد: «اعمال بندگان در اين جهانِ زودگذر در برابر چشمان آن ها در آن جهان (پايدار) است»؛ (وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ، نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ). همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه تصريح کرده اند، اين کلام امام (عليه السلام) اشاره روشنى به تجسم اعمال در قيامت است. منظور از تجسم اعمال اين است که هر يک از اعمال نيک و بد، در روز قيامت به شکلى درمى آيد که قابل درک با حواس پنج گانه خواهد شد. مثلاً نماز در قيافه يک انسان زيبا و صالح، و ظلم و ستم به صورت دودى سياه و خفقان آور مجسم مى شوند و انسان ها در کنار اعمال مجسم خود خواهند بود و بخشى از پاداش و کيفر آن ها از اين طريق صورت مى گيرد.\nدر قرآن مجيد نيز آيات فراوانى وجود دارد که ظاهر آن، اشاره به تجسم اعمال است مانند آنچه در آخر سوره «زلزال» آمده است: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ)؛ «هر کس به اندازه سنگينى ذره اى کار نيک کند آن را مى بيند و هر کس به قدر ذره اى کار بد کند نيز آن را خواهد ديد». نکته قابل توجه اين که تعبير «آجالهم» که در نسخه صبحى صالح آمده ظاهراً تعبير نادرستى است و صحيح آن «آجلهم» است و تقريباً تمام نسخ نهج البلاغه به همين صورت (آجلهم) نوشته شده و قرينه مقابله با «عاجلهم» دليل روشنى بر اين معناست، زيرا «عاجل» به معناى شىء موجود است که در اين جا منظور، دنياست و «آجل» به معناى شىء مدت دار است که در اين جا مراد، آخرت است و «آجال» که جمع «اجل» به معناى سررسيد عمر است در اين جا مفهومى ندارد."
},
"8": {
"hekmat_number": 8,
"title": "حکمت 8",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/965",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ اعْجَبُوا لِهَذَا الإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ، وَ يَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ، وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ، وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از اين انسان تعجب کنيد که با يک قطعه پيه مى بيند، با قطعه گوشتى سخن مى گويد، با استخوانى مى شنود و از شکافى تنفس مى کند!",
"Interpretation": "شگفتى هاى انسان امام (عليه السلام) در اين سخن از سخنان حکمت آميز خود اشارات لطيفى به عظمت آفرينش انسان و تدبير عظيم خالق بشر مى کند و مخصوصآ بر اين معنا تکيه مى فرمايد که يکى از ويژگى هاى خلقت خداوند قادر توانا اين بوده که با وسايل کوچکى مسائل مهمى را ايجاد کرده و مى کند. در اين جا به چهار قسمت از اين شگفتى هاى آفرينش اشاره مى کند: نخست مى فرمايد: «از اين انسان تعجب کنيد که با يک قطعه پيه مى بيند»؛ (اعْجَبُوا لِهَذَا الإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ). مى دانيم که بافت هاى بدن انسان عمدتاً از گوشت تشکيل شده، گوشتى که استخوان ها آن را برپا داشته است؛ ولى چشم در واقع يک قطعه پيه شفاف است که ساختمان بسيار عجيب و دقيقى دارد؛ از هفت طبقه که روى هم قرار گرفته اند و سه ماده سيال و شفّاف که در ميان آن ها قرار دارند تشکيل شده و يک دنيا نظم و حساب بر آن حاکم است. دقيق ترين وسايل فيلم بردارى هرگز قدرت چشم را ندارد، زيرا بدون نياز به اين که فيلمى در آن بنهند گاه هفتاد يا هشتاد سال کار فيلم بردارى خود را انجام مى دهد و تمام فيلم هاى او سه بعدى است و در آنِ واحد مى تواند خود را بر دور و نزديک منطبق کند و در جهات چهارگانه با سرعت حرکت مى کند بى آن که نياز به تنظيم کردن داشته باشد.\nاز عجايب چشم اين که به طور خودکار خود را براى عکس بردارى از صحنه هاى مختلف آماده مى کند؛ در جايى که نور زياد باشد مردمک چشم به سرعت تنگ مى شود تا نور کمترى وارد شود، نه چشم آسيب ببيند و نه عکس بردارى خراب شود و در جايى که نور کم باشد مردمک چشم بسيار فراخ مى شود تا نور بيشترى را وارد چشم کند. به هنگام عکس بردارى از صحنه هاى دور و نزديک، عدسى چشم به وسيله عضلات بسيار ظريفى که در اطراف آن قرار دارد گاه کشيده مى شود تا صحنه هاى دور را کاملاً تصويربردارى کند و گاه رها مى شود تا قطور گشته براى صحنه هاى نزديک آماده باشد. بسيار شده است که ناگهان در شب تاريک چراغ ها خاموش مى شود، وقتى به اطراف نگاه مى کنيم هيچ چيز را نمى بينيم؛ ولى پس از چند لحظه چشم، خود را بر آن تطبيق مى کند و کم کم اشياى اطراف خود را مى بينيم و راه خود را پيدا مى کنيم. از شگفتى هاى ديگر اين که همه ذرات چشم موجود زنده هستند و بايد تغذيه شوند و تغذيه از طريق خون صورت مى گيرد و اگر خون به همان شکلى که وارد اعضا مى شود وارد چشم شود همه جا در نظر ما تاريک مى گردد ولى آفريدگار جهان پيش از آن که خون وارد ياخته هاى چشم شود آن را چنان تصفيه و زلال مى سازد که کمترين رنگى از خود نشان نمى دهد. از ديگر عجايب چشم اين است که دائمآ به وسيله چشمه هاى بسيار کوچک اشک و حرکت پلک ها نرم و مرطوب نگاه داشته مى شود که اگر نباشد چشم مى خشکد و کارآيى خود را از دست مى دهد. اشک، اين آب زلال، از چشمه هاى خود تدريجآ روى چشم فرستاده مى شود و از مجراى ديگرى که به منزله فاضلاب است عبور مى کند و به داخل حلق مى ريزد و به هنگام گريه فعاليت اين\nچشمه ها به صورت خودکار فزونى مى يابد. اشک چشم از بيش از بيست ماده تشکيل شده که براى تغذيه چشم و شست و شو و ضد عفونى کردن آن کاملاً مؤثر است و اگر بشر بتواند ماده اى مانند اشک چشم بسازد به گفته بعضى يک غذاى کامل مقوى خواهد بود و اشک هاى مصنوعى که امروز ساخته اند هيچ کدام به پاى اشک چشم نمى رسند. شگفتى هاى ساختمان چشم بيش از آن است که در يک کتاب بگنجد و از اين جا به عظمت کلام مولى (عليه السلام) مى توان پى برد که مى فرمايد: «انسان با يک قطعه چربى کوچک مى تواند اين همه صحنه ها را ببيند». قرآن مجيد نيز به آفرينش چشم ها در مسئله خداشناسى اشاره کرده، و مى فرمايد: (أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ)؛ «آيا براى انسان دو چشم نيافريديم؟». اين نکته نيز شايان توجه است که در مورد چگونگى ديدن، فلاسفه قديم معتقد بودند که شعاعى از درون چشم انسان بيرون مى آيد و با جسم برخورد مى کند و انسان آن را مى بيند در حالى که امروز عکس آن مسلم است. درست همان گونه که نور از بيرون به دستگاه هاى عکس بردارى مى تابد تا عکس اشيا را منتقل کند چشم انسان نيز از نور بيرونى براى عکس بردارى بهره مى گيرد. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود به نکته قابل ملاحظه اى اشاره کرده که با ذکر آن سخن را درباره چشم پايان مى دهيم، او مى گويد: چشم دو کار مهم مى کند: نخست اين که صحنه هاى خارج را به درون دل منتقل مى سازد و انسان را از آنچه در اطرافش مى گذرد آگاه مى کند و ديگر اين که آنچه در درون قلب است از محبت و عداوت و هوشيارى و بلاهت و خير و شر به چشم منتقل مى سازد و چشم مى تواند آيينه اسرار درون انسان باشد.\nآن گاه امام (عليه السلام) دومين شگفتى وجود انسان را بيان مى کند، مى فرمايد: «و (تعجب کنيد که انسان) با قطعه گوشتى سخن مى گويد»؛ (وَ يَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ). با اين که سخن گفتن براى ما کار بسيار ساده اى به نظر مى رسد که حتى از کودکى با آن آشنا بوده ايم ولى اگر درست بينديشيم کار بسيار پيچيده اى است. به هنگام اداى يک جمله زبان بايد با سرعت روى مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلاً براى حرف «ز» انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف «ب» برود و آنگاه آرام بگيرد و اجازه دهد حرف «الف» از فضاى دهان پخش شود و بلافاصله روى مخرج «نون» قرار گيرد تا واژه «زبان» تلفظ شود. حال فکر کنيد براى خواندن يک مقاله يا بيان سخنرانى اين زبان چه جولانى بايد در درون دهان داشته باشد و مسلسل وار جاى خود را تغيير دهد که اگر دير بجنبد کلمه غلطى بر زبان جارى مى شود و جالب اين است که چنان اين جابه جايى عادت انسان مى شود که گويى به صورت خودکار درآمده است و انسان مى تواند همه حوادث عالم هستى را با همين قطعه گوشت بسيار ساده بيان کند و اين نکته نيز قابل توجه است که صدها يا هزاران زبان و لهجه در دنيا وجود دارد و همه انسان ها با حرکات زبانشان مى توانند مقاصد خود را بيان کنند. از آن جا که اگر اين زبان دائمآ تر و تازه نباشد نمى تواند چنين حرکات سريعى از خود نشان بدهد خداوند چشمه هايى جوشان در زير زبان و دهان انسان قرار داده است که مرتب بزاق از آن تراوش مى کند و زبان را نرم و فعال نگه مى دارد و ديده ايم که به هنگام تشنگى شديد و کم شدن آب دهان انسان بسيار به زحمت سخن مى گويد. نکته مهم در مسئله سخن گفتن اين است که مطالبى که انسان مى خواهد براى ديگران بيان کند نخست به صورت کلى در روح و مغزش حاضر مى شود و بعد کلمات را براى اداى آن انتخاب مى کند سپس به زبان فرمان مى دهد که با استفاده\nاز مخارج حروف، کلمات را تنظيم کند و سپس جمله ها را آماده سازد تا ديگران از مقاصد درونى او آگاه شوند. حال فکر کنيد يک کودک پنج ساله شيرين زبان هنگامى که مى خواهد سخن بگويد تمام اين مراحل پيچيده و بسيار حساس را طى مى کند تا مقصود خود را به ديگران برساند. بزرگ است خدايى که چنين قدرتى به انسان و مخصوصآ به يک قطعه گوشت ساده در دهان او داده است. آن گاه امام (عليه السلام) در سومين جمله از حس شنوايى انسان سخن مى گويد،مى فرمايد: «(اين مايه تعجب است که) انسان با استخوانى مى شنود»؛ (وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ). در تفسير «عظم» (استخوان) بسيارى از شارحان نهج البلاغه به دليل عدم آشنايى با بدن انسان و يا عدم پيشرفت اين علم در زمان آن ها گرفتار مشکلات زيادى شده اند در حالى که امروز با پيشرفت علم، ما به خوبى مى فهميم که منظور امام (عليه السلام) چيست. امواج صوتى از مجارى گوش وارد مى شود و در آن پيچ و خم تعديل مى يابد سپس به پرده گوش مى رسد. در پشت اين پرده دو استخوان ظريف به نام استخوان هاى چکشى و سندانى وجود دارد که بى شباهت به چکش و سندان نيست. دسته استخوان چکشى به پرده صماخ متکى است و از ارتعاش آن به حرکت درمى آيد. (دانشمندان مى گويند: علاوه بر دو استخوان چکشى و سندانى، استخوان ديگرى به نام استخوان رکابى نيز هست که آن نيز نقش مؤثرى در شنوايى دارد.) اين دو استخوان به حرکت درمى آيند و عصبى که در پشت آن هاست از اين حرکت متأثر شده پيام را به مغز منتقل مى کند و انسان کلمات و حروفى را که دريافته با آنچه قبلاً آموخته است تطبيق مى دهد و مفاهيم سخنان را درمى يابد و گاه زير و بم ارتعاش صوتى و شدت و ضعف آن پيام هاى خاصى با خود همراه دارد که آن را نيز درک مى کند مثلاً پيامى که يک ناله ممتد و يا يک فرياد بلند يا نفس هاى سريع و پى درپى با خود دارد همه از طريق اين مجرا و اين استخوان به درون روح وجان انسان منتقل مى شود.\nاين نکته نيز حائز اهمّيّت است که بخش مهمى از تعادل بدن به هنگام ايستادن و راه رفتن به وسيله گوش تأمين مى شود، لذا بعضى از بيمارى هاى گوش سبب مى شود که انسان حالت سرگيجه به خود بگيرد و قدرت حفظ تعادل خويش را نداشته باشد. سپس امام (عليه السلام) در پايان اين گفتار حکمت آميز که ناظر به عظمت آفرينش انسان است و قدرت آفريدگار را نشان مى دهد که با ابزار ساده اى آثار مهمى را آفريده، مى فرمايد: «و (عجيب اين که) انسان از شکافى تنفس مى کند»؛ (وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ). منظور از شکاف همان سوراخ دوگانه بينى است که نفس کشيدن انسان غالبآ در بيدارى و خواب به وسيله آن انجام مى شود، هر چند گاه به وسيله دهان نيز تنفس مى کند؛ ولى دهان مسلمآ مجراى اصلى نيست و تنفس از طريق آن گاه آثار نامطلوبى دارد؛ مخصوصآ در هواى سرد ممکن است به ريه ها آسيب برساند در حالى که از طريق بينى هواى سرد تدريجآ گرم مى شود و به داخل ريه ها مى رسد. شايان توجه اين که اين شکاف داراى موهايى است که گرد و غبار را مى گيرد و به وسيله مايه لزجى که از بالا ترشح مى شود، به صورت آب بينى درمى آورد تا انسان بتواند آن را به خارج منتقل کند. خداوند در اين شکاف ساده يکى از مهم ترين حواس انسان يعنى حس بويايى را آفريده که به وسيله آن مى تواند خود را از خطراتى حفظ کند يا مطلوب خود را به دست آورد همان گونه که در زبان حس ذائقه و چشيدن را قرار داده که بازرس و مراقب بسيار خوبى براى تشخيص غذاهاى سالم از ناسالم است. خداى متعال وسعت اين شکاف را دقيقآ به اندازه نياز براى تنفس قرار داده است؛ اگر تنگ تر بود انسان به تنگى نفس دچار مى شد و اگر گشادتر بود ممکن بود فزونى هوا به ريه آسيب برساند (فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ).\n."
},
"9": {
"hekmat_number": 9,
"title": "حکمت 9",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/966",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که دنيا به کسى روى آورد نيکى هاى ديگران را به او عاريت مى دهد و هنگامى که به کسى پشت کند نيکى هاى خودش را نيز از او مى گيرد.",
"Interpretation": "اقبال و ادبار دنيا امام (عليه السلام) در اين کلام عبرت آموز به دگرگونى حال مردم در برابر کسانى که دنيا به آن ها روى مى کند يا پشت مى نمايد اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که دنيا به کسى روى آورد نيکى هاى ديگران را به او عاريت مى دهد و هنگامى که به کسى پشت کند نيکى هاى خودش را نيز از او سلب مى نمايد»؛ (إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ). اين يک واقعيت است، که شواهد فراوان تاريخى دارد؛ هنگامى که انسان هايى چه در امر حکومت و سياست، چه در امور اجتماعى و اقتصادى و چه در علوم و دانش ها مشهور و معروف مى شدند بسيارى از کارهاى خوبى را که ديگران انجام داده بودند به آن ها نسبت مى دادند. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: بسيارى از اشعار خوب را ديده ايم که چون گوينده اش ناشناخته بود از او نفى مى کردند و به افراد مشهور در شعر نسبت مى دادند، بلکه کتاب هايى در فنون و علوم از اشخاص غير مشهور وجود داشته که آن را به صاحبان نبوغ و شهرت نسبت داده اند. نيز اشاره به داستان «جعفر برمکى» مى کند که در آن زمان که مورد قبول «هارون الرشيد» بود و اسم و شهرتش در همه جا پيچيد، هارون او را در کياست، سخاوت، فصاحت و مانند آن از برترين هاى روزگار مى شمرد؛ در فصاحت برتر\nاز «قُسّ بن ساعده»، در سياست بالاتر از «عمر بن خطاب» و در زيبايى زيباتر از «مصعب بن زبير» و در عفت پاکدامن تر از يوسف و... (در حالى که واقعآ چنين نبود.) ولى هنگامى که نظر هارون درباره او تغيير کرد صفاتى را هم که داشت انکار نمود. چرا چنين است؟ دليل آن چند چيز است: نخست اين که متملقان و مداحان براى نزديک شدن به اين افراد دروغ هاى زيادى به هم مى بافند و به آن ها نسبت مى دهند و زبان به زبان نقل مى شود، کم کم اشخاص باور مى کنند که واقعيتى در کار است و به عکس، کسانى که به افرادى حسادت دارند و به هنگام قدرت آن ها نمى توانند چيزى درباره آن ها بگويند وقتى قدرتشان از دست رفت هر نسبت ناروايى را به آنان مى دهند و تمام فضايلشان را نيز زير سؤال مى برند. علت ديگر اين است که يکى از صفاتى که در بسيارى از افراد به طور طبيعى ديده مى شود قهرمان سازى است؛ سعى مى کنند کسانى را به عنوان قهرمان در فنون و علوم و مسائل مختلف به جهان عرضه کنند و همين امر سبب مى شود که محاسن ديگران را به حساب آنان بگذارند و در مقابل، عده اى به اصطلاح، حس ضعيف کشى دارند که اگر کسى در جامعه ضعيف و ناتوان شد، هر بلايى بتوانند بر سرش مى آورند. به يقين يک جمعيت مؤمن و سالم و باانصاف از اين امر برکنارند. اقبال و ادبار دنيا به افراد، در نظر آن ها تأثيرگذار نيست هميشه حق را مى گويند و از حق طرف دارى مى کنند.\n."
},
"10": {
"hekmat_number": 10,
"title": "حکمت 10",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/967",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَيْکُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْکُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن گونه با مردم معاشرت کنيد که اگر بميريد بر مرگ شما اشک بريزند و اگر زنده بمانيد به شما عشق ورزند.",
"Interpretation": "روش معاشرت با مردم مى دانيم که اسلام دينى اجتماعى است و آيات قرآن و روايات اسلامى به طور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روايات متواترى دراين باره در منابع حديث وارد شده است. کلام امام (عليه السلام) در اين جا نيز ناظر به همين معناست، مى فرمايد: «آن گونه با مردم معاشرت کنيد که اگر بميريد بر مرگ شما اشک بريزند و اگر زنده مانيد به شما عشق ورزند»؛ (خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَيْکُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْکُمْ). اشاره به اين که پيوند محبت و دوستى را از طريق برخورد خوب و نيکى و خدمت کردن به مردم آن چنان محکم کنيد که شما را به منزله نزديک ترين عزيزان خود بدانند؛ هرگاه از دست برويد جاى شما در ميان آن ها خالى باشد؛ ولى در دل همواره از شما ياد کنند و به دليل عواطف و محبت هايى که درباره آن ها داشتيد اشک بريزند و در حال حيات پروانه وار گرد شما بگردند و از معاشرت با شما لذت ببرند. در واقع امام (عليه السلام) در اين جا مسئله محبت و نيکى کردن به مردم را با دلالت التزامى و ذکر لوازم بيان فرموده است، زيرا اشک ريختن بعد از مرگ و عشق ورزيدن در حال حيات از لوازم قطعى محبت به مردم است. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) حسن معاشرت با مردم، نشانه اسلام شمرده\nشده است، مى فرمايد: «أَحْسِنْ مُصَاحَبَةَ مَنْ صَاحَبَکَ تَکُنْ مُسْلِماً؛ با کسى که همنشين توست خوش رفتارى کن تا مسلمان باشى». در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «صاحِبِ الاْخْوانَ بِالاْحْسانِ وَ تَغَمَّدْ ذُنُوبَهُمْ بِالْغُفْرانِ؛ با برادران نيکى کن و گناهانشان را ببخش». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ وَ مُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَه؛ آن کس که با دوستانش خوش رفتارى نکند و با رفيقش رفاقت نداشته باشد از ما نيست». اين دستورات که نمونه هاى فراوان ديگرى نيز در روايات دارد برخلاف چيزى است که در دنياى مادى امروز معمول است؛ نه در زندگى به دوستان خود عشق مى ورزند و نه بعد از مرگشان بر آن ها اشک مى ريزند، زيرا در دنياى مادى عواطف را درک نمى کنند و همواره دنبال منافع مادى خويش اند. در تاريخ اسلام نمونه هاى زيادى دراين باره ديده مى شود که بعد از مرگ افراد نيکوکار شهر آن ها يکپارچه عزا شد و در حياتشان دوستان پروانه وار گرد آن ها بودند. ."
},
"11": {
"hekmat_number": 11,
"title": "حکمت 11",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/968",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که بر دشمنت پيروز شدى عفو را شکرانه اين پيروزى قرار ده.",
"Interpretation": "شکر قدرت مى دانيم هر نعمتى شکرى دارد که اگر به جا آورده شود موجب بقاى نعمت و افزايش آن مى گردد، و گرنه نعمت به مخاطره خواهد افتاد و ممکن است کم يا نابود شود. نيز روشن است که شکر، تنها شکر زبانى نيست، بلکه بايد با عمل مناسبى شکر نعمت را به جا آورد؛ آن کس که خدا اموال و ثروت فراوانى به او داده شکرش اين است که ديگران را نيز در آن سهيم کند و آن کس که خدا مقامى به او بخشيده شکرش اين است که به وسيله آن مشکلات نيازمندان را حل کند. در مورد پيروزى بر دشمن، بهترين شکر آن عفو و گذشت است همان گونه که امام (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد: «هنگامى که بردشمنت پيروز شدى عفو را شکرانه اين پيروزى قرار ده»؛ (إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ). آرى، عفو و گذشت، سيره کريمان است، و انتقام، روش لئيمان. در تاريخ زندگى پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و امامان اهل بيت (عليهم السلام) جلوه هاى فراوانى از اين مطلب ديده مى شود. در جريان فتح مکه هنگامى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر دشمنانى که يک عمر خون به دل او کرده بودند و يارانش را کشته و مثله کرده بودند پيروز شد جمله تاريخى «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» را فرمود و همه\nجنايت کاران را مورد عفو قرار داد و شعار «اَلْيَوْمَ يَوْمُ الْمَرْحَمَةِ؛ امروز روز بخشش است» در مکه طنين انداز شد. توصيه هاى امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره قاتلش «عبد الرحمان بن ملجم مرادى» نشانى از گذشت کريمانه آن حضرت است و همچنين در جريان جنگ صفين بعد از آن که يارانش بر شريعه فرات مسلط شدند اجازه نداد به عنوان انتقام، آب را به روى آن ها ببندند، بلکه آب را براى همه آزاد کرد. فرزندان آن حضرت و امامان معصوم (عليهم السلام) نيز چنين بودند. اضافه بر اين، تبديل انتقام به عفو اثر مهم اجتماعى دارد و آن اين است که انتقام به صورت تصاعدى پيش مى رود و دائماً قتل و کشتار و ناامنى مى آفريند و هرگز اجازه نمى دهد صلح و صفا و آرامشى در جامعه پديد آيد در حالى که عفو و گذشت به خشونت ها پايان مى دهد و سبب آرامش جامعه است. بنابراين افزون بر اين که عفو فضيلتى اخلاقى و مهم است، تدبير پرارزش اجتماعى است. لذا در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده که فرمود: «أَلا أُخْبِرُکُمْ بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةِ؟ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَ الإِحْسَانُ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْکَ وَ إِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَکَ؛ آيا شما را از بهترين اخلاق دنيا و آخرت باخبر نکنم؟ عفو و گذشت از کسى که به تو ستم کرده و پيوند محبت با کسى که از تو بريده و نيکى به کسى که به تو بدى کرده و بخشيدن کسى که تو را محروم کرده است (اين ها باارزش ترين اخلاق است)». و در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم آمده است: «اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ؛ عفو تاج اخلاق والاى انسانى است». در حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «تَعافُوا تَسْقُطُ الضَّغائِنُ بَيْنَکُمْ؛ يکديگر را عفو کنيد تا کينه ها برچيده شود». قرآن مجيد نيز خطاب به مؤمنان مى فرمايد: (وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ). از آثار و برکات مهم عفو دشمنان و خطاکاران اين است که در بسيارى از موارد ناگهان منقلب مى شوند و عداوت آن ها تبديل به دوستى صميمانه مى شود که تاريخ نمونه هاى فراوانى از آن را به ياد دارد. البته اين دستور يک استثناى مهم دارد و آن اين که در آن جا که دشمن عفو را نشانه ضعف ببيند يا سبب جسارت و ادامه خصومت او شود، عفو کردن غلط و شبيه ترحم بر پلنگ تيزدندان است. در اين گونه موارد هيچ کس عفو را فضيلت نمى شمرد، بلکه نوعى بى تدبيرى و رضايت به ادامه خشونت محسوب مى کند. به همين دليل در اجراى حدود اسلامى در جايى به قاضى اجازه عفو داده شده است که آثار توبه و صلاح در شخص جانى آشکار گردد."
},
"12": {
"hekmat_number": 12,
"title": "حکمت 12",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/969",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الإِخْوَانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عاجزترين مردم کسى است که از به دست آوردن دوستان عاجز باشد و از او عاجزتر کسى است که دوستانى را که به دست آورده از دست بدهد.",
"Interpretation": "ناتوان ترين مردم شکى نيست که يکى از مهم ترين سرمايه هاى انسان در زندگى، دوستان صميمى هستند؛ اين سرمايه نه تنها براى يارى کردن انسان در برابر مشکلات، بلکه براى انس گرفتن و بهره گيرى از تجربه ها و نظرات آن ها ضرورى است و جالب اين که به دست آوردن دوستان خوب کار آسانى است؛ نه همچون به دست آوردن مال است که احتياج به تلاش و کوشش فراوان و گاه نياز به سرمايه گذارى هاى کلان دارد و نه همچون مقام است که به دست آوردنش نياز به روابط اجتماعى قوى دارد، بلکه با سرمايه اى به دست مى آيد که در اختيار هر کسى هست و آن سرمايه گشاده رويى، ادب و حسن معاشرت است. بر همين اساس امام (عليه السلام) مى فرمايد: «عاجزترين مردم کسى است که از به دست آوردن دوست عاجز باشد»؛ (أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الإِخْوَانِ). حديث معروفى است از اميرمؤمنان على (عليه السلام) که خطاب به مردم فرمود : «إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) يَقُولُ: إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلاقِکُمْ؛ (اى مردم!) شما نمى توانيد مردم را با اموال خود راضى نگه داريد، از اين رو ايشان را با خوش رويى و رفتار خوب راضى نگه داريد، زيرا من از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود: شما نمى توانيد خشنودى مردم را با اموال\n(محدودتان) به دست آوريد بنابراين با اخلاق نيکتان خشنودى آن ها را به دست آوريد». آنگاه امام (عليه السلام) مى افزايد: «و از او عاجزتر کسى است که دوستانى را که به دست آورده از دست بدهد»؛ (وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ). زيرا ممکن است به دست آوردن چيزى مقدارى زحمت داشته باشد؛ ولى نگه داشتن آن سخت تر است، بنابراين کسى که دوستان خود را با بى مهرى يا بى اعتنايى از دست دهد عاجزتر از کسى است که نتوانسته دوستى به دست آورد. در اين جا اين سؤال مطرح است که اگر امام (عليه السلام) در جمله اول مى فرمايد: «از همه مردم عاجزتر کسى است که...» چگونه بعد از آن مى فرمايد: «و از او عاجزتر کسى است که دوستانش را از دست دهد»؟ اگر جمله اول عموميّت دارد، با جمله دوم سازگار نيست. پاسخ اين سؤال روشن است و آن اين که جمله اول عموميّت نسبى دارد و عموميّت نسبى با وجود بعضى از استثناها منافات ندارد و شبيه اين تعبير در کلمات روزانه مردم نيز زياد است؛ مثلاً مردم مى گويند: بدبخت ترين مردم کسى است که آبروى خود را از دست دهد و از او بدبخت تر کسى است که ايمان خود را از دست دهد. و هيچ گاه در عرف مردم تناقضى در ميان اين دو ديده نمى شود. در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «مَنْ لا صَديقَ لَهُ لاذُخْرَ لَهُ؛ کسى که دوست ندارد ذخيره اى ندارد». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدِيقِ حَتَّى إِنَّ أَهْلَ النَّارِ يَسْتَغِيثُونَ بِهِ وَ يَدْعُونَ بِهِ فِي النَّارِ قَبْلَ الْقَرِيبِ الْحَمِيمِ قَالَ اللَّهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ (فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ)؛ مقام دوست بسيار برجسته است تا آن جا که\nدوزخيان نيز ـ پيش از آن که از نزديکان کمک بخواهند ـ با فرياد خود، از دوست سخن مى گويند همان گونه که خداوند در قرآن از آن ها چنين خبر داده که مى گويند: امروز نه شفاعت کننده اى داريم نه دوست گرم و پرمحبتى». اصولاً دوستان خوب بهترين زينت انسان اند همان طور که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لِکُلِّ شَيْءٍ حِلْيَةٌ وَ حِلْيَةُ الرَّجُلِ أَوِدَّاؤُهُ؛ هرچيزى زينتى دارد و زينت انسان دوستان هستند». در اهمّيّت دوستان همين بس که از بزرگى سؤال شد: برادر بهتر است يا دوست خوب؟ گفت: برادرى خوب است که دوست انسان باشد."
},
"13": {
"hekmat_number": 13,
"title": "حکمت 13",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/970",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که مقدمات نعمت ها به شما روى آورد ادامه آن را به واسطه کمىِ شکرگزارى از خود دور نسازيد.",
"Interpretation": "راه تداوم نعمت ها امام (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميز به نکته ديگرى درباره آثار شکر نعمت و آثار کفران اشاره مى کند، مى فرمايد: «هنگامى که مقدمات نعمت ها به شما روى مى آورد دنباله آن را به واسطه کمىِ شکرگزارى از خود دور نسازيد»؛ (إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ). نعمت ها غالبآ به صورت تدريجى به انسان مى رسد و وظيفه انسان هوشيار اين است که به استقبال نعمت برود و استقبال از آن، راهى جز شکرگزارى ندارد. هرگاه با آغازِ روى آوردن نعمت به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد ادامه خواهد يافت و تا پايانِ آن نصيب انسان مى شود و به تعبير ديگر، به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، نعمت ها مانند گروه هاى پرندگان هستند که وقتى تعدادى از آن ها بر شاخه درختى نشستند بقيه به تدريج به دنبال آن ها مى آيند و شاخه ها را پر مى کنند؛ ولى اگر گروه اول صداى ناهنجارى بشنوند و يا حرکت ناموزونى ببينند فرار مى کنند و بقيه هم به دنبال آن ها مى روند و صحنه از وجودشان خالى مى شود. همچنين بسيارى از نعمت ها به صورت تدريجى زوال مى پذيرند؛ هرگاه\nانسان در آغاز زوالش هوشيار باشد و به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد مانع بازگشت و زوال تدريجى آن مى شود. اين سخن در اصل برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأَزيدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ)؛ «به خاطر بياوريد زمانى را که پروردگارتان اعلام داشت: اگر شکرگزارى کنيد (نعمت خويش را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى کنيد مجازاتم شديد است». قرآن مجيد سرگذشت بسيار عبرت آموزى از قوم سبأ نقل مى کند که خداوند نعمت بسيار وافرى به آن ها داد و فرمود: (کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ)؛ «از روزى پروردگارتان بخوريد و شکر او را به جا آوريد؛ شهرى پاک و پاکيزه در اختيار شماست و پروردگارى آمرزنده». ولى آن ها به کفران پرداختند و سد عظيمى که سبب آبادى کشور آن ها شده بود براثر سيلاب و عوامل ديگر درهم شکست و تمام آبادى و باغ ها و مزارع ويران شد به گونه اى که نتوانستند در آن جا بمانند و ناچار در اطراف متفرق شدند. قرآن در اين جا مى افزايد: (ذَلِکَ جَزَيْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازي إِلاَّ الْکَفُورَ)؛ «اين کيفر را براثر کفرانشان به آن ها داديم و آيا جز کفران کننده را کيفر مى دهيم؟». روايات فراوانى درباره اهميت شکر از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) به دست ما رسيده که اهميت اين فضيلت انسانى را آشکار مى سازد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْعَمَ عَلَى قَوْمٍ بِالْمَوَاهِبِ فَلَمْ يَشْکُرُوا فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ وَبَالاً وَ ابْتَلَى قَوْماً بِالْمَصَائِبِ فَصَبَرُوا فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ\nنِعْمَةً؛ خداوند متعال به گروهى از مردم نعمت داد، اما آن ها شکرش را به جا نياوردند در نتيجه آن متاع مايه وبالشان شد و گروهى از مردم را به مصائبى گرفتار کرد لکن آن ها صبر کردند (و شکرگزار بودند) در نتيجه مصيبت ها به نعمت ها تبديل شد». در اين جا دو سؤال باقى مى ماند: نخست اين که حقيقت شکر چيست؟ شکر سه مرحله دارد: مرحله قلبى که انسان از نعمت هاى خدا خشنود و راضى و سپاسگزار باشد و مرحله زبانى که آنچه درون قلب اوست بر زبان جارى سازد؛ ولى از همه مهم تر مرحله عملى شکر است و آن به طور شفاف اين است که از نعمت هاى الهى درست بهره بردارى کند و اهداف اين مواهب را در نظر گيرد و به سوى آن اهداف حرکت کند؛ اگر خدا عقلى براى درک نيک و بد به او داده از اين عقل در مسير شيطنت استفاده نکند و اگر او را مشمول موهبت آزادى کرده از اين آزادى براى پيشرفت و تکامل بهره گيرد نه در مسير بى بندوبارى و گناه و فساد. همچنين در مورد اعضاى بدن که هر کدام موهبتى عظيم است و در مورد مال و ثروت و فرزند و همسر. بسيارند کسانى که شکر قلبى و زبانى دارند؛ ولى در مرحله شکر عملى مقصرند. اگردر مفهوم شکر،آن گونه که گفته شد، دقت کنيم فلسفه آن نيزروشن مى شود، زيرا اين مواهب مال ما نيست از سوى کس ديگرى است و آن را براى اهداف خاصى آفريده و اگر در غير آن اهداف به کار گرفته شود خيانت در آن نعمت است. از اين جا پاسخ سؤال ديگرى نيز روشن مى شود که خدا چه نيازى به تشکر و سپاسگزارى ما دارد؟ ممکن است انسان ها با سپاسگزارى تشويق شوند و آرامش روحى پيدا کنند، خدا که نيازى به اين ها ندارد.\nپاسخ: از آنچه گفته شد فهميديم که سخن از نياز خدا در ميان نيست؛ سخن از نياز من است که اگر نعمت ها و مواهب الهى را که براى اهداف خاصى است در غير آن به کار گيرم طبيعى است که از آن محروم خواهم شد، زيرا خداوند حکيم است و حکيم اين مواهب را به افراد لايق و وظيفه شناس مى دهد. اضافه بر اين کسانى که نعمت هاى الهى را ضايع مى سازند و در غير اهداف آن مصرف مى کنند در واقع اهانتى به ساحت قدس پروردگار کرده اند و از اين جهت درخور عقوبت هستند.\n."
},
"14": {
"hekmat_number": 14,
"title": "حکمت 14",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/971",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ ضَيَّعَهُ الأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الأَبْعَدُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که نزديکانش او را رها سازند آن ها که دورند (براى حمايت از او و يارى اش) آماده مى شوند.",
"Interpretation": "نتيجه بى مِهرى بستگان امام (عليه السلام) در اين جمله به کسانى که بستگان نزديکشان به آن ها بى مهرى مى کنند و رهايشان مى سازند دلدارى و اميدوارى مى دهد که نبايد از اين جريان مأيوس گردند؛ خداوند راه ديگرى به روى آن ها مى گشايد؛ مى فرمايد: «کسى که نزديکانش او را رها سازند آن ها که دورند (براى حمايت از او و يارى اش) آماده مى شوند»؛ (مَنْ ضَيَّعَهُ الأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الأَبْعَدُ). در واقع اين حکمت و رحمت الهى است که انسان ها به وسيله بستگان و دوستان نزديک حمايت شوند؛ ولى اگر آن ها به وظيفه خود عمل نکردند و به صله رحم و مسئوليت هاى دوستى پشت پا زدند اين مسئوليت را بر عهده ديگران مى گذارد تا بنده اش در ميان طوفان حوادث تنها نماند. مثلاً طائفه قريش که نزديک ترين نزديکان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بودند نه تنها حمايتش نکردند بلکه به دشمنى با او برخاستند؛ اما خداوند دورافتاده ترين قبايل از قبيله قريش يعنى اوس و خزرج را به حمايت او برانگيخت که از جان و دل او را حمايت کردند و آيين او را پيش بردند و جالب اين که اوس و خزرج با هم عداوت و دشمنى ديرينه اى داشتند ولى در حمايت از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) متحد و متفق بودند و امثال اين موضوع در طول تاريخ بسيار ديده شده است. در حديث پرمعنايى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که براى دلدارى و تسلى\nخاطر مى فرمايد: «کُنْ لِمَا لا تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو؛ به آنچه اميدى به آن ندارى از آنچه اميد به آن دارى اميدوارتر باش» و جالب اين که در ذيل اين حديث اشاره به داستان موسى (عليه السلام) شده و مى فرمايد: «موسى براى به دست آوردن شعله آتشى به دنبال نورى که از درخت برمى خاست روان شد ولى در آن جا پيام نبوت را دريافت کرد». احتمال ديگرى که در تفسير اين کلمه حکمت آميز وجود دارد اين است که امام (عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: در صورتى که نزديکان و بستگان از نيروهاى يکديگر استفاده نکنند و به هم بى اعتنا باشند دورافتادگان آن ها را مى ربايند و از وجود آنان بهره مى گيرند. نمونه اين مطلب مسئله اى است که در اين ايام کشور ما و بسيارى از کشورها با آن روبرو هستند که «فرار مغزها» معروف است؛ هنگامى که ما از مغزهاى لايق و آماده و افکار بلند و استعدادهاى سرشار جوانانمان استفاده نکنيم آن ها از ميان ما فرار کرده و دورافتادگان، از نيروهاى آن ها استفاده مى کنند که اين ضايعه اى است بزرگ و غير قابل جبران. در واقع تفسير اول دلدارى و تسلى خاطرى است به تضييع شدگان و تفسير دوم سرزنشى است براى تضييع کنندگان. البته تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان دو تفسير نيز امکان پذير است. «أُتيحَ» از ماده «تَيح» (بر وزن شَىء) در اصل به معناى مهيا شدن براى انجام کارى است و هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى مهيا کردن است و گاه به معناى مقدر ساختن نيز آمده که آن هم نوعى مهيا کردن است.\n."
},
"15": {
"hekmat_number": 15,
"title": "حکمت 15",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/972",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَا کُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش کرد (چه بسا بى تقصير باشد).",
"Interpretation": "سرزنش گرفتاران چرا؟ امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اش مى فرمايد: «هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش کرد (چه بسا بى تقصير باشد)»؛ (مَا کُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ). سرچشمه گرفتارى ها و مشکلات و مصائبى که دامنگير انسان مى شود کاملاً مختلف است؛ گاه نتيجه مستقيم اعمال انسان است که بر اثر ندانم کارى ها، سستى ها، تنبلى ها و استفاده نکردن بموقع از فرصت ها دامان او را گرفته است. به يقين چنين شخصى درخور سرزنش است؛ ولى گاه مى شود که اين مشکلات کفاره گناهان انسان است و خداوند مى خواهد او را به اين وسيله در دنيا پاک کند. چنين کسى گر چه به سبب گناهش درخور سرزنش است ولى چون مشمول لطف الهى شده سزاوار ملامت نيست. و گاه سرچشمه آن آزمايش هاى الهى است که خدا مى خواهد با آن مشکل و گرفتارى، بنده خود را پرورش دهد و همچون فولاد آبديده در کوره حوادث مقاوم سازد و يا همچون طلاى ناخالصى که به کوره مى برند تا خالص گردد او را خالص سازد؛ در اين جا نيز جاى سرزنش نيست، بنابراين همه گرفتاران و بلاديدگان را نمى توان سرزنش کرد و حتى در آن جايى که انسان خود سرچشمه آن گرفتارى باشد باز گاهى جاهلِ قاصر است و گاه مقصر؛ تنها اگر مقصر باشد درخور سرزنش است. اين سخن تفسير ديگرى نيز دارد و آن اين که «مفتون» از ماده «فتن» و «فتنه»\nدر اصل به معناى آزمايش کردن است؛ مثلاً هنگامى که مى خواهند طلا را آزمايش کنند آن را به کوره مى برند تا وضع آن روشن شود و به همين علت هر نوع فشار و گرفتارى و مشکل و گمراهى، فتنه ناميده مى شود و مفتون به معناى فريب خورده است؛ همان گونه که درباره شخص گرفتار اشاره شد اين حالت گاهى براثر تقصير و گاه براثر قصور و گاه بدون اختيار دامان انسان را مى گيرد به همين علت امام (عليه السلام) مى فرمايد: تمام کسانى که مفتون هستند سزاوار سرزنش نيستند.\n."
},
"16": {
"hekmat_number": 16,
"title": "حکمت 16",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/973",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَکُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: حوادث و امور، تسليم تقديرها هستند تا آن جا که گاه مرگ انسان در تدبير (و هوشيارى او) است.",
"Interpretation": "پيشى گرفتن تقدير از تدبير امام (عليه السلام) در اين جا به نکته مهمى اشاره مى فرمايد و آن اين که چنان نيست که هميشه انسان هاى مدير و مدبر پيروز گردند؛ گاه تقديرات، همه تدبيرات آن ها را برهم مى زند. مى فرمايد: «حوادث و امور، تسليم تقديرها هستند تا آن جا که گاه مرگ انسان در تدبير (و هوشيارى او) است»؛ (تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَکُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ). هدف از بيان اين نکته آن است که گر چه انسان بايد در همه امور هوشيارانه و مدبرانه عمل کند؛ اما چنين نيست که از لطف خدا بى نياز باشد. خداوند براى بيدار ساختن انسان و شکستن غرور و غفلت او گهگاه امورى مقدر مى کند که برخلاف تمام تدبيرها و پيش بينى ها و مقدمه چينى هاى انسان است تا به او بفهماند که در پشت اين دستگاه، دست نيرومندى است که هيچ کس بى نياز از لطف و محبت او نيست. در طول تاريخ گذشته و در زندگى خود بسيارى از اين صحنه ها را ديده ايم که گاه افراد بسيار هوشيار و قوى و صاحب تدبير ضربه هايى از تدبير و هوشيارى خود خورده اند و دست تقدير مسيرى جز آنچه آن ها مى خواستند برايشان فراهم ساخته است. در اين جا تذکر اين مطلب لازم است که مفهوم اين سخن هرگز اين نيست که\nانسان دست از تدبير و دقت و بررسى لازم در کارها بردارد و همه چيز را به گمان خود به دست تقدير بسپارد، بلکه شعار (وَ أَنْ لَيْسَ لِلإِنْسانِ إِلّا ما سَعى)؛ «بهره انسان تنها با سعى و تلاش او ارتباط دارد» را نبايد هرگز فراموش کند و به تعبير ديگر، انسان نبايد از اراده و تقديرات الهى و اين که همه چيز به دست اوست غافل شود و نيز نبايد دست از تلاش و کوشش بردارد.\n."
},
"17": {
"hekmat_number": 17,
"title": "حکمت 17",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/974",
"arabic_text": "وَسُئِلَ (عليه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ (صلي الله عليه و آله): «غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ» وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِنَّمَا قَالَ (صلي الله عليه و آله) ذَلِکَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الاْنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ، وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ، فَامْرُوٌ وَ مَا اخْتَارَ.",
"persian_translate": "ازامام (عليه السلام) درباره اين گفتارپيامبر (صلي الله عليه و آله) سؤال شد که فرموده است: «موهاى سفيد خود را تغيير دهيد (و آن را رنگ و خضاب کنيد) و خود را شبيه يهود نسازيد». امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: اين سخن را پيامبر (صلي الله عليه و آله) زمانى فرمود که پيروان اسلام کم بودند اما امروز که اسلام گسترش يافته و آرامش و امنيت برقرار گشته (و دين استقرار يافته است) هر کسى مختار است (که رنگ و خضاب بکند يا نه).",
"Interpretation": "تغيير حکم با تغيير شرايط اين سخن حکمت آميز در واقع پاسخى است به سؤالى که بعضى از ياران امام (عليه السلام) درباره تفسير يکى از سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) کرده اند به اين صورت که: «از امام (عليه السلام) درباره اين گفتار پيامبر (صلي الله عليه و آله) سؤال شد که فرموده است: موهاى سفيد خود را تغيير دهيد (رنگ و خضاب کنيد) و خود را شبيه يهود نسازيد»؛ (وَ سُئِلَ(عليه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ (صلي الله عليه و آله): غَيِّرُوا الشَّيْبَ، وَ لا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ). امام (عليه السلام) فرمود: «اين سخن را پيامبر (صلي الله عليه و آله) زمانى فرمود که پيروان اسلام کم بودند اما امروز که اسلام گسترش يافته و آرامش و امنيت برقرار گشته (و اسلام استقرار يافته است) هر کسى مختار است (که رنگ و خضاب بکند يا نه)»؛ (فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّمَا قَالَ (صلي الله عليه و آله) ذلِکَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الاْنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ، وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ، فَامْرُوٌ وَ مَا اخْتَارَ). «نطاق» در اصل به معناى کمربند و يا کمربندهاى خاصى است که زنان به کمر مى بستند؛ ولى در اين جا به معناى محدوده و قلمرو است، بنابراين جمله «اتَّسَعَ نِطاقُهُ» يعنى قلمرو اسلام گسترش يافته است. «جِران» به معناى قسمت پايين گردن شتر است که به هنگام استراحت آن را برزمين مى نهد و تعبير «ضَرَبَ بِجِرانِهِ» کنايه از حاکميت امنيت بر محيط اسلام است.\nدر آغاز اسلام که عدد مسلمانان کم بود و در ميان آن ها گروهى از پيران نيز حضور داشتند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اصرار داشت که پيران چهره جوان به خود بگيرند تا مايه ترس و وحشت دشمن شوند و نشانى از ضعف در آن ها ديده نشود به همين دليل دستور خضاب و رنگ کردن صادر شد. منتها براى اين که دشمنان اعم از يهود و مشرکان، از نکته اين کار باخبر نشوند و دوستان نيز احساس ضعف نکنند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين دستور را مستند به عدم شباهت با يهود کرد که اين کار را به خود اجازه نمى دادند. امام (عليه السلام) به اين نکته دقيق اشاره مى کند که هر حکمى تابع موضوع خود است؛ اگر موضوع تغيير يابد آن حکم نيز عوض مى شود، همان گونه که اگر شراب سرکه شود و يا کافر مسلمان گردد حکم آن تغيير پيدا مى کند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: موضوع اين حکم، رعب افکندن در دل دشمنان از طريق جوان نمايى پيران بوده و اين مربوط به زمانى است که عدد مسلمانان کم بود اما در عصر امام (عليه السلام) که اسلام سراسر منطقه را فراگرفته بود و حکومت اسلامى تثبيت يافته بود نه ترسى از مشرکان وجود داشت و نه خوفى از يهود، ديگر موضوعى براى رعب افکندن در دل دشمن از طريق رنگ کردن موهاى سفيد باقى نمانده بود. در اين جا دو سؤال پيش مى آيد: سؤال اول اين که ما معتقديم: «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة؛ حلال و حرام اسلام تا دامنه قيامت تغييرناپذير است». اين اصل با آنچه در اين حديث آمده چگونه سازگار است؟ مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود پاسخ خوبى به اين سؤال داده است که با توضيحى آن را مى آوريم: احکام شرع دو گونه است: احکامى که بر اساس\nموضوعات ثابت و فطرى تشريع شده مانند نماز و روزه و حج و... که تغييرپذير نيست، همچون قوانين ثابتى که در جهان آفرينش حکم فرماست، و احکامى که بر اساس موضوعات متغير وارد شده است که با تغيير موضوع، حکم عوض مى شود؛ مثلاً مى دانيم که خريد و فروش خون و اعضاى بدن انسان در سابق جزء محرمات بود، زيرا هيچ فايده مباحى نداشت ولى امروز که براى نجات جان مصدومان يا پيوند اعضا آثار حيات بخش دارد کاملاً قابل خريد و فروش به قيمت هاى بالاست. امثال اين احکام در ميان احکام اسلامى کم نيست. مسئله رنگ آميزى موهاى سفيد نيز که در اين کلام نورانى به آن اشاره شده است از همين قبيل بوده، زيرا پغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در زمانى که يارانش کم و در ميان اين عده کم جمعى از ريش سفيدان بودند اين دستور را صادر کرد تا چهره پيرمردان جوان شود و سبب ترس دشمن گردد (علاوه بر اين که در روحيه خود آن ها نيز اثر مى گذارد و روح جوانى در آن ها جوانه مى زند) ولى هنگامى که شرايط عوض شد و جمعيت مسلمانان آن اندازه فزونى يافت که وجود پيرمردان محاسن سفيد در ميان آن ها تأثيرى در قوت و قدرت مسلمانان نداشت، طبعآ حکم هم عوض مى شود. واضح است که حديث «حَلالُ مُحَمَّد...» اشاره به بخش اول است. شبيه اين موضوع چيزى است که در بعضى از روايات آمده است که از امام باقر (عليه السلام) سؤال شد: ما شنيده ايم پيغمبر (و يارانش) در طواف، با سرعت و شبيه دويدن حرکت مى کردند آيا ما هم اين گونه عمل کنيم و يا به طور معمولى راه برويم؟ آن بزرگوار\nپاسخ دقيقى به اين سؤال دادند، فرمودند: پيغمبر اکرم اين دستور را در ماجراى حديبيه داد تا قريش چابکى آن حضرت و يارانش را ببينند (و بترسند) ولى جمعى از عامه به سبب غفلت از اين موضوع که اين يک حکم موقت و در شرايط خاصى بوده است هنوز اين کار را ادامه مى دهند ولى من و پدرم در طواف راه مى رويم». سؤال دوم اين که مى دانيم خضاب يکى از مستحبات است چگونه امام (عليه السلام) مى فرمايد: امروز هر کس مخير است بين خضاب و ترک آن؟ پاسخ اين سؤال اين است که در آن زمان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى ياران مسن خود الزام کرده بود که خضاب کنند و امام (عليه السلام) مى فرمايد: آن الزام اکنون برطرف شده و هر کس آزاد است و اين امر منافاتى با استحباب خضاب ندارد، زيرا ممکن است آثار ديگرى در روحيه خود انسان و همسر و فرزندان و اطرافيان او داشته باشد. ."
},
"18": {
"hekmat_number": 18,
"title": "حکمت 18",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/975",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ، وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در مورد کسانى که از جنگ در رکاب حضرت کناره گيرى کردند، فرمود: حق را تنها گذاشتند و باطل را يارى نکردند!",
"Interpretation": "بى طرف هاى منفى همان گونه که در سند اين حکمت آمد، اين سخن حکيمانه امام (عليه السلام) مربوط به بعضى افراد سرشناس از مسلمانان مانند «سعدبن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» است که در جنگ جمل و صفين با امام (عليه السلام) همراهى نکردند و به دشمنان او نيز نپيوستند، بلکه بى طرف ماندند و به عذرهاى واهى متوسل شدند. امام (عليه السلام) درباره آن ها مى فرمايد: «حق را تنها گذشتند و باطل را يارى نکردند»؛ (خَذَلُوا الْحَقَّ، وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ). اشاره به اين که گرچه آن ها به يارى باطل نشتافتند و در صف مقابل ما قرار نگرفتند؛ ولى چون به يارى حق نيز برنخاستند و به پيام قرآن که مى گويد: (فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه)؛ «با آن گروه ظالمى که بر ضد پيروان حق (و امام مسلمين) برخاسته اند بجنگيد تا به فرمان خدا گردن نهند» عمل نکردند درخور هر گونه سرزنش و ملامت اند. درباره اين که آيا اين گروه با على (عليه السلام) بيعت کرده بودند ولى در مسئله مبارزه با اصحاب جمل و جنايت کاران شام کوتاه آمده بودند يا از ابتدا زير بار بيعت نرفته بودند؟ در ميان مورخان اختلاف نظر است. در بعضى از نقل ها آمده که اين ها بيعت را پذيرفتند ولى به فرمان امام (عليه السلام) در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند و مطابق\nبرخى ديگر از نقل ها از ابتدا زير بار بيعت با آن حضرت نرفتند و جزء اقليت ناچيزى بودند که بر خلاف جمهور مسلمين از بيعت با امام (عليه السلام) سر باززدند. مرحوم علامه شوشترى معتقد است: اکثر روايات حاکى از آن است که اين گروه بيعت نکردند. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که اگر آن ها بيعت نکردند چگونه امام (عليه السلام) انتظار داشت به لشکر او بپيوندند و با باطل مبارزه کنند؟ پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا اوّلاً جمهور مسلمانان و اکثريت قاطع مهاجران و انصار بيعت کرده بودند و اين حجت براى همه مردم بود و ترک بيعت گناه بزرگى بود که از آن ها سرزد. ثانيآ به فرض که آن ها بيعت نکرده باشند ولى وظايف يک مسلمان را بايد انجام دهند و به آيات قرآن بايد عمل کنند يعنى همان گونه که نماز و روزه و حج را بايد انجام دهند، به آيه شريفه (فَقاتِلُوا الَّتِى تَبْغي حَتّى تَفِىءَ إِلى أَمْرِ اللّه) نيز بايد گردن نهند. اين يک وظيفه اسلامى است که به بيعت ربطى ندارد. به خصوص اين که در حديثى نيز از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمود: «السّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ؛ کسى که درباره حق بى طرف و بى تفاوت بماند و سکوت اختيار کند شيطان گنگى است». به ويژه اين که کناره گيرى اين گونه افراد که به عنوان شخصيت هاى معروف جامعه اسلامى شناخته مى شدند ضربات شديدترى بر پيکر حق وارد مى کرد. قابل توجه اين که ابن عبدالبر در کتاب استيعاب در شرح حالات «عبدالله بن عمر» مى نويسد که به هنگام وفات مى گفت: هيچ چيز ناراحت کننده اى از امر دنيا در دلم نيست جز اين که با آن گروه ستمگر همراه على بن ابى طالب پيکار نکردم. ."
},
"19": {
"hekmat_number": 19,
"title": "حکمت 19",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/976",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که در مسير آرزوهايش گام بردارد در (دام) مرگ خواهد افتاد!",
"Interpretation": "نتيجه تسليم شدن در برابر آرزوها امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه و حکمت آميز خود به مسئله طول آرزوها و سرنوشتى که دامان انسان را مى گيرد اشاره کرده، مى فرمايد: «کسى که در مسير آرزوها گام بردارد در (دام) مرگ خواهد افتاد»؛ (مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ ). «أمل» به معناى هر نوع آرزوست؛ خواه آرزوى معقول باشد يا نامعقول، از اين رو اين واژه در مورد معصومان (عليهم السلام) و اشخاص برجسته نيز به کار رفته، آن ها را کعبه آمال مى نامند و حتى خداوند به عنوان «منتهى الأمل» شمرده شده که همان آخرين نقطه آرزوست. در مناجات «مفتقرين» از مناجات پانزده گانه امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم: «يا مُنْتَهى أَمَلِ الاْمِلينَ» و در حديث نيز از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که فرمود: «الأَمَلُ رَحْمَةٌ لأُمَّتِي وَلَوْ لا الأَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَ لاغَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً؛ آرزو مايه رحمت براى امت من است و اگر آرزو نبود هيچ مادرى فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى درختى نمى کاشت». زيرا آرزو است که انسان را به تلاش و کوشش براى رسيدن به اهداف برتر و بالاتر وامى دارد.\nولى همين آرزو هرگاه به صورت نامعقول درآيد و تبديل به آرزوهاى دور و دراز و دست نيافتنى شود انسان را چنان به خود مشغول مى دارد که از همه چيز حتى خداوند و مرگ و معاد غافل مى شود و چنان سرگرم مى گردد که ناگهان مرگش فرامى رسد در حالى که دستش از همه چيز تهى است. تعبير «مَنْ جَرى...» (و مطابق برخى نقل ها: «مَنْ أَرْخى عِنانَ أَمَلِهِ»؛ کسى که لجام آرزو را سست و رها کند) اشاره به همين آرزوهاست و به تعبير ديگر، آرزو تشبيه به مرکب سرکشى شده که اگر عنان و زمام آن را رها کنند طغيان مى کند و انسان را در پرتگاه مى افکند. درباره طول امل و درازى آرزوها و پيامدهاى سوء آن بحث گسترده اى در روايات معصومان (عليهم السلام) آمده است که به چند نمونه آن اشاره مى شود: از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «اَلأَمَلُ يُفْسِدُ الْعَمَلَ وَ يَفْنِي الأَجَلَ؛ آرزوهاى دراز اعمال انسان را تباه مى کند و مرگ را به فراموشى مى افکند». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اَلأَمَلُ سُلْطانُ الشَّياطينِ عَلَى قُلُوبِ الْغافِلينَ؛ آرزوى دور و دراز مايه سلطه شياطين بر دل هاى غافلان است». باز در حديثى از همان حضرت آمده است: «اَلأَمَلُ کَالسَّرابِ يُغِرُّ مَنْ رَآهُ وَيَخْلِفُ مَنْ رَجاهُ؛ آرزوهاى دور و دراز همچون سراب است، بيننده را مى فريبد و آن کس را که به آن دل ببندد مأيوس مى سازد». ."
},
"20": {
"hekmat_number": 20,
"title": "حکمت 20",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/977",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَ يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از لغزش هاى افراد باشخصيت و جوانمرد چشم پوشى کنيد، چرا که هيچ کس از آن ها گرفتار لغزش نمى شود مگر اين که دست خدا به دست اوست و او را بلند مى کند.",
"Interpretation": "چشم پوشى از لغزش جوانمردان امام (عليه السلام) در اين کلمه حکمت آميز به لغزش هايى اشاره مى کند که گاه از اشخاص باشخصيت سرمى زند و به همگان توصيه مى فرمايد که از آن چشم بپوشند. مى فرمايد: «از لغزش هاى افراد باشخصيت و جوانمرد چشم پوشى کنيد، چرا که هيچ کس از آن ها گرفتار لغزش نمى شود مگر اين که دست خدا به دست اوست و او را بلند مى کند»؛ (أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَ يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ). «اقيلوا» از ماده «اقاله» در اصل به معناى بازپس گرفتن معامله در زمانى است که خريدار، پشيمان مى شود، سپس به هر نوع چشم پوشى اطلاق شده است. «مروءات» جمع «مروءه» به معناى شخصيت و جوانمردى است. «عثرات» جمع «عثره» به معناى لغزش و خطاست. روشن است که هر انسانى ـ به جز معصومان (عليهم السلام) ـ در زندگى خود گرفتار لغزش يا لغزش هايى مى شود. اگر او فرد باشخصيت و نيکوکارى باشد بايد به دليل حسن اعمال و رفتارش از اين لغزش ها چشم پوشى کرد؛ هرگونه نقل آن براى ديگران يا سرزنش يا بزرگ نمايى کارى است خطا و برخلاف انصاف و جوانمردى، زيرا خدا هم مدافع اين گونه افراد است. امام (عليه السلام) مى فرمايد: هرگاه يکى از اين افراد نيکوکار و باشخصيت زمين بخورد خداوند بلافاصله وى را از زمين بلند مى کند و اجازه نمى دهد آبروى او برود.\nاز اين جمله حکمت آميز دو نتيجه مى توان گرفت: نتيجه اول که در متن جمله آمده اين است که لغزش هاى نيکوکاران و افراد پاک و باتقوا را بايد ناديده گرفت و حسن ظنِ به آن ها را نبايد با اين لغزش ها به سوءظن مبدل کرد. اين همان چيزى است که در روايت معروف که به صورت ضرب المثل درآمده مى خوانيم: «اَلْجَوادُ قَدْ يَکْبُو» يا «قَدْ يَکْبُو الْجَوادُ» (اسب ارزشمند و کارآمد گاه ممکن است گرفتار لغزشى شود) و در بعضى از عبارات، اين جمله به آن افزوده شده که «الصّارِمُ قَدْ يَنْبُو؛ شمشير برنده نيز گاهى کارگر نمى شود». نتيجه دوم اين است که اگر راه تقوا و نيکوکارى و جوانمردى را پيش گيريم خداوند به هنگام لغزش ها ما را تنها نمى گذارد و دست ما را مى گيرد و از زمين بلند مى کند و آبروى ما را حفظ مى فرمايد.\n."
},
"21": {
"hekmat_number": 21,
"title": "حکمت 21",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/978",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ الْحَيَاءُ، بِالْحِرْمَانِ، وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ترس (نابجا) با نااميدى مقرون است و کم رويى با محروميت همراه. فرصت ها همچون ابر در گذرند؛ از اين رو، فرصت هاى نيک را غنيمت بشماريد (و پيش از آن که از دست برود، از آن استفاده کنيد).",
"Interpretation": "نتيجه ترس و کم رويى امام (عليه السلام) در اين سخن پرمعناى خود به سه نکته مهم اشاره مى کند: نخست مى فرمايد: «ترس (نابجا) با نااميدى مقرون است»؛ (قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ). بدون شک ترس از عوامل و اشياى خطرناک، حالتى است که خداوند براى حفظ انسان، در وجود او قرار داده است. هنگامى که حادثه خطرناکى رخ مى دهد يا موجود خطرناکى به انسان حمله مى کند و او خود را قادر به دفاع نمى بيند ترس بر او غالب مى شود و خود را به سرعت از صحنه دور مى سازد اين گونه ترس، منطقى و موهبت الهى براى حفظ انسان از خطرات است. هرگاه سيلاب عظيمى حرکت کند و انسان خود را در مسير آن ببيند و بترسد و باسرعت خود را کنار بکشد چه کسى مى گويد اين صفت مذموم است؟ ترسِ بجا سپرى است در برابر اين گونه حوادث. ولى ترس نابجا که ناشى از توهم يا ضعف نفس يا عدم مقاومت در مقابل مشکلات باشد به يقين مذموم و نکوهيده است و اين گونه ترس هاست که انسان را از رسيدن به مقاصد عاليه بازمى دارد. به همين دليل از قديم گفته اند: شجاعان اند که به موفقيت هاى بزرگ دست مى يابند. شاعر مى گويد: مَنْ راقَبَ النّاسَ ماتَ هَمّآ *** وَ فَازَ بِاللَّذةِ الْجَسُورُ\n«کسى که ملاحظه سخنان اين و آن را کند (و از آن بترسد) از غصه مى ميرد؛ ولى افراد جسور و شجاع به لذات و کاميابى ها مى رسند». واژه «هيبه» گاه به معناى شکوه و جلال آمده که موجب خوف ديگران مى شود و گاه به معناى ترس است و در جمله بالا معناى دوم اراده شده است آن هم ترس بيجا، و واژه «خيبة» به معناى خسران و شکست و ناکامى و محروميت است و اين دو همواره با هم قرين اند، بنابراين، امام (عليه السلام) با اين کلام مى خواهد پيروان خود را به شجاعت در تمام امور دعوت کند. در جمله کوتاه و پرمعناى دوم مى فرمايد: «کم رويى با محروميت همراه است»؛ (وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ). «حياء» مانند هيبت دو معنا دارد: يکى ارزش و ديگرى ضد ارزش؛ حياى ارزشمند آن است که انسان از هر کار زشت و گناه و آنچه مخالف عقل و شرع است بپرهيزد و حياى ضد ارزش آن است که انسان از فراگرفتن علوم و دانش ها و يا سؤال کردن از چيزهايى که نمى داند يا احقاق حق در نزد قاضى و جز او اجتناب کند، همان چيزى که در عرف، از آن به کم رويىِ ناشى از ضعف نفس تعبير مى شود. منظور امام (عليه السلام) در گفتار مورد بحث، معناى دوم است که انسان را گرفتار محروميت ها مى سازد. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ: حَيَاءُ عَقْلٍ وَحَيَاءُ حُمْقٍ فَحَيَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ، وَ حَيَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ؛ شرم و حيا دو گونه است: حياى عاقلانه و حياى احمقانه؛ حياى عاقلانه از علم سرچشمه مى گيرد و حياى احمقانه از جهل». درحديثى نيزازامام صادق (عليه السلام) آمده است که فرمود: «الْحَيَاءُ عَلَى وَجْهَيْنِ: فَمِنْهُ\nضَعْفٌ وَ مِنْهُ قُوَّةٌ وَ إِسْلامٌ وَ إِيمَانٌ؛ حيا دو گونه است: قسمى از آن ضعف و ناتوانى و قسمى ديگر، قوت و اسلام و ايمان است». در حديث ديگرى در غررالحکم از على (عليه السلام) آمده است: «مَنِ اسْتَحيى مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ فَهُوَ أَحْمَقٌ؛ کسى که از گفتن حق شرم کند احمق است». بعضى از علما در تعريف حيا چنين گفته اند: «حيا ملکه اى نفسانى است که سبب انقباض و خوددارى نفس از انجام کارهاى قبيح و انزجار از اعمال خلاف آداب به سبب ترس از ملامت مى شود». البته اين همان حياى ممدوح و باارزش است. در تفسير حياى مذموم گفته اند: «همان انقباض نفس و خوددارى از انجام کارهايى است که قبيح نيست، بلکه لازم است که انسان براثر کم رويى آن را ترک مى کند». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) دراين باره مى خوانيم: «مَنْ رَقَّ وَجْهُهُ رَقَّ عِلْمُهُ؛ افراد کم رو کم دانش اند». آن گاه امام (عليه السلام) در سومين جمله حکمت آميز به اهمّيّت استفاده از فرصت ها پرداخته، مى فرمايد: «فرصت ها همچون ابر در گذرند، از اين رو فرصت هاى نيک را غنيمت بشماريد (و پيش از آن که از دست برود از آن ها استفاده کنيد»؛ (وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ). منظور از فرصت، آماده شدن کامل اسباب کار خوب است مانند اين که تمام\nمقدمات تحصيل علم براى کسى فراهم گردد؛ هم تن سالم دارد، هم هوش و استعداد، هم استاد لايق و هم فضاى آموزشى خوب که در عرف نام آن را فرصت مى گذارند و از آن جايى که فرصت ها ترکيبى از عوامل متعددى است و هر کدام از اين عوامل ممکن است براثر تغييراتى زايل شود ازاين رو فرصت ها زودگذرند. لذا در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم: «الْفُرْصَةُ سَرِيعَةُ الْفَوْتِ بَطِيئَةُ الْعَوْدِ؛ فرصت به سرعت از دست مى رود و به زحمت به دست مى آيد». به همين دليل روايات فراوانى در باب «اغتنام فرصت» وجود دارد و به ما دستور داده اند فرصت ها را غنيمت بشمريم، چرا که ترک آن اندوه بار است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در نامه 31 نهج البلاغه در ضمن وصايايى که به فرزند دلبندش امام مجتبى (عليه السلام) مى کند مى فرمايد: «بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً؛ به سراغ استفاده از فرصت برو پيش از آن که (از دست برود و) مايه اندوه گردد». به هر حال تمام مواهب الهى که در دنيا نصيب انسان مى شود فرصت هاى زودگذرند؛ جوانى، تندرستى، امنيت، آمادگى روح و فکر، بلکه عمر و حيات انسان همگى فرصت هاى زودگذرى هستند که اگر آن ها را غنيمت نشمريم و بهره کافى نگيريم نتيجه اى اندوه بار خواهد داشت. اى دل به کوى عشق گذارى نمى کنى *** اسباب، جمع دارى و کارى نمى کنى چوگان حکم در کف و گويى نمى زنى *** بازِ ظفر به دست و شکارى نمى کنى ترسم کزين چمن نبرى آستينِ گل *** کز گلشنش تحمل خارى نمى کنى\n."
},
"22": {
"hekmat_number": 22,
"title": "حکمت 22",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/979",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَ إِلاَّ رَکِبْنَا أَعْجَازَ الأِبِلِ، وَ إِنْ طَالَ السُّرَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ما را حقى است که اگر به ما داده شود (آزاديم) و الّا (همچون اسيران و بردگانى خواهيم بود که) در عقب شتر سوار خواهيم شد، هر چند حرکت آن شتر زمانى طولانى در تاريکى بگذرد. سيد رضى در ادامه اين سخن مى گويد: «اين کلام از سخنان لطيف و فصيح امام است و معناى آن اين است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بى مقدار خواهيم بود و اين بدان سبب است که کسى که پشت سر ديگرى سوار\nبر مرکب مى شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود، همچون برده و اسير و مانند آن ها»؛ (قالَ الرَّضىُ وَ هذا مِنْ لَطيفِ الْکَلامِ وَ فَصيحِهِ وَ مَعْناهُ أنّا إنْ لَمْ نُعْطَ حَقَّنا کُنّا أذِلّاءُ وَ ذلِکَ أنَّ الرَّديفَ يَرْکَبُ عَجُزَ الْبَعيرِ کَالْعَبْدِ وَ الاْسيرِ وَمَنْ يَجْرى مَجْراهُما).",
"Interpretation": "اگر حق ما را بگيرند... اين جمله حکمت آميز خواه مقارن ايام سقيفه گفته شده باشد يا در شوراى شش نفره عمر براى انتخاب خليفه پس از او، اشاره به مسئله خلافت مى کند که حق مسلّم اهل بيت (عليهم السلام) و اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود، حضرت مى فرمايد: «ما را حقى است که اگر به ما داده شود (آزاديم) و گرنه (همچون اسيران و بردگانى خواهيم بود که) در عقب شتر سوار خواهيم شد، هر چند حرکت آن شتر، زمانى طولانى در تاريکى بگذرد»؛ (وَ قَالَ (عليه السلام): لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَ إِلاَّ رَکِبْنَا أَعْجَازَ الإِبِلِ، وَ إِنْ طَالَ السُّرَى). با توجه به اين که «اعجاز» جمع «عَجُز» به معناى پشت و «سُرى» به معناى سير شبانه است مفسران درباره اين که منظور از اين تشبيه چيست؟ احتمالاتى داده اند: مرحوم سيّد رضى مى گويد: «اين کلام از سخنان لطيف و فصيح امام است و معناى آن اين است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بى مقدار خواهيم بود و اين بدان سبب است که کسى که پشت سر ديگرى سوار بر مرکب مى شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود، همچون برده و اسير و مانند آن ها»؛ (قالَ الرَّضىُ: وَ هذا مِنْ لَطيفِ الْکَلامِ وَ فَصيحِهِ، وَ مَعْناهُ: أنّا إنْ لَمْ نُعْطَ حَقَّنا کُنّا أذِلّاءُ وَ ذلِکَ أنَّ الرَّديفَ يَرْکَبُ عَجُزَ الْبَعيرِ کَالْعَبْدِ وَ الاْسيرِ وَ مَنْ يَجْري مَجْراهُما). تفسير ديگر اين که اگر حق ما را به ما ندهند به زحمت و مشقت فراوان\nخواهيم افتاد همان گونه که شخص رديف دوم به هنگام سوار شدن بر شتر چنين حالى را خواهد داشت. تفسير سوم اين که اگر ما به حقمان نرسيم مخالفان ما براى مدتى طولانى ما را به عقب خواهند انداخت و ما هم طبق فرموده پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) صبر مى کنيم و براى گرفتن حق خويش دست به شمشير نخواهيم برد. اين احتمال نيز بعيد نيست که هر سه تفسير در مفهوم کلام امام (عليه السلام) جمع باشد به اين معنا که اگر ما را از حق خود محروم سازند هم ما را به خوارى مى کشانند و هم به زحمت و مشقت مى افکنند و هم مدت طولانى ما را از حقمان محروم مى دارند و به فرمان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ناچاريم صبر کنيم. هر يک از اين تفسيرهاى سه گانه را انتخاب کنيم اشاره به اين نکته است که مخالفان ما افراد بى رحمى هستند که تنها به غصب حق ما قناعت نمى کنند، بلکه اصرار دارند ما را به ذلت و زحمت بيفکنند و هر چه بيشتر، رسيدن ما را به حقمان تأخير بيندازند، همان گونه که تاريخ، اين واقعيت را نشان داد که دشمنان امام (عليه السلام) هفتاد سال بر فراز تمام منابر در سراسر جهان اسلام آن حضرت را لعن کردند و فرزندانش را در کربلا به خاک و خون کشيدند و خاندان او را به اسارت بردند و آنچه از ظلم و ستم از دستشان برمى آمد روا داشتند ولى آن ها صبر کردند، تا اين شب تاريک و سياه و ظلمانى برطرف شود و البته باور ما اين است که پايان اين شب سياه و ظلمانى همان ظهور مهدى موعود (عليه السلام) خواهد بود که در آن زمان حق به صاحب حق مى رسد و جهان دگرگون مى شود و عالم ديگرى جاى اين عالم ظلمانى را خواهد گرفت."
},
"23": {
"hekmat_number": 23,
"title": "حکمت 23",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/980",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که عملش او را (در پيمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشيد.",
"Interpretation": "مرد عمل باش! امام (عليه السلام) در اين سخن پربار و حکمت آميز به اهميت عمل صالح و نيک در سرنوشت انسان اشاره مى فرمايد و تلويحآ کسانى را که بر نسب خود تکيه مى کنند در خطا مى شمرد، مى فرمايد: «کسى که عملش او را (در پيمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشيد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ). قرآن مجيد و روايات اسلامى در جاى جاى خود بر فرهنگ عمل تکيه کرده و آن را مقدم بر هر چيز شمرده اند و اين آيه شريفه قرآنى که به صورت شعار براى مسلمانان درآمده شاهد اين گفتار است: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُم). درست است که نسب عالى يکى از مزاياى اجتماعى افراد محسوب مى شود ولى در واقع جنبه تشريفاتى دارد؛ آنچه به حقيقت و واقعيت مقرون است اعمال خود انسان است و بسيار ديده ايم افرادى که از خانواده هاى پايين بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسيدند در حالى که افراد ديگرى با نسب هاى عالى براثر سستى و تنبلى خوار و بى مقدار شدند. از آنچه گفتيم روشن مى شود که عمل در اين جا ـ برخلاف آنچه ابن ابى الحديد نگاشته است ـ به معناى عبادت نيست بلکه هر گونه عمل مثبت معنوى و مادى را شامل مى شود.\nدر حديث معروف و مشروحى اين حقيقت در لباس ديگرى از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است و خلاصه آن چنين است که «اصمعى» مى گويد: شبى مهتابى در مکه بودم هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زيبا و غم انگيزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زيبا و خوش قامتى افتاد که آثار نيکى از او نمايان بود. دست در پرده خانه کعبه افکنده بود و با جمله هاى پرمعنا و تکان دهنده اى با خدا مناجات مى کرد. مناجات او مرا سخت تحت تأثير قرار داد. آن قدر ادامه داد و گفت و گفت که مدهوش شد وبه روى زمين افتاد. نزديک رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خيره شدم، ديدم امام زين العابدين على بن الحسين (عليهما السلام) است. سخت به حال او گريستم. قطره اشکم بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود: «مَنِ الَّذِي أَشْغَلَنِي عَنِ ذِکْرِ مولاي؛ کيست که مرا از ياد مولايم به خود مشغول داشته است؟» عرض کردم: «اصمعى» هستم اى سيد و مولاى من! اين چه گريه و چه زارى اى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى؛ مگر خدا در مورد شما نفرمود: (إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيرا) ؟ امام برخاست و نشست و فرمود: «هَيْهاتَ هَيْهاتَ خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَ خَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَ لَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً؛ هيهات هيهات! خداوند بهشت را براى مطيعان و نيکوکاران آفريده، هر چند غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى عاصيان خلق کرده، هر چند فرد بزرگى از قريش باشد مگر اين سخن خدا را نشنيده اى که مى فرمايد: «هنگامى که در صور دميده شود و قيامت برپا گردد نسب ها به درد نمى خورد و کسى از آن سؤال نمى کند»؟ شبيه همين داستان در بحارالانوار (جلد 46، صفحه 81) از طاووس يمانى نقل شده است. فقط مسئله معاد و نجات يوم القيامة نيست که نسب ها در آن تأثيرى ندارد و در گرو اعمال آدمى است، بلکه در دنيا نيز افرادى را مى شناسيم که از نسب هاى برجسته اى برخوردار بودند؛ اما براثر سستى و تنبلى عقب ماندند و راه به جايى نبردند و افرادى را سراغ داريم که از نظر نسب از يک خانواده به ظاهر پايين اجتماعى بودند؛ ولى لياقت و کاردانى و تلاش و کوشش، آن ها را به مقامات بالا رساند. سعدى حال اين دو گروه را به خوبى در شعر خود آورده است، مى گويد: وقتى افتاد فتنه اى در شام *** هر کس از گوشه اى فرا رفتند روستا زادگان دانشمند *** به وزيرى پادشا رفتند پسران وزير ناقص عقل *** به گدايى به روستا رفتند در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که ما در روايات اسلامى درباره فضيلت سادات و فرزندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) مطالب زيادى داريم و در نامه مالک اشتر، على (عليه السلام) به او توصيه مى کند که فرماندهان لشکرش را از خانواده هاى اصيل برگزيند (ثُمَّ الْصِقْ بِذَوِي الاْحْسابِ ...) و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نيز آمده است که همسران خود را از خانواده هاى اصيل برگزينيد و اين ها نشان مى دهد که نسب و اصالت خانوادگى نيز مؤثر است، حال، کلام امام (عليه السلام) در اين جا، چگونه با اين ها سازگار است؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يک نکته روشن مى شود و آن اين که منظور امام (عليه السلام) از نسب، نسب هاى تشريفاتى دنيوى است که فلان کس شاهزاده است يا پدرانش از مالکان بزرگ و ثروتمندان معروف شهر بوده اند؛ و اما نسب هاى معنوى که براساس ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى بنا شده به يقين مؤثر است، اما\nدر عين حال باز هم اصالت با عمل است و اين گونه نسب ها نيز در درجات بعد قرار دارد. به همين دليل افرادى از خانواده هاى اصيل بوده اند، همچون فرزند نوح (عليه السلام) و جعفر کذاب، که براثر سوء عمل به اشقيا پيوستند و برعکس، افرادى از خانواده هاى فاسد بودند که بر اثر حسن عمل در صف سُعَدا جاى گرفتند. در حديثى در حالات «سعد بن عبدالملک» که از خاندان بنى اميه بود آمده است که نزد امام باقر (عليه السلام) آمد و همچون زنان مصيبت زده گريه و ناله مى کرد. امام (عليه السلام) فرمود: چرا گريه مى کنى؟ عرض کرد: چگونه نگريم در حالى که من از همان طايفه اى هستم که به عنوان شجره ملعونه در قرآن از آن ها نام برده شده است! امام (عليه السلام) فرمود: تو از آن ها نيستى؛ گرچه از بنى اميه اى؛ ولى از ما اهل بيتى. آيا اين آيه را نشنيدى که خداوند از زبان ابراهيم در قرآن فرموده است: (فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى)؛ «آن کس که از من پيروى کند او از من (و از خانواده من) است»؟ (از اين رو سعد را به دليل اعمال نيکش سعدالخير مى ناميدند). ."
},
"24": {
"hekmat_number": 24,
"title": "حکمت 24",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/981",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از جمله کفاره هاى گناهان بزرگ، به فرياد بيچاره و مظلوم رسيدن و تسلّى دادن به افراد غمگين است.",
"Interpretation": "کفّاره گناهان بزرگ امام (عليه السلام) در اين سخن نورانى اش اشاره به بعضى از کفارات گناهان بزرگ مى کند؛ کفاره اى که مى تواند آن گناه را جبران نمايد، مى فرمايد: «از جمله کفاره هاى گناهان بزرگ، به فرياد بيچاره و مظلوم رسيدن و تسلّى دادن به افراد غمگين است»؛ (مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ). «ملهوف» معناى وسيعى دارد که هر فرد مظلوم و بيچاره اى را شامل مى شود؛ خواه بيمار باشد يا گرفتار طلبکار و يا فقير نادار و يا زندانى بى گناه. کسى که به کمک اين گونه افراد بشتابد مى تواند عفو الهى را در برابر گناهانى که انجام داده متوجه خود سازد. «مکروب» به هر شخص غمگين گفته مى شود؛ خواه غم او در مصيبت عزيزش باشد يا غم بيمارى يا فقر يا شکست در امر تجارت و يا هر غم ديگر. «تنفيس» همان زدودن غم است. در جايى که مى توان عامل غم را برطرف کرد زدودنش از اين طريق خواهد بود؛ مانند زدودن فقر از طريق کمک مالى، و آن جا که نمى توان عامل آن را برطرف کرد مى توان از طريق تسلى دادن، غم و اندوه را سبک گردانيد، مانند کسى که عزيزش را از دست داده که با تسليت گفتن\nو دلدارى دادن به وسيله دوستان، غم و اندوهش کاهش مى يابد يا برطرف مى شود. اين ها همه مصداق تنفيس است. در يک جمله کمک هاى مردمى در اسلام به هر شکل و به هر صورت اهميت فوق العاده اى دارد؛ هم موجب برکت در زندگى است، هم سبب برطرف شدن بلاهاست و هم کفاره گناهان است. در کتاب تمام نهج البلاغه اين سخن حکمت آميز با اضافاتى آمده است: مى فرمايد: «مِنْ کَفّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَ مِنْ أَفْضَلِ الْمَکَارِمِ التَّنْفيسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ، وَ إِقْرَاءُ الضُّيُوفِ، وَ مِنْ أَفْضَلِ الْفَضَائِلِ اصْطِنَاعُ الصَّنَائِعِ، وَ بَثُّ الْمَعْرُوفِ؛ از جمله کفارات گناهان بزرگ، کمک به مظلوم و از برترين فضايل اخلاقى برطرف ساختن غم اندوهگين و پذيرايى از مهمانان و از افضل فضايل، نيکى کردن و نشر کارهاى پسنديده است». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «مَنْ أَعَانَ مُوْمِناً نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْهُ ثَلاثاً وَ سَبْعِينَ کُرْبَةً وَاحِدَةً فِي الدُّنْيَا وَ ثِنْتَيْنِ وَ سَبْعِينَ کُرْبَةً عِنْدَ کُرَبِهِ الْعُظْمَى، قَالَ: حَيْثُ يَتَشَاغَلُ النَّاسُ بِأَنْفُسِهِمْ؛ کسى که انسان باايمانى را يارى دهد خداوند متعال هفتاد و سه اندوه را از او زايل مى کند؛ يکى در دنيا و هفتاد و دو اندوه به هنگام اندوه بزرگ (در قيامت) در آن جا که همه مردم مشغول خويش اند». کفاره ـ چنان که از نامش پيداست ـ چيزى است که امر ديگرى را مى پوشاند. در روايات اسلامى امور زيادى به عنوان کفاره گناه ذکر شده است؛ از جمله: فقر، بيمارى، ترس از حاکم ظالم، خسارات مالى، غم و اندوه، ترس و وحشت،\nسجده هاى طولانى، انجام حج و عمره، زيارت قبور معصومان (عليهم السلام) مخصوصآ زيارت امام حسين (عليه السلام) و صلوات بر محمد و آل محمد. اين سخن را با کلامى از امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام) پايان مى دهيم که مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى مَا يُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيُکْثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً؛ کسى که توانايى ندارد کفاره اى براى گناهان خود فراهم سازد فراوان بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد که گناهان را نابود مى کند»."
},
"25": {
"hekmat_number": 25,
"title": "حکمت 25",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/982",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ يَا بْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَيْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْکَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى فرزند آدم! هنگامى که مى بينى پروردگارت نعمت هايش را پى درپى بر تو مى فرستد در حالى که تو معصيت او را مى کنى از او بترس (مبادا مجازات سنگينش در انتظار تو باشد).",
"Interpretation": "از مهلت الهى بترس! امام (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميزش به گنهکاران مغرور هشدار مى دهد، مى فرمايد: «اى فرزند آدم! هنگامى که مى بينى پروردگارت نعمت هايش را پى درپى بر تو مى فرستد در حالى که تو معصيت او را مى کنى از او بترس (مبادا مجازات سنگينش در انتظار تو باشد)»؛ (يَا بْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَيْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْکَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ). گنهکاران سه دسته اند: گروهى آلودگى کمى دارند و يا اعمال نيک بسيار توأم با صفاى دل. خداوند اين گروه را در همين جهان گرفتار مجازات هايى مى کند تا پاک شوند و پاک از جهان بروند. گروه ديگرى گناهان سنگين تر و مجازات بيشترى دارند که خداوند به آن ها فرمان توبه داده و اگر توبه نکنند در آخرت گرفتارند. گروه سومى هستند که طغيان و سرکشى را به حد اعلى رسانده اند. خداوند آن ها را در همين دنيا گرفتار عذاب استدراج مى کند. منظور از عذاب استدراجى اين است که لطف و رحمت خود را از آن ها مى گيرد و توفيق را از آن ها سلب مى کند، ميدان را براى آن ها بازمى گذارد، بلکه هر روز نعمت بيشترى به آن ها مى دهد تا پشت آن ها از بار گناه سنگين گردد. ناگهان مجازات سنگين و دردناکى به سراغشان مى آيد و آن ها را درهم مى کوبد و به يقين مجازات در اين حالت که\nدر ناز و نعمت به سر مى برند بسيار دردناک تر است. اين درست به آن مى ماند که شخصى به تدريج از شاخه هاى درختى بالا برود و هنگامى که به انتهاى آن رسيد، ناگهان تعادل خود را از دست بدهد و فرو افتد بديهى است که در اين صورت سقوطش شديدتر است و تمام استخوان هايش درهم مى شکند. قرآن مجيد بارها به عذاب استدراجى اشاره مى فرمايد؛ درباره گروهى از امت هاى پيشين مى گويد: ما آن ها را گرفتار رنج و ناراحتى ساختيم شايد بيدار شوند و تسليم گردند... (فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ)؛ «هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده بود به فراموشى سپردند درهاى همه چيز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشوديم تا (کاملاً) خوشحال شدند (و به آن دل بستند) ناگهان آن ها را گرفتيم (و سخت مجازات کرديم) و در اين هنگام همگى مأيوس شدند». در سوره اعراف آيه 182 و 183 نيز مى خوانيم: (وَ الَّذينَ کَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ * وَ أُمْلى لَهُمْ إِنَّ کَيْدى مَتينٌ)؛ «و آن ها که آيات ما را تکذيب کردند به تدريج از جايى که نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهيم کرد * و به آن ها مهلت مى دهيم (تا مجازاتشان دردناک تر باشد) زيرا تدبير من قوى (و حساب شده) است». در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده است: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ يُذَکِّرُهُ الإِسْتِغْفَارَ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِيُنْسِيَهُ الإِسْتِغْفَارَ وَ يَتَمَادَى بِهَا؛ هنگامى که خداوند نيکى بنده اى را بخواهد، به هنگامى که گناهى انجام مى دهد او را گوشمالى مى دهد تا به ياد توبه بيفتد و هنگامى که براى بنده اى (براثر اعمالش) بدى بخواهد، هنگامى که گناهى\nمى کند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش کند و به کار خود ادامه دهد و اين همان چيزى است که خداوند متعال مى فرمايد: (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُونَ) بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِي؛ «ما آن ها را به تدريج از آن جا که نمى دانند (به سوى عذاب) مى بريم با بخشيدن نعمت به هنگام گناه». در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که کار خداوند هدايت و بيدار ساختن است نه غافل و گرفتار کردن، اين مطلب با آنچه گفته شد منافات ندارد؟ در پاسخ به اين سؤال بايد به اين نکته توجه کرد که توفيقات الهى براثر لياقت هاست؛ گاه افرادى چنان مست و مغرور و سرکش مى شوند که هرگونه شايستگى هدايت را از دست مى دهند و در واقع اعمال آن هاست که آن ها را آن قدر از خدا دور کرده که حتى لياقت هشدار ندارند، بلکه به عکس مستحق مجازات هاى سنگين اند."
},
"26": {
"hekmat_number": 26,
"title": "حکمت 26",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/983",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ کس چيزى را در دل پنهان نمى کند مگر اين که در سخنان بى انديشه اى که از او صادر مى شود و در صفحه صورتش، آشکار مى گردد.",
"Interpretation": "براى هميشه پنهان نمى ماند امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش به يکى از اصول مهم روان شناسى اشاره کرده، مى فرمايد: «هيچ کس چيزى را در دل پنهان نمى کند مگر اين که در سخنان بى انديشه اى که از او صادر مى شود و در صفحه صورتش، آشکار مى گردد»؛ (مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ). اين نکته مسلم است که اعمال انسان بازتاب نيات، خواسته ها و سجاياى اوست که به صورت طبيعى ظاهر مى گردد؛ بخشى از آن اختيارى است مانند اين که به هنگام ترسيدن از چيزى تصميم به فرار مى گيرد و بخش ديگرى غير اختيارى است که مثلاً در پريدن رنگ از صورت او، احساس مى شود يا به هنگام غضب صورتش بى اختيار برافروخته مى گردد و گاه اندامش مى لرزد و نيز عکس العمل هايى در افعال و اعمال او ظاهر مى شود. اما گاه مى شود انسان چيزى در درون دارد که نمى خواهد آن را آشکار کند در اين صورت سعى مى کند در ميان سخن و کردار خود، و آنچه در درون دارد دوگانگى ايجاد کند. اين دوگانگى در آن جا که انسان هشيار و مراقب باشد ممکن است ظاهر نشود، اما به هنگام غفلت و عدم توجه، آنچه در درون است خود را\nدر عمل يا سخن هاى نينديشيده ظاهر مى کند. به علاوه پنهان کردن بخش غير اختيارى مانند آثارى که در چهره انسان نمايان مى شود کار آسانى نيست. اين پديده قانونى در روان شناسى است که به وسيله آن بسيارى از مجرمان را به اعتراف وامى دارند و مطالبى را که اصرار بر اخفايش دارند آشکار مى سازند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين قانون مهم را در عبارت کوتاه و بسيار پرمعناى مورد بحث بيان فرموده است. در قرآن مجيد درباره منافقان مى خوانيم: (أَمْ حَسِبَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ * وَ لَوْ نَشاءُ لأَرَيْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ)؛ «آيا کسانى که در دل هايشان بيمارى (نفاق) است گمان کردند خداوند کينه هايشان را آشکار نمى سازد * و اگر ما بخواهيم آن ها را به تو نشان مى دهيم تا آنان را با قيافه هايشان بشناسى، هر چند مى توانى آن ها را از طرز سخنانشان شناسايى کنى و خداوند اعمال شما را مى داند». همان گونه که منافقان و مجرمان را مى توان از سخنان ناسنجيده و اشتباه آلود يا از رنگ رخساره آن ها شناخت، نيکوکاران و مؤمنان راستين را هم مى توان از اين طريق شناسايى کرد، لذا قرآن درباره ياران صديق پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: (سيماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ) اين اثر سجده لازم نيست حتماً به صورت پينه هاى پيشانى باشد، بلکه نورانيت درون سبب نورانيت برون مى شود. اين اصل کلى نه تنها در کلمات حکما و انديشمندان و روان شناسان آمده، بلکه در اشعار شعرا نيز بازتاب گسترده اى دارد. بسيارى از اديبان عرب و عجم در اين زمينه اشعارى سروده اند: «ابن معتز» شاعر عرب مى گويد:\nتَفَقَّدْ مَساقِطَ لَحْظِ الْمُريبِ *** فَإنَّ الْعُيُونَ وُجُوهُ الْقُلُوبِ وَ طالِعْ بِوادِرَهِ فِي الْکَلامِ *** فَإنَّکَ تَجْني ثِمارَ الْعُيُوبِ «از نگاه کردن مشکوک و خطرناک، حال او را بشناس، زيرا چشم ها صورت دل هاست. و به سخنان نسنجيده اش دقت کن، زيرا اين سخنان ميوه هاى عيوب را مى چيند (و در اختيار تو مى گذارد)». سعدى نيز در شعر معروفش مى گويد: گفتم به نيرنگ و فسون پنهان کنم ريش درون *** پنهان نمى ماند که خون از آستانم مى رود در جاى ديگر مى گويد: ما در اين شهر غريبيم و در اين ملک فقير *** به کمند تو گرفتار و به دام تو اسير گر بگويم که مرا حال پريشانى نيست *** رنگ رخساره نشان مى دهد از سرّ ضمير"
},
"27": {
"hekmat_number": 27,
"title": "حکمت 27",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/984",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَى بِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: با بيمارى ات همراهى کن مادامى که با تو همراهى مى کند.",
"Interpretation": "مدارا کردن با بيمارى اين گفتار حکمت آميز امام (عليه السلام) بيانگر يک اصل مهم بهداشتى و درمانى است، حضرت مى فرمايد: «با بيمارى ات بساز مادامى که با تو مى سازد»؛ (امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَى بِکَ). اشاره به اين که تا زمانى که بيمارى فشار شديد نياورده بگذار بدنت بدون نياز به طبيبان و دارو آن را دفع کند. اين مسئله شايد در آن روز که امام (عليه السلام) اين سخن را مى فرمود روشن نبود؛ اما امروز روشن است که بدن، خود داراى نيروى دفاعى است و هرگاه بيمارى با استفاده از قدرت دفاعى بدن از بين برود هم زيان هاى دارو و درمان را ندارد و هم بدن را تقويت کرده و براى آينده بيمه مى کند. البته اگر نيروى دفاعى بدن عاجز بماند بايد به وسيله طبيب و دارو به کمک او شتافت تا بيمارى را دفع کند. اضافه بر اين بسيارى از بيمارى ها دورانى دارد که با پايان دورانش خودبه خود دفع مى شود. از اين گذشته انسان وقتى در مقابل بيمارى تسليم مى شود و با مختصر ناراحتى در بستر مى خوابد به خودش تلقين، بيمارى مى کند، تلقين خود اثر تخريبى دارد. به عکس اگر برخيزد و کار روزانه خود را ادامه دهد عملاً تلقين سلامت کرده و اين در روح او بسيار مؤثر است. اين نکته امروز بر همه روشن است که هر دارويى هر چند اثر درمانى داشته\nباشد، زيانى هم با خود همراه دارد. در حديثى از امام کاظم (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «لَيْسَ مِنْ دَوَاءٍ إِلاَّ وَ هُوَ يُهَيِّجُ دَاءً وَ لَيْسَ شَيْءٌ فِي الْبَدَنِ أَنْفَعَ مِنْ إِمْسَاکِ الْيَدِ إِلاَّ عَمَّا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ؛ هيچ دارويى نيست مگر اين که دردى را تحريک مى کند و هيچ چيز در بدن سودمندتر از امساک جز از چيزى که به آن نياز دارد نيست». در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم: «ادْفَعُوا مُعَالَجَةَ الأَطِبَّاءِ مَا انْدَفَعَ الْمُدَاوَاةُ عَنْکُمْ؛ تا زمانى که بيمارى به شما فشار نياورده است از معالجه طبيبان پرهيز کنيد». اين سخن به بيان ديگرى نيز از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است، مى فرمايد: «لاتَضْطَجِعْ مَا اسْتَطَعْتَ الْقِيَامَ مَعَ الْعِلَّةِ؛ تا زمانى که مى توانى با داشتن بيمارى سرپا باشى در بستر نخواب». و نظير اين روايت روايات ديگرى نيز هست. تکرار مى کنيم: مفهوم اين سخنان اين نيست که انسان با طبيب و دارو خود را معالجه نکند بلکه مفهومش آن است که در مراجعه به طبيب و استفاده از داروهاـکه معمولاً آثار زيان بارى دارد ـ عجله نکند. بعضى از شارحان، براى اين حديث به جاى اين معناى طبى و درمانى مفهوم اخلاقى ذکر کرده اند، گفته اند: انسان بايد در برابر حوادث و مشکلات و بيمارى ها خويشتن دار باشد و تا مى تواند با مشکلات بسازد و زبان به شکايت نگشايد که با روح رضا و تسليم سازگار نيست. ولى اين معنا با ظاهر جمله و روايات مشابهى که در اين زمينه وارد شده چندان سازگار نيست.\n."
},
"28": {
"hekmat_number": 28,
"title": "حکمت 28",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/985",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: برترين نوع پارسايى، مخفى داشتن پارسايى است.",
"Interpretation": "برترين زهد امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه و گهربارش مى فرمايد: «برترين نوع پارسايى، مخفى داشتن پارسايى است»؛ (أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ). اين سخن اشاره به برنامه اى است که زاهدان رياکار براى جلب قلوب مردم انتخاب مى کنند؛ لباس هاى ساده و مندرس و گاه از کرباس و خانه اى محقر و طعامى بسيار ساده براى خود برمى گزينند تا مردم به آن ها اقبال کنند و گاه آن ها را مستجاب الدعوه پندارند و از اين طريق مقامى در اجتماع پيدا کنند و يا اموالى را پنهانى گرد مى آورند. بسيار مى شود که زندگانى درونى و بيرونى آن ها با هم بسيار متفاوت است و با توجه به اين که رياکارى نوعى شرک و خودپرستى است آن ها ظاهراً زاهد ولى در باطن مشرک اند و گاه سرچشمه خطراتى براى جامعه مى شوند. زاهد واقعى آن کس نيست که به سراغ دنيا رفته، ولى چون آن را به چنگ نياورده ناچار لباس زهد به خود پوشيده است. زاهد واقعى کسى است که دنيا به سراغش آمده و او آن را نپذيرفته و زندگى زاهدانه را بر نعيم دنيا ترجيح داده است. همان گونه که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه 32 نهج البلاغه مى فرمايد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذلِکَ فِي مَرَاحٍ وَ لا مَغْدًى؛ بعضى از آن ها کسانى هستند که ناتوانى شان آن ها را از رسيدن به جاه\nو مقام بازداشته و دستشان از همه جا کوتاه شده آنگاه خود را به زيور قناعت آراسته و به لباس زاهدان زينت بخشيده اند در حالى که در هيچ زمان نه در شب و نه در روز در سلک زاهدان راستين نبوده اند». بسيارى از بنيان گذاران مذاهب باطله نيز در سلک همين زاهدان رياکار بوده و هستند. به تعبيرى ديگر: زاهد کسى است که وابسته به دنيا و اسير آن نباشد نه آن کس که دستش از همه چيز تهى است. همان گونه که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در تفسير زهد از آيه شريفه (لِکَيْلا تَأْسَوْا عَلى مَا فَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ) استفاده کرده است و مى فرمايد: «تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است: خداوند سبحان مى فرمايد: بر گذشته تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شاد نباشيد». امام (عليه السلام) در روايت ديگرى که در غررالحکم آمده تعبير جالب ديگرى دارد، مى فرمايد: «الزُّهْدُ أَقَلُّ ما يُوجَدُ وَ أَجَلُّ ما يَعْهَدُ وَ يُمْدَحُهُ الْکُلُّ وَ يَتْرُکُهُ الْجُلُّ؛ زهد و پارسايى کمياب ترين چيزها و ارزشمندترين آن هاست همگان آن را مى ستايند ولى اکثر مردم به آن عمل نمى کنند». اين سخن را با ذکر دو نکته پايان مى دهيم: نخست اين که اگر سؤال شود چگونه مى توان زاهد بود و زهد را پنهان کرد؟ در پاسخ مى گوييم: شخص زاهد بايد در مجامع مانند ديگران رفتار کند؛ مثلاً اگر سر سفره اى است که غذاهاى مختلف در آن است مقدارى از هرکدام تناول کند نه اين که همه غذاها را کنار بزند\nو مثلاً به نان و پنيرى قناعت کند و از نظر لباس، لباس ساده معمولى بپوشد نه لباس غير متعارف زاهدانه و به اين ترتيب مى تواند در باطن زاهد باشد و در ظاهر فردى معمولى. نکته ديگر اين که هرگاه زاهد به زهدش افتخار کند و آن را اظهار نمايد در واقع زاهد نيست، چرا که دلبستگى به زهد و افتخار به آن و جلب نظر مردم از اين طريق، خود عين رغبت به دنيا و بر ضد زهد است."
},
"29": {
"hekmat_number": 29,
"title": "حکمت 29",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/986",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا کُنْتَ فِي إِدْبَارٍ، وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در حالى که تو به زندگى پشت مى کنى و مرگ به تو روى مى آورد ملاقات (با يکديگر) چه سريع خواهد بود.",
"Interpretation": "ملاقات سريع! امام (عليه السلام) در اين جمله حکمت آميز در مورد سرعت گذشت عمر و فرارسيدن لحظات مرگ اين گونه به همگان هشدار مى دهد: «در حالى که تو به زندگى پشت مى کنى و مرگ به تو روى مى آورد ملاقات (با يکديگر) چه سريع خواهد بود!»؛ (إِذَا کُنْتَ فِي إِدْبَارٍ، وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى). نکته مهمى در اين سخن پرمحتواى امام (عليه السلام) است که نخست همه انسان ها را در حال حرکت به سوى پايان عمر معرفى مى کند و اين يک واقعيت است. از لحظه اى که انسان متولد مى شود و هر ساعتى که بر او مى گذرد بخشى از سرمايه عمر او کاسته مى شود و هر نفسى که مى کشد يک گام به پايان زندگى نزديک مى گردد، زيرا عمر انسان به هر حال محدود است و اگر هيچ مشکلى هم براى او پيش نيايد روزى پايان مى پذيرد. درست مانند چراغى که ماده اشتعال زايش تدريجآ کم و روزى تمام مى شود و سرانجام چراغ خاموش خواهد شد. اين حرکت سريع بدون يک لحظه توقف ادامه دارد. بنابراين، همه انسان ها شتابان به سوى مرگ حرکت مى کنند. از سوى ديگر، عوامل مرگ پيوسته به سوى انسان در حرکت اند خواه اين عوامل از طريق حوادث ناگهانى مانند زلزله، طوفان، سيلاب، تصادف و مانند آن باشد يا به صورت بيمارى هايى که با گذشت عمر و ضعف و ناتوانى اعضا\nخواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد؛ بنابراين، دو جريان، بى وقفه به سوى يکديگر در حرکت اند، از يک سو، انسان به سوى نقطه پايان زندگى و از آن سو، حوادث به سوى انسان و در چنين شرايطى ملاقات با يکديگر سريع خواهد بود؛ مانند دو وسيله نقليه اى که از دو طرف به سوى يکديگر باسرعت در حرکت اند و چيزى نمى گذرد که به هم مى رسند. قرآن مجيد خطاب به قوم يهود مى فرمايد: (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذüي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «بگو آن مرگى که (به پندار خود) از آن فرار مى کنيد به يقين با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوى کسى بازمى گرديد که از پنهان و آشکار باخبر است و شما را از آنچه انجام مى داديد باخبر مى سازد». در اين زمينه روايات فراوانى از معصومين (عليهم السلام) نقل شده است از جمله در همين کلمات قصار، (در حکمت 74) امام (عليه السلام) فرموده است: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ؛ نَفَس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ اوست». در نامه 27 از بخش نامه هاى امام (عليه السلام) خوانديم که مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ وَ هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ، الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيکُمْ وَ الدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُم؛ شما رانده شدگان و تعقيب شدگان مرگ هستيد (و صيد شدگان به وسيله آن) اگر بايستيد شما را دستگير خواهد کرد و اگر فرار کنيد به شما خواهد رسيد و مرگ از سايه شما با شما همراه تر است و با موى پيشانى شما گره خورده و دنيا در پشت سر شما به سرعت درهم پيچيده مى شود (و پايان عمر دور نيست)». هدف از تمام اين هشدارها بيان اين واقعيت است که زندگى دنيا\nغفلت زاست و هنگامى که انسان به آن سرگرم شود گاه همه چيز را فراموش مى کند و چنان گام برمى دارد که گويى زندگى دنيا ابدى است؛ نه خبرى از آخرت است نه توشه اى براى آن سفر تهيه مى کند و نه اندوخته اى براى آن ديار. اين هشدارها براى اين است که انسان را تکانى دهد و از اين خواب غفلت بيدار کند و پيش از آن که فرصت ها از دست برود او را به تهيه زاد و توشه وادارد."
},
"30": {
"hekmat_number": 30,
"title": "حکمت 30",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/987",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مى فرمايد: (از مجازات الهى) برحذر باش، برحذر باش، به خدا سوگند! آن قدر پرده پوشى کرده، که گويى آمرزيده است.",
"Interpretation": "از پرده پوشى خداوند مغرور مباش اميرمؤمنان (عليه السلام) به همه معصيت کاران هشدار مى دهد که از صبر الهى در مقابل معاصى شان مغرور نشوند، مى فرمايد: «(از مجازات الهى) برحذر باش برحذر باش، به خدا سوگند! آن قدر پرده پوشى کرده که گويى آمرزيده است»؛ (الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ). اشاره به اين که يکى از صفات پروردگار، ستارالعيوب است. با رحمت واسعه اش گناهان پنهانى بندگان را افشا نمى کند تا آبروى آن ها در نزد دوست و دشمن نريزد شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند و از گناهان خويش توبه کنند و دست بردارند. اما بسيار مى شود که افراد از اين لطف و رحمت الهى سوء استفاده کرده و گمان مى کنند گناهى نکرده اند يا اگر گناهى مرتکب شده اند خداوند بدون توبه آن ها را مشمول عفو خود قرار داده است. امام (عليه السلام) در اين جا هشدار مى دهد که از اين لطف و عنايت الهى مغرور نشويد به خصوص اين که ممکن است اين از قبيل نعمت هاى استدراجى باشد يعنى خداوند گروهى از گنهکاران را لايق عفو و بخشش نمى بيند؛ به همين دليل آن ها را به حال خود رها مى کند تا مجازاتشان را به تأخير بيندازد براى اين که پشتشان از بار گناه سنگين شود و آنگاه به شدت آن ها را گرفته و مجازات مى کند. در ضمن، اين سخن درسى است براى بندگان که آن ها هم ستارالعيوب باشند\nو به محض اطلاع از گناهان پنهانى کسى، به افشاگرى برنخيزند و آبرويش را نريزند و به او مجال اصلاح خويشتن و توبه دهند. اضافه بر اين کمتر کسى است که عيب و خطاى پنهان نداشته باشد اگر باب افشاگرى گشوده شود، همگان به يکديگر بى اعتماد مى شوند و سرمايه اصلى جامعه که اعتماد است از دست مى رود.\n."
},
"31": {
"hekmat_number": 31,
"title": "حکمت 31",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/988",
"arabic_text": "وَ سُئِلَ عَنِ الإِيمَانِ\nالإِِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَ الْيَقِينِ، وَ الْعَدْلِ، وَ الْجِهَادِ. وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ، وَ الشَّفَقِ، وَ الزُّهْدِ، وَ التَّرَقُّبِ: فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ؛ وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ؛ وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ. وَ الْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ، وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَ سُنَّةِ الأَوَّلِينَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ؛ وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ؛ وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِي الأَوَّلِينَ. وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَ غَوْرِ الْعِلْمِ، وَ زُهْرَةِ الْحُکْمِ، وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ، فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکْمِ؛ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً. وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ الصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِينَ: فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُوْمِنِينَ، وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْکَافِرِينَ؛ وَ مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ، وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَ غَضِبَ لِلَّهِ، غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَ أَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.\nوَ الْکُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ، وَ التَّنَازُعِ، وَ الزَّيْغِ، وَ الشِّقَاقِ: فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ؛ وَ مَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ؛ وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ، وَ سَکِرَ سُکْرَ الضَّلالَةِ؛ وَ مَنْ شَاقَّ وَ عُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ، وَ أَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ. وَ الشَّکُّ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِي، وَ الْهَوْلِ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الأِسْتِسْلامِ: فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ؛ وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَکَصَ عَلى عَقِبَيْهِ؛ وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَ طِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّيَاطِينِ؛ وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَةِ الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةِ هَلَکَ فِيهِمَا. قال الرَّضىُ: وَ بَعْدَ هذا کَلامٌ تَرَکْنا ذِکْرَهُ خَوْفَ الاْطالَةِ وَ الْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِي هذا الْبابِ.",
"persian_translate": "فَقَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ\nاز امام (عليه السلام) درباره ايمان سؤال شد. فرمود: ايمان بر چهار پايه استوار است: «صبر»، «يقين»، «عدالت» و «جهاد».\nصبر، بر چهار شعبه استوار است: اشتياق، ترس، زهد و انتظار. آن کس که مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمايلات سرکش را به فراموشى مى سپارد و آن کس که از آتش جهنم بيمناک باشد از گناهان دورى مى گزيند و کسى که زاهد و بى اعتنا به دنيا باشد مصيبت ها را ناچيز مى شمرد و آن کس که انتظار مرگ را مى کشد براى انجام اعمال نيک سرعت مى گيرد. يقين نيز بر چهار شاخه استوار است: بينش هوشمندانه و عميق، پى بردن به دقايق حکمت، پند گرفتن از عبرت ها، و اقتدا به روش پيشينيان (صالح). کسى که بينايى هوشمندانه داشته باشد حکمت و دقايق امور براى او روشن مى شود و کسى که دقايق امور براى او روشن شود عبرت فرامى گيرد و کسى که درس عبرت گيرد چنان است که گويا هميشه با گذشتگان بوده است. عدالت نيز چهار شعبه دارد: فهم دقيق، علم و دانش عميق، قضاوت صحيح و روشن، و حلم و بردبارى راسخ. کسى که درست بينديشد به اعماق دانش آگاهى پيدا مى کند و کسى که به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احکام سيراب بازمى گردد و آن کس که حلم و بردبارى پيشه کند گرفتار تفريط و کوتاهى در امور خود نمى شود و در ميان مردم با آبرومندى زندگى خواهد کرد. جهاد نيز چهار شاخه دارد: امر به معروف، نهى از منکر، صدق و راستى در معرکه هاى نبرد، و دشمنى با فاسقان. آن کس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته و آن کس که نهى از منکر کند بينى کافران (و منافقان) را به خاک ماليده و کسى که صادقانه در ميدان هاى نبرد با دشمن (و هر گونه مقابله با آن ها) بايستد وظيفه خود را (در امر جهاد) انجام داده و کسى که فاسقان را دشمن دارد و براى خدا خشم گيرد خداوند به خاطر او خشم و غضب مى کند (و او را در برابر دشمنان حفظ مى نمايد) و روز قيامت وى را خشنود مى سازد.\nامام (عليه السلام) فرمود: کفر بر چهار پايه قرار دارد: تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان کنجکاوى درباره اسرار)، ستيزه جويى و جدال، انحراف از حق (به سبب هوا و هوس ها و تعصب ها)، و شقاق (دشمنى با حق و لجاجت در برابر آن). آن کس که تعمق و کنجکاوى ناصواب پيشه کند هرگز به حق باز نمى گردد. آن کس که بر اثر جهل، بسيار به نزاع و ستيز برخيزد، نابينايى او درباره حق پايدار خواهد ماند و کسى که از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوس ها برود) خوبى در نظرش بدى و بدى نزدش خوبى جلوه مى کند و گرفتار مستى گمراهى مى شود\nو آن کس که به عناد و لجاجت پردازد طرق رسيدن (به حق) براى او ناهموار مى گردد و کارها بر او سخت و پيچيده مى شود و در تنگنايى که خارج شدن از آن مشکل است گرفتار خواهد شد. شک نيز بر چهار پايه استوار است: مراء (گفت و گوى بى حاصل)، ترس (از کشف حقيقت)، ترديد (در تصميم گيرى)، و تسليم (خودباختگى). آن کس که مراء و گفت و گوى بى حاصل را عادت خود قرار دهد ظلمت و تاريکى شب شک او را به روشنايى روزِ يقين نمى رساند و آن کس که از حقايق پيش روى خود وحشت کند (و از تصميم گيرى صحيح بپرهيزد) به قهقرا بازمى گردد و آن کس که در ترديد و دودلى باشد (و در تصميم گيرى وسواس به خرج دهد) زير سم شياطين له مى شود و کسى که در برابر عوامل هلاکت خويش در دنيا و آخرت تسليم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شک و شبهه برنخيزد) در هر دو جهان هلاک خواهد شد. مرحوم سيّد رضى پس از پايان اين حديث مى گويد: بعد از اين کلام، سخنان ديگرى بوده که ما از بيم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلى در اين باب، از آن ها صرف نظر کرديم.",
"Interpretation": "\nارکان ايمان امام (عليه السلام) در اين کلام جامع، تفسيرى براى ايمان ذکر کرده که در هيچ منبع ديگرى به اين گستردگى و وضوح ديده نمى شود؛ ايمان را فراتر از جنبه هاى عقيدتى، از جنبه هاى عملى و رفتارى نيز مورد توجه قرار داده است و تمام ريزه کارى ها و نکات دقيقى را که در تشکيل ايمان مؤثر است برشمرده است. نخست ايمان را بر چهار پايه و سپس هر يک از پايه ها را بر چهار پايه ديگر استوار دانسته که مجموعآ شانزده اصل از اصول ايمان (عقيدتى و عملى) را تشکيل مى دهد و به يقين اگر کسى بتواند اين اصول شانزده گانه را در خود زنده کند در اوج قله ايمان قرار خواهد گرفت و چنين ايمانى است که مى تواند دنيا را به سوى امنيت و آرامش و عدل و داد رهبرى کند و انسان را به مقام قرب پروردگار و اوج افتخار انسانى برساند. همان گونه که در ادامه اين حديث شريف خواهد آمد، امام (عليه السلام) براى کفر هم چهار ستون قائل شده است و همچنين براى شک و از کلام مرحوم سيّد رضى استفاده مى شود که اين حديث شريف داراى ادامه قابل ملاحظه اى بوده که وى آن را از بيم طولانى شدن سخن حذف کرده و مطابق آنچه بعضى نقل کرده اند امام (عليه السلام) در ادامه، پايه هاى نفاق را نيز به طور مشروح بيان فرموده است. همان گونه که در شرح سند اين کلام حکمت آميز آمد در اين که سؤال کننده از امام (عليه السلام) درباره حقيقت ايمان چه کسى بوده اختلاف است؛ بعضى او را يکى از بهترين ياران آن حضرت يعنى «عمار ياسر» و بعضى يکى از دشمنان سرسخت آن حضرت يعنى «ابن کواء» مى دانند که احتمال اول به ذهن بسيار نزديک تر است. ولى در هر حال در بعضى از روايات آمده که امام (عليه السلام) چون سؤال و جواب را بسيار مهم مى دانست از دادن پاسخِ شخصى به او امتناع ورزيد و فرمود: برو\nفردا بيا تا در جمع اصحاب و ياران به تو پاسخ گويم، تا اگر تو فراموش کنى ديگرى آن را حفظ کند، زيرا اين گونه سخنان همچون مرکبى فرارى است که يکى آن را نمى تواند بگيرد و ديگرى مى گيرد. امام (عليه السلام) در آغاز مى فرمايد: «ايمان بر چهار پايه استوار است: صبر، يقين، عدالت وجهاد»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الإِيمَانِ فَقَالَ (عليه السلام): الإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَ الْيَقِينِ، وَ الْعَدْلِ، وَ الْجِهَادِ). بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که اين پايه هاى چهارگانه همان اصول چهارگانه اخلاق است که در مبانى اخلاق ارسطو آمده است، وى مى گويد: اصول علم اخلاق چهار چيز است: حکمت، عفت، شجاعت و عدالت. بسيارى از علماى اخلاق اسلامى نيز اخلاق اسلام را بر پايه آن تفسير کرده اند. آن ها معتقدند که روح انسان داراى سه قوه است: قوه ادراک، جاذبه و دافعه؛ قوه ادراک حقايق را تشخيص مى دهد و انسان را به تعالى علمى مى رساند. قوه جاذبه، همان قوه جلب منافع است که از آن به قوه شهوت تعبير مى شود، البته نه فقط شهوت جنسى، بلکه هرگونه خواسته اى به معناى وسيع کلمه مراد است. قوه دافعه همان است که از آن به غضب تعبير مى کنند و دافع زيان ها از انسان است. آن ها بر اين عقيده اند که اين سه قوه داراى حد وسط و حد افراط و تفريط است، حد وسط آن ها فضايل اخلاقى را تشکيل مى دهد و منظور از «عدل» همان بهره گيرى از حد وسط است، بنابراين هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوه ادراک قرار گيرد و عدالت حاصل شود، اخلاق آدمى به کمال رسيده است. ولى تطبيق کلام امام (عليه السلام) بر تقسيم ارسطويى در اخلاق بعيد به نظر مى رسد،\nزيرا همان گونه که در شرح اين چهار اصل خواهد آمد امام (عليه السلام) امورى را ذکر مى کند که فراتر از آن هاست مثلاً صبر بر مصيبت را به زحمت مى توان در مسئله شجاعت يا عفت جاى داد و امر به معروف و نهى از منکر را به سختى مى توان در اين دو موضوع وارد دانست و همچنين موارد ديگرى از شاخه هايى که امام (عليه السلام) براى اين چهار اصل شمرده است، بنابراين سزاواراست آن را تفسير مستقلى براى ايمان و فضايل انسانى بدانيم که از سرچشمه قرآن و علم امام (عليه السلام) جوشيده است. از آن جا که هدف امام (عليه السلام) در پاسخ به سؤال مذکور، شرح و بيان ايمان از نظر اعتقاد قلبى و آثار لسانى و جنبه هاى عملى به طور کامل است براى هر يک از اين پايه هاى چهارگانه، چهار شاخه بيان فرموده که در عمق حقيقت ايمان پيش رفته است. پايه اوّلِ ايمان: صبر مى فرمايد: «صبر، بر چهار شعبه استوار است؛ اشتياق، ترس، زهد و انتظار»؛ (وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ، وَ الشَّفَقِ، وَ الزُّهْدِ، وَ التَّرَقُّبِ). «شوق» به معناى علاقه و اشتياق به چيزى و «شفق» در اصل به معناى آميخته شدن روشنايى روز به تاريکى شب است، سپس به معناى ترس آميخته با علاقه به کسى يا چيزى به کار رفته است و «زهد» عدم وابستگى به دنيا و زخارف دنياست و «ترقب» به هرگونه انتظار گفته مى شود. سپس به ريشه هاى هر يک از اين چهار شاخه که از آن منشعب مى شود پرداخته، مى فرمايد: «آن کس که مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمايلات سرکش را به فراموشى مى سپارد و آن کس که از آتش جهنم بيمناک شد از گناهان دورى مى گزيند و کسى که زاهد و بى اعتنا به دنيا باشد مصيبت ها را ناچيز مى شمرد و آن کس که انتظار مرگ را مى کشد براى انجام اعمال نيک سرعت مى گيرد»؛\n(فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ؛ وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ؛ وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ). «سلا» به معناى فراموش کردن چيزى است. در واقع صبر و شکيبايى گاه در مقابل شهوت و در مسير اطاعت خداست، گاه در مقام پرهيز از گناهان، گاه در مقابل مصائب و درد و رنج هاى دنيوى و گاه در مقابل پايان عمر و مرگ. براى اين که انسان بتواند مواضع خود را در مقابل اين امور چهارگانه روشن سازد بايد متکى به عقايد صحيح گردد؛ عشق به بهشت و نعمت هاى بى پايانش او را از غلطيدن در شهوات سرکش دنيا حفظ مى کند و اين همان صبر بر طاعت است و ايمان به عذاب الهى در آخرت و خوف از دوزخ او را از گناهان بازمى دارد، چرا که گويى آتش دوزخ را با چشم خود مى بيند. از آن جا که بى تابى در برابر مصائب به دليل دلبستگى هاى دنيوى است آن کس که زاهد و بى اعتنا به دنيا باشد و از اين دلبستگى ها وارَهَد مصيبت در برابر او کوچک مى شود و صبر در برابر آن آسان مى گردد. امام (عليه السلام) علاوه بر سه شاخه معروف صبر شاخه چهارمى هم در اين جا بيان فرموده و آن صبرى است که از انتظار مرگ ناشى مى شود کسى که در هر لحظه احتمال مى دهد پرونده حياتش بسته شود و پنجه مرگ گلويش را بفشارد، با سرعت به سوى کارهاى خير مى دود تا در فرصت باقى مانده کفه عمل صالح خود را سنگين سازد و اين نياز به صبر و استقامت فراوان دارد. از آنچه گفته شد روشن گرديد که امام (عليه السلام) تمام شاخه هاى چهارگانه صبر را مرتبط با اعتقادات قلبى مى شمارد؛ اعتقاد به بهشت، دوزخ، بى اعتبارى دنيا و مرگ. توجه به اين نکته نيز لازم است که چون ايمان داراى درجاتى است و مطابق\nبعضى از روايات، ده درجه دارد، صبر و و شاخه هاى چهارگانه اش نيز در افراد مختلف است؛ بعضى در اعلا درجه ايمان قرار دارند و اين شاخه ها به طور کامل در باغستان روح آن ها نمايان است و بعضى در ادنا درجه ايمان اند و از هرکدام از اين امور بهره کمى دارند. پايه دومِ ايمان: يقين سپس امام (عليه السلام) از شاخه هاى يقين سخن مى گويد، مى فرمايد: «يقين (نيز) بر چهار شاخه استوار است: بينش هوشمندانه و عميق، پى بردن به دقايق حکمت، پند گرفتن از عبرت ها و اقتدا به روش پيشينيان (صالح)»؛ (وَ الْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ، وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَ سُنَّةِ الأَوَّلِينَ). ممکن است اين چهار شاخه اشاره به چهار رشته از علوم انسانى باشد: نخست علوم تجربى که از «تبصرة الفطنة» سرچشمه مى گيرد و دوم علوم نظرى که از «تأويل الحکمه» به دست مى آيد سوم علومى که از تاريخ نصيب انسان مى شود و مايه عبرت اوست و چهارم علوم نقلى که از سنن پيشينيان به دست مى آيد. هنگامى که انسان اين چهار رشته علمى را پيگيرى کند و از آن ها بهره کافى ببرد به مقام يقين مى رسد. مثلاً درباره خداشناسى نخست چشم باز کند و به خوبى آثار پروردگار را در جهان هستى ببيند سپس با انديشه عميق رابطه آن را با مبدأ آفرينش قادر و حکيم درک کند آن گاه از حوادث تاريخى عبرت بگيرد و خدا را از لابه لاى آن بشناسد و پس از آن آنچه را که از پيشينيان صالح و عالم به دست آمده مرور کند و علوم آن ها را به علم خود بيفزايد تا يک خداشناس کامل گردد. همچنين در مورد خودسازى و عوامل تقرب به پروردگار.\nآن گاه امام (عليه السلام) ميوه هاى هر يک از اين شاخه هاى چهارگانه را بيان مى کند، مى فرمايد: «کسى که بينايى هوشمندانه داشته باشد حکمت و دقايق امور براى او روشن مى شود و کسى که دقايق امور براى او روشن شود عبرت فرامى گيرد و کسى که درس عبرت گيرد چنان است که گويا هميشه با گذشتگان بوده است»؛ (فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ؛ وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ؛ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِي الأَوَّلِينَ). از آنچه گفته شد روشن مى شود که يک پايه مهم ايمان، بر يقينِ حاصل از علم استوار است؛ علومى که از مبادى متعدد سرچشمه مى گيرد و روح را سيراب مى کند و اعتقادِ انسان را به مبدأ و معاد محکم مى سازد و آثارش در اخلاق و عمل ظاهر مى گردد. پايه سومِ ايمان: عدل سپس امام (عليه السلام) به سراغ عدالت مى رود و شاخه هاى اين پايه مهم را چنين شرح مى دهد: «عدالت نيز چهار شعبه دارد: فهم دقيق، علم و دانش عميق، قضاوت صحيح و روشن، و حلم و بردبارى راسخ»؛ (وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَ غَوْرِ الْعِلْمِ، وَ زُهْرَةِ الْحُکْمِ، وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ). در واقع کسى که بخواهد حکم عادلانه اى صادر کند نخست بايد از قابليت\nو استعداد شايسته اى در فهم موضوع برخوردار باشد تا هر گونه خطا در تشخيص موضوع موجب خطا در نتيجه حکم نشود. سپس آگاهى لازم را درباره حکم پيدا کند و آن را دقيقاً بر موضوع منطبق سازد، آن گاه حکم نهايى را به طور واضح و روشن و خالى از هر گونه ابهام بيان کند و در اين مسير، موانع را با حلم و بردبارى برطرف سازد. گرچه «فهم» به معناى مطلق دانستن و پى بردن به حقيقت است و با «علم» چندان تفاوتى ندارد؛ ولى چون در اين جا در مقابل علم قرار گرفته مناسب است که فهم، ناظر به موضوع و علم، ناظر به حکم باشد. ممکن است ارباب دعوا با سخنان خشن و حرکات ناموزون و اصرارهاى بى جا، روح قاضى را آزرده سازند. حلم و بردبارى راسخ او نبايد اجازه دهد اين گونه امور در روحش اثر بگذارد و کمترين تغييرى در حکم ايجاد کند. اين ها امورى است که امام (عليه السلام) در عهدنامه مالک اشتر درباره قضاوت، با اضافاتى به آن اشاره کرده است، مى فرمايد: «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِکَ فِي نَفْسِکَ مِمَّنْ لا تَضِيقُ بِهِ الأُمُورُ وَ لا تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ وَ لا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَ لا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لا يَکْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ مِمَّنْ لا يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لا يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِکَ قَلِيلٌ؛ سپس از ميان رعاياى خود برترين فرد را در نزد خود براى قضاوت در ميان مردم برگزين. کسى که امور مختلف، او را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با يکديگر او را به خشم و لجاجت واندارد و در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نکند و هنگامى که خطايش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمايل نداشته باشد و در فهم مطالب به اندک تحقيق اکتفا نکند و تا پايان\nپيش رود و در شبهات از همه محتاط تر باشد و در تمسک به حجت و دليل از همه بيشتر پافشارى کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود و در کشف حقايق امور شکيباتر باشد و به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطع تر باشد. او بايد از کسانى باشد که ستايش فراوان، او را مغرور نسازد (و فريب ندهد) و مدح و ثناى بسيار او را به ثناخوان و مدح کننده متمايل نکند و البته اين گونه افراد کم اند». البته درباره جمله هاى فوق نمى توان اين تفسير را از نظر دور داشت که اين جمله ها تنها مربوط به مقام قضاوت نيست، بلکه ناظر به تمام قضاوت هاى اجتماعى و زندگى مادى و معنوى است؛ همه جا بايد براى تشخيص موضوع دقت کرد؛ همه جا بايد دقيقاً احکام را بر موضوعات منطبق ساخت؛ همه جا بايد تصميم قاطع و شفاف گرفت و همه جا بايد در برابر ناملايمات و خشونت نابخردان و نسبت هاى نارواى آن ها حلم و بردبارى نشان داد. آن گاه امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى حکيمانه، آثار هر يک از اين شاخه هاى چهارگانه عدالت را بيان مى کند، مى فرمايد: «کسى که درست بينديشد به اعماق دانش آگاهى پيدا مى کند و کسى که به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احکام، سيراب بازمى گردد و آن کس که حلم و بردبارى پيشه کند گرفتار تفريط و کوتاهى در امور خود نمى شود و در ميان مردم با آبرومندى زندگى خواهد کرد»؛ (فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکْمِ؛ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً). آرى، دقت در فهم، انسان را به ژرفاى علم و دانش مى رساند و آن کس که به ژرفاى علم و دانش برسد احکام الهى را به خوبى درک مى کند و هر کس احکام خدا را دقيقآ بداند هرگز گمراه نخواهد شد و کسى که در مقابل نابخردان حلم و بردبارى داشته باشد و به گفته قرآن: (لا يَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلّا تَعْدِلُوا)؛ «عداوت با قومى مانع شما از اجراى عدالت نشود» از حق و عدالت دور نخواهد شد و چنين انسانى قطعاً محبوب القلوب مردم است. درباره اهميت حلم و بردبارى و نقش آن در پيروزى انسان در زندگى روايات فراوانى وارد شده است از جمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «کَادَ الْحَلِيمُ أَنْ يَکُونَ نَبِيّاً؛ آدم بردبار نزديک است به مقام نبوت برسد». اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «تَعَلَّمُوا الْحِلْمَ فَإِنَّ الْحِلْمَ خَلِيلُ الْمُوْمِنِ وَ وَزِيرُه؛ حلم و بردبارى رابياموزيد (و آن را تمرين کنيد) زيرا دوست مؤمن و وزير اوست». امام صادق (عليه السلام) نيز در صفات مؤمن مى فرمايد: «لا يُرَى فِي حِلْمِهِ نَقْصٌ وَ لا فِي رَأْيِهِ وَهْنٌ؛ نه در بردبارى او کاستى است و نه در انديشه اش سستى». پايه چهارمِ ايمان: جهاد امام (عليه السلام) براى چهارمين پايه ايمان يعنى جهاد نيز مانند سه پايه گذشته چهار شاخه ذکر مى کند، مى فرمايد: «جهاد (نيز) چهار شاخه دارد: امر به معروف، نهى از منکر، صدق و راستى در معرکه هاى نبرد، و دشمنى با فاسقان»؛ (وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ الصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِينَ).\nدر واقع امام (عليه السلام) جهاد را نه فقط به معناى جهاد نظامى با دشمنان در ميدان جنگ، بلکه به معناى وسيع کلمه تفسير فرموده که نتيجه همه آن ها عظمت اسلام و مسلمانان و دفع شر کافران و فاسقان و منافقان است و به تعبير ديگر، حضرت به هر چهار محور جهاد: جهاد با قلب، با زبان، با عمل و با اسلحه در ميدان نبرد اشاره مى کند که جهادى است فراگير و شامل تمام مصداق ها. آن گاه آثار هر يک از اين شاخه هاى چهارگانه را به روشنى برمى شمرد، و مى فرمايد: «آن کس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته است»؛ (فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُوْمِنِينَ). «و آن کس که نهى از منکر کند بينى کافران (و منافقان) را به خاک ماليده است»؛ (وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْکَافِرِينَ). «و کسى که صادقانه در ميدان هاى نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آن ها) بايستد وظيفه خود را (در امر جهاد با دشمن) انجام داده است»؛ (وَ مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ). «و کسى که فاسقان را دشمن دارد و براى خدا خشم گيرد خدا نيز به خاطر او خشم مى کند(و او را در برابر دشمنان حفظ مى نمايد) و روز قيامت وى را خشنود مى سازد»؛ (وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ غَضِبَ لِلَّهِ، غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَ أَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ). در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «قِوامُ الشَّريعَةِ الاْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ إقامَةُ الْحُدُودِ؛ اساس شريعت و دين امر به معروف و نهى از منکر و اجراى حدود الهى است». در حديث ديگرى از آن حضرت در همان کتاب آمده است: «الأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْخَلْقِ؛ امر به معروف برترين اعمال بندگان خداست». در روايت ديگرى آمده است: «کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) إِذَا مَرَّ بِجَمَاعَةٍ يَخْتَصِمُونَ لا يَجُوزُهُمْ حَتَّى يَقُولَ ثَلاثاً: اتَّقُوا اللَّهَ يَرْفَعُ بِهَا صَوْتَهُ؛ امام صادق (عليه السلام) هنگامى که از کنار گروهى عبور مى کرد که با يکديگر در حال پرخاش بودند مى ايستاد و با صداى بلند فرياد مى زد: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد، از خدا بترسيد (تا شرمنده شوند و دست از نزاع بردارند)». قرآن مجيد صادقان را در سوره بقره آيه 177 چنين معرفى مى کند: (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ... وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ)؛ «نيکى (تنها) اين نيست که (به هنگام نماز) روى خود را به سوى مشرق يا مغرب کنيد (و يک سره در فکر تغيير قبله باشيد) بلکه نيکى (و نيکوکار) کسى است که به خدا ايمان داشته باشد... و در برابر مشکلات و بيمارى ها و در ميدان جنگ استقامت به خرج دهد. آن ها کسانى هستند که راست مى گويند و آن ها پرهيزکاران اند». تعبير «مواطن» ممکن است اشاره به ميدان هاى نبرد باشد، همان طور که در قرآن مجيد آمده است: (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ کَثِيرَة) و ممکن است معناى گسترده اى داشته باشد که هرگونه مقابله با دشمنان را چه در ميدان نبرد و چه در غير آن شامل شود. منظور از غضب براى خدا اين است هنگامى که حدى از حدود الهى شکسته شود يا مظلومى گرفتار ظالمى گردد انسان خشمگين شود و به دفاع برخيزد. در حديثى مى خوانيم: هنگامى که موسى (عليه السلام) از خداوند سؤال کرد: چه کسانى را روز قيامت، که سايه اى جز سايه تو نيست، در سايه عرشت قرار مى دهى؟ خداوند به او وحى فرمود و گروهى را برشمرد از جمله فرمود: «وَ الَّذِينَ يَغْضَبُونَ لِمَحَارِمِي\nإِذَا اسْتُحِلَّتْ مِثْلَ النَّمِرِ إِذَا حَرِدَ؛ کسانى که به سبب حلال شمردن محارم الهى خشمگين مى شوند همچون پلنگى که مجروح شده است». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: هنگامى که دو فرشته مأمور شدند شهرى از معصيت کاران را زير ورو کنند پيرمردى را ديدند که به دعا و تضرع در پيشگاه الهى مشغول است يکى از آن دو فرشته به ديگرى گفت: مگر اين پيرمردِ دعاکننده را نمى بينى؟ بار ديگر از خدا کسب تکليف کنيم. خطاب آمد که برويد و دستور مرا انجام دهيد و در بيان علت آن فرمود: «فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لِي قَطُّ؛ اين مردى است که هرگز چهره اش به دليل خشم بر معصيتِ معصيت کاران دگرگون (و سرخ) نمى شد». منظور از جمله «غَضِبَ اللهُ لَهُ وَ أرْضاهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ» اين است که اگر ستمى بر او برود و حقى از او ضايع شود خداوند به سبب آن خشمگين مى شود و اگر در دنيا جبران نکند در قيامت او را خشنود خواهد ساخت.\nنکته اصول موفقيّت در کارها آنچه امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنان پرمعنايش درباره ارکان ايمان و شاخه هاى آن بيان فرموده، علاوه بر اين که راه رسيدن به ايمان کامل را براى تمام رهپويان اين راه نشان داده، در واقع اصول موفقيت و پيشرفت براى هرکارى است؛ خواه جنبه معنوى داشته باشد يا جنبه مادى، و آن اصول از اين قرارند: 1. علم و آگاهى کافى براى انجام آن کار. 2. جهاد و تلاش و کوشش در راه رسيدن به مقصود.\n3. صبر و شکيبايى در برابر موانع راه و هرگونه کارشکنى از سوى مخالفان. 4. غوطه ور نشدن در هوى و هوس ها و ترک اسارت در چنگال آن ها و عدم وابستگى به دنيا. حال اگر بر اين ارکان چهارگانه اصول شانزده گانه نيز افزوده شود و نتايج هر يک به دقت مورد بررسى قرار گيرد برنامه کاملى را تشکيل مى دهد که صراط مستقيم براى رسيدن به پيروزى هاست.\n.\nارکان کفر و شک امام (عليه السلام) در اين بخش از کلام خود نيز در تبيين پايه هاى کفر، داد سخن داده، مى فرمايد: «کفر بر چهار پايه قرار دارد: تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان\nکنجکاوى درباره اسرار)، ستيزه جويى (جدال و مراء)، انحراف از حق (به سبب هوى و هوس ها و تعصب ها) و دشمنى با حق (به سبب لجاجت)»؛ (وَ الْکُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ: دَعَائِمَ عَلَى التَّعَمُّقِ، وَ التَّنَازُعِ، وَ الزَّيْغِ، وَ الشِّقَاقِ). اميرمؤمنان (عليه السلام) در واقع موانع شناخت حق و عوامل انحراف از آن و حجاب هايى را که در برابر فکر انسان قرار مى گيرد و مانع از مشاهده حقايق مى گردد بيان فرموده است، چرا که هر يک از عوامل چهارگانه مورد بحث به تنهايى کافى است که انسان را از معرفت حق بازدارد و در بيراهه ها سرگردان سازد تا چه رسد به اين که چهار عامل جمع شود. آن گاه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آن کس که تعمق و کنجکاوى ناصواب پيشه کند هرگز به حق بازنمى گردد»؛ (فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ). منظور از «تعمق» جست وجوگرى بيش از حد است مخصوصآ در امورى که رسيدن به کنه آن مشکل يا غير ممکن است. در روايات اسلامى آمده است که درباره ذات خدا فکر نکنيد، بلکه در صفات و خلق او بينديشيد (زيرا ذات او از هر جهت نامتناهى است و فکر هيچ انسانى به کنه ذات او نمى رسد). در حديثى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده که مى فرمايد: «تَکَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللَّهِ وَ لاتَتَکَلَّمُوا فِي اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلامَ فِي اللَّهِ لا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاَّ تَحَيُّراً؛ درباره آفرينش خداوند سخن بگوييد (و بينديشيد) و درباره ذات او سخن مگوييد (و نينديشيد) زيرا بحث و گفت و گو در اين باره چيزى جز بر حيرت انسان نمى افزايد». چه بسيار افرادى که بر اثر اين تفکر ممنوع، در بيراهه گرفتار شده يا وجود خدا را انکار کرده اند و يا قائل به وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) شده اند. نيز در حکمت 287 نهج البلاغه آمده است که وقتى از امام (عليه السلام) درباره قضا\nوقدر سؤال کردند فرمود: «وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ: طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ؛ راه تاريکى است، در آن پا مگذاريد و درياى ژرفى است، در آن وارد نشويد و سرّ الهى است، براى پى بردن به آن خود را به زحمت نيفکنيد». البته در اين گونه موارد انسان مى تواند به مقدارى که از طريق وحى يا کلمات معصومان (عليهم السلام) به ما رسيده، وارد شود و بيش از آن نبايد خود را گرفتار سازد. در روايتى از على بن الحسين (عليهما السلام) آمده است که درباره توحيد از حضرتش سؤال کردند در پاسخ فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَکُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) وَ الاْيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ (هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذلِکَ فَقَدْ هَلَکَ؛ خداوند متعال مى دانست در آخر الزمان اقوامى مى آيند که در مسائل (مربوط به ذات و صفات خدا) تعمق و دقت مى کنند، از اين رو سوره «توحيد» و آيات آغازين سوره «حديد» تا (عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) را نازل فرمود. پس هر کس ماوراى آن را بطلبد هلاک مى شود». از اين حديث استفاده مى شود که اين آيات، حداکثر معرفت ممکن را به تشنه کامان مى دهد. تعمق و سؤال بيش از اندازه حتى در مورد تکاليف شرعى نيز مورد نهى واقع شده است؛ قرآن مجيد مى فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُوْکُمْ)؛ «از امورى سؤال نکنيد که اگر براى شما آشکار گردد شما را به زحمت مى افکند و ناراحت مى کند». مى دانيم که بنى اسرائيل در داستان معروف ذبح گاو که در اوايل سوره «بقره» آمده بر اثر کثرت سؤال و تعمق در بيان تکليف، خود را به زحمت فوق العاده اى افکندند.\nآن گاه امام (عليه السلام) درباره تنازع مى فرمايد: «آن کس که بر اثر جهل، بسيار به نزاع و ستيز برخيزد، نابينايى او درباره حق پايدار خواهد ماند»؛ (وَ مَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ). منظور از تنازع در اين جا همان جدال و نزاع در مباحث مختلف است که هرگاه ادامه يابد و هر يک از دو طرف بخواهند سخن خود را به کرسى بنشانند و بر ديگرى برترى جويى کنند تدريجآ حق در نظر آن ها پنهان مى شود و خودخواهى ها و برترى جويى ها مانع مشاهده حق مى گردد و چه بسا هيچ کدام در آغاز بحث به گفته خود چندان مؤمن نباشد؛ ولى با ادامه جدال و نزاع، کم کم باور مى کند که آنچه مى گويد عين حق و سخن طرف مقابل عين باطل است. حال هرگاه اين جدال و نزاع در مسائلى مربوط به خداشناسى و ساير عقايد دينى صورت گيرد، سبب مى شود که از راه راست منحرف شده و گاه منجر به کفر گردد و گاه مى شود که انسان درباره عقايد اصيل، شک و ترديد به خود راه مى دهد، زيرا هنگامى انسان مى تواند در راه راست گام بگذارد که اين گونه حجاب ها را از خود دور سازد و مخلصانه بينديشد و به مصداق (وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) به سرمنزل مقصود برسد. قرآن مجيد مى فرمايد: (الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَعِنْدَ الَّذينَ آمَنُوا کَذَلِکَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّارٍ)؛ «همانان که در آيات الهى بى آن که براى آن ها آمده باشد به مجادله برمى خيزند، کارى که خشم عظيمى نزد خداوند و نزد کسانى که ايمان آورده اند به بار مى آورد، اين گونه خداوند بر قلب هر متکبر جبارى مهر مى نهد». آن گاه امام (عليه السلام) درباره «زيغ» که از موانع معرفت و حجاب هاى شناخت است و سبب شک در حق و انحراف از آن مى گردد مى فرمايد: «کسى که از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوس ها برود) خوبى در نظرش بدى و بدى نزدش خوب جلوه مى کند و گرفتار مستى گمراهى مى شود»؛ (وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ، وَ سَکِرَ سُکْرَ الضَّلالَةِ). مى دانيم که هرگاه انسان از حق منحرف شود و در شهوات و هوى و هوس ها غوطه ور گردد به تدريج به بدى ها خو مى گيرد و براثر تمايلات باطنى، زشتى ها را زيبايى مى پندارد و براثر فاصله گرفتن از خوبى ها، خوبى ها در نظر او زشت و ناپسند مى شود و همان طور که امام (عليه السلام) فرموده در مستى گمراهى فرو مى رود و چنين کسى ممکن است حتى در بديهى ترين امور مانند وجود خدا که آثارش در تمام پهنه آفرينش نمايان است شک و ترديد به خود راه دهد و حتى او را منکر شود. قرآن مجيد مى فرمايد: (ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساوُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها يَسْتَهْزِوُنَ)؛ «سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جايى رسيد که آيات خدا را تکذيب کردند و آن را به سخريه گرفتند». حديث معروفى، هم در کلمات پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده و هم در سخنان على (عليه السلام) که مى فرمايند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الأَمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَة؛ خطرناک ترين چيزى که براى شما از آن بيمناکم دو چيز است: پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز، زيرا پيروى از هوى انسان را از حق بازمى دارد و آرزوهاى دور و دراز سبب فراموشى آخرت مى گردد». به عکس، تقوا و پرهيزکارى سبب روشن بينى و به مقتضاى (إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانآ) موجب درک حقايق مى شود. آن گاه امام (عليه السلام) از پيامدهاى شقاق (دشمنى لجوجانه با حق) سخن مى گويد، مى فرمايد: «آن کس که به عناد و لجاجت پردازد طرق رسيدن (به حق) براى او ناهموار مى شود و کارها بر او سخت و پيچيده مى گردد و در تنگنايى که خارج شدن از آن مشکل است گرفتار خواهد شد»؛ (وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ، وَ أَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ). با توجه به اين که «وَعُرَتْ» از ماده «وَعْر» به معناى زمين ناهموار و سنگلاخ و «اَعْضَل» از ماده «عَضْل» به معناى مشکل شدن و ممنوع گشتن است روشن مى شود که اين گونه افراد در چه تنگناهايى قرار مى گيرند. مى دانيم که يکى از موانع شناخت، حجاب خطرناک لجاجت و دشمنى با حق است. اين گونه افراد در پيمودن راه خداشناسى يا معرفت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و امام (عليه السلام) به کسى مى مانند که در سنگلاخ خطرناکى گرفتار شده و هرگز نمى تواند خود را به مقصد برساند. لجاجت به او اجازه نمى دهد که از پيش داورى هاى غلط و تعصب هاى بى جا دست بردارد. قرآن مجيد از گروهى خبر مى دهد که براى ايمان آوردن خود شرايط عجيب و غريبى قائل شدند و حتى با آن شرايط نيز تسليم حق نگشتند: (وَ قَالُوا لَن نُّوْمِنَ لَکَ حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاْرْضِ يَنبُوعاً * أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِّن نخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِيراً * أَوْ تُسقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئِکَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَکُونَ لَکَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَ لَن نُّوْمِنَ لِرُقِيِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا کِتَاباً نَّقْرَوُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ کُنتُ إِلّا بَشَراً رَّسولاً)؛ «و گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين که چشمه اى از اين سرزمين (خشک وسوزان) براى ما\nخارج سازى * يا باغى از نخل و انگور در اختيار تو باشد و نهرها در لابه لاى آن به جريان اندازى * يا قطعات (سنگ هاى) آسمان را آن چنان که مى پندارى بر سر ما فرود آرى يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى * يا خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى، حتى به رفتنت به آسمان ايمان نمى آوريم مگر آن که نامه اى بر ما نازل کنى که آن را بخوانيم. بگو منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى ارزش) مگر من جز بشرى هستم فرستاده خدا؟!». بنابراين، امام (عليه السلام) کافران را گروهى محجوب از حق مى شمرد و حجاب آن ها را به طور عمده در چهار چيز خلاصه مى کند: تعمق و کنجکاوى ناصواب، ستيزه جويى با حق، انحراف به سبب هواپرستى، و عناد و لجاج و تعصب. شاخه هاى شک سپس امام (عليه السلام) به سراغ بيان شاخه هاى شک مى رود و مى فرمايد: «شک نيز بر چهار پايه استوار است: مراء (گفت و گوى بى حاصل)، ترس (از کشف حقيقت)، ترديد (در تصميم گيرى) و تسليم (خودباختگى)»؛ (وَ الشَّکُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ : عَلَى التَّمَارِى، وَ الْهَوْلِ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الإِسْتِسْلامِ). در واقع کسانى که به حق نمى رسند و در کفر مى مانند و غوطه ور مى شوند داراى اين ضعف ها هستند. منظور از «مراء» گفت و گو کردن درباره چيزى است که شک و ترديد در آن\nوجود دارد و به جايى نمى رسد در حالى که «جدال» به معناى گفت و گو کردن توأم با برترى جويى بر طرف مقابل است. منظور از «هول» ترس و وحشت از روشن شدن حقايق و تصميم گيرى بر طبق آن است. «تردد» اشاره به نوعى از وسواس است که به انسان اجازه نمى دهد حق را بشناسد و بر آن استوار بماند. «استسلام» همان خودباختگى است که هر کس هر چه مى گويد، شخص در برابر آن تسليم مى شود و به همين دليل نمى تواند حق را از ميان آن ها برگزيند و بر آن استوار بماند. بنابراين، امام (عليه السلام) سرچشمه هاى شک را در چهار چيز خلاصه مى فرمايد: عادت کردن به بحث و گفت و گوهاى بى حاصل و آميخته با لجاجت، ترس از جست وجوگرى و تحقيق، وسواس و دودلى، و تسليم شدن در برابر شبهات و در حالت انفعالى فرو رفتن. آن گاه امام (عليه السلام) به شرح آثار هر کدام از اين صفات سوء چهارگانه مى پردازد، مى فرمايد: «آن کس که مراء و گفت و گوى بى حاصل را عادت خود قرار دهد ظلمت و تاريکى شبِ شک، او را به روشنايى روزِ يقين نمى رساند»؛ (فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ). زيرا اين عادت زشت و شوم مانع از رسيدن به علم و يقين است و در واقع، حجاب خطرناکى ميان انسان و يقين ايجاد مى کند و بارها کسانى را از نويسندگان يا گويندگان که گرفتار اين حالت اند ديده ايم که عمر خود را در شک و ترديد گذرانده اند. درباره دومين صفت ذميمه اين گونه اشخاص مى فرمايد: «آن کس که از حقايق پيش روى خود وحشت کند (و از تصميم گيرى صحيح بپرهيزد) به قهقرا بازمى گردد»؛ (وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَکَصَ عَلى عَقِبَيْهِ).\nانسان محقق، مخصوصآ در مسائل اعتقادى و آنچه مربوط به مبدأ و معاد است بايد حقايقى را که پيش روى او قرار دارد به رسميت بشناسد و بدون ترس و وحشت به جست وجوگرى برخيزد تا حرکت به پيش را آغاز کند و اگر در اين مورد کوتاهى کند عقب گرد خواهد کرد و آنچه را که دارد نيز از دست مى دهد. درباره سومين مانعِ برطرف ساختن شک مى فرمايد: «آن کس که در ترديد و دودلى باشد (و در تصميم گيرى وسواس به خرج دهد) زير سم شياطين له مى شود»؛ (وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّيَاطِينِ). «سَنابِک» جمع «سُنبُک» به معناى قسمت پيشين سم اسب است و از آن جايى که اسب به هنگام شتاب، بيشتر روى اين قسمت تکيه مى کند اين واژه را به هنگام شدت عمل به کار مى برند و به اين شکل، امام (عليه السلام) وسواس و دودلى بى جا را امرى شيطانى شمرده که صاحب آن را به نابودى مى کشاند و اين معنا را نيز در افراد وسواسى آزموده ايم که گاه تا آخر عمرشان نتوانستند درباره مسئله واضحى مانند خداپرستى تصميم بگيرند و عقيده اى اختيار کنند. آن گاه امام (عليه السلام) درباره چهارمين رذيله اخلاقى اين گونه افراد مى فرمايد: «کسى که در برابر عوامل هلاکت خويش در دنيا و آخرت تسليم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شک و شبهه برنخيزد) در هر دو جهان هلاک خواهد شد»؛ (وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَةِ الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةِ هَلَکَ فِيهِمَا). مى دانيم که شياطين جن و انس سعى مى کنند از طريق شبهه افکنى، افراد را در عقايد دينى خود به شک و ترديد بکشانند. اگر انسان در مقابل آن ها حالت تهاجم منطقى بگيرد بر آن شبهات غالب مى شود و عقايد حق را مى پذيرد؛ اما افراد ترسو و بزدل در حالت انفعالى قرار مى گيرند و همچون پر کاهى که در مقابل تندباد قرار گيرد هر روز به سويى کشيده مى شوند و نمى توانند عقيده حق را برگزينند.\nمرحوم سيّد رضى پس از پايان اين حديث مى گويد: «بعد از اين کلام، سخنان ديگرى بوده که ما از بيم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلى در اين باب، از آن ها صرف نظر کرديم»؛ (قال الرَّضىُ: وَ بَعْدَ هذا کَلامٌ تَرَکْنا ذِکْرَهُ خَوْفَ الاْطالَةِ وَ الْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِي هذا الْبابِ). همان گونه که در آغاز اين گفتار حکيمانه آورديم در منابع ديگر، اين حديث با اضافات فراوانى نقل شده است. ابن ابى الحديد بعد از ذکر اين گفتار حکيمانه مى گويد: بسيارى از عارفان اسلامى تعليمات خود را از اين سخن امام (عليه السلام) گرفته اند و در گفتار جمعى از آن ها که مى نگريم مى بينيم که کلمات امام (عليه السلام) در اين حديث شريف مانند ستاره هاى پرنورى در سخنان آنان مى درخشد. در شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى مى خوانيم که در کتاب التنبيه الکبرى آمده است: هنگامى که امام (عليه السلام) در پاسخ سؤالى، ايمان را به اين صورت جالب و جاذب و مشروح تفسير فرمود به قدرى در حاضران اثر گذاشت که مردى از آن ميان برخاست و سر مبارک امام (عليه السلام) را بوسيد. نکته ارکان نفاق در بخش ديگرى از اين روايت مهم که در کتاب کافى و بعضى منابع ديگر ذکر شده، ارکان نفاق و صفات منافقان به طور مشروح آمده است و در آغاز آن مى فرمايد: «نفاق (نيز) بر چهار پايه استوار است: هواى نفس، سستى و تهاون،\nتعصب و طمع»؛ (وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَيْنَا وَ الْحَفِيظَةِ وَ الطَّمَع). سپس براى هوى چهار شعبه (بغى، عدوان، شهوت و طغيان) و براى سستى و تهاون چهار شعبه (مغرور شدن، آرزوهاى دور و دراز، ترس از غير خدا و مماطله و سستى) و براى حفيظة (تعصب) چهار شعبه (کبر، تفاخر، خودبزرگ بينى و عصبيت) و براى طمع نيز چهار شاخه آمده است (شادى (از زر و زيور دنيا)، خودباختگى، لجاجت و فزون طلبى)."
},
"32": {
"hekmat_number": 32,
"title": "حکمت 32",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/991",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: انجام دهنده کار نيک از کار نيکش بهتر است و انجام دهنده کار بد از کار بدش بدتر.",
"Interpretation": "بهتر از خوب و بدتر از بد امام (عليه السلام) در اين جمله کوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «انجام دهنده کار نيک از کار نيکش بهتر است و انجام دهنده کار بد از کار بدش بدتر»؛ (فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ). درباره اين که چگونه فاعل خير بهتر از فعل خود است و فاعل شر بدتر از فعل خود؛ وجوهى به نظر مى رسد: نخست اين که همواره فاعل از فعل خود قوى تر است به همين دليل اگر کار، نيک باشد آن فاعل از کارش قوى تر و اگر کار، بد باشد از کارش بدتر است. ديگر اين که شخصى که کارى انجام مى دهد غالبا داراى ملکه آن است و آن ملکه مى تواند سرچشمه کارهاى فراوانى شود، بنابراين اگر کسى را ببينيم که مثلاً يتيمى را نوازش مى کند و دست افتاده اى را مى گيرد مى دانيم که او داراى صفتى درونى است که مى تواند سرچشمه ده ها و گاه صدها و هزاران کار مانند آن شود و به همين دليل از کارش بهتر است. سوم اين که کسانى که کار نيکى انجام مى دهند بسيار مى شود که آرزو دارند بهتر از آن را انجام دهند ولى امکانات آن در اختيارشان نيست و به تعبير ديگر، همتشان از آنچه انجام مى دهند بسيار بالاتر است و گاه به زبان جارى کرده، مى گويند: افسوس که بيش از اين توان نداريم و اگر مى توانستيم، چنين و چنان\nمى کرديم. به همين شکل، بسيار مى شود که شروران داراى چنين باطنى هستند؛ يعنى اگر قدرت و توانى داشتند شرارت را به مرتبه بالاترى مى رساندند. در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «نِيَّةُ الْمُوْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذلِکَ لأَنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لا يُدْرِکُهُ وَ نِيَّةُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذلِکَ لأَنَّ الْکَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَ يَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لا يُدْرِکُهُ؛ نيت مؤمن از عملش بهتر است، زيرا کارهاى خيرى در دل دارد که نمى تواند آن ها را انجام دهد و نيت کافر بدتر از عمل اوست، زيرا کارهاى بدى در سر دارد که توان آن را ندارد». بعضى براى اين تفاوت، وجه چهارمى نيز ذکر کرده اند که هر کس کار خيرى انجام مى دهد معمولاً عوامل بازدارنده اى از جمله هوى و هوس ها را در دل دارد و در برابر آن ها مقاومت مى کند و آن عوامل را به عقب مى راند و کار خير را انجام مى دهد به همين دليل از کارش باارزش تر است. و به عکس، کسى که کار بدى انجام مى دهد نيز عوامل بازدارنده از قبيل فطرت الهى، و اوامر و نواهى آسمانى در برابر اوست ولى به همه آن ها پشت پا مى زند و به سراغ شر مى رود، به همين دليل از عملش بدتر است. البته منافاتى ميان اين وجوه چهارگانه نيست و همه آن ممکن است در معناى حديث جمع باشد.\n."
},
"33": {
"hekmat_number": 33,
"title": "حکمت 33",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/992",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ کُنْ سَمَحاً وَ لا تَکُنْ مُبَذِّراً، وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لا تَکُنْ مُقَتِّراً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سخاوتمند باش و در اين راه اسراف مکن و در زندگى حسابگر باش و سخت گير مباش.",
"Interpretation": "افراط و تفريط ممنوع! امام (عليه السلام) در اين سخن کوتاه و پرمعنا دعوت به اعتدال در بذل و بخشش هاى مالى مى کند، مى فرمايد: «سخاوتمند باش و در اين راه اسراف مکن و در زندگى حسابگر باش و سخت گير مباش»؛ (کُنْ سَمْحاً وَ لا تَکُنْ مُبَذِّراً، وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لاتَکُنْ مُقَتِّراً). مى دانيم که بسيارى از علماى اخلاق اسلامى، تمام فضايل اخلاقى را حد وسط در ميان افراط و تفريط مى دانند. اين مسئله هر چند عموميت ندارد؛ ولى در مورد بسيارى از صفات از جمله فضيلت سخاوت صادق است که در ميان دو صفت رذيله قرار گرفته است: اسراف و تبذير، بخل و تقتير. «مُبذّر» از ماده «تبذير» از ريشه «بذر» (بر وزن نذر) در اصل به معناى پاشيدن دانه است؛ ولى چون اين واژه در مورد اموال به کار رود به کار کسانى اطلاق مى شود که اموال خود را به صورت نادرست مصرف کرده و آن را حيف و ميل مى کنند. معادل آن در فارسى امروز ريخت و پاش است و تفاوت آن با اسراف اين است که اسراف، مصرف بى رويه و تبذير، اتلاف بى رويه است. البته اين در صورتى است که اين دو واژه در مقابل هم قرار گيرند؛ ولى هرگاه جداگانه استعمال شوند ممکن است مفهوم عامى داشته باشند. «مُقتِّر» از ماده «تقتير» در اصل به معناى تنگ گرفتن است و هنگامى که در مورد\nاموال به کار رود به معناى بخيل و خسيس بودن است. «مقدّر» از ماده «تقدير» به معناى مديريت صحيح اموال است که حد وسط در ميان تبذير و تقتير است. قرآن مجيد درباره مبذّرين مى فرمايد: (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً * إِنَّ الْمُبَذِّرينَ کانُوا إِخْوانَ الشَّياطين)؛ «حق خويشاوندان و مستمندان و واماندگان در راه را ادا کن و تبذير مکن، چرا که تبذيرکنندگان برادران شيطان اند». در جاى ديگر درباره صفات والاى بندگان برگزيده و عبادالرّحمان مى فرمايد: (وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ کانَ بَيْنَ ذَلِکَ قَواماً)؛ «آن ها کسانى هستند که وقتى انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه بخل و سخت گيرى دارند و در ميان اين دو، حد اعتدال را رعايت مى کنند». در روايتى از امام صادق (عليه السلام) با ذکر مثال روشن و جالبى اين حد اعتدال بيان شده است. راوى مى گويد: «فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ حَصىً وَ قَبَضَهَا بِيَدِهِ فَقَالَ: هَذَا الإِقْتَارُ الَّذِي ذَکَرَهُ اللَّهُ فِي کِتَابِهِ، ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى کَفَّهُ کُلَّهَا ثُمَّ قَالَ: هَذَا الإِسْرَافُ، ثُمَّ أَخَذَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى بَعْضَهَا وَ أَمْسَکَ بَعْضَهَا وَ قَالَ: هَذَا الْقَوَامُ؛ امام مشتى از سنگريزه برداشت و محکم در دست خود گرفت سپس فرمود: بخل و اقتار که خداوند فرموده همين است. آن گاه مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه آن روى زمين ريخت، فرمود: اين اسراف است آن گاه مشت ديگرى برداشت و آن را طورى گشود که مقدارى در کف دست باقى ماند و مقدارى از لابه لاى انگشتان فرو ريخت، فرمود: اين همان قوام است (که در قرآن مجيد آمده است)». در شأن نزول آيه 29 سوره «اسراء» نيز آمده است که شخص سائلى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تقاضاى پيراهن کرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) پيراهن خود را به او بخشيد و همين امر سبب شد که آن روز نتواند براى نماز به مسجد برود. اين جريان سبب شد که زبان منافقان باز شود و بگويند: محمد خواب مانده يا مشغول لهو و سرگرمى شده و نمازش را به فراموشى سپرده است (ولى هنگامى که از جريان کار باخبر شدند شرمنده گشتند). آيه مذکور نازل شد و به پيامبر (صلي الله عليه و آله) چنين دستور داد: (وَ لاتَجْعَلْ يَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً)؛ «دست خود را بر گردن خويش زنجير مکن (و انفاق و بخشش را ترک منما) و بيش از حد (نيز) دست خود را مگشاى که خانه نشين شوى و مورد سرزنش قرار گيرى و از کار خود فرو مانى». در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که تأکيد بر ميانه روى در انفاق چگونه با ايثار (مقدم داشتن ديگران بر خويشتن) که در حالات بسيارى از پيشوايان آمده سازگار است مانند آنچه در شأن نزول سوره «دهر» و داستان مسکين و يتيم واسير آمده و به دنبال آن آيه شريفه (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِينآ وَ يَتِيمآ وَ أَسِيرآ) نازل شد؟ پاسخ اين سؤال روشن است، مسئله اعتدال حکمى عام است و ايثار حکمى خاص که مربوط به موارد معينى است. به عبارت ديگر: در مسئله انفاق، اصل بر اعتدال است و ايثار يک استثناست. به علاوه، دستور به ايثار مربوط به جايى است که بخشش فراوان، نابسامانى فوق العاده اى در زندگى انسان ايجاد نکند و «ملوم» و «محسور» نگردد در غير اين صورت بايد از دستور اعتدال پيروى کرد."
},
"34": {
"hekmat_number": 34,
"title": "حکمت 34",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/993",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: برترين غنا و بى نيازى، ترک آرزوهاست.",
"Interpretation": "برترين غنا امام (عليه السلام) در اين سخن کوتاه و پربارش درس بزرگى به همه طالبان غنا و بى نيازى مى دهد، مى فرمايد: «برترين غنا و بى نيازى، ترک آرزوهاست»؛ (أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى). «مُنى» جمع «أُمنية» به معناى آرزوست و در اين عبارت نورانى امام (عليه السلام)، منظور، آرزوهاى دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است. بديهى است که اين گونه آرزوها غنا و بى نيازى را از انسان سلب مى کند، زيرا از يک سو چون همه آن ها به وسيله خود انسان دست نيافتنى است او را وادار به متوسل شدن به اين و آن مى کند و بايد در مقابل هر انسانى خواه شريف باشد يا وضيع، باارزش باشد يا بى ارزش، دست حاجت دراز کند و اين با غنا و بى نيازى هرگز سازگار نيست. از سوى ديگر براى رسيدن به چنين آرزوهايى بايد در مصرف کردن ثروت خود بخل ورزد و همه آن را ذخيره کند و عملاً زندگى فقيرانه اى داشته باشد. از سوى سوم چنين کسى آرامش روح و فکر خود را بايد براى رسيدن به اين آرزوها هزينه کند. در روايتى در غررالحکم آمده است: «أَنْفَعُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى؛ سودمندترين دارو (ى اضطراب و نگرانى) ترک آرزوهاى دور و دراز است». تمام اين وابستگى ها زاييده آرزوهاى دور و دراز است؛ هرگاه آن آرزوها از صفحه فکر انسان پاک شود، انسان به غنا و بى نيازى پرارزشى دست مى يابد و به همين دليل امام (عليه السلام) ترک اين آرزوها را برترين و بهترين غنا شمرده است. در تعبير ديگرى که در حکمت 371 آمده است امام (عليه السلام) مى فرمايد: «لا کَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَة؛ هيچ گنجى بى نياز کننده تر از قناعت نيست (همان قناعتى که نقطه مقابل آرزوهاى طولانى محسوب مى شود)». امام هادى (عليه السلام) طبق روايتى که علامه مجلسى آن را از درة الباهرة نقل کرده است، فرمود: «الْغِنَى قِلَّةُ تَمَنِّيکَ وَ الرِّضَا بِمَا يَکْفِيکَ وَ الْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوط؛ غنا و توانگرى آن است که دامنه آرزو را کم کنى و به آنچه خدا به تو داده است خرسند باشى و فقر آن است که نَفْس آدمى سيرى ناپذير و به شدت (از رسيدن به همه آرزوها) نوميد باشد». ."
},
"35": {
"hekmat_number": 35,
"title": "حکمت 35",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/994",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَکْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ بِمَا لا يَعْلَمُونَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که در نسبت دادن کارهاى بد به مردم شتاب کند، مردم (نيز) نسبت هاى ناروايى به او مى دهند.",
"Interpretation": "اثر نسبت هاى ناروا امام (عليه السلام) در اين سخن پربار مى فرمايد: «کسى که در نسبت دادن امور بد به مردم شتاب کند، مردم نسبت هاى ناروايى به او مى دهند»؛ (مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَکْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ بِمَا لا يَعْلَمُونَ). عيب جويى و ذکر عيوب مردم هر چند عيوب آشکار باشد کارى است بسيار ناپسند و اگر کسى نيت امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد نبايد منکراتى را که از بعضى سرزده آشکارا و در ملأ عام بگويد، بلکه اين گونه تذکرات بايد خصوصى و مخفيانه باشد؛ ولى به هر حال از آن جا که مردم از گفتن عيوب و کارهاى زشتشان به صورت آشکارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود برمى آيند يکى از طرق دفاع اين است که گوينده را متهم به امورى مى کنند که چه بسا واقعيت هم نداشته باشد تا از اين طريق ارزش سخنان او را بکاهند و بگويند: فرد آلوده حق ندارد ديگران را به آلوده بودن متهم کند. بنابراين اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عيوب پنهانى او را آشکار نسازند بايد از تعبيراتى که سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهيزد، و در يک کلمه، بايد احترام مردم را حفظ کرد تا آن ها احترام انسان را حفظ کنند، لذا در ذيل اين جمله در خطبه «وسيله» آمده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ. وَ مَنْ سَعى بِالنَّميمَةِ حَذِرَهُ\nالْبَعيدُ وَ مَقَتَهُ الْقَريبُ؛ کسى که در جست وجوى عيوب مردم باشد آبروى خود را به آن ها بخشيده و کسى که سخن چينى کند افراد دور، از او اجتناب مى کنند و نزديکانش او را دشمن مى دارند». مرحوم علامه مجلسى در جلد 72 بحارالانوار در باب «تَتَبَّعُ عُيُوبِ النّاسِ وَ إفْشاءِها» روايت جالبى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند که فرمود: «کَانَ بِالْمَدِينَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُيُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُيُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَ لا عُيُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَ کَانَ بِالْمَدِينَةِ أَقْوَامٌ لا عُيُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُيُوباً لَمْ يَزَالُوا يُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا؛ در مدينه اقوامى داراى عيوبى بودند آن ها از ذکر عيوب مردم سکوت کردند، خداوند هم مردم را از ذکر عيوب آن ها ساکت کرد. آن ها از دنيا رفتند در حالى که مردم آن ها را از هرگونه عيب پاک مى دانستند و (به عکس) در مدينه اقوامى (ديگر) بودند که عيبى نداشتند ولى درباره عيوب مردم سخن گفتند خداوند براى آن ها عيوبى آشکار ساخت که پيوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنيا رفتند». در تواريخ داستان هاى بسيارى در اين زمينه ذکر شده که بعضى از افراد جسور در مجلسى ابتدا به ساکن با فرد ديگرى شوخى اهانت آميزى کردند و او پاسخ کوبنده اى داد که آبروى آن ها را برد و گاه نام زشتى از اين رهگذر براى آن ها ماند. از جمله در تاريخ آمده است که «مغيرة بن اسود» (يکى از شعراى عرب) معروف به لقب «اقيشر» بود. او از اين لقب سخت خشمگين مى شد (زيرا اقيشر به معناى کسى است که صورتش سرخ شده و پوست آن ريخته است) روزى يک نفر از قبيله «بنى عبس» او را «يا اقيشر» صدا زد او ناراحت شد و پس از چند لحظه سکوت، اين شعر را درباره او انشا کرد:\nأَتَدْعُوني الأَقيشَرَ ذاکَ اسْمي *** وَ أدْعُوکَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِ تُناجى خِدْنَها بِاللَّيْلِ سِرّاً *** وَ ربُّ النّاسِ يَعْلَمْ ما تُناجي «تو به من اقيشر مى گويى، آرى اين اسم من است ولى من به تو مى گويم: «اِبْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج» يعنى فرزند زنى که چراغ را نيمه شب خاموش کرد، زيرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن مى گفت و خدا مى داند چه سخنانى مى گفت». از آن به بعد اين لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقى ماند. و نيز نقل شده است: مرد عربى نزد معاويه سخنى گفت که معاويه ناراحت شد. معاويه گفت: دروغ گفتى. مرد اعرابى گفت: به خدا سوگند! دروغ گو کسى است که در لباس هاى توست. معاويه گفت: اين جزاى کسى است که در قضاوتش عجله مى کند. ابن ابى الحديد از کامل مبرد نقل مى کند: هنگامى که «قتيبة بن مسلم» سمرقند را فتح کرد اثاث و وسايلى در کاخ هاى آن جا ديد که امثال آن ديده نشده بود تصميم گرفت بار عام برگزار کند و مردم بيايند و موفقيت هايى را که نصيب او شده ببينند. مردم از هر سو به آن جا آمدند و به ترتيب مقاماتشان در آن مجلس نشستند. از جمله پيرمردى بود به نام «حُضَين». هنگامى که وارد شد برادر قتيبه گفت: به من اجازه بده سخن درشتى به او بگويم. قتيبه گفت: اين کار را نکن او جواب هاى تند و بدى مى دهد. برادر قتيبه اصرار کرد و به حضين گفت: اى ابوساسان! از در وارد شدى يا از ديوار؟ حضين گفت: آرى (من از در وارد شدم زيرا) عمويت (اشاره به خودش کرد) سنش بيش از آن است که بتواند از ديوار وارد شود (و اين اشاره به عمل زشتى بود که\nبرادرقتيبه قبلاً انجام داده بود که از ديوار خانه زنى بالا رفته بود و به او تجاوز کرده بود). امثال اين داستان ها فراوان است و همه گواهى است بر آنچه امام (عليه السلام) بيان فرموده که هرگاه کسى به مردم چيزى بگويد که ناخوش مى دارند آن ها نيز به او نسبت هاى ناروا مى دهند (يا اعمال زشت مخفيانه او را آشکار مى کنند).\n."
},
"36": {
"hekmat_number": 36,
"title": "حکمت 36",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/995",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ أَطَالَ الأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که آرزويش را طولانى کند اعمال بد انجام مى دهد.",
"Interpretation": "آرزوهاى طولانى و سوء عمل امام (عليه السلام) در اين سخن کوتاه و حکمت آميز مى فرمايد: «کسى که آرزويش را طولانى کند اعمال بد انجام مى دهد»؛ (مَنْ أَطَالَ الأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ). شک نيست که آرزوها انگيزه حرکت انسان براى هر گونه فعاليت است؛ جوانى که آرزو دارد به مقامات عاليه علمى برسد تلاش و کوشش را در فراگيرى علم افزايش مى دهد، کشاورزى که آرزو دارد مزارع پربار و باغ هاى سرشار از برکات مادى داشته باشد در امر کشاورزى فعاليت مى کند و مادرى که آرزو دارد جوان برومندى در سنين آخر عمر در کنار او باشد در حفظ و تربيت فرزندش مى کوشد. همين معنا در حديث معروف پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «الأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِي وَ لَوْ لا الأَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَ لا غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً؛ آرزو براى امت من مايه رحمت است و اگر اميد و آرزو نبود هيچ مادرى کودک خود را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى نشاند». ولى هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نيافتنى و يا غير ضرورى و خارج از حد نياز برود، طبيعى است که بايد تمام تلاش\nو کوشش خود را براى رسيدن به آن صرف کند و همه چيز را جز آن فراموش سازد و شب و روز به دنبال آن بدود. چنين کسى از يک سو آخرت را به کلى به دست فراموشى مى سپارد و از سوى ديگر براى رسيدن به هدف خود هر وسيله اى را مباح مى شمرد و از سوى سوم در مقابل هر کسى خضوع ذليلانه مى کند و سرانجام گرفتار «سوء العمل» مى شود که امام (عليه السلام) در جمله حکمت آميز مورد بحث به آن اشاره فرمود. در حالى که اگر دامنه آرزو را کوتاه مى کرد و به آنچه مورد نيازش بود قناعت مى نمود، وقت کافى براى انجام وظايف الهى و اندوختن ذخيره هاى آخرت پيدا مى کرد و از آلوده شدن به حرام در امان مى ماند و عزت و کرامت خود را بر باد نمى داد. در حديثى قدسى که در کتاب شريف کافى آمده مى خوانيم: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «يَا مُوسَى لا تُطَوِّلْ فِي الدُّنْيَا أَمَلَکَ فَيَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ الْقَاسِي الْقَلْبِ مِنِّي بَعِيدٌ؛ آرزوهايت را در دنيا طولانى مکن که مايه قساوت قلب تو مى شود و شخص قسىّ القلب و سنگدل از من دور خواهد بود». روشن است که قساوت و سنگدلى، ناشى از فراموش کردن ذکر خدا و ياد مرگ و قيامت است و افرادى که گرفتار آرزوهاى دراز هستند هم خدا را فراموش مى کنند و هم مرگ و قيامت را. اولياى خدا به قدرى آرزوهايشان کوتاه بود و آماده سفر آخرت بودند که هر لحظه احتمال مى دادند فرمان رحيل و کوچ کردن از دنيا صادر شود. در حديث پرمعنايى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ مَا طَرَفْتُ عَيْنَايَ إِلاَّ ظَنَنْتُ أَنَّ شُفْرَيَّ لا يَلْتَقِيَانِ حَتَّى يَقْبِضَ اللَّهُ رُوحِي؛ قسم به آن\nکسى که جان محمد به دست اوست هرگز پلک هاى چشم من به هم نخورد مگر اين که گمان مى بردم پيش از آن که پلک ها به روى هم بيايند قبض روح شوم». منظور از گمان بردن همان آماده بودن است. حديث معروفى نيز هم از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و هم از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده که فرمودند: خطرناک ترين چيزى که از آن براى شما مى ترسيم پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دراز است، زيرا پيروى از هواى نفس، انسان را از حق بازمى دارد و آرزوهاى دراز موجب نسيان آخرت مى شود؛ (أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الأَمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَةَ). قرآن مجيد هم مى گويد: يکى از دام هاى مهم شيطان همين طول امل است : (وَ قالَ لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصيباً مَفْرُوضاً * وَ لأُضِلَّنَّهُمْ وَ لأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لاَمُرَنَّهُمْ... يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلّا غُرُوراً)؛ «شيطان چنين گفته که از بندگان تو سهم معينى خواهم گرفت؛ آن ها را گمراه مى کنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آن ها فرمان مى دهم... شيطان به آن ها وعده هاى دروغين مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد و جز فريب و نيرنگ به آن ها فرمان نمى دهد»."
},
"37": {
"hekmat_number": 37,
"title": "حکمت 37",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/996",
"arabic_text": "وَ قَالَ (عَلَيهِ السِّلَامُ) وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الأَنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ. فَقَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا، فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا يَنْـتَفِعُ بِهَـذَا أُمَـرَاوُکُمْ! وَ إِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِـکُمْ فِي دُنْيـَاکُمْ، وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِکُمْ. وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الأَمَانُ مِنَ النَّارِ.",
"persian_translate": "اين سخن را امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود که در مسير حرکتش به شام، کشاورزان و دهبانان شهر «انبار» با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام) از مرکب پياده شده و با سرعت پيش روى او حرکت کردند (و اين مراسم را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند). امام (عليه السلام) فرمود: «اين چه کارى بود که کرديد؟» عرض کردند: اين رسوم و آدابى است که ما اميران خود را با آن بزرگ مى داريم. امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! زمامداران شما از اين عمل بهره اى نمى برند و شما با اين کار در دنيا مشقت زيادى بر خود\nهموار مى سازيد و در قيامت بدبخت مى شويد. چه زيان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد.",
"Interpretation": "تشريفات زشت و زيان آور «اين سخن را امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود که در مسير حرکتش به شام، کشاورزان و دهبانان شهر «انبار» با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام به امام (عليه السلام)) از مرکب پياده شده و با سرعت پيش روى او حرکت کردند (و اين مراسم را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند) امام (عليه السلام) فرمود: اين چه کارى بود که کرديد؟»؛ (وَ قَالَ (عليه السلام): وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الأَنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ). «عرض کردند: اين رسوم و آدابى است که ما اميران خود را با آن بزرگ مى داريم»؛ (فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا). «امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! زمامداران شما از اين عمل بهره اى نمى برند و شما با اين کار در دنيا مشقت بر خود هموار مى سازيد و در قيامت بدبخت مى شويد»؛ (فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاوُکُمْ! وَ إِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِکُمْ فِي دُنْيَاکُمْ، وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِى آخِرَتِکُمْ).\nسپس افزود: «چه زيان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد»؛ (وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الأَمَانُ مِنَ النَّارِ). «تَشُقُّونَ» از ماده «شقاء» به معناى مشقت و «تَشْقَوْنَ» از ماده «شقاوت» به معناى بدبختى است و «دَعَة» همان آرامش است در کتاب صفين بعد از اين جمله چنين آمده که امام (عليه السلام) فرمود: «اين کار را ديگر تکرار نکنيد؛ فَلا تَعُودُوا لَهُ». در زمان هاى گذشته معمول بوده ـ و هم اکنون نيز در بعضى از نقاط جهان معمول است ـکه اهل يک کشور يا اهل يک شهر براى تعظيم امرا و سلاطين اعمالى انجام مى دادند که نشانه نهايت ذلت بود. آن ها نيز از اين رفتار خشنود مى شدند، چرا که علاقه داشتند شهروندانشان همواره خود را در برابر آن ها ذليل و خوار و بى مقدار بدانند تا فکر قيام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقى بماند. ولى اسلام که به انسان ها شخصيت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مى داند و جهان را مسخّر او مى شمرد، اجازه نمى دهد افراد باايمان براى بزرگداشت امرا تن به کارهاى ذليلانه بدهند. به يقين اگر به جاى على (عليه السلام) معاويه بود آن ها را به اين کار تشويق مى کرد ولى امام (عليه السلام) به آن ها هشدار داد و به سه دليل آنان را از اين کار بر حذر داشت. نخست اين که امرا هيچ گونه نفع عاقلانه اى از اين کار نمى برند، بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آن ها شود و شخصيت خود را گم کنند. ديگر اين که زحمت فوق العاده اى بر دوش توده هاى مردم مى افتد و گاه ممکن است در چنين شرايطى افراد ضعيف زير دست و پا بمانند. سوم اين که اين عمل ناصالح مايه گرفتارى در آخرت مى شود، زيرا نوعى شرک محسوب مى شود. به عکس، اگر آن ها به احترامات معقول قناعت کنند و به جاى اين مشقت،\nآرامش را براى خود بپذيرند، آرامشى که امان از آتش دوزخ را نيز به همراه دارد، هم امرا گرفتار کبر و غرور نمى شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمى بينند و هم در آخرت سربلند خواهند بود. قابل توجه است که در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: روزى اميرمؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى که بر مرکب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آن ها کرد و فرمود: با من کارى داريد؟ عرض کردند: نه يا اميرالمؤمنين! ولى دوست داريم همراه تو راه برويم. امام به آن ها فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْيَ الْمَاشِي مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَ مَذَلَّةٌ لِلْمَاشِي؛ برگرديد، زيرا راه رفتن پياده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربينى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پياده است». سپس امام صادق (عليه السلام) افزود: بار ديگرى باز امام سوار بود و جمعى پشت سر او پياده به راه افتادند. امام (عليه السلام) فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ خَفْقَ النِّعَالِ خَلْفَ أَعْقَابِ الرِّجَالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النَّوْکَى؛ بازگرديد، زيرا صداى کفش ها پشت سر انسان ها موجب فساد دل هاى احمقان مى شود («نوکى» جمع «أنوَک» بر وزن أحمق و به معناى احمق است». بايد توجه داشت که هدف از اين سخنان اين نيست که مردم، بزرگان را احترام نکنند، بلکه منظور اين است که احتراماتى را که نشانه ذلت و بدبختى احترام کنندگان و مايه غرور و نخوت احترام شوندگان است ترک کنند.\nنکته روايت «نصر بن مزاحم» از آنچه «نصر بن مزاحم» در کتاب صفين آورده استفاده مى شود که\nدهقان هاى شهر انبار علاوه بر اين کار، براى امام (عليه السلام) و لشکريان، اسب ها و غذاهاى خوب و براى مرکب هاى آن ها علف بسيار به عنوان هديه آورده بودند و امام (عليه السلام) افزون بر اين که مراسم ذلت بار آن ها را تخطئه کرد افزود: اين چهارپايانى را که آورده ايد مى پذيريم، ولى به عنوان خراجتان، و غذاهايى را که آورده ايد در صورتى مى پذيريم که قيمت آن را از ما بگيريد. البته پذيرفتن هديه مسلمان نه تنها عيب نيست، بلکه سنت است و حتى در روايات گفته شده که از پذيرش هديه برادران مسلمان خوددارى نکنيد، ولى هدف امام (عليه السلام) اين بوده که اين سنت نادرست را بشکند که براى در امان ماندن از شر امرا براى آنان هدايايى مى بردند، و نيز روشن سازد که حکومت اسلامى همچون حکومت سلاطين جبار نيست."
},
"38": {
"hekmat_number": 38,
"title": "حکمت 38",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/997",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لإِبْنِهِ الْحَسَنِ (عليه السلام): يَا بُنَيَّ، احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً، وَ أَرْبَعاً، لا يَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ أَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ. يَا بُنَيَّ، إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ؛ وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَيْهِ؛ وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُکَ بِالتَّافِهِ؛ وَ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَعِّدُ عَلَيْکَ الْقَرِيبَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود: فرزندم! چهار چيز و چهار چيز را، از من حفظ کن که با (در نظر داشتن و به کار بستن) آن ها هر کار کنى به تو زيان نخواهد رسيد: بالاترين سرمايه ها عقل است و بزرگ ترين فقر، حماقت و نادانى است، بدترين وحشت خودپسندى است و برترين حسب و نسب اخلاق نيک است. فرزندم! از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى خواهد به تو منفعت رساند ولى زيان مى رساند (زيرا براثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى دهد) و از دوستى با بخيل دورى کن، زيرا به هنگامى که شديدترين نياز را به او دارى تو را رها مى سازد و از دوستى با انسان فاجر بپرهيز، چرا که تو را به اندک چيزى مى فروشد و از\nدوستى با دروغ گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزديک و نزديک را در نظر تو دور مى سازد (و حقايق را به تو وارونه نشان مى دهد).",
"Interpretation": "هشت نکته سرنوشت ساز امام (عليه السلام) در اين گفتار پربار حکمت آميزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى (عليه السلام) و در واقع خطاب به همه انسان ها مى فرمايد: «فرزندم! چهار چيز و چهار چيز را از من حفظ کن که با آن ها هر کار کنى به تو زيان نخواهد رسيد»؛ (قَالَ لأبْنِهِ الْحَسَنِ (عليه السلام): يَا بُنَيَّ، احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً، وَ أَرْبَعاً، لا يَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ). در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که چرا امام (عليه السلام) نفرمود: هشت چيز را به تو توصيه مى کنم، بلکه فرمود: چهار چيز و چهار چيز. پاسخ سؤال اين است که امام (عليه السلام) با اين کار مى خواهد مخاطب را متوجه تفاوت اين دو با هم سازد، زيرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر اين، چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى. امام (عليه السلام) در چهار قسمت اول مى فرمايد: «(فرزندم!) بالاترين سرمايه ها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ). انسانى که داراى عقل کافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى، عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحيح و فضايل اخلاقى و اعمال صالحه دعوت مى کند، زيرا عواقب شوم رذايل اخلاقى را به خوبى درک مى نمايد و او را از آن بازمى دارد و در امور مادى با حسن تدبير و همکارى\nصحيح با ديگران و تشخيص دوست و دشمن و درک فرصت ها و استفاده صحيح از نيروى ديگران به فوايد و برکات مادى مى رساند، بنابراين سرمايه پيروزى در دنيا و آخرت عقل است. استثنايى که بعضى از شارحان به اين اصل کلى زده اند که: منظور از عقل، آن جاست که از طريق مشورت نتوان کارى کرد صحيح به نظر نمى رسد، زيرا در مورد مشورت نيز عقل است که انسان را به استفاده از افکار ديگران و عمل کردن به نتيجه مشورت دعوت مى کند. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لا دِينَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ اساس کار انسان عقل اوست و آن کس که عقل ندارد دين ندارد». در حديث ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «اَلْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْکَبُ الْحِلْمِ؛ عقل، مَرکب علم و دانش و علم، مرکب حلم (و اخلاق) است». در حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چيزى برتر از عقل در ميان بندگانش تقسيم نکرده، لذا خواب عاقل برتر از بيدارى (و شب زنده دارى) جاهل است». در حديث ديگرى در کتاب شريف کافى «اصبغ بن نباته» از على (عليه السلام) نقل مى کند که جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: من مأمورم تو را در ميان سه چيز مخير سازم که يکى را برگزينى و آن دو را رها سازى. آدم گفت: آن سه چيز کدام است؟ جبرئيل گفت: عقل و حيا و دين. آدم گفت: من عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برگرديد و عقل را رها کنيد. آن ها گفتند: اى جبرئيل «إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ\nنَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ کَانَ؛ ما مأموريم هر جا که عقل است با او باشيم. جبرئيل گفت: پس به مأموريت خود عمل کنيد، و به آسمان رفت». البته منظور از عقل در اين جا کمال عقل است، زيرا آدم عقل داشت که در اين گزينش آن را برگزيد. نقطه مقابل جمله اول چيزى است که امام (عليه السلام) در دومين جمله از گفتار حکيمانه خود بيان کرده است؛ مى فرمايد: «بزرگ ترين فقر، حماقت و نادانى است»؛ (وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ). زيرا انسان احمق، هم آخرت خود را به باد مى دهد و هم دنيايش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاويدانش مقدم مى دارد و لذت ناپايدار را بر سعادت پايدار. به همين دليل روز رستاخيز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سيئات سنگين. در دنيا نيز براثر ندانم کارى ها دوستان خود را از دست مى دهد و منافع آنى را بر درآمدهاى آينده مقدم مى شمرد. بخل و تنگ نظرى که لازمه حماقت است مردم را به او بدبين مى کند و تدبير لازم براى تمشيت امور مادى را ازدست مى دهد و به همين دليل فقر عقل باعث فقر در زندگى مادى او نيز مى شود. يکى از مشکلات مهم کار احمق مشکل بودن درمان اوست، زيرا او مانند بيمارى است که نه دارو مى خورد و نه پرهيز مى کند. مطابق آنچه مرحوم مفيد در کتاب اختصاص آورده در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ قالَ: دَاوَيْتُ الْمَرْضَى فَشَفَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأَبْرَأْتُ الأَکْمَهَ وَ الأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْيَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلاحِه؛ حضرت عيسى بن مريم گفت: من بيماران (غير قابل علاج) را مداوا کردم و آن ها را به اذن خدا بهبودى بخشيدم. نابيناى مادرزاد و مبتلا به بيمارى برص را به اذن\nخدا شفا دادم حتى مردگان را به اذن خدا زنده کردم؛ ولى به سراغ معالجه احمق رفتم و نتوانستم او را اصلاح کنم. در ادامه اين حديث آمده که از آن حضرت سؤال کردند: احمق کيست؟ گفت: احمق کسى است که تنها به رأى خود و شخص خود عقيده دارد و تمام فضيلت ها را براى خود روا مى دارد و چيزى بر ضد خود قائل نيست، حق را به طور کامل براى خود مى شمرد و هيچ حقى براى ديگرى بر خود روا نمى داند. اين همان احمقى است که راهى براى درمان او نيست. درباره اين که احمق چه کسى است؟ روايات متعددى نيز از معصومان (عليهم السلام) وارد شده است. در حديثى از امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در کلمات قصار مى خوانيم: «مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذلِکَ الأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ؛ کسى که عيوب مردم را مى بيند و آن را بد مى شمرد سپس آن را براى خود مى پذيرد، او عيناً آدم احمقى است». از تفسيرهايى که براى احمق ذکر شد روشن مى شود که چرا احمق، هم دين خود را از دست مى دهد و هم دنياى خود را. در تواريخ داستان هاى زيادى از افراد احمق نقل شده که نشان مى دهد تا چه اندازه از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعى ناتوان هستند. در شرح نهج البلاغه علّامه شوشترى آمده است که روزى يکى از خلفا در عيد فطر يا قربان به سوى مصلّى مى رفت، طبل ها در مقابل او مشغول زدن بودند و پرچم ها در بالاى سر او در اهتزاز. مرد نادانى سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «أللّهُمَّ لا طَبْلَ إلّا طَبْلُکَ؛ خداوندا! طبل، تنها طبل توست!» کسى به او گفت: اين سخن را نگو، خدا طبل ندارد. مرد نادان گريه کرد و گفت: يعنى او هنگامى که مى آيد تک و تنهاست؟ نه\nطبلى جلوى او مى نوازند و نه پرچمى بالاى سر اوست؟ در اين صورت او از خليفه زمان ما هم پايين تر است. در عيون الاخبار «ابن قتيبه دينورى» طبق نقل علّامه شوشترى آمده است: شخص احمقى مى گفت: من اسم گرگى را که يوسف را خورد مى دانم؛ اسمش فلان بود. به او گفتند: يوسف را گرگ نخورد. گفت: پس اين اسم، اسم همان گرگى است که يوسف را نخورد! سپس در سومين جمله از اين کلمات نورانى مى فرمايد: «بدترين تنهايى و وحشت، خودبينى و خودپسندى است»؛ (وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ). «وحشت» در لغت، هم به معناى تنهايى آمده است و هم به معناى ترس و ناراحتى ناشى از آن و به يقين، افراد خودبزرگ بين دوستان خود را به زودى از دست مى دهند، زيرا مردم حاضر نيستند زير بار خواسته هاى چنين افراد خودبين و خودخواهى بروند، در نتيجه چنين افرادى در زندگى تنهاى تنها مى مانند. در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبينى و خودپسندى است». در حديث ديگرى از همان حضرت در همان منبع آمده است: «إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رَزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خرده گيرى انسان به خويشتن (و کارهاى خود) دليل بر قوت عقل او و گواه فزونى فضل اوست و خودپسندى انسان دليل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست». سرانجام در چهارمين دستور انسان ساز مى فرمايد: «برترين حسب و نسب اخلاق نيک است»؛ (وَ أَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ).\n«حسب» در لغت،هم به شرافت هاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراين منظور امام (عليه السلام) اين است که بالاترين شرافت ذاتى و اکتسابى از پدران و اجداد، داشتن حسن خلق است، زيرا بيش از هر چيز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مى کند و شرافت هاى ديگر تا اين حد توان ندارند. درباره اهميت حسن خلق آيات و روايات فراوانى وارد شده تا آن جا که قرآن حسن خلق را يکى از عوامل مهم پيروزى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى شمرد، مى فرمايد: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ «پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرم خو شدى و اگر درشت خوى و سخت دل بودى بى شک از گرد تو پراکنده مى شدند» و در جاى ديگر خطاب به آن حضرت مى فرمايد: (وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ)؛ «تو اخلاق بسيار برجسته اى دارى». تأثير اين اخلاق در پيشرفت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به اندازه اى بود که بعضى آن را به عنوان معجزه اخلاقى آن حضرت مى شمرند. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «حُسْنُ الْخُلُقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستى را (با مردم) تثبيت مى کند». در فوايد حسن خلق از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم چنين آمده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُدِرُّ الاْرْزاقِ وَ يُؤنِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى انسان را فراوان مى سازد وب ه دوستان آرامش مى بخشد». ما خود مى بينيم که افراد صاحب حسن خلق در زندگى مادى خويش نيز بسيار موفق اند، همان گونه که در بحارالانوار از على (عليه السلام) نقل شده است: «فِي سَعَةِ الأَخْلاقِ کُنُوزُ الأَرْزَاق؛ در حسن خلق گنج هاى روزى نهفته شده است». امام (عليه السلام) بعد از ذکر اين چهار جمله حکمت آميز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق، به چهار نکته ديگر درباره ترک دوستى با چهار گروهى که صفات زشتى دارند مى پردازد: نخست مى فرمايد: «فرزندم! از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى خواهد به تو منفعت برساند ولى زيان مى رساند (زيرا براثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى دهد)»؛ (يَا بُنَيَّ، إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ). «مصادقت» به معناى دوستى است و مى دانيم که دوستى افراد با يکديگر سرنوشت آن ها را به هم پيوند مى زند و هر يک در زندگى ديگرى تأثير مى گذارد. احمق کسى است که براثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مى شود؛ خوب را بد و بد را خوب مى پندارد. تنها براساس ظاهر امور قضاوت مى کند غافل از اين که گاه آنچه ظاهرش زيان آور است باطنى پرسود دارد و يا آنچه آغازش ضرر دارد پايانش بسيار پرفايده است. به همين دليل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام کارى مى کند که عاقبت دردناکى دارد و به عکس از کارى بازمى دارد که سرانجامش قرين موفقيت و سعادت بسيار است و چون وسوسه هاى چنين فرد احمقى خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد، امام (عليه السلام) مى فرمايد پيوند دوستى خود را با چنين افرادى قطع کن. در بعضى از روايات آمده است که با احمق مشورت نکنيد؛ امام صادق (عليه السلام) مطابق آنچه در کتاب تحف العقول آمده است مى فرمايد: «لا تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛ با فرد نادان مشورت نکن (که از آن زيان خواهى ديد)». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: چهار چيز قلب انسان را مى ميراند ازجمله گفت وگو با احمق (وَ مُماراةُ الاْحْمَقِ). سپس در جمله حکمت آميز دوم مى فرمايد: «از دوستى با بخيل برحذر باش، زيرا به هنگامى که شديدترين نياز را به او دارى تو را رها مى سازد»؛ (وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَيْهِ). بخل انواع و اقسامى دارد. ساده ترين آن اين است که بخيل حاضر نيست از مواهبى که خدا به او داده در اختيار ديگران بگذارد، هر چند بسيار بيش از نياز در اختيار دارد و نوع ديگر اين است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نيست؛ يعنى درباره خود نيز بخل مى ورزد و بدترين بخل، بخل کسى است که از استفاده کردن مردم از مواهب يکديگر ناراحت مى شود. امام (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد: دوستان گاه به يکديگر نيازمند مى شوند و حتى گاهى به قدرى نياز شديد است که سرنوشت انسان را رقم مى زند و اگر دوست، بخيل باشد در چنين حالتى نيز انسان را رها مى سازد. اما اگر خودش نيازمند شود انتظار هر گونه کمک را دارد. در روايات مشورت، از شور با بخيل نيز نهى شده است؛ در عهدنامه مالک اشتر خوانديم که امام (عليه السلام) به مالک دستور مى دهد: «لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِکَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخيل را در مشاوران خود داخل مکن، زيرا مانع کمک کردن به ديگران مى شود و وعده فقر به تو مى دهد». سومين کسى که امام (عليه السلام) فرزندش را از دوستى با او نهى مى کند فرد فاجر و فاسق و بى بند و بار است. مى فرمايد: «از دوستى با انسان فاجر بپرهيز، چرا که تو را به اندک چيزى مى فروشد»؛ (وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُکَ بِالتَّافِهِ ).\nاين گونه افراد پيوسته به دنبال هوى و هوس خويش اند؛ نه وجدان بيدارى دارند، نه شخصيت و شرفى، و نه دين و ايمان درستى. به همين دليل هر زمان هوى و هوس آن ها اقتضا کند دوستان خود را به اندک چيزى مى فروشند. در آخرين (چهارمين) جمله پرنور و حکمت آميزش مى فرمايد: «از دوستى با دروغ گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزديک و نزديک را در نظر تو دور مى سازد (و همچون سراب، حقايق را به تو وارونه نشان مى دهد)»؛ (وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَعِّدُ عَلَيْکَ الْقَرِيبَ). دوستى با انسان کذاب و بسيار دروغ گو خطرناک است، خواه اين رذيله اخلاقى اش ناشى از بى بندوبارى و ضعف ايمان باشد يا براثر علاقه به منافع زودگذر خود. گاه عوامل پيروزى براى رسيدن به يک هدف فراهم مى شود؛ اما او با دروغ هايش رسيدن به آن را غير ممکن و محال مى شمرد و فرصت ها از اين طريق از دست مى رود و گاه به عکس، کارهايى پيش روى انسان است که شرايط آن فراهم نشده و ورود در آن مايه شکست است؛ اما اين دروغ گوى بى بندوبار چنان سخن مى گويد که گويى فردا انسان به مقصود مى رسد. مى دانيم که سراب منظره اى است در بيابان که به هنگام گرماى هوا پيدا مى شود و از دور شبيه آب به نظر مى رسد، در حالى که به واسطه اختلاف فشردگى طبقات هوا براثر گرماى آفتاب، تصوير گوشه اى از آسمان آبى بر روى زمين مى افتد و انسان آن را آب مى پندارد، ولى هنگامى که نزديک مى رود اثرى از آب در آن جا نمى بيند. کسانى که واقعيت ها را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند شباهت زيادى به سراب دارند و اميرمؤمنان على (عليه السلام) به خصوص روى اين مطلب تکيه فرموده که دروغ گويان، دور را نزديک و نزديک را دور مى سازند و اين نوعى تغيير واقعيت است.\nدر احاديث اسلامى از مشاوره با کذاب هم نهى شده است؛ در غررالحکم از على (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «با کذاب مشورت مکن که دور را براى تو نزديک و نزديک را براى تو دور مى سازد؛ لا تَسْتَشِرِ الْکَذّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعيدَ وَ يَبْعِّدُ عَلَيْکَ الْقَريبَ». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «لا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ الْفَاجِرَ وَ لا الأَحْمَقَ وَ لا الْکَذَّابَ؛ سزاوار نيست افراد باايمان با فاجران و افراد احمق و دروغ گويان طرح برادرى بريزند». در روايت ديگرى از امام على بن الحسين (عليه السلام) آمده است که فرزند دلبندش امام باقر (عليه السلام) را از همنشينى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است؛ چهار گروهش با آنچه در کلام اميرمؤمنان (عليه السلام) آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان کسى که پيوند خويشاوندى را با بستگانش مى گسلد، فرمود: «إِيَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّي وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِي کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي ثَلاثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشينى با شخصى که قاطع رحم است (پيوند خويشاوندى اش را با بستگانش بريده) بپرهيز، زيرا من او را در سه جا از قرآن مجيد مورد لعن ديدم. (اشاره به سوره هاى محمد، آيات 22 و 23، بقره، آيه 27 و رعد، آيه 25)."
},
"39": {
"hekmat_number": 39,
"title": "حکمت 39",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/998",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کارهاى مستحب اگر به واجبات زيان برساند موجب قرب به خدا نمى شود.",
"Interpretation": "مستحبّات بى ارزش امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه مى فرمايد: «کارهاى مستحب اگر به واجبات زيان برساند موجب قرب به خدا نمى شود»؛ (لا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ). روشن ترين تفسيرى که براى اين گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) به نظر مى رسد اين است که هرگاه کارهاى مستحب ضررى به واجبات بزند ارزش آن کاسته مى شود و ثواب آن کم مى گردد، مانند اين که کسى از سر شب تا بعد از نيمه شب مشغول عزادارى باشد سپس بخوابد و خواب بماند و نماز صبح او قضا شود. همه مى گويند آن مستحبى که به اين فريضه لطمه زد کم ارزش است. يا اين که به سراغ کارهاى خير و کمک به مستمندان برود؛ ولى در اداى ديون خود و يا حج واجب کوتاهى کند. دليل آن هم روشن است، فرائض و واجبات مصالحى دارد که اگر ترک شود به انسان لطمه جدّى مى زند در حالى که مستحبّات چنين نيست و به اين مى ماند که کسى داروى اصلى درد خود را رها کرده و داروهاى اضافى و غير ضرورى را مصرف کند. در حديثى که در غررالحکم از اميرمومنان (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «يَسْتَدَّلُ عَلى إدْبارِ الدُّوَلِ بِأرْبَعٍ: تَضييعِ الأُصُولِ وَ التَمَسُّکِ بِالْفُرُوعِ وَ تَقْديمِ الاْراذِلِ وَ تَأخيرِ الاْفاضِلِ؛ چهار چيز است که سبب سقوط دولت ها مى شود:\nضايع ساختن اصول، چسبيدن به فروع، مقدم داشتن اراذل و موخر داشتن افاضل». تفسير ديگرى که براى اين گفتار حکيمانه وجود دارد اين است که در بعضى از عبادات اگر واجبات را رها کنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است؛ مانند کسى که روزه قضاى واجب بر عهده اوست. اگر روزه مستحب بگيرد از اساس باطل است و يا اين که حج واجب را رها کند و به سراغ حج مستحب برود که به عقيده جمعى، حج مستحب او باطل است. احتمال سوم در تفسير اين سخن اين است که اشاره به مسئله ضدين مى کند که در علم اصول آمده، زيرا جمعى معتقدند که امر به شىء، نهى از ضدّ خاص آن مى کند و بر اين اساس معتقدند کسى که بدهکارى فورى داشته باشد اگر در وسعت وقت نماز بخواند نماز او قابل تقرب نيست و در نتيجه باطل است، زيرا انجام نماز در وسعت وقت به واجب فورى لطمه مى زند. ولى اخيراً محققان اين مطلب را نپذيرفته اند و امر به شىء را سبب نهى از ضد خاص نمى دانند. البته جمع ميان همه اين تفسيرها نيز منعى ندارد؛ ولى مناسب تر همان تفسير اوّل است.\n."
},
"40": {
"hekmat_number": 40,
"title": "حکمت 40",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/999",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست!",
"Interpretation": "تفاوت جايگاه زبان عاقل و احمق آنچه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بيان فرموده کنايه زيبايى است درباره کسانى که سنجيده يا نسنجيده سخن مى گويند، مى فرمايد: «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست»؛ (لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ). اشاره به اين که انسان عاقل نخست انديشه مى کند سپس سخن مى گويد در حالى که احمق نخست سخن مى گويد و بعد در انديشه فرو مى رود، به همين دليل سخنان عاقل، حساب شده، موزون، مفيد و سنجيده است؛ ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و به زيان خود او. همين عبارت با شرح جالبى در خطبه 176 آمده است و در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إنَّ لِسانَ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ يَتَکَلَّمَ بِشَيْءٍ تَدَبَّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْءٍ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ لَمْ يَتَدَبَّرْه بِقَلْبِهِ؛ زبان انسان باايمان پشت قلب (و فکر) اوست، لذا هنگامى که مى خواهد سخنى بگويد نخست در آن تدبّر مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد، ولى زبان منافق جلوى قلب اوست، لذا هنگامى که تصميم به چيزى مى گيرد بدون هيچ گونه تدبّر بر زبانش جارى مى سازد». از آن جا که على (عليه السلام) باب علم پيامبر (صلي الله عليه و آله) است اين سخن را از او آموخته است. امام حسن عسکرى (عليه السلام) اين سخن را با عبارت لطيف ديگرى بيان فرموده است: «قَلْبُ الاْحْمَقِ في فَمِهِ وَ فَمُ الْحَکيمِ في قَلْبِهِ؛ قلب (و فکر) احمق در دهان او ودهان شخص حکيم در قلب اوست!». * * * مرحوم سيّد رضى پس از ذکر اين کلام حکمت آميز مى گويد: «اين سخن از مطالب شگفت انگيز و پرارزش است و منظور اين است که عاقل زبانش را به کار نمى گيرد مگر بعد از مشورت با عقل خويش و فکر و دقت؛ ولى سخنانى که از زبان احمق مى پرد و حرف هايى که بدون دقت مى گويد بر مراجعه به فکر وانديشه و دقت رأيش پيشى مى گيرد، بنابراين گويا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست»؛ (قالَ الرَّضيُ: وَ هذا مِنَ الْمَعانِى الْعَجيبَةِ الشَّريفَةِ، وَ الْمُرادُ بِهِ أنَّ الْعاقِلَ لا يُطْلِقُ لِسانَهُ، إلّا بَعْدَ مُشاوَرَةِ الرَّوِيَّةِ وَ مُوامِرَةِ الْفِکْرَةِ. وَ الاْحْمَقُ تَسْبِقُ حَذَفاتُ لِسانِهِ وَ فَلَتاتُ کَلامِهِ مُراجَعَةَ فِکْرِهِ وَ مُماخَضَةَ رَأيِهِ فَکَأنَّ لِساناً الْعاقِلِ تابِعٌ لِقَلْبِهِ، وَ کأنَّ قَلْبُ الاْحْمَقِ تابِعٌ لِلِسانِهِ). ."
},
"41": {
"hekmat_number": 41,
"title": "حکمت 41",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1000",
"arabic_text": "وَ قَدْ رُويَ عَنْهُ عَلَيهِ السَلَامُ هذا الْمَعْنى بِلْفظٍ آخَرٍ، وَ هُوَ قَوْلِهِ: قَلْبُ الأَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ. وَ مَعْناهُما واحِدٌ.",
"persian_translate": "همان جمله (پرمايه) قبل، به تعبير ديگرى بدين صورت از امام (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش! و هر دو يک معنا را بازگو مى کنند.",
"Interpretation": "باز هم تفاوت عاقل و احمق مرحوم سيّدرضى در آغاز اين سخن حکيمانه مى گويد: «همان جمله (پرمايه) قبل، به تعبير ديگرى بدين صورت از امام (عليه السلام) نقل شده است: «قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش قرار دارد»؛ (وَ قَدْ رُوِىَ عَنْهُ (عليه السلام) هذا الْمَعْنى بِلْفظٍ آخَرٍ، وَ هُوَ قَوْلِهِ: قَلْبُ الأَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ). سپس مى افزايد: «و هر دو يک معنا را بازگو مى کنند»؛ (وَ مَعْناهُما واحِدٌ.). تفاوت اين دو تعبير آن است که در تعبير اول مى فرمايد: زبان عاقل پشت قلب (عقل) اوست، در اين جا مى فرمايد: در درون قلب اوست، و در آن جا مى فرمود: قلب احمق پشت زبان اوست، در اين جا مى فرمايد: در دهان اوست. به يقين هر دو بيان، تعبير کنايى زيبا و صحيحى است و هر دو اشاره به يک حقيقت مى کند و آن اين که افراد عاقل، بى مطالعه، فکر و دقت سخن نمى گويند؛ حسن و قبح، سود و زيان، مناسبت و عدم مناسبتِ گفتار خود را به دقت بررسى و سپس آن را بر زبان جارى مى کنند در حالى که افراد نادان عکس اين عمل مى کنند؛ سخنى را بى مطالعه مى گويند و بعد که آثار زيان بارش را ديدند در فکر فرو مى روند که آيا صلاح بود چنين سخنى را بگوييم؟ در کتاب محجة البيضاء همين مضمون کلام امام (عليه السلام) با شرح بيشترى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که مى فرمايد: «إنَّ لِسانَ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ\nيَتَکَلَّمَ بِشَيْءٍ تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَيْءٍ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ لَمْ يَتَدَبَّرْه بِقَلْبِهِ ؛ زبان مؤمن در پشت قلب (عقل) اوست و هنگامى که اراده کند سخنى بگويد نخست با عقل خود آن را بررسى مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد ولى زبان منافق جلوى قلب (عقل) اوست هنگامى که تصميم به چيزى بگيرد بدون مطالعه بر زبانش جارى مى سازد». در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى خوانيم: «يَسْتَدَلُّ عَلى عَقْلِ کُلِّ امْرِءٍ بِما يَجْرى عَلى لِسانِهِ؛ سخنانى که بر زبان هر انسانى جارى مى شود دليل بر ميزان عقل اوست». نيز در همان کتاب در عبارت کوتاه ترى آمده است: «کَلامُ الرَّجُلِ ميزانُ عَقْلِهِ؛ سخن انسان معيار عقل اوست». در ادامه همين کلمات قصار در حکمت 392 خواهد آمد: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ سخن بگوييد تا شناخته شويد؛ زيرا شخصيت انسان زير زبان او پنهان شده است». هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سيئات دقت کنيم مى بينيم قسمت عمده طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نيز با زبان است، بنابراين زبانى که در اختيار صاحبش نباشد بلاى بزرگى است و به عکس، زبانى که در اختيار عقل انسان باشد منبع برکات و طاعات فراوانى است.\nنکته مفهوم واقعى عقل و حمق در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که عقل و حماقت در انسان ها ذاتى است؛\nنه عاقل را مى توان به خاطر عقلش ستايش کرد و نه احمق را به خاطر حماقتش نکوهش. پاسخ اين است که منظور در اين جا عقل و حماقت اکتسابى است. کسى که ذاتاً احمق است در واقع نوعى بيمارى دارد که در صورت امکان بايد معالجه شود؛ ولى گاه انسان حماقت را با اراده خود فراهم مى سازد؛ با نيکان و پاکان و عاقلان و خردمندان معاشرت نمى کند و بر عکس به دنبال هواى نفس مى رود و با افراد نادان و شرور طرح دوستى مى ريزد، تحصيل علم را رها مى کند و با اختيار خود در وادى جهل گام برمى دارد و هنگامى که مسئله سرنوشت سازى پيش آيد با اين که مى تواند تأمل کند، به مشورت بپردازد و از اين و آن نظر بخواهد همه اين ها را ترک کرده و بى گدار به آب مى زند و گرفتار غرقاب مى شود. نکوهش حضرت از چنين حماقتى است. همان گونه که امام (عليه السلام) در غررالحکم مى فرمايد: «اَلْعَقْلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ؛ عقل غريزه اى است که با علم و تجربه افزون مى شود (و در نقطه مقابل، با ترک علم و عدم بهره گيرى از تجارب ضايع مى گردد)». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «کَثْرَةُ النَّظَرِ فِي الْحِکْمَةِ تَلْقَحُ الْعَقْلَ؛ نگاه کردن در حکمت باعث بارورى عقل انسان مى شود»."
},
"42": {
"hekmat_number": 42,
"title": "حکمت 42",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1001",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِکَ، فَإِنَّ الْمَرَضَ لا أَجْرَ فِيهِ، وَ لَکِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ، وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الأَوْرَاقِ. وَ إِنَّمَا الأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَ الْعَمَلِ بِالأَيْدِي وَ الأَقْدَامِ، وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) هنگامى که يکى از ياران خود را بيمار مى بيند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرمايد: «خداوند اين درد و بيمارى تو را سبب ريزش گناهانت قرار داد، زيرا پاداشى در بيمارى نيست؛ ولى گناهان را مى ريزد همچون ريزش برگ درختان. اجر و پاداش، تنها در گفتار با زبان و عمل با دست و قدم (و اعضا) است و خداوند سبحان کسانى از بندگانش را که بخواهد (و لايق بداند)، به دليل صدق نيت و پاکى باطن (نيز) داخل بهشت مى کند. مرحوم سيّد رضى اين کلام حکمت آميز را با عبارات شيوايى شرح مى دهد، مى گويد: آنچه امام (عليه السلام) در اين جا فرموده راست و درست است؛ بيمارى اجر و پاداش ندارد، هر چند از قبيل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زيرا انسان در مقابل کارهاى خداوند درباره بندگانش مانند بيمارى ها و مانند آن مستحق عوض مى شود؛ اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراين بين اين دو فرق است؛ فرقى که امام (عليه السلام) با آن علم نافذ و نظريه صائب خود به آن اشاره فرموده است؛ (قالَ الرَّضيُّ: وَ أقُولُ: صَدَقَ (عليه السلام)، إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فيهِ، لاِنَّهُ لَيْسَ مِنْ قَبيلِ ما يُسْتَحَقُّ عَلَيْهِ الْعِوَضُ، لاِنَّ الْعِوَضَ يُسْتَحَقُّ عَلى ما کانَ في مُقابِلَةٍ فِعْلِ اللّهِ تَعالى بِالْعَبْدِ، مِنَ الاْلامِ وَ الاْمْراضِ، وَ ما يَجْري مَجْرى ذلِکَ. وَ الاْجْرٌ وَ الثَّوابُ يُسْتَحَقّانِ عَلى ما کانَ فى مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ، فَبَيْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَيَّنَهُ (عليه السلام)، کَما يَقْتَضيهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَ رَأيُهُ الصّائِبُ).",
"Interpretation": "بيمارى و ريزش گناهان مطابق اين روايت، «امام (عليه السلام) هنگامى که يکى از ياران خود را بيمار مى بيند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرمايد: خداوند اين درد و بيمارى تو را سبب ريزش گناهانت قرار داد»؛ (وَ قَالَ (عليه السلام): لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِکَ). اين بشارت بزرگى بود که امام (عليه السلام) به آن يار بيمار داد که قطعاً سبب شادى او شد، و فشار درد و بيمارى را از او کاست و روحيه اى را که بيمار براى مبارزه با مرض بايد پيدا کند در او دميد. مى دانيم که درد و رنج ها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفه هاى متعددى دارد؛ يکى از آن فلسفه ها آمرزش گناهان است؛ يعنى خداوند مى خواهد بنده صالحش را که لغزشى داشته در همين دنيا پاک کند تا حساب او به قيامت نيفتد. اضافه بر اين، انسان در حال بيمارى توجه خاصى به خدا پيدا مى کند و گاه به ياد مرگ مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و همين بيدارى و آگاهى و توبه نيز سبب ديگرى براى ريزش گناهان اوست. قرآن مجيد در آيه 12 سوره يونس مى فرمايد: (وَ إِذا مَسَّ الإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً)؛ «هنگامى که به انسان زيان (و ناراحتى و بيمارى) برسد ما را (در هر حال) در حالى که به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است\nمى خواند»، هر چند براى بعضى اين بيدارى موقتى است و با تغيير احوال و اوضاع و برطرف شدن آن ناراحتى به حال سابق بازمى گردند، همان گونه که قرآن در ادامه اين آيه مى فرمايد: (فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَّمْ يَدْعُنا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ)؛ «اما هنگامى که ناراحتى او را برطرف ساختيم چنان مى رود که گويى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسيده بود نخوانده است». آن گاه امام (عليه السلام) راز اين نکته را که فرمود: بيمارى سبب سقوط گناهان است و نفرمود: پاداش و اجر دارد، بيان مى کند، مى فرمايد: «زيرا پاداشى در بيمارى نيست؛ ولى گناهان را مى ريزد، همچون ريزش برگ درختان»؛ (فَإِنَّ الْمَرَضَ لاأَجْرَ فِيهِ، وَ لَکِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ، وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الأَوْرَاقِ). «حطّ» به معناى هرگونه ريزش و پايين آوردن است و «حتّ» در اصل به معناى ريزش برگ از درختان است. سپس براى توضيح بيشترمى فرمايد: «اجر و پاداش، تنها در گفتار با زبان و عمل با دست و پاست»؛ (وَ إِنَّمَا الأَجْرُ فِى الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَ الْعَمَلِ بِالأَيْدِي وَ الأَقْدَامِ). روشن است که پاداش، مربوط به عمل است؛ خواه با زبان انجام شود و يا با اعضاى بدن؛ ولى بيمارى ناخواسته اى که بر انسان عارض مى شود کارى نيست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد. البته اگراين بيمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد؛ مثلاً سرباز مجاهدى که به سوى ميدان جنگ مى رود، خسته و ناتوان و بيمار گردد اين بيمارى ممکن است اجر داشته باشد، همان طور که قرآن درباره مجاهدان فى سبيل الله مى فرمايد: (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللّهِ... إِلّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ)؛ «اين به خاطرآن است که هيچ تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا به آن ها نمى رسد... مگر اين که به خاطر آن، عمل صالحى براى آن ها نوشته مى شود». آن گاه امام (عليه السلام) در پايان اين سخن مى افزايد: «خداوند سبحان کسانى از بندگانش را که بخواهد (و لايق بداند)، به دليل صدق نيت و پاکى باطن، داخل بهشت مى کند»؛ (وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ). اشاره به اين که خداوند براى نيت خوب و اراده اعمال صالح به انسان پاداش مى دهد، زيرا نيت و اراده، عملى است باطنى که در بسيارى از روايات براى آن پاداش ذکر شده است. سريره صالح و باطن نيکو نيز مولود اعمال صالحى است که انسان در گذشته انجام داده و آن هم داراى پاداش نيک است. گاه کسانى تصميم مى گيرند کارهاى نيک گسترده اى انجام دهند؛ ولى دستشان به جايى نمى رسد و يا در سايه خودسازى داراى سريره صالحه شده اند. خداوند به لطف و کرمش، اين گونه افراد را وارد بهشت مى کند. مرحوم سيّد رضى اين کلام حکمت آميز را با عبارات شيوايى شرح مى دهد، مى گويد: «آنچه امام (عليه السلام) فرموده راست و درست است؛ بيمارى اجر و پاداش ندارد، چرا که از قبيل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زيرا انسان در مقابل کارهاى خداوند درباره بندگانش مانند بيمارى ها و مانند آن مستحق عوض و پاداش مى شود؛ اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراين بين اين دو فرق است؛ فرقى که امام (عليه السلام) با آن علم نافذ و نظريه صائب خود به آن اشاره فرموده است»؛ (قالَ الرَّضىُ: وَ أقُولُ: صَدَقَ (عليه السلام)، إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فيهِ، لاِنَّهُ لَيْسَ مِنْ قَبيلِ ما يُسْتَحِقُّ عَلَيْهِ الْعِوَضُ، لاِنَّ الْعِوَضَ يُسْتَحِقُّ عَلى ما کانَ في مُقابِلَةٍ فِعْلِ اللّهِ تَعالى بِالْعَبْدِ، مِنَ الاْلامِ وَ الاْمْراضِ، وَ ما يَجْرى مَجْرى ذلِکَ، وَ الاْجْرٌ وَ الثَّوابُ يُسْتَحِقانِ عَلى ما کانَ فى مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ، فَبَيْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَيَّنَهُ (عليه السلام)، کَما يَقْتَضيهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَ رَأيُهُ الصّائِبُ).\nدر واقع مرحوم سيّد رضى به نکته تازه اى اشاره مى کند و آن، تفاوت ميان عوض با اجر و پاداش است؛ يکى را مربوط به فعل خدا مى داند و ديگرى را مربوط به فعل بندگان خدا. اين شبيه چيزى است که متکلمان در علم کلام گفته اند که خداوند حکيم اگر گروهى را گرفتار آفات و بلاها مى کند حکمتش ايجاب مى کند که دربرابر آن عوضى به آن ها بدهد وگرنه با حکمت خدا سازگار نيست. آنچه در کلام حکمت آميز مورد بحث آمد يکى از آثار بيمارى است در حالى که در حديث پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دو اثر ديگر نيز براى بيمارى ذکر شده است آن جا که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در عيادت سلمان فارسى فرمود: «يَا سَلْمَانُ إِنَّ لَکَ فِي عِلَّتِکَ إِذَا اعْتَلَلْتَ ثَلاثَ خِصَالٍ: أَنْتَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِذِکْرٍ، وَ دُعَاوُکَ فِيهَا مُسْتَجَابٌ، وَ لا تَدَعُ الْعِلَّةُ عَلَيْکَ ذَنْباً إِلاَّ حَطَّتْهُ؛ اى سلمان! براى تو به هنگام بيمارى سه فايده (ى بزرگ) است: تو به ياد خدا مى افتى و دعاى تو در اين حالت مستجاب است وبيمارى هيچ گناهى براى تو باقى نمى گذارد مگر اين که آن را فرو مى ريزد». بديهى است که انسان در مشکلات بيش از هر زمان ديگر به ياد خداست مخصوصآ در حال بيمارى که افزون بر ياد خدا به فکر مرگ و معاد و قيامت نيز مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و سعى مى نمايد مسير زندگى نادرست خويش را اصلاح کند و روشن است که در چنين حالتى دعا به استجابت مقرون تر است. مجموعه اين موارد سبب مى شود که گناهان انسان به سبب بيمارى فرو بريزد. اين نکته نيز شايان توجه است که در بعضى از روايات اجر و ثواب هايى براى بيمارى ذکر شده که منظور از آن همان فرو ريختن گناهان و يا تفضّلات الهى به بيماران باايمانى است که تقصيرى در ابتلا به بيمارى نداشته اند. از بعضى از\nروايات نيز استفاده مى شود عباداتى که انسان در حالت سلامت انجام مى دهد اگر بر اثر بيمارى ترک شود خداوند از باب تفضّل، ثواب آن ها را براى او مى نويسد. نکته يک داستان آموزنده در کتاب صفين نصر بن مزاحم نقل شده است: هنگامى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) از صفين بازمى گشت و گروهى همراه او بودند به «نخيله» (اردوگاهى نزديک کوفه) رسيدند و خانه هاى کوفه از دور نمايان بود. امام پيرمردى را ديد که در سايه ديوارى نشسته و آثار بيمارى در چهره اش نمايان است. به او فرمود: چرا چهره تو را اين گونه درهم و منقلب مى بينم؟ آيا از بيمارى است؟ عرض کرد: آرى. فرمود: شايد از اين بيمارى ناراحت شده باشى؟ عرض کرد: دوست نمى داشتم که چنين بيمارى اى به من عارض شود. فرمود: آيا اين بيمارى را تقدير نيک الهى نمى دانى؟ عرض کرد: آرى مى دانم. امام (عليه السلام) فرمود: بشارت باد بر تو به رحمت پروردگار و آمرزش گناهانت، سپس فرمود: نامت چيست؟ عرض کرد: صالح بن سليم. فرمود: از کدام قبيله؟ عرض کرد: اصل من از «سلامان بن طىّ» و زندگى من در کنار «بنى سليم بن منصور» است. امام (عليه السلام) فرمود: سبحان الله چه اسم خوبى تو دارى و چه نام خوبى پدرت دارد و چه اسم خوبى قبيله ات! (تمام آن ها سلامت است و صلاح). آن گاه امام (عليه السلام) از او سؤال کرد: تو در ميدان صفين با ما بودى؟ عرض کرد: والله نبودم ولى دلم مى خواست شرکت مى کردم! اين بيمارى و آتش سوزان تب مرا بازداشت. امام (عليه السلام) آيه شريفه (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضَى...) را تلاوت فرمود که دليل بر معذور بودن\nاين گونه افراد از شرکت در ميدان جهاد است. سپس فرمود: بگو ببينم مردم درباره آنچه ميان ما و اهل شام اتفاق افتاد چه مى گويند؟ عرض کرد: گروهى خوشحال اند (که اين جنگ به نتيجه نهايى منتهى نشد) آن ها افراد نادان و کودنى هستند؛ ولى گروهى ديگر تأسف مى خورند و آن ها خيرخواهان تو در برابر مردم اند. آن مرد مى خواست از خدمت امام مرخص شود که امام به او فرمود : «صَدَقْتَ جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِک...؛ راست گفتى، خداوند اين بيمارى تو را سبب ريزش گناهان تو قرار داد... (تا پايانِ عبارتى که در حکمت مورد بحث آمد)»."
},
"43": {
"hekmat_number": 43,
"title": "حکمت 43",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1002",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ فِي ذِکْرِ خَبَّابِ بْنِ الأَرَتِّ: يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در يادکرد «خباب بن ارت» فرمود: خدا رحمت کند خباب بن الارت را او از روى رغبت اسلام آورد و براى اطاعت خداوند هجرت کرد، به زندگى ساده قناعت نمود، از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود.",
"Interpretation": "مجاهدى وارسته امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمايه خود از يکى از مجاهدان اسلام و مسلمانان راستين به نام «خبّاب بن الارتّ» تعريف و تمجيد مى کند، و اوصافى را براى او بر مى شمرد که مى تواند براى همه الگو باشد و از آن پند و اندرز گيرند. «آن حضرت (عليه السلام) در يادکرد «خبّاب بن الارت» چنين فرمود: خدا رحمت کند خباب بن الارت را او از روى رغبت اسلام آورد و براى اطاعت خداوند هجرت کرد، به زندگى ساده قناعت نمود، از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود»؛ (وَ قَالَ (عليه السلام): فِي ذِکْرِ خَبَّابِ بْنِ الأَرَتِّ: يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَ رَضِىَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً). امام (عليه السلام) در اين جا پس از طلب رحمت الهى براى خبّاب، پنج وصف مهم براى او ذکر مى کند: نخست اسلام وى از روى عشق و علاقه و رغبت است نه از روى ترس يا طمع و نه به سبب تقليد کورکورانه. آرى، او اسلام را به خوبى شناخت و به آن عشق ورزيد و مسلمان شد و بهترين نشانه عشق و علاقه او به اسلام اين بود که بارها مشرکان او را شکنجه کردند که دست از اسلام بردارد، شکنجه ها را تحمل کرد و دست از دامان پيامبر (صلي الله عليه و آله) نکشيد. وصف دوم اين که او جزء مهاجران بود و مهاجرتش براى اطاعت خدا\nصورت گرفت. شايد هجرت بعضى از مکه به مدينه براى ترس از مشرکان يا طمع در آينده اسلام بود؛ ولى اين مرد مجاهد تنها براى اطاعت خداوند هجرت کرد و مى دانيم که هجرت مهاجران فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، زيرا آن ها با انصار مدينه دست به دست هم داده، لشکر نيرومندى براى اسلام فراهم کردند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) در سايه آن توانست در مبارزات خود با دشمنان پيروز گردد، و حکومت اسلامى به کمک آن ها تحقق يافت. جالب اين که در حالات خبّاب نوشته اند: او در ميدان بدر و تمام غزواتى که بعد از آن صورت گرفت از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) جدا نشد. سوم اين که او مرد قانعى بود و زندگى ساده و زاهدانه اى داشت و مى دانيم که افراد قانع افرادى عزيز و سربلندند و در برابر ثروتمندانِ از خدا بى خبر هرگز سر تعظيم فرود نمى آورند. در حقيقت او در اين کار از پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) الگو گرفته بود. در چهارمين جمله خشنودى او را از تقديرات الهى بيان مى کند. با اين که او دوران هاى سخت و طوفانى اسلام را از نزديک مشاهده کرد و زجر بسيار کشيد و شدايد را تحمل کرد؛ اما هميشه از خدا راضى بود؛ راضى از مقدرات الهى واميدوار به پاداش هاى نيک. قرآن مجيد درباره گروهى از مؤمنان راستين مى فرمايد: (رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْه)؛ «هم خدا از آن ها راضى است و هم آن ها از خدا» و درباره صاحبان نفس مطمئنه مى فرمايد: (راضِيَةً مَرْضِيَّةً)؛ هم آن ها از خدا خشنود بودند و هم خدا از آن ها خشنود. در پنجمين و آخرين توصيف مى فرمايد: او در تمام عمر مجاهد بود. در مکه جهادى آميخته با شکنجه داشت. مشرکان آتش افروختند، او را به پشت بر آتش\nخواباندند به گونه اى که قسمت زيادى از پشت او سوخت؛ ولى هرگز از اسلام بازنگشت. در دوران مدينه که دوران جهادهاى سخت و سنگين اسلامى بود در تمام ميدان هاى نبرد حضور داشت و مى جنگيد و در دوران حکومت اميرمؤمنان على (عليه السلام) گفته اند که در جنگ صفين و نهروان حضور داشت، هر چند بعضى از مورخان معتقدند او در اواخر عمرش بيمار بود و نتوانست در صفين شرکت کند و پيش از جنگ نهروان از دنيا چشم پوشيد. صفات بالا نشان مى دهد چه کسانى مى توانند محبوب اولياء الله باشند و چه صفاتى انسان را به خدا و معصومان (عليهم السلام) نزديک مى کند.\nنکته خباب بن ارتّ که بود؟ «خباب بن ارت» که کنيه اش ابوعبدالله يا ابومحمد يا ابويحيى بود از سابقين در اسلام و بزرگان صحابه و از طايفه بنى تميم بود. در زمان جاهليت او را اسير کردند و به مکه آوردند و فروختند و سپس آزاد شد. در عصر جاهليت کار او آهنگرى و ساختن شمشير بود. بعضى مى گويند: ششمين نفرى است که اسلام را پذيرفت و بعضى معتقدند پس از چند نفرى به افتخار اسلام نائل آمد و همان گونه که قبلاً اشاره کرديم شکنجه هاى سختى از مشرکان مکه ديد. در بعضى از تواريخ آمده است که خليفه دوم در ايام خلافتش از او سؤال کرد: مشرکان مکه با تو چه کردند؟ پشت خودش را نشان داد و گفت: نگاه کن. هنگامى که خليفه آثار آتشى را که بر پشت او افروخته بودند مشاهده کرد که پس از سال ها باقى بود گفت: تا امروز پشت کسى را اين چنين نديده بودم. و همان گونه که اشاره شد، او در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى بعد از آن شرکت کرد. در اواخر عمرش به کوفه رفت و در سال 37 و بعضى گفته اند 39 هجرى چشم از جهان بربست.\nبعضى گفته اند که در جنگ صفين و نهروان در لشکر على (عليه السلام) بود در حالى که از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى که اميرمؤمنان (عليه السلام) از صفين بازگشت قبرى را در بيرون دروازه کوفه ديد و از صاحب آن پرسيد. عرض کردند: قبر خباب است. او فرزندى داشت که در زمان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) متولد شد و حضرت نام «عبداللّه» را بر او نهاد، بنابراين او هم جزء صحابه محسوب مى شد. او مردى پارسا و از شيعيان مخلص على (عليه السلام) بود که خوارج وى و همسرش را به طرز بسيار بى رحمانه اى کشتند؛ او را ذبح و شکم همسرش را که باردار بود پاره کردند. اميرمؤمنان (عليه السلام) هنگامى که جنايات خوارج را برمى شمرد، شهادت عبدالله را مطرح فرمود و آن ها را مسئول خون او دانست. ."
},
"44": {
"hekmat_number": 44,
"title": "حکمت 44",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1003",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خوشا به حال کسى که (پيوسته) به ياد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند، به مقدار کفايت قانع گردد و از خدا راضى باشد.",
"Interpretation": "خوشا به حال چنين کسانى امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود به چهار چيز اشاره مى کند و آن ها را مايه خوشبختى انسان مى داند که جمله سوم و چهارم آن با حکمت 43 مشترک است. در جمله اول و دوم مى فرمايد: «خوشا به حال کسى که (پيوسته) به ياد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند»؛ (طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ). هنگامى که واژه معاد گفته مى شود دنيايى در برابر انسان مجسم مى گردد که در آن موازين سنجش اعمال برپاست و نامه هاى اعمال به دست افراد است؛ گروهى (نيکوکاران) به دست راستشان و گروهى (بدکاران) به دست چپشان؛ همان نامه عملى که (لا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لا کَبِيرَةً إِلّا أَحْصَاهَا)؛ «هيچ عمل کوچک و بزرگى از صاحب آن سرنزده مگر اين که در آن احصا شده است» همه از سرنوشت خود نگران اند و اضطراب بر همه حاکم است. تمام اعضاى بدن انسان در آن دادگاه بزرگ گواه اعمال او هستند و نيازى به گواهى فرشتگانِ ثبت اعمال نيست، هر چند آن ها نيز گواهى مى دهند. آن کس که چنين دادگاهى را باور داشته باشد و به ياد آن بيفتد به يقين به سراغ گناه و ظلم و فساد نمى رود، زيرا چنين ايمانى انگيزه عمل است؛ عملى پاک و خالى از هر گونه آلودگى و اگر لغزشى از او سرزند به زودى توبه مى کند\nو به سراغ جبران مى رود. ممکن نيست ايمان به چيزى در دل انسان راسخ باشد و عملى هماهنگ با آن انجام ندهد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در کتاب شريف کافى آمده است که شخصى از آن حضرت سؤال کرد: «أَلا تُخْبِرُنِي عَنِ الإِيمَانِ أَقَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلا عَمَلٍ؛ آيا ايمان، هم اعتقاد است و هم عمل يا فقط اعتقاد است؟» امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود : «الإِيمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذلِکَ الْعَمَلِ؛ تمام ايمان عمل است و اعتقاد، بعضى از آن عمل است (اشاره به اين که رکن اصلى ايمان عمل است)». آن گاه در سومين و چهارمين جمله مى فرمايد: «به مقدار کفايت قانع گردد و از خدا راضى باشد»؛ (وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ). منظور از قانع بودن به مقدار کفايت اين است که حداقلِ لازم زندگى را داشته باشد، زيرا بالاتر از آن خالى از مسئوليت نيست و کمتر از آن خالى از ذلت. قانع بودن به مقدار کفايت به قدرى اهميت دارد که در حديث معروفى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که با يارانش از بيابانى مى گذشت، ساربانى در آن جا بود، حضرت براى رفع عطش يا براى نياز به غذا مقدارى شير از او طلب کرد (البته در برابر وجه) و او بخل ورزيد و گفت: آنچه از شير در پستان و يا در ظرف هاست همه براى صبحانه و شام قبيله است و به ديگرى نمى رسد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حق او چنين دعا کرد: خداوندا! مال و فرزندانش را افزايش ده. سپس به چوپان ديگرى رسيد و همين درخواست را کرد. چوپان نه تنها شيرى را که در ظرف داشت آورد بلکه آنچه را نيز که در پستان گوسفند بود دوشيد وبه عنوان هديه، با احترام نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) آورد و به آن حضرت تقديم کرد. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در حق او نيز دعا کرد؛ ولى چنين عرضه داشت: «اللّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفافِ؛ خداوندا! به حد کفاف به او مرحمت کن» بعضى از ياران تعجب کردند که پيغمبر\nاکرم (صلي الله عليه و آله) چرا در حق آن بخيل دعاى فزونى مال و فرزند کرد ولى درباره اين مؤمن سخاوتمند دعايى کمتر از آن فرمود؟ اين مطلب را سؤال کردند، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِنَّ مَا قَلَّ وَ کَفَى خَيْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلْهَى؛ مقدار کم که براى زندگانى انسان کافى باشد بهتر از مقدار فراوانى است که آدمى را از خدا غافل سازد». منظور از رضايت پروردگار که در سخن پربار امام (عليه السلام) به آن اشاره شده همان رضايت از مقدرات خداست، چه مطابق ميل انسان باشد و چه برخلاف ميل او همان گونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کَرِهَ وَ لا يَرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ إِلاَّ کَانَ خَيْراً لَهُ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ؛ برترين طاعت الهى صبر و شکيبايى و رضايت و خشنودى از خداست؛ چه در امورى که بنده او دوست دارد يا دوست ندارد و هيچ بنده اى در آنچه دوست دارد يا دوست ندارد از مقدرات الهى راضى نمى شود مگر اين که در هر دو صورت براى او خير است»."
},
"45": {
"hekmat_number": 45,
"title": "حکمت 45",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1004",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُوْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي؛ وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِى. وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ (صلي الله عليه و آله)؛ أَنَّهُ قَالَ: يَا عَلِيُّ، لايُبْغِضُکَ مُوْمِنٌ، وَ لا يُحِبُّکَ مُنَافِقٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اگر با شمشيرم بر بُن بينى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهدداشت! و اگر تمام دنيا را در برابر منافق بريزم که مرا دوست بدارد دوست نمى دارد! چرا که مقدر شده و بر زبان پيامبر درس نخوانده (صلي الله عليه و آله) جارى شده که فرمود: اى على! هيچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هيچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت!",
"Interpretation": "دوستان و دشمنان واقعى من امام (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميزش به حقيقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاريخ زندگى امام (عليه السلام) ديدنى است؛ مى فرمايد: «اگر با اين شمشيرم بر بن بينى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنيا را در برابر منافق بريزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»؛ (لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُوْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي؛ مَا أَبْغَضَنِي؛ وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي). آن گاه به گفتارى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه استناد مى جويد، مى فرمايد: «اين به دليل آن است که مقدر شده و بر زبان پيامبر اُمّى و درس نخوانده (صلي الله عليه و آله) جارى شده که فرمود: اى على! هيچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هيچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت»؛ (وَ ذلِکَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ (صلي الله عليه و آله)؛ أَنَّهُ قَالَ: يَا عَلِيُّ، لا يُبْغِضُکَ مُوْمِنٌ، وَ لا يُحِبُّکَ مُنَافِقٌ). جمله «قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ...» اشاره به اين است که اين حقيقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) جارى شده است. از اين حديث شريف استفاده مى شود که وجود مبارک اميرمؤمنان على بن\nابى طالب (عليه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معيار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتويى از صفات آن بزرگوار مى ديدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مى ورزيدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على (عليه السلام) مشاهده مى کردند بغض و کينه او را در دل مى پروراندند. راستى شگفت انگيز است که عالمان معروف اهل سنّت اين حديث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عين حال، غير على (عليه السلام) را بر او ترجيح داده اند! اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اگر خيشوم مؤمن (خيشوم به معناى نقطه بالاى بينى است که اگر قطع شود در واقع تمام بينى قطع شده است) را با شمشير بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى اين است که مؤمن مى داند به يقين در آن مصلحتى بوده و نيز اين که مى فرمايد: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ...» مفهومش اين است که منافقان به قدرى تعصب و کينه و عداوت دارند که اگر تمام دنيا را هم به آن ها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود برنمى دارند. امام (عليه السلام) به کلام پيغمبر (صلي الله عليه و آله) استناد مى جويد و حديث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زيرا همه مدعى اند که سخن پيغمبر (صلي الله عليه و آله) براى آن ها قول فصل و آخرين سخن است. اين سخن ادعا نيست بلکه واقعيت است و در طول تاريخ زندگى امام (عليه السلام) نمونه هاى زنده اى دارد از جمله مرحوم کلينى در کتاب کافى از «حارث بن حصيره» (يکى از ياران على (عليه السلام)) نقل مى کند که در اطراف مدينه مرد سياه پوستى از اهل حبشه را ديدم که مشغول آبيارى است و انگشتان يک دستش قطع شده است. به او گفتم: چه کسى انگشتان تو را قطع کرده است؟ گفت: بهترينِ مردم\nدنيا. سپس افزود: ما هشت نفر بوديم که دست به سرقتى زديم. ما را دستگير کردند و خدمت على بن ابى طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کرديم. امام (عليه السلام) فرمود: از حرام بودن سرقت باخبر نبوديد؟ گفتيم: مى دانستيم. دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند. سپس دستور داد در خانه اى از ما پذيرايى کنند و روغن و عسل (و مواد غذايى مقوى) به ما بدهند تا جاى زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بيرون آورد و لباسى نو بر ما پوشاند و فرمود: اگر توبه کنيد و راه صلاح را پيش گيريد به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت بازمى گردد و اگر چنين نکنيد در دوزخ به شما بازمى گردد. در داستان ابن ملجم، قاتل امام على بن ابى طالب (عليه السلام) نيز مى خوانيم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على (عليه السلام) آوردند. به او فرمود: اى دشمن خدا! مگر من به تو نيکى نکردم؟ گفت: آرى به من نيکى کردى. فرمود: پس چه چيزى باعث شد که اين جنايت را انجام دهى؟ گفت: چهل روز شمشير خود را تيز کردم و از خدا خواستم که به وسيله آن بدترين خلق خدا را به قتل برسانم (و چنين شد). امام (عليه السلام) فرمود: «فَلا أَرَاکَ إِلاَّ مَقْتُولاً بِهِ وَ مَا أَرَاکَ إِلاَّ مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (دعاى تو مستجاب شده است زيرا) تو را با همين شمشير خواهند کشت و تو بدترين خلق خدايى. جالب توجه اين که روايات فراوانى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب (عليه السلام) و منافقان با بغض و کينه او در کتب معروف اهل سنت و شيعه به طور گسترده نقل شده است. از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف (ج 2، ص 96) و «ترمذى» در سنن (ج 5، ص 635 در باب مناقب على بن ابى طالب) از «ابوسعيد خدرى» نقل کرده اند که مى گفت:\n«کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقينَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَليَّ بْنَ أبيطالِبٍ؛ ما جمعيت انصار، منافقان را به سبب بغضشان با على بن ابى طالب مى شناختيم». اين بيان را با سخنى از ابن ابى الحديد پايان مى دهيم. او مى گويد: استادم «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحيحَةِ الَّتِي لارَيْبَ فِيها عِنْدَ الْمُحَدِّثينَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لايَبْغُضُکَ إلّا مُنافِقٌ وَ لا يُحِبُّکَ إلّا مُومِنٌ؛ اخبار صحيحى که شکى در اتفاق راويان اخبار بر آن نيست اين است که پيغمبراکرم (صلي الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن». ."
},
"46": {
"hekmat_number": 46,
"title": "حکمت 46",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1005",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ سَيِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کار بدى که تو را ناراحت (و پشيمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نيکى که تو را مغرور مى کند.",
"Interpretation": "بلاى عُجب امام (عليه السلام) در اين سخن کوتاه و پرمحتوا به نکته مهمى اشاره مى فرمايد که در سير و سلوک انسان به سوى خدا بسيار تأثيرگذار است؛ مى فرمايد: «کار بدى که تو را ناراحت (و پشيمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نيکى که تو را مغرور مى کند»؛ (سَيِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ). دليل آن روشن است، زيرا انسانِ معصيت کارى که از عمل زشت خود ناراحت مى شود به سوى پشيمانى و توبه و جبران آن گام برمى دارد اما آن کس که از کار نيک خود مغرور مى گردد گامى به سوى رياکارى برمى دارد. توبه آثار شوم آن معصيت را مى شويد در حالى که غرور عُجب و ريا از کارهاى نيک، انسان را به پرتگاه گناهان کبيره مى کشاند. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ رَأى أنَّهُ مُسيءٌ فَهُوَ مُحْسِنٌ؛ کسى که خود را بدکار مى داند او نيکوکار است». به گفته مرحوم مغنيه در فى ظلال نهج البلاغه عکس اين مطلب نيز صادق است و آن اين که گفته شود: «مَنْ رَأى أنَّهُ مُحْسِنٌ فَهُوَ مُسِيءٌ؛ کسى که خود را نيکوکار بداند بدکار است» زيرا عُجب و غرور احسانش را تباه مى کند وچه بسيار سخنانى که ايمان را نيز از اساس متزلزل مى سازد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «خداوند متعال به داود وحى فرستاد: «بَشِّرِ الْمُذْنِبينَ وَ أنْذِرِ الصِّدِّيقينَ؛ گنهکاران را بشارت ده و صديقين (والامقام) را بيم ده» (داود تعجب کرد و) عرض کرد: اى پروردگار! چگونه چنين چيزى ممکن است؟ خداوند فرمود: گنهکاران (پشيمان و نادم) را بشارت ده که من توبه آن ها را مى پذيرم و از گناهانشان صرف نظر مى کنم و صديقين را بيم ده که از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند». در حديث ديگرى از آن حضرت چنين آمده است که مى فرمايد: دو نفر وارد مسجدشدند يکى عابد بود و ديگرى فاسق اما هنگامى که از مسجدخارج مى شدند فاسق، جزء صديقان شده بود و عابد از فاسقان. سپس فرمود: دليلش اين بود که چون عابد وارد مسجد شد به عبادت خود مى باليد و در اين فکر بود و فاسق هنگامى که وارد شد فکرش در پشيمانى بود و پيوسته از گناهان خويش استغفار مى کرد. اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم: خداوند به آن حضرت وحى فرستاد که يکى از بندگان من در مسير عبادت تلاش مى کند و شب از خواب خوش و بستر لذت بخش برمى خيزد و مشغول عبادت مى شود و خود را در عبادت من به سختى و تعب مى اندازد. گاه من او را يک شب يا دو شب گرفتار خواب مى کنم تا در مسير صحيح گام بردارد، زيرا هنگامى که به خواب مى رود و صبح بيدار مى شود از خود خشمگين است و خود را سرزنش مى کند و اگر او را در آنچه از عبادت من مى خواهد آزاد بگذارم، چه بسا عُجب و خودپسندى بر او عارض شود و از اين راه حالتى به او دست دهد که هلاکتش در آن است. ."
},
"47": {
"hekmat_number": 47,
"title": "حکمت 47",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1006",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ، وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غَيْرَتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ارزش هر کس به اندازه همت او و راستگويى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصيت اوست و شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنايى وى (به ارزش هاى مادى) و عفت هر کس به اندازه غيرت اوست.",
"Interpretation": "چهار فضيلت مهم اخلاقى امام (عليه السلام) در اين چند جمله حکيمانه به رابطه چهار صفت مهم با چهار صفت ديگر از صفات انسانى اشاره فرموده است. نخست مى فرمايد: «ارزش هرکس به اندازه همت اوست»؛ (قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ). منظور از همت تصميماتى است که انسان براى انجام کارهاى مهم مى گيرد و به دنبال آن تلاش مى کند. هر اندازه اين تصميمات والاتر و اين تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است و کلام امام (عليه السلام) اشاره به اين است که اشخاص والا همت معمولاً تلاش مى کنند تا به مقامات عالى برسند پس نبايد ارزش وجودى ظاهرى آن ها را ديد بلکه بايد آن نيروى نهفته در درون آن ها که نامش همت است مقياس و معيار شمرده شود. در کتاب غررالحکم همين معنا از امام (عليه السلام) به صورت ديگرى بيان شده است، مى فرمايد: «مَنْ شَرُفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِيْمَتُهُ؛ کسى که همت عالى داشته باشد قيمت و ارزش او زياد است». در حديث ديگرى از همان حضرت و در همان کتاب مى خوانيم: «ما رَفَعَ\nأمْرَءً کَهِمَّتِهِ وَ لا وَضَعَهُ کَشَهْوَتِهِ؛ هيچ چيز انسان را به مانند همت او بلند مقام نمى کند و هيچ چيز، او را مانند شهوتش پست نمى سازد». به گفته شاعر: همت بلند دار که مردان روزگار *** از همت بلند به جايى رسيده اند در دومين جمله پرمعناى خود مى فرمايد: «راستگويى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصيت اوست»؛ (وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ). زيرا انسانِ باشخصيت اين کار را براى خود ننگ مى داند که به ديگران دروغ بگويد. اضافه بر اين، غالباً ديده شده است که دروغ ها بعد از مدتى فاش مى گردد؛ انسان باشخصيت حاضر نمى شود کارى انجام دهد که در آينده آبروى او را ببرد. در احاديث ديگرى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «الصِدْقُ عِزٌّ؛ راستگويى سبب عزت است» و «الصِّدْقُ صَلاحُ کُلِّ شَيْءٍ وَ الْکِذْبُ فَسادُ کُلِّ شَيْءٍ». يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام «ابوکهمس» خدمت آن حضرت رسيد و عرض کرد: (يار وفادار شما) ابن ابى يعفور به شما سلام فرستاده است. فرمود: سلام بر تو و بر او، هنگامى که نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر بن محمد به تو مى گويد: «انْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِيٌّ (عليه السلام) عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) فَالْزَمْهُ فَإِنَّ عَلِيّاً (عليه السلام) إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الأَمَانَةِ؛ نگاه کن ببين على (عليه السلام) با چه صفاتى آن مقام را نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيدا کرد آن صفات را داشته باش، على (عليه السلام) تنها به اين سبب نزد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به آن مقام رسيد که در سخن گفتن، صادق بود و در اداى امانت امين». اين سخن را با حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم، فرمود: «الْجَمالُ صَوابُ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ الْکَمالُ حُسْنُ الْفِعالِ بِالصِّدْقِ؛ جمال، در گفتن سخن حق است و کمال، در انجام کارهاى نيک توأم با صدق». بايد توجه داشت که «مروءة» به معناى جوانمردى، مردانگى و فتوت، و مجموعه اى از شايستگى هاست که در يک انسانِ باارزش جمع مى شود و شخصيت او را تشکيل مى دهد. سپس در سومين سخن حکمت آميز خود مى فرمايد: «شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنايى او (به ارزش هاى مادى) است»؛ (وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ). روشن است که وابستگى هاى انسان به مقام و مال و شهوات دنيا از شجاعت او مى کاهد و او را به اسارت مى کشاند؛ اما هنگامى که خود را از اين امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را مى زند و راه خود را مى پيمايد و در برابر کسى ذليلانه سرتعظيم فرود نمى آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت مى ايستد. در لسان العرب آمده است که «أنَفْ» (بر وزن هدف) به معناى کراهت داشتن از چيزى و خود را برتر از آن دانستن است، بنابراين «أنف» در جمله مورد بحث مى تواند اشاره به بى اعتنايى به ارزش هاى مادى باشد. آن گاه امام (عليه السلام) در چهارمين و آخرين سخن حکيمانه اش مى فرمايد: «عفت هرکس به اندازه غيرت اوست»؛ (وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ). «غيرت» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت است از انزجار طبيعى انسان از تصور شرکت ديگران در امورى که مورد علاقه اوست و به تعبير ديگر، به معناى حفظ ارزش هاى مربوط به خود و جلوگيرى از تجاوز ديگران به حريم اوست که غالبآ در عرف ما در امور ناموسى به کار مى رود. بديهى است، کسى که درباره نواميس خود غيرت دارد هرگز حاضر نمى شود به نواميس ديگران چشم\nخيانت بدوزد، بنابراين هر اندازه غيرت انسان بيشتر باشد عفت او هم بيشتر خواهد بود. گر چه عفت و غيرت هر دو غالبآ در عرف امروز ما بيشتر در مسائل ناموسى به کار مى رود؛ ولى از نظر ارباب لغت و علماى اخلاق، هر دو معنايى وسيع دارند: «عفت» به معناى خوددارى و حالت انزجار از ملاحظه صحنه هاى زشت و «غيرت» هر گونه اهتمام و دفاع از حقوق الهى و انسانى خويش است و بعيد نيست که منظور امام (عليه السلام) از جمله مورد بحث، همان معناى وسيع کلمه در هر دو مورد باشد. از اين رو در حديثى از امام باقر (عليه السلام) در کتاب کافى مى خوانيم: «إِنَّ أَفْضَلَ الْعِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ؛ برترين عبادت پاک بودن از نظر تغذيه و امور جنسى است». نيز از همان امام (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ؛ هيچ کس خدا را عبادتى بهتر از اين نکرده که عفت را درمورد شکم وامور جنسى رعايت کند»، لذا در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ؛ شخصِ باغيرت هرگز زنا نمى کند». ."
},
"48": {
"hekmat_number": 48,
"title": "حکمت 48",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1007",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْي، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الأَسْرَارِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: پيروزى در گرو تدبير است، حزم و دورانديشى در گرو به کار گرفتن فکر، و تفکر صحيح در گرو نگهدارى اسرار است.",
"Interpretation": "راه پيروزى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه و پرمايه در سه جمله کوتاه رمز پيروزى را در کارها بيان مى کند. نخست مى فرمايد: «پيروزى در گرو تدبير است»؛ (الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ). «حَزْم» که به معناى دورانديشى و مطالعه عواقبِ کار است، يکى از مهم ترين عوامل پيروزى است، زيرا افراد سطحى نگر که گرفتار روزمرّگى هستند در برابر حوادث پيش بينى نشده به زودى به زانو درمى آيند و رشته کار از دستشان بيرون مى رود و شکست مى خورند. در حديث ديگرى در غررالحکم امام (عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ أخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ وَ مَنْ أضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ؛ کسى که حزم و دورانديشى را به کار گيرد پيروز مى گردد و کسى که آن را ضايع کند به هلاکت مى افتد». سپس در جمله دوم مى فرمايد: «حزم و دورانديشى در گرو به کار گرفتن فکر است»؛ (وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ). «اجالة» به معناى جولان دادن و «رأى» به معناى فکر است و منظور از جولان دادن فکر اين است که انسان همچون اسب سوارى که پيش از آغاز مبارزه، در تمام اطراف ميدان نبرد، گردش مى کند تا از نقاط ضعف و قوت باخبر شود، بايد\nدر مسائل مهم چنين کند و تمام جوانب يک مسئله، چه خوب و چه بد را بدون اغماض بررسى کند تا بتواند تصميم صحيح بگيرد. شخصى به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرض کرد: اى رسول خدا! به من سفارشى کن. فرمود: اگر بگويم مى پذيرى؟ عرض کرد: آرى! پيامبر (صلي الله عليه و آله) اين جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «فَإِنِّي أُوصِيکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ يَکُ رُشْداً فَأَمْضِهِ وَ إِنْ يَکُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو سفارش مى کنم هنگامى که تصميم بر انجام کارى گرفتى در عاقبت آن بينديش اگر کار صحيحى بود انجام ده و اگر گمراهى بود از آن خوددارى کن». به يقين حزم و دورانديشى ايجاب مى کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خويش، از افکار ديگران نيز بهره بگيرد، همان گونه که در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پرسيدند: حزم و دورانديشى چيست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پيروى از آن ها». گاه براى رسيدن به پيروزى بايد از نقشه هاى پيچيده و مختلفى استفاده کرد که آگاهى دشمن از آن سبب نابود شدن وى است، از اين رو امام (عليه السلام) در سومين و آخرين جمله حکمت آميز مورد بحث مى فرمايد: «تفکر صحيح در گرو نگهدارى اسرار است»؛ (وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الأَسْرَارِ). در حديث ديگرى که از امام (عليه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانيم: «سِرُّکَ أسيرُکَ فَإِنْ أفْشَيْتَهُ صِرْتَ أسيرَهُ؛ راز تو اسير توست؛ اما اگر آن را افشا کردى تو اسير آن مى شوى». در حديث ديگرى از امام جواد (عليه السلام) آمده است: «إِظْهَارُ الشَّيْءِ قَبْلَ أَنْ يَسْتَحْکِمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ اظهار کردن چيزى (سرى از اسرار) پيش از آن که مستحکم شود و به نتيجه برسد موجب فساد آن است». از بعضى روايات معصومين (عليهم السلام) استفاده مى شود که اسرار را حتى به همه دوستان هم نبايد گفت، زيرا احتمال تغيير حالت در آنان وجود دارد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لا تُطْلِعْ صَدِيقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّکَ لَمْ يَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَکُونُ عَدُوَّکَ يَوْماً مَا؛ اسرارت را حتى به دوستت مگو مگر در آن جا که اگر دشمن تو از آن سر آگاه شود ضررى به تو نمى رساند، زيرا دوست ممکن است روزى به صورت دشمن درآيد». گفتنى است که انسان گاهى سر خود را براى دوست مطمئنى بيان مى کند غافل از آن که آن دوست نيز ممکن است دوست مطمئن ديگرى داشته باشد و سومى نيز به همين صورت، ناگاه متوجه مى شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست. ازاين رو شاعر پرمايه، سعدى شيرازى مى گويد: به دوست گرچه عزيز است راز دل مگشاى *** که دوست نيز بگويد به دوستان عزيز!"
},
"49": {
"hekmat_number": 49,
"title": "حکمت 49",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1008",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِيمِ إِذَا جَاعَ، وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بترسيد از حمله افراد باشخصيت به هنگام نياز و گرسنگى، و از حمله افراد پست به هنگام سيرى!",
"Interpretation": "حمله هاى خطرناک امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميزش به يکى از تفاوت هاى ميان افراد باشخصيت و بزرگوار، و افراد پست و بى ارزش اشاره مى کند، مى فرمايد: «بترسيد از حمله افراد باشخصيت به هنگام نياز و گرسنگى و از حمله افراد پست به هنگام سيرى»؛ (احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِيمِ إِذَا جَاعَ، وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ). درباره اين که منظور از گرسنگى و سيرى در اين عبارت حکيمانه معناى کنايى آن است يا معناى حقيقى، در ميان مفسران نهج البلاغه گفت وگوست؛ جمعى گرسنگى را کنايه از هر گونه نياز و يا تحت فشار و ظلم واقع شدن دانسته اند، با اين تفسير معناى جمله چنين مى شود: افراد بزرگوار و باشخصيت تنها هنگامى دست به حمله مى زنند که به آن ها ستم شود و يا نياز مبرم براى ادامه حيات پيدا کنند که در اين صورت براى گرفتن حق خود و دفاع در مقابل ظالمان غيرت آن ها به جوش مى آيد و حمله جانانه اى مى کنند؛ ولى لئيمان هنگامى که به نوايى برسند و بر مراد خويش سوار گردند طغيان مى کنند و افراد بى گناه را مورد حمله قرارمى دهند همچون حيوانات درنده اى که پس از سيرى، مست مى شوند. در حالى که بعضى ديگر معتقدند «جُوع» در اين جا به همان معناى حقيقى يعنى گرسنگى است و «شَبَع» به معناى سيرى است و آن را اشاره به اين نکته مى دانند که افراد شجاع و باشخصيت پيش از رفتن به ميدان نبرد کمتر غذا\nمى خوردند مبادا ضربه اى بر شکم آن ها وارد شود و غذا بيرون ريزد و موجب سرافکندگى آنان شود؛ ولى لئيمان چنين نيستند. در هر حال تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. شاعر عرب مى گويد: لا يَصْبِرُ الْحُرُّ تَحْتَ ضَيْمٍ *** وَ إنَّما يَصْبِرُ الْحِمارُ آزادمرد در زير ستم صبر نمى کند. اين الاغ است که صبر مى کند! شاعر ديگرى نيز مى گويد: إذا أنْتَ أکْرَمتَ الکَريمَ مَلَکَتَهُ *** وَ إنْ أنْتَ أکْرَمتَ اللَئيمَ تَمَرَّدَا اگر شخص کريم را اکرام و احترام کنى مالک او مى شوى ولى اگر لئيم را اکرام کنى (بيشتر) سرپيچى مى کند. ."
},
"50": {
"hekmat_number": 50,
"title": "حکمت 50",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1009",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دل هاى انسان ها وحشى و رمنده است، هر کس با آن ها انس گيرد رو به سوى او مى کنند!",
"Interpretation": "راه تسخير دل ها اين کلام حکمت آميز درس مهمى براى صيد دل ها و جلب و جذب دوستان است، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «دل هاى انسان ها وحشى و رمنده است هرکس با آن ها انس گيرد رو به سوى او مى کنند»؛ (قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ). اشاره به اين که انسان، درباره کسانى که آن ها را نمى شناسد نوعى احساس بيگانگى مى کند؛ ولى اگر طرف مقابل از طريق محبت وارد شود در برابر او رام مى شود. به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه اين مطلب براى انسانى که تازه در شهر يا در محله اى وارد مى شود و سکنا مى گزيند کاملاً محسوس است. او حتى از همسايگان نزديکش فاصله مى گيرد اما اگر چند بار با او سلام و عليک کنند و به ديدارش بروند و هديه اى برايش بفرستند رابطه دوستى آن ها مستحکم مى شود. آنچه بعضى پنداشته اند که اين کلام حکمت آميز با اصل مدنىّ بالتبع بودن انسان سازگار نيست اشتباه بزرگى است. درست است که انسان ذاتآ روح اجتماعى دارد و نمى تواند تنها زندگى کند و تمام پيشرفت ها و موفقيت هاى بشر در سايه همين روح اجتماعى است؛ ولى اين بدان معنا نيست که در برابر هر فرد ناشناخته اى اظهار محبت و دوستى کند و با او الفت بگيرد؛ الفت گرفتن احتياج به مقدمات دارد همان گونه که عداوت و دشمنى نيز مقدماتى مى خواهد و نظر\nامام (عليه السلام) به همين حقيقت است، حقيقتى که در روايات ديگرى نيز وارد شده و در گفتار معروف: «الاْنْسانُ عُبَيْدُ الاْحْسانِ؛ انسان بنده احسان است» منعکس است. شاعر عرب نيز مى گويد: وَإنّي لَوَحْشِيٌّ إذا ما زَجَرْتَني *** وَ إنّي إذا ألَّفْتَني لأَلُوفٌ هنگامى که از من دورى کنى من از تو رميده مى شوم ولى هنگامى که از در الفت درآيى با تو الفت مى گيرم. در بعضى از شروح به دليل حل نشدن مشکل «مدنىٌّ بالطبع» بودن انسان يا وحشى بودن قلوب، اين تفسير را پذيرفته اند که منظور از «رجال» همه انسان ها نيستند بلکه افراد بزرگ و قدرتمندِ اجتماع اند، اين تفسير، نادرست به نظر مى رسد، زيرا ظاهر عبارت اشاره به همه يا اغلب انسان هاست نه گروه اندکى. شاهد اين سخن حديثى است که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده که فرمود: «ثَلاثٌ يُصْفِينَ وُدَّ الْمَرْءِ لأَخِيهِ الْمُسْلِمِ: يَلْقَاهُ بِالبِشْرِ إِذَا لَقِيَهُ وَ يُوَسِّعُ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ إِذَا جَلَسَ إِلَيْهِ وَ يَدْعُوهُ بِأَحَبِّ الأَسْمَاءِ إِلَيْهِ؛ سه چيز است که محبت انسان را به برادر دينى اش، صفا مى بخشد: با چهره گشاده با او روبرو شود و در مجلس جاى مناسب به او دهد و او را به محبوب ترين نام هايش صدا بزند»."
},
"51": {
"hekmat_number": 51,
"title": "حکمت 51",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1010",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ عَيْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عيب تو (از چشم ها) پنهان است تا وقتى دنيا به تو اقبال دارد! (همين که دنيا پشت کند عيوب تو آشکار مى شود).",
"Interpretation": "عيوب پنهان اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه اش اشاره به نکته مهمى کرده، مى فرمايد: «عيب تو (از چشم ها) پنهان است تا وقتى دنيا به تو اقبال دارد» (عَيْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ). «جَدّ» در لغت معانى زيادى دارد از جمله: عظمت، که آيه شريفه (إنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبَّنا) ناظر به آن است، و بهره، نصيب، نعمت و بخت. در جمله مورد بحث اشاره به همان بهره و نصيب دنيوى است که گاهى از آن به بخت و شانس تعبير مى شود. در واقع امام (عليه السلام) در اين عبارت کوتاه به چند نکته اشاره فرموده است: نخست: هنگامى که دنيا به کسى اقبال کند ديگران تمام عيوب او را به فراموشى مى سپارند، بلکه گاهى عيب را حُسن معرفى مى کنند و به عکس، هنگامى که دنيا به کسى پشت کند صفات برجسته او را ناديده مى گيرند، بلکه گاهى عيب مى شمرند و اين اشتباه بزرگى است که بسيارى از مردم گرفتار آن اند. دوم اين که انسان نبايد فقط به سخنان مردم نگاه کند، بلکه بايد بکوشد عيوب خويش را که به سبب اقبال دنيا، از چشم آن ها پنهان شده، دريابد و نيز محاسن و صفات نيک خود را که به دليل پشت کردن دنيا به او در نظر مردم ناچيز شمرده مى شود کم نشمرد.\nسوم اين که از زوال نعمت ها نگران نشود شايد خداوند مى خواهد بدين وسيله عيوب او را روشن سازد تا براى برطرف کردن آن بکوشد که اين خود نعمتى ازسوى پروردگار محسوب مى شود. اين گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) پيام ديگرى نيز دارد و آن اين که به هنگام اقبال دنيا به انسان، مغرور نشود و خود را برى از عيوب نداند، چرا که مردم عيوب او را ناديده مى گيرند و چه بسا از وى چنان تمجيد کنند که سبب غرور او گردد. شبيه اين گفتار، سخن حکيمانه اى است که در حکمت نهم آمده بود که فرمود: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ؛ هنگامى که دنيا به کسى روى آورد نيکى هاى ديگران را به او عاريت مى دهد و هنگامى که دنيا به کسى پشت کند نيکى هاى خودش را نيز از او سلب مى نمايد». در زبان عرب ـ و احتمالاً زبان هاى ديگر ـ نيز ضرب المثل هاى جالبى در اين زمينه آمده است از جمله در يک ضرب المثل عربى مى خوانيم: «إذا أقْبَلَ الْبَخْتُ لَباضَتِ الدَجاجَةُ عَلَى الوَتَد، وَ إذا أدْبَرَ الْبَخْتُ أسْعَرَ الْهاوَنُ فِي الشَّمْسِ؛ هنگامى که دنيا به انسان اقبال کند مرغ، روى نوک ميخ تخم مى گذارد و هنگامى که دنيا به انسان پشت کند هاون در برابر آفتاب آتش مى گيرد»."
},
"52": {
"hekmat_number": 52,
"title": "حکمت 52",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1011",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: شايسته ترين مردم به عفو، قادرترين آن ها به مجازات است.",
"Interpretation": "رابطه عفو و قدرت امام (عليه السلام) همان مطلبى را که در حکمت يازدهم آمده بود به شکل ديگر بيان مى کند، مى فرمايد: «شايسته ترين مردم به عفو، قادرترين آن ها به مجازات است»؛ (أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ). مى دانيم که يکى از عوامل ادامه نزاع ها و درگيرى ها که گاه در ميان دو قبيله يا فرزندان يک خانواده ده ها سال ادامه پيدا مى کند، روح انتقام جويى و عدم گذشت است که هر چه جلوتر مى رود مانند سيلاب شديدتر مى شود در حالى که اگر در همان مراحل آغازين يکى از دو طرف بزرگوارى و گذشت کند نزاع براى هميشه پايان مى يابد. به علاوه، عفو و گذشت، شخص خطاکار را به تجديد نظر در کار خود و جبران خطا وامى دارد که برکات آن بر کسى پوشيده نيست. مطالعه تاريخ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اميرمؤمنان و ساير امامان معصوم (عليهم السلام) نشان مى دهد که آن ها با استفاده از اين روش، دشمنان سرسخت را به زانو درآوردند و يا آن ها را به دوستان فداکار بدل کردند. عفو و گذشت عجيب پيامبر (صلي الله عليه و آله) در داستان فتح مکه و عفو اميرمؤمنان (عليه السلام) بعد از پيروزى در جنگ جمل و عفو امام حسن مجتبى (عليه السلام) در برابر آن مرد شامى\nو همچنين ساير مواردى که در تاريخ زندگى آن بزرگواران ثبت شده نمونه هاى روشنى از اين معناست. اما اين سخن حکيمانه امام (عليه السلام) به اين دليل است که هر چه قدرت بر مجازات بيشتر باشد عفو و گذشت اهميت بيشترى پيدا مى کند و هيچ کس نمى تواند بگويد اين عفو براثر ضعف و ناتوانى در مجازات بوده است. جالب اين است که در قرآن مجيد آن جا که عفو قاتل عمد را مطرح مى سازد با تعبير «برادر» از او ياد مى کند: (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ)؛ «پس اگر کسى از سوى برادر (دينى) خود چيزى به او بخشيده شود (و حکم قصاص او تبديل به خون بها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى کند». در کتاب کنزالعمال اين حديث کوتاه و پرمعنا از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «تَعافُوا تَسْقُط الضَغائِنُ بَيْنَکُم؛ يکديگر را عفو کنيد تا دشمنى ها در ميان شما از ميان برود». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنّا أهْلُ بَيْتٍ مُرُوَّتُنَا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا؛ ما خاندانى هستيم که شخصيت ما ايجاب مى کند کسى را که ستمى در حق ما روا داشته عفو کنيم. در حالات امام على بن الحسين زين العابدين (عليهما السلام) مى خوانيم که هشام بن اسماعيل (والى مدينه از طرف عبد الملک بن مروان) آن حضرت را زياد آزار مى داد ولى هنگامى که «وليد بن عبد الملک» بر سر کار آمد (براثر شکايات زياد مردم) او را عزل کرد و دستور داد او را در برابر مردم حاضر کنند که هر کس از او ستمى ديده انتقام گيرد. او مى گفت: من بيش از همه از على بن الحسين بيم دارم (زيرا بيش از همه به او آزار رساندم) امام با يارانش از آن جا مى گذشت، به آن ها سفارش فرموده بود که حتى يک کلمه به او بدگويى نکنند. هنگامى که امام از\nآن جا گذشت «هشام» صدا زد: «اللّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالاتِهِ؛ خدا آگاه تر است که نبوت (و امامت) را در کدام خاندان قرار دهد». آيات و روايات اسلامى درباره اهميت عفو بسيار زياد است. اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم: «عَلَيْکُمْ بِالْعَفْوِ فَإنَّ الْعَفْوَ لا يَزيدُ الْعَبْدَ إلاَّ عِزّاً فَتَعافُوا يُعِزَّکُمُ اللّهُ؛ بر شما باد به عفو و بخشش، زيرا چيزى جز عزت به انسان نمى افزايد، عفو کنيد تا خداوند شما را عزت دهد». بديهى است که دستور عفو شامل کسانى نمى شودکه از عفو و گذشت سوءاستفاده کرده و بر جسارت خود مى افزايند. آن ها را جز کيفر و عقوبت اصلاح نمى کند."
},
"53": {
"hekmat_number": 53,
"title": "حکمت 53",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1012",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً، فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سخاوت آن است که ابتدايى (و بدون درخواست) باشد، اما آنچه در برابر تقاضا داده مى شود يا از روى «حيا» است و يا براى فرار از «مذمّت».",
"Interpretation": "سخاوت واقعى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته دقيق و آموزنده اى اشاره کرده، مى فرمايد: «سخاوت آن است که ابتدايى (و بدون درخواست) باشد؛ اما آنچه در برابر تقاضا داده مى شود يا از روى حياست و يا براى فرار از مذمّت»؛ (السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً، فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ). سخاوت را اين گونه تفسير کرده اند: حالت و فضيلتى درونى است که انسان را به بذل بدون عوض مال به مستحقان و نيازمندان وامى دارد. بر اين اساس اگر کسى از ديگرى درخواستى کند و از آبروى خود به وسيله درخواست مايه بگذارد، آنچه آن ديگرى سخاوتمندانه مى بخشد در واقع عوض آبروى درخواست کننده است و به راحتى نمى توان نام آن را سخاوت گذاشت و نيز بخششى که پس از درخواست صورت مى گيرد ممکن است بدين علت باشد که اگر بخشش نکند، درخواست کننده و يا مردمى که از آن آگاهى مى يابند او را نکوهش و مذمت کنند، بنابراين بخشش، در برابر نجات از مذمت مردم انجام شده است و بدون عوض نيست و به تعبير عموم مردم، براى رودربايستى است. بنابراين سخاوت خالص و حقيقى آن است که انسان پس از آگاهى به نيازمندى افراد آبرومند، در حل مشکل آن ها به صورت پنهانى بکوشد و نيازى به درخواست نباشد.\nقرآن مجيد در سوره بقره هنگامى که سخن از اهميت انفاق و آثار و برکات آن به ميان مى آورد بر انفاق به کسانى تأکيد مى کند که روى سؤال ندارند و به دليل عفت و مناعت طبع، مردم آن ها را در زمره اغنيا مى دانند، مى فرمايد: (يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيمَاهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا). درباره اهميت سخاوت در آيات قرآن و روايات اسلامى بحث هاى زيادى آمده است از جمله در حديثى از پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «السَّخاءُ خُلُقُ اللّهِ الاْعْظَمُ؛ سخاوت صفت بزرگ خداست». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «السَّخَاءُ مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِيَاءِ وَ هُوَ عِمَادُ الأِيمَانِ وَ لا يَکُونُ مُوْمِنٌ إِلاَّ سَخِيّاً؛ سخاوت از اخلاق پيامبران و ستون ايمان است و هيچ مؤمنى نيست مگر اين که صاحب سخاوت است». بى شک، سخاوت هرقدر بيشتر و در موارد مناسبت تر و بدون هيچ گونه عوض مادى و معنوى و کاملاً به صورت ابتدايى باشد پرارزش تر است. اين سخن را با حديثى از کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم، فرمود: گروهى از يمن خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمدند و ميان آن ها مردى بود که در گفت وگو با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درشت گو و سرسخت بود تا آن جا که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خشمگين شد و از شدت غضب عرق در پيشانى او آشکار گشت و چهره درهم کشيد و چشم از او برداشت و به زمين نگاه کرد. جبرئيل نازل شد و عرض کرد: پروردگارت به تو درود مى فرستد و مى گويد: اين مردِ سخاوتمندى است که پيوسته اطعام مى کند. خشم پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرو نشست سر را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئيل از سوى خداوند متعال به من خبر نداده بود که تو مرد سخاوتمندى\nهستى و پيوسته اطعام طعام مى کنى تو را طرد مى کردم تا عبرتى براى ديگران باشى. آن مرد گفت: آيا پروردگار تو سخاوت را دوست دارد؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: آرى. آن مرد شهادتين بر زبان جارى کرد و مسلمان شد و گفت: به خداوندى که تو را به حق مبعوث کرده سوگند! هرگز کسى را از مالم محروم نساختم."
},
"54": {
"hekmat_number": 54,
"title": "حکمت 54",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1013",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لا غِنى کَالْعَقْلِ؛ وَ لا فَقْرَ کَالْجَهْلِ؛ وَ لا مِيرَاثَ کَالأَدَبِ؛ وَ لا ظَهِيرَ کَالْمُشَاوَرَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ بى نيازى و ثروتى همچون عقل، و هيچ فقرى همچون جهل و هيچ ميراثى همچون ادب و هيچ پشتيبانى همچون مشورت نيست.",
"Interpretation": "چهار جمله پربار اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه و پرمايه خود در ضمن چهار جمله کوتاه به چهار مطلب مهم اشاره کرده، مى فرمايد: «هيچ بى نيازى و ثروتى چون عقل»؛ (لا غِنَى کَالْعَقْلِ)؛ «و هيچ فقرى همچون جهل»؛ (وَ لا فَقْرَ کَالْجَهْلِ)؛ «و هيچ ميراثى چون ادب»؛ (وَ لا مِيرَاثَ کَالأَدَبِ)؛ «و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست»؛ (وَ لا ظَهِيرَ کَالْمُشَاوَرَةِ). درباره اهميت عقل همين بس که اگر عقل و تدبير باشد همه چيز به دنبال آن خواهد آمد؛ مال و ثروت را با عقل و تدبير به دست مى آورند، مقام و شخصيت زاييده عقل است و آسايش و آرامش و سعادت دو جهان با عقل حاصل مى شود. به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه در قرآن مجيد واژه عقل و علم و مشتقات آن ها 880 مرتبه آمده است و اين نشانه اهميت دادن فوق العاده قرآن و اسلام به مسأله عقل است. روايات اسلامى نيز درباره اهميت عقل فوق حد احصا و شمارش است. مرحوم کلينى در جلد اول کافى در «کتاب العقل والجهل» احاديث بسيار فراوان و پرمايه اى درباره اهميت عقل، از پيغمبر اکرم و امامان معصوم (عليهم السلام) نقل کرده است.\nابن ابى الحديد بخشى از آن را در شرح خود ذيل همين کلام حکمت آميز از کتاب کامل مبرد نقل کرده، از جمله اين که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «ما قَسَمَ لِلْعِبادِ أفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجاهِلِ وَ فِطْرُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجاهِلِ وَ إقامَةُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجاهِلِ وَ ما بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً حَتّى يَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَ حَتّى يَکُونَ عَقْلُهُ أفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَميعِ أُمَّتِهِ؛ خداوند نعمتى برتر از عقل در ميان بندگانش تقسيم نکرده است. خواب عاقل از شب زنده دارى جاهل (و عبادت شبانه او) برتر و روزه نگرفتنش از روزه (مستحبى) جاهل برتر و توقفش از سفر جاهل (براى اطاعت پروردگار يا جهاد) برتر است و خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نکرد مگر اين که عقلش کامل شد و عقل او برتر از عقول تمام امتش بود. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «صَديقُ کُلُّ أمْرءٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ؛ دوست هرکس عقل اوست و دشمنش جهل او». در نقطه مقابل عقل، جهل و نادانى بدترين فقر و تنگدستى است، زيرا انسان جاهل و نادان هم ثروتش را از دست مى دهد و هم آبرو و حيثيتش را و در يک کلمه دين و دنيايش را تباه مى کند. البته منظور از عقل، همان گونه که در روايات اسلامى آمده، همان هوش و فراستى است که انسان را به خدا و اطاعت او نزديک مى کند و از زشتى ها دور مى سازد. در دنياى ديروز و امروز افراد ظاهراً عاقلى بوده اند که سال ها بر کشورهايى حکومت کرده اند ولى بسيارى از آن ها فاقد عقل به معنايى که در اين جا آمد بوده اند. هوش و ذکاوت آن ها نوعى شيطنت بوده است، همان گونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که بعضي از ياران آن حضرت درباره عقل از محضرش سوال کردند، فرمود: «ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ؛ عقل\nچيزى است که انسان به وسيله آن خدا را پرستش مى کند و بهشت را به دست مى آورد». راوى عرض کرد: مى گويند معاويه عاقل بود؟ فرمود: آن نوعى شيطنت شبيه عقل بود و عقل نبود. اما در مورد ادب همين بس که اميرمومنان على (عليه السلام) در حديثى که در غررالحکم آمده مى فرمايد: «خَيْرُ ما وَرَّثَ الاْباءُ لِلاْبْناءِ الاْدَبَ؛ بهترين چيزى که پدران براى فرزندان به ارث مى گذارند ادب است». و در حديث ديگرى در همان کتاب از آن حضرت مى خوانيم: «قَليلُ الاْدَبِ خَيْرٌ مِنْ کَثِيرِ النَّسَبِ؛ کمى ادب بهتر از برجستگى بسيار نسب است». منظور از ادب، حسن معاشرت با مردم و تواضع در برابر خلق و خالق و برخورد پسنديده با همه افراد است. معنى اصلى واژه «ادب» دعوت کردن است و از آن جايى که اخلاق نيک و برخورد شايسته مردم را به خوبى ها دعوت مى کند آن را ادب ناميده اند. جمله زيبايى نيز از حکيم ايرانى، بزرگمهر در اين زمينه نقل شده است که مى گويد: بهترين ميراثى که پدران براى فرزندان گذاشته اند ادب است، زيرا کسى که داراى ادب باشد به وسيله آن مى تواند اموال فراوانى کسب کند؛ ولى اگر پدر مال فراوانى بدون ادب براى فرزند گذاشته باشد فرزند با بى ادبى و نادانى همه را تلف کرده و از مال و ادب تهى دست مى شود. درباره مشورت نيز آنچه امام (عليه السلام) در اين جا بيان فرموده و آن را بهترين پشتيبان شمرده است مطلبى است که با تعبيرات ديگر در ساير سخنان امام (عليه السلام) وارد شده است. حقيقت اين است که اسلام دين استبداد رأى نيست؛ اسلام مى گويد: خداوند تمام علم و دانش و عقل را به يک يا چند نفر نداده بلکه در ميان بندگان تقسيم\nکرده است. اگر کسى مى خواهد به کمالِ علم و دانش و عقل برسد بايد از افکار ديگران استفاده کند و گاه يک مشورت، جلوى خطاهاى بسيارى را مى گيرد به خصوص اين که کسى که قصد کارى را دارد آنچه را که مطابق ميل اوست بر غير آن ترجيح مى دهد و نمى تواند به قضاوت بى طرفانه بنشيند، به همين دليل ممکن است گرفتار اشتباهات وسيعى شود؛ اما افرادى که از محدوده کار او خارج اند بهتر و روشن تر مى توانند درباره آن، قضاوت و داورى کنند. همان گونه که در روايات متعدد وارد شده بايد طرف مشورت عاقل و خداترس و راستگو و راز نگهدار و شجاع و خيرخواه باشد تا بتوان از مشورت او بهره گرفت. درست است که غير معصومين (عليهم السلام) ممکن است گرفتار خطا شوند؛ ولى ضريب خطا در يک نفر هرقدر باشد در دو نفر نصف مى شود و در ده نفر به يک دهم مى رسد و احتمال آن بسيار کمتر مى شود، از اين رو نقل است که مرد عربى مى گفت: من هرگز مغبون نمى شوم مگر اين که تمام قبيله من مغبون شوند. به او گفتند: چرا و چگونه؟ گفت: براى اين که من بدون مشورت آن ها کارى انجام نمى دهم. اگر همه اشتباه کنند آن گاه من هم اشتباه مى کنم. شاعر مى گويد: مشورت ادراک و هشيارى دهد *** عقل ها مر عقل را يارى دهد گفت پيغمبر بکن اى رايزن *** مشورت المُسْتَشارُ مُؤتَمَن\n."
},
"55": {
"hekmat_number": 55,
"title": "حکمت 55",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1014",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ، وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مى فرمايد: صبر دو قسم است: صبر در برابر انجام کار خوبى که دوست ندارى و صبر در برابر ترک کار بدى که دوست دارى.",
"Interpretation": "دو شاخه مهم صبر امام (عليه السلام) درباره انواع صبر و شکيبايى مى فرمايد: «صبر دو قسم است: صبر در برابر انجام کار خوبى که دوست ندارى و صبر دربرابر ترک کار بدى که دوست دارى»؛ (الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ، وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ). در واقع نوع اول اشاره به صبر در برابر مشکلات عبادت است و نوع دوم اشاره به شکيبايى در مقابل ترک معصيت و آنچه بعضى از شارحان گفته اند که نوع اول از نوع دوم سخت تر است، گفتار صحيحى به نظر نمى رسد، زيرا موارد، کاملاً مختلف است؛ گاه مورد اول مهم تر است و گاه مورد دوم؛ تا اطاعت چه اطاعتى باشد و معصيت چه معصيتى. نيز آنچه بعضى ديگر از آنان گفته اند که صبر در اين دو مورد از دو مقوله و دو ماهيت است آن هم درست به نظر نمى آيد، زيرا صبر به معناى کفّ نفس و خويشتن دارى و مقاومت در برابر مشکلات است؛ گاه مشکل، انجام طاعتى است و گاه ترک معصيتى. بر اين اساس، پيمودن راه حق و رسيدن به مقام قرب پروردگار و حتى رسيدن به اهداف و مقامات مادى در دنيا راه صاف و هموارى نيست. در اين راه سنگلاخ ها، گردنه هاى صعب العبور، پرتگاه ها و حيوانات درنده و دزدان خطرناک وجود دارد؛ اگر صبر و مقاومت انسان کم باشد، با برخورد به اين موانع\nاز راه مى ماند و به مقصد نمى رسد؛ به همين دليل صبر و استقامت مهم ترين وسيله پيروزى انسان در دنيا و آخرت است، از اين رو قرآن مجيد مى فرمايد: (إِنَّ الَّذينَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي کُنْتُمْ تُوعَدُونَ)؛ «به يقين کسانى که گفتند: پروردگار ما خداى يگانه است سپس استقامت ورزيدند فرشتگان بر آنان نازل مى شوند و مى گويند: نترسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است». بنابراين نزول فرشتگان بر مؤمنان و حمايت آن ها از مؤمنان در درجه اول مشروط به صبر و استقامت است و در جاى ديگر، قرآن مجيد مى گويد: «فرشتگان از هر درى بر بهشتيان وارد مى شوند (و به آنان مى گويند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان، چه نيکوست سرانجام آن سراى جاويدان؛ (وَ الْمَلائِکَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ). ."
},
"56": {
"hekmat_number": 56,
"title": "حکمت 56",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1015",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ؛ وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بى نيازى در غربت، وطن است و نيازمندى در وطن، غربت!",
"Interpretation": "دامنه غنا و فقر امام (عليه السلام) در اين کلام پربارش اشاره به آثار غنا و فقر مى کند، مى فرمايد: «بى نيازى در غربت، وطن است و نيازمندى در وطن، غربت»؛ (الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ؛ وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ). وطن جايى است که انسان در آن جا متولد شده و چشم به روى خويشاوندان و بستگان و نزديکان گشوده و مورد علاقه آن ها قرار گرفته و در هر گوشه و کنار، آشنايى دارد، و غربت جايى است که انسان نه آشنايى دارد و نه دوست مهربانى و نه يار و مددکارى. امام (عليه السلام) مى فرمايد: شخص غنى هرجا برود به علت غنايش پيوندهاى محبت را با اين و آن برقرار مى سازد و به سبب بذل و بخشش، ياران و مددکارانى پيدا مى کند؛ ولى شخص فقير حتى در وطن خويش دوستان و بستگان را از دست مى دهد و گاه به صورت موجودى فراموش شده درمى آيد. پيام امام (عليه السلام) در اين سخن اين است که مؤمنان بايد بکوشند که بى نياز شوند و به هنگام غنا و بى نيازى از مال و ثروت خويش براى جلب و جذب قلوب و کمک به نيازمندان استفاده کنند، از عواقب فقر بترسند، چرا که فقر مايه ذلت و گاه مطابق بعضى از روايات سبب کفر مى شود. البته اين فقر با فقرى که در روايات از آن تعريف و تمجيد شده تفاوت آشکارى دارد؛ فقر ممدوح به معناى «ساده زيستن» و يا «فقر الى الله» است. در اين باره در ذيل حکمت سوم شرح بيشترى بيان کرديم."
},
"57": {
"hekmat_number": 57,
"title": "حکمت 57",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1016",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لا يَنْفَدُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: قناعت مالى است که هرگز تمام نمى شود. سيّد رضى مى گويد: اين کلام از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز نقل شده است؛ (قالَ الرَّضِىُ: وَ قَدْ رُوِىَ هذا الْکَلامُ عَنِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله)).",
"Interpretation": "سرمايه بى پايان اين گفتارکوتاه وحکمت آميزامام (عليه السلام) اهميت قناعت رابيان مى کند،آن حضرت مى فرمايد: «قناعت مالى است که هرگز تمام نمى شود»؛ (الْقَنَاعَةُ مَالٌ لا يَنْفَدُ). در تعريف قناعت مى توان گفت: حالتى است که انسان با داشتن آن با حداقل ضروريات زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافاتى که فکر و وقت انسان را پيوسته به خود مشغول مى دارد و آلوده انواع محرمات مى کند نمى رود. داشتن اين روحيه به منزله ثروت پايان ناپذير است، چرا که انسان را از تمام ثروت هاى دنيا بى نياز مى سازد؛ همواره سربلند زندگى مى کند و با عزت و آبرو ادامه حيات مى دهد. دست نياز به سوى ديگران دراز نمى کند و عمر خود را در مسير تشريفات و تجملات بر باد نمى دهد. در گفتار حکيمانه 44 امام (عليه السلام) در فضيلت قناعت پيشگان فرمود: «طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ؛ خوشا به حال کسى که (پيوسته) به ياد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند، به مقدار کفايت قانع گردد و از خدا راضى باشد». در خطبه 192 نيز در ميان اوصاف انبيا اين وصف برجسته را شمرده بود: «مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلاُ الْقُلُوبَ وَ الْعُيُونَ غِنًى؛ آن ها داراى قناعتى بودند که دل ها و چشم ها را پر از بى نيازى مى کرد».\nدر بحارالانوار نيز از آن حضرت نقل شده که فرمود: «طَلَبْتُ الْغِنَى فَمَا وَجَدْتُ إِلاَّ بِالْقَنَاعَةِ عَلَيْکُمْ بِالْقَنَاعَةِ تَسْتَغْنُوا؛ من در جست وجوى توانگرى برآمدم آن را جز در قناعت نيافتم (زيرا حرص، غالب توانگران را راحت نمى گذارد) بنابراين قناعت پيشه کنيد تا غنى شويد». قابل توجه اين که اين گفتار حکيمانه از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز نقل شده است همان گونه که سيّد رضى مى گويد: «وَ قَدْ رُوِىَ هذا الْکَلامُ عَنِ النَّبِىُ (صلي الله عليه و آله)». اين حديث را «متقى هندى» در کتاب کنزالعمال که از منابع معروف اهل سنت است آورده است. اين نکته نيز حائز اهميت است که سرچشمه بسيارى از نارضايى هاى مردم و شکايت آن ها از وضع زندگى، کمبودها و فقر نيست، بلکه گاه مى بينيم همه چيز دارند اما باز ناله و فرياد مى کنند. عامل اصلى آن عدم قناعت و توقعات بى حد و حساب است و اگر همگى به مقدار نياز قانع باشند آرامش بى مانندى در جامعه حاکم مى شود و بسيارى از پرونده هاى جنايى و تجاوز به اموال برچيده خواهد شد و کرامت انسانى و پاکى دامان از گناه فراهم مى شود. ابن ابى الحديد در اين جا گفتار زيبايى از «بقراط» (سقراط) نقل مى کند که مردى او را در حال خوردن بعضى از سبزى هاى بيابان ديد. به او گفت: اگر در خدمت پادشاه بودى نياز به خوردن اين ها نداشتى. سقراط گفت: اگر تو نيز اين گونه غذا مى خوردى نيازمند نوکرى پادشاه نبودى! شاعر مى گويد: گنج آزادگى و گنج قناعت گنجى است *** که به شمشير ميسر نشود سلطان را\n."
},
"58": {
"hekmat_number": 58,
"title": "حکمت 58",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1017",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مال و ثروت، ماده اصلى همه شهوات است.",
"Interpretation": "ريشه اصلى شهوات اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين کلام کوتاه و پرمايه اشاره به نکته اى درباره رابطه ثروت با شهوت کرده، مى فرمايد: «مال و ثروت، ماده اصلى همه شهوات است»؛ (الْمالُ مادَّةُ الشَّهَواتِ). بديهى است که منظور از شهوت در اين جا هرگونه علاقه مفرط نفسانى و هوس آلود است، اعم از اين که مربوط به شهوت جنسى باشد يا مقام يا تشريفات و زرق و برق دنيا و يا انتقام جويى و امثال آن. اين نکته نيز روشن است که براى رسيدن به خواسته هاى نفسانى و هوا و هوس ها مال نقش اصلى را بازى مى کند و هرقدر فزونى يابد خطر افتادن در شهوات بيشتر است. اضافه بر اين، ثروت مايه غرور است و غرور ريشه اصلى بسيارى از گناهان، به علاوه مال هر چه بيشتر شود انسان را به خود مشغول تر مى سازد و طبعآ از ياد خدا و اطاعت حق بازمى دارد. با توجه به اين نکات سه گانه مى توان به عمق کلام امام (عليه السلام) پى برد. بديهى است که آنچه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه فرموده هشدارى است به غالب مردم که در فزونى مال نکوشند، زيرا خطرات زيادى را به دنبال دارد اما چنان نيست که هر ثروتمندى هواپرست و شهوت پرست باشد. اين حکم کلى\nمانند احکام ديگرى نظير آن استثنائاتى دارد. گروه زيادى راه قارون را پيمودند و اموالشان مايه غرور و کفرشان شد، جمع اندکى نيز از مال براى رسيدن به مهم ترين طاعات الهى بهره گرفتند. اين معنا در آيات مربوط به قارون آمده است: (وَ ابْتَغِ فِيمَا آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَ لا تَنسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الأَرْضِ إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ)؛ «در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهره خويش را از دنيا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نيکى کرده (به بندگان خدا) نيکى کن و هرگز در جست وجوى فساد در زمين مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد». بر همين اساس است که در بسيارى از آيات قرآن، مال نکوهش شده و در بعضى از آيات مدح و ستايش گرديده و به عنوان خير (نيکى) از آن ياد شده است. در آيه 180 سوره بقره در مورد وصيت مى فرمايد: (اِنْ تَرَکَ خَيراً ...)؛ «کسى که اموالى از خود به يادگار گذاشته است...». و در آيه8 سوره عاديات در مذمت بعضى از طغيانگران مى فرمايد: (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ)؛ «اموال را بسيار دوست دارند». در روايات اسلامى نيز آثار اين مذمت و مدح درباره اموال فراوان ديده مى شود که آوردن آن ها ما را از شرح اين کلام دور مى کند. تنها به ذکر اين روايت پرمعنا که از ابن عباس نقل شده و قاعدتاً آن را از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) يا اميرمومنان على (عليه السلام) شنيده است قناعت مى کنيم. او مى گويد: «إنَّ أوَّلَ دِرْهَمٍ وَ دينارٍ ضُرِبا فِي الاْرْضِ ... أنْ يُحِبُّوکُما؛ هنگامى که نخستين سکه درهم و دينار در زمين زده شد شيطان نگاهى به آن ها افکند آن ها را برگرفت\nوروى چشم خود گذاشت سپس به سينه خود چسبانيد آن گاه فرياد شادى کشيد، بار ديگر آن را به سينه خود چسبانيد سپس خطاب به آن ها گفت: شما نور چشمان من و ميوه دل من هستيد هرگاه بنى آدم شما را دوست دارند من به آن قانعم، هر چند بتى را پرستش نکنند (چه بتى بالاتر از شما) براى من همين بس که فرزندان آدم به شما عشق بورزند». کوتاه سخن اين که مال، ابزارى است مشترک مانند انرژى اتم که هم مى توان از آن بمب ويرانگر ساخت و هم به وسيله آن نيروى برق توليد کرد که دنيا را روشن سازد و کارخانه ها را به حرکت درآورد، هر چند اين نيرو هنگامى که به دست ناصالحان بيفتد غالباً در جنبه هاى ويرانگر به کار گرفته مى شود."
},
"59": {
"hekmat_number": 59,
"title": "حکمت 59",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1018",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که تو را (از چيز خطرناکى) بترساند مانند کسى است که تو را (به امر خيرى) بشارت دهد.",
"Interpretation": "هشدارى که بشارت است! امام (عليه السلام) با هشدارى بجا در اين سخن کوتاه و گرانمايه به بيان اهميت هشدارهاى بجا و سودمند پرداخته، مى فرمايد: «کسى که تو را (از امورى که خطرناک است) بترساند همچون کسى است که به تو (درباره امورى که مايه سرور و خوشحالى است بشارت دهد)»؛ (مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ). در مصادر نهج البلاغه در ذيل اين حديث شريف افزون بر ذکر مدارک، نکته قابل ملاحظه اى آمده که مى گويد: تحذير، شناساندن چيزى به انسان است که مصلحت او در آن است و زيان و خطر را از او دفع مى کند و اين که امام مى فرمايد: چنين کسى مانند کسى است که به تو بشارت مى دهد؛ مفهومش اين است که بايد از اين هشدارها همان گونه خوشحال شوى که از خبرهاى مسرت بخش خوشحال مى شوى و بايد از چنين کسى همان گونه تشکر کنى که از بشارت دهنده تشکر مى کنى، زيرا او اگر خير تو را نمى خواست به تو هشدار نمى داد و از افتادن در شر برحذر نمى داشت. تحذير به معناى ترساندن و هشدار دادن در برابر خطرات قطعى يا احتمالى است و تبشير به معناى بشارت دادن در برابر پيروزى هاست. از آن جا که پرهيز از خطرات، خود يک پيروزى بزرگ است امام (عليه السلام) مى فرمايد: کسى که تو را از خطر و ضرر قطعى يا احتمالى برحذر مى دارد مانند کسى است که تو را به امورى که مايه خوشحالى توست بشارت مى دهد.\nبنابراين، دوستان خوب کسانى هستند که انسان را هم به پيروزى ها دلگرم کنند و هم از خطرات آگاه سازند و اين که يکى از حقوق مومنان بر يکديگر نصيحت شمرده شده اشاره به همين گونه هشدارهاست، بلکه گاه مى شود برحذر داشتن و هشدار دادن درباره خطرها اثرات مهم ترى از بشارت ها دارد، زيرا بسيار مى شود که بشارت دهنده به کارهاى نيک انجام شده و پيروزى ها بشارت مى دهد، بشارتى که تغييرى در سرنوشت نخواهد داشت؛ ولى تحذيرکننده هميشه پيش از خطر هشدار مى دهد و سبب برطرف شدن خطرات مهمى مى گردد. پيام اين گفتار حکيمانه مولا (عليه السلام) اين است که هنگام ترساندن و برحذر داشتن از خطرات نه تنها ناراحت نشويد، بلکه آن را به منزله يک بشارت براى خود تلقى کنيد. در حديثى در کتاب شريف کافى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که به يکى از ياران خود فرمود: «اِتَّبِعْ مَنْ يُبْکيکَ و هُو لَکَ ناصِحٌ وَ لا تَتَّبِعْ مَنْ يُضحِکُکَ وَ هُو لَکَ غاشٌّ؛ از کسى پيروى کن که تو را مى گرياند ولى خيرخواه توست و از کسى که تو را مى خنداند اما به تودروغ مى گويد و حقايق را وارونه نشان مى دهد، پيروى مکن». ."
},
"60": {
"hekmat_number": 60,
"title": "حکمت 60",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1019",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مى فرمايد: زبان درنده اى است که اگر رهايش کنى به تو آسيب مى رساند و مى دَرَد.",
"Interpretation": "خطرات زبان امام (عليه السلام) مى فرمايد: «زبان درنده اى است که اگر رهايش کنى به تو آسيب مى رساند و مى دَرَد»؛ (اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ). شک نيست که يکى از بزرگ ترين افتخارات انسان نطق و بيان است که به وسيله زبان انجام مى شود و به واسطه آن بر تمام جانداران ترجيح دارد به همين دليل خدا در سوره «الرحمن» که سوره شرح نعمت هاى الهى است بعد از آفرينش انسان، به نعمت نطق و بيان اشاره مى کند، مى فرمايد: (الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ). قسمت عمده علوم و دانش ها از طريق زبان از نسلى به نسل بعد منتقل شده و دامنه تمدن انسان را گسترش داده است و اگر زبان نبود انسان همچون حيوانى بود. نعمت ها هر چه بزرگ تر باشد چنانچه از آن به طرز بدى استفاده شود خطراتش عظيم تر است. هيچ عضوى از اعضاى انسان به اندازه زبانِ بى قيد و بند خطرناک نيست به طورى که گاه مى شود يک جمله آتش جنگى را مى افروزد و سبب ريختن خون ها و هتک نواميس و از بين رفتن آرامش و امنيت جامعه مى گردد، لذا در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خداوند زبان را عذابى مى کند که هيچ يک از اعضاى بدن را آن گونه عذاب نمى کند. زبان عرضه مى دارد : پروردگارا! تو مرا مجازاتى کردى که هيچ چيز را آن گونه مجازات نکردى!\nخداوند به او مى فرمايد: «خَرَجَتْ مِنْکَ کَلِمَةٌ فَبَلَغَتْ مَشارِقَ الاْرْضِ وَ مَغارِبَها، فَسُفکَ بِها الدَّمُ الْحَرامُ وَ انْتُهِبَ بِهَا الْمالُ الْحَرامُ وَ انْتُهِکَ بِهَا الْفَرجُ الْحَرامُ، وَ عِزَّتي وَ جَلالي لأُعَذِّبَنَّکَ بِعَذابٍ لا أُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنْ جَوارِحِکَ؛ سخنى از تو خارج شد و به شرق و غرب زمين رسيد و به سبب آن خون بى گناهان ريخته شد و اموال مردم غارت گرديد و نواميس مردم بر باد رفت. به عزت و جلالم سوگند تو را مجازاتى مى کنم که هيچ يک از اعضا را آن گونه مجازات نخواهم کرد». قبلاً نيز گفته ايم که قسمت مهمى از گناهان کبيره و خطرناک (حدود سى گناه) با زبان انجام مى شود، زبانى خالى از قيد و بند و بدون مانع و قانع، در حالى که اين زبان مى تواند بهترين وسيله خير و سعادت باشد. به همين دليل در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که ابوذر؛ مى گفت: «يا مُبْتَغِي الْعِلْمِ إنَّ هذا اللِّسانَ مِفْتاحُ خَيْرٍ وَ مِفْتاحُ شَرٍّ فَاخْتِمْ عَلى لِسانِکَ کَما تَخْتِمُ عَلى ذَهَبِکَ وَ وَرِقِکَ؛ اى طالب علم! اين زبان کليد خير و شر است، بنابراين بر زبانت قفل و بند بگذار همان گونه که بر درهم و دينارت قفل و بند مى نهى». ."
},
"61": {
"hekmat_number": 61,
"title": "حکمت 61",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1020",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ آللَّبْسَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مى فرمايد: زن عقربى است که نيش او شيرين است.",
"Interpretation": "گزيدن شيرين! امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه به يکى از ويژگى هاى متضاد زنان اشاره کرده مى فرمايد: «زن عقربى است که نيش زدن اوشيرين است»؛(ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ آللَّبْسَةِ). شارحان نهج البلاغه، هم در تفسير اين جمله اختلاف فراوان دارند و هم در اين که آيا نسخه اصلى «لَسبه» است يا «لِبسه». در نسخه محمد عبده «لِبسه» آمده که به معناى معاشرت و ملابست است، بنابر اين نسخه، تفسير جمله بالا چنين است: زن گر چه همچون عقرب گزنده است؛ اما معاشرت با او داراى فوايد و برکات و آثار مثبتى است که آن را جبران مى کند و به دليل اين آثار معاشرت با او مطلوب است. همان گونه که قرآن مجيد هم به آن اشاره کرده، مى فرمايد: (وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجآ لِّتَسْکُنُوا إِلَيْهَا)؛ «از آيات خدا اين است که براى شما همسرانى از جنس شما آفريد تا در کنار آن ها آرامش پيدا کنيد» و در جايى ديگر مى فرمايد: (هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ)؛ «زنان براى شما همچون لباس هستند و شما براى آن ها همانند لباس (هر دو زينت هم هستيد و هر دو سبب حفظ يکديگر)». ولى در غالب نسخه هاى ديگر مانند نسخه مورد بحث ما «لَبسه» آمده است که به معنى نيش زدن است. اين که اگر زن همچون عقرب باشد چگونه نيش زدن او شيرين است؟ شايد\nاز آن روست که در کنار نيش هاى او نوش هاى فراوانى نيز وجود دارد که نيش هاى او را قابل تحمل بلکه شيرين مى کند. با توجه به اين که آنچه در مورد عقرب مناسب به نظر مى رسد نيش است نه معاشرت کردن، اين تفسير از تفسير عبده مناسب تر است. در اين جا تفسير سومى است که مرحوم کمره اى آن را در شرح نهج البلاغه خود آورده است، مى گويد: منظور از اين کلام حکمت آميز اين است که به همه مردان و به خصوص جوانان هشدار داده شود که از زنان آلوده بپرهيزند، زيرا آن ها همچون عقرب اند، هر چند ظاهراً نيش شيرينى دارند؛ ولى هرگز نبايد فريب ظاهر زيباى آن ها را خورد و در دام سم کشنده آن ها افتاد. اين تفسير نيز مناسب به نظر نمى رسد، زيرا لحن جمله حکمت آميز امام (عليه السلام) برحذر داشتن نيست، بلکه تحمل و مداراکردن است که با همسران مشروع سازگار است. بنابراين همان تفسير دوم بهترين تفسير براى اين جمله حکيمانه است. در اين جا اين سوال پيش مى آيد که اين تعبير درباره همه زنان صادق است يا درباره گروهى از آن ها؟ به يقين منظور همه زنان نيستند، زيرا بسيارى از آنان داراى چنان ايمان و تربيت و اخلاقى هستند که هرگز همسرانشان از آن ها نيشى احساس نمى کنند، بنابراين منظور اين است که زن اگر تربيت کافى نداشته باشد و از ايمان و معرفت، روح او سيراب نشود حالت گزندگى به خود مى گيرد و اين سخن حکيمانه براى همسران اين گونه زنان اين پيام را دارد که به دليل فوايد وجودى آنان نيش هاى آن ها را تحمل کنند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «يکى از حقوق زن بر مرد اين است که اگر کار جاهلانه اى انجام داد او را ببخشد و از او درگذرد»؛ (وَ اِنْ جَهِلَت غَفَرَ لَها). ."
},
"62": {
"hekmat_number": 62,
"title": "حکمت 62",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1021",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا حُيِّيْتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْکَ يَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا، وَ آلْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِي.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مى فرمايد: هنگامى که به تو تحيتى گويند به صورتى بهتر پاسخ گوى و هرگاه هديه اى براى تو فرستند آن را به صورت افزون تر پاداش ده، با اين حال، فضيلت از آنِ آغازگر است.",
"Interpretation": "پاداش برتر امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز به يک اصل مهم قرآنى و اسلامى اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که به تو تحيتى گويند به صورتى بهتر پاسخ گوى و هرگاه هديه اى براى تو فرستند آن را به صورت افزون تر پاداش ده، با اين حال، فضيلت از آنِ آغازگر است»؛ (إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْکَ يَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا، وَ آلْفَضْلُ مَعَ ذلِکَ لِلْبَادِي). اخلاق اسلامى مى گويد: هيچ کار خوبى را نبايد بدون پاداش گذاشت؛ خواه سخن احترام آميزى باشد يا اقدامى عملى، بلکه بهتر اين است که پاداش برترى داشته باشد؛ مثلاً اگر کسى به ما بگويد: «سلام عليکم» بهتر اين است که در پاسخ بگوييم: «سلام عليکم و رحمة الله» و هرگاه کسى هديه مختصرى براى ما بفرستد ما در موقع مناسب هديه بهتر و بيشترى براى او بفرستيم. اين کار سبب مى شود پيوند محبت و دوستى در ميان افراد جامعه روزبه روز بيشتر شود و روح حق جويى و حق طلبى و حق شناسى تقويت گردد و زندگى در چنين جامعه اى توأم با آرامش بسيار خواهد بود. در حالات بزرگان اسلام نمونه هاى عملى اين دستور به وضوح ديده مى شود؛ از جمله اين که يکى از راويان اخبار مى گويد: من نزد حسن بن على (عليه السلام) بودم کنيزى بر آن حضرت وارد شد و دسته گلى تقديم آن حضرت کرد. حضرت فرمود: «أنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللّهِ تَعالى؛ تو براى خدا آزادى».\nبنابراين حضرت دربرابر اهداى يک دسته گل آن کنيز را براى هميشه آزاد کرد. راوى مى گويد: عرض کردم: او فقط يک دسته گل به شما داد که قيمت چندانى ندارد، شما او را آزاد کرديد؟! امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «(هکذا) أدَّبَني اللّهُ تَعالى؛ خداوند اين گونه ما را تربيت کرده است». سپس آيه شريفه (وَ إذا حُيِّيْتُمْ بِتَحِيَّةٍ...) را تلاوت فرمود و افزود: اين که خدا فرموده به صورت بهتر پاداش دهيد بهتر از آن همين بود که او را آزاد کنم. اين که امام (عليه السلام) در ذيل اين کلام حکمت آميز مى فرمايد: برترى و فضيلت از آنِ کسى است که ابتدا تحيّت گفته يا هديه فرستاده، به سبب اين است که شخص دوم هرکارى کند جنبه پاداش عمل دارد در حالى که شخص اول بدون اين که خدمتى به او بشود اقدام به نيکى کرده و مطلقآ جنبه پاداش نداشته است، بنابراين شخص اول بر دومى برترى دارد. به همين دليل در حديثى از امام حسين (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «لِلسَّلام سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدىٌ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ؛ سلام، هفتاد حسنه دارد که شصت و نه حسنه آن از آنِ کسى است که سلام کرده و يک حسنه، از آنِ کسى که پاسخ مى گويد». اين حديث از اميرمومنان (عليه السلام) نيز در بحارالانوار و مستدرک الوسائل نقل شده است. اضافه بر اين، کسى که ابتدا سلام و تحيت مى گويد يا کار نيک مى کند يک فضيلت اخلاقى ديگر را نيز براى خود آشکار ساخته و آن مسأله تواضع در برابر\nبرادر دينى است در حالى که پاسخ گوينده تواضع خاصى ندارد جز اين که حق شناسى مى کند. عجب اين که اصل اين کلام حکمت آميز در شرح نهج البلاغه مرحوم کمره اى و ابن ميثم و مغنيه و همچنين شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى در اين جا نيامده است. شايان دقت است که واژه «أُسْدِيَتْ» از ماده «سَدْو» (بر وزن سرو) در اصل به معناى دراز کردن دست به سوى ديگرى است، بنابراين «أُسْدِيَتْ إلَيْکَ يَدٌ» در کلام امام (عليه السلام) مفهومش اين است: «دستى به سوى تو دراز شد» و اين جمله کنايه از بخشش و اهداى هديه است."
},
"63": {
"hekmat_number": 63,
"title": "حکمت 63",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1022",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مى فرمايد: شفاعت کننده بال و پَرِ طلب کننده است.",
"Interpretation": "نقش شفاعت کننده اين جمله کوتاه و پرمعناى اميرالمؤمنين (عليه السلام) اشاره به اهميت شفاعت است، آن حضرت مى فرمايد: «شفاعت کننده بال و پَرِ طلب کننده است»؛ (الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ). شفاعت دو گونه است: تکوينى و تشريعى؛ شفاعت تکوينى آن است که موجودات قوى تر اين جهان به موجودات ضعيف تر براى پرورش و تکامل و نموّ کمک کنند، تابش آفتاب، ريزش باران و وزش نسيم، نوعى شفاعت در عالم تکوين براى پرورش گياهان است. باغبان نيز در حدّ خود در مورد گياهان و درختان شفاعت مى کند. اين گونه شفاعت دامنه وسيعى در جهان هستى دارد. در عالم تشريع نيز انسان هايى که در درگاه خدا مقرب ترند افراد ضعيف و آلوده به گناه و وامانده در راه را کمک کرده، آن ها را به سرمنزل سعادت مى رسانند. به يقين هر دو نوع شفاعت هنگامى موثر واقع مى شود که در شفاعت شونده قابليت و لياقت لازم وجود داشته باشد و گرنه به يک دانه فاسد گياه، هرقدر آفتاب بتابد و باران ببارد و نسيم بوزد گياهى از آن نمى رويد و همچنين انسانى که رابطه خود را با شفيعان به کلى قطع کرده شفاعت شافعان نفعى به حال او نخواهد داشت. اين که امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه مورد بحث مى فرمايد: شفاعت کننده بال و پر\nطلب کننده است، واقعيت مسلّم عقلى و نقلى است، همان گونه که هيچ پرنده اى بدون بال و پر نمى تواند پرواز کند بسيارى از طلب کنندگان نيز بدون بال و پر شفاعت، پرواز در آسمان قرب خدا برايشان غير ممکن است. اين جمله کوتاه در واقع، هم به فلسفه شفاعت اشاره مى کند، هم مفهوم و معناى آن و هم شرايط شفاعت کننده و شفاعت شونده. همه چيز پرنده بايد کامل باشد تا بعد از رويش بال و پر بتواند پرواز کند و استفاده از بال و پر براى پرنده عيب نيست، بلکه افتخار است. بحث عالم اسباب که درباره جهان هستى به کار مى رود در واقع تعبير ديگرى از همين شفاعت است. در عالم تشريع نيز گاه معصومان : و پيشوايان بزرگ شفاعت مى کنند، گاهى علماى دين و شهدا و صالحان، و زمانى اعمال خوب انسان مانند نماز و روزه وجهاد او با دشمن يا با نفس. در هر حال شفيع به منزله بال و پر محسوب مى شود. ."
},
"64": {
"hekmat_number": 64,
"title": "حکمت 64",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1023",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أَهْلُ آلدُّنْيَا کَرَکْبٍ يُسَارُبِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مى فرمايد: اهل دنيا همچون کاروانيانى هستند که آنان را به سوى مقصدى مى برند و آن ها در خواب اند.",
"Interpretation": "سوارانى در خواب! امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه تشبيه جالبى درباره غافلان اهل دنيا کرده، مى فرمايد: «اهل دنيا همچون کاروانيانى هستند که آنان را به سوى مقصدى مى برند و آن ها در خواب اند». مى دانيم که دنيا مسير آخرت است و در اين مسير منزلگاه هايى وجود دارد که در آن جا بايد براى آخرت زاد و توشه برگرفت تا هنگامى که انسان به مقصد مى رسد دستش خالى نباشد؛ ولى دنياپرستانى که در تمام عمر به دنيا مشغول اند، همچون کسانى هستند که بر مرکب سوار و در خواب اند و ساربان، آن ها را به سوى مقصد مى برد. انتهاى اين مسير همان مرگ است آن ها زمانى که سيلى اجل در گوششان نواخته شود از اين خواب غفلت بيدار مى شوند و تهى دست به سوى آخرت مى روند. همان گونه که در روايت معروف آمده است: «النّاسُ نِيامٌ فَإذا ماتُوا انْتَبَهُوا»؛ مردم در خواب اند، هنگامى که بميرند از خواب بيدار مى شوند». به بيان ديگر، انسان ها سرمايه دارانى هستند که وارد بازار دنيا مى شوند مدت اين بازار ـ مانند بسيارى از بازارهاى جهانى ـ محدود است و سرمايه آن ها\nساعات و شب ها و روزهاى عمر آن هاست، هرگاه در اين مدت در خواب باشند سرمايه از دست مى رود و تجارتى حاصل نمى شود. به گفته شاعر: سرمايه ز کف رفت و تجارت ننموديم *** جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم\n."
},
"65": {
"hekmat_number": 65,
"title": "حکمت 65",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1024",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ فَقْدُ الأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از دست دادن دوستان غربت است!",
"Interpretation": "غربت واقعى امام على (عليه السلام) دراين سخن بسيار کوتاه و پرمعنايش اهميت دوستان صميمى را بيان مى کند، مى فرمايد: «از دست دادن دوستان غربت است»؛ (فَقْدُ الأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ). روشن است که انسان در وطن علاقه هاى فراوانى دارد که در مسائل مادى و معنوى از آن ها بهره مى گيرد و احساس تنهايى نمى کند چون در وطن خويش است و در مشکلات بدون پناه نيست، آرامش خاطر دارد و احساس امنيت مى کند؛ ولى در غربت و دورى از وطن همه اين ها را از دست مى دهد، خود را تنهاى تنها مى بيند؛ بدون يار و ياور و بى پناه و بدون آرامش. امام (عليه السلام) مى فرمايد: انسان اگر در وطن خود نيز باشد ولى دوستان را از دست دهد گويى در غربت، و دور از وطن است. همين مضمون در نامه 31 که اندرزنامه امام (عليه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى (عليه السلام) است به صورت ديگرى نقل شده است، فرمود: «الْغَريبُ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَبيبٌ؛ غريب کسى است که دوستى ندارد». در حديث ديگرى از مستدرک الوسائل از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمود: «الْمَرْءُ کَثيرٌ بِأخيهِ؛ انسان به وسيله برادران (دينى) خود کثرت و فزونى مى يابد». اضافه بر اين ها، انسان داراى روح اجتماعى است و جوامع بشرى در سايه همين روح اجتماعى به وجود آمد. تمدن ها، پيروزى هاى علمى و پيشرفت صنايع و علوم همه مولود اين روح اجتماعى است. به همين دليل انسان پيوسته تلاش و کوشش مى کند دوستان بيشتر و بهترى پيدا کند و آن ها که علاقه به انزوا دارند و از انتخاب دوست عاجزند در واقع بيمارند. اگر انسان دوستانش را از دست دهد گرفتار حالتى مى شود که گويى بخشى از وجود خود را از دست داده است. پيام اين کلام حکمت آميز اين است که هر مسلمانى بايد بکوشد که دوستان بيشترى براى خود فراهم سازد ولى مسلم است که هر کسى شايسته دوستى نيست بلکه بايد دوستانى انتخاب کرد که به دين و دنياى انسان کمک کنند.\n."
},
"66": {
"hekmat_number": 66,
"title": "حکمت 66",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1025",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از دست رفتن حاجت، بهتر از طلب کردن آن از نااهلان است!",
"Interpretation": "طلب از نااهل نکته اى که در اين کلام پربار حکمت آميز آمده سبب عزت و سربلندى هر انسانى است، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «از دست رفتن حاجت، بهتر از آن است که آن را از نااهل طلب کنى»؛ (فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا). بى شک انسان ها در زندگى فردى و اجتماعى به يکديگر نيازمندند و اصولاً فلسفه زندگى اجتماعى و مدنىّ بالتبع بودن انسان همين تعاون و برطرف ساختن حاجت و نيازهاى يکديگر است، زيرا هر يک از انسان ها قدرت محدودى دارد که با آن نمى تواند همه نيازهاى خود را برطرف سازد ولى با کمک ديگران مى تواند بر مشکلات غلبه کند. کسانى که انسان دست حاجت به سوى آن ها دراز مى کند دو گروه اند: گروه اهل و گروه نااهل؛ اهل کسى است که داراى سخاوت و انسان دوستى و مهر و محبت و علو طبع باشد و نااهلان کسانى هستند که بخيل اند و تنگ نظر و منت گذار. بديهى است که هرگاه انسان دست طلب به سوى نااهل دراز کند از يک سو خود را حقير کرده و از سوى ديگر، با توجه به بخل و تنگ نظرى طرف مقابل، احتمال امتناع او زياد است و از سوى سوم، اگر اقدام به رفع نياز و حاجت کند ممکن است ماه ها يا سال ها دست از منت گذارى برندارد، پس چه بهتر که انسان\nقناعت ورزد و علو همت و شخصيت خود را حفظ کرده، از دست رفتن حاجت را تحمل کند و دست نياز به سوى اين گونه افراد دراز نکند. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که اميرمؤمنان (عليه السلام) در محضرش عرضه داشت: خداوندا! مرا به احدى از خلقت نيازمند نکن. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: اى على! اين سخن را مگو، زيرا هر انسانى نيازمند ديگران است. اميرمؤمنان (صلي الله عليه و آله) عرض کرد: اى رسول خدا! چگونه بگويم؟ فرمود بگو: «قُلْ اللَّهُمَّ لا تُحْوِجْنِي إِلَى شِرَارِ خَلْقِکَ؛ خدايا! مرا به انسان هاى شرور نيازمند مکن». على (عليه السلام) عرض کرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ شِرَارُ خَلْقِهِ؛ شرار خلق چه کسانى هستند؟» فرمود: «الَّذِينَ إِذَا أَعْطَوْا مَنُّوا وَ إِذَا مَنُّوا عَابُوا؛ کسانى که اگر چيزى ببخشند منت مى گذارند و هنگامى که منت مى گذارند بر انسان عيب مى گيرند». آرى، شرار خلق و به تعبير اميرمؤمنان (عليه السلام) نااهلان، ممکن است نياز مادى انسان را برطرف سازند ولى صدمات روحانى و معنوى به وى وارد مى کنند که تحمل آن بسيار سخت و سنگين است. گاه به منت گذاشتن اکتفا نمى کنند بلکه عيب هايى بر انسان مى گيرند که فلان کس، ضعيف و ناتوان و بى عرضه و حقير است، از اين رو به ما نيازمند شده است. در روايات اسلامى حاجت خواستن از تازه به دوران رسيده ها نهى شده است که قطعآ با منت و ذلت همراه است؛ در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که به يکى از يارانش فرمود: «تُدْخِلُ يَدَکَ فِي فَمِ التِّنِّينِ إِلَى الْمِرْفَقِ خَيْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى مَنْ لَمْ يَکُنْ لَهُ وَ کَانَ؛ دست خود را تا مرفق در دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که حاجت از کسى بطلبى که چيزى نداشته و سپس به نوايى رسيده است». اين گونه اشخاص اگر چيزى به انسان بدهند سرمايه گران بهاترى را از بين مى برند، آبى مى دهند و آبرويى مى برند. سعدى شيرازى در کتاب گلستان خود بعد از ذکر داستانى مى گويد: حکيمان گفته اند: آب حيات اگر فروشند فى المثل به آبروى، دانا نخرد که مردن به علت به از زندگى به ذلت. هر چه از دونان به منت خواستى *** در تن افزودى و از جان کاستى!"
},
"67": {
"hekmat_number": 67,
"title": "حکمت 67",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1026",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ، فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از بخشش کم، حيا مکن، زيرا محروم کردن، از آن هم کمتر است.",
"Interpretation": "بخشش کم امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه اش از محروم کردن نيازمندان به هر اندازه که ممکن باشد نهى مى کند، مى فرمايد: «از بخشش کم، حيا مکن، زيرا محروم کردن، از آن هم کمتر است»؛ (لا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ، فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ). بسيارند کسانى که معتقدند بخشش بايد به مقدار قابل ملاحظه اى باشد و اگر انسان توان آن را نداشت، ترک کند، در حالى که بخشش کم (توأم با عذرخواهى و ادب) حداقل دو فايده دارد: نخست اين که در بسيارى از موارد همين مقدار، مشکلى را حل مى کند و ديگر اين که دست رد زدن به سينه درخواست کننده نوعى اهانت است و اين کار جلوى اهانت را مى گيرد. اضافه بر اين ها روح سخاوت را در انسان در تمام حالات پرورش مى دهد. تعبير «إنَّ الْحِرْمانَ أقَلُّ مِنْهُ؛ محروم ساختن، از آن کمتر است» نوعى کنايه و تشبيه است، زيرا محروم کردن، قابل مقايسه با مقدار مالى که انسان مى بخشد نيست تا بگوييم اين از آن کمتر است. امام (عليه السلام) در واقع محروم کردن را نيز نوعى بخشش بسيار کم محسوب کرده که هر بخششى از آن بيشتر است. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «هر کار نيکى صدقه اى محسوب مى شود خواه به غنى باشد يا فقير، بنابراين صدقه را ترک نکنيد هر چند با نيمى از يک دانه خرما باشد و خود را از آتش دوزخ دور داريد هر چند با نيمى از يک\nدانه خرما باشد، زيرا خداوند متعال اين صدقه کوچک را براى صاحبش پرورش مى دهد، همان گونه که شما بچه اسب يا بچه شتر خود را پرورش مى دهيد. و در روز قيامت پرورش يافته آن را به او بازمى گرداند تا جايى که بزرگ تر از کوه عظيمى خواهد بود؛ کُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ إِلَى غَنِيٍّ أَوْ فَقِيرٍ فَتَصَدَّقُوا وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ وَ اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ التَّمْرَةِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يُرَبِّيهَا لِصَاحِبِهَا کَمَا يُرَبِّي أَحَدُکُمْ فُلُوَّهُ أَوْ فَصِيلَهُ حَتَّى يُوَفِّيَهُ إِيَّاهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَکُونَ أَعْظَمَ مِنَ الْجَبَلِ الْعَظِيمِ». در گفتار حکيمانه 422 تعبير ديگرى از همين موضوع مهم آمده است، مى فرمايد: «افْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً؛ کار نيک را انجام دهيد و هيچ مقدار از آن را کم مشماريد». مهم اين است که انسان در انفاق خود، هر چند کم، اخلاص داشته باشد. اين خلوص نيت، کم را بسيار و کوچک را بزرگ مى کند. شاهد اين سخن داستانى است که در شأن نزول آيه 79 سوره توبه آمده است: لشکر اسلام براى مقابله احتمالى با دشمن در جنگ تبوک آماده مى شد. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور به جمع آورى کمک هاى غذايى براى سربازان اسلام داد. هر کس به اندازه توانايى خود مقدارى خرما به عنوان زکات يا تبرع به مسجد مى آورد و کسانى که امکانات بيشترى داشتند مقدار فزون ترى مى آوردند. کارگر مسلمانى به نام «ابوعقيل انصارى» نيز که از چاه هاى اطراف مدينه آب براى منازل مى آورد و با مبلغ مختصرى که از اين کار دريافت مى کرد هزينه زندگى خانواده خود را در حد پايين تأمين مى کرد به فکر کمک به ارتش اسلام افتاد و چون اندوخته اى نداشت گفت: يک شب را اضافه کار مى کنم و درآمد آن را خدمت پيامبر مى برم. محصول کار شبانه او دو من خرما بود که يک من آن را براى خانواده خود گذاشت و يک من را خدمت پيامبر آورد. منافقانِ عيب جو\nهنگامى که ديدند ابوعقيل مشتى خرماى خشکيده در دامن ريخته خدمت پيامبر مى آورد او را به باد مسخره و استهزا گرفتند و سخن ها گفتند. آيه شريفه نازل شد، کار ابوعقيل را کاملاً ستود و استهزا کنندگان را به عذاب اليم الهى تهديد کرد : (اَلَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطوِّعِينَ مِنَ الْمُوْمِنِينَ فِى الصَّدَقَتِ وَ الَّذِينَ لايجِدُونَ إِلّا جُهْدَهُمْ فَيَسخَرُونَ مِنهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنهُمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)؛ «کسانى که از صدقات مؤمنان اطاعت کار عيب جويى مى کنند، و آن هايى را که جز به مقدار (ناچيز) تواناييشان دسترسى ندارند مسخره مى نمايند خدا آن ها را مسخره مى کند (کيفر استهزا کنندگان را به آن ها مى دهد) و براى آنان عذاب دردناکى است». ببخش مال و مترس از کسى که هر چه دهى *** جزاى آن به يکى دَه ز دادگر يابى البته گاه به هفتصد برابر و بيشتر مى رسد."
},
"68": {
"hekmat_number": 68,
"title": "حکمت 68",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1027",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّکْرُ زِينَةُ الْغِنَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خويشتن دارى و عفت، زينت فقر و شکرگزارى زينت غناست.",
"Interpretation": "زينت فقر و غنا امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش درباره زينت فقر و زينت غنا مى فرمايد: «خويشتن دارى و عفت، زينت فقر و شکرگزارى زينت غناست»؛ (الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّکْرُ زِينَةُ الْغِنَى). فقير در معرض آفات مختلفى قرار دارد: اظهار حاجت توأم با ذلت، دست بردن به سوى اموال حرام، ناسپاسى در برابر خداوند و مانند اين ها. اما اگر خويشتن دار باشد نه دست حاجت به سوى لئيمان مى برد و نه عزت نفس خود را زير پا مى گذارد، نه آلوده حرام مى شود و نه زبان به ناشکرى مى گشايد، بنابراين عفت به معناى خويشتن دارى، زينت فقر است، از اين رو خداوند از اين گونه فقيران در قرآن مجيد، با عظمت ياد کرده و مى فرمايد: (لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا)؛ «(انفاق شما به خصوص بايد) براى نيازمندانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتند (از وطن خود براى شرکت در ميدان جهاد آواره شده و در تأمين زندگى وامانده اند) آن ها نمى توانند (براى تأمين روزى) مسافرتى کنند و از شدت خويشتن دارى افراد ناآگاه آن ها را بى نياز مى پندارند؛ اما آن ها را از چهره هايشان مى توانى بشناسى. آنان هرگز با اصرار چيزى از کسى نمى خواهند». اين همان عفت است که زينت فقر است.\nالبته بايد توجه داشت که عفت، هم معناى عام دارد و هم معناى خاص: معناى خاص آن پاک دامنى در مقابل آلودگى هاى جنسى و معناى عام آن هر گونه خويشتن دارى در برابر گناه و کارهاى زشت و پست است. در حديث ديگرى از امام (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ وَ عَظُمَ عِنْدَاللّهِ قَدْرُهُ؛ آن کس که عفاف پيشه کند بار گناهش سبک و قدر و مقامش در پيشگاه خدا افزون مى شود». و اما غنا: بهترين زينت غنا شکرگزارى است؛ نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى. اغنيا و ثروتمندانى که شکر عملى به جا مى آورند، به نيازمندان کمک مى کنند، در کارهاى خير و عام المنفعه سرمايه گذارى مى نمايند، به آن ها که وام مى خواهند وام مى دهند و حتى به کسانى که محتاج اند و روى سؤال ندارند به طور پنهانى کمک مى کنند آن ها برترين زينت را در زندگى براى خود فراهم کرده اند، در پيشگاه خدا آبرومندند و در برابر خلق خدا نيز داراى شخصيت و آبرو هستند و چه زينتى از اين بالاتر. اما اگر غنىّ راه طغيان پيش گيرد، در کمک به ديگران بخل بورزد، و آلوده شهوات و عيش و نوش گردد، در نظر همه زشت و منفور خواهد شد. البته همه بايد شکر نعمت هاى خدا را به جا آورند؛ ولى اين کار براى آن ها که مشمول نعمت بيشترى هستند زيبنده تر، بلکه لازم تر است. شکر نعمت را بايد از پيامبران بزرگ الهى ياد گرفت؛ سليمان (عليه السلام) که ملک و حکومت بى مانندى داشت و جن و انس سر به فرمان او بودند و بسيارى از قواى زمين و آسمان در خدمت او قرار داشتند هنگامى که مى بيند يکى از شاگردانش به نام «آصف بن برخيا» چنان مقام والاى روحانى پيدا کرده که مى تواند تخت «بلقيس» را در يک چشم برهم زدن از شهر سبأ به شام نزد وى آورد مى گويد: (هَذَا مِنْ فَضلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ)؛ «خداوند چنين نعمتى\nرا در اختيار من گذاشته تا مرا بيازمايد که آيا شکر نعمت به جاى مى آورم يا نه (و به يقين من شاکر و سپاسگزار اويم)». براى غنىّ شکرگزارى نه تنها زينت، بلکه موجب فزونى نعمت است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بَابَ شُکْرٍ فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ؛ خدا درِ شکرگزارى را به روى کسى نگشود که زيادى نعمت را از او بازدارد»."
},
"69": {
"hekmat_number": 69,
"title": "حکمت 69",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1028",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا لَمْ يَکُنْ مَا تُرِيدُ فَلا تُبَلْ مَا کُنْتَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که آنچه مى خواهى انجام نمى شود، هر گونه باشى اعتنا نکن(و نگران مباش).",
"Interpretation": "نگران مباش اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به افرادى که در رسيدن به مقصودشان ناکام مى مانند دستورى مى دهد که مايه آرامش است، مى فرمايد: «هنگامى که آنچه مى خواهى انجام نمى شود، هرگونه باشى اعتنا نکن»؛ (إِذَا لَمْ يَکُنْ مَا تُرِيدُ فَلا تُبَلْ مَا کُنْتَ). شارحان نهج البلاغه براى اين جمله تفسيرهاى متعددى ذکر کرده اند؛ اکثر شارحان بر اين عقيده اند که اين سخن حکيمانه اشاره به همان چيزى است که در قرآن مجيد آمده، مى فرمايد: (لِکَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُم) يعنى هنگامى که به مقصد نرسيدى غمگين مباش، چرا که اگر مقصود مادى است دنياى مادى بقايى ندارد و اگر مقصود معنوى است خداوند براى تلاشى که کردى به تو اجر و پاداش مى دهد. بعضى ديگر مانند «محمد عبده» گفته اند: منظور اين است که اگر به مقصود نرسيدى دست از تلاش و کوشش برندار و به سخنان اين و آن اعتنا مکن.\nبعضى ديگر گفته اند: منظور اين است که اگر به مقصود نرسيدى به همان حال که هستى راضى باش تا از مقام و مرتبه تو نزد خداوند کاسته نشود. تفسير چهارمى براى اين سخن به نظر مى رسد که از بعضى جهات مناسب تر است و آن اين که اگر به مقصود نرسيدى به هر صورت باشى تفاوتى نمى کند، مانند اين که کسى هدفش اين بوده که در فلان شهر زندگى کند و موفقيت خود را تنها در آن جا مى بيند. اگر اين مقصود براى او حاصل نشود چه تفاوتى مى کند که در چه شهر ديگرى باشد؟ زيرا همه شهرها در برابر خواسته او يکسان است و نبايد دراين باره سخت گيرى کند. اين شبيه چيزى است که مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود آورده که زنى تنها يک پسر داشت و آن پسر از دنيا رفت. مادر گفت: من مى خواستم اين فرزند من زنده بماند حال که از دنيا رفت هرکس ديگرى مى خواهد، بعد از او زنده بماند يا نماند. بارها گفته ايم که اراده چند معناى مختلف از عبارت واحد، مانعى از نظر ادبى ندارد و در نثر و نظم کلام عرب و ساير لغات، نمونه هاى فراوانى از آن هست، بنابراين ممکن است تمام معانى مذکور در محتواى کلام امام (عليه السلام) جمع باشد.\n."
},
"70": {
"hekmat_number": 70,
"title": "حکمت 70",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1029",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لا تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: جاهل را هميشه يا افراط گر مى بينى و يا تفريط کار!",
"Interpretation": "افراط و تفريط نشانه جهل است امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز به مسئله مهمى اشاره کرده که سراسر زندگى انسان ها را دربر مى گيرد، مى فرمايد: «جاهل را هميشه يا افراط گر مى بينى و يا تفريط کار»؛ (لا تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً). راه صحيح به سوى مقصد، راه مستقيم است که ما پيوسته در نمازها هر روز خدا را مى خوانيم تا ما را بر آن راه ثابت بدارد. در اطراف راه مستقيم خطوط انحرافى فراوانى هست که پيدا کردن راه مستقيم از ميان آن خطوط نياز به دقت و علم و دانش دارد. به همين دليل، جاهل غالباً گرفتار خطوط انحرافى مى شود: يا به سوى زياده روى و يا به سوى کوتاهى و کندروى. اين مسئله در تمام شئون زندگى اعم از فردى و اجتماعى و سياسى و غير آن ديده مى شود؛ مثلاً حفظ ناموس و پاسدارى از آن از هر گونه انحراف، يک فضيلت است ولى افراد جاهل گاهى به طرف افراط کشيده مى شوند و با وسواس، هر حرکتى را از همسر خود زير نظر مى گيرند و بانگاه اتهام و گمان سوء به او نگاه مى کنند به طورى که زندگى براى آن ها تبديل به دوزخى مى شود و گاه هيچ گونه نظارتى بر وضع خانه و همسر خود ندارند که به کجا رفت و آمد و با چه کسى صحبت مى کند و امثال آن. در مسائل بهداشتى، فرد جاهل گاه چنان گرفتار افراط مى شود که دست به سوى هيچ آب و غذايى نمى برد به گمان اين که همه آن ها آلوده است، در هيچ\nمهمانى اى شرکت نمى کند، هيچ هديه اى را نمى پذيرد و بايد تنها خودش غذاى خويش را تهيه کند و گاه در جهت مخالف قرار مى گيرد و فرقى ميان آلوده و غير آلوده، بيمار مسرى و غير بيمار نمى گذارد. بعضى از شارحان، اين مطلب را با موضوع عدالت در مسائل اخلاقى پيوند زده و گفته اند: فضايل اخلاقى هميشه حد وسط ميان دو دسته از رذايل است: شجاعت حد اعتدالى است که ميان صفت تهوّر (بى باکى) و جبن (ترس و بزدلى) قرار گرفته است. عالِم به سراغ حد وسط مى رود و جاهل يا در طرف افراط قرار مى گيرد و يا در جانب تفريط. همچنين سخاوت، حد اعتدال ميان بخل و اسراف است همان گونه که قرآن مجيد خطاب به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: (وَ لا تَجْعَلْ يَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً)؛ «هرگز دستت را بر گردنت زنجير مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بيش از حد (نيز) آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از کار فرو مانى». در مسائل مربوط به اعتقادات، گروهى از جاهلان، درباره عظمت على (عليه السلام) چنان افراط کردند که قائل به الوهيت و خدايى او شدند و گروه ديگر چنان کوتاه آمدند که در صف ناصبان قرار گرفتند و به يقين هر دو گروه گمراه اند. خط صحيح، پذيرش ولايت به معناى امام مفترض الطاعه است. در خطبه 127 نيز اين مطلب به صورت شفاف و روشن آمده است: «وَ سَيَهْلِکُ فِيَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ؛ به زودى دو گروه در مورد من هلاک و گمراه مى شوند: دوست افراطى که محبتش او را به غير حق (غلو) مى کشاند و دشمن افراطى که به سبب دشمنى قدم در غير حق مى نهد (و مرا کافر خطاب مى کند).\nسپس افزود: «وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ؛ بهترين مردم درباره من گروه ميانه رو هستند از آنان جدا نشويد». در بحارالانوار نيز آمده است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: «أَلا إِنَّ خَيْرَ شِيعَتِي النَّمَطُ الأَوْسَطُ إِلَيْهِمْ يَرْجِعُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالِي؛ بهترين شيعيان من گروه ميانه رو هستند، غلو کننده بايد به سوى آنان باز گردد و کوتاهى کننده عقب افتاده بايد (شتاب کند و) به آن ها ملحق شود». با دقت به جوامع بشرى مى بينيم که غالب نابسامانى ها بر سر افراط و تفريط هاست که زاييده جهل و نادانى است؛ گاه آن چنان در مسائل اقتصادى قائل به آزادى مى شوند که فرآيند آن، نظام سرمايه دارى ظالم است و گاه چنان سلب آزادى مى کنند که نتيجه آن نظام کمونيسم و گرفتارى هاى آن است، در حالى که راه صحيح، يافتن خط اعتدال و ثابت ماندن بر آن است. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که در روز قيامت حاکمى (از حاکمان مسلمين) را مى آورند که بيش از آنچه خداوند دستور داده عمل کرده، خداوند به او مى گويد: بنده من چرا بيش از آنچه بايد تازيانه بزنى زدى؟ عرض مى کند: من براى غضب تو غضبناک شدم. به او گفته مى شود: آيا سزاوار است غضب تو شديدتر از غضب من باشد؟ سپس حاکم ديگرى را مى آورند که کوتاهى کرده است، خداوند به او مى فرمايد: چرا در برابر آنچه به تو امر کرده بودم کوتاهى کردى؟ عرض مى کند: پروردگارا من به او رحم کردم؟ به او گفته مى شود: آيا رحمت تو از رحمت من وسيع تر است؟ سپس هر دو را به سوى دوزخ مى برند."
},
"71": {
"hekmat_number": 71,
"title": "حکمت 71",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1030",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که عقل کامل گردد سخن کم مى شود.",
"Interpretation": "نشانه کمال عقل امام (عليه السلام) به اهميت سکوت و کم گويى اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که عقل کامل گردد سخن کم مى شود»؛ (إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ). رابطه کمال و تمام عقل با کم سخن گفتن از اين جا روشن مى شود که اولاً ريشه مفهوم عقل، منع و جلوگيرى است و زانوبند شتر را به اين علت «عقال» مى گويند که او را از حرکت بازمى دارد و از آن جا که سخنان سنجيده، کم است و سخنان نسنجيده بسيار، عقل به انسان مى گويد: بيشتر بينديش و کمتر بگو. ثانيآ مطالبى که گفتن آن ضرورت دارد نسبت به فضول کلام و سخنان زيادى بسيار کمتر است، از اين رو افراد عاقل غالبآ خاموش اند و به موقع سخن مى گويند. ثالثآ انسان عاقل مى داند که بيشترين و مهم ترين گناهان با زبان انجام مى شود بدين سبب براى محفوظ ماندن از عواقب زيان بار گناه سعى مى کند کمتر سخن بگويد؛ ولى متأسفانه افرادى را مى بينيم که دم از ايمان مى زنند ولى گويى سخنان خود را جزء اعمال خود به حساب نمى آورند؛ در مجالس از آغاز تا پايان از بيان سخنان لغو و بيهوده يا سخنانى که آميخته با غيبت، اهانت و تهمت باشد ابا ندارند. انسان عاقل هرگز خود را گرفتار عواقب سوء پرگويى نمى کند. رابعآ گفتار زياد، نيروها و انرژى هاى ذخيره انسان را بر باد مى دهد و وقت عزيز او را تلف مى کند و موجب دشمنى ها و عداوت ها مى شود، بنابراين عقل وشرع به ما فرمان مى دهد که کم بگوييد و گزيده بگوييد.\nدر حديثى از همان حضرت در غررالحکم مى خوانيم: «إيّاکَ وَ فُضُولَ الْکَلامِ فَإنَّهُ يُظْهِرُ مِنْ عُيُوبِکَ ما بَطَنَ وَ يُحَرِّکُ عَلَيْکَ مِنْ أعْدائِکَ ما سَکَنَ؛ از زياده گويى بپرهيز که عيب هاى نهانى تو را ظاهر مى سازد و کينه هاى آرام گرفته دشمنانت را بر ضد تو تحريک مى کند». در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إنَّ الرَّجُلَ لَيَتَحَدَّثُ بِالْحَديثِ ما يُريدُ بِهِ سُوءاً إلّا لِيُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ يَهْوي بِهِ أبْعَدَ مِنَ السَّماءِ؛ انسان گاهى سخنى مى گويد که قصد بدى از آن ندارد جز اين که مى خواهد مردم را بخنداند ولى به سبب آن (از مقام خود) سقوط مى کند بيش از فاصله زمين و آسمان». احاديث اسلامى درباره سکوت و کم سخن گفتن و پرهيز از خطرات زبان بسيار زياد است که در اين مختصر نمى گنجد. اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم که فرمود: «مِنْ حُسْنِ إِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لا يَعْنِيهِ؛ از نشانه هاى خوبى اسلامِ انسان، سخن نگفتن درباره امورى است که به او ارتباطى ندارد. ."
},
"72": {
"hekmat_number": 72,
"title": "حکمت 72",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1031",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الدَّهْرُ يُخْلِقُ الأَبْدَانَ، وَ يُجَدِّدُ الاْمَالَ، وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ، وَ يُبَاعِدُ الأُمْنِيَّةَ: مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ، وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: روزگار، بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى سازد، مرگ را نزديک و خواسته ها را دور مى کند. کسى که (تلاش کند و) به مواهب دنيا برسد خسته مى شود و کسى که به آن نرسد رنج مى برد.",
"Interpretation": "بيداد روزگار مولا على (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز و بيدارگر، آثار گذشت روزگار را در وجود انسان ها بيان مى دارد، مى فرمايد: «روزگار، بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى سازد، مرگ را نزديک و خواسته ها را دور مى کند. کسى که (تلاش کند و) به مواهب آن برسد سخت خسته مى شود و کسى که (بعد از تلاش) به آن نرسد رنج مى برد»؛ (الدَّهْرُ يُخْلِقُ الأَبْدَانَ، وَ يُجَدِّدُ الاْمَالَ، وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ، وَ يُبَاعِدُ الأُمْنِيَّةَ: مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ، وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ). امام (عليه السلام) در اين چند جمله کوتاه و پرمعنا چند نکته مهم را يادآورد مى شود: نخست اين که گذشت روزگار بدن ها را کهنه و فرسوده مى کند و اين از واضحات است که بسيارى از مردم به آن توجه ندارند؛ هر سال و ماه، بلکه هر روز و ساعتى که بر انسان مى گذرد، بخشى از قوا و نيروهاى خود را از دست مى دهد. درست مانند لباسى که براثر مرور زمان کهنه و پوسيده مى شود و هيچ گونه استثنايى در آن نيست، بنابراين، انسان بايد بکوشد که در مقابل آنچه از دست مى دهد چيزى به دست آورد تا گرفتار خسران نشود. آيات شريفه (وَ الْعَصرِ * إنَّ الاْنْسَانَ لَفِى خُسْرٍ) نيز به همين معنا اشاره مى کند. در دومين نکته مى فرمايد: «گذشت روزگار آرزوها را نو مى کند» اين مطلب به تجربه ثابت شده که حرص بزرگسالان براى جمع آورى مال و به دست آوردن\nمقام از جوانان بيشتر است و شايد دليل آن اين باشد که انسان هرچه خود را به مرگ نزديک تر مى بيند احساس مى کند وقت کمترى براى رسيدن به آرزوها در اختيار دارد. به عکس، جوانان فکر مى کنند وقت طولانى براى دست يافتن به آرزوها دارند. در حديث معروف نبوى مى خوانيم: «يَشيبُ ابْنُ آدَمَ وَ يَشُبُّ فيهِ خَصْلَتانِ؛ انسان پير مى شود ولى دو صفت در او جوان خواهد شد: حرص و آرزوهاى دور ودراز». آدمى پير چو شد حرص، جوان مى گردد *** خواب در وقت سحرگاه گران مى گردد در سومين و چهارمين نکته به نزديک شدن انسان به مرگ و فاصله گرفتن از خواسته ها اشاره مى کند. فاعل اين دو فعل همان «دهر» و گذشت روزگار است زيرا عمر انسان به هر حال محدود است و سرمايه اى است که با گذشت زمان تدريجآ نقصان مى پذيرد و به همان نسبت، انسان از خواسته هايش دور مى شود چون زمان کوتاه ترى براى رسيدن به خواسته ها در اختيار دارد. اضافه بر اين نيروهاى او هم رو به ضعف و کاستى مى رود و اين عامل ديگرى است که او را از خواسته هايش دور مى سازد. گرچه «آمال» و «اُمنيّه» هر دو معناى قريب به يکديگر دارند و به معناى آرزوها و خواسته هستند؛ ولى به نظر مى رسد «آمال» بيشتر در مورد آرزوهاى دست يافتنى و «اُمنيّه» در مورد آرزوهاى دست نيافتنى به کار مى رود، هر چند گاه در غير اين مورد نيز استفاده مى شود. بنابراين جمله «يُجَدِّدُ الاْمالَ» اشاره به اين است که انسان هر روز آرزوى\nتازه اى براى خود پيدا مى کند و براى رسيدن به آن مشغول تلاش مى شود و براثر گذشت زمان، هر روز خواسته هاى او از دسترس وى دورتر مى شود. سپس امام (عليه السلام) به پنجمين و ششمين نکته اشاره مى فرمايد و کسانى را که به خواسته هاى دنيوى خود مى رسند گرفتار خستگى و آنانى راکه به آن نمى رسند گرفتار درد و رنج معرفى مى کند و مفهوم آن اين است که نه آن ها که بر خواسته هاى دنيوى خود پيروز مى شوند آرامش و راحتى دارند و نه آنان که ناکام مى مانند، زيرا همان گونه که به دست آوردن مواهب مادى با مشکلاتى روبروست، نگه داشتن آن مشکلات بيشترى را درپى دارد. ضمير در «به» گرچه ظاهرآ به «دهر» (روزگار) بازمى گردد؛ ولى از آن جا که پيروزى به روزگار معنا ندارد، منظور از آن همان مواهب دنياست و قرينه آن «ظَفِرَ» و «فاتَ» است. دقت در نکات حکمت مورد بحث، کافى است که انسان را به موقعيت خود در زندگى دنيا آگاه سازد و از هرگونه زياده روى و خيال پردازى و غفلت بازدارد و به تلاش براى فراهم ساختن زاد و توشه آخرت وا دارد. اين نکته نيز شايان دقت است که «دهر» در اصل و ريشه لغت به معناى غلبه است، و از آن جا که زمان بر هر کس و هر چيز غلبه پيدا مى کند، آن را دهر ناميده اند، بنابراين دهر، همان گذشت شب و روز و سال و ماه است و گاه (مانند آنچه در ذيل کلام حکمت آميز مورد بحث آمد) به معناى مواهب دنيا آمده است. در حديثى از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى خوانيم که مى فرمايد: «دهر سه روز است و تو در ميان اين سه روز قرار گرفته اى: روزى که گذشت و آنچه در آن بودى که هرگز بازنمى گردد. اگر در آن روز عمل نيکى انجام داده اى از گذشتن آن غمگين نخواهى شد و از رفتن به استقبال آينده خوشحال خواهى بود و اگر کوتاهى و تقصير در آن کرده اى از رفتنش به شدت غمگين مى شوى و براى\nکوتاهى خود حسرت مى خورى. روز ديگر همان است که تو اکنون در آن هستى و از صبحگاهان آن را آغاز کرده اى و نمى دانى به آخر مى رسانى يا نه؟ و اگر آن را به آخر برسانى نمى دانى آيا بهره تو در آن، همان کوتاهى و تقصير همانند روز گذشته است يا نه؟ و روز سوم روزى است که در انتظار آن هستى و باز نمى دانى آيا در آن کوتاهى خواهى کرد يا نه (و هرگز نمى دانى آن را درک خواهى نمود يا نه) بنابراين آنچه را که الان در آن هستى غنيمت بشمار و فکر کن که غير از امروز و امشب را در اختيار ندارى. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در اين جا اشعارى را آورده ولى نام شاعرش را ذکر نکرده است؛ اشعارى بسيار گويا و بيدار کننده که به چند بيت آن اشاره مى شود: کَأنَّکَ لَمْ تَسْمَعْ بِأخْبارِ مَنْ مَضى *** وَ لَمْ تَرَ بِالْباقينَ ما صَنَعَ الدَّهْرُ فَإنْ کُنْتَ لا تَدْرى فَتِلْکَ دِيارُهُمْ *** عَفاها مَحالُ الرّيحِ بَعْدَکَ وَ الْقَطْرُ وَ هَلْ أبْصَرَتْ عَيْناکَ حَيّاً بِمَنْزِلٍ *** عَلَى الدَّهِرِ إلّا بِالْعَراءِ لَهُ قَبْرٌ فَلا تَحْسَبَنَّ الْوَفْرَ مالاً جَمَعْتَهُ *** وَ لکِنَّ ما قَدَّمْتَ مِنْ صالِحٍ وَفْرٌ مَضى جامِعُو الاْمْوالٍ لَمْ يَتَزَوَّدُوا *** سِوَى الْفَقْرَ يا بُوسى لِمَنْ زادُهُ الْفَقْرُ فَحَتّامَ لا تَصْحُو وَ قَدْ قَرُبَ الْمَدى *** وَ حتّامَ لا يَنْجابُ عَنْ قَلْبِکَ السُّکْرُ گويا اخبار پيشينيان را نشنيده اى و گويا نديده اى که روزگار با آنان که باقى ماندند، چه مى کند؟! اگر نمى دانى، اين خانه ها و کاخ هاى آن هاست که وزش بادها گردوغبار کهنگى بر آن پاشيده و باران ها بر آن باريده و آن را فرسوده ساخته است. آيا هرگز چشم تو انسان زنده اى را ديده است که از گردش روزگار کنار برود جز اين که زمانه قبرى براى او در بيابان فراهم خواهد ساخت؟\nگمان نکن اموالى که جمع کرده اى چيز پرارزشى است، بلکه اعمال صالحى که از پيش فرستاده اى پرارزش است. گردآورندگان اموال رفتند و زاد و توشه اى جز فقر با خود نبردند واى به حال کسى که زاد و توشه اش فقر باشد. تا چه هنگام بيدار نمى شوى؟ هنگام رفتن نزديک شده، و تا چه موقع مستى شهوات از قلب تو خارج نمى شود؟"
},
"73": {
"hekmat_number": 73,
"title": "حکمت 73",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1032",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَ لْيَکُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ؛ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالإِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوَدِّبِهِمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که خود را در مقام پيشوايى و امامت بر مردم قرار مى دهد بايد پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد و بايد تأديب و تعليم او درباره ديگران پيش از آن که با زبانش باشد با عملش صورت گيرد و کسى که معلّم و ادب کننده خويشتن است از کسى که معلّم و مربّى مردم است به احترام سزاوارتر است.",
"Interpretation": "روش تعليم و تربيت اين گفتار گهربار امام (عليه السلام) به سه نکته شايان توجه اشاره مى کند: نخست: «کسى که خود را در مقام پيشوايى و امامت بر مردم قرار مى دهد بايد پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد»؛ (مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ). کلام امام (عليه السلام) در اين جا مطابق ظاهر اطلاق کلام، هم رئيس حکومت را شامل مى شود و هم تمام کسانى را که به نوعى ارشاد و هدايت مردم را بر عهده مى گيرند. اين جمله اشاره به يک واقعيت مسلم عقلانى است و آن اين که تا انسان خودش چيزى را نداشته باشد نمى تواند به ديگران اهدا کند. خشک ابرى که بوَد ز آب تهى *** کى شود منصب او آب دهى؟ ضرب المثلى در ميان عرب است که مى گويند: «چوبى که کج است چگونه ممکن است سايه آن راست باشد؟». اضافه بر اين، مردم سخنان کسى را که به گفتار خود پايبند و آثار سخنانش در زندگى او نمايان نيست، هرگز نمى پذيرند و به خود مى گويند: اگر او اين سخنان را باور مى داشت نخست خودش به آن عمل مى کرد. به همين دليل امام (عليه السلام) در دومين جمله مى فرمايد: «بايد تأديب و تعليم او درباره ديگران پيش از آن که با زبانش باشد با عملش صورت گيرد»؛ (وَ لْيَکُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ).\nاصلى مسلم در روان شناسى است که مردم سخنان کسى را مى پذيرند که به گفته خود معتقد باشد و به تعبير معروف: تا سخن از دل برنيايد بر دل ننشيند ونشانه روشن اين اعتقاد اين است که به گفته خود عمل کند. فى المثل اگر طبيبى سخنرانى هاى متعددى درباره زيان هاى دخانيات ايراد کند و بيمارى هاى متعدد ناشى از آن را يکى پس از ديگرى برشمرد؛ ولى مردم ببينند از دهانش بوى سيگار مى آيد هيچ کس سخن او را جدى نخواهد گرفت. به همين دليل در حديثى که در کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) آمده مى خوانيم: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامى که عالم به علمش عمل نکند موعظه او از دل ها فرو مى ريزد همان گونه که قطره هاى باران از سنگ سخت فرو مى ريزد». اشاره به اين که دل هاى مردم در برابر مواعظ آن ها حالت مقاومت و نفوذناپذيرى به خود مى گيرد. نيز به همين دليل اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه 175 مى فرمايد: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّأَسْبِقُکُمْ إِلَيْهَا وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم! به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى کنم مگر اين که خودم پيش از شما به آن عمل مى نمايم و شما را از هيچ معصيتى بازنمى دارم مگر اين که خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم». سپس در سومين و آخرين جمله بر آنچه در جمله هاى پيش آمد تأکيد کرده، مى فرمايد: «کسى که معلم و ادب کننده خويشتن است از کسى که معلم و مربى مردم است به احترام سزاوارتر است»؛ (وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالإِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوَدِّبِهِمْ).\nاشاره به اين که هرگاه انسان نخست به تعليم و تأديب خويشتن پردازد، تأثير سخنانش بيشتر و عميق تر است در حالى که اگر کسى تنها به تأديب مردم پردازد و از خويش غافل بماند روزى فرامى رسد که مردم از اين امر آگاه مى شوند و از او روى برمى گردانند. بلکه از روايات استفاده مى شود که اين کار از نشانه منافقان است که انسان ديگران را به انجام نيکى ها و ترک بدى ها دعوت کند و خود به اين اندرز عمل ننمايد: در حديثى از امام سجاد على بن الحسين (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهَى وَ لا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لا يَأْتِي؛ منافق ديگران را از بدى ها بازمى دارد؛ ولى خويشتن را بازنمى دارد و ديگران را به نيکى ها دعوت مى کند و خود بدان عمل نمى نمايد»."
},
"74": {
"hekmat_number": 74,
"title": "حکمت 74",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1033",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: نفس هاى انسان گام هاى او به سوى پايان زندگى و مرگ است.",
"Interpretation": "هر نفسى گامى است! امام (عليه السلام) در اين کلام کوتاه و بيدارکننده مى فرمايد: «نفس هاى انسان گام هاى او به سوى سرآمد زندگى و مرگ است»؛ (نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ). «خُطى» جمع «خُطْوة» به معناى فاصله ميان دو قدم به هنگام راه رفتن است که در فارسى به آن «گام» مى گويند. اين نکته مهمى است که انسان دائماً در حال نفس کشيدن است؛ در خواب و بيدارى و قيام و قعود و در همه حال، و اگر مدت کوتاهى راهِ نفس او را ببندند مرگ او فرامى رسد. از سوى ديگر، دستگاه تنفس انسان و قلب و مغز و ساير اعضا استعداد محدودى دارند؛ مثلاً دستگاه تنفس مى تواند حداکثر چندين ميليارد بار هوا را به درون کشيده اکسيژن آن را جذب کند و گاز کربن را همراه باقى مانده آن بيرون بفرستد. همچنين قلب توان دارد ميلياردها مرتبه باز و بسته شود. به يقين هنگامى که اين عدد به نهايت رسيد تاب و توان اين دستگاه ها تمام مى شود و خود به خود از کار مى ايستند؛ مانند اتومبيلى که آخرين قطره سوخت آن تمام شود که در اين هنگام از کار بازمى ايستد، بنابراين همان گونه که در اتومبيل هر قطره اى از سوخت مصرف مى شود گامى به سوى پايان است، هر نفسى که انسان مى کشد و هر ضربانى که قلب او مى زند او را يک گام به پايان زندگى نزديک مى سازد.\nهمان گونه که گام هاى پى درپى، انسان را به مقصد نزديک مى کند. به همين دليل بعضى معتقدند که ورزش کردن زياد، از عمر انسان مى کاهد، زيرا به هنگام ورزش نفس ها سريع تر و ضربان قلب بيشتر مى شود. در کتاب کافى نقل شده است که امام صادق (عليه السلام) فرمود: «مَا مِنْ يَوْمٍ يَأْتِي عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلاَّ قَالَ لَهُ ذلِکَ الْيَوْمُ: يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَ أَنَا عَلَيْکَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَ اعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَکَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَإِنَّکَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَداً؛ هر روزى که بر انسان مى گذرد به او مى گويد: اى انسان! من روز جديدى هستم و گواه اعمال تو. در من از نيکى ها سخن بگو و کار نيک انجام ده تا روز قيامت براى تو گواهى دهم، زيرا من که بگذرم ديگر هرگز مرا نخواهى ديد». اين همان چيزى است که قرآن مجيد در سوره «والعصر» به آن اشاره کرده، مى فرمايد: (وَالْعَصْرِ * إِنَّ الإِنْسَانَ لَفِى خُسْرٍ)؛ «سوگند به عصر که انسان (همواره) در حال خسران است». فخر رازى در تفسير اين آيه سخنى بيان مى کند که جالب به نظر مى رسد وى مى گويد: يکى از بزرگان پيشين مى گفت: من معناى اين سوره را از مرد يخ فروشى آموختم که فرياد مى زد: «اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ، اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ؛ به کسى که سرمايه اش مرتباً ذوب مى شود رحم کنيد». پيش خود گفتم: اين است معناى (إِنَّ الإِنْسَانَ لَفِى خُسْرٍ).\n."
},
"75": {
"hekmat_number": 75,
"title": "حکمت 75",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1034",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ کُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، وَ کُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر چيزى که قابل شمردن است سرانجام پايان مى گيرد و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرامى رسد.",
"Interpretation": "همه معدودها محدودند! اين گفتار حکيمانه هر چند با حکمت پيشين در يک عبارت ذکر نشده؛ ولى در واقع مکمل آن است؛ نخست مى فرمايد: «هرچيزى که شمرده مى شود سرانجام پايان مى گيرد»؛ (کُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ). اين اشاره به قانون کلى فلسفى است که هرچيزى که تحت عدد درآيد محدود است و هر چه محدود است پايان پذير است و از آن جا که عمر انسان ها تحت عدد قرار مى گيرد؛ مثلاً مى گوييم: عمر شصت ساله، يا هشتاد ساله، مفهومش اين است که هر ساعتى که بر انسان مى گذرد به تدريج از عمر او کاسته مى شود و اين سرمايه به سرعت رو به فنا مى رود و مهم اين است که گذشتن و کاستن آن در اختيار ما نيست، چه بخواهيم، چه نخواهيم به سرعت در حال عبور است. آن گاه در ادامه مى فرمايد: «و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرامى رسد»؛ (وَ کُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ). منظور از «متوقَّع» امورى است که به طور قطع مى دانيم در آينده رخ مى دهد؛ مانند مرگ و پايان زندگى و قيام قيامت. اشاره به اين که کسى که به اين امور آگاه است بايد توجه داشته باشد که روزى مرگ دامان او را مى گيرد و روزى در دادگاه عدل الهى حضور مى يابد.\nبه همين دليل در تفسير آيه شريفه (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى يَأْتِيَکَ الْيَقينُ) يقين را به مرگ تفسير کرده اند. آنچه امام (عليه السلام) در دو جمله مذکور بيان فرموده در واقع اشاره به دنياى فانى و گذران است؛ دنيايى که عمرش در برابر جهان آخرت بسيار ناچيز است، همان گونه که در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَا الدُّنْيَا فِي الاْخِرَةِ إِلاَّ مِثْلُ مَا يَجْعَلُ أَحَدُکُمْ إِصْبَعَهُ فِي الْيَمِّ فَلْيَنْظُرْ بِمَ يَرْجِعُ؛ عمر دنيا در برابر آخرت مانند اين است که يکى از شما انگشت خود را در دريايى فرو کند (و سپس بيرون آورد) در اين حال نگاه کند ببيند چه اندازه از آب دريا بر انگشت او باقى مانده است». اين هشدارى است به همه دنياطلبان و آن ها که به آخرت و زندگى جاويدان پشت کرده اند تا بدانند که چه چيز به دست مى آورند و چه چيز از دست مى دهند؟\n."
},
"76": {
"hekmat_number": 76,
"title": "حکمت 76",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1035",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِنَّ الأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که کارها مشتبه شوند (و آينده روشن نباشد) بايد آخرشان را با اوّلشان سنجيد.",
"Interpretation": "سالى که نکوست... امام (عليه السلام) در اين جا درس مهمى مى دهد که براى همه مديران، بلکه همه رهروان راه حق کارگشاست؛ مى فرمايد: «هنگامى که کارها مشتبه شوند (و آينده روشن نباشد) بايد آخرشان را با اولشان سنجيد»؛ (إِنَّ الأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا). اشاره به اين که هميشه آغاز و انجام کارها با يکديگر پيوند ناگسستنى دارند و در واقع شبيه علت و معلول اند، بنابراين اگر ما در چگونگى پايان کارى شک و ترديد داشتيم بايد ببينيم آغازش چگونه بوده است؛ اگر در مسير صحيح بوده عاقبت آن نيز چنين است و مطابق ضرب المثل فارسى: «سالى که نکوست از بهارش پيداست» و اگر آغاز آن در مسير نادرستى قرار گرفته بايد بدانيم که عاقبت آن نيز نادرست و خطرناک است و به گفته معروف: خشت اول چون نهد معمار کج *** تا ثريا مى رود ديوار کج! اين سخن پيام ديگرى نيز دارد و آن اين که اگر مى خواهيم از کارهاى خود نتيجه هاى خوب و پربار بگيريم بايد در آغاز مراقب زيربناهاى آن باشيم. تفاوت بناى مسجد قبا و مسجد ضرار در همين امر است که اولى به مصداق (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى) پايه صحيحى داشت و سرانجام به مضمون (فِيهِ\nرِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا) عبادتگاه مؤمنان شد و مسجد ضرار که پايه آن براساس نفاق و کفر و شرک و تفرقه ميان مؤمنان بنا شده بود عاقبتش اين بود که به دستور پيغمبر (صلي الله عليه و آله) طعمه حريق شود. قريب به اين معنا در عهدنامه مالک اشتر نيز آمده است آن جا که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الأُمُورَ أَشْبَاهٌ؛ با آنچه در گذشته واقع شده است درباره آنچه واقع نشده استدلال کن، زيرا امور جهان شبيه به يکديگرند».\n."
},
"77": {
"hekmat_number": 77,
"title": "حکمت 77",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1036",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَمَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُوْمِنِينَ (عليه السلام)، وَ قَالَ: فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ، وَ يَبْکِي بُکَاءَ الْحَزِينِ، وَ يَقُولُ: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا، إِلَيْکِ عَنِّي، أَبِي تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ؟ لا حَانَ حِينُکِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي، لا حَاجَةَ لِي فِيکِ، قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ فِيهَا! فَعَيْشُکِ قَصِيرٌ، وَ خَطَرُکِ يَسِيرٌ، وَ أَمَلُکِ حَقِيرٌ. آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِيقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ.",
"persian_translate": "در خبرى آمده است که «ضرار بن حمزه ضبائى» به هنگام ورودش بر معاويه\nو سؤال معاويه از او درباره حالات اميرمؤمنان (عليه السلام) چنين گفت: گواهى مى دهم که من او را در بعضى از مواقف ديدم در حالى که شب پرده تاريک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ايستاده، محاسن مبارک را به دست خود گرفته بود و همچون مار گزيده به خود مى پيچيد و از سوز دل گريه مى کرد و مى گفت: اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو، تو خود را به من عرضه مى کنى يا اشتياقت را به من نشان مى دهى (تا مرا به شوق آورى)؟ هرگز چنين زمانى براى تو فرا نرسد (که در دل من جاى گيرى) هيهات (اشتباه کردى و مرا نشناختى) ديگرى را فريب ده، من نيازى به تو ندارم. تو را سه طلاقه کردم؛ طلاقى که رجوعى در آن نيست. زندگى تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوى تو را داشتن ناچيز است. آه از کمىِ زاد و توشه (ى آخرت) و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت (مشکلات) مقصد.",
"Interpretation": "برو اين دام بر مرغ دگر نه! اصل ماجراى «ضِرار بن ضَمُره» به گونه اى که مسعودى در مروج الذهب نقل مى کند چنين است که او بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت: اوصاف على را براى من بازگو کن. ضرار گفت: مرا از اين کار معاف کن (زيرا تصور مى کرد برخلاف ميل معاويه است و ناراحت مى شود و ممکن است خطرى از ناحيه او وى را تهديد کند) ولى معاويه اصرار کرد و گفت: چاره اى نيست جز اين که براى من شرح دهى. ضِرار گفت: اکنون که چنين است بدان که به خدا سوگند! او مقامى بسيار والا داشت، (از نظر روحى و جسمى) بسيار قدرتمند و قوى بود، سخن حق مى گفت و حکم به عدالت مى کرد و چشمه هاى علم و دانش از اطراف او مى جوشيد و سخنان حکمت آميز از جوانب او صادر مى شد. غذاى او ساده و ناگوار و لباس او کوتاه بود (در آن زمان، کوتاهى لباس نشانه تواضع، و بلندى دامان لباس نشانه تکبر بود). به خدا سوگند! هر وقت او را مى خوانديم به ما پاسخ مى گفت و اگر تقاضايى از او داشتيم به ما مرحمت مى کرد و ما به خدا سوگند! با اين که او خود را به ما نزديک مى کرد و ما هم به او نزديک بوديم بر اثر هيبت و جلالِ او، در مجلسش قدرت تکلم نداشتيم و به دليل عظمتِ او در فکرِ ما، هرگز در مجلس او سخن آغاز نمى کرديم. تبسم او دندان هايى را همچون دانه هاى مرواريد منظم\nنشان مى داد. دين داران را بزرگ مى داشت و مستمندان را مورد ترحم قرار مى داد و هنگام قحطى، يتيمان نزديک و مستمندان خاک نشين را اطعام مى کرد و برهنگان را لباس مى پوشيد و مظلومان را يارى مى کرد و از دنيا و زرق وبرق آن وحشت داشت. با تاريکى شب انس داشت. گواهى مى دهم شبى او را ديدم در حالى که پرده هاى تاريک شب فرو افتاده بود و او در محراب عبادتش ايستاده، محاسن مبارکش را با دست گرفته بود و همچون مار گزيده به خود مى پيچيد و به صورت سوزناک گريه مى کرد و مى گفت:... (سپس عبارت مورد بحث را با مختصر تفاوتى آورده است)». مرحوم سيّد رضى داستان مذکور را به اين صورت تلخيص کرده است: «در خبرى چنين آمده است که ضِرار بن حَمزه ضِبائى به هنگام ورودش بر معاويه و سؤال معاويه از او درباره حالات اميرمؤمنان (عليه السلام) گفت: گواهى مى دهم که من او را در بعضى از مواقف ديدم در حالى که شب پرده تاريک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ايستاده، محاسن مبارک را به دست گرفته بود و همچون مار گزيده به خود مى پيچيد و از سوز دل گريه مى کرد و مى گفت:؛ (وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُوْمِنِينَ (عليه السلام)، وَ قَالَ: فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ، وَ يَبْکِي بُکَاءَ الْحَزِينِ، وَ يَقُولُ :)». از آن جا که طبق حديث معروف نبوى که گفته مى شود انبيا و اوليا بر آن متفق بوده اند: «حُبُّ الدُّنْيا رَأسُ کُلُّ خِطيئَةٍ» محبت دنيا سرچشمه همه گناهان است،\nبى اعتنايى به زرق و برق و مقامات و ثروت هاى دنيوى دليل بر زهد در دنيا و بيمه کننده در برابر معاصى است، لذا امام (عليه السلام) در اين سخنان پربار خود دنيا را مخاطب قرار داده، مى فرمايد: «اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو»؛ (يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا، إِلَيْکِ عَنِّي). سپس مى افزايد: «تو خود را به من عرضه مى کنى يا اشتياقت را به من نشان مى دهى (تا مرا به شوق آورى)؟ هرگز چنين زمانى براى تو فرانرسد (که در دل من جاى گيرى)»؛ (أَبِي تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ؟ لا حَانَ حِينُکِ). در ادامه براى تأکيد بيشتر مى فرمايد: «هيهات (اشتباه کردى و مرا نشناختى) ديگرى را فريب ده، من نيازى به تو ندارم. تو را سه طلاقه کردم، طلاقى که رجوعى در آن نيست»؛ (هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي، لا حَاجَةَ لِي فِيکِ، قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ فِيهَا!). جمله «لا حَانَ حِينُکِ» در واقع جمله انشائيه و نفرين است نه جمله خبريه. امام (عليه السلام) در واقع از خدا مى خواهد زمانى فرانرسد که زرق و برق دنيا در دلش نفوذ کند. جمله «غُرِّي غَيْرِي» مفهومش اين نيست که مرا رها کن و به سراغ ديگران برو و آن ها را بفريب، بلکه منظور اين است که هرگز به سراغ من نيا و شبيه چيزى است که در شعر معروف فارسى آمده است: برو اين دام بر مرغ دگر نه *** که عنقا را بلند است آشيانه تعبير سه طلاقه کردن دنيا ناظر به اين است که انسان به حسب طبع وآفرينش پيوندى با دنيا دارد که در حکم ازدواج است و امام (عليه السلام) مى فرمايد: من اين پيوند را قطع کرده و عطايت را به لقايت بخشيده ام. در ادامه اين سخن، حضرت دليل اين نفرت از زر و زيور دنيا و مقامات و ثروت ها را بيان کرده، مى فرمايد: «زندگى تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوى تو را داشتن ناچيز است»؛ (فَعَيْشُکِ قَصِيرٌ، وَ خَطَرُکِ يَسِيرٌ، وَ أَمَلُکِ حَقِيرٌ).\nبه راستى عمر دنيا کوتاه است و مقامات آن کم ارزش و گاه بى ارزش. جمله «أَمَلُکِ حَقِيرٌ» اشاره به اين است که کسانى که تو را آرزو دارند، آرزوى حقير و پستى براى خود پيدا کرده اند. در پايانِ اين سخن، امام (عليه السلام) از کمبود زاد و توشه سفر طولانى آخرت اين چنين شکايت مى فرمايد: «آه از کمىِ زاد و توشه (ى آخرت) و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت (مشکلات) مقصد»؛ (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِيقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ). مى دانيم که امام (عليه السلام) بيشترين ذخيره را براى عالم آخرت فراهم ساخته بود تا آن جا که به مقتضاى حديث نبوى معروف: «لَضَرْبَةُ عَليٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ» ضربه کارى آن حضرت (بر پيکر عمرو بن عبدودّ در آن لحظه بسيار حساس تاريخ اسلام) برتر از عبادت جن و انس است و نيز مى دانيم که آن حضرت در تمام غزوات اسلامى فداکارى فراوان کرد و عبادت هاى شبانه او گاه به هزار رکعت نماز در يک شب مى رسيد و يک هزار برده را از دست رنج خود خريد و آزاد کرد و عبادات و اطاعات فراوان ديگر. جايى که امام (عليه السلام) با اين همه زاد و توشه از کمىِ زاد و توشه سفر آخرت اظهار ناراحتى و نگرانى مى کند ما چه بگوييم و چه کارى انجام دهيم؟ بديهى است که هرگاه انسان زاد و توشه خود را براى اين سفر طولانى کم ببيند، براى افزايش آن کوشش مى کند؛ ولى اگر گرفتار غرور گردد و اعمال ناچيز خود را بزرگ ببيند هرگز به فکر افزايش نمى افتد. تعبير «مورد» اشاره به روز قيامت است که انسان در آن وارد مى شود و «عظيم» اشاره به مشکلات حساب و کتاب و عبور از صراط و هول و وحشت آن است.\nنکته ها 1. دنياى مذموم و ممدوح دنيايى که در اين روايت و روايات ديگر و بعضى از آيات قرآن مذمت شده دنيايى است مملو از زرق و برق و مرکب از حلال و حرام و اسراف و تبذير و دلبستگى ها و وابستگى ها، و گرنه اگر طلب دنيا از راه حلال و در حد اعتدال و دور از وابستگى ها باشد نه تنها مذموم نيست، بلکه وسيله اى است براى رسيدن به خير و سعادت. دنيايى که آميخته با حرص و فزون طلبى باشد چنان انسان را به خود مشغول مى دارد که او را از ياد خدا غافل مى سازد و حتى آرامش و استراحت را از او مى گيرد و به اين مى ماند که انسان براى مسافرت يک روزه که مثلاً با پاى پياده مى خواهد به نقطه خوش آب و هوايى برود به جاى غذاى يک روز، غذاى پنجاه روز را با خود حمل کند که تنها رنج و درد او افزون مى شود و جز غذاى يک روز براى او قابل جذب نيست. البته اولياءالله براى اين که خود را همگون با قشرهاى ضعيف جامعه کنند زندگى خود را در حد کمتر از متوسطِ افراد قرار مى دهند و زهد و پارسايى را در پيش مى گيرند که نمونه کامل آن، شخص امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) است. 2. نکته شگفت انگيز! در بعضى از روايات در ذيل اين حديث نکته عجيبى آمده است و آن اين که چون معاويه اين اوصاف و اين سخنان را درباره امام (عليه السلام) شنيد گريه کرد به گونه اى که قطرات اشک بر صورت او جارى گشت و گفت: «رَحِمَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ کَانَ وَاللَّهِ کَذلِکَ؛ خدا رحمت کند ابوالحسن على را، به خدا سوگند! اين گونه بود».\nمعاويه از ضِرار پرسيد: اندوه تو براى مرگ على چگونه بود؟ ضرار در پاسخ گفت: مانند اندوه کسى که فرزندش را در دامنش سر ببرند. در نقل ديگرى در بحار آمده است که حاضران نيز گريه کردند! نيز آمده است که معاويه به حاضران در مجلس رو کرد و گفت: اگر من از دنيا بروم هيچ يک از شما حاضر نيست چنين مدح و ثنايى درباره من بگويد. يکى از حاضران، با شجاعت به او پاسخ داد: «الصّاحِبُ عَلى قَدْرِ صاحِبِهِ؛ دوست هر کس هم طراز خود اوست»."
},
"78": {
"hekmat_number": 78,
"title": "حکمت 78",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1037",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَ کَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ؟ بَعْدَ کَلامٍ طَوِيلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ: وَيْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لازِماً، وَ قَدَراً حَاتِماً! لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ، وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ. إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً، وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً، وَ کَلَّفَ يَسِيراً، وَ لَمْ يُکَلِّفْ عَسِيراً، وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ کَثِيراً؛ وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَ لَمْ يُطَعْ مُکْرِهاً، وَ لَمْ يُرْسِلِ الأَنْبِيَاءَ لَعِباً، وَ لَمْ يُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً، وَ لا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً: «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِينَ کَفَرُوا، فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ».",
"persian_translate": "اين بخشى از يک کلام طولانى امام (عليه السلام) است که در پاسخ سؤال کننده شامى بيان فرمود هنگامى که وى پرسيد: آيا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟ امام (عليه السلام) بيان فرمود: واى بر تو شايد گمان کردى منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (و مردم در کارهايشان مجبورند و اختيارى از خود ندارند) اگر چنين بود، ثواب و عقاب الهى به يقين باطل مى شد و وعده و وعيد ساقط مى گشت. خداوند\nسبحان بندگانش را امر کرده و به آن ها اختيار بخشيده، و آن ها را نهى کرده و برحذر داشته، تکاليف آسانى بر دوش آنان نهاده و هرگز تکليف سنگينى ننهاده است. در برابرِ (اطاعت) اندک، پاداش کثيرى قرار داده، و هرگز کسى از روى اجبار، او را معصيت نکرده و از روى اکراه اطاعت ننموده است، خدا پيامبران را بيهوده نفرستاده و کتب آسمانى را براى بندگانش عبث نازل نکرده و آسمان ها و زمين و آنچه را که در ميان آن هاست باطل و بى هدف نيافريده است. اين گمان کافران است. واى بر کافران از آتش دوزخ!",
"Interpretation": "دلايل بطلان مکتب جبر اين کلام پربار، همان گونه که در اسناد آن آمد، از سخنان مهم و معروفى است که از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در زمينه قضا و قدر، و جبر و اختيار نقل شده و يکى از بهترين طرق حل اين مسئله است. مرحوم سيّد رضى بخشى از آن را گزينش کرده و صدر حديث را نياورده است. ما براى روشن شدن محتواى حديث به طور کامل صدر آن را از کتاب کافى مى آوريم که چنين است: اميرمؤمنان على (عليه السلام) پس از بازگشت از جنگ صفين در کوفه بود که پيرمردى آمد و در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد: اى اميرمؤمنان! به ما خبر ده که آيا رفتن ما به سوى اهل شام به قضا و قدر الهى بود؟ اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: آرى اى پيرمرد! شما از هيچ تپه اى بالا نرفتيد و از هيچ دره اى فرود نيامديد مگر به قضا و قدر الهى. پيرمرد گفت: اگر چنين باشد پس ما در برابر اين همه زحمت اجر و پاداشى نخواهيم داشت. امام (عليه السلام) فرمود: خاموش باش اى پيرمرد! به خدا سوگند! خداوند پاداش بزرگى براى شما در اين راه قرار داد و همچنين در توقف هايى که داشتيد و نيز در بازگشتتان. شما در هيچ يک از اين حالات مکره و مجبور نبوديد.\nپيرمرد سؤال کرد: چگونه ما مکره و مجبور نبوديم در حالى که رفت و آمد ما تمام به قضا و قدر الهى بود؟ امام (عليه السلام) فرمود:... (بقيه همان گونه است که در نهج البلاغه آمده است). مرحوم سيّد رضى از اين حديث شريف به اين چند جمله قناعت کرده است، مى گويد: «اين بخشى از کلام امام (عليه السلام) است که بعد از سخنى طولانى، در پاسخ سؤال کننده شامى بيان فرمود هنگامى که وى پرسيد: آيا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟ گزيده کلام امام (عليه السلام) اين است:»؛ (وَ مِنْ کَلامٍ لَهُ (عليه السلام): لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَکَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ؟ بَعْدَ کَلامٍ طَوِيلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ). امام (عليه السلام) فرمود: «واى بر تو! شايد گمان کردى منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (و مردم در کارهايشان مجبورند و اختيارى از خود ندارند)»؛ (وَيْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لازِماً، وَ قَدَراً حَاتِماً! ). سپس افزود: «اگر چنين بود، ثواب و عقاب الهى به يقين باطل مى شد و وعده و وعيد ساقط مى گشت»؛ (لَوْ کَانَ ذلِکَ کَذلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ، وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ). يعنى چگونه ممکن است خداوند کسى را به کار خوب مجبور کند و بعد به او پاداش دهد يا به گناه مجبور سازد بعد او را مجازات کند؟ اين کارى ظالمانه و غير عادلانه است و چگونه ممکن است به کسى که از خود اختيار ندارد وعده بدهند\nکه اگر فلان کار نيک را انجام دهى پاداشى چنين و چنان به تو خواهيم داد و يا تهديد کنند که اگر فلان کار بد را انجام دادى چنين و چنان کيفر داده خواهى شد؟ به يقين اين وعد و وعيد لغو و بيهوده است. آيا به کسى که براثر بيمارى رعشه، دست او پيوسته بى اختيار مى لرزد مى توان گفت: اگر دستت را ثابت نگه دارى فلان پاداش را به تو مى دهيم و اگر لرزش را ادامه دهى مجازاتت مى کنيم؟ اگر کسى چنين بگويد همه مردم او را نادان و بى خبر مى خوانند. در حديث کافى اين جمله هاى امام (عليه السلام) که در حقيقت تالى فاسدها و لوازم نادرست قول به جبر است به صورت مشروح ترى آمده است، مى فرمايد: «لَوْ کَانَ کَذلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ الأَمْرُ وَ النَّهْيُ وَ الزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَ سَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ فَلَمْ تَکُنْ لائِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَ لا مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَ لَکَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالإِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَ لَکَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْکَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الأَوْثَانِ وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَ حِزْبِ الشَّيْطَانِ وَ قَدَرِيَّةِ هَذِهِ الأُمَّةِ وَ مَجُوسِهَا؛ اگر اين گونه باشد که تو پنداشتى ـ يعنى مردم در کارهايشان مجبور باشند ـ ثواب و عقاب و امر و نهى از سوى خداوند باطل مى شود و وعد و وعيد ساقط مى گردد، نه هيچ گنهکارى درخور سرزنش و نه هيچ نيکوکارى شايسته ستايش است، بلکه گنهکار از نيکوکار به نيکى سزاوارتر است (زيرا نيکوکار علاوه بر پاداش، ثمره نيکوکارى خود را نيز مى برد) و نيز نيکوکار از گنهکار به کيفر شايسته تر است (زيرا گنهکار از گناه خود نيز زجر مى بيند) اين گفتارِ برادران بت پرستان و دشمنان رحمان و حزب شيطان و قَدَريه اين امت و مجوس آن است». منظور از «قدريه» قائلين به جبر هستند و تعبير از آن ها به «مجوس اين امت» به سبب آن است که مجوس حتى در مبدأ آفرينش جهان قائل به جبر بودند\nو معتقد بودند خداى خير و نيکى ها (يزدان) فقط مى تواند امور خير ايجاد کند و خداى شر و بدى ها (اهريمن) فقط شر مى آفريند. امام (عليه السلام) در اين عبارت کوتاه و پرمعنا محکم ترين دليل را براى ابطال جبر بيان فرموده و چهار تالى فاسد براى آن ذکر کرده که در نسخه کافى به ده تالى فاسد ارتقا يافته و نشان مى دهد که مرحوم سيّد رضى در اين جا گزينشى عمل کرده است. در نسخه نهج البلاغه آمده است که اگر جبر در کار باشد ثواب و عقاب و وعد و وعيد باطل و ساقط مى شود، زيرا هيچ عقلى نمى پذيرد که کسى را مجبور به کارى کنند و بعد او را پاداش يا کيفر دهند و يا قبل از شروع به کار به او بگويند: اگر اين کار را انجام دهى چنين تشويق خواهى شد و اگر ندهى چنان توبيخ مى شوى. اين ها همه در صورتى است که انسان اختيارى از خود داشته باشد در غير اين صورت پاداش و کيفر ظالمانه و وعد و وعيد لغو و بيهوده است. در نسخه کافى اضافه بر اين فرموده است: هيچ گنهکارى را در فرض جبر نمى توان ملامت نمود و هيچ نيکوکارى را نمى توان ستايش کرد، زيرا ملامت و سرزنش در چنين حالتى ظالمانه و تشويق و ستايش غير عاقلانه است. بلکه شخص گنهکار در فرض جبر اولى به احسان است، زيرا گناه دامان او را گرفته و او را تحت فشار قرار داده، بنابراين بايد به جاى مجازات مورد محبت قرار گيرد و به عکس، نيکوکار به مجازات سزاوارتر است، زيرا از کار نيک خود بهره مند مى شود و هيچ يک از اين امور با منطق و عقل و عدالت پروردگار سازگار نيست. به عبارت ديگر، نه نيکوکار اختيارى از خود داشته و نه بدکار، بنابراين در مورد آن ها نه مجازات، عادلانه است نه پاداش، عاقلانه و اگر بنا شود بدون استحقاق، کيفر و پاداشى در کار باشد پاداش را بايد به بدکار داد تا تخفيف رنج او شود و کيفر را بايد به نيکوکار داد تا تعادلى حاصل گردد. به هر حال هدف\nامام (عليه السلام) اين است که روشن سازد در فرض جبر مسئله ثواب و عقاب و اوامر و نواهى و مؤاخذه و تشويق همه به هم مى ريزد و مفهوم خود را از دست مى دهد. اين سخن را مى توان به صورت ديگرى بيان کرد و آن اين که در تمام اقوام و ملت ها براى مجرمان، بازجويى و دادگاه و مجازات و زندان و مانند آن قائل اند و به عکس، براى افراد وظيفه شناس انواع سپاس ها و تشويق ها و بزرگداشت ها را ترتيب مى دهند. حتى کسانى که از نظر فلسفى تفکر جبرى دارند در زندگى اجتماعى خود وجود دادگاه ها و مجازات بدکاران را از لوازم زندگى بشر و عاقلانه مى شمرند. اگر ما معتقد به جبر باشيم بايد بگوييم تمام اين برنامه ها ظالمانه است. درست به اين مى ماند که ما انسانى مبتلا به رعشه (پارکينسون) را در دادگاه حاضر کنيم که چرا دست تو مى لرزد؟! و يا بيمارى را که به علت قطع نخاع قادر به حرکت نيست مورد مذمت و ملامت قرار دهيم. شايد به همين دليل معتقدان به جبر، ناچار عدالت خدا را نيز نفى کرده و گفته اند: خدا هر کار کند عين عدالت است؛ حتى اگر تمام نيکان را به دوزخ بفرستد و ظالمان و گنهکاران را به بهشت، کار خلافى رخ نداده است؛ سخنى که هر عاقلى به آن مى خندد. آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن و پس از ذکر تالى فاسدها به توضيح مسئله اختيار پرداخته و به صورت بسيار شفاف و روشن آن را بيان مى کند، مى فرمايد: «خداوند سبحان بندگانش را امر کرده و به آن ها اختيار بخشيده و آنان را نهى کرده و برحذر داشته، تکاليف آسانى بر دوش آنان گذاشته و هرگز تکليف سنگينى ننهاده است. در برابرِ (اطاعت) کم، پاداش کثيرى قرار داده و هرگز کسى از روى اجبار، او را معصيت نکرده و از روى اکراه اطاعت ننموده است»؛ (إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً، وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً، وَ کَلَّفَ يَسِيراً، وَ لَمْ يُکَلِّفْ عَسِيراً، وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ کَثِيراً؛ وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَ لَمْ يُطَعْ مُکْرِهاً).\nامام (عليه السلام) در اين جا اوامر و نواهى تشريعى را آميخته با صفت اختيار ذکر کرده و فضل الهى را نيز در سنگين نبودن تکاليف و افزون بودن پاداش ها بر آن افزوده است. سپس در ادامه سخن سه تالى فاسد و پيامد نادرست ديگر براى ديدگاه جبر ذکر کرده و آن اين که اگر واقعآ مردم مجبور باشند، ارسال رسل و انزال کتب آسمانى همه لغو و بيهوده است، زيرا نه نيکوکارِ مجبور را مى توان از نيکوکارى بازداشت و نه گنهکارِ مجبور را از گناه. مى فرمايد: «خدا پيامبران را بيهوده نفرستاده و کتب آسمانى را براى بندگان، عبث نازل نکرده است»؛ (وَ لَمْ يُرْسِلِ الأَنْبِيَاءَ لَعِباً، وَ لَمْ يُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً). اصولاً اگر ما قائل به جبر باشيم تمام مکتب هاى اخلاقى و توصيه هاى علماى اخلاق فرو مى ريزد، زيرا کسانى که کار غير اخلاقى را به حکم جبر انجام مى دهند هرگز گوششان بدهکار توصيه هاى علماى اخلاق يا برنامه هاى پيامبران الهى و دستورات کتب آسمانى نيست. در آخرين تالى فاسد مى فرمايد: «خداوند آسمان ها و زمين و آنچه را که در ميان آن هاست باطل و بى هدف نيافريده، اين گمان کافران است. واى بر کافران از آتش دوزخ»؛ (وَ لا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً: «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِينَ کَفَرُوا، فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ»). يعنى آفرينش آسمان و زمين ـ به حکم آياتى که از تسخير آن ها براى انسان ها سخن مى گويند ـ براى اين است که انسان مسير حق را در پيش گيرد و راه تکامل را بپيمايد. اگر گفتار طرفداران جبر صحيح باشد آفرينش آسمان ها و زمين وآنچه در ميان آن هاست باطل و بيهوده خواهد بود، چون انسان براى پيمودن راهِ تکامل، اختيارى ندارد و مى دانيم که تکاملِ جبرى تکامل نيست. اين که امام (عليه السلام) ـ مطابق نسخه کافى ـ فرموده است: اين نظر، عقيده بت پرستان\nو دشمنان رحمان و قائلان به قدَر و مجوس اين امت است اشاره به اين است که مجوس، قائل به ثنويت و دوگانه پرستى بودند: يزدان را خداى خير مى دانستند که صدور شر از او غير ممکن است و اهريمن را خداى شر که صدور خير از او غير ممکن است. حوادث و موجودات جهان را نيز به خير و شر تقسيم مى کردند؛ خيرات را به يزدان و شرور را به اهريمن نسبت مى دادند و به اين صورت در مبدأ جهان هستى نيز قائل به جبر بودند و به طريق اولى، انسان ها را در افعالشان مجبور مى پنداشتند. آن کس که باطن او مخلوق يزدان است جز خير انجام نمى دهد و آن کس که باطن روحش مخلوق اهريمن است همواره تمايل به شر دارد. اين که امام (عليه السلام) فرموده است: جبر، عقيده مشرکان نيز هست؛ گويا اشاره به آيه شريفه 35 سوره نحل است: (وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لا آباوُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ کَذَلِکَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ)؛ «مشرکان گفتند: اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدران ما غير او را پرستش نمى کرديم و چيزى را بدون اراده او حرام نمى ساختيم (آرى،) کسانى که پيش از ايشان بودند نيز همين گونه عمل مى کردند ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشکار دارند؟». در روايت کافى آمده است: هنگامى که امام (عليه السلام) اين جواب شافى و کافى را در مورد مسئله جبر و اختيار به آن پيرمرد شامى فرمود، او شادمان شد و(بالبداهه) اشعارى سرود که دو بيتش چنين است: أَنْتَ الأِمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ *** يَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا کَانَ مُلْتَبِساً *** جَزَاکَ رَبُّکَ بِالإِحْسَانِ إِحْسَانا تو امامى هستى که به وسيله اطاعت تو آمرزش خداوند رحمان را در روز نجات آرزو داريم.\nآنچه را که از امر دين ما پيچيده و مشتبه بود بر ما واضح ساختى. پروردگارت در برابر اين احسانى که به ما کردى به تو احسان کند. نکته ها 1. جبر و اختيار اين مسئله از قديمى ترين مسائلى است که در ميان دانشمندان و حتى غير دانشمندان و فلاسفه مورد بحث بوده است. اين بحث قديمى و طولانى دلايل متعددى داشته از جمله فرار گروهى از مردم از زير بار مسئوليت ها در برابر انجام کارهاى خلاف، و ديگرى، عدم توانايى توجيه و فهم مسئله اختيار و نيز تربيت ناپذيرى بعضى از افراد منحرف و مانند آن. در حالى که انکار مسئله اختيار مفاسد بى شمارى را به بار مى آورد و چراغ سبزى براى همه جانيان و مجرمان است و مربيان اخلاق را مأيوس مى سازد و مسائل تربيتى را با مشکلات جدى مواجه مى کند. بهترين دلايل براى اثبات مسئله اختيار، يکى وجدان فردى و اجتماعى است و ديگرى تالى فاسدهايى که امام (عليه السلام) در گفتار حکمت آميز خود دقيقآ به آن ها اشاره فرموده است. وجدان به ما مى گويد: شخصى که دستش براثر بيمارى رعشه دائمآ در حال لرزش است با کسى که با اختيار خود دست هايش را بلند مى کند و مثلاً الله اکبر نماز را مى گويد و رکوع و سجود به جا مى آورد کاملاً متفاوت است؛ اولى هيچ اختيارى از خود نمى بيند ولى دومى کاملاً خود را مختار مى انگارد. وجدان عمومى نيز به يقين طرفدار همين امر است؛ هيچ کس سارقان و قاتلان و محتکران و مفسدان اقتصادى و غير اقتصادى را با جبر تبرئه نمى کند، بلکه\nآن ها را به دست عدالت و مجازات مى سپارد. نيز همه نيکوکاران، خيّرين و افراد ممتاز در اکتشافات علمى و امثال آن را تشويق مى کنند و به افتخارشان جلسات بزرگداشت مى گيرند و جوايز و مدال هاى گران بهايى به آن ها تقديم مى کنند، در حالى که اگر انسان ها در کار خود مجبور بودند، نه آن مجازات ها عادلانه بود و نه اين تشويق ها منطقى به نظر مى رسيد. اما تالى فاسدها همان است که در حديث پربار مورد بحث آمده که فشرده آن در نهج البلاغه و مبسوطش در کافى و بحارالانوار است و آن اين که مسئله بعثت انبيا و نزول کتاب هاى آسمانى و معاد و سؤال برزخ و قيامت و بهشت و دوزخ بنابر عقيده جبر همگى زير سؤال مى رود. اين امور نه تنها با عدل خداوند سازگار نيست، بلکه با حکمت او نيز نمى سازد و کارى غير منطقى و غير عاقلانه است، زيرا اگر خداوند عاصيان و ظالمان را مجبور به ظلم و عصيان کرده چگونه عدالت و حکمت او اجازه مى دهد آن ها را به دوزخ ببرد؟ و اگر پيامبران و امامان (عليهم السلام) و صالحان را به کارهاى نيک مجبور کرده بردن آن ها به بهشت حکيمانه نيست چون از نزد خود کارى انجام نداده اند. اين سخن را با حديث پرمعنايى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب طرائف سيد بن طاووس نقل کرده پايان مى دهيم. او مى نويسد: حجاج بن يوسف نامه هايى به چهار نفر از علماى معروف آن زمان نوشت: حسن بصرى، عمرو بن عبيد، واصل بن عطا و عامر شعبى تا (بهترينِ) آنچه را که درباره قضا وقدر به آن ها رسيده است براى او بنويسند. حسن بصرى چنين نوشت: بهترين چيزى که (در اين زمينه) به من رسيده سخنى است که از امام اميرمؤمنان على بن ابى طالب شنيده ام که فرمود: «أَتَظُنُّ أَنَّ الَّذِي نَهَاکَ دَهَاکَ وَ إِنَّمَا دَهَاکَ أَسْفَلُکَ وَ أَعْلاکَ وَ اللَّهُ بَرِيءٌ مِنْ ذَاکَ؛ آيا گمان مى کنى کسى که تو را از کارى نهى کرده به آن تشويق نموده است در حالى که آنچه تو را به کارهاى خلاف تشويق مى کند پايين و بالاى توست و خداوند از آن بيزار است؟». عمر بن عبيد نيز نوشت: بهترين چيزى که در قضا و قدر شنيده ام سخن امام اميرمؤمنان على بن ابى طالب است که فرمود: «لَوْ کَانَ الزُّورُ فِي الأَصْلِ مَحْتُوماً کَانَ الْمُزَوَّرُ فِي الْقِصَاصِ مَظْلُوماً؛ هرگاه گناه اجبارى باشد اگر کسى که اجبار به گناه شده قصاص شود مظلوم است». واصل بن عطا نيز براى او نوشت: «بهترين چيزى که در قضا و قدر شنيده ام سخن امام اميرمؤمنان على بن ابى طالب است: «أَيَدُلُّکَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ يَأْخُذُ عَلَيْکَ الْمَضِيقَ؛ آياخداوند راه را به تونشان مى دهد ولى در عين حال راه را بر تو مى بندد». و شعبى نوشت: بهترين چيزى که درباره قضا و قدر شنيده ام کلام امام اميرمؤمنان على بن ابى طالب است که فرمود: «کُلُّ مَا اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ مِنْهُ فَهُوَ مِنْکَ وَکُلُّ مَا حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْهُ؛ هر چيزى که از خدا براى آن طلب آمرزش مى کنى (بدان) آن کار ازسوى توست و هر چيزى که خدا را براى آن شکر مى گويى از ناحيه اوست». هنگامى که اين نامه هاى چهارگانه به حجاج رسيد و از مضمون آن آگاهى يافت گفت: «به يقين اين ها را از چشمه صاف و زلالى گرفته اند». 2. آيا اختيار انسان با توحيد مخالف است؟ بعضى از قائلين به جبر مى گويند: اگر ما انسان ها را در اعمال خود مختار بدانيم در واقع قائل به دو مبدأ آفرينش شده ايم: خداوند متعال که مبدأ آفرينش جهان هستى است و انسان که مبدأ آفرينش افعال خويشتن است در واقع به يک خداى بزرگ و يک خداى کوچک قائل شده ايم. پاسخ اين سخن روشن است و آن اين است که مختار بودن ما نيز به اراده پروردگار است؛ يعني خداوند خواسته است که ما مختار باشيم، بنابراين افعال ما از يک نظر افعال خداست، چون قدرت و اختيار را او به ما داده و از نظر ديگر افعال خود ما و مسئوليت آن متوجه ماست، زيرا ما با ميل و اختيار خود آن را انجام داده ايم، بنابراين اعتقاد به اختيار، عين توحيد است. مسئله «امر بين الامرين» نيز ناظر به همين معناست، نه آزادى اى که افعال ما هيچ ارتباطى با خدا نداشته باشد و نه جبرى که مصونيت را از ما سلب کند. گاه براى روشن شدن اين مطلب به مثال زير متوسل مى شويم: يک قطار برقى که روى ريل در حرکت است راننده اش با اختيار خود آن را به پيش مى برد؛ ولى مسئول برق آن، هر زمان مى تواند برق را قطع کند و قطار را از کاربيندازد، بنابراين راننده قطار از يک نظر مختار است و از يک نظر تحت فرمان. اين مثال، تجسمى است براى مسئله «لاجبر و لا تفويض و الامر بين الامرين؛ نه جبر صحيح است و نه واگذارى مطلق، بلکه ميان اين دو صحيح است». اين مطلب در عبارات پرمعنايى از اميرمومنان على (عليه السلام) در باب قضا و قدر بحارالانوار آمده است، حضرت مى فرمايد: «إنَّما هُوَ الْمالِکُ لِما مَلَکَّکُمْ وَ الْقادِرُ لِما أقْدَرَکُمْ أما تَسْمَعُونَ ما يَقُولُ الْعِبادُ وَ يَسْئَلُونَهُ الْحَولَ وَ الْقُوَّةَ حَيْثَ يَقُولُونَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ؛ آنچه خدا به شما داده (از قدرت و اختيار) مالک حقيقى اش اوست و قادر واقعى نسبت به قدرت هايى که داريد اوست آيا اين سخنِ بندگان را نمى شنويد که به هنگام تقاضاى حول و قوه الهى مى گويند: لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ؟». 3. قضا و قدر در آثار اسلامى «قضا» در اصل به معناى فرمان است (چه فرمان تشريعى و چه تکوينى) و «قدر» به معناى اندازه گيرى است (چه تکوينى و چه تشريعى). بنابراين قضا و قدر دو مفهوم دارد: اول قضا و قدر تشريعى و آن اين است که خداوند فرمانى صادر و بعد حد و حدود آن را تعيين کند؛ مثلاً بفرمايد: نماز بر شما واجب است سپس آن را در هفده رکعت قرار دهد يا طبق آيه شريفه (کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيامُ...) روزه را واجب کند و طبق آيه (شَهْرُ رَمَضانَ...) آن را در ماه رمضان و به مقدار يک ماه قرار دهد؛ اولى قضا و دومى قدر است. همچنين آنچه در ذيل روايت مورد بحث، در توحيد صدوق و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده که وقتى مرد شامى سوال کرد: اگر من در کار خود مجبور نيستم پس منظور شما از قضا و قدر که ما را به اين جا آورده چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: همان حکم الهى است. سپس به عنوان شاهد اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: (وَ قَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ)؛ «پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستى» قضا و قدر تشريعى است. مطابق آنچه گفته شد آنچه بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جواب امام (عليه السلام) در استدلال به آيه جنبه اقناعى و اسکاتى داشته، اشتباه محض است، زيرا امام (عليه السلام) اشاره به قضا و قدر تشريعى کرده که يک واقعيت قابل فهم براى همگان است. قضا و قدر تکوينى آن است که عوامل و اسباب چيزى اجمالاً مورد توجه قرار گيرد سپس اندازه گيرى لازم در جزئيات آن انجام شود؛ مانند اين که مى دانيم براى درمان فلان بيمارى فلان دارو لازم است سپس به دنبال اندازه و طرز\nاستفاده از آن مى رويم؛ اولى قضاى تکوينى است و دومى قدر. آنچه در روايتى آمده که اميرمومنان على (عليه السلام) روزى از کنار ديوارى مايل به خرابى مى گذشت، هنگامى که نزديک آن رسيد به سرعت رد شد و کسى عرض کرد: يا اميرالمومنين! آيا از قضاى الهى فرار مى کنى؟ امام (عليه السلام) فرمود: آرى، «اَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إلى قَدَرِهِ؛ من از قضاى الهى به سوى قدر او فرار مى کنم» اشاره به اين است که افتادن چنين ديوارى قضاى تکوينى است؛ ولى افتادن روى انسانى مانند من نوعى قدر است من از قضاى الهى به سوى قدر الهى فرار کردم.\n."
},
"79": {
"hekmat_number": 79,
"title": "حکمت 79",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1038",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ، فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُوْمِنِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: حکمت و دانش را فرا گير هرجا که باشد، زيرا حکمت گاهى در سينه منافق است؛ اما در سينه او آرام نمى گيرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمت هاى ديگر در سينه مؤمن جاى گيرد.",
"Interpretation": "دانش را هرجا بيابى فرا گير! خلاصه اين کلام گهربار اين است که سخنان حکمت آميز را از هر کس بايد پذيرفت حتى اگر گوينده آن منافق باشد؛ مى فرمايد: «حکمت و دانش را فراگير هرجا که باشد»؛ (خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ). سپس به دليل آن اشاره کرده، مى افزايد: «زيرا حکمت گاهى در سينه منافق است؛ اما در سينه او آرام نمى گيرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمت هاى ديگر در سينه مؤمن جاى گيرد»؛ (فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُوْمِنِ). «تَلَجْلَجُ...» با توجه به اين که اين واژه به معناى اضطراب و ناآرامى است اشاره به اين است که جايگاه کلام حکمت آميز سينه منافق نيست، از اين رو در آن جا پيوسته ناآرامى مى کند تا خارج شود و در جايگاهى که متناسب آن است، يعنى سينه شخص مؤمن، در کنار ساير سخنان حکمت آميز قرار گيرد. نتيجه اين سخن همان است که از روايات مختلف معصومان (عليهم السلام) استفاده کرديم که علم و دانش هيچ محدوديتى ندارد؛ نه از نظر زمان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ مِنَ\nالْمَهْدِ إلَى اللَّحَدِ» نه از نظر مکان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَو بِالصّينِ» نه از نظر مقدار تلاش و کوشش: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَ شَقِّ الْمُهَجِ» و نه از نظر گوينده، همان گونه که در اين حکمت و در حکمت بعد آمده است. آرى، علم و حکمت به حدى اهميت دارد که هيچ محدويتى را به خود نمى پسندد. در اين جا اين سؤال مطرح مى شود که در بعضى از روايات از جمله روايتى که از امام باقر (عليه السلام) در ذيل آيه شريفه (فَلْيَنْظُرِ الاْنْسانِ إلى طَعامِهِ) آمده است که امام (عليه السلام) فرمود: منظور از طعام، «عَلْمُهُ الَّذي يَأخُذُهُ مِمَّنْ يَأخُذُهُ؛ دانشى است که فرامى گيرد، بايد نگاه کند از چه کسى فرامى گيرد؟» بنابراين، گرفتن سخن حکمت آميز از منافق چه معنايى دارد؟ پاسخ سؤال اين است که گاه سخن حکمت آميز به قدرى واضح و روشن است که از هر جا و از هر کس که باشد بايد آن را پذيرفت؛ ولى در موارد ديگر که انسان مطالب را با اعتماد به استاد فرامى گيرد بايد نزد کسى برود که از نظر ديانت و علميت مورد اعتماد باشد. در شرح نهج البلاغه علّامه شوشترى اشاره به نکته جالبى شده است که با ذکر آن اين سخن را پايان مى دهيم، نقل مى کند: «ابن مبارک» براى نظارت بر شهر در کوچه ها راه مى رفت. چشمش به مرد مستى افتاد که آواز مى خواند و مى گفت: أضَلَّنى الْهَوى وَ أنَا ذَليلٌ *** وَ لَيْسَ إلى الَّذي أهْوى سَبيلٌ هواى نفس مرا ذليل کرد و افسوس که راهى به آن کس که به او علاقه دارم، نيست.\nابن مبارک از آستين خود کاغذى درآورد و اين بيت را نوشت. به او گفتند: شعرى را از شاعر مست مى نويسى؟ او گفت: مگر ضرب المثل معروف را نشنيده ايد که «رُبَّ جَوْهَرَةٍ فى مَزْبَلَةً» چه بسا گوهرى در ميان زباله ها افتاده باشد؟ گفتند: آرى. گفت: اين هم گوهرى بود از مزبله!"
},
"80": {
"hekmat_number": 80,
"title": "حکمت 80",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1039",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ اَلْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُوْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: علم و دانش و حکمت گمشده مؤمن است، بنابراين حکمت را بگير هر چند از اهل نفاق باشد.",
"Interpretation": "دانش، گمشده مؤمن است آنچه در اين کلام گهربار آمده است شبيه چيزى است که در کلام قبل آمد؛ اما به تعبير و به شکل ديگر. امام (عليه السلام) براى اين که نامحدودبودن منبع علم را روشن سازد تشبيه زيبايى کرده، مى فرمايد: «علم و دانش، گمشده مؤمن است، بنابراين دانش را بگير، هر چند از اهل نفاق باشد»؛ (الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُوْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ). روشن است که هرگاه انسان گمشده پرارزشى داشته باشد دائمآ به دنبال آن مى گردد و آن را نزد هر کس ببيند از او مى گيرد؛ خواه آن شخص مؤمن باشد يا کافر، منافق باشد يا مشرک، نيکوکار باشد يا بدکار. اين سخن در واقع نشان مى دهد که صاحبان اصلى علم و دانش افراد باايمان اند و منافقان و فاسدان غاصبانه از آن استفاده مى کنند و چه بسا آن را وسيله اى براى رسيدن به اهداف سوء خود قرار مى دهند، بنابراين، صاحبان حقيقى آن، که مؤمنان اند هر جا که آن را بيابند به فراگيرى و داشتن آن سزاوارترند. شبيه چيزى که به صورت گسترده تر در قرآن مجيدآمده است؛ در سوره اعراف، آيه 32 مى خوانيم: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)؛«بگو: چه کسى زينت هاى الهى راکه براى بندگان خودآفريده و (همچنين)\nروزى هاى پاکيزه را حرام کرده است؟ بگو اين ها در زندگى دنيا از آن کسانى است که ايمان آورده اند (هر چند ديگران نيز از آن استفاده مى کنند ولى) در قيامت خالص براى مؤمنان خواهد بود. اين گونه آيات خود را براى کسانى که آگاه اند شرح مى دهيم». گرچه آيه ناظر به مواهب مادى است؛ ولى به طور مسلم مواهب معنوى را نيز شامل مى شود. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است که روزى «حجاج» خطبه خواند و در ضمن آن گفت: «إنَّ اللّهَ أمَرَنا بِطَلَبِ الاْخِرَةِ وَ کَفانا مَؤنَةَ الدُّنْيا فَلْيَتَنا کُفينا مَؤنَةُ الاْخِرَةِ وَ أُمرْنا بِطَلَبِ الدُّنْيا؛ خداوند ما را به طلب آخرت دستور داده و روزى دنيوى ما را ضمانت کرده است. اى کاش آخرت را براى ما تضمين مى کرد و ما مأمور به طلب دنيا بوديم». حسن بصرى اين سخن را شنيد و گفت : «هذهِ ضالَّةُ الْمؤمِنْ خَرَجَتْ مِنْ قَلْبِ الْمُنافِقِ؛ اين همان گمشده مؤمن است که از قلب منافقى خارج شده است». ."
},
"81": {
"hekmat_number": 81,
"title": "حکمت 81",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1040",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: قيمت و ارزش هر کس به اندازه کارى است که مى تواند آن را به خوبى انجام دهد. مرحوم سيّد رضى مى گويد: اين از کلماتى است که قيمتى براى آن تصور نمى شود و هيچ سخن حکيمانه اى هم وزن آن نيست و هيچ سخنى نمى تواند هم رديف آن قرار گيرد؛ (قالَ الرَّضىُ: وَ هِي الْکَلِمَةُ الَّتي لا تُصاب لَها قيمَةٌ، وَ لاتُوزَنُ بِها حِکْمَةٌ، وَ لا تُقْرَنُ إلَيْها کَلِمَةٌ).",
"Interpretation": "معيار ارزش انسان امام (عليه السلام) ارزش هر انسانى را در اين عبارت حکيمانه کوتاه به روشنى بيان کرده است، مى فرمايد: «قيمت و ارزش هر کس به اندازه کارى است که مى تواند آن را به خوبى انجام دهد»؛ (قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ). اشاره به اين که حسب و نسب، مقام و مال و پست هاى اجتماعى و رسمى هيچ کدام دليل بر ارزش انسان نيست. ارزش واقعى انسان را کارهاى مهمى تشکيل مى دهد که او از عهده آن برمى آيد. جراحى بسيار ماهر، معلمى شايسته، شاعرى توانا، نويسنده اى قوى و فقيهى ماهر که مى تواند مردم را با احکام الهى آشنا سازد ارزش آن ها به قدر همان کارى است که به خوبى از عهده آن برمى آيند. نه تنها در نزد مردم چنين است، در نزد خداوند هم کسانى قيمت و ارزش دارند که اعمال شايسته تر و مجاهدت هاى بيشتر و اصلاحات بهترى انجام مى دهند. براى اين حديث شريف جز آنچه گفته شد تفسيرهاى ديگرى هم بيان شده است. بعضى گفته اند: منظور از «مايُحْسِنُهُ» علم و دانش هايى است که شخص دارد، بنابراين ارزش هر انسان به مقدار معرفت و علم و دانشى است که به خوبى آن را فراگرفته است. بعضى اين دو را با هم آورده اند: معرفت بالا و عمل باارزش.\nبرخى ديگر «مايحسنُهُ» را به معناى احسان و نيکوکارى تفسير کرده، گفته اند: ارزش هر کس به اندازه احسان و نيکوکارى اوست. گرچه جمع بين هر چهار تفسير در مفهوم جمله امکان پذير است، زيرا استعمال لفظ در بيش از يک معنا کاملاً بى مانع است؛ ولى تفسير اول صحيح تر و مناسب تر به نظر مى رسد. شاهد اين سخن حديث زيبايى است که امام جواد (عليه السلام) از پدرانش از اميرمؤمنان (عليهم السلام) نقل کرده است که فرمود: «چهار سخن را من گفتم و خداوند متعال تأييد آن را در کتابش نازل فرمود. من گفتم: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ فَإِذَا تَکَلَّمَ ظَهَرَ؛ شخصيت انسان در زير زبانش نهفته است هنگامى که سخن بگويد آشکار مى شود». خداوند اين آيه را نازل فرمود: (وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ)؛ «منافقان را از طرز سخنانشان مى شناسى». من گفتم: «فَمَنْ جَهِلَ شَيْئاً عَادَاهُ؛ کسى که درباره چيزى جاهل است با آن دشمنى مى کند». خداوند اين آيه را نازل فرمود: (بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ)؛ «آن ها (دشمنان) چيزى را که از آن آگاهى نداشتند تکذيب کردند» نيز گفتم: «قَدْرُ أَوْ قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُ؛ ارزش هر انسانى به اندازه چيزى است که به خوبى انجام مى دهد». خداوند اين آيه را در قصه طالوت نازل کرد: (إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ)؛ «خداوند او (طالوت) را بر شما برگزيده و از نظر علم و جسم او را فزونى بخشيده است». و نيز گفتم: «الْقَتْلُ يُقِلُّ الْقَتْلَ؛ کشتن (قصاص) کشتن را کم مى کند» خداوند اين آيه را نازل فرمود: (وَ لَکُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِى الأَلْبابِ)؛ «قصاص مايه حيات و زندگى شماست اى صاحبان خرد». مرحوم سيّد رضى بعد از ذکر اين گفتار حکمت آميز جمله اى بيان کرده که\nنشان مى دهد تا چه اندازه اين سخن حکيمانه در دل و جان اين مرد فصيح و بليغ تأثير گذاشته است، مى گويد: «اين از کلماتى است که قيمتى براى آن تصور نمى شود و هيچ سخن حکيمانه اى هم وزن آن نيست و هيچ سخنى نمى تواند هم رديف آن قرار گيرد»؛ (قالَ الرَّضىُّ: وَ هِي الْکَلِمَةُ الَّتي لا تُصاب لَها قيمَةٌ، وَ لاتُوزَنُ بِها حِکْمَةٌ، وَ لا تُقْرَنُ إلَيْها کَلِمَةٌ).\n."
},
"82": {
"hekmat_number": 82,
"title": "حکمت 82",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1041",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ أُوصِيکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الأِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً: لا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ، وَ لا يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ، وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لا أَعْلَمُ، وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ، وَ عَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ، مِنَ الإِيمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لارَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فِي إِيمَانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مى کنم که اگر براى تحصيل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهيد (و به همه جا برويد) سزاوار است: هيچ يک از شما جز به پروردگارش اميدوار نباشد (و دل نبندد). هيچ کس جز از گناه خود نترسد. هيچ کس از شما اگر چيزى را از او پرسيدند که نمى داند، حيا نکند و (صريحآ) بگويد: نمى دانم. و اگر کسى از شما چيزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد. و بر شما باد که صبر و استقامت پيشه کنيد، زيرا صبر و استقامت، براى\nايمان همچون سر است براى تن. تن بى سر فايده اى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و استقامت.",
"Interpretation": "پنج اصل مهم امام (عليه السلام) در اين حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترين مسائلى که در زندگى انسان سرنوشت ساز است و اهميت فوق العاده اى دارد با تأکيد اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «شما را به پنج چيز سفارش مى کنم که اگر براى تحصيل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهيد (و به همه جا برويد) سزاوار است»؛ (أُوصِيکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الإِبِلِ لَکَانَتْ لِذلِکَ أَهْلاً). «ضَرَبْتُمْ إلَيْها آباطَ الاْبِلِ؛ زير بغل شتران را بزنيد» کنايه از نهايت تلاش و کوشش در اين راه است، زيرا هنگامى که مى خواستند شتر را با سرعت به سوى مقصد حرکت دهند به يکى از نقاط حساس بدن او از جمله زير بغل ضربه مى زدند تا با سرعت حرکت کند. آن گاه به بيان آن پنج مورد يکى پس از ديگرى پرداخته، مى فرمايد: «هيچ يک از شما جز به پروردگارش اميدوار نباشد (و دل نبندد)»؛ (لا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ). زيرا اولاً: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحيد افعالى معتقديم: لا مؤثر فى الوجود الا الله؛ همه چيز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراين چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگيرد و هر چه مى خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرک آلود در دست ديگرى نبيند.\nثانيآ به فرض که ديگران هم سرنوشت ساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غير خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت. در روايتى آمده است: هنگامى که برادران يوسف مى خواستند او را به چاه بيفکنند و بر اثر حسادت او را مى زدند ناگهان يوسف شروع به خنديدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اين جا جاى خنده نيست گويى برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخى مى انگارد؛ ولى يوسف پرده از اين راز برداشت و درس بزرگى به آن ها و به همه ما آموخت. گفت: به خاطر دارم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم: کسى که اين همه يار و ياور نيرومند دارد چه غمى دارد؟ آن روز بر شما تکيه کردم و به بازوان نيرومندتان دل بستم ولى امروز خود را در چنگال شما گرفتار مى بينم و از شما به شما پناه مى برم ولى به من پناه نمى دهيد. خدا از اين طريق به من آموخت که من بر غير او تکيه نکنم. البته اين مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نيروهاى ديگران براى رسيدن به اهداف مادى و معنوى ندارد؛ مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثيرى دارد آن هم از ناحيه خداست و اگر لحظه اى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آن ها از کار بازمى مانند. آرى، بايد در پشت پرده اسباب، مسبب الاسباب را ديد. سپس امام (عليه السلام) دومين توصيه را بيان مى دارد: «هيچ کس جز از گناه خود نترسد»؛ (وَ لا يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ). دليل آن روشن است چيزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنيا و آخرت به درد و رنج گرفتار مى کند. در حالى که اسباب هولناک اين جهان حتى بمب اتم، آخرين کارى که با انسان مى کند اين است که حيات او را\nمى گيرد. اگر اين مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مى رسد که بزرگ ترين افتخار است. آن گاه به سومين دستور پرداخته، مى افزايد: «هيچ کس از شما اگر چيزى را از او پرسيدند که نمى داند حيا نکند و (صريحآ) بگويد: نمى دانم»؛ (وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لا أَعْلَمُ). گفتنِ «نمى دانم» عيب نيست، عيب آن است که انسان جواب خطايى بدهد و ديگران را به گمراهى بيفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آن ها مسئول شود. به خصوص اگر قول بدون علم در مقام قضاوت يا فتوا باشد که مسئوليت بسيار عظيمى دارد. در کتاب شريف کافى در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلائِکَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِل بِفُتْيَاهُ؛ کسى که بدون علم و هدايت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مى کنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود». لعن فرشتگان عذاب درباره چنين کسى روشن است؛ اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مى کنند؟ ظاهراً به اين دليل است که از گفتن نمى دانم در جواب، که مايه رحمت الهى است خوددارى کرده است. افراد مغرور به علم، خود بايد بدانند که به قول معروف «همه چيز را همگان مى دانند و همگان از مادر نزاده اند» بلکه مى توان گفت: همگان نيز همه چيز را نمى دانند. پس چه عيبى دارد که انسان جمله نمى دانم را در اين گونه موارد به فراموشى نسپارد؟ آن گاه درچهارمين دستور مى افزايد: «اگر کسى از شما چيزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»؛ (وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ).\nهنگامى که انسان از مادر متولد مى شود چيزى نمى داند و با گذشت زمان با سؤالات پى درپى از اين و آن حقايق بسيارى را فرامى گيرد. بزرگ ترين دانشمندان جهان يکى از دلايل پيشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کليد علم و دانش است. همان گونه که در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ الْمَفَاتِيحُ السُّوَالُ فَاسْأَلُوا يَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ يُوْجَرُ فِي الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ: السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم و دانش به منزله خزائنى است و کليد آن سؤال و پرسش است، بنابراين (هر چه را نمى دانيد) سؤال کنيد، زيرا در آموزش علم چهار کس پاداش مى گيرند: سؤال کننده، گوينده، شنونده (زيرا ممکن است در مجلس، شنوندگانى غير از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آن کس که آن ها را دوست دارد». در پايان به پنجمين و مهم ترين دستور مى پردازد، مى فرمايد: «بر شما باد که صبر و استقامت را پيشه کنيد، زيرا صبر و استقامت، براى ايمان همچون سر است براى تن. تن بى سر فايده اى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و استقامت»؛ (وَ عَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الإِيمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لارَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فِي إِيمَانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ). مى دانيم که مهم ترين حواس انسان در سر اوست: بينايى، شنوايى، چشايى و بويايى و نيز مهم ترين ابزار ارتباط انسان با ديگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن؛ يعنى دهان نيز جزء اين پيکر است. از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترين آسيبى به آن برسد بخشى از فعاليت هاى بدن تعطيل مى شود. در سکته مغزى که گاه نيمى از بدن انسان فلج مى گردد عامل اصلى، خون ريزى بعضى از رگ هاى مغز است که آن بخش را از کار انداخته است.\nامروز در بسيارى از شهرهاى صنعتى اتاق کنترلى وجود دارد که از آن جا به تمام بخش ها فرمان لازم داده مى شود و يا دستور توقف مى دهند. مغز انسان درواقع اتاق کنترل تمام بدن است. همه اين ها در سر قرار دارد؛ اگر سر از بدن جدا شود، انسان دست و پاى مذبوحانه اى مى زند و پس از چند دقيقه تمام دستگاه ها تعطيل مى شود. صبر و استقامت نيز نسبت به ايمان چنين است؛ اگر از ايمان جدا شود ايمان دوام و بقايى نخواهد داشت، زيرا نه در برابر گناه تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلاتِ اطاعت توانى در خود مى بيند و نه در مصائب صبر مى کند. به همين دليل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتيان مى آيند به آن ها مى گويند: «اين همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج داديد»: (وَ الْمَلائِکَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)؛ «مؤمنان وارد باغ هاى جاويدان بهشتى مى شوند و همچنين پدران، همسران و فرزندان صالح آن ها، و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند و به آن ها مى گويند: سلام بر شما به دليل صبر و استقامتتان چه نيکوست سرانجام آن سراى جاويدان». اين سخن را با حديث پرمعنايى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم؛ فرمود: «الصَّبْرُ خَيْرُ مَرْکَبٍ، ما رَزَقَ اللّهُ عَبْداً خَيْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ؛ صبر بهترين مرکب راهوار است و خداوند به هيچ بنده اى چيزى بهتر و گسترده تر از صبر (و استقامت) نداده است. ."
},
"83": {
"hekmat_number": 83,
"title": "حکمت 83",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1042",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ، وَ کَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به کسى که او را زياد مدح کرد ولى در دل وى را متهم مى ساخت، فرمود: «من کمتر از آن هستم که تو مى گويى (و بر زبانت جارى مى سازى) و بالاتر از آنم که در دل دارى!».",
"Interpretation": "دوگانگى و غلوّ گرچه مدح و ثناى افراد به سبب کارهاى خوبى که انجام داده اند باعث تشويق آن ها مى شود؛ ولى به يقين افراط در مدح و ثنا افزون بر اين که دروغ و گناه کبيره اى محسوب مى شود سبب اغفال طرف مقابل مى گردد و او را از کوشش و تلاش براى رسيدن به مقامات بالاتر بازمى دارد و آثار غرور و خودبرتربينى در او آشکار مى گردد. به همين دليل، «امام (عليه السلام) به کسى که در ستايش او مبالغه مى کرد ولى در دل، او را متهم مى دانست فرمود: من کمتر از آن هستم که تو مى گويى و بالاتر از آنم که در دل دارى»؛ (قال (عليه السلام): لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ، وَ کَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِکَ). ممکن است آن شخص در مورد امام (عليه السلام) غلو کرده باشد و آن حضرت با اين سخن مى خواهد جلوى غلو او را بگيرد؛ ولى اين احتمال نيز داده شده که چه بسا او تنها بخشى از صفات واقعى امام (عليه السلام) را برشمرده ولى حضرت متواضعانه چنين سخنى را گفته است. در هر حال جمله ذيلِ اين سخن که مى فرمايد: «برتر از آنم که در دل دارى» در واقع کرامتى است از سوى امام (عليه السلام) که باطن و درون مخاطب خود را مى خواند و مى داند او منافقانه تعريف و تمجيد مى کند و در دلش حتى صفات واقعى امام (عليه السلام) را نيز قبول ندارد.\nدر روايات اسلامى نيز مذمت زيادى در مورد مداحان و مبالغه گران در مدح و ستايش آمده است. از جمله در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «إذا لَقيتُمُ الْمَدّاحينَ فَاحْثُوا فى وُجُوهِهِمُ التُّرابَ؛ هنگامى که مداحان را ملاقات کرديد خاک در صورتشان بپاشيد» کنايه از اين که از کار آن ها برائت و بيزارى جوييد و اجازه ادامه سخن به آن ها ندهيد. در حديث ديگرى مى خوانيم که مردى در محضر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) ستايش مبالغه آميزى درباره شخص ديگرى کرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «لا تُسْمِعْهُ فَتُهْلِکْهُ لَوْ سَمِعَکَ لَمْ يُفْلِحْ؛ آنچه را که گفتى به گوش او نرسان که سبب هلاکت او مى شود و اگر مدح مبالغه آميز تو را بشنود هرگز رستگار نخواهد شد». در فرمان مالک اشتر نيز همين مطلب به صورت جامع ترى آمده است، آنگاه که امام (عليه السلام) فرمود: «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ يُطْرُوکَ وَ لا يَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَةَ الإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ؛ سپس آن ها را طورى تربيت کن که از تو ستايش بى جا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهيزند. نيز) تو را براى اعمال نادرستى که انجام نداده اى تمجيد نکنند، زيرا مدح و ستايش فراوان عُجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به کبر و غرور نزديک مى سازد». متأسفانه در هيچ يک از کتبى که ما ديده ايم در اين باره که آن شخص در مقام افراط در ثنا چه گفت که امام (عليه السلام) برآشفت؟ سخنى نيامده است و اگر عين آن کلام نقل مى شد مى توانستيم قضاوت کنيم که افراط در مدح بوده است يا تواضع امام (عليه السلام)؟\n."
},
"84": {
"hekmat_number": 84,
"title": "حکمت 84",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1043",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَى عَدَداً، وَ أَکْثَرُ وَلَداً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بازماندگان شمشير، دوام و بقايشان فزون تر و فرزندانشان بيشترند.",
"Interpretation": "نسل پربار امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز خود به نکته پيچيده اى اشاره کرده که شارحان در تفسير آن به زحمت افتاده اند، مى فرمايد: «بازماندگان شمشير، دوام و بقايشان زيادتر و فرزندانشان بيشترند»؛ (بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَى عَدَداً، وَ أَکْثَرُ وَلَداً). اشاره به طوايفى است که دشمنان بى رحمانه از آن ها قربانى گرفتند؛ ولى باقى ماندگانشان بقاى بيشتر دارند و فرزندانشان فزون تر خواهند بود. همان گونه که در سند اين کلام حکمت آميز گفته شد تجربه هاى تاريخى اين حقيقت را تأييد مى کنند. مورخان به طوايفى اشاره کرده اند که عدد کثيرى از آن ها کشته شدند ولى چندان نگذشت که فرزندانشان به طور چشمگيرى فزونى يافتند. نمونه بارز آن ـ چنان که گفتيم ـ فرزندان اميرمؤمنان على (عليه السلام) بودند که بنى اميه آن ها را هر جا يافتند از دم شمشير گذراندند و بنى عباس نيز بى رحمانه از آن ها قربانى گرفتند ولى نسل آن ها به قدرى فزونى يافته که بحمدالله در تمام بلاد عدد کثيرى از آن ها ديده مى شود. درباره اين که چه رابطه اى ميان آن کشتار بى رحمانه و فزونى باقى ماندگان است؟ بعضى از شارحان مانند «ابن ميثم» معتقدند که رابطه طبيعى در ميان اين دو نمى توان يافت تنها عنايات الهيه و الطاف خداوندى است که به چنين مظلومانى چنان برکتى در نسل مى دهد.\nبعضى ديگر مانند مرحوم کمره اى در شرح اين عبارت آن را اشاره به مسئله انتخاب اصلح که نتيجه تنازع بقاست مى دانند وى مى گويد: به هنگام تنازع بقا (درگيرى هايى که در ميان افراد و قبايل براى ادامه حيات رخ مى دهد) آن ها که قوى ترند باقى مى مانند و آن ها که ضعيف ترند کشته مى شوند و قوى ترها نسل پربارتر و زاد و ولد بيشترى دارند، از اين رو جمله «أقْوى عَدَداً وَ أکْثَرُ وَلَداً» در مورد آن ها صادق است. ولى تفسير روشن ترى براى کلام امام (عليه السلام) مى توان گفت که رابطه طبيعى صدر و ذيل آن را روشن مى سازد و آن اين که اقوامى که شهيد و قربانى مى دهند بازماندگانشان در نظر توده هاى مردم عزيز و شريف مى شوند و به همين دليل مردم دوست دارند از آن ها داماد بگيرند و به آن ها عروس بدهند و همين سبب مى شود که زاد و ولد آن ها فزونى يابد. به تعبير ديگر، ارتباط سببى با آن ها مايه افتخار و اعتبار است و همين امر موجب مى شود که مردم براى برقرار ساختن چنين رابطه اى تلاش و کوشش کنند. ما در عصر و زمان خود نيز مى بينيم که يکى از امتيازاتى که به هنگام خواستگارى براى عروس يا داماد ذکر مى کنند اين است که مى گويند از خانواده شهداست تا طرف مقابل به ازدواج با اين خانواده ترغيب شود. البته جمع ميان تفسيرهاى مذکور نيز امکان پذير است، هر چند تفسير اخير مناسب تر است.\n."
},
"85": {
"hekmat_number": 85,
"title": "حکمت 85",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1044",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَنْ تَرَکَ قَوْلَ «لا أَدْرِي» أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که کلمه «نمى دانم» را ترک کند مواضع آسيب پذير خود را در معرض ضربه هاى خطرناک (مخالفان) قرار داده است.",
"Interpretation": "خطرات ترک «نمى دانم» در اين گفتار حکيمانه سخنى که در حکمت 82 بود به صورت جالب ديگرى آمده است، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «کسى که کلمه «نمى دانم» را ترک کند مواضع آسيب پذير خود را در معرض ضربه هاى خطرناک (مخالفان) قرار داده است»؛ (مَنْ تَرَکَ قَوْلَ «لا أَدْرِي» أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ). اشاره به اين که با اين کار خود را به هلاکت مى افکند و اين هلاکت ممکن است جنبه دنيوى داشته باشد در آن جا که سخنان نسنجيده و خطرآفرين است و يا جنبه اخروى، در آن جا که سخنانش لطمه به حيثيت و آبروى اشخاص وارد مى کند يا مردم را به گمراهى مى کشاند. «مقاتل» جمع «مقتل» است. ارباب لغت آن را به مواضعى از بدن که اگر ضربه بر آن وارد شود حيات انسان به مخاطره مى افتد تفسير کرده اند؛ مانند سر و سينه و امثال آن. ابن ابى الحديد در شرح اين سخن حکيمانه داستان جالبى از بوذرجمهر نقل مى کند که زنى نزد او آمد و از مسئله اى سؤال کرد. بوذرجمهر گفت: نمى دانم. زن عصبانى شد، گفت: پادشاه هر سال آلاف و الوفى به تو مى دهد که بگويى نمى دانم؟ بوذرجمهر گفت: آنچه به من مى دهد در برابر چيزهايى است که مى دانم و اگر مى خواست در برابر آنچه نمى دانم چيزى به من بدهد تمام\nبيت المال او نيز کفايت نمى کرد (اشاره به اين که مسائلى که ما نمى دانيم بسيار بيشتر از آن است که مى دانيم). نيز از بعضى فضلا نقل مى کند که اگر کسى در برابر چيزهايى که نمى داند بگويد: نمى دانم، او را تعليم مى دهيم تا بداند و اگر بگويد: مى دانم، امتحانش مى کنيم تا بگويد: نمى دانم (و رسوا شود). شبيه اين سخن را مرحوم مغنيه در فى ظلال نهج البلاغه از کتاب «الحکمة الخالده» نقل مى کند که دانشمندى مى گفت: گفتن «لا أدرى» (نمى دانم) را ياد بگيريد، چرا که اگر بگوييد نمى دانم به شما تعليم مى دهند تا بدانيد و اگر بگوييد مى دانم از شما سؤال مى کنند و نمى دانيد و رسوا مى شويد. سپس مى افزايد: احدى از ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ادعا نکرد که همه چيز را مى داند و به طور مطلق نگفت: «سلونى» (از من بپرسيد) جز على بن ابى طالب (عليه السلام). در همين باره ضرب المثلى نقل شده است که آن نيز محتواى کلام امام (عليه السلام) را دارد: «مَقْتَلُ الرَّجُلِ بَيْنَ فَکَّيْهِ»؛ موضع آسيب پذير انسان در ميان دو فک او قرار دارد (يعنى زبان او مايه هلاکت او مى شود)». مرحوم شوشترى از قتاده (فقيه معروف اهل سنت) نقل مى کند که روزى ادعا کرد: من هر چه را که تا به حال شنيده ام يا به حافظه سپرده ام هرگز فراموش نکرده ام. بعد از اين سخن به خدمتکارش گفت: کفش مرا بياور بپوشم. خدمتکار گفت: کفش شما در پاى شماست (وى از آن ادعا و اين عمل سخت شرمنده شد). ."
},
"86": {
"hekmat_number": 86,
"title": "حکمت 86",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1045",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ. وَ رُوِيَ «مِنْ مَشْهَدِ الْغُلامِ».",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: رأى و تدبير پير نزد من بهتر از چالاکى جوان است. در روايت ديگرى آمده است: از جنگ جويى جوان بهتر است.",
"Interpretation": "اهميت رأى پير اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميزش، مقايسه اى ميان رأى و تدبير پيران و چالاکى و دلاورى جوانان مى کند، مى فرمايد: «رأى و تدبير پير نزد من بهتر از چالاکى جوان (در ميدان نبرد) است. در روايت ديگرى آمده است: از جنگ جويى جوان بهتر است»؛ (رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ وَ رُوِيَ «مِنْ مَشْهَدِ الْغُلامِ»). «جَلَد» به معناى چابکى و نيرومندى و «غلام» در اين جا به معناى جوان و «مشهد» در اين گونه موارد به معناى ميدان جنگ است. بديهى است که براى پيروزى در نبرد با دشمن در درجه نخست نقشه هاى صحيح لازم است و در درجه بعد دلاورى و چالاکى جنگ جويان، و به يقين تا نقشه صحيحى نباشد دلاورى ها به نتيجه اى نمى رسد، از اين رو امام (عليه السلام) مى فرمايد: تدبير پيران نزد من از شجاعت و چالاکى جوانان بهتر است، زيرا مردان بزرگسالى که سال ها ميدان هاى نبرد را ديده اند و تجربه ها آموخته اند بر اساس آن تجربه ها قادر به تنظيم برنامه صحيح هستند در حالى که جوانان، چنين توانى را ندارند؛ ولى به عکسِ پيران، داراى قدرت و توانايى جسمى کافى و دلاورى و چالاکى هستند. گر چه هر يک امتيازى دارند؛ ولى پايه اصلى را رأى و تدبير پيران تشکيل مى دهد.\nتاريخ نيز اين کلام حکيمانه را کاملاً تأييد مى کند مثلاً در جنگ خندق پيشنهاد حفر خندق که سلمان فارسى ارائه کرد توانست مدينه را از سقوط در چنگال دشمن حفظ کند. در ضمن، اين گفتار حکيمانه به جوانانى که به پيران بى اعتنا هستند و خود را کانون همه چيز و پيران را خارج از گردونه اجتماع مى پندارند هشدار مى دهد که به بزرگسالان احترام بگذاريد و خود را از تجارب آن ها بى نياز ندانيد. به گفته ابو الطيب : الرّأْىُ قَبْلَ شَجاعَةِ الشَّجْعانِ *** هُوَ أوَّلٌ وَ هِىَ الْمَحَلُّ الثّانى فَإذا هُما اجْتَمَعا لِنَفْسٍ مَرَّةً *** بَلَغَتْ مِنَ الْعَلْياءِ کُلَّ مَکانِ علم و تجربه پيش از شجاعت شجاعان است آن اول است و اين در محل دوم قرار دارد. ولى هنگامى که هر دو با هم براى شخص نيرومندى جمع شوند به بالاترين محل صعود مى کنند. ابن ابى الحديد بعد از ذکر اين شعر نصيحتى را از يکى از سلاطين به فرزندش نقل مى کند که مى گفت: فرمانده لشکر خود را جوان مغرور و کم تجربه اى انتخاب نکن و نه پير از کارافتاده اى را که گذشت روزگار از عقلش کاسته، چنان که گذشتِ عمر جسمش را ضعيف کرده است. بر تو باد که بزرگسالان پرتجربه را برگزينى. ."
},
"87": {
"hekmat_number": 87,
"title": "حکمت 87",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1046",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الإِسْتِغْفَارُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در شگفتم از کسى که نوميد مى شود در حالى که استغفار با اوست.",
"Interpretation": "نوميدى چرا؟ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود راه اميدوارى را به روى همه گنهکاران گشوده است، مى فرمايد: «در شگفتم از کسى که نوميد مى شود در حالى که استغفار با اوست»؛ (عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الإِسْتِغْفَارُ). اشاره به اين که خداوند درهاى توبه و استغفار را به روى بندگانش گشوده و آن ها را به رحمت خود اميدوار ساخته و فرموده است: (قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ)؛ «اى بندگانى که راه اسراف به خود را درپيش گرفته ايد و مرتکب گناهان شده ايد از رحمت خداوند مأيوس نشويد، چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را مى آمرزد، به يقين او آمرزنده مهربان است». «يَقْنَطُ» از ماده «قُنوط» به معناى نااميدى است و مى دانيم که يأس از رحمت خدا بزرگ ترينِ گناهان است، زيرا کسى که از رحمت حق مأيوس شود از هيچ گناهى إبايى ندارد، چون مى گويد: آب از سر من گذشته و من غرق شده ام چه يک قامت چه صد قامت. نوميدى خطرناک ترين راه نفوذ شيطان در دل آدمى است که او را آلوده هر گونه گناه مى کند، لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که لقمان به فرزندش چنين مى گفت: «خَفِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ خِيفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَکَ وَ ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ لَرَحِمَک؛ از خداوند\nآن گونه بترس که اگر تمام عبادات و اعمال نيک جن و انس را انجام داده باشى احتمال بدهى که به سبب لغزشى تو را مجازات کند و آن قدر به رحمت خدا اميدوار باش که اگر تمام گناهان جن و انس را کرده باشى احتمال بدهى که تو را (به واسطه توبه و استغفار و امر خيرى) رحمت کند». قرآن مجيد نيز با صراحت مى گويد: (إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ)؛ «از رحمت خدا تنها کافران مأيوس مى شوند». شايان توجه است که ابن ابى الحديد در شرح اين کلام سخنى با نظر موافق از ربيع بن خثعم نقل مى کند که بسيار نادرست به نظر مى رسد و آن اين که او مى گفت: هيچ کس نگويد: «أسْتَغْفِرُ اللّهِ وَ أتُوبُ إلَيْهِ» چرا که ممکن است دروغ و گناه باشد اگر به آن عمل نکند، و به جاى آن بگويد: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لى وَ تُبْ عَلَىَّ؛ خدايا مرا ببخش و به سوى من بازگرد (و رحمت خود را فرو فرست)». اين سخن با تعبيرات زيادى که به عنوان استغفار در دعاها وارد شده سازگار نيست. اضافه بر اين در قرآن امربه استغفارشده از جمله در داستان نوح (عليه السلام) مى خوانيم: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً) و در آيات متعدد ديگرى نيز همين تعبير ديده مى شود. گويى ربيع بن خثعم آشنايى چندانى با اين آيات قرآنى نداشته است. افزون بر اين، اگر انسان واقعآ به سوى خدا بازنگردد و از او طلب غفران نکند چگونه ممکن است خداوند به سوى او برگردد و او را مشمول رحمت کند؟ آيا مى توان گفت: خدايا! ما گناه را ادامه مى دهيم اما تو ما را ببخش! ما از تو دور مى شويم ولى تو به ما نزديک شو؟! چه گفتار بى اساسى! کوتاه سخن اين که هيچ گونه تفاوتى ميان «أسْتَغْفِرُاللّه» و «أللّهُمَّ اغْفِر لى» نيست.\n."
},
"88": {
"hekmat_number": 88,
"title": "حکمت 88",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1047",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ وَ حَکَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ (عليهما السلام) أَنَّهُ قَالَ: کَانَ فِي الأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ، وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا، فَدُونَکُمُ الاْخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ: أَمَّا الأَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) وَ أَمَّا الأَمَانُ الْبَاقِي فَالإِسْتِغْفَارُ. قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ ما کانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.",
"persian_translate": "ابوجعفر محمد بن على الباقر (عليهما السلام) از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: «در زمين دو امان (دو وسيله نجات) از عذاب الهى بود که يکى از آن ها برداشته شد، دومى را دريابيد و به آن چنگ زنيد؛ اما امانى که برداشته شد وجود رسول الله (صلي الله عليه و آله) بود (که خداوند به برکت وجود او هرگز عذابى بر اين امت نازل نکرد، ولى او از ميان ما رفت) و امانى که باقى مانده «استغفار» است، همان گونه که خداوند متعال مى فرمايد: «تا تو در ميان آن ها هستى خداوند آنان را عذاب نمى کند و تا آنان نيز از گناهان خود استغفار مى کنند، خداوند عذابشان نخواهد کرد». به گفته مرحوم سيّد رضى: «اين استنباط امام يک نمونه از بهترين استفاده ها و لطيف ترين استنباط ها از آيات قرآن کريم است»؛ (قالَ الرَّضىُّ: وَ هذا مِنْ مَحاسِنِ الاْسْتِخْراجِ وَ لَطائِفِ الاْسْتِنْباطِ).",
"Interpretation": "دو امان از عذاب الهى مرحوم سيّد رضى اين گفتار حکيمانه اميرمؤمنان على (عليه السلام) را از طريق فرزندزاده گرامى اش امام باقر (عليه السلام) نقل کرده، مى گويد: «ابوجعفر محمد بن على الباقر (عليهما السلام) از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: در زمين دو امان (و وسيله نجات) از عذاب الهى بود که يکى از آن ها برداشته شد، دومى را دريابيد و به آن چنگ زنيد»؛ (وَ حَکَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ (عليهما السلام) أَنَّهُ قَالَ کَانَ فِي الأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ، وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا، فَدُونَکُمُ الاْخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ). آنگاه امام (عليه السلام) به شرح اين دو بر اساس استنباطى که از يکى از آيات قرآن مجيد کرده مى پردازد، مى فرمايد: «اما امانى که برداشته شد وجود رسول الله (صلي الله عليه و آله) بود (که خداوند به برکت وجود او هرگز عذابى بر اين امت نازل نکرد؛ ولى او از ميان ما رفت) و امانى که باقى مانده استغفار است، همان گونه که خداوند متعال مى فرمايد: «تا تو در ميان آن ها هستى خداوند آن ها را عذاب نمى کند و تا آنان نيز از گناهان خود استغفار مى کنند خداوند عذابشان نخواهد کرد»؛ (أَمَّا الأَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله)، وَ أَمَّا الأَمَانُ الْبَاقِي فَالإِسْتِغْفَارُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ ما کانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ). به گفته مرحوم سيّد رضى: «اين استنباط امام يک نمونه از بهترين استفاده ها و لطيف ترين استنباط ها از آيات قرآن کريم است»؛ (قالَ الرَّضىُ: وَ هذا مِنْ مَحاسِنِ الاْسْتِخْراجِ وَ لَطائِفِ الاْسْتِنْباطِ).\nهنگامى که به عقل و خرد خويش رجوع مى کنيم نيز آنچه را که در اين آيه مبارکه آمده و استنباطى را که امام (عليه السلام) از آن کرده درمى يابيم. پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مطابق آيه شريفه (وَ ماأَرْسَلْناکَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ) رحمتى براى تمام جهانيان بود چگونه ممکن است اين کانون رحمت الهى در ميان امت باشد و خدا آن ها را عذاب کند؟ از سويى ديگر، استغفار يکى از وسايل جلب رحمت خداست، زيرا خودش بندگان را دعوت به استغفار کرده و وعده غفران و آمرزش داده است: (قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ)؛ «اى بندگانى که راه اسراف به خود را در پيش گرفته ايد و مرتکب گناهان شده ايد! از رحمت خداوند مأيوس نشويد، چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را مى آمرزد، به يقين او آمرزنده مهربان است». بنابراين بعد از رحلت پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) و رفتن آن حضرت به ديار باقى، مسلمانان مى توانند خود را به وسيله توبه و انابه و استغفار از عذاب الهى مصون دارند و امام (عليه السلام) با استنباطى که در حکمت مورد بحث آمده راه را به آن ها نشان داده و بر آن تأکيد ورزيده است. ايشان نه تنها مى توانند از عذاب الهى در امان بمانند بلکه با استغفار مى توانند درهاى رحمت و نعمت و سعادت را به روى خود بگشايند؛ همان گونه که در سوره نوح آمده است: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْکُمْ مِدْراراً * وَ يُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ يَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهارا)؛ «من به آن ها گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد او بسيار آمرزنده است تا باران هاى پربرکت آسمان را پى درپى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد». مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: ضمير در «لِيُعَذِّبَهُمْ» به اهل مکه برمى گردد و منظور از «استغفار» در اين آيه ترک شرک و روى آوردن به اسلام است، بنابراين معناى آيه اين است که «خداوند اهل مکه را مادامى که پيغمبر در ميان آن هاست عذاب نمى کند و بعد از او نيز اگر ايمان به رسالت آن حضرت بياورند مجازات نخواهد کرد». به نظر مى رسد که مرحوم مغنيه مفهوم آيه را محدود کرده است، زيرا ظاهر آيه ـ با توجه به اين که در سوره انفال قرار دارد و اين سوره در مدينه نازل شده است ـ همه مسلمانان را شامل مى شود نه فقط اهل مکه را همچنين استغفار نيز معناى وسيعى دارد که هم گناه شرک و هم گناهان ديگر را دربر مى گيرد و مى دانيم که بسيارى از عذاب هاى اقوام پيشين به سبب گناهانى غير از شرک بود؛ مانند عذاب قوم لوط. بنابراين، آيه مفهوم وسيعى دارد که همه مسلمانان را در هر زمان شامل مى شود و استغفار نيز توبه از هر گناهى است. قابل توجه اين که در آيه بعد از اين آيه در سوره انفال مى خوانيم: (وَ ما لَهُمْ أَلّا يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما کانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياوُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)؛ «چرا خدا آن ها را مجازات نکند با اين که آن ها از (عبادت مؤمنان در کنار) مسجدالحرام جلوگيرى مى کنند در حالى که آن ها سرپرست آن نيستند؟ سرپرست آن فقط پرهيزکاران اند؛ ولى بيشتر آن ها نمى دانند». بعضى ـ مانند ابن ابى الحديد ـ چنين پنداشته اند که اين آيه در سال حديبيه (سال ششم) که کفار مکه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را از زيارت خانه خدا بازداشتند نازل شده\nو بعدآ به هنگام جمع آورى قرآن و ترتيب آن به وسيله اصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله) در اين جا جاى داده شده است. در حالى که اين سخن از دو جهت اشتباه است: اولاً جلوگيرى مشرکان از زيارت خانه خدا توسط مسلمانان تنها در سال حديبيه نبود پيش از آن نيز چنين بود و ثانيآ قرآن در زمان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به صورت کنونى جمع آورى شد و اصحاب براى رسول الله (صلي الله عليه و آله) خواندند."
},
"89": {
"hekmat_number": 89,
"title": "حکمت 89",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1048",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ مَـنْ أَصْلَـحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَـحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ، وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که ميان خود و خدا را اصلاح کند خداوند ميان او و مردم را اصلاح خواهد کرد، و کسى که امر آخرتش را اصلاح کند خداوند امر دنيايش را اصلاح مى کند و کسى که در درون وجودش واعظى داشته باشد خداوند حافظى براى او قرار خواهد داد.",
"Interpretation": "راه اصلاح و به سامان رسيدن امور امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى که در واقع مرکّب از سه جمله است به سه امر مهم اشاره مى کند، مى فرمايد: «کسى که ميان خود و خدا را اصلاح کند خداوند ميان او و مردم را اصلاح مى کند و کسى که امر آخرتش را اصلاح کند خداوند امر دنيايش را اصلاح خواهد کرد و کسى که در درون وجودش واعظى داشته باشد خداوند حافظى براى او قرار خواهد داد»؛ (مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ، وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ). از بعضى از روايات استفاده مى شود که بزرگان علما در گذشته هنگامى که نامه اى به يکديگر مى نوشتند غالبآ از اين سه جمله حکيمانه، در نامه خود بهره مى گرفتند و به راستى سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و همه روز، انسان بر آن نظر بيفکند. درباره اين که رابطه نتيجه هاى سه گانه اى که در اين کلمات حکمت آميز آمده با مقدمات آن، رابطه اى طبيعى و منطقى است يا روحانى و معنوى؟ شارحان نهج البلاغه راه هاى مختلفى را پيموده اند؛ ولى مى توان گفت: هم رابطه الهى و معنوى است و هم رابطه منطقى. زيرا کسى که ميان خود و خدا را اصلاح کند؛ يعنى در برابر هر امرى که قرار\nمى گيرد نخست نگاه کند که رضاى خدا در چيست و آن را برگزيند، چنين کسى به يقين مشمول عنايات الهى قرار مى گيرد و خداوند رابطه او را با مردم سامان مى بخشد. اضافه بر اين، اصلاح رابطه با خدا مستلزم صدق و امانت و راستى است. کسى که صدق و امانت و راستى پيشه کند به يقين مردم به او علاقه مند مى شوند و امين مردم خواهد بود و به او اعتماد مى کنند و مشکلى با او نخواهند داشت. همچنين کسى که امر آخرت خويش را اصلاح کند؛ يعنى اوامر الهى را اطاعت و نواهى او را ترک گويد مشمول لطف خداوند خواهد شد؛ خداوند کار دنياى او را نيز سامان مى دهد. افزون بر اين، اصلاح امر آخرت به تقوا و پرهيزکارى است و به يقين انسان هاى باتقوا در زندگى مادى خود نيز موفق خواهند بود، زيرا راه خلاف در پيش نمى گيرند؛ به کسى ظلم و ستم نمى کنند، همه با او مهربان هستند و او نيز با همه مهربان است. نيز کسى که واعظ نفسانى؛ يعنى وجدان بيدار و تقواى درونى داشته باشد که در برابر گناهان به او هشدار دهد، لطف پروردگار بر او سايه خواهد افکند و او را از گزند حوادث محفوظ مى دارد. اضافه بر اين شخصى که چنين واعظى دارد از امور خطرناک مى پرهيزد از گزند حوادث محفوظ خواهد بود. بنابراين رابطه اين سه امر با آن سه نتيجه، در نتيجه هم رابطه معنوى است و هم رابطه منطقى و طبيعى. اين سخن را با حديثى از امام باقر (عليه السلام) که مرحوم کلينى در اصول کافى آورده پايان مى دهيم. مطابق اين حديث امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: خداوند عزّوجلّ چنين فرموده است: «وَ عِزَّتِي وَ جَلالِي وَ عَظَمَتِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِي لا يُوْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ إِلاَّ کَفَفْتُ عَلَيْهِ ضَيْعَتَهُ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ رِزْقَهُ وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ؛ به عزت و جلال و عظمت و نورانيت و علو\nمقامم سوگند ياد مى کنم که هيچ بنده مؤمنى در چيزى از امور دنيا خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمى شمرد مگر اين که من بى نيازى او را در دل او و همّت او را در آخرتش و آسمان ها و زمين را ضامن روزى او قرار مى دهم و براى او از تجارت هر تاجرى بهتر خواهم بود»."
},
"90": {
"hekmat_number": 90,
"title": "حکمت 90",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1049",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ الْفَقِيهُ کُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُوْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُوْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فقيه و بصير کامل در دين کسى است که مردم را از رحمت الهى نوميد نسازد و از لطف او مأيوس نکند و از مجازات هاى او ايمن نگرداند.",
"Interpretation": "فقيه کامل اين کلام پربار امام على (عليه السلام) در حقيقت مسئله تعادل خوف و رجا را به صورت جديدى مطرح مى کند، حضرت مى فرمايد: «فقيه و بصير کامل در دين کسى است که مردم را از رحمت الهى نوميد نکند و از لطف او مأيوس نسازد و از مجازات هاى او ايمن نگرداند»؛ (الْفَقِيهُ کُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُوْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُوْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ). منظور از «فقيه» در اين کلام حکمت آميز فقيهِ اصطلاحى، يعنى عالم به احکام فرعيه دين نيست، بلکه به معناى لغوى و به معناى وسيع کلمه است، يعنى عالم دينى و «کُلُّ الْفَقيه» به معناى عالم کامل از هر جهت است. تعبيرات سه گانه اى که امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود به کار برده در واقع از آيات قرآن گرفته شده است: جمله «مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ؛ کسى که مردم را از رحمت الهى مأيوس نکند» برگرفته از اين آيه است: (قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ)؛ «اى بندگانى که راه اسراف به خود را در پيش گرفته ايد و مرتکب گناهان شده ايد از رحمت خداوند مأيوس نشويد، چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را مى آمرزد، به يقين او آمرزنده مهربان است». جمله «وَ لَمْ يُؤيِسْهُمْ مِنْ رَحْمَةَ اللّهِ» برگرفته از کلام يعقوب (عليه السلام) است که به فرزندان خود مى گويد: (اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيهِ وَلا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ)؛ «برويد و در جست وجوى يوسف و برادرش باشيد و از رحمت الهى مأيوس نشويد چون از رحمت الهى جز قوم کافر مأيوس نمى شوند». جمله سوم نيز برگرفته از اين آيه شريفه است که مى فرمايد: (أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ)؛ «آيا آن ها خود را از مجازات الهى در امان ديدند؟ (مکر در اين گونه موارد به معناى عذاب غافلگيرانه است) تنها جمعيت زيان کاران خود را از عذاب الهى در امان مى دانند». در پاسخ اين سؤال که چه تفاوتى ميان جمله اول و دوم که هر دو سخن از اميد به رحمت خدا مى گويند وجود دارد؟ بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: جمله نخست اشاره به رحمت خدا در قيامت و جمله دوم اشاره به رحمت الهى در دنياست. (همان گونه که در داستان يعقوب و يوسف (عليهما السلام) آمده است). نکته دو بال خوف و رجا هميشه براى رسيدن به مقصد بايد از دو نيرو استفاده کرد: نيروى محرک و نيروى بازدارنده؛ به کمک نيروى محرک، حرکت آغاز مى شود و هر چه قوى تر باشد سرعت بيشترى به خود مى گيرد؛ اما نيروى بازدارنده نيز براى حفظ تعادل و پيشگيرى از خطرات مخصوصآ در مسيرهاى پرخطر ضرورت دارد. آنچه به طور ساده در اتومبيل ها مى بينيم در وجود پيچيده انسان نيز حاکم است.\nانسان براى کمال و قرب الى الله آفريده شده و انگيزه هاى لازم در درون و بيرون وجودش به وسيله انبيا و اوليا و تعليمات آسمانى آماده شده است. از سوى ديگر هواى نفس و وسوسه هاى شيطانى او را پيوسته به خود مشغول مى دارد تا از مسير منحرف گردد يا در پرتگاه سقوط کند. نيروى بازدارنده براى پيشگيرى از اين خطرات است. همه پيامبران، بشير و نذير بودند و همه کسانى هم که خط آن ها را ادامه مى دهند از اين دو امر برخوردارند. اين همان مسئله خوف و رجاست که به عنوان دو بال براى پرواز در آسمان سعادت و قرب الى الله معرفى شده و حتى در روايات تصريح شده است که هيچ يک از اين دو نبايد بر ديگرى فزونى يابد، زيرا اگر خوف، فزونى يابد انسان به سوى يأس کشيده مى شود و انسان مأيوس گرفتار انواع گناهان خواهد شد، زيرا فکر مى کند کار از کار گذشته و پرهيز از گناه و انجام طاعات نتيجه اى ندارد. و اگر اميد او فزونى يابد نيز درباره ارتکاب گناهان بى تفاوت مى گردد. در روايتى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ رَحْمَةَ اللهِ لاتَّکَلْتُمْ عَلَيْها وَ ما عَمِلْتُمْ إلاَّ قَليلاً وَ لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ غَضَبِ اللّهِ لَظَنَنْتُمْ بِأنْ لا تَنْجُوا؛ اگر اندازه رحمت الهى را مى دانستيد چنان بر آن تکيه مى کرديد که هيچ عمل خوبى جز به مقدار کم انجام نمى داديد و اگر اندازه غضب الهى را مى دانستيد گمان مى کرديد که هرگز راه نجاتى براى شما نيست». در حديث ديگرى امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: پدرم مى گفت: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُوْمِنٍ إِلاَّ وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ: نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا؛ هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اين که در قلب او دو نور است: نور خوف و نور رجا؛ اگر اين را وزن کنند چيزى فزون بر آن ندارد و اگر آن را وزن کنند چيزى فزون بر اين ندارد». در حديث ديگرى که در غررالحکم از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم: «خَفْ رَبَّکَ خَوْفاً يَشْغَلُکَ عَنْ رَجَائِهِ وَ ارْجُهْ رَجَاءَ مَنْ لا يَأْمَنُ خَوْفَهُ؛ چنان از پروردگارت خائف باش که تو را از رجا بازندارد و چنان به او اميدوار باش که تو را از خوف باز ندارد». به همين دليل در تمام جوامع بشرى در کنار تشويق تنبيه و در کنار تنبيه تشويق است. بر همين اساس در کلام حکمت آميز مورد بحث، فقيه واقعى و کامل کسى شمرده شده که نه مردم را از رحمت خدا مأيوس کند و نه آن ها را از مجازات الهى ايمن سازد. * * * خداوندا! توفيق عمل به اين سخنان نورانى را نيز مرحمت فرما و عنايت خود را کامل بگردان. آمين يا رب العالمين\n."
},
"91": {
"hekmat_number": 91,
"title": "حکمت 91",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1050",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اين قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند براى رفع ملالت آن ها لطايف حکمت آميز را انتخاب کنيد.",
"Interpretation": "راه رفع خستگى روح اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميز خود به نکته روانى مهمى که در زندگى انسان تأثير شايان توجهى دارد اشاره کرده، مى فرمايد: «اين قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند، براى رفع ملالت آن ها لطايف حکمت آميز را انتخاب کنيد»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ). بى شک، انسان بعد از انجام کارى سنگين، خسته مى شود و نياز به استراحت و تفريح براى رفع خستگى دارد که آن استراحت اهميتش کمتر از آن کار نيست، زيرا بدن وى را براى شروع کار ديگر آماده مى کند. روح انسان نيز چنين است؛ حل مسائل پيچيده علمى و مشکلات اجتماعى و سياسى و فرهنگى او را خسته مى کند. بايد به او آرامش داد که از طرق مختلفى تأمين مى شود: گاه رفتن به دامان طبيعت و ديدن مناظر زيبا، باغ ها و گلستان ها، آبشارها و سبزه ها و شنيدن صداى مرغان چمن و مشاهده پرندگان زيبا و گاه به وسيله شنيدن طنزهاى پرمعنا و گاه گفت و گوهاى دوستانه با رفقاى مورد علاقه و گاه مطالعه تاريخ پيشينيان. همه اين ها مى تواند به روح خسته انسان آرامش دهد؛ ولى از همه مهم تر همان سخنان زيباى حکمت آميز است که گاه در قالب شعر و گاه در قالب نثر ادا مى شود که هم چيزى بر دانش انسان مى افزايد و هم براى او شادى مى آفريند.\nشايد به همين دليل است که جمعى از بزرگان علماى دين کتاب هاى مشتمل بر قصه هاى زيبا، شعرهاى جالب و لطيفه هاى خوب نوشته اند تا طالبان علم به هنگام خستگى آن ها را بخوانند و رفع خستگى کنند. به کار بستن اين دستور مبارک امام (عليه السلام) مى تواند به صورت شخصى باشد يا به صورت جمعى و عام به اين معنا که هر انسانى لازم است براى خود جهت مواقع خستگى از کارهاى علمى يا اجتماعى، برنامه ريزى داشته باشد تا بتواند با نشاط بيشتر به کارهاى مثبت خود ادامه دهد و نيز براى مراکز علمى و جمعيت هاى مختلف بايد برنامه ريزى هايى شود که آن ها را به هنگام خستگى از کار و ملالت، نشاط و آرامش بخشد. بى ترديد ساعات يا دقايقى که انسان به طرائف الحکم مى پردازد («طرائف» جمع «طريفه» به هرچيز تازه و جالب و شگفت انگيز گفته مى شود) از ساعات مفيد عمر اوست، زيرا هم آموزندگى دارد و هم نشاط و هم سبب مى شود بازدهى کار او بيشتر گردد. همان گونه که در حکمت 390 نيز آمده که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «لِلْمُوْمِنِ ثَلاثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ وَسَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَيَجْمُلُ وَلَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ؛ انسان باايمان ساعات زندگى خود را به سه بخش تقسيم مى کند: بخشى را صرف عبادت و مناجات با پروردگارش مى نمايد بخش ديگرى را در طريق اصلاح معاش و زندگى به کار مى گيرد و بخش سوم را در راه بهره گيرى از لذت هاى حلال و دلپسند صرف مى کند». شبيه اين مضمون در بحارالانوار از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به عنوان يکى از مطالبى که در صحف ابراهيم ازسوى خدا نازل شد، آمده است. ."
},
"92": {
"hekmat_number": 92,
"title": "حکمت 92",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1051",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَالْأَرْکَانِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بى ارزش ترين دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترين دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار شود (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد).",
"Interpretation": "بهترين و بدترين نوع علم امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود به علوم بى ارزش و باارزش اشاره کرده، نشانه هاى آن را بازگو مى کند، و مى فرمايد: «بى ارزش ترين دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و هرگز در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترين دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار گردد (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد)»؛ (أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَالْأَرْکَانِ). تعبير «ما وُقِفَ عَلَى اللِّسانِ» اشاره به علمى است که خالى از هرگونه عمل و به تعبير معروف تنها لقلقه زبان است و به يقين چنين علمى بى ارزش ترين علم و دانش است، زيرا از يک سو براى صاحبش مسئوليت آفرين است چون طبق روايات و حکم عقل، خداوند جاهل بى عمل را زودتر از عالم بى عمل مى بخشد و ازسوى ديگر چنين عالمى گرفتار خسارت فراوان شده چون اسباب نجات را در اختيار داشته و از آن استفاده نکرده و درواقع شکر اين نعمت را به جا نياورده بلکه کفران کرده است و ازسوى سوم چنين عالمى منافق است، زيرا به زبان علومى را بازگو مى کند که در عمل به آن ها پشت کرده است و ازسوى چهارم چنين کسى در ميان مردم منفور است، زيرا همه مى گويند: اگر اين عالم راست مى گويد چرا خودش عمل نمى کند؟ و به همين علت هيچ کس به او اعتماد نخواهد کرد.\nبه عکس، عالم باعمل که آثار علم در جوارح او («جوارح» جمع «جارحه» به معناى اعضاى بدن است) و ارکان بدنش (اشاره به اعضاى مهم و رئيسى مانند چشم و زبان و دست) ظاهر شده در نظر همه مردم محترم و مورد اعتماد و در پيشگاه خدا نيز روسفيد است. اضافه بر اين، علم آميخته با عملش مردم را به سوى خدا و فضايل اخلاقى جذب مى کند و پاداش ها و برکاتِ هدايت ناس را براى خود فراهم مى سازد. قرآن مجيد، عالم بى عمل را به چهارپايى که کتاب هايى بر او حمل کرده اند تشبيه نموده است: (کَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً). در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که پيوسته عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا يَنْفَعُ وَمِنْ قَلُبٍ لا يَخْشَعُ وَمِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ وَمِنْ دَعْوَةٍ لايُسْتَجابُ لَها؛ خدايا به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و قلبى که خشوع در آن نيست و نفسى که هرگز سير نمى شود و دعايى که هرگز مستجاب نمى گردد». در خطبه 110 نهج البلاغه خوانديم که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «وَإِنَّ آلْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ آلْحَائِرِ آلَّذِي لاَ يَسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ آلْحُجَّةُ عَلَيْهِ أعْظَمُ، وَآلحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَهُوَ عِنْدَ اللهِ أَلْوَمُ؛ به يقين، عالمى که به غير علمش عمل مى کند همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از جهل خويش به خود نمى آيد! بلکه حجّت بر او عظيم تر و حسرتش پايدارتر و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!». بلکه از بعضى از روايات استفاده مى شود که اگر انسان به علمش عمل نکند، علم از او گرفته مى شود و در ظلمت جهل قرار مى گيرد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:\n«الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ؛ علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد باقى مى ماند وگرنه از آن کوچ مى کند». همان طور که اشاره شد، مهم ترين فايده وجود يک عالم در ميان مردم آن است که مايه هدايت گردد و با سخنانش در دل ها اثر بگذارد، در حالى که عالم بى عمل هرگز چنين آثارى ندارد؛ همان گونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامى که عالم به علمش عمل نکند پند و اندرز او از دل ها فرو مى ريزد همان گونه که باران از سنگ سخت فرو مى ريزد». * * *"
},
"93": {
"hekmat_number": 93,
"title": "حکمت 93",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1052",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا يَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ، وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»، وَمَعْنَى ذَلِکَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ؛ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّکُورَ وَيَکْرَهُ الْإِنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ، وَيَکْرَهُ انْثِلامَ الْحَالِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ کس از شما نگويد: خداوندا! به تو پناه مى برم از اين که مرا امتحان کنى، زيرا هيچ کس نيست مگر اين که امتحانى دارد. ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه برد و دعا کند، از آزمون هاى گمراه کننده به خدا پناه برد، خداوند سبحان مى فرمايد: «بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش شما هستند». معناى اين سخن آن است که خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمايش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگين است از آن که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداوند سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است، ولى اين\n به دليل آن است که کارهايى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد، زيرا بعضى از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزايش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحت اند (هيچ يک از اين نيات سبب پاداش و کيفر نمى شود مگر زمانى که در ميدان عمل آشکار گردد). مرحوم سيّد رضى مى گويد: «آنچه امام (عليه السلام) در اين بيان آورده از تفسيرهاى عميق و پيچيده اى است که از آن حضرت شنيده شده است»؛ (قالَ الرَّضيٌ: وَهذا مِنْ غَريبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِي التَّفْسيرِ).",
"Interpretation": "فلسفه امتحان الهى امام (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميز خود عموميت امتحان براى همه انسان ها وحتمى بودن آن را در هر شرايط بيان کرده است. نخست مى فرمايد: «هيچ کس از شما نگويد: خداوندا! به تو پناه مى برم از اين که امتحان شوم»؛ (لا يَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ»). سپس به ذکر علت آن پرداخته مى فرمايد: «به اين دليل که هيچ کس نيست مگر اين که امتحانى دارد»؛ (لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ). اصولا دنيا دار امتحان، تکاليف و مسئوليت هاست و بشر براى تکامل آفريده شده و تکامل ها از مسير امتحانات مى گذرد و بى امتحان راهى به سوى کمال نيست، بنابراين چنين دعايى مثل اين است که انسان بگويد: خداوندا! مرا به هيچ تکليفى مکلّف نکن. بديهى است که چنين دعايى دور از استجابت است. آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن راه صحيح دعا کردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسان ها مى آموزد، مى فرمايد: «ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه ببرد و دعا کند، از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد»؛ (وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ). به بيان ديگر، از خدا توفيق پيروزى را در امتحانات بخواهد و از ذات پاکش در اين راه يارى بطلبد تا توفيق الهى شامل حال او گردد و در آزمايش هاى الهى روسفيد شود.\nسپس حضرت به دو دليل نقلى و عقلى تمسک مى جويد: نخست مى فرمايد: «زيرا خداوند سبحان مى گويد: بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش شما هستند»؛ (فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: (وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ)). «فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا ناخالصى هاى آن گرفته شود و خالص از ناخالص شناخته گردد سپس به هرگونه آزمايش اطلاق شده البته اين واژه گاه به معناى شکنجه، گمراه ساختن و ايجاد مشکلات اجتماعى و آشوبگرى نيز استعمال شده است. آيات زيادى درباره حتمى بودن امتحانات الهى در قرآن مجيد وجود دارد. امام (عليه السلام) انگشت روى دو مورد از موارد بسيار روشن امتحانى گذاشته است. سپس در تفسير اين آيه به بيان دليلى عقلى مى پردازد، مى فرمايد: «معناى اين سخن آن است که خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمايش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگين است از آن کس که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است؛ ولى اين براى آن است که کارهايى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد»؛ (وَمَعْنَى ذلِکَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ). اين سخن اشاره به نکته پرمعنايى است و آن اين که صفات درونى و نيات اشخاص هرگز سبب پاداش و عقاب نمى شود جز آن که اين صفات و نيات در عمل آشکار گردد. به بيان ديگر، معيار ثواب و عقاب، اعمال است نه نيات و صفات درونى، بنابراين خدا در عين اين که نيات و صفات درونى انسان ها را کاملاً مى داند، بلکه از خودشان به آن آگاه تر است، باز هم امتحان مى کند تا در\nصحنه اعمال ظاهر شوند و معيار ثواب و عقاب تحقق يابد. به تعبير ديگر، مسير تکامل از طريق افعال مى گذرد و آزمايش هاى الهى همه براى همين هدف است. باز به زبان ديگر، آنچه ملاک پاداش و کيفر است حسن فعلى است نه تنها حسن فاعلى. آن گاه امام (عليه السلام) در پايان اين سخن انگشت روى چند مصداق از نيات انسان ها گذاشته است: «زيرا بعضى از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزايش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحت اند (هيچ يک از اين نيات سبب پاداش و کيفر نمى شود مگر زمانى که در ميدان عمل آشکار گردد)»؛ (لِأَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّکُورَ وَيَکْرَهُ الْإِنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ، وَيَکْرَهُ انْثِلامَ الْحَالِ). آن ها که تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند کسانى هستند که از نعمت هاى الهى ناخرسندند و از عهده امتحان الهى برنيامده اند و آن هايى نيز که درپى جمع کردن مال اند و از هرگونه نقصان ناراحت، گروهى هستند که در اين امتحان قبول نشده اند. مرحوم سيّد رضى بعد از بيان اين کلمات حکمت آميز مى گويد: «آنچه امام در اين بيان آورده از تفسيرهاى عميق و پيچيده اى است که از آن حضرت شنيده شده است»؛ (قالَ الرَّضيُّ: وَهذا مِنْ غَريبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِي التَّفْسيرِ). اشاره به اين که تفسيرى است فشرده و پرمعنا درباره مسئله آزمايش هاى الهى، زيرا امام (عليه السلام) روشن مى سازد که آزمايش هاى الهى براى کشف مجهول نيست، بلکه براى به فعليت رسيدن استعدادها و نيات و صفات درونى است.\nنکته ها 1. جهان، ميدان آزمايش آزمون هاى بشرى با دو هدف انجام مى شود: گاه براى کشف مجهولى است\nمانند تمام امتحاناتى که در سطوح مختلف آموزش و پرورش و دانشگاه هاست؛ همه براى اين است که بدانند کدام شاگرد دروس خود را به گونه صحيح و کامل آموخته و کدام نياموخته است و يا اين که طلاى مشکوکى را به درون کوره مى برند تا معلوم شود باطن آن چيست، آيا واقعآ طلاست يا فلز ديگر؟ و اگر طلاست خالص است يا ناخالص؟ نوع ديگرى از امتحان براى کشف مجهول نيست، بلکه براى رساندن به کمال صورت مى گيرد، مانند اين که مى دانيم فلان طلا ناخالصى دارد، آن را به کوره مى بريم تا ناخالصى ها بسوزد و طلاى خالص به دست آيد. تمام تمرين هايى نيز که ورزشکاران پيش از حضور در ميدان مسابقه انجام مى دهند از اين قبيل است؛ همه اين ها براى پرورش و رسيدن به کمال مطلوب است. آزمون هاى الهى از نوع اول نيست، همان گونه که امام (عليه السلام) در جمله مورد بحث به آن اشاره فرموده، مى گويد: «وَإنْ کانَ سُبْحانَهُ أعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ» و همان گونه که در سوره «عنکبوت» آمده است: (أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَکُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لايُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذيüنَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْکاذِبينَ)؛ «آيا مردم گمان کردند همين که بگويند: ايمان آورديم به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پيش از آن ها بودند آزموديم (و اين ها را هم آزمايش مى کنيم) بايد علم خدا درباره کسانى که راست مى گويند و کسانى که دروغ مى گويند تحقق يابد». بنابراين تمام امتحانات الهى براى اين است که ناخالصى ها برطرف گردد و بندگان به خلوص واقعى برسند، همان گونه که در آيه شريفه 155 سوره بقره آمده است: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِريüنَ).\nمطابق اين آيه خداوند با انواع مشکلات، ناامنى ها، گرسنگى ها، کمبود محصولات زمينى و آفات انسانى بندگانش را مى آزمايد تا صابران يعنى کسانى که دربرابر اين آزمايش ها مقاومت کنند به وجود آيند و به آن ها بشارت نيل به مقامات عاليه داده شود. و در آيه 141 آل عمران اين مطلب با وضوع بيشترى بيان شده، زيرا بعد از ذکر پاره اى از امتحانات الهى مى فرمايد: (وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْکافِرينَ)؛ «هدف اين است که خداوند افراد باايمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد». 2. معيار پاداش و کيفر؟ به يقين نيت انسان رابطه نزديکى با صفات درونى او دارد. کسى که نيت کار خيرى مى کند انسان وارسته، با سخاوت و ايثارگرى است، هرچند به مقصود خود نرسد و آن کس که نيت آزار و اذيت و کشتار مردمان را دارد به يقين انسان شرورى است؛ ولى نه در شرع و نه در عرفِ عُقَلا کسى را براى نيتش کيفر نمى دهند مگر اين که بر طبق آن کارى انجام داده باشد. نيز کسى را به دليل نيتش مستحق پاداش نمى بينند. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که اگر چنين است چرا در روايات اسلامى آمده است که نيت شر، کيفر ندارد اما نيت خير، پاداش دارد؟ ازجمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الْعَبْدَ الْمُوْمِنَ الْفَقِيرَ لَيَقُولُ: يَا رَبِّ ارْزُقْنِي حَتَّى أَفْعَلَ کَذَا وَکَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَيْرِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ذلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّةٍ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا يَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ کَرِيمٌ؛ بنده مؤمن تنگدست مى گويد: خداوندا! به من روزى فراوان ده تا چنين و چنان از کارهاى نيک و برنامه هاى خوب انجام دهم. هنگامى که خدا بداند او در اين نيتش صادق است\nاجر و پاداشى را که اگر عمل مى کرد به او مى داد، به سبب نيتش مى دهد. خداوند بخشنده و کريم است». در روايت ديگرى نيز در همان باب آمده است که هرگاه افراد باايمان نيت خيرى کنند و موفق به انجام آن نشوند يک حسنه براى آن ها نوشته مى شود و اگر عمل کنند ده حسنه؛ ولى هنگامى که نيت معصيتى کنند تا عمل نکرده اند چيزى براى آن ها نوشته نمى شود. پاسخ اين سؤال روشن است و آن اين که ثواب دو گونه است: ثواب استحقاقى و ثواب تفضلى؛ پاداشى که براى عمل داده مى شود از باب استحقاق است (هرچند استحقاق نيز خود نوعى تفضل الهى است) و پاداشى که به نيت داده مى شود پاداش تفضلى است. * * *"
},
"94": {
"hekmat_number": 94,
"title": "حکمت 94",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1053",
"arabic_text": "وَسُئِلَ عَنِ الْخَيْرِ مَا هُوَ؟ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ، وَلَکِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ يَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ. وَلا خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلاَّ لِرَجُلَيْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ.",
"persian_translate": "از آن حضرت پرسيدند: خير و نيکى چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: خير و خوبى اين نيست که مالت فراوان و فرزندانت زياد شوند، خير اين است که علمت زياد و حلمت فزون گردد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى، هرگاه کار نيکى از تو صادر شد خدا را سپاس گويى و اگر گناهى سرزد استغفار کنى، دنيا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خير مى رود.",
"Interpretation": "خير در چيست؟ مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين کلام گوهربار، به سؤال کننده اى پاسخ مى دهد که «از آن حضرت پرسيد: خير و نيکى چيست؟»؛ (وَسُئِلَ عَنِ الْخَيْرِ مَا هُوَ). امام (عليه السلام) در پاسخ جامع خود، خير را در پنج چيز خلاصه کرد: نخست فرمود: «خير و خوبى اين نيست که مالت فراوان و فرزندانت زياد شوند»؛ (فَقَالَ: لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ). منظور از اين سخن نفى ديدگاه غالب در مسئله مال و فرزندان (نيروى انسانى) است که ارزش والا را در مال و فرزند خلاصه مى کنند و شخصيت را براى کسانى قائل هستند که اموال بيشترى در اختيار دارند و ثروت آن ها زياد و نفرات آن ها نيز فراوان است. به تعبير ديگر، تنها از جنبه هاى مادى و دنيوى به مال و فرزند نگاه مى کنند؛ وگرنه اگر اين مواهب در راه خدمت به خلق و جلب رضاى خالق صرف شود آن هم مصداق خير است، چراکه در قرآن مجيد در آيات متعددى واژه خير بر مال اطلاق شده است، ازجمله در آيه 180 سوره بقره\nمى خوانيم: (کُتِبَ عَلَيْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ)؛ «بر شما نوشته شده است: هنگامى که مرگ يکى از شما فرارسد اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته براى پدران و مادران و نزديکان به طور شايسته وصيت کند». امام (عليه السلام) سپس مى افزايد: «خير اين است که علمت زياد گردد و حلمت فزونى يابد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى و هرگاه کار نيکى از تو صادر شد خدا را سپاس گويى و اگر گناهى سرزد استغفار کنى»؛ (وَلَکِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ يَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ). درواقع، امام (عليه السلام) در اين عبارات پرمعنا نظام ارزشى اسلام را بيان مى کند و برخلاف آنچه در دنياى مادى ديده مى شود که ارزش را در مال و ثروت و قدرت ناشى از نفرات خلاصه مى کنند، امام (عليه السلام) ارزش را در علم و حلم و عبادت و شکر و استغفار خلاصه مى فرمايد، زيرا مال و ثروت و قدرت اگر جدا از علم وحلم وبندگى پروردگار باشد مايه فساد و تباهى و ابزارى است که در مسير شر قرار خواهد گرفت. البته علم نيز اگر از عبوديت پروردگار و حلم جدا شود ممکن است در مسير انحراف و بدبختى قرار گيرد، لذا امام (عليه السلام) آن را به ضميمه امور ديگرى که علم را به کنترل درمى آورد به عنوان خير معرفى فرموده است. کثرت ولد مربوط به زمان هايى است که فرزندان نيروى حامى و مدافع خانواده محسوب مى شدند و زيادى آن ها سبب قوت و قدرت بود و در آيات قرآن نيز کرارآ به آن اشاره شده است؛ ولى در امثال زمان ما مى توانيم آن را به معناى وسيع ترى تفسير کنيم و بگوييم: فزونى نيروهاى انسانى؛ خواه فرزند باشد يا قبيله و يا طرفداران ديگر. هدف امام (عليه السلام) اين است که بفرمايد: خير\nو سعادت انسان در فزونى مال و نيروهاى انسانى اطراف او نيست، بلکه در علم و حلم و عبادت است. منظور از «حلم» بردبارى آميخته با تدبير است. ممکن است انسانى عالم باشد اما شتاب زده و بى تدبير. چنين کسى به جايى نمى رسد؛ ولى وقتى علم، آميخته با بردبارى و تدبير شد آثار عميقى از خود به جاى مى گذارد. منظور از مباهات به عبادت و بندگى پروردگار اين نيست که انسان عباداتش را به رخ مردم بکشد، بلکه مقصود اين است که افتخار واقعى او به بندگى پروردگار باشد و در درون وجود خود به آن مباهات کند. شبيه جمله اى که از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده که به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «إِلَهِي کَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً». آنگاه امام (عليه السلام) در پايان اين گفتار به نکته مهم ديگرى اشاره کرده و خير و سعادت دنيا را در دو چيز خلاصه مى کند، مى فرمايد: «دنيا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خير مى رود»؛ (وَلا خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلاَّ لِرَجُلَيْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ). حقيقت امر نيز همين است، زيرا اگر ما دنيا را گذرگاهى براى زندگى جاويدان آخرت تصور کنيم نه يک منزلگاه و هدف، خواهيم دانست بهره اى که انسان مى تواند از اين مزرعه يا از اين بازار براى سراى ديگر ببرد، يا جبران گناهان است و يا سرعت در خيرات. * * *"
},
"95": {
"hekmat_number": 95,
"title": "حکمت 95",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1054",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ؟",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عملى که توأم با تقواست کم نيست (هرچند ظاهرآ کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم است؟!",
"Interpretation": "ارزش تقوا امام (عليه السلام) در اين سخن کوتاه و حکمت آميزش اشاره به نقش تقوا در قبولى اعمال مى کند، يا به تعبيرى ديگر، کيفيت عمل را معيار قبولى در درگاه خدا قرار مى دهد نه کميت عمل را، مى فرمايد: «عملى که توأم با تقواست کم نيست (هرچند ظاهرآ کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم است؟»؛ (لايَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ؟). اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است؛ آن جا که در داستان فرزندان آدم (عليه السلام) (هابيل و قابيل) مى فرمايد: (إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقيüنَ)؛ «خداوند تنها اعمال پرهيزکاران را قبول مى کند». بسيارى از بزرگان در کتب فقهى اين مطلب را يادآور شده اند که شرايط صحت عمل با شرايط قبول متفاوت است. عمل صحيح عملى است که جامع تمام شرايط و اجزا، و خالى از موانع باشد؛ ولى گاه اين عمل، با اعمال ديگرى پيش و پس از آن يا صفات ناشايسته اى همراه مى گردد که مانع قبولى آن در درگاه خداوند مى شود (قبولى به معناى پاداش عظيم و تحقق اهداف و فلسفه هاى عمل).\nمثلاً در روايات آمده است: کسى که شرب خمر کند اعمال او تا چهل روز پذيرفته نمى شود: «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ يَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلاةً أَرْبَعِينَ يَوْماً». در حديث ديگرى مى خوانيم: کسى که به پدر و مادرش نگاه غضب آلود کند خدا نماز او را قبول نمى کند، همچنين درمورد خوردن غذاى حرام يا شبهه ناک. بنابراين، اعمالى مقبول درگاه خداوند واقع مى شود که توأم با تقوا باشد و بى تقوايان ممکن است عمل صحيحى انجام دهند و اسقاط تکليفى شود؛ اما عمل آن ها بى ارزش و فاقد پاداش عظيم و فلسفه و روح عمل باشد. * * *\n."
},
"96": {
"hekmat_number": 96,
"title": "حکمت 96",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1055",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ، ثُمَّ تَلا: «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا...» الاْيَةَ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: نزديک ترين مردم به پيامبران، کسانى هستند که از همه به تعليمات آن ها آگاه ترند (و در سايه اين آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند) سپس امام (عليه السلام) اين آيه را تلاوت کرد: «شايسته ترين و نزديک ترين مردم به ابراهيم آن ها هستند که از او پيروى کردند و نيز اين پيامبر و مؤمنان به اين پيامبر». به يقين دوست محمد (صلي الله عليه و آله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پيوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزديک باشد.",
"Interpretation": "دوست و دشمن پيامبر (صلي الله عليه و آله) معيار و ملاک نزديکى به انبيا و اوليا محتواى اين سخن پربار امام (عليه السلام) است، مى فرمايد: «نزديک ترين مردم به پيامبران، آن هايى هستند که از همه به تعليمات آنان آگاه ترند (و در سايه اين آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند)»؛ (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ). «سپس حضرت (عليه السلام) اين آيه راتلاوت فرمود: شايسته ترين و نزديک ترين مردم به ابراهيم آن ها هستند که از او پيروى کردند و نيز اين پيامبر و مؤمنان به اين پيامبر»؛ (ثُمَّ تَلا: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا) الاْيَةَ). روشن است که منظور امام (عليه السلام) از علم و آگاهى در اين جا همان علمى است که دعوت به عمل مى کند و علم، اگر در عمق جان انسان نفوذ کند به يقين انسان را به عمل وادار مى کند. بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که صحيح، «أعْمَلُهُمْ» است، زيرا آيه شريفه و جمله هاى بعد، سخن از اطاعت و تبعيت مى گويند که همان عمل است؛ ولى همان گونه که گفتيم، نيازى به تغيير عبارت روايت از نزد خودمان نيست، زيرا ثمره درخت علم، عمل است و علم بى عمل نوعى جهل و نادانى است، زيرا اگر انسان، چيزى را به طور قطع باور کند و عميقآ به آن معتقد باشد، بر طبق آن راه مى رود.\nسپس امام (عليه السلام) در تأييد گفتار مذکور مى افزايد: «به يقين دوست محمد (صلي الله عليه و آله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پيوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد (صلي الله عليه و آله) کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزديک باشد»؛ (ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ). «لُحمَة» معانى مختلفى دارد و در اين جا به معناى قرابت و نزديکى است. آنچه امام (عليه السلام) در ذيل اين کلام مبارک فرموده اشاره به مصداقى از مصاديق آن کبراى کليه اى است که پيش از آن فرمود و از آن جا که مخاطبان آن حضرت، امت پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) هستند آن اصل کلى را بر اين امت منطبق ساخته و نتيجه گيرى کرده که ولايت و دوستى پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و پيروى از آن حضرت جز از طريق اطاعت حاصل نمى شود. اين همان چيزى است که در حديث معروف امام سجاد (عليه السلام) که گفت وگوى (عليه السلام) امام را با طاووس يمانى منعکس مى کند آمده است؛ حضرت در پايان اين حديث فرموده است: «خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَأَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً؛ خداوند بهشت را آفريده براى کسانى که او را اطاعت کنند و اين کار را به خوبى انجام دهند، هرچند برده حبشى باشند و دوزخ را آفريده براى کسانى که او را عصيان کنند، هرچند فرزندى از دودمان قريش باشند». در حديث ديگرى مى خوانيم که سعد بن عبدالملک ـ که از فرزندان عبدالعزيز بن مروان بود و امام باقر (عليه السلام) او را «سعد الخير» مى ناميد ـ خدمت امام (عليه السلام) رسيد در حالى که مانند زنان مصيبت زده گريه مى کرد و اشک مى ريخت. امام باقر (عليه السلام) فرمود: اى سعد چرا گريه مى کنى؟ عرض کرد: چگونه گريه نکنم در\nحالى که از شجره ملعونه در قرآن (اشاره به بنى اميه است) هستم. امام (عليه السلام) فرمود: تو از آن ها نيستى. تو اموى هستى؛ ولى از ما اهل بيت. آيا کلام خدا را نشنيده اى که از ابراهيم حکايت مى کند و مى گويد: (فَمَنْ تَبِعَنى فَإنَّهُ مِنّى)؛ «هرکس از من متابعت کند او از من است»؟. شايان توجه اين که مرحوم مغنيه ولايت را در کلام مبارک امام (عليه السلام) به معناى امامت گرفته و جمله «إنَّ وَلىَّ مُحَمَّدٍ» را به معناى امام و جانشين پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى داند که تفسيرى بسيار بعيد و ناسازگار با جمله هاى مختلف اين کلام حکيمانه است.\nنکته معيار ارزش در اسلام و قرآن در نظام ارزشى جاهلى عرب رابطه هاى نسبى و قبيله اى اهميت فوق العاده داشت و افراد به آن افتخار مى کردند. اسلام خط بطلان بر آن ها کشيد و معيار ارزش وجود انسان را تقوا و پرهيزکارى شمرد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) واطاعت و بندگى خدا را معيار دانست و حتى نزديک ترين پيوند با پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) را در صورت پيروى از کفر و ارتکاب عصيان بى اعتبار قلمداد کرد: (يا نُوحُ إنَّهُ لَيْسَ مِنْ أهْلِکَ إنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) و در مقابل، افرادى را که نه از بنى هاشم بودند، نه از قريش و نه از نژاد عرب، به سبب ايمان والا و اعمال صالحشان جزء اهل بيت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شمرد. در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که اميرمؤمنان (عليه السلام) به ابوذر فرمود: «يا أباذَرٍّ إنَّ سَلْمانَ بابُ اللهِ فِي الاْرْضِ مَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أنْکَرَهُ کانَ کافِراً وَ إنَّ سَلْمانَ مِنّا أَهْلُ الْبَيْتِ؛ اى ابوذر! سلمان درى است از درهاى\n(رحمت) الهى در زمين، هر کس او را درست بشناسد مؤمن است و هرکس او را انکار کند کافر است و سلمان از ما اهل بيت است». در حالى که افرادى از قريش يا بنى هاشم و يا حتى بعضى از برادران امامان بودند که براثر دورى از مکتب اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) به کلى طرد شدند و همچون بيگانه اى با آن ها رفتار شد. بنابراين، رابطه بدون ضابطه در اسلام بى رنگ يا کم رنگ مى شود. * * *\n."
},
"97": {
"hekmat_number": 97,
"title": "حکمت 97",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1056",
"arabic_text": "وَسَمِعَ (عليه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَيَقْرَأُ. وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلاةٍ فِي شَکٍّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) صداى يکى از خوارج را شنيد که مشغول عبادت شبانه بود و قرآن تلاوت مى کرد، فرمود: خواب توأم با يقين و ايمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد!",
"Interpretation": "عمل بى ارزش در آغاز اين سخن حکمت آميز و کوتاه مى خوانيم: «امام (عليه السلام) صداى يکى از خوارج را شنيد که مشغول عبادت شبانه بود و قرآن تلاوت مى کرد. فرمود: خواب توأم با يقين و ايمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد»؛ (وَسَمِعَ (عليه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَيَقْرَأُ، فَقَالَ (عليه السلام): نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلاةٍ فِي شَکٍّ). «حَرُوريّه» نام خوارج يا گروهى از خوارج است که براى نخستين بار در قريه اى به نام «حَرُوراء» در نزديک کوفه اجتماع و مخالفت خود را با اميرمؤمنان على (عليه السلام) اعلام کردند در تواريخ عدد آن گروه را دو هزار نفر نوشته اند. بسيارى از آن ها اهل عبادت مخصوصآ تهجد (عبادت شبانه) و تلاوت قرآن بودند؛ ولى کاملاً قشرى مى انديشيدند و مسيرى که در عقيده اسلامى خود انتخاب کرده بودند آميخته با شک بود. به همين دليل امام (عليه السلام) مى فرمايد: خواب همراه با يقين بهتر از نماز همراه با شک است. دليل آن هم روشن است. آنچه انسان را به خدا نزديک مى سازد و صراط مستقيم را پيش پاى انسان مى نهد، ايمان و يقين است که اگر محکم باشد هيچ گونه انحرافى براى انسان پيش نمى آيد؛ ولى آن ها که ايمان ضعيفى آميخته با\nشک دارند به آسانى از راه راست منحرف مى شوند. ازاين رو عبادت آن ها بسيار سطحى و کم ارزش است. اين سخن شبيه چيزى است که در حکمت 145 درباره روزه داران وشب زنده داران آمده است: «کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الاَْکْيَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ؛ چه بسا روزه دارانى که از روزه خود به جز تشنگى و گرسنگى بهره اى نمى برند وچه بسا شب زنده دارانى که از قيام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى بهره اى ندارند. آفرين بر خواب هوشمندان و افطارشان». مرحوم ديلمى در ارشاد القلوب حديثى نقل مى کند که شاهد حکمتى است که به شرح آن پرداخته ايم. مى گويد: اميرمؤمنان شبى از شب ها از مسجد کوفه خارج شد و به سوى خانه خود مى رفت. پاسى از شب گذشته بود و کميل بن زياد، از اخيار شيعه و محبين امام (عليه السلام) در خدمتش بود. در اثناى راه به خانه اى رسيدند که صداى تلاوت قرآن از آن شنيده مى شد و اين آيه را با صدايى حزين وگريه آور تلاوت مى کرد: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَقائِما...). کميل در دل آن را تمجيد کرد و از حال اين قارى قرآن لذت برد بى آن که سخنى بگويد. امام (عليه السلام) نگاهى به او کرد و فرمود: اى کميل! سروصداى آن مرد تو را در شگفتى فرو نبرد. اين مرد اهل دوزخ است و در آينده به تو خبر خواهم داد. کميل نخست از مکاشفه اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره باطن او و سپس گواهى اش به دوزخى بودن اين قارى قرآن با اين که در حالت روحانى خوبى فرو رفته بود حيران ماند. مدتى گذشت تا زمانى که خوارج بر ضد على (عليه السلام) شوريدند وحضرت ناچار به جنگ با آنان شد. امام (عليه السلام) شمشيرى در دست داشت که با آن سرهايى از خوارج را بر زمين مى افکند. در اين حال نوک شمشير را بر يکى از آن\nسرها گذاشت و به کميل که در کنارش ايستاده بود رو کرد و فرمود: اى کميل! (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَقائِما...) يعنى اين همان شخص است که در آن شب اين آيه را مى خواند و تو در اعجاب فرو رفتى. کميل خود را به روى پاهاى امام (عليه السلام) انداخت و از فکر آن شب خود استغفار کرد. نکته خوارج چه کسانى هستند؟ گرچه در جلد دوم ذيل خطبه 60 و در جلد پنجم ذيل خطبه 127 (و مجلدات ديگر) بحث هاى فراوانى درباره خوارج و اعمال و افکار آن ها کرده ايم ولى لازم مى دانيم در اين جا بحثى ريشه اى درباره آن ها مطرح کنيم. خوارج گروهى بودند که رسماً بعد از جنگ صفين و مسأله حکميت به وجود آمدند. آن ها از يک سو على (عليه السلام) را تحت فشار قرار دادند که ابوموسى اشعرى را به عنوان حَکَم ازسوى لشکرش در مقابل عمروعاص بپذيرد تا با مطالعه کتاب خدا و سنت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) معلوم کنند على (عليه السلام) و معاويه کدام يک در مسير خود برحق اند؟ ولى ازسوى ديگر هنگامى که عمروعاص ابوموسى اشعرى را فريفت و جريان حکميت را به نفع معاويه پايان داد آن ها به مخالفت با اصل حکميت برخاستند و آيه اى از قرآن را که مربوط به اين مسائل نبود مطرح کرده، گفتند: حکميت مخصوص خداست «لاحُکْمَ إلّا لله» و انتخاب کسى به عنوان حکميت، شرک يا بدعت در دين است و حتى به تکفير طرفداران حکميت برخاستند. اين در حالى بود که قرآن با صراحت به مسئله حکميت، هم در مشکلات مربوط به خانواده تصريح کرده بود: (فَابْعَثُوا حَکَمآ مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمآ مِّنْ أَهْلِهَا) و هم در اختلافات ميان مسلمانان: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا ...).\nسردمدار اين گروه اشعث بن قيس منافق بود که به تدريج عده اى از ساده لوحان را دور خود جمع کرد و هنگامى که به جنگ با على (عليه السلام) برخاستند وشکست سختى خوردند تنها تعداد کمى از آن ها باقى ماندند؛ ولى اين تفکر از ميان نرفت و در طول تاريخ صدر اسلام طرفدارانى پيدا کرد که ـ العياذ بالله ـ على (عليه السلام) را تکفير مى کردند. از بعضى از تواريخ معروف استفاده مى شود که تفکر خارجى حتى در زمان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نيز در ميان بعضى آشکار شد و آن اين که از ميان اصحاب شخصى به نام ذوالخويصره بعد از جنگ با هوازن هنگامى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خواست غنائم جنگى را در ميان جنگ جويان تقسيم کند برخاست و عرض کرد: اى محمد! من کار تو را ديدم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: چگونه ديدى؟ عرض کرد: عدالت را رعايت نکردى؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) خشمگين شد، فرمود: واى بر تو! اگر عدالت نزد من پيدا نشود نزد چه کسى پيدا خواهد شد؟ عمر گفت: اى رسول خدا! اجازه مى دهى او را به قتل برسانم؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: نه، او را وارونه مى بينم، در آينده پيروانى مى يابد که (به گمان خود) در دين تعمق پيدا مى کنند به گونه اى که از دين خارج مى شوند، همان گونه که تير از چله کمان خارج مى شود. از اين حديث روشن مى شود که درواقع عنوان خوارج را پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به آن ها داد و مفهومش خروج از آيين اسلام است. خوارج ظاهراً به عبادات اهميت زيادى مى دادند، بسيارى از آن ها اهل نماز شب، حافظ يا قارى قرآن بودند و چهره مقدسى به خود مى گرفتند و همين باعث نفوذ ظاهرى آن ها شد و توانستند گروهى از بى خبران نادان را گرد خود جمع کنند.\nآن ها اعتقادات عجيبى داشتند ازجمله مى گفتند: هرکس گناه کبيره اى مرتکب شود کافر مى گردد و از زمره مسلمين بيرون است و محکوم به اعدام، و براثر همين عقيده بسيارى از مسلمانان واقعى را که به عقيده آن ها لغزشى پيدا کرده بودند کافر شمردند و کشتند. چون خوارج نخستين بار در قريه اطراف کوفه به نام «حروراء» جمع شدند بعضى بر آن ها نام «حروريه» نهادند. به گفته بعضى از دانشمندان، اين گروه در دوره بنى اميه قدرت بسيارى به دست آوردند و به دو قسمت تقسيم شدند: بخشى در عراق و فارس و کرمان سلطه پيدا کردند و گروهى ديگر در جزيرة العرب فعال بودند. در دوره بنى عباس نيز فعاليت هايى داشتند؛ اما به تدريج از ميان رفتند. خوارج با خلافت خلفاى نخستين؛ ابوبکر و عمر و عثمان و على (عليه السلام) تا پيش از پذيرش حکميت، موافق بودند؛ ولى تمام خلفاى اموى و عباسى را باطل مى شمردند و معتقد بودند که بايد خليفه را مردم به ميل خود انتخاب کنند؛ خواه عرب باشد يا عجم، قرشى باشد يا غير قرشى. و هرگاه خليفه برخلاف اوامر الهى گامى بردارد بايد فوراً معزول شود. تقريباً همه آن ها معتقد بودند که ايمان تنها اعتقاد نيست و عمل به احکام دين نيز جزء ايمان است، بنابراين اگر کسى به فريضه اى از فرائض الهى عمل نکند يا گناه کبيره اى را مرتکب شود کافر خواهد بود. در جمع آن ها افراد ساده لوح قشرى اى وجود داشتند که از اهل فکر و عالمان اسلام فاصله مى گرفتند، قرآن بسيار مى خواندند؛ ولى به تعبيرى که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره آن ها نقل شده است: «يَقْرَأُونَ الْقُرْآنَ تَراقِيهِمْ لا يُجَاوِزَ؛ قرآن را مى خواندند ولى از شانه هايشان بالاتر نمى رفت (نه به مغز و عقل آن ها مى رسيد و نه به آسمانها صعود مى کرد)». وضع روحى و فکرى آن ها را مى توان در چند جمله خلاصه کرد: افرادى سطحى نگر، کوتاه فکر، متعصب و بسيار جاهل بودند و چون به ظاهرِ عبادات وحفظ قرآن اهميت مى دادند خود را از مقربان درگاه خدا مى پنداشتند و جز خويش را کافر يا مردود درگاه الهى فرض مى کردند و براثر همين امور به خود اجازه مى دادند که حتى به پيشوايان بزرگ اسلام که از نظر علم و دانش با آن ها هرگز قابل مقايسه نبودند خرده بگيرند، همان گونه که در عصر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) «ذوالخويصره» که تفکرى شبيه خوارج داشت به عدالت آن حضرت خرده گرفت. بر اين اساس، خوارج، افراد خطرناکى محسوب مى شدند که از هيچ جنايتى ابا نداشتند. اينان همان گروهى بودند که فرمان قتل على (عليه السلام) به دست آنان صادر شد و امام (عليه السلام) به دست آن ها شربت شهادت نوشيد. وهابيان افراطى عصر ما نيز شباهت زيادى به خوارج دارند؛ آن ها افرادى متعصب، لجوج وکوتاه فکرند که جز خود همه را تکفير مى کنند و به راحتى خون بى گناهان را اعم از مرد، زن، کودک، مسلمان و غير مسلمان مى ريزند واموالشان را غارت مى کنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت مى گيرند واين گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اوليه اسلام نيست، بلکه بسيار خطرناک ترند. شايد کلام امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه 60 اشاره به همين گروه باشد آن جا که وقتى خوارج نهروان کشته شدند به امام (عليه السلام) عرض کردند: خوارج همه هلاک شدند، امام (عليه السلام) فرمود: «کَلاَّ وَ آللّهِ؛ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى يَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِينَ؛ چنين نيست، به خدا سوگند! آن ها نطفه هايى در صُلب مردان ورحم زنان خواهند بود و هر زمان شاخى از آن ها سر برآورد قطع مى گردد، تا اين که آخرشان دزدان و راهزنان خواهند بود!».\n."
},
"98": {
"hekmat_number": 98,
"title": "حکمت 98",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1057",
"arabic_text": "",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که خبرى را مى شنويد در آن بينديشيد (و حقيقت محتواى آن را درک کنيد) تا آن را به کار بنديد نه اين که تفکر فقط براى نقل به ديگران باشد، زيرا راويان علم بسيارند و رعايت کنندگان آن کم!",
"Interpretation": "تنها روايت کردن کافى نيست امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه معيارى براى نقل اخبار به دست مى دهد، مى فرمايد: «هنگامى که خبرى را مى شنويد در آن بينديشيد (و حقيقت محتواى آن را درک کنيد) تا آن را به کار بنديد نه اين که تفکر فقط براى نقل به ديگران باشد، زيرا راويان علم بسيارند و رعايت کنندگان آن کم»؛ (اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لا عَقْلَ رِوَايَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِيرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِيلٌ). «رعايه» و «رُعاة» (جمع «راعى» به معناى رعايت کننده) ممکن است اشاره به دقت براى درک و فهم حقيقت خبر و يا اشاره به رعايت کردن در مقام عمل باشد و هر دو نيز ممکن است؛ يعنى خبرها را بشنويد وحقيقت آن را دريابيد و به آن عمل کنيد. «رِعايَه» در اصل به معناى زير نظر داشتن ستارگان و رصد کردن حرکات آن ها به وسيله منجمان يا چوپانى گوسفندان و مراقبت از آن هاست. نيز به معناى تدبير امور کشور به وسيله زمامداران آمده است و سپس به هرگونه مراقبت از چيزى اطلاق شده و در حديث مورد بحث همين معناى وسيع اراده شده است. در مسائلى که به مقام وحى يا کلمات پيشوايان معصوم (عليهم السلام) منتهى مى شود سه مرحله وجود دارد: نخست نقل روايات، سپس فهم آن ها و بعد از آن عمل به مفهوم و محتوايشان. امام (عليه السلام) در گفتار مورد بحث، با تعبير «عَقْلَ رِوايَةٍ» گوشزد\nمى کند که نه روايت به تنهايى کافى است نه مجرد عقل و فهم آن، بلکه مهم، پوشيدن لباس عمل بر آن چيزى است که فهميده و درک کرده است و در اين مرحله حضرت مى فرمايد: راويان و گويندگان بسيارند؛ اما عاملان اندک. اهميت عمل به روايات به اندازه اى است که در بسيارى از احاديث، علم بى عمل به منزله جهل شمرده شده و تنها علمى شايستگى اين نام را دارد که به عمل منتهى شود، در حديثى از اميرمومنان (عليه السلام) مى خوانيم: «ما عَلِمَ مَنْ لَم يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ؛ کسى که به علمش عمل نکند عالم نيست» و در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «عِلْمٌ لايُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لايَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که سودى به تو نبخشد مايه خسارت و بدبختى است و عاقبت شوم و تلخى دارد». در حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است که به هنگام دعا عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّي أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لايَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لايَخْشَعُ...؛ خدايا! به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و از قلبى که خشوع ندارد...». * * *\n."
},
"99": {
"hekmat_number": 99,
"title": "حکمت 99",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1058",
"arabic_text": "وَسَمِعَ رَجُلاً يَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ إِنَّ قَوْلَنَا «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛ وَقَوْلَنَا: «وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) شنيد: مردى مى گويد: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) فرمود: اين که مى گوييم «إِنّا لِلّهِ» اقرار به اين است که ما مملوک خداييم و اين که مى گوييم «وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» اقرار به اين است که همه سرانجام از دنيا مى رويم (و به آخرت مى پيونديم).",
"Interpretation": "تفسير دلپذير إِنّا لِلّهِ و... اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين کلام پرمايه حکمت آميز تفسير جالبى براى جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) که از آيات قرآن مجيد است بيان مى فرمايد، آيه اى که مردم به هنگام گرفتار شدن در مصائب آن را براى تسلى خاطر بر زبان جارى مى کنند. «هنگامى که آن حضرت شنيد مردى مى گويد: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) فرمود: اين که مى گوييم «إنّا لله» اقرار به اين است که ما مملوک خدا هستيم و اين که مى گوييم «وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ» اقرار به اين است که همه سرانجام از دنيا مى رويم (وبه آخرت مى پيونديم)»؛ (وَسَمِعَ رَجُلاً يَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ قَوْلَنَا: (إِنّا لِلّهِ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛ وَقَوْلَنَا: (وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ). بعضى از مفسران نهج البلاغه بر اين عقيده اند که نظر مبارک امام (عليه السلام) اين است که جمله اول اشاره به توحيد و جمله دوم اشاره به معاد است، درنتيجه جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) شهادت مجددى است بر ايمان به مبدأ و معاد. ولى بعضى ديگر معتقدند اين جمله، که به هنگام بروز مصائب گفته مى شود اشاره به اين است که اگر خداوند جان کسى را گرفت، مِلک او بوده و همه از آنِ او و تحت فرمان او هستند؛ تا زمانى که مصلحت بداند زنده مى مانيم و هر زمان\nکه مصلحت ببيند آنچه را که داده بازپس مى گيرد و جمله دوم اشاره به اين است که مرگ و فنا منحصر به عزيزى که از دنيا رفته نيست؛ همه ما نيز در اين راه گام نهاده ايم و پيش مى رويم و طبق ضرب المثل معروف عرب که مى گويد: «الْبَلَيَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ؛ بلا هنگامى که فراگير شود قابل تحمل خواهد بود» اين بلا فراگير است. جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد و چه خوب است که انسان، به هنگام پيش آمدن حوادث ناگوار اين جمله را با توجه به هر دو معنايى که ذکر شد بر زبان جارى کند و حتى اگر فارسى زبان است اضافه نمايد: «ما از آنِ خداييم و به سوى او بازمى گرديم» که به يقين مايه تسلى خاطر و مانع جزع و فزع و ناسپاسى است. * * *\n."
},
"100": {
"hekmat_number": 100,
"title": "حکمت 100",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1059",
"arabic_text": "وَقَالَ (عليه السلام) وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِي وَجْهِهِ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِي، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لَنَا مَا لا يَعْلَمُونَ.",
"persian_translate": "گروهى دربرابر امام (عليه السلام) او را مدح کردند، امام (عليه السلام) فرمود: خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من به خودم از آن ها آگاه ترم. خداوندا! ما را بهتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را که (درباره ما) نمى دانند بر ما ببخش.",
"Interpretation": "دربرابر مداحان...! اين کلام حکمت آميز را امام (عليه السلام) زمانى فرمود که «گروهى او را در مقابلش ستودند، فرمود: خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من به خودم از آن ها آگاه ترم»؛ (وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِي وَجْهِهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِي، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ). سپس افزود: «خداوندا! ما را بهتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را که (درباره ما) نمى دانند بر ما ببخش»؛ (اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لَنَا مَا لا يَعْلَمُونَ). ازجمله امورى که در روايات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستايش افراد دربرابر خود آن هاست، ازاين رو در روايات ديگرى مدح و ستايش نوعى ذبح شمرده شده است. در روايتى از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فى وَجْهِهِ فَکَأنَّما أمْرَرْتَ عَلى حِلْقِهِ الْمُوسى؛ هنگامى که برادرت را دربرابرش مدح و ستايش کنى مانند اين است که کارد بر گلويش مى کشى». در حديثى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِحٍ مُتَمَلِّقٍ يُحْسِّنُ لَهُ الْقَبيحَ وَ يُبَغِّض إلَيْهِ النَّصيحَ؛ نادان ترين مردم\nکسى است که به گفته ستايش کننده اى که از راه تملق، زشتى ها را در نظرش زيبا جلوه مى دهد و زيبايى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود». اگر در آثار زيان بار مدح و ستايش هاى افراطى و تملق آميز خوب بينديشيم خواهيم ديد که اثرات آن فوق العاده مخرب است؛ از يک سو انسان را مغرور مى کند و همين غرور مانع راه تکامل او مى شود و ازسوى ديگر عيوب و نقايص خود را نمى بيند، بلکه گاه آن ها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خويشتن برنمى آيد و ازسوى سوم، غالبا به مداحان علاقه پيدا مى کند در حالى که آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان کشيده مى شود و عمل خود را به نوعى توجيه مى کند. در اين جا سؤال معروفى مطرح مى شود که چگونه امام (عليه السلام) با آن مقام عصمت اعتراف به نقص يا گناه مى کند و از خدا آمرزش مى طلبد؟ بعضى در جواب اين گونه تعبيرات و تعابير ديگرى که در دعاها آمده و امامان معصوم (عليهم السلام) با تمام وجودشان از خداوند طلب آمرزش مى کنند مى گويند: اين گونه سخنان همه به عنوان سرمشق براى مردم است و خودشان به آن نيازى نداشتند. اين توجيه، توجيه صحيحى به نظر نمى رسد و با لحن دعاها سازگار نيست، به خصوص اين که از رواياتى استفاده مى شود آنان هنگام خواندن اين دعاها اشک مى ريختند و به خود مى پيچيدند و بى تابى مى کردند. جمع ديگر معتقدند که اين ها همه به سبب ترک اولى هايى است که انجام داده اند. معناى ترک اولى اين نيست که ـ نعوذ بالله ـ خلافى انجام شده باشد، بلکه ممکن است از مستحب مهم ترى به مستحب کمترى منتقل شده باشند؛ مثلاً اگر کسى در اطراف خانه اش دو مسجد باشد يکى دورتر و پرجمعيت و ديگرى\nنزديک تر و کم جمعيت به يقين جماعت پرجمعيت تر ثوابش بيشتر است حال اگر در جماعت دوم شرکت کند با اين که کار مستحب مهمى انجام داده ولى ترک اولى اى هم از او سرزده که در جماعت پرجمعيت تر شرکت نکرده است. اين گونه اعمال براى افراد معمولى و حتى کسانى که در مسير سير و سلوک الى الله اند عيب و نقص نيست ولى پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام) آن را براى خود نوعى گناه مى شمردند و از آن استغفار مى کردند. گاه ممکن است تمام کوشش خود را انجام مى دادند ولى باز هم اعمال خود را لايق مقام پروردگار نمى ديدند و از آن استغفار مى کردند؛ مانند کسى که ميهمان بسيار محترمى دارد و آخرين تلاش خود را براى پذيرايى به خرج مى دهد و بعد مى گويد: از اين که توان بيش از اين نداشتم عذرخواهى مى کنم و شرمنده ام. اساسآ، معصومان (عليهم السلام) با توجه به عظمت مقام پروردگار عبادات خود را لايق او نديده و مى گفتند: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ». * * *"
},
"101": {
"hekmat_number": 101,
"title": "حکمت 101",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1060",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُوَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر با سه چيز: کوچک شمردنش تا بزرگ گردد، و مکتوم داشتنش تا آشکار شود، و تعجيل در آن تا گوارا گردد.",
"Interpretation": "سه شرط خدمت به مردم مى دانيم که برآوردن حوائج نيازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترين مستحبات و بهترين طاعات است تا آن جا که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ سَعَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ يَغْفِرُ فِيهَا لِأَقَارِبِهِ وَ جِيرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِه؛ کسى که براى برآوردن حاجت برادر مسلمانش براى جلب رضاى پروردگار تلاش و کوشش کند، خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او مى نويسد و حتى به سبب آن بستگان و همسايگان و برادران دينى و آشنايانش مشمول غفران الهى مى شوند». امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى اش شرايط کمال قضاى حوائج را در سه چيز خلاصه کرده، مى فرمايد: «برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر با سه چيز: کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجيل در آن تا گوارا گردد»؛ (لا يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُوَ). بسيارند کسانى که وقتى حاجت نيازمندى را برمى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا بيان مى کنند و يا گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا\nمى نمايند، به گونه اى که حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود. اين گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد؛ انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پيدا مى کند که انسان آن را کوچک بشمرد و اين نشانه بزرگى شخصى است که حاجت را برآورده است. هنگامى که او در نظرها بزرگ شد کار او نيز بزرگ شمرده مى شود. همچنين در صورتى ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند؛ ولى از آن جا که حس کنجکاوى در مردم زياد است، سرانجام اين گونه خدمات آشکار مى شود و از آن و صاحبش با اهميت ياد مى کنند و او را به فضايل اخلاقى مى ستايند. اضافه بر اين، اداى حاجتى ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام شود، زيرا در غير اين صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسى که به او نياز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحميل کند. در اين صورت چنانچه حاجت او برآورده شود برايش گوارا نخواهد بود. لام در «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح، لام عاقبت است نه لام علت؛ يعنى اين سه کار، اين سه نتيجه را درپى دارد. گفتنى است که در دستورات اسلامى نه تنها مسئله قضاى حوائج از بزرگ ترين کارهاى خير شمرده شده، بلکه چگونگى آن نيز از جهات مختلف تعليم داده شده است تا قضاى حوائج به صورت کاملاً انسانى و گوارا صورت گيرد. شبيه همين کلام به تعبير ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است؛ آن جا که مى فرمايد: «رَأَيْتُ الْمَعْرُوفَ لا يَصْلُحُ إِلاَّ بِثَلاثِ خِصَالٍ: تَصْغِيرِهِ وَتَسْتِيرِهِ وَتَعْجِيلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَيْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَإِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَإِنْ کَانَ غَيْرُ ذلِکَ سَخَّفْتَهُ وَنَکَّدْتَهُ؛ چنين ديدم که کارهاى نيک جز با سه خصلت اصلاح نمى پذيرد: کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجيل کردن در آن، زيرا هنگامى که آن را کوچک بشمرى نزد کسى که به او نيکى کرده اى بزرگ خواهد بود و زمانى که پنهانش دارى آن را به کمال رسانده اى و چون در آن تعجيل کنى گوارايش ساخته اى و اگر غير از اين باشد آن را سخيف و بى ارزش کرده اى». البته در قرآن مجيد دستور به انفاق هاى پنهان و آشکار هر دو داده شده و به کسانى که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق مى کنند اجر الهى وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب هاى آخرت ومشکلات دنيا) از ايشان نفى شده است: (الَّذيüنَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ). ولى اين دستور با آنچه پيش از اين گفته شد منافاتى ندارد، زيرا گاه انفاق آشکار سبب تشويق ديگران مى گردد و سرمشقى براى سايرين است و درنتيجه انفاقى انفاق هاى ديگر را درپى دارد و از اين نظر مطلوب است. افزون بر اين، تظاهر به انفاق، سوءظن مردم را به اشخاص درمورد صفت بخل و خساست و عدم اداى واجبات از ميان مى برد و اين خود هدف مهم ديگرى است؛ ولى در هر حال اصل و اساس بر اين است که انفاق و قضاى حوائج مکتوم باشد جز در موارد استثنايى مانند آنچه گفته شد. ازاين رو در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که «إِنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ فِي التَّطَوُّعِ تَفْضُلُ عَلانِيَتَهَا بِسَبْعِينَ ضِعْفاً وَصَدَقَةَ الْفَرِيضَةِ عَلانِيَتُهَا أَفْضَلُ مِنْ سِرِّهَا بِخَمْسَةٍ وَعِشْرِينَ ضِعْفاً؛ صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار باشد از صدقه پنهان بيست و پنج بار افضل است». * * *"
},
"102": {
"hekmat_number": 102,
"title": "حکمت 102",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1061",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا يُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلايُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ، يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ يَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ!.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حيله گرانِ سخن چين، مقرّب اند و تنها فاجرانِ بدکار، ظريف و لطيف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعيف و ناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان کمک به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خويشاوندان است) منت، و عبادت (که وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترى جويى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروايى کودکان و تدبير خواجه هاست.",
"Interpretation": "پيش گويى عجيب اين کلام حکمت آميز و پرمحتوا يکى از خبرهاى غيبى است که امام (عليه السلام) درباره زمان هاى آينده بيان مى کند و هشدارى است به اصحاب و ياران و پيروانش. امام (عليه السلام) زمانى را پيش گويى مى کند که سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه کار نيک و گران بها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالايق زمام حکومت را به دست مى گيرند. نخست مى فرمايد: «زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حيله گرانِ سخن چين، مقرب مى گردند و تنها فاجرانِ بدکار، ظريف و لطيف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعيف و ناتوان محسوب خواهند شد»؛ (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لايُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلا يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ). اشاره به اين که در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احکام الهى و کتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سيرت و گنه کار و فاسد بر سر کار مى آيند و نيکان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنين شرايطى منکر، معروف و معروف، منکر مى گردد.\n«ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مکر و حيله و در اصل به معناى خشک و بى حاصل بودن زمين است. افراد حيله گر و سخن چين و مکّار را به همين سبب ماحل گفته اند. «فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است که هرچه بر زبانشان آمد مى گويند و از شوخى هاى رکيک و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند. «مُنْصِف» کسى است که حق مردم را به خوبى ادا مى کند؛ ولى در محيط زشت کاران، چنين کسى، ضعيف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود و به عکس، افرادى که اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى کنند، انسان هاى زرنگ و لايقى محسوب مى شوند. سپس مى افزايد: «(سه کار بسيار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان کمک به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خويشاوندان است) منّت، و عبادت (که وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترى جويى بر مردم خواهد بود»؛ (يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ). آرى، در زمانى که ايمان و اخلاق از جامعه برچيده شود، مردم دليلى نمى بينند که به نيازمندان کمک کنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گويند: فلان مقدار به فلان نيازمند داديم و به همان اندازه از سرمايه ما کم شد و اين خسارت است و نيز هنگامى که به ديدار بستگان خود مى روند آن را دِين شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلکه گويى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند، و هنگامى که وظيفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى اين که خضوع و تواضعشان بيشتر شود خود را از ديگران برتر و بلندمقام تر مى شمرند. کوتاه سخن اين که از اعمال به ظاهر نيک خود نتيجه هاى وارونه مى گيرند.\nجمله «يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فيهِ غُرْماً» شبيه چيزى است که در قرآن مجيد آمده است که درباره عرب جاهلى مى فرمايد: (وَمِنَ الاْعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً)؛ «بعضى از عرب هاى باديه نشين (که از تعاليم اسلام دورند) آنچه را که در راه خدا انفاق مى کنند غرامت و خسران براى خود مى پندارند». و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ مَنّاً» شبيه چيزى است که در آيه 17 سوره حجرات آمده است: (يَمُنُّونَ عَلَيْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لّاَ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِينَ)؛ «آن ها بر تو منت مى نهند که اسلام آوردند بگو: اسلام آوردن خود را بر من منت ننهيد خداوند بر شما منت مى نهد که شما را به سوى ايمان هدايت کرده است اگر (در ادعاى ايمان) صادق هستيد». روشن است که ايمان آوردن به پيامبرالهى وظيفه، بلکه برنامه سعادت و تکامل و افتخار است. اين چيزى نيست که سبب منت بر پيامبر گردد. همچنين صله رحم همان گونه که اشاره کرديم وظيفه دينى و انسانى است که هرکس موفق به انجام آن شود بايد خدا را شکر گويد و مفتخر باشد نه اين که آن را وسيله منّت کند. همچنين عبادت، مکتب عالى تربيت انسان است و بايد وسيله تواضع و خضوع انسان در پيشگاه خدا گردد نه اين که وسيله برترى جويى بر مردم شود. آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سه عامل فساد در چنين جامعه اى اشاره مى کند که سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى فرمايد: «در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروايى کودکان و تدبير خواجه ها خواهد بود»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ يَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ). بى شک، زنان در اسلام در بسيارى از حقوق با مردان برابرند، بلکه گاهى از آنان پيشى مى گيرند؛ ولى با توجه به ساختمان عاطفى آن ها اداره بعضى از امور از\nتوان آن ها خارج است. به همين دليل در تمام دنيا حتى در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومت ها و پست هاى مهم سياسى و اقتصادى و جنگى ـ جز در موارد بسيار معدودى ـ در دست مردان است چراکه آن ها آمادگى بيشترى براى اين کار دارند. حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غير قابل انکارى به وجود خواهد آمد. در بعضى از نسخه ها و حتى نسخه مرحوم سيّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است که اشاره به کنيزانى است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شديد آن ها قرار داشتند. آن ها نيز از اين علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت مى کردند و حتى افرادى که مى خواستند در امور حکومت تأثير بگذارند گاهى از طريق آن ها در خليفه يا پادشاه نفوذ مى کردند. بعضى از روان شناسان امروز معتقدند که زنان در مسائل جزئى دقيق تر از مردان اند؛ ولى در تصميم هاى کلان مشکل دارند و به همين دليل امر حکومت که نياز به کلان نگرى دارد براى آن ها مشکل است. منظور از «امارة الصبيان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهرى آن باشد که در طول تاريخ بارها کودکان کم سن و سالى به حکومت رسيده اند و امر حکومت به دست مادر يا بستگان نزديک آن ها انجام مى شد و يا ممکن است معناى کنايى آن مراد باشد؛ يعنى کسانى که افکار بچه گانه دارند و دورنگر نيستند و افکار عميق ندارند. نيز «تدبير الخصيان» (تدبير خواجه ها) ممکن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد که در بعضى از دوران هاى تاريخى وجود داشته و خلفا يا پادشاهان حرمسراى گسترده اى داشتند و مردانى را بر آن ها مى گماردند که خواجه باشند تا بتوانند به آن ها اعتماد کنند. آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منويات\nخود را در حکومت اجرا مى کردند و کسانى که در حاشيه بودند از نفوذشان استفاده مى کردند و به اين ترتيب نظام جامعه در مسيرهاى غلط و در طريق منافع اشخاص خاصى قرار مى گرفت. اين احتمال نيز وجود دارد که منظور، معناى کنايى آن باشد، زيرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود، بسيارى از صفات مردان را نيز از دست مى دادند و تدبير آن ها تدبير ضعيفى مى شد تا آن جا که بعضى گفته اند: در ميان خواجگان در طول تاريخ کمتر نابغه اى پيدا شده است.\nنکته ارزش هاى واقعى همه انسان ها طالب اشياى گران بها و مقامات عالى و شخصيت و احترام اند ولى ارزش ها را چه کسى تعريف يا تعيين مى کند؟ پاسخ اين است که کسانى که زمام حکومت يا رشته فکرى مردم را در دست دارند، يعنى امرا و علما ارزش ها را تعيين مى کنند. حال اگر آن ها از مسير منحرف شوند و به جاى ارزش هاى واقعى ارزش هاى کاذبى را عرضه کنند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مى شود ومردم ارزش هاى واقعى را رها کرده، به دنبال ارزش هاى کاذب مى روند. مثلاً در دوران جاهليت که ارزش انسان ها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعيين مى کرد هنگامى که قرآن بر مردى تهى دست و فاقد پشتيبان هاى انسانى نازل شد، تعجب کردند و گفتند: (لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٌ)؛ چرا اين قرآن بر يکى از ثروتمندان باشخصيت مکه و طائف نازل نشده است؟ يا فرعون هنگامى که موسى (عليه السلام) را در لباس چوپانى ديد تعجب کرد و گفت: (فَلَوْلا أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّنْ ذَهَبٍ)؛ «چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد؟». بر اين اساس مهم ترين کارى که پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) انجام داد همان انقلاب ارزشى بود؛ ثروت را تحقير کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد، و شعار (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همين امر همه چيز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان ها را از بيراهه ها به مسيرهاى واقعى هدايت کرد. * * * ."
},
"103": {
"hekmat_number": 103,
"title": "حکمت 103",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1062",
"arabic_text": "وَرُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذلِکَ. فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَيَقْتَدِي بِهِ الْمُوْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِيلانِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَتَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَيْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!",
"persian_translate": "لباس کهنه و وصله دارى براندام آن حضرت ديده شد، کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام (عليه السلام) با داشتن امکانات، چنين لباسى را براى خود انتخاب کرده است؟). امام (عليه السلام) فرمود: قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گيرند). دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنيا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن دشمنى مى کند. اين دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى که در\nميان اين دو در حرکت است هر زمان به يکى نزديک شود از ديگرى دور مى گردد و اين دو همچون دو همسر يک مردند (که معمولاً با هم رقابت شديد دارند).",
"Interpretation": "تضاد دنياپرستى و علاقه به آخرت حضرت على (عليه السلام) اين گفتار حکيمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت ديدند. کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام (عليه السلام) با داشتن امکانات، چنين لباسى را براى خود انتخاب کرده است؟) امام (عليه السلام) فرمود: قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گيرند)»؛ (وَرُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذلِکَ فَقَالَ: يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَيَقْتَدِي بِهِ الْمُوْمِنُونَ). مى دانيم که در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال وجنوب کشيده شد و کشورهاى مهمى همچون ايران و روم و مصر زير پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسيارى نصيب مسلمين شد. اين امر آثار زيان بار فراوانى داشت؛ گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه هاى مجلل، لباس هاى گران بها، سفره هاى رنگارنگ و مرکب هاى زيبا براى خود انتخاب کردند و گروه عظيمى از مردم، در دنيا و ارزش هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى ـ همان گونه که در کلام حکمت آميز قبل به آن اشاره گرديد ـ دگرگون شد. در اين جا امام (عليه السلام) براى اين که مسلمانان منحرف را به صراط مستقيم اسلام و سنت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بازگرداند مظاهر زهد خويش را\nکاملاً آشکار ساخت که از جمله آن پوشيدن لباس هاى ساده و کم ارزش ووصله دار بود و همين امر موجب شگفتى بينندگان گشت تا آن جا که به حضرت ايراد گرفتند؛ ولى امام (عليه السلام) پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى که اين لباس را مى پوشم سه فايده مهم دارد: نخست اين که قلب و روح من دربرابر آن خضوع مى کند و تکبر وخودبرتربينى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى شود. ديگر اين که نفس سرکش به سبب آن رام مى شود و وسوسه هاى آن که انسان را به راه هاى شيطانى مى کشاند فرو مى نشيند. و سوم اين که مؤمنان به آن اقتدا مى کنند واز زندگانى پر زرق وبرق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مى سازد دور مى شوند. هيچ کس از پوشيدن لباس هاى ساده و داشتن وسايل زندگى ساده احساس حقارت نمى کند. آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به اصلى کلى درباره دنيا و آخرت اشاره مى کند که انتخاب نوع لباس گوشه اى از گوشه هاى آن است، مى فرمايد: «دنيا وآخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنيا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن دشمنى مى کند»؛ (إِنَّ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِيلانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا). منظور از دنيا در اين جا يکى از اين سه چيز و يا هر سه چيز است: نخست دنيايى که از طريق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آيد که مسير آن از مسير آخرت قطعآ جداست. دوم: منظور دنيايى است که هدف باشد نه وسيله براى آخرت، زيرا اگر دنيا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى شود و ديگر هدف نهايى نخواهد بود؛ اما اگر به دنيا به عنوان مزرعه يا پل و گذرگاه و خلاصه وسيله اى\nبراى رسيدن به آخرت نگاه شود نه تنها با آن دشمنى ندارد، بلکه به يقين آن را تقويت خواهد کرد، همان گونه که در روايات اسلامى آمده است. سوم اين که منظور دنياى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طريق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد؛ هر روز در فکر زينت تازه و تجملات بيشتر و خانه ها و لباس ها و مرکب هاى پر زرق و برق تر است و چنين کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى کند و هم معاد را. تعبيرهاى «عَدُوّان» و «سَبيلانِ» درواقع شبيه به تنزل از چيزى به چيز ديگر است، زيرا نخست مى فرمايد: دو دشمن اند که يکديگر را تخريب مى کنند سپس مى فرمايد: حداقل دو مسير مختلف اند که به دو مقصد منتهى مى شوند؛ خواه عداوتى با هم داشته باشند يا نه. آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْيا...» آمده درواقع به منزله نتيجه گيرى از سخنان گذشته است. در پايان، امام (عليه السلام) دو تشبيه جالب و به تعبير ديگر، دو مثال واضح براى دنيا و آخرت بيان مى کند، مى فرمايد: «اين دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى است که در ميان اين دو در حرکت است هر زمان به يکى نزديک شود از ديگرى دور مى گردد و اين دو همچون دو همسر يک مردند (که معمولاً با هم رقابت شديد دارند)»؛ (وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَيْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ). گفتنى است: دو مثالى که امام (عليه السلام) بيان فرموده نسبت به دو تعبيرى که درباره دنيا در عبارت قبل آمد (عَدُوّان و سَبيلانِ) به اصطلاح ازقبيل لف و نشر مشوش است؛ تعبير «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبير «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبيلانِ مُخْتَلِفان».\nاين احتمال نيز هست که تعبير «مشرق و مغرب» درباره دنيا و آخرت نيز ازقبيل لف و نشر مشوش باشد؛ مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مى رود اشاره به دنياست. آرى، اگر دنيا از حرام فراهم شود، يا هدف نهايى انسان باشد و يا انسان در تجملات و زر و زيورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى پردازد، بلکه روزبه روز از سعادت جاويدان دورتر مى گردد. روايات ديگرى نيز که از رسول خدا يا ائمه معصومين (عليهم السلام) رسيده است اين سخن را تأييد مى کند؛ ازجمله در حديثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول الله (صلي الله عليه و آله) نقل کرده مى خوانيم: «إِنَّ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا إِضْرَاراً بِالاْخِرَةِ وَفِي طَلَبِ الاْخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْيَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالاِْضْرَارِ؛ طلب دنيا به آخرت انسان زيان مى رساند و طلب آخرت به دنيا ضرر مى زند، بنابراين ضرر دنيا را بپذيريد که سزاوارتر به زيان است». در حديث ديگرى که از حضرت مسيح (عليه السلام) در کتب اسلامى نقل شده مى خوانيم: «لا يَسْتَقِيمُ حُبُّ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ فِي قَلْبِ مُوْمِنٍ کَمَا لا يَسْتَقِيمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِي إِنَاءٍ وَاحِدٍ؛ محبت دنيا و آخرت در قلب فرد باايمان جمع نمى شود همان گونه که آب و آتش در يک ظرف جمع نمى گردند». ناگفته پيداست که تمام اين روايات ناظر به کسى است که دنيا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پيوسته به دنبال آن مى دود؛ اما کسى که دنيا را از طريق حلال مى خواهد و وسيله نيل به آخرت قرار مى دهد نه تنها مذموم نيست، بلکه در روايات، چنين کسى ستايش نيز شده است. ازجمله در حديثى اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «إنْ جَعَلْتَ دينَکَ تَبَعاً لِدُنْياکَ\nأهْلَکْتَ دينَکَ وَدُنْياکَ وَکُنْتَ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ؛ اگر دين خود را تابع دنياى خود قرار دهى، دين و دنيايت را تباه کرده اى و در آخرت از زيان کاران خواهى بود و اگر دنياى خود را تابع دينت قرار دهى هم دينت را به دست آورده اى و هم دنيايت را و در آخرت از رستگاران هستى». * * *\n."
},
"104": {
"hekmat_number": 104,
"title": "حکمت 104",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1063",
"arabic_text": "وَعَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِيِّ، قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) ذَاتَ لَيْلَةٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِي النُّجُومِ فَقَالَ لِي: يَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ. وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ يَا نَوْفُ، طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِيباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ، يَا نَوْفُ، إِنَّ دَاوُدَ (عليه السلام) قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ فَقَالَ: إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلاَّ أَنْ يَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً، أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ.",
"persian_translate": "«نوف بکالى» مى گويد: اميرمؤمنان (عليه السلام) را در يکى از شب ها ديدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى يا بيدار؟ عرض کردم: بيدارم. امام (عليه السلام) فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنيا که راغب در آخرت اند، همان ها که زمين را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشيدنى گواراى خود قرار دادند.\nقرآن را همچون لباس زيرين و دعا را همچون لباس رويين خويش ساختند سپس دنيا را به روش مسيح سپرى کردند. اى نوف! داود (پيامبر) (عليه السلام) در چنين ساعتى از خواب برخاست و گفت: اين همان ساعتى است که هيچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز اين که به اجابت مى رسد مگر آن که مأمور جمع آورى ماليات (براى حاکم ظالم) باشد يا جاسوس گزارشگر يا مأمور انتظامى اش، و يا نوازنده طنبور يا طبل باشد. مرحوم سيّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کَوْبه» را به «طبل» تفسير کرده و مى افزايد: بعضى به عکس گفته اند: «عَرْطَبه» «طبل» است و «کَوْبه» «طنبور»؛ (وَهِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَهِيَ الطَّبْلُ. وَقَدْ قِيلَ أَيْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ).",
"Interpretation": "زاهدان در دنيا اين کلام نورانى هنگامى از امام (عليه السلام) صادر شد که «نوف بکالى» مى گويد: اميرمؤمنان (عليه السلام) را در يکى از شب ها ديدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى يا بيدار؟ عرض کردم: بيدارم» (آن گاه اين سخن نورانى را که نهايت زهد در دنيا را در عباراتى کوتاه شرح مى دهد بيان فرمود)؛ (وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) ذَاتَ لَيْلَةٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِي النُّجُومِ فَقَالَ لِي: يَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ). «نوف» ـ چنانچه خواهد آمد ـ از دوستان نزديک يا خادمان اميرمؤمنان (عليه السلام) بوده که حتى شب ها در خدمتش به سر مى برده است. «فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنيا که راغبان در آخرت اند، همان ها که زمين را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشيدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زيرين و دعا را همچون لباس رويين خويش ساختند سپس دنيا را به روش مسيح سپرى کردند»؛ (قَالَ يَا نَوْفُ طُوبى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاَْرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِيباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ).\nتعبير «زمين را فرش و خاک را بستر و... قرار دادند» کنايه از ساده زيستن در حد اعلى است. و تعبير «قرآن را لباس زيرين و دعا را لباس رويين قرار دادند» کنايه از اين است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است همواره به هنگام قيام و قعود و هرگونه حرکت فردى و اجتماعى از خدا يارى مى طلبند و براى توفيق بيشتر دعا مى کنند و از اين طريق هرگز خدا را از ياد نمى برند. افزون بر اين، بدن انسان در حال عادى بسيار آسيب پذير است و لباس، او را از بسيارى آسيب ها حفظ مى کند، پس قرار دادن دعا به عنوان لباس رويين اشاره به اين است که آن ها در سايه دعا، خود را از خطرات مختلف و عذاب هاى دنيا و آخرت و انحرافات اخلاقى حفظ مى کنند. «قَرَضُوا الدُّنْيا...» اشاره به پيمودن و طى کردن دنيا به روش بسيار زاهدانه حضرت مسيح (عليه السلام) است (قرض، هم به معناى قطع کردن و بريدن آمده و هم به معناى گذشتن و عبور کردن). اشاره امام (عليه السلام) به زندگى زاهدانه حضرت عيسى (عليه السلام) به طور مشروح تر در خطبه 160 آمده است که فرمود: «و اگر بخواهى زندگى عيسى بن مريم را ـ که درود خدا بر او باد ـ برايت بازگو مى کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس خشن مى پوشيد، غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى خورد، نان خورش او گرسنگى، چراغ شب هايش ماه، سرپناه او در زمستان مشرق و مغرب زمين بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) ميوه و گل او گياهانى بود که زمين براى چهارپايان مى روياند. نه همسرى داشت که او را بفريبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگين سازد، نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهايش بود\nو خادمش دست هايش!» (وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَلَقَدْ کَانَ يَتَوَسَّدُ آلْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ آلْخَشِنَ، وَيَأْکُلُ آلْجَشِبَ، وَکَانَ إِدَامُهُ آلْجُوعَ، وَسِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ آلْقَمَرَ، وَظِلالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقُ آلْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، وَفَاکِهَتُهُ وَرَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ آلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ وَلَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَلا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَلا مَالٌ يَلْفِتُهُ، وَلاطَمَعٌ يُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَخَادِمُهُ يَدَاهُ!). به يقين کمتر کسى مى تواند مانند حضرت مسيح (عليه السلام) زندگى کند و يا زهدى همچون پيامبر اسلام و على (عليهما السلام) داشته باشد. منظور اين است که مردم باايمان تا آن جا که مى توانند تعلقات دنيوى را از خود دور سازند و بار خود را سبک کنند و به زندگى هرچه ساده تر قانع شوند، چراکه زندگى هاى پرخرج و تجملاتى از يک سو تمام افکار انسان را به خود جذب مى کند و از آخرت غافل مى سازد و از سويى ديگر تهيه آن از مال حلال غالبآ مشکل است، لذا انسان را به حرام يا مشتبه آلوده مى سازد و ازسوى سوم براى نيازمندان مايه حسرت و دل شکستگى و محدوديت و محروميت مى شود. آنگاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن در بيان اهميت بيدار ماندن در آن ساعت شب و راز و نياز به درگاه خداوند، مى فرمايد: «اى نوف! داود (پيامبر) (عليه السلام) در چنين ساعتى از خواب برخاست و گفت: اين همان ساعتى است که هيچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز اين که به اجابت مى رسد مگر آن که مأمور جمع آورى ماليات (براى حاکم ظالم) يا جاسوس گزارشگر، يا مأمور انتظامى اش و يا نوازنده طنبور يا طبل باشد»؛ (يَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ (عليه السلام) قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِيبَ لَهُ إِلاَّ أَنْ يَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَهِيَ الطُّنْبُورُأَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَهِيَ الطَّبْلُ).\nمرحوم سيّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کوبه» را به «طبل» تفسير کرده و مى افزايد: بعضى به عکس گفته اند: «عرطبه» «طبل» است و «کوبه» «طنبور»؛ (وَقَدْ قِيلَ أَيْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ) ذکر نام داود (عليه السلام) در اين جا شايد ازاين رو باشد که او حکومت گسترده اى داشت و چنين کسى قاعدتآ مى بايست از مناجات با خداوند در آن ساعت از شب براثر گرفتارى ها غافل بماند. علاوه بر اين، داود (عليه السلام) به سبب صداى بسيار خوبى که داشت در مناجات با پروردگار به آن صوت دلنشين بسيار علاقه مند بود؛ همان صوتى که قرآن درباره آن مى گويد: (وَسَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ الطَّيْرَ). آن ساعتى از شب که امام (عليه السلام) به آن اشاره کرده ممکن است همان باشد که امام صادق (عليه السلام) در حديثى که در کتاب الدعاى کافى نقل شده به آن اشاره کرده است، مى فرمايد: «إِنَّ فِي اللَّيْلِ لَسَاعَةً مَا يُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ ثُمَّ يُصَلِّي وَيَدْعُو اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فِيهَا إِلاَّ اسْتَجَابَ لَهُ فِي کُلِّ لَيْلَةٍ قُلْتُ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ وَأَيُّ سَاعَةِ هِيَ مِنَ اللَّيْلِ قَالَ إِذَا مَضَى نِصْفُ اللَّيْلِ وَهِيَ السُّدُسُ الاَْوَّلُ مِنْ أَوَّلِ النِّصْفِ؛ در شب ساعتى است که هر بنده مسلمانى اگر با آن هماهنگ شود سپس نماز بخواند و به درگاه خداوند دعا کند دعايش در هر شب مستجاب مى شود. راوى مى گويد: از آن حضرت سؤال کردم: آن چه ساعتى از شب است؟ فرمود: هنگامى که نصف شب بگذرد يک ششم از آغاز نصف دوم، همان ساعت است». از بعضى روايات نيز استفاده مى شود که بهترين ساعت شب براى راز و نياز با خدا وقت سحر يعنى ثلث آخر شب است و ممکن است هر يک از ساعاتى که گفته شد ويژگى خاص خود را داشته باشد. در قرآن مجيد نيز به اهميت استغفار در سحرها اشاره شده است. قابل توجه اين که امام (عليه السلام) از قول داود (عليه السلام) پنج گروه را استثنا فرموده است. نخست «عَشّار» است (عَشّار از ماده «عُشْر» به کسانى گفته مى شد که يک دهم از اموال مردم را بر در دروازه ها يا غير آن به عنوان ماليات براى حکام ظالم مى گرفتند). سپس «عريف» که صفت مشبهه از ماده «عرفان» و «معرفت» است و اشاره به کسانى است که به عنوان جاسوس و گزارشگر براى حاکمان ظالم کار مى کردند. «شرطىّ» همان پليس و مأمور انتظامى امروزى است و در گذشته به آن ها داروغه مى گفتند. آن ها کسانى بودند که براى نظم شهرها و جلب افراد خاطى و مخالف «حاکمان ظالم وقت» اقدام مى کردند. از ماده «شَرَط» (بر وزن طرف) به معناى علامت گرفته شده، زيرا آن مأموران لباس مخصوص يا علامت هاى خاصى داشتند. «صاحب عَرْطَبَه» و «صاحب کَوْبَه» اشاره به نوازندگانى است که آهنگ هاى مناسب مجالس لهو و فساد و عياشى و هوسرانى را مى نواختند. درواقع داود (عليه السلام) دو گروه را استثنا کرده است: کسانى که کمک به ظالمان و جباران مى کنند و کسانى که مردم را به عياشى و هوسرانى دعوت مى نمايند.\nنکته ها 1.نوف بکالى کيست؟ «نوف» (بر وزن خوف) يکى از ياران اميرمؤمنان على (عليه السلام) و احتمالاً از خادمان آن حضرت بود. در ضبط وصف او (بکّال) اختلاف است بعضى «بِکال» (بر وزن کتاب) و بعضى «بَکال» (بر وزن طواف) و بعضى «بَکّال» (بر وزن فعال) گفته اند\nو در هر حال آن را شاخه اى مى دانند از قبيله «همدان» يا «حِمْيَر» که در يمن سکونت داشتند. قابل توجه اين که در امالى صدوق (مطابق نقل قاموس الرجال مرحوم شوشترى) روايت مفصلى از قول نوف بکالى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده که بخشى از آن چنين است: «يَا نَوْفُ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلا تَکُنْ لِلظَّالِمِينَ مُعِيناً يَا نَوْفُ مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ؛ اى نوف! اگر دوست دارى روز قيامت با ما باشى به ظالمان کمک نکن. اى نوف! هر کسى ما را دوست دارد (در آن روز) با ما خواهد بود حتى اگر کسى قطعه سنگى را دوست بدارد، خداوند او را با آن محشور مى کند». 2. راز و نياز شبانه هنگامى که چشم هاى غالب مردم به خواب مى رود و پاسى از شب مى گذرد و محيطى آرام و روحانى و معنوى به وجود مى آيد، پارسايان شب زنده دار از خواب خوش برمى خيزند و به راز و نياز و اداى نماز به درگاه پروردگار مى پردازند. اين راز و نياز مخصوصآ در نيمه دوم شب و سحرگاهان تأثير بيشترى در پرورش روح و جان دارد؛ نه کسى انسان را به خود مشغول مى کند، نه کسب و کار و فعاليت هاى روزانه و نه شبهه رياکارى وجود دارد و انسان به تمام معنا، با خداى خود خلوت مى کند؛ به همين دليل به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در سايه تهجد شبانه مقام محمود داده شده است؛ (وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً). نيز به همين دليل به اين گونه افراد پاداش هايى وعده داده شده که به فکر\nهيچ کس نرسيده است: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما کانُوا يَعْمَلُونَ). در همين باره امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «مَا مِنْ عَمَلٍ حَسَنٍ يَعْمَلُهُ الْعَبْدُ إِلاَّ وَلَهُ ثَوَابٌ فِي الْقُرْآنِ إِلاَّ صَلاةُ اللَّيْلِ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يُبَيِّنْ ثَوَابَهَا لِعِظَمِ خَطَرِهَا عِنْدَهُ فَقَالَ : (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما کانُوا يَعْمَلُونَ)؛ هيچ عمل نيکى نيست مگر اين که پاداش معينى در قرآن براى آن بيان شده مگر نماز شب که خداوند بزرگ ثوابش را به دليل عظمت آن بيان نکرده و فرموده است: پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (و به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى کنند * هيچ کس نمى داند چه ثواب هايى که مايه روشنى چشمان است براى آن ها نهفته و ذخيره کرده است». 3. زيان هاى موسيقى امام (عليه السلام) در اين بيان نورانى چند چيز را مانع استجابت دعا ذکر فرمود: باج گيرى براى ظالمان، جاسوسى، در سلک داروغه هاى آن ها بودن (براى تحکيم پايه هاى ظلم آنان) و همچنين نواختن طنبور و زدن طبل. موانع استجابت دعا ـ به گونه اى که از ساير روايات استفاده مى شود ـ منحصر به اين پنج مورد نيست، بنابراين مواردى که امام (عليه السلام) شمرده نمونه هايى روشن و جدى است. در آنچه امام (عليه السلام) درباره اعانت بر ظالمان گفته جاى ترديد نيست، زيرا علاوه بر فرصت همکارى با آنان، درآمدى نيز که از اين راه به دست عاملان آن مى رسد حرام و نامشروع است و مى دانيم کسى که غذاى حرام بخورد دعاى او مستجاب نخواهد بود. همچنين کسانى که از طريق نوازندگى کسب درآمد مى کنند. مى دانيم که موسيقى دو گونه است: يکى متناسب مجالس لهو وفساد وعياشى و هوسرانى، که حرام است، زيرا منشأ گناهان فراوان ازجمله آلودگى به اعمال حرام جنسى است و تأثير مخربى روى اعصاب دارد و به تعبير ديگر، همان تأثيرى که مواد مخدر از طريق تزريق يا نوشيدن يا بوييدن در جسم و روح انسان مى گذارد تخدير از طريق موسيقى هاى نامشروع نيز همان تأثير را از طريق گوش انسان مى گذارد. بخش ديگرى از موسيقى مناسب چنين جلساتى نيست و مباح و جايز است، بلکه درمورد قرآن وارد شده که آن را با آهنگ زيبا بخوانيد. در جنگ ها از موسيقى هاى مخصوص استفاده مى شود. در ورزش هاى سنتى نيز نوعى موسيقى داشتيم، حتى گاه براى منظم ساختن حرکات دسته هاى سينه زنى از طبل و سنج بهره مى گرفتند که هيچ کدام از اين ها موسيقى حرام نيست. البته تشخيص ميان اين دو با مراجعه به عرف آگاه، روشن مى شود. سخن درباره زيان هاى موسيقى بر جسم و جان فراوان است که در اين مختصر نمى گنجد اما با يک حديث ناب اين سخن را پايان مى دهيم: «لا تَدْخُلُ الْمَلائِکَةُ بَيْتاً فِيهِ خَمْرٌ أَوْ دَفٌّ أَوْ طُنْبُورٌ أَوْ نَرْدٌ وَلا يُسْتَجَابُ دُعَاوُهُمْ وَيَرْفَعُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَرَکَةَ؛ خانه اى که در آن شراب و قمار و آلات موسيقى باشد فرشتگان در آن وارد نمى شوند و دعا در آن مستجاب نمى گردد». * * *"
},
"105": {
"hekmat_number": 105,
"title": "حکمت 105",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1064",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ إِنَّ اللهَ افْتَرَضَ عَلَيْکُمْ فَرَائِضَ، فَلا تُضَيِّعُوهَا؛ وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلا تَعْتَدُوهَا؛ وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْيَاءَ، فَلا تَنْتَهِکُوهَا؛ وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَلَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً، فَلا تَتَکَلَّفُوهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند فرايضى را بر شما واجب کرده، آن ها را ضايع نکنيد و حدود و مرزهايى براى شما تعيين کرده، از آن فراتر نرويد و شما را از امورى نهى کرده است حرمت آن ها را نگاه داريد و درباره امورى ساکت شده است نه به علّت فراموش کارى (بلکه به دليل مصالحى که در سکوت درباره آن ها بوده است) بنابراين خود را درمورد آن ها به زحمت نيفکنيد (و با سؤال درباره آن ها بار تکليف خود را سنگين نگردانيد).",
"Interpretation": "وظيفه ما مولا على (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود وظايف ما را در چهار بخش خلاصه کرده و تکليف ما را در هر بخشى روشن ساخته است: نخست مى فرمايد: «خداوند فرايضى را بر شما واجب کرده، آن ها را ضايع نکنيد»؛ (إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَيْکُمْ فَرَائِضَ، فَلا تُضَيِّعُوهَا). اشاره به واجباتى همچون نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و امثال آن است که هر يک داراى مصالح مهمى است و بايد آن ها را کاملاً حفظ کرد. و منظور از تضييع ساختن شايد ترک کردن باشد يا ناقص انجام دادن، همان گونه که در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «إِنَّ الصَّلاةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِي أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِيَ بَيْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ: حَفِظْتَنِي حَفِظَکَ اللَّهُ، وَإِذَا ارْتَفَعَتْ فِي غَيْرِ وَقْتِهَا بِغَيْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِيَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ: ضَيَّعْتَنِي ضَيَّعَکَ اللَّهُ؛ نماز هنگامى که در اول وقت به جا آورده شود به آسمان مى رود و سپس به سوى صاحبش بازمى گردد در حالى که روشن و درخشان است و به او مى گويد: من را محافظت کردى خدا تو را حفظ کند، و هنگامى که در غير وقت و بدون رعايت دستوراتش انجام شود به سوى صاحبش برمى گردد در حالى که سياه و ظلمانى است و به او مى گويد: مرا ضايع کردى خدا تو را ضايع کند». سپس در دومين دستور مى فرمايد: «خداوند حدود و مرزهايى براى شما تعيين کرده، از آن فراتر نرويد»؛ (وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلا تَعْتَدُوهَا). منظور از اين حدود براى نمونه سهامى است که در ارث تعيين شده و در قرآن مجيد نيز بعد از آن که بخشى از ميراث ها را بيان مى کند مى فرمايد: (تِلْکَ حُدُودُ اللّه) و در آيه بعد کسانى که از اين حدود تعدى کنند تهديد به خلود در آتش دوزخ شده اند، همچنين درمورد وظيفه زوج و زوجه به هنگام طلاق تعبير به حدود الله شده است، بنابراين حدود، اشاره به شرايط و کيفيت ها و برنامه هاى خاصى است که براى حقوق انسان ها در کتاب و سنت آمده که اگر از آن ها تجاوز شود يا حقى پايمال مى گردد و يا به ناحق کسى صاحب اموالى مى شود. آن گاه در سومين دستور مى فرمايد: «خداوند شما را از امورى نهى کرده است حرمت آن ها را نگاه داريد»؛ (وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْيَاءَ، فَلا تَنْتَهِکُوهَا). روشن است که اين قسمت اشاره به معاصى کبيره و صغيره است که در کتاب و سنت وارد شده و عمومشان به دليل مفاسدى که در آن ها براى دين و دنياى مردم هست تحريم شده است. «تَنْتَهِکُوها» از ماده «نَهْک» (بر وزن محو) به معناى هتک حرمت و پرده درى است گويى خداوند ميان انسان ها و آن گناهان پرده اى کشيده است تا در حريم آن وارد نشوند و به آن نينديشند؛ ولى معصيت کاران پرده ها را مى درند و به سراغ آن گناهان مى روند. در چهارمين جمله مى فرمايد: «خداوند درباره امورى ساکت شده نه به علّت فراموش کارى (بلکه به دليل مصالحى که در سکوت درباره آن ها بوده است) بنابراين خود را درمورد آن ها به زحمت نيفکنيد (و با سؤال درباره آن ها بار\nتکليف خود را سنگين نگردانيد)»؛ (وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَلَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً، فَلاتَتَکَلَّفُوهَا). اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است که در آيه 101 سوره مائده مى فرمايد : (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُوْکُمْ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَاللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از چيزهايى سؤال نکنيد که اگر براى شما آشکار شود شما را ناراحت مى کند ولى اگر به هنگام نزول قرآن از آن ها سؤال کنيد براى شما آشکار خواهد شد. خداوند آن ها را بخشيده (و ناديده گرفته است شما اصرار بر افشاى آن نداشته باشيد) خداوند آمرزنده و داراى حلم است». در شأن نزول آيه مذکور آمده است: هنگامى که دستور پروردگار درباره حج نازل شد مردى به نام «عکاشه» يا «سراقه» عرض کرد: اى رسول خدا! آيا دستور حج براى هر سال است يا براى يک سال؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) به سؤال او پاسخ نگفت ولى او دو يا سه بار سؤال خود را تکرار کرد. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: واى بر تو! چرا اين همه اصرار مى کنى؟ اگر در جواب تو بگويم: آرى، حج در همه سال بر شما واجب مى شود و فوق العاده به زحمت مى افتيد و اگر مخالفت کنيد گناهکار خواهيد بود، بنابراين تا وقتى چيزى را نگفته ام بر آن اصرار نورزيد... سپس افزود: «إذا أمَرْتُکُمْ بِشَيْءٍ فَأتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ هنگامى که شما را به چيزى دستور دادم به اندازه توانايى خود آن را انجام دهيد». مى دانيم که وقتى براى پيدا کردن قاتل به بنى اسرائيل دستور داده شد گاوى را ذبح کنند مطابق اطلاق امر، هرگونه گاوى را انتخاب مى کردند کافى بود؛ ولى آن ها پشت سر هم بر جزئيات اصرار کردند و رنگ و سن و شرايط ديگر آن گاو را پرسيدند درنتيجه آن قدر تکليف محدود و پرمشقت شد که براى پيدا کردن آن\nسخت به زحمت افتادند و هزينه زيادى پرداختند و اين درس عبرتى شد براى همگان در طول تاريخ. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ وَلاتُکْثِرُوا السُّوَالَ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُوَالِهِمْ أَنْبِيَاءَهُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُوْکُمْ وَاسْأَلُوا عَمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْکُمْ وَاللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ يَأْتِينِييَسْأَلُنِي فَأُخْبِرُهُ فَيَکْفُرُ وَلَوْ لَمْ يَسْأَلْنِي مَا ضَرَّهُ وَقَالَ اللَّهُ (وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ ـ إِلَى قَوْلِهِ ـ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِينَ)». از اين حديث شريف استفاده مى شود که از کثرت سؤال و پى جويى زياد نهى شده و مردم مى خواستند امورى براى آن هافاش شودکه اگرفاش مى شد مشکلاتى پيش مى آمد؛ مثلاً سؤال از پايان عمر خود يا حوادث آينده ـ و يا طبق بعضى از روايات از اين که پدر واقعى آن ها چه کسى است؟ ـ و مانند آن و يا جزئيات و قيود احکام شرع که اگر از آن سؤال مى شد مشکلات عظيمى فراهم مى گشت. * * *\n."
},
"106": {
"hekmat_number": 106,
"title": "حکمت 106",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1065",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا يَتْرُکُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لْإِسْتِصْلاحِ دُنْيَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مردم چيزى از امور دينشان را براى اصلاح دنيايشان ترک نمى کنند مگر اين که خداوند زيان بارتر از آن را به روى آن ها مى گشايد.",
"Interpretation": "نتيجه تخريب دين براى دنيا در اين سخن گهربار به نکته مهمى درباره تعارض دين و دنيا و کسانى که دنيا را بر احکام دينشان ترجيح مى دهند اشاره شده است، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «مردم چيزى از امور دينشان را براى اصلاح دنيايشان ترک نمى کنند مگر اين که خداوند زيان بارتر از آن را به روى آن ها مى گشايد»؛ (لا يَتْرُکُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لاِْسْتِصْلاحِ دُنْيَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ). اشاره به اين که در بسيارى از اوقات، دستورات دينى و منافع دنيوى دربرابر هم قرار مى گيرند و رعايت هر يک سبب ضايع شدن ديگرى است. انسان هاى موحد و يکتاپرستان حقيقى که هيچ مؤثرى را در عالم جز به فرمان خدا نمى دانند به منافع دنيوى خويش پشت پا مى زنند و براى حفظ دين و ايمان و اطاعت فرمان هاى الهى مى کوشند، ازاين رو رحمت الهى شامل حالشان مى شود و بهتر از آن عايدشان مى گردد. به عکس، آن ها که دينشان را فداى دنيا و وظايف الهى خود را فداى منافع دنيوى مى کنند خداوند بدتر از آنچه را که از آن بيم داشتند به سراغشان مى فرستد. فى المثل کسانى هستند که حج واجب خود را که بر طبق حکم شرع جنبه فوريت دارد به تأخير مى اندازند مبادا تشکيلات مادى آن ها گرفتار رکود شود. در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ يُوْثِرُ عَلَى الْحَجِّ حَاجَةً مِنْ\nحَوَائِجِ الدُّنْيَا إِلاَّ نَظَرَ إِلَى الْمُحَلِّقِينَ قَدِ انْصَرَفُوا قَبْلَ أَنْ تُقْضَى لَهُ تِلْکَ الْحَاجَةُ؛ هيچ کس حاجتى از حوائج دنيا را بر حج مقدم نمى دارد مگر اين که ناگهان نگاه مى کند حجاج خانه خدا که آثار حج در چهره آن ها نمايان است از اين سفر بازگشتند پيش از آن که حاجت او برآورده شده باشد». در حديث ديگرى که در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) آمده مى خوانيم که حضرت به يکى از اصحاب خاصش به نام «سماعه» فرمود: «مَا لَکَ لا تَحُجُّ فِي الْعَامِ؟ فَقُلْتُ: مُعَامَلَةٌ کَانَتْ بَيْنِي وَبَيْنَ قَوْمٍ وَأَشْغَالٌ وَعَسَى أَنْ يَکُونَ ذلِکَ خِيَرَةٌ فَقَالَ: لاوَاللَّهِ مَا فَعَلَ اللَّهُ لَکَ فِي ذلِکَ مِنْ خِيَرَةٍ؛ چرا امسال به حج نمى روى؟ عرض کرد: معامله اى ميان من و گروهى است و گرفتارى هايى دارم و شايد خير، در آن باشد. امام (عليه السلام) فرمود: چنين نيست». يا مثلاً انسان هنگامى که مشغول نماز مى شود به دليل بعضى از کارهاى دنيا آن را به سرعت تمام مى کند و به همين دليل گاهى ارکان نماز آن چنان که لازم است انجام نمى شود. اين گونه افراد که نمازشان را فداى منافعشان مى کنند به گفته اميرمؤمنان (عليه السلام) به جايى نمى رسند. در حديثى مى خوانيم: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِي الصَّلاةِ فَخَفَّفَ صَلاتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِمَلائِکَتِهِ: أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِي کَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِ غَيْرِي أَمَا يَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِيَدِي؛ هنگامى که انسانى مشغول نماز شود و نمازش را (براى رسيدن به حوائج دنيا) کوتاه کند، خداوند به فرشتگانش مى فرمايد: آيا اين بنده مرا نمى بينيد گويى گمان مى کند برآورده شدن حاجاتش به دست ديگرى است. آيا نمى داند انجام حوائجش همه در دست من است؟». آنچه گفته شد درمورد حاجات فردى است؛ اما حاجات و نيازهاى اجتماعى نه تنها از اين قاعده مستثنا نيست بلکه شمول اين قاعده درباره آن ها قوى تر و آشکارتر است؛ مثلاً ـ به گفته مرحوم «مغنيه» در شرح نهج البلاغه خود ـ سران کشورهاى اسلامى، امروز دستور جهاد و دفاع از حريم اسلام و کيان مسلمين را براى منافع مادى که دولت هاى استعمارى به آن ها ارائه مى دهند رها کرده اند و خداوند آن ها را از هر دو محروم ساخته است؛ در دست بيگانگان ذليل و خوار شده اند و دنياى آن ها نيز تأمين نگشته است. اگر دقت کنيم آنچه مولا (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه بيان فرموده به اصل توحيد افعالى بازمى گردد و جلوه اى از جلوه هاى «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» محسوب مى شود. قرآن مجيد مى گويد: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا يَکْسِبُونَ)؛ «اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى کردند درهاى برکات آسمان و زمين را به روى آن ها مى گشوديم ولى (پيامبران الهى و دستورات ما را) تکذيب کردند و ما آن ها را گرفتار نتيجه اعمالشان کرديم». * * *"
},
"107": {
"hekmat_number": 107,
"title": "حکمت 107",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1066",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا يَنْفَعُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چه بسيار دانشمندى که جهلش او را کشته، در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى بخشد.",
"Interpretation": "عالم جاهل منش در اين گفتار حکيمانه و کوتاه و پرمعنا امام (عليه السلام) به عالمان بى عمل و آلوده به رذايل اخلاقى اشاره کرده، مى فرمايد: «چه بسيار دانشمندى که جهلش او را کشته در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى بخشد»؛ (رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا يَنْفَعُهُ). درباره اين که چگونه علم وجهل در وجود آن ها جمع مى شود؟ تفسيرهاى مختلفى مى توان بيان کرد. از همه روشن تر اين که علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراين نکوهش امام (عليه السلام) از عالمانى است که از علم خود بهره نمى گيرند و به آن عمل نمى کنند و آن علم سبب هلاکت مادى و معنوى آن ها مى شود. در حديثى در کتاب شريف کافى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَيْرِهِ کَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذي لا يَسْتَفيüقُ عَنْ جَهْلِهِ؛ شخص عالمى که به علمش عمل نکند مانند جاهل سرگردانى است که ازبيمارى جهل بهبود نمى يابد». سپس حضرت در همان روايت مى فرمايد: «بَلْ قَدْ رَأيتُ أنَّ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ أعْظَمُ وَالْحَسْرَةُ أدْوَمُ؛بلکه حجت الهى رابراوبزرگ تروحسرت او را پايدارتر ديدم». همين عبارت با اندک تفاوتى در ذيل خطبه 110 نهج البلاغه نيز آمده است.\nدر حديث ديگرى در غررالحکم از همان حضرت نقل شده است: «عِلْمٌ لايُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لا يَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ دانشى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و ثروتى که تو را (در راه خشنودى خدا) سودى نبخشد بدبختى است». اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از «جهل» صفات جاهلانه اى مانند غرور و تکبر و خودخواهى و سودجويى و رياکارى باشد؛ هرگاه علم با اين صفات نکوهيده جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودى مى کشاند، همان گونه که در طول تاريخ مصاديق زيادى دارد. آيا طلحه و زبير عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آيا موقعيت على (عليه السلام) را در اسلام و نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نمى شناختند؟ چه شد که علمشان سودى به آن ها نبخشيد؟ آيا جز اين است که جاه طلبى و پيروى از هواى نفس آن ها را به جنگ جمل کشانيد و نه تنها علمشان به حالشان سودى نداشت، بلکه صفات جاهلانه آن ها سبب مرگشان در دنيا و مجازاتشان در آخرت شد؟ حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز نيز به مقصدشان در دنيا نرسيدند. همچنين احتمال مى رود منظور اين باشد که ظواهرى از علم دارد ولى به عمق آن نرسيده است و به تعبير ديگر، علم او فاقد بصيرت است همان گونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «اَلْعامِلُ عَلى غَيْرِ بَصيرَةٍ کَالسّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّريقِ فَلا تُزيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ مِنَ الطَّريقِ إلاَّ بُعْداً؛ آن کس که بدون بينش وبصيرت عمل مى کند همانند کسى است که در بيراهه گام برمى دارد، چنين کسى هرقدر تندتر برود از راه اصلى دورتر مى شود». جمع ميان اين تفسيرها نيز مانعى ندارد.\n."
},
"108": {
"hekmat_number": 108,
"title": "حکمت 108",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1067",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ: وَذَلِکَ الْقَلْبُ. وَذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلافِهَا؛ فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ، وَإِنْ مَلَکَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ، وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضى نَسِيَ التَّحَفُّظَ، وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ، وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاءُ، وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ. فَکُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در درون سينه اين انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آويخته شده و عجيب ترين اعضاى او و همان قلب وى است، اين شگرفى به علت آن است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است، پس هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذليل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در آن به هيجان آيد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند و هنگامى که يأس بر آن غالب گردد تأسف او\nرا از پاى درمى آورد و هرگاه غضب بر آن مستولى گردد خشمش فزونى مى گيرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بيش از حد (از کسى يا چيزى) راضى شود (و به آن اطمينان پيدا کند) جانب احتياط را از دست مى دهد و هرگاه ترس بر آن غالب شود احتياط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هر زمان کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود و هر وقت مالى به دست آورد بى نيازى او را به طغيان وامى دارد و اگر مصيبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى سازد و اگر فقر، دامنش را بگيرد، مشکلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد و اگر گرسنگى پيدا کند ضعف، زمين گيرش مى کند و چنانچه پرخورى کند شکم پرورى او را به رنج انداخته، راه نفس را بر او مى بندد و (به طور کلى) هرگونه کمبود (و تفريط) به او زيان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى کند.",
"Interpretation": "اعجوبه جهان خلقت! اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين گفتار حکمت آميز خود به يک سلسله عواطف انسانى و بخش مهمى از رذايل اخلاقى و آثار هر يک از آن ها اشاره فرموده و مرکز آن ها را قلب مى شمرد، مى فرمايد: «در درون سينه اين انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آويخته شده و عجيب ترين اعضاى او و همان قلب وى است»؛ (لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ: وَذلِکَ الْقَلْبُ). درباره اين که چگونه قلب همان عضو صنوبرى که مأمور رساندن خون به تمام اعضاست مى تواند مرکز عواطف انسانى و فضايل و رذايل اخلاقى باشد در پايان اين بحث به طور مشروح سخن خواهيم گفت. «نياط» همان رگى است که قلب به وسيله آن در سينه انسان آويزان است که اگر قطع شود در کمترين زمان حيات انسان پايان مى يابد. گاه آن را مفرد شمرده و زمانى جمع «نَوط» (بر وزن فوت) دانسته اند و به معناى خود قلب نيز آمده است. به هر حال امام (عليه السلام) اين قلب آدمى را که در درون سينه اش با رگى آويخته شده شگفت انگيزترين عضو بدن او مى شمرد. سپس به دليل آن پرداخته، مى فرمايد: «اين شگرفى به اين علت است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است»؛ (وَ ذلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلافِهَا).\n«حکمت» اشاره به فضايل اخلاقى و «اضداد آن» اشاره به رذايل اخلاقى است و امام (عليه السلام) قلب انسان را مرکزى براى فضايل و رذايل اخلاقى مى شمرد و اين که مرحوم مغنيه در فى ظلال حکمت را به غير فضايل اخلاقى تفسير کرده که نتيجه آن نوعى رذايل محسوب مى شود بسيار خلاف ظاهر است. سپس امام (عليه السلام) به شرح بخشى از رذايل اخلاقى که در طرف افراط و تفريط قرار دارند پرداخته، به ده نکته دراين باره اشاره مى کند: نخست به سراغ حالت رجاى افراطى و سپس يأس افراطى مى رود و مى فرمايد: «هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذليل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در آن به هيجان آمد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند»؛ (فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ). «سَنَحَ» از ماده «سنوح» به معناى عارض شدن است. منظور از «رجاء» در اين جا، داشتن اميد افراطى به ديگران و چشم دوختن به اموال و امکانات آن هاست. واضح است که اين اميد افراطى، او را به طمع، وطمع، او را به حرص مى کشاند که همه از رذايل اخلاقى است. سپس در مقابل آن، «يأس افراطى» را مطرح مى کند، مى فرمايد: «و هنگامى که يأس بر آن غالب گردد تأسف او را از پاى درمى آورد»؛ (وَإِنْ مَلَکَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الاَْسَفُ). منظور از «يأس» در اين جا نااميدى افراطى در عالم اسباب است که انسان در صحنه هاى علم و تجارت و کسب و کار از موفقيت خود مأيوس باشد؛ اشخاص مأيوس به يقين در زندگى، ضعيف و ناتوان و گاه نابود مى شوند. حد وسط در ميان اميد افراطى و يأس همان حالت اميدوارى معتدل است که اگر نباشد انسان\nدر زندگى به جايى نمى رسد همان گونه که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «الاْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتي وَ لَوْ لا الاْمَلُ لَما رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً؛ اميد و آرزو رحمتى است براى امت من و اگر اميد نبود هيچ مادرى فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى کشت». آن گاه سومين و چهارمين صفات رذيله اى را که در حد افراط و تفريط قرار دارند بيان مى کند، مى فرمايد: «هرگاه غضب بر آن مستولى شود خشمش فزونى مى گيرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بيش از حد (از کسى يا چيزى) راضى شود (و به آن اطمينان پيدا کند) جانب احتياط را از دست مى دهد»؛ (وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظَ). به يقين، هم حالت غضب که سرچشمه کارهاى نادرست مى شود جنبه افراط دارد و هم اعتماد بى حساب به افراد و اشخاص که آن هم سبب مشکلات فراوان مى گردد. حد وسط ميان اين دو رضايت معتدل آميخته با رعايت احتياط است. درباره پنجمين و ششمين رذيله اخلاقى مى فرمايد: «هرگاه ترس بر آن غالب شود احتياط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هرگاه کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود»؛ (وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَإِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ). علماى اخلاق ترس بجا و معتدل را دربرابر عواقب منفى و خطرناک، فضيلت مى شمرند. درواقع خداوند آن را سپرى دربرابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بى حساب در هر ميدانى وارد نشود و دشمنانى را که در کمين او هستند وخطراتى را که بر سر راه مقصد، وى را تهديد مى کنند از نظر دور ندارد؛ ولى اگر اين حالت جنبه افراطى به خود بگيرد صفتى رذيله به نام «جُبن» خواهد شد همان گونه که اگر در جهت تفريط واقع شود و انسان بى باکانه در هر ميدان\nو مسيرى قدم بگذارد، رذيله ديگرى به وجود مى آيد که از آن به غفلت، غرور و بى خبرى ياد مى شود. آن گاه در بيان هفتمين و هشتمين اوصاف افراطى مى فرمايد: «هرگاه مالى به دست آورد بى نيازى او را به طغيان وامى دارد و اگر مصيبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى کند و اگر فقر دامنش را بگيرد مشکلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد»؛ (وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاءُ). «عَضَّتْهُ» از ماده «عضّ» (بر وزن حظ) به معناى گاز گرفتن و گزيدن است. امام (عليه السلام) طغيان به سبب فزونى مال را دربرابر دو چيز قرار داده است: مصيبت توأم با بى تابى و فقر مشغول کننده. در نسخه کافى جمله «وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ» قبل از جمله «وَإنْ أصابَتْهُ مُصيبَةٌ» آمده است و مناسب نيز همين است، زيرا «فاقه» (فقر) بلافاصله دربرابر «غنا» قرار مى گيرد. به يقين مال و ثروت، بهترين وسيله براى نيل به اهداف والاى انسانى، کمک به دردمندان و کمک به پيشرفت علم و دانش و برقرار ساختن عدالت اجتماعى و ساختن بناهاى خير و مانند آن است؛ اما اگر توأم با خودخواهى و کم ظرفيتى شود انسان را به طغيان وامى دارد همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (کَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى)؛ «آن گونه نيست (که آن ها مى پندارند)، انسان طغيان مى کند هرگاه خود را مستغنى و بى نياز ببيند» منظور انسان هاى کم ظرفيت وبى تقو هستند. در هر حال، مناسب اين است که مصيبت را در عبارت مورد بحث به مصائب مالى تفسير کنيم؛ مانند ورشکست شدن در تجارت يا آفت گرفتن محصولات در زراعت و مانند آن که در قرآن مجيد گاه بر آن، مصيبت اطلاق شده است آن جا که\nمى فرمايد: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ *الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ). سرانجام امام (عليه السلام) رذيله نهم و دهم را مورد توجه قرار داده، مى فرمايد: «اگر گرسنگى پيدا کند ضعف، زمين گيرش مى کند و اگر پرخورى کند شکم پرورى او را به رنج انداخته راه نفس را بر او مى بندد»؛ (وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ). «کَظَّتْهُ» از ماده «کظ» (بر وزن حظ) به معناى به زحمت افکندن است. به يقين همان گونه که پرخورى، نکوهيده و سرچشمه بيمارى هاى جسمى و روحى است، کم خوردن بيش از حد نيز مايه ضعف وناتوانى و عدم قدرت بر انجام مسئوليت هاست. امام (عليه السلام)، اين معلم بزرگ اخلاق و فضيلت، بعد از ذکر ده مورد مذکور به طور ويژه به سراغ يک اصل کلى مى رود که هم آنچه را که گذشت فرامى گيرد و هم موارد ديگر از افراط و تفريط ها را، مى فرمايد: «(به طور کلى) هرگونه کمبود (و تفريط) به او زيان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى سازد»؛ (فَکُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ). درسى که امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اش به همه ما مى دهد درواقع درسى است که تمام علم اخلاق و سخنان علماى اخلاق در آن خلاصه شده است. امام (عليه السلام) در اين درس پرمعنا به همگان هشدار مى دهد که غرايزى که خداوند در انسان آفريده و در درون جان او قرار داده است همه براى حيات مادى و معنوى انسان ضرورى است مشروط به اين که به سوى افراط و تفريط کشيده نشود. اميد خوب است، ولى افراط و تفريط در آن زيان بار است. احتياط و ترس دربرابر حوادث خطرناک لازم است؛ اما افراط و تفريط در آن سبب بدبختى است. مال و ثروت از اسباب سعادت است مشروط به اين که افراط و تفريط\nو طغيان و جزع در آن نباشد. خوردن غذا براى داشتن بدن سالم به عنوان مقدمه داشتن روح سالم لازم است؛ اما افراط و تفريط در آن مشکل آفرين است.\nنکته آيا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟ سؤال مهم: قلب به معناى عضوى که درون سينه براى پمپاژ خون به تمام اعضا قرار دارد طبق تحقيقات دانشمندان هرگز مرکز ادراکات نيست و کار آن فقط رساندن خون تصفيه شده به اعضا و گرفتن خون آلوده و فرستادن آن به تصفيه خانه بدن يعنى ريه است. چگونه امام (عليه السلام) مى فرمايد: قلبى که با رگى به سينه انسان آويخته شده مرکز اين صفات است؟ همين سؤال درباره استعمالات قلب در قرآن مجيد نيز آمده است به خصوص آن جا که مى فرمايد: (خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ...)؛ «خداوند بر دل هاى آن ها مهر نهاده است...». در پاسخ اين سؤال، بحث جامعى در تفسير نمونه آمده که در اين جا مى آوريم. چرا در قرآن درک حقايق به قلب نسبت داده شده در حالى که مى دانيم قلب مرکز ادراکات نيست، بلکه تلمبه اى براى گردش خون در بدن است؟! در پاسخ چنين مى گوييم: «قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است، ازجمله: 1. به معناى عقل و درک، چنان که در آيه 37 سوره ق مى خوانيم: (إِنَّ فِى ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ)؛ «در اين مطالب تذکر و يادآورى است براى آنان که نيروى عقل و درک داشته باشند». 2. به معناى روح و جان، چنان که در سوره احزاب، آيه 10 آمده است: (وَإِذْ\nزَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ)؛ «هنگامى که چشم ها از وحشت فرومانده و جان ها به لب رسيده بود». 3. به معناى مرکز عواطف. آيه 12 سوره انفال شاهد اين معناست: (سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ کَفَرُوا الرُّعْبَ)؛ «به زودى در دل کافران ترس ايجاد مى کنيم». در سوره آل عمران آيه 159 نيز مى خوانيم: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛«... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراکنده مى شدند». توضيح اين که در وجود انسان دو مرکز نيرومند به چشم مى خورد: 1. مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب» است، لذا هنگامى که فکرى براى ما پيش مى آيد احساس مى کنيم با مغز خويش آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم (اگرچه مغز و سلسله اعصاب درواقع وسيله و ابزارى براى روح هستند). 2. مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مرکز اثر مى گذارد و اولين جرقه از قلب شروع مى شود. ما بالوجدان هنگامى که با مصيبتى روبرو مى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى کنيم، و همچنان وقتى که به مطلب سرورانگيزى برمى خوريم فرح و انبساط را در همين مرکز احساس مى کنيم (دقت کنيد). درست است که مرکز اصلى «ادراکات» و «عواطف» همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عکس العمل هاى جسمى آن ها متفاوت است عکس العمل درک و فهم، نخستين بار در دستگاه مغز آشکار مى شود؛ ولى عکس العمل مسائل عاطفى ازقبيل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، به طورى که به هنگام ايجاد اين امور به روشنى اثر آن ها را در قلب خود احساس مى کنيم.\nنتيجه اين که اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معناى عقل يا مغز) نسبت داده شده، دليل آن همين است که گفته شد، و سخنى به گزاف نرفته است. از همه اين ها گذشته قلب به معناى همين عضو بدن، نقش مهمى در حيات و بقاى انسان دارد، به طورى که يک لحظه توقف آن با نابودى همراه است، بنابراين چه مانعى دارد که فعاليت هاى فکرى و عاطفى به آن نسبت داده شود؟ * * *"
},
"109": {
"hekmat_number": 109,
"title": "حکمت 109",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1068",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى، بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي، وَإِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ما تکيه گاه ميانه هستيم؛ (بايد) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن بازگردند.",
"Interpretation": "ما از افراط و تفريط دوريم امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه، موقف خود و خاندانش را دربرابر «مقصران» و «غاليان» روشن ساخته است، مى فرمايد: «ما تکيه گاه ميانه هستيم؛ (بايد) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن بازگردند»؛ (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي، وَإِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي). اين تعبير کنايه زيبا و دلنشينى است، زيرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى يا متکايى است که بر آن تکيه مى کنند؛ پشتى وسط و ميانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتى هاى مجلس مورد توجه و جايگاه افراد شريف تر بوده است. مى فرمايد: آن ها که پايين ترند بايد رو به سوى ما کنند و آن ها که بالاترند بايد نگاه خود را به ما بازگردانند (و همگى راه اعتدال را پيش گيرند). اشاره به اين که در اسلام و آيين الهى امورى مورد قبول است که در حد اعتدال و دور از افراط و تفريط باشد، همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطآ) و در جاى ديگر درباره انفاق مى فرمايد: (وَالَّذينَ إذا أنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتَرُوا وَکَانَ بَيْنَ ذَلِکَ قَواماً)؛ «کسانى که وقتى انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه سخت گيرى و در ميان اين دو حد اعتدال را رعايت مى کنند». منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بيت (عليهم السلام) را انکار مى کردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مى دادند و منظور از «غالى» کسانى هستند که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدايى برايشان قائل مى شدند و حتى گاهى به الوهيت آن ها رأى مى دادند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: ما هيچ يک از اين دو گروه را نمى پسنديم نه تالى و نه غالى. بعضى از شرّاح نهج البلاغه «وسطى» را به معناى ممتاز و عالى گرفته اند نه به معناى ميانه، همان گونه که در آيه 28 سوره قلم مى خوانيم: (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ) اوسط در اين جا به معناى افضل و برتر است. ولى با توجه به تالى و غالى که در اين کلام حکيمانه آمده چنين احتمالى بسياربعيداست ومناسب، همان معناى وسط است که طرف افراط و تفريط دارد. پيروى از حد اعتدال و پيمودن خط ميانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نيز غالبآ چنين است، زيرا افراط وتفريط در اين امور نيز زيان بار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار وبرکات روشنى است. خوشبختانه پيروان مکتب اهل بيت (عليهم السلام) با هدايت هاى آن ها در همه جا حد اعتدال را برگزيدند: در حالى که گروهى گرايش به جبر و گروهى تفويض را انتخاب مى کردند، پيروان اين مکتب شعار «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» را برگزيدند ودر جايى که جمعى قائل به تشبيه (اعتقاد به جسميت خداوند) وگروهى معتقد به تعطيل (کسانى که مى گويند: ما از ذات و صفات خدا هيچ چيز نمى فهميم) در ميان مسلمانان بودند، پيروان اين مکتب نه تشبيه را پذيرفتند و نه تعطيل را بلکه معتقد شدند: کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسان ها قابل درک نيست؛ ولى او را مى توان از طريق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت.\nآخرين سخن اين که تعبير «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بيت (عليهم السلام) است ولى از بعضى روايات استفاده مى شود که پيروان راستين آن ها نيز همين گونه اند. چنان که در حديثى امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «يا مَعْشَرَ الشّيعَةِ ـ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ ـ کُونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطى يَرْجِعُ إلَيْکُمُ الْغالي وَ يَلْحَقُ بِکُمُ التّالي؛ اى جمعيت شيعه! شما هم جايگاه وسط و معتدل باشيد که غلو کننده به سوى شما بازگردد و عقب مانده به شما ملحق شود» در اين هنگام مردى عرض کرد: فدايت شوم، منظور از غالى چيست؟ فرمود: «قَوْمٌ يَقُولُونَ فيüنا ما لا نَقُولُه فى أنْفُسُنا فَلَيْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ؛ گروهى هستند که درباره ما مطالبى مى گويند که ما درباره خود نمى گوييم (آن ها راه غلو و افراط را مى پويند) آن ها از ما نيستند و ما از آن ها نيستيم». سپس امام (عليه السلام) رو به مردم کرد و فرمود: «وَاللّهِ ما مَعَنا مِنَ اللّهِ بَرَاءَةٌ وَلابَيْنَنا وَبَيْنَ اللّهِ قَرابَةٌ وَلا لَنا عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ وَلا نَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ إلاَّ بِالطّاعَةِ؛ به خدا سوگند! ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداريم و ميان ما و خداوند خويشاوندى نيست و حجت خاصى دربرابر او نداريم و جز از طريق اطاعت به او تقرب نمى جوييم». سپس افزود: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطيعاً لِلّهِ تَنْفَعُهُ وِلايَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِياً لِلّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلايَتُنا وَيْحَکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَيْحَکُمْ لاتَغْتَرُّوا؛ هرکس از شما مطيع خدا باشد ولايت ما براى او سودبخش است و هرکس از شما معصيت خدا را کند ولايت ما به او سودى نمى بخشد. واى بر شما! (به ولايت ما) مغرور نشويد، واى بر شما! مغرور نشويد». * * *"
},
"110": {
"hekmat_number": 110,
"title": "حکمت 110",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1069",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لا يُصَانِعُ وَلا يُضَارِعُ، وَلا يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) و نه تسليم و ذليل (در مقابل ديگران) و نه از طمع ها پيروى کند.",
"Interpretation": "مجريان فرمان خدا امام (عليه السلام) در اين گفتار پربار و حکيمانه صفات کسانى را بيان مى کند که توانايى اجراى اوامر الهى را دارند و آن را در سه چيز خلاصه کرده، مى فرمايد: «فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) ونه تسليم و ذليل (در مقابل ديگران) و نه از طمع ها پيروى کند»؛ (لا يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لا يُصَانِعُ، وَلا يُضَارِعُ، وَلا يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ). بديهى است، آنان که اهل «مصانعه» (به معناى سازش کارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند، چراکه زورمندان اهل باطل آن ها را خريدارى مى کنند و از حق منصرف مى سازند و در اين ميان حقوق ضعفا پايمال مى شود. همچنين کسانى که ضعيف و ذليل و ناتوان اند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند، زيرا اجراى فرمان حق قاطعيت و شجاعت و استقلال شخصيت مى طلبد و افراد زبون که به روش اهل باطل عمل مى کنند توان اين کار را ندارند. نيز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها، طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند، زيرا طمع، بر سر دوراهى ها وچندراهى هاآن هارا به سوى خود جذب مى کند و از پيمودن راه حق بازمى دارد. به همين دليل در طول تاريخ، کمتر زمامدارى را ديده ايم که به طور کامل\nمجرى فرمان حق باشد (مگر انبيا و اوليا) زيرا گاه يکى از اين سه نقطه ضعف و گاه همه آن ها را داشته، ازاين رو از پيمودن راه حق بازمانده است. آنچه امام (عليه السلام) درباره موانع اجراى فرمان الهى بيان فرموده امورى است که در آيات و روايات اسلامى نيز بر آن تأکيد شده است؛ ازجمله درباره رشوه مى خوانيم که پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إيّاکُمْ وَ الرِّشْوَةَ فَإنَّها مَحْضُ الْکُفْرِ وَ لا يَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ريحَ الْجَنَّةِ؛ از رشوه بپرهيزيد که کفر خالص است و رشوه گير بوى بهشت را هرگز استشمام نمى کند». کسى که رشوه مى گيرد درواقع پرستش درهم و دينار را بر پرستش خالق مختار مقدم مى شمرد و قوانينى را که براى حمايت از ضعفاى جامعه است تبديل به ابزار حمايت از دزدان و دغل کاران و ظالمان مى کند و «مضارعة» که همان اظهار ذلت و ناتوانى دربرابر زورگويان است عامل ديگرى براى زير پا گذاشتن فرمان خدا و به قدرت رسيدن ظالمان است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه همّام (خطبه 193) مى فرمايد: «فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ أنَّکَ تَرى لَهُمْ قُوَّةً في دينٍ؛ يکى از نشانه هاى پرهيزکاران اين است که او را در دين (و اجراى فرمان الهى) قوى و نيرومند مى بينى». درمورد طمع که مانع سوم است همين بس که در روايتى از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بحارالانوار آمده است: «ما هَدَمَ الدِّينَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَ لا أفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعِ؛ هيچ چيز مانند بدعت ها دين را از بين نمى برد و چيزى مانند طمع انسان را فاسد نمى سازد». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَنْ أرادَ أنْ يَعيشَ حُرّاً أيّامَ حَياتِهِ فَلا يُسْکِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ؛ کسى که مى خواهد در طول عمر آزاد زندگى کند بايد اجازه ندهد طمع در قلبش سکونت يابد». سعدى در شعرى که برگرفته از اين حديث است مى گويد: هر که بر خود در سؤال گشاد *** تا بميرد نيازمند بود آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود * * *"
},
"111": {
"hekmat_number": 111,
"title": "حکمت 111",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1070",
"arabic_text": "وَقَالَ (عليه السلام) وَقَدْ تُوُفِّيَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ الاَْنْصَارِيُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّينَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ:/nوَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ/nلَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ.",
"persian_translate": "به هنگام بازگشت اميرمؤمنان على (عليه السلام) از ميدان صفين، «سهل بن حنيف» در کوفه چشم از دنيا فروبست در حالى که محبوب ترين مردم نزد امام (عليه السلام) بود.\nامام (عليه السلام) فرمود:\nحتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ريزد!",
"Interpretation": "بى وفائى دنيا\n«هنگام بازگشت اميرمؤمنان على (عليه السلام) از ميدان صفين به امام (عليه السلام) خبر دادند «سهل بن حنيف» (يکى از پيشگامان اسلام، از اصحاب خاص پيغمبر اکرم و اميرمؤمنان على (عليهما السلام)) در کوفه چشم از دنيا فرو بسته در حالى که محبوب ترين مردم نزد امام (عليه السلام) بود»؛ (وَ قَدْ تُوُفِّيَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ الاَْنْصَارِيُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّينَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ).\nامام (عليه السلام) در اين هنگام فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ريزد»؛ (لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ).\nاشاره به بى وفايى و ناپايدارى طبيعت دنيا و از دست رفتن عزيزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان.\nسپس مرحوم سيّد رضى به دنبال اين گفتار حکيمانه درباره بى وفايى دنيا مى افزايد: «معناى اين سخن آن است که شدايد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آيند و اين سرنوشت تنها در انتظار پرهيزکاران و نيکان و برگزيدگان و خوبان است و اين سخن همانند سخن ديگرى از امام (عليه السلام) است که فرمود: «هرکس ما اهل بيت را دوست دارد بايد پوشش فقر را براى خود مهيا سازد (و آماده انواع محروميت ها و گرفتارى ها) گردد»؛ (مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَيْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَيْهِ، وَ لا يُفْعَلُ ذلِکَ إلّا بِالاْتْقِياءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَيْنَ الاْخْيارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ (عليه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً). «جلباب» به لباسى مى گويند که تمام بدن يا قسمت عمده آن را بپوشاند؛ ازجمله چادر يا مانند آن.\nدرباره اين که چه رابطه اى ميان محبت اهل بيت (عليهم السلام) و پوشش فقر است؟ تفسيرهاى مختلفى شده که ازميان همه آن ها سه تفسير زير از همه مناسب تر است:\nنخست اين که به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ؛ بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند» و به مقتضاى حديث «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً اَلاْنْبياءُ ثُمَّ الَّذيüنَ يَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ؛ گرفتارى ها و مشکلات بيش از همه دامان پيامبران را مى گيرد سپس کسانى که به دنبال آن ها هستند سپس نيکان را يکى پس از ديگرى» افرادى که به امام (عليه السلام) که مجموعه اى از فضايل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اوليا قرار مى گيرند و به حکم اين که مقرب ترند جام بلا بيشترشان مى دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسيله اى است براى ترفيع درجاتشان.\nبنابر تفسير ديگر منظور اين است که کسانى که به امام (عليه السلام) عشق مى ورزند يا حب اهل بيت (عليهم السلام) را دارند بايد فقر را به معناى سادگى زندگى، پيشه کنند؛ همان فقرى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْري وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سائِرِ الاْنْبِياءِ؛ فقر مايه افتخار من است و با آن بر ساير پيامبران افتخار مى کنم» اين تعبير اگر به معناى «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زيستن و قانع بودن به زندگى خالى از هرگونه زرق و برق و تجمل است. پيروان اين مکتب نيز مانند پيشوايانشان بايد به چنين زندگى اى قانع باشند.\nتفسير سوم: دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه بنى اميه و پس از آن ها بنى عباس درصدد بودند که پيروان اين مکتب و عاشقان اين پيشوايان را از هر نظر در فشار قرار دهند تا آن جا که حتى از نظر معيشت نيز در تنگنا واقع شوند. از اين گذشته ولاى اهل بيت (عليهم السلام) همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آن ها غالباً کم نيست واقع مى شود. تاريخ اسلام نيز نشان مى دهد کسانى که طرفدار پيغمبر اکرم يا پيشوايان معصوم (عليهم السلام) مى شدند از طرف دشمنان در فشار شديد قرار مى گرفتند. داستان شعب ابى طالب و نيز داستان ابى ذر و مشکلاتى که معاويه و عثمان براى او فراهم کردند تا آن جا که مظلومانه در بيابان محروم «ربذه» در شديدترين فقر جان به جان آفرين سپرد، نمونه اى از اين دست است.\nاز شعبى نيز که يکى از تابعين معروف است نقل شده است که مى گفت: «ما نَدْري ما نَصْنَعُ بِعَليّ بْنِ أبيطالِبٍ إنْ اَحْبَبْناهُ افْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا؛ نمى دانيم با على (عليه السلام) چه کنيم؟ اگر او را دوست بداريم (چنان بر ما سخت مى گيرند که) فقير و نيازمند مى شويم و اگر او را دشمن بداريم کافر مى شويم».\nاز اين روشن تر سخنى است که در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير از معاويه نقل شده که چون «مغيرة بن شعبه» را در سنه 41 والى کوفه کرد او را فراخواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زيادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصيرى مى دانم از آن ها صرف نظر کردم؛ ولى يک توصيه را ترک نمى کنم و آن اين که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى عثمان فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى توانى عيب بر ياران على بگذار و آن ها را از مرکز حکومت دور گردان و پيروان عثمان را مدح و تمجيد کن و به مرکز حکومت نزديک ساز. مغيره گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و ديگران نيز مرا آزموده اند و پيش از تو براى غير تو عهده دار مناصبى بوده ام و هيچ کس مرا در اين امر نکوهش نکرده است و تو هم در آينده مرا خواهى آزمود. يا مدح و تمجيد مى کنى و يا نکوهش. معاويه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجيد خواهم کرد.\nمرحوم سيّد رضى بعد از آن که تفسير اول را براى اين دو کلام حکيمانه برگزيده، مى افزايد: «گاهى براى اين کلام تفسير ديگرى کرده اند که اين جا جاى شرح آن نيست»؛ (وَقَدْ يُوَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَيْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ).\nبعيد نيست که مرحوم سيّد رضى نيز در آخر کلام خود نظرش به دو تفسير ديگرى باشد که ما آورديم."
},
"112": {
"hekmat_number": 112,
"title": "حکمت 112",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1070",
"arabic_text": "مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً.",
"persian_translate": "هرکس ما اهل بيت را دوست دارد بايد پوشش فقر را براى خود مهيا سازد (و آماده انواع محروميت ها و گرفتارى ها) گردد.",
"Interpretation": "بى وفائى دنيا\n«هنگام بازگشت اميرمؤمنان على (عليه السلام) از ميدان صفين به امام (عليه السلام) خبر دادند «سهل بن حنيف» (يکى از پيشگامان اسلام، از اصحاب خاص پيغمبر اکرم و اميرمؤمنان على (عليهما السلام)) در کوفه چشم از دنيا فرو بسته در حالى که محبوب ترين مردم نزد امام (عليه السلام) بود»؛ (وَ قَدْ تُوُفِّيَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ الاَْنْصَارِيُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّينَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ).\nامام (عليه السلام) در اين هنگام فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ريزد»؛ (لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ).\nاشاره به بى وفايى و ناپايدارى طبيعت دنيا و از دست رفتن عزيزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان.\nسپس مرحوم سيّد رضى به دنبال اين گفتار حکيمانه درباره بى وفايى دنيا مى افزايد: «معناى اين سخن آن است که شدايد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آيند و اين سرنوشت تنها در انتظار پرهيزکاران و نيکان و برگزيدگان و خوبان است و اين سخن همانند سخن ديگرى از امام (عليه السلام) است که فرمود: «هرکس ما اهل بيت را دوست دارد بايد پوشش فقر را براى خود مهيا سازد (و آماده انواع محروميت ها و گرفتارى ها) گردد»؛ (مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَيْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَيْهِ، وَ لا يُفْعَلُ ذلِکَ إلّا بِالاْتْقِياءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَيْنَ الاْخْيارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ (عليه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً). «جلباب» به لباسى مى گويند که تمام بدن يا قسمت عمده آن را بپوشاند؛ ازجمله چادر يا مانند آن.\nدرباره اين که چه رابطه اى ميان محبت اهل بيت (عليهم السلام) و پوشش فقر است؟ تفسيرهاى مختلفى شده که ازميان همه آن ها سه تفسير زير از همه مناسب تر است:\nنخست اين که به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ؛ بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند» و به مقتضاى حديث «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً اَلاْنْبياءُ ثُمَّ الَّذيüنَ يَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ؛ گرفتارى ها و مشکلات بيش از همه دامان پيامبران را مى گيرد سپس کسانى که به دنبال آن ها هستند سپس نيکان را يکى پس از ديگرى» افرادى که به امام (عليه السلام) که مجموعه اى از فضايل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اوليا قرار مى گيرند و به حکم اين که مقرب ترند جام بلا بيشترشان مى دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسيله اى است براى ترفيع درجاتشان.\nبنابر تفسير ديگر منظور اين است که کسانى که به امام (عليه السلام) عشق مى ورزند يا حب اهل بيت (عليهم السلام) را دارند بايد فقر را به معناى سادگى زندگى، پيشه کنند؛ همان فقرى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْري وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سائِرِ الاْنْبِياءِ؛ فقر مايه افتخار من است و با آن بر ساير پيامبران افتخار مى کنم» اين تعبير اگر به معناى «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زيستن و قانع بودن به زندگى خالى از هرگونه زرق و برق و تجمل است. پيروان اين مکتب نيز مانند پيشوايانشان بايد به چنين زندگى اى قانع باشند.\nتفسير سوم: دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه بنى اميه و پس از آن ها بنى عباس درصدد بودند که پيروان اين مکتب و عاشقان اين پيشوايان را از هر نظر در فشار قرار دهند تا آن جا که حتى از نظر معيشت نيز در تنگنا واقع شوند. از اين گذشته ولاى اهل بيت (عليهم السلام) همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آن ها غالباً کم نيست واقع مى شود. تاريخ اسلام نيز نشان مى دهد کسانى که طرفدار پيغمبر اکرم يا پيشوايان معصوم (عليهم السلام) مى شدند از طرف دشمنان در فشار شديد قرار مى گرفتند. داستان شعب ابى طالب و نيز داستان ابى ذر و مشکلاتى که معاويه و عثمان براى او فراهم کردند تا آن جا که مظلومانه در بيابان محروم «ربذه» در شديدترين فقر جان به جان آفرين سپرد، نمونه اى از اين دست است.\nاز شعبى نيز که يکى از تابعين معروف است نقل شده است که مى گفت: «ما نَدْري ما نَصْنَعُ بِعَليّ بْنِ أبيطالِبٍ إنْ اَحْبَبْناهُ افْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا؛ نمى دانيم با على (عليه السلام) چه کنيم؟ اگر او را دوست بداريم (چنان بر ما سخت مى گيرند که) فقير و نيازمند مى شويم و اگر او را دشمن بداريم کافر مى شويم».\nاز اين روشن تر سخنى است که در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير از معاويه نقل شده که چون «مغيرة بن شعبه» را در سنه 41 والى کوفه کرد او را فراخواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زيادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصيرى مى دانم از آن ها صرف نظر کردم؛ ولى يک توصيه را ترک نمى کنم و آن اين که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى عثمان فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى توانى عيب بر ياران على بگذار و آن ها را از مرکز حکومت دور گردان و پيروان عثمان را مدح و تمجيد کن و به مرکز حکومت نزديک ساز. مغيره گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و ديگران نيز مرا آزموده اند و پيش از تو براى غير تو عهده دار مناصبى بوده ام و هيچ کس مرا در اين امر نکوهش نکرده است و تو هم در آينده مرا خواهى آزمود. يا مدح و تمجيد مى کنى و يا نکوهش. معاويه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجيد خواهم کرد.\nمرحوم سيّد رضى بعد از آن که تفسير اول را براى اين دو کلام حکيمانه برگزيده، مى افزايد: «گاهى براى اين کلام تفسير ديگرى کرده اند که اين جا جاى شرح آن نيست»؛ (وَقَدْ يُوَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَيْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ).\nبعيد نيست که مرحوم سيّد رضى نيز در آخر کلام خود نظرش به دو تفسير ديگرى باشد که ما آورديم."
},
"113": {
"hekmat_number": 113,
"title": "حکمت 113",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1071",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِيرِ، وَلاکَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلا قَرِينَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلا مِيرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِيقِ، وَلا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ، وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلا إِيمَانَ کَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ مال و سرمايه اى پردرآمدتر از عقل نيست، و نه هيچ تنهايى وحشتناک تر از عُجب و خودبينى، هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست و نه هيچ بزرگوارى و شخصيتى همچون تقوا، هيچ همنشينى همچون حُسن خلق نيست و هيچ ميراثى به پاى ادب نمى رسد، هيچ راهبرى همچون توفيق نيست و نه هيچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور،) هيچ سودى همچون ثواب الهى و هيچ پرهيزکارى اى همچون پرهيز از شبهات نيست، هيچ زهدى همچون بى اعتنايى به حرام نيست و نه هيچ علم و دانشى همچون تفکر، هيچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نيست و نه هيچ ايمانى\nمانند حيا و صبر، هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى و هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست، هيچ عزتى چون حلم نيست و هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.",
"Interpretation": "هجده اندرز مهم از آنچه در سند اين کلمات حکمت آميز آورديم استفاده مى شود که آنچه مرحوم سيّد رضى در اين جا آورده به صورت پراکنده در خطبه يا خطبه هايى بوده است در حالى که از روايات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده برمى آيد که اين ها در کنار هم بوده است؛ ولى در هر صورت به نظر مى رسد اين ها مواعظ مختلفى و هر يک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آن ها در يک عبارت دليل بر آن نيست که همه پيوند نزديک با يکديگر دارند. در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از اين جمله هاى هجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد وسزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى آن ها را مرور کند و پيام آن ها را با گوش جان بشنود. ازاين رو براى پى بردن به عمق کلام امام (عليه السلام) ما هر يک را جداگانه با شرح کوتاهى همراه مى سازيم. نخست مى فرمايد: «هيچ مال و سرمايه اى پردرآمدتر از عقل نيست»؛ (لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» يعنى پردرآمدتر و نافع تر. مى دانيم که امتياز انسان بر حيوانات، عقل است که مى تواند سرمايه هاى\nمعنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسيارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آن ها رسيده، اما براثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند، و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند، اما با کمک عقل و درايت پس از مدت کوتاهى سرمايه فراوانى از طريق حلال گردآورى کرده اند. درمورد سرمايه علم و دانش و اخلاق نيز چنين است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لَيْسَ بَيْنَ الاْيمانِ وَالْکُفْرِ إلاَّ قِلَّةُ الْعَقْلِ، قيلَ: وَکَيْفَ ذاکَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: إنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نيَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذي يُريدُ في أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛ فاصله ميان ايمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! اين امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نيتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد». در دومين گفتار حکيمانه مى فرمايد: «هيچ تنهايى وحشتناک تر از عُجب وخودبينى نيست»؛ (وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ). چراکه از يک سو مردم از افراد خودبين و خودخواه متنفرند و از آن ها فاصله مى گيرند و ازسوى ديگر افراد خودبين مردم را در حد لياقت دوستى خود نمى بينند و برترى خيالى و وهمى، آن ها را از مردم جدا مى سازد، درنتيجه گرفتار تنهايى وحشتناکى مى شوند. ازاين رو در حديثى که در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) آمده مى خوانيم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسى که گرفتار خودبينى شود هلاک مى شود». در سومين نکته مى فرمايد: «هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست»؛ (وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِيرِ). منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسيله آن کارهاى دنيا\nو آخرت خويش را نظام مى بخشد و به يقين، نتيجه هر کارى در پايان آن روشن مى شود؛ آن ها که در فکر عاقبت کارها و نتيجه نهايى آن هستند، به يقين از همه عاقل ترند. در حديثى مى خوانيم که شخصى نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگويم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! اين سخن ميان او و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سه بار تکرار شد و در پايان، پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إنّي أُوْصِيکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ يَکُ رُشْداً فَأمْضِهِ وَإنْ يَکُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو توصيه مى کنم هنگامى که تصميم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بينديش. اگر عاقبت نيکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى وضلالت است از آن صرف نظر کن». در چهارمين نکته مى فرمايد: «هيچ بزرگوارى و شخصيتى همچون تقوا نيست»؛ (وَلا کَرَمَ کَالتَّقْوَى). اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ)؛ «گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست». شخص باتقوا نه تنها نزد خداوند، که نزد خلق خدا نيز گرامى و باشخصيت است، زيرا از انجام کارهاى زشتى که شخصيت انسان را درهم مى شکند خوددارى مى کند. اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى؛ پرهيزکارى کليد شخصيت است». در پنجمين نکته مى فرمايد: «هيچ همنشينى همچون حسن خلق نيست»؛ (وَلاقَرِينَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ). زيرا حسن خلق جاذبه عجيبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب\nمى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صميمى محروم اند در حالى که همه به دوستى با افراد خوش برخورد و صاحب حُسن خلق افتخار مى کنند. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که در ذيل کلام حکمت آميز 38 آمد خوانديم: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ حسن خلق، دوستى و محبت را ريشه دار مى کند ورشته دوستى را استوار مى دارد». درباره حسن خلق در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار بلندى آمده که نشان مى دهد گشاده رويى و حسن خلق از مهم ترين امورى است که اسلام بر آن تأکيد دارد. سپس امام (عليه السلام) در ششمين نکته مى فرمايد: «هيچ ميراثى همچون ادب نيست»؛ (وَ لا مِيرَاثَ کَالاَْدَبِ). همان گونه که در شرح گفتار حکمت آميز 54 که عين اين عبارت در آن گفتار حکيمانه تکرار شده بود آورديم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است وازاين رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى سازند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آن جا که رعايت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه اين امور را «ادب» مى نامند. دربرابر آن، بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعايت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همين مناسبت «تأديب» به تعليم و تربيت وياد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «ادب» و «ادبيات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، اين اصطلاح که جديد است و قطعآ بعد از زمان امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب را در کلام امام (عليه السلام) به همين معنا تفسير کرده اند؛ ولى قطعآ اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقيقت ادب را دربر مى گيرد.\nدر اهميت ادب همين بس که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لايَزالُ الْمُؤمِنُ يُورِّثُ أهْلَ بَيْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى يَدْخِلَهُمْ الْجَنَّةَ... وَ لا يَزالُ الْعَبْدُ الْعاصي يُورِثُ أهْلَ بَيْتِهِ الاْدَبَ السَّىِّء حَتّى يُدْخِلَهُمُ النّارَ جَميعاً؛ انسان باايمان به خانواده خود علم وادب مى آموزد تا آن جا که همه را وارد بهشت مى کند و بنده گنهکار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آن جا که همه را به دوزخ مى فرستد». در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ؛ شما به کسب ادب نيازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستيد». در هفتمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ راهبرى همچون توفيق نيست»؛ (وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِيقِ). «توفيق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ کردن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از توفيق در اين جا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلاً اگر انسان حال خوبى براى دعا پيدا کند و مجلس مناسبى تشکيل شود و خطيب دانشمند و باصفايى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود: توفيق براى دعا حاصل شد. همچنين فراهم شدن اسباب مثلاً براى زيارت بيت الله يا کمک به محرومان يا فراگرفتن علم و دانش، تمام اين ها توفيق ناميده مى شود و اگر امام (عليه السلام) مى فرمايد: بهترين رهبر توفيق است، براى اين است که توفيق، انسان را به راه حق و مسير اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نيکى ها و خوبى هاست. به هر حال شک نيست که سرچشمه اصلى توفيق براى کارهاى خير، ذات پاک پروردگار است، ازاين رو در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «لا نِعْمَةَ\nکَالْعافِيَةِ وَلا عافِيَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفيقِ؛ هيچ نعمتى مانند سلامت و عافيت نيست و هيچ عافيتى همچون فراهم شدن توفيق». قرآن مجيد نيز از زبان پيغمبر الهى حضرت شعيب (عليه السلام) مى فرمايد: (وَما تَوْفيقى إلّا بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَيْهِ أُنيبُ)؛ توفيق من جز به (يارى) خدا نيست، بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم». توفيق و بى توفيقى اسباب زيادى دارد؛ هرقدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خيرخواه باشد خداوند توفيق او را براى انجام کارهاى نيک بيشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعايت حقوق والدين و استاد و دوستان، توفيق را از انسان سلب مى کند. در حديثى که در غررالحکم از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا يَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّينُ وَ التَّوْفيقُ لا يَفْتَرِقانِ؛ همان گونه که سايه از جسم جدا نمى شود توفيق نيز از دين جدايى پيدا نمى کند». در هشتمين نکته مى فرمايد: «هيچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور) نيست»؛ (وَ لا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ). همه تاجران براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنيوى ناپايدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَيْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَيُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارتى راهنمايى\nکنم که شما را از عذاب دردناک رهايى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد کنيد اين براى شما (از هرچيز) بهتر است اگر بدانيد * (اگر چنين کنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هايى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زير درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد و اين پيروزى عظيم است». در نهمين نکته حکمت آميز که درواقع تکميل کننده نکته قبل است مى فرمايد : «هيچ سودى همچون ثواب الهى نيست»؛ (وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ). سودهاى مادى همه از بين مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کريم مى خوانيم: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ). درواقع ارباح مادى همچون خواب و خيال است ولى سود معنوى واقعيتى است انکارناپذير. اضافه بر اين، سود مادى حدى دارد؛ دو يا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آيه شريفه (مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ...). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن مى شود؛ سودى که در هيچ تجارتى پيدا نمى شود. در دهمين نکته مى فرمايد: «هيچ پرهيزکارى اى همچون پرهيز از شبهات نيست»؛ (وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ). «ورع» در اصل به معناى پرهيز يا شدت پرهيز است و در لسان روايات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلّم پرهيز مى کند بلکه از شبهات نيز دورى مى جويد.\nدر روايات اسلامى نيز در حديث معروف پيغمبر اکرم9 تمام موضوعات به سه بخش تقسيم شده اند: «حَلالٌ بَيِّنٌ وَ حَرامٌ بَيِّنٌ وَشُبَهاتُ بَيْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُ؛ امورى که درستى آن آشکار است که بايد از آن پيروى کرد و امورى که گمراهى آن آشکار است و بايد از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبه در ميان اين دو؛ کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهايى مى يابد وکسى که به سراغ شبهات برود (تدريجآ) مرتکب محرمات مى شود و از آن جا که نمى داند هلاک خواهد شد». درواقع شبهات، حريم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بيم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود. بعضى از بزرگان، «ورع» را به چهار قسم تقسيم کرده اند که يکى از ديگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهيز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، «ورع تائبين» ناميده مى شود. قسم ديگرى از آن، همان حالت پرهيزکارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن «ورع صالحان» مى گويند و قسم سوم آن، حالت پرهيزکارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهيز مى کند و نام «ورع متقين» بر آن گذاشته شده است. قسم چهارم، ورع به معناى صرف نظر کردن از غير خداست براى ترس از ضايع شدن ساعتى از عمر در امرى بيهوده (که درجه اعلاى ورع است) و به آن «ورع صديقين» مى گويند» همان گونه که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «لا يَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقينَ حَتّى يَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ يَکُونَ فِيهِ بَأسٌ؛ کسى، از متقين محسوب\nنمى شود مگر اين که امورى را که ذاتآ اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است». در يازدهمين نکته حکيمانه امام (عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ زهدى همچون بى اعتنايى به حرام نيست»؛ (وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ) گرچه بسيارى از افراد، زهد را تنها در ساده زيستن و قناعت کردن به لباس وغذا و مسکن و بى اعتنايى به مقامات دنيوى مى دانند؛ ولى از نظر مبارک امام (عليه السلام) مهم ترين زهد پرهيز از حرام است، هرچند زندگى انسان زياد هم ساده نباشد؛ اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسيار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نيست. در اين که زندگىِ ساده به ويژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مايه نجات از گناهان بسيارى و سبب توجه به ذات پاک پروردگار است شکى نيست و به همين دليل، هم در آيات قرآن و هم در روايات اسلامى به طور گسترده اهميت زهد و سپس ماهيت و حقيقت آن و نتايج پربارى که بر آن مترتب مى شود بيان شده است. بعضى از شارحان نهج البلاغه در اين جا نوشته اند که زهد اگر به اين معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به ديگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند يک فضيلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخيره کند و فايده آن به کسى نرسد چنين زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود. در ذيل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافى درمورد «زهد» سخن گفتيم، ازاين رو ضرورتى براى تکرار آن نمى بينيم و تنها به يک روايت از امام صادق (عليه السلام)\nبسنده مى کنيم: «جُعِلَ الْخَيْرُ کُلُّهُ فِي بَيْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا؛ تمام نيکى ها در خانه اى قرار داده شده و کليد آن زهد در دنياست». حضرت در دوازدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ علم و دانشى همچون تفکر نيست»؛ (وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ). کسانى که تنها به حفظ عبارات ديگران و آنچه در روايات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى انديشند علمشان چندان ثمرى ندارد و درواقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زيادى را در خود جاى دهد؛ ولى آنان که اهل انديشه اند از جاى جاى آيات قرآن و روايات اسلام و کلمات بزرگان حقايقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم ديگران قناعت شود هرگز علوم، پيشرفت و نمو وبالندگى پيدا نمى کند. به همين دليل در بعضى از احاديث که هم از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و هم از اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيده، تفکر، برترين عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ». در سيزدهمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نيست»؛ (وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ). در حديث ديگر از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ؛ کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترين مردم است». در حديث ديگرى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرايِضَ؛ عابدترين مردم کسى است که واجبات را ادا کند». تمام اين روايات اشاره به اين مى کند که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات\nو نيايش هاى طولانى و پرسوزوگداز نيست؛ عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند؛ اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دينى و از همه مهم تر اداى حق الهى. در چهاردهمين نکته مى فرمايد: «هيچ ايمانى مانند حيا و صبر نيست»؛ (وَلا إِيمَانَ کَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ). «حيا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت بازمى دارد. به بيان ديگر، حيا انقباض نفس دربرابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت دربرابر مشکلات است؛ خواه مشکلات اطاعت باشد يا ترک معصيت و يا مشکلات مصائب و سختى ها. به يقين اگر حالت حيا نباشد، ايمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت دربرابر مشکلات نباشد ايمان ثبات و قرارى نخواهد داشت. در حديثى از امام صادق يا امام باقر (عليهما السلام) مى خوانيم: «اَلْحَياءُ وَ الاْيمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ؛ حيا و ايمان با يک ريسمان بسته شده اند هرجا يکى از آن ها برود ديگرى به دنبال آن خواهد رفت». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فيهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَناتٍ: الصِّدْقُ وَ الْحَياءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالشُّکْرُ؛ چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبديل به حسنات مى کند: صدق و حيا و حسن خلق و شکر». بديهى است که راستگويى انسان را از بسيارى از گناهان بازمى دارد و حيا از قبايح و زشتى ها و حسن خلق از درگيرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از\nنعمت ها تشويق مى کند و همين امور است که سيئات را به حسنات مبدل مى کند؛ يعنى در پرتو اين صفات در ادامه راه، گناهان تبديل به حسنات مى شوند. در پانزدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نيست»؛ (وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ). بسيارندکسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نيز صفات برجسته اى دارند؛ ولى براثر تکبر و خودبرتربينى، در جامعه منفورند درحالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردم اند. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که به يارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ يَزيüدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا يَرْفَعْکُمُ اللّهُ؛ تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراين فروتنى کنيد تا خدا شما را بالا ببرد». در شانزدهمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست»؛ (وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ). «شرف» به معناى شايستگى و عظمت و افتخار و نيک نامى است و به يقين، اين امور از طريق علم و دانش به دست مى آيد زيرا علم و آگاهى کليد همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جايى در جامعه انسانى وجود ندارد. قرآن مجيد و روايات اسلامى پر است از آيات و رواياتى که در مدح و ستايش علم آمده است تا آن جا که مُرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهيدان برتر شمرده شده است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «طَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ؛ من به سراغ ارزش و شخصيت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش يافتم». بديهى است که منظور از «علم» علوم و دانش هايى است که يا جنبه معنوى دارد و يا دنياى انسان ها را سامان مى بخشد. در هفدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ عزتى چون حلم نيست»؛ (وَ لا عِزَّ کَالْحِلْمِ). حليم به کسى گفته مى شود که دربرابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنين مشکلات زندگى را تحمل مى کند و براثر سعه صدر و فکر بلند، آن ها را در خود حل مى نمايد و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همين ها باعث عزت اوست و بسيار ديده شده که مردم به حمايت افراد حليم در مقابل نادان برمى خيزند. افراد بردبار در نظر مردم عزيزند، زيرا سکوتشان دربرابر افراد نادان و سبک سر و بى ادب، بر عزت و شخصيتشان مى افزايد؛ ولى نابردباران در کوچک ترين مسائل درگير مى شوند و همين امر از عزت و احترامشان مى کاهد. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛ خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذليل نساخت». آن گاه در هجدهمين و آخرين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نيست»؛ (وَ لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ). ناگفته پيداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخيصى دارد؛ هنگامى که عقول و افکار به يکديگر ضميمه شوند بسيار قوى تر عمل مى کنند، مسيرها روشن، موانع برطرف و نزديک ترين راه به مقصد غالبآ معلوم مى شود و از اين طريق پشتيبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد.\nهمان گونه که در نيروهاى جسمانى چنين است که نيروى يک فرد همچون ريسمان باريکى است که گسستن آن آسان است؛ ولى هنگامى که نيروها به يکديگر ضميمه شد و طناب محکمى از آن تشکيل گرديد، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفنديارش نگسلد»، اين حکم در نيروهاى فکرى نيز کاملاً جارى است. بر اين اساس يکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجيد انجام امور با مشورت ذکر شده است و مى فرمايد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) حتى شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است. در ذيل حکمت 54 که امام (عليه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهيرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهميت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نيز بحثى تحت عنوان «بهره گيرى از آراى اهل نظر» آورديم. در تفسير نمونه نيز ذيل آيات مذکور بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است. در پايان اين گفتار حکيمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصيه اخلاقى مهم بود ذکر اين نکته لازم است که اين سخنان گرچه در اين جا به صورت يک جا جمع شده ولى قسمت هايى از آن در احاديث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعيد نيست که امام (عليه السلام) بسيارى از آن ها را به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بيان کرده باشد. به يقين کافى است که انسان به همين يک گفتار حکيمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و در جنبه هاى مادى و معنوى پيروز گردد."
},
"114": {
"hekmat_number": 114,
"title": "حکمت 114",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1072",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که صلاح و نيکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در اين حال به ديگرى که از او گناهى ظاهر نشده، گمان بد برد به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس به ديگرى گمان خوب برد خود را فريب داده است!",
"Interpretation": "معيار حُسن ظن و سوءظن مسئله حسن ظن و سوءظن در اسلام از مسائل بسيار مهم است که در آيات و روايات بازتاب گسترده اى دارد. البته اصل بر حسن ظن مسلمانان به يکديگر است؛ ولى اين اصل، استثنايى هم دارد که امام (عليه السلام) در جمله گهربار مورد بحث به آن اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که صلاح و نيکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در اين حال به ديگرى که از او گناهى ظاهر نشده گمان بد برد به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس به ديگرى گمان خوب ببرد خود را فريب داده است»؛ (إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ). همان گونه که گفتيم، اصل در جامعه اسلامى بر حسن ظن است، چنان که در سوره حجرات آيه 12 مى خوانيم: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إجْتَنِبُوا کَثيراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد چراکه بعضى از آن ها گناه است». در روايات اسلامى نيز تأکيد شده که کار برادر مسلمانت را حمل بر صحت کن و از سوءظن بپرهيز؛ در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «ضَعْ أمْرَ أخيکَ عَلى أحْسَنِهِ... مَحْمِلاً؛ عمل برادر مسلمانت را بر نيکوترين وجه ممکن\nحمل کن مگر اين که دليلى برخلاف آن قائم شود و هرگز درباره سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامى که مى توانى محمل نيکى براى آن بيابى حمل بر صحت کن». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إذا اتَّهَمَ الْمُؤمِنُ أخاهُ انْماثَ الاْيمانُ مِنْ قَلْبِهِ کَما يَنْماثُ الْمَلْحُ فِى الْماءِ؛ هنگامى که شخص باايمان برادر مسلمانش را متهم کند ايمان در قلب او ذوب مى شود همان گونه که نمک در آب ذوب مى گردد». مطابق کلام حکمت آميز مورد بحث، اين مطلب مربوط به زمانى است که چهره اسلام در محيط نمايان باشد و غالب مردم راه صلاح بپويند؛ اما زمانى که فساد، بر زمان غالب شد و اکثر مردم به راه خلاف رفتند حسن ظن به افراد سبب مى شود انسان خود را فريب دهد بنابراين بايد جانب احتياط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد. اين بدان معنا نيست که انسان سوءظن خود را به اشخاص آشکار سازد وآن ها را متهم کند، منظور اين است که بدون ظاهر کردن عکس العمل منفى که سبب اهانت به مؤمن مى شود، در عمل جانب احتياط را از دست ندهد. افرادى که در يک زمان زندگى مى کنند با هم متفاوت اند؛ بعضى سوابق خوبى دارند که بايد به آن ها حسن ظن داشت و بعضى داراى سوابق سوءاند که بايد درباره آن ها جانب احتياط را رعايت کرد، بنابراين، معيار، فساد تمام مردم زمان نيست، ازاين رو امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز فرمود: «بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ»، «حَوْبَة» به معناى گناه است، بنابراين سوءظن به کسى که سابقه سوئى از او ديده نشده ممنوع است.\nتعبير «فَقَدْ ظَلَمَ» به اين معناست که سوءظن به برادر مسلمانى که خلافى از او ديده نشده ظلم و ستم بر اوست. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله امکان داردکه چنين کسى به خودش نيز ستم مى کند، زيرا خود را از همکارى او محروم مى سازد. درواقع، امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به همان قاعده «حمل شىء بر اغلب» فرموده و غلبه صلاح را براى حمل به صحت کافى دانسته مگر اين که فردى سوء سابقه داشته باشد و در مقابل، غلبه فساد را براى سوءظن و احتياط لازم مى داند مگر اين که واقعاً کسى داراى سوابق خوبى است که او را با آن سوابق مى شناسيم. اين سخن در روابط ملت ها و دولت ها نيز کاملاً صادق است؛ هرگاه دولت هاى ستمگرى که غالبآ براى حفظ منافع خود حقوق ديگران را زير پا مى گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نبايد کار آن ها را حمل بر صحت کنيم، بلکه بايد فرض بر اين باشد که آنان براى فريب ما دامى گسترده اند. * * *"
},
"115": {
"hekmat_number": 115,
"title": "حکمت 115",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1073",
"arabic_text": "وَقِيلَ لَهُ (عليه السلام) کَيْفَ نَجِدُکَ يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ؟ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ کَيْفَ يَکُونُ حَالُ مَنْ يَفْنى بِبَقَائِهِ، وَيَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَيُوْتى مِنْ مَأْمَنِهِ؟",
"persian_translate": "کسى به امام (عليه السلام) عرض کرد: اى اميرمؤمنان! حال شما چگونه است؟ امام (عليه السلام) فرمود: چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بيمار مى گردد و در حالى (يا در جايى) که خود را در امان مى بيند مرگ دامانش را مى گيرد؟",
"Interpretation": "آسيب پذيرى انسان ها امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه در پاسخ کسى که از آن حضرت پرسيد: اى اميرمؤمنان! حال شما چگونه است؟ به سه نکته مهم اشاره کرده، مى فرمايد: چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بيمار مى گردد و در حالى (يا در جايى) که خود را در امان مى بيند مرگش فرامى رسد؟»؛ (وَقِيلَ لَهُ (عليه السلام) کَيْفَ نَجِدُکَ يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ فَقال (عليه السلام): کَيْفَ يَکُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِهِ، وَيَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَيُوْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ). دليل اين که چگونه انسان با بقائش فانى مى شود؟ روشن است، زيرا عمر انسان هرقدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى که از عمر او مى گذرد يک گام به پايان عمر و فنا نزديک تر مى شود درست مانند سرمايه دارى که هر روز مبلغى از سرمايه خود را هزينه مى کند بى آن که درآمدى به جاى آن داشته باشد که درباره او مى توان گفت: با استفاده از سرمايه اش، مفلس و تنگدست خواهد شد. اما اين که انسان چگونه با سلامتش بيمار مى شود؟ از اين نظر است که سلامتى انسان به سبب کار کردن منظم تمام دستگاه هاى بدن است؛ ولى همين کار کردن منظم، آن ها را تدريجآ فرسوده مى کند و در آن ها انواع اختلالات روى مى دهد و سرانجام از کار بازمى ايستند.\nراز اين که چگونه انسان از محل امنش آسيب مى پذيرد؟ اين است که عوامل آسيب پذيرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى که در يکى از رگ هاى قلب يا مغز رخ مى دهد سکته قلبى يا مغزى بر او عارض مى شود و او را نيمه جان مى سازد و يا به جهان ديگر مى فرستد. قرآن مجيد در آيات مختلف به اين نکات اشاره کرده است، در يک جا مى فرمايد: (أيْنَما تَکُونُوا يُدْرِکَکُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ کُنْتُمْ فى بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ)؛ هرجا باشيد مرگ به سراغ شما مى آيد هرچند در دژهاى محکم باشيد». در جاى ديگر مى فرمايد: (وَالْعَصْرِ * إنَّ الاْنْسانَ لَفِى خُسْرٍ)؛ قسم به عصر! که انسان (پيوسته) در حال خسران و زيان کردن است». در همين کلمات قصار، حکمت 74، آمده بود که «نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى أجَلِهِ؛ نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى کشد يک گام به مرگ نزديک تر مى شود). احتمال ديگر در تفسير جمله هاى حکيمانه مورد بحث، اين است که انسان به هنگام بقا وسلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى شود و اين بقا و سلامتى او را به فنا و بيمارى مى کشاند، چراکه عامل بسيارى از حوادث ناگوار، غفلت هنگام توانايى و تندرستى است. همچنين انسان در محل امن خود غالبآ احتياط را از دست مى دهد و گاه همان محل امن تبديل به محل خطر بزرگى مى شود و يا اين که انسان به افرادى کاملاً اطمينان مى کند و همه چيز خود را به دست آن ها مى سپارد، ناگهان از همان ها ضربه مى خورد. ولى تفسير اول مناسب تر است. * * *\n."
},
"116": {
"hekmat_number": 116,
"title": "حکمت 116",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1074",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلاءِ لَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چه بسيارند کسانى که به سبب نعمتى که به آن ها داده شده در غفلت فرو مى روند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها، مغرور مى گردند و براثر تعريف و تمجيد از آنان، فريب مى خورند و خداوند هيچ کس را با چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمايش نکرده است.",
"Interpretation": "هشدار درباره چهار چيز اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه معنادار «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى زند، مى فرمايد: «چه بسيارند کسانى که به سبب نعمتى که به آن ها داده شده غافل مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها، مغرور مى گردند و براثر تعريف و تمجيد از آنان، فريب مى خورند و خداوند هيچ کس را با چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمايش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلاءِ لَهُ). «مستدرج» از ريشه «استدراج» به معناى چيزى را تدريجآ به سمت وسويى بردن آمده است. در قرآن مجيد اين تعبير در دو آيه (182 سوره اعراف، و 44 سوره قلم) ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد يکى است و آن اين که کسى را مرحله به مرحله بدون اين که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مانند اين که کسى از بيراهه به سوى پرتگاه مى رود و ما نه تنها او را از اين کار نهى نکنيم بلکه به دليل آن که مستحق مجازات و کيفر است تشويق نيز کنيم. ناگهان به لب پرتگاه مى رسد و خود را در دام مجازات مى بيند، وحشت مى کند و راه بازگشت دربرابر خود نمى بيند و از همان جا مى لغزد و در پرتگاه سقوط مى کند.\nخدا به افرادى که طغيان را به اوج خود مى رسانند نيکى مى کند، نعمت مى بخشد، مقام مى دهد و ناگهان در ميان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى سازد، که در آن حالت، بسيار دردناک است. در آيه 44 سوره انعام مى خوانيم: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده بود فراموش کردند، درهاى همه چيز (از نعمت ها) را بر آن ها گشوديم تا زمانى که (کاملاً) به آنچه به آن ها داده شده بود خوشحال شدند. ناگهان آن ها را گرفتيم (و آنان را به عذاب سخت گرفتار ساختيم)، در اين هنگام يک باره نوميد شدند». دومين جمله اشاره به کسانى است که از طريق پرده پوشى خداوند درباره گناهان آن ها مورد آزمون الهى قرار مى گيرند. خدا ستارالعيوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى افکند تا بيدار شوند و توبه کنند و به راه حق بازگردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى شوند و به دليل اين ستر الهى فريب مى خورند و بر شدت و کثرت گناه مى افزايند. با توجه به اين که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده ها بالا مى رود و آن ها رسواى خاص و عام مى شوند. جمله سوم اشاره به يکى ديگر از راه هاى نفوذ شيطان و هواى نفس در انسان است؛ گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طريق تملق و چاپلوسى به مدح وثناى افرادى مى پردازند؛ بعضى از اين افراد که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه در مدح و تمجيد گفته مى شود کاملاً متفاوت مى بينند بيدار شده و سعى مى کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، اما برخى ديگر با اين سخنان،\nفريب مى خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضيلت و اخلاق مى پندارند، در حالى که در دام شيطان و هواى نفس گرفتارند. چهارمين جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حليم و غفور آن ها را از طريق بخشيدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى آزمايد شايد به پاس نعمت هاى الهى بيدار شوند و بازگردند؛ اين گسترش نعمت ها سبب غفلت وبى خبرى شان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى دهند، ناگهان خدا آن نعمت ها را مى گيرد و آن ها را به اين وسيله مجازات مى کند؛ مجازاتى که بسيار دردناک است، زيرا در ميان نعمت هاى الهى غوطه ورند و سرگرم لذات ها هستند که در يک لحظه همه چيز دگرگون مى شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در يک لحظه همه چيز خود را از دست مى دهند. قرآن مجيد در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آن ها به همين معنا اشاره کرده است؛ خدا آن ها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد، سرزمينى پر از نعمت و خدايى آمرزنده داشتند: (بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ) اما هواى نفس و شيطان کار خود را کردند و آن ها را به ناسپاسى و طغيان واداشتند. ناگهان سد عظيمِ «مأرب» براثر نفوذ آب و جانوران در آن، شکست و سيلاب عظيمى به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را درهم کوبيد و با خود برد و تنها زمينى باير و ويران به جاى ماند به گونه اى که باقى مانده جمعيت مجبور شدند از آن سرزمين کوچ کنند. قرآن مجيد درباره اين گروه مى فرمايد: (وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمآ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ)؛ «کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهيم به نفع آن هاست تنها به اين سبب به آن ها مهلت\nمى دهيم که (اگر بيدار نمى شوند) بر گناهان خود بيفزايند و (سرانجام) براى آن ها عذابى خوارکننده است». در اين آيه شريفه نيز ـ همچون کلام حکيمانه امام (عليه السلام) ـ از واژه «املاء» استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نيز نوعى کمک به شمار مى آيد؛ ولى معمولاً در قرآن مجيد به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است. * * *\n."
},
"117": {
"hekmat_number": 117,
"title": "حکمت 117",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1075",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ هَلَکَ فِيَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کينه توز!",
"Interpretation": "افراط و تفريط مايه هلاکت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه، افراط و تفريط در محبت اولياءالله را نکوهش مى کند، مى فرمايد: «دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کينه توز»؛ (هَلَکَ فِيَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ). بى شک محبت اولياءالله از ارکان ايمان است و سبب پيروى بى قيد و شرط از آنان و درنتيجه سبب نجات در دنيا و آخرت مى شود ولى اگر اين محبت از حد اعتدال تجاوز کند و به شکل غلو درآيد و امام را به مقام نبوت يا الوهيت برساند، به يقين چنين محبتى گمراهى و ضلالت است، همان گونه که اگر محبت محو شود و جاى خود را به عداوت و دشمنى دهد سبب خروج از ايمان و گمراهى و ضلالت خواهد بود. تاريخ مى گويد: اتفاقاً هر دو گروه درمورد اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيدا شدند؛ جمعى از غُلات که امروز هم آثارى از آنان باقى است او را برتر از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بلکه او را خدا مى دانستند و مى گفتند: خداوند در جسم على (عليه السلام) حلول کرده، زيرا صفاتش صفات خدايى است. در روايات آمده است که اميرمؤمنان (عليه السلام) به جمعى از آنان دستور توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آن ها را صادر کرد. امروز\nهم کسانى پيدا مى شوند که در اشعار و سخنان معمولى خود مطالبى مى گويند که عين غلو است. اين گونه سخنان آميخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبى به ويژه از طريق بعضى مداحان يا خطباى بى خبر و کم اطلاع راه يافته است. آنان مى کوشند گروهى از عوام را نيز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقيقت ولايت مى پندارند، در حالى که گمراهى و ضلالت است و اگر علماى دينى و خطباى آگاه و مداحان بامعرفت از آن پيشگيرى نکنند آينده بدى در انتظار آنان است. از آن جا که دنياى امروز دنياى ارتباطات است، اين سخنان آميخته با غلو از يک مجلس کوچک به همه جا منتقل مى شود و دشمنان شيعه که در کمين نشسته اند آن را به همه شيعيان تسرى مى دهند و حکم کفر و قتل آن ها را صادر مى کنند. بايد دربرابر اين توطئه ها بيدار بود. دربرابر اين گروه، گروه ديگرى نه تنها نور ولايت و محبت امامت در قلبشان نيست بلکه به جاى آن، دشمنى و عداوت دارند؛ مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرين مى کردند و واجب القتل مى دانستند. آن افراطگران واين تفريط کنندگان هر دو گمراه اند. تنها کسانى در صراط مستقيم گام برمى دارند که حد اعتدال را رعايت کنند، همان گونه که امام (عليه السلام) در خطبه 127 فرمود: «وَخَيْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً النَّمَطُ الاْوسَطُ فِالْزِمُوهُ؛ بهترين مردم درمورد من گروه ميانه رو هستند، هرگز از آن ها جدا نشويد». اين گونه افراد (دشمنان ولايت و امامت) که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبى ها) شمرده مى شوند مانند طائفه غلات، از اسلام خارج اند و در رديف کفار به شمار مى آيند، بلکه ناصبى ها بدترين کافران اند. مع الأسف در عصر و زمان ما نيز افرادى يافت مى شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمى کنند ولى در دل علاقه اى به اميرمؤمنان على (عليه السلام) ندارند، فضايل او را منکر و از ذکر آن ناراحت مى شوند به گونه اى که شنيده شده\nدر عربستان سعودى کتاب هاى فضايل على (عليه السلام) جمع آورى مى شود و اجازه نشر به آن نمى دهند. اين هم نوعى ناصبى گرى است. اين سخن را با روايتى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم: در روايتى در اعتقادات صدوق مى خوانيم که آن حضرت در پاسخ کسى که مى گفت: خداوند محمد و على را آفريده و تمام کارها را به دست آن ها سپرده، آفرينش به دست آن ها ورزق نيز در دست آن هاست، زنده مى کنند و مى ميرانند، فرمود: اين دشمن خدا دروغ گفته است، آيه سوره رعد را براى او بخوانيد که مى فرمايد: «آن ها براى خدا شريکانى قرار داده اند که اعتقاد داشتند اين همتايان نيز مانند خدا مى آفرينند... بگو خداوند خالق همه چيز است و او يگانه پيروز است». * * *"
},
"118": {
"hekmat_number": 118,
"title": "حکمت 118",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1076",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از دست دادن فرصت مايه غم و اندوه است.",
"Interpretation": "فرصت را از دست ندهيد اين گفتار کوتاه و بسيار حکيمانه همگان را به استفاده از فرصت ها دعوت مى کند، مولا على (عليه السلام) مى فرمايد: «از دست دادن فرصت مايه غم و اندوه است» (إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ). همان گونه که در سند اين حکمت اشاره شد امام (عليه السلام) شبيه آن را در وصيت نامه اش به امام حسن مجتبى (عليه السلام) فرموده و در کلام حکمت آميز 21 نيز خوانديم: «الفُرْصَةُ تَمُرَّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهُزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ؛ فرصت ها همچون ابرها (به سرعت) در حرکت اند، بنابراين فرصت هاى نيک را غنيمت بشماريد». فرصت به معناى فراهم شدن اسباب انجام کارى است، زيرا بسيارى از کارها به ويژه کارهاى مهم نيازمند مقدماتى است که گاه از اختيار انسان بيرون است. هنگامى که بر اثر پيشامدهايى آن اسباب فراهم گردد بايد هرچه زودتر از آن ها استفاده کرد و به مقصد رسيد، زيرا بسيار مى شود که فرصت از دست رفته هرگز باز نمى گردد. جوانىِ انسان، فراغت، نشاط کار، صحت و سلامت، همه از فرصت هايى است که به سرعت مى گذرد و به آسانى و گاه هرگز بازنمى گردد. حديث معروفى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَلا تَنسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيَا)؛ «نصيبت را از دنيا هرگز فراموش نکن» نقل شده که فرمود: «لا تَنْسَ\nصِحَّتَکَ وَقُوَّتَکَ وَفَراغَکَ وَشَبابَکَ وَنِشاطَتَکَ أنْ تَطْلُبَ بِها الاْخِرَةَ؛ سلامتى و توانايى و فراغت بال و جوانى و نشاطت را فراموش نکن و به وسيله آن سعادت آخرت را تحصيل نما». به يقين، غم و اندوه و حتى گريه و زارى براى از دست رفتن فرصت هيچ مشکلى را حل نمى کند. چه بهتر که انسان بيدار باشد و فرصت ها را دريابد. حديث معروفى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده که فرمود: «إنَّ لِرَبِّکُمْ فى أيّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتُ ألا فَتَعَّرضوا لَها؛ پروردگار شما در دوران زندگانى تان نسيم هاى سعادتى در اختيار شما مى گذارد از آن نسيم ها استفاده کنيد و خود را در معرض آن قرار دهيد». اين نسيم هاى سعادت همان فرصت هاى گران بهاست که در دوران زندگى گهگاه براى انسان حاصل مى شود. در حديث ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «أيُّهَا النّاسُ الاْنَ الاْنَ مِنْ قَبْلِ النُّدَمِ وَ مِنْ قَبْلِ (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ) ؛ اى مردم! هم اکنون هم اکنون (به پا خيزيد) پيش از آن که (فرصت ها از دست برود و) پشيمان شويد و پيش از آن که (به فرموده قرآن مجيد) کسى بگويد: افسوس بر من از کوتاهى هايى که در اطاعت از فرمان خدا کردم». * * *\n."
},
"119": {
"hekmat_number": 119,
"title": "حکمت 119",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1077",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَيَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دنيا مانند مار (خوش خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همين دليل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند.",
"Interpretation": "دنيا مار خوش خط و خال! امام (عليه السلام) در اين گفتار پربار خود تشبيه ديگرى براى دنياى فريبنده بيان کرده و به همگان هشدار داده است، مى فرمايد: «دنيا مانند مار (خوش و خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همين دليل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند»؛ (مَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَيَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ). طبيعت دنيا داراى اين دو ويژگى است: ظاهرى فريبنده و باطنى خطرناک؛ کاخ ها، زر و زيورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عيش و نوش ها مظاهر جذاب دنياست؛ ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا و آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن يا حفظ آن با خود دارد. به همين علت امام (عليه السلام) در عبارات مختلفش با ذکر مثال هاى متعدد، تناقض اين ظاهر و باطن را آشکار ساخته و هشدار داده است. درذيل نامه 68 که امام (عليه السلام) پيش ازدوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى (قدس سره) نگاشته، همين مَثَل را با کمى تفاوت بيان فرموده است. ما از آيات قرآن و روايات اسلامى تشبيهاتى براى دنيا جمع آورى کرديم که به هجده تشبيه بالغ شد و نشان داديم که چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پيشوايان معصوم (عليهم السلام) در احاديث خود\nبراى بيدار کردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. تعدد و تکثر اين امثله به خوبى نشان مى دهد که تاچه اندازه اين مسئله داراى اهميت است. در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنيا با تمثيل به مار نشان داده شده که به هنگام لمس آن بسيار نرم و ملايم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى که اگر يک لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل وجان گدازى) که در درون بدن اين حيوان خطرناک است از طريق نيش آن به بدن انسان منتقل مى شود. سوزش فوق العاده توأم با پيچ وتاب ـ تا آن جا که مارگزيده به صورت يک مَثَل در بيتابى درآمده است ـ و سپس از کار افتادن تدريجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ. تعبير «غِرِّ جاهل» («غِر» به معناى انسان خام بى تجربه که زود فريب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و ناآگاهى است که تنها چشم به ظواهر فريبنده دنيا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد که تاريخ پيشينيان، آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند؛ ولى عاقلان باتجربه و آگاه که سرنوشت دنياپرستان را در آيينه تاريخ مشاهده کرده اند خود را از آن برحذر مى دارند. به همين دليل حب دنيا (دنياپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنياپرست چنان اسير آن مى شوند که نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بيدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گويند: براى رسيدن به اهداف دنيوى هر کارى براى ما مجاز است. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أُتْرکُوا الدُّنْيا لاِهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما يَکْفيهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَهُوَ لا يَشْعُرُ؛ دنيا را به اهل آن واگذاريد، زيرا کسى که بيش از نياز خود از آن برگيرد درواقع مرگ خود را از آن جا که نمى داند تسريع کرده است». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «ما أحَدٌ مِنَ الاْوَّلينَ وَ الاْخِرينَ إلّا وَ هُوَ يَتَمَنّى يَوْمَ الْقِيامَةِ إنَّهُ لَمْ يُعْطَ مِنَ الدُّنْيا إلّا قُوتاً: هيچ کس از اولين و آخرين نيست مگر اين که روز قيامت آرزو مى کند اى کاش جز به اندازه نياز از دنيا به او داده نشده بود». بى شک تمام آنچه گفته شد درباره دنياى دنياپرستانى است که هدفى جز لذت و عيش و نوش ندارند و دنيا براى آن ها غاية الآمال است؛ ولى هرگاه از امکانات دنيا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنياى ممدوح و محبوب و به تعبير روايت امام سجاد (عليه السلام): «دنياى بلاغ» (دنيايى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود. در حديثى مى خوانيم: شخصى خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض کرد: به خدا ما دنيا را دوست داريم و علاقه منديم به ما داده شود. امام (عليه السلام) به او فرمود: دنيا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمين کنم، با آن صله رحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام (عليه السلام) فرمود: «لَيْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْيا هذا طَلَبُ الاْخِرَةِ؛ اين طلب دنيا نيست بلکه طلب آخرت است». * * *"
},
"120": {
"hekmat_number": 120,
"title": "حکمت 120",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1078",
"arabic_text": "وَسُئِلَ عَنْ قُرَيْشٍ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ، نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِي نِسَائِهِمْ. وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا. وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُـفُوسِنَا، هُـمْ أَکْثـَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) درمورد قريش سؤال شد. امام (عليه السلام) فرمود: اما بنى مخزوم، گل هاى قبيله قريش اند که ما دوست داريم با مردانشان هم سخن شويم و با زنانشان ازدواج کنيم، اما طايفه بنى عبد شمس، از همه بدانديش تر و بخيل ترند، اما ما (طايفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تريم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛\nجمعيت آن ها بيشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم.",
"Interpretation": "ويژگى هاى قبايل قريش اين کلام حکيمانه در پاسخ کسى بيان شد که از امام (عليه السلام) درباره ويژگى هاى قبايل قريش سؤال کرد. امام (عليه السلام) نيز به سه قبيله معروف آن ها (بنو مخزوم، بنو عبد شمس و بنو هاشم) اشاره کرد و ويژگى هاى روحى و جسمى آن ها را برشمرد ودرواقع به عنوان يک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجاياى آن ها را بررسى کرد؛ (وَ سُئِلَ (عليه السلام) عَنْ قُرَيْشٍ). نخست درباره قبيله «بنى مخزوم» مى فرمايد: «اما بنى مخزوم، گل هاى قبيله قريش اند که ما دوست داريم با مردانشان هم سخن شويم و با زنانشان ازدواج کنيم»؛ (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ، نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِي نِسَائِهِمْ). «مخزوم» جد اين قبيله، فرزند «يقظة بن مرة» بود. و اين طايفه به پاکيزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام (عليه السلام) نيز همين اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى ديگر را و مى دانيم که «ابوجهل» معروف، «وليد» و دودمان «مغيره» از دشمنان سرسخت اسلام از اين قبيله بودند که شأن نزول بعضى از آيات قرآن، مسائل مربوط به آن ها را تشکيل مى دهد؛ ازجمله در شأن نزول آيات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدآ * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودآ ...) گفته اند\nکه اين آيات درباره «وليد بن مغيره» ى معروف است که تصميم داشت با قرآن معارضه کند، و آيه شريفه (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْکَرِيمُ) درباره «ابوجهل» نازل شده که در اين آيات مذمت شديدى از هر دو به چشم مى خورد. سپس امام (عليه السلام) به سراغ معرفى طايفه «بنى عبد شمس» مى رود که «ابوسفيان»، «معاويه» و «بنى اميه» از اين قبيله اند، مى فرمايد: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بدانديش تر و بخيل ترند»؛ (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا). جمله هاى «أَبْعَدُهَا رَأْياً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح، تفسير شده، اين گونه که آن ها داراى افکارى عميق و دورنگرند و از آنچه در اختيار دارند شجاعانه دفاع مى کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسير شده، به اين صورت که جمله «أَبْعَدُهَا رَأْياً» يعنى دورترين قبايل قريش از حق اند و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» يعنى آن ها درباره چيزهايى که در اختيار دارند بخيل ترين افرادند. با توجه به شواهد و قرائن تاريخى و وجود بنى اميه و افرادى همچون ابوسفيان و معاويه در ميان آن ها، تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد و کلمات «امکر» و «انکر» نيز که بعداً خواهد آمد شاهد اين مدعاست. آن گاه امام (عليه السلام) از بنى هاشم ياد کرده، مى فرمايد: «اما ما (طايفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتريم، جمعيت آن ها بيشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم»؛ (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ). نمونه بارز فصاحت بنى هاشم در پيغمبر اکرم و اميرمؤمنان (عليهما السلام) و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است. دعاى عرفه امام\nحسين (عليه السلام) و دعاهاى صحيفه سجاديه نيز نمونه هاى ديگرى از اين فصاحت بى بديل است. خيرخواهى آن ها درباره اسلام تا آن جا بود که تا پاى جان ايستادند و همه چيز را براى حفظ اسلام در صحنه هايى همچون کربلا و غير آن فدا کردند. زيبايى صورت آن ها در تواريخ کاملاً منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى اميرمؤمنان (عليه السلام) که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قيمتى را به سائل داد و آيه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) که پيراهن شب زفافش را به سائل تقديم کرد و در زندگى امام حسن (عليه السلام) که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را ميان خود و نيازمندان تنصيف کرد و همچنين در زندگى امام صادق (عليه السلام) که بخشى از اموال خود را به دست يکى از شيعيان سپرده بود تا اگر در ميان شيعيان اختلافى در مسائل مالى ببيند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و ميان آن ها صلح و صفا برقرار سازد معروف است. کوتاه سخن اين که تاريخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گوياى سخنان فشرده و پرمعنايى است که امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز خود بيان فرموده است. در اين جا اين سؤال مطرح مى شود که چگونه امام (عليه السلام) قبيله اى را به طور عموم زير سؤال مى برد و آن ها را آشکارا مذمت و نکوهش مى کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنين کارى مناسب به نظر نمى رسد؟ پاسخ اين سؤال روشن است. اولاً اين گونه حکم هاى عام ناظر به عموم نيست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلاً وقتى مى گوييم: جوانان، جسور و سرکش اند مفهومش اين نيست که همه بدون استثنا چنين اند و يا اين سخن که پيران پخته و پرتجربه اند دليل وجود اين صفت در تمام افراد کهن سال نيست.\nثانياً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما بيان صفات آشکار که افراد نمونه هاى آن را در اين قبايل آشکارا ديده بودند، بى اشکال است؛ مثلاً در طايفه بنى عبد شمس چهره هايى را همچون ابوسفيان و فرزندانش و همسر آلوده و زشت کارش «هند» مى ديدند. سؤال ديگر اين که در عصر جاهليت، عرب به افراد قبيله خود افتخار مى کردند و حتى کثرت جمعيت خود را به رخ ديگرى مى کشيدند؛ ولى با ظهور اسلام اين تفاخر به انساب جاهلى از ميان رفت. چگونه اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين جا ويژگى هاى قبايل قريش و برترى بنى هاشم را بيان مى کند؟ پاسخ اين است که عرب جاهلى بر ارزش هاى اخلاقى تکيه نمى کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره اى از صفات زشت مانند غارتگر بودن تکيه داشت و اصولاً دفاع از قبيله، دفاعى بى چون و چرا و بى قيد و شرط و تعصب آميز بود نه براى ارزش هاى اخلاقى آن ها. امام (عليه السلام) در اين جا تکيه بر ويژگى هاى اخلاقى مى کند. * * *"
},
"121": {
"hekmat_number": 121,
"title": "حکمت 121",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1079",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَيَبْقَى أَجْرُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چقدر اين دو عمل با هم متفاوت اند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است.",
"Interpretation": "تفاوت اين دو کار امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى به تفاوت اعمال خيرى که مورد رضاى خداست ولذات و هوسرانى هاى ناپايدار دنيا اشاره کرده، مى فرمايد: «اين دو عمل چقدر با هم متفاوت اند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند وعملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است»؛ (شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَيَبْقَى أَجْرُهُ). در ميان کارهاى نيک و بد و اعمال حسنه و سيئه ـ با اين که هر کدام جنبه مثبت و منفى دارند ـ اين تفاوت آشکار ديده مى شود؛ اعمال گناه آلود داراى لذتى موقتى و ناپايدار است که به زودى زايل مى گردد ولى عواقب بد آن، هم در دنيا و هم در آخرت دامان انسان را مى گيرد. مثلاً انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى برد. ممکن است اين ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى کند و در نشئه اى لذت بخش فرو برد؛ اما به زودى پايان مى يابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدريجآ ظاهر مى شود و در آخرت نيز از شراب طهور بهشتى و نوشيدن آب کوثر محروم مى گردد. ولى به عکس، انسانى که به سراغ بندگى خدا مى رود و در ميدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى شود، هر چند با مشکلاتى روبرو مى گردد؛ اما اين مشکلات به تدريج از بين مى رود و اجر و پاداش دنيوى و اخروى آن باقى\nمى ماند. اين همان چيزى است که قرآن به آن اشاره کرده، مى فرمايد: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از ميان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند». هوس رانى و شهوت رانى همچون کف هاى روى آب است که (فَيَذْهَبُ جُفَاءً)؛ «سرانجام کف ها به بيرون پرتاب مى شوند» و اعمال نيک همچون آب زلال، به مصداق (وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ)؛ «ولى آنچه به مردم سود مى رساند (= آب يا فلزّ خاص) در زمين مى ماند» باقى و برقرار خواهد بود. در خطبه 176 نيز اين جمله را خوانديم که امام (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ؛ بهشت در ميان ناراحتى ها احاطه شده و دوزخ در ميان شهوات». * * *\n."
},
"122": {
"hekmat_number": 122,
"title": "حکمت 122",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1080",
"arabic_text": "وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً يَضْحَکُ، فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ کَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ! نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِينَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِينَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در تشييع جنازه اى حضور داشت، صداى خنده بلند کسى را شنيد، فرمود: گويى مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده و گويى حق در آن بر غير ما واجب گشته و گويى اين مردگانى که مى بينيم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند. ما آنها را در قبرشان جاى مى دهيم و ميراثشان را مى خوريم (و چنان غافل و بى خبريم که) گويى بعد از آنها جاودانه مى مانيم به علاوه ما هر واعظ واندرز دهنده اى را فراموش کرده ايم در حالى که هدف حوادث\nو آفات نابودکننده قرار داريم (بنابراين چه جاى غفلت و فراموشى و خنده و بى خبرى است؟!).",
"Interpretation": "خنده احمقانه امام (عليه السلام) اين سخن حکيمانه و تکان دهنده و بيدارگر را زمانى فرمود که «در تشييع جنازه يکى از مؤمنان حضور داشت، صداى خنده بلند کسى را شنيد و فرمود: گويى مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده و گويى حق در آن بر غير ما واجب گشته و گويى اين مردگانى که مى بينيم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند»؛ (وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً يَضْحَکُ فَقَالَ (عليه السلام): کَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الاَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ!). به يقين خنديدن کسى در تشييع جنازه آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على (عليه السلام) برسد نشانه نهايت غفلت و بى خبرى از سرنوشت خويش ومسئوليت هايى است که در اين جهان دارد. به همين دليل اين معلم بزرگ اخلاق و بيدار کننده غافلان و بى خبران با سه تشبيه به آن شخص و امثال او هشدار مى دهد: تشبيه اول: کار تو مانند اين است که گمان مى کنى مرگ مال ديگران است و تو حيات جاويدان دارى. روزى جنازه تو را نيز برمى دارند و به سوى آرامگاه ابدى ات مى برند. آيا دوست دارى آن روز دوستانت در تشييع جنازه تو بخندند؟ دوم: آيا «حق» ـ به معناى وظايف واجب و مسئوليت هاى الهى و وجدانى ـ\nمخصوص ديگران است و تو مستثنا هستى و يا اين که تمام حقوق واجبه را ادا کرده اى و الان خوشحالى و مى خندى؟ سوم: آيا گمان مى برى تشييع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است که به زودى به سوى تو بازمى گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى کنى ولى به هنگام بازگشت، شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى کند. در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق وجدايى از عزيزان از دست رفته جاويدان است. با اين حال چه جاى خنديدن است؟ سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين بحث به تعبيرات تکان دهنده ديگرى پرداخته است، مى فرمايد: «ما آنها را در قبرشان جاى مى دهيم و ميراث آنها را مى خوريم (وچنان غافل و بى خبريم که) گويى بعد از آنها جاودانه مى مانيم»؛ (نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ). غافل از اين که فردا نيز ديگران ما را در قبرهايمان جاى مى دهند و ميراثمان را در ميان خود تقسيم مى کنند و اين روند همچنان ادامه مى يابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست و به گفته شاعر: هر که آمد عمارتى نو ساخت *** رفت و منزل به ديگرى پرداخت هنگامى که در مجلس يادبود و به اصطلاح، فاتحه براى يکى از دوستان يا عزيزانمان شرکت مى کنيم بايد در همان حال به اين فکر باشيم که روزى هم چنين مجلسى را براى ما مى گيرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانى براى ما مشغول مى شوند، بنابراين از هم اکنون بايد به فکر آن روز باشيم نه اين که خنده مستانه سردهيم و همه اين واقعيت ها را به دست فراموشى بسپاريم. افراد غافل و بى خبرى هستند که چون نام مرگ برده مى شود بلافاصله مى گويند: بس کنيد، خدا چنان روزى را نياورد! و يا چون از کنار قبرستان رد مى شوند روى خود را برمى گردانند! فارغ از اين که اگر ما از مرگ غافل شويم\nمرگ از ما غافل نمى شود و به گفته امام (عليه السلام): «وَکَيْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَيْسَ يُغْفِلُکُمْ، وَطَمَعُکُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُکُمْ؛ چگونه غافل مى شويد از چيزى که هرگز از شما غافل نمى شودوچگونه طمع داريددرچيزى که هيچ گاه به شما مهلت نمى دهد». هنگام پايان عمر سليمان (عليه السلام) پيغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت فرشته مرگ لحظه اى به او مهلت نداد که از حال ايستاده بنشيند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى جان او بعد از آنکه موريانه عصايش را خورد، به زمين افتاد با اين حال ما چه انتظارى داريم؟ در پايان اين کلام حکمت آميز، امام (عليه السلام) براى بيدار ساختن آن شخص غافل که در تشييع جنازه بلند مى خنديد و کسانى که همچون او فکر مى کنند فرمود: «بعد از اينها ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کرديم در حالى که هدف مسائل سنگين و آفات نابود کننده قرار داريم (بنابراين چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»؛ (ثُمَّ قَدْ نَسِينَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِينَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!). تعبير «وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ» براى تعميم و گسترش است، زيرا از بعضى حوادث مانند موت به «واعظ» تعبير مى شود و از بعضى مانند آفت ها و بليه ها به «واعظه». آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مى دهند که بيدار باشيد و به پايان زندگى خود و وظايفى بينديشيد که در برابر آن داريد. به خصوص اين که معلوم نيست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد. واژه «فادح» در اصل به معناى شىء سنگين است سپس به هر حادثه اى که بر جسم و جان انسان سنگينى کند اطلاق شده است. واژه «جائحة» به معناى امور نابود کننده است، لذا اين دو، نسبت به يکديگر، از قبيل اقل و اکثر هستند.\nآشکارترين واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنايى رخ مى دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جرايد و تسليت ها هرروز پر است از خبر فوت گروهى که ديروز در ميان ما مى زيستند و امروز به ديار مردگان رفته اند. امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد: «فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عايَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَيْرَ راکِبِينَ؛ اين واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى نگريد که آن ها را به سوى گورهايشان مى برند بى آنکه خودشان بخواهند». در روايات متعددى اين تعبير از پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نقل شده است: «کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ براى وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافى است». * * *"
},
"123": {
"hekmat_number": 123,
"title": "حکمت 123",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1081",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ، وَطَابَ کَسْبُهُ، وَصَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ، وَحَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ يُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزيز) و کسب و کار او طيّب و حلال و باطنش پاک و صالح، و اخلاق او نيکوست و اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند و سخنان زايد زبانش را نگه مى دارد و آزار او به مردم نمى رسد و آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سرنمى زند. مرحوم سيّد رضى مى گويد: بعضى از مردم اين کلام حکمت آميز و همچنين کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نسبت داده اند. (قالَ الرَّضِيُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إِلى رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله)، وَکَذلِکَ الَّذي قَبْلَهُ).",
"Interpretation": "خوشا به حال آنها اين کلام حکيمانه خواه دنباله کلام پيشين باشد يا کلامى مستقل، شرح کوتاه و پرمعنايى از صفات سعادتمندان خوشبخت است که در ضمن هشت وصف بيان شده است. نخست مى فرمايد: «خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم، بزرگ و عزيز)»؛ (طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ). امام (عليه السلام) نخستين وصف را تواضع و فروتنى ذکر کرده است، زيرا مى دانيم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است. نخستين معصيتى که در زمين شد تکبّر شيطان بود که منشأ همه بدبختى ها براى خود و ديگران گرديد. در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان همين مضمون به صورت يک دعا و درخواست از خداوند آمده است؛ مرحوم سيد بن طاووس در دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنين نقل مى کند: «اللّهُمَّ لاتَکِلْني إلى نَفْسي طَرْفَةَ عَيْنٍ أبَدآ... وَفِي نَفْسي فَذَلِّلْني وَفي أعْيُنِ النّاسِ فَعَظِّمْني؛ خداوندا!هرگزلحظه اى مرابه خودم وامگذار... و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار». سپس در دومين وصف مى فرمايد: «و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال است»؛ (وَطَابَ کَسْبُهُ).\nمى دانيم که يکى از عوامل موفقيت و نشاط عبادت و استجابت دعا، کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ يُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْيَطِبْ مَکْسَبَهُ؛ کسى که از مستجاب شدن دعايش خوشحال مى شود بايد کسب خود را پاک و حلال کند». شبيه همين معنا با عبارت ديگر از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «مَنْ أَحَبَّ أنْ يُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْيَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ». در حديثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است: هنگامى که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) از غزوه تبوک بازگشت، «سعد انصارى» به استقبال آن حضرت آمد. حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسيار خشن ديد) فرمود: چه چيز دستت را اين گونه خشن کرده است؟ عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بيل کار مى کنم تا زندگى عيالم را فراهم سازم». نقل شده است: «فَقَبَّلَ يَدَهُ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) وَقالَ: هذِهِ يَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ؛ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) دست او را بوسيد و فرمود: اين دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند». حضرت در سومين وصف مى فرمايد: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است»؛ (وَصَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ). صلاح باطن عبارت است از خلوص نيت، پاکى فطرت و خيرخواهى براى همه انسان ها. از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نيز پاک و شايسته است. در چهارمين وصف مى فرمايد: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نيکوست»؛ (وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ). «خليقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسير شده است: بعضى آن را\nبه معناى خلق و خوى باطنى تفسير کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند. بعضى نيز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رويى با مردم تفسير کرده اند و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا در جمله قبل (صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ) به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراين جمله مورد بحث، اشاره به حسن ظاهر وبرخورد خوب با مردم است. حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهميت دارد که در بعضى از روايات از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، به عنوان «نصف دين» معرفى شده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّينِ» و در ادامه اين حديث آمده است: کسى از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) سؤال کرد: برترين چيزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چيست؟ پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ». در پنجمين صفت فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند»؛ (وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ). انفاق در راه خدا و کمک به نيازمندان از مهم ترين امورى است که قرآن کريم و روايات اسلامى بر آن تأکيد فراوان کرده اند و اگر تنها آيات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسير شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد. مثلا: قرآن کريم انفاق را به بذر پربارى تشبيه کرده که در زمين مستعدى افشانده شود و از يک تخم، هفتصد تخم يا چند برابر آن عايد گردد: (مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ) و در آيه اى ديگر، رسيدن به مقام والاى نيکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى کرده که مورد علاقه انسان است: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ). جالب اين که در حديثى مى خوانيم: پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور داد گوسفندى (براى قربانى و انفاق به نيازمندان) ذبح کنند (همه آن ـ جز کتف گوسفند ـ را انفاق کردند) پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: چه چيزى از اين گوسفند باقى مانده است؟ عايشه گفت: تنها کتف آن؛ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: (چنين نيست) «بَقِىَ کُلُّها غَيْرَ کِتْفِها؛ تمام آن باقى مانده جز کتفش» قرآن نيز مى فرمايد: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از ميان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند». در ششمين جمله مى فرمايد: «خوشا به حال کسى که سخنان زايد زبانش را نگه مى دارد»؛ (وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ). فضولات لسان اشاره به سخنان بى هدف و بى دليلى است که انسان بر زبان جارى مى کند که بسيارى از آنها آلوده به غيبت، تهمت، پخش شايعات و گناهان ديگر است. به همين دليل در دستورات اسلامى، حفظ زبان يکى از مهم ترين نشانه هاى ايمان و اخلاق شمرده شده است. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لايَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى يَخْزُنَ لِسانَهُ؛ هيچ کس از گناهان محفوظ نمى ماند مگر اين که زبانش را حفظ کند». در آغاز کلمات قصار در شرح حکمت دوم نيز شرحى در اين باره آورديم. در هفتمين جمله حکمت آميز مى فرمايد: «خوشا به حال کسى که آزار او به مردم نمى رسد»؛ (وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ). در احاديث مکرّر آمده است: باايمان کسى است که مسلمانان از شر او در امان باشند. آن گاه در هشتمين و آخرين سخن مى فرمايد: «خوشا به حال آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سرنمى زند»؛ (وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ يُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ). در واقع کسى که به سنت پيغمبر اکرم و امامان معصوم (عليهم السلام) قناعت مى کند و آن را براى دين و دنياى خود کافى مى داند هرگز به سراغ بدعت نمى رود. بدعت ها از آنِ کسانى است که سنت ها را کافى نمى دانند و خواسته هاى خود را در بدعت ها مى بينند. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَليقَةِ؛ بدعت گذاران بدترين مخلوقات خدا و بدعت گذار نکوهيده ترين خَلق است». نيز از آن حضرت نقل شده که در تفسير آيه شريفه: (إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَکَانُوا شِيَعآ)؛ «کسانى که در آيين خود تفرقه ايجاد کردند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند» فرمود: «هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَأصْحابُ الاْهْواءِ لَيْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّي بُرَآءُ؛ آنها صاحبان بدعت و صاحبان آراى باطله هستند. توبه آنها پذيرفته نمى شود (زيرا گروه هايى را منحرف ساخته اند؛ تا آنها را بازنگردانند پذيرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بيزارم آنها نيز از من بيزارند». در اينجا نکته مهمى است که بايد به آن توجه کرد تا از افتادن در دام وهابى هاى افراطى نجات يافت. منظور از «بدعت» اين است که چيزى را که جزء دين نيست ـ اعم از اصول و فروع دين ـ به عنوان دين معرفى کنند و اگر باب بدعت باز شود چيزى\nنمى گذرد که احکام و عقايد دينى دستخوش تغيير و تبديل و زوال و نابودى خواهد شد. ولى نوگرايى هايى که به دين نسبت داده نمى شود و به تعبير ديگر، «بدعت عرفى»، هرگز حرام نيست. مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در ميلاد بزرگان اسلام يا مراسم عزادارى در شهادت و رحلت آنها براى عرض ارادت و به عنوان امرى عرفى، بدون اسناد به شرع مقدس، نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سبب پيشرفت در مسائل اعتقادى و اجتماعى مى شود. يا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب هاى متعدد و کتابخانه و کلاس هاى درس قرآن و احکام ومانند آن، گرچه روايت خاصى درباره آنها وارد نشده باشد اگر کسى آن را به عنوان يک دستور خاص دينى انجام ندهد، همه اينها امورى جايزند، بلکه مى توان بسيارى از آنها را به عنوان «تعظيم شعائر» به طور عام يا ابداع «سنت حسنه» که در آيات و روايات مدح شده است به حساب آورد. عجيب است که وهابيون افراطى بدون اين که تفاوت ميان اين دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض هاى غير قابل دفاع ساخته اند؛ در مسجد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و در خانه خدا ده ها و صدها نوآورى و بدعت آورده اند و هيچ کدام به آن ايراد نمى کنند؛ ولى اگر کسى مجلس جشن و سرورى براى ميلاد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تشکيل دهد بر او مى شورند و به او حمله مى کنند، و اين نيست جز براى اين که درک صحيحى از مفاهيم اسلامى ندارند و مخصوصآ تفاوت بدعت شرعى وعرفى را نمى دانند. مرحوم سيّد رضى در پايان اين سخن مى گويد: «بعضى از مردم اين کلام حکمت آميز و همچنين کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نسبت داده اند»؛ (قالَ الرَّضِيُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلى رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله)، وَکَذلِکَ الَّذي قَبْلَهُ).\nالبته هيچ منافاتى ندارد که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سخنانى را فرموده باشد و اميرمؤمنان (عليه السلام) که پرورش يافته دامان و مکتب اوست و «باب مدينة علم النبى» محسوب مى شود آنها را فرابگيرد و در موارد لزوم بر آن تکيه کند. به هر حال اين جمله مرحوم سيّد رضى بيانگر نهايت امانت دارى او در نقل کلمات و احاديث معصومين (عليهم السلام) است. * * *\n."
},
"124": {
"hekmat_number": 124,
"title": "حکمت 124",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1082",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: غيرت زن کفر است و غيرت مرد ايمان.",
"Interpretation": "غيرت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود تفاوت غيرت مرد و زن را بيان مى کند، مى فرمايد: «غيرت زن کفر است و غيرت مرد ايمان»؛ (غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ). اشاره به اين که اگر زن به همسر ديگر شوهرش حسادت بورزد و عکس العمل تندى نشان دهد در واقع با فرمان خدا مخالفت کرده است، زيرا خداوند بر اساس مصالح متعددى ـ که در جاى خود گفته ايم ـ تعدد زوجات را با شرايطى مجاز شمرده است؛ ولى اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بيگانه اى مخالفت کند و از گام نهادن او در زندگى خانواده اش ناراحت گردد وعکس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا کرده و در مسير نهى از منکر گام برداشته است. در حالى که زن اگر چنين کند در مسير نهى از معروف قرار گرفته است. البته انکار نمى کنيم که تعدد زوجات نيز شرايطى دارد و نبايد وسيله اى براى هوس رانى مردان گردد؛ ولى در صورتى که آن شرايط جمع گردد زن بايد آن را تحمل کند و به فرمان خدا تن دردهد در حالى که اگر زن شوهردار، با مرد ديگرى رابطه برقرار سازد، خواه به صورت فجور باشد يا ظاهرآ صيغه عقد دائم يا موقتى با او جارى کند به يقين راه خلاف را پيموده است.\n«غيرت» حالتى است که انسان را وادار مى کند از ورود ديگران به حريم زندگى شخصى اش جلوگيرى کند تا افتخارات او را سلب ننمايند، مواهبش را از دستش نگيرند و متعرض نواميس او نشوند و منظور از «غيرت زن» در کلام امام7 همان حسادتى است که به زوجه ديگر همسرش پيدا مى کند و منظور از «غيرت مرد» ممانعتى است که مرد از ورود ديگرى به حريم خانواده و ناموس خود به عمل مى آورد. در ذيل حکمت 47 نيز بحثى درباره تفسير غيرت و ارزش آن ذکر شد. تعبير «کفر» در اين کلام حکمت آميز اشاره به کفر عملى است، زيرا کفر وايمان معانى متعددى دارند که در آيات قرآن نيز منعکس است. اين واژه کراراً در قرآن مجيد به بت پرستان اطلاق شده که کفرشان، کفر اعتقادى است؛ ولى در آيه 97 سوره آل عمران درباره کسانى که حج را ترک کنند و به آن بى اعتنا باشند به کار رفته است، مى فرمايد: (وَلِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ)، اين کفر عملى است نه اعتقادى که آثار خاص خود را داشته باشد. کفر زن در اينجا همان بى اعتنايى به دستور خدا يعنى جواز تعدد زوجات در موارد لازم است. درباره اهميت «غيرت» در موارد مجاز، روايات متعددى از پيغمبر اکرم وساير معصومان : وارد شده است؛ در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «کانَ إبْراهيمُ أبي غَيُورآ وَأنا اَغْيَرُ مِنْهُ وَأرْغَمَ اللهُ أنْفَ مَنْ لا يُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛ پدر من ابراهيم غيرتمند بود و من از او غيرتمندترم. خداوند بينى کسانى از مؤمنين را که غيرت ندارند بر خاک بمالد». واژه «غيرت» گرچه در عرف ما معمولاً درباره غيرت ناموسى به کار مى رود، مفهوم گسترده اى دارد و تمام مواهب و ارزش هاى الهى را که بايد از آن دفاع کرد\nشامل مى شود، بنابراين دفاع از وطن و آبرو و حيثيت و از آن مهم تر دفاع از دين و آيين نيز از مصاديق غيرت است. اين نکته نيز شايان دقت است که گاهى افراد در مسائل ناموسى و غير آن گرفتار وسواس مى شوند و به نام «غيرت» به هر کسى بدبين شده و عکس العمل نشان مى دهند. در روايات اسلام از اين حالت نهى شده است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «مِنَ الغيرَةِ ما يُحِبُّ اللهُ وَمِنْها ما يُبْغِضُ اللهُ؛ فَالْغيرَةُ الَّتي يُحِبُّ اللهُ الْغيرَةُ فِي الرَّيْبَةِ وَالْغيرَةُ الّتي يُبْغِضُ اللهُ الْغيرَةُ في غَيْرَ رَيْبَةٍ؛ نوعى از غيرت را خدا دوست دارد و نوعى را دشمن مى دارد. آنچه دوست دارد غيرت در مواردى است که آثار شک و ترديد و انحراف نمايان مى شود، و غيرتى که دشمن مى دارد آن است که در غير اين موارد (فقط با سوء ظن آميخته به وسواس) بروز مى کند». در نامه 31 نهج البلاغه در وصيت مولا امير مؤمنان به فرزندش امام حسن (عليهما السلام) نيز به همين موضوع اشاره شده که غيرت بى جا گاه سبب مى شود انسان هاى درستکار به نادرستى کشيده شوند، مى فرمايد: «وَإِيَّاکَ وَالتَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ، فَإِنَّ ذلِکَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَالْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ؛ برحذر باش از اين که در جايى که نبايد غيرت به خرج دهى اظهار غيرت کنى (و کار به سوء ظن ناروا بينجامد) زيرا اين غيرت بى جا و سوء ظن نادرست، زن پاک دامن را به ناپاکى و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد» شرح بيشتر را در ذيل همان نامه مطالعه فرماييد. * * *"
},
"125": {
"hekmat_number": 125,
"title": "حکمت 125",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1083",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي. أَلْإِسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِيمُ، وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ، وَالْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الاِْقْرَارُ، وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ، وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اسلام را چنان تفسير مى کنم که هيچ کس پيش از من آن را چنين تفسير نکرده باشد؛ اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين و يقين همان تصديق است و تصديق همان اقرار و اقرار همان ادا و ادا همان عمل است.",
"Interpretation": "تفسير دقيق اسلام امام (عليه السلام) در اين کلام پربار و حکيمانه اش، حقيقت اسلام را به گونه اى که پيش از او هيچ کس تفسير نکرده، تفسير مى کند، مى فرمايد: «اسلام را چنان تفسير مى کنم که هيچ کس پيش از من آن را چنين تفسير نکرده باشد»؛ (لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي) سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پى در پى که هر کدام با جمله قبل به صورت زيبايى گره خورده روح اسلام رامى شکافد و حقيقت آن را هويدا مى کند. نخست مى فرمايد: «اسلام همان تسليم است»؛ (ألْإِسْلامُ هُوَ التَّسْلِيمُ). تسليم در برابر فرمان خدا و دستورات پيغمبر اکرم و امامان معصوم (عليهم السلام) وتسليم در برابر فرمان عقل و فطرت. قرآن مجيد در آيه 83 سوره آل عمران مى فرمايد: (وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعآ وَکَرْهآ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ)؛ «وتمام کسانى که در آسمان ها و زمين هستند، از روى اختيار يا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسليم اند و به سوى او بازگردانده مى شوند». در جمله دوم مى فرمايد: «تسليم همان يقين است»؛ (وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ). زيرا بدون ايمان و يقين، تسليم حاصل نمى شود و در واقع «تسليم» از لوازم «يقين» است که امام (عليه السلام) در اينجا لازم و ملزوم را يکى شمرده و مى فرمايد: تسليم همان يقين است.\nدر جمله سوم مى فرمايد: «يقين همان تصديق است»؛ (وَالْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ). منظور از «تصديق» در اينجا علمى است که از مقدمات يقينى حاصل مى شود و تا اين علم حاصل نگردد «يقين» پيدا نمى شود و تا يقين حاصل نگردد، تسليم نيز که روح اسلام است حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادى که نام يقين بر آن گذاشته ايم نتيجه علمى است که به صورت تصديق درمى آيد و در واقع تصديق و يقين نيز لازم و ملزوم يکديگرند که امام (عليه السلام) به واسطه شدت ارتباط اين دو با يکديگر آنها را يکى شمرده و فرموده: يقين همان تصديق است. در چهارمين جمله مى فرمايد: «تصديق همان اقرار است»؛ (وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ). اشاره به اين که تصديق قلبى به تنهايى کافى نيست، بايد با زبان نيز اقرار شود و به صورت شهادتين که بيان ارکان اسلام است درآيد و به همين دليل تا افراد اقرار به شهادتين نمى کردند مسلمان شمرده نمى شدند. در پنجمين جمله مى فرمايد: «اقرار همان اداست»؛ (وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ). منظور از «اداء» در اينجا احساس مسئوليت و آماده شدن و عزم را جزم کردن براى انجام عمل است، زيرا اگر اقرار از دل برخيزد آمادگى را براى انجام وظايف و اداى مسئوليت ها ايجاد خواهد کرد. در غير اين صورت اقرار، اقرار دروغين است. آن گاه در ششمين و آخرين جمله مى فرمايد: «و ادا همان عمل است»؛ (وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ). زيرا کسى که عزم خود را بر اداى مسئوليت ها جزم مى کند بلافاصله وارد صحنه عمل مى گردد و اعمال صالحى بر طبق احساس مسئوليت درونى برخاسته از اقرار واقعى و تصديق و يقين و تسليم انجام مى دهد. سخن امام (عليه السلام) در اين تفسير عميقى که براى اسلام کرده اشاره به اسلام واقعى\nو حقيقى است که در درون جان انسان نفوذ کند و آثار آن يکى پس از ديگرى ظاهر گردد؛ نخست در مقام تسليم برآيد؛ تسليمى که زاييده يقين است و يقينى که مولود تصديق است و سپس اقرار از اين تصديق متولد مى شود و اين اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئوليت در برابر فرمان الهى است و به دنبال اين احساس، اعمال صالح يکى پس از ديگرى ظاهر مى شود و قلب وزبان و عمل هر سه هماهنگ مى گردند. بنابراين اگر کسانى ايمان داشته باشند و اقرار به شهادتين کنند ولى در عمل کوتاهى نمايند چنان نيست که مسلمان نباشند چراکه در اين صورت اکثر مسلمانان از اسلام بيرون خواهند رفت، بلکه اسلامِ آنها اسلامى در مرحله پايين و ضعيف است و آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام پربار بيان فرموده اسلام در درجات عالى و کامل است. شبيه همين معنا در روايات ديگر اسلامى نيز آمده که عمل را معيار ايمان شمرده اند. در حديثى در غررالحکم از امام امير مؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «الشَّرَفُ عِنْدَ اللهِ بِحُسْنِ الْأَعْمالِ لا بِحُسْنِ الاْقْوالِ؛ شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نيک است نه سخنان زيبا». در حديث ديگرى در همان کتاب آمده است: «اَلْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ؛ عمل، شعار افراد باايمان است». از اين رو بهترين ذخيره انسان براى بعد از مرگ و روز قيامت عمل صالح شمرده شده همان گونه که در نامه معروف «مالک اشتر» گذشت که امام (عليه السلام) خطاب به مالک فرمود: «فَلْيَکُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ اِلَيْکَ ذَخيرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ؛ بهترين ذخيره ها را نزد خود ذخيره عمل صالح قرار بده». بنابراين کسانى که فقط به نام اسلام قناعت مى کنند يا تنها به ايمان قلبى و اقرار زبانى قانع هستند و يا تنها به بعضى از ظواهر اسلام پايبندند از حقيقت اسلام دورند و در بيراهه مى روند و خيال مى کنند در مسير حق اند. در کلام حکيمانه 113 نيز بر اين معنا تأکيد شده بود که امام (عليه السلام) فرمود: «وَلا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ». بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در اين شش جمله در بعضى از موارد به صورت حمل حقيقى است و در بعضى از موارد حمل مجازى يعنى حمل لازم و ملزوم يکديگر است. * * *\n."
},
"126": {
"hekmat_number": 126,
"title": "حکمت 126",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1084",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ، وَيَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَيُحَاسَبُ فِي الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ؛ وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِي کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَيَکُونُ غَداً جِيفَةً؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِي اللَّهِ، وَهُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ، وَهُوَ يَرَى الْمَوْتَى؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از بخيل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گريخته و غنايى را از دست مى دهد که طالب آن است، در دنيا همچون فقيران زندگى مى کند ولى در آخرت بايد همچون اغنيا حساب پس دهد. و تعجب مى کنم از متکبرى که ديروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گنديده اى است، و از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بيند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پيچيده به ذات پاک آفريدگار پى برد). و تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با اين که مردگان را با چشم خود مى بيند. و تعجب مى کنم از کسى که جهان ديگر را انکار مى کند در حالى که اين جهان\nرا مى بيند. و تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را به فراموشى مى سپارد.",
"Interpretation": "از اين شش گروه در شگفتم! اين کلام حکمت آميز امام (عليه السلام) به شش رذيله اخلاقى اشاره مى کند که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است که اگر بتواند از آن ها فاصله بگيرد دنيا وآخرت خود را آباد کرده و سامان بخشيده است. نخست به مسئله «بخل» و آثار شوم آن اشاره مى کند و مى فرمايد: «از بخيل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گريخته و غنايى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنيا همچون فقيران زندگى مى کند ولى در آخرت بايد همچون اغنيا حساب پس دهد»؛ (عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ، وَيَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَيُحَاسَبُ فِي الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ). اميرمؤمنان (عليه السلام) چه تعبير زيبا و دلنشينى در اينجا فرموده است؛ افراد بخيل تنها درباره ديگران بخيل نيستند، بسيار مى شود که درباره خويشتن هم بخيل اند با اين که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقيرانه اى براى خود فراهم مى کنند وهمان گونه که امام (عليه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آينده فقر امروز را براى خود ترتيب مى دهند. آنها همچنين به دنبال غنا و ثروت بيشتر در آينده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند، چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند.\nاز سويى ديگر در روز قيامت بايد در صف اغنيا بايستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنيا از نظر زندگى در صف فقيران بودند؛ يعنى مشکلات غنا را دارند؛ ولى از مواهب آن بى بهره اند. آيا زندگى چنين اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگيز نيست؟ آيا مى شود اين گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام7 که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى متعجب مى شود. ممکن است کسانى بگويند: اين درباره بخيلانى است که حتى درباره خود بخل مى ورزند؛ اما بخيلانى که بخلشان تنها متوجه ديگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول اين سخن نيستند؛ ولى تجربه نشان داده که غالب بخيلان درباره خويشتن نيز بخيل اند. بخل، از صفات بسيار زشتى است که در آيات و روايات اسلام نکوهش فوق العاده اى شده از جمله در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اَلْبَخيلُ بَعيدٌ مِنَ اللهِ، بَعيدٌ مِنَ النّاسِ، قَريبٌ مِنَ النّارِ؛ بخيل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزديک». در کتاب فقه الرضا آمده است: «إيّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا يَکُونُ فى حُرٍّ وَلا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الاْيمانِ؛ از بخل بپرهيزيد که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده وجود دارد و نه در صاحبان ايمان زيرا بخل مخالف ايمان است (شخص بخيل ايمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ؛ کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود». امام (عليه السلام) در دومين مورد شگفتى مى فرمايد: «از متکبرى که ديروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گنديده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»؛ (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِي کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَيَکُونُ غَداً جِيفَةً). تکبر که همان خودبزرگ بينى است نشانه روشنى از غفلت از مبدأ و منتهاى وجود انسان در اين دنياست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خويش بنگرد اين خودبزرگ بينى از او زايل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نبايد فراموش کند که ديروز نطفه بى ارزشى بود و نبايد از ياد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جيفه گنديده اى مى شود که مردم از نزديک شدن به او تنفر دارند و مى گويند: هرچه زودتر او را دفن کنيد تا فضاى خانه يا کوچه و بازار آلوده نشود. در واقع امام (عليه السلام) با اين سخن، درمان کبر را نيز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زايل کردن آن به گذشته و آينده خويش بنگريد. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنيد که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جيفه از آن بيرون مى آيد، آن را تماشا کنيد و در آينده خويش نيز بينديشيد. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إيّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْليسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا يَسْجُدَ لاِدَمَ؛ از تکبر بپرهيزيد که تکبر ابليس را وادار به سرپيچى از فرمان خدا درباره سجده براى آدم کرد». امير مؤمنان على (عليه السلام) نيز در خطبه «قاصعه» (خطبه 192) در همين باره فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْليسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّويلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهيدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ؛ از کارى که خداوند با ابليس انجام داد عبرت بگيريد آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود\nکرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزايد: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْليسَ يَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ؛ بنابراين چه کسى بعد از ابليس به سبب معصيتى همانند او مى تواند سالم بماند؟». قرآن مجيد نيز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آيات پروردگار معرفى کرده، مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِيهِ)؛ «کسانى که در آيات خداوند بدون دليلى که براى آنها آمده باشد ستيزه جويى مى کنند، در سينه هايشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسيد». همچنين، تکبر سرچشمه گناهان زياد ديگرى مى شود که بحث درباره آن به درازا مى کشد. و شبيه همين فراز از کلام حکمت آميز در کلام 454 نيز خواهد آمد. سپس امام (عليه السلام) درباره سومين موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرمايد: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بيند (ومى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، و ساده و پيچيده به ذات پاک آفريدگار پى ببرد)»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِي اللَّهِ، وَهُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ). آرى عالم هستى سراسر آيينه وجود حق است و مخلوقات بديع و عجيب و اسرارآميز و جالب هر کدام به تنهايى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم وقادر کافى است. به ويژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پيدا کرده و شگفتى هاى بسيار بيشترى ازعالم خلقت نمايان گشته، خداشناسى از هر زمانى آسان تر است. در هر گوشه و کنار از جهان، در گياهان، حيوانات وحش، پرندگان، ماهيان درياها، ساختمان بدن انسان و گياهان ذره بينى آثار عظمت او به روشنى ديده مى شود و راه براى خداشناسى هموار است.\nگاه در گوشه و کنار جهان موجودى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها وماه ها درباره آن بينديشد و از آن پى به عظمت آفريننده اش ببرد به جاست. مناسب است در اينجا چند نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دايرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنيم: در دايرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانيم: «هيچ گلى در گل فروشى ها زيبايى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چيده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. اين گل در زمين نمى رويد بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پيدا مى کند و آب و غذاى خود را از آنها مى گيرد. جالب اين که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با ميکروسکوپ ديده مى شود. باد اين دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد؛ هر گاه روى قارچ ها بنشينند مى توانند از آنها آب و غذا جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنيد چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشيند». در همان کتاب مى خوانيم: «آگاو» گياهى است که در ايالت هاى مکزيک و ايالت هاى جنوبى آمريکا مى رويد و برگ هاى بسيار ضخيمى دارد. بعضى آن را گياه صد ساله مى نامند. وقتى اين گياه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پيدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود. اين گياه بعد از پژمرده شدنِ گل ها مى ميرد و در عمرش فقط يک بار گل مى دهد. در بيابان هاى مکزيک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد! اين عمر طولانى براى آن است که در اين مدت گياه آب و غذاى کافى در خود ذخيره مى کند تا بتواند آن ميله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. در همان کتاب و دايرة المعارف ديگرى آمده است که در روى زمين درختان عظيمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر! اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند فقط با يکى از آن ها مى توانند براى يک دهکده خانه سازى کنند! فراموش نکنيم که اين درخت عظيم روزى يک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نيرويى در آن ذخيره کرده که مى تواند اين گونه رشد کند و به اين عظمت برسد. کوتاه سخن اين که در اطراف ما و همه جهان، آثار عظمت و قدرت او نمايان است؛ چشم بينا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحيد را در جبين آنها ببيند وپيام تسبيح آنها را بشنود. سپس امام (عليه السلام) در چهارمين جمله مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با اين که مردگان را با چشم خود مى بيند»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَهُوَ يَرَى الْمَوْتَى). مرگ يعنى پايان همه چيز در دنيا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال وثروت ها و تعلقات دنيوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات يا سيئه اى بر سيئات خود بيفزايد. در يک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترين حادثه زندگى انسان است؛ ولى عجب اين که بسيارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزيزان و دوستان و همشهريان خود را بارها مى بينند که آنها را به سوى ديار اموات مى برند. اين غفلت و فراموش کارى، راستى حيرت انگيز است، به خصوص اين که بسيارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر يا قوى تر و سالم تر بودند و گاه حتى بدون سابقه يک لحظه بيمارى راه ديار فنا را پيش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند.\nبه همين دليل در يکى از خطبه هاى پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «يا أيُّهَا النّاسُ إنَّ أکْيَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ؛ اى مردم! باهوش ترين شما کسى است که بيش از همه به ياد مرگ و پايان زندگى باشد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ يَقيناً لا شَکَّ فيهِ أشْبَهُ بِشَکٍّ لا يَقينَ فيهِ مِنَ الْمَوْتِ؛ خداوند عزّوجلّ هيچ چيزى را مانند مرگ نيافريده است که در عين اين که يقينى است و شکى در آن نيست، همچون شکى است که در آن يقين نيست». اين حديث از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز با کمى تفاوت نقل شده است. سپس در پنجمين جمله حکيمانه اش مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که جهان ديگر را انکار مى کند در حالى که اين جهان را مى بيند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى). قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذکَّرُونَ)؛ «شما عالَم نخستين را دانستيد، پس چرا متذکّر نمى شويد (که جهانى بعد از آن است)؟!». در اين دنيا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پيوسته ديده مى شود؛ درختان در فصل زمستان مى ميرند يا حالتى شبيه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مى وزد و قطرات حيات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پيدا مى کنند و آثار حيات همه جا نمايان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاييز که شبيه خزان عمر است فرامى رسد و بار ديگر دوران مرگ و سپس حيات تکرار مى شود. اين صحنه را بارها و بارها در عمر خود ديده ايم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ايم، چرا بيدار نمى شويم؟\nدر مرحله جنينى انسان، پيوسته تطورات زندگى يکى پس از ديگرى نمايان مى گردد که شبيه حيات پس از مرگ است. وانگهى خدايى که در آغاز، جهان را آفريد بازگرداندن حيات پس از مرگ براى او سختى دارد؟ از همه اينها گذشته خداوند را حکيم مى دانيم و از سويى نه نيکوکاران در اين دنيا غالبآ به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکيم و عادل، در جهان ديگرى نتيجه اعمالشان را به آنها ندهد؟ در ششمين و آخرين جمله حکيمانه مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نمايد و به فراموشى مى سپارد»؛ (وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ). همه با چشم خود مى بينيم که اين جهان دار فانى است؛ همه روز گروهى مى ميرند و گروهى به دنيا مى آيند و جاى آنها را مى گيرند. سپس همين گروه جاى خود را به گروه هاى ديگر مى دهند. کاخ هاى زيبا بر اثر گذشت زمان به ويرانه اى مبدل مى شوند و باغ هاى پر از گل و گياه روزى پژمرده خواهند شد. همه چيز در گذر است و همه چيز رو به فنا مى رود. آيا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى اين دار فانى بکوشد؛ اما سراى آخرت را که در آن حيات جاويدان است فراموش کند و گامى در طريق عمران و آبادى آن از طريق ايمان و اعمال صالح برندارد؟ اين موارد شش گانه اى که امام (عليه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هايى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى يک انسان را مجموعه اى از اين تناقض ها و تضادها تشکيل مى دهد که عامل اصلى آن پيروى از هواى نفس و گوش فراندادن به فرمان عقل است.\nقرآن مجيد درباره دنيا و آخرت تعبيرات بسيار پر معنايى دارد از جمله در آيه 64 سوره عنکبوت مى خوانيم: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ)؛ «اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستيد». در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «الدُّنْيا مُنْتَقَلَةُ فانِيَةٌ إنْ بَقِيَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها؛ دنيا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (به فرض) براى تو باقى بماند تو براى آن باقى نمى مانى». * * *\n."
},
"127": {
"hekmat_number": 127,
"title": "حکمت 127",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1085",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَنْ قَصَّرَ فِي الْعَمَلِ ابْتُلِيَ بِالْهَمِّ، وَلا حَاجَةَ لِلَّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لِلَّهِ فِي مَالِهِ وَنَفْسِهِ نَصِيبٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که در عمل کوتاهى کند به اندوه گرفتار مى شود و خدا به کسى که در مال و جانش نصيبى براى او (جهت انفاق در راه خدا) نيست اعتنايى ندارد.",
"Interpretation": "دو راه خطا امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز نخست به سرنوشت کسانى اشاره مى کند که در انجام وظايف الهى خود کوتاهى مى کنند، مى فرمايد: «کسى که در عمل کوتاهى کند، به اندوه گرفتار مى شود»؛ (مَنْ قَصَّرَ فِي الْعَمَلِ ابْتُلِيَ بِالْهَمِّ). ممکن است اين اندوه و غم در آستانه انتقال از اين دنيا باشد که انسان ها چشم برزخى پيدا مى کنند و چنان کسانى سرنوشت رقت بار خود را مى بينند وفريادشان بلند مى شود ومى گويند: (رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحآ فِيمَا تَرَکْتُ)؛ «پروردگارا! مرا بازگردانيد، شايد در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم». نيز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سراى آخرت باشد، همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل مى کند: (يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ)؛ «اى افسوس بر من! از کوتاهى هايى که در اطاعت فرمان خدا کردم». نيز شايد اين غم و اندوه در خود دنيا باشد، زيرا گاه انسان بيدار مى شود و براى کوتاهى هايى که کرده افسوس مى خورد و غم و اندوهى جان کاه او را فرامى گيرد چرا که مى بيند ديگران با اعمال صالح سراى جاويدان خود را آباد\nکرده اند و او با کوتاهى هايش سراى جاويد خود را ويران ساخته است. البته جمع ميان اين سه تفسير نيز مانعى ندارد. سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن جمله پرمعنايى مى گويد که در واقع شرحى است از کوتاهى در عمل، مى فرمايد: «خدا به کسى که در مال و جانش نصيبى براى او نيست، اعتنايى ندارد»؛ (وَلا حَاجَةَ لِلَّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لِلَّهِ فِي مَالِهِ وَنَفْسِهِ نَصِيبٌ). اشاره به اين که کسانى در دنيا و آخرت مورد عنايت پروردگارند که از بذل جان و مال در راه خدا دريغ ندارند، و به بيان ديگر، ايمان و يقين و وفادارى خود را به اسلام در عمل ثابت مى کنند. درست است که جان و مال همه از سوى خداست و اگر انسان در بذل آنها اقدام کند در واقع به خودش خدمت کرده است، زيرا خدا از همگان بى نياز است؛ ولى خداوند به سبب الطاف بيکرانش آن را به عنوان حاجتى از سوى خود گرفته است. اين سخن درباره مؤمنانى که داراى مقامات بالا هستند نيست، آنها نه فقط نصيبى از جان و مالشان، بلکه هرچه دارند را در راه خدا مى دهند. جمله «لا حَاجَةَ لِلَّهِ» به معناى بى اعتنايى خداوند به چنين افرادى است که چيزى از جان و مال را در راه او نمى بخشند، زيرا کسى که به چيزى يا شخصى نياز ندارد طبعآ اعتنايى هم به او نمى کند، بنابراين جمله مذکور با توجه به اين که خدا به هيچ کس نياز ندارد کنايه از بى اعتنايى است و منظور از بى اعتنايى اين است که خدا آنها را از مواهب خاص و عنايات ويژه اش محروم مى سازد. اين تعبير مانند بيان کنايه آميز ديگرى است که در آيه 67 سوره توبه درباره منافقان آمده است: (نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُمْ)؛ «آنها خدا را فراموش کردند و خداوند نيز آنها را فراموش نمود» يعنى از رحمت خود محروم ساخت.\nبعضى از مفسران نهج البلاغه در تفسير «نصيب» معناى ديگرى ذکر کرده اند که با ظاهر عبارت سازگار نيست. گفته اند: منظور از «نصيب» کسانى هستند که خدا آنها را به بلاهايى در مال يا جانشان گرفتار مى کند و اين ابتلا به بلا نشانه اعتناى پروردگار به آنهاست زيرا خداى متعال بر کسى که به او اعتنا ندارد مصيبتى وارد نمى کند؛ ولى روشن است که منظور از «نصيب» در مال و جان بذلِ بخشى از مال و جان در راه خداست نه گرفتار شدن به خسران مالى و بلاهاى نفسانى. از آنچه در تفسير دو جمله مذکور آمد روشن مى شود که هر دو با هم کمال ارتباط را دارند، زيرا کسانى که کوتاهى در عمل کنند (يعنى اعمالى دارند ولى کوتاهى مى کنند) خداوند آنها را مبتلا به غم و اندوه مى کند که اين خود نوعى اعتناى به آنهاست و اما کسانى که مطلقآ عملى نداشته باشند؛ نه بذل مال و نه بذل جان، خدا اعتنايى به آنها ندارد و حتى غم و اندوه بيدار کننده را نيز بر آنان عارض نمى کند. از اينجا روشن مى شود کسانى مانند ابن ابى الحديد که اين دو جمله را مستقل از يکديگر شمرده اند راهى صحيح نپيموده اند. * * *"
},
"128": {
"hekmat_number": 128,
"title": "حکمت 128",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1086",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ يُحْرِقُ، وآخِرُهُ يُورِقُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از سرما در آغاز آن (در پاييز) بپرهيزيد و در آخرش (نزديک بهار) از آن استقبال کنيد، زيرا در بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد؛ آغازش مى سوزاند و آخرش مى روياند و برگ مى آورد.",
"Interpretation": "سرماى زيان بار و سرماى مفيد امام (عليه السلام) در اين کلام خود دستور طبى مهم و کارسازى را بيان مى کند که مراعات آن مى تواند از بسيارى از بيمارى ها پيشگيرى کند و بر نشاط و نمو جسم و روح انسان بيفزايد، مى فرمايد: «از سرما در آغاز آن (در پاييز) بپرهيزيد و در آخرش (نزديک بهار) از آن استقبال کنيد، زيرا در بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد؛ آغازش مى سوزاند و آخرش مى روياند و برگ مى آورد»؛ (تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ يُحْرِقُ، وَآخِرُهُ يُورِقُ). پاييز آغاز سرماست؛ سرمايى آميخته با خشکى هوا که از گرماى تابستان و نبودن باران سرچشمه گرفته و به همين دليل برگ هاى درختان پژمرده مى شوند و مى ريزند و به اصطلاح، مرگ طبيعت فرامى رسد. همان مرگى که مولود خشکى و سردى است؛ ولى در آغاز بهار هوا رو به گرمى مى رود و معمولاً باران هاى پربارى مى بارد. آن رطوبت و گرمى دست به دست هم مى دهند و سبب شکوفه کردن درختان و برگ آوردن آنها و حيات طبيعت مى شوند. همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ)؛ «و همچنين زمين را (در فصل زمستان) خشک و مرده مى بينى\nو هنگامى که آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به جنبش درمى آيد و رويش مى کند و از هر نوع گياهان بهجت انگيز مى روياند». بدن انسان ها نيز جزئى از اين طبيعت و متأثر از آثار آن است؛ سرماى خشک پاييز بدن ها را ضعيف و نحيف و آماده بيمارى ها مى کند، بنابراين بايد خود را پوشانيد و از آن دور داشت؛ ولى سرماى ملايم آغاز بهار بعد از فصل زمستان که آميخته با حرارت کم و رطوبت بسيار است به انسان نشاط و نيرو مى دهد و مايه نموّ و رشد بدن مى گردد، ازاين رو بايد به استقبال آن رفت. از آن گذشته در آغاز پاييز چون انسان به گرماى تابستان عادت کرده و باران کمتر باريده هوا آلوده است و انتقال انسان از آن گرما به سرما هرچند تدريجى است در بدن تأثير مى گذارد و ميکروب هاى بيمارى زا در آن نفوذ مى کند وازاين رو آگاهان مى گويند: اگر آغاز پاييز باران هايى ببارد بيمارى ها کم مى شود؛ اما در پايان زمستان و آغاز بهار، بدن در مقابل سرما مقاوم شده، عوامل بيمارى زا بر اثر سرما و باران بسيار کم گرديده و استقبال از سرماى بهار نه تنها ضررى ندارد بلکه عامل نمو جسم و جان مى شود. بوعلى سينا در کتاب طبى خود، قانون نيز به همين نکته اشاره کرده، مى گويد: «بدن ها از سرماى بهار، آن احساسى را ندارند که از سرماى پاييز دارند، زيرا هنگام سرماى بهار، بدن عادت به سرماى زمستان کرده و ازآن رو از آن آزار نمى بيند؛ ولى به هنگام سرماى پاييز که بدن عادت به گرما دارد از آن آزار فراوان مى بيند». البته خداوند ورود به فصول مختلف را تدريجى قرار داده تا مشکلات انتقال به حداقل برسد.\nنکته مسائل بهداشتى و طبى در قرآن مجيد و روايات امروزه کتاب هايى به نام طب النبى (صلي الله عليه و آله) و طب الائمة (عليهم السلام) و طب الرضا (عليه السلام) در اختيار داريم که در آنها يک رشته دستورات طبى و بهداشتى از معصومين (عليهم السلام) نقل شده است، گاه نيز اشاراتى از قرآن مجيد در آنها ديده مى شود؛ مثلاً امروز دانشمندان غذاشناسى آثار فوق العاده اى براى عسل قائل اند و هرچه زمان مى گذرد خواص بيشترى براى آن در بهداشت و درمان بيمارى ها کشف مى کنند. اين در حالى است که قرآن مجيد در سوره نحل با صراحت مى گويد: (فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ) و همچنين تعبيرات ديگرى که پرده از روى مسائل بهداشتى و درمانى برمى دارد؛ از جمله دستور معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) که تا گرسنه نشده ايد غذا نخوريد و تا کاملاً سير نشده ايد دست از غذا بکشيد که در واقع ناظر به آيه شريفه (کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا) است. بسيارى از دستورهايى که درباره نوشيدنى ها و غذاهاى حلال و حرام وارد شده مربوط به تأثيرات خوب و بد آنهاست؛ تحريم شراب و مواد مخدر، تحريم گوشت حيوانات درنده، خوردن خون و گوشت مردار و ماهيانى که در آب مرده اند و امثال اينها همگى ارتباط نزديکى با زيان هاى بهداشتى آنها دارد. توصيه به خوردن ميوه ها و سبزى ها و دانه هاى غذايى ارتباط آشکارى با فوائد بهداشتى آنها دارد. روايات طبى نقل شده از پيغمبر اکرم و ائمه هدى (عليهم السلام) نيز با صراحت اين مسائل را بازگو مى کند. درست است که وظيفه دين و آيين، هدايت مردم به راه هاى راست و اعتقادها و برنامه هاى اخلاقى است و رسالت انبيا به عنوان طبيبان روحانى، درمان انواع\nبيمارى هاى فکرى و اخلاقى است؛ ولى از آنجا که طب جسمانى نيز رابطه نزديکى با طب روحانى دارد گاه به سراغ اين امور نيز مى رفتند. به بيان ديگر، مسائل مربوط به سلامت جسم رابطه نزديکى با سلامت روح دارد ازاين رو سلامت جسم نيز مورد توجه اسلام بوده است که خود داستان مفصلى دارد وورود در آن عرصه، ما را از مقصود دور مى سازد. آنچه امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه اش بيان فرموده نيز ناظر به همين مطلب است؛ امام (عليه السلام) راه سلامت بدن را در فصل خزان و بهار نشان داده و دليل آن را نيز بيان فرموده است، مى فرمايد: سرماى پاييز و بهار با بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد، زيرا شباهت زيادى به هم دارند. اين کلام حکمت آميز، از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به شکل ديگرى نيز نقل شده است؛ فرمود: «اِغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبيعَ فَإنَّهُ يَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما يَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ وَاجْتَنِبُوا بَرْدَ الْخَريفِ فَإنَّهُ يَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما يَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ؛ سرماى بهار را غنيمت بشمريد که با بدن هاى شما همان مى کند که با درختان مى کند و از سرماى پاييز بپرهيزيد که با بدن هاى شما همان انجام مى دهد که با درختان انجام مى دهد». شاعر نيز در اين زمينه مى گويد: گفت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به اصحاب کبار *** تن مپوشانيد از باد بهار چون که با جان شما آن مى کند *** در بهاران با درختان مى کند * * *\n."
},
"129": {
"hekmat_number": 129,
"title": "حکمت 129",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1087",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عظمت آفريدگار در نظر تو مخلوق را در چشمت کوچک مى کند.",
"Interpretation": "خدا را با عظمت بشناس تا همه چيز را کوچک بينى امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه اش رابطه نزديک ميان شناخت عظمت خداوند و کوچکى دنيا را در نظر انسان، بيان کرده، مى فرمايد: «عظمت آفريدگار نزد تو مخلوق را در چشمت کوچک مى کند»؛ (عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ). همان گونه که در بيان سند اين کلام حکيمانه گفته شد، امام (عليه السلام) در خطبه 193 نيز آن را با عبارت ديگرى بيان فرموده و آن را يکى از صفات برجسته پرهيزکاران مى شمارد که خدا را به عظمت شناخته اند و ما سوى الله در نظرشان کوچک است. اگر انسان در دوران کودکى در خانه اى زندگى کرده باشد که حوض کوچکى در آن وجود داشته چنانچه وقتى بزرگ شد او را به کنار استخرى ببرند، در نظرش بسيار جلوه مى کند؛ ولى اگر در کنار دريا بزرگ شده باشد، هرگاه او را کنار آن استخر ببرند در نظرش کوچک مى آيد. همچنين کسانى که در خانواده فقيرى زندگى کرده اند هرگاه به ثروت مختصرى برسند خود را بسيار غنى مى بينند و به عکس اگر در خانواده ثروتمندى بزرگ شده باشند چنانچه به همان ثروت برسند آن را ناچيز مى شمرند. بر همين اساس آنان که ذات پاک خداوند را با عظمت شناخته اند، که عالَمى\nو قدرت و جبروت، و علم و ملکوت است، هنگامى که به قدرت هاى مخلوقات مى نگرند همچون قطره اى در مقابل دريا و يا کمتر از آن در نظرشان جلوه مى کند. به همين دليل اگر بخواهيم در دنيا زهد پيشه کنيم و به مقامات مادى و ثروت ها و زرق و برق دنيا بى اعتنا باشيم بايد سطح معرفت خود را درباره خداوند بالا ببريم که نتيجه قطعىِ عظمت خالق در نظر ما، کوچک شدن مخلوقات است. اگر مى بينيم اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «وَاللهِ لَوْ أُعْطيتُ الْأَقاليمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاکِها، عَلى أنْ أعْصِىَ اللهَ في نَمْلَةٍ أسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ؛ به خدا سوگند! اگر اقليم هاى هفت گانه جهان را (در گذشته، تمام دنيا را به هفت بخش که هر کدام نام اقليم داشت تقسيم مى کردند) با آنچه در زير افلاک قرار دارد به من بدهند که درباره مورچه اى ستم کنم و پوست جويى را از دهانش بيرون بکشم چنين کارى را نخواهم کرد. به اين دليل است که خدا را با عظمت فوق العاده اى شناخته و تمام دنيا در نظر او از پوست يک جو يا از برگ درختى که در دهان ملخى باشد کوچک تر جلوه مى کند. * * *\n."
},
"130": {
"hekmat_number": 130,
"title": "حکمت 130",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1088",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّينَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ : يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ، وَالْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ. أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ، وَأَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ، وَأَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْکَلامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ (خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى).",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) از ميدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفين بازگشته بود، به کنار قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود رسيد (رو به سوى آنها کرد و) فرمود: اى ساکنان خانه هاى وحشتناک و سرزمين هاى خالى و قبرهاى تاريک! اى خاک نشينان! اى غريبان! اى تنهايان! و اى وحشت زدگان! شما در اين راه پيشگام ما بوديد و ما نيز به دنبال شما خواهيم آمد؛ اما خانه هايتان را ديگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح ديگران درآمدند و اموالتان (در ميان ورثه) تقسيم شد. اينها خبرهايى است که نزد ماست، نزد شما چه خبر؟\nسپس رو به سوى اصحاب و ياران کرد و فرمود: آگاه باشيد! اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند که «بهترين زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقوا و پرهيزگارى است».",
"Interpretation": "گفت و گوى امام (عليه السلام) با ارواح مردگان اين سخن را امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود که از ميدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفين بازگشته و به کنار قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود رسيد: (وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّينَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ). امام (عليه السلام) اموات آن گورستان را با پنج خطاب تکان دهنده بيدارگر مخاطب ساخت، فرمود: «اى ساکنان خانه هاى وحشتناک و سرزمين هاى خالى و قبرهاى تاريک! اى خاک نشينان! اى غريبان! اى تنهايان! و اى وحشت زدگان!»؛ (يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ، وَالْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ). امام (عليه السلام) در واقع با اين تعبيرات نشان داد که هر انسانى سرانجام در اين دنيا به چه سرنوشتى دچار مى شود؛ امروز در ميان دوستان و عزيزان در خانه هاى زيبا و مرفه زندگى مى کند، جمع آنها جمع و اسباب نشاطشان فراهم است، مى گويند و مى خندند و از باده غرور سرمست اند؛ ولى فردا جايگاهشان گورستان وحشتناک و قبرهاى تاريک در وحشت و تنهايى خواهد بود. شادى ها وخوشى ها پايان مى گيرد و لذات خاتمه مى يابد، جمعشان به پراکندگى مى کشد و دوستى ها به فراموشى سپرده مى شود. هنگامى که امام (عليه السلام) با اين خطاب هاى پنج گانه تکان دهنده دل هاى همراهان\nخود را که ناظر اين صحنه بودند براى پذيرش حق آماده تر ساخت، خطاب به ارواح مردگان آن قبرستان فرمود: «شما در اين راه پيشگام ما بوديد و ما نيز به دنبال شما خواهيم آمد»؛ (أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ). «فَرَط» به کسى مى گويند که پيشاپيش قافله مى رود و طناب ها و دلوها را براى کشيدن آب از نهر آماده مى سازد. سپس به هر کسى که در چيزى پيشگام مى شود اطلاق شده است. اشاره به اين که قانون مرگ استثناپذير نيست؛ انسان ها مانند اهل قافله اى بزرگ اند که گروهى پيشاپيش قافله، گروهى در وسط و گروهى به دنبال قافله حرکت مى کنند. اين قافله به سوى ديار فنا يا به تعبير ديگر عالم بقا مى شتابد وهمه سرانجام به آن مى رسند، هيچ گونه استثنايى ندارد. تفاوت در زمان بندى هاست و اگر انسان به اين حقيقت توجه کند به يقين درباره اعمال خود مراقبت بيشترى خواهد کرد. آن گاه امام (عليه السلام) اخبار عالم دنيا را در سه جمله خلاصه کرده از آنها اخبار عالم آخرت را پرسش مى کند، مى فرمايد: «اما خانه هايتان را ديگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح ديگران درآمدند و اموالتان (در ميان ورثه) تقسيم شد. اينها خبرهايى است که نزد ماست، نزد شما چه خبر؟»؛ (أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ، وَأَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ، وَأَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟). «سپس امام (عليه السلام) رو به سوى اصحاب و ياران کرد و فرمود: آگاه باشيد! اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند که بهترين زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقوا و پرهيزگارى است»؛ (ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْکَلامِ لَأَخْبَرُوکُمْ (أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)). در واقع امام (عليه السلام) انگشت روى مهم ترين مسائل زندگى انسان ها گذاشته که\nبراى به دست آوردن آن تلاش مى کنند؛ خانه هاى مرفه، همسران خوب واموال فراوان. همان چيزى که در آيه 14 سوره آل عمران آمده است که مى فرمايد: (زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَـآبِ)؛ «محبّت امور مادى، از (قبيل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا ونقره واسب هاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند؛ ولى) اينها وسايل گذران زندگى دنياست (و هدف نهايى نيست)، سرانجامِ نيک (و زندگى والا و جاويدان) نزد خداست». گاه مى شود فردى در همه عمرش تلاش مى کند و سرانجام رنج وى در خانه اى مجلل خلاصه مى شود و چقدر براى او دردناک است که آن را رها کند وکسانى که هيچ زحمتى براى آن نکشيدند در آن ساکن شوند و گاه محصول همه عمرش در مقدارى از مال و ثروت خلاصه مى شود و بعضى نيز سال ها تلاش مى کنند همسر زيبايى پيدا کنند؛ ولى چيزى نمى گذرد که بايد همه را رها کرده و راهى ديار اموات شوند و طومار زندگى آنها درهم پيچيده خواهد شد. جالب اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: اگر آنها اجازه سخن گفتن پيدا کنند فقط يک خبر به شما مى دهند، خبرى که همه چيز در آن جمع است و آن خبر مربوط به زاد و توشه تقواست که در برزخ و مواقف قيامت، انسان را يارى مى دهد. اين سخن برگرفته از آيه شريفه 197 سوره بقره است: (وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِى الْأَلْبَابِ)؛ «و زاد و توشه تهيه کنيد و بهترين زاد و توشه، پرهيزگارى است و از (مخالفتِ) من بپرهيزيد اى خردمندان!».\nنکته ها 1. آيا ارتباط با ارواح ممکن است؟ از ظاهر کلام امام (عليه السلام) چنين برمى آيد که او با ارواح مردگان سخن مى گويد و آنها سخنان امام (عليه السلام) را درک مى کنند و حتى از آن استفاده مى شود که اگر اذن پروردگار باشد آنها نيز مى توانند با انسان ها ارتباط برقرار کنند و اين دليلى است بر امکان ارتباط با ارواح، هرچند بسيارى از مدعيان در اين زمينه دروغ مى گويند و با خيالات خود ارتباط پيدا مى کنند ولى اصل ارتباط امکان پذير است. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که آيا اين تعبيرات با آنچه در قرآن مجيد در سوره فاطر آيه 22 آمده هماهنگ است که مى فرمايد: (وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَّنْ فِى الْقُبُورِ)؛«وتونمى توانى سخن خودرابه گوش آنان که درگور (خفته)اند برسانى»؟ در پاسخ بايد به اين نکته توجه کرد که مشرکان قطعآ سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را مى شنيدند و گوششان از اين نظر کر نبود؛ ولى اين سخنان حکمت آميز در دل وجانشان نفوذ نمى کرد، بنابراين معناى آيه شريفه چنين مى شود: همان گونه که نمى توانى مردگان را هدايت کنى اين قوم مشرک لجوج و متعصب را نيز نمى توان هدايت کرد، چرا که گوش شنوا ندارند؛ گوشى که مطالب را بشنود و به درون جان انسان منتقل کند. شاهد سخن اين که مطابق آنچه در منابع اسلامى و از جمله منابع اهل سنت همچون صحيح بخارى و تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث آمده است پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بعد از پايان جنگ بدر دستور داد اجساد کفار را در چاه خشکى بيفکنند. سپس آنها را صدا زد و فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ اللهُ وَرَسُولُهُ حَقّاً؟ فَإنِّي وَجَدْتُ ما وَعَدَنِىَ اللهُ حَقّاً؛ آيا آنچه را که خدا و رسولش وعده داده بودند حق يافتيد؟ من آنچه را که خداوند به من وعده داده بود حق يافتم». در اينجا عمر\nاعتراض کرد و گفت: اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن مى گويى که روح ندارند؟ فرمود: شما سخنان مرا بهتر از آنها نمى شنويد، جز اين که آنها توانايى پاسخ گويى ندارند (ما أنْتَ بِأسْمَعٍ لِما أَقُولُ مِنْهُمْ غَيْرَ أنَّهُمْ لا يَسْتَطيعُونَ أنْ يَرُدُّوا شَيْئاً). در مسند احمد نيز همين معنا به صورت روشن ترى آمده است. اضافه بر اين ممکن است در موارد عادى، اهل قبور صداى کسى را نشنوند؛ اما در مواقع فوق العاده، هنگامى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) يا امام معصوم (عليه السلام) يا يکى از اولياء الله با آنها سخن خاصى بگويد آن را خواهند شنيد. از اينجا پاسخ بعضى از وهابيان ناآگاه و کم سواد نيز داده مى شود که مى گويند: چرا شما به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بعد از رحلتش متوسل مى شويد. او سخن کسى را نمى شنود؟! راستى جهل و نادانى چه عقايد زشتى براى انسان به بار مى آورد؛ هنگامى که خداوند درباره شهدا ـ هرچند از افراد عادى لشکر اسلام باشند ـ مى فرمايد: (أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) و آنها را زندگان جاويد مى نامد، چگونه مقام پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را از مقام آنها کمتر مى شمرند؟ به علاوه خودشان همه روز در نمازها بر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را مخاطب قرار داده، بر او سلام مى دهند آيا سلام، آن هم از دور به کسانى که در قبورند و چيزى نمى فهمند معنا دارد؟ همچنين در حديثى از خود آن حضرت مى خوانيم که فرمود: «صَلُّوا عَلَىَّ فَإنَّ صَلاتَکُمْ تَبْلُغُني حَيْثُ کُنْتُمْ؛ بر من درود بفرستيد که درود شما هر جا که باشيد به من مى رسد». جالب اين که در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله) تابلوى بزرگى زده اند و بر روى آن نوشته اند: (لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ)؛ «صداى خود را از صداى پيامبر بالاتر نبريد» و به همين دليل، مردم را به سکوت در مقابل قبر شريف پيامبر (صلي الله عليه و آله) دعوت مى کنند. اگر نعوذ بالله پيامبر (صلي الله عليه و آله) بعد از وفات چيزى نمى فهمد اين کارها چه معنا دارد؟ 2. زاد و توشه آخرت مى دانيم که دنيا به امور مختلفى تشبيه شده از جمله گذرگاهى براى عبور به سوى سراى جاويدان است، مقصد نهايى بهشت است و از مسير دنيا وبرزخ و صحنه محشر مى گذرد، راهيان اين مسير نياز به زاد و توشه و مرکب دارند؛ مرکبشان ايمان و زاد و توشه آنها تقواست. اين که امام (عليه السلام) در کلام حکيمانه مورد بحث مى فرمايد: اگر به ارواح گذشتگان اجازه سخن گفتن داده شود به شما مى گويند: تا مى توانيد زاد و توشه برگيريد، همه اخبار آخرت را در جمله اى خلاصه کرده که در اين مسير چيزى جز زاد و توشه تقوا مفيد واقع نمى شود واين سخن، همان گونه که گفتيم، برگرفته از قرآن مجيد است. تقوا به معناى احساس مسئوليت در برابر فرمان خداست که نتيجه آن انجام واجبات و ترک محرمات است. يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) مى گويد: خدمت امام (عليه السلام) بودم سخن از اعمال به ميان آمد من گفتم: عمل من بسيار ضعيف و کم است. امام (عليه السلام) فرمود: «مَهْ اِسْتَغْفِرِ اللهَ؛ از اين سخن خوددارى کن و استغفار نما» سپس به من فرمود: «إنَّ قَليلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوى خَيْرٌ مِنْ کَثيرِ الْعَمَلِ بِلا تَقْوى؛ اعمال کمِ آميخته با تقوا بهتر است از اعمال زياد بدون تقوا» عرض کردم: چگونه ممکن است انسان اعمال خوب\nزيادى داشته باشد بدون تقوا؟ فرمود: اين مانند آن است که انسان اطعام طعام مى کند و به همسايگان محبت مى نمايد و درِ خانه اش به روى نيازمندان گشوده است؛ ولى «هنگامى که درى از حرام به سوى او گشوده شود وارد آن مى شود»؛ (فَإذا ارْتَفَعَ لَهُ الْبابُ مِنَ الْحَرامِ دَخَلَ فيهِ) سپس فرمود: اين عملى است بدون تقوا و افزود: شخص ديگرى ممکن است اين گونه کارهاى خير را انجام ندهد اما هنگامى که درِ حرام به روى او گشوده شود وارد نگردد (گرچه اعمال کمى دارد؛ اما آميخته با تقواست). * * *\n."
},
"131": {
"hekmat_number": 131,
"title": "حکمت 131",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1089",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ\nوَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً يَذُمُّ الدُّنْيَا: أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا، أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْکَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّيْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْکَ! تَبْتَغِي لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا يُجْدِي عَلَيْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِيهِ بِطِلْبَتِکَ، وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.\nإِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ. اکْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ. فَمَنْ ذَا يَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَيْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا؛ فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِيَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِيعَةٍ، تَرْغِيباً وَتَرْهِيباً، وَتَخْوِيفاً وَتَحْذِيراً، فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْيَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود\n:امام (عليه السلام) شنيد مردى در محضرش دنيا را نکوهش مى کند (در حالى که از غافلان بود) به او فرمود: اى کسى که دنيا را نکوهش مى کنى (و به خدعه و نيرنگ و فريبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنيا داده اى و به باطل هاى آن فريفته شده اى (عيب از توست نه از دنيا) تو خود فريفته دنيا شده اى سپس دنيا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنيا بر تو جرمى روا داشته يا دنيا چنين ادعايى درباره تو دارد؟ چه زمانى دنيا تو را به خود مشغول ساخت، يا تو را فريب داد؟ آيا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسيدند تو را فريب داده؟ است يا به خوابگاه مادرانت در زير خاک؟ چقدر با دست خود به معالجه بيماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى. براى آنها درخواست شفا\nمى کردى و از طبيبان، راه درمان آنها را مى خواستى، در آن روزهايى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گريه تو فايده اى نمى بخشيد، و دلسوزى آميخته با ترس تو براى هيچ يک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هايت براى آنها نتيجه اى نمى داد و با نيرويت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه اين تلاش و کوشش ها مرگ گريبانشان را گرفت و به همه چيز پايان داد). دنيا با اين نمونه ها (که براى تو گفتم) وضع تو را نيز مجسم ساخته و با قربانگاه هاى ديگران، قربانگاه تو را!\nامام (عليه السلام) فرمود: دنيا سراى صدق و راستى است براى آن کس که با راستى با آن رفتار کند، و جايگاه عافيت است براى کسى که از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن کس که از آن توشه برگيرد، و محلّ موعظه و اندرز است براى کسى که از آن اندرز گيرد. دنيا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى، و تجارت خانه اولياى الهى است. آنها در دنيا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن بهره گرفتند. با اين حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنيا را نکوهش مى کند؟ دنيا جدايى خود را اعلام داشته و فراق خويش را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را باخبر ساخته است. دنيا با\nنمونه اى از بلاهايش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هايى از سرور و خوشحالى اش متوجه سرور آخرت ساخته است (در حالى که همه مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقايسه با بلاى دنياست و نه سرور آخرت شايسته مقايسه با سرور دنيا). گاه مى بينند هنگام عصر در عافيت اند و صبحگاهان در مصيبت (بنابراين) گاه تشويق مى کند و گاه مى ترساند و گاه انسان را به خوف مى افکند وبرحذر مى دارد. با اين اوصاف، گروهى آن را در «روز پشيمانى» (روز قيامت) نکوهش مى کنند و گروه ديگرى در آن روز آن را مدح و ستايش مى نمايند؛ همان گروهى که دنيا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت وتصديقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذيرا شدند.",
"Interpretation": "\nکجاى دنيا فريبنده است؟ اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين کلام حکمت آميز را که درباره نقش مؤثر دنيا و مواهب آن براى رسيدن به سعادت اخروى است، زمانى فرمود که «شنيد مردى به نکوهش دنيا زبان گشوده است»؛ (وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً يَذُمُّ الدُّنْيَا). آن گونه که بعضى گفته اند اين مرد اهل بصره و جنگ جمل بود، يا مطابق آنچه برخى ديگر نوشته اند اهل کوفه بود ، که البته اين اختلاف تأثيرى در اصل سخن ندارد؛ ولى به نظر مى رسد که امام (عليه السلام) احساس فرمود مرد رياکارى است و نکوهش او از دنيا نوعى اظهار قدس و تقواست بى آنکه صاحب قدس و تقوا باشد و به هر حال امام (عليه السلام) از اين موقعيت استفاده کرد تا درس بسيار مهمى را درباره دنيا و مواهب دنيوى به همگان بدهد. اين کلام بسيار پربار و حکيمانه به دو بخش تقسيم مى شود؛ بخش اول درباره اين است که وصف دنيا به فريب کار بودن توصيف بى دليلى است، زيرا اگر چشم عبرت بين باشد نشانه هاى بى وفايى دنيا در همه جاى آن آشکار است. مى فرمايد:\n«اى کسى که دنيارانکوهش مى کنى (و به خدعه و نيرنگ و فريبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنيا داده اى و به باطل هاى آن فريفته شده اى (عيب از توست نه از دنيا)»؛ (أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا!). سپس مى افزايد: «آيا تو خود فريفته دنيا شده اى سپس دنيا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنيا بر تو جرمى روا داشته يا دنيا چنين ادعايى درباره تو دارد؟»؛ (أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا، أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا، أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْکَ؟). «مُتَجَرِّم» به کسى مى گويند که ادعا مى کند ديگرى بر او جرمى روا داشته و منظور امام (عليه السلام) اين است که تو از دنيا شکايت مى کنى که بر تو ستم کرده و تو را فريفته در حالى که دنيا بايد از تو شکايت کند که مواهبش را به باطل هزينه کرده اى. سپس امام (عليه السلام) از ميان مظاهر بيدار کننده دنيا به دو چيز که در دسترس همگان است استدلال مى کند. نخست مى فرمايد: «چه زمانى دنيا تو را به خود مشغول ساخت يا تو را فريب داد؟ آيا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسيدند تو را فريب داده يا به خوابگاه مادرانت در زير خاک؟»؛ (مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟). اشاره به اين که اگر يک گام به سوى قبرستان بردارى و لحظه اى در کنار آن بايستى و بينديشى همه چيز بر تو ظاهر و آشکار مى شود؛ پدران و مادران وعزيزان، ديروز در ميان شما بودند و حيات و نشاطى داشتند ولى امروز، خاموش در زير خاک ها خفته و پوسيده اند. آيا همين يکى براى بيدار ساختن انسان کافى نيست؟ و به گفته شاعر: بشکاف خاک را و ببين يک دم *** بى مهرى زمانه رسوا را امام (عليه السلام) آن گاه به صحنه هاى عبرت آميز ديگرى از بى اعتبارى و بى وفايى دنيا\nاشاره کرده، مى فرمايد: «چقدر با دست خود به معالجه بيماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى، براى آنها درخواست شفا مى کردى و از طبيبان، راه درمان آنها را مى خواستى در آن روزهايى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گريه تو فايده اى نمى بخشيد، دلسوزى آميخته با ترس تو براى هيچ يک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هايت براى آنها نتيجه اى نمى داد و با نيرويت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه اين تلاش و کوشش ها مرگ گريبانشان را گرفت و به همه چيز پايان داد)»؛ (کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّيْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْکَ! تَبْتَغِي لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الاَْطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا يُجْدِي عَلَيْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِيهِ بِطِلْبَتِکَ وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!). توجه داشته باشيد که «علّلت» از ريشه «تعليل» به معناى به معالجه پرداختن و «مرضت» از ماده «تمريض» به معناى پرستارى کردن و «تَسْتَوْصِفُ» از ريشه «وصف» گرفته شده و در اينجا به معناى طلب راه درمان از طبيب است و«إشْفاق» به معناى محبت آميخته با ترس و «تُسْعَفْ» از ماده «اِسْعاف» به معناى يارى نمودن و کمک کردن است. امام (عليه السلام) در اين گفتار شفاف و بسيار روشن، صحنه هاى عبرت انگيز دنيا را به طرز بسيار آموزنده اى ترسيم فرموده و به پرستارانى اشاره مى کند که حال بيمارشان روزبه روز سخت تر مى شود، گاه به دعا متوسل مى شوند، گاه به طبيب و دارو، گاه بى تابى و دلسوزى مى کنند و گاه سيلاب اشک از چشمشان سرازير مى شود؛ ولى هيچ کدام از آنها سودى نمى بخشد و بيمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان مى سپارد. اينها امورى است که بسيارى از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده ند از ديگران شنيده اند. آيا اين صحنه ها کافى نيست که انسان به وسيله آن پى به بى اعتبارى و بى وفايى دنيا ببرد؟\nدر پايان اين بخش امام (عليه السلام) مى فرمايد: «و (به اين شکل،) دنيا با اين نمونه ها وضع تو را نيز مجسم ساخته است و با قربانگاه هاى ديگران، قربانگاه تو را»؛ (وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ). اشاره به اين که اين گورستان هايى که در اطراف شهر و ديار توست و بيماران و بيمارستان هايى که در جاى جاى وطن تو وجود دارد همه نشانه هايى از بى مهرى زمانه رسواست، و جا ندارد که دنيا را با اين همه نشانه هاى بى وفايى، فريبنده و غافل کننده بپندارى. کدام فريبندگى و کدام فريب کارى؟ البته اين سؤال در اينجا پيش مى آيد که در قرآن مجيد حيات دنيا به «سرگرمى و بازى» و «متاع غرور» و در روايات به نام «دارالغرور» معرفى شده است. امام (عليه السلام) در داستان خانه اى که شريح قاضى خريدارى کرده بود (نامه سوم از بخش نامه هاى نهج البلاغه) دنيا را به عنوان «دار الغرور» معرفى فرموده است. همچنين امام سجاد (عليه السلام) نيز در دعاى معروفش: «اللّهُمَّ ارْزُقْني التَّجافِىَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنيا را «دارالغرور» معرفى کرده اند. در بعضى از احاديث ديگر نيز دنيا «دارالغرور» ناميده شده است. اين تعبيرات چگونه با آنچه امام (عليه السلام) در کلام حکيمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ هرگاه نگاه به دنيا، نگاه سطحى و زودگذر باشد، دنيا «دار الغرور» است؛ اما اگر نگاه به آن عميق و حکيمانه باشد، دنيا دار عبرت و بيدارى است. ادامه اين کلام حکيمانه نيز گواه اين سخن است. * * *\n.\nدنيا تجارت خانه اولياى خداست امام (عليه السلام) در ادامه گفتار حکيمانه بخش پيشين در مورد دنيا، در اين بخش جنبه هاى مثبت دنيا را در هشت جمله برمى شمرد. در چهار جمله نخست مى فرمايد: «دنيا سراى صدق و راستى است براى آن کس که با راستى با آن رفتار کند و جايگاه عافيت است براى کسى که از آن چيزى بفهمد و سراى بى نيازى است براى آن کس که از آن توشه برگيرد و محلّ موعظه و اندرز است براى آن کس که از آن اندرز گيرد»؛ (إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا). بنابراين، دنيا گرچه در نظر اول «دار الغرور» و «دار لهو و لعب» است ولى با دقت مى تواند به سراى عافيت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبديل شود و نردبان ترقى انسان براى قرب الى الله گردد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت\nشود. همان گونه که در آيات و روايات به آن اشاره شده است و امام (عليه السلام) نيز در خطبه 28 دنيا را به ميدان تمرين و آمادگى، براى مسابقه در ميدان جهان ديگر تشبيه فرمود (أَلا وَإنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارُ وَغَداً السِّباقُ) و در خطبه 203 دستور داد از اين محلِ عبوربراى قرارگاه اصلى خودتوشه برگيريد(فَخُذوامِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ). درست است که دنيا در نظر ابتدايى دروغ گوست؛ ولى اگر کمى در حوادث آن دقت شود مى بينيم که راست گوست و واقعيت ها را برملا مى سازد و بانگ رحيل سرمى دهد. صحيح است که دنيا سراى بيماردلان است؛ اما براى آنها که اهل فهم ودرک اند سراى تندرستى است. درست است که دنيا در نظر ابتدايى دار فقر است و تمام سرمايه هاى وجود انسان را مى گيرد و تهى دست به زير خاک مى فرستد؛ ولى براى آنان که آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست. صحيح است که دنيا غافل کننده است؛ اما براى آنها که اهل پند و نصيحت اند دار موعظه است. سپس امام (عليه السلام) به چهار وصف ديگر پرداخته، مى فرمايد: «دنيا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارت خانه اولياى الهى است»؛ (مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ). امام (عليه السلام) در واقع در اين عبارت کوتاه چهار نام بر دنيا نهاده که هر يک پيامى دارد: «مسجد»، «مصلى»، «مهبط وحى» و «تجارت خانه اولياى حق». آيا ممکن است مسجد جايگاه بدى باشد و يا نمازخانه فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟ وآيا جايگاهى که وحى الهى بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جاى بدى است؟\nتعبير «تجارت خانه» در واقع برگرفته از اين آيه شريفه است: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ). بعضى از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده کردن فرشتگان براى آدم (عليه السلام) دانسته اند در حالى که دليلى بر اين تخصيص نيست؛ پيوسته جمعى از فرشتگان در حال سجود و جمعى در حال رکوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصى نيست و فرشتگان در همه جا هستند؛ در آسمان و در زمين و مخصوصآ در اماکن مقدسى همچون مکه و مدينه و بقاع معصومان (عليهم السلام). از مجموع اين تعبيرات استفاده مى شود که دنيا موقعيت بسيار مهمى دارد براى آنان که از آن بهره گيرند؛ هم منزلگاهى است براى تهيه زاد و توشه، هم دانشگاهى است براى دروس اخلاقى و موعظه، هم محلى براى عبادت پروردگار و هم تجارت خانه اى است که انسان با سرمايه عمر وارد آن مى شود ودر برابر اين سرمايه مى تواند بهترين متاع ها را که همان قرب پروردگار ورضاى او و سعادت جاويدان است فراهم سازد. از اين رو امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آنها در دنيا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند»؛ (اکْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ). سپس براى يک نتيجه گيرى به آغاز سخن باز مى گردد و مى فرمايد: «با اين حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنيا را نکوهش مى کند در حالى که جدايى خود را اعلام داشته و فراق خود را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود واهلش همه را باخبر ساخته است؟»؛ (فَمَنْ ذَا يَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَيْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا).\nامام (عليه السلام) بعد از اين سه جمله که در پاسخ مذمت گويان فرموده با دو جمله ديگر آن را تکميل مى کند، مى فرمايد: «دنيا با نمونه اى از بلاهايش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هايى از سرور و خوشحالى اش متوجه سرور آخرت ساخته است (در حالى که مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقايسه با بلاى دنياست و نه سرور آخرت شايسته مقايسه با سرور دنيا) و گاه مى بينند هنگام عصر در عافيت اند و صبحگاهان در مصيبت (بنابراين) گاه تشويق مى کند و گاه مى ترساند و انسان را به خوف مى افکند و برحذر مى دارد»؛ (فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِيَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِيعَةٍ، تَرْغِيباً وَتَرْهِيباً وَتَخْوِيفاً وَتَحْذِيراً). آرى، دنيا با زبان حال به روشنى ماهيت خود را که همان ناپايدارى وبى وفايى و بى اعتبارى است آشکار ساخته، حوادث زودگذر، از دست رفتن عزيزان، بيمارى هاى ناگهانى و بلاهاى زمينى و آسمانى همه اينها پيام هاى روشنى است که دنيا براى معرفى خود به اهلش مى فرستد. با اين حال چگونه مى توان گفت دنيا فريبنده و غافل کننده است؟ تعبير «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبيه چيزى است که در آيه 21 سوره سجده آمده است: (وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)؛ «به آنها از عذاب نزديک (دنيا) پيش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانيم، شايد بازگردند». «راحَتْ» از ريشه «رَواح» به معناى عصرگاهان و «ابْتَکَرَتْ» از ريشه «بکور» به معناى صبحگاهان و «فَجيعَة» حوادث وحشتناک و دردناک است و واژه هاى «تَرْغيبآ» و«تَرْهيبآ» و «تَخْويفآ» و «تَحْذيرآ» در واقع مفعول لاجله هستند. بنابراين چشمى باز و گوشى شنوا مى خواهد تا تمام اين پيام هاى بيدارگر را ببيند و بشنود. به ويژه در عصر ما که حوادث، سريع تر صورت مى گيرد\nو فاجعه ها شتاب بيشترى دارند؛ ازجمله، تصادف هاى مرگ آور اتومبيل ها و سقوط هواپيماها و غرق شدن کشتى ها و بيمارى هاى واگيردار گسترده، اين پيام، پررنگ تر و شفاف تر است. آن گاه امام (عليه السلام) در پايان اين سخنانِ حکمت آميز و فوق العاده بيدار کننده چنين نتيجه گيرى مى کند که «با اين اوصاف، گروهى آن را در روز پشيمانى (روز قيامت) نکوهش مى کنند و گروه ديگرى در آن روز آن را مدح و ستايش مى نمايند؛ همان گروهى که دنيا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصديقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذيرا شدند»؛ (فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْيَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا). آرى، هوى پرستان غافل در قيامت که آثار اعمال سوء خود را مى بينند سخت پشيمان مى شوند و زبان به مذمت دنيا مى گشايند ولى خردمندان بيدار زبان به ستايش آن مى گشايند که از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترين بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قيامت آوردند. از اين جمله هاى اخير نکته اى را که قبلاً به آن اشاره کرديم بهتر مى توان دريافت که مذمت دنيا در بسيارى از کلمات معصومان (عليهم السلام) و حتى در آيات قرآن هيچ منافاتى به مدح و ستايش آن در اين کلام پربار اميرمؤمنان (عليه السلام) ندارد. آنچه در نکوهش آن آمده ناظر به افراد کوتاه بين و غافل و بى خبر و آنچه در مدح آن آمده ناظر به آگاهان و خردمندان و عاقبت انديشان است. مهم آن است که با کدام ديده به دنيا بنگريم. اگر با ديده مثبت بنگريم دنيا به راستى مزرعه آخرت است و اگر با ديده منفى نگاه کنيم دنيا سراى غرور و غفلت و بى خبرى و نکبت است. * * *"
},
"132": {
"hekmat_number": 132,
"title": "حکمت 132",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1092",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً يُنَادِي فِي کُلِّ يَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَابْنُوا لِلْخَرَابِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند: بزاييد براى مردن، و گردآورى کنيد براى فنا، و بنا کنيد براى ويران شدن!",
"Interpretation": "پيام فرشته الهى اين سخن حکيمانه کوتاه و پربار امام (عليه السلام) به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت هاى آنها اشاره مى کند، حضرت مى فرمايد: «إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً يُنَادِي فِي کُلِّ يَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَابْنُوا لِلْخَرَابِ؛ خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند: بزاييد براى مردن و گرد آوريد براى فنا و بنا کنيد براى ويران شدن». لام در «لِلْمَوْتِ» و «لِلْفَناءِ» و «لِلْخَرابِ» لام سببيّه نيست، بلکه لام غايت است؛ يعنى فرزند بزاييد ولى عاقبتش مرگ است و اموال گردآورى کنيد اما سرانجامش فناست و بناهاى پرشکوه برپا سازيد ولى عاقبت آن ويرانى است. اين شبيه چيزى است که در قرآن مجيد در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب نيل آمده است: (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَکُونَ لَهُمْ عَدُوّآ)؛ «(هنگامى که مادرش به فرمان خدا او را به دريا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد» يعنى عاقبت کار چنين شد. در حقيقت امام (عليه السلام) روى سه چيز از مهم ترين مواهب زندگى دنيا انگشت گذاشته و سرانجامِ همه آنها را روشن ساخته است: فرزندان، که عزيزترين\nسرمايه انسان اند واموال، که براى آن زحمت فراوان مى کشد و بناهاى مجلل، که گاه قسمت عمده عمر خود را صرف آن مى کند. حضرت مى فرمايد: هيچ يک از اينها بقا و دوامى ندارد و سرانجام گرد و غبار فنا بر روى همه آنها مى نشيند. تنها چيزى که براى انسان باقى مى ماند اعمال خير و نيکى هاست که نزد خدا ذخيره مى شود، قرآن مى گويد: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از ميان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند». اين که آيا واقعاً فرشته اى فرياد مى زند و ما صداى او را نمى شنويم يا زبان حال جهان آفرينش و طبيعت دنياست يا صدايى است که از جان و فطرت و عقل ما برمى خيزد و مَلَک اشاره به آن است، محلّ گفت وگوست. کسانى که آن را به طبيعت دنيا و مانند آن تفسير کرده اند دليلشان اين است که اگر واقعاً ملکى صدا بزند و ما نداى او را نشنويم چه فايده اى مى تواند داشته باشد؟ ولى به اين ايراد مى توان پاسخ داد که وقتى نداى آن ملک به وسيله اولياءالله براى ما نقل شود تأثيرش واضح است مانند اين که ما براى کسى نقل کنيم: فرزندت را در فلان شهر ديديم که فرياد مى زد: مرا يارى کنيد. در اين گونه موارد صداى شخص غايب به وسيله شخص حاضر رسيده است. بهترين راه براى اين که انسان سرنوشت آينده خود را تشخيص دهد آن است که درباره پيشينيان فکر کند که آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هايشان به چه سرنوشتى گرفتار گرديد؟ قرآن مجيد درباره کافران و منافقان در آيه 69 سوره توبه مى فرمايد: (کَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالا وَأَوْلادآ)؛ «(شما منافقان،) همانند کسانى هستيد که قبل از شما بودند (و راه نفاق پيمودند؛ بلکه) آنها از شما نيرومندتر بودند و اموال و فرزندانشان بيشتر بود» ديديد سرنوشت آنها چه شد؟ سرنوشت خود را بر آنها قياس کنيد.\nدر حديثى در کتاب شريف کافى از اميرمومنان على (عليه السلام) مى خوانيم: فرزند آدم هنگامى که در آخرين روز دنيا و اولين روز آخرت قرار مى گيرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند. رو به اموالش مى کند و مى گويد: به خدا سوگند! من درباره تو حريص و بخيل بودم الان سهم من نزد تو چيست؟ مى گويد: «خُذْ مِنّي کَفَنَکَ؛ تنها کفن خود را مى توانى از من بگيرى». رو به فرزندانش مى کند و مى گويد: شما را دوست مى داشتم و از شما حمايت مى کردم من چه سهمى نزد شما دارم؟ مى گويند: تو را به قبرت مى بريم و پنهان مى کنيم. رو به سوى عملش مى کند و مى گويد: به خدا سوگند! من به تو بى اعتنا بودم و تو بر من سنگين بودى چه چيز نزد تو دارم؟ عملش مى گويد: من همنشين تو در قبر و روز قيامت هستم تا من و تو به پيشگاه پروردگار عرضه شويم. سپس امام (عليه السلام) فرمود: اگر آن شخص ولىّ خدا بوده سرنوشت بسيار خوبى دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکى مبتلا مى شود. شاعر معروف عرب، ابوالعتائيه از کلام حکيمانه امام (عليه السلام) بهره گرفته و مى گويد: لِدُوا لِلْمَوت وَابْنُوا لِلْخَرابِ *** فَکُلُّکُمْ يَصيرُ إلى ذِهابِ لِمَنْ نَبْني وَنَحْنُ إلى تُرابٍ *** نَصيرُ کَما خُلِقْنا مِنْ تُرابٍ؟ براى مرگ بزاييد و براى ويرانى بنا کنيد که همه شما در مسير رفتن هستيد براى چه کسى بنا مى کنيم در حالى که به سوى خاک مى رويم و همان گونه که از خاک آفريده شديم به خاک بازمى گرديم؟ * * *"
},
"133": {
"hekmat_number": 133,
"title": "حکمت 133",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1093",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ، وَالنَّاسُ فِيهَا رَجُلانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دنيا سراى عبور است نه سراى اقامت و مردم در دنيا دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خويش را هلاک کردند و بعضى خود را خريدند و آزاد کردند.",
"Interpretation": "در ميان آزادى و اسارت امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به حقيقت دنيا اشاره کرده و کسانى را که در دنيا هستند از نظر استفاده درست يا نادرست از آن به دو گروه تقسيم مى کند. نخست مى فرمايد: «دنيا سراى عبور است نه سراى اقامت»؛ (الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ). اين تشبيه شبيه چيزى است که امام سجاد (عليه السلام) از حضرت مسيح (عليه السلام) نقل کرده است که مى گويد: «الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوها وَلا تَعْمُرُوها؛ دنيا به منزله پلى است، از آن عبور کنيد و به فکر آباد کردن آن (و خانه ساختن بر آن) نباشيد». شبيه اين تعبير در خطبه 203 با بيان ديگرى آمده است، مى فرمايد: «أيُّهَا النّاسُ، إنَّمَا الدُّنْيا دارُ مَجازٍ، وَالاْخِرَةُ دارُ قَرارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ». تعبيرى که در آيه شريفه 39 سوره غافر آمده نيز از نظر مفهوم کلام اين پيام را به ما مى دهد که دنيا دار قرار نيست بلکه فقط گذرگاهى است (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ). البته دنيا براى آنها که آن را هدف مى بينند قرارگاه است و براى آنان که به عنوان وسيله اى به آن مى نگرند گذرگاه است.\nسپس امام (عليه السلام) اشاره به اين دو گروه کرده، مى فرمايد: «مردم در آن (= دنيا) دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خويش را هلاک کردند و بعضى خود را خريدند و آزاد کردند»؛ (وَالنَّاسُ فِيهَا رَجُلانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا). جمله اوّل اشاره به کسانى است که دنيا را «دار مقرّ» مى دانند و جمله دوم ناظر به کسانى است که آن را «دار ممرّ» مى شمارند (به اصطلاح، اين دو جمله نسبت به دو جمله پيشين از قبيل لف و نشر غير مرتب است). «بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ» اشاره به اين است که تمام سرمايه وجود انسان عمر و حيات و زندگى اوست. هنگامى که آن را با متاع اندک دنيا و لذات و هوس هاى آلوده آن معاوضه کند، گويى خود را فروخته و به صورت برده اى درآمده است و در نتيجه موجب هلاکت خويشتن شده است، زيرا در سراى ديگر جايگاه امن وامانى ندارد. جمله دوم: «ابْتَاعَ نَفْسَهُ؛ خود را خريدارى کرده» اشاره به اين است که گويى قبلاً اسير نفس و برده شيطان بوده سپس با اطاعت پروردگار، خود را خريده و آزاد کرده است. در ضمن از اين تعبير پرمعناى امام (عليه السلام) استفاده مى شود که آزادى حقيقى در پيروى از فرمان خداست و آنچه بعضى آزادى مى پندارند نوعى اسارت در چنگال هوا و هوس و خواسته هاى شيطانى است. آرى، بايد امير نفس خويش بود نه اسير. و به گفته شاعر: اسير نفس نشد يک زمان علىّ ولىّ *** اسير نشد که بر مؤمنين امير آمد اسير نفس کجا و امير خلق کجا *** که سربلند نشد آن که سر به زير آمد\nدر حديث ديگرى از همان حضرت در غررالحکم نقل شده است که فرمود: «اُنْظُرْ إلَى الدُّنْيا نَظَرَ الزّاهِدِ الْمُفارِقِ وَلا تَنْظُرْ إِلَيْها نَظَرَ الْعاشِقِ الْوامِقِ؛ به دنيا همچون زاهدى که مى خواهد از آن جدا شود نگاه کن نه همچون عاشق دلداده». * * *"
},
"134": {
"hekmat_number": 134,
"title": "حکمت 134",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1094",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا يَکُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلاثٍ: فِي نَکْبَتِهِ، وَغَيْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر اين که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنيا به او پشت مى کند و در زمانى که غايب است و پس از مرگش.",
"Interpretation": "دوست واقعى اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين گفتار گهربارش به بعضى از شرايط مهم دوستى اشاره کرده، مى فرمايد: «دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر اين که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنيا به او پشت مى کند و در زمانى که غايب است و پس از مرگش»؛ (لا يَکُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلاثٍ: فِي نَکْبَتِهِ، وَغَيْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ). شک نيست که انسان در زندگى خود نيازمند دوستانى است که در مشکلات به او کمک کنند و در زمان راحتى مونس انسان باشند، زيرا روح اجتماعى انسان از يک سو و نيازهاى گسترده اى که دارد و به تنهايى قادر به برطرف کردن آنها نيست از سوى ديگر ايجاب مى کند که يارانى براى خود انتخاب کند؛ ولى اين ياران مختلف اند؛ گروهى مانند تاجران اند که دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتى، خدمتى به آنان شود و طبيعى است که هر وقت از دوست خود بهره اى نداشته باشند او را براى هميشه رها مى کنند. گروه ديگرى هستند که گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتى دارند؛ ولى خدمات پيشين را فراموش نمى کنند و به پاس آنها دوست خود را در مشکلات يارى مى دهند؛ اما هنگامى که تصور کنند پاداش خدمت هاى پيشين او را داده اند رهايش مى سازند.\nگروه سومى نيز هستند که دوستى آنها بر اساس محبت و صفا وصداقت است نه نتيجه خدمت و کارى شبيه تجارت. آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت مى کنند و انتظار پاسخى از آنها ندارند و به همين دليل به هنگام بروز مشکلات براى دوستان خود، هرگز آنها را رها نمى سازند و همچنان به اصول اخوت و دوستى وفادارند. امام (عليه السلام) در اين کلام پربارش اشاره به اين گروه مى کند که دوستان حقيقى وواقعى اند؛ آنها در سه زمان دوست خود را فراموش نمى کنند: يکى به هنگام «نکبت» که در کنار دوست خود مى ايستند، به او کمک مى کنند، تسلى خاطر مى دهند، و غم گسار و وفادارند. شاعر نيز مى گويد: دوست آن باشد که گيرد دست دوست *** در پريشان حالى و درماندگى «نکبت» در اصل به معناى انحراف از مسير است همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (وَإِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ)؛ «امّا کسانى که به آخرت ايمان ندارند از اين راه منحرف مى شوند». ازاين رو هنگامى که دنيا به کسى پشت کند از آن تعبير به نکبت دنيا مى کنند و از آنجا که بروز مشکلات، مصائب و بلاها مصداق نکبت است بسيارى از ارباب لغت نکبت را به معناى بلا و مصيبت تفسير کرده اند. اضافه بر اين بعضى هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حيا رسم دوستى را به جا مى آورند؛ ولى هنگامى که او غايب باشد به اصطلاح «حفظ الغيب» نمى کنند و رسم دوستى را رها مى سازند و از آن فراتر هنگامى که دوستشان از دنيا برود و دستش از همه چيز کوتاه گردد و آن ها اميد خدمتى از او\nنداشته باشند او را فراموش مى کنند؛ نه به سراغ همسر و فرزند او مى روند که اگر مشکلى دارند حل کنند، نه در جمع دوستان زنده، يادى از او مى کنند و نه کار خيرى براى او انجام مى دهند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: دوست واقعى کسى است که در اين سه حالت دوستش را فراموش نکند. البته مدعيان دوستى، فراوان و دوستان واقعى که در کلام حکيمانه مورد بحث بگنجند اندک اند. در حديثى در غررالحکم از امام (عليه السلام) آمده است: «اَلصَّديقُ الصَّدُوقُ مَنْ نَصَحَکَ في عَيْبِکَ وَحَفَظَکَ في غَيْبِکَ وَآثَرَکَ عَلى نَفْسِهِ؛ دوست راستگو کسى است که عيوب تو را براى تو بگويد و اندرز دهد و در غيبتت مراتب دوستى را حفظ کند و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد». * * *"
},
"136": {
"hekmat_number": 136,
"title": "حکمت 136",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1096",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ الصَّلاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِيٍّ، وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِيفٍ. وَلِکُلِّ شَيْءٍ زَکَاةٌ، وَزَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّيَامُ، وَجِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: نماز وسيله تقرب هر پرهيزگارى است و حج، جهاد هر ضعيف، و براى هر چيز زکاتى است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهردارى شايسته اوست.",
"Interpretation": "بهترين وسيله قرب به خدا امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اش به فلسفه و آثار چند حکم از احکام مهم الهى اشاره فرموده که به صورت بسيار گسترده تر در حکمت 252 نيز آمده است. مى فرمايد: «نماز موجب تقرب هر پرهيزگار و حج، جهاد هر ضعيف است وبراى هر چيز زکاتى است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهردارى شايسته اوست»؛ (الصَّلاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِيٍّ، وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِيفٍ. وَلِکُلِّ شَيْءٍ زَکَاةٌ، وَزَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّيَامُ، وَجِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ). شک نيست که نماز بهترين وسيله تقرب به پروردگار است که از آن در روايات به معراج مؤمن تعبير شده است که تعبيرى بسيار گويا و رسا در تأثير نماز براى قرب الى الله است؛ ولى امام (عليه السلام) شرط آن را تقوا شمرده تقوايى که سبب مى شود انسان با بال و پر نماز به آسمان ها و ملکوت پروردگار پرواز کند. همان گونه که در قرآن مجيد در داستان قربانى فرزندان آدم (عليه السلام) آمده است: (إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)؛ «خداوند، تنها، (قربانى را) از پرهيزگاران مى پذيرد». «قربان» به چيزى گفته مى شود که به وسيله آن تقرب مى جويند؛ خواه اين وسيله، عبادتى از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد يا گوسفندان و ساير\nحيوانات قربانى يا صدقه اى در راه خدا. بعضى گفته اند: «قربان» مصدر از ريشه «قُرب» است ولى با توجه به اين که در محل کلام ما معناى وصفى دارد (چيزى که مايه قرب مى شود) بايد پذيرفت که مصدرى است که به معناى وصفى به کار رفته است. اما اين که حج را جهاد هر ضعيفى شمرده ازاين روست که حج، هم جهاد با نفس است و هم آثار جهاد با دشمن را دارد، زيرا مايه وحدت ميان مسلمانان و اتحاد صفوف آنها مى شود و پشت دشمن را مى لرزاند، بنابراين افرادى که توان حضور در ميدان جهاد با دشمن را ندارند با حضور در مناسک حج به بخشى از فلسفه جهاد با دشمن فعليت مى بخشند و حتى جوانانى که در حج شرکت مى کنند با تحمل مشقات حج و گاه پياده روى هاى طولانى ومحروميت از خواب و استراحت، براى ميدان جهاد تمرين مى کنند. امام (عليه السلام) در مورد روزه مى فرمايد: زکات بدن است، زيرا روزه چيزى از بدن مى کاهد، ولى بر برکات آن مى افزايد همان گونه که زکات مال، در ظاهر، چيزى از آن مى کاهد، اما برکات غير قابل انکارى دارد. در جهان نباتات نيز اين موضوع در مورد بسيارى از درختان عملى مى شود که شاخه هاى زيادى از آن را مى بُرند ولى بعدآ درخت نمو فوق العاده اى پيدا مى کند. به گفته شاعر: زکات مال به در کن که شاخه رَز را *** چون باغبان ببُرد بيشتر دهد انگور! امام (عليه السلام) مى فرمايد: جهاد زن شوهردارى شايسته است؛ به سبب آن که در ميدان جهاد مشکلات فراوانى است: هم بذل مال است (در زمانى که مجاهدان هزينه هاى خود را از سلاح و مرکب و غذا مى پرداختند) و هم بذل جان و هم\nجدايى از زن و فرزند و بستگان و در بسيارى از موارد، جراحات سخت جسمى. زن ها نيز هنگامى که در برابر مشکلات خانه دارى و گاه اعتراضات و زخم زبان هاى شوهر قرار مى گيرند اگر تحمل و بردبارى نشان دهند جهاد مهمى را انجام داده اند. «اصبغ بن نباته» که از ياران خاص على (عليه السلام) است از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «کَتَبَ اللهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى يُقْتَلَ في سَبيلِ اللهِ وَجِهادُ الْمَرْأَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ما رَأى مِنْ أذى زَوْجِها وَغَيْرَتِهِ؛ خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب کرده است. جهاد مرد در اين است که مال و جان خود را انفاق کند تا آنجا که در راه خدا شهيد شود و جهاد زن در اين است که در برابر آزارى که از شوهرش مى بيند و در برابر تعصب ها وحساسيت هاى او صبر پيشه کند». در حديث ديگرى که در کتاب در المنثورِ سيوطى آمده است مى خوانيم که «اسماء» از طائفه انصار نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمد در حالى که آن حضرت در ميان اصحابش نشسته بود. عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت باد! من به عنوان نماينده زنان خدمت شما آمده ام. جانم به فدايت باد! بدان که هيچ زنى در شرق و غرب نيست که آمدن مرا نزد تو شنيده باشد مگر اين که او هم همين رأى و نظر مرا دارد. خداوند تو را به حق به سوى مردان و زنان مبعوث کرده و ما به تو و خدايى که تو را فرستاده ايمان آورده ايم؛ ولى ما زنان در حقيقت در محاصره و گرفتار محروميت هايى هستيم: بايد در خانه بنشينيم و خواسته هاى مردان را به جاى آوريم، فرزندان شما را متولد مى سازيم و شما گروه مردان بر ما برترى پيدا کرده ايد در جمعه و جماعات و عيادت بيماران و تشييع جنازه و حج بعد از حج و از همه اينها بالاتر جهاد در راه خداست. هنگامى که يکى از شما براى حج يا\nعمره يا شرکت در جهاد خارج مى شود ما اموالتان را حفظ مى کنيم، براى شما لباس مى بافيم و اولاد شما را پرورش مى دهيم. اى رسول خدا! در چه پاداشى با شما شريک هستيم؟ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) با تمام صورت به سوى اصحابش برگشت سپس فرمود: سخن اين زن را شنيديد؟ هرگز بهتر از اين سؤال در امر دين از کسى شنيده ايد؟ همگى عرض کردند: اى رسول خدا! ما باور نمى کرديم زنى به چنين مطالبى برسد (وچنين سخن بگويد) آن گاه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) رو به او کرد و فرمود: «اِنْصَرِفي أيَّتُهَا الْمَرْاَةَ وَأعْلَمِي مَنْ خَلْفَکَ مِنَ النِّساءِ أنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحداکُنَّ لِزَوْجِها وَطَلَبَها مَرْضاتَهُ وَاتِّباعَها مُوافَقَتَهُ يَعْدِلُ ذلِکَ کُلِّهِ؛ اى بانو! برگرد و به زنانى که پشت سر تو هستند (و از طرف آنها آمده اى) اعلام کن که شوهردارى يکى از شما به صورت شايسته و به دست آوردن خشنودى او و پيروى از موافقتش معادل تمام اين اعمال خير است». «فَأدْبَرَتِ الْمَرْأَةُ وَهِىَ تُهَلِّلُ وَتُکَبِّرُ اسْتِبْشارآ؛ آن زن بازگشت و از روى شادى تکبير و لا اله الا الله مى گفت». نکته فلسفه احکام به يقين تمام احکام الهى فلسفه و حکمت هايى دارد که به ما باز مى گردد. خداوند حکيم است؛ نه بى حساب به چيزى فرمان مى دهد و نه بى دليل از چيزى نهى مى کند و از آنجا که او هستى کامل و بى عيب و نقص است، فلسفه هاى اين احکام به ذات پاکش برنمى گردد، بلکه همگى براى تربيت نفوس انسان هاست. اين مطلبى است که هر کس کمترين توجهى به حکيم بودن خداوند داشته باشد\nآن را درک مى کند؛ ولى با نهايت تأسف جمعى در ميان مسلمانان پيدا شده اند که تبعيت احکام را از مصالح و مفاسد و حسن و قبح زير سؤال برده اند و اين در حالى است که هم در قرآن مجيد و هم در روايات اسلامى به طور گسترده اشاره به فلسفه بسيارى از احکام شده است و اين نشان مى دهد که ما حق داريم فلسفه احکام را جستجو کنيم که در کلام حکيمانه مورد بحث به بخشى از آن اشاره شده است و فايده مهم آن تشويق همه مکلفان به اطاعت از اين احکامِ داراى چنين فوائد بزرگى است؛ درست مانند اين که طبيب آثار شفابخش داروهاى خود را براى بيمارش شرح دهد تا او را تشويق کند که با دل و جان به نسخه اش عمل نمايد. شرح بيشتر درباره اين مطلب را ذيل حکمت 252 خواهيم داد إن شاءالله، ودر ذيل خطبه 110 نيز بحث مبسوطى در اين زمينه بيان داشتيم. همچنين در کتاب دائرة المعارف فقه مقارندرجلداول بحث بسيار مشروحى در اين زمينه آورده ايم. * * *"
},
"137": {
"hekmat_number": 137,
"title": "حکمت 137",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1097",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: روزى را به وسيله صدقه فرود آوريد.",
"Interpretation": "راه وسعت روزى امام على (عليه السلام) به اسباب فزونى نعمت اشاره کرده، مى فرمايد: «روزى را به وسيله صدقه فرود آوريد»؛ (اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ). منظور از رزق و روزى تمام مواهب الهى است که انسان در زندگى به آن نياز دارد و معمولاً بر مواهب مادى از قبيل مال و املاک گوناگون اطلاق مى شود، هرچند درباره امور معنوى نيز به کار مى رود؛ مثلاً مى گوييم: «اللّهُمّ ارْزُقْنَا الاْيمانَ وَالْيَقينَ؛ خداوندا! ايمان و يقين به ما روزى فرما» ولى در کلام مورد بحث اشاره به مواهب مادى است. منظور از «صدقه» هرگونه موهبت مادى است که بدون عوض و با انگيزه الهى در اختيار ديگرى قرار داده شود. امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى از رابطه نزديک ميان صدقات و فزونى رزق وروزى سخن گفته است. اين معنا در روايات ديگر نيز با عبارات متفاوتى آمده است از جمله در حکمت 258 خواهد آمد که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «إذا أمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اللهَ بِالصَّدَقَةِ؛ هر زمان فقير و نيازمند شديد با دادن صدقه با خداوند معامله کنيد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که به يکى از فرزندانش فرمود: از آن مالى که نزد تو بود چقدر باقى مانده است؟ عرض کرد: فقط چهل\nدينار. امام (عليه السلام) فرمود: برو و آن را به نيازمندان صدقه بده. عرض کرد: چيزى غير از آن در بساط نيست. فرمود: مى گويم آن را صدقه بده خدا به جاى آن به ما مى دهد. سپس فرمود: «أَما عَلِمْتَ أنَّ لِکُلِّ شَيْءٍ مِفْتاحاً وَمِفْتاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ؛ آيا نمى دانى هرچيز کليدى دارد و کليد رزق صدقه است؟» پس برو و آن را در راه خدا به نيازمندان بده. فرزند امام (عليه السلام) اين کار را کرد. ده روز نگذشته بود که از محلى چهار هزار دينار خدمت حضرت آوردند. امام (عليه السلام) فرمود: فرزندم! چهل دينار براى خدا دادى و خداوند چهار هزار دينار به ما داد. نکته اسباب و موانع رزق و روزى رزق و روزى اسباب و موانع مختلفى دارد. اين اسباب و موانع دو گونه اند: بخشى جنبه مادى و ظاهرى دارند و بخشى جنبه معنوى. اسباب مادى رزق وروزى تلاش و کوشش و دقت در انتخاب کسب و کار و برخورد خوب با مردم و داشتن حساب و کتاب دقيق و امثال آن است. موانع مادى آن نيز تنبلى، بدرفتارى با مردم و اقدام هاى بدون مشورت و بى مطالعه و امثال آن است. اما اسباب معنوى آن امور زيادى از جمله دادن صدقه و بخشش در راه خداست. قرآن کريم مى فرمايد: (يَمْحَقُ اللهُ الرِّبَا وَيُرْبِى الصَّدَقَاتِ)؛ «خداوند ربا را نابود مى کند، و صدقات را افزايش مى دهد» اين آيه نيز اشاره به اين معنا مى کند که صدقه باعث ازدياد روزى مى شود. همچنين در احاديث اسلامى آمده است که نماز شب، بيدار ماندن ميان طلوع فجر و طلوع آفتاب و پرداختن به ذکر و دعا تأثير زيادى در فزونى روزى دارد.\nاز جمله موانع معنوى روزى نيز گناهان مختلف است، از اين رو در بعضى از احاديث امير مؤمنان (عليه السلام) آمده است: «إذا أبْطَئَتِ الاْرْزاقُ عَلَيْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللهَ يُوَسِّعْ عَلَيْکَ فيها؛ هنگامى که روزى براى تو سخت شد از گناهانت استغفار کن خداوند روزى تو را وسيع مى گرداند». روايت معروفى نيز در ذيل آيات 10 به بعد سوره نوح: (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْکُمْ مِّدْرَارآ * وَيُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَّکُمْ أَنْهَارآ ...) از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده که گروهى نزد آن حضرت آمدند و از خشکسالى و کمبود فرآورده هاى کشاورزى و مانند آن شکايت داشتند. حضرت به همه آنها دستور داد از گناهان خود توبه کنند و به اين آيات استناد فرمود. در مورد صله رحم از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است: «صُلَةُ الاْرْحامِ تُزَکِّى الاْعْمالَ وَتُنْمِى الاْمْوالَ؛ صله رحم اعمال انسان را پاکيزه مى کند و اموال را فزونى مى بخشد». در مقابل آن، قطع رحم باعث تاريکى فضاى زندگى و کمبود روزى است. * * *"
},
"138": {
"hekmat_number": 138,
"title": "حکمت 138",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1098",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که يقين به پاداش دارد در بخشش، سخاوتمند است.",
"Interpretation": "سخاوتمند باش اين گفتار حکيمانه به يکى از مهم ترين انگيزه هاى انفاق و بخشش در راه خدا اشاره مى کند، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «کسى که يقين به پاداش و عوض داشته باشد در بخشش، سخاوت به خرج مى دهد»؛ (مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ). از جمله غرايز مسلّم انسان جلب منفعت و دفع ضرر است؛ انسان هميشه مى خواهد کارى انجام دهد که سودى براى او داشته باشد يا ضررى را از او دور سازد و بر همين اساس حاضر مى شود مواهبى را که در اختيار دارد براى رسيدن به امور مهم ترى هزينه کند و تمام تجارت هاى مادى با همين انگيزه صورت مى گيرد. در تجارت معنوى نيز که قرآن هم از همين لفظ براى آن استفاده کرده (مانند آيه شريفه (هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ) ) بر همين اساس کار مى کند، بنابراين کسانى که به وعده هاى الهى ايمان و يقين داشته باشند وبدانند در برابر هر انفاق در راه خدا، بهتر و بيشتر از آن را در اين دنيا يا در آخرت و يا در هر دو دريافت مى کنند هرگز در انفاق کردن ترديدى به خود راه نمى دهند؛ سخاوتمندانه مى بخشند و از انفاق اموال و ثروت هاى خود در اين راه با روى گشاده استقبال مى کنند.\nقرآن مجيد مى فرمايد: (وَمَا أَنفَقْتُمْ مِّنْ شَىْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ)؛ «وهر چيزى را (در راه خدا) انفاق کنيد، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى کند)، و او بهترين روزى دهندگان است». البته انسان گاه تنها با ظن و گمانِ عوض نيز اموالى را که در دست دارد هزينه مى کند تا چه رسد به اين که يقين داشته باشد. او در حال يقين بهتر و بيشتر خواهد پرداخت. احاديث فراوانى از معصومين (عليهم السلام) درباره تأثير انفاق در راه خدا در برکات مادى ومعنوى نقل شده است که نشان مى دهد اين کار، هم دنياى انسان را رونق مى بخشد و هم مايه نجات او در آخرت است. در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم که يکى از دوستان آن حضرت خدمتش رسيد، امام (عليه السلام) فرمود: «هَلْ أنْفَقْتَ الْيَوْمَ شَيْئاً؟؛ آيا امروز چيزى در راه خدا انفاق کرده اى؟» گفت: نه به خدا سوگند! فرمود: «فَمِنْ أَيْنَ يُخْلِفُ اللهُ عَلَيْنا أنْفِقْ وَلَوْ دِرْهَماً واحِدآ؛ چگونه خداوند به ما عوض مى دهد (اگر چيزى انفاق نکنيم)؟ برو انفاق کن، هر چند يک درهم باشد». در حديث ديگرى، از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است: «تَصَدَّقُوا فَإنَّ الصَّدَقَةَ تَزيدُ فِى الْمالِ کَثْرَةً وَتَصَدَّقُوا رَحِمَکُمُ اللهُ؛ صدقه بدهيد که مال انسان را افزون مى کند. صدقه بدهيد خدا شما را رحمت کند». در حديث ديگرى، از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «إنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِى الدِّين وَتَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ؛ صدقه موجب اداى دين مى شود و برکاتى به جا مى گذارد». البته اين در مورد کسانى است که در اعمال نيک همواره انتظار عوض دارند اما مخلصان واقعى، آنها هستند که براى جلب رضاى الهى انفاق مى کنند همان گونه که در سوره دهر، آيه (صلي الله عليه و آله) آمده است: (إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْکُمْ جَزَآءً وَلا شُکُورآ). * * *"
},
"139": {
"hekmat_number": 139,
"title": "حکمت 139",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1099",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کمک، به اندازه حاجت و نياز نازل مى شود.",
"Interpretation": "امداد الهى به اندازه نياز توست امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود به رابطه مواهب الهى با نيازها ومصرف ها اشاره کرده، مى فرمايد: «کمک (الهى) به اندازه حاجت و نياز نازل مى شود»؛ (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ). اين سخن در واقع دو پيام دارد: پيام نخست اين است که هرچه هزينه انسان بيشتر شود به طور طبيعى تلاش و کوشش وى بيشتر مى گردد و مواهب فزون ترى نصيبش مى شود و اين که در احاديث آمده است: «روزى همراه همسران به خانه شوهران مى آيد» ممکن است اشاره به همين معنا باشد که انسان مجرد تلاش زيادى براى زندگى نمى کند؛ اما هنگامى که احساس کرد بار مسئوليت نفقه همسر بر عهده اوست و آبرويش در خطر است بر تلاش و فعاليت خود مى افزايد و روزى به خانه او سرازير مى شود. همچنين هر زمان فرزند يا فرزندان بيشترى پيدا مى کند اين احساس و آن تلاش بيشتر مى شود. پيام دوم، پيام معنوى و الهى است که خداوندِ روزى رسان به افرادى که براى زندگى هزينه بيشترى مى کنند و سخت گيرى به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها براى بخشش به نيازمندان و کارهاى خير و پذيرايى مهمان باز است،\nرزق و روزى وسيع ترى عنايت مى کند. اين گفتار حکيمانه در واقع مى خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عيال و کسانى که نان خور آن ها هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهاى خير تشويق کند و اميدوار سازد که هر اندازه بيشتر به سراغ اين امور بروند خداوند هم روزى آن ها را وسيع تر مى کند. قرآن مجيد کسانى را که در عصر جاهليت عرب، فرزندان خود را از ترس فقر مى کشتند خطاب کرده، مى فرمايد: (وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاکُمْ)؛ «و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم» و در آيه 22 و 23 سوره ذاريات مى فرمايد: (وَفِى السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ)؛ «و روزى شما در آسمان است و نيز آنچه شما وعده داده مى شويد * سوگند به پروردگار آسمان وزمين! که اين مطلب حق است همان گونه که شما سخن مى گوييد» ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود حديثى را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آورده که مى فرمايد: «مَنْ وَسّعَ وُسِعَ عَلَيْهِ وَکُلَّما کَثُرَ الْعِيالُ کَثُرَ الرِّزْقُ؛ هر کس دامنه انفاق را گسترش دهد خداوند روزى او را وسيع تر مى کند و هر زمان افراد خانواده انسان بيشتر شوند روزى نيز فزون تر خواهد شد». ابن ابى الحديد سپس داستان ثروتمندى را نقل مى کند که تقسيم سالانه اى براى جمعى از فقرا داشت. ناگهان به نظرش آمد که اين، هزينه زيادى مى برد. به حسابدار خود دستور داد که آن را قطع کند. شبى در خواب ديد که اموال زيادى در خانه دارد و گروهى آنها را از درون خانه اش به آسمان مى برند واو جزع وبى تابى مى کند و عرضه مى دارد: پروردگارا! روزى من چه شد؟ روزى من چه\nشد؟ ناگاه اين پيام به او رسيد که ما اينها را به تو روزى داديم که درباره فقرا مصرف کنى، هنگامى که آن را قطع کردى ما هم آنها را از تو گرفتيم و به ديگران داديم. صبحگاهان هنگامى که بيدار شد به حسابدارش دستور داد تمام آن کمک ها را ادامه دهد. * * *"
},
"140": {
"hekmat_number": 140,
"title": "حکمت 140",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1100",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که در هزينه کردن اعتدال پيشه کند هرگز فقير نخواهد شد.",
"Interpretation": "بهترين راه مبارزه با فقر اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين کلام کوتاه و نورانى خود آثار ميانه روى در امور را بيان کرده و مى فرمايد: «کسى که در هزينه کردن ميانه روى کند هرگز فقير نخواهد شد»؛ (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ). «عال» از ريشه «عيل» (بر وزن عين) در اصل به معناى عيالمند شدن است؛ ولى اين واژه به معناى فقير نيز به کار رفته است. بعضى گفته اند که اگر از ريشه «عول» باشد به معناى فزونى عيال است و اگر از ريشه «عيل» باشد به معناى فقر است و «اقتصاد» به معناى ميانه روى در هر کار مخصوصآ در امور مالى است. اين معنا امروز، هم در مقياس کوچک خانواده و هم در مقياس وسيع جامعه ثابت شده است که اگر از اسراف و تبذير پرهيز شود و در هزينه کردن سرمايه ها صرف جويى و ميانه روى گردد بسيارى از مشکلات حل مى شود؛ مشکل، زمانى براى فرد يا جامعه پيدا مى شود که حساب دقيقى براى هزينه ها و نيازها در نظر نگيرند و يا بى حساب و کتاب آنچه را که دارند هزينه کنند که به يقين زمانى فرامى رسد که در فقر فرو مى روند. در منابع اسلامى نيز روايات فراوانى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله در\nروايتى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الإقْتِصادُ فِى النَّفَقَةِ نِصْفُ الْمَعِيشَةِ؛ ميانه روى در مخارج زندگى نيمى از معيشت انسان را تأمين مى کند». در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «مَنْ صَحِبَ الْإِقْتِصادَ دامَتْ صُحْبَةُ الْغِنى لَهُ وَجَبَرَ الْإِقْتِصادُ فَقْرَهُ وَخَلَلَهُ؛ کسى که همنشين ميانه روى باشد غنا و بى نيازى پيوسته همنشين او خواهد بود و اقتصاد، فقر او را جبران ومشکلات او را برطرف مى سازد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «ضَمِنْتُ لِمَنْ اِقْتَصَدَ أنْ لا يَفْتَقِرُ؛ من ضمانت مى کنم کسى که ميانه روى پيشه کند هيچ گاه فقير نشود». البته ميانه روى نه تنها در مسائل اقتصادى و مالى در مقياس فرد و جامعه، بلکه در همه کارها مطلوب است حتى توصيه شده که مؤمنان در عبادت نيز که وسيله قرب الى الله است ميانه روى را از دست ندهند. مرحوم «کلينى» در کتاب کافى بابى تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستين حديثش از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است: «إنَّ هذا الدّينُ مَتِينٌ فَاَوْغِلُوا فيهِ بِرِفْقٍ وَلا تُکَرِّهُوا عِبادَةَ اللهِ إلى عِبادِ اللهِ فَتَکُونُوا کَالرّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذي لا سَفَرآ قَطَعَ وَلا ظَهْرآ أبْقى؛ اين آئين، حساب شده و متين است. در اين مسير با مدارا حرکت کنيد و بندگان خدا را به عبادت زياد مجبور نکنيد که همانند سوار وامانده اى مى شويد که نه به مقصد رسيده و نه حيوان را سالم گذاشته است». * * *\n."
},
"141": {
"hekmat_number": 141,
"title": "حکمت 141",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1101",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کمى عائله يکى از دو آسايش است.",
"Interpretation": "يکى از طُرُق آسايش امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اشاره به واقعيتى درباره آسايش خانواده ها مى کند، مى فرمايد: «کمى عائله يکى از دو آسايش است»؛ (قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ). انسان در دو حالت از نظر زندگى مادى در آسايش است: نخست اين که مال و درآمد فراوانى داشته باشد که جوابگوى عائله او باشد، هرچند عائله اش زياد باشد و راه ديگر اين که اگر درآمد او اندک است افراد خانواده او نيز کم باشند تا به زحمت نيفتد. اين در واقع تسلى خاطر براى کسانى است که فرزندان کمى دارند و از کمى فرزندان رنج مى برند، همان گونه که در ميان مردم معمول است که اگر کسى خانه کوچکى داشته باشد به او مى گويند: غمگين نباش مشکلات تو کمتر است؛ هر که بامش بيش برفش بيشتر. اين سخن شبيه چيزى است که در کتاب ادب الکتاب آمده است، مى گويد: «اَلْقَلُم أحَدُ اللِّسانَيْنِ وَالْعَمُّ أحَدُ الْأَبَوَيْنِ وَقِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَالْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَيْنِ وَالْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَيْنِ وَالْيَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَيْنِ؛ قلم يکى از دو زبان و عمو يکى از دو پدر و کمى عيال يکى از دو آسايش و قناعت يکى از دو روزى و قهر کردن يکى از دو فراق و مأيوس شدن يکى از دو پيروزى است». در اين که آيا اين سخن امام (عليه السلام) تشويقى براى تحديد نسل به هنگام محدود بودن درآمدهاست يا نه؟ اختلاف نظر است. بعضى معتقدند که اين کلام حکيمانه ناظر به مسئله تحديد نسل است و جامعه اسلامى را دعوت مى کند که در صورت کمبودها، مواليد را کنترل کنند مبادا به زحمت بيفتند، در حالى که جمعى ديگر عقيده دارند اين جمله چنين مفهومى را ندارد، بلکه تنها بيان واقعيت است و تسلى خاطرى است براى کسانى که فرزندان کمى دارند و از آن رنج مى برند. درست مانند اين که هرگاه کسى مرکبى نداشته باشد به او مى گويند: نداشتن مرکب سبب آسودگى از هزينه هاى مختلف آن است.\nنکته آيا تحديد نسل صحيح است؟ انسان مخصوصآ در دنياى کنونى چهار نياز مهم دارد: تغذيه و لباس و مسکن، امور بهداشتى، کار، و تحصيل علم و دانش. بديهى است که اگر اين نيازها برآورده نشود فقر و بيکارى و بيمارى و جهل و بى سوادى بنيان جامعه را متزلزل مى کند به همين دليل محاسبه مى کنند که منابع جامعه چند نفر را مى تواند به طور صحيح تغذيه کند و مراکز تحصيلى براى درس خواندن چه تعدادى کافى است، و درمان و بهداشت و اشتغال به کار براى چه گروهى آماده است؟ تا بر اساس آن آهنگ رشد جمعيت را همگام سازند. به تعبير ديگر، افزايش کميت هميشه موجب قدرت جامعه نيست بلکه گروه کمترِ داراى کيفيت بالا قدرتمند مى شوند، بنابراين کشورهايى در دنيا هستند که جمعيت آنها کم است؛ ولى بسيار قدرتمندند و به عکس، کشورهاى پرجمعيتى را مى بينيم که ضعيف و ناتوان اند.\nدر مقابل اين تفکر، تفکر ديگرى است و آن اين که گروهى مى گويند: ما در دستورات دينى ببينيم که توصيه به افزايش نسل شده است؛ در حديث معروفى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «تَناسَلُوا تَناکَحُوا فَإنّي أُباهي بِکُمُ الْأُمَمُ وَلَوْ بِالسِّقْطِ؛ ازدواج کنيد تا نسل شما افزون شود که من به فزونى جمعيت شما حتى به بچه هايى که سقط مى شوند مباهات مى کنم». اين مضمون در احاديث متعددى در منابع شيعه و اهل سنت آمده است. در آيات قرآن نيز کثرت فرزندان يکى از نعمت هاى مهم الهى شمرده شده است؛ در داستان نوح پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که به جمعيت کافران زمان خود مى گويد: «و گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد که او بسيار آمرزنده است، تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد»؛ (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْکُمْ مِّدْرَارآ * وَيُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَّکُمْ أَنْهَارآ). از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود که همواره اقوام پيشين به کثرت اموال و فرزندان خود افتخار مى کردند و آن را دليل بر قدرت خود مى دانستند (وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَأَوْلادآ). بنابراين نبايد از کثرت نسل وحشت داشت، بلکه بايد کوشيد مشکلات چهارگانه آنها را حل کرد. در برابر اين دو گروه، گروه سومى هستند که مى گويند: زمان ها و مکان ها وشرايط مختلف است، هرگاه شرايط، شرايط فزونى نعمت، مسکن، مراکز\nتحصيلى و اشتغال زايى فراوان باشد فزونى نسل مطلوب است؛ اما در زمانى که آمار، با صراحت مى گويد که در شرايط موجود هرچند تلاش و کوشش فراوان هم بشود نتيجه فزونى نسل، بيکارى و بيمارى و فقر است، بايد به کنترل مواليد پرداخت، زيرا هيچ گاه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به يک امت فقير و جاهل و بيمار افتخار نمى کند. البته در بعضى از شرايط استثنايى حتماً بايد به تکثير فرزندان پرداخت و آن در مواردى است که مخالفان جامعه اى بخواهند بافت آن جامعه را بر اثر تکثير نسل به نفع خودشان تغيير دهند مثل آنچه در سرزمين هاى اشغال شده فلسطين و يا در جنوب کشورمان مى بينيم. در اينجا نمى توان ضوابط فوق را حاکم دانست و تماشاگر برهم خوردن بافت جمعيتى به نفع مخالفان بود. * * *\n."
},
"142": {
"hekmat_number": 142,
"title": "حکمت 142",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1102",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان نيمى از عقل است.",
"Interpretation": "نقش محبّت در زندگى امام (عليه السلام) در اين حکمت، آثار محبت به مردم و دوستى با آنان را بيان کرده است، مى فرمايد: «اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان نيمى از عقل است»؛ (التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ). تعبير «نيمى از عقل» اشاره به اين است که کارى است فوق العاده عاقلانه ومنظور از «تودد» انجام کارهايى است که نشانه کمال محبت ودوستى باشد؛ در مشکلات به يارى آنها بشتابد و در برابر کارهاى ناروا به هنگام قدرت به جاى انتقام جويى عفو کند و با چهره گشاده با مردم روبه رو شود، در برابر آنها تواضع کند، سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد. مجموعه اين امور و مانند آن را «تودد» مى گويند که آثار فراوانى دارد از جمله: دوستان زيادى در سايه تودد براى انسان پيدا مى شوند، اگر اهل کسب و تجارت باشد مشتريان او فراوان مى گردند و اگر مدير تشکيلاتى باشد افرادى که در زيرمجموعه او هستند به او عشق مى ورزند و وظايف خود را به خوبى انجام مى دهند، چنانچه فرمانده لشگرى باشد افراد لشگر او سر به فرمان او خواهند بود، اگر عالم و روحانى باشد مردم به او اقتدا مى کنند و ارشادات و نصايحش را با جان و دل مى پذيرند وچنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد همسر و فرزندان به او علاقه مند مى شوند و محيط خانواده محيطى مملوّ از محبت و آرامش وهمکارى خواهد شد وهمچنين افراد ديگر در محيط ها و پست هاى ديگر.\nولى به عکس اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قيافه درهم کشيده روبه رو شود، بى اعتنايى کند، تکبر بورزد، به سرنوشت آنها بى اعتنا باشد و به تعبير قرآن «فَظّ غليظ القلب» باشد از اطراف او پراکنده مى شوند، به گونه اى که در ميان جمع زندگى مى کند ولى تک و تنهاست. به گفته شاعر: نهال دوستى بنشان که کام دل به بار آرد *** درخت دشمنى برکن که رنج بى شمار آرد در بحارالانوار از امام حسن عسکرى (عليه السلام) در ضمن مواعظ آن حضرت چنين نقل شده است: «مَنْ کانَ الْوَرَعُ سَجِيَّتَهُ وَالْکَرَمُ طَبيعَتَهُ وَالْحِلْمُ خَلَّتَهُ کَثُرَ صَديقُهُ وَالثَّناءُ عَلَيْهِ وَانْتَصَرَ مِنْ أعْدائِهِ بِحُسْنِ الثَّناءِ عَلَيْهِ؛ کسى که تقوا و ورع، خوى وخصلت او باشد و جود و بخشش طبيعتش و حلم و بردبارى عادتش باشد، دوستانش بسيار مى شوند و ثناخوانانش فراوان و از اين طريق بر دشمنانش پيروز مى گردد». البته نبايد خوش رفتارى با مردم را با مسئله تملق و چاپلوسى اشتباه کرد که آن حساب جداگانه اى دارد و به يقين از صفات مذموم است. مرحوم مغنيه مى گويد: بعضى از شارحان نهج البلاغه تعبير «نصف العقل» را چنين تفسير کرده اند: «اَلْمُرادُ بِنِصْفِ الْعَقْلِ تَدْبيرُ الْمَعاشِ؛ منظور از نصف عقل تدبير معاش است» ولى به يقين اين تفسير، تفسير تمام جمله امام (عليه السلام) نيست بلکه مى تواند بخشى از آن را تشکيل دهد، زيرا کسانى که خوش رفتارند در امر معاش و جلب شرکاى خود و مشتريان فراوان موفق تر خواهند بود.\nمرحوم کلينى در کتاب کافى بابى تحت عنوان «التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ وَالتَّوَدُّدُ إِلَيْهِمْ» ذکر کرده و در ذيل آن احاديث متعددى از معصومين : آورده است. از جمله در حديثى از پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند که مرد عربى از طايفه بنى تميم خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: يا رسول الله! توصيه اى به من بفرما! از جمله امورى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود اين بود: «تَحَبَّبْ إلَى النّاسِ يُحِبُّوکَ؛ به مردم اظهار محبت کن تا تو را دوست دارند». و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت نقل مى کند که فرمود: «ثَلاثٌ يُصْفينَ وُدَّ الْمَرْءِ لاِخيهِ الْمُسْلِمِ يَلْقاهُ بِالْبُشْرِ إذا لَقِيَهُ، وَيُوَسِّعُ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ إذا جَلَسَ إلَيْهِ، وَيَدْعُوهُ بِأحَبِّ الاْسْماءِ إلَيْهِ؛ سه چيز است که اظهار محبت هرکسى را به برادر مسلمانش صفا مى بخشد: او را با چهره گشاده ملاقات کند و در مجلس که مى نشيند (هنگام ورود برادر مسلمانش) براى او جا باز کند و وى را با بهترين نام هايش خطاب نمايد». * * *"
},
"143": {
"hekmat_number": 143,
"title": "حکمت 143",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1103",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: غم و اندوه نيمى از پيرى است.",
"Interpretation": "پيرى زودرس! اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه و حکيمانه تأثير غم و اندوه را در جسم و روح انسان بيان مى دارد، مى فرمايد: «غم و اندوه نيمى از پيرى است»؛ (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ). اشاره به اين که بسيار مى شود که غم و اندوه، انسان را پير مى کند، هرچند انسان به حسب سن و سال پير نشده باشد؛ موهاى او تدريجآ سفيد مى شود، قامت وى خميده و قواى بدن رو به تحليل مى رود و از نظر فکرى و روحى نيز احساس پيرى مى کند. منظور امام (عليه السلام) اين است که انسان تا مى تواند، غم و اندوه را به خود راه ندهد واز آثار سوء آن بپرهيزد. البته انکار نمى توان کرد که اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشى از آن قابل اجتناب نيست؛ گاه مربوط به مسائل دينى و معنوى است که انسان به هر حال با آن دست به گريبان خواهد بود. حتى در حديث معروفى از ابن عباس مى خوانيم که مى گويد: هيچ آيه اى شديدتر و مشکل تر از آيه (فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ...) بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل نشد و از اين رو هنگامى که اصحاب آن حضرت پرسيدند: اى رسول خدا! چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى\nدر شما نمايان گشته فرمود: «شَيَّبَتْني هُودُ وَالْواقِعَةُ؛ سوره هاى «هود» و «واقعه» مرا پير کرد». گفته شده است: علت، همان دستورى است که خداوند به پيغمبرش (صلي الله عليه و آله) درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کينه توز و بى رحم داده است (و مى دانيم که سوره هاى هود و واقعه هر دو در مکه نازل شده در زمانى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند: سوره هود بعد از وفات ابوطالب و خديجه نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پيامبر (صلي الله عليه و آله) را احاطه کرده بود). ولى به هر حال بسيارى از عوامل غم و اندوه امورى است که انسان مى تواند خود را از آن دور دارد يا به آن بى اعتنا باشد، از اين رو در حديثى آمده است که زيارت اهل قبور غم و اندوه را زايل مى کند، زيرا سرچشمه بسيارى از اندوه ها امور مادى است؛ هنگامى که انسان به زيارت اهل قبور مى رود و پايان کار دنيا را مى بيند که ثروتمند و مسکين همه در يک جا خفته اند و هيچ کدام، از اين دنيا جز کفنى با خود نبرده اند آرامش پيدا مى کند. در طب امروز اين مسئله به روشنى ثابت شده که سرچشمه بسيارى از بيمارى هاى جسمى ناراحتى هاى روحى است؛ بيمارى هاى اعصاب، قلب، معده و غير آن در بسيارى از موارد از فشارهاى عصبى و به اصطلاح، استرس ها و غم واندوه ها ناشى مى شود و درمانى جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد واگر انسان عزم راسخ و اراده قوى داشته باشد مى تواند خود را از آن دور دارد. بسيارى از حکما و شعرا براى کمک کردن به انسان ها براى فراموشى اسباب اين گونه غم و اندوه ها سخنان نغز و پربارى دارند. شاعر عرب مى گويد: ما فاتَ مَضى وَما سَيَأْتيکَ فَأَيْنَ *** قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَيْنَ الْعَدَمَيْنِ\nو شاعر فارسى زبان مى گويد: از دى که گذشت هيچ از آن ياد مکن *** فردا که نيامدست فرياد نکن در واقع اين دو شاعر، گويا مطلب خود را از حديث امام صادق (عليه السلام) اخذ کرده اند آنجا که مى فرمايد: «اصْبِرُوا عَلَى الدُّنْيا فَإنَّما هِىَ ساعَةٌ فَما مَضى مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَلا سُرورآ وَما لَمْ يَجِىءْ فَلا تَدْري ما هُوَ وَإنَّما هِىَ ساعَتُکَ الَّتي أنْتَ فيها فَاصْبِرْ فيها عَلى طاعَةِ اللهِ وَاصْبِرْ فيها عَلى مَعْصِيَةِ اللهِ؛ در برابر امور دنيا صبر وشکيبايى پيشه کنيد، زيرا ساعتى بيش نيست؛ آنچه گذشته است نه دردى از آن احساس مى کنى نه سرورى و آنچه نيامده است نمى دانى چيست، بنابراين دنيا براى تو همان ساعتى است که در آن هستى پس در برابر اطاعت خداوند شکيبايى پيشه ساز و بر ترک معصيت صبر کن». در حقيقت بسيارى از افکار غم انگيز افکار بيهوده اى است که ما خودمان آن را براى خود فراهم مى کنيم مثلاً خود را با افراد بالادست مقايسه مى کنيم و بر محروميت خود اشک حسرت مى ريزيم و گاه مى گوييم: اى کاش فلان فرصت را از دست نمى داديم که اگر نداده بوديم امروز چه ثروت يا چه مقامى داشتيم. به همين دليل دستور داده شده که هميشه به پايين تر از خود نگاه کنيد تا شاد و خرم باشيد و نگاه به بالاتر نکنيد تا غمگين و اندوهگين نشويد. نيز بسيار مى شود که به هنگام وقوع حوادث، يک روى سکه را مى بينيم ونگران مى شويم در حالى که سوى ديگر سکه ممکن است امورى باشد که بهترين کمک را به ما کند.\nقرآن مجيد مى فرمايد: (فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئآ وَيَجْعَلَ اللهُ فِيهِ خَيْرآ کَثِيرآ)؛ «چه بساچيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى دهد». شاعر مى گويد: جبين گره مکن از هر بدى که پيش آيد *** کز اين نوشته تو يک روى صفحه مى خوانى به روى ديگر آن نعمتى نهفته خداى *** که شکر کردن آن تا به حشر نتوانى * * *\n."
},
"144": {
"hekmat_number": 144,
"title": "حکمت 144",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1104",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود : صبر و شکيبايى به اندازه مصيبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به سبب بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصيبت بر زانو زند اجر او ضايع مى گردد (و پاداشى در برابر مصيبت نخواهد داشت).",
"Interpretation": "توازن صبر و مصيبت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نکته اشاره مى کند: نخست توازن در ميان صبر و مصيبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به دليل بى تابى و جزع. مى فرمايد: «صبر و شکيبايى به اندازه مصيبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به عنوان بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصيبت بر زانو زند اجر او ضايع مى گردد (وپاداشى در برابر مصيبت نخواهد داشت)»؛ (يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ). شک نيست که درزندگى دنياهميشه مشکلاتى بوده و خواهد بود. اين طبيعت حيات دنياست؛ ولى خداوندى که انسان را براى زندگى در اين جهان آفريده در وجود او نيروهايى براى مقابله با مشکلات قرارداده است، از جمله صبر و تحملى که بتواند مصائب را برتابد. گاه ديده ايم مادرى که فرزند عزيزش را در جوانى از دست مى دهد، لحظات اول چنان بى تابى مى کند که گويى مى خواهد جان به جان آفرين تسليم نمايد؛ اما ساعات يا ايامى مى گذرد و کم کم آرامش بر وجود او مسلط مى شود؛ گويى نيرويى از درون او مى جوشد و با آن مصيبت بزرگ به مبارزه برمى خيزد و تدريجآ آن را مهار مى کند و هر قدر مصيبت سنگين تر باشد اين نيروى مقاومت که نامش صبر و شکيبايى است قوى تر است. البته افرادى هم پيدا مى شوند که بر خلاف اين اصل کلى رشته صبر را از دست مى دهند؛ يا دست به خودکشى مى زنند و يا مرگ ناگهانى به زندگى آنها پايان مى دهد.\nاين بيان امام (عليه السلام) در واقع مايه تسلى خاطر براى تمام مصيبت ديدگان است که وقتى با مصيبت روبرو مى شوند بى تابى نکنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد کرد. بعضى از مفسران نهج البلاغه تفسيرى براى اين جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام (عليه السلام) نيست و آن اين که تلخى صبر هميشه به اندازه تلخى مصيبت است واين خود واقعيتى است. اما اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: کسى که دست خود را به هنگام مصيبت بر زانو بزند اجر او ضايع مى گردد، چيزى است که در روايات اسلامى ديگر نيز آمده است که اگر انسان در مقابل مصيبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش مى دهد و اگر ناشکرى و بى تابى و جزع کند اجر و پاداشى نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت 291 خواهد آمد که امام (عليه السلام) به هنگام تسليت به «اشعث بن قيس» براى مرگ فرزندش فرمود: «إنْ صَبَرْتَ جَرى عَلَيْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْجوُرٌ، وَاِنْ جَزِعْتَ جَرى عَلَيْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْزورٌ؛ اگر صبر کنى مقدّرات انجام مى شود و تو اجر و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى باز هم مقدّرات انجام مى شود و تو گناهکار خواهى بود». اين مطلب در بحارالانوار نيز با اندک تفاوتى از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است. البته گريه و عزادارى براى مرگ عزيزان در اسلام ممنوع نيست، زيرا سرچشمه هاى عاطفى دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است. آنچه ممنوع است بى تابى و اظهار ناشکرى و حرکات و سخنانى است که دليل بر شکايت از تقديرات الهى باشد. حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز به هنگام وفات\nفرزندش ابراهيم که در کتب مختلف نقل شده اشاره به همين معناست؛ هنگامى که خبر وفات فرزند به او رسيد اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازير شد. شايد بعضى به آن حضرت ايراد کردند، فرمود: «تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَيَحْزَنُ الْقَلْبُ وَلا نَقُولُ ما يُسْخَطُ الرَّبُ؛ چشم مى گريد و قلب محزون مى شود اما چيزى که موجب خشم خدا شود نمى گويم». * * *"
},
"145": {
"hekmat_number": 145,
"title": "حکمت 145",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1105",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الاَْکْيَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چه بسيار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسيار شب زنده دارانى که از قيام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى ثمره اى نمى گيرند. آفرين بر خواب هوشمندان و افطارشان!",
"Interpretation": "روزه داران بى نصيب و شب زنده داران بى خبر! مى دانيم که عبادات نيز مانند انسان، روح و جسمى دارند. امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه اش اشاره به عبادات بى روح و کم نتيجه يا بى نتيجه کرده، مى فرمايد: «چه بسيار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسيار شب زنده دارانى که از قيام شبانه خود جز بى خوابى وخستگى ثمره اى نمى گيرند. آفرين بر خواب هوشمندان و افطارشان»؛ (کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْيَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ). «سَهَر»(بروزن سفر)به معناى شب بيدارى و «عَناء» به معناى رنج و تعب است. همان گونه که اشاره شد عبادات، ظاهرى دارد و باطنى يا صورتى وسيرتى؛ صورت عبادات افعالى است که در ظاهر بايد انجام شود؛ ولى باطن آنها فلسفه هاى تربيتى است که نتيجه آن قرب الى الله است. براى رسيدن به اين نتايج، قناعت به ظاهر عبادات کافى نيست بلکه توجه به آداب آن نيز لازم است. مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالى به جا آورد که فکرش مشغول برنامه هاى دنياى مادى اوست به يقين از نتايج تربيتى آن که بازداشتن از گناه (نهى از فحشا و منکر) و قرب الى الله (الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِىٍّ) و شستشوى دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند.\nهمچنين روزه، هم برنامه هاى ظاهرى مانند خوددارى از خوردن و نوشيدن و بعضى ديگر از لذات نفسانى دارد و هم فلسفه اى که عبارت از تقويت ايمان واراده و مبارزه با هواى نفس و شيطان است که اگر آنها حاصل نشود نتيجه روزه که تقواست: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) حاصل نمى گردد و انسان را از عذاب الهى بازنمى دارد و سپرى در برابر آتش نمى شود. به همين دليل در روايات اسلامى تأکيد زيادى بر آداب نماز و روزه و ساير عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکليف به درجه قبولى در نزد پروردگار برسد. علاوه بر اين، افعال و اعمال زشتى جزء موانع قبولى عبادت است؛ مانند غيبت کردن، نوشيدن مست کننده ها، استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب مى شود عبادات تا مدتى مقبول درگاه خدا نگردد. نيز يکى از مهم ترين شرايط قبولى عبادات، پذيرش ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است که اگر نباشد عبادات به کلى بى روح و خالى از محتوا مى شود. کلام حکيمانه مورد بحث ناظر به تمام اين امور نيز هست؛ کسانى هستند که روزه مى گيرند؛ اما انواع گناهان را در حال روزه انجام مى دهند؛ ظلم مى کنند، مال مردم را مى خورند، آبروى مسلمانان را مى ريزند و با غيبت و تهمت افراد بى گناه را آزار مى دهند. به يقين اين گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند، چنان که شب زنده دارانى مانند خوارج هستند که خون بى گناهان را مى ريزند، با امام معصوم به مبارزه برمى خيزند و جنايات بى رحمانه اى مى کنند وبا اين حال شب تا به صبح نماز و قرآن مى خوانند. اينها هرگز بهره اى از عبادات شبانه نخواهند برد.\nمنظور از «اکياس» (جمع کيّس به معناى انسان باهوش) پرهيزگاران و افراد بامعرفت و هوشمند است که به همه اسرار عبادات آگاه اند و آداب آن را به کار مى بندند. آنها اگر چه روزه مستحبى به جا نياورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند، خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است؛ خواب وافطارى که به آنها براى اطاعت خالق و خدمت به خلق نيرو مى دهد.\nنکته خستگان محروم! کلام حکيمانه مورد بحث که بخشى از آن از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده، گويا برگرفته از آيه سوم سوره غاشيه است؛ آنجا که حال مجرمان را شرح مى دهد ومى فرمايد: (عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ)؛ «پيوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتيجه اى نگرفته اند)» و دليلش آن است که نه معرفت کافى براى عمل داشتند نه شرايط آن را رعايت کردند و نه موانع آن را برطرف ساختند و حتى گاهى اگر بهره اى هم از اعمال پيشين برده بودند با اعمال ناشايست خود آنها را حبط و باطل کردند. در کتاب کافى در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که ناصبيان و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) مصداقى از مصاديق آيه شريفه: (عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ * تَصْلَى نَارآ حَامِيَةً) هستند، گرچه اهل تلاش جدى در عبادت باشند. در حديث ديگرى آمده است: تفاوتى نمى کند که ناصبين نماز بخوانند يا دزدى کنند آنها در آتش دوزخ اند. هنگامى که انسان حالات خوارج را مطالعه مى کند به عمق اين گفتار حکيمانه\nامام (عليه السلام) آگاه تر مى شود؛ آنها افراد بى گناه را سر مى بريدند و حتى شکم زن باردار را پاره مى کردند و او و جنينش را مى کشتند و حتى قتل اميرمؤمنان على (عليه السلام) را واجب مى شمردند؛ اما با اين حال صداى زمزمه تلاوت شبانه قرآن ونماز شبشان همواره به گوش مى رسيد. شبيه آنها گروهى از وهابيون امروزند که به آسانى ده ها و صدها نفر از افراد بى گناه، زن و کودک و پير و جوان را به خاک وخون مى کشند سپس در نمازهاى پنج گانه با صفوف منظم و خواندن سوره هاى طولانى به وسيله امام و زمزمه آمين بعد از حمد و اهميت فوق العاده دادن به مد (ولا الضالين) حضور پيدا مى کنند به گونه اى که هر کس اعمال سوء و جنايت هاى فوق العاده آنها را نديده و نشنيده باشد تحت تأثير واقع مى شود وگمان مى کند اينها فرشتگانى هستند در روى زمين در حالى که شياطينى هستند مستحق جهنم و سجّين. اين سخن را با حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خاتمه مى دهيم. آن حضرت شنيد که زنى در حال روزه دارى کنيز خود را دشنام مى دهد! دستور داد طعامى حاضرکردند و به آن زن فرمود: بخور. عرض کرد: روزه دارم. فرمود: چگونه روزه دار هستى در حالى که کنيز خود را دشنام دادى؟! روزه فقط پرهيز از طعام و شراب نيست. * * *\n."
},
"146": {
"hekmat_number": 146,
"title": "حکمت 146",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1106",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ سُوسُوا إِيمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاءِ بِالدُّعَاءِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ايمانتان را با صدقه حفظ کنيد و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازيد.",
"Interpretation": "بهترين راه حفظ ايمان و مال امام (عليه السلام) در اين گفتار پربار خود به بيان آثار صدقه در راه خدا و اداى زکات وبرکات دعا پرداخته است، مى فرمايد: «ايمانتان را با صدقه حفظ کنيد و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازيد»؛ (سُوسُوا إِيمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاءِ بِالدُّعَاءِ). «سوسوا» از ريشه «سياست» به معناى تدبير و حفظ و اصلاح است. تأثير صدقه در حفظ ايمان از اين نظر است که علاقه انسان به مال بيش از هر چيز است؛ بسيارند کسانى که در اعمال و عبادات ظاهرى قهرمان ميدان اند؛ اما هنگامى که پاى مسائل مالى به ميان مى آيد مى لنگند. به همين دليل پرداختن صدقه و چشم پوشى از مال مخصوصآ اگر به صورت عادت روزانه انسان درآيد در تقويت پايه هاى ايمان بسيار مؤثر است و شايد به دليل اهميت صدقات وانفاق در راه خدا، در قرآن مجيد بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته ومى فرمايد: (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ)؛ «خداوند از مؤمنان، جان و مالشان را خريدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد». حفظ اموال از طريق پرداخت زکات نيز، هم از جنبه هاى ظاهرى قابل تفسير است، هم از جنبه هاى معنوى؛ از نظر ظاهر مى دانيم که زکات حق محرومان است هنگامى که قشر ضعيف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قيام ها بر ضد اغنيا مى کشد و اموال آنها به خطر مى افتد، قيام هاى کمونيستى در عصر ما گواه صادق اين مدعاست. در اعصار گذشته نيز کم وبيش اين معنا وجود داشته و شايد شورش زنجيان که در نيمه دوم قرن سوم هجرى واقع شد و شخصى به نام «على بن محمد» در بصره ظهور کرد و گروهى از بردگان را که در شرايط بسيار سختى در مزارع و باغات زندگى مى کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترين بهره مندى مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه اى از همين رخداد باشد. قرآن مجيد نيز اشاره پرمعنايى به اين معنا کرده است، آنجا که مى فرمايد : (وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)؛ «و در راه خدا انفاق کنيد و(با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نيفکنيد» قرار گرفتن اين دو جمله پشت سر هم دليل بر ارتباط آنها با يکديگر است؛ يعنى اگر انفاق فى سبيل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثريت محروم سرانجام به پا خاسته، قوانين را درهم مى شکنند و شورشى غير قابل کنترل ايجاد مى کنند. از نظر معنوى نيز جاى ترديد نيست که خداوند برکات خود را از کسانى برمى گيرد که حقوق محرومان را نمى پردازند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در ابواب زکات کتاب وسائل الشيعه آمده است: «ما ضاعَ مالٌ في بَرٍّ أوْ بَحْرٍ إلّا بِتَرْکِ الزَّکاةِ؛ هيچ مالى در دريا و خشکى از بين نرفت جز به سبب ترک زکات». در مورد جمله سوم يعنى دفع امواج بلا به وسيله دعا نيز روايات فراوانى داريم و پيش از روايات، قرآن مجيد از آن سخن گفته، مى فرمايد: (قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلا دُعَاؤُکُمْ)؛ «بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد». در حديثى در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنّ الدُّعاءَ يَرُدُّ الْقَضاءُ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ أُبْرِمَ إبْراماً؛ دعا حوادث سخت را بازمى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد». در همين کتاب از امام زين العابدين (عليه السلام) مى خوانيم: «الدُّعاءُ يَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَما لَمْ يَنْزِلْ؛ دعا بلايى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنين بلايى را که نازل نشده است». البته استجابت دعا شرايطى دارد از جمله توبه و نهى ازمنکر و استفاده از غذاى حلال. * * *"
},
"147": {
"hekmat_number": 147,
"title": "حکمت 147",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1107",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ \r\r\n لِکُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ\nقَالَ کُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ: أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُوْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عليه السلام)، فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ: يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ، فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ کُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِيقٍ. يَا کُمَيْلُ: الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ يَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ يَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَصَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ. يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ، وَجَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَيْهِ. يَا کُمَيْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْيَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ: أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.\nهَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِي قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَ لا ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالاِدِّخَارِ، لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ، أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ.\n:اللََّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيِّنَاتُهُ. وَکَمْ ذَا وَأَيْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَيَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَصَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْيَتِهِمْ! اِنْصَرِفْ يَا کُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ.",
"persian_translate": "از سخنان امام (عليه السلام) به کميل بن زياد نخعى است\nکميل بن زياد مى گويد: اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) دست مرا گرفت وبه سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسيد آه پردردى کشيد و فرمود: اى کميل بن زياد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترين آنها ظرفى است که مقدار بيشترى را بتواند نگهدارى کند بنابراين آنچه را که به تو\nمى گويم حفظ کن وبه خاطر بسپار. مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طريق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدف که دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهايى که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمى پناه نبرده اند. اى کميل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو بايد از مال پاسدارى کنى. مال با هزينه کردن کاستى مى گيرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد. دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بين مى روند (ولى دست پروردگان علوم پايدارند) اى کميل بن زياد! آشنايى با علم ودانش آيينى است که انسان به آن جزا داده مى شود و بايد به آن گردن نهد، به وسيله آن در دوران حيات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نيک از اومى ماند (درحالى که مال به تنهايى نه وسيله طاعت است نه سبب نيک نامى بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم عليه (علم فرمانده است ومال فرمان بردار). اى کميل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهرآ در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آن ها از ميان مردم بيرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است.\n(امام (عليه السلام) فرمود: بدان اى کميل!) در اينجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سينه مبارکش کرد ـ اى کاش افراد لايقى را براى آن مى يافتم (تا به آنها تعليم دهم) آرى کسى را مى يابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمينان واعتماد نيست و دين را وسيله دنيا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلايل الهى بر ضد اوليايش کمک مى گيرد، يا کسى که مطيع حاملان حق است اما چون بصيرتى به پيچ وخم هاى علم و شبهات ندارد با نخستين شبهه و ايراد، شک در دل او پيدا مى شود. آگاه باش (اى کميل!) نه اين به درد مى خورد و نه آن، يا کسى که اسير لذت است و در چنگال شهوات گرفتار (وبه همين دليل دين و ايمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند)، يا کسى که حريص به جمع کردن مال و اندوختن آن است. اين دو (اين گروه وگروه پيشين) به هيچ وجه از دين داران نيستند و شبيه ترين موجودات به\nچهارپايانى هستند که براى چَرا رها شده اند. (آرى) اين گونه علم با مرگ حاملانش مى ميرد.\n(سپس امام (عليه السلام) فرمود: درست است که عالمانِ باعمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى ميرد ولى) بار خدايا! آرى، هرگز روى زمين از کسى که با حجت الهى قيام کند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و يا ترسان وپنهان. وجود آنها به اين سبب است که دلايل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود. آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند! تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسيار والاست. خداوند به وسيله آنها حجت ها و دلايلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظير آنها هستند بسپارند وبذر آن را در قلوب افرادى شبيه خود بيفشانند. علم و دانش با حقيقتِ بصيرت به آنها روى آورده و روح يقين را لمس کرده اند. آنها آنچه را که دنياپرستانِ\nهوس باز مشکل مى شمردند آسان يافته اند و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند. آنها در دنيا با بدن هايى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد، خلفاى الهى در زمين اند و دعوت کنندگان به سوى آئينش. آه، آه، چقدر اشتياق ديدارشان را دارم. اى کميل! (همين قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى بازگرد.",
"Interpretation": "\nبرترى علم بر ثروت حضرت على (عليه السلام) براى بيان اين کلام بسيار شريف و پربار و پرمعنا نخست جهت آماده کردن مخاطب خود، کميل، او را به مکانى مى برد که خالى از اغيار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقايق را براى او بيان کند. «کميل بن زياد مى گويد: اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسيد آه پردردى کشيد و فرمود»؛ (قَالَ کُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ: أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ (عليه السلام)، فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ :).\n«جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بيرون شهر بود. «صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشيده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد. امام (عليه السلام) در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بيگانه و اغيار زبان به سخن گشود و مخاطب باايمان و بامعرفتش را چنين خطاب کرد: «اى کميل بن زياد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترين آنها ظرفى است که مقدار بيشترى را بتواند نگهدارى کند»؛ (يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ، فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا). «اَوْعِيَة» جمع «وِعاء» به معناى ظرف در اصل از ريشه «وعى» (بر وزن سعى) گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چيزى در قلب است يعنى به حافظه سپردن و ياد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه اى که بر معناى اصلى پيشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى شود در ابتدا معناى ظرف هاى معمولى به ذهن انسان مى آيد. اين ريشه به معناى حفظ و نگهدارى نيز آمده است، بنابراين منظور امام (عليه السلام) تأکيد بر اين است که کميل اين سخنان حکيمانه و گران قدر را حفظ کند و به ديگران نيز برساند تا نفع آن عام باشد. کميل نيز به اين دستور عمل کرد. به هر حال، تشبيه زيبا و پرمعناى کلام امام (عليه السلام) اشاره به اين است که در مبدأ فيض الهى هيچ محدوديتى نيست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفيت هاى آنهاست؛درست به اين مى ماند که گروهى ظرف هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند. پيداست که هر يک به اندازه پيمانه اى که به همراه دارد از آن چشمه آب برمى گيرد؛ يکى به اندازه آشاميدن يک مرتبه انسان و ديگرى به اندازه دفعات زياد.\nبه بيان ديگر، باران فيض الهى بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها مى بارد، هر زمينى وسعت بيشترى داشته باشد بهره اش از آن باران بيشتر است. اين سخن اشاره به آن است که اى کميل! تا مى توانى ظرفيت خود را گسترش ده. از اين رو امام (عليه السلام) مى فرمايد: «بنابراين، آنچه را که به تو مى گويم حفظ کن و به خاطر بسپار»؛ (فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَکَ). آن گاه امام (عليه السلام) جامعه انسانى را به سه گروه تقسيم مى کند که چهارمى ندارد، مى فرمايد: «مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طريق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدفى که دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهايى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند»؛ (النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ کُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِيقٍ). منظور از «عالمان ربانى» انسان هايى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را دربردارندوآنچه مى گويند از سخنان پروردگار و اوليايش مى گويند و همواره در اين مسير سير مى کنند و کار آنها تربيت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست. «ربانى» ممکن است از ريشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام اضافه شدن «ياء» نسبت، «الف و نون» براى تأکيد و مبالغه به آن اضافه شده است؛ مانند «روحانى» و شايد از ماده «تربيت» گرفته شده باشد؛ يعنى علمايى که مربى انسان هاهستند.جمع ميان هردومعنانيزدرواژه «عالم ربانى»بعيدبه نظرنمى رسد. اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ» به کسى گفته مى شود که رهبر و پيشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود برگزيده، از شيطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شيطان صفت دورى کرده، در طريق نجات گام نهاده و آن مسير را در سايه رهبرى آگاه و باتقوا ادامه مى دهد. در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبيلِ\nالنَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند؛ ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همين دليل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند. اين دو گروه، خوشبخت و سعادتمند و پيروزند؛ اما گروه سوم افراد گمراه ومنحرفى هستند که امام (عليه السلام) براى آنها شش وصف بيان فرموده است : نخست از آنها به «همج» ياد مى کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست. سپس از آنها به «رعاع» تعبير مى کند که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابه) به معناى افراد بى سروپا و اوباش است. در سومين وصف، آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدايى مى روند؛ امروز پاى پرچم زيد سينه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش. «ناعق» از «نعيق» به معناى صدايى است که چوپان براى راندن و نهيب زدن گوسفندان سرمى دهد. بعضى گفته اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه يافته و به صداى چوپان براى گوسفندان نيز اطلاق شده است. در هر حال اين گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبيه مى کند که دنبال هر صدايى حرکت مى کنند. در چهارمين توصيف، ايشان را به موجودات سبک و بى ريشه اى مانند برگ هاى خشکيده، پشه ها وامثال آن تشبيه مى کند که همراه باد به هر سويى مى روند و اين نيز دليل بر بى وزنى و بى هدفى آنهاست. در پنجمين و ششمين توصيف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات وبدبختى هاى آنهاست مى فرمايد: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسير ثابتى به سوى اهداف والايى حرکت کنند و نيز تکيه گاه محکمى ندارند که به آن چسبيده باشند تا نسيم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جابه جا کنند. اينها حال کسانى است که نه عالم اند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پيرو دانشمندان.\nدر حديث کوتاه و پرمعنايى از امام صادق (عليه السلام) همين تقسيم سه گانه به شکل ديگرى بيان شده است: «النَّاسُ ثَلاثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ؛ مردم سه دسته اند: يا عالم، يا کسب کننده علم از شخص عالم و يا غثاء». «غثاء» در اصل به معناى گياهان خشکيده اى است که به صورت درهم ريخته بر روى سيلاب قرار مى گيرند. همچنين به کف هايى که روى آبِ در حال جوشيدن در ديگ پيدا مى شود غثاء گفته شده است. در واقع امام (عليه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذاشته است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحيه گروه سوم است؛ گروهى نادان، بى خبر و بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابيده، نه معرفت درستى درباره مبدأ و معاد دارند، نه تکيه گاه مطمئنى، نه مشاوران آگاهى و دشمنان اسلام بر همين گروه تکيه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نابسامانى کنند. به بيان ديگر، عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف؛ مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت درنمى آورد»، در برابر تمام طوفان ها ايستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبيلِ النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبيده اند؛ آنان نيز از طوفان حوادث در امان اند؛ ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گردوخاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسيمى جابه جا مى شوند. وظيفه دانشمندان و رهبران فکرى ومعنوى جامعه اين است که تلاش کنند اين گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند وگرنه هميشه جامعه نابسامان خواهد بود.\nقرآن مجيد نيز درباره اين گروه گاهى چنين تعبيرى از آنها دارد: «آنها دل ها (=عقل ها)يى دارند که با آن (انديشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بينند؛ و گوش هايى که با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايان اند؛ بلکه گمراه تر! اينان همان غافلان اند (چون امکان هدايت دارند ولى بهره نمى گيرند)»؛ (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ). گاه نيز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى گويد: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حيوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند؛ ولى آنها چيزى جز سروصدا نمى شنوند؛ (کافران) کر و لال و کورند؛ ازاين رو چيزى نمى فهمند»؛ (وَمَثَلُ الَّذِينَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ). امام (عليه السلام) سپس در مقايسه اى بسيار جالب برترى علم را بر اموال دنيا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند: نخست مى فرمايد: «اى کميل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو بايد از مال پاسدارى کنى»؛ (يَا کُمَيْلُ: الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ يَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ). بديهى است که علم، هم ايمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زيرا دفع آفات در جهات مختلف به وسيله علم صورت مى گيرد در حالى که مال به عکس آن است؛صاحب مال بايدپيوسته ازاموال خويش مراقبت کندمبادادزدان آن را بربايند يا آفات و بلاهايى آن را از ميان بردارد. بايد مراقبينى بر آن بگمارد،\nوسايل اطفاى حريق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پيدا شده باشد و اين يک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است. درباره دومين برترى مى فرمايد: «مال با هزينه کردن کاستى مى گيرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»؛ (وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ يَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ). «يَزْکُوا» از ريشه «زکاء» به معناى نمو و رشد است. دليل آن روشن است؛ هنگامى که عالم تدريس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و چه بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ايم که براى پرورش علم هيچ چيز بهتر از تدريس نيست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدريس اثر قوى ترى دارد. اضافه بر اين، علم از طريق شاگردان گسترش پيدا مى کند و اين نيز نوعى ديگر از نمو است. در سومين تفاوت مى فرمايد: «دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بين مى روند (ولى دست پروردگان علوم پايدارند)»؛ (وَصَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ). بسيار ديده ايم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند؛ اما آن روز که ورشکست گردند و اموالشان از بين برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گويى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى؛ اما عالم اگر روزى بيمار شود و نتواند افاضه علم کند و يا از دنيا برود شاگردانش جاى او را مى گيرند و خلأ ناشى از بيمارى يا فقدانش را پر مى کنند و اين امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى يابد. امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به چهارمين امتياز علم بر مال پرداخته، مى فرمايد: «اى کميل بن زياد! آشنايى با علم و دانش آيينى است که انسان به آن جزا داده\nمى شود و بايد به آن گردن نهد، به وسيله آن در دوران حيات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نيک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهايى نه وسيله طاعت است نه سبب نيک نامى بعداز مرگ)»؛ (يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ، وَجَمِيلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ). «أُحْدُوثه» به معناى چيزى است که مردم درباره آن سخن مى گويند و در اينجا به معناى نام و نشان است و «جَميلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نيک است. تعبير «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنايى با علوم و دانش هاست نه آشنايى با اهميت علم، آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زيرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسيرى است که بيان کرديم. در حديثى که در کتاب کافى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم که فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ وَذَخِيرَةٌ لِلْمُوْمِنِينَ وَرِفْعَةٌ فِيهِمْ فِي حَيَاتِهِمْ وَجَمِيلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ؛ بدانيد که همنشينى با عالم و پيروى از دانشمند آيينى است که خدا با آن پرستش مى شود و پيروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سيئات و ذخيره مؤمنان و مايه برترى و افتخار در حياتشان و نام نيک بعد از وفاتشان خواهد بود». در پنجمين مقايسه مى فرمايد: «علم حاکم است و مال محکوم عليه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»؛ (وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَيْهِ). بديهى است که مال و ثروت در سايه علم و دانش پديد مى آيد؛ مديريت هاى شايسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ويژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پيدايش و گسترش اموال\nوثروت هاست و آنچه مايه برترى بخشى از کشورها بر ساير کشورهاى جهان وسبب حاکميت آنها بر مسائل سياسى و فرهنگى جهان شده همان پيشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا ساخته و هم پايه هاى حاکميت شان را بر مسائل سياسى تقويت کرده است. به گفته مرحوم مغينه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هايى که غربى ها فاقد آن اند؛ ولى آن ها داراى علوم ودانش هايى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سياسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتيم و آنها مالک علم و خُبَرويّت و به همين دليل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند. آنها به زبان عمل مى گويند: (رَّبِّ زِدْنِي عِلْمآ) و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوييم. بحمدالله در اين اواخر بسيارى از مسلمانان بيدار شده و بازگشت به هويت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در ميان آنها پيدا شده اند که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند اميد مى رود خود را در تمام جهات از حاکميت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند. روشن است که علم در کلام امام (عليه السلام) همه علوم مفيد را شامل مى شود؛ اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفيد مادى، هرچند بيشتر، سخن از علوم الهى است. آن گاه امام (عليه السلام) در ششمين و آخرين برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنين مى فرمايد: «اى کميل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آنها از ميان مردم بيرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»؛ (يَا کُمَيْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْيَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ: أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ).\nمى دانيم که تفاوت موجود زنده و مرده در تأثيرگذارى آن هاست، بنابراين ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه ديگران از آن بهره مند مى شوند در حکم مردگان اند، زيرا هيچ اثرى از آنها ديده نمى شود؛ ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته اند اما شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند. مگر يک عالِم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدايت و از آيين حق دفاع مى کند. اگر پس از وفات، آثار علمى آنها همين کارها را انجام دهد گويى آنها زنده اند. آرى، دانشمندانى که وفات کرده اند و با بدن هاى مادى در ميان ما نيستند؛ اما به قلب هر کس مراجعه کنيد وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بينيد. درست مانند حياتشان پيام مى دهند و تربيت مى کنند. قرآن مجيد نيز از افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبير کرده و مى فرمايد: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ)؛ «مسلّمآ تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند». اميرمؤمنان على (عليه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «ميّت الاحياء» (مرده زندگان) تعبير کرده، مى فرمايد : «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَيَدِهِ فَذلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء». در خطبه 87 نيز همين تعبير (ميت الاحياء) درباره کسانى که نصيحت نمى پذيرند و گوش به اندرزهاى اولياءالله نمى دهند، آمده است. از سويى ديگر در حديثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانيم:\n«العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَيِّتآ، الْجاهِلُ مَيِّتٌ وَإنْ کانَ حَيّآ؛ عالم زنده است، هرچند از دنيا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد». نيز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود: «ما ماتَ مَنْ أحْيى عِلْمآ؛ کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است». خلاصه اين که امام (عليه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات اين دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که وقتى انسان آن را مطالعه مى کند هيچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بيند. در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و ساير مواهب الهى تحت سلطه و سيطره آنهاست. * * *\nحاملان علم چند گروه اند امام (عليه السلام) در اين بخش از کلام نورانى و پربار و حکمت آميزش بعد از ذکر اهميت علم و علما و برترى علم بر مال و ثروت مى فرمايد: «(بدان اى کميل!) در اينجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سينه مبارکش کرد ـ »؛ (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ). سپس فرمود: «اى کاش افراد لايقى براى آن مى يافتم (تا به آنها تعليم دهم)»؛ (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً). منظور از اين علم چه علمى است؟ به نظر مى رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرينش و مقامات انبيا و اوليا و حوادث مربوط به آينده باشد که تحمل اين علوم را همه کس ندارد بلکه جمعى از پاکان و خاصان و اولياء الله و اتقيا مى توانند حامل اين علوم باشند و از آن به طور صحيح استفاده کنند. در حديثى پرمعنا از امام باقر (عليه السلام) در تفسير واژه «صمد» در آيه (اللهُ الصَّمَدُ) مى خوانيم: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَالْإِسْلامَ وَالْإِيمَانَ وَالدِّينَ وَالشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَکَيْفَ لِي بِذلِکَ وَلَمْ يَجِدْ جَدِّي أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ يَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَيَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَإِنَّ بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلا لا أَجِدُ مَنْ يَحْمِلُه؛ هرگاه براى علم و دانشى که خدا به من داده حاملانى پيدا مى کردم توحيد، اسلام، ايمان، دين و شرايع را از واژه «الصمد» بيرون مى آوردم و آن را نشر مى دادم.\nچگونه ممکن است من چنين افرادى را بيابم در حالى که جدم اميرمؤمنان (عليه السلام) نيافت تا آنجا که آه سوزان و پردرد از دل برمى کشيد و بر منبر مى فرمود: از من سؤال کنيد پيش از آنکه از دست شما بروم، چرا که در وجود من علم ودانش فراوانى است. آه، آه، بدانيد! افرادى نمى يابم که بتوانند آن را حمل و نگهدارى کنند». امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن از چهار گروه نام مى برد که هيچ کدامشان شايسته حمل اين علوم الهى و اسرارآميز نيستند. در مورد گروه اول مى فرمايد: «آرى کسى را مى يابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمينان و اعتماد نيست و دين را وسيله دنيا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلايل الهى بر ضد اوليايش کمک مى گيرد»؛ (بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ). «لَقِن» به معناى زيرک و باهوش است. اين گروه همان عالمان بى تقوا هستند که از نظر علمى ممکن است مراحلى را طى کرده باشند؛ ولى از نظر تعهد و احساس مسئوليت الهى پايشان لنگ است. اينها همان عالمانى هستند که در دستگاه خلفاى جور و سلاطين ظالم توجيه گر اعمالشان بوده و دين خود را براى آبادى دنيايشان مى فروختند و تاريخ، افرادى از اين قبيل را به خاطر دارد که حتى گاه براى حفظ موقعيتشان فتوا به ريختن خون بى گناهان مى دادند و اينها خطرناک ترين دشمنان اسلام اند. در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) از حضرت مسيح (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «الدِّينَارُ دَاءُالدِّينِ وَالْعَالِمُ طَبِيبُ الدِّينِ فَإِذَارَأَيْتُمُ الطَّبِيبَ يَجُرُّالدَّاءَإِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَيْرُ نَاصِحٍ لِغَيْرِهِ؛ دينار موجب بيمارى دين است و عالِم طبيب دين\nاست. هرگاه ديديد طبيب عوامل بيمارى را به سوى خود مى کشد او را در طبّش متهم سازيد و بدانيد (کسى که به خودش رحم نمى کند) خيرخواه ديگران نيست». سپس درباره گروه دوم مى فرمايد: «يا کسى که مطيع حاملان حق است؛ اما چون بصيرتى به پيچ وخم هاى علم و شبهات ندارد با نخستين شبهه و ايراد، شک در دل او پيدا مى شود. آگاه باش (اى کميل!) نه اين به درد مى خورد و نه آن»؛ (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِي قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَلا ذَاکَ). «اَحْناء» جمع «حِنْو» در اصل به هرچيزى گفته مى شود که پيچ وخمى داشته باشد سپس به معناى جوانب نيز آمده است، چرا که جوانب و اطراف اشيا غالبآ انحنايى دارد. اين گروه از يک نظر نقطه مقابل گروه اول اند؛ افرادى ضعيف الفکر و نادان ومغرور که در برابر شبهه افکنان کاملاً آسيب پذيرند، ميدان را خالى کرده و گاه به آن ها مى پيوندند. خطر اين گروه براى جهان اسلام و جامعه بشرى نيز کم نيست. نمونه اين گروه جمعيت خوارج بودند؛ هنگامى که با توطئه و نيرنگ عمرو عاص قرآن بالاى نيزه ها رفت به سرعت ميدان را رها کردند و هنگامى که شبهه افکنى، شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّه» را سرداد در برابر على (عليه السلام) قيام کردند که چرا مسئله حکميت را پذيرفته اى؟ و العياذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند وامثال آنها در جامعه امروز ما نيز کم نيستند. حضرت درباره گروه سوم مى فرمايد: «يا کسى که اسير لذت است و در چنگال شهوات گرفتار (و به همين دليل دين و ايمانش را در پاى لذات وشهواتش قربانى مى کند)»؛ (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ). «منهوم» به معناى شکم پرست و حريص است.\n«سَلِسَ الْقِياد»به کسى گفته مى شود که به آسانى در برابر چيزى تسليم مى شود. آن گاه به چهارمين گروه اشاره کرده، مى فرمايد: «يا کسى که حريص به جمع کردن مال و اندوختن آن است. اين دو (اين گروه و گروه قبل) به هيچ وجه از دين داران نيستند و شبيه ترين موجودات به چهارپايانى هستند که براى چَرا رها شده اند»؛ (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ، لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ، أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ). «مُغْرِم» کسى است که عاشق و دلباخته چيزى باشد. «سائِمَة» حيوانى است که در چراگاه رها شود. مى دانيم که چهارپايان جز خور و خواب و شهوت چيزى را درک نمى کنند وبيچاره انسان، اشرف مخلوقات، آن قدر تنزل کند که همسو با آن ها شود: يا دنبال عيش و نوش و شهوت و يا مشغول جمع کردن مال و ثروت. امام (عليه السلام) در پايان اين سخن مى فرمايد: «اين گونه علم با مرگ حاملانش مى ميرد»؛ (کَذلِکَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ). زيرا هيچ يک از اين گروه چهارگانه شايسته آن نيستند که حامل علوم الهى باشند. به همين دليل عالمان واقعى از قرار دادن علوم در اختيار آن ها خوددارى مى کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور مى برند و با مرگ آن ها علم هم مى ميرد. * * *\n.\nعالمانى که حجت خدا در زمين اند امام (عليه السلام) در اين بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى فرمايد: «(درست است که عالمان باعمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى ميرد ولى) بار خدايا! آرى، هرگز روى زمين از کسى که با حجت الهى قيام کند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و يا ترسان و پنهان»؛ (اللَّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً). درست همان چيزى که علماى اماميه و شيعيان به آن ايمان دارند که زمين هرگز خالى از حجت نمى شود؛ خواه آشکار باشد يا پنهان و جالب اين که ابن ابى الحديد تصريح مى کند که اين جمله امام (عليه السلام) مانند تصريح به عقايد شيعيان است؛ ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى کنند که در روايات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پيوسته در سطح زمين در گردش اند؛ برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند. اى کاش ابن ابى الحديد دست از تعصبات طايفى خود برمى داشت و هنگامى که به سخنى از مولا اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى رسيد که صريح يا مانند صريح اعتقاد اماميه را تأييد مى کرد آن را مى پذيرفت و رواياتى را نيز که درباره ابدال نقل شده\nحمل بر امامان معصوم (عليهم السلام) و ياران خاص آنان مى کرد. (در پايان اين گفتار سخنى درباره روايات ابدال خواهيم آورد). سپس امام (عليه السلام) به بيان نکته مهمى درباره فوايد وجود حجت هاى الهى اعم از غايب و ظاهر پرداخته، مى فرمايد: «وجود آنها به اين سبب است که دلايل الهى ونشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛ (لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيِّنَاتُهُ). اين سخن در واقع يکى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غايب (عليه السلام) مى شود و آن اين که امام غايب (عليه السلام) افزون بر اين که وجودش سبب آرامش زمين و برکات الهى و تربيت و پرورش دل هاى آماده، از طريق ولايت تکوينى همچون پرورش گل ها و ميوه ها به وسيله آفتاب پشت ابر است، فايده ديگرى نيز دارد و آن اين که معارف اسلامى و حجج و بينات الهى واحکام شريعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گردوغبار نسيان و بطلان بر آنها ننشيند و آيين حق تحريف نگردد تا زمانى که ظاهر شود وهمه را از اين آب زلال حيات بخش سيراب کند. حضرت در ادامه اين سخن به بيان عدد و صفات آنها مى پردازد، مى فرمايد: «آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند! تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسيار والاست»؛ (وَکَمْ ذَا وَأَيْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً). قرآن مجيد نيز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ايمان قرار دارند مى گويد: (وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ)؛ «آنها (که ايمان و عمل صالح دارند و ظلم وستمى به يکديگر نمى کنند) تعدادشان کم است». در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که امام معصوم در هر زمان يکى بيش نيست\nچرا امام (عليه السلام) در اين عبارت و جمله هايى که بعد از آن مى آيد از ضمير جمع استفاده مى کند و آنها را به صورت يک جمعيت ذکر مى فرمايد؟ پاسخ اين است که امام (عليه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است. درست است که امام معصوم در هر زمان يکى است؛ ولى هرگاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام (عليه السلام) بنگريم امامان معصوم (عليهم السلام) جمعيتى را تشکيل مى دهند. اين احتمال نيز هست که منظور از به کار بردن ضميرِ جمع، امامان معصوم (عليهم السلام) واصحاب خاص آنان باشد. آن گاه امام (عليه السلام) به ذکر اوصاف اين اقليت عظيم الشأن و اين بندگان والاى پروردگار پرداخته، شش صفت برايشان ذکر مى کند. نخست مى فرمايد: «خداوند به وسيله آنها حجت ها و دلايلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظير آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبيه خود بيفشانند»؛ (يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَيَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ). آرى، اينان گنجينه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلايل حقانيت دين مبين اسلام اند و هر کدام از آنها که بخواهد از دنيا چشم بپوشد اين علوم و اسرار را به فرد ديگرى همچون خود مى سپارد تا اين ميراث عظيم حفظ شود و خالى از هر گونه پيرايه و آلودگى به آيندگان برسد. تعبير «يُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق ديگر منتقل مى شود و «يَزْرَعُوا» اشاره به علومى است که بايد بذر آن افشانده شود و تدريجاً در دل آنها پرورش يابد تا زمانى که به ثمر نشيند و اين نشان مى دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است. اين موضوع را در مورد على (عليه السلام) در کتب حديث غالباً خوانده ايم که مى فرمود: «پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب ديگر\nگشوده مى شود» اين علوم در واقع همانند بذرند که افشانده مى شوند و از يک دانه هزار دانه مى رويد؛ ولى بخشى از علوم نيز بوده که بدون کم وکاست از پيامبر (صلي الله عليه و آله) به على (عليه السلام) منتقل شده است. در دومين وصف مى فرمايد: «علم و دانش با حقيقتِ بصيرت به آنها روى آورده است»؛ (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ). البته بصيرت و بينش مراتب و مراحلى دارد؛ ولى اين گروه از اولياء الله به حد والاى آن رسيدند. تعبير «هجم» ممکن است اشاره به اين باشد که علوم آنها اکتسابى نيست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبير شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسير اين جمله مى نويسد: هجوم در اينجا اشاره به اين است که خداوند «علم لدنّى» را درباره حقايق اشيا يک باره به آنها تعليم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقايق را بر آنها مکشوف ساخته است. در سومين وصف مى فرمايد: «آنها روح يقين را لمس کرده اند»؛ (وَبَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ). مى دانيم که يقين مراتبى دارد: علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين. علم اليقين آن است که انسان از دلايل مختلف به چيزى ايمان آورد؛ مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ايمان پيدا کند. عين اليقين در جايى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلاً آتش را از نزديک مشاهده کند. حق اليقين مرتبه فراتر از آن و به اين معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و يا همچون آهن شود که وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گيرد و به صورت بخشى از آن درمى آيد که اين بالاترين مرحله يقين است.\nاولياى الهى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين گفتار نورانى اش مى فرمايد: «آنها روح اليقين را لمس کرده اند» داراى همين مرحله از يقين هستند. حضرت در چهارمين وصف مى فرمايد: «آنان آنچه را که دنياپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان يافته اند»؛ (وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ). «اسْتَلانُوا» از ريشه «لين» و به معناى نرمى، «اسْتَوْعَرَ» از ريشه «وَعْر» و به معناى سختى،و«مترفون»ازريشه «تَرَف» و به معناى در نازونعمت زيستن است. دنياپرستان، پرهيز از زر و زيور دنيا و ساده زيستن و دل کندن از لذات نامشروع را کار مشکلى مى پندارند؛ ولى اين گروه از اولياءالله به آسانى از همه اينها مى گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى کنند. امام (عليه السلام) در وصف پنجم مى فرمايد: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»؛ (وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ). جاهلان پيوسته از اين وحشت دارند که اموالشان به خطر بيفتد، جاه ومقامشان از ميان برود و آينده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از اين در هراس اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از اين مى ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد؛ ولى اين گروه از اولياءالله نه تنها از اين امور بيمناک نيستند بلکه به آن انس گرفته اند. در خطبه 128 نيز در کلام امام (عليه السلام) خوانديم که به «ابوذر» ـ آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبيل الله که به سبب حمايت هايش از حق تبعيد شد و در تبعيدگاه، مظلومانه و در نهايت عسرت جان سپرد ـ به هنگامى که در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعيدگاه بفرستند فرمود: «يا أباذَرَ ... لايُؤْنِسَنَّکَ إلّا الْحَقُّ، وَلا يُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْباطِلُ؛ اى اباذر!... مبادا با چيزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چيزى جز باطل تو را به وحشت بيفکند». آن گاه حضرت در ششمين و آخرين وصف مى فرمايد: «آنها در دنيا با\nبدن هايى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»؛ (وَصَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى). اشاره به اين که گرچه آن ها از نظر جسمى در اين دنيا و در ميان انسان هاى ديگر هستند؛ ولى روحشان همنشين ارواح اوليا و انبياى پيشين و فرشتگان مقرب است. به همين دليل دنيا در نظرشان بى ارزش و بالاترين ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسير زر و زيور دنيا و مال و ثروت وخور و خواب و شهوت نمى شوند به همين دليل است که به ظاهر در اين دنيا هستند؛ ولى در باطن در جهان روحانيان زندگى مى کنند. سرانجام امام (عليه السلام) بعد از اين اوصاف که حتى ذکر آنها روح پرور ونشاط آور است، مى فرمايد: «آنان خلفاى الهى در زمين اند و دعوت کنندگان به سوى آئينش. آه، آه، چقدر اشتياق ديدارشان را دارم»؛ (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْيَتِهِمْ!). آرى، آنان نمايندگان خدا بر روى زمين و مصداق اتم آيه شريفه (إِنِّى جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) و پرتوى از آيه شريفه (وَدَاعِيآ إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجآ مُّنِيرآ) محسوب مى شوند و به همين دليل امام (عليه السلام) که خود مصداق اعلاى اين اولياى الهى است مشتاق ديدارشان است. هنگامى که سخن به اينجا رسيد و امام (عليه السلام) پيمانه وجود کميل را از اين کلمات نورانى و مفاهيم روحانى و عرفانى پر کرد به او فرمود: «اى کميل! (همين قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى بازگرد»؛ (انْصَرِفْ يَا کُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ). اين تعبيرنشان مى دهدکه امام (عليه السلام) همراه کميل بازنگشت و همچنان درآن بيابان خاموش و خالى مدتى ماند. شايد مى خواست با خداى خود مناجات کند يا سخنان\nبيشترى بگويد، که پيمانه وجود کميل با آن همه عظمت، گنجايش آن را نداشت. تنها خدا مى داند و خود آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا (عليه السلام) چه گذشت. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در پايان اين سخن مى گويد: اين کلام امام (عليه السلام) که به کميل مى گويد: «هر زمان که مى خواهى بازگرد» از لطيف ترين کلمات و بهترين آداب است، زيرا آمرانه نمى فرمايد برگرد، بلکه مى گويد: هرگاه مى خواهى، تا بدين وسيله کميل را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختيار برساند. به راستى مجموعه اين کلام امام (عليه السلام) دست هر خواننده و شنونده اى را مى گيرد و به سوى عالمى مملو از معنويت و نور مى برد. صفات اولياى خدا و پيشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسيار پرمعنا شرح مى دهد و چيزى را در اين زمينه فروگذار نمى کند تا کسانى که آماده پيمودن راه اند، در اين مسير قدم بگذارند و با هدايت هاى الهى که بر زبان اين بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد يعنى قرب الى الله پيش روند. جاذبه اين سخن به قدرى زياد است که در کلمات علماى شيعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده اى پيدا کرده و در بسيارى از کتاب ها باعظمت از آن ياد کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در پايان اين سخن مى گويد: سزاوار است که آگاهان، هر روز در اين کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فوايد آن بهره گيرند). نکته ها 1. نظر امام (عليه السلام) در اين کلمات به کيست؟ همان گونه که قبلاً اشاره کرديم، اوصافى که امام (عليه السلام) در ذيل اين کلام نورانى\nبيان کرده ناظر به امامان معصوم (عليهم السلام) است که وقتى در طول زمان آنها را در نظر بگيريم مجموعه اى تشکيل مى دهند که با تعبيرات امام (عليه السلام) که به صيغه جمع از آنها ياد کرده کاملاً سازگار است. آنها که زمين از وجودشان خالى نيست، و گاه ظاهر و مشهور و زمانى خائف و مغمورند، آنان که اصالت معارف اسلامى و حجت هاى الهى و نشانه هاى روشن او را حفظ مى کنند و نسل به نسل به آيندگان منتقل مى سازند. آرى، آنها هستند که علم را با بصيرت کامل دريافته وبه حق اليقين رسيده اند، دنيا در نظرشان کوچک و روحشان با عالم اعلا مرتبط است و خلفاى الهى در زمين و داعيان به دين او هستند و عظمت مقامشان در حدى است که امام (عليه السلام) اشتياق ديدارشان را دارد. اين احتمال نيز هست که منظور، امامان معصوم (عليهم السلام) و اصحاب سرّ و خواص نزديک آنها باشند؛ کسانى مانند سلمان، مقداد، ابوذر، مالک، عمار و جابر که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده وآنان نيز به سهم خود گروه هايى را به دين خدا فرامى خواندند و نمايندگان خدا در زمين بودند و کميل، خود، يکى از ايشان بود که شايسته شنيدن اين کلمات ومخاطب اين خطاب نورانى شد و توانست آن را در دل تاريخ جاودانه سازد تا امروز در اختيار ما قرار گيرد. 2. ابدال چه کسانى هستند؟ چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابى الحديد در شرح اين کلام نورانى تصريح مى کند که اين کلام کاملاً بر عقيده شيعه اماميه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم مى دانند. سپس مى افزايد: اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسير مى کنند که در روايات نبوى به آن اشاره شده است. به همين مناسبت لازم مى دانيم درباره عقيده ابدال که در کتب روايى اهل سنت و همچنين بعضى کتب شيعه آمده توضيحى بدهيم.\nاساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال، بعضى از احاديث است که به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «الأبْدالُ في هذِهِ الاُْمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهيمِ خَليلِ الرَّحْمانِ عَزَّوَجَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللهُ تَعالى مَکانَهُ رِجالاً؛ ابدال در امت من سى نفرند که هر کدام همچون ابراهيم خليل اند و هر زمان يکى از آنها از دنيا برود خدا فرد ديگرى را بدل او قرار مى دهد. (از اينجا وجه نام گذارى ابدال به اين نام روشن مى شود)». در مجمع الزوائد در حديث ديگرى از آن حضرت نقل مى کند: آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمين و آسمان را نصيب انسان ها مى کند. سپس مى بينيم اين روايت به دست «معاويه» مى افتد و او چنان آن را تحريف مى کند که هر خواننده اى گرفتار وحشت مى شود. ابن ابى الحديد تحت عنوان «احاديث مجعوله که در مذمت على (عليه السلام) ساخته اند» از معاويه چنين نقل مى کند: «واقدى» مى نويسد: هنگامى که معاويه بعد از صلح با امام حسن (عليه السلام) از عراق به شام بازگشت خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) به من چنين فرمود: «إنَّکَ سَتَلِى الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدي فَاخْتَرِ الاْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فيهَا الاْبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُرابٍ؛ به زودى تو خلافت را پس از من عهده دار مى شوى. سرزمين مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزيدم، بنابراين شما ابوتراب (نعوذ بالله على (عليه السلام)) را لعن کنيد». اين حديث به دست صوفيه افتاده و آنها گفته اند: دنيا هرگز خالى از ابدال نمى شود و آنها چهل نفرند و خالى از اوتاد نمى گردد و آنها هفت نفرند و از\nقطب تهى نمى ماند و او يک نفر است. هنگامى که قطب بميرد يکى از آن هفت نفربه جاى اومى نشيند و يکى ازچهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار مى گيرد. ابن ابى الحديد پس از نقل اين سخن مى افزايد: اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتى از علما و مؤمنين آگاه به مسائل اسلامى اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمى توان آنان را شناخت اجماع همه علما معيار قرار داده شده در حالى که اصل، قول همان گروه است. جالب اين که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندى از خود نمى آورند، هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضى از افراد را که فرزندى نداشتند جز ابدال شمردند ؛ ولى اين که اين ويژگى چه سرّى دارد؟ بر هيچ کس روشن نيست. در روايات شيعه اماميه نيز به ابدال اشاره شده است؛ از جمله مرحوم علامه مجلسى در جلد 27 بحارالانوار در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) چنين نقل مى کند که راوى از آن حضرت پرسيد: مردم (اشاره به جماعتى از اهل سنت است) چنين گمان مى کنند که در زمين ابدالى وجود دارند. اين ابدال چه کسانى هستند؟ امام (عليه السلام) فرمود: راست گفتند. ابدال همان اوصيا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبيا قرار داده است، هنگامى که انبيا را از اين جهان بُرد و خاتم آنها را محمد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) قرار داد. مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر اين حديث مى گويد: ظاهر دعايى که جزء دعاى «ام داود» است و از امام صادق (عليه السلام) در نيمه رجب نقل شده که مى گويد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَبْدَالِ وَالْأَوْتَاد...» اين است که ابدال غير از امامان\nاهل بيت (عليهم السلام) هستند (زيرا نخست درود بر آل محمد و ائمه هدى (عليهم السلام) فرستاده شده و سپس بر ابدال و اوتاد). ولى صريح نيست و ممکن است آن را حمل بر تأکيد کنيم. سپس مى افزايد: ممکن است مراد از اين دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر اين است که آنچه را صوفيه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفيه مى دانند) نفى مى کند. در حديثى که در کتاب مستدرک از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده نيز مى خوانيم: «هر کس در روز، بيست و پنج بار براى همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کينه را از سينه او بيرون مى برد و او را جزء ابدال محسوب مى کند». از مجموع آنچه ذکر شد استفاده مى شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) و به دنبال آن در بعضى از کلمات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) بوده است و اشاره به افراد باايمان والامقامى است که خداوند آنها را براى هدايت بندگانش در زمين قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم است. همان گونه که در حديثى از پيامبر اکرم9 مى خوانيم: «إنَّ أبْدالَ أُمَّتي لَنْ يَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالاْعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللهِ وَسِخاوَةِ الاَْنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَةٍ لِجَميعِ الْمُسْلِمينَ؛ ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمى شوند، بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس وسلامت دل ومهربانى ومحبت به جميع مسلمانان وارد بهشت مى شوند». ولى بعدآ هر گروهى اين واژه را به نفع خود و بر طبق اميال و هوس هاى خويش تفسير کرده است؛ صوفيان به نفع خود و معاويه نيز به سود خويش آن را بر آنچه مايل بوده اند تطبيق داده اند.\n3. کميل بن زياد کيست؟ نام «کميل» در نزد همه شيعيان مشهور است و همگى او را از خواص و اصحاب سرّ اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى دانند و حديث مورد بحث نيز دليل روشنى براى همين معناست که امام (عليه السلام) اين کلمات نورانى را در فضايى خالى از اغيار در اختيار او گذاشت و دستور داد آن را نگهدارى کند (تا به ديگران برساند). اين کلام دستور العملى است براى همه پويندگان راه حق و سالکان الى الله و نمونه روشنى است از تعليمات عالى اسلام. دعاى معروف «کميل» نيز از پربارترين دعاهاست که عاشقان پروردگار پيوسته از آن بهره مند مى شوند. جالب اين که بسيارى از بزرگان اهل سنت نيز وى را ستوده و اوصاف برجسته اى براى او ذکر کرده اند؛ ابن کثير که از متعصبان اهل سنت است درباره او مى نويسد: کميل از اصحاب اميرمؤمنان، در صفين حاضر شد و مردى شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگى به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسيد. از تعيين زمان وفات کميل استفاده مى شود که وى مدتى از عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) را نيز درک کرده بود؛ ولى بعضى او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند، از اين رو او را از تابعين شمرده اند نه از صحابه. خداوند کميل را با اوليايش محشور و غريق رحمت خاصش کند. درباره حالات کميل شرح بيشترى را در ذيل نامه 61 از نامه هاى اميرمؤمنان (عليه السلام) آورديم. * * *\n."
},
"148": {
"hekmat_number": 148,
"title": "حکمت 148",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1111",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: انسان زير زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد).",
"Interpretation": "تا سخن نگفته اى معلوم نيست کيستى! امام (عليه السلام) در اين کلام بسيار کوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «انسان زير زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد)»؛ (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ). منظور از «مرء» (انسان) در اينجا شخصيت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء» (نهفته بودن) در زير زبان اين است که هنگامى که سخن بگويد شخصيت او آشکار مى شود، چرا که سخن، ترجمان عقل و دريچه اى به سوى روح آدمى است. هرچه در روح اوست از خوب و بد، والا و پست، بر زبان وکلماتش ظاهر مى شود. گاه انسان به افرادى برخورد مى کند که از نظر ظاهر بسيار آراسته و پرابهت اند؛ اما همين که زبان به سخن مى گشايند مى بيند که چقدر توخالى اند. و بر عکس، به افرادى برخورد مى کند که ابدآ ظاهرى ندارند؛ اما هنگامى که زبان به سخن مى گشايند، انسان احساس مى کند دانشمند وحکيم هستند. مرحوم علامه مجلسى اين کلام را از مصباح الشريعة با اضافه اى از امام صادق از اميرمؤمنان على (عليهما السلام) نقل کرده است و آن اضافه اين است که مى فرمايد: «فَزِنْ کَلامَکَ وَاعْرِضْهُ عَلَى الْعَقْلِ وَالْمَعْرِفَةِ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَفِي اللَّهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ وَإِنْ کَانَ غَيْرَ ذلِکَ فَالسُّکُوتُ خَيْرٌ مِنْه؛ حال که چنين است کلام خود را بسنج وبر عقل\nو معرفت عرضه دار اگر رضاى خدا در آن است آن را بر زبان جارى کن و اگر غير از آن است سکوت از چنين سخن گفتنى بهتر است». درباره اهميت اين جمله کوتاه و تاثير آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن هاى برجسته اى گفته اند از جمله ابن ابى الحديد در ذيل همين کلام حکمت آميز مى گويد: مفهوم اين کلام در عبارات مختلفى آمده؛ اما تعبيرى که در اينجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظير و مانند ندارد. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: اديب و فقيه و فيلسوف تنها با سخنانشان شناخته مى شوند و همچنين وکلا و اخترشناسان، ولى طبيب ومهندس و مانند آنها، هم با سخنانشان شناخته مى شوند و هم با کارهايشان و به هر حال هر انسانى که سخنان تازه مفيدى در اختيار برادر هم نوعش بگذارد عاقل و عالم و اديب و فقيه و فيلسوف است؛ اما سخنوران فصيحى که اثر باارزشى از خود به يادگار نگذاشتند سوفسطائيانى بيش نيستند، هرچند هزاران جلد نثر و نظم نوشته باشند. تأثير اين سخن امام (عليه السلام) به قدرى در شعرا و اديبان زياد بوده که در اشعار آنها نمايان است. سعدى مى گويد: تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد نيز مى گويد: زبان در دهان اى خردمند چيست *** کليد در گنج صاحب هنر چو در بسته باشد چه داند کسى *** که گوهر فروش است يا پيله ور\nشاعر ديگرى مى گويد: آدمى مخفى است در زير زبان *** اين زبان پرده است بر درگاه جان شاعر ديگرى مى گويد: مرد، ار خزف و طلاى کان است *** در زير زبان خود نهان است * * *"
},
"149": {
"hekmat_number": 149,
"title": "حکمت 149",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1112",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ هَلَکَ امْرُوٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود.",
"Interpretation": "به حدّ خود قانع باش! اميرمؤمنان على امام (عليه السلام) به افرادى که از حدّ خود تجاوز مى کنند هشدار مى دهد، مى فرمايد «کسى که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود»؛ (هَلَکَ امْرُوٌلَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ). مى دانيم که يکى از عميق ترين غرايز انسان، دوست داشتن خويشتن است و بسيار مى شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم مى کند جنبه هاى مثبت خويش را بسيار بيش از آنچه هست مى پندارد و حتى گاهى جنبه هاى منفى خود را مثبت مى انگارد. به همين دليل بر جاى خود تکيه نمى کند، بلکه خود را در جايى قرار مى دهد که شايسته آن نيست و در آنجا گاه سخنانى مى گويد که دين و دنياى او را بر باد مى دهد، آبروى او را مى ريزد، و سرچشمه مفاسدى در جامعه مى شود که نتيجه همه آنها هلاکت معنوى و مادّى است.\nمانند اين که کسى چند صباحى آموزش علوم دين را ديده و هنوز به مقام اجتهاد نرسيده خود را مجتهدى اعلم بداند و به استنباط احکام بنشيند و احکامى را آميخته با اشتباهات فراوان براى اين و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضايع سازد، چنين شخصى که قدر خود را نشناخته به يقين مسئوليت سنگينى در قيامت خواهد داشت. يا شخصى چند کتاب طبى را مطالعه کرده، ناگهان براثر خودبزرگ بينى، خويش را طبيبى حاذق و لايق بپندارد و دستورات طبى صادر کند که باعث خطر جانى براى گروهى شود، او به يقين دنيا و آخرت خود را تباه ساخته است. شاهد اين تفسير، جمله معروفى است که در افواه دانشمندان شهرت يافته است: «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ يَتَجاوَزْ حَدَّهُ؛ خدا رحمت کند کسى را که قدر ومنزلت خويش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند». شاهد ديگر بر اين تفسير همان چيزى است که در خطبه 16 نهج البلاغه گذشت: «هَلَکَ مَنِ ادَّعَى، وَخابَ مَنِ افْتَرى، مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَکَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ آن کس که به ناحق ادعايى کند هلاک مى شود و آن کس که با دروغ و افترا مقامى را طلب کند محروم مى گردد و به جايى نمى رسد وآن کس که (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد و در نادانى انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد». ولى همان گونه که در ذيل خطبه 103 گذشت اين جمله تفسير ديگرى نيز مى تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهى، قدر و مقام والايى دارد و جِرم صغيرى است که عالم کبير در آن خلاصه شده است حتى مى تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود. آرى، چنين است مقام آدميت، بنابراين اگر مقام خود را درست\nنشناسد و شخصيت خويش را با درهم و دينار و مقامى معاوضه کند و در هوا وهوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسيدن به مقام قرب الهى بازماند خود را هلاک کرده است، چرا که قدر خود را نشناخته است. با توجه به آنچه گذشت و فهم عموم دانشمندان از اين حديث، معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند در بعضى از روايات نيز تعبيراتى است که معناى دوم را تداعى مى کند؛ مانند آنچه در کلام ديگرى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است که مى فرمايد: «مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه» هرچند جمع ميان دو معنا نيز ممکن است که از يک سو نگاه به معناى اول کند و از سويى ديگر نگاه به معناى دوم. * * *"
},
"150": {
"hekmat_number": 150,
"title": "حکمت 150",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1113",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ\nلِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ: لا تَکُنْ مِمَّنْ يرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيرِ الْعَمَلِ، وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، يَقُولُ فِى الدُّنْيا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ، وَيعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ يشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يقْنَعْ؛ يَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِيَ، وَيَبْتَغِى الزِّيادَةَ فِيمَا بَقِيَ، ينْهَى وَلا يَنْتَهِي، وَيَأْمُرُ بِمَا لا يَأْتِي؛ يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلا يعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، يَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِياً؛ يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَيقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ؛ إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛ تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَلا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ، يَخَافُ عَلَى غَيرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَيَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.\nإِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ؛ يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَيُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا يَعْتَبِرُ، وَيُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَلا يَتَّعِظُ؛ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَيُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى، يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، يَخْشَى الْمَوْتَ وَلا يُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، يَحْکُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا يَحْکُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ، وَيُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ. فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي، وَيَسْتَوْفِي وَلا يُوفِي، وَيَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَلا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود\nامام (عليه السلام) در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست فرمود: مانند کسى نباش که بدون عمل اميد سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دورودراز به تأخير مى اندازد، درباره دنيا همچون زاهدان سخن مى گويد؛ ولى در آن همچون دنياپرستان عمل مى کند. اگر چيزى از دنيا به وى برسد سير نمى شود واگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبد. ديگران را از کار بد بازمى دارد ولى خود نهى نمى پذيرد وديگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل\nنمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى يکى از آنهاست. از مرگ به سبب زيادى گناهان متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد. هرگاه بيمار مى شود (از اعمال بد خود) پشيمان مى گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنيت مى کند و به لهو ولعب مى پردازد. به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى نااميد مى گردد. اگر بلايى به وى برسد همچون بيچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به او دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود. نفس او وى را در امور دنيا به آنچه گمان دارد وادار مى کند ولى در امور آخرت به آنچه يقين دارد بى اعتناست. براى ديگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خويشتن بيش از آنچه عمل کرده انتظار دارد.\n(سپس امام (عليه السلام) فرمود: مانند کسى مباش که) به هنگام بى نيازى مغرور و فريفته دنيا مى شود و به هنگام فقر مأيوس و سست مى گردد. به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سوال اصرار مى ورزد. هرگاه شهوتى برايش حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخير و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکيبايى) از دستورات دين به کلى دور مى شود. عبرت آموختن را مى ستايد (و به ديگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گيرد و موعظه بسيار مى کند اما خود موعظه و اندرز نمى پذيرد. در\nگفتار به خود مى نازد و در عمل بسيار کوتاهى مى کند. براى دنياى فانى تلاش وکوشش فراوان دارد؛ ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است. غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت مى شمرد. از مرگ مى ترسد؛ ولى فرصت ها را از دست مى دهد. معصيت هاى کوچک را از ديگران بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچيز مى بيند، از طاعات ديگران آنچه را که کوچک مى شمرد از طاعات خودش بزرگ و بسيار مى پندارد. (مرتبآ) به (کارهاى) مردم خُرده مى گيرد؛ اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد. لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقيران محبوب تر است. همواره به نفع خود و به زيان ديگران حکم مى کند؛ و هرگز حق را به ديگران نمى دهد. ديگران را هدايت مى کند و خود را گمراه مى سازد و در نتيجه مردم از او اطاعت مى کنند اما خود معصيت خدا را مى کند. حق خود را به طور کامل مى گيرد ولى حقوق ديگران را نمى پردازد. از خلق خدا به سبب آنچه معصيت خدا نيست مى ترسد ولى خود از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد. مرحوم سيد رضى (در پايان اين گفتار حکيمانه) مى گويد: «اگر در اين کتاب جز اين کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بينايى بينندگان و عبرت ناظرانِ انديشمند، کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِيُ وَلَوْ لَمْ يَکُنْ في هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصيرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ).",
"Interpretation": "\nيک اندرز جامع! اين کلام حکمت آميز که نصايح بسيار گران قدر و مواعظ گرانبهايى در آن است دستورالعملى است براى تمام زندگى بشر که در سايه آن مى تواند سعادت دنيا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين کلام شريف ـ چنان که خواهد آمد ـ تصريح مى کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز اين کلام شريف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافى بود و چه بسيار از افرادى که از جاى جاى اين کلام شريف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفته و سخنان خود را به وسيله آن آراسته اند. جالب توجه اين که محدث مشهور اهل سنت، متقى هندى در کنزالعمّال مقدّمه اى براى اين حديث شريف ذکر کرده است، وى از «زياد بن اعرابى» نقل\nمى کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام (عليه السلام) بر منبر کوفه قرار گرفت وحمد الهى به جاى آورد. در اين هنگام گريه به او مهلت نداد به اندازه اى که اشک ها بر صورت و محاسن شريفش جارى شد و هنگامى که محاسن شريف خود را تکان دادقطره هايى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتيم: هر کسى که قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد. سپس شروع به ايراد خطبه کرد و فرمود: «أيُّهَا النّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ يَرْجُوا الاْخِرَةَ». امام (عليه السلام) در اين بيان پربار در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذايل اخلاقى (که ما آن ها را در بيست و هشت مورد گنجانده ايم) اشاره کرده و با بيان شيوا و قريب به استدلال، از آن ها نهى مى کند (قَالَ (عليه السلام): لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يعِظَهُ). مى فرمايد: 1. «مانند کسى نباش که بدون عمل اميد سعادت اخروى دارد»؛ (لا تَکُنْ مِمَّنْ يرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيرِ الْعَمَلِ). به گفته مرحوم مغنيه در فى ظلال انسان براى رسيدن به متاع حقير دنيا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه مى تواند بدون سعى و کوشش به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را ديده و نه گوشى وصف آن را شنيده و نه بر قلب انسانى خطور کرده برسد؟ قرآن مجيد در آياتى چند بر اين معنا تأکيد فرموده است؛ در يک جا مى فرمايد: (وَأَنْ لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى)؛ «واين که براى\nانسان چيزى جز (حاصل) سعى و کوشش او نيست، و اين که تلاش او به زودى ديده مى شود». در جاى ديگر مى فرمايد: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ)؛ «آيا گمان کرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختى ها و زيان ها به آنها رسيد، وآن چنان بى قرار شدند که پيامبر و افرادى که با او ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا کى خواهد آمد؟!». رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حديثى مى فرمايد: «اَيُّها الناسُ اِنِّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَبَيْنَ أَحَدٍ شَيْءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْراً أَوْ يَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لا يَدَّعِي مُدَّعٍ وَلا يَتَمَنَّ مُتَمَنٍّ أنَّهُ يَرْجوُا إِلاَّ بعَمَلٍ وَرَحْمَةٍ وَلَوْ عَصَيْتُ هَوَيْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا؛ اى مردم! ميان خدا و هيچ کس چيزى نيست که به وسيله آن خيرى به کسى برساند يا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسيله جلب خيرات و دفع آفات همين است، بنابراين) هيچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر پروردگار را عصيان کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) سه بار اين جمله را تکرار کرد: خداوندا! آيا من ابلاغ کردم؟». احاديث در اين زمينه بسيار است که وسيله نجات تنها عمل صالح است و اين پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتين و اظهار اسلام وبه جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعيه و توسلات و يا تنها با\nشرکت در يک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصيت باشد. 2. «(مانند کسى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخير مى اندازد»؛ (وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ). اشاره به اين که اگر گناه و لغزشى از تو سرزد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او بازگرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع اين کار شود، زيرا هيچ کس اطمينان ندارد که يک روز ديگر و يا يک لحظه ديگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همين دليل در روايات زيادى از تسويف توبه و تأخير آن نهى شده است. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خطاب به اباذر فرمود: «إِيَّاکَ وَالتَّسْوِيفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِيَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه؛ از تأخير توبه به سبب تکيه بر آرزوها برحذر باش، زيرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا». در حديثى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است». 3. «(مانند کسى مباش که) درباره دنيا همچون زاهدان سخن مى گويد ولى در آن همچون دنياپرستان عمل مى کند»؛ (يقُولُ فِى الدُّنْيا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَيعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ).\nاشاره به اين که ميان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنيا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که رياکاران و متظاهران به قدس و ورع، و خالى از قداست و پاکى سخن مى گويند. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ). 4. «(مانند کسى مباش که) اگر چيزى از دنيا به او برسد سير نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»؛ (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ يشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يقْنَعْ). اشاره به اين که در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محروميت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش. نه مانند دنياپرستان که هرگز از دنيا سير نمى شوند و هرقدر بيشتر از مواهب دنيا در اختيارشان قرار بگيرد تشنه تر مى گردند، همان گونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَه؛ مَثَل دنيا همچون آب شور درياست که هر قدر تشنه اى از آن بيشتر بنوشد بيشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد». 5. «(مانند کسى مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبند»؛ (يَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِيَ، وَيَبْتَغِى الزِّيادَةَ فِيمَا بَقِىَ). روشن است که هر نعمتى را شکرى لازم است و از دست و زبان هيچ کس برنمى آيد که از عهده شکرش به درآيد. با اين حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائماً به دنبال زياده خواهى باشد؟ اين نشانه نهايت غفلت وبى خبرى است. 6. «(مانند کسى مباش که) ديگران را از کار بد بازمى دارد؛ ولى خود نهى\nنمى پذيرد و ديگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل نمى کند»؛ (يَنْهَى وَلا ينْتَهِيَ، وَيأْمُرُ بِمَا لا يَأْتِيَ). بديهى است که اگر انسان کسى را به چيزى امر کند به يقين به سبب آثار خوب وبرکات آن است. با اين حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگيرد؟ و اگر ديگرى را از کارى بازمى دارد لابد به سبب زيان هاى آن است، با اين حال چرا خودش پرهيز نکند؟ آيا اين بى توجهى دليل بر آن نيست که ايمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟ قرآن مجيد نيز در مقام سرزنش اين گونه افراد مى فرمايد: (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَالْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ)؛ «آيا مردم را به نيکى (وايمان به پيامبرى که صفات او در تورات آمده است) دعوت مى کنيد، امّا خودتان رافراموش مى کنيد با اين که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانيد؟ آيانمى انديشيد؟». 7. «(مانند کسى مباش که) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى يکى از آنهاست»؛ (يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلا يعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ). اين در واقع نوعى تناقض در فکر و عمل است؛ از نظر تفکر، به صالحان عشق مى ورزند لابد به دليل اعمال صالح آنها؛ ولى از نظر عمل آنچه را که بدان عشق مى ورزيدند کنار مى گذارند. همچنين در نقطه مقابل، از ظالمان و عاصيان و فاسقان متنفرند که به يقين به سبب اعمالشان است در حالى که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممکن است در آن درجه از شدت نباشد؛ ولى به هر حال با ديدى کلى عمل آنها هماهنگ با اعمال کسى است که از وى متنفرند. اين تناقض به راستى عجيب، و نشانه ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفس است.\nدر صحيفه گرانبهاى سجاديه نيز در ضمن دعاى بيست و چهارم مى خوانيم : «لا تَجْعَلْني مِمَّنْ يُحِبُّ الصّالِحينَ وَلا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَيُبْغِضُ الْمُسيئينَ وَهُوَ أحَدُهُمْ؛ خداوندا! مرا از کسانى قرار نده که صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهکاران را دشمن مى دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند». 8. «(مانند کسى مباش که) از مرگ به سبب زيادى گناهانش متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»؛ (يَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ). اين نيز تناقض ديگرى در زندگى آنهاست؛ از يک سو هنگامى که سخن از مرگ به ميان مى آيد وحشت مى کنند، زيرا نامه اعمال خود را سياه مى بينند ولى به جاى توبه و اصلاح مسير خويش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. اين تناقض در فکر و عمل نيز به سبب ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است. قرآن مجيد درباره گروهى از يهود مى فرمايد: (وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدآ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ)؛ «ولى آنها، به دليل اعمال بدى که پيش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد». همچنين در آيه بعد نيز مى فرمايد: (يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَبِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ)؛ «(تا آن جا) که هر يک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود؛ در حالى که اين عمر طولانى او را از کيفر (الهى) باز نخواهد داشت». 9. «(مانند کسى مباش که) هرگاه بيمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشيمان\nمى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنيت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد»؛ (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِياً). آرى، آنها به هنگام بيمارى چون چهره مرگ را در نزديکى خود مى بينند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خويش مى افتند؛ اما همين که از بستر بيمارى برخاستند و تندرستى به آنها بازگشت آن حالت به کلى از آنان زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بينند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. اين فراموش کارى سريع و تناقض در دو حال نزديک به هم نيز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ايمانشان است. خداوند انسان ها را در زندگى گرفتار مشکلات و مصائب و بيمارى ها مى کند تا به آنها هشدار دهد که از خواب غفلت برخيزند؛ اما افسوس که اين بيدارى براى بسيارى از مردم زودگذر است. هنگامى که آن مشکلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى روند. 10. «(مانند کسى مباش که) به هنگام سلامت، خودخواه و مغرور مى شود وبه هنگام گرفتارى نااميد مى گردد»؛ (يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَيَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ). اين تناقض در احوال نيز که در زمان عافيت مغرور و در زمان ابتلا مأيوس مى شوند از عجايب است و اثر مستقيم همان ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است. اين در حالى است که حالت عافيت قابل اعتماد نيست و «از نسيمى دفتر ايام برهم مى خورد» و با گذشتن يک روز و حتى يک ساعت ممکن است همه چيز عوض شود و نيز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نيست که سبب يأس انسان گردد، زيرا گاه از دل گرفتارى ها گشايش برمى خيزد و به گفته امام (عليه السلام) در حکمت 351\n«عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاءِ يَکُونُ الرَّخَاءُ؛ هنگامى که سختى ها به آخرين درجه شدت برسد فرج نزديک است و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرامى رسد». قرآن در سوره هود آيات (صلي الله عليه و آله) و 10 مى گويد: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى که به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم، به يقين مى گويد: بدى ها از من برطرف شده (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود». در حديثى که در کتاب شريف کافى آمده مى خوانيم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: روزى موسى نشسته بود که ناگهان ابليس به سراغ او آمد در حالى که کلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى که نزديک موسى رسيد کلاه را از سر برداشت و در برابر وى ايستاد و سلام کرد. موسى گفت: تو کيستى؟ گفت: من ابليسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزديک نکند. ابليس گفت: من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامى که در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس اين کلاه چيست؟ گفت: من با اين کلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربايم (هر کسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُه؛ پس به من خبر ده از که وقتى انسان مرتکب آن شود، تو بر او غلبه مى کنى؟ گفت: آن، زمانى است که به خود مغرور شود، عملش را زياد پندارد و گناهش در نظر وى کوچک شود». 11. «(مانند کسى مباش که) اگر بلايى به او برسد همچون بيچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»؛ (إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً). درست همان چيزى که قرآن مجيد کرارا به آن اشاره کرده، مى فرمايد: (فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که سوار کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غير او را فراموش مى کنند)؛ امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند». همين معنا به صورت مشروح ترى در آيات 22 و 23 سوره يونس آمده است: (هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِينَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ)؛ «او کسى است که شما را در صحرا و دريا سير مى دهد؛ زمانى که در کشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق کشتى نشينان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شديدى مى وزد؛ وامواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد؛ و گمان مى کنند هلاک خواهند شد؛ (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقيده مى خوانند که: اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتمآ از سپاسگزاران خواهيم بود؛ اما هنگامى که خدا آنها را رهايى بخشيد (بار ديگر) به ناحق، در زمين ستم مى کنند». 12. «(مانند کسى مباش که) نفسش او را در امور دنيا به آنچه گمان دارد وادار مى کند؛ ولى در امور آخرت به آنچه يقين دارد بى اعتناست»؛ (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَ لا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ).\nبه تعبير ديگر براى رسيدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنيا حتى به سراغ راه هايى مى رود که اطمينان ندارد به نتيجه برسد به اميد اين که شايد به نهايت مطلوبى برسد؛ ولى درباره کار آخرت با اين که يقين دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کارسبب بدبختى او در سراى ديگر مى شود به يقين خود اعتنا نمى کند. 13. «(مانند کسى مباش که) براى ديگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خويشتن بيش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»؛ (يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ). به بيان ديگر گناهان ديگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس، اعمال نيکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ مى رسد وانتظار پاداش هاى عظيم دارد. اين نيز نوعى ديگر از تناقض در فکر و رفتار چنين کسانى است و همان طور که اشاره شد تمام اين تناقض ها به سبب ضعف ايمان وانحراف فکر و ناشى از غلبه شهوات است. * * *\nاز اين کسان مباش! 14. «(مانند کسى مباش که) به هنگام بى نيازى مغرور و فريفته دنيا مى شود و به هنگام فقر مأيوس و سست مى گردد»؛ (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ).\nاين حالتِ افراد کم ظرفيت است که به هنگام غنا و بى نيازى همه چيز حتى خدا و خويشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى کند. ارزش هاى انسانى در نظرشان بى رنگ و بندگى خدا بى ارزش مى شود و به هنگام فقر و تنگدستى يأس و نوميدى و به دنبال آن سستى وناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى کند. قرآن مجيد نيز در اين باره مى فرمايد: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى که به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم به يقين مى گويد : بدى ها از من برطرف شده است (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». آيات ديگرى نيز در قرآن مجيد همين معنا را درباره افراد کم ظرفيت و ضعيف الايمان بيان کرده است؛ اما مومنان پرظرفيت اگر تمام دنيا را به آنها بدهند مغرور و طغيان گر نمى شوند و اگر بر خاک سياه بنشينند نه از رحمت خدا مأيوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى يابد. 15. «(و مانند کسى مباش که) به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سوال اصرار مى ورزد»؛ (يقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَيبَالِغُ إِذَا سَأَلَ). اشاره به افراد سست و تنبلى است که مرد ميدان عمل نيستند و هميشه دستشان به سوى اين و آن دراز است گويى از زندگانى مستقل بيزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى که تعليمات اسلام به ما مى گويد تا مى توانى\nروى پاى خود بايست و تا توان دارى چيزى از ديگرى درخواست نکن که اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است. در حديث کوتاه و پرمعنايى از امام باقر (عليه السلام) خطاب به يکى از اصحاب خاصّش مى خوانيم: «اگر درخواست کننده مى دانست در سوال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هيچ کس از ديگرى تقاضايى نمى کرد و اگر کسى که دستِدهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضيلتى) وجود دارد احدى تقاضاى ديگرى را رد نمى کرد»؛ (لَوْ يَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِي الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يَعْلَمُ الْمُعْطِي مَا فِي الْعَطِيَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً). در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَيْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ يُسْأَلَ؛ خداوند متعال چيزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد؛ براى بندگان سوال و درخواست (از يکديگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سوال کردن بندگان را محبوب مى داند». همچنين از امام صادق (عليه السلام) در حديث پرمعناى ديگرى مى خوانيم که گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما داريم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: بگوييد. عرض کردند: حاجت ما بسيار بزرگ است فرمود: بگوييد چيست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمين کن. پيامبر (صلي الله عليه و آله) سر به زير افکند و با چوب دستى اى که در دست داشت بر زمين زد سپس سر را بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَيْئاً؛ من اين کار را براى شما انجام مى دهم به شرط اين که درخواستى از هيچ کس (در زندگى خود) نکنيد».\nامام (عليه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى که به مسافرت مى رفتند اگر تازيانه آنها به زمين مى افتاد به شخص پياده اى نمى گفتند: تازيانه را به من بده؛ خودشان پياده مى شدند و تازيانه را برمى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند و کسى از حاضران به ظرف آب نزديک تر بود آن که دور نشسته بود نمى گفت: از آن آب به من بده؛ خودش برمى خاست و از آن آب مى نوشيد (البته منظور اين است که انسان کارى را که خود مى تواند انجام دهد از ديگران نخواهد و سربار ديگران نباشد). 16. «(و مانند کسى مباش که) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخير و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکيبايى) از دستورات دين به کلى دور مى شود»؛ (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ). اين صفت نيز از اوصاف افراد ضعيف و ناتوان و کم ظرفيت است که تا عوامل شهوت در برابر آنها نمايان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و کام دل از آن برمى گيرند؛ ولى نوبت به توبه که مى رسد امروز و فردا مى کنند و به هنگامى که مشکلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى کنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان کفرآميز مى گشايند. آنها کسانى هستند که با کمترين تغييرى در زندگى، زبان به شکوه مى گشايند و به زمين و زمان بد مى گويند. قرآن مجيد درباره اين گونه اشخاص مى گويد: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً)؛ به يقين انسان حريص و کم طاقت آفريده شده است. هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مى ورزد)». 17. «(مانند کسى مباش که) عبرت آموختن را مى ستايد (و به ديگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گيرد و موعظه بسيار مى کند؛ اما خود موعظه واندرز نمى پذيرد»؛ (يصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا يعْتَبِرُ، وَيبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلا يتَّعِظُ). اين وصف عالمان بى عمل و مدعيان بى تعهد و رياکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجيد اين صفاتشان سبب خشم شديد خداوند شمرده شده است. شک نيست که اين جهان دار عبرت است و تاريخ پيشينيان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بينا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آينده خود را در آيينه تاريخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببيند. ولى افسوس که هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى کشد ومانع گوش او از شنيدن پيام هاى تاريخ مى شود و عجب اين که اين درس ها را به ديگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است! امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (فَکُبْکِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ)؛ «پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند» مى فرمايد: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَيْرِهِ؛ آنها کسانى هستند که کارهاى عادلانه را با زبانشان ستايش مى کنند؛ اما خودشان مخالفت کرده و غير آن را مقدم مى دارند». از امام باقر (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ؛ شديدترين حسرت در روز قيامت از آنِ گروهى است که عدل را ستودند و سپس با آن مخالفت کردند». آن گاه اضافه فرمود: «اين همان است که خداوند فرموده است: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّه». 18. «(مانند کسى مباش که) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسيار کوتاهى مى کند»؛ (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ). «مُدِلّ» يعنى مغرور و مسرور و کسى که به اعمال خود مى نازد. مضمون اين سخن، در اوصاف پيش آمد ولى امام (عليه السلام) با قدرتى که در فصاحت و بلاغت داشته گاه لازم و ضرورى مى ديده که مطلبى را با تعبيرات گوناگون که هر کدام جديد و تازه است بيان فرمايد. در حديث جالبى که در کتاب شريف کافى آمده است مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) فرمود: عالمى نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آيا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از ساليان دراز) عبادت خدا مى کرده ام. عالم گفت: گريه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گريه مى کنم که اشک هايم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لا يَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَيْءٌ؛ اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از اين است که گريه کنى در حالى که به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زيرا شخصى که از اعمال خود مغرور و مسرور است چيزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود». 19. «(مانندکسى مباش که)براى دنياى فانى،تلاش و کوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است»؛ (ينَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَيسَامِحُ فِيمَا يبْقَى). «منافسة» يعنى پيشى گرفتن بر ديگران. تعبير «ما يَفنى» اشاره به دنياى فانى است، همان گونه که «ما يَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است. به هر حال اين اشتباهى بزرگ و کارى غير عاقلانه است که انسان در مورد چيز فانى تلاش و کوشش کند و تمام نيروهاى خود را به کار گيرد؛ اما از آنچه\nباقى است و زندگى جاويدان او را تشکيل مى دهد غافل شود. اين نيز بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است. 20. «(مانند کسى مباش که) غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت مى شمرد»؛ (يرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً). «غنيمت» چيزى است که در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزينه گردد. قرآن مجيد در مذمت و نکوهش جمعى از اعراب ضعيف الايمان يا منافق مى گويد: (وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَمآ وَيَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَآئِرَ)؛ «گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند و در انتظار وقوع حوادث ناگوار براى شما هستند». در آيه بعد، در برابر آنها مى فرمايد: (وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)؛ «گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا وروز بازپسين ايمان دارند و آنچه را که انفاق مى کنند، مايه تقرب به خدا و دعاى پيامبر مى دانند؛ آگاه باشيد! اينها مايه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خويش وارد خواهد ساخت، به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است». 21. «(از کسانى مباش که) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»؛ (يَخْشَى الْمَوْتَ وَلا يُبَادِرُ الْفَوْتَ). ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنيوى است که شيوه افراد بى ايمان يا ضعيف الايمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نيک و اندوختن حسنات. گروهى\nترسشان از مرگ، به ظاهر از قبيل قسم دوم است؛ ولى عجيب است که به انجام اعمال نيک پيش از آن که وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع اين نيز نوعى تناقض در ميان عقيده و عمل است و اين گونه تناقض ها، چنان که در عبارات سابق نيز آمده در ميان دنياپرستان کم نيست. 22. «(مانند کسى مباش که) معصيت هاى کوچک را از ديگران، بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچيز مى بيند، (همچنين) از طاعات ديگران آنچه را که کوچک مى شمرد از طاعات خودش بزرگ و بسيار مى پندارد»؛ (يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ). چنين شخصى باز دچار تناقض ديگرى است؛ عمل واحدى را که از خود وديگران سرمى زند دوگونه مى بيند؛ از خودش را بسيار بزرگ و از ديگران را بسيار کوچک. اين در مورد اعمال نيک است و به عکس، در گناه واحدى که از او و ديگرى سر زده، از ديگران را بزرگ و از خودش را کوچک مى انگارد و اينها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت يکسان درباره خود و ديگران مى شود. درست به عکسِ مؤمنان راستين که شرح حالشان در روايتى از امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است که براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «يَسْتَکْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ وَيَسْتَقِلُّ کَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِه؛ او اعمال خوب زيادى را که از خودش سرزده ناچيز مى شمارد؛ اما اعمال خير اندک ديگران را بزرگ مى بيند». فى المثل هرگاه کسى کتاب مهمى در چندين جلد بنويسد با ديده حقارت به آن مى نگرد؛ اما خود اگر جزوه کوچکى به رشته تحرير درآورد آن را يک اثر مهم تاريخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گويد. همچنين در مورد بناهاى خير و کمک به نيازمندان و مانند آن.\n23. «(مانند کسى مباش که پيوسته) به (کارهاى) مردم خرده مى گيرد؛ اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»؛ (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ). به بيان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى ديگران رود آن را مى بيند؛ اما اگر شاخه درختى در چشم خود فرو رود نمى بيند و اين تناقض و تضاد نيز از آثار حب ذات است. خلاصه اين که کوچک ترين عيوب ديگران را مى بيند اما از بزرگ ترين عيب خود با مسامحه مى گذرد حتى درباره آنچه متعلق به ديگرى است خرده مى گيرد؛ مثلاً اگر از فرزند ديگرى کار کوچک خلاف اخلاقى سربزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بندوبار مى شمرد در حالى که اگر از فرزند خودش کارهاى خلاف بيّن ببيند مى گويد جوان است، اين مسائل اهميتى ندارد. در حکمت ديگرى که در ادامه کلمات قصار ـ إن شاءالله ـ خواهد آمد امام (عليه السلام) مى فرمايد: «أَکْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترين عيب اين است که چيزى را بر ديگران عيب بگيرى که در خودت همانند آن وجود دارد». 24. «(مانند کسى مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقيران محبوب تر است»؛ (اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ). اين دو خصلت، دو عيب بزرگ است؛ مشغول لهو و لعب بودن يک عيب و همنشين شدن با اغنياى بى درد و بى خبر از حال فقرا عيبى ديگر؛ اما با فقيران زيستن خود يکى از محاسن اخلاقى است و ذکر خدا با آنان گفتن فضيلت ديگرى است.\n25. «(مانند کسى مباش که) همواره به نفع خود و به زيان ديگران حکم مى کنند؛ اما هرگز حق را به ديگران نمى دهند»؛ (يَحْکُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا يَحْکُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ). در حالى که نشانه مؤمنان راستين ـ براساس صريح آيات و روايات ـ اين است که طرفدار حق باشند، هرچند به زيان آنها باشد و باطل را رها کنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجيد مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت کنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگر چه به زيان شما يا پدر و مادر يا نزديکانتان باشد». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: مؤمن بر مؤمنِ ديگر هفت حق دارد که ساده ترين آنها اين است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَتَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک؛ آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى ديگران مپسند». 26. «(مانند کسى مباش که) ديگران را هدايت و خود را گمراه مى سازد و در نتيجه مردم از او اطاعت مى کنند؛ اما خودش خدا را معصيت مى کند»؛ (يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ. فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي). به اين ترتيب سخنان هدايتگر او سبب نجات ديگران مى شود؛ اما خود از آن بهره نمى گيرد، او به باغبانى مى ماند که ديگران از ميوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد. اميرمؤمنان (عليه السلام) از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ\nاللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الْأَمَلِ؛ شديدترين ندامت و حسرت دوزخيان ندامت کسى است که يکى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت و قبول کرده پس خدا را اطاعت نموده و خداوند وى را وارد بهشت کرده است، در حالى که دعوت کننده، به سبب ترک علم و پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است». 27. «(مانند کسى مباش که) حق خود را به طور کامل مى گيرد؛ ولى حقوق ديگران را نمى پردازد»؛ (وَيَسْتَوْفِي وَلا يُوفِي). قرآن مجيد نيز درباره اين گونه افراد مى گويد: (وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ)؛ «واى بر کم فروشان! * آنان که وقتى براى خود چيزى از مردم با پيمانه مى گيرند، (حق خود را) به طور کامل دريافت مى دارند؛ ولى هنگامى که براى ديگران پيمانه يا وزن مى کنند، کم مى گذارند». کم فروشى مسئله کيل و وزن را تداعى مى کند؛ اما از يک نظر مفهومى عام دارد که تمام حقوق را در همه زمينه ها شامل مى شود؛ کم فروشان واقعى کسانى هستند که در هر زمينه اى حق خود را از مردم به طور کامل مى گيرند و گاه بيشتر از حق خود؛ اما در پرداختن حق ديگران کوتاهى مى کنند و بخل مى ورزند. بسيار ديده ايم که افرادى براى انجام کارى در برابر اجر معينى در ساعاتى مشخص استخدام يا اجير و يا مأمور مى شوند و هنگام کار از ساعات خود مى کاهند و از گوشه و کنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى کنند؛ ولى به هنگام دريافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشينى نمى نمايند.\n28. امام (عليه السلام) در آخرين توصيه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاقى و آلودگى به گناه اشاره کرده، مى فرمايد: «(مانند کسى مباش که) از خلق خدا به سبب آنچه معصيت خدا نيست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»؛ (وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَلا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ). شبيه همين معنا با تعبير ديگرى در غررالحکم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ يَخْشَى النّاسَ في غَيْرِ رَبِّهِ وَلا يَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ». آرى، چنين افرادى چون پاى کارهايى که بر خلاف ميل مردم است به ميان مى آيد از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى کنند؛ اما هنگامى که زمينه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آيد از او نمى ترسند و آلوده آن مى شوند. کار به جايى مى رسد که گاه از انجام اعمالى در برابر کودکى چند ساله ترس يا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى کبيره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى. اين نيز يکى ديگر از تناقض ها و تضادهايى است که در اعمال اين گروه بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس وجود دارد. در ميان اين اوصاف بيست و هشت گانه اى که امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى و پربارش درباره آن ها هشدار مى دهد اوصافى هست که به يکديگر تقارب و نزديکى دارد ولى امام (عليه السلام) با قدرت فوق العاده اى که در امر فصاحت و بلاغت داشته به دليل اهميت موضوع با تعبيرات مختلفى از آن ها ياد کرده و درباره آن ها هشدار داده است و همان گونه که اشاره کرديم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصيت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگيزه هاى\nشهوانى دوگونه عمل يا قضاوت مى شود؛ ولى آنها که ايمان قوى و تسلط بر نفس دارند از اين گونه تناقض ها برکنارند. * * * به يقين هر کس اين کلام نورانى را نصب العين قرار دهد و آن را برنامه زندگى خويش بشمارد براى نجات او در دنيا و آخرت کافى است. ازاين رو «مرحوم سيد رضى (در پايان اين گفتار حکيمانه) مى گويد: اگر در اين کتاب جز اين کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بينايى بينندگان و عبرت ناظرانِ انديشمند کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِيُ وَلَوْ لَمْ يَکُنْ في هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصيرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ).\nنکته يک گنج پر ارزش مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابن عباس اين سخن را از امام (عليه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصيت کرد سپس به او گفت : اين سخن بايد براى تو گنجى باشد که آن را ذخيره مى کنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعايت کنى خير دنيا و آخرت نصيب تو خواهد شد. به راستى کلام مولا (عليه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها يک بخش کوچک از آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنيا و آخرت باشد. * * *"
},
"151": {
"hekmat_number": 151,
"title": "حکمت 151",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1116",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لِکُلِّ امْرِىءٍ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: براى هرکس سرانجامى است، شيرين يا تلخ.",
"Interpretation": "هرکس عاقبتى دارد امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اشاره به نکته مهمى مى کند که بسيارى از آن غافل اندوآن توجه دادن به عاقبت کارها و عاقبت انسان هاست، مى فرمايد: «براى هرکس سرانجامى است، شيرين يا تلخ»؛ (لِکُلِّ امْرِىءٍ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ). يعنى انسان نبايد تنها امروز خود را در نظر بگيرد، بايد مراقب عاقبت خويش نيز باشد. ابن الوقت بودن و به نتيجه اعمال خود نينديشيدن و عاقبت کار را نديدن مايه بدبختى است. مسئله تدبر و تدبير که از صفات برجسته انسان شمرده مى شود به همين معناست که انسان عاقبت انديش باشد نه ابن الوقت. به يقين غفلت از عاقبت کارها و عاقبت زندگى انسان مشکلات عظيمى براى او در دنيا وآخرت به بار مى آورد. افراد موفق و پيروز عاقبت انديش اند و سعى مى کنند از عاقبت «مُرّة» (تلخ) بپرهيزند و به عاقبت «حُلوة» (شيرين) روى آورند. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: کسى نزد ايشان آمد و عرض کرد: يا رسول الله! اندرزى به من ده. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: اگر سفارش و اندرزى به تو بگويم مى پذيرى يا با آن مخالفت مى کنى؟ عرض کرد: آرى مى پذيرم. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) سه بار اين سخن را تکرار کرد و او در هر مرتبه جواب آرى دارد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «فَإِنِّي أُوصِيکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ يَکُ رُشْداً فَأَمْضِهِ وَإِنْ يَکُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ هنگامى که تصميم بر کارى گرفتى در عاقبت آن بينديش اگر\nعاقبت آن را نيک ديدى انجام ده و اگر عاقبت آن زشت و تاريک است از آن بپرهيز». قرآن مجيد نيز روى مسئله عاقبت مؤمنان و کافران تکيه کرده در يک جا مى فرمايد: (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛ «و سرانجام (نيک) براى پرهيزکاران است». و در جاى ديگر در مقام هشدار به کافران لجوج مى گويد: «(أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)؛ آيا (مخالفان دعوت تو) در زمين سير نکردند تا ببينند سرانجام کسانى که پيش از آن ها بودند چگونه شد؟!». در آيات فراوان ديگرى سخن از عاقبت نيک و بد به ميان آمده است.\nنکته اهميّت حسن عاقبت عمر انسان فراز و نشيب هاى زيادى دارد و غالباً از حالى به حال ديگر دگرگون مى شود. آنچه از همه مهم تر است برگ هاى آخر دفتر زندگانى است که عمر با آن پايان مى پذيرد، ازاين رو مى بينيم که انبياى الهى نگران عاقبت کار خويش بودند. درباره يوسف (عليه السلام) مى خوانيم که بعد از رسيدن به آن همه مقامات و نجات از آن همه مشکلات که در زندگى کمتر کسى ديده مى شود، آخرين تقاضايى که از خدا داشت اين بود: (تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِين)؛ «مرا مسلمان بميران، و به صالحان ملحق فرما». نيز حضرت ابراهيم (عليه السلام) هنگامى که به فرزندانش نصيحت مى کند بر اين امر\nتأکيد مى فرمايد: (فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)؛ «و شما، جز به آيين اسلام (و تسليم دربرابر فرمان خدا) از دنيا نرويد». مرحوم علامه مجلسى در جلد 68 بحارالانوار صفحه 362 بابى تحت عنوان «حُسْنُ الْعاقِبَة وَإصْلاحُ السَّريرَةِ» آورده و احاديث نابى ذيل آن ذکر کرده است. همچنين در همين باره از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «کَتَبَ الصَّادِقُ (عليه السلام) إِلَى بَعْضِ النَّاسِ: إِنْ أَرَدْتَ أَنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُکَ حَتَّى تُقْبَضَ وَأَنْتَ فِي أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِي مَعَاصِيهِ وَأَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَأَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ يَذْکُرُنَا أَوْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَيْسَ عَلَيْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا لَکَ نِيَّتُکَ وَعَلَيْهِ کَذِبُهُ؛ امام صادق (عليه السلام) به شخصى (از يارانش) چنين نوشت که اگر مى خواهى عاقبت به خير شوى آن گونه که از دنيا بروى در حالى که در افضل اعمال هستى، حق خداوند را بزرگ دار بدين گونه که نعمت هاى او را در معاصى اش صرف نکنى و از حلم او نسبت به خود، مغرور نشوى (ديگر آن که) هرکسى را يافتى که يادى از ما مى کند يا مودت ما را ابراز مى دارد به او احترام کن خواه راستگو باشد يا دروغگو، به تو مربوط نيست، تو به نيت خود مى رسى واگر او دروغگو باشد نتيجه اعمال خود را مى بيند». درباره حسن عاقبت مطالب زيادى گفته شده و بسيارند کسانى که دعاى اصلى آن ها در پيشگاه خداوند دعا براى حسن عاقبت است و در روايات اسلامى ـ چنان که خواهد آمد ـ اهميت زيادى به آن داده شده تا آن جا که طبق رواياتى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «خَيْرُ الْأُمُورِ خَيْرُهَا عَاقِبَةً؛ بهترين کارها (تا چه رسد به انسان ها) کارى است که عاقبت و سرانجامش نيک باشد». در حديثى اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «إِنَّ حَقِيقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ يُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَإِنَّ حَقِيقَةَ الشَّقَاءِ أَنْ يُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقَاءِ؛ حقيقت سعادت آن است که انسان، سرانجام کارش به سعادت ختم شود و حقيقت شقاوت (ومحروميت از رحمت خدا) آن است که سرانجام کار انسان به شقاوت بينجامد». در حديث پرمعناى ديگرى از حضرت مسيح (عليه السلام) مى خوانيم که خطاب به حواريون مى گفت: «من به حق مى گويم که مردم معتقدند استحکام بنا به شالوده آن است؛ ولى من چنين نمى گويم. حواريون گفتند: اى روح اللّه تو چه مى گويى؟ در پاسخ گفت: من به حق مى گويم که اساس واقعى آخرين سنگى است که بر بنا گذاشته مى شود (کنايه از اين که معيار سعادت انسان پايان کار اوست)». در حديث ديگرى امام صادق (عليه السلام) از پدران گرامى اش (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين نقل مى کند: «مَنْ أَحْسَنَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِهِ لَمْ يُوَاخَذْ بِمَا مَضَى مِنْ ذَنْبِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِهِ أُخِذَ بِالاَْوَّلِ وَالاْخِرِ؛ کسى که در باقى مانده عمر کار نيک انجام دهد، خداوند او را به سبب گناهان گذشته اش مجازات نمى کند و کسى که در باقى مانده عمرش بد کند هم به سبب گناهان گذشته و هم به سبب گناهان آينده مؤاخذه خواهد شد». همچنين در حديث طولانى ديگرى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که سه بار فرمود: «الْعَمَلُ بِخَوَاتِيمِه؛ معيار سنجش هر عملى پايان آن است». در دعاهاى مأثوره نيز بارها دعا براى حُسن عاقبت ذکر شده ازجمله در حديثى مربوط به تعقيبات نماز از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «وَأَسْأَلُکَ أَنْ\nتَعْصِمَنِي بِطَاعَتِکَ حَتَّى تَتَوَفَّانِي عَلَيْهَا وَأَنْتَ عَنِّي رَاضٍ وَأَنْ تَخْتِمَ لِي بِالسَّعَادَة؛ خداوندا! من از تو مى خواهم که مرا در طاعت خودت استوار دارى تا اين که مرا در حالى که از من راضى هستى از دنيا ببرى و از تو مى خواهم پايان عمر مرا سعادت قرار دهى». در پايان عهدنامه معروف «مالک اشتر» نيز اين جمله نورانى به چشم مى خورد که امام (عليه السلام) عرضه مى دارد: «وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ... وَأَنْ يَخْتِمَ لِي وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ؛ از خدا مى خواهم که پايان عمر من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد». آنچه در روايات مذکور و آيات قرآنى درباره اهميتِ حسن عاقبت يا سوء عاقبت آمده دليل روشنى دارد و آن اين که آنچه در طويل المدت باقى مى ماند عاقبت هر کارى است در حالى که آغاز آن کوتاه مدت است؛ مثلاً فرزندى براى انسان متولد مى شود، در اوايل عمر ازنظر اخلاقى يا جسمى نقاط ضعف مهمى دارد؛ اما پس از مدتى از هر نظر موزون و استوار مى گردد و پدر و مادر و همچنين جامعه به وجود او افتخار مى کنند، زيرا آنچه بقا دارد پايان کار است. يا اين که براى ساختن بنايى، انسان در ابتدا گرفتار مشکلات عظيمى مى شود؛ ولى در پايان بنايى خوب و موزون ساخته مى شود که همگان از آن بهره مند مى شوند ومايه آبروى سازنده وجامعه شده وچه بسا جزء آثار ماندگار و باستانى قرار گيرد. همچنين درمورد انسان ها ازنظر سعادت و شقاوت، همه ما ـ با قطع نظر از آيات و روايات حسن عاقبت ـ به وجود «حر بن يزيد رياحى» افتخار مى کنيم در حالى که مدتى طولانى از عمرش در خدمت حاکمان ظالم بنى اميه بود، همين که\nدر آخرين ساعات عمرش بيدار شد و شهادت در راه امام حسين (عليه السلام) را بر همه چيز ترجيح داد نام او از فهرست شقاوتمندان حذف گرديد و در فهرست سعادتمندان قرار گرفت. به عکس، جمعى از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را مى بينيم که در آغاز در صف بهشتيان بودند؛ اما بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آتش جنگ برافروختند و عده زيادى را به کشتن دادند و امروز متأسفانه تاريخ اسلام نام آن ها را به نيکى نمى برد. اين جاست که همه ما دست به دعا برداشته، عرضه مى داريم: خداوندا! به ما حسن عاقبت عنايت فرما. * * *\n."
},
"152": {
"hekmat_number": 152,
"title": "حکمت 152",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1117",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ يَکُنْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرچيزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد و چيزى که پشت مى کند گويى هرگز نبوده است.",
"Interpretation": "جهان ناپايدار ناپايدارى جهان و مواهب و نعمت هاى آن، موضوع اين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) است، مى فرمايد: «هرچيزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد وچيزى که پشت مى کند گويى هرگز نبوده است»؛ (لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ يَکُنْ). طبيعت زندگى اين جهان و تمام مواهب مادى آن فناپذيرى است، هرچند بعضى عمر بسيار کوتاهى دارند، بعضى کمى بيشتر؛ اموال و ثروت ها، جاه و مقام ها، جوانى و شادابى، عافيت و تندرستى و در يک کلمه، همه امکانات مادى که روزى به انسان رو مى کنند و او را شاد و خوشحال مى سازند امورى نيستند که انسان به آن ها دل ببندد، زيرا چيزى نمى گذرد که همگى پشت مى کنند و از دست مى روند؛ پيرى و ناتوانى به جاى جوانى، فقر به جاى ثروت، زوال جاه و مقام به جاى مقامات، و بيمارى به جاى عافيت و تندرستى مى نشيند و اگر اين ها هم از انسان جدا نشوند و تا پايان عمرِ محدود انسان بمانند انسان از آن ها جدا مى شود و چيزى جز قطعات کفن، همراه خود نمى برد. جمله «وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ يَکُنْ» اشاره به اين نکته است که وقتى نعمت ها به انسان پشت مى کنند آثارشان را نيز با خود مى برند به گونه اى که گاهى انسان تصور مى کند اين ها هرگز وجود نداشته اند، زيرا اگر خودشان مى رفتند و آثارشان باقى مى ماند باز ادامه حيات آن ها محسوب مى شد؛ مثلاً جوانى که مى رود، نيرو،\nقدرت، شادابى، شادمانى و نشاط و ساير آثار جوانى را با خود مى برد گويى هرگز نبوده است همچنين ساير نعمت ها ولى اعمال صالحه و کارهاى نيک وآنچه انسان در خزائن الهى به امانت مى سپارد، به حکم (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از ميان مى رود؛ و آنچه نزد خداست باقى مى ماند» باقى مى ماند. نتيجه روشنى که از اين گفتار حکيمانه مولا (عليه السلام) گرفته مى شود اين است که نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه براى آنچه از دستش مى رود ناراحت شود، چراکه اين طبيعت زندگى دنياست، همان گونه که قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (لِّکَيْلا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِمَآ آتَاکُمْ). و طبق فرموده مولا (عليه السلام) در حکمت 439 حقيقت زهد همين است. ظاهر اين جمله حکمت آميز ناظر به نعمت ها و مواهب الهى است، ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را تعميم داده و گفته اند: نقمت ها و مشکلات ورنج ها را نيز فرامى گيرد، زيرا آن ها نيز زائل شدنى هستند و روزى فرامى رسد که انسان به کلى آن ها را فراموش مى کند. يوسف (عليه السلام) گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشيره گرفتار بود ولى هنگامى که بر تخت عزيزى مصر تکيه زد و برادران و پدر به ديدارش آمدند همه آن ناراحتى ها را از ياد برد. * * *\n."
},
"153": {
"hekmat_number": 153,
"title": "حکمت 153",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1118",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: شخص صبور (و بااستقامت) پيروزى را از دست نخواهد داد هرچند زمانى طولانى بگذرد.",
"Interpretation": "صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اند! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود به نکته مهمى اشاره مى کند که در همه فعاليت هاى فردى و جمعى تأثيرگذار است، مى فرمايد: «شخص صبور (و با استقامت) پيروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد»؛ (لا يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ). حقيقت صبر همان استقامت است؛ استقامت دربرابر موانع وصول به مقصد وپيمودن راه طولانى وصول به هدف و استقامت دربرابر دردها و رنج ها وکارشکنى هاى اين و آن. انسان تا چنين استقامتى نداشته باشد به جايى نمى رسد، زيرا طبيعت زندگى دنيا اين است که با مشکلات آميخته شده و غالباً در کنار گل ها خارهايى است و در کنار عسل ها نيش زنبورانى. تاريخ نيز بارها وبارها نشان داده است که پيروزى ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است. تا آن جا که اين سخن به صورت ضرب المثل کوتاهى در ميان همه معروف شده است. عرب ها مى گويند: «مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ» و فارس ها مى گويند: صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اند *** براثر صبر نوبت ظفر آيد قرآن مجيد بارها به اين حقيقت اشاره کرده؛ ازجمله در داستان يوسف (عليه السلام) مى گويد: هنگامى که برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت واين جمله را گفت: (أَنَا يُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ\nاللهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ)؛ «من يوسفم، و اين برادر من (بنيامين) است؛ خداوند بر ما منّت گذاشت. هرکس تقوا پيشه سازد و شکيبايى و استقامت کند، (سرانجام پيروز مى شود؛) چراکه خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نمى کند». درباره بنى اسرائيل بعد از آن که بر فرعونيان پيروز شدند فرمود: (وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ کَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَکْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا)؛ «و مشرق ها و مغرب هاى پربرکت زمين را به آن قوم که (زير زنجير ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کرديم؛ و وعده نيک پروردگارت بر بنى اسرائيل، به دليل صبر واستقامتى که به خرج دادند، تحقق يافت». امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در عبارت کوتاه ترى مى فرمايد: «اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرِ؛ صبر و استقامت کليد پيروزى است». بهترين شاهد و گواه براى کلام امام (عليه السلام) مطالعه تاريخ گذشتگان است؛ در تمام رشته هاى علمى و صنعتى و سياسى و اجتماعى کسانى پيروز شدند که از صبر واستقامت بيشترى برخوردار بودند، همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوى مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند. * * *\n."
},
"154": {
"hekmat_number": 154,
"title": "حکمت 154",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1119",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که به کار جمعيتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضايت به آن (ولى شخصى که بيرون از دايره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب يک گناه مى شود و آن گناه رضايت است).",
"Interpretation": "گناه رضايت! مولا على (عليه السلام) در اين سخن خود نکته مهمى را بيان مى کند که در سرنوشت افراد و امت ها تأثير قابل توجهى دارد، مى فرمايد: «آن کس که به کار جمعيتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آن ها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضايت به آن (ولى شخصى که بيرون از دايره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب يک گناه مى شود و آن گناه رضايت است)»؛ (الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ). ممکن است در بدو نظر اين سؤال به ذهن بيايد که اگر کسى گناهى را مرتکب نشود و هيچ گونه دخالتى در آن حتى در اعانت و يارى گنهکاران نداشته باشد چرا رضايت قلبى به آن گناه او را هم شريک گناه مى سازد؟ دليل آن با دقت روشن مى شود و آن اين که هنگامى که رضايت به کارهاى خلاف ديگران در قلب انسان جايگزين شد به تدريج در اقوال و افعال او خود را نشان مى دهد، زيرا نمى شود انسان به چيزى رضايت داشته باشد و در اعمال واقوالش ظاهر نگردد. اضافه بر اين کسى که به اعمال خلاف ديگران راضى مى شود هرگز به وظيفه امر به معروف و نهى از منکر عمل نخواهد کرد، زيرا آن عمل را دوست دارد و به\nگنهکاران به سبب اين گناه عشق مى ورزد. اين مسئله بازتاب گسترده اى در آيات قرآن و روايات اسلامى دارد که رضايت به گناه گنهکاران جزء گناهان کبيره شمرده مى شود و حتى عذاب الهى دامن چنين افرادى را مى گيرد. در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهى خداوند که به پيامبرشان حضرت صالح (عليه السلام) داد) قرآن مى گويد: همه آن قوم براثر عذاب الهى از ميان رفتند. در حالى که همان گونه که در کلام ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) به آن اشاره شده ناقه ثمود را يک نفر کشت و چون ديگران به آن رضايت دادند خداوند همگى را عذاب کرد: (وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا). در زيارت نامه ها نيز بارها اين مطلب به چشم مى خورد که زائر، کسانى را که جنايات يزيديان را در کربلا شنيدند و به آن رضايت دادند لعن و نفرين مى کند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِيَتْ بِه». نکته پيوند اهداف و خواسته ها برخلاف آنچه در دنياى مادى معمول است که رضايت به اعمال مجرمانه ديگرى جرم محسوب نمى شود همان گونه که رضايت به اعمال نيک نيکوکاران بى پاداش است، در تعليمات اسلام، مسئله رضايت به کارهاى نيکوکاران وبدکاران عنوان خاصى دارد و با صراحت در روايات آمده است که هرکس به کار ديگرى رضايت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت. منتها مجرمان، دو گناه دارند و راضيان به اعمال آن ها يک گناه، راضيان به اعمال نيک يک ثواب دارند و عاملان دو ثواب. همان گونه که در کلام حکمت آميز مورد بحث آمد.\nمرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بابى به اين موضوع اختصاص داده و در عنوان باب مى گويد: «إنَّ مَنْ رَضِيَ بِفِعْلٍ فَهُوَ کَمَنْ أتاهُ؛ کسى که راضى به فعلى شود همانند کسى است که آن را انجام داده است» و در ذيل آن هشت روايت نقل مى کند. ازجمله حديثى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه 183 سوره آل عمران آورده که خطاب به گروهى از کافران است که مى گفتند: ما به هيچ پيغمبرى ايمان نمى آوريم تا معجزه اى نشان دهد: (قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ)؛ «بگو: پيامبرانى پيش از من براى شما آمدند ودلايل روشن و آنچه را گفتيد آوردند؛ اگر راست مى گوييد چرا آن ها را به قتل رسانديد؟!» امام (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد: «وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَوُلاءِ لَمْ يَقْتُلُوا؛ معلوم است که اين ها که در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودند انبياى پيشين را نکشتند» «وَلَکِنْ لَقَدْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِينَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِينَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَرِضَاهُمْ بِذلِکَ الْفِعْلِ؛ ولى آن ها علاقه و فکرشان همانند قاتلان بود؛ ازاين رو خدا آن ها را قاتل ناميد چون خواسته و رضاى آن ها به فعل آنان تعلق مى گرفت». امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در پاسخ کسى که سؤال کرد: چگونه هنگامى که حضرت مهدى (عليه السلام) قيام مى کند فرزندان قاتلان حسين (عليه السلام) را به سبب اعمال پدرانشان به قتل مى رساند در حالى که خداوند مى فرمايد: (وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)؛ «و هيچ گناهکارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى کشد»؟ امام (عليه السلام) فرمود: به سبب آن که اين فرزندان به اعمال پدرانشان رضايت دادند و به آن افتخار مى کنند و هرکس به چيزى راضى شود مانند اين است که آن را انجام داده باشد، سپس امام (عليه السلام) افزود: «وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ\nبِالْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِي عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِيکَ الْقَاتِلِ؛ اگر کسى در مشرق به قتل برسد وديگرى در مغرب باشد و به آن قتل رضايت دهد شخص راضى در نزد خداوند شريک قاتل است». روشن است که کسانى که به قتل امام حسين (عليه السلام) راضى شوند و به آن افتخار کنند در حقيقت ناصبى اند و ناصبى ها به منزله کفار حربى هستند. روايات ديگرى نيز در همين زمينه هست که ذکر همه آن ها به درازا مى کشد. مرحوم صاحب وسائل نيز در جلد 11 در کتاب «الامر بالمعروف و النهى عن المنکر» باب پنجم را به همين مسئله اختصاص داده و هفده روايت در اين زمينه نقل مى کند؛ ازجمله در حديثى از على (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَمَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِيَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَهُ؛ کسى که در صحنه انجام کارى حضور داشته باشد اما در دل از آن ناخشنود باشد مانند آن است که حضور نداشته و اما کسى که غايب بوده و به آن رضايت داده گويى حاضر بوده (و در آن کار شرکت داشته) است». در اين جا ممکن است اين سؤال مطرح شود که ما روايات فراوانى داريم که نيت معصيت، معصيت نيست در حالى که انسانى که نيت معصيت مى کند در آن لحظه قطعآ راضى به معصيت است. جايى که رضايت به معصيتِ خود گناهى ندارد چگونه رضايت به معصيت ديگرى موجب گناه مى شود؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ شخصى که نيت معصيت مى کند رضايت به معصيتى داده که انجام نشده درنتيجه اين شخص با کسى که به معصيت و گناه انجام شده رضايت مى دهد تفاوت بسيار دارد. * * *\n."
},
"155": {
"hekmat_number": 155,
"title": "حکمت 155",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1120",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِي أَوْتَادِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: به پيمان کسانى چنگ بزنيد که به پيمانشان وفادارند.",
"Interpretation": "با چه کسانى پيمان ببنديم؟ امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز اشاره به شرايط بستن پيمان مى کند، مى فرمايد: «به پيمان کسانى چنگ بزنيد که به پيمانشان وفادارند»؛ (اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِي أَوْتَادِهَا). «اوتاد» جمع «وَتَد» به معناى ميخ است؛ ميخ هايى که معمولاً به وسيله آن طناب خيمه ها را محکم مى کردند تا خيمه در مقابل باد و طوفان مقاومت کند. براى اين کلام حکمت آميز تفسيرهاى فراوانى ذکر شده است؛ نخست همان چيزى که در ترجمه آمد که هرگاه مى خواهيد پيمان ببنديد به سراغ افراد بى اعتبار و پيمان شکن و غير قابل اطمينان نرويد، بلکه با کسانى عهد ببنديد که داراى دين و شخصيت و تعهدند. اين تفسير با آنچه در شأن ورود اين گفتار حکيمانه، در بحث سند، از کلام ابن ابى الحديدآورديم کاملاًسازگاراست،زيراامام (عليه السلام) بعد از جنگ جمل هنگامى که «مروان بن حکم» خدمتش رسيد و عرض کرد: مى خواهم با تو بيعت کنم، فرمود: بيعت تو چه فايده اى دارد؟ ديروز (در آغاز خلافت ظاهرى) با من بيعت کردى و شکستى. باز آمده اى با من بيعت کنى؟ سپس دستور داد او را از مجلسش خارج کردند، بنابر اين تفسير، «اوتاد» به معناى انسان هاى قابل اعتماد است. تفسير ديگر اين است که منظور از «اوتاد» شرايط استحکام پيمان است؛ يعنى\nهنگامى که مى خواهيد با کسى پيمان ببنديد شرايط دقيق و محکمى براى آن ذکر کنيد تا راه فرارى براى طرف باقى نماند. تفسير سوم اين که وفاى به پيمان لازم است؛ اما نه دربرابر پيمان شکنان؛ هرگاه آن ها پيمان شکستند شما هم مى توانيد دست از پيمان برداريد، همان گونه که در آيه (عليه السلام) سوره توبه مى خوانيم: (فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ)؛ «تا زمانى که به پيمان شما پايبند باشند، شما نيز به پيمان آن ها پايبند باشيد». نيز در آيه 12 همان سوره آمده است: (وَإِنْ نَّکَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمَانَ لَهُمْ)؛ «و اگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشکنند، وآيين شما را مورد طعن (و تمسخر) قرار دهند، با پيشوايان کفر پيکار کنيد؛ چراکه پيمان آن ها اعتبارى ندارد». تفسير اول مناسب تر از همه اين تفاسير به نظر مى رسد، هرچند جمع تفاسير مختلف در يک عبارت طبق عقيده ما که بارها به آن اشاره کرده ايم امکان پذير است. نکته شرايط پيمان بستن با مخالفان و لزوم وفاى به عهد به تناسب کلام حکيمانه مورد بحث، اشاره به دو قسمت از تعليمات اسلام را دراين باره لازم مى دانيم: نخست اين که در تعليمات دينى ما دستور داده شده که وقتى با مخالفان خود عهد و پيمان مى بنديد مراقب باشيد محکم کارى کنيد؛ با الفاظ صريح و شرايط لازم و نکاتى که هرگونه بهانه پيمان شکنى را از مخالف مى گيرد عهدنامه را تنظيم کنيد.\nاميرمؤمنان على (عليه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر مى فرمايد: «هرگز پيمانى را که در آن جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) وجود دارد منعقد مکن»؛ (وَلا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ). نيز دستور داده شده که عهد و پيمان را با کسى برقرار کنيد که اميد به وفاى او داشته باشيد. در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دينَ لَهُ؛ به عهد و پيمان کسى که دين ندارد اطمينان نکن (و از آن چشم بپوش)». درمورد لزوم وفاى به عهد نيز قرآن مجيد و روايات اسلامى بر آن تأکيد شديد دارند؛ قرآن مجيد در سوره اسراء آيه 34 مى فرمايد: (وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا)؛ «و به عهد (خود) وفا کنيد، که از عهد سؤال مى شود». همچنين در جاى ديگرى از عهدنامه مالک اشتر مى خوانيم که على (عليه السلام) بعد از دستور مؤکد به مالک درباره وفاى به پيمان و عهد مى فرمايد: «فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ؛ هيچ يک از فرائض الهى همچون بزرگداشت وفاى به عهد و پيمان نيست که مردم جهان با همه اختلافات و تشتت آرايى که دارند درباره آن اتفاق نظر داشته باشند». سپس مى افزايد: «وَقَدْ لَزِمَ ذلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛ حتى مشرکان زمان جاهليت ـ علاوه بر مسلمانان ـ آن را مراعات مى کردند، چراکه عواقب دردناک پيمان شکنى را آزموده بودند». وفاى به عهد به قدرى اهميت دارد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حديثى مى فرمايد: «لا دِينَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَه؛ کسى که به عهد و پيمان خود وفادار نيست دين ندارد». نيز اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «مَا أَيْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَرْعَ عُهُودَهُ وَذِمَمَهُ؛ کسى که به عهد و پيمان خود وفا نکند به خدا ايمان نياورده است». در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِأَحَدٍ فِيهِنَّ رُخْصَةً: أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَيْنِ بَرَّيْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَيْنِ؛ سه چيز است که خداوند به احدى اجازه تخلف درباره آن ها نداده است: اداى امانت، خواه صاحب امانت انسان نيکوکارى باشد يا بدکار و وفاى به عهد دربرابر نيکوکاران و بدکاران و نيکى به پدر و مادر، چه نيکوکار باشند يا بدکار». از اين تعبير و تعبيرات ديگر استفاده مى شود که بعد از محکم شدن معاهده نمى توان به بهانه بدکار بودن يا کفرِ طرفِ معاهده، عهد و پيمان را شکست. * * *\n."
},
"156": {
"hekmat_number": 156,
"title": "حکمت 156",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1121",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ عَلَيْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: لازم است از کسى اطاعت کنيد که از نشناختن او معذور نيستيد.",
"Interpretation": "از چه کسى بايد اطاعت کرد؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: «لازم است از کسى اطاعت کنيد که از نشناختن او معذور نيستيد»؛ (عَلَيْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ). منظور از «آن کس» در درجه اول ذات پاک خداوند متعال و در درجه بعد رسولش پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و جانشينان معصوم و بر حق او (عليهم السلام) است که اطاعت از آن ها اطاعت مطلقه است يعنى کسى نمى تواند بگويد: چون نمى دانستم، اطاعت نکردم، چراکه بر هرکسى واجب است بخشنده نعمت ها را بشناسد؛ کسى که تمام هستى ما از اوست و ما هرگز نمى توانيم بگوييم چون نمى شناختيم دربرابر ترک طاعتش معذور بوديم و بعد از شناخت خداوند بايد بداند که او مطابق «قاعده لطف»، رسولانى را مبعوث مى کند تا پيامش را به بندگان برسانند و راه صحيح وباطل را به آن ها نشان دهند و به هنگام رحلت رسولان، اوصياى آن ها را بشناسند وپيام رسولان را از آن ها بگيرند. در ضمن، هدف حضرت اين است که به مردم هشدار دهد از اطاعتش سر نپيچند و بدانند که هرگونه سرپيچى، در روز قيامت مايه سرافکندگى است وهيچ گونه عذرى از آن ها قبول نخواهد شد. در تأييد اين سخن، امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ)؛ «بگو دليل رسا و قاطع براى خداست (دليلى که براى هيچ کس بهانه اى باقى\nنمى گذارد)». فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ: أَکُنْتَ عَالِماً؟ فَإِنْ قَالَ (عليهم السلام) نَعَمْ قَالَ لَهُ: أَفَلا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ! وَإِنْ قَالَ: کُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ: أَ فَلا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ؟ فَيَخْصِمُهُ وَذلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ؛ خداوند متعال روز قيامت به بنده اش مى گويد: آيا مى دانستى؟ اگر بگويد: آرى، مى فرمايد: چرا به آنچه مى دانستى عمل نکردى؟ و اگر بگويد نمى دانستم به او مى گويد: چرا ياد نگرفتى که عمل کنى؟ و به اين صورت با او مخاصمه مى کند و اين است معناى حجت بالغه». ولى امور بسيارى است که انسان براثر عدم شناخت، دربرابر آن معذور است؛ مثلاً من اگر ندانم فلان غذا يا لباسى که از بازار مسلمانان مى خرم دزدى و حرام است؛ غذا را بخورم و با لباس نماز بخوانم اگر فرضاً در قيامت از من سؤال کنند (عليهم السلام) چرا چنين کردى؟ مى گويم: نمى دانستم. در اين صورت هرگز به من نمى گويند (عليهم السلام) چرا نرفتى تحقيق و تفحص کنى؟ و در اين جا جهل من عذر است؛ ولى در احکام شرع و معارف و عقايد دينى، جهل عذر نيست. بعضى ديگر از شارحان نهج البلاغه، تفسير ديگرى براى اين کلام حکمت آميز مولا (عليه السلام) ذکر کرده و گفته اند: مفهوم آن اين است که شما بايد از شخص عاقلى اطاعت کنيد که جهلى در افکار و اعمال او نيست که به هنگام سقوط در خطرات اعمالش، آن را عذرى براى خود بشماريد. به تعبير ديگر: از شخص عاقلى پيروى کنيد که شما را به راه راست و امن وامان ببرد نه به بيراهه هايى که ناچار باشيد از آن به علت نادانى اعتذار جوييد.\nولى به يقين تفسير اول که مورد قبول بيشتر مفسران نهج البلاغه است صحيح تر به نظر مى رسد. ازجمله امورى که گواهى به صحت معناى اول مى دهد تعبيرى است که در نسخه دعائم الاسلام آمده که مى گويد: «عَلَيْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ فِي تَرْکِ طَاعَتِه». * * *"
},
"157": {
"hekmat_number": 157,
"title": "حکمت 157",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1122",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: حقيقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بينا داشته باشيد، و وسايل هدايت در اختيار شماست اگر هدايت پذير باشيد، و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشيد.",
"Interpretation": "حقيقت براى حق طلبان آشکار است امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود به اين نکته اشاره مى کند که خداوند اسباب هدايت را آماده کرده است اگر از آن بهره نگيريد کوتاهى از شماست، مى فرمايد: «حقيقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بينا داشته باشيد ووسايل هدايت در اختيار شماست اگر هدايت پذير باشيد و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشيد»؛ (قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ). هدف امام (عليه السلام) از گفتن اين سخن، بيان اين مطلب است که خداوند تمام وسايل هدايت ونجات و سعادت را در اختيار شما گذاشته است، آيات قدرتش را در پهنه آفرينش به شما نشان داده، درس هاى عبرتش را درباره اقوام پيشين دربرابر شما قرار داده است چشم باز کنيد و آثار او را در عالم و سرنوشت اقوام گذشته با چشم خود ببينيد. ازسويى ديگر پيامبرانش به خصوص رسول گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) را با کتب آسمانى فرستاده و پيام حق در گوش شما خوانده شده است؛ پيامى که هم مشتمل بر معارف و عقايد است و هم راه و رسم عبوديت و طريق تهذيب اخلاق و همچنين راه بهتر زيستن و سعادتمند شدن، همه اين پيام ها در گوش شما خوانده شده است. سعى کنيد آن ها را بشنويد و در سايه آن ديدنى ها و اين\nشنيدنى ها راه هدايت را دربرابر شما گشوده است اگر تصميم بر هدايت يافتن داريد شتاب کنيد و در اين راه گام بگذاريد و به سوى سرمنزل مقصود حرکت کنيد. امام (عليه السلام) مى فرمايد: خداوند با همه شما اتمام حجت کرده است، اگر راه خطا رفتيد وگرفتار مجازات الهى در دنيا و آخرت شديد بدانيد که براثر کوتاهى خودتان بوده است. ريشه هاى اين گفتار حکيمانه در قرآن مجيد است. در آيه 104 سوره انعام مى خوانيم: (قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا)؛ «دلايل بصيرت آفرين از طرف پروردگارتان براى شما آمده است؛ کسى که (به وسيله آن،) بصيرت و آگاهى يافت، به سود خود اوست؛ و کسى که از ديدن آن چشم پوشيد به زيان خودش مى باشد». در آيه 204 سوره اعراف مى خوانيم: (وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)؛ «هنگامى که قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد وخاموش باشيد؛ شايد مشمول رحمت (خدا) شويد». در قرآن مجيد بارها درباره دوزخيان و کفار سخن به ميان آمده و آن ها را افرادى مى شمارد که گوش دارند ولى نمى شنوند و چشم دارند ولى نمى بينند، مى فرمايد: (وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِيرآ مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ)؛ «به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آن ها دل ها (= عقل ها)يى دارند که با آن (انديشه نمى کنند و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بينند؛ و گوش هايى که با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهارپايان اند؛ بلکه گمراه تر! اينان همان غافلان اند (چون امکان هدايت دارند ولى بهره نمى گيرند)». در آيه 10 سوره ملک از قول دوزخيان چنين نقل شده است: (وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِيرِ)؛ «و مى گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مى کرديم، در ميان دوزخيان نبوديم». از آيات قرآنى و کلام حکيمانه مورد بحث و روايات فراوان اسلامى استفاده مى شود که آنچه براى هدايت انسان ها لازم بوده ازسوى خداوند فراهم شده است. مشکل از ناحيه انسان هايى است که فاقد گوش شنوا و چشم بينا هستند. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لَيْسَ الاْعْمى مَنْ يَعْمى بَصَرُهُ إنَّمَا الاْعْمى مَنْ تَعْمى بَصيرَتُهُ؛ نابينا کسى نيست که چشم خود را از دست داده باشد، نابينا کسى است که بصيرت ندارد». در خطبه 88 نهج البلاغه نيز آمده بود: «مَا کُلُّ ذِي قَلْبٍ بِلَبِيبٍ وَلا کُلُّ ذِي سَمْعٍ بِسَمِيعٍ وَلا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِير؛ نه هرکس که دل دارد خردمند است و نه هرکس که گوش دارد شنواست و نه هرکس که چشم دارد بيناست». در دعاها نيز مکرر از خدا چشم بينا و گوش شنوا و قلب دانا مى خواهيم؛ ازجمله در دعايى ذيل زيارت آل ياسين ده چيز از خداوند تقاضا مى کنيم ازجمله اين که چشم مرا از نور بينش و گوش مرا از نور حکمت پر کن؛ «وَأَنْ تَمْلاَ... وَبَصَرِي نُورَ الضِّيَاءِ وَسَمْعِي نُورَ الْحِکْمَة». * * *"
},
"158": {
"hekmat_number": 158,
"title": "حکمت 158",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1123",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: برادرت را (به هنگامى که خطايى از او سرمى زند) با نيکى کردن به او، سرزنش کن! و شر وى را از راه بخشش به او، دور ساز!",
"Interpretation": "بهترين راه دفع شرّ اين گفتار حکيمانه اميرمؤمنان (عليه السلام) بهترين راه رفع مزاحمت هاى بعضى از دوستان را بيان کرده است، حضرت مى فرمايد: «برادرت را (به هنگامى که خطايى از او سرمى زند) با نيکى کردن به او، سرزنش کن و شر وى را از راه بخشش به او، دور ساز»؛ (عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ). ناگفته پيداست که گاه دوستان ـ به ويژه هنگامى که مدت دوستى طولانى باشدـ بى مهرى هايى در حق يکديگر مى کنند، اگر باب گله و سرزنش ومقابله به مثل گشوده شود ممکن است اين شکاف روزبه روز بيشتر گردد ونامهربانى ها به شکل تصاعدى پيش رود و چه بسا رشته اخوت و دوستى از هم گسسته شود؛ اما اگر به جاى مقابله به مثل، مقابله به ضد انجام شود آن گونه که امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش فرموده است، به زودى اين وضع پايان مى يابد و شخص خطاکار از کرده خود پشيمان مى گردد و در مقام جبران برمى آيد. فى المثل او هنگام بازگشت از يک سفر زيارتى به ديدار من نيامد، من به جاى اين که او را سرزنش کنم انتظار مى کشم که در موقع مناسب به ديدارش بروم؛ بديهى است که هرقدر او فرد کم محبّتى باشد باز تحت تأثير قرار مى گيرد. يا هنگام نياز من به وام از دادن وام به من خوددارى کرد؛ اما من هنگامى که احساس مى کنم نياز دارد به سراغش مى روم و وام بيشترى در اختيارش مى گذارم. به يقين در آينده بى مهرى خود را تکرار نخواهد کرد.\nاساس اين سخن همان است که در قرآن مجيد آمده، مى فرمايد (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَکَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ)؛ «بدى را با نيکى دفع کن، ناگاه (خواهى ديد) همان کس که ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است». ولى همان گونه که در آيه بعد از اين آيه آمده است همه افراد اين قدر ظرفيت و سعه صدر ندارند که بتوانند بدى ها را با خوبى و بى مهرى ها را با محبت پاسخ گويند، مى فرمايد: (وَمَا يُلَقَّاهَآ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَآ إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)؛ «اما جز کسانى که داراى صبر و استقامت اند به اين مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نايل نمى گردند». رفتار پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) و اصحاب و ياران ايشان الگوى روشنى براى اين مطلب است. بعد از داستان فتح مکه؛ بسيارى از مسلمانان انتظار داشتند که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) انتقام خونين و شديدى از آن ها بگيرد و سرزمين مکه را از لوث وجودشان پاک سازد. حتى بعضى از آن ها پيش خود شعار «الْيَوْمَ يَوْمُ الْمَلْحَمَة؛ امروز روز انتقام است» را سردادند ولى ناگهان ديدند که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با جمله کوتاه و پرمعناى «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاءُ؛ برويد که همه آزاديد» و شعار «الْيَوْمَ يَوْمُ الْمَرْحَمَة؛ امروز روز بخشش است» صحنه را به کلى عوض کرد و همين سبب شد اکثر دشمنان اسلام به دوستان صميمى پيامبر (صلي الله عليه و آله) مبدل شدند و طبق آيه شريفه (وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللهِ أَفْوَاجآ)؛ مردم گروه گروه وارد دين اسلام شدند.\nاميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز بعد از جنگ جمل نه انتقامى از آتش افروزان جنگ جمل گرفت و نه اموال آن ها را به غنيمت برداشت، بلکه فرمان عفو صادر فرمود و همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله) را که آتش افروز اصلى جنگ بود با احترام کامل به مدينه بازگرداند. در حالات امامان معصوم ديگر (عليهم السلام) نيز نظير همين معنا درباره دشمنان سرسخت ديده مى شود. ازجمله طبق آنچه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در باب مکارم اخلاق امام سجاد (عليه السلام) آورده مى خوانيم که شخصى دربرابر آن امام بزرگوار ايستاد و زبان به دشنام و ناسزاگويى گشود. حضرت سخنى به او نگفت. هنگامى که گفتار او تمام شد و بازگشت امام (عليه السلام) به يارانش که آن جا نشسته بودند فرمود: شنيديد اين مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بياييد تا پاسخ مرا به او بشنويد. عرض کردند: مانعى ندارد. آن ها مايل بودند که امام (عليه السلام) پاسخى همچون سخنان او بدهد ولى ديدند امام (عليه السلام) در اثناى راه اين آيه شريفه را تلاوت مى کند (عليهم السلام) (وَالْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)؛ «(پرهيزکاران کسانى هستند که) خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم درمى گذرند؛ وخدا نيکوکاران را دوست دارد». با شنيدن اين آيه دانستيم که حضرت نمى خواهد مقابله به مثل کند. هنگامى که به منزل آن شخص رسيديم. امام (عليه السلام) او را با صداى بلند فراخواند و فرمود: بگوييد على بن الحسين است. او از خانه بيرون آمد در حالى که آماده شنيدن سخنان تند و شديد بود. در اين جا امام (عليه السلام) به او رو کرد و فرمود: «يَا أَخِي إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَيَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَقُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِيَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَيْسَ فِيَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَک؛ برادر تو الان نزد من آمدى و آنچه را که مى خواستى گفتى. اگر نسبت هايى که به من دادى در من\nهست من از خدا براى خودم آمرزش مى طلبم و اگر آنچه گفتى در من نيست براى تو طلب آمرزش مى کنم». هنگامى که آن مرد اين محبت و لطف و عطوفت را ديد پيشانى امام (عليه السلام) را بوسيد و گفت: من چيزهايى گفتم که در تو نبود و لايق خودم بود. اين گفتار دامنه دار را با حديثى از حالات پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم. در مناقب ابن شهرآشوب درباره اخلاق رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «وَلا يَجْزِي بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ وَلَکِنْ يَغْفِرُ وَيَصْفَحُ؛ بدى را به بدى جزا نمى داد بلکه (با خوبى به مقابله با آن مى پرداخت و) مى بخشيد و صرف نظر مى کرد». به گفته شاعر: بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاء! * * *\n."
},
"159": {
"hekmat_number": 159,
"title": "حکمت 159",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1124",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نبايد کسى را ملامت کند که به او سوء ظن پيدا مى کند (بلکه بايد خود را سرزنش کند که اسباب سوءظن را فراهم کرده است).",
"Interpretation": "از مواضع تهمت بپرهيز امام (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميز اشاره به نکته مهمى درباره دفع سوءظن ها مى کند، مى فرمايد: «کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نبايد کسى را ملامت کند که به او سوءظن پيدا مى کند (بلکه بايد خود را سرزنش کند که اسباب سوءظن را فراهم کرده است)»؛ (مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ). مسئله سوءظن و گمان بد، نياز به هزينه زيادى ندارد؛ بسيارند کسانى که از يک يا چند قرينه ظنىّ به سرعت درباره اشخاص گمان بد مى برند، به همين دليل کسانى که مى خواهند هدف تيرهاى تهمت قرار نگيرند بايد خود را از امورى که سوءظن برانگيز است دور دارند. ازجمله مسائلى که قرآن مجيد بر آن تأکيد ورزيده اين است که مسلمانان به يکديگر سوءظن نداشته باشند (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد چراکه بعضى از گمان ها گناه است». نيز دستورات مؤکدى به «حمل فعل برادر مسلمان بر صحت» داده شده ولى با اين حال طبيعت توده مردم اين است که از قرائن کوچکى نتيجه هاى سوئى مى گيرند، ناگاه موج بدبينى برمى خيزد و شايد\nصحنه جامعه اى را فراگيرد. به همين دليل در کنار دستور به پرهيز از گمان بد، امر شده است که افراد، خود را در معرض سوءظن و تهمت قرار ندهند. به بيان ديگر، ما نمى توانيم بگوييم چون در شريعت اسلام سوءظن وتجسس حرام است، رفتن در مواضع تهمت مانعى ندارد و مردم بايد به وظيفه خود عمل کنند و با حسن ظن به همه چيز بنگرند، زيرا تضمينى نيست که همه به اين دستورات اسلامى بدون کم و کاست عمل کنند، بنابراين ساير مردم تکليفى دارند و ما هم وظيفه اى و اگر بخواهيم اين موضوع را گسترش دهيم مى توان گفت: همان گونه که ارتکاب گناه ممنوع است، فراهم کردم زمينه هاى گناه براى ديگران نيز ممنوع است. در روايات اسلامى نيز تأکيدهاى فراوانى در اين زمينه وارد شده است: در حديثى که ابن ابى الحديد در شرح همين کلام حکمت آميز آورده چنين مى خوانيم که يکى از صحابه، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را در کنار کوچه اى از کوچه هاى مدينه مشاهده کرد که زنى با اوست. او به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سلام کرد و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پاسخش را گفت. هنگامى که آن شخص عبور کرد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) وى را صدا زد و فرمود: «هذِهِ زَوْجَتي فُلانَةٌ؛ اين زن را که ديدى، فلانى، همسرم است» آن مرد گفت: اى رسول خدا مگر ممکن است کسى درباره شما سوءظنى ببرد؟ حضرت فرمود: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّم؛ شيطان در وجود انسان ها همچون خونى که در رگ هاست جريان دارد (اشاره به اين که بى سروصدا در همه جاى بدن انسان نفوذ مى کند؛ در فکر و چشم و گوش و دست و زبان او)». مرحوم شيخ حر عاملى در کتاب وسائل الشيعه در جلد (عليهما السلام) فصل آداب العشرة باب 19 احاديث فراوانى در اين زمينه آورده است؛ ازجمله از امام صادق (عليه السلام) نقل\nمى کند که فرمود: «اتَّقُوا مَوَاضِعَ الرَّيْبِ وَلا يَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِي الطَّرِيقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ کُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُهَا؛ از جاهاى تهمت خيز پرهيز کنيد حتى يکى از شما با مادرش در کنار جاده (به صورت تهمت برانگيز) نايستد، زيرا همه او را نمى شناسند (و ممکن است شما را متهم کنند)». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ؛ سزاوارترين مردم به اتهام کسى است که با افراد متهم همنشين گردد». يکى از ادباى بزرگ فارسى زبان مى گويد: «هر که با بدان نشيند اگر طبيعت ايشان در او اثر نکند به طريقت ايشان متهم گردد و اگر به خراباتى رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن». * * *"
},
"160": {
"hekmat_number": 160,
"title": "حکمت 160",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1125",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آنهايى که به حکومت مى رسند (غالبآ) راه استبداد و خودکامگى پيش مى گيرند.",
"Interpretation": "قدرت و استبداد امام (عليه السلام) در اين گفتار گهربار بسيار فشرده و پرمعنا مى فرمايد: «آن هايى که به حکومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»؛ (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ). «اسْتَأْثَرَ» از ريشه «اسْتئْثار»به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است. تاريخ نيز گواه روشنى بر اين معناست؛ بسيار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسيده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مى زدند؛ اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختيار گرفتند بناى استبداد گذاشتند؛ نه به نصيحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا دربرابر رعايا انجام دادند. اين مطلب به قدرى شايع بوده و هست که به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ؛ کسى که غالب شود مى دزدد و کسى که پيروز گردد سرمايه هاى ديگران را مى ربايد». ابن ابى الحديد در شرح اين سخن، شعرى از ابوالطيب (متنبّىء) نقل مى کند: وَالظُّلْمُ مِن شِيَمِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا يَظْلِمُ «ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفيف و عادلى يافتى حتماً دليلى دارد که ظلم نمى کند».\nقرآن مجيد نيز اشاره اى به اين معنا مى کند؛ در آيه 34 سوره نمل از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: (قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ يَفْعَلُونَ)؛ «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزيزان آن جا را ذليل مى کنند؛ (آرى) روش آنان همواره اين گونه است». در تاريخ اسلام نيز نمونه هاى فراوانى از کسانى وجود دارد که پيش از دست يابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدين بودند؛ اما همين که به مقام و حکومتى رسيدند راه خودکامگى را پيش گرفتند. در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان، خليفه ستمگر اموى مى خوانيم: قبل از آن که به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول عبادت بود تا آن جا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) ناميدند؛ زيرا پيوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت: «هذا فِراقُ بَيْنى وَبَيْنِک» (براى هميشه از تو جدا شدم، و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت). يکى از صفحات سياه کارنامه عبدالملک، نصب «حجاج» به ولايت کوفه بود. به يقين اخبار جنايات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانيان بى گناه به صورت گسترده به عبدالملک مى رسيد؛ ولى خم به ابرو نمى آورد، چراکه حکومت، چشم و گوش اين انسان پست و بى ظرفيت و بى شخصيت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاريخ بسيار بودند. يکى ديگر از رسوايى هاى عبدالملک بن مروان همان چيزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسيدن به خلافت، بر منبر رفت وبا عصبانيت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهيزکارى و نيکى ها مى کنيد، اما\nخودتان را فراموش مى کنيد. به خدا سوگند! از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا يَأْمُرُني أحَدٌ بَعْدَ يَوْمي هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ). اين سخن را با حديثى از امام باقر (عليه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پايان مى دهيم، حضرت فرمود: «فِي التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ: مَنْ لا يَسْتَشِيرُ يَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَکَمَا تَدِينُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ در تورات چهار جمله (ى پرارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشيمان مى شود، وفقر، مرگ بزرگ است، و آن گونه که به ديگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد، وکسى که به حکومت دست يابد استبداد پيشه مى کند». پيامى که اين جمله نورانى دارد اين است که امام (عليه السلام) به پيروان خود توصيه مى کند مراقب باشيد، حکومت و مقام، معمولاً انسان را به استبداد مى کشاند، شما چنين نباشيد. * * *"
},
"161": {
"hekmat_number": 161,
"title": "حکمت 161",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1126",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِي عُقُولِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که (مشورت را ترک کند و) استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شريک مى شود.",
"Interpretation": "نتيجه استبداد و مشورت آنچه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود بيان فرموده دو روى يک سکه درباره مسئله مشورت است. مى فرمايد: «کسى که (مشورت را ترک کند و) استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آن ها شريک مى شود»؛ (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِي عُقُولِهَا). درباره اهميت مشورت و زيان هاى استبداد به رأى، تا کنون در اين کتاب بارها سخن گفته ايم. در بخش کلمات قصار در حکمت هاى 54 و 113 امام (عليه السلام) به اهميت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده ترى از مشورت وشرايط آن سخن گفته است؛ ولى هرقدر درباره اهميت مشورت بحث شود کم است، زيرا مطلبى است سرنوشت ساز. قرآن مجيد، هم به مؤمنان دستور مشورت مى دهد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُم) و هم به رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) که عقل کل بود: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ) ، قرآن حتى در موضوعات ساده نيز به مشورت اهميت داده است ازجمله درباره بازگرفتن کودک شيرخوار از شير مادر\nمى فرمايد: (فَإِنْ أَرَادَا فِصَالا عَنْ تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا)؛ «و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضايت يکديگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شير بازگيرند؛ گناهى بر آن ها نيست». همچنين روايات اسلامى به طور گسترده بر آن تأکيد ورزيده است. در دنياى امروز نيز همه دولت ها حداقل در ظاهر بر تشکيل شوراها براى قانون گذارى و امور اجرايى در سطوح مختلف تأکيد دارند و اصل مشورت به عنوان اصلى اساسى شمرده مى شود. دليل آن هم روشن است، زيرا خداى متعال همه مزاياى فکرى را به يک نفر نداده، بلکه هشيارى مانند ساير نعمت ها در ميان مردم تقسيم شده است. به همين دليل هيچ کس بى نياز از افکار ديگران نيست و هنگامى که انسان ها به مشورت بنشينند و عقل ها به يکديگر ضميمه شوند احتمال خطا بسيار کم مى شود، زيرا جوانب مسئله به وسيله افراد مختلف که هر يک جانبى را مى بيند روشن مى گردد و مصداق تعبيرى که در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در غررالحکم آمده است خواهد بود، مى فرمايد: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ يُضِيفَ إلى رَأيِهِ رَأْيَ الْعُقَلاءِ وَيَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛ بر هر عاقلى لازم است که رأى عاقلان ديگر را (از طريق مشورت) به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خويش بيفزايد». بعضى ممکن است تصور کنند که حتمآ بايد با کسى مشورت کرد که عقل او از انسان قوى تر يا لااقل با او مساوى باشد در حالى که چنين نيست؛ انسان اگر دسترسى به چنين اشخاصى پيدا نکند سزاوار است حتى با زيردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى کند که يکى\nاز ياران امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى گويد: خدمت آن حضرت بوديم سخن از پدرش (امام کاظم (عليه السلام)) به ميان آمد. فرمود: «کَانَ عَقْلُهُ لا تُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَرُبَّمَا شَاوَرَ الاَْسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِيلَ لَهُ: تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه؛ عقل او قابل مقايسه با عقول ديگران نبود ولى با اين حال گاهى با بعضى از غلامانش مشورت مى کرد. بعضى به آن حضرت گفتند: شما با مثل چنين شخصى مشورت مى کنيد؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جارى کند». يکى از فوايد مشورت چيزى است که امام کاظم (عليه السلام) در حديث نورانى اش به آن اشاره کرده، مى فرمايد: «مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ يَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَعِنْدَ الْخَطَاَ عَاذِراً؛ کسى که مشورت کند اگر به حق راه يابد او را ستايش مى کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور مى دارند (در حالى که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسى عذر او را موجه مى داند و نه در صواب، کسى او را ستايش مى کند)». احاديث درباره مشورت از معصومان (عليهم السلام) بسيار فراوان است. اين سخن را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم که فرمود: «الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِيرَ ذَا الرَّأْيِ وَتُطِيعَ أَمْرَهُ؛ حزم و دورانديشى ايجاب مى کند که با صاحب نظر مشورت کرده واز امر او اطاعت کنى». * * *"
},
"162": {
"hekmat_number": 162,
"title": "حکمت 162",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1127",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختيار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختيارش بيرون مى رود).",
"Interpretation": "روش حفظ اسرار امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بر حفظ اسرار تأکيد مى کند، مى فرمايد: «کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختيار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختيارش بيرون مى رود)»؛ (مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ). منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان که اگر ديگران از آن آگاه شوند ممکن است مشکلات عظيمى براى وى فراهم سازند؛ مثلاً شخصى که معتقد به مذهب اهل بيت (عليهم السلام) است و در ميان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته، بديهى است که اگر سرّ خويش را فاش کند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود که حسودان انسان را از رسيدن به نتيجه کارش بازدارند و به اصطلاح، چوب لاى چرخ هايش بگذارند يا رقيبانى باشند که براى حفظ منافع خود پيش دستى کنند و کارى را که او ابداع کرده از وى بگيرند و به ثمر برسانند و از فوايد آن بهره گيرند و ابداع کننده اصلى را محروم سازند. بديهى است که عقل مى گويد: در چنين مواردى اسرار را بايد مکتوم داشت و حتى براى عزيزترين عزيزان بازگو نکرد، زيرا آن عزيزان هم عزيزانى دارند که براى آن ها بازگو مى کنند و چيزى نمى گذرد که آن سرّ، همه جا منتشر مى شود وصاحب سرّ در رسيدن به اهدافش ناکام مى ماند.\nدر نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى (عليهما السلام)) نيز اشاره به کتمان سرّ شده است. همچنين در حکمت 6 و 48 نيز امام (عليه السلام) بر اين معنا تأکيد کرده است. مسئله کتمان اسرار به قدرى اهميت دارد که در حديثى امام صادق (عليه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط بايد در درون رگ هاى خود انسان جريان يابد، مى فرمايد: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلا تُجْرِيهِ فِي غَيْرِ أَوْدَاجِکَ». البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى يک جامعه سرنوشت ساز است از اهميت بسيار بيشترى برخوردار است و چه بسا افشاى يک سرّ سبب حمله غافلگيرانه دشمن و ريخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاريخ زندگى پيامبر (صلي الله عليه و آله) موارد زيادى مى بينيم که آن حضرت از طريق کتمان، از خسارات مهمى براى جامعه اسلامى پيشگيرى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشکر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکيان از جريان باخبر شدند و همين امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ريخته نشود و فوج فوج اسلام را پذيرا شوند. گاه مى شد رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) هنگامى که به گروهى براى يکى از جنگ هاى اسلام مأموريت مى داد براى اين که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنويسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشکر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسيديد نامه را بگشاييد و مطابق دستور عمل کنيد وبه اين صورت دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد.\nاين سخن را با حديث پربار ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) ادامه مى دهيم که فرمود: «جُمِعَ خَيْرُ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ فِي کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الْأَخْيَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِي الْإِذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الْأَشْرَارِ؛ خير دنيا و آخرت در دو چيز جمع شده است: کتمان سرّ و دوستى با نيکان، و تمام شرور در دو چيز جمع شده است: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار». البته اين قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نيز دارد وآن درموردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانايى مشورت کند و با کلى گويى نمى تواند نظر او را جلب نمايد، بلکه بايد جزئيات مطلب را با او در ميان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گيرد. هرگاه چنين کسى انسان رازدارى باشد مى توان براى رسيدن به اهداف مشورت، اسرار را در اختيار او گذاشت. امام صادق (عليه السلام) در حديثى که درباره شرايط شخص مورد مشورت بيان کرده مى فرمايد: «چهارمين شرط (بعد از عقل و ديانت و صداقت) اين است: «أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَيَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ يُسِرَّ ذلِکَ وَيَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ... إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَکَمَلَتِ النَّصِيحَةُ؛ او را بر سرّ خود آگاه سازى و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهى دارى او هم آگاهى داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان ومکتوم دارد... هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختى و علم او به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل مى شود و خيرخواهى به کمال مى رسد». نکته حفظ اسرار و اهداف مهم آن گاه سؤال مى شود که چرا اسرار را کتمان کنيم و از ديگران پنهان داريم؟ با کمى دقت معلوم مى شود که دلايل قابل ملاحظه اى مى تواند داشته باشد ازجمله: 1. عدم توانايى طرف مقابل براى تحمل آن سرّ؛ همان گونه که درمورد ائمه هدى (عليهم السلام) و مطالب مربوط به مقامات آن ها يا معارف خاص الهى در احاديث ديده مى شود و همان گونه که در داستان خضر و موسى (عليهما السلام) در قرآن مجيد آمده که خضر (عليه السلام) ـ آن مرد الهى ـ به موسى (عليه السلام) گفت: «تو توانايى تحمل بعضى از کارهاى مرا ندارى». 2. گاه مکتوم بودن سرّ به نفع مردم است؛ مانند اين که شب قدر به صورت سرّى درآمده و سبب مى شود که مردم در ليالى مختلف به اميد درک شب قدر به در خانه خدا بروند. و يا پنهان بودن زمان ظهور تا قيام قيامت که سبب آمادگى مداوم مردم مى شود و همچنين مکتوم بودن پايان زندگى انسان ها. 3. گاه افشاى سرّ سبب سوء استفاده دشمن مى گردد و کارى که ممکن است به سادگى انجام شود بسيار پيچيده و پرهزينه گردد همان گونه که درمورد مستور ماندن زمان حرکت لشکر اسلام براى فتح مکه در تاريخ اسلام ثبت شده است. 4. گاه افشاى سرّ سبب برانگيخته شدن حسادت ها مى شود و براى پرهيز از آن چاره اى جز پوشانيدن آن نيست. همان طور که در حديثى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اسْتَعِينُوا عَلَى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ فَإِنَّ کُلَّ ذِي نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ». 5. پرهيز از توقعات بى جا؛ گاه مى شود که اگر مردم از امکانات فرد خاصى باخبر شوند ممکن است توقعات بى جا و بيش از حد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند به همين دليل سرّ خود را مى پوشاند. 6. پرهيز از کارشکنى ها؛ گاه انسان براى کار مثبتى نقشه کشيده و اگر آن را فاش کند گروهى به هر دليل مشغول کارشکنى مى شوند، ازاين رو چاره اى جز کتمان آن سرّ نيست تا زمانى که به ثمر برسد و خود را نشان دهد. 7. پرهيز از آبروريزى افراد؛ بسيار مى شود اسرارى نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروى افراد آبرومندى که زمانى گرفتار لغزشى شده اند مى ريزد و يا سبب شماتت خود انسان توسط دشمن مى شود، زيرا مصيبتى به انسان رسيده که اگر آن را مکتوم دارد يک مصيبت است و اگر آشکار کند مصيبت شماتت دشمنان به آن افزوده مى شود، همان گونه که شاعر مى گويد: مگوى اندوه خويش با دشمنان *** که لا حول گويند شادى کنان 8. پرهيز از رياکارى؛ گاه انسان خدماتى به افرادى کرده که اگر آن را افشا سازد بيم رياکارى پيدا مى کند. در اين صورت، سرّ را مکتوم مى دارد که به اخلاص خويش کمک کند. 9. پرهيز از کارهاى عجولانه؛ گاه انسان سرّى دارد که اگر در افشاى آن عجله کند ممکن است به نتيجه نرسد ولى هرگاه براى مطالعه و تحقيق بيشتر آن را مکتوم دارد و در فضاى آرامى به نتيجه برساند به نفع اوست. 10. پرهيز از وحشت افراد کم ظرفيت؛ بسا حوادث تلخى ممکن است براى جامعه اى در پيش باشد که اگر مسئولين آن را فاش کنند، بسيارى از افراد وحشت زده مى شوند ازاين رو آن را مکتوم مى دارند تا آرامش برقرار باشد و يا شخصى مبتلا به بيمارى خطرناکى شده، طبيب آن را به او نمى گويد تا آرامش خود را از دست ندهد.\nاز اين جا روشن مى شود اين که امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه مى فرمايد: «هرکس سرّ خود را بپوشاند اختيارش به دست اوست» تا چه اندازه داراى فلسفه هاى گوناگون و مثبت است. * * *\n."
},
"163": {
"hekmat_number": 163,
"title": "حکمت 163",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1128",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فقر، مرگِ بزرگ تر است.",
"Interpretation": "بلاى فقر! امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه و حکيمانه به آثار زيان بار فقر و تهى دستى اشاره کرده، مى فرمايد: «فقر، مرگ بزرگ تر است»؛ (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ). درمورد نکوهش فقر در همين کلمات قصار تعبيرات متعددى ديده مى شود؛ ازجمله در حکمت 3 آمده بود: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِينَ عَنْ حُجَّتِهِ؛ فقر، انسان هوشمند را از بيان دليل و حجت خود گنگ مى سازد». در حکمت 56 آمده بود : «وَالْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ؛ فقير حتى در وطنش غريب است». در حکمت 319 مى خوانيم: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ؛ فقر سبب نقصان دين و مشوش شدن عقل و جلب کينه مى گردد». و در حکمت 372 آمده است: «إذا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ؛ هرگاه اغنيا از کمک به ديگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنيايشان مى فروشند». از مجموع اين کلمات حکيمانه و ساير رواياتى که از رسول خدا و ائمه هدى: به ما رسيده به خوبى استفاده مى شود که اسلام براى مسئله فقرزدايى اهميت بسيار قائل است. در حديث معروف رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) که در کتاب کافى آمده است مى خوانيم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ يَکُونَ کُفْرآ؛ نزديک است که فقر، انسان را به مرحله کفر برساند». دليل تمام اين موارد اين است که فقر زمينه انواع انحرافات عقيدتى و اخلاقى را به ويژه در وجود افراد کم ظرفيت فراهم مى سازد. بسيار ديده شده است که افراد فقير کلمات کفرآميز بر زبان جارى مى کنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مى بينند دست به هر کارى مى زنند، قوانين اجتماعى را مى شکنند، آداب واخلاق انسانى را به فراموشى مى سپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مى شمارند و اگر شخص فقير کم ظرفيت واقعاً کافر نشود، به مرز کفر نزديک مى گردد و حداقل رضايت به قضاى الهى را از دست مى دهد. اين احتمال نيز مى رود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصيت هاست. تعبير «الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ؛ مرگ بزرگ تر» اشاره به اين است که انسان به هنگام مرگ، حداقل از مشکلات اين جهان آسوده مى شود در حالى که فقيرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند گويى پيوسته در حال جان دادن است. بنابراين همان گونه که ما هنگام بيمارى و تهديد به مرگِ جسمانى به دنبال طبيب و درمان به هر سو مى رويم، هنگامى هم که فقر دامان فرد يا جامعه را مى گيرد بايد براى نجات از آن تلاش و کوشش کنيم.\nنکته ها 1. فقرزدايى در تعليمات اسلام توجه اسلام، تنها به زندگى جاويدان آخرت نيست بلکه به زندگى آبرومند اين دنيا نيز که مقدمه اى براى آن است توجه فوق العاده اى دارد، ازجمله اين که مسئله فقرزدايى را يکى از مهم ترين دستورات خود قرار داده و راهکارهاى آن را نشان داده است. از يک طرف به همه دستور سعى و کوشش و کسب و کار مى دهد و جوان\nبى کار را بى منزلت مى شمرد و اداى حق کارگران و کارمندان را از مهم ترين واجبات مى داند، بلکه کار را از مهم ترين عبادات قلمداد مى کند، کارگر خسته در حال خواب را در حال عبادت مى داند تا آن جا که توجه به معيشت و زندگى مادى را کفاره مهم ترين گناهان ذکر مى کند، چنان که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «إنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوبآ لا يُکَفِّرُها صَلاةٌ وَلا صَدَقَةٌ قيلَ: يا رَسُولَ اللهِ فَما يُکَفِّرُها؟ قالَ: الْهُمُومُ في طَلَبِ الْمَعيشَةِ؛ بعضى از گناهان را نماز و صدقه وزکات هم نمى تواند جبران کند. عرض کردند: اى رسول خدا! پس چه چيز آن ها را جبران مى کند؟ فرمود: به فکر معيشت و زندگى بودن و براى آن تلاش کردن». از طرف ديگر نيز به اين نکته اشاره مى کند که خداوند براى حل مشکل فقر، امکانات کافى در روى زمين آفريده است ازجمله آب و زمين که اگر کسى در اختيار دارد و براى عمران و آبادى و بهره گيرى از آن تلاش کند مى تواند فقر را از خود دور سازد، چنان که در حديث معروفى مى خوانيم: «مَنْ وَجَدَ ماءً وَتُرابآ ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللهُ؛ دور باد از رحمت خدا کسى که آب و زمينى به دست آورد و باز هم فقير باشد». ازسويى ديگر به حکومت اسلامى توصيه مى کند که مسئله فقرزدايى را در رأس کارهاى خود قرار دهد و با استفاده از زکات و خمس و انفال و مال الخراج، و مبارزه با احتکار، و تعيين قيمت در صورت لزوم و دعوت به ساده زيستن با فقر مبارزه کند. امروز نيز اگر جوامع اسلامى بخواهند عزت و احترام و سربلندى و استقلال خويش را بازيابند بايد از طريق همکارى با يکديگر را استفاده از تمام منابعى که خدا به صورت فراوان در اختيار آنان گذاشته است با فقر مبارزه کنند.\n2. پاسخ به يک سؤال بعضى مى گويند: همان گونه که در روايات مذکور و امثال آن به شدت از فقر مذمت شده و حتى فقر مايه روسياهى در دو جهان شمرده شده است: «اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِي الدّارَيْنِ» در پاره اى از روايات نيز از فقر مدح بليغى شده؛ ازجمله پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «الْفَقْرُ فَخْري وَبِهِ أفْتَخِرُ» و حتى قرآن مجيد همه افراد را مخاطب ساخته و مى گويد: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ)؛ «اى مردم! شما همگى نيازمند به خداييد» دليل اين تضاد چيست؟ جواب روشن است، آنچه مايه افتخار انسان است فقر الى اللّه است نه فقر دربرابر انسان ها و به بيان ديگر: فخر و افتخار اين است که انسان خداوند را منبع تمام خيرات بداند و خود را در همه چيزها نيازمند او بشمارد و با امکاناتى که خدا به او داده است از مواهب الهى بهره گيرد. اين احتمال نيز هست که منظور از «فقر» ممدوح همان زندگى ساده و زاهدانه است که بعضى آن را فقر مادى مى پندارند ولى انبيا و اوليا به چنين زندگى اى افتخار مى کردند همان گونه که مولاى ما على (عليه السلام) به لباس و غذاى بسيار ساده افتخار مى کرد. شرح مبسوطى را درباره فقر مذموم و ممدوح در جلد هشتم همين کتاب در شرح خطبه 225 صفحه 429 به بعد آورده ايم. * * *\n."
},
"164": {
"hekmat_number": 164,
"title": "حکمت 164",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1129",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لا يَقْضِي حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرکس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!",
"Interpretation": "راه تسخير دل ها اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد: «هرکس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!»؛ (مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لا يَقْضِي حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ). اين سخن درواقع برگرفته از آيات قرآن مجيد است که دستور مى دهد دربرابر بدى ها نيکى کنيد تا دشمنان شما دربرابر شما نرم شوند و دوست شما گردند. (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَکَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ)؛ «بدى را با نيکى دفع کن، ناگاه (خواهى ديد) همان کس که ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است». شبيه اين معنا همان چيزى است که در حکمت 158 نيز گذشت که مى فرمايد : «وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ؛ شر افراد را از طريق بخشش به آنان برطرف کن» و نيز شبيه حديث ديگرى که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود: «مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ؛ کسى که مال خود را به ديگران ببخشد آن ها را در حلقه بندگى خود درآورده است» و حديث ديگرى در همان کتاب که به صورت ضرب المثلى در ميان همه مردم مشهور است: «اَلْإِنْسانُ عَبْدُ الاْحْسانِ؛ انسان بنده احسان است». روايات فراوانى با تعبيرات مختلف از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در غررالحکم به همين مضمون ديده مى شود؛ ازجمله: «الإحْسانُ يَسْتَرِقُّ الاْنْسانُ؛ احسان، انسان ها را بنده مى سازد». و «بِالاْحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ؛ به وسيله احسان دل ها در تسخير انسان درمى آيند». و «مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامَ مِثْلُ الاْکْرامِ؛ افراد باشخصيت را چيزى همانند اکرام و احترام، به بندگى و خضوع نکشانده است». آنچه در ترجمه اين حکمت آمد در صورتى است که جمله «عبّده» با تشديد خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابى الحديد و غرر الحکم آمده است ومرحوم کمره اى نيز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأييد کرده است؛ ولى در بسيارى از نسخ «عَبَدَهُ» بدون تشديد آمده و مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: «چون خط سيد رضى در اختيار مرحوم ابن ميثم بوده و آن بدون تشديد است اين نسخه را بايد ترجيح داد» و معناى جمله مطابق آن اين مى شود: «هرکس حق کسى را ادا کند که از اداى حق خوددارى مى کند گويى او را پرستش کرده و برده اوست». مطابق اين معنا گويا امام (عليه السلام) مى فرمايد: دربرابر حق ناشناسان، حق شناس مباش وگرنه بنده و برده خواهى شد، در حالى که آنچه با روايات فراوان مذکور هماهنگ و با قرآن سازگار است همان معناى اول است ونبودن تشديد در نسخه سيد رضى دليل بر چيزى نمى تواند باشد، زيرا معمول نويسندگان در گذشته اين نبوده که تمام کلمات را اعراب بگذارند و به فرض که سيد رضى معتقد به نداشتن تشديد بوده، اين استنباطى از ناحيه خود اوست وگرنه مستقيمآ از اميرمؤمنان (عليه السلام) چيزى نشنيده است و ما اين استنباط را مناسب آيات و روايات ديگر نمى دانيم و اصرار مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بر معناى دوم صحيح نيست. به خصوص اين که او مى گويد: افراد رذل ممکن است از نيکى کردن سوء استفاده کنند، که اين سخن نيز قابل جواب است،\nزيرا معيار، توده مردم هستند نه افراد رذل، هرچند در بعضى از روايات به اين افراد رذل نيز اشاره شده است؛ توده مردم چنين اند که اگر در مقابل بدى، خوبى ببينند، دربرابر بى وفايى، وفا ببينند و دربرابر بى مهرى به آن ها مهر شود منقلب خواهند شد. سماحت و عفو و گذشت اسلامى و سيره اولياءاللّه نيز همين بوده است که حق ناشناسان را با حق شناسى ادب مى کردند و در حلقه عبوديت خود درمى آوردند. * * *"
},
"165": {
"hekmat_number": 165,
"title": "حکمت 165",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1130",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اطاعت مخلوق در معصيت خالق روا نيست.",
"Interpretation": "اطاعت مخلوق، محدود به عدم معصيت خالق است امام (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميز به حقيقت روشنى اشاره مى کند که بسيارى به هنگام عمل آن را فراموش مى کنند، مى فرمايد: «اطاعت مخلوق در معصيت خالق روا نيست»؛ (لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ). اشاره به اين که ما هرچه داريم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هرچيز بايد مطيع فرمان او باشيم، بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب وجزا به حکم او، عزت و ذلت در اين دنيا نيز از ناحيه اوست و درواقع «لا مُؤَثِّرَ فِي الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» با اين حال چگونه مخلوقى را اطاعت کنيم که فرمان معصيت خالق را صادر مى کند؟ اين نهايت بى خبرى و ضعف ايمان و نادانى و ناسپاسى است. به همين دليل فقهاى ما مى گويند: اطاعت والدين و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتى مجاز يا لازم است که برخلاف فرمان خدا نباشد و از اين رو براى انجام حج واجب، نهى آن ها هيچ اثرى ندارد و همچنين در انجام واجبات ديگر و ترک محرمات، و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد درواقع مشرک است؛ يعنى گرفتار شرک عملى شده است؛ ازاين رو قرآن مجيد درمورد والدين مى فرمايد: (وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِى مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ\nفَلا تُطِعْهُمَا)؛ «و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که براى من همتايى قائل شوى که از آن آگاهى ندارى، از آن ها پيروى مکن». همچنين اگر حکومتى به هر نام تشکيل شود و قانونى برخلاف قانون خداوند وضع کند هيچ مسلمانى حق پيروى از آن را ندارد، چون اطاعت مخلوق و معصيت خالق است جز اين که او را مجبور کنند. بعضى از شارحان نهج البلاغه براى اين جمله معناى ديگرى ذکر کرده و گفته اند: منظور اين است که هيچ کس حق ندارد از طريق معصيت، راه اطاعت خدا را بپيمايد؛ مثلاً در خانه غصبى نماز گزارد يا با آب غصبى وضو يا غسل کند يا با مال حرام فى سبيل اللّه انفاق نمايد. ولى معناى اول صحيح تر به نظر مى رسد، به ويژه قصه اى که در آن اين جمله حضرت مورد استناد قرار گرفته، گواه ديگرى بر صحت معناى اول است. قصه مذکور، مربوط به «معاويه» و «شداد بن اوس» است که ابن ابى الحديد نقل مى کند: او (که از صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود) در مجلس معاويه حضور داشت. معاويه به او گفت: برخيز ويادى از على کن و عيب هايى براى او بشمار. او برخاست و خطبه اى خواند ونه تنها عيبى بر آن حضرت نگذاشت بلکه تلويحآ امام را مدح کرد و در لابه لاى خطبه اش اين جمله را نيز گفت: «إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ في مَعْصِيَةِ الْخالِقِ» و در پايان رو به معاويه کرد و گفت: اى معاويه! کسى که با ذکر حق، تو را به خشم بياورد خيرخواه توست و کسى که با سخن باطل، تو را راضى کند به تو خيانت کرده است. معاويه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پايين آورند. سپس به او محبت کرد و مالى به او بخشيد و گفت: تو سخاوتمندان را مدح کردى آيا من از سخاوتمندان هستم يا نه؟ شداد گفت: اگر مال حلالى غير از اموال بيت المال مسلمانان داشته باشى و انفاق کنى از\nسخاوتمندانى و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختيار گرفته باشى و از طريق اسراف آن را خرج کنى مشمول آيه: (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ) خواهى بود. مرحوم مغنيه نيز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسير کلام امام (عليه السلام) به همين معنا، مى گويد: کسى که معصيت پروردگار کند حجت الهى بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلايق اطاعت کند و هرکس اطاعت خداوند نمايد حجت الهى به نفع او تمام است حتى اگر جميع خلايق را معصيت کند، بلکه در چنين موردى که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولى او خدا را اطاعت مى کند، اطاعتى برتر و داراى ثوابى بيشتر است. قرآن مجيد مى فرمايد: (أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِينَ)؛ «آيا از آن ها مى ترسيد؟ با اين که اگر ايمان داريد خداوند سزاوارتر است که از او بترسيد» ."
},
"166": {
"hekmat_number": 166,
"title": "حکمت 166",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1131",
"arabic_text": "166 وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: براى انسان عيب نيست که حقش به تأخير افتد. عيب آن است که چيزى را که حقش نيست بگيرد.",
"Interpretation": "عيب واقعى اين است! همان گونه که در سند اشاره شد ـ و در بعضى از روايات آمده است ـ امام (عليه السلام) اين سخن حکمت آميز را در پاسخ کسى مى گويد که از آن حضرت پرسيد: چرا شما در امر امامت در گرفتن حق خود شتاب نکرديد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: «براى انسان عيب نيست که حقش به تأخير افتد. عيب آن است که چيزى را که حقش نيست بگيرد»؛ (لا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ). البته شک نيست که تأخير امام (عليه السلام) در مسئله امامت ـ که از يک سو نص رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره خلافت آن حضرت در داستان غدير و غير آن بود و از سوى ديگر افضليت امام (عليه السلام) نسبت به تمام صحابه که جاى انکار براى هيچ فرد منصفى ندارد ايجاب مى کرد که آن حضرت خليفه بلافصل پيامبر (صلي الله عليه و آله) باشد ـ بدين علت بود که آن حضرت در مسئله امامت، حق خود را که در واقع حق مسلمانان است مطالبه کرد؛ اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسيدن به آن حق محروم کردند، بنابراين ايراد کسانى که مى گويند: «امامت حق شخصى نبود که حضرت از آن چشم بپوشد، بلکه حق مردم بود و تأخير در مطالبه چنين حقى روا نيست» پاسخش روشن است و آن اين که تأخير مزبور در واقع از ناحيه امام (عليه السلام) نبود، بلکه از ناحيه کسانى بود که سال ها براى رسيدن به آن نقشه ها\nکشيده بودند و حتى زمانى که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خواست در آستانه وداع با دار دنيا نامه اى بنگارد و اين حق را تثبيت کند آن ها مانع شده و نسبت هاى بسيار ناروايى به ساحت قدس پيامبر (صلي الله عليه و آله) دادند که داستان اسف انگيزش در تمام کتاب هاى اهل سنت و شيعه آمده است. مقايسه اين دو با يکديگر (تأخير حق و گرفتن ناحق) و ترجيح اولى بر دومى کاملاً روشن است، زيرا گرفتن ناحق گناه قطعى است در حالى که تأخير حق چه شخصى باشد و توسط خود انسان تأخير بيفتد و چه حق مردم باشد و توسط دشمنان به تأخير افتد، چيزى نيست که عيب به شمار آيد. در نامه 28 از نامه هاى امام (عليه السلام) نيز جمله اى شبيه اين جمله حکيمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاويه که گفت: تو را همچون شترى که افسار زده بودند و مى کشيدند براى بيعت بردند، فرمود: «به خدا سوگند! تو مى خواستى با اين گفتارت مرا نکوهش کنى؛ اما ناخودآگاه مدح کردى و ثنا گفتى. مى خواستى رسوا کنى اما خودت رسوا شدى «وَ ما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ في أنْ يَکُونَ مَظْلُوماً مَالَمْ يَکُنْ شاکّاً في دينِهِ، وَ لا مُرْتاباً بِيَقِينِهِ؛ براى يک مسلمان عيب نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و يقينش آميخته با شک نگردد». سيد بن طاووس؛ در کتاب کشف المحجة از رسائل مرحوم کلينى نقل مى کند که اميرمؤمنان على (عليه السلام) به درخواست جمعى از مردم نامه اى درباره مسائل مربوط به خلافت پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله) مرقوم داشت؛ نامه اى بسيار طولانى و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد براى رفع هرگونه ابهام در اين مسئله، آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از ياران سرشناس و معروف و باشخصيت بر آن گواهى دهند، و در ضمنِ آن نامه همين جمله مورد بحث آمده است.\nسزاوار است کسانى که مى خواهند به اعماق مسئله خلافت برسند و پى به کارهاى ناروايى ببرند که در اين زمينه پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله) انجام شد و مظلوميت على (عليه السلام) را دريابند اين نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهى هماهنگ حق را از مسيرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شکلى گرفتار کردند."
},
"167": {
"hekmat_number": 167,
"title": "حکمت 167",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1132",
"arabic_text": "167 وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الإِعْجَابُ يَمْنَعُ الاِزْدِيَادَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خودپسندى مانع (بزرگ) ترقى است.",
"Interpretation": "مانع بزرگ ترقى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به يکى از مهم ترين آثار سوء خودپسندى کرده، مى فرمايد: «خودپسندى مانع (بزرگ) ترقى است»؛ (الإِعْجَابُ يَمْنَعُ الاِزْدِيَادَ). ريشه خودپسندى حب ذات افراطى است، آن گونه که انسان نقطه هاى مثبت خود را بزرگ تر از آنچه هست مى بيند و نقطه هاى ضعف را هيچ گاه نمى بيند و يا کمتر از آنچه هست مى بيند و در واقع خودپسندى و اعجاب به نفس يکى از حجاب ها و موانع شناخت و معرفت است. نخستين اثر آن اين است که انسان را از پيشرفت و تکامل بازمى دارد، زيرا انسان تا زمانى که خود را ناقص مى بيند، براى پيشرفت تلاش مى کند. آن روز که خود را کامل دانست متوقف مى شود. در حکمت 38 و همچنين 150 نيز اشاره اى به آثار سوء اين رذيله اخلاقى شده بود تا آن جا که امام (عليه السلام) در حکمت 38 فرمود: «وَ أَوْحَشُ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ؛ بدترين تنهايى خودبينى است». اين اثر سوء ديگر است: افراد خودپسند دوستان خود را از دست مى دهند و در زندگى تنها و منزوى مى شوند، زيرا لازمه خودپسندى خودبرتربينى و فخرفروشى است و اين چيزى است که مردم آن را تحمل نمى کنند.\nدر روايات اسلامى اشارات گسترده اى به آثار سوء عُجب شده است؛ امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «إنَّ اللهَ عَلِمَ أنَّ الذَّنْبَ خَيْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْلا ذلِکَ ما ابْتُلِيَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أبدآ؛ خدا مى داند که (حتى) گناه براى مؤمن از عُجب بهتر است (زيرا گناه، او را به نقايص خود آشنا مى سازد و به درگاه خدا مى رود، توبه مى کند و راه تکامل را مى پويد) و اگر چنين نبود هيچ گاه مؤمن به گناهى آلوده نمى شد». در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسى که گرفتار خودپسندى شود هلاک مى شود». از ديگر آثار سوء عُجب و خودپسندى اين است که گاه اعمال زشت خود را نيک و صفات رذيله خويش را حسنه مى پندارد و اين بلاى بزرگى براى او مى شود؛ نه به اصلاح خويشتن مى پردازد و نه از گناهان خود توبه مى کند. باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «الرَّجُلُ يَعْمَلُ الْعَمَلَ وَ هُوَ خائِفٌ مُشْفِقٌ ثُمَّ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الْبِرِّ فَيَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ فَقالَ: هُوَ فى حالِهِ الأُولى وَ هُوَ خائِفٌ أحْسَنُ حالاً مِنْهُ في حالِ عُجْبِهِ؛ انسان گاهى عملى انجام مى دهد و از آن بيمناک و ترسان است (چون مى داند يا احتمال مى دهد کار خلافى بوده) سپس کار نيکى انجام مى دهد و عُجب پيدا مى کند. امام (عليه السلام) فرمود: اين شخص در حالت اول که خائف است حالش بهتر از حالت دوم است که اعجاب به نفس دارد». در ذيل حکمت 46 نيز احاديثى دراين باره آورده ايم. نقطه مقابل عُجب، خودکم بينى و تواضع و فروتنى است که سبب مى شود انسان درصدد اصلاح خويش و رفع نقايص از وجود خود برآيد و به يقين\nخداوند به چنين بندگانى نيز کمک خواهد کرد. سعدى در اين زمينه مثال زيبا و پرمعنايى زده است: يکى قطره باران ز ابرى چکيد *** خجل شد چو پهناى دريا بديد که جائى که درياست من کيستم *** گر او هست حقا که من نيستم چو خود را به چشم حقارت بديد *** صدف در کنارش به جان پروريد سپهرش به جايى رسانيد کار *** که شد نامور لؤلؤ شاهوار بلندى از آن يافت کو پست شد *** دَرِ نيستى کوفت تا هست شد اين سخن را با سخنى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) خاتمه مى دهيم: يکى از وصاياى آن حضرت به على (عليه السلام) اين بود: «يا عَلِيُّ ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ: شُحٌّ مُطاعٌ وَ هوىً مُتَّبَعٌ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ؛ سه چيز است که انسان را هلاک مى کند: بخلى که انسان از آن پيروى کند و هواى نفس که شخص در برابر آن تسليم گردد و اعجاب به نفس»."
},
"168": {
"hekmat_number": 168,
"title": "حکمت 168",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1133",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الأَمْرُ قَرِيبٌ وَ الإِصْطِحَابُ قَلِيلٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فرمان مرگ نزديک است و مدت همراهى (با دنيا) کوتاه.",
"Interpretation": "نزديکى فرمان مرگ امام (عليه السلام) درباره کوتاهى عمر انسان در دنيا مى فرمايد: «فرمان مرگ نزديک است و مدّت همراهى (با مردم و مواهب دنيا) کوتاه»؛ (الأَمْرُ قَرِيبٌ وَ الاِصْطِحَابُ قَلِيلٌ). واژه «امر» اشاره به پايان زندگى و فرارسيدن مرگ است، همان گونه در آيه 14 سوره حديد آمده است: (وَ غَرَّتْکُمُ الأَمَانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللهِ)؛ «و آرزوهاى دورودراز شما را فريب داد تا فرمان خدا رسيد». «اصطحاب» به معناى همراه و همنشين بودن با مردم دنيا يا با مواهب و نعمت هاى حيات است. اين حقيقتى است که همگان آن را مى دانيم و آثار آن را همه روز با چشم مشاهده مى کنيم؛ هر روز پيکر بى جان بعضى از دوستان يا غير دوستان را مى بينيم که بر دوش ديگران به سوى آرامگاهشان حمل مى شود. جاى خالى بسيارى از دوستان و بستگان و عزيزان در ميان ما نمايان است. قبور آن ها در دسترس ماست. غالبآ به زيارت قبورشان مى رويم و از همه مهم تر در صفحات تاريخ، نام آورانى را ملاحظه مى کنيم که در عصر خود چه قدرت و زندگى پرغوغايى داشتند؛ ولى همه چيز به سرعت پايان گرفت و چيزى جز استخوان هاى پوسيده آن ها در زير خاک و قصرهاى ويران شده شان باقى نمانده است.\nبا اين حال غالبآ گرفتار غفلتيم، به پايان زندگى خود نمى انديشيم، توشه اى مناسب براى سفر پرخوف و خطر آخرت فراهم نمى سازيم. به فرموده امام (عليه السلام) در حکمت 122 «گويى فرمان مرگ براى غير ما نوشته شده و گويى اين مردگانى که با چشم مى بينيم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند»؛ (کَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا کُتِبَ... وَ کَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ). به همين دليل در روايتى که مرحوم کلينى آن را در کتاب کافى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) در ضمن خطبه اى نقل کرده مى خوانيم: «سُئِلَ: أَيُّ الْمُؤْمِنينَ أکْيَسٌ؟؛ از آن حضرت پرسيدند: کدام يک از مؤمنان باهوش ترند؟» فقال: «أکْثَرُهُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ وَ أشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدادآ؛ کسى که بيش از همه به ياد مرگ باشد و کسى که براى آن از همه آماده تر شود». در حديث ديگرى در همان کتاب شريف از امام على بن الحسين (عليهما السلام) آمده است که مى فرمود: «عَجَبٌ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرى مَنْ يَمُوتُ کُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ النَّشْأَةَ الأُخْرى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الأُولى؛ بسيار تعجب است از کسانى که مرگ را (عملاً) انکار مى کنند در حالى که هر روز و شب، مردگان را مى بينند همچنين بسيار تعجب است از کسانى که جهان آخرت را انکار مى کنند در حالى جهان دنيا را مى بينند (که نشانه هاى آخرت در آن بسيار است)». شاعر مى گويد: فلک اى دوست! ز بس بى حد و بى مَر گردد *** بد و نيک و غم و شادى همه آخر گردد\nز قفاى من و تو گِرد جهان را بسيار *** دى و اسفند مه و بهمن و آذر گردد ماه چون شب شود از جاى به جايى حيران *** پى کيخسرو و دارا و سکندر گردد اين سبک خنگ بى آسايشِ بى پا تازد *** وين گران کشتى بى رهبر و لنگر گردد روز بگذشته خيال است که از نو آيد *** فرصت رفته محال است که از سر گردد کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود *** پيش از آن کين رخ گلنار معصفر گردد زندگى جز نَفَسى نيست غنيمت شمرش *** نيست آمد که همراه نفس برگردد چرخ بر گرد تو دانى که چه سان مى گردد؟ *** همچو شهباز که بر گِرد کبوتر گردد اندر اين نيمه ره، اين ديو تو را آخر کار *** سر بپيچاند و خود بر ره ديگر گردد خوش مکن دل که نگشته است نسيمت اى شمع *** بس نسيم فرح انگيز که صرصر گردد"
},
"169": {
"hekmat_number": 169,
"title": "حکمت 169",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1134",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: صبح براى آنها که دو چشم بينا دارند روشن است.",
"Interpretation": "نشانه هاى حق آشکار است اين کلام نورانى هشدارى است به کسانى که حق را با تمام ظهور و بروز آن فهم نمى کنند امام (عليه السلام) مى فرمايد: «صبح براى آن ها که دو چشم بينا دارند روشن است»؛ (قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ). اشاره به اين که کسانى که چشم بصيرت دارند حق را به خوبى درک مى کنند، زيرا نشانه هاى آن کاملاً آشکار است؛ خواه اين حق به معناى ذات پاک پروردگار باشد آن گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)؛ «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آن ها نشان مى دهيم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است. آيا کافى نيست که پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است» و يا اين که مراد از صبح، قرآن مجيد باشد، همان گونه که مى فرمايد: (قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُبِينٌ)؛ «(آرى) از طرف خدا نور و کتاب روشنگرى به سوى شما آمد». يا اين که منظور آيين اسلام وآورنده آن باشد آن گونه که قرآن مى فرمايد: (لا إِکْرَاهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنْ الغَىِّ)؛ «اکراهى در قبول دين نيست. (زيرا) راه راست از راه انحرافى روشن شده است» و يا مراد،\nرسول گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) باشد همان گونه که خداوند مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدآ وَ مُبَشِّرآ وَنَذِيرآ * وَ دَاعِيآ إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجآ مُّنِيرآ)؛ «اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و بيم دهنده؛ و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم و چراغى روشنى بخش». و يا مقصود، خود حضرت (و امامان اهل بيت (عليهم السلام)) باشد، چنان که در زيارت «جامعه» آمده است: «خَلَقَکُمُ الله أنواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِکُمْ». و در خطبه 87 نهج البلاغه نيز به اين معنا اشاره شده است. يا در نهايت اين که ممکن است منظور تمام آنچه گذشت و تمام حقايق عالم هستى باشد. قرآن مجيد در سوره اسراء آيه 72 نيز مى فرمايد: (وَ مَنْ کَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلا)؛ «اما کسى که در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است». به هر حال اين جمله به صورت ضرب المثلى درآمده و واژه «صبح» کنايه از حق و «ذى عَيْنَيْن» کنايه از صاحبان بصيرت و آگاهى و واژه «أضاء» اشاره به ظاهر بودن حق است. حال اگر کسانى گمراه شوند به علّت نابينايى آن هاست، يا اين که چشم دارند ولى بر هم مى گذارند يا خفاش صفت از ديدن آفتاب حق به شب هاى تاريک و ظلمانى پناه مى برند. آن ها سزاوار هر گونه سرزنش و مجازات اند آن گونه که شاعر پارسى زبان مى گويد: راه است و چاه و ديده بينا و آفتاب *** تا آدمى نگاه کند پيش پاى خويش چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود *** بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش!\n."
},
"170": {
"hekmat_number": 170,
"title": "حکمت 170",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1135",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است.",
"Interpretation": "راه نزديک تر! حضرت على (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه نکته مهمى را در مورد ترک گناه و مقايسه آن با توبه از گناه بيان کرده، مى فرمايد: «ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است»؛ (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ ). اين نکته دلايل زيادى دارد، از يک سو ممکن است انسان پس از ارتکاب گناه توفيق توبه نيابد و از دنيا برود به خصوص اگر توبه را به تأخير بيندازد آن گونه که سيره بسيارى از غافلان است. از سوى ديگر توبه شرايط زيادى دارد: پشيمانى قطعى از گناه و تصميم بر ترک در آينده و پرداخت حق الناس و قضاى عبادات و پرداخت کفاره، اگر عملى است که داراى قضا و کفاره بوده مانند ترک روزه واجب، و جبران کردن خطاهاى گذشته با اعمال صالح آينده، زيرا در قرآن مجيد بارها بعد ازجمله «تابُوا» واژه «اَصْلَحُوا» ذکر شده است. از همه اين ها گذشته گناه در روح انسان رسوباتى از خود به جاى مى گذارد که برطرف ساختن آن بسيار مشکل است و درست به اين مى ماند که به کسى بگويند: مراقب باش بدنت مجروح نشود و دست و پايت نشکند. او بگويد: مهم\nنيست اگرمجروح شد مداوا مى کنم و اگر شکست به شکسته بند مراجعه مى نمايم؛ در حالى که بعد از مداواى جراحات و استخوان هاى شکسته آثارى از آن در ظاهر يا در باطن باقى مى ماند که گاه تا آخر عمر همراه انسان است. مرحوم علامه مجلسى در روضه بحارالانوار در حديث معروف «هشام بن حکم» از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) جمله اى از حضرت مسيح (عليه السلام) نقل مى کند و آن جمله اين است: «بِحَقٍّ أقُولُ لَکُمْ إنَّ مَنْ لَيْسَ عَلَيْهِ دَيْنٌ مِنَ النّاسِ أرْوَحُ وَ أقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ إنْ أحْسَنَ الْقَضاءَ وَ کَذلِکَ مَنْ لَمْ يَعْمَلِ الْخَطيئَةِ أرْوَحُ هَمّاً (مِمَّنْ) عَمِلَ الْخَطيئَةَ وَ إنْ أخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أنابَ؛ به حق براى شما مى گويم. کسى که بدهى به مردم ندارد راحت تر و کم غصه تر است از کسى که دينى بر ذمه اوست، هر چند مى تواند به خوبى آن را ادا کند. همين گونه کسى که گناهى نکرده راحت تر و کم اندوه تر است از کسى که مرتکب گناهى شده، هر چند توبه خالصانه اى بعد از آن کند و به سوى خدا بازگردد». مرحوم کلينى در کافى و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار داستان جالبى از عابدى از بنى اسرائيل نقل مى کنند که ذکر آن در اين جا بسيار مناسب است. در اين حديث امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «مرد عابدى در بنى اسرائيل بود که هرگز مرتکب خلافى در امور دنيا نشده بود (و گناهى نکرده بود) به گونه اى که ابليس از دست او ناراحت شد و فرياد کشيد و لشکرش نزد او حاضر شدند. ابليس گفت: چه کسى مى تواند براى من اين عابد را گمراه سازد؟ يکى از آن ها گفت: من آماده ام. ابليس گفت: از کدام راه به سراغ او مى روى؟ گفت: از راه زنان (و شهوت جنسى که بسيار نيرومند است). ابليس گفت: کار تو نيست، اين عابد مسائل مربوط به زنان را تجربه نکرده است. ديگرى از شياطين گفت: من آمادگى دارم. ابليس گفت: چگونه به سراغ او مى روى؟ گفت: به وسيله شراب و لذات.\nابليس گفت: کار تو نيست او علاقه اى به اين امور ندارد. سومى گفت: من آماده ام (که او را گمراه سازم). ابليس گفت: از چه راهى به سراغ او مى روى؟ گفت: از طريق کارهاى نيک (و عبادت!) ابليس پسنديد گفت: برو، اين کار از تو ساخته است. او به صومعه عابد رفت و در برابر او ايستاد و مشغول نماز شد. عابد از عبادت خسته مى شد و مى خوابيد ولى آن شيطان چشمش به خواب نمى رفت، عابد استراحت مى کرد ولى شيطان استراحت نمى کرد. عابد در حالى که خود را در برابر او قاصر و عمل خود را کوچک مى ديد گفت: اى بنده خدا! از چه راهى اين همه قدرت و قوت بر نماز و عبادت پيدا کردى؟ شيطان جوابش را نداد. بار دوم و بار سوم تکرار کرد. شيطان در جواب او گفت: اى بنده خدا! گناهى از من سرزده و من از آن توبه کردم هر زمان که گناه به خاطرم مى آيد قوتى بر نماز پيدا مى کنم. عابد گفت: اگر چنين است گناهت را به من بگو تا من هم انجام دهم و توبه کنم و هرگاه چنين کردم (و گناه به خاطرم آمد) قوت بر نماز پيدا کنم. شيطان به او گفت: به شهر برو (در محله بدنام) و سراغ فلان زن آلوده را بگير، دو درهم به او بده و مرتکب گناه شو. عابد گفت: من دو درهم ندارم اصلاً نمى دانم دو درهم چيست؟! شيطان دو درهم از زير پاى خود درآورد و به او داد. مرد عابد (ساده لوح) با همان لباس عبادت وارد شهر شد و سراغ منزل آن زن آلوده را گرفت. مردم او را راهنمايى کردند و تصورشان اين بود که آمده است او را موعظه کند تا دست از کار زشت بردارد. فرد عابد به سراغ آن زن رفت، دو درهم را نزد او افکند و گفت: برخيز! برخاست و داخل منزلش شد و به عابد گفت: داخل شو. آن گاه گفت: تو با وضع و هيئتى به سراغ من آمده اى که هيچ کس به اين صورت به سراغ من نمى آيد (با لباس عابدان و پارسايان آمده اى) بگو ببينم چه خبر است؟ عابد جريان را به طور کامل براى آن زن تعريف کرد. آن زن گفت : «إنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ لَيْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ التَّوْبَةَ وَجَدَها؛ ترک گناه\nآسان تر از تقاضاى توبه است و تمام کسانى که تقاضاى توبه مى کنند ممکن است موفق به توبه نشوند». سپس افزود: تصور مى کنم فردى که اين دستور را به تو داده شيطانى بوده که در برابر تو به صورت عابدى ظاهر شده است. برگرد که من هرگز تسليم خواسته تو نخواهم شد. مرد عابد (از خواب غفلت بيدار شد و) بازگشت (و اثرى از آن شيطان نديد) اتفاقاً آن زن بدکاره آن شب از دنيا رفت و مردم ديدند که بر در خانه او نوشته شده است: در تشييع جنازه اين زن حاضر شويد که از اهل بهشت است. مردم به شک افتادند سه روز دست نگه داشته و او را دفن نکردند، چون در کار او حيران بودند. خداوند به پيامبر آن زمان يعنى «موسى بن عمران» وحى فرستاد که به سراغ فلان زن برو نماز بر او بخوان و به مردم بگو که در اين نماز شرکت کنند که من او را بخشيدم و بهشت را بر او واجب کردم، زيرا فلان بنده عابد مرا از گناه بازداشت."
},
"171": {
"hekmat_number": 171,
"title": "حکمت 171",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1136",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلاتٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بسيار مى شود که يک وعده غذا (ى نامناسب) از وعده هاى فراوان غذا (ى خوب) جلوگيرى مى کند.",
"Interpretation": "نتيجه پيمودن راه ناصواب امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به نکته اى اشاره مى کند که در همه شئون زندگى سارى و جارى است مى فرمايد: «بسيار مى شود که يک وعده غذا (ى نامناسب) از وعده هاى فراوان غذا (ى خوب) جلوگيرى مى کند»؛ (کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلاتٍ). گاهى انسان غذايى را که دوست دارد، بيش از حد تناول مى کند و بيمار مى شود و روزهاى متوالى يا ميل به غذا ندارد و يا اين که طبيب، او را از غذاهاى مختلف چرب و شيرين بازمى دارد، بنابراين در هيچ کارى نبايد افراط کرد که اين افراط ممکن است او را از همان کار در آينده به کلى بازدارد. اين سخن ضرب المثلى است براى تمام کسانى که راه افراط را پيش مى گيرند؛ مثلاً کسى که آن قدر در دوستى پافشارى مى کند که آن دوست از او منزجر مى شود و براى هميشه از وى فاصله مى گيرد و يا اين که ديگرى را آن قدر به عبادت دعوت مى کند که براى هميشه از عبادت بيزار مى گردد. شبيه اين سخن گفتار حکيمانه ديگرى از آن حضرت است که مى فرمايد: «کَمْ مِنْ شَهْوَةِ ساعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْناً طَويلاً؛ چه بسيار ساعتى هوس رانى که موجب اندوه طولانى (براى ساليان دراز) مى شود». جمعى از شارحان نهج البلاغه يا محدثان، اين سخن گهربار امام (عليه السلام) را به عنوان دستورى طبى مطرح کرده و حتى آن را جزء مجموعه هايى که مربوط به دستورات طبى است قرار داده اند. اگر منظورشان اين است که معناى مطابقى اين سخن دستورى طبى است هر چند معانى التزامى آن شامل تمام مسائل مربوط به زندگى مادى انسان مى شود، بحثى نيست ولى اگر بخواهند آن را منحصر به دستور طبى کنند اشتباه روشنى است و از اين رو بسيارى از محققان اين جمله را ضرب المثلى تلقى کرده اند که در موارد مختلف از آن استفاده مى شود حتى بعضى گفته اند که اين ضرب المثل در ميان عرب در عصر جاهليت نيز بوده است و امام (عليه السلام) آن را اقتباس فرموده همان گونه که گاه از اشعار شعرا نيز در سخنان خود استفاده کرده است. شاعر عرب مى گويد: وَ کَمْ مِنْ أکْلَةٍ مَنَعَتْ أخاها *** بِلَذَّةِ ساعَةٍ أکَلاتِ دَهْرِي وَ کَمْ مِنْ طالِبٍ يَسْعى بِشَيْءٍ *** وَ فيهِ هَلاکُهُ لَوْ کانَ يَدْرِي و چه بسيار که يک وعده غذايى از وعده غذايى ديگر منع مى کند و چه بسيار که لذت يک ساعت يک عمر انسان را محروم مى سازد. و چه بسيار کسانى که براى رسيدن به چيزى تلاش مى کنند در حالى که هلاکتشان در آن است."
},
"172": {
"hekmat_number": 172,
"title": "حکمت 172",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1137",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مردم دشمن چيزى هستند که نمى دانند.",
"Interpretation": "خطر جهالت امام (عليه السلام) در اين گفتار بسيار حکيمانه خود اشاره به يکى از آثار خطرناک جهل کرده است، مى فرمايد: «مردم دشمن چيزى هستند که نمى دانند»؛ (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا). اين دشمنى از آن جا سرچشمه مى گيرد که اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود مى کنند و همين احساس سبب مى شود که با آنچه نمى دانند عداوت و دشمنى کنند و گاه حتى آن ها را ناچيز و بى ارزش بشمارند تا از اين طريق نقص خود را برطرف سازند. ثانياً هرگاه انسان از اسرار چيزى بى خبر باشد به قضاوت عجولانه مى پردازد و در اين قضاوت عجولانه، با آنچه نمى داند به دشمنى برمى خيزد. ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامى که در ظلمات متراکم قرار گيرد هر شبحى از دور مى بيند به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را حيوانى درنده يا گرگى خطرناک مى پندارد و هر آوازى مى شنود آن را نشانه حمله دشمنى مى شمرد. در ظلمات جهل نيز انسان گاه هر مطلبى را مخالف و دشمن خود مى پندارد حتى به اشخاصى که آن ها را درست نمى شناسد با بدبينى نگاه مى کند و به همين دليل گاه کشورها و ملت ها به جنگ هاى خونين دست مى زنند به سبب اين که از حال يکديگر بى خبرند و هر حرکتى را توطئه اى بر ضد خود مى پندارند، لذا يکى\nاز طرق ايجاد آشتى و صفا و اتحاد و دوستى در ميان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهى هاى آن هاست و اين که سران آن ها در کنار هم بنشينند و به مذاکره بپردازند و با نيت هاى واقعى يکديگر آشنا شوند تا يخ هاى بدبينى ذوب شود و ديوار بى اعتمادى فرو ريزد و در کنار هم با محبت و دوستى زندگى کنند. ريشه اين گفتار حکيمانه، قرآن مجيد است که مى فرمايد: (بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ)؛ «(ولى آن ها از روى علم و دانش، قرآن را انکار نکردند؛) بلکه چيزى را تکذيب کردند که از آن آگاهى نداشتند». اميرمومنان على (عليه السلام) در حديث ديگرى در همين باره مى فرمايد: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ فَ إنّ أکْثَرَ الْعِلْمِ فيما لا تَعْرِفُونَ؛ با آنچه نمى دانيد دشمنى نکنيد، زيرا بيشتر دانش ها در امورى است که شما نمى دانيد». نيز در حديث ديگرى که مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمه آورده مى فرمايد: «مَنْ جَهِلَ شَيْئاً آبَهُ؛ کسى که چيزى را نمى داند آن را نکوهش مى کند». قرآن مجيد بحثى درباره داستان خضر و موسى (عليهما السلام) دارد. در اين داستان بسيار پرمعنا اين نکته روشن مى شود که چگونه انسان با مطلبى که نمى داند به مخالفت مى پردازد. موسى (عليه السلام) بر حسب ظاهر مى ديد خضر کشتى سالمى را سوراخ ومعيوب مى کند و يا جوانى را به قتل مى رساند و ديوارى را در شهر بيگانه اى بدون دليل تعمير و مرمت مى کند به همين دليل فرياد اعتراض او بلند شد چون ظاهر را مى ديد و از باطن قضيه بى خبر بود هنگامى که خضر فلسفه آن ها را يک به يک برشمرد کاملاً تسليم شد. ."
},
"173": {
"hekmat_number": 173,
"title": "حکمت 173",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1138",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاْرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَاَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که از آراى مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسى نمايد) موارد خطا را خواهد شناخت.",
"Interpretation": "راه شناخت حق اميرمؤمنان (عليه السلام) راه به دست آوردن رأى صحيح را در مسائل مختلف نشان داده است، مى فرمايد: «کسى که از آراى مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسى نمايد) موارد خطا را خواهد شناخت»؛ (مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاْرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَاَ). بعضى از مسائل بديهى است و به همين دليل مورد اختلاف نيست اما بسيارى از مسائل نظرى پيچيده است و آراى مختلفى در آن اظهار شده است. در اين گونه مسائل هرگز نبايد انسان به تنهايى تصميم گيرى کند بلکه عقل مى گويد: بايد آراى ديگران را به ضميمه استدلالات آن ها بررسى کند تا بتواند آنچه را که به حقيقت نزديک تر است انتخاب نمايد. همان چيزى که قرآن مجيد به آن دستور داده است: (فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الأَلْبَابِ)؛ «پس بندگان مرابشارت ده. همان کسانى که سخنان رامى شنوند و از نيکوترين آن ها پيروى مى کنند، آنان کسانى هستند که خدا هدايتشان کرده و آن ها خردمندان اند». بر اين اساس حکما و متکلمان و فقهاى ما همواره در مسائل نظرى نخست به نقل اقوال مى پردازند و در کنار هر قول دليل طرفداران آن را ذکر مى کنند، سپس\nاز بررسى مجموع آن ها ضعف ها و قوت ها ظاهر مى شود و قولى را که از همه برتر مى بينند انتخاب مى کنند. حتى گاه اقوال کسانى را نيز که اختلاف مذهبى با آن ها دارند در برابر خود قرار داده و دليلشان را بررسى مى کنند. اين همان روشى است که در بسيارى از علوم از جمله علم فقه از قديم ميان جمعى از دانشمندان متداول بوده و امروز نام «فقه مقارن» بر آن مى نهند. مثلاً پيروان مکتب اهل بيت (عليهم السلام) آراى مذاهب چهارگانه اهل سنت و دلايل آن ها را نيز بررسى مى کنند و از مقارنه آن ها با آنچه از مکتب اهل بيت (عليهم السلام) آموخته اند با نقاط قوت وضعف آراى مختلف آشنا مى شوند. البته يکى از طرق آشنايى با آراى ديگران مشورت کردن است ولى کلام امام (عليه السلام) در اين جا فقط ناظر به مشورت نيست، بلکه هر گونه بررسى آراى ديگران را شامل مى شود. اين گفتار حکيمانه از يک سو هشدارى است به افراد متعصب و لجوج و صاحبان استبداد در رأى که گاه حاضر نيستند حتى سخنان ديگران را بشنوند تا چه رسد به اين که اگر آن ها را صحيح ديدند بپذيرند و از سوى ديگر مسئله آزادى و سعه صدر را در مسائل علمى روشن مى سازد که از چهارده قرن پيش براى ما به يادگار مانده است؛ آن روز که نه سخنى از علم مقارن بود و نه حريت در بررسى آرا و نه احترام به افکار ديگران. شبيه اين کلام حکيمانه در کتاب من لا يحضره الفقيه از آن حضرت نقل شده که به فرزندش محمد بن حنفيه مى فرمايد: «اضْمُمْ آراءَ الرِّجالِ بَعْضَها إلى بَعْضٍ ثُمَّ اخْتَرْ أقْرَبَها إلَى الصَّوابِ وَ أبْعَدَها مِنَ الاْرْتِيابِ؛ آراى عالمان را يکى را در کنار ديگرى قرار ده سپس رأيى را که به حقيقت نزديک تر و از خطا دورتر است انتخاب کن». همان گونه که در ذيل حکمت 161 گفتيم اين معنا در غررالحکم به شکل ديگرى از آن حضرت نقل شده است: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ يُضيفَ إلى رَأْيِهِ رَأْيَ الْعُقَلاءِ وَ يَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛ شايسته است که انسان عاقل آراى ساير عقلا را در کنار رأى خود قرار دهد و علوم حکيمان را به علم خود بيفزايد (و برترين را انتخاب کند)». به همين علت از استبداد رأى در روايات اسلامى به شدت نکوهش شده است. در دنياى امروز نيز به اين مسئله اهميت فراوان داده مى شود که براى رسيدن به رأى صحيح نظرخواهى مى کنند و آراى مختلف را از صاحب نظران جمع مى کنند و آن ها را در برابر هم قرار مى دهند تا از اين طريق به آنچه صحيح تر است نائل شوند. اگر دنيا، امروز به اين مسئله رسيده، پيشواى بزرگ اسلام اميرمؤمنان على (عليه السلام) چهارده قرن پيش آن را بيان فرموده است."
},
"174": {
"hekmat_number": 174,
"title": "حکمت 174",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1139",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که سرنيزه خشم را براى (رضاى) خدا تيز کند توانايى بر قتل سردمداران باطل پيدا خواهد کرد.",
"Interpretation": "راه پيروزى بر دشمن امام (عليه السلام) در اين گفتار پر نور راه پيروزى بر دشمنان نيرومند را تبيين مى کند، مى فرمايد: «کسى که سرنيزه خشم را براى (رضاى) خدا تيز کند توانايى بر قتل سردمداران باطل پيدا خواهد کرد»؛ (مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ). اشاره به اين که راه رسيدن به پيروزى در مقابل دشمنان سرسخت و نيرومند دو چيز است: آمادگى کامل، و خلوص نيت و توکل بر خدا. هرگاه اين دو با هم جمع شوند سرسخت ترين دشمنان را مى توان به زانو درآورد. قرآن مجيد روى هر دو عامل تکيه کرده، در يک جا مى فرمايد: (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّةٍ)؛ «براى مقابله با آن ها (= دشمنان)، هر چه در توان داريد از نيرو و... آماده سازيد». درجاى ديگرمى فرمايد:«(وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)؛ «هرگز سست نشويد! و غمگين نگرديد؛ و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد». منظور از «غضب» در اين گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) خشم هاى زودگذر بى دليل نيست بلکه منظور قوت اراده و تصميم جدى براى مبارزه با دشمن آن هم براى خدا، تقويت آيين و دفاع از بندگان اوست.\n«اَشدّاءِ الْباطل» سردمداران و نيرومندان آن ها هستند. تعبير «قتل» اشاره به هر نوع پيروزى بر آن ها و خاموش کردن و از بين بردن نفوذ آن ها در جوامع بشرى است. غضب و خشم غالباً نکوهيده است، زيرا در آن حالت، انسان از مرز حق بيرون مى رود و دست به کارهايى مى زند که سبب پشيمانى گاه تا آخر عمر مى شود، از اين رو امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «الْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ». ولى گاه به سبب کارهاى خلافى مانند: آشکار شدن منکرات، غصب حقوق ضعيفان، تعرض به نواميس مردم، ايجاد ناامنى در جامعه اسلامى و غلبه هوا و هوس بر اجتماع؛ انسانِ مؤمن، بيدار و غيور، خشمگين مى شود؛ نه خشمى زودگذر بلکه خشمى عميق و براى خدا و مى دانيم که در حالت خشم تمام نيروهاى انسان بسيج مى گردند و گاه يک انسان معمولى قدرت چندين نفر را پيدا مى کند و آمادگى براى مبارزه با باطل به دست مى آورد. به همين دليل قرآن مجيد خشمگين شدن موسى (عليه السلام) را بعد از بازگشت از کوه طور و مشاهده گوساله پرستى بنى اسرائيل به شکلى مثبت و کارى صحيح بيان کرده است، آن جا که مى فرمايد: (فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفآ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْدآ حَسَنآ أَفَطَالَ عَلَيْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُّمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْکُمْ غَضَبٌ مِّنْ رَّبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَّوْعِدِى)؛ «موسى خشمگين و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت و گفت: اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نيکويى به شما نداد؟! آيا مدّت (جدايى من از) شما به طول انجاميد، يا مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که از وعده من تخلّف کرديد؟!». در آيه آخر سوره فتح نيز درباره مؤمنان راستين تعبير به (أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ) شده است. در حديثى نيز که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانيم: هنگامى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره اموال غنايم، به بعضى از جنگجويان سختگيرى کرد گروهى از آن حضرت شاکى بودند. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور داد منادى در ميان مردم ندا دهد: «ارْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَليّ بْنِ أبيطالبٍ فَإنّه خَشِنٌ في ذاتِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ غَيْرُ مُداهِنٍ في دينِهِ؛ اى مردم! زبان شکايت را از على بن ابى طالب برداريد، چرا که او درباره اوامر الهى سختگير است و سازش کارى را در دينش مجاز نمى شمرد». مردمى که اين سخن را شنيدند لب از شکايت فرو بستند و دانستند که اين گونه سختگيرى ها مطلوب خدا و پيغمبر (صلي الله عليه و آله) است. در حديث مشهورى نيز مى خوانيم که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) روزى از مردم سؤال کرد: «أيُّ عُرَى الاْيمانِ أوْثَقٌ؛ کدام يک از دستگيره هاى ايمان محکم تر است؟» جمعى گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند؛ بعضى نماز، برخى ديگر زکات، عده اى روزه، گروهى حج و عمره و جمعى ديگر جهاد را ذکر کردند. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «آنچه گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ من نيست (سپس فرمود:) محکم ترين دستگيره هاى ايمان حبُّ فى الله و بغض فى الله و دوست داشتن اولياءالله و بيزارى از دشمنان خداست». اين سخن را با حديثى که علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است پايان مى دهيم، او مى گويد: در روايتى آمده است که خداى متعال به موسى (عليه السلام) گفت : «هَلْ عَمِلْتَ لِي عَمَلاً؟! قالَ: صَلَّيْتُ لَکَ وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقُتُ وَ ذَکَرْتُ لَکَ، قالَ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى: وَ امَّا الصَّلاةَ فَلَکَ بُرهانٌ، وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ، وَ الذِّکُرْ نُورٌ،\nفَاىُّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِي؟! قالَ مُوْسى: دُلَّنِي عَلَى العَمَلِ الَّذي هُوَ لَکَ، قالَ: يا مُوسى هَلْ والَيْتَ لِي وَلِيّاً وَ هَلْ عادَيْتَ لى عَدُوّاً قَطُّ فَعَلِمَ مُوسى أنَّ افْضَلَ الأَعْمالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ؛ آيا هرگز براى من کارى انجام داده اى؟ موسى عرض کرد: براى تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام و صدقه داده ام. خداوند متعال به او فرمود: اما نماز براى تو نشانه ايمان است و روزه سپرى در برابر آتش و انفاق سايه اى در محشر و ذکر خدا نور است کدام عمل را براى من به جا آورده اى اى موسى! عرض کرد: خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما. فرمود: آيا کسى را براى من دوست داشته اى و براى من کسى را دشمن داشته اى؟ در اين جا بود که موسى دانست بهترين اعمال، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست». ."
},
"175": {
"hekmat_number": 175,
"title": "حکمت 175",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1140",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که از چيزى (زياد) مى ترسى خود را در آن بيفکن، چرا که سختى پرهيز از آن از آنچه مى ترسى بيشتر است.",
"Interpretation": "راه زدودن ترس و وحشت امام (عليه السلام) نکته حکيمانه مهمى را درباره مقابله با مشکلات، در اين کلام حکمت آميز مطرح کرده، مى فرمايد: «هنگامى که از چيزى (زياد) مى ترسى خود را در آن بيفکن، چرا که سختى پرهيز از آن از آنچه مى ترسى بيشتر است»؛ (إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ). بارها اين مطلب تجربه شده است که انسان هنگامى که از چيزى مى ترسد پيوسته در اضطراب و پريشانى و ناراحتى است؛ اما هنگامى که خود را در آن مى افکند مى بيند بسيار راحت تر از آنى بود که فکر مى کرد. دليل اين مشکل روانى روشن است، زيرا اولاً تا انسان وارد چيزى نشده پيوسته در پريشانى و وحشت به سر مى برد و چه بسا روزها و هفته ها اين درد ورنج ادامه يابد؛ اما هنگامى که خود را در آن افکند ممکن است در چند دقيقه وحشتش پايان يابد. ثانياً تا انسان به سراغ مطلبى که از آن مى ترسد نرود احتمالات گوناگون مى دهد که بسيارى از آن احتمالات بيش از واقعيتى است که در آن امر مخوف وجود دارد. به همين دليل درد و رنج انسان افزايش مى يابد. ازاين رو بعضى از علماى اخلاق در کتب اخلاقى براى درمان رذيله ترس پيشنهاد مى کنند انسان در صحنه هاى رعب آور وارد شود؛ مثلاً بعضى، از خوردن\nدارو يا تزريق آمپول وحشت دارند؛ اما هنگامى که چند بار آن را انجام مى دهند وحشت آن ها به کلى فرو مى ريزد. يکى از فلسفه هاى انواع تمرين و رزمايش هاى نظامى نيز زدودن آثار ترس از جنگ از دل هاى سربازان و افسران و فرماندهان است. سعدى در گلستان خود داستان زيبايى در اين زمينه نقل مى کند. مى گويد: پادشاهى با غلامى عجمى در کشتى نشست، و غلام هرگز دريا نديده بود و محنت کشتى نيازموده. گريه و زارى در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمى گرفت و عيش مَلِک از او منغّص بود چاره ندانستند. حکيمى در آن کشتى بود مَلِک را گفت: اگر فرمان دهى من او را به طريقى خاموش گردانم. گفت: غايت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام را به دريا انداختند. بارى چند غوطه خورد، مويش گرفتند و پيش کشتى آوردند و به دو دست در سکان کشتى آويخت. چون برآمد به گوشه اى بنشست و آرام يافت. مَلِک را عجب آمد پرسيد: در اين چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامت کشتى نمى دانست. قدر عافيت کسى دارد که به مصيبتى گرفتار آيد. بسيار مى شود که انسان به علت اين گونه وحشت ها به سراغ کارهاى مهم نمى رود و در واقع اين ترس مانع بزرگى بر سر راهِ کارهاى بزرگ مى شود. به گفته مرحوم کمره اى در منهاج البراعة بسيارى از مکتشفان و محققان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نائل شده اند؛ آن ها در درون جنگل ها و صحراهاى آفريقا و بيابان هاى پراکنده وارد مى شوند و به سير درياها مى پردازند و به درون جزاير دور دست نفوذ مى کنند و از اين طريق، هم ثروت فراوانى به دست مى آورند و هم شهرت جهانى کسب مى کنند. افزون بر اين به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه اى مى شود.\nسپس اين سخن حکيمانه را در قالب شعرى بيان مى کند: چو ترسى ز امرى بينداز خويش *** در آن و بپيراى تشويش خويش دو دل بودن و خود نگه داشتن *** بسى سخت تر مى کند قلب، ريش در زبان عرب ضرب المثل هاى جالبى در اين زمينه ديده مى شود؛ از جمله: «أُمُّ الْمَقْتُولِ تَنامُ وَ أُمُّ الْمُهَدَّدِ لاتَنامُ؛ مادر مقتول به خواب مى رود؛ ولى مادر کسى که تهديد به قتل شده به خواب نمى رود». ولى به هر حال اين سخن بدان معنا نيست که انسان بى مطالعه خود را به خطر بيفکند، بلکه به مواردى مربوط است که انسان ترس بى جا از چيزى دارد و همين، مانع پيشرفت برنامه هاى او مى شود. در اين گونه موارد بايد با مطالعه و مشورت وارد عمل شد تا ترس فرو ريزد و شجاعت اقدام به عمل حاصل شود. اين سخن را با شعرى از شاعر عرب پايان مى دهيم: لَعَمْرُکَ مَا الْمَکْرُوهُ إلاَّ ارْتِقابُهُ *** وَ أعْظَمُ مِمّا حَلَّ ما يُتَوَقَّعُ! به جانت سوگند! ناراحتى در زمانى است که انسان انتظار امر ناراحت کننده اى را مى کشد و چه بسا اين ناراحتى از آنچه در انتظار آن است بيشتر است."
},
"176": {
"hekmat_number": 176,
"title": "حکمت 176",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1141",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: وسيله رياست، سعه صدر (و تحمل بسيار) است.",
"Interpretation": "ابزار رياست امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه که به صورت ضرب المثلى مشهور شده اشاره به يکى از مهم ترين ويژگى هاى لازم براى رياست کرده است، مى فرمايد: «وسيله رياست، سعه صدر (و تحمل بسيار) است»؛ (آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ). ناگفته پيداست که کسى که به مقام رياست مى رسد خواه رياست معنوى باشد يا مادى، از يک سو با مخالفت هايى از جانب رقيبان روبرو مى شود و از سوى ديگر با انتظارات و توقعات بسيار از جانب مردم و براى انجام امور خود نياز به همراهان و مشاورانى دارد که گاه از آن ها خطاها و گاه خيانت هايى سرمى زند. اضافه بر همه اين ها گاه مشکلاتى ناخواسته و غير منتظرانه براى حوزه رياست او به وجود مى آيد. در برابر اين امور اگر داراى سعه صدر و تحمل بسيار و بردبارى توأم با تدبير و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه کار براى او بسيار مشکل خواهد شد. به همين دليل مولا (عليه السلام) در ميان تمام ويژگى هايى که يک رئيس بايد داشته باشد روى سعه صدر انگشت گذاشته و مى فرمايد: «وسيله رياست سعه صدر است». نمونه کامل آن را در زندگى پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مى توان ديد و يکى از روشن ترينِ مصاديق آن داستان فتح مکه است که بعد از پيروزى مسلمانان بر بت پرستان مکه که انواع جنايت ها را درباره خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و خاندان و دوستان\nاو روا داشته و از هيچ تلاش و کوششى براى نابودى آن ها فروگذار نکرده بودند، آتش انتقام در درون بسيارى از صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله) زبانه مى کشيد، اما آن حضرت فرمان عفو عمومى صادر و همه را آزاد کرد و فرمود: امروز روز رحمت است نه روز انتقام. نيز بارها اتفاق افتاد که افرادى با خشونت زياد با پيامبر (صلي الله عليه و آله) روبرو شدند به گونه اى که بعضى از اصحاب انتظار داشتند پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمان قتل آن ها را صادر کند. آن حضرت با محبت و عطوفت، آن مخالفان لجوج و عنود را آرام ساخت. در زندگى اميرمؤمنان على (عليه السلام) و ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز اين صحنه ها فراوان ديده مى شود؛ محبتى که على (عليه السلام) در واپسين ساعات عمرش درباره قاتل خود ابراز کرد همه جا معروف است. علامه مجلسى؛ در بحارالانوار درباره گفت وگوهاى اميرمؤمنان على (عليه السلام) با خوارج چنين نقل مى کند که روزى يکى از خوارج وارد مسجد شد در حالى که ياران على (عليه السلام) در اطراف او بودند، فرياد زد: «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ حکم فقط براى خداست، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند. (اشاره به اين که چون شما مسئله حکميت بشر را پذيرفته ايد در راه شرک گام گذاشته ايد)» مردم رو به سوى او کردند. او دوباره فرياد زد: «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ؛ حکم مخصوص خداست هر چند کسانى که به سوى من نگاه مى کنند کراهت داشته باشند». على (عليه السلام) سر مبارکش را بلند کرد و متوجه او شد. او بار سوم فرياد زد: «لاحُکْمَ إلّالِلّهِ وَ لَوْکَرِهَ أبُوالْحَسَنُ؛حکم مخصوص خداست، هر چندعلى کراهت داشته باشد». امام (عليه السلام) با خونسردى در جواب او فرمود: «إنَّ أبَا الْحَسَنِ لا يَکْرَهُ أنْ يَکُونَ الْحُکْمُ لِلّهِ؛ على هرگز کراهت ندارد که حکم مخصوص خدا باشد». سپس اضافه فرمود: «حُکْمَ اللهِ أنْتَظِرُ فيکُمْ؛ من منتظر حکم خدا درباره شما هستم». اين نکته در اين جا شايان توجه است که گاه مسئله سعه صدر با مسامحه و سهل انگارى اشتباه مى شود در حالى که هر کدام جايگاه خاص خود را دارد؛ سعه صدر آن است که براى انجام مديريت صحيح گاه انسان لازم است موضوعاتى را نديده بگيرد و خويشتن دارى نشان دهد و در مقام سختگيرى برنيايد و به خطاکار فرصت دهد تا خويشتن را اصلاح کند. ولى مسامحه و سهل انگارى اين است که انسان مديريت صحيح را رها کند و در برابر حوادث و اشخاص خطاکار سستى و بى تدبيرى نشان دهد، بنابراين سعه صدر به مديريت صحيح بازمى گردد و مسامحه به ترک مديريت صحيح، و تفاوت اين دو آشکار است."
},
"177": {
"hekmat_number": 177,
"title": "حکمت 177",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1142",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اُزْجُرِ الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: گنهکار را با پاداش دادن به نيکوکار (تنبيه کن و) از گناه بازدار.",
"Interpretation": "اين گونه گنهکار را ادب کن امام (عليه السلام) در سخنى سرشار از حکمت يکى از طرق موثر بازدارنده براى بدکاران را نشان مى دهد، مى فرمايد: «گنهکار را با پاداش دادن به نيکوکار (تنبيه کن و) از گناه بازدار»؛ (اُزْجُرِ الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ). به يقين براى بازداشتن بدکاران از کار بد راه هاى مختلفى هست که هرکدام از آن ها براى بازداشتن گروهى از بدکاران مفيد است: نخست اين که بدکار را مجازات کنند که در کتاب حدود و تعزيرات اسلامى احکام گسترده آن با توجه به سلسله مراتب آمده است و در تمام دنيا اين گونه مجازات ها معمول است که شامل زندان، جريمه مالى، مجازات بدنى و حتى مجازات روحى از طريق سرزنش و اعلام به اجتماع مى شود. قرآن مجيد نيز در باب قصاص و حد سارق و حد زانى و مجازات قذف اشارات روشنى به اين معنا کرده است. نوع دوم آن است که به آن ها نيکى کنيم، همان گونه که در آيات شريفه از جمله آيه شريفه 34 سوره فصلت مى فرمايد: (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ)؛ «بدى را با نيکى دفع کن ناگهان (خواهى ديد) همان کس که ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است» به اين شکل مى توان گروهى از بدکاران را شرمنده ساخت و از راه خود بازگرداند.\nراه سوم اين است که نيکوکاران را مورد تشويق قرار دهيم هنگامى که بدکاران آن را ببينند گروهى به اميد اين که پاداش نيکوکاران نصيب آن ها گردد دست از کار بد مى کشند. اين کار در تمام دنيا معمول است که هر سال گروهى از برترين هاى مسائل علمى، کتاب هاى مفيد، امور کشاورزى و دامدارى، صنايع و اختراعات و... را تشويق مى کنند و جوايز گران بهايى به آن ها مى دهند و نامشان را در رسانه ها اعلام مى کنند تا سبب شود افراد سست و تنبل و بدکار و منحرف آن را ببينند و از کار خود پشيمان شوند و کم کاران به کار بيشتر ترغيب گردند. قرآن مجيد در آيات فراوانى پاداش هاى عظيمى در روز قيامت به مومنان صالح وعده مى دهد؛ پاداش هايى که فوق تصور انسان هاست. حتى پاداش هاى مادى دنيوى نيز براى آن ها در نظر گرفته است، از جمله غنائمى که به جنگجويان تخصيص داده مى شود و احترامى که براى مجاهدان راستين در مقابل قائدان وفرارکنندگان از جهاد قائل شده است. کلام امام (عليه السلام) در اين جا نيز به روشنى از بهره گيرى از اين روش حکايت مى کند. البته هر يک از اين سه روش مربوط به گروه خاصى است و همه اين ها در همه موارد جواب نمى دهد. مديران جامعه بايد کاملاً بيدار باشند و افراد را به خوبى بشناسند و بدانند هر فردى يا هر گروهى را با کدام يک از اين طرق بايد از کار بد بازداشت. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين گفتار حکيمانه تنها به ذکر يک بيت از ابن هانى مغربى و دو بيت از ابوالعتاهيه قناعت کرده است. دو بيت ابوالعتاهيه که جالب تر و جامع تر است چنين است: إذا جازَيْتَ بِالاْحْسانِ قَوْماً *** زَجَرْتَ آلْمُذْنِبِينَ عَنِ الذُّنُوبِ\nفَما لَکَ وَ التَّناوُلُ مِنْ بَعيدٍ *** وَ يُمْکِنُکَ التَّناوُلُ مِنْ قَريبِ هنگامى که به گروهى از طريق احسان پاداش دادى بدکاران را از گناهشان بازداشتى. لزومى ندارد که از راه هاى دور دست به مقصد برسى. مى توانى از راه نزديک به هدف خود نائل شوى."
},
"178": {
"hekmat_number": 178,
"title": "حکمت 178",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1143",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کينه و بدخواهى درباره ديگران را از سينه خود درو کن تا بدخواهى درباره تو از سينه ديگران ريشه کن شود.",
"Interpretation": "راه زدودن کينه ها امام على (عليه السلام) در اين کلام نورانى چگونگى پاک کردن سينه هاى مردم را از نيات سوء درباره يکديگر، بيان مى کند، مى فرمايد: «کينه و بدخواهى درباره ديگران را از سينه خود درو کن تا بدخواهى درباره تو از سينه ديگران ريشه کن شود»؛ (اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ). بسيار مى شود که افراد به دليل سوء ظن يا حسادت يا اصطکاک منافع، نيات سوئى درباره انسان در دل مى پرورانند، چگونه مى توان اين نيات را از ميان برداشت؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: از خود شروع کن، ابتدا به قلب خويش مراجعه کن ببين آيا نيت سوئى درباره ديگران دارى يا نه؟ اگر دارى آن را از سينه ات پاک کن چيزى نمى گذرد که خواهى ديد سينه ديگران نيز از نيات سوء درباره تو پاک شده است. اين مطلب دو دليل دارد: نخست اين که هرگاه انسان نيات بدى درباره ديگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره يا سخنان و يا افعالش نمايان مى شود و همين امر سبب مى گردد ديگران در برابر او موضعى مشابه بگيرند؛ اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال کسى را از هر گونه بدخواهى پاک ديدند و آثار محبت و خيرخواهى را در رفتار و گفتارشان مشاهده کردند آن ها نيز موضع مشابهى خواهند گرفت، بنابراين براى زدودن کينه ها از سينه ها و بدخواهى ها و نيات سوء\nديگران بايد از خود شروع کرد و اين يکى از اصول مهم روانشناسى است که تا از خود شروع نکنى نبايد انتظارى از ديگران داشته باشى. ديگر اين که رابطه مرموز خاصى در ميان دل ها برقرار است و ضرب المثل معروف «دل به دل راه دارد» يک واقعيت است. گويى دل ها در پنهانى با هم سخن مى گويند و رابطه برقرار مى سازند هنگامى که قلب کسى مملو از بدخواهى درباره ديگران گردد اين پيام به قلب آن ها منتقل مى شود و آن ها مقابله به مثل مى کنند. اين گفتار حکيمانه درواقع چهره ديگرى از گفتار پيش است و هرکدام براى زدودن آثار سوء از نيات و رفتار و گفتار ديگران تأثير خاص خود را دارد. به همين دليل در روايتى که از طرطوشى در کتاب سراج الملوک نقل کرديم هر دو با هم آمده است. شايان توجه اين که واژه «شر» مفهوم وسيعى دارد که هر نيت سوء و کينه و عداوتى را فرامى گيرد. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد تفسير ديگرى نيز براى اين کلام حکمت آميز ذکر شده است و آن اين که مردم را به کار نيکى موعظه نکن و از کار بدى نهى منما مگر اين که قبلاً خودت آن کار نيک را انجام داده و آن منکر را ترک کرده باشى، زيرا اندرز دهنده ناپاک سخنانش در دل ها اثر نمى کند. اين سخن يک واقعيت است؛ اما موافق منظور امام (عليه السلام) نيست، زيرا تعبير «صدر» در دو جاى اين کلام حکمت آميز نشان مى دهد که منظور، نيات سوء و کينه هاى درونى است نه افعال بيرونى. اين معنا نه تنها در رابطه انسان ها با يکديگر، بلکه از يک نظر در رابطه انسان با خدا نيز صادق است، چنان که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ أرادَ أنْ يَعْرِفَ کَيْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَاللهِ فَلْيَعْرِفْ کَيْفَ مَنْزِلَةُ اللهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللهَ يُنَزِّلُ الْعَبْدَ مِثْلَ ما\nيُنَزِّلُ الْعَبْدُ اللهَ مِنْ نَفْسِهِ؛ هر کس مى خواهد بداند چه مقام و منزلتى نزد خدا دارد به منزلت خداوند نزد خود بنگرد، زيرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار مى دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است». در حديث جالبى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که مردى خدمت آن حضرت عرض کرد: شخصى به من مى گويد: من تو را دوست دارم؛ چگونه بدانم که او راست مى گويد و واقعاً مرا دوست مى دارد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «اِمْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ يَوَدُّکَ؛ قلب خود را بيازماى اگر تو او را دوست مى دارى او هم تو را دوست مى دارد». (قلوب به يکديگر راه دارند). اين سخن را با حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) درباره رابطه آن حضرت با پيروانش پايان مى دهيم: يکى از ياران آن حضرت به نام «ابن جهم» عرضه داشت: فدايت شوم! مى خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «أُنْظُرْ کَيْفَ أَنَا عِنْدَکَ؛ نگاه کن ببين من در نزد تو چگونه ام»."
},
"179": {
"hekmat_number": 179,
"title": "حکمت 179",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1144",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: لجاجت، فکر و رأى انسان را از ميان مى برد.",
"Interpretation": "نتيجه لجاجت مولا (عليه السلام) مى فرمايد: «لجاجت، فکر و رأى انسان را از ميان مى برد»؛ (اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ). «تسل» از ريشه «سلّ» بر وزن «حلّ» در اصل به معناى بيرون کشيدن شمشير از غلاف با نرمش و يا خارج کردن هر چيزى با مدارا و نرمى است. به فرزند هم به همين مناسبت سليل مى گويند، چون از وجود ديگرى خارج شده است. گاهى اين واژه را به نابود کردن تفسير کرده اند، زيرا اگر چيزى را از محلى بيرون بکشند آن محل خالى مى ماند و به اشخاصى که مخفيانه و به اصطلاح، به طور قاچاقى از جايى مى گريزند و يا به جايى وارد مى شوند «متسلّلون» گفته مى شود. به هر حال منظور امام (عليه السلام) از اين کلام نورانى بازداشتن لجوجان از لجاجت است، زيرا لجاجت به انسان اجازه درست انديشيدن و فکر صحيح نمى دهد و غالبآ لجوجان به راه خطا مى روند و منافع و موقعيت هاى خود را از دست مى دهند، چرا که تصميم گيرى هاى آن ها نابه جا و ناصواب است. بعضى از شارحان در تفسير اين کلام حکيمانه احتمال ديگرى نيز داده اند، گفته اند: منظور آن است که هرگاه رئيس و مدير و بزرگ تر ببيند افراد زيردست لجاجت به خرج مى دهند از اصلاح آن ها صرف نظر مى کند و حمايت خود را از آن ها برمى گيرد و آنان رابه حال خود وامى گذارد که سبب خسارتى عظيم براى آنان مى شود.\nولى تفسيراول صحيح تر به نظرمى رسد، زيرا منظور اين است که در هر جا لجاجت است اين اثر منفى وجود دارد، به علاوه افراد لجوج کمتر حاضرند به مشورت، تن بدهند. آن ها روى افکار خود پافشارى مى کنند و محروم بودنشان از مشورت، ضربه ديگرى نيز بر آنان وارد مى سازد، هر چند جمع ميان دو تفسير در يک عبارت مانعى ندارد و استعمال لفظ در بيش از يک معنا به اعتقاد ما جايز است. مفاسد لجاجت به قدرى زياد است که گاهى سرچشمه بروز جنگ هاى خونين مى شود همان گونه که در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است: «إيّاکَ وَ مَذْمُومَ اللَّجاجِ فَإنَّهُ يُثِيرُ الْحُرُوبُ؛ از خصلت نکوهيده لجاجت بپرهيز که آتش جنگ ها را شعله ور مى سازد». لجاجت گاه سبب ازهم پاشيدن خانواده ها، به هم خوردن دوستى هاى پرسابقه، ايجاد اختلاف در ميان شرکا و به هم خوردن وحدت صفوف مى شود و اگر لجاجت در مديران جامعه پيدا شود آثار سوء آن بسيار گسترده تر است. به همين دليل در احاديث فراوانى که از رسول خدا و ائمه هدى (عليهم السلام) به ما رسيده لجاجت سخت نکوهش شده است؛ ازجمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الْخَيْرُ عادَةٌ وَ الشَّرُّ لَجاجَةٌ؛ خوبى سبب مى شود که انسان به کار خير عادت کند و انجام کارهاى بد ناشى از لجاجت است». در حديث ديگرى اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «اللَّجاجُ بَذْرُ الشَّرِّ؛ لجاجت بذر بدى هاست». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «اللَّجاجُ أکْثَرُ الاْشْياءِ مَضَرَّةً فى الْعاجِلِ وَ الاْجِلِ؛ لجاجت زيان بارترين چيز در دنيا و آخرت است». در حديث ديگرى لجاجت به مرکب چموشى تشبيه شده که انسان بر آن\nسوار مى شود؛ امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «لامَرْکَبَ أجْمَحَ مِنَ اللَّجاجِ؛ هيچ مرکبى سرکش تر و چموش تر از مرکب لجاجت نيست». اين احاديث را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم که فرمود: «إيّاکَ وَ اللَّجاجَةَ فَإنَّ أوَّلَها جَهْلٌ وَ آخِرَها نَدامَةٌ؛ از لجاجت بپرهيز که آغازش نادانى و سرانجامش پشيمانى است». نکته لجاجت و ريشه ها و پيامدهاى آن لجاجت در اصل به معناى پافشارى، سرسختى و اصرار بر يک سخن يا يک کار است و معمولاً در امور باطل به کار مى رود؛ ولى به طور نادر در امورى نيز که جنبه مثبت دارد به کار رفته است، مانند آنچه در حديث معروف يا جمله برگرفته از يک حديث معروف آمده است: «من قَرَعَ وَلَجَّ وَلَج؛ کسى که درى را بکوبد و اصرار ورزد و ايستادگى کند سرانجام در باز مى شود و وارد خواهد شد». قرآن مجيد نيز اين واژه را در مورد طغيان به کار برده است، مى فرمايد: (لَلَجُّوا فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ)؛ «آن ها در طغيانشان لجاجت مى ورزند و در اين وادى سرگردان مى مانند». از جمله شواهدى که دلالت مى کند لجاجت معمولاً بار منفى دارد حديث امام صادق (عليه السلام) است که مى فرمايد: «سِتَّةٌ لاتَکُونُ فِي الْمُؤْمِنِ: الْعُسْرُ وَ النَّکَدُ وَ اللَّجاجَةُ وَ الْکَذِبُ وَ الْحَسَدُ وَ الْبَغْيُ؛ شش چيز است که در مؤمن وجود ندارد: ناتوانى و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم و ستم به ديگران». سرچشمه لجاجت امور زيادى مى تواند باشد؛ از جمله حب ذات افراطى که سبب پافشارى انسان بر رأى و عقيده خود مى شود و ديگرى خود بزرگ بينى است که سبب مى شود نظر خود را از همه برتر ببيند و بخل و حسادت که او را از پذيرش نظر ديگران بازمى دارد و جهل و نادانى که به انسان اجازه نمى دهد تمام جوانب مطلب را ببيند و تعصب شديد که سبب پافشارى بر امور باطلى مى شود که مورد تعصب اوست و دفاع بى دليل از قوم و قبيله و خانواده و بستگان که سبب مى شود بر اعتقادات آن ها پافشارى کند، و امورى از اين قبيل. يکى ديگر از عوامل اصلى لجاجت عدم، شجاعت در بازگشت از نظرات باطل و پذيرفتن نظرات صحيح است؛ شجاعتى که متأسفانه در بسيارى از افراد وجود ندارد و همين امر گاه سبب مى شود عمرى در مسير باطل بمانند و به پرتگاه ها کشيده شوند. تاريخ صحنه هاى زيادى از بدبختى هايى که باعث آن، افراد لجوج بودند به خاطر دارد. قرآن مجيد در سوره ملک بعد از آن که آيات روشنى از آيات خداوند را ذکر مى کند به انحراف کافران اشاره کرده، مى فرمايد: (بَلْ لَّجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ)؛ «آن ها در سرکشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند». در سوره نوح درباره خودپرستان زمانش مى خوانيم: آن ها به قدرى لجوج بودند که انگشت ها را در گوش مى گذاشتند و جامه به خود مى پيچيدند تا سخنان بيدارگر نوح را نشنوند: (وَ إِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارآ). ."
},
"180": {
"hekmat_number": 180,
"title": "حکمت 180",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1145",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُوَبَّدٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: طمع بردگى جاويدان است.",
"Interpretation": "بردگى جاويدان! امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى درباره آثار زيان بار طمع مى فرمايد: «طمع بردگى جاويدان است»؛ (اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ). حقيقت طمع، علاقه شديد به امور مادى اى است که در دست ديگران است و شخص طماع براى رسيدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را مى پذيرد و به همين دليل همچون برده اى است در برابر آن ها و طماع غالباً اين صفت رذيله را با خود حفظ مى کند از همين رو امام (عليه السلام) آن را نوعى بردگى ابدى شمرده است. افراد طمع کار انسان هاى ضعيف، زبون، دون همت و فاقد شخصيت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعى مى کنند از طريق وابستگى به ديگران به مقصود خود برسند. در مقابل اين صفت رذيله فضيلتى است که از آن به عنوان «يَأْسُ عَمّا في أيدِي النّاسِ؛ قطع اميد از آنچه در دست ديگران است» تعبير شده و به بيان ديگر قناعت به آنچه خود دارد. در احاديث اسلامى به اين موضوع اشاره شده است. در مورد اصل طمع، مرحوم کلينى بابى در جلد دوم کافى باز کرده و احاديث نابى در ذيل آن آورده است؛ از جمله از امام باقر (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدُ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چه بد انسانى است آن\nکس که طمعى دارد که وى را به هر سو مى کشاند و چه بد انسانى است کسى که علاقه به چيزى دارد که سبب ذلت او مى شود». در مورد قطع اميد از آنچه در دست مردم است امام على بن الحسين (عليهما السلام) مى فرمايد: «رَأَيْتُ الْخَيْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ في قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا في أيْدِي النَّاسِ؛ تمام خوبى ها را در قطع اميد از آنچه در دست مردم است ديدم». امام صادق (عليه السلام) در جواب اين سؤال که چه چيز ايمان را در قلب راسخ و ثابت مى دارد؟ مى فرمايد: «الْوَرَعُ» (تقوا و پرهيزکارى) و در پاسخ اين پرسش که چه چيز ايمان را از قلب انسان خارج مى کند؟ مى فرمايد: «الطَّمَعُ». شخص طماع در واقع نه اعتمادى به خدا دارد و نه ايمان درستى به رزاقيت او به همين دليل دست نياز به سوى اين و آن دراز مى کند. از اين فراتر حديثى است که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده است، مى فرمايد: «الطَّمَعُ يُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ؛ طمع علم و دانش را از دل هاى دانشمندان دور مى سازد». دليل آن اين است که علم و دانش نياز به حريت فکر و آزادمنشى دارد در حالى که شخص طماع چون اسير خواسته هاى خويش است نمى تواند درست بينديشد و چه بسا براى رسيدن به مقصود خود کارهاى خلاف ارباب قدرت و مقام را توجيه کند و به بيان ديگر، طمع نوعى مستى و تخدير فکر مى آورد و به طمّاع اجازه نمى دهد درست بينديشد. براى اين که بدانيم «طمع» کار انسان را به چه جايى مى رساند؟ کافى است تاريخ طمع کاران را مطالعه و بررسى کنيم. «اشعب» يکى از طمع کاران معروف\nعرب است که در ميان آن ها به صورت ضرب المثل درآمده است. در حالات او نوشته اند: «روزى شخصى را ديد که مشغول بافتن زنبيلى است به او گفت: خواهش مى کنم آن را بزرگ تر بباف. گفت: به تو چه مربوط است؟ گفت: شايد روزى صاحب آن بخواهد با آن براى من هديه اى بفرستد؛ اگر بزرگ باشد هديه بيشترى در آن جاى مى گيرد. نيز درباره او گفته اند: از اشعب طمع کارتر سگ او بود، زيرا روزى عکس ماه را در چاهى ديد خيال کرد گرده نانى است براى به چنگ آوردن آن خود را در چاه پرت کرد و مرد. ابن ابى الحديد قبل از نقل اين دو داستان در شرح نهج البلاغه اين شعر پرمعنا را نقل کرده است: تَعَفَّفْ وَ عِشْ حُرّآ و لا تَکُ طامِعآ *** فَما قَطَعَ الاْعْناقَ إلاَّ المَطامِعُ خويشتن دارى پيشه کن و آزادمنش زندگى نما و طمع کار مباش چرا که چيزى جز طمع ها گردن انسان ها را قطع نکرده است. درباره آثار سوء اين صفت رذيله ذيل حکمت دوم، و همچنين در ذيل بخش بيست و سوم عهدنامه مالک اشتر شرح بيشترى آورده ايم و به خواست خدا در ذيل حکمت 219 (أکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ) و 226 (اَلطّامِعُ فِي وِثاقِ الذُّلِّ) نيز بحث هايى خواهد آمد. اين سخن را با حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم: يکى از ياران آن حضرت به نام «ابوايوب خالد بن زيد» خدمتش رسيد و عرض کرد: اى رسول خدا! اندرزى به من ده؛ اندرزى کوتاه تا بتوانم آن را حفظ کنم (و به آن عمل نمايم) پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أُوْصِيْکَ بِخَمْسٍ: بِالْيَأسِ عَمّا في أيْدِي النّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنى وَ إيّاکَ وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحاضِرُ وَ صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ وَ إيّاکَ وَ ما يُعْتَذَرُ مِنْهُ\nوَ أحِبَّ لاِخيکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ؛ پنج چيز را به تو سفارش مى کنم: از آنچه در دست مردم است مأيوس باش و صرف نظر کن که اين همان بى نيازى حقيقى است و از طمع بپرهيز که فقر و تنگدستى حاضر است و نمازى را که مى خوانى آنچنان بخوان که گويى آخرين نماز توست و مى خواهى با دنيا وداع کنى و از کارهايى که ناچار مى شوى از آن عذرخواهى کنى بپرهيز و آنچه براى خود دوست دارى براى برادر مسلمانت نيز دوست بدار». ."
},
"181": {
"hekmat_number": 181,
"title": "حکمت 181",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1146",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ، وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ميوه درخت تفريط پشيمانى و ميوه درخت دورانديشى سلامت است.",
"Interpretation": "سرانجام دورانديشى امام (عليه السلام) نتيجه تفريط و ثمره دورانديشى را در عبارتى کوتاه و پرمعنا بيان کرده، مى فرمايد: «ميوه درخت تفريط پشيمانى و ميوه درخت دورانديشى سلامت است»؛ (ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ، وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ). امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى واژه «تفريط» را نقطه مقابل «حَزْم» شمرده که به معناى دورانديشى و تدبير امور و آينده نگرى است، بنابراين «تفريط» در اين کلام به معناى ترک دورانديشى و تدبير در امور و انحراف از حق است؛ خواه از طريق زياده روى باشد يا کوتاهى و کم کارى. درست است که تفريط غالباً در مقابل افراط ذکر مى شود و افراط را به معناى زياده روى و تفريط را به معناى کوتاهى و کم کارى تفسير مى کنند؛ ولى هرگاه تفريط به طور مستقل ذکر شود ممکن است هر گونه انحراف از حق و واقعيت را شامل گردد، همان گونه که در اين کلام امام (عليه السلام) چنين به نظر مى رسد. صاحب کتاب لسان العرب تفريط را به معناى ضايع کردن چيزى تفسير مى کند، که اين ضايع کردن ممکن است عوامل مختلفى داشته باشد. بنابراين امام (عليه السلام) دورانديشى را به درخت بارور و پرثمرى تشبيه کرده که ميوه آن سلامت است و در نقطه مقابل آن تفريط را به شجره خبيثه اى تشبيه فرموده که ميوه آن ندامت و پشيمانى است. اين همان چيزى است که بارها در زندگى خود و ديگران تجربه کرده ايم. به خصوص بسيار مى شود که انسان به امورى به ديده\nحقارت مى نگرد و سرانجام ضربه سنگينى از ناحيه آن مى خورد همان گونه که بعضى از دانشمندان گفته اند: شخص عاقل هرگز نبايد چيزى از خطاها و لغزش هايش را کوچک بشمرد، زيرا هنگامى که انسان چيزى را کوچک مى شمرد در مشکلات بزرگى مى افتد. در تاريخ ديده ايم که گاه دشمنانى که به نظر کوچک مى آمدند حکومتى را زايل کردند و بسيار ديده ايم که گاه بيمارى کوچکى که مورد بى اعتنايى واقع مى شود ضربه سنگينى به سلامت ما مى زند و نهرهاى بزرگ و سيلاب ها را ديده ايم که از جوى هاى کوچک تشکيل مى شوند. در اين که ميوه تلخ نهال تفريط، پشيمانى است جاى ترديد نيست. قرآن مجيد نيز به اين حقيقت اشاره کرده و به مسلمانان هشدار مى دهد: «و از بهترين دستورهايى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى کنيد پيش از آن که عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آيد در حالى که از آن آگاه نيستيد. (اين دستورها براى آن است که) مبادا کسى روز قيامت بگويد: افسوس بر من از کوتاهى هايى که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخره کنندگان (آيات او) بودم»؛ (وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْکُمْ مِّنْ رَّبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَکُمُ العَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ * أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ). در حديثى نيز امام هادى (عليه السلام) مى فرمايد: «اُذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْريطِ تَأْخُذْ بِقَديمِ الْحَزْمِ؛ افسوس هاى ناشى از تفريط را به ياد آور تا به دورانديشى اهميت دهى». درباره ثمرات و تفسير مسئله حزم و دورانديشى نيز که نقطه مقابل تفريط است روايات فراوانى داريم؛ از جمله در حديثى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام)\nمى خوانيم: «التَّدْبيرُ قَبْلَ الْعَمَلِ يُؤمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ؛ تدبير پيش از عمل تو را از پشيمانى (بعد از عمل) ايمن مى سازد». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «مَنْ نَظَرَ فِي الْعَواقِبِ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ؛ کسى که دورانديش باشد و پايان کار را ببيند از گرفتارى ها و مصائب سالم خواهد ماند». در تفسير «حزم» از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «الْحَزْمُ النَّظَرُ فِي الْعَواقِبِ وَ مُشاوَرَةُ ذَوِي الْعُقُولِ؛ حزم همان عاقبت نگرى و مشورت با صاحبان فکر و انديشه است». گر چه گاه مى شود که تفريط از سستى و تنبلى سرچشمه مى گيرد؛ اما غالبآ منشأ تفريط همان ترک دورانديشى است. اين نکته نيز قابل توجه است که گاه انسان در مطالعه عواقب امور تفريط مى کند و گرفتار نوعى وسواس و در نتيجه تفريط مى شود. در اين گونه موارد حزم آن است که اين گونه عاقبت انديشى ها رها شوند و انسان تصميم بگيرد که با شجاعت وارد کار شود و اين شبيه چيزى است که بعضى از فقها مى گويند: گاه احتياط در ترک احتياط است. درباره اهميت دورانديشى و آثار و روايات مربوط به آن توضيحات بيشترى ذيل حکمت 48 داده ايم. آخرين نکته اى که لازم مى دانيم در اين جا به طور فشرده به آن اشاره کنيم اين است که منظور از سلامت در عبارت بالا تنها سلامت دين نيست، بلکه سلامت دنيا، جسم، خانواده، کسب و کار و سلامت جامعه نيز در دورانديشى و ترک هر گونه تفريط و مسامحه کارى است."
},
"182": {
"hekmat_number": 182,
"title": "حکمت 182",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1147",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لا خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛ کَمَا أَنَّهُ لا خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خاموش ماندن از گفتار حکمت آميز فايده اى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.",
"Interpretation": "کجا خاموش باش و کجا سخن بگو امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به مواردى که در آن ها سکوت بهتر است و مواردى که سخن گفتن بهتر است اشاره کرده، مى فرمايد: «خاموش ماندن از گفتار حکمت آميز فايده اى ندارد، همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لا خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛ کَمَا أَنَّهُ لا خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ). سکوت بهتر است يا سخن گفتن؟ دانشمندان در اين باره بحث هاى مختلفى کرده اند؛ گروهى خطرات سخن گفتن و گناهان کبيره و عظيمه ناشى از آن را در نظر گرفته و دستور به سکوت داده اند. عده اى فوايد عظيمى را که در سخن گفتن است در نظر گرفته و سخن گفتن را توصيه مى کنند ولى حق مطلب همان است که امام (عليه السلام) فرمود. آن جا که انسان، حکيمانه و عاقلانه سخن بگويد فضيلت است و ترک آن رذيلت و آن جا که انسان جاهلانه و نابخردانه سخن بگويد رذيلت است و ترک آن فضيلت. به همين دليل، هم روايات زيادى در مدح سکوت وارد شده و هم احاديث فراوانى در فضيلت کلام؛ از جمله از امام سجاد على بن الحسين (عليه السلام) سؤال شد که سخن گفتن افضل است يا سکوت؟ فرمود: «لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُما آفاتٌ فَإذا سَلِما مِنَ الاْفاتِ فَالْکَلامُ أفْضَلُ مِنَ السُّکُوتِ؛ هر کدام از اين دو آفاتى دارد هرگاه از آفات سالم باشند سخن گفتن از سکوت افضل است» عرض کردند: اى پسر رسول\nخدا! چگونه (سخن گفتن افضل است)؟ امام (عليه السلام) فرمود: «لاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ما بَعَثَ الاْنْبِياءَ وَ الأَوْلِياءَ بِالسُّکُوتِ إنَّما بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ؛ خداوند پيامبران و اوصياى آن ها را به سکوت مبعوث نکرد، بلکه مبعوث کرد تا با مردم سخن بگويند (و پيام خدا را به آن ها برسانند)». حضرت در پايان اين حديث به نکته جالبى اشاره کرده، فرمود: «إنّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ؛ حتى هنگامى که مى خواهى فضيلت سکوت را بيان کنى با کلام بيان مى کنى و هرگز فضيلت کلام را با سکوت بيان نخواهى کرد». در حديث ديگرى از امام صادق از پدرانش از اميرمؤمنان على (عليهم السلام) چنين آمده است: «جُمِعَ الْخَيْرُ کُلُّهُ في ثَلاثِ خِصالٍ: النَّظَرِ وَ السُّکُوتِ وَ الْکَلامِ فَکُلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فيهِ اعْتِبارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَکُلُّ سُکُوتٍ لَيْسَ فيهِ فِکْرٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ کُلُّ کَلامٍ لَيْسَ فيهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ؛ تمام نيکى ها در سه خصلت جمع شده است: نگاه کردن و سکوت و سخن گفتن. هر نگاهى که در آن عبرت نباشد سهو و بيهوده است و هر سکوتى که در آن فکر نباشد غفلت و بى خبرى است و هر کلامى که در آن ياد خدا نباشد لغو است». و در پايان اضافه فرمود: «فَطُوبى لِمَنْ کانَ نَظَرُهُ عَبْرآ وَ سُکُوتُهُ فِکْراً وَ کَلامُهُ ذِکْراً؛ خوشا به حال کسانى که نگاهشان عبرت، سکوتشان فکر و کلامشان ذکر باشد». نتيجه اين که سکوت و کلام نيز مانند ساير اعمال انسان هستند که اگر در حد اعتدال و شرايط لازم باشند فضيلت و اگر خارج از اين حد گردند رذيلت محسوب مى شوند و اين با تفاوت اشخاص و مجالس و مطالب و موضوعات متفاوت مى گردد و هر کس مى تواند با دقت، فضيلت را از رذيلت در اين جا دريابد؛ به يقين سکوت از امر به معروف و نهى از منکر و از حکم به حق و از\nشهادت عادلانه و از اندرز و نصيحت هاى مخلصانه و از مشورت خردمندانه جزء رذايل و يا از گناهان کبيره است؛ در مقابل، سخن گفتنى که در آن دروغ، غيبت، تهمت، اهانت، امر به منکر و نهى از معروف، شهادت به باطل و فضول کلام (سخنان بى جا و بى معنا) باشد نيز جزء رذايل اخلاقى يا از گناهان کبيره به شمار مى آيد. «حکم» در کلام امام (عليه السلام) تنها به معناى قضاوت کردن در محاکم قضايى يا فتوا به حلال و حرام نيست آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، بلکه هر سخن حکيمانه و خردمندانه اى را فرامى گيرد، زيرا نقطه مقابل آن در همين کلام «جهل» ذکر شده است. قرآن مجيد نيز بارها به مسئله تکلم به حق اشاره کرده و اهل کتاب را به دليل کتمان حق و سکوت سرزنش مى کند؛ از جمله مى فرمايد: (وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ)؛ «(به خاطر بياوريد) هنگامى را که خدا، از کسانى که کتاب آسمانى به آن ها داده شده، پيمانى گرفت که حتمآ آن را براى مردم آشکار سازيد و کتمان نکنيد!». بحث مشروحى در کتاب اخلاق در قرآن در زمينه سکوت و کلام آورده ايم."
},
"183": {
"hekmat_number": 183,
"title": "حکمت 183",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1148",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلالَةً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ گاه دو دعوت متضاد وجود ندارد مگر اين که يکى از آن دو ضلالت و گمراهى است.",
"Interpretation": "ادّعاهاى متضاد اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميز خود به مطلبى اشاره مى کند که ظاهرآ واضح است؛ ولى با نهايت تأسف براى گروهى کاملاً پيچيده شده است. مى فرمايد: «هيچ گاه دو دعوت مختلف و متضاد وجود ندارد مگر اين که يکى از آن دو ضلالت و گمراهى است»؛ (مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلالَةً). بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحديد چون اين جمله را برخلاف عقيده خود درباره تصويب در فروع دين دانسته اند (شرح معناى تصويب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقايد دينى تفسير کرده و گفته اند: دو عقيده مختلف و متضاد دينى نمى تواند هر دو درست باشد؛ يکى از آن دو حق است و ديگرى باطل. در صورتى که کلام امام (عليه السلام) عام است و هر گونه نظرات متضاد را شامل مى شود و گويا امام (عليه السلام) با اين گفتار حکيمانه خود مى خواهد عقيده سخيف تصويب را ابطال کند. توضيح اين که گروهى از اهل سنت معتقدند مجتهدانى که در آرا اختلاف دارند؛ يکى فلان کار را حرام مى داند و ديگرى واجب، يا يکى حرام مى شمرد و ديگرى حلال، همگى بر حق اند و عقيده همه حکم الهى است نه حکم ظاهرى بلکه حکم واقعى. اين عقيده براثر اختلاف آراى شديدى که ميان فقهاى آن ها واقع شد ظهور کرد و متأسفانه آنان هدايت امامان اهل بيت (عليهم السلام) را در اين امور نپذيرفتند و به اين گونه خطاها گرفتار شدند.\nاز آن بدتر اين که بعضى از آن ها اختلاف در عقايد دينى اصول دين را هم هر چند متضاد باشد صحيح شمرده و حتى تصريح کرده اند که قرآن هم مطالب متضاد و متناقضى گفته و همه آن ها صحيح است. مرحوم علامه شوشترى از ابن قتيبة در کتاب مختلف الحديث نقل مى کند که عبيداللّه بن حسن، از متکلمان اهل سنت که مدتى قاضى بصره بود نظر داشت که قرآن دلالت بر اختلاف دارد؛ آن کس که معتقد به آزادى اراده است صحيح مى گويد و مطابق بعضى از آيات قرآن است و آن کس که معتقد به جبر است او هم صحيح مى گويد و موافق بعضى از آيات قرآن است، پس همه آن ها درست مى گويند! روزى از او سؤال شد که درباره معتقدان به جبر و اختيار چه مى گويى؟ گفت: هر دو گروه صحيح مى گويند. گروهى خدا را بزرگ شمرده و گروهى او را منزه دانسته اند (گروه اول اشاره به جبرى هاست که همه چيز را فعل اللّه مى دانند و گروه دوم اشاره به اختيارى ها که مى گويند عدالت خدا ايجاب مى کند افراد را مجبور به کارى نسازد و بعد مؤاخذه کند). نامبرده از اين هم فراتر رفته و مى گويد: اگر کسى زناکار را مؤمن بداند صحيح گفته و اگر کافر بداند او هم صحيح گفته است، و سخنان ناموزون و ابلهانه ديگرى از اين قبيل. بدين شکل او قرآن و اسلام را دينى غير منطقى و دور از عقل و خرد معرفى کرده که هيچ عاقل آزادانديشى حاضر نمى شود آن را بپذيرد. امامان اهل بيت (عليهم السلام) در بيانات مختلفى اين گونه عقايد خرافى را نفى مى کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آيات عقلانى قرآن است معرفى مى کنند.\nدر خطبه هجدهم (جلد اول همين کتاب) امام (عليه السلام) با سخنان بسيار کوبنده و منطقى و شفافى عقيده تصويب را نفى و ابطال مى کند و ساحت اسلام و قرآن را مبرا مى شمرد. ساير امامان اهل بيت (عليهم السلام) نيز همين معنا را در سخنان نورانى شان دنبال کرده و با صراحت گفته اند: هميشه حق يکى است و آنچه در نقطه مقابل آن باشد باطل است و همه با هم بايد بکوشند و حق را پيدا کنند. آرى، اگر کسى چه در اصول دين و چه در فروع دين براى رسيدن به حق تلاش و کوشش کافى انجام دهد و راه خطا را بپيمايد در نزد خدا معذور خواهد بود، نه اين که آنچه به آن رسيده حق و عين واقعيت است، بلکه به مقتضاى (لايُکَلِّفُ اللهُ نَفْسآ إِلاَّ وُسْعَهَا) بيش از اين توان نداشته و تکليفى متوجه او نيست و گرنه، نه حق باطل مى شود و نه باطل حق. مصيبت بزرگ، نسبت دادن تناقض گويى به قرآن مجيد است که واقعاً گفتار بى شرمانه اى است و نمونه آن در کلام عبيداللّه بن حسن متکلم گذشت. قرآن مجيد با صراحت مى فرمايد: (أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفآ کَثِيرآ)؛ «آيا درباره قرآن نمى انديشيد اگر از سوى غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتيد». اصولاً نبودن اختلاف در کتابى که حدود بيست و سه سال از سوى خدا در مورد حوادث تلخ و شيرين و سخت و آسان نازل شده يکى از دلايل اعجاز قرآن است. در جاى ديگر بعد از بيان احکام ده گانه معروف مى فرمايد: (وَ أَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيمآ فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)؛ «اين راه مستقيم من است از آن پيروى کنيد و از راه هاى پراکنده\n(و انحرافى) پيروى نکنيد که شما را از راه او دور مى سازد؛ اين چيزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا پرهيزکارى پيشه کنيد». در اين آيه راه خدا يکى معرفى شده و راه هاى منحرف و بيگانه از خدا متعدد و پراکنده، زيرا صراط مستقيم به صورت مفرد و طرق انحرافى به شکل جمع آورده شده است.\n."
},
"184": {
"hekmat_number": 184,
"title": "حکمت 184",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1149",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا شَکَکْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و ترديد نکردم.",
"Interpretation": "هيچ گاه در شناخت حق شک نکردم! امام (عليه السلام) مى فرمايد: «از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و ترديد نکردم»؛ (مَا شَکَکْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ). آگاهى بر چيزى درجات دارد که وابسته به طرق دريافت آن است؛ گاه انسان چيزى را با ادله نظرى درک مى کند و گاه با مقدمات ضرورى، زمانى با حس و تجربه و گاهى با شهود باطنى و يا با ادله بسيار محکمى همچون شهود، شهودى که از همه اين ها برتر است. گاه نيز ممکن است در ادامه راه براثر دليل معارضى با شک مواجه شود. از اين گذشته افرادى که چيزى را درک مى کنند با هم متفاوت اند؛ گاه افراد ضعيفى هستند که با کم ترين شبهه اى متزلزل مى شوند و گاه افراد قوى و نيرومندى که هيچ شبهه اى آن ها را تکان نمى دهد. معلمانى که چيزى به انسان مى آموزند نيز مختلف اند؛ گاه معلّم فرد عادى است و گاه امام معصوم يا پيغمبر خدا؛ در آموخته هايى از فردى عادى ممکن است شک و ترديد نفوذ کند؛ ولى آنچه انسان از استاد معصومى آموخته از شک و ترديد مصون خواهد بود. تمام اين جهات در حد اعلا در روح و جان على (عليه السلام) وجود داشت؛ هم مشاهده حق توسط او از طريق شهود بود وهم قدرت روح او اجازه شک و شبهه به وى نمى داد و هم استاد و معلم او شخصى همچون پيامبر\nاسلام (صلي الله عليه و آله) بود که مستقيماً مطالب را از منبع وحى دريافت مى کرد. به همين دليل امام (عليه السلام) مى گويد: از آن روزى که حق به من نشان داده شد هرگز در آن ترديد نکردم. افزون بر اين ها بسيار مى شود که تزلزل ايمان انسان از هوى پرستى نشأت مى گيرد؛ مثلاً در داستان معروف «عمر بن سعد» آمده است که وقتى در برابر شهيد کردن سالار شهيدان، امام حسين (عليه السلام) وعده فرماندارى رى به او داده شد به قدرى براى او جالب بود که حتى در معاد شک کرد و گفت: مى گويند خداوند بهشت و دوزخى آفريده اگر راست گفته باشند اين عمل را انجام مى دهم و توبه مى کنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندى در دنيا مى رسم. و از آن جا که امام (عليه السلام) از اين امور پاک و منزه بود هرگز شبهه اى در وجود مبارکش راه نيافت و چه بسيار افرادى در صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که براى جاذبه هاى مال و ثروت و مقام، ايمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که از آن حضرت سؤال کردند: چه چيزى ايمان را در انسان ثابت نگه مى دارد؟ امام (عليه السلام) فرمود: «الّذي يُثْبِتُهُ فيهِ الْوَرَعُ وَ الَّذي يُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ؛ آن چيزى که ايمان را در انسان ثابت مى دارد ورع و پرهيزکارى است و آن چيزى که ايمان را از او خارج مى کند طمع است». از اين جا نتيجه مى گيريم که اگر بخواهيم در عقايد خود راسخ باشيم بايد علاوه بر اين که آن ها را از منبع مطمئنى دريافت مى داريم خودسازى را نيز فراموش نکنيم مبادا طوفان وسوسه هاى شيطان و هواى نفس کاخ ايمان ما را متزلزل و ويران سازد.\nمطالعه خطبه هاى نهج البلاغه نيز شاهد صادق اين گفتار است، زيرا مى بينيم همه جا امام (عليه السلام) با قاطعيتِ تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن مى گويد و اين قاطعيت نشانه اعتقاد قطعى و تزلزل ناپذير امام (عليه السلام) در تمام اين مسائل است. اين سخن را با کلام ديگرى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در خطبه 189 نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجيداست پايان مى دهيم. امام (عليه السلام) در آن خطبه مى فرمايد: «بعضى از ايمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضى ديگر ناپايدار و عاريتى است که در ميان قلب و سينه تا سرآمدى معلوم قرار دارد» گويى اين سخن اشاره به آيه 98 سوره انعام است که مى فرمايد: (وَ هُوَ الَّذِى أَنشَأَکُمْ مِّنْ نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ)؛ «و کسى است که شما را از يک انسان آفريد (و شما از نظر ايمان يا آفرينش دو گروه مختلف هستيد:) پايدار و ناپايدار» يکى از تفسيرهاى اين آيه شريفه در کلام امام صادق (عليه السلام) آمده است، مى فرمايد: «فَالْمُسْتَقَرُّ: الإيمانُ الثّابِتُ، وَ الْمُسْتَوْدَعُ: الْمُعارُ؛ مستقر به معناى ايمان ثابت است و مستودع ايمان عاريتى است». ما در شرح آن خطبه عوامل پايدارى ايمان و تزلزل آن را به طور مشروح آورده ايم."
},
"185": {
"hekmat_number": 185,
"title": "حکمت 185",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1150",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا کَذَبْتُ وَ لا کُذِّبْتُ، وَ لا ضَلَلْتُ وَ لا ضُلَّ بِي.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرگز دروغ نگفته ام و هيچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به اين که آنچه پيامبر به من فرموده راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسى نيز به وسيله من گمراه نشده است.",
"Interpretation": "آنچه مى گويم حق است امام (عليه السلام) براى رفع ابهام از پيشگويى هايى که درباره آينده مى کند مى فرمايد: «هرگز دروغ نگفته ام و هيچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به اين که آنچه پيامبر به من فرموده راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسى نيز به وسيله من گمراه نشده است»؛ (مَا کَذَبْتُ وَ لا کُذِّبْتُ ، وَ لا ضَلَلْتُ وَ لا ضُلَّ بِي). همان گونه که در سند اين گفتار حکيمانه اشاره شد، امام (عليه السلام) اين جمله را در حوادث مختلف بيان کرده است از جمله در داستان «ذوالثدية مخدج». او کسى بود که چون پيامبر (صلي الله عليه و آله) مشغول تقسيم غنايم جنگى بود آمد و با عصبانيت گفت: عدالت را رعايت نکردى. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: واى بر تو اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى به عدالت رفتار خواهد کرد؟ به دنبال اين رخداد آيه 58 سوره توبه نازل شد: (وَ مِنْهُمْ مَّنْ يَلْمِزُکَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَ إِنْ لَّمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَاهُمْ يَسْخَطُونَ)؛ «و در ميان آن ها کسانى هستند که در (تقسيم) غنايم\nبه تو خرده مى گيرند اگر سهمى از آن (غنايم) به آن ها داده شود راضى مى شوند و اگر چيزى به آن ها داده نشود خشمگين مى شوند (هر چند حقى نداشته باشند)» در اين ماجرا يکى از حاضران (عمر بن خطاب) از پيامبر (صلي الله عليه و آله) اجازه خواست گردن او را بزند، ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله) او را از اين کار بازداشت و فرمود: او را رها کن او در آينده پيروانى پيدا خواهد کرد که از دين خدا خارج مى شوند، همان گونه که تير از کمان رها مى شود. آن ها گروهى خواهند بود که (به ظاهر) نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان ناچيز خواهيد شمرد. قرآن (بسيار) مى خوانند ولى از شانه و گلوگاهشان فراتر نمى رود. اميرمؤمنان (عليه السلام) به پيروان خود پيش از جنگ نهروان خبر داده بود که آن مرد در ميان خوارج است و کشته خواهد شد؛ ولى بعد از جنگ جسد او را پيدا نکردند. امام (عليه السلام) فرمود: نه من دروغ گفته ام و نه آن کسى که به من خبر داده به من دروغ گفته است ناگهان مردى آمد عرض کرد: اى اميرمؤمنان! جنازه او را يافتيم. امام (عليه السلام) به سجده افتاد و خدا را شکر گفت. از اين جمله (علاوه بر احاديث فراوان ديگر) به خوبى استفاده مى شود که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) اخبار غيبى فراوانى مربوط به حوادث آينده به اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرموده بود و امام (عليه السلام) نيز با اعتماد و يقينى که به اخبار پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) داشت، آن ها را در حوادث مختلف بازگو مى کرد و هرگاه کسى در آن ترديد مى نمود مى فرمود: «نه من دروغ مى گويم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است» و اين حوادث عينآ رخ مى داد و هنگامى که يکى از ياران آن حضرت سؤال کرد: اى اميرمؤمنان! شما داراى علم غيب هستيد؟ امام (عليه السلام) خنديد و در جواب براى اسکات او فرمود: «لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ، وَ إنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي\nعِلْمٍ؛ اين علم غيب نيست علمى است که از صاحب علمى (پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ) آموخته ام». براى توضيح بيشتر و پاره اى از مسائل مربوط به علم غيب، به شرحى که در ذيل خطبه 128 در جلد پنجم همين کتاب داده ايم مراجعه فرماييد تا تفسير آيات مربوط به علم غيب روشن گردد."
},
"186": {
"hekmat_number": 186,
"title": "حکمت 186",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1151",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لِلظَّالِمِ الْبَادِي غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ستگرى که آغازگر ظلم است فرداى قيامت دست خود را از پشيمانى (به دندان) مى گزد.",
"Interpretation": "سرنوشت ظالم آغازگر امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود هشدار شديدى به ظالمان و ستمگران مى دهد، مى فرمايد: «ستمگرى که آغازگر ظلم است فرداى قيامت دست خود را از پشيمانى (به دندان) مى گزد»؛ (لِلظَّالِمِ الْبَادِي غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ). امام (عليه السلام) اين سخن را از آيه 27 سوره فرقان برگرفته است آن جا که مى فرمايد : (وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا)؛ «و (همان) روزى که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد: اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم». نکته شايان توجه اين است که امام (عليه السلام) در اين جا ظالم را مقدم بر «بادى» کرده يعنى آن کسى که آغازگر ظلم است، از اين نظر که شخص دوم اگر مقابله به مثل کند ظلم نيست بلکه احقاق حقى است و اگر بيش از مقابله به مثل کند باز قبح و زشتى ظلم او به اندازه کسى که آغازگر ظلم است، نمى باشد و تعبير «عَضَّة» (به دندان گزيدن) کنايه از شدت ناراحتى است، زيرا انسان هنگامى که به ناراحتى هاى شديد گرفتار مى شود؛ ناراحتى هايى که از خود او سرزده و خودش باعث و بانى آن بوده، مى خواهد از خود انتقام بگيرد، براى اين کار به آزار خويشتن مى پردازد؛ گاه بر سر و صورت خود مى کوبد و گاه دست خود را که با آن کار خلافى انجام داده مى گزد.\nدر حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم: امام (عليه السلام) در مورد دو نفر که به هم دشنام مى دادند فرمود: «في رَجُلَيْنِ يَتَسابّانِ فَقالَ: الْبادي مِنْهُما أَظْلَمُ وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صاحِبِهِ عَلَيْهِ ما لَمْ يَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ؛ آن کس که آغازگر بوده ظالم تر است و گناه او و گناه نفر ديگر بر اوست مادامى که مظلوم از حد تعدى نکند». جمله «ما لَمْ يَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ» ممکن است اشاره به آن قسم از سب باشد که مظلوم در انجام آن مجاز است مثل اين که کسى به ديگرى بگويد: «لعنة اللّه عليک» و او در جوابش بگويد: «عليک لعنة اللّه» ولى در همان کتاب اصول کافى و بعضى کتب ديگر به جاى «ما لَمْ يَتَعَدَّ»، «ما لَمْ يَعْتَذِرْ» آمده است اشاره به اين که اگر شخص دشنام دهنده عذرخواهى کند و از کار خود توبه کرده و جبران نمايد گناه او برداشته مى شود. اين نسخه صحيح تر به نظر مى رسد، زيرا درباره نفر دوم تعبير «وِزْر» به کار رفته که نشان مى دهد او هم گناهکار است خواه تعدى کند يا تعدى نکند؛ ولى هرگاه مسئله عذرخواهى پيش آيد مشکل حل مى شود. درباره ندامت ظالم و عاقبت کار او احاديث ديگرى نيز از معصومان (عليهم السلام) نقل شده از جمله در حديثى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الظُّلْمُ نَدامَةٌ؛ ستمگرى پشيمانى است». با اين که مى دانيم ظلم سبب پشيمانى است ولى به قدرى اين رابطه شديد است که حضرت فرموده ستمگرى عين پشيمانى است. در حکمت 341 خواهد آمد که امام على بن ابى طالب (عليه السلام) فرموده است: «يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومٍ» و شبيه همين تعبير در\nحکمت 241 آمده است: «يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ» و مفهوم هر دو اين است که روزى که خداوند از ظالم انتقام مى گيرد بسيار شديدتر است از روزى که ظالم به مظلوم ستم مى کند. در مورد تجسم اعمال در روز قيامت از بعضى روايات استفاده مى شود که ظلم به صورت ظلمت و تاريکى مجسم مى شود همان گونه که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَاِنَّهُ ظُلُماتٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛ از ظلم بپرهيزيد که در روز قيامت ظلمت و تاريکى است». نيز از روايات استفاده مى شود: از جمله گناهانى که کيفر و عقوبت آن در اين دنيا دامان انسان را مى گيرد ظلم است، همان گونه که از امام باقر (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «ما مِنْ أَحَدٍ يَظْلِمُ بِمَظْلَمَةٍ إلّا أَخَذَهُ اللهُ بِها في نَفْسِهِ وَ مالِهِ؛ هيچ کس به ديگرى ستم نمى کند مگر اين که خداوند انتقام او را در جان يا مال او خواهد گرفت». اين سخن را با حديثى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم: فرمود: «إنَّ أسْرَعَ الْخَيْرِ ثَواباً الْبِرُّ وَ إنَّ أسْرَعَ الشَّرِ عِقاباً الْبَغْيُ؛ چيزى که ثواب آن بسيار زود به انسان مى رسد نيکوکارى است و چيزى که مجازات آن زود دامن انسان را مى گيرد ظلم و ستم است»."
},
"187": {
"hekmat_number": 187,
"title": "حکمت 187",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1152",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الرَّحِيلُ وَشِيکٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کوچ کردن (از دنيا) سريع است.",
"Interpretation": "بايد آماده بود اميرمؤمنان على (عليه السلام) دراين عبارت بسيار کوتاه و پرمعنا از بى وفايى و کوتاهى عمر دنياسخن مى گويد،مى فرمايد:«کوچ کردن (ازدنيا) سريع است»؛(الرَّحِيلُ وَشِيکٌ). «رحيل» به معناى هر گونه کوچ کردن است ولى در اين جا با قرائن حاليه به کوچ کردن از دنياى زودگذر اشاره مى کند. اين واژه گاه به معناى اسم مصدر آمده است؛ مانند کلام مورد بحث و گاه معناى صفت مشبهه را مى رساند؛ مثلاً شترى را به عنوان رحيل توصيف مى کنند، يعنى شتابنده و «وشيک» از ماده «وشک» (بر وزن اشک) به معناى سرعت گرفتن در سير است. بعضى از شارحان گفته اند: «وشيک» آن است که سرعتش بسيار شديد و عجيب باشد. از مسائلى که همه مى دانند و غالبآ از آن غافل اند کوتاهى عمر دنياست؛ گويى تا چشم بر هم مى زنى، کودکان، جوان و جوانان، پير مى شوند و پيران از صحنه خارج مى گردند. بارها افرادى را ديده ايم که گرد و غبار پيرى بر رخسار آن ها نشسته و ضعف سراسر وجودشان را فراگرفته و با قدى خميده عصازنان به زحمت راه مى روند، مى گوييم: عجب! ديروز جوان شاداب و راست قامت و قوى پنجه اى بود چه زود پير شد! تازه اين در صورتى است که رحيل در زمان پيرى فرارسد و گرنه بسيارند کسانى که در کودکى يا جوانى براثر حوادث مختلفى چشم از دنيا مى پوشند. نه تنها انسان ها به سرعت از اين جهان کوچ مى کنند، قدرت ها و سلطنت ها و حکومت ها هم بسيار زود زوال مى پذيرند.\nابن ابى الحديد تشبيهى براى دنيا از بعضى از حکما نقل کرده، مى گويد: پيش از آن که به دنيا بياييم عدمى بوده است مستمر و بعد از کوچ کردن ما از اين دنيا باز به ظاهر عدمى است مستمر و عمر ما در اين ميان مانند برقى است که در يک شب ظلمانى در بيابانى تاريک از ابرى مى جهد و بى درنگ خاموش مى شود. از آن مهم تر تشبيهاتى است که قرآن مجيد براى زندگى دنيا کرده است : (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً)؛ «(اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه کن که از آسمان فرو مى فرستيم؛ و به وسيله آن، گياهان زمين (سرسبز مى شود و) درهم فرومى رود؛ امّا بعد از مدتى مى خشکد؛ به گونه اى که بادها آن را به هر سو پراکنده مى کند؛ و خداوند بر همه چيز تواناست!». در آيه ديگرى از قرآن مجيد مى خوانيم که روز قيامت از گنهکاران سؤال مى شود: چند سال در روى زمين توقف کرديد؟ در پاسخ مى گويند: تنها به اندازه يک روز يا بخشى از روز. از آن هايى سؤال کنيد که توان شمردن ايام را دارند: (قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ). بار ديگر به آن ها گفته مى شود: «(خداوند) مى فرمايد: (آرى) شما مقدار کمى توقف کرديد اگر مى دانستيد. آيا گمان کرديد شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟»؛ (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون). در احاديث اسلامى نيز درباره کوتاهى عمر دنيا تعبيرات و تشبيهات بيدارکننده اى آمده است.\nاز جمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الدُّنْيا ساعَةٌ فَاجْعَلُوها طاعَةً؛ دنيا ساعتى بيش نيست اين ساعت را در مسير اطاعت خدا قرار دهيد». در حديث ديگرى امام زين العابدين على بن الحسين (عليهما السلام) مى فرمايد: «إِنَّ جَميعَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ في مَشارِقِ الاْرْضِ وَ مغارِبِها بَحْرِها وَ بَرِّها وَ سَهْلِها وَ جَبَلِها عِنْدَ وَلِيٍّ مِنْ أوْلِياءِ اللهِ وَ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللهِ کَفَيْءِ الظِّلالِ؛ تمام آنچه در شرق و غرب جهان، درياها و صحراها، دشت ها و کوه ها آفتاب بر آن مى تابد در نزد اولياءاللّه و عارفانِ به حق خدا همچون بازگشت سايه هاست». همان گونه که سايه هايى که به سوى غروب مى روند به سرعت برچيده مى شوند، عمر دنيا نيز چنين است. در کتاب تنبيه الخواطر آمده است که حسن بن على (عليه السلام) بسيار به اين شعر شاعر تمثل مى جست: يا أهْلَ لَذّاتِ دُنْيا لا بَقاءَ لَها *** اِنَّ اغْتِرارآ بِظِلٍّ زائِلٍ حُمْقُ اى اهل لذت هاى دنيايى که بقايى ندارد مغرور شدن به سايه اى که به زودى زوال مى پذيرد احمقانه است. حافظ نيز در اين زمينه مى گويد: مرا در منزل جانان چه جاى امن چون هر دم *** جرس فرياد مى دارد که بربنديد محمل ها اين سخن را با کلامى از نوح پيغمبر (عليه السلام) با آن عمر طولانى عجيب پايان مى دهيم که فرمود: «وَجَدْتُ الدُّنْيا کَبَيْتٍ لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَ خَرَجْتُ مِنَ الاْخَرِ». دنيا را همچون خانه اى يافتم که از يک در وارد شدم و از در ديگر خارج!"
},
"188": {
"hekmat_number": 188,
"title": "حکمت 188",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1153",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که دربرابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخيزد) هلاک خواهد شد.",
"Interpretation": "سرانجام مبارزه با حق امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى درباره کسانى که به مقابله با حق برمى خيزند، مى فرمايد: «آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخيزد) هلاک خواهد شد»؛ (مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ). اين کلام حکمت آميز با همين عبارت در لابه لاى خطبه شانزدهم نهج البلاغه آمده است که شرح آن را در جلد اول در ذيل همان خطبه (صفحه 651) بيان کرديم و حاصل آن اين است که هرگز به مخالفت و مقابله با حق برنخيزيد، زيرا حق قدرتى دارد که انسان را بر زمين مى کوبد؛ اگر در کوتاه مدت نکوبد در دراز مدت خواهد کوبيد و تاريخ، به ويژه تاريخ اسلام، نشان مى دهد آن ها که به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانى شان درهم پيچيده شد. نيز با توجّه به اين که حق به معناى واقعيت هاى ثابت است و واقعيت ها آثارى دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخيزند از ميان نمى رود، از اين رو سرانجام بر انسان غلبه مى کند و او را در هم مى شکند. درست ماننداين که انسان بداند فلان راه، مستقيم و راه ديگر بيراهه است، اگر به مخالفت با راه مستقيم برخيزد و به بيراهه رود هر قدر تلاش و کوشش کند به مقصد نمى رسد و سرانجامش هلاکت است. بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين جمله برگزيده اند و آن اين که هرگاه کسى در ميان مردم نادان به دفاع از حق برخيزد جان خود را به خطر\nانداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با اين گونه افراد مخالف اند و مفهوم آن اين مى شود که هر کس دفاع از حق کند بايد هزينه هاى اين دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد. ولى اين تفسير به هيچ وجه مناسب چنين گفتار حکيمانه اى نيست، زيرا اولاً در بعضى از متون لغت باصراحت آمده است که جمله «أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه شوشترى نيز موارد فراوانى را از کلمات عرب نقل کرده که همين گونه است. ثانيآ در خطبه شانزدهم، پيش و پس از آن جمله هايى آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام (عليه السلام) در اين جمله از بدکاران سخن مى گويد که به مخالفت با حق برمى خيزند. در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال ديگرى نيز در تفسير اين جمله ذکر شده و آن اين که منظور از «أبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ» به معناى روى گردانيدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان مى شود؛ ولى با توجه به اين که کلمه «أبْدى» به معناى آشکار کردن است اين تفسير نيز بعيد به نظر مى رسد. به هر حال مفهوم اين جمله اين است که امام (عليه السلام) به همه کسانى که به مخالفت با حق برمى خيزند هشدار مى دهد به عاقبت سوء کار خود بينديشند و از اين راه بازگردند. همان گونه که پيش از اين اشاره شد اين جمله در کتاب شريف کافى نيز به عنوان بخشى از يک روايت آمده و مرحوم ملاصالح مازندرانى در شرح آن مى گويد: مفهوم جمله اين است: کسى که آشکارا در برابر حق به خصومت برخيزد هلاک خواهد شد. مشابه همين معنا در گفتار حکيمانه 408 نيز آمده است آن جا که مى فرمايد: «مَنْ صارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ؛ آن کس که باحق بجنگدحق او را بر زمين خواهد کوبيد». قرآن مجيد نيز درباره حق و باطل چنين مى گويد: (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ)؛ «بلکه ما حق را بر باطل مى کوبيم و آن را هلاک مى سازد و اين گونه باطل محو و نابود مى شود». منظور از «حق» در کلام نورانى مولا (عليه السلام) اصل خداشناسى و آيين اسلام و فروع دين و حقوق اللّه و حقوق الناس به طور عام است، زيرا حق در اصل به معناى مطابقت و هماهنگى با واقع و نقطه مقابل آن «باطل» است. به همين دليل به ذات پاک خداوند، به طور مطلق «حق» اطلاق مى شود چون واقعيتى است انکارناپذير. در کتاب وجوه القرآن براى کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه اى در قرآن مجيد ذکر شده است: حق به معناى ذات پاک خداوند و به معناى قرآن، اسلام، توحيد، عدل، صدق، طرز صحيح، علانيه، شايستگى، واجب شدن، وام و بهره و براى هر کدام از اين ها آيه اى از آيات قرآن مجيد را شاهد آورده است."
},
"189": {
"hekmat_number": 189,
"title": "حکمت 189",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1154",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که صبر و شکيبايى او را نجات ندهد بى تابى او را از پاى درمى آورد.",
"Interpretation": "بى تابى کشنده است امام (عليه السلام) درباره اثر زيان بار ترک صبر و پيشه کردن جزع، مى فرمايد: «کسى که صبر و شکيبايى او را نجات ندهد بى تابى او را از پاى درمى آورد»؛ (مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ). به يقين در طول زندگى انسان، مصائب و مشکلات فراوانى است که هيچ کس از آن برکنار نمى ماند. عکس العملى که انسان مى تواند در مقابل اين حوادث دردناک و غم انگيز نشان بدهد يکى از اين دو است: نخست صبر و تحمل و شکرگزارى به درگاه خدا و دقت در يافتن راه نجات از آن مشکل يا مصيبت و حداقل کاستن از آثار زيان بار آن. ديگر، جزع و بى تابى است که هم اعصاب انسان را در هم مى کوبد و او را گرفتار بيمارى هاى مختلف کرده و گاه به مرگ مى کشاند و هم سبب ناشکرى در برابر خداوند و وزر و وبال براى سراى ديگر مى شود. انسان عاقل راه نخست را برمى گزيند که هم اجر صابران را دارد و هم فوايد و برکات صبر را. بنابراين مفهوم اين کلام حکيمانه بسيار روشن و شفاف است و اين که بعضى تصور کرده اند در مفهوم آن پيچيدگى است کاملاً اشتباه است. در ضمن از آنچه گفته شد معلوم گرديد که هلاکت در اين جمله هلاک دنيوى\nو اخروى هر دو را شامل مى شود همان طور که نجات در پرتو صبر نيز نجات دنيوى و اخروى را در برمى گيرد، هر چند گاهى در بعضى از روايات، تنها به هلاکت اخروى اشاره شده است؛ مانند حديثى از امام صادق (عليه السلام) که مى فرمايد: «اتَّقُوا الله وَ اصْبِرُوا فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَصْبِرْ أهْلَکَهُ الْجَزَعُ وَ إنَّما هَلاکُهُ فِي الْجَزَعِ أَنَّهُ إذا جَزِعَ لَمْ يُؤجَرْ؛ تقواى الهى پيشه کنيد و در برابر مشکلات و مصائب صبر وشکيبايى داشته باشيد، زيرا کسى که صبر نکند جزع، او را هلاک خواهد کرد و هلاکت او در جزع اين است که وقتى بى تابى کند اجر و پاداشى به او داده نخواهد شد». نکته صبر و جزع بارها در کلام امام (عليه السلام) موضوع صبر و جزع و آثار نيکوى صبر و آثار شوم جزع مطرح شد و ما نيز بحث هايى کرديم. در اين جا لازم مى دانيم به سبب اهميت موضوع باز اشاره اى به اين مطلب کنيم. همان گونه که اشاره شد، حيات دنيا آميخته با انواع مشکلات است. در مسير اطاعت الهى مشکلات کم نيست و در طريق پرهيز از گناه و تقوا مشکلات، زياد است. مصائب ناخواسته دامان همه را در دنيا مى گيرد و اگر توجه به اين حقيقت داشته باشيم که در گذشته چنين بوده و در آينده نيز چنين خواهد بود از وجود اين مشکلات ناراحت نمى شويم، پيمانه صبر ما لبريز نمى گردد، شکيبايى خود را از دست نمى دهيم و ناراحتى هاى روانى ناشى از جزع و بى تابى به سراغ ما نمى آيد، زيرا مى دانيم که همه با اين گونه امور به شکلى دست به گريبان اند. اين صبر و شکيبايى پاداش الهى فوق العاده اى دارد؛ از جمله در حديثى از امام\nصادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «مَنِ ابْتُليَ مِنْ شيعَتِنا فَصَبَرَ عَلَيْهِ کانَ لَهُ أجْرُ ألْفِ شَهيدٍ؛ اگر کسى از شيعيان ما مبتلا به مصيبتى شود و شکيبايى کند پاداش هزار شهيد را دارد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «ما مِنْ مُؤْمِنٍ إلّا وَ هُوَ مُبْتلىً بِبَلاءٍ مُنْتَظِرٌ بِهِ ما هُوَ أَشَدَّ مِنْهُ فَإنْ صَبَرَ عَلَى الْبَلِيَّةِ الَّتي هُوَ فيها عافاهُ اللهُ مِنَ الْبَلاءِ الَّذي يَنْتَظِرُ بِهِ وَ إِنْ لَمْ يَصْبِرْ وَ جَزِعَ نَزَلَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ الْمُنْتَظَرِ أبَدآ حَتّى يَحْسُنَ صَبْرُهُ وَ عَزاؤُهُ؛ هيچ فرد باايمانى نيست مگر اين که به بلايى مبتلا مى شود و بلاى شديدترى در انتظار اوست. هرگاه در برابر بلايى که در آن است شکيبايى کند، خدا او را از آن بلاى شديدتر که در انتظار اوست برکنار مى دارد و اگر بى تابى کند بلاها يکى پس از ديگرى بر سر او مى آيد تا صبر و شکيبايى پيشه کند». در حديثى امام هادى (عليه السلام) مى فرمايد: «الْمُصِيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ اثْنانِ؛ مصيبت براى انسان صابر يکى است و براى انسان ناشکيبا دوتا». مضاعف شدن مصيبت افراد ناشکيبا از اين جاست که ضربه هايى بر جسم و روح آن ها وارد مى کند و آن ها را درهم مى کوبد. کوتاه سخن اين که همان گونه که در گذشته نيز اشاره شد جزع و بى تابى افزون بر نوعى ناسپاسى در پيشگاه خدا، آثار بسيار مخرّبى روى اعصاب انسان دارد و او را گاه تا سرحد جنون پيش مى برد. براى درمان جزع لازم است انسان به مصائب اولياءاللّه در گذشته و مصائب دوستان و خويشان و بستگان توجه کند که هر يک به نوعى گرفتارند. به علاوه در آثار مثبت صبر و شکيبايى و آثار منفى جزع و بى تابى بينديشد. نيز به امورى\nبپردازد که فکر او را به خود مشغول مى سازد و از مصيبت منصرف مى کند تا در سايه آن به تدريج مصيبت را فراموش کند. اضافه بر اين، همان گونه که در روايتى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) اشاره شده، بسيارى از مشکلات پايانى دارد و به تعبير معروف: از اين ستون تا آن ستون فرج است. نبايد انسان خيال کند که هميشه مشکل به يک حال باقى مى ماند: «إنَّ لِلْمِحَنِ غاياتٌ لابُدَّ أنْ تَنْتَهِيَ إلَيْها؛ مشکلات غم انگيز، پايانى دارد». در گفتار حکيمانه 291 نيز بحثى درباره صبر و جزع خواهد آمد و براى توضيح بيشتر مى توانيد به جلد دوم اخلاق در قرآن، مباحث مربوط به صبر وشکيبايى و جزع، مراجعه فرماييد.\n."
},
"190": {
"hekmat_number": 190,
"title": "حکمت 190",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1155",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ وَا عَجَبَاهْ! أَ تَکُونُ الْخِلافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ (لاتَکُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ) الْقَرَابَةِ؟",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عجبا! آيا خلافت با همنشينى پيامبر حاصل مى شود؛ ولى با همنشينى و خويشاوندى حاصل نمى گردد؟ مرحوم سيد مى گويد: از آن حضرت شعرى در همين زمينه نقل شده است که (خطاب به خليفه اوّل) مى گويد: اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى اين چه شورايى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و ديگران) غايب بودند؟ و اگر از طريق قرابت با پيامبر دربرابر مخالفانت استدلال کردى ديگرى (اشاره به خود امام است) از تو به پيامبر سزاوارتر و نزديک تر است. قالَ الرَّضِيُّ: و َرُوِىَ لَهُ شِعْرٌ في هذَا الْمَعْنى: فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَيْفَ بِهذا وَالْمُشيرُونَ غُيَّبُ وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصيمَهُمْ *** فَغَيْرُکَ أوْلى بِالنَّبِيِّ وَ أَقْرَبُ",
"Interpretation": "عذر واهى براى تصدّى خلافت امام (عليه السلام) در اين کلام پرمعنا به سراغ استدلال هاى باطل مدعيان خلافت رفته و مى فرمايد: «عجبا! آيا خلافت با همنشينى پيامبر حاصل مى شود؛ ولى با همنشينى و خويشاوندى حاصل نمى گردد؟»؛ (وَاعَجَبَاهُ! أَتَکُونُ الخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ آلْقَرَابَةِ؟). مرحوم سيد رضى بعد از روايت اين کلام مى گويد: «از آن حضرت شعرى در همين زمينه نقل شده است که (خطاب به خليفه اوّل) مى گويد: اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى اين چه شورايى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و ديگران) غايب بودند؟ و اگر از طريق قرابت با پيامبر در برابر مخالفانت استدلال کردى ديگرى (اشاره به خود امام است) از تو به پيامبر سزاوارتر و نزديک تر است». قالَ الرَّضِيُّ: وَ رُوِىَ لَهُ شِعْرٌ في هذَا الْمَعْنى: فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَيْفَ بِهذا وَالْمُشيرُونَ غُيَّبُ وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصيمَهُمْ *** فَغَيْرُکَ أوْلى بِالنَّبِيِّ وَأَقْرَبُ ابن ابى الحديد معتقد است که صدر اين کلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بيتى که در ذيل آن قرار دارد خطاب به ابوبکر است (بسيارى ديگر از محققان نيز همين را پذيرفته اند) زيرا هنگامى که ابوبکر به عمر گفت:\nدستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم عمر در پاسخ او چنين گفت: «أنْتَ صاحِبُ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فِي الْمَواطِنِ کُلِّها شِدَّتِها وَ رَخائِها فَامْدُدْ أنْتَ يَدَکَ؛ تو همراه پيغمبر در همه جا بودى در حالات شدت و سختى و آسانى، تو دستت را دراز کن تا من با تو بيعت کنم». على (عليه السلام) در پاسخ اين سخن مى گويد: اگر مصاحبت با پيغمبر سبب شايستگى او براى خلافت مى شود کسى که همين مصاحبت را در طول عمر پيامبر اکرم (حتى پيش از اين که ابوبکر اسلام بياورد) داشته است و افزون بر آن از خويشاوندان نزديک پيغمبر هم بوده شايسته تر است. سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اما آن دو بيت شعر خطاب به ابوبکر است، زيرا ابوبکر در برابر انصار در سقيفه استدلال کرده بود که ما عترت رسول الله هستيم (و به همين دليل براى خلافت از ديگران شايسته تريم). على (عليه السلام) در برابر اين استدلال مى فرمايد: اگر خويشاوندى تو با پيامبر دليل شايستگى توست غير تو از تو به پيغمبر نزديک تر است. البته مى دانيم که نه مصاحبت با رسول الله (صلي الله عليه و آله) و نه خويشاوندى با آن حضرت هيچ يک براى خلافت و جانشين او کافى نيست، بلکه خلافت پيامبر (صلي الله عليه و آله) مرهون شايستگى هاى علمى و اخلاقى فراوانى است که جز در على (عليه السلام) وجود نداشت؛ ولى از آن جا که آن ها در برابر مخالفان خود به اين گونه مسائل يعنى مصاحبت و قرابت استدلال کردند اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خواهد با سخن خودشان دليلشان را باطل کند. نخستين بيت از شعرى که سيد رضى در ذيل اين کلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسيارى از کتب تاريخ و شعر و ادب نقل شده اشاره به داستان سقيفه است که به اصطلاح، گروهى از صحابه به مشورت پرداختند و ابوبکر را\nبه خلافت منصوب کردند در حالى که اگر منظور آن ها شوراى صحابه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بوده است اکثريت قاطع صحابه غايب بودند. شورايى بود بسيار محدود که شتاب زده و با نقشه قبلى تشکيل شده بود. امام (عليه السلام) مى فرمايد: به فرض که خلافت نياز به نص پيغمبر از سوى خداى متعال نداشته باشد و از طريق شورا مشخص شود، شوراى سقيفه هرگز براى اين کار صلاحيت نداشت. بيت دوم اشاره به استدلالى است که عمر در برابر طايفه انصار کرد. آن ها گفتند: ما براى خلافت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شايسته تريم و اگر اصرار داريد که شما هم در خلافت سهيم باشيد، يک نفر از ما و يک نفر از شما خلافت را بر عهده بگيرند؛ ولى عمر براى عقب راندن گروه انصار گفت: کسى اولويت دارد که با پيغمبر (صلي الله عليه و آله) قرابت داشته باشد و ما قرابت و خويشاوندى با آن حضرت داريم نه شما. امام (عليه السلام) در برابر اين سخن مى فرمايد: اگر قرابت معيار اولويت باشد فرد ديگرى (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبکر بسيار نزديک تر و اقرب است. امام (عليه السلام) در خطبه 67 نيز به اين معنا اشاره کرده، مى فرمايد: «آن ها به شجره (درخت) استدلال کردند اما ثمره و ميوه اش را ضايع ساختند؛ احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَ أضاعُوا الثَّمَرَةَ». درباره ماجراى پرغوغاى سقيفه بنى ساعده و حوادثى که در آن گذشت و مطالب بسيار سؤال برانگيزى که در آن بود به طور مشروح در جلد سوم همين کتاب در ذيل خطبه 67 (با استفاده از مدارک و منابع معروف اهل سنت) سخن گفتيم.\n."
},
"191": {
"hekmat_number": 191,
"title": "حکمت 191",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1156",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ؛ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ. وَ فِي کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ. وَ لا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَ لا يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ. فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ، وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ؛ فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً، إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا، وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا؟!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: انسان در اين دنيا هدفى است که تيرهاى مرگ همواره او را نشانه گيرى مى کنند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب کرده، بر يکديگر سبقت مى گيرند. همراه هر جرعه اى گلوگير شدنى و همراه هر لقمه اى (نيز) گلوگرفتنى است. انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت ديگر. به استقبال هيچ روز از عمرش نمى رود جز اين که از روز ديگرى از عمرش جدا مى شود، بنابراين ما اعوان و ياران مرگيم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار، با اين حال چگونه مى توانيم اميد بقا داشته باشيم؟ اين شب و روز هرگز ارزش چيزى را بالا نمى برند مگر اين که به سرعت\n(به جاى قبلى) بازمى گردانند و آنچه را که بنا کرده اند ويران مى سازند و هر چه را که جمع کرده اند پراکنده مى کنند.",
"Interpretation": "چهره واقعى دنيا و سرانجام دنياپرستان امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى چهره واقعى دنيا را به همگان نشان داده، از بى وفايى و ناپايدارى و مشکلات گوناگون آن سخن مى گويد؛ سخنى که از جان مولا (عليه السلام) برخاسته و بر جان مى نشيند. حضرت به شش نکته مهم اشاره کرده است: نخست مى فرمايد: «انسان در اين دنيا هدفى است که تيرهاى مرگ همواره او را نشانه گيرى مى کنند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب کرده، بر يکديگر سبقت مى گيرند»؛ (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا، وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ). «غرض» به معناى هدفى است که به آن تير مى اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ريشه «نضل» (بر وزن عزل) به معناى غلبه در مبارزه و «منايا» جمع «منية» به معناى مرگ است. جالب اينکه در اين عبارت انسان به دو چيز تشبيه شده است: يکى هدفى که تيراندازان آن را نشانه مى گيرند و ديگر سرمايه اى که غارتگران آن را چپاول مى کنند. انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تيرهايى که به سوى او پرتاب مى شوند. وجود انسان و استعدادهاى فراوان او همان سرمايه عظيمى است که مصائب مختلف به غارت آن مى پردازند و به همين دليل آرامش واقعى هرگز در اين زندگى ديده نمى شود. چگونه انسانى مى تواند آرامش داشته باشد در حالى که\nدشمنانى از اطراف، او را نشانه گرفته اند و غارتگرانى اطراف خانه او جمع شده اند؟ در دومين نکته که در واقع تکميل کننده نکته پيشين است مى فرمايد: «همراه هر جرعه اى گلوگير شدنى و همراه هر لقمه اى (نيز) گلوگرفتنى است»؛ (وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ. وَ فِي کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ). «شَرَق» مايعى است که گلوى انسان را مى گيرد و «غَصَص» غذايى که گلوگير مى شود. اشاره به اين که در کنار هر لذتى از لذات دنيا خطرات و ناراحتى هايى وجود دارد؛ در کنار هر نوشى نيشى است و در کنار هر خوشبختى بدبختى. زندگى دنيا زندگى آميخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نيرو و توان جسمانى و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمايه هاست. با اين حال کدام عاقل مى تواند آن را به عنوان هدف اصلى خود برگزيند؟ زندگى خالى از هر گونه ناراحتى زندگى جاويدان آخرت در بهشت برين است: (وَ إِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ)؛ «و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستند». در سوره فاطر آيات 34 و 35 مى خوانيم: (وَ قَالُوا الْحَمْدُ للهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ * الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ)؛ «آن ها مى گويند: حمد (و ستايش) براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت، پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسى که با فضل خود ما را در اين سراى اقامت (جاويدان) جاى داد نه در آن رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى».\nسپس در ادامه معرفى حقيقت دنيا به سومين نکته پرداخته، مى فرمايد: «(يکى از مشکلات مهم دنيا اين است که) انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت ديگرى»؛ (وَ لا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى). اين نکته واقعيتى ملموس و شايان دقت و عبرت است؛ فى المثل کسى که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است؛ هنگامى که خدا اين نعمت را به او ارزانى مى دارد نيز مشکلات زيادى براى نگهدارى و اداره و تربيت فرزند به سراغ او مى آيد. هنگامى که مرکبى ندارد در زحمت است، وقتى هم که صاحب مرکبى شد آسودگى هاى ديگرى را از دست مى دهد. هنگامى که نام و نشان و شهرتى پيدا مى کند به نعمتى رسيده اما نعمت هاى ديگرى را به سبب اين شهرت از دست مى دهد. در واقع تمام نعمت هاى دنيا اين گونه است که با هم جمع نمى شوند، بلکه يکى مى آيد و ديگرى از دست مى رود. در چهارمين نکته که بى شباهت به نکته قبل نيست مى فرمايد: «انسان به استقبال هيچ روز از عمرش نمى رود جز اين که از روز ديگرى از عمرش جدا مى شود»؛ (وَ لا يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ). گرچه هر روزى از عمر نعمتى از نعمت هاى گران بهاى الهى است ولى اين نعمت از سرمايه عمر انسان برداشته مى شود و او را يک گام به مرگ نزديک تر مى کند. اين شبيه همان چيزى است که در يکى ديگر از گفتارهاى حکيمانه امام (عليه السلام) (حکمت 74) گذشت که مى فرمايد: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ؛ نفس هاى انسان گام هاى او به سوى پايان عمر است» بسيارند کسانى که از اين نکته غافل اند؛ گويى عمر خود را در اين دنيا جاويدان مى دانند به همين سبب به سادگى روزها و ماه ها و سال هاى عمرشان را به هدر مى دهند بى آن که چيزى در برابر اين سرمايه عظيم دريافت کنند.\nقرآن مجيد اين حقيقت را به صورت ديگرى بيان کرده است، مى فرمايد : (وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ)؛ «سوگند به عصر! که انسان در زيان کارى است». چه زيانى از اين بالاتر که هر روز که مى گذرد بخشى از سرمايه گران بهاى عمر او کاسته مى شود. آن گاه در پنجمين نکته که باز در ارتباط با نکات پيشين است مى فرمايد: «بنابراين ما اعوان و ياران مرگيم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با اين حال چگونه مى توانيم اميد بقا داشته باشيم؟»؛ (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ). «منون» از ريشه «منّ» به معناى قطع و نقصان گرفته شده و از آن جا که مرگ، عمر انسان را قطع مى کند و مايه نقصان عدد انسان ها مى گردد به آن «منون» گفته شده است. همچنين از آن جا که انسان با گذراندن عمر خود گويى به مرگ خويش کمک مى کند تعبير «أعْوانُ الْمَنُون» (ياران و کمک کاران مرگ) به کار رفته است و «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع «حَتف» به معناى مرگ است) اشاره به اين است که عوامل نابودى، بيمارى ها، سيل ها، زلزله ها، جنگ ها و حادثه هاى ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام يکى از آن ها تير خود را به هدف مى زند و به زندگى انسان پايان مى دهد. به همين دليل امام (عليه السلام) مى فرمايد: با وجود اين عوامل مرگبار ما چگونه اميد بقا داريم؟ هيچ کس از يک روز بعد و يا حتى يک ساعت بعد آگاه نيست که چه سرنوشتى دارد؟ آيا در زمره زندگان است، يا در کنار مردگان آرميده است؟ خواه پير باشد يا جوان، سالم باشد يا بيمار. حضرت در ششمين و آخرين نکته در تکميل بحث هاى گذشته مى فرمايد: «اين شب و روز هرگز ارزش چيزى را بالا نمى برند مگر اين که به سرعت\n(به جاى قبلى) بازمى گردانند و آنچه را که بنا کرده اند ويران مى سازند و هر چه را که جمع کرده پراکنده مى کنند»؛ (وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا). شب و روز در واقع واحدهاى زندگى انسان را تشکيل مى دهند که عمر انسان با گذشت آن ها سپرى مى شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آن که آن ها ظرف زمان اند نه عامل حوادث) نوعى مجاز در نسبت است. شبيه آنچه در خطبه اى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده که مى فرمايد: «وَ قَدْ رَأيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ کَيْفَ يُبْلِيانِ کُلَّ جَديدٍ وَ يُقَرِّبانِ کُلَّ بَعيدٍ؛ شما مردم شب و روز را ديده ايد که چگونه هرچيز نو و جديدى را کهنه و هر دورى را نزديک مى سازند». اميرمؤمنان (عليه السلام) با تعبير ديگرى در خطبه 90 که در جلد سوم گذشت آن را بيان فرموده و به جاى شب و روز، خورشيد و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزديک ها مى شمرد (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبانِ في مَرْضاتِهِ يُبْلِيانِ کُلَّ جَديدٍ وَ يُقَرِّبانِ کُلَّ بَعيدٍ). در يک جمع بندى از مجموع اين گفتار حکيمانه مى توان چنين گفت: از آن جا که «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ کُلِّ خَطيئَةٍ» و علاقه به ماديات سرچشمه همه يا اغلب گناهان است، امام (عليه السلام) براى کاستن حب دنيا از تعبيرات بسيار پرمعنا در اين کلام نورانى استفاده کرده است. نخست هدف بودن انسان را در برابر تيرهاى مرگ که سرانجام هر کسى است مطرح مى کند و سپس به خطراتى که در هر لحظه حيات انسان را تهديد مى کند ـمانند گلوگير شدن جرعه آب يا لقمه غذا ـ اشاره مى فرمايد سپس توجه را به اين نکته مهم جلب مى کند که هميشه مواهب دنيا با محروميت هايى همراه است\nو هرگز انسان نمى تواند تمام آن ها را يک جا در اختيار بگيرد. آن گاه هشدار مى دهد که روزهاى عمر پى درپى در گذرند و هر روز، انسان گام تازه اى به سوى مرگ برمى دارد و مهم اين جاست که از دست دادن سرمايه عمر در اختيار ما نيست؛ چه بخواهيم و چه نخواهيم پى درپى از ما گرفته مى شود. مجموع اين سخن درس عبرتى است براى همگان تا زهد در دنيا را پيشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهيزند و از اين دنيا براى سعادت جاويدان خود در سراى آخرت توشه بيندوزند."
},
"192": {
"hekmat_number": 192,
"title": "حکمت 192",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1157",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ يَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى فرزند آدم! هر چه بيش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخيره کنى) خزانه دار ديگران در آن خواهى بود.",
"Interpretation": "خزانه دار ديگران بودن اين کلام کوتاه و بسيار پرمعناى اميرمؤمنان (عليه السلام) به نکته اى اشاره مى کند که مردم غالبآ از آن غافل اند، مى فرمايد: «اى فرزند آدم! هر چه بيش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخيره کنى) خزانه دار ديگران در آن خواهى بود»؛ (يَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِکَ). غالب مردم حد و اندازه اى براى به دست آوردن مال و ثروت قائل نيستند و معتقدند هر چه بيشتر بهتر؛ اما هنگامى که درست دقيق مى شويم مى بينيم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف مى کنيم؛ غذايى که مى خوريم، مايعاتى که مى نوشيم، لباسى که مى پوشيم، خانه اى که در آن زندگى مى کنيم، مرکبى که بر آن سوار مى شويم و مانند آن و در مورد بسيارى از اشخاص، اين مواد مصرفى تنها گوشه کوچکى از اموال آن ها را شامل مى شود و بقيه را ذخيره مى کنند، پيوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسدارى مى کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و ساير بستگان خود بسپارند و با دنيايى از حسرت، چشم از آن ها بپوشند و با يک کفن بسيار کم ارزش وارد سراى ديگر شوند. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين کلام نورانى داستانى از «حسن بصرى» و «عبداللّه بن اهتم» نقل مى کند، مى گويد: حسن هنگامى که عبداللّه بيمار شده بود و آخرين ساعات عمر خود را طى مى کرد به عيادت او\nرفت. نگاه کرد ديد عبدالله پيوسته چشمش را به صندوقى دوخته که در گوشه اى از اتاق قرار داشت، عبدالله رو به حسن بصرى کرد و گفت: در اين صندوق صد هزار(درهم) است که نه زکات آن داده شده و نه صله رحم با آن انجام شده است. حسن گفت: مادرت به عزايت بنشيند براى چه چيز آن را ذخيره کرده اى؟ گفت: براى ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان (براى تأمين زندگى آينده در موارد سخت اندوخته ام) اين را گفت و بعد از مدت کوتاهى از دنيا رفت. حسن در تشييع جنازه او شرکت کرد. هنگامى که او را دفن کردند دست خود را (از نهايت تأسف) به يکديگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت: اين کسى است که شيطان بر او غلبه کرد، او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بى وفايى برادران ترساند و او و دايع الهى را براى خود ذخيره کرد سپس از اين دنيا غمگين و اندوهناک بيرون رفت، نه زکات مالش را پرداخت نه صله رحم به جاى آورد. آن گاه روى به بازماندگان کرد و گفت: اى وارثان! گوارا اين مال را بخوريد، اين مال، حلال به دست شما افتاده مراقب باشيد وبال شما نشود، اين مال کسى است که آن را جمع کرد و بخل ورزيد، بر امواج درياها سوار شد، از بيابان هاى خشک گذشت و از طريق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت، خودش در حياتش از آن بهره نگرفت ولى ضررهاى او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت. آن را گردآورى کرد و محکم در صندوق نگه داشت تا روز قيامت که روز حسرت است. (سپس به حاضران گفت:) بالاترين حسرت اين است که مال خود را در ميزان اعمالِ غير خودت ببينى. تو بخل ورزيدى درباره مالى که خدا به تو روزى کرده بود و در مسير طاعتش مصرف نکردى. آن را براى ديگرى نگهدارى کردى که او در راه رضاى خداوند صرف کند. واى بر اين حسرت غير قابل جبران و رحمت ازدست رفته. گويا اين سخن را از على (عليه السلام) گرفته آن جا که نقل شده است: «سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ: مَنْ أعْظَمُ النّاسُ حَسْرَةً؟ قالَ: مَنْ رَأى مالَهُ في ميزانِ غَيْرِهِ وَ أدْخَلَهُ اللهُ بِهِ النّارَ وَ أدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ از اميرمؤمنان (عليه السلام) سؤال کردند: چه کسى روز قيامت حسرتش از همه بيشتر است؟ فرمود: کسى که اموال خود را در ميزان اعمال ديگران ببيند و خدا او را به سبب آن مال وارد دوزخ کند و ديگرى را (که هيچ زحمتى براى آن نکشيده بود براى نيکوکارى اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد». اين نکته شايان توجه است که مقصود امام (عليه السلام) از اين سخن آن نيست که انسان، تنها به اندازه تحصيل قوت خود تلاش و فعاليت اقتصادى داشته باشد بلکه به عکس، طبق دستورات اسلام بايد از طرق صحيح بسيار تلاش کرد ولى اموالى را که جمع آورى مى کند، اضافه آن را در راه خدا و کارهاى خير و خدمت به بندگانش صرف کند، نه اين که آن ها را ذخيره کرده و براى وارثان بگذارد و خودش هيچ بهره معنوى از آن نبرد. قرآن مجيد نيز به همين معنا اشاره فرموده آن جا که مى گويد: (وَ يَسْأَلُونَکَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ)؛ «از تو سؤال مى کنند: چه چيز را انفاق کنند؟ به آن ها بگو: از مازاد نيازمندى هاى خود انفاق کنيد». «عفو» در لغت معانى فراوانى دارد؛ از جمله مقدار اضافى مال و نيز بهترين قسمت مال. در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ ما فَضُلَ عَنْ قُوتِ سَنَةٍ؛ عفو چيزى است که از هزينه سال اضافه بيايد». مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب خصال از اميرمؤمنان على (عليه السلام)\nنقل مى کند که شخصى از حاجتمندى اش به اميرمؤمنان (عليه السلام) شکايت کرد، امام (عليه السلام) فرمود: «اعْلَمْ أنَّ کُلَّ شَيْءٍ تُصِيبُهُ مِنَ الدُّنْيا فَوْقَ قُوتِکَ فَإنَّما أنْتَ فيهِ خازِنٌ لِغَيْرِکَ؛ بدان که آنچه از دنيا بيش از مقدار هزينه خود به دست مى آورى خزانه دار ديگران در آن خواهى بود». گويا امام (عليه السلام) مى دانست که زندگى او تأمين است و نيازى را که مطرح کرده فوق آن است، همان گونه که بسيارى از مردم به همين مصيبت گرفتارند؛ پيوسته جمع آورى کرده و به گمان خود براى روز مبادا ذخيره مى کنند در حالى که وضع کار و کسب و فعاليت اقتصادى آن ها طورى است که هرگز از آينده بدى خبر نمى دهد. در واقع بسيارى از کسانى که به اندوختن مال روى مى آورند، نه حقوق آن را مى پردازند و نه با آن صله رحم به جاى مى آورند و نه کار نيک با آن انجام مى دهند و مى گويند: هدف ما تأمين آينده خود و فرزندان است. اين ها به رازقيت خدا سوء ظن دارند، همان گونه که در نامه مالک اشتر نيز گذشت که امام (عليه السلام) مى فرمايد : «إنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرائِزٌ شَتّى يَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ؛ بخل و ترس و حرص غريزه هاى مختلفى است که ريشه همه آن ها سوءظن به خداوند است».\n."
},
"193": {
"hekmat_number": 193,
"title": "حکمت 193",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1158",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِيَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: براى دل ها (ى آدميان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است. هنگامى که مى خواهيد کارى انجام دهيد از سوى علاقه و اشتياق وارد شويد، زيرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابينا مى شود.",
"Interpretation": "کارها را با نشاط آغاز کنيد امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به يک نکته اساسى روانشناسى اشاره کرده است، مى فرمايد: «براى دل ها (ى آدميان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامى که مى خواهيد کارى انجام دهيد از سوى علاقه و اشتياق وارد شويد، زيرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابينا مى شود»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِيَ). منظور از «قلب» و «قلوب» در اين عبارت، عقل و فکر انسان است که حالات مختلفى دارد؛ گاهى در حال نشاط و علاقه به انجام دادن کارى و زمانى در حال تنفر و بى ميلى و بى علاقگى است. هنگامى که در حال نشاط؛ مثلاً نشاط براى عبادات، به سراغ عبادت مى رويم، مى توانيم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل و احسن به پايان ببريم؛ اما در حالى که تمايلات درونى موافق نيست کار به زحمت انجام مى شود و ايجاد خستگى و ناراحتى مى کند. از اين رو در حکمت 312 مى فرمايد: «إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْبارآ؛ فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ، وَ إذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرائِضِ؛ دل ها گاهى پرنشاط و زمانى بى نشاط است؛ آن گاه که نشاط دارند آن ها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگماريد و هنگامى که بى نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت کنيد».\nهمين مضمون در کتاب شريف کافى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده و با تعبير مشروح ترى در کلام امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) ديده مى شود؛ آن جا که فرمود : «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْباراً وَ نِشاطآ وَ فُتُورآ فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَ فَهِمَتْ وَ إذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَ مَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَ نِشاطِها وَ اتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَ فُتُورِها؛ دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقايق را به خوبى مى بيند و مى فهمد و هنگامى که ادبار کند، ناتوان و ملول مى گردد، بنابراين در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن برويد و در هنگام ادبار وفتور آن را رها سازيد». حقيقت اين است که روح آدمى نيز مانند جسم او حالات مختلف دارد؛ گاه انسان از نظر جسمى خسته و ناتوان است؛ در اين هنگام اگر کارى به او واگذارند به يقين به صورت کامل انجام نخواهد داد؛ يا خطا و اشتباه مى کند يا ناقص به جا مى آورد؛ اما هنگامى که داراى نشاط و قدرت و نيروست، هر کارى را به خوبى انجام مى دهد. روح انسان نيز همين گونه است و به تعبير بعضى از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط؛ در حالت قبض نبايد به خود فشار بياورد؛ اما در حالت بسط بايد با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود. مطالعه در حال نشاط، لذت بخش و عميق و پرفايده و در حال ملالت و ادبار، خستگى آور و بسيار سطحى و گاه آميخته با انواع اشتباهات است. به همين دليل در همه جاى دنيا براى بهره ورى بيشتر از کار کارگران و کارمندان، سعى مى کنند عوامل نشاط را براى آن ها فراهم آورند و مرخصى ها، جايزه ها و تزئين محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه هاى\nپرگل همه براى ايجاد نشاط است. البته آن ها از وسايل نامشروعى مانند انواع موسيقى نيز براى اين کار استفاده مى کنند. در شريعت اسلامى نيز براى ايجاد نشاط، به خصوص در مورد عبادات، عوامل مختلفى ديده مى شود. وضو گرفتن پيش از نماز به يقين نشاط آور است. مضمضه و استنشاق آب در دهان و بينى افزون بر نظافت، ايجاد نشاط مى کند. دستور داده شده قرآن و اذان با صداى زيبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد. جمعه و جماعت ايجاد نشاط در عبادت مى کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمى براى نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ مى کند. همچنين وعده هاى حقيقى براى مطيعان و نيکوکاران و مجاهدان و شهيدان به نعمت هاى بسيار لذت بخش بهشتى نشاط آور است. بسيارى از غذاهايى نيز که در قرآن مجيد به آن ها اشاره شده غذاهاى نشاط آور است. خواب شب که به آن توصيه شده رفع ملال مى کند و نشاط مى آورد. اين موضوع از آيات و روايات به کتب فقهى ما نيز نفوذ کرده و بعضى از فقها تصريح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر مى توان ترک کرد و يکى از عذرها را غم و اندوه شمرده اند. مرحوم نراقى در کتاب مستند مى گويد: منظورشان اين نيست که در اين حال استحباب ندارد، چرا که اگر در آن حال نيز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور اين است که در مورد چنين اشخاصى تأکيد بر نافله نمى شود سپس به روايت مذکور که از کتاب کافى نقل کرديم اشاره مى کند."
},
"194": {
"hekmat_number": 194,
"title": "حکمت 194",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1159",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِينَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَيُقَالُ لِي: لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ فَيُقَالُ لِي: لَوْ عَفَوْتَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: من چه زمانى آتش خشمم را فرو نشانم؟ آيا هنگامى که از انتقام، ناتوانم که به من مى گويند: اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است يا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى شود: اگر عفو کنى بهتر است؟",
"Interpretation": "از انتقام بپرهيز امام (عليه السلام) در اين سخن پرگهر به ترک انتقام و در پيش گرفتن روش صبر و عفو دعوت مى کند و مى فرمايد: «من چه زمانى آتش خشمم را فرو نشانم؟ آيا هنگامى که از انتقام، ناتوانم که به من مى گويند: اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است يا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى شود: اگر عفو کنى بهتر است؟»؛ (مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِينَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَيُقَالُ لِي لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ فَيُقَالُ لِي: لَوْ عَفَوْتَ). اين يک واقعيت است که انسان خشمگين در برابر ظلم و ستمى که بر او مى رود دو حالت دارد: گاه مى خواهد انتقام بگيرد؛ اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهديد شخص ظالم برخيزد و گاه با او گلاويز شود؛ اما هنگامى که ناتوانى خود را مى بيند عقب نشينى مى کند. در اين هنگام همه به او مى گويند: اگر مى خواهى انتقام بگيرى بگذار توانايى پيدا کنى و اين گونه که مايه رسوايى و آبروريزى است به ميدان دشمنت مرو، بنابراين در چنين حالتى مردم، او را به صبر و شکيبايى دعوت مى کنند؛ اما اگر توان انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر او ضعيف و ناتوان گردد همين که دست به انتقام بلند مى کند مردم به او مى گويند: شايسته است عفو کنى که زکات قدرت عفو است.\nبه اين ترتيب در هيچ حال، انتقام جويى عاقلانه و صحيح نيست. امام (عليه السلام) با اين تعبير لطيف مى خواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چيزى که آتش هايى برمى فروزد و گاه سرچشمه جنگ هاى خونين و گسترده ودامنه دار مى شود. خود امام (عليه السلام) نمونه کاملى از اين معنا بود: در داستان جنگ جمل هنگامى که بر دشمنان پيروز شد فرمان عفو آن ها را صادر کرد و عايشه را که از گردانندگان اصلى اين جنگ بود با احترام به مدينه بازگرداند. داستان عفو عمرو بن عاص توسط امام (عليه السلام) هنگامى که در ميدان صفين در چنگ او گرفتار شده بود و براى نجات خويشتن خود را برهنه و عريان ساخت معروف است. از آن معروف تر داستان توصيه هاى آن حضرت درباره قاتل خويش «عبدالرحمان ملجم مرادى» است که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسيله استراحت اين زندانى را فراهم کنند و فرمود: اگر زنده بمانم خود مى دانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنيد بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ايجاب کرد که) لازم بدانيد که او قصاص شود تنها با يک ضربه وى را قصاص کنيد همان گونه که او يک ضربه بر من وارد کرد. اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين درس را از استادش پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آموخته بود که نمونه روشن آن عفو عمومى حضرت در داستان فتح مکه است، در حالى که آن ها قاتلان اصحاب و ياران پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بودند و در سيزده سال که حضرت در مکه بود ظلم و جنايت فراوانى در حقش روا داشتند و در ساليانى که در مدينه بود آتش جنگ هايى بر ضدش برافروختند؛ ولى حضرت با يک فرمان عمومى، همه را را عفو کرد و حتى «وحشى» قاتل معروف عمويش «حمزه» را که جنايتى\nبسيار وحشتناک انجام داده بود بعد از پذيرش اسلام بخشيد و هنگامى که به مدينه آمد و خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد و اسلام را ظاهرآ پذيرفت حضرت او را عفو کرد ولى فرمود: در اين جا نمان، زيرا ديدن تو خاطره شهادت عمويم حمزه را در نظرم زنده مى کند. «وحشى» از آن جا به شام رفت و در آن جا ماند. قرآن مجيد يکى از صفات بهشتيان و پرهيزکاران را کظم غيظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت مى شمارد، مى فرمايد: (وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ * الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)؛ «و شتاب کنيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتى که وسعت آن، آسمان ها و زمين است؛ و براى پرهيزکاران آماده شده است. (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند؛ و خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم درمى گذرند؛ و خدا نيکوکاران را دوست دارد». مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدرى اهميت دارد که علاوه بر آيات فراوانى از قرآن، در روايات معصومان (عليهم السلام) نيز بازتاب گسترده اى دارد؛ ازجمله در حديثى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إذا کانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نادى مُنادٍ: مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَى اللهِ فَلْيَدْخُلِ الْجَنَّةَ؛ در روز قيامت، منادى ندا مى دهد: کسى که پاداش او بر عهده خداست وارد بهشت شود» «فَيُقالُ: مَنْ ذَا الَّذي أجْرُهُ عَلَى اللهِ؛ گفته مى شود: چه کسى است که پاداش او بر خداست؟» «فَيُقالُ: الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ؛ گفته مى شود: کسانى که مردم را عفو کرده اند و آن ها بدون حساب وارد بهشت مى شوند». در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ؛ عفو و گذشت تاج فضايل اخلاقى است». البته عفو و گذشت در مورد کسانى است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنايات خود نيفزايند، همان گونه که اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لاعَنِ الْمُصِرِّ؛ عفو درباره کسى است که به گناه خود اقرار کند (و پشيمان باشد) نه کسى که اصرار مى ورزد». ."
},
"195": {
"hekmat_number": 195,
"title": "حکمت 195",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1160",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ: هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ. وَ رُوِيَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ: هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِيهِ بِالأَمْسِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) از کنار مزبله اى گذشت، فرمود: اين همان است که بخيلان درباره آن بخل مى ورزيدند. و در روايت ديگرى چنين نقل شده که امام (عليه السلام) پس از مشاهده مزبله فرمود: اين همان چيزى است که ديروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت مى کرديد.",
"Interpretation": "پايان کار بخيلان امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه براى نهى انسان ها از بخل به نکته اى اشاره مى کند که دقت در آن مى تواند انسان را از بخل بازدارد و آن اين است که «امام (عليه السلام) از کنار مزبله اى عبور کرد، فرمود: اين همان است که بخيلان درباره آن بخل مى ورزيدند»؛ (وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ: هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ). «در روايت ديگرى چنين نقل شده که امام (عليه السلام) پس از مشاهده مزبله فرمود: اين همان چيزى است که ديروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت مى کرديد»؛ (وَ رُوِيَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ: هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِيهِ بِالأَمْسِ). انسان اگر به پايان امور بنگرد درباره آغاز آن تجديد نظر خواهد کرد؛ هنگامى که ببيند لذيذترين و پاکيزه ترين غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادى از آن، تفاله آن به شکل گنديده اى درمى آيد باور مى کند که آنچه درباره آن بخل ورزيده بود اشتباه بود. نيز اگر انسان از کنار قبرستانى عبور کند که هنوز بوى تعفن بعضى از اجساد از آن به مشام مى رسد و ببيند پايان کار کجاست، يقين پيدا مى کند که در زندگى مادى خود و روى آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است. مرحوم شوشترى شعر فارسى جالبى در اين زمينه نقل کرده، مى گويد: عارفى روزى به راهى مى گذشت *** واله و سرمست چون مى خوارگان\nديد گورستان و مبرز روبرو *** اينْش نعمت اينْش نعمت خوارگان ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به اين مضمون نقل کرده است که به «ضحاک بن سفيان کلابى» فرمود: «أَلَسْتَ تُؤتَى بِطَعامِکَ وَ قَدْ قَزَحَ وَ مَلَحَ ثُمَّ تَشْرَبُ عَلَيْهِ اللَّبَنَ وَ الْماءَ؛ آيا غذاى خود را جالب و گوارا نمى خورى سپس روى آن شير يا آب مى نوشى؟» عرض کرد: آرى. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: عاقبت آن به کجا مى رسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت: اى رسول خدا! همان گونه مى شود که مى دانى. حضرت فرمود: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْيا بِما يَصيرُ إلَيْهِ طَعامُ ابْنِ آدَمَ؛ خداوند دنيا را به آنچه غذاى انسان سرانجام به آن منتهى مى شود تشبيه کرده است». سپس مى افزايد: بعضى از مفسران، آيه شريفه (فَلْيَنْظُرِ الإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ) را اشاره به اين موضوع نيز دانسته اند. اولياءاللّه براى تشريح حقارت دنيا از انواع بيانات و تعبيرات استفاده کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که به يکى از ياران خود به نام «حفص بن غياث» فرمود: «مَا مَنْزِلَة الدُّنْيا بِنَفْسِي إلاَّ بِمَنْزِلَةِ آلمِيْتَةِ إذا آضْطُرِرْتُ إلَيْها اُکَلْتُ مِنْها؛ دنيا در نزد من به منزله ميته است که وقتى مضطر شوم از آن بهره مى گيرم». سپس افزود: «يا حَفْصُ! إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالى عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَإلى ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلُمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّيئَةِ ... ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّآ فِى الأَرْضِ وَ لا فَسَادآ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) وَ جَعَلَ يَبْکي وَ يَقُولُ: ذَهَبَ وَ اللهِ الأَمانِيُّ عِنْدَ هذِهِ الاْيَةِ؛ خداوند تبارک و تعالى مى داند بندگان چه اعمالى انجام مى دهند و پايان کارشان به کجا\nمى رسد؛ اما هنگامى که گناهى انجام مى دهند حلم مى کند (و به سرعت آن ها را مجازات نمى فرمايد) سپس آيه شريفه 83 سوره قصص را تلاوت فرمود: «آن سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهيم که اراده برترى جويى و فساد در زمين را ندارند و عاقبت نيک براى پرهيزکاران است». آن گاه امام (عليه السلام) گريه کرد و فرمود: به خدا سوگند! با وجود اين آيه تمام آرزوها بر باد رفته است (آرزوى نجات و رسيدن به بهشت برين آرزوى مشکلى است)». در روايت معروف امام مجتبى (عليه السلام) در آخرين ساعات عمر مبارکش خطاب به «جنادة بن ابى امية» آمده است که به او فرمود: «أنْزِلِ الدُّنْيا بِمَنْزِلَةِ الْمِيْتَةِ خُذْ مِنْها ما يَکْفيکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً کُنْتَ قَدْ زَهَدْتَ فيها وَ إنْ کانَ حَرامآ لَمْ يَکُنْ فِيهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمِيْتَةِ وَ إنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ يَسيرٌ؛ دنيا را به منزله ميته فرض کن و از آن به مقدار نيازت برگير که اگر حلال باشد زهد پيشه کرده اى و اگر حرام باشد گناهى در آن نيست، زيرا به مقدار خوردن مردار برگرفته اى و اگر عتابى (ازسوى خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکى است». البته هدف از تمام اين تعبيرات بازداشتن انسان ها از دنياپرستى و غرق شدن در لذات مادى و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنياست و گرنه مى دانيم که تحصيل مال و ثروت به اندازه اى که انسان از ديگران بى نياز شود و آبرومندانه زندگى کند از امورى است که اسلام بر آن تأکيد کرده است."
},
"196": {
"hekmat_number": 196,
"title": "حکمت 196",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1161",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آنچه از مال تو از دست مى رود و مايه پند و عبرتت مى گردد در حقيقت از دست نرفته است.",
"Interpretation": "ضررهاى عبرت آموز منفعت است حضرت على (عليه السلام) به نکته مهمى درباره مصرف شدن بعضى از سرمايه ها و اموال اشاره کرده، مى فرمايد: «آنچه از مال تو از دست مى رود و مايه پند و عبرتت مى گردد در حقيقت از دست نرفته است»؛ (لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ). همان گونه که در بحث سند اين حکمت اشاره شد، اين جمله به قدرى در السنه مردم گسترش يافته که به صورت يکى از ضرب المثل هاى عرب درآمده است. مال که وسيله اى براى رسيدن به اهداف مختلف است، اگر در مسير اطاعت فرمان خدا و انجام کارهاى مثبت مادى و معنوى قرار گيرد بهترين وسيله به شمار مى آيد و اگر در مسير عصيان و گناه و کارهاى زيان بار به کار رود بدترين وسيله است و اين که مى گوييم: مال دنيا بهترين و بدترين است، اشاره به همين نکته است. مثال مال در جنبه هاى مثبت فراوان است. گاهى مال براى نيازهاى معمولى مادى به کار مى رود، زمانى براى نيازهاى معنوى مانند علم آموختن و يا زيارت خانه خدا و يا جهاد فى سبيل اللّه. ولى گاه در راهى به کار انداخته مى شود که ظاهرآ از بين رفته و فانى مى شود؛\nاما پندى به انسان مى آموزد؛ پندى که گاهى انسان را از ضررهاى بسيار در آينده زندگى حفظ مى کند و منافع گران بهايى دربر دارد. اين گونه اموال اگر چه به ظاهر فانى شده اند؛ اما در حقيقت نه تنها از بين نرفته اند بلکه بسيار پرسود بوده اند. آيا کسى که سرمايه اى در امرى تجارى به کار مى برد و زيان مى کند؛ اما راه ورسم تجارت را به وسيله آن مى آموزد واقعاً زيان کرده است؟ و يا کسى که مالى را در اختيار دوستى مى گذارد تا او را بيازمايد و بعد آن مال از بين مى رود ولى او در آينده از خطرات زيادى از جانب آن دوست محفوظ مى ماند زيان کرده است؟ آيا کسى که بدون اخذ سند، مالى در اختيار کسى مى گذارد و شخص بدهکار انکار مى کند و نتيجه آن اين مى شود که او در آينده هميشه با اسناد محکم اموالش را به ديگران بسپارد خسارت ديده است؟ آيا کسانى که مثلاً براى يافتن داروى درمان يک بيمارى خطرناک مانند سرطان، سال ها اموالى را هزينه مى کنند و به جايى نمى رسند؛ ولى سرانجام موفق به کشف آن مى شوند ضرر کرده اند. جان گفتار امام (عليه السلام) همين است که اگر مالى را صرف کردى و به ظاهر از بين رفت اما پند و اندرزى براى تو به ارمغان آورد اين مال از ميان نرفته و براى هميشه براى تو ذخيره شده است. اين سخن منحصر به صرف مال و ثروت نيست، از دست دادن نعمت هاى ديگر نيز که سبب بيدارى و هشيارى انسان مى گردد در واقع ضرر و زيان محسوب نمى شود. همان گونه که در حديثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده اين حقيقت به روشنى منعکس شده است. امام (عليه السلام) به هنگام تسليت گفتن مصيبتى به يکى از دوستانش چنين فرمود : «إنْ کانَ هذَا الْمَيِّتُ قَدْ قَرَّبَکَ مَوْتُهُ مِنْ رَبِّکَ أوْ باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ فَهذِهِ لَيْسَتْ مُصيبَةٌ وَ لکِنَّها لَکَ رَحْمَةٌ وَ عَلَيْکَ نِعْمَةٌ وَ إنْ کانَ ما وَعَظَکَ وَ لا باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ وَ لا قَرَّبَکَ مِنْ رَبِّکَ فَمُصيبَتُکَ بِقَساوَةِ قَلْبِکَ أعْظَمُ مِنْ مُصيبَتِکَ بَمَيِّتِکَ إنْ کُنْتَ عارِفآ بِرَبِّکَ؛ اگر\nمرگ اين شخصى که از دست دادى تو را به خداوندت نزديک تر ساخته و از گناهت دور کرده است اين مصيبت نيست، بلکه يک رحمت (الهى) است و نعمتى بزرگ براى تو محسوب مى شود و اگر اين مصيبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پروردگارت نزديک نکرده، مصيبت اين قساوت قلب از مصيبت اين شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشى». همان گونه که در اين حديث پرمحتوا مى بينيم، حتى از دست رفتن عزيزترين عزيزان اگر مايه بيدارى و هشدارى انسان گردد در واقع مصيبت نيست. حتى اگر انسان اموالى را از دست مى دهد و چيزى عايد او نمى شود ولى بر اين مصيبت صبر کرده و شکر به جا مى آورد و پاداش شاکران را مى گيرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است. از اين رو در غررالحکم کلام مورد بحث، به اين شکل از امام (عليه السلام) نقل شده است: «لَنْ يَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَ حازَ لَکَ الشُّکْرُ؛ آنچه از مال تو از بين مى رود و تو را پند مى دهد در حقيقت از بين نرفته و جاى شکر دارد»."
},
"197": {
"hekmat_number": 197,
"title": "حکمت 197",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1162",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اين دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمت آميز و زيبا و ظريف انتخاب کنيد.",
"Interpretation": "راه تحصيل نشاط همان گونه که در بيان سند اين کلام حکمت آميز ذکر شد پيش از اين نيز همين عبارت با تفاوت بسيار مختصرى، در کلمات قصار گذشت و نکته هاى فراوانى در آن جا ذکر کرديم و در اين جا مى توان نکات ديگرى بر آن افزود. امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اين دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آن ها سخنان حکمت آميز و زيبا و ظريف انتخاب کنيد»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ). اين يک واقعيت است که روح و جسم هر دو براثر کارهاى مختلف خسته مى شوند. چرا؟ زيرا نيروى انسان محدود است و اين محدوديت سبب خستگى جسم و جان مى گردد. اما خداى متعال که انسان را براى ادامه زندگى آفريده به وى قدرتى داده که مى تواند جوششى از درون ايجاد کند و اين جوشش، نيرو و توان جديدى براى کارهاى مجدد به او بدهد. براى اين که اين جوشش در زمان خستگى و ناتوانى شتاب گيرد بايد از وسايل تفريح استفاده کرد. تفريحات مادى و انواع ورزش ها، جسم را نيرو مى بخشد و تفريحات معنوى، لطيفه ها، مزاح ها، شعرهاى زيبا، داستان هاى نشاط آور و لطائف الحکم خستگى روح را مى زدايد و به انسان براى عبادت و اطاعت پروردگار و مديريت کارهاى زندگى و تحقيق و کشف مطالب علمى نيرو مى دهد.\nاز قديم معمول بوده که در ميان ساعات درس زنگ تفريح مى گذاشتند براى اين که خستگى و ملالت را از دانش آموز و دانشجو بگيرند. در روايات اسلامى آمده است که از آداب مستحب سفر، مزاح کردن است؛ مزاحى دور از افراط و آلودگى به گناه. مرحوم علامه بحرالعلوم در اشعار فقهى خود مى گويد: وَ أکْثِرِ الْمِزاحَ فِي السَّفَرِ إذا *** لَمْ يُسْخِطِ الرَّبَّ وَ لَمْ يَجْلِبْ أذَىً در سفرها مزاح زياد کن؛ مزاحى که سبب خشم خدا نشود و موجب آزار کسى نگردد. اين شعر برگرفته از حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است که مى فرمايد: «شش چيز است که نشانه شخصيت انسان است سه چيز در حضر و سه چيز در سفر، و آن سه چيز در سفر را به اين صورت بيان فرمود: فَبَذْلُ الزّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزاحُ فِي غَيْرِ الْمَعاصي؛ بخشيدن بخشى از زاد و توشه به ديگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتى که موجب عصيانى نشود». اين موضوع در مورد سفر تأکيد شده زيرا سفرها غالباً آميخته با خستگى هاى جسمى و روحى است به خصوص در ايام گذشته و اين مزاح ها مى تواند خستگى و ملالت جسمى و روحى را برطرف سازد. ناگفته پيداست که مزاح بايد در حد اعتدال و خالى از افراط و بى بندوبارى و دور از اذيت و آزار ديگران و آنچه موجب خشم خداوند مى شود باشد. «طرائف» همان گونه که سابقاً هم اشاره کرديم جمع «طريفة» به معناى هر چيز زيبا، دل انگيز و شگفتى آور است و «حِکَم» جمع «حکمت» به معناى علم و دانش و مطالب آموزنده و نيز به معناى عقل است، بنابراين «طرائف الحکم» به معناى نکته هاى لطيف و زيباست خواه علمى باشد يا ادبى، در قالب شعر باشد\nيا به شکل نثر؛ ولى مى توان آن را به قرينه روايات و به اصطلاح، از باب تنقيح مناط به هر گونه مزاح و سخنان نشاط انگيز هر چند جنبه علمى نداشته باشد تعميم و تسرى داد. در حديثى مى خوانيم: مردى گاه خدمت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى رسيد و هديه اى براى آن حضرت مى آورد. سپس عرض مى کرد: «اى رسول خدا! أعْطِنا ثَمَنَ هَدِيَّتِنا؛ قيمت اين هديه را لطف کنيد» پيغمبر (صلي الله عليه و آله) با شنيدن اين سخن مى خنديد و گاه هنگامى که غمگين مى شد مى فرمود: «ما فَعَلَ الاْعْرابِيُّ؟ لَيْتَهُ أَتانا؛ آن مرد اعرابى کجاست؟ اى کاش سراغ ما مى آمد». بار ديگر تأکيد مى کنيم که نبايد براى رفع خستگى آلوده گناه شد آن گونه که در دنياى امروز معمول است که هر گونه سرگرمى سالم و ناسالم را براى رفع خستگى مى پسندند، بلکه بايد تقوا و اعتدال را در آن رعايت کرد. اين سخن را با شعرى که ابن ابى الحديد در شرح اين کلام حکمت آميز مولا (عليه السلام) آورده پايان مى دهيم: أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدِّ راحةً *** تَجُمُّ، وَ عَلِّلْهُ بِشَيءٍ مِنَ الْمَزْحِ وَ لکِنْ إذا أعْطَيْتَهُ ذَاکَ فَلْيَکُنْ *** بِمَقْدارِ ما يُعْطَى الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ طبع فرسوده و خسته خود را راحتى ببخش تا راحت پذيرد و به وسيله چيزى از مزاح آن را درمان کن. ولى هنگامى که اين فرصت را به طبع خود دادى بايد به مقدار نمکى باشد که در طعام مى ريزند(اگر بيش از حد باشد طعام را شور و غير قابل استفاده مى کند)."
},
"198": {
"hekmat_number": 198,
"title": "حکمت 198",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1163",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ: «لا حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ»: کَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) هنگامى که اين سخن خوارج را که مى گفتند: «لا حکم الا لله» (حکم مخصوص خداست) شنيد فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است».",
"Interpretation": "باطل در لباس حق «امام (عليه السلام) هنگامى که اين سخن خوارج را که مى گفتند: «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنيد فرمود: سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»؛ (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لا حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ). اشاره به اين که سخن حق است و برگرفته از آيات قرآن مجيد؛ ولى خوارج معناى آن را تحريف مى کنند به گونه اى که سر از باطل درمى آورند. پيش از اين که اين سخن را شرح بدهيم به سراغ روايتى مى رويم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. او مى گويد: على (عليه السلام) از صفين بازگشته بود و در مسجد مشغول ايراد خطبه بود که يک نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» را سرداد. امام (عليه السلام) سکوت کرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همين شعار را از گوشه ديگر سرداد. باز امام (عليه السلام) اعتنايى نکرد. سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم اين شعار را سردادند. امام (عليه السلام) فرمود : اين سخن حقى است که اراده باطل از آن شده است. ما سه امتياز به شما (خوارج) مى دهيم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) بازنمى داريم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشيد سهم شما را از بيت المال مى دهيم و اگر آغازگر جنگ نباشيد ما آن را آغاز نخواهيم کرد، سپس فرمود: «وَ أشْهَدُ لَقَدْ أخْبَرَنِي النَّبيُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الاْمينِ عَنْ رَبِّ الْعالَمينَ أنَّهُ لا يَخْرُجُ عَلَيْنا مِنْکُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلّا جَعَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أيْدينا؛ گواهى\nمى دهم (به خدا سوگند!) پيامبر راستگو از فرشته وحى روح الامين به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زياد بر ما خروج نمى کند مگر اين که مرگشان به دست ما خواهد بود». توضيح: همان طور که قبلاً اشاره شد، امام (عليه السلام) اين کلام را بعد از جنگ صفين و پس از داستان حکمين فرمود. با اين که داستان حکميت بر امام (عليه السلام) تحميل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج ناميده شدند بر امام (عليه السلام) خرده گرفتند که چرا مسئله حکميت را پذيرفته است با اين که قرآن مجيد مى گويد: «حکم مخصوص خداست»؟ اين در حالى است که جمله مذکور، که در سه جاى قرآن آمده، با توجه به قرائنى که قبل و بعد از آن است هيچ گونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد. قرآن در سوره انعام آيه 57 خطاب به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى گويد: (قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَّبِّي وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ)؛ «بگو: من دليل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذيب کرده ايد. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى کنيد در اختيار من نيست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق را از باطل جدا مى کند و او بهترين جداکننده (ى حق از باطل) است». در آيه 40 سوره يوسف نيز در پاسخ بت پرستان که اسم هاى بى مسمايى را بر بت ها نهاده بودند مى فرمايد: (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباوُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)؛ «آنچه غير از خدا مى پرستيد، جز اسم هايى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آن ها را (خدا) ناميده ايد، نيست؛ خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نکرده؛ حکم تنها از آن خداست؛ فرمان داده که غير از او را نپرستيد. اين است آيين ثابت و پايدار؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند».\nروشن است که حکم در اين آيه اشاره به فرمان الهى در امر توحيد و مبارزه با شرک و مانند آن است. همچنين در آيه 67 سوره يوسف از زبان يعقوب پيغمبر (عليه السلام) مى گويد: (وَ قَالَ يَا بَنِىَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللهِ مِنْ شَىْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ)؛ «و (به هنگام حرکت، يعقوب) گفت: پسران من؛ همگى از يک در وارد نشويد؛ بلکه از درهاى مختلف وارد گرديد (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)؛ و من (با اين دستور،) نمى توانم تقدير حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام؛ و همه متوکّلان بايد بر او توکّل کنند!». حکم در اين آيه اشاره به اين است که اگر من به سراغ عالم اسباب مى روم و به شما دستوراتى مى دهم تا گرفتار چشم زخم يا توطئه مخالفان نشويد، بايد بدانيد که مسبب الاسباب حقيقى خداست و بايد بر او توکل کنيد. قرآن مجيد در مسئله اختلاف دو همسر با يکديگر دستور مى دهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشينند و تصميم عادلانه اى بگيرند و به اختلاف آن ها پايان دهند. اصولاً کار تمام قضات حَکَميت براى رسيدن به دعاوى و فصل خصومت است آيا هيچ عاقلى مى گويد: فقط خداوند بايد در محکمه قضاوت بنشيند و براى فصل خصومت و رسيدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و يا اين که اگر اختلافى بين زن و شوهر پيدا شد، خداوند بيايد و تصميم عادلانه اى درباره آن ها بگيرد و يا اين که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگيرد؛ فرمانده جنگ و صلح او باشد و غنائم را او تقسيم کند؟\nآرى، بايد اين کارها به دست انسان هاى آگاه و عادلى صورت گيرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراين حکم به معناى حَکَميت براى رفع اختلاف، که خوارج مى پنداشتند هرگز در قرآن مجيد به خدا نسبت داده نشده است و اين مطلب به قدرى روشن است که نياز به توضيح ندارد. احکامى که در قرآن مجيد آمده به صورت قوانين کلى است که به دست رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) و اولى الامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آن ها براى اجراى احکام برگزيده شده اند. هيچ عاقلى نمى گويد: خدا بايد حد سرقت يا حد زنا را بر کسانى که مستحق اند اجرا کند. هيچ کس نمى گويد که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که ميان افرادى معين يا بين چند قبيله يا خانواده است، خداوند بيايد و قضاوت و فصل خصومت کند. البته خداونداحکام کلى و قوانين جامعى مقرر فرموده که مديران جامعه و مجريان احکام و قضات بايد اعمال خود را بر آن ها تطبيق دهند. اين چيزى است که خوارج براثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شديد نمى توانستند درک کنند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه 40، از اجراى احکام و مديريت جامعه تعبير به «إمرة» (اميرى و فرمانروايى) مى کند و از اين رو در ادامه همان خطبه مى فرمايد: «مردم، نيازمند امير و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در ميان آن ها اجرا کند)» اشاره به اين که مسئله حکميت در اين دايره قرار داشت نه در دايره قانون گذارى الهى. با توجه به اين که لشکر معاويه قرآن ها را بر سر نيزه کردند و در توطئه اى خطرناک گفتند: ما هم مسلمانيم، قرآن در ميان ما حکومت کند که چه کسى امير در ميان مسلمانان باشد. و از آن جا که قرآن به اعتقاد آن ها شخص خاصى را به عنوان امير تعيين نکرده بود گفتند: ما بايد از هر طرف حَکَمى انتخاب کنيم تا در پرتو آيات قرآن بنشينند و يک نفر را به عنوان امير مسلمانان انتخاب کنند\nواين امر بر على (عليه السلام) و ياران خاصش تحميل شد. سپس اقليت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلاً انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ» با اين مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله حَکَميت بالا گرفت، از اين رو اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمود: شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ» يک واقعيت و سخن حق است که آن ها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند. حق است به اين دليل که توحيد در قانون گذارى مقتضى اين است که تشريع قوانين و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مبلغ و مجرى آن است. و مفهوم باطلى که آن ها از آن اراده مى کردند اين است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مديريت جامعه بايد به وسيله خداوند صورت گيرد. غافل از اين که هرگز خدا نمى آيد فرمان جنگ و صلح يا تقسيم غنائم و يا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آن ها اين بوده که اصلاً نيازى به امير و زمامدار در جامعه نيست و مردم خودشان بايد احکام را عمل کنند همان گونه که در طول تاريخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بوده و هستند، سستى و بى پايگى اين مسئله نه تنها کمتر از مفهوم اول نيست بلکه بيشتر است، همان طور که حضرت در خطبه چهلم نيز اشاره اى به آن کرده که تمام جوامع بشرى در طول تاريخ حاکمى داشته اند؛ خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث هرج و مرج و به هم ريختن شيرازه تمام جامعه مى شود بهتر است. حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنيتى در جامعه ايجاد کند، قاضى براى حل خصومت ها تعيين کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتيب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعيت خويش ارائه دهد. اگر هيچ حکومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت کوتاهى نابود مى شوند.\nدر جلد دوم همين کتاب ذيل خطبه 40 بحث هاى مشروحى در اين زمينه آورديم و درباره بلاى تحريف حقايق و آثار زيان بار آن و همچنين ضرورت تشکيل حکومت، مطالب لازم را بيان کرديم.\n."
},
"199": {
"hekmat_number": 199,
"title": "حکمت 199",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1164",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ فِي صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا. وَ قِيلَ: بَلْ قال (عليه السلام): هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا. فَقِيلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟ فَقَالَ: يَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَيَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در بيان صفت توده هاى بى بندوبارى که گاه دست به دست هم مى دهند و مفاسدى در جامعه ايجاد مى کنند فرمود: آنها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى گردند و هنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد. در تعبير ديگرى گفته شده که امام (عليه السلام) فرمود: آنها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زيان مى رسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار مى آورند. کسى سؤال کرد: زيان آن ها را به هنگام متحد شدن دانستيم، منفعت آن ها به هنگام پراکنده شدن چيست؟\nامام (عليه السلام) فرمود: پيشه وران و اهل کسب (از آنها) به کارهاى خود بازمى گردند و مردم از کار آنها بهره مند مى شوند؛ بنّا به سراغ بنّايى مى رود و بافنده مشغول بافندگى مى شود و نانوا به پخت نان مى پردازد.",
"Interpretation": "هياهوى اوباش امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود از توده هاى بى بندوبارى که گاه دست به دست هم مى دهند و مفاسدى در جامعه ايجاد مى کنند، سخن مى گويد. حضرت در وصف اين گروه از اوباش مى فرمايد: «آن ها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى گردند و هنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد»؛ (فِي صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا). «در تعبير ديگرى گفته شده که امام (عليه السلام) فرمود: آن ها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زيان مى رسانند و هرگاه متفرق گردند سود به بار مى آورند»؛ (وَ قِيلَ بَلْ قال (عليه السلام): هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا). «کسى سؤال کرد: زيان آن ها را به هنگام متحد شدن دانستيم، منفعت آن ها به هنگام پراکنده شدن چيست؟»؛ (فَقِيلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟). «امام فرمود: پيشه وران و اهل کسب (از آن ها) به کارهاى خود بازمى گردند و مردم از کار آن ها بهره مند مى شوند؛ بنّا به سراغ بنّايى مى رود و بافنده مشغول بافندگى مى شود و نانوا به پخت نان مى پردازد»؛ (فَقَالَ: يَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَيَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ).\n«غوغاء» در لغت، چنان که بسيارى از واژه پژوهان گفته اند، داراى دو معناست: نخست معناى وصفى دارد و به کسانى اطلاق مى شود که جزء قشر منحط اجتماع يا به بيان ديگر از اوباش مردم اند. افرادى هستند که عقل و درايت قابل توجهى ندارند و غالباً تحت تأثير عوامل عاطفى قرار مى گيرند که به آسانى ممکن است بتوان آن ها را تحريک کرد و براى مقاصد سوئى به کار گرفت؛ کسانى که مديران فاسد و مفسد جامعه هميشه از آن ها بهره مى برند و نمونه هاى روشن آن را در حکومت بنى اميه و بنى عباس مى توان مشاهده کرد. اين واژه مفرد است و مانند ساير اسم جمع ها معناى جمعى دارد. معناى ديگر «غوغاء» همان معناى مصدرى يا اسم مصدرى است که به ايجاد جاروجنجال اطلاق مى شود، اين معنا در فارسى امروز رايج است ولى معناى اول رايج نيست. توضيح اين که جوامع انسانى از گروه هاى مختلفى تشکيل مى شود که سه گروه را مى توان در اين جا نام برد: نخست افراد فهميده و باسواد و عاقل که آلت دست اين و آن نمى شوند. دوم توده هاى کم اطلاع و پايبند به اصول اخلاق و ايمان که آن ها نيز بر پايه ايمان و اخلاقشان در گروه هاى شرور شرکت نمى کنند، هر چند ممکن است بتوان گاهى با نقشه هايى آن ها را اغفال کرد. اين گروه همان ها هستند که اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره آن ها در عهدنامه مالک اشتر تعبير بليغى کرده و به عنوان «عامه مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به مالک توصيه مى کند که مصالح آن ها را در نظر بگيرد و مصالح خواص پرادعا و زياده طلب را فداى مصالح آن ها کند: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الأُمَّةِ فَلْيَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَيْلُکَ مَعَهُمْ».\nسوم گروهى که سطح پايينى از فکر و اخلاق را دارند و به اصطلاح، بى بندوبار و فاقد تربيت لازم اسلامى هستند و در ميان آن ها گاه افراد شرور و موذى نيز يافت مى شوند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حديث معروف کميل که در کلام حکمت آميز 147 گذشت درباره آن ها مى فرمايد: «وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ کُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِيقٍ؛ و احمقانِ بى سروپا و بى هدفى که دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آن هايى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند». اين گروه اند که چون جمع شوند غالبآ سبب ضرر و زيان مى گردند. با کمترين چيزى تحريک مى شوند و بيشترين خسارات را مى رسانند؛ ولى اگر با برنامه ريزى صحيح جلوى اجتماع آن ها گرفته شود و هر کدام به دنبال کار خود باشند و به شغلى که دارند بپردازند، به جامعه منفعت مى رسانند، زيرا بسيارى از کارهاى سنگين اجتماعى معمولاً بر دوش اين گروه است. زمامداران و مديران جوامع اسلامى بايد مراقب باشند دشمنان اسلام يا افراد شرور جامعه از وجود اين گروه سوء استفاده نکنند و آن ها را در مسير اهداف شوم خود به کار نگيرند.\n."
},
"200": {
"hekmat_number": 200,
"title": "حکمت 200",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1165",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ وَ أُتِيَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ فَقَالَ: لا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لا تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ.",
"persian_translate": "هنگامى که جنايت کارى را به همراه جمعى از اوباش خدمت امام (عليه السلام) آوردند امام (عليه السلام) فرمود: خوش آمد مباد بر چهره هايى که جز به هنگام حوادث بد ديده نمى شوند.",
"Interpretation": "غوغاطلبان اين کلام حکيمانه تکميلى است براى کلام گذشته و ماجرا از اين قرار است که «جنايت کارى را خدمت آن حضرت آوردند و عده اى از اوباش همراه او بودند (گويا مى خواستند مجازات او را تماشا کنند) امام (عليه السلام) فرمود: خوش آمد مباد بر چهره هايى که جز به هنگام حوادث بد ديده نمى شوند»؛ (وَ أُتِيَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ، فَقَالَ لا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لا تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ). «مرحبا» از ماده «رحب» به معناى وسعت مکان است و معمولاً هنگامى که ميهمانى وارد مى شود، عرب به او مرحبا مى گويد؛ يعنى بفرماييد که در محل وسيع و مناسبى وارد شده ايد. معادل آن در فارسى «خوش آمديد» است و ضد آن «لا مَرْحَباً» به معناى «خوش نيامديد» و يا «خوش آمد بر شما مباد». آرى، همواره گروهى در جوامع بشرى درپى جنجال آفرينى يا حضور در حوادث جنجالى هستند؛ به محض اين که ببينند دو نفر با هم در گوشه خيابان دعوا مى کنند از اطراف جمع مى شوند؛ نه براى ميانجيگرى، بلکه براى اين که آن صحنه زشت را بنگرند و يا هنگامى که بشنوند بنا هست فلان کس را در ملأ عام مجازات کنند، دوان دوان به سوى آن صحنه مى روند. از بعضى روايات که در باب حدود آمده به خوبى استفاده مى شود که اميرمؤمنان على (عليه السلام) از اين گروه متنفر بود. در کتاب وسائل الشيعه در کتاب الحدود حديثى به اين مضمون در باب کراهت اجتماع مردم براى نگاه کردن به\nشخصى که حرام مى خورد آمده است. هنگامى که اميرمؤمنان (عليه السلام) در بصره بودند مردى را خدمتش آوردند که بنا بود حد بر او اجرا شود، ناگهان گروهى از مردم براى تماشاى آن منظره اجتماع کردند، اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: اى قنبر! نگاه کن اين گروه چه کسانى اند و براى چه آمدند؟ عرض کرد: مردى هست که مى خواهند حد بر او اقامه کنند (و اين ها تماشاگرند)، هنگامى که نزديک شدند امام (عليه السلام) در چهره آن ها نگاه کرد و فرمود: «لامَرْحباً بِوُجُوهٍ لاتُرى إلّا في کُلِّ سُوءٍ هؤُلاءِ فُضُولُ الرِّجالِ أمِطْهُمْ عَنّي يا قَنْبَرُ؛ خوش آمد مباد بر چهره هايى که جز در صحنه هاى بد ديده نمى شوند آن ها افراد بيهوده جامعه هستند، اى قنبر! آن ها را از من دور ساز». درست است که در قرآن مجيد و روايات دستور داده شده اجراى حد در حضور جمعى باشد تا مايه عبرت مردم گردد؛ اما اين گروه از افراد هرگز براى عبرت گرفتن نمى آيند، بلکه هر جا جنجالى برپا شود در آن جا حضور مى يابند و در صورتى که فرصت پيدا کنند خودشان نيز وارد صحنه مى شوند. ولى جالب توجه اين که زمامداران ظالم و ستمگر در دنياى ديروز و امروز از وجود اين گروه براى پيش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان گرفته و مى گيرند و براى درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهيان از منکر اين گروه را تحريک کرده و به مصاف آن ها مى فرستند. ابن ابى الحديد از «احنف» چنين نقل مى کند که مى گفت: سفيهان جامعه را گرامى داريد، زيرا آن ها شما را از اين و آن حفظ مى کنند (منظورش اين بود که مى توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعرى از شاعرى نقل کرده که مضمونش اين است: من اين افراد بد رفتار را براى خودم حفظ مى کنم تا در مقابل مخالفان از آن ها استفاده کنم، اگر سگ هايى که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ هاى مخالفين در هراسم. ."
},
"201": {
"hekmat_number": 201,
"title": "حکمت 201",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1166",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ، وَ إِنَّ الأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند، اما هنگامى که روز مقدّر فرارسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراين) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعيين شده است) سپرى است محافظ و نگهدار.",
"Interpretation": "اجل همچون سپرى محافظ است امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به حقيقتى اشاره مى کند که بسيارى، از آن غافل اند، مى فرمايد: «همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند، اما هنگامى که روز مقدّر فرارسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراين) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعيين شده است) سپرى است محافظ و نگهدار»؛ (اِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَيْنِ يَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ آلْقَدْرُ خَلَّيا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ، وَ إِنَّ آلأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ). از مجموع آيات قرآن و روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است: يکى اجل معلق يا مشروط که اگردقت و احتياط رعايت شود مى توان از آن پرهيز کرد، مانند انواع بيمارى هاى قابل علاج، خطرات رانندگى که براثر بى احتياطى پيش مى آيد، خطرات زلزله ها و طوفان ها که بر اثر سستى خانه ها دامن انسان را مى گيرد تمام اين ها از امورى است که ممکن است به زندگى انسان پايان دهد ولى در عين حال قابل اجتناب است. در حديث معروفى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم که در زير ديوار کجى نشسته بود. هنگامى که چشمش به وضع ديوار افتاد از زير آن ديوار بلند شد و در جاى امنى نشست. کسى عرض کرد: «يا أميرَالْمُؤمِنِينَ تَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ؟؛ از قضاى الهى فرار مى کنى؟» امام (عليه السلام) فرمود: «أفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ إلى قَدَرِ اللهِ؛ من از قضاى الهى به قدر\nالهى فرار مى کنم». اشاره به اين که قضاى الهى در اين جا مشروط به اين است که من درزير اين ديوار بمانم ولى قدر و اندازه گيرى ها به من مى گويد: نمان. در واقع اين يک قضاى مشروط بود که امام (عليه السلام) با تغيير دادن شرط آن قضا را منتفى کرد. ولى اجل حتمى سرآمدى است که قابل اجتناب نيست و خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد؛ مثلاً مى دانيم که قلب و عروق و مغز يک انسان توان محدودى دارند، هر چند تمام دستورات حفظ الصحة را رعايت کند. زمانى که توان آن ها به آخر برسد اين چراغ خاموش مى شود و زندگى پايان مى گيرد و يا اين که خداوند مقررکرده است فلان قوم و جمعيت براثر کارهايشان به فلان بلا مبتلا شوند، در اين جا به مصداق (فَإِذَاجَاءَأَجَلُهُمْ لايَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لايَسْتَقْدِمُونَ) مرگشان حتمى است. در داستان قوم لوط (عليه السلام) مى خوانيم که ابراهيم (عليه السلام) درباره آن ها شفاعت کرد. از سوى خدا به او خطاب شد: (يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ)؛ «(گفتيم) اى ابراهيم! از اين (درخواست) صرف نظر کن، که فرمان پروردگارت فرارسيده؛ و به يقين عذاب بدون بازگشت (الهى) به سراغ آن ها مى آيد». از آيات قرآن نيز استفاده مى شود: فرشتگانى هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ) و به راستى اگر آن ها نباشند انسان از زمان کودکى آماج انواع بلاها و خطرات است ولى عنايت پروردگار او را حفظ مى کند؛ ولى هنگامى که اجل حتمى انسان فرارسد اين فرشتگان او را رها مى سازند و کلام امام (عليه السلام) در واقع از اين آيه برگرفته شده است.\nدر روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که در تفسير آيه فوق فرمود: «يُحْفَظُ بِأمْرِ اللهِ في أنْ يَقَعَ في رَکْيٍ أوْ يَقَعَ عَلَيْهِ حائِطٌ أوْ يُصيبَهُ شَيءٌ حَتّى إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ يَدْفَعُونَهُ إلَى الْمقاديرِ وَ هُما مَلَکانِ يَحْفَظانِهِ بِاللَّيْلِ وَ مَلَکانِ بِالنَّهارِ يَتَعاقَبانِهُ؛ آن ها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از اين که در چاهى سقوط کند يا ديوارى بر او بيفتد يا حادثه ديگرى برايش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرارسد در آن هنگام آن ها کنار مى روند و او را تسليم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ مى کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب اين وظيفه را انجام مى دهند». اين سخن را با آيه ديگرى از قرآن مجيد ادامه مى دهيم: (وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لايُفَرِّطُونَ)؛«و اوست که بربندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا هنگامى که مرگ يکى از شما فرارسد؛ (در اين هنگام،) فرستادگان ما جان او را مى گيرند؛ و آن ها (در نگهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهى نمى کنند». البته هيچ کدام از اين آيات و روايات مفهومش اين نيست که انسان بر اثر بى احتياطى ها خود را در کام مرگ فرو برد و در پرتگاه ها بدون رعايت احتياط گام بگذارد، چرا که همه اين ها از قبيل اجل معلق يا مشروط است که اگر انسان احتياط را رعايت کند خطر از او فاصله مى گيرد و اگر رعايت نکند گرفتار مى شود. آنچه امام (عليه السلام) بيان فرموده درباره اجل حتمى است که «جُنَّةٌ حَصينَةٌ» و «سپر محافظ» است. اين سخن را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان که مرحوم کلينى در کافى آورده است پايان مى دهيم: امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «إنَّ أميرَالْمُؤمِنينَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ\nجَلَسَ إلى حائِطٍ مائِلٍ يَقْضي بَيْنَ النّاسِ فَقالَ بَعْضُهُمْ: لا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحائِطِ فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ؛ اميرمؤمنان (عليه السلام) زير ديوار کجى نشسته بود و در ميان مردم قضاوت مى کرد. بعضى عرض کردند: زير اين ديوار منشين که معيوب است». امام (عليه السلام) فرمود: «حَرَسَ امْرَأً أجَلُهُ فَلَمّا قامَ سَقَطَ الْحائِطُ؛ اجل (حتمى) از هر کسى پاسدارى مى کند (امام (عليه السلام) اين سخن را گفت و از زير ديوار برخاست) هنگامى که برخاست ديوار سقوط کرد». کوتاه سخن اين که گر چه ما بايد از مظان خطر بپرهيزيم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتى شدن حرام است و اگر کسى از جاده خطرناکى برود نماز او تمام خواهد بود، زيرا سفر، سفر معصيت است؛ ولى با اين حال اقدام ما براى پرهيز از خطر، تنها اجل معلق را از ما دور مى سازد و اگر اجل حتمى فرارسيده باشد هيچ راه فرارى ندارد. تا آن اجل فرانرسيده انسان محفوظ است ولى هنگامى که فرارسيد دفاع دربرابر آن امکان پذير نيست. قرآن مجيد در آيه 154 سوره آل عمران درباره کسانى که بعد از حادثه احد گمان هاى نادرستى به خدا مى بردند و مى گفتند: اگر بنا بود ما پيروز شويم در اين جا کشته نمى شديم مى فرمايد: اى پيغمبر! به آن ها بگو (لَّوْ کُنْتُمْ فِى بُيُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ کُتِبَ عَلَيْهِمْ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ)؛ «اگر شما در خانه هايتان هم بوديد آن هايى که مقرر بود کشته شوند قطعآ به سوى قتلگاه خود بيرون مى آمدند ـ و به قتل مى رسيدند». بنابراين توجه به تقسيم اجل به حتمى و غير حتمى پاسخى است براى سؤالاتى که درباره اين کلام حکمت آميز و روايات مشابه آن مطرح مى شود.\n."
},
"202": {
"hekmat_number": 202,
"title": "حکمت 202",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1167",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ و قد قال له طلحة و الزبير: نُبايِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ في هذَا الأَمْر: لا، وَ لکِنَّکُمَا شَرِيکَانِ فِي آلْقُوَّةِ وَ آلإِسْتِعَانَةِ، وَ عَوْنَانِ عَلَى آلْعَجْزِ وَ آلأَوَدِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در پاسخ طلحه و زبير، که به آن حضرت پيشنهاد خلافت شورايى کردند و گفتند: با تو بيعت مى کنيم به اين شرط که در حکومت شريک باشيم، فرمود: نمى شود، (زيرا شرکت در خلافت معنا ندارد) شما در تقويت و کمک شريک شويد و يار و ياور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشيد.",
"Interpretation": "بيعت مشروط! «امام (عليه السلام) در پاسخ طلحه و زبير که به آن حضرت پيشنهاد خلافت شورايى کردند و گفتند: با تو بيعت مى کنيم به اين شرط که در حکومت شريک باشيم فرمود: نمى شود، (شرکت در خلافت معنا ندارد) شما در تقويت و کمک شريک شويد و يار و ياور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشيد»؛ (وَ قالَ (عليه السلام) وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبِيرُ: نُبايِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ في هذَا الأَمْر: لا، وَ لکِنَّکُمَا شَرِيکَانِ فِي آلْقُوَّةِ وَ آلإِسْتِعَانَةِ، وَ عَوْنَانِ عَلَى آلْعَجْزِ وَ آلأَوَدِ). آيا منظور طلحه و زبير اين بود که واقعآ خلافت، شورايى باشد و آن ها با على (عليه السلام) در تصميم گيرى شريک شوند، يا اين که امام (عليه السلام) بخشى از قلمرو حکومت اسلامى را به آن ها بسپارد آن گونه که از بعضى روايات استفاده مى شود؟ در بعضى از منابع معروف آمده است: آن روز که زبير با امام (عليه السلام) بيعت کرد حضرت به او فرمود: من از اين مى ترسم که تو پيمان خود را بشکنى، عرض کرد: هرگز بيم نداشته باش تا ابد چنين کارى را نخواهم کرد. امام (عليه السلام) فرمود: آيا خداوند شاهد و گواه بر اين موضوع باشد؟ عرض کرد: آرى. چيزى نگذشت که آن دو به اميرمؤمنان (عليه السلام) عرض کردند: مى دانى که در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد و او همواره طرفدار بنى اميه بود؛ اما اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده بعضى از اين فرماندارى ها را در اختيار ما بگذار. امام (عليه السلام) فرمود: به قسمت\nالهى راضى باشيد تا دراين باره فکر کنم. سپس افزود: آگاه باشيد که من کسى را در اين امانت شريک مى کنم که از دين و امانت او راضى و مطمئن باشم. از سويى ديگر هنگامى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) به معاويه نامه نوشت که مردم با من بيعت کردند تو هم از اهل شام براى من بيعت بگير و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست، معاويه (سخت دست پاچه شد) نامه اى براى زبير نوشت و او را اميرالمؤمنين خطاب کرد و گفت: از تمام مردم شام براى تو بيعت گرفتم با سرعت به سوى کوفه و بصره برو و اين دو شهر را تسخير کن که اگر آن دو را تسخير کنى ديگر هيچ مشکلى نخواهى نداشت. از اين جا روشن مى شود: اين که طلحه و زبير به هنگام بيعت ـ و طبق بعضى از روايات، مدتى بعد از بيعت ـ خدمت امام (عليه السلام) آمدند و گفتند: ما بيعت کرده ايم که با تو شريک باشيم؛ منظورشان اين بود که امام (عليه السلام) حکومت بصره و کوفه را به آن ها بسپارد تا بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاويه بدهند و شام را هم در اختيار بگيرند تا قسمت عمده کشور اسلام تحت سيطره آن ها واقع شود. با اين توضيح مى فهميم که چرا امام (عليه السلام) دست رد بر سينه آن ها گذاشت و اين جواب حکيمانه پرمعنا را به آن ها داد. در کتاب ابن قتيبه که از علماى مشهور اهل سنت است و در قرن سوم مى زيسته تحت عنوان «رفت و آمد طلحه و زبير نزد على (عليه السلام) » چنين آمده است: بعد از تمام شدن بيعت، طلحه و زبير نزد آن حضرت آمده، عرض کردند: مى دانى براى چه با تو بيعت کرده ايم؟ فرمود: آرى، براى اين که گوش به فرمان من باشيد و اطاعت کنيد؛ همان بيعتى که با ابوبکر و عمر و عثمان کرديد. آن ها (باصراحت) گفتند: نه، ما با تو بيعت کرديم که شريک تو در امر خلافت باشيم.\nامام (عليه السلام) فرمود: چنين نيست، بلکه شما شريک در همکارى و کمک در برابر مشکلات و رنج ها هستيد. اين در حالى بود که زبير شک نداشت که على (عليه السلام) حکومت عراق را به او مى سپارد و حکومت يمن را به طلحه. هنگامى که براى آن ها روشن شد که على (عليه السلام) حکومتى را به آن ها نمى سپارد شکايت خود را از آن حضرت آشکار ساختند، زبير در ميان جمعيتى از قريش گفت: «هذا جَزَاؤُنا مِنْ عَلِيٍّ قُمْنا لَهُ في أمْرِ عُثْمانَ حَتّى أثْبَتْنا عَلَيْهِ الذَّنْبَ وَ سَبَّبْنا لَهُ الْقَتْلَ وَ هُوَ جالِسٌ في بَيْتِهِ وَ کُفِيَ الاْمْرَ فَلَمّا نالَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ دُونَنا غَيْرَنا؛ اين پاداش ماست از سوى على! ما در کار عثمان به نفع او (امام (عليه السلام)) قيام کرديم و گناهکارى عثمان را ثابت نموديم و عوامل قتل او را فراهم ساختيم در حالى که على در خانه خود نشسته بود، و ما مشکل را حل کرديم؛ اما هنگامى که به وسيله ما به مقصودش رسيد (و حکومت را در اختيار گرفت) ديگران را بر ما مقدم داشت». از اين عبارت به خوبى روشن مى شود که آن ها واقعآ اهل توطئه و سياست هاى مکارانه و دور از تقوا و پرهيزکارى بودند و اين که بعضى گمان مى کنند خوب بود على (عليه السلام) مقامى به آن ها مى داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگى است؛ آن ها نه صلاحيت و شايستگى و تقوا براى فرماندارى و استاندارى کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند. دست در دست معاويه داشتند و مى خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طريق دغل کارى به چنگ آورند و تقواى اميرمؤمنان على (عليه السلام) هرگز پذيراى چنين مطلبى نبود. در ذيل روايت مذکور نيز آمده است که على (عليه السلام) هنگامى که از سم پاشى هاى طلحه و زبير آگاه شد به ابن عباس فرمود: تو چه پيشنهاد مى کنى؟ ابن عباس گفت: من چنين فکر مى کنم که آن ها عاشق حکومت اند؛ بصره را به زبير بسپار\nو کوفه را به طلحه. امام (عليه السلام) خنديد و فرمود: واى بر تو! در کوفه و بصره مردان باشخصيت و اموال فراوانى وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن جا برسند بر گردن مردم سوار مى شوند، سفيهان را از طريق طمع و ضعيفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سيطره خود مى گيرند (و مردم را بدبخت مى کنند و چهره حکومت اسلامى را به کلى تغيير مى دهند).\n."
},
"203": {
"hekmat_number": 203,
"title": "حکمت 203",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1168",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَ إِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى مردم! از خدايى بترسيد که اگر سخنى بگوييد مى شنود و اگر چيزى را در دل پنهان داريد مى داند و بر مرگ پيشى گيريد که اگر از آن فرار کنيد به شما دست مى يابد و اگر بايستيد شما را مى گيرد و اگر فراموشش کنيد شما را فراموش نخواهد کرد.",
"Interpretation": "اندرزى بسيار حکيمانه امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى که به گفته «ابن عباس» شبيه آيات قرآنى است دو هشدار مى دهد: نخست درباره آگاهى خدا بر افعال و رفتار و نيات انسان ها و سپس درباره مرگى که هرگز انسان را فراموش نمى کند، مى فرمايد: «اى مردم! از خدايى بترسيد که اگر سخنى بگوييد مى شنود و اگر چيزى را در دل پنهان داريد مى داند و بر مرگ پيشى گيريد که اگر از آن فرار کنيد به شما دست مى يابد و اگر بايستيد شما را مى گيرد و اگر فراموشش کنيد شما را فراموش نخواهد کرد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَ إِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ). همه آنچه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه فرموده در واقع برگرفته از آيات قرآن مجيد است. در آيه (عليه السلام) سوره مجادله مى خوانيم: (أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَ مَا فِى الأَرْضِ مَا يَکُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لا أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)؛ «آيا نمى دانى که خداوند آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمين است مى داند؟ هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر اين که خدا چهارمين آن هاست، و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر اين که خداوند ششمين آن هاست، و نه تعدادى کمتر و نه\nبيشتر از آن مگر اين که او همراه آن هاست هر جا که باشند، سپس روز قيامت آن ها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چراکه خدا به هرچيزى داناست». در جايى ديگر مى فرمايد: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)؛ «ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم و ما به او از رگ قلبش نزديک تريم!». در جايى ديگر مى فرمايد: (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «بگو: مرگى که از آن فرار مى کنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکاراست بازگردانده مى شويد؛ آن گاه شما را از آنچه انجام مى داديدخبرمى دهد». به راستى اگر انسان ايمان محکمى به محتواى اين آيات و محتواى کلام امام (عليه السلام) داشته باشد تسليم هواى نفس و وسوسه هاى شيطان و آلوده به گناه و معاصى نخواهد شد. نيز اگر انسان مرگى را که براى همه مسلم است فراموش نکند و بداند که اين زندگى دير يا زود پايان مى گيرد و آنچه را که براى گردآورى آن تلاش کرده رها مى سازد و رخت برمى بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور مى يابد و نامه اعمال خود را که به مقتضاى (لا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لا کَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا) همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ در آن ثبت شده به دستش مى دهند و بايد پاسخ گوى همه آن ها باشد، به يقين چنين انسانى باچنين اعتقادى جز در راه تقوا گام برنمى دارد. مشکل انسان از آن جا شروع مى شود که نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال، فراموش کند و مرگ را به دست نسيان بسپارد. عجيب اين است که در\nزندگى معمولى دنيا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامى در جايى حضور دارند و آن ها را دستگير مى کنند و به دادگاه تحويل مى دهند قطعآ دست به کار خلافى نمى زنند؛ حضور پليس از يک طرف و دادگاهى که در انتظار است از طرفى ديگر آن ها را از اعمالشان بازمى دارد. تنها به جايى مى روند که پليس حضور نداشته نباشد و يا اگر گرفتار شدند مدرکى در دادگاه براى اعمال خلاف آن ها به دست قضات نيفتد. حال چگونه ممکن است انسان ايمان به خدايى داشته باشد که از رگ قلب يا رگ گردنش به او نزديک تر است و در همه جا فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط مى کنند؛ به علاوه دادگاه قيامت قطعى و يقينى است، با اين حال، آلوده ظلم و گناه شود؟ مرحوم علامه مجلسى در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مى کند که ضمن خطبه مفصلى معروف به خطبه «ديباج» فرمود: «وَ أَفِيضُوا في ذِکْرِ اللهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ وَ هُوَ أمانٌ مِنَ النِّفاقِ وَ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَ تَذْکيرٌ لِصاحِبِهِ عِنْدَ کُلِّ خَيْرٍ يَقْسِمُهُ اللهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَهُ دَوِيٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ؛ بشتابيد به سوى ذکر خداى متعال که بهترين ذکر است و انسان را از نفاق در امان مى دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هايى را که خدا به او مى دهد يادآورى مى کند و اين ذکر، در زير عرش خدا صدايى طنين انداز دارد». در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإنَّهُ يُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَ يُزَهِّدُ فِي الدُّنْيا؛ زياد به ياد مرگ باشيد که گناهان را محو مى کند و انسان را به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى سازد». در مورد ذکر خداوند، در جلد هشتم همين کتاب، ص 365 و در مورد ياد مرگ، در جلد هفتم، ص 271 مطالبى آمده است."
},
"204": {
"hekmat_number": 204,
"title": "حکمت 204",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1169",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لا يُزَهِّدَنَّکَ فِي الْمَعْرُوفِ مَنْ لا يَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ يَشْکُرُکَ عَلَيْهِ مَنْ لايَسْتَمْتِعُ بِشَيْءٍ مِنْهُ، وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ، «وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: به علت ناسپاسى افراد، از کار نيک مضايقه نکنيد چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نيکت هيچ بهره اى نبرده و چه بسا همين شکرگزارى اثرش بيش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اين ها اين که) خدا نيکوکاران را دوست دارد.",
"Interpretation": "تو نيکى کن هر چند سپاسگزارى نکنند اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين سخن سرشار از حکمت همگان را به کار نيک براى افراد نيازمند دعوت مى کند خواه سپاسگزار باشند يا ناسپاسى کنند، مى فرمايد: «به علت ناسپاسى افراد، از کار نيک مضايقه نکنيد، چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نيکت هيچ بهره اى نبرده و چه بسا همين شکرگزارى اثرش بيش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اين ها اين که) خدا نيکوکاران را دوست دارد»؛ (لا يُزَهِّدَنَّکَ فِي الْمَعْرُوفِ مَنْ لا يَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ يَشْکُرُکَ عَلَيْهِ مَنْ لا يَسْتَمْتِعُ بِشَيْءٍ مِنْهُ، وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ: (وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)). روشن است که مردم در مسئله شکرگزارى دو گروه اند: يک گروه، پرتوقع و ناسپاس که همواره انتظار نيکى دارند؛ ولى هنگامى که از آن بهره مند شدند ناسپاسى مى کنند. گاه مى گويند: اگر بيشتر از اين بود بهتر بود، گاه مى گويند: اى کاش به اين صورت انجام نمى شد و به شکل ديگرى انجام مى شد و گاه مى گويند: اگر کسى نيکى کرده وظيفه اش نيکى کردن بوده است و امثال آن ها. در برابر آن ها گروه ديگرى هستند که در برابر نيکى ها سپاسگزارند حتى گاه از نيکى هايى که در حق ديگران شده سپاسگزارى مى کنند؛ مثلاً مى گويند: فلان کس چه انسان سخاوتمند و خوش قلب و نيکوکارى است که در حق برادر نيازمندش\nاين همه نيکى مى کند، مادر دردمندش را کاملاً مراقبت مى نمايد و براى بستگانش پيوسته در حال خدمت است. از آن جا که کار نيک جاذبه فوق العاده اى دارد اگر کسانى که در حقشان نيکى شده ناسپاسى کنند، افراد ديگرى هستند که سپاسگزار باشند و جالب توجه اين که سپاسگزارى کسانى که از کار نيک بهره اى نبرده اند بسيار باارزش تر از سپاسگزارى کسانى است که از آن بهره مند شده اند، چرا که آن ها که بهره مند شده اند وظيفه سپاسگزارى دارند. به علاوه ممکن است به طمع کارهاى نيک آينده سپاسگزارى کنند؛ اما کسانى که از آن بهره اى نمى گيرند از صميم دل به افراد نيکوکار احترام مى گذارند. گذشته از همه اين ها، مى دانيم که همه نيکى ها از سوى خداست؛ قدرت بر انجام کار نيک و توفيق براى آن و تمايلات درونى درباره آن، همه از سوى خداست که ما با استفاده از اختيار خود آن ها را به کار مى گيريم و کار نيک انجام مى دهيم. در عين حال، خداوند از نيکوکاران سپاسگزارى مى کند و اين برتر از هر سپاسگزارى است. قرآن مجيد درباره مجاهدانى که با جان و مال خود از آيين خدا دفاع کرده اند، سخنى دارد؛ آيينى که منفعت آن ها در آن است و براى آن ها تشريع شده، با اين حال خداوند خودش را خريدار و مجاهدان را فروشنده و ثمن اين معامله را بهشت برين قرار مى دهد و به آن ها درباره چنين معامله پرسودى تبريک مى گويد. آيا اگر تمام دنيا در برابر جهاد مجاهدان ناسپاسى کنند اين سپاسگزارى خداوند کافى نيست؟ (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدآ عَلَيْهِ حَقّآ فِى التَّوْرَاةِ وَ الإِنجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِکُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ). در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که مى فرمايد: «يَدُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ رُؤُوسِ الْمُکَفِّرينَ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَةِ؛ دست خداى متعال بالاى سر کسانى است که در برابر کارهاى نيکشان ناسپاسى مى شود و رحمت خود را بر سر آن ها مى گستراند». ازجمله امورى که مى تواند مايه تسلى خاطر انسان در برابر ناسپاسى ها شود اين است که بدانيم اين موضوع منحصر به ما نيست؛ اين ناسپاسى ها در برابر پيامبران بزرگ خدا با آن همه زحمت هايى که براى هدايت مردم کشيدند به ويژه دربرابر پيامبر اسلام و ائمه معصوم (عليهم السلام) به شکل گسترده اى انجام شد. در حديثى که امام موسى بن جعفر از پدران گرامى اش (عليهم السلام) نقل مى کند آمده است: «کانَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) مُکَفَّراً لا يُشْکَرُ مَعْرُوفُهُ وَ لَقَدْ کانَ مَعْرُوفُهُ عَلَى الْقُرَشِيِّ وَ الْعَرَبِيِّ وَ الْعَجَمِيِّ وَ مَنْ کانَ أعْظَمَ مِنْ رَسُولِ اللهِ مَعْروفآ عَلى هذَا الْخَلْق؟ وَ کَذلِکَ نَحْنُ أهْلُ الْبَيْتِ مُکَفَّرُونَ لا يُشْکَرُ مَعْرُوفُنا وَ خِيارُ الْمُؤْمِنينَ مُکَفَّرُونَ لا يُشْکَرُ مَعْرُوفُهُمْ؛ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در برابر نيکى ها و خدماتى که مى کرد ناسپاسى مى شد، خير و نيکى آن حضرت نه تنها به قريش مى رسيد، بلکه تمام عرب و عجم از آن بهره مند مى شدند آيا کسى پيدا مى شود که نيکى و کار خيرش براى اين مردم از رسول خداوند بيشتر باشد؟ و همچنين ما اهل بيت در برابر ناسپاسى ها قرار داريم؛ نيکى ها و خدمات ما شکرگزارى نمى شود و نيکان اهل ايمان نيز مورد ناسپاسى قرار مى گيرند و از نيکى آن ها تشکر نمى شود». بنابراين نبايد اين گونه ناسپاسى ها ما را در انجام کار خير سست و بى رغبت کند. افراد زيادى هستند که حتى کارهاى خير ما شامل آن ها نمى شود؛ ولى آن ها قدردانى مى کنند و بالاتر از همه، خدا و پيامبر و ائمه (عليهم السلام) قدردان و سپاسگزارند.\nنکته قدردانى از بخشنده نعمت همان گونه که انسان بايد شکر نعمت هاى پروردگار را بگزارد، هر چند هيچ انسانى قادر بر اين کار نيست، حداقل اعتراف به عدم توانايى شکر نعمت کند که اين خود نوعى شکر است، بايد در برابر انسان ها نيز همين حالت را داشته باشد و شکر خالق بدون شکر خلق، همان خلقى که واسطه نعمت بوده، کامل نمى شود. در همين زمينه حديثى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که مى فرمايد (عليهم السلام) «روز قيامت که مى شود بنده اى را در صحنه محشر حاضر مى کنند. او در حضور خداى متعال مى ايستد و خداوند دستور مى دهد او را به سوى آتش دوزخ ببرند. عرضه مى دارد: خداوندا! دستور دادى مرا به سوى دوزخ ببرند در حالى که قرآن مى خواندم (و به قرآن عمل مى کردم) خدا مى فرمايد: بنده من، نعمت هايى به تو عرضه داشتم و تو شکر نعمت نگزاردى. عرضه مى دارد: پروردگارا! تو فلان نعمت را به من دادى و من فلان گونه شکر آن را ادا کردم و نعمت ديگرى به من دادى شکر آن را نيز گزاردم و پيوسته نعمت ها و شکرگزارى آن ها را ذکر مى کند. خداى متعال مى فرمايد: بنده من راست مى گويى؛ ولى تو از کسى که واسطه نعمت بر تو بود شکرگزارى نکردى و من به ذات مقدسم سوگند خورده ام که شکر بنده اى را نپذيرم که در برابر واسطه نعمت من به خلقم شکرگزار نباشد. از اين حديث و احاديث متعدد ديگر روشن مى شود که شکر خالق از شکر مخلوق نمى تواند جدا باشد؛ زيرا غالبآ نعمت هاى الهى از سوى واسطه هايى به انسان مى رسد. از همه مهم تر نعمت هدايتى است که از سوى رسول اکرم و امامان\nمعصوم (عليهم السلام) به ما رسيده که بيش از همه بايد شکرگزار آن ها باشيم و شايد سلام و درود ما به پيشگاه آن ها بخشى از اين شکرگزارى محسوب شود. حتى به مقتضاى (إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيمآ) خداوند نيز با ارسال رحمتش بر آن ها، از زحماتشان تشکر مى کند و مؤمنان نيز بايد از طريق تقاضاى رحمت الهى براى آن ها شکرگزار باشند. همچنين در برابر اساتيد و آن هايى که ما را با اين منابع هدايت آشنا کرده اند شکرگزار باشيم و در برابر پدر و مادر که خداوند درباره آن ها در قرآن مجيد توصيه ويژه کرده، آن جا که مى فرمايد: (وَ وَصَّيْنَا الإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَ هْنآ عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْکُرْ لِى وَ لِوَالِدَيْکَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ). و همچنين در برابر تمام کسانى که به نوعى به ما خدمت معنوى يا مادى کرده اند؛ در هر لباس و مقامى که باشند. به يقين اين شکرگزارى ها افزون بر اين که باعث پرورش روح انسان مى شود، نيکوکاران را به کار نيک بيشتر تشويق و غير نيکوکاران را در اين زمره وارد مى کند و اگر مى بينيم در دنياى امروز طى مراسمى از افراد برتر در هر رشته و هر برنامه اى قدردانى مى کنند و لوح سپاس به آن ها مى دهند براى همان آثار مثبتى است که اين کار در پيشرفت جامعه دارد."
},
"205": {
"hekmat_number": 205,
"title": "حکمت 205",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1170",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ کُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر ظرفى براثر قرار دادن چيزى در آن از وسعتش کاسته مى شود مگر پيمانه علم که هر قدر از دانش در آن جاى گيرد وسعتش افزون مى گردد!",
"Interpretation": "وسعت پيمانه علم امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى درباره اهميت علم و دانش اشاره مى کند، مى فرمايد: «هر ظرفى بر اثر قرار دادن چيزى در آن از وسعتش کاسته مى شود مگر پيمانه علم که هرقدر از دانش در آن جاى گيرد وسعتش افزون مى گردد!»؛ (کُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ). اين نکته بسيار دقيقى است که امام (عليه السلام) به آن اشاره فرموده است. حقيقت اين است که در «وعاء» (ظرف) مادى گنجايش محدودى وجود دارد که اگر چيزى در آن قرار دهند به تدريج محدود و سرانجام پر مى شود به گونه اى که قابل قرار دادن چيز ديگرى در آن نيست؛ ولى روح و فکر و قوه عاقله انسان کاملاً با آن متفاوت است؛ هر قدر علوم تازه در آن قرار دهند گويى گنجايش بيشترى پيدا مى کند، هر علمى سرچشمه علم ديگرى مى شود و هر تجربه اى تجربه ديگرى با خود مى آورد و به يک معنا، تا بى نهايت پيش مى رود و اين دليل اهميت فوق العاده آن و اشاره به اين است که ما از فراگيرى علوم هرگز خسته نشويم که واقعاًخسته کننده نيست، بلکه نشاط آور و روح پرور است. هنگامى که انسان مى بيند در کنار نهال يک مسئله علمى که در سرزمين مغز خود کاشته نهال هاى ديگرى جوانه مى زند و مى رويد و اطراف خود را پرگل مى کند، قطعاً به شوق و نشاط مى آيد. حتى مغزهاى کامپيوترى که در عصر و زمان ما به وجود آمده و بعضى، از\nروى ناآگاهى گمان مى برند که مى تواند روزى جانشين مغز انسان شود هر کدام ظرفيت محدودى دارند که وقتى اشباع شد مطلب تازه اى را نمى پذيرد در حالى که روح آدمى چنين نيست و بسيارند دانشمندان بزرگى که تا آخرين لحظه هاى عمر در تکاپوى علم و دانش بوده و هر روز حتى در واپسين ساعات عمر حقيقت تازه اى را کشف مى کردند. از جمله کسانى که در شرح کلام حکيمانه مورد بحث به اين حقيقت اشاره کرده ابن ابى الحديد معتزلى است که در شرح نهج البلاغه خود چنين مى گويد: «در ذيل اين کلام سرّ عظيمى نهفته شده و اشاره اى رمزى است به معناى شريف و پيچيده اى که طرفداران نفس ناطقه (روح مجرد) از اين راه دليل براى اثبات عقيده خود گرفته اند. نتيجه آن اين است که قواى جسمانى بر اثر تکرار افعال خسته و ناتوان مى شوند؛ مثلاً هرگاه با چشم هاى خود پيوسته صحنه هايى را ببينيم چشم خسته مى شود و اگر باز هم ادامه دهيم ممکن است چشم صدمه ببيند. همچنين گوش انسان از شنيدن صداهاى مکرر به زحمت مى افتد (و خسته و ناتوان مى گردد) و چنين است ساير قواى جسمانى؛ ولى وقتى به قوه عاقله مى رسيم مى بينيم قضيه برعکس است، چرا که هرگاه معقولات بيشترى به اين قوه وارد گردد، نيرو و توان و وسعت و انبساط آن بيشتر مى شود و آمادگى براى درک مسائل جديدى غير از آنچه قبلاً دريافته پيدا مى کند و در حقيقت، تکرار معقولات، شمشير آن را تيزتر کرده و زنگار آن را مى زدايد و به همين دليل مى توان گفت: قواى جسمانى همه مادى هستند؛ اما قوه عاقله مجرد است و ماوراى ماديات». يکى از بخش هاى قوه عاقله، حافظه انسان است که همه چيز را در خود حفظ مى کند در حالى که قواى مادى اين چنين نيست. اين کلام حکيمانه پيام هاى متعددى دارد از جمله اين که انسان هرگز نبايد از\nفراگيرى علم و دانش خسته شود يا گمان کند به مرحله نهايى علم و دانش رسيده است. بداند به سمتى حرکت مى کند که هر قدر جلوتر مى رود وسيع تر مى شود. در حديث معروفى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْهُومانِ لا يَشْبَعَانِ طالِبُ الْعِلْمِ وَ طالِبُ الدُّنْيا؛ دو گروه گرسنه اند و هرگز سير نمى شوند: طالبان علم و طالبان دنيا». به همين دليل تحصيل علم در اسلام از جهات مختلف نامحدود است: از نظر مدت، حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) را داريم گر چه آن را در جوامع حديثى نيافتيم؛ فرمود: «أُطْلُبِ الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ إِلَى اللَّحْدِ؛ از گهواره تا گور دانش بجوى». از نظر مکان، در حديث ديگرى مى خوانيم: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ؛ به دنبال علم و دانش برويد هر چند در سرزمين چين باشد». از نظر مقدار کوشش، در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَ سَفْکِ الْمُهَجِ؛ در طلب دانش باشيد هر چند براى تحصيل آن در درياها فرو رويد و خون خود را فدا کنيد». از نظر استاد، در حديث ديگرى نقل شده است: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ يَأْخُذُها حَيْثُ وَجَدَها؛ علم و دانش گمشده فرد باايمان است، نزد هر کس باشد گمشده خود را مطالبه مى کند». اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) که در غررالحکم آمده است پايان مى دهيم: «اَلْعالِمُ مَنْ لا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ وَ لا يَتَشَبَّعُ بِهِ؛ عالم و دانشمند کسى است که هرگز از علم و دانش سير نمى شود و اظهار سيرى نيز مى کند»."
},
"206": {
"hekmat_number": 206,
"title": "حکمت 206",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1171",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: نخستين نتيجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود کسب مى کند اين است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمايت خواهند کرد.",
"Interpretation": "دربرابر جاهلان بردبار باش امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه، به يکى از آثار ارزنده حلم و بردبارى در مقابل سفيهان و جاهلان اشاره کرده، مى فرمايد: «نخستين نتيجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود کسب مى کند اين است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمايت خواهند کرد»؛ (أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ). بعضى از ارباب لغت «حلم» را به معناى خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب دانسته اند و از آن جا که اين حالت از عقل و خرد نشأت مى گيرد، گاه واژه «حليم» به معناى عاقل به کار رفته است. بسيارى از افراد جاهل و نادان، پرادعا، بلند پرواز و پرخاشگرند، از اين رو هنگامى که در برابر دانشمند وارسته اى قرار گيرند براى اظهار خودنمايى ممکن است انواع اهانت ها را روا دارند. حال اگر شخص عالم و دانشمند و انسان باايمان و متقى بخواهد در برابر آن ها عکس العمل نشان دهد، مقام خود را پايين آورده است؛ اما اگر در برابر اين افراد نادان و بى ادب حلم و بردبارى به خرج دهد و عکس العملى از خود ظاهر نکند، مردم به مظلوم بودن او اعتراف مى کنند و به حکم غريزه حمايت از مظلوم که در بسيارى از انسان ها نهفته است به حمايت از او برمى خيزند و جاهل جسور و بى ادب را بر سر جايش مى نشانند. اين نخستين\nنتيجه اى است که افراد حليم از حلمشان به دست مى آورند و در واقع دفاع از خود را بر عهده ديگران مى نهند. قرآن مجيد درباره عباد الرحمان (بندگان خاص خدا) مى فرمايد: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامآ)؛ «و هنگامى که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آن ها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)». در جايى ديگر خداوند به پيامبرش دستور مى دهد: (خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ)؛ «(به هر حال) با عفو و مدارا رفتار کن، و به کارهاى شايسته دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مکن)!». نيز در مقام مدح انبياى پيشين، از صفت حلم نام برده شده است؛ از جمله در آيه 114 سوره توبه در مدح ابراهيم (عليه السلام) به سبب حلم و بردبارى او در برابر عموى بت پرستش مى فرمايد: (إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأَوَّاهٌ حَلِيمٌ)؛ «به يقين ابراهيم مهربان و بردبار بود». حلم علاوه بر اين، آثار فراوان ديگرى نيز دارد و آن اين که به انسان آرامش مى بخشد و وى را از آلوده شدن به گناه به هنگام ستيزه جويى حفظ مى کند و از تشديد عداوت دشمن که به جسارت و بى ادبى پرداخته جلوگيرى مى نمايد. براساس همين نکات است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه بارها بر اهميت حلم تأکيد ورزيده است؛ از جمله در خطبه 193 (خطبه همام) که اوصاف پرهيزکاران را شرح مى دهد مى فرمايد: «يکى از صفات آن ها اين است که علم را با حلم مى آميزند» (يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ) و در حکمت 31 يکى از شاخه هاى عدالت را استوارى در حلم شمرده است.\nدر کلام حکيمانه بعد (حکمت 207) نيز بر همين معنا تأکيد شده و در حکمت هاى 211، 418، 424 و 460 اشارات مهمى به اهميت حلم شده است. در روايات ديگر اسلامى نيز بر اهميت حلم و آثار مثبت آن تکيه شده است؛ از جمله رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِأشْبَهِکُمْ بي أخْلاقآ؟؛ آيا به شما خبر دهم کدام يک از شما ازنظر اخلاق به من شبيه تريد؟». ياران عرض کردند: آرى، اى رسول خدا! فرمود: «أحْسَنُکُمْ أخْلاقآ وَ أعْظَمُکُمْ حِلْمآ وَ أبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ وَ أشَدُّکُمْ إنْصافآ مِنْ نَفْسِهِ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضا؛ آن کس که از همه خوش اخلاق تر و بردبارتر، و نيکوکارتر درباره خويشاوندان خود و باانصاف تر در حال غضب و خشنودى است». در حديثى که در غررالحکم از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم : «أشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ؛ شجاع ترين مردم کسى است که با نيروى حلم، بر جهل (جاهلان) غالب آيد». در حديث ديگرى از همان حضرت و در همان منبع آمده است: «إنَّ أفْضَلَ أخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ؛ برترين اخلاق مردان باشخصيت، حلم و بردبارى است». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِرآ؛ حلم براى يارى انسان کافى است». در حديث مفصلى که مرحوم علامه مجلسى نقل مى کند مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) در گفت وگو با «عنوان بصرى» که براى درک علم به محضر آن\nحضرت آمده بود، فرمود: حلم و بردبارى تو بايد به قدرى باشد که اگر کسى به تو بگويد: اگر سخن نسنجيده اى درباره من بگويى ده برابر آن را به تو مى گويم، تو در جواب بگويى: اگر تو ده سخن ناسنجيده بگويى من يکى نيز نخواهم گفت (فَمَنْ قالَ لَکَ: إنْ قُلْتَ واحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرآ، فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرآ لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً). ."
},
"207": {
"hekmat_number": 207,
"title": "حکمت 207",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1172",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ يَکُونَ مِنْهُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اگر حليم و بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حليمان عمل کن) زيرا کمتر شده است که کسى خود را شبيه قومى کند و سرانجام از آنان نشود.",
"Interpretation": "راه تحصيل بردبارى اين کلام نورانى که در واقع تکميلى است براى کلام حکيمانه گذشته اشاره به نکته ديگرى درباره حلم و بردبارى مى کند، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اگر حليم و بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حليمان عمل نما) زيرا کمتر شده است که کسى خود را شبيه قومى کند و سرانجام از آنان نشود»؛ (إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ يَکُونَ مِنْهُمْ). کلام حکيمانه پيشين درباره يکى از آثار مهم حلم بود و امام (عليه السلام) در اين کلام، راه رسيدن به اين خلق از اخلاق فضيله را بيان مى کند و آن اين که افرادى که داراى اين صفت نيستند خود را وادار به آن کنند؛ مثلاً حادثه خشم آورى واقع مى شود و انسان عصبانى مى گردد و از درون مى جوشد و مى خروشد؛ در اين جا خودش را کنترل کند و قيافه اى همچون حليمان و بردباران به خود بگيرد. اين کار در نخستين بار ممکن است بسيار مشکل باشد ولى هر چه تکرار شود آسان تر مى گردد تا زمانى که انسان به آن عادت مى کند و تبديل به حالت و سپس تبديل به ملکه مى شود. البته تمام صفات فضيله را مى توان از اين راه به دست آورد؛ مثلاً علماى اخلاق درباره افراد جبان و ترسو مى گويند: خود را در ميدان هاى ترسناک وارد سازد و شجاعت را بر خويش تحميل کند. پس از مدتى عادت مى کند و ملکه شجاعت در او پيدا مى شود.\nجمله «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ» نيز دليل بر اين کليت و عموميت است و در واقع امام (عليه السلام) آن را به عنوان درسى فراگير در مسير تحصيل فضايل تعليم داده است و اين همان چيزى است که نه تنها علماى اخلاق، بلکه روانشناسان نيز بر آن اصرار دارند و آن را يکى از طرق رفع نقايص روانى مى شمارند. راه ديگر براى تحصيل اين صفت مهم اخلاقى، مطالعه حالات علما و پيشوايان بزرگ به خصوص رسول اکرم و ائمه معصومين (عليهم السلام) است که چقدر در برابر افراد جسور، حليم و بردبار بوده اند. در حديثى که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در کتب شيعه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم که روزى مرد عربى خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و (بدون مقدمه) عباى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را گرفت و به گردن پيامبر (صلي الله عليه و آله) انداخت و به شدت کشيد به گونه اى که اثر آن روى گردن مبارک حضرت آشکار شد. سپس گفت: اى محمد! از آن مال خدا که نزد توست چيزى به من بده. پيامبر (صلي الله عليه و آله) نگاهى به او کرد و خنديد (اشاره به اين که اگر مالى مى خواهى راه آن اين کار نيست) سپس دستور داد چيزى به او بخشيدند (و از خود هيچ عکس العمل خشنى در برابر او ظاهر نساخت) و اين نشانه حلم فوق العاده آن حضرت بود. در حديث ديگرى که در مکارم الاخلاق آمده مى خوانيم که گاهى کودکان را خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى آوردند تا براى آن ها دعا کند و مبارک باشند و يا نامى براى آن ها انتخاب کند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى احترام به خانواده کودک، او را مى گرفت و در دامان خود مى گذاشت و چه بسا کودک دامان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را تَر مى کرد. بعضى از حاضران فرياد مى کشيدند، حضرت مى فرمود: آرام باشيد مانع وى نشويد، و او را آزاد مى گذاشت تا بولش تمام شود. سپس براى او دعا مى فرمود يا او را نام گذارى مى کرد. اين کار سبب خوشحالى خانواده کودک مى شد و احساس\nمى کردند پيامبر (صلي الله عليه و آله) به هيچ وجه از ماجراى کودکشان ناراحت نشده است. هنگامى که بازمى گشتند پيامبر (صلي الله عليه و آله) لباس و بدن خود را مى شست. همچنين در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب شريف کافى آورده است ذيل بابى باعنوان «الحلم» مى خوانيم: امام صادق (عليه السلام) خدمتکارى داشت که او را به دنبال کارى فرستاد ولى مدتى گذشت و نيامد. امام (عليه السلام) در جست وجوى وى برآمد ديد در گوشه اى خوابيده است. امام (عليه السلام) بالاى سرش نشست و او را باد مى زد تا زمانى که بيدار شد. در آن هنگام امام (عليه السلام) به او فرمود: «يا فُلانَ وَ اللهِ ما ذلِکَ لَکَ، تَنامُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ، لَکَ اللَّيْلُ وَ لَنا مِنْکَ النَّهارُ؛ اى غلام! به خدا سوگند! اين سزاوار تو نيست. هم شب را مى خوابى هم روز را. شب براى تو باشد و روز براى ما». مرحوم مفيد در کتاب مجالس خود از جابر نقل مى کند که اميرمؤمنان (عليه السلام) شنيد مردى «قنبر» را دشنام مى دهد و «قنبر» مى خواهد به او پاسخ دهد. امام (عليه السلام) او را صدا زد و فرمود: «مَهْلاً يا قَنْبَر دَعِ شَاتِمَکَ مُهاناً تُرْضِ الرَّحْمانَ وَ تُسْخِطُ الشَّيْطانَ وَ تُعاقِبْ عَدُوَّکَ؛ قنبر آرام باش! دشنام دهنده را رها کن که سبب خشنودى خدا و خشم شيطان مى شود و اين مجازاتى است براى دشمن تو». سپس افزود: «فَوَالَّذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ما أرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْلِ الْحِلْمِ وَ لا أسْخَطَ الشَّيْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَ لا عُوقِبَ الاْحْمَقُ بِمِثْلِ السُّکُوتِ عَنْهُ؛ به خدايى که دانه را در زمين مى شکافد و انسان را مى آفريند سوگند! هرگز انسان باايمانى پروردگارش را با چيزى مانند حلم و بردبارى خشنود نکرده است و شيطان را با مانند سکوت (در اين گونه موارد) خشمگين نساخته و احمق را با چيزى همانند خاموشى دربرابرش مجازات نکرده است». اين سخن را با کلامى از شريف رضى در کتاب خصائص الائمة پايان مى دهيم؛ او در آن کتاب، کلام حکيمانه مورد بحث را با اضافه اى روشنگر آورده و چنين نقل کرده است: «أفْضَلُ رِداءٍ يُرْتَدى بِهِ الْحِلْمُ فَإنْ لَمْ تَکُنْ حَليمآ...؛ برترين لباس لباس حلم است و اگر حليم نيستى خود را مشابه حليمان کن...». ."
},
"208": {
"hekmat_number": 208,
"title": "حکمت 208",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1173",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر کس به حساب خود برسد سود مى برد و آن کس که غافل بماند زيان مى بيند. کسى که (از خدا) بترسد ايمن مى گردد و کسى که عبرت گيرد بينا مى شود و آن کس که بينا گردد (حقايق را) مى فهمد و آن کس که (حقايق را) بفهمد دانا مى شود.",
"Interpretation": "شش اندرزناب در اين کلام حکيمانه شش جمله وجود دارد که سه جمله از آن مستقل از يکديگر و سه جمله مرتبط با يکديگر است و هر کدام نکته اى را بيان مى کند، مى فرمايد: «هر کس به حساب خود برسد سود مى برد و آن کس که غافل بماند زيان مى بيند. کسى که (از خدا) بترسد ايمن مى گردد و کسى که عبرت گيرد بينا مى شود و آن کس که بينا گردد (حقايق را) مى فهمد و آن کس که (حقايق را) بفهمد دانا مى شود»؛ (مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ). هميشه مسئله حسابرسى در زندگى مادى مردم وسيله اى براى پرهيز از زيان ها بوده است و آن ها وسايل مختلفى براى ثبت و ضبط حساب ها از قديم الايام فراهم کرده اند. در عصر و زمان ما اين وسايل بسيار متنوع و پيچيده شده و دقيق ترين محاسبات را انجام داده و نگهدارى مى کنند. بررسى حساب سبب مى شود که اگر انسان احساس زيان کرد به سراغ نقطه هاى آسيب پذير برود و آن ها را اصلاح کند تا زيان، تبديل به سود گردد. اصولاً تمام اين جهان بر اساس حساب و نظم آميخته با آن قرار گرفته است. هرگاه درون بدن خود را ملاحظه کنيم مى بينيم که در خون ما حساب دقيقى حکم فرماست؛ بيش از بيست فلز و شبه فلز و مواد مختلفِ حاصل از آن خون ما را تشکيل مى دهد و به مجرد\nاين که نظم آن به هم بخورد بيمارى حاصل مى شود. به همين دليل پزشکان اولين دستورى که مى دهند محاسبه اجزاى تشکيل دهنده خون از طريق آزمايش است تا به وسيله اين حسابگرى جلوى بيمارى را بگيرند. آن کس که اين آزمايش ها را به فراموشى بسپارد ممکن است زمانى متوجه بيمارى شود که خسارت و زيان وسيعى دامن او را گرفته است، در امور مادى ديگر نيز همين گونه است. اسلام مى گويد: در امور معنوى نيز بايد همين گونه بلکه دقيق تربه حساب خويش رسيد. آن کس که مراقب اعمال خويش باشد و حسابرسى دقيق کند سود معنوى مى برد و کسى که ازآن غافل گردد گرفتار خسران و زيان در دنيا و آخرت مى شود. در حديثى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لا يَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِنآ حَتّى يُحاسِبَ نَفْسَهُ أشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّريکِ شَريکَهُ وَ السَّيِّدِ عَبْدَهُ؛ انسان فرد باايمانى نخواهد بود مگر زمانى که با دقت اعمال خود را محاسبه کند؛ دقيق تر از آنچه شريک به حساب شريک خود مى رسد يا مولا به حساب بنده خويش». حسابگرى در مسائل معنوى و امور اخروى بايد شديدتر و دقيق تر باشد، زيرا غير ما حسابگرانى هستند که حساب دقيق اعمال ما را دارند، در حالى که در امور مادى، هر کس خودش حسابگر خويش است و معمولاً کسى بر او نظارتى ندارد. قرآن مجيد مى گويد: (وَ إِنَّ عَلَيْکُمْ لَحَافِظِينَ * کِرَامآ کَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ)؛ «و به يقين نگاهبانانى بر شما گمارده شده، والامقام و نويسنده (ى اعمال نيک و بد شما) که مى دانند شما چه مى کنيد». در جاى ديگر مى فرمايد: روز قيامت خداوند به گناهکاران مى گويد: (هَذَا کِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «اين نامه اعمال\nشماست که ما نوشته ايم و به حق بر ضدّ شما سخن مى گويد؛ ما آنچه را که انجام مى داديد مى نوشتيم». در روايات اسلامى تأکيد شده است که همه روز به حساب خود برسيد؛ يعنى شب هنگام همان گونه که معمول بسيارى از بازرگان ها و تجار است که دفاتر خود را به خانه مى برند و به حساب روز خود مى رسند شما هم شب هنگام به اعمالى که در روز انجام داديد نگاهى حسابگرانه بيفکنيد؛ اگر خطايى بوده توبه کنيد و اگر کار خوبى بوده شکر خدا به جا آوريد و آن را تکرار کنيد. امام کاظم (عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ في کُلِّ يَوْمٍ فَإنْ عَمِلَ خَيْرآ اسْتَزادَ اللهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللهَ عَلَيْهِ وَ إنْ عَمِلَ شَرّآ اسْتَغْفَرَ اللهَ مِنْهُ وَ تابَ إلَيْهِ؛ کسى که همه روز به حساب خود نرسد از ما نيست؛ اگر کار خيرى انجام داده از خداوند توفيق فزونى بطلبد و خدا را براى آن شکر بگويد و اگر کار بدى انجام داده استغفار کند و توبه نمايد و به سوى خدا بازگردد». از نخستين توصيه هايى نيز که ارباب سيروسوک الى الله به رهروان اين راه مى کنند مراقبت از اعمال و سپس محاسبه آن است، چرا که بدون آن، پيمودن اين راه پرخوف وخطر امکان پذير نيست. سپس امام (عليه السلام) در سومين جمله از اين گفتار حکيمانه به اين مسئله اشاره مى کند که اگر کسى خواهان امنيت و آرامش است بايد خائف باشد؛ هميشه خوف سپرى است در برابر حوادث خطرناک و راز اين که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده، اين است که اگر ترسى در کار نباشد خيلى زود انسان خود را به پرتگاه ها مى افکند و در چنگال حوادث سخت گرفتار مى سازد و به مرگ زودرس مبتلا مى شود.\nالبته اگر اين خوف در حد اعتدال باشد سپرى در برابر بلاهاست ولى اگر به افراط بينجامد انسان را از تلاش و کوشش بازمى دارد و به محروميت مى کشاند و اگر به تفريط گرايد و از موجودات خطرناک نترسد گرفتار انواع حوادث مرگبار خواهد شد. شک نيست که خوف در کلام امام (عليه السلام) اشاره به خوف از خدا يعنى خوف از عدالت و مجازات هاى عادلانه اوست. کسانى که داراى چنين خوفى باشند از عذاب الهى در دنيا و آخرت در امان اند و به عکس، آن ها که تنها به رحمت او اميدوار گردند و اثرى از خوف در وجود آن ها نباشد آلوده انواع گناهان شده و گرفتار مجازات خداوند در اين سرا و آن سرا مى شوند. به همين دليل در تعليمات دينى ما بارها آمده است که انسان باايمان بايد با دو بال خوف و رجا پرواز کند. امام صادق (عليه السلام) از وصاياى لقمان حکيم به فرزندش جمله اى را نقل مى کند، مى فرمايد: در وصاياى لقمان مسائل شگفت آورى بود. از همه شگفت آورتر اين که به فرزندش چنين گفت: «خَفِ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خِيفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَکَ وَ أرْجُ اللهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ لَرَحِمَکَ؛ آن گونه از خداوند عزوجل ترسان باش که اگر تمام اعمال نيک جن و انس را به جا آورده باشى احتمال دهى که تو را (به سبب بعضى از اعمالت) عذاب مى کند و آنچنان به خداوند اميدوار باش که اگر گناه انس و جن را انجام داده باشى احتمال دهى که مشمول رحمت او واقع شوى». سپس امام صادق (عليه السلام) افزود: پدرم چنين مى فرمود: «إنّه لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّا وَ في قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خيفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ\nيَزِدْ هذا؛ در قلب هر فرد باايمانى دو نور هست: نور خوف و نور رجا، اگر اين را وزن کنند چيزى اضافه بر آن نيست و اگر آن را وزن کنند چيزى اضافه بر اين نخواهد بود». البته منظور از اين روايت اين نيست که انسان واقعآ همه گناهان را انجام دهد و با همان حالت از دنيا برود و به رحمت خدا اميد داشته باشد؛ بلکه مقصود اين است که اميدوار باشد سرانجام توبه مى کند و در مقام اصلاح برمى آيد و سپس از دنيا مى رود. در روايت ديگرى در همان باب از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که راوى عرض مى کند: جمعى از دوستان شما هستند که خود را آلوده گناهان مى کنند و مى گويند: اميد (به رحمت خدا و محبت اهل بيت) داريم، امام فرمود: «کَذَبُوا لَيْسُوا لَنا بِمَوالٍ؛ آن ها دروغ مى گويند، از دوستان ما نيستند». سپس افزود: «اُولئِکَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمِ الاْمانِيُّ مَنْ رَجا شَيْئآ عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ خافَ مِنْ شَيْءٍ هَرَبَ مِنْهُ؛ آن ها کسانى هستند که در چنگال آرزوها گرفتار شده اند (زيرا) کسى که اميد به چيزى داشته باشد براى آن عمل مى کند و کسى که از چيزى بترسد از آن مى گريزد». آن گاه امام (عليه السلام) در سه جمله آخر کلام نورانى خود به اين نکته اشاره مى کند که اگر انسان با چشم عبرت به اطراف خود بنگرد از حقايق اين عالم آگاه مى شود، سپس به تحليل آن حقايق مى پردازد و اسباب و نتايج آن را درک مى کند و کسى که از اسباب و نتايج حقايق آگاه گردد عالم مى شود؛ يعنى راه را به سوى مقصد پيدا مى کند. در واقع پيوندى ناگسستنى ميان سه موضوع وجود دارد: چشم عبرت داشتن، تحليل کردن حوادث و عالم و آگاه شدن.\nمنظور از عبرت گرفتن اين است که انسان حادثه اى را که مى بيند نخست به مقدماتى که آن را تشکيل داده و آثارى که بر آن مترتب مى شود توجه کند سپس مشابه آن را در زندگى خود در نظر بگيرد، که اين مايه ابصار و بصيرت است و هنگامى که از آن، قاعده اى کلى براى خود و ديگران بسازد، اين فهم واقعى حادثه است که به صورت علمى قابل قبول در روح و جان او جايگزين مى شود. در ذيل حکمت پنجم بحث قابل ملاحظه اى درباره عبرت و تفکّر آورده ايم.\n."
},
"209": {
"hekmat_number": 209,
"title": "حکمت 209",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1174",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلا عَقِيبَ ذَلِکَ: (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ).",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دنيا همچون شتر بدخويى است که بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است که دوشنده شير را گاز مى گيرد تا شير را براى فرزندش نگه دارى کند، سپس امام (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت گذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان آن قرار دهيم.",
"Interpretation": "آينده از آنِ ماست امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود خبر مسرت بخشى از آينده اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان مکتب آن ها مى دهد، مى فرمايد: «دنيا همچون شتر بدخويى است که بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است که دوشنده شير را گاز مى گيرد تا شير را براى فرزندش نگه دارى کند. سپس امام اين آيه (قصص، آيه 5) را تلاوت فرمود: ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت گذاريم و آن ها را پيشوايان و وارثان آن قرار دهيم»؛ (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلا عَقِيبَ ذلِکَ: (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)). «شِماس» (بر وزن کتاب) معناى مصدرى دارد و در اصل به معناى سرکشى و چموشى حيوان است، سپس در مورد انسان هاى سرکش و عصيانگر نيز به کار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معناى وصفى آن است و به حيوان سرکش و انسان عصيانگر گفته مى شود.\n«عطف» (بر وزن فتح) به معناى تمايل پيدا کردن يا مايل ساختن به چيزى است. اين واژه گاهى به صورت متعدى به کار مى رود که به معناى مايل ساختن است و زمانى با «إلى» متعدى مى شود که به معناى مايل شدن به چيزى است و هنگامى با «على» متعدى مى شود که به معناى بازگشت به چيزى است و گاه با «عن» که به معناى انصراف از چيزى است. «ضروس» از ريشه «ضَرْس» (بر وزن ترس) به معناى دندان گذاشتن بر چيزى و فشاردادن است و «ضروس» به شتر کج خلقى مى گويند که افراد را گاز مى گيرد. مفهوم جمله اين است: همان گونه که شتر شيرده از دوشيدن شير خود ممانعت مى کند مبادا گرفتار کمبود شير براى بچه اش گردد و افرادى را که به سراغ دوشيدن شير آن مى روند گاز مى گيرد، در آينده دنيا به سوى ما بازمى گردد و به قدرت پروردگار، مخالفان ما سرکوب مى شوند و حکومت به دست صالحان مى افتد، همان گونه که قرآن مجيد وعده داده است. «نريد» که فعل مضارع است و معمولاً دلالت بر استمرار دارد نشان مى دهد که اين آيه گر چه در داستان بنى اسرائيل ذکر شده که خداوند به آن ها وعده داد بر فرعونيان پيروز مى شوند و سرانجام پيروز شدند؛ ولى منحصر به آن ها نيست؛ افراد مستضعف هرگاه تکيه بر ذات پاک پروردگار کنند و از او يارى بطلبند و انجام وظيفه نمايند سرانجام بر ظالمان و مستکبران پيروز مى شوند، ائمه و پيشوايان روى زمين مى گردند و وارث امکانات وسيع ظالمان و مستکبران مى شوند. اين آيه از آياتى است که اشاره به ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه) دارد. در حديثى که مرحوم شيخ طوسى در کتاب غيبت خود آورده است، اميرمؤمنان على (عليه السلام) در تفسير آيه مورد بحث مى فرمايد: «هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ يَبْعَثُ اللهُ مَهْدِيَّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَيُعِزُّهُمْ وَ يُذِلُّ عَدُوَّهُمْ؛ منظور از مستضعفان، آل محمد است که خداوند\nمهدى آن ها را بعد از زحمت و فشارى که بر آنان وارد شده برمى انگيزد و به آن ها عزت مى بخشد و دشمنانشان را خوار و ذليل مى کند». همين مضمون در حديثى از امام على بن الحسين (عليه السلام) آمده است، مى فرمايد (عليهم السلام) «وَ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً إنَّ الاْبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَيْتِ وَ شيعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسى وَ شيعَتِهِ وَ إنَّ عَدُوَّنا وَ أشْياعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَ أشْياعِهِ؛ سوگند به کسى که محمد را به حق بشارت دهنده و بيم دهنده قرار داد! که نيکان از ما اهل بيت و پيروان آن ها به منزله موسى و پيروان او و دشمنان ما و پيروانشان به منزله فرعون و پيروانش هستند (آن ها سرانجام پيروز مى شوند و اين ها نابود مى گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)». اضافه بر آيه شريفه و کلام ائمه هدى (عليهم السلام) اين مسئله را مى توان به صورت منطقى نيز اثبات کرد و آن اين که خداوند حکيم و رحيم، انسان را براى هدف والايى آفريده است و اگر قرار باشد تا آخر دنيا وضع کنونى ادامه يابد؛ ظالمان بر اوضاع مسلط باشند، احکام الهى به فراموشى سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنايت در مقياس هاى وسيع جهانى حکم فرما گردد، به يقين چنين امرى با حکمت خداوند درباره آفرينش انسان سازگار نيست. بايد منتظر بود زمانى فرارسد که ايمان و اخلاق و عقلانيت بر جهان حاکم گردد و اولياى الهى بر جهان حکمرانى کنند و مدينه فاضله انسانيت که هدف نهايى خلقت انسان است برقرار شود به مصداق (أَنَّ الأَرضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ) و به مصداق: (وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ\nوَ لَيُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنآ يَعْبُدُونَنِى لا يُشْرِکُونَ بِى شَيْئآ)؛ «خداوند به کسانى از شما که ايمان آورده و کارهاى شايسته انجام داده اند وعده داده است که به يقين، خلافت روى زمين را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پيشينيان آن ها خلافت بخشيد؛ و دين و آيينى را که براى آنان پسنديده، برايشان پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنيّت و آرامش مبدّل مى کند، به گونه اى که فقط مرا مى پرستند، و چيزى را همتاى من قرار نخواهند داد». بنابراين آنچه در آيات و روايات آمده است با دليل عقل نيز هماهنگ است.\n."
},
"210": {
"hekmat_number": 210,
"title": "حکمت 210",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1175",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِيداً، وَجَدَّ تَشْمِيراً، وَ کَمَّشَ فِي مَهَلٍ، وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ، وَ نَظَرَ فِي کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تقواى الهى پيشه کنيد؛ تقواى کسى که براى اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالى که خود را (از علايق مادى) جدا ساخته و سخت (در اين راه) مى کوشد و با بصيرت در راه خدا با چابکى گام برمى دارد و از ترس اعمالِ خود، به سرعت (به سوى مغفرت الهى) پيش مى رود و درباره بازگشت به پناهگاه اصلى (آخرت) و سرانجام زندگى و عاقبت کار مى انديشد.",
"Interpretation": "اين گونه تقوا پيشه کنيد مولا على (عليه السلام) در اين سخن پر نور دستور به تقوا مى دهد ولى تقوا را با پنج وصف همراه مى سازد که در واقع انگيزه هاى تقوا و نتايج آن را دربر دارد. مى فرمايد: «تقواى الهى پيشه کنيد؛ تقواى کسى که براى اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالى که خود را (از علايق مادى) جدا ساخته و سخت (در اين راه) مى کوشد و با بصيرت در راه خدا با چابکى گام برمى دارد و از ترس اعمالِ خود، به سرعت (به سوى مغفرت الهى) پيش مى رود و درباره بازگشت به پناهگاه اصلى (آخرت) و سرانجام زندگى و عاقبت کار مى انديشد»؛ (اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِيداً، وَجَدَّ تَشْمِيراً؛ وَ کَمَّشَ فِي مَهَلٍ، وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ، وَ نَظَرَ فِي کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ). مى دانيم که تقوا و پرهيزکارى بهترين زاد و توشه سفر آخرت: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى) و والاترين نشانه شخصيت انسان و قرب او در درگاه خدا: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ). و جواز عبور از دروازه هاى بهشت است: (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِيّآ). ولى تقوا داراى مراحلى است که بستگى زيادى به انگيزه هاى آن و نشانه هايى در آثار آن دارد و امام (عليه السلام) در اين جا بالاترين مرحله تقوا را پيشنهاد مى کند که پنج وصف در آن موجود است. نخست به شخص باايمانى اشاره مى کند که دامن همت به کمر زده و خود را از علايق مادى جدا ساخته است. «شمّر» از ريشه «تشمير» به معناى دامن به کمر زدن و «تجريد» به معناى جدا شدن است. دومين وصف اين است که بعد از آمادگى کامل با جديت تمام در اين مسير گام برمى دارد. وصف سوم اين که در عين جديت، با بصيرت و دقت حرکت مى کند و چالاکى را با فکر و انديشه مى آميزد. «کَمَّشَ» در اصل از ريشه «کَمْش» (بر وزن نقش) و يا از «کَمَش» (بر وزن عطش) گرفته شده و به معناى چابکى و چالاکى است. چهارمين توصيف اين که انگيزه او ترس از مجازات الهى به علّت گناهان و يا ترس از پايان يافتن عمر پيش از اندوختن زاد و توشه براى سفر آخرت است. و پنجمين وصف اين است که او دائماً درباره سعادت جاويدن و جايگاهش در آخرت و سرانجامِ اين حرکت و منزلگاه اصلى که به آن منتهى مى شود مى انديشد. به يقين کسى که با اين انگيزه هاى بسيار قوى و مؤثر و با آمادگى کامل و تلاش توأم با بصيرت در اين راه گام بردارد به عالى ترين درجه تقوا رسيده است. کوتاه سخن اين که امام (عليه السلام) تقوا را به صورت جامعى که بازتاب عملى گسترده اى دارد تفسير کرده است.\n«کَرّة» به معناى بازگشت و «مَوْئِل» به معناى ملجأ و پناهگاه از ريشه «وَئْل» (بر وزن وَعْد) گرفته شده است و «مَغَبَّة» به معناى فرجام و پايان کار است. در تفسير آيه شريفه (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! آن گونه که حق تقوا و پرهيزکارى است، از (مخالفتِ فرمانِ) خدا بپرهيزيد؛ و جز بر آيين اسلام از دنيا نرويد» از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: منظور از به جا آوردن حق تقوا اين است که «أَنْ يُطاعَ فَلايُعْصى وَ أَنْ يُذْکَرَ فَلا يُنْسى؛ خدا را (هرگز) معصيت نکنند و به ياد خدا باشند و هرگز او را فراموش نکنند». در تفسير همين آيه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «يُطاعَ فَلا يُعْصى وَ يُذْکَرَ فَلا يُنْسى وَ يُشْکَرَ فَلا يُکْفَرُ؛ حق تقوا اين است که خدا را اطاعت کنند و معصيت نکنند و به ياد او باشند و فراموش نکنند و شکر نعمت هايش را به جا آورند و کفران نکنند»."
},
"211": {
"hekmat_number": 211,
"title": "حکمت 211",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1176",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الْجُودُ حَارِسُ الأَعْرَاضِ، وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ، وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ، وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَ الاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ. وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ. وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ. وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى. وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ! تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَ لا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بخشش، حافظ آبروهاست و حلم دهان بند سفيه است و زکاتِ پيروزى، عفو است ودورى و فراموشى، کيفر پيمان شکنان است و مشورت عين هدايت است و آن کس که به رأى خود قناعت کند خويشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب مى جنگد و جزع و بى تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى کند و برترين بى نيازى ترک آرزوهاست و چه بسيار عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسيرند و حفظ تجربه ها بخشى از موفقيت است\nو دوستى، نوعى خويشاوندى اکتسابى است و به انسانى که ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مکن.",
"Interpretation": "مجموعه اندرزهاى گران بها امام (عليه السلام) در اين مجموعه اندرز که هرکدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضايل اخلاقى اشاره فرموده است؛ همان فضايلى که دنيا و آخرت انسان را آباد مى سازد و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى کند. اين مجموعه در سيزده جمله بيان شده است. نخست مى فرمايد: «بخشش، حافظ آبروهاست»؛ (الْجُودُ حَارِسُ الأَعْرَاضِ). روشن است که بسيارى از مردم به علّت حسد يا تنگ نظرى، در مقام عيب جويى برمى آيند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند؛ ولى هنگامى که انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عيب جويان ساکت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند. مرحوم شوشترى درشرح نهج البلاغه خود در اين جا دو جمله جالب از بعضى از انديشمندان نقل کرده است؛ در يک مورد چنين آورده است: «کَفى بِالْبَخِيلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في حَمْدٍ قَطُّ وَ کَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في ذَمٍّ قَطُّ؛ اين عار و ننگ براى بخيل کافى است که هرگز هيچ کس او را نمى ستايد و اين مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند کافى است که هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود». در موردى ديگر از انديشمندى نقل مى کند که مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ کَريمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئيمٌ أشْتَري عِرْضي مِنْهُ؛ من هيچ درخواست کننده اى را رد\nنمى کنم؛ يا انسان خوب و نيازمندى است که نيازمندى اش را برطرف کرده ام و يا انسان لئيم و پستى است که آبرويم را به اين وسيله حفظ کرده ام». آن گاه امام (عليه السلام) در دومين جمله از اين کلام حکيمانه مى فرمايد: «حلم، دهان بند سفيه است»؛ (وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ). «فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است که مايعى را با آن صاف مى کنند و در اين جا همان معناى اول اراده شده است. در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفيهان و ايرادهاى بى دليل آنان و توقعات بى جاى آن ها، در قرآن و احاديث دستور به حلم داده شده است که در بحث هاى گذشته نيز درباره آن سخن گفته شد. امام (عليه السلام) در اين جا تعبير زيبايى را به کار برده و آن تعبير «فدام» و دهان بند است. گاه به حيواناتى که گاز مى گيرند يا غذاهايى را که نبايد بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترين راه مقابله با سفيهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن يک جمله در برابر آن ها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون ديگر بگويند و اضافه بر آن، انسان با اين گفت وگو هم سطح آن ها قرار مى گيرد و ارزش خود را از دست مى دهد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفيهَ وَ کافَاهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ؛ کسى که با سفيه مقابله کند و پاسخ او را دهد گويى هيزم بر آتش مى نهد». در حديث ديگرى در غررالحکم اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ؛ حلم حجابى است در برابر آفت ها». و يکى از آفت ها مزاحمت هاى سفيهانه است.\nدر سومين نکته مى فرمايد: «زکاتِ پيروزى، عفو است»؛ (وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ). به يقين، هر موهبتى که از سوى خدا به انسان داده مى شود زکاتى دارد؛ يعنى بهره اى از آن بايد به ديگران برسد. پيروزى نيز موهبت بزرگى است و بهره اى که از آن به ديگران مى رسد عفو از دشمن خطاکار است. البته بارها گفته ايم که اين عفو در جايى مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد. در حکمت يازدهم همين معنا به صورت ديگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ؛ هنگامى که بر دشمنت پيروز شدى عفو را شکرانه اين پيروزى قرار ده» البته اداى زکات هم نوعى شکرگزارى است. در چهارمين نکته مى فرمايد: «دورى و فراموشى، کيفر پيمان شکنان است»؛ (وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ). «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش کردن و غافل شدن و تسلى خاطر پيدا کردن است. در برابر کسانى که پيمان خود را با انسان، مى شکنند دو گونه عکس العمل مى توان نشان داد: نخست اقدام متقابل و پيمان شکنى در مقابل پيمان شکنى و به بيان ديگر، درگيرى و ادامه مبارزه و جنگ، و راه ديگر اين که انسان آن ها را از صفحه زندگى خود حذف کند و براى هميشه به فراموشى بسپارد و اين مجازاتى است سنگين تر براى اين افراد، زيرا نه تنها يک دوست وفادار را از دست داده اند، بلکه ديگران هم وقتى از اين رخداد باخبر شوند از آن ها فاصله مى گيرند. در پنجمين نکته به مسئله مهم و سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى کند، مى فرمايد: «مشورت عين هدايت است»؛ (وَ الاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ). مى دانيم که مشورت سبب يافتن راه مقصود است؛ ولى تعبير «عين» خواه به معناى اتحاد باشد، يا به معناى چشم و يا چشمه، نشان مى دهد که رابطه بسيار نزديکى ميان مشورت و هدايت است. چرا چنين نباشد در حالى که مشورت\nعقول ديگران را به عقل انسان مى افزايد و انسان از تجارب و اطلاعات ديگران بهره ها مى گيرد که بر هيچ کس پوشيده نيست. در بحث هاى گذشته نيز بارها درباره اهميت مشورت و تأکيد قرآن و روايات اسلام بر آن سخن گفته ايم. در ششمين نکته بر نکته پنجم به نحو ديگرى تأکيد مى کند، مى فرمايد: «آن کس که به رأى خود قناعت کند خويشتن را به خطر افکنده است»؛ (وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ). زيرا ضريب خطا در يک انسان بسيار زياد است؛ خطاهايى که گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، يا اموال انسان را آتش مى زند و يا جان او را به خطر مى افکند؛ ولى ضريب خطا در کسانى که اهل مشورت اند هر اندازه طرف هاى مشورت بيشتر و آگاه تر باشند کمتر است. چرا انسان خود را از اين نعمت خداداد که هزينه اى نيز براى او ندارد محروم سازد؟ درباره خطرات استبداد رأى که تعبير ديگرى از استغناى رأى است نيز در روايات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه از جمله شرح حکمت 161 مطالب قابل توجهى ذکر شده است. در هفتمين نکته مى فرمايد: «صبر با مصائب مى جنگد»؛ (وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ آلْحِدْثَانَ). «حدثان» به معناى حوادث ناراحت کننده و ناگوارى است که در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر کس به نوعى به يک يا چند نمونه از اين حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثير اين حوادث را بر وجود انسان خنثى کند تا از پا درنيايد همان صبر و شکيبايى و استقامت است. و در مقابل آن جزع و بى تابى است که امام (عليه السلام) در هشتمين نکته درباره آن مى فرمايد: «جزع و بى تابى، به حوادث دردناک زمان کمک مى کند»؛ (وَ آلْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ).\nاشاره به اين که گذشت زمان قواى انسان را به تدريج تحليل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است؛ ولى جزع و بى تابى سبب تشديد آثار آن مى شود به طورى که ممکن است عمر را به نصف تقليل دهد، بنابراين همان گونه که صبر وشکيبايى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آن ها استوار مى دارد جزع و بى تابى به کمک آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عميق و عميق تر مى سازد. در کلام حکمت آميز 189 اين جمله پرمعنا آمده بود: «مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ آلْجَزَعُ؛ کسى که صبر و شکيبايى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاک خواهد ساخت». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ لَتَقَطَّرَ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبيضَةُ عَلَى الصَّفا؛ اگر صبر و شکيبايى قبل از بلا آفريده نشده بود افراد باايمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود». اضافه بر اين آثار مادى که بر صبر و جزع مترتب مى شود ازنظر معنوى نيز هلاکت ديگرى دامنگير افرادى مى شود که در برابر حوادث بى تابى و جزع مى کنند و آن اين که اجر آن ها را ضايع مى سازد در حالى که صابران اجر و پاداش فراوانى دارند. در همين زمينه در روايت پرمعنايى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إذا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ فِي قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ يَمِينِهِ وَ الزَّکاةُ عَنْ يَسارِهِ وَ البِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَيْهِ وَ يَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِيَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَيْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ يَليانِ مُساءَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْبِرِّ: دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى که فرد باايمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او قرار\nمى گيرند و کارهاى نيک بر او مشرف مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گيرد: و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زکات و کارهاى نيک مى گويد: به يارى دوستتان بشتابيد اگر شما از يارى اش ناتوان شديد من يارى اش مى کنم». افزون بر اين ها بى تابى غالبآ سبب رسوايى انسان مى شود و نشان مى دهد که او کم ظرفيت و بى استقامت است به همين دليل امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضيحَةٌ؛ کمى صبر و شکيبايى اسباب فضيحت و رسوايى است». ذکر اين نکته نيز لازم به نظر مى رسد که خداى متعال براى اين که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پا درنيايد صبر را در وجود او آفريده است؛ به همين دليل مى بينيم. هنگامى که مثلا مادرى فرزند عزيزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى کند که خود را به زمين و ديوار مى کوبد؛ امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط مى شود و غالبآ بعد از چندين روز يا چند هفته به حال عادى درمى آيد و اگر اين صبر خداداد نبود و آن حالت نخستين ادامه پيدا مى کرد او در مدت کوتاهى از بين مى رفت. نهمين نکته همان چيزى است که در حکمت 34 نيز آمد، مى فرمايد: «برترين بى نيازى ترک آرزوهاست»؛ (وَ أَشْرَفُ آلْغِنَى تَرْکُ آلْمُنَى). به يقين کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند و غالبآ به تنهايى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى اين و آن دراز مى کنند و با اين که ممکن است سرمايه دار بزرگى باشند هميشه نيازمند و محتاج اند، چرا که دامنه آرزوها بسيار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر اين آرزوهاى دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمايه دار معتبرى خواهد شد، زيرا به هيچ کس محتاج نخواهد بود.\nدر حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَ تَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَکُمْ وَ تُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِيما وَ هَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ؛ از آرزوهاى دور و دراز بپرهيزيد که شادابى و نشاط نعمت هايى را که خدا به شما داده از بين مى برد و به سبب آن، مواهب الهى در نزد شما کوچک مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى که داشته ايد به شما دست مى دهد». آن گاه در دهمين نکته به سراغ غلبه هوى پرستى بر بسيارى از انسان ها رفته، مى فرمايد: «چه بسيار عقل هايى که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آن ها اسيرند»؛ (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ). مى دانيم که خداوند دو نيرو به انسان بخشيده است: يکى نيروى عقل که خوب و بد را با آن تشخيص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و ديگرى انگيزه هاى مختلف نفسانى که آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است؛ خواه علايق جنسى باشد يا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت؛ اما هنگامى که اين انگيزه ها طغيان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآيند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گيرند به گونه اى که گاه از تشخيص واضح ترين مسائل بازمى ماند و انسان گاه در اين حال، دست به کارهايى مى زند که يک عمر بايد جريمه و کفاره آن را بپردازد. به همين دليل در آيات قرآن و روايات اسلامى هشدار زيادى درباره اين موضوع داده شده است. قرآن مجيد مى گويد: (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ)؛ «آيا ديدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين که شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر\nزده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با اين حال، غير از خدا چه کسى مى تواند او را هدايت کند؟! آيا متذکّر نمى شويد؟!». در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّينَ وَ الْعَقْلَ؛ غلبه هواى نفس، هم دين انسان را فاسد مى کند و هم عقل او را». نيز در حديث ديگرى در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود: «حَرامٌ عَلى کُلِّ عَقْلِ مَغْلُولٍ بِالشَّهْوَةِ أنْ يَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ؛ بر تمام عقل هايى که در چنگال شهوت اسيرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند». به يقين عقل ها متفاوت اند؛ بعضى به اندازه اى نيرومندند که هيچ انگيزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چيره شود و بعضى چنان ضعيف اند که با طغيان مختصر شهوت از کار مى افتند، همان گونه که هواى نفس نيز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترين چيز آن است که حاکمان يک جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گيرد، در اين صورت جامعه را به سوى بدبختى پيش مى برند و دين و دنياى مردم را ملعبه هواى نفس مى سازند. در اين زمينه مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجيب و تکان دهنده اى از ابن خلکان در کتاب وفيات الاعيان در شرح حال قاضى ابويوسف که از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنيفه بود نقل مى کند: عيسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانيقى) کنيز بسيار زيبايى داشت که هارون الرشيد دلباخته او شد. هارون از عيسى خواست که آن کنيز را به او ببخشد يا بفروشد. عيسى که به آن کنيز علاقه مند بود نپذيرفت و گفت: من سوگند ياد کرده ام به طلاق و عتاق (طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه\nدادن جميع اموالم اگر او را به کسى بفروشم يا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند که اگر کسى چنين سوگندى ياد کند و خلاف آن عمل نمايد تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و کنيزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى که در فقه شيعه به شدت با آن مخالفت شده است). هارون الرشيد او را تهديد به قتل کرد او تسليم شد ولى مشکل قسم بر فکر او سنگينى مى کرد. هارون گفت: من مشکل را حل مى کنم. به دنبال ابويوسف فرستاد و گفت: يک راه حل شرعى براى اين مسئله پيچيده پيدا کن. ابويوسف به عيسى بن جعفر گفت: راه حلش اين است که نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى، در اين صورت مخالفتى با سوگندت نکرده اى، زيرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشيده اى. عيسى بن جعفر اين کار را انجام داد (و نيمى از آن کنيز را به صدهزار دينار به هارون فروخت و نيم ديگر را به او بخشيد) و کنيز را براى هارون الرشيد بردند در حالى که هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابويوسف گفت: يک مشکل ديگر باقى مانده است. ابويوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: اين کنيز قبلاً با صاحبش آميزش داشته و بايد يک بار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آيد) سپس اضافه کرد: به خدا سوگند! (چنان ديوانه اين کنيزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابويوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد کن و سپس به عقد خود درآور، زيرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهايت تأسف) تمام اين ها در يک ساعت قبل از آن که هارون الرشيد از جاى خود برخيزد انجام شد. آرى، هم حاکمان هوى پرست و هم مفتيان دنياپرست اين گونه با احکام خدا بازى مى کردند. سپس در يازدهمين نکته به مسئله مهم ديگرى اشاره کرده، مى فرمايد: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقيت است»؛ (وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ). منظور از تجربه در اين جا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب ديگران را شامل مى شود و تعبير «مِنَ التَّوفِيقِ» اشاره به اين است که انسان قسمت مهمى از موفقيت خود را در کارها، از تجربه هاى پيشين خود و تجارب ديگران به دست مى آورد و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر يکديگر سبب موفقيت در تمام زمينه هاى علمى و سياسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن کس که خود را از تجربه هاى ديگران بى نياز بداند و به تجربه هاى پيشين خود اعتنا نکند به يقين گرفتار شکست هاى پى درپى خواهد شد. اساسآ بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پيشرفت کرده که نام علوم تجربى را هم بر آن ها نهاده اند. طبيب از کجا مى داند که فلان دارو براى فلان بيمارى مؤثر است؟ آيا جز اين است که از تجربه هاى خويش و تجربه هاى ديگران استفاده کرده است؟ امروز آزمايشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنيا در علوم مختلف برپاست و اين ها تفسير روشنى براى اين کلام امام (عليه السلام) است. قرآن مجيد بخش عظيمى از تاريخ اقوام پيشين را براى مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همين استفاده کردن از تجربه آنان است. مى فرمايد: برويد آثار آن ها را در نقاط مختلف زمين ببينيد و عبرت بگيريد. واژه «توفيق» در استعمالات روايات دو معنا دارد: يک معناى آن همان موفقيت در کارهاست که در نکته حکيمانه مورد بحث به آن اشاره شده و معناى ديگر آن آماده شدن وسايل اعم از معنوى و مادى است و اين که دعا مى کنيم: خدايا! به ما براى انجام کارهاى خير توفيق عنايت فرما؛ يعنى وسايل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم کن. به يقين آنچه را که در اختيار ماست بايد خودمان\nفراهم سازيم و آنچه را که از اختيار ما بيرون است بايد از خدا بخواهيم و اين دو معنا به يک حقيقت بازمى گردند؛ يعنى توفيقات الهى و حفظ تجربه ها هر دو سبب موفقيت است. در روايات اسلامى درباره اهميت تجربه تعبيرات بسيار جالبى ديده مى شود. از جمله در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارِبِ؛ عقل همان حفظ تجربه هاست». و در جاى ديگر مى فرمايد: «اَلْعَقْلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارِبِ؛ عقل غريزه اى (الهى) است که با علم و دانش و تجربه افزايش مى يابد». استفاده کردن از تجارب پيشينيان به خصوص براى زمامداران و سياستمداران از اهم امور است تا آن جا که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لا يَطْمَعَنَّ ... وَ لا الْقَليلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْيِهِ في رِئاسَةٍ؛ افراد کم تجربه که تنها به آراى خود تکيه مى کنند هرگز در رياست موفق نخواهند شد». در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نيز بارها امام (عليه السلام) بر اهميت استفاده از تجربه ها تأکيد فرموده است؛ از جمله در خطبه 176 که در آن مواعظ بسيار سودمندى آمده است، با قاطعيت مى فرمايد: «وَ مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَ التَّجارِبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيءٍ مِنَ الْعِظَةِ؛ آن کس که خدا او را به وسيله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هيچ پند واندرزى سود نخواهد برد». در عهدنامه مالک اشتر نيز بر اين امر تأکيد شده بود، امام (عليه السلام) به مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت مى فرمايد: «وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَياءِ مِنْ أهْلِ الْبُيُوتاتِ الصّالِحَةِ وَ الْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ؛ و از ميان آن ها\nافرادى را برگزين که داراى تجربه و پاکى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام باشند». اين در حالى است که امروزه شعارهاى زيادى در استفاده کردن از نيروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبليغ شده که بعضى تصور مى کنند بايد بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالى که آن ها مجموعه هاى عظيمى از تجارب اند. حق مطلب اين است که تجربه هاى پرارزش بزرگسالان بايد با نيرو و نشاط جوانان آميخته شود تا موفقيت قطعى حاصل گردد؛ به طور قطع و يقين نه مى توان تنها به نيروى جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلکه اين دو مکمل يکديگرند. سپس در دوازدهمين نکته حکيمانه به اهميت دوستان اشاره مى کند، مى فرمايد: «دوستى، نوعى خويشاوندى اکتسابى است»؛ (وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ). خويشاوندى گاه از طريق طبيعى حاصل مى شود مثلاً تولد دو فرزند از يک پدر و مادر که اين دو به طور طبيعى برادر مى شوند؛ ولى گاه انسان با ديگرى که هيچ رابطه نَسَبى با او ندارد چنان دوست مى شود که همانند برادر يا برتر از برادر با او پيوند عاطفى پيدا مى کند. اين گونه دوستى ها نوعى خويشاوندى اکتسابى است. اسلام آيين دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهميت داده که در حديثى امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «الصَّديقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ؛ دوست، نزديک ترينِ خويشاوندان است». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ لا صَدِيقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ؛ کسى که دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشکلات) ندارد». تا آن جا که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّديقِ حَتّى أَنَّ أهْلَ النّارِ يَسْتَغيثُونَ بِهِ وَ يَدْعُونَ بِهِ فِي النّارِ قَبْلَ الْقَريبِ الْحَمِيمِ قالَ اللهُ مُخْبِرآ عَنْهُمْ : (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ * وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ)؛ مقام دوست بسيار والاست تا آن جا که اهل دوزخ از دوست يارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پيش از آن که نزديکان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آن ها چنين خبر داده که مى گويند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانى نداريم و نه دوست صميمى». سرانجام در سيزدهمين و آخرين نکته گران بها مى فرمايد: «به انسانى که ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مکن»؛ (وَ لا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً). دليل آن روشن است؛ افرادى که به هر دليل رنجيده خاطر شده اند، نشاط عمل در آن ها مرده است به همين دليل نمى توان به آن ها اعتماد کرد. آن ها منتظر بهانه اى هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتکار را که لازمه پيشرفت است از آن ها انتظار داشت. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى اين معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفين است که بر اثر طولانى شدن جنگ عده زيادى ملول و رنجيده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها کنند از اين رو به مجرد اين که دشمن قرآن ها را بر سر نيزه ها کرد در آستانه پيروزى دست از جنگ کشيدند. بعضى ملول را در اين جمله نورانى به افراد زودرنج تفسير کرده اند. آن هم واقعيتى است که اعتماد به افراد زودرنج بسيار مشکل است، چرا که در گرماگرم\nکار و انجام برنامه، ممکن است از اندک چيزى آزرده خاطر شوند و همه چيز را رها سازند. هر کدام از اين دو تفسير را بپذيريم بيان واقعيت انکارناپذيرى است و جمع بين هر دو تفسير نيز مانعى ندارد. اين سخن را با حديثى از امام (عليه السلام) که تکميل کننده کلام مورد بحث است و در غررالحکم آمده پايان مى دهيم: «لا تَأمَنَنَّ مَلُولا وَ إن تَحَلّى بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ يَخُوضُ الظُّلْمَةَ؛ به افراد رنجيده خاطر و زودرنج اعتماد نکن، هر چند دل او را با جايزه اى به دست آورى، زيرا برق جهنده (که لحظه اى مى درخشد و سپس خاموش مى شود) در شب تاريک قابل اعتماد نيست». به راستى اگر انسان از ميان تمام سخنان امام (عليه السلام) همين مجموعه فشرده حکيمانه پرمعنا را برنامه زندگى خود قرار دهد، هم در برنامه هاى مادى زندگى پيروز مى شود و هم در جنبه هاى معنوى آن، هم مى تواند فرد را اصلاح کند و هم جامعه را؛ ولى افسوس که اين کلمات نورانى در نظر ما همچون «برق خاطفى» آشکار مى شود و چيزى نمى گذرد که آن را به فراموشى مى سپاريم و همان مسير زندگى آميخته با اشتباهات را ادامه مى دهيم."
},
"212": {
"hekmat_number": 212,
"title": "حکمت 212",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1177",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خودپسندىِ انسان يکى از حسودان عقل اوست.",
"Interpretation": "دشمن نيرومند عقل يکى از آثار سوء خودپسندى موضوع اين کلام سرشار از حکمت اميرمؤمنان (عليه السلام) است، مى فرمايد: «خودپسندىِ انسان يکى از حسودان عقل اوست»؛ (عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ). مى دانيم که حسود کسى است که به نعمت هايى که به ديگرى رسيده رشک مى ورزد و آرزوى زوال آن را دارد و همين امر سبب مى شود که به دشمنى با او برخيزد و هر کارى از دستش ساخته است، در اين راه انجام دهد، چهره او را در جامعه نازيبا نشان دهد، عيوب او را فاش سازد، افراد را از طريق شايعه پراکنى از وى دور کند و حتى با خانواده و فرزندان او دشمنى ورزد، اگر بتواند، کسب و کار و مقام او را از وى بگيرد و اگر نتواند، در مسير آن مانع تراشى کند. اين ها کارهايى است که يک حسودِ عنود انجام مى دهد. خودپسندى نيز در برابر عقل انسان همين کارها را انجام مى دهد؛ قدرت عقل را از انسان مى گيرد و او را به خطا مى افکند، عيب انسان را ظاهر مى سازد، مردم را از او متنفر مى کند، حتى خانواده او را گرفتار مشکلات مى کند، جاه و مقام او را متزلزل مى سازد و گاه اموال و ثروت او را از دستش مى گيرد، چرا که مردم هرگز حاضر به همکارى با افراد خودپسند و خودخواه نيستند. بنابراين، اين تعبير که «خودپسندى يکى از حاسدان عقل انسان است»\nتعبيرى بسيار رساست که تمام نکات مذکور را دربر دارد و اين است معناى فصاحت و بلاغت که انسان در ضمن عبارت کوتاهى حقايق فراوانى را بيان کند. در ضمن، تعبير «أَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ؛ يکى از حاسدان عقل» نشان مى دهد که عقل انسان حاسدان ديگرى نيز دارد که از آن جمله هواى نفس و استبداد رأى و تکبر است و در عوامل ظاهرى نيز شراب و مواد مخدر دشمن و حسودِ عنود عقل اند. درباره آثار خطرناک عُجب و خودپسندى، در گفتارهاى حکيمانه 38 (وَ أوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ) و 167 (الإعْجابُ يَمْنَعُ مِنَ الاْزْديادِ) نيز مطالب قابل توجهى آمده است. اساسآ عُجب و خودپسندى يکى از نشانه هاى جهل و نادانى است و طبق ضرب المثل معروف فارسى: «خودپسندى جان من برهان نادانى بود» زيرا انسان با تمام عظمتى که دارد، موجودى ضعيف است؛ يک پشه آلوده به ميکروب ممکن است قوى ترين انسان ها را از پاى درآورد و يا به هنگام خوردن و آشاميدن، لقمه و آب گلوگيرش شود و او را خفه کند. بلند مرتبه ترينِ انسان ها از نظر مقام ظاهرى ممکن است يک شبه مقام خود را از دست بدهد و برترينِ ثروتمندان در مدت کوتاهى گرفتار ورشکستگى گردد و به خاک سياه بنشيند. با اين توصيفات آيا خودپسندى و خودخواهى دليل بر نادانى نيست؟ مى دانيم که انسان نادان در معرض هرگونه آفت مادّى و معنوى است. رذيله عُجب و خودپسندى سرچشمه رذيله هاى ديگر نظير «تکبر» نيز مى شود؛ کسى که خويشتن را مى پسندد هنگامى که در برابر ديگران قرار گرفت تکبر مى ورزد و گاه گرفتار رذيله هاى خودمحورى و انحصارطلبى نيز مى شود، زيرا وقتى زياد به خود معتقد شد، همه چيز را براى خود مى خواهد و در هر کارى خويش را محور مى بيند. در قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز بحث هاى آموزنده و گسترده اى درباره\nاين صفت رذيله آمده است. در آيه (عليهما السلام) سوره فاطر مى خوانيم: (أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنآ فَإِنَّ اللهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ)؛ «آيا کسى که عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى بيند (همانند کسى است که واقع را آنچنان که هست مى يابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه مى سازد و هرکس را بخواهد هدايت مى کند». در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در کتاب تحف العقول آمده است: «الإعْجابُ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَةُ الاْلْبابِ؛ خودپسندى ضد واقع بينى است وآفتى است براى عقل ها». تضاد عُجب با عقل تا آن حد است که در حديث ديگرى از آن حضرت در غررالحکم مى خوانيم: «الْمُعْجِبُ لا عَقْلَ لَهُ» و در حديث ديگرى آمده است: «العُجْبُ رَأْسُ الْحِماقَةِ». در حديث جالب و پرمعنايى که ذيل حکمت 38 گذشت اين حقيقت منعکس شده است که حضرت مسيح (عليه السلام) مى گويد: «من بيماران غير قابل علاج را درمان کردم و حتى مردگان را به اذن خدا زنده ساختم ولى نتوانستم احمق را درمان کنم». هنگامى که از حضرت سؤال مى کنند: احمق کيست؟ بارزترين صفت او را عُجب و خودپسندى ذکر مى کند و اين اعجاب سبب مى شود که تمام فضايل را مخصوص خود بداند و تمام حقوق را ويژه خود بشمارد و هيچ حقى براى ديگرى قائل نباشد. در آخر آن حديث آمده است: «فَذلِکَ الاْحْمَقُ الّذي لا حيلَةَ في مُداواتِهِ؛ اين همان احمقى است که راهى براى درمان او نيست»."
},
"213": {
"hekmat_number": 213,
"title": "حکمت 213",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1178",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ الأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چشم خود را بر خاشاک و رنج ها فرو بند تا هميشه راضى باشى.",
"Interpretation": "بهترين راه آرامش امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش دستور بسيار خوبى براى تحصيل آرامش در زندگى مى دهد، مى فرمايد: «چشم خود را بر خاشاک و رنج ها فرو بند تا هميشه راضى باشى»؛ (أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ الأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً). «أَغْضِ» ازريشه «اغضاء» به معناى نزديک کردن پلک هاى چشم به يکديگر است بى آن که کاملاً آن را ببنديم، ازاين رو در فارسى آن را «فروبستن» ترجمه مى کنند. «قَذَى» به معناى خاشاک و اشياى ريزى است که در چشم مى افتد و چشم را ناراحت مى کند و «أَلَم» به معناى درد و رنج است. اشاره به اين که زندگى انسان در اين جهان به هر حال آميخته با ناراحتى هايى است و شايد هيچ کس را نتوان پيدا کرد که از چيزى ناراحت نباشد؛ گاه مشکلاتى براى خود مى بيند و گاه براى فرزندان و بستگان، يا دوستان، يا همشهريان، يا هموطنان و امثال آن و اگر انسان تاب تحمل هيچ مشکلى را نداشته باشد و در برابر هر مشکلى بى تابى و جزع و فزع کند، هرگز رضايت خاطر و آرامش روح پيدا نخواهد کرد، بنابراين انسان بايد صبور و شکيبا و داراى تحمل باشد تا بتواند آرامش خود را در زندگى حفظ کند و از حيات خود راضى و از نعمت هاى پروردگار خشنود باشد و گرنه اين بى تابى ها ممکن است سر از شکايت از پروردگار درآورد و سعادت انسان را بر باد دهد.\nدر تعدادى از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه ابن ميثم و منهاج البراعة و همچنين علامه مجلسى در بحارالانوار که مستقيمآ از نهج البلاغه نقل کرده اند به جاى «وَ الأَلَمِ» «وَ اِلّا لَمْ» آمده است که مفهوم جمله چنين مى شود: «چشم خود را بر خاشاک فرو بند و گرنه هرگز رضايت خاطر پيدا نخواهى کرد». اين نسخه مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا چشم فرو بستن بر قذى (خاشاک) مفهوم روشنى دارد؛ امّا چشم فرو بستن بر اَلَم (درد و رنج) مفهوم مناسبى ندارد. انسان درد و رنج را بايد تحمل کند نه آن که چشم بر آن فرو بندد. اضافه بر اين آهنگ جمله نيز با نسخه اخير مناسب است نه با نسخه قبل. افزون بر اين در جاى ديگر نهج البلاغه تعبيرى از امام (عليه السلام) آمده که با نسخه دوم متناسب است آن جا که مى فرمايد: «وَ أغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجا؛ چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلويى که استخوان در آن گير کرده بود جرعه تلخ حوادث را نوشيدم». ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود شعر مناسبى از يکى از شعراى عرب نقل کرده است که مى گويد: إذا أنْتَ لَمْ تَشْرَبْ مِرارآ عَلَى الْقَذى *** ظَمِئْتَ وَ أيُّ النّاسِ تَصْفُو مَشارِبُهُ اگر خاشاک را در آب نوشيدنى خود تحمل نکنى هميشه تشنه خواهى ماند و کدام انسان است که هميشه نوشابه اش صاف باشد؟ شاعر ديگرى مى گويد: وَ مَنْ لَمْ يُغَمِّضْ عَيْنَهُ عَنْ صَديقِهِ *** وَ عَنْ بَعْضِ ما فِيهِ يَمُتْ وَ هُوَ عاتِبُ کسى که درباره عيوب دوستش اغماض نداشته باشد از دنيا مى رود در حالى که دائماً در حال سرزنش کردن است. در مستطرفات سرائر مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش امام باقر (عليه السلام) نقل مى کند: «أکْثَرُ أهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ؛ بيشترين بهشتيان افراد کم خرد هستند». راوى عرض مى کند: منظورتان ابلهان و افراد مجنون و بيمار است؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: نه «الّذينَ يَتَغافَلُونَ عَمّا يَکْرَهُونَ يَتَبالَهُونَ عَنْهُ؛ منظورم کسانى هستند که در برابر عوامل ناراحتى تغافل مى کنند و خود را به بى خبرى مى زنند»."
},
"214": {
"hekmat_number": 214,
"title": "حکمت 214",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1179",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ لانَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هايش فراوان است.",
"Interpretation": "درخت پرشاخه! حضرت على (عليه السلام) در اين کلام گهربار درباره جلب و جذب دوستان و ياران مى فرمايد: «کسى که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هايش فراوان است»؛ (مَنْ لانَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ ). «عود» به معناى چوب است؛ خواه از درخت جدا شده باشد يا جزء درخت باشد و در اين جا به معناى ساقه درخت است. اين سخن تعبيرى کنايى و لطيف است و اشاره به اين است که افراد متواضع و بامحبت، دوستان فراوانى را گرد خود جمع مى کنند و به عکس، افراد خشن و غير قابل انعطاف دوستان را از گرد خود پراکنده مى سازند. مى دانيم که شاخه ها از کنار ساقه ها جوانه مى زند؛ ساقه اى که خشک و کم آب باشد شاخه هاى کمترى از آن مى رويد ولى ساقه اى که نرم است، از گوشه و کنارش شاخه هاى فراوانى مى رويد. نيز قسمت مهمى از درخت را آب تشکيل مى دهد و رطوبت از عوامل اصلى رويش گياه است، در حالى که کمبود آب، هم درخت را پژمرده مى کند و هم سبب مى شود شاخه هاى کمترى از آن برويد. انسان نيز به منزله درختى است که اگر نرمش از خود نشان بدهد و خشونت را\nکنار بگذارد و محبت را به جاى آن بنشاند افراد زيادى جذب او مى شوند در حالى که اگر خشن و انعطاف ناپذير باشد، نزديک ترين بستگان و خويشاوندان و دوستان نيز از او فاصله مى گيرند. اين معنا در قرآن مجيد ـ همان گونه که قبلاً نيز اشاره شد ـ درباره پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) به صورت الگو بيان شده است. در آيه 159 سوره آل عمران مى خوانيم: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ «به سبب رحمت الهى، دربرابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى شدند». جاذبه اخلاقى پيغمبر اکرم و ائمه هدى (عليهم السلام) مصداق روشنى از اين گفتار حکيمانه است. در حديثى درباره پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «کانَ أکْرَمُ النّاسِ وَ ألْيَنُ النّاسِ ضَحّاکاً بَسّاماً؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) کريم ترين و نرم خوترين مردم، و بسيار خنده رو و متبسم بود». در نامه امام (عليه السلام) به محمد بن ابى بکر آمده است: «وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ؛ در برابر آن ها متواضع باش و با چهره گشاده مردم را ملاقات کن». در حديث ديگرى از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ تَحْرُمُ عَلَيْهِ النّارُ غَداً؛ آيا به شما خبر دهم چه کسى فرداى قيامت آتش دوزخ بر او حرام است؟». عرض کردند: آرى يا رسول اللّه! فرمود: «الْهَيِّنُ الْقَريبُ اللَّيِّنُ السَّهْلُ؛ کسى که آسان مى گيرد و به مردم نزديک و با آن ها نرم خوست و سختگيرى نمى کند». اگر حُسن خلق در احاديث سرچشمه فراوانىِ روزى معرفى شده، يا سبب عمران و آبادى شهرها و فزونى عمرها دانسته شده به همين دليل است که انسان\nدر سايه آن اعوان و انصار فراوانى پيدا مى کند و به کمک آن ها مى تواند مشکلات مهم زندگى را حل کند. بر عکس در روايتى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است: «سُوءُ الْخُلُقِ نَکَدُ الْعيشِ وَ عَذابُ النَّفْسِ؛ بدخلقى سبب تنگى معيشت و رنج روح و روان مى شود». محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود تفسير ديگرى براى اين عبارت کرده است، وى مى گويد: «منظور از «ليّنُ الْعُود» طراوت جسمانى انسان و نشاط او و داشتن فضل و همت است و منظور از «کثْرت أغصان» کثرت آثارى است که از او آشکار مى شود؛ گويى هر اثرى شاخه اى از وجود اوست». ولى در پايان، فزونى اعوان و انصار را به عنوان تفسير ديگرى ذکر کرده است. اما به نظر مى رسد آنچه گفته شد مناسب تر و با آيات و روايات همسوتر باشد."
},
"215": {
"hekmat_number": 215,
"title": "حکمت 215",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1180",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الْخِلافُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اختلاف، تصميم گيرى و تدبير را نابود مى کند.",
"Interpretation": "ثمره شوم اختلاف امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى و کوتاه و پرمعنا به يکى از عواقب سوء اختلاف اشاره مى کند، مى فرمايد: «اختلاف، تصميم گيرى و تدبير را نابود مى کند»؛ (الْخِلافُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ). همه مى دانيم که اختلاف سرچشمه همه بدبختى هاست. هيچ قوم و ملتى نابود نشدند مگر براثر اختلاف و هيچ جمعيتى پيروز و کامياب نگشتند مگر در سايه اتفاق. اين کلام حکيمانه دو تفسير مى تواند داشته باشد: نخست اين که گاه مى شود عده اى مى نشينند و درباره موضوع مهمى تصميم مى گيرند؛ ولى ناگهان فرد يا افرادى نظر مخالفى ابراز مى کنند و تصميم را به هم مى زنند و کار ابتر مى ماند. همان گونه که در داستان جنگ صفين، على (عليه السلام) و جمعى از دوستان خبير و آگاه اصرار داشتند جنگ را که به مراحل نهايى رسيده بود تا پيروزى ادامه دهند و غائله را ختم کنند؛ ولى مخالفت افرادى ناآگاه و جاهل وبى خبر اين تصميم را برهم زد و مسلمانان با عواقب بسيار دردناک آن روبرو شدند. تفسير ديگر اين که اختلاف سبب مى شود رأى گيرى هيچ گاه به جايى نرسد و تدبيرها عقيم بماند. جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد که اختلاف، هم مانع از تصميم و تدبير باشد و هم اگر تدبير و تصميم صحيحى منعقد شد، آن را برهم بزند.\nروشن است که براى انجام هر کار مهمى احتياج به فکر و انديشه و تدبير و تصميم گيرى صحيح است و اين کار تنها در فضايى ممکن است که اختلاف در آن نباشد، بلکه تمام کسانى که در آن تصميم گيرى شرکت دارند هدفشان رسيدن به نقطه واحد و حتى الامکان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد. اما گاه يک نغمه مخالف که يا بدون مطالعه اظهار شده و يا از غرض و مرضى ناشى گشته مى تواند تمام تصميم ها و تدبيرها را به هم بريزد. گاهى نيز رئيس جمعيت بر حسب تدبير خود تصميمى مى گيرد؛ اما مخالفت بعضى از پيروان آن را عقيم مى کند چنان که در داستان قلم و دوات که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در آخرين لحظات عمرش درخواست کرد آن را بياورند تا فرمانى درباره جانشين خود که قطعآ على بن ابى طالب (عليه السلام) بود بنويسد و آنچه را که قبلاً گفته بود تأکيد کند، مخالفت يک نفر (خليفه دوم) سبب شد که گروه ديگرى نيز نغمه خلاف سردهند و جلوى اين کار گرفته شود و حتى به ساحت قدس پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اهانت زشتى شود که شرح آن در چندين جاى صحيح بخارى و کتب ديگر حديث و تاريخ آمده است. در جنگ احد نيز همين حادثه شوم اتفاق افتاد؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) و جمعى از ياران اصرار داشتند مسلمانان در مدينه بمانند و در برابر دشمن از خود دفاع کنند، زيرا در آن جا بهتر مى شد دشمن را زمين گير کرد؛ ولى گروهى از جوانان پرشور مخالفت کردند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به احترام نظرات آن ها لشکر اسلام را به بيرون ودر کنار کوه احد آورد و سرانجام به سبب اين موضوع و پاره اى از اسباب ديگر ضربه سختى بر پيکر لشکر اسلام وارد شد.\nدر حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ما اخْتَلَفَتْ أُمَّةٌ بَعْدَ نَبِيِّها إلّا ظَهَرَ أهْلُ باطِلِها عَلى أهْلِ حَقِّها؛ هيچ امتى بعد از پيامبر خود اختلاف نکردند مگر اين که در ميان آن ها اهل باطل بر اهل حق پيروز شدند». در کلام حکيمانه 179 نيز امام (عليه السلام) به اين حقيقت اشاره فرموده بود: «اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّاْيَ؛ لجاجت، فکر و رأى انسان را نابود مى کند»."
},
"216": {
"hekmat_number": 216,
"title": "حکمت 216",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1181",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که به نوايى رسد طغيان مى کند.",
"Interpretation": "رابطه فزونى نعمت و طغيانگرى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به وضع حال بسيارى از مردم اشاره مى کند که از مواهب مادى سوء استفاده مى کنند، مى فرمايد: «کسى که به نوايى رسد طغيان مى کند و برترى مى جويد»؛ (مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ). «استطال» از ريشه «طول» (بر وزن قول) به معناى قدرت و برترى است و هنگامى که به باب استفعال مى رود مفهوم برترى جويى پيدا مى کند. عبارت امام (عليه السلام) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و تمام کسانى را که به مال يا مقام و يا هر گونه قدرت ديگرى مى رسند شامل مى شود و اين سيره اى ناپسند در بسيارى از مردم است؛ هنگامى که مال و ثروت فراوانى پيدا مى کنند مى کوشند خود را برتر از ديگران نشان دهند و هنگامى که مقامى پيدا کنند اصرار دارند ديگران را زير سلطه خود قرار دهند. همچنين هنگامى که علم و دانشى به دست مى آورند ديگران را نادان مى پندارند و شاگرد خود مى دانند. به ويژه اگر پيش از اين محروميت هايى کشيده باشند؛ فقير بوده و به نوايى رسيده، ضعيف بوده و به قدرتى دست يافته، جاهل مطلق بوده و به علم و دانش مختصرى رسيده است. کبر و غرور و برترى جويى اين گونه افراد بيشتر و شديدتر است و تاريخ گذشته و حتى حوادثى که امروز با چشم خود مى بينيم شاهد گوياى اين گفتار امام (عليه السلام) است.\nدر واقع مى توان گفت: اين کلام حکيمانه از آيات شريفه قرآن کريم برگرفته شده که مى فرمايد: (کَلاَّ إِنَّ الإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى)؛ «چنين نيست، به يقين انسان طغيان مى کند از اين که خود را بى نياز ببيند». گر چه بعضى از مفسران، انسان را در آيه مذکور، اشاره به شخص «ابوجهل» دانسته اند که مرد ثروتمند و طغيانگرى بود و به مبارزه با پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) پرداخت؛ ولى به يقين، انسان در اين جا مفهومى کلى دارد که به گروه کثيرى از نوع بشر اشاره مى کند و ابوجهل و امثال آن مصداق هاى روشنى از آن هستند. در کلمات قصار گذشته نيز بارها به اين حقيقت با تعبيرات ديگرى اشاره شده است؛ از جمله در گفتار حکيمانه 150 که در مقام موعظه به نکته هاى مهمى اشاره مى کند، مى فرمايد: «لا تَکُنْ مِمَّنْ... إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ»؛ اگر غنى و بى نياز شود مغرور و مفتون مى گردد» و در گفتار 160 نيز مى فرمايد: «مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ کسى که دستش به حکومتى رسد استبداد پيشه مى کند». و مى توان گفت: کلام مورد بحث جامعيت بيشترى دارد، زيرا کلمات گذشته يا در مورد غنى و ثروت بود و يا مقام؛ اما گفتار حکيمانه مورد بحث، رسيدن به هر نوع توانايى مالى و مقامى و علمى را شامل مى شود. البته اين امر در مورد افراد کم ظرفيت و بى شخصيت است که تغيير وضع زندگى، آن ها را به کلى دگرگون مى سازد؛ ولى مردان باايمان و پرظرفيت و باشخصيت اگر تمام عالم را به آن ها بدهند تغييرى در زندگى آنان پيدا نمى شود. نمونه اتمّ آن خود امام اميرمؤمنان (عليه السلام) است. در آن روز که در گوشه خانه تنها نشسته بود با آن روز که بر تخت قدرت خلافت قرار داشت حالش از هر نظر يکسان بود؛ ساده زيستى، عبادات شبانه، رسيدگى به حال محرومان و دفاع از مظلومان در هر حال مورد توجه ايشان بود. دليل آن روشن است، زيرا\nاين گونه انسان ها اين مواهب را مال خود نمى دانند، بلکه امانتى مى دانند از سوى خدا براى خدمت به خلق و پيمودن راه قرب حق. از اين جا روشن مى شود که مستجاب نشدن دعاهاى پيوسته بعضى براى رسيدن به مال و مقام و قدرت چه بسا به همين علّت است که خدا مى داند اگر آن ها به نوايى برسند طغيان مى کنند و استطاله و برترى جويى را پيشه مى سازند. لطف پروردگارشامل آن هامى شود و آن ها را از رسيدن به اين امور محروم مى سازد. داستان معروف «ثعلبة بن حاطب انصارى» که در ذيل آيه 75 سوره توبه آمده است نشان مى دهد که او مرد فقيرى بود و با اصرار زياد از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خواست در حق او دعا کند تا ثروتمند شود و پيغمبر (صلي الله عليه و آله) خواسته او را رد مى کرد. پس از اصرار زياد دعايى در حقش فرمود و او صاحب ثروت عظيمى شد و راه طغيان را پيش گرفت، نه تنها از پرداختن زکات سر باز زد، بلکه حکم زکات را ظالمانه پنداشت و آن را شبيه جزيه يهود و نصارى قلمداد کرد و بر سرش آمد آنچه آمد. اين حالت ـ همان گونه که اشاره کرديم ـ در افراد بى نوايى که به نوايى مى رسند غالبآ شديدتر است، ازاين رو در روايتى از امام کاظم (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ وَلَّدَهُ الْفَقْرُ أبْطَرَهُ الْغِنى؛ کسى که در دامان فقر متولد شده غنا و بى نيازى او را به طغيان وامى دارد». در روايات تأکيد ويژه شده که اگر حاجتى داشتيد هرگز به اين گونه افراد مراجعه نکنيد، از اين رو همان گونه که پيش از اين نيز آورده ايم در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که به يکى از يارانش فرمود: «تُدْخِلُ يَدَکَ فِي فَمِ التِّنِّينِ إِلَى الْمِرْفَقِ خَيْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى مَنْ لَمْ يَکُنْ لَهُ وَ کَانَ؛ دست خود را تا مرفق\nدر دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که از کسى حاجت بطلبى که چيزى نداشته و سپس به نوايى رسيده است». ابن ابى الحديد در تفسير اين گفتار حکيمانه غير از اين تفسير معروف احتمال ديگرى داده است و آن اين که منظور از «مَنْ نالَ» کسى است که جود و بخششى به ديگران مى کند و به سبب جود و بخشش راه برترى جويى را پيش مى گيرد. گر چه «نالَ» گاه به معناى بخشيدن چيزى به ديگران آمده است؛ ولى سياق کلام نشان مى دهد که در اين جا منظور چيز ديگرى است.\n."
},
"217": {
"hekmat_number": 217,
"title": "حکمت 217",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1182",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ فِي تَقَلُّبِ الأَحْوَالِ، عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در دگرگونى حالات، گوهر مردان شناخته مى شود.",
"Interpretation": "راه شناخت افراد امام (عليه السلام) مى فرمايد: «در دگرگونى حالات، گوهر مردان شناخته مى شود»؛ (فِي تَقَلُّبِ الأَحْوَالِ، عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ). در کافى در ادامه اين کلام نورانى آمده است «وَ الاْيّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَةَ؛ و گذشت روزها اسرار پنهانى را بر تو آشکار مى سازد». «جواهر» جمع «جوهر» به معناى اشياى گران بهايى است که از معدن استخراج مى کنند، به ذات و طبيعت هر چيزى نيز اطلاق مى شود و در اين جا نيز منظور همين است. ظاهر و باطن بسيارى از افراد، مختلف است؛ ظاهرى آراسته دارند در حالى که درون آن ها آلوده است. ظاهرش پاک دامن، زاهد، شجاع و پرمحبت است؛ ولى باطن کاملاً برخلاف آن است و گاه به عکس، افرادى ظاهرآ کم استقامت، فاقد سخاوت و بى تفاوت به نظر مى رسند در حالى که در باطن شجاع و نيرومند و باتقوا هستند. چگونه مى توان به اين تفاوت ها پى برد و درون اشخاص را کشف کرد و معيارى براى همکارى و عدم همکارى با آن ها يافت؟\nبهترين راه همان است که مولا (عليه السلام) در کلام مورد بحث فرموده است. هنگامى که طوفان هاى اجتماعى مى وزد و تحولات آشکار مى شود و صفحات اجتماع زيرورو مى گردد اين جاست که افراد باطن خود را که در حال عادى نشان نمى دادند آشکار مى سازند. به تعبير ديگر، بهترين راه براى شناخت حقيقت و باطن هر چيز، تجربه و آزمايش و امتحان است. اين حکم درباره انسان ها نيز صادق است و بهترين طريق تجربه، حالاتى است که از خود در دگرگونى هاى اجتماعى بروز مى دهند؛ ديروز ثروتى نداشت، امروز به نوايى رسيده و يا مقامى نداشت و مقامى به دست آورده است. گاه چنان بر مرکب غرور سوار مى شود که هيچ کس به گرد او نمى رسد. اين ها در امتحان شخصيت مردود شده اند؛ ولى به عکس، افرادى را مى بينيم که نه مال و ثروت و نه جاه و مقام و نه مشکلات زندگى هيچ يک بر آن ها تأثيرى نمى گذارد؛ همان راه مستقيمى را مى پيمايند که پيش از اين مى پيمودند و همان مناسبات خوبى را با دوستانشان دارند که در گذشته داشتند. «تَقَلُّب اَحوال» مفهوم جامعى دارد که هر گونه دگرگونى زندگى را شامل مى شود: رسيدن به مال و ثروت يا فقر، پيدا کردن مقام يا سقوط از آن، بهبودى و تندرستى يا بيمارى، فراهم آمدن اسباب شادى يا مصائب و حوادث دردناک، اين ها و مانند اين ها بوته هاى امتحانى هستند که انسان ها در آن آزموده مى شوند. درست مانند بوته و کوره هاى معمولى که طلاى ناب را در آن مى آزمايند و يا سياه سيم زراندود را به آن مى برند تا باطن آن آشکار شود. به گفته شاعر: خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان *** تا سيه روى شود هر که در او غش باشد\nنيز به گفته شاعرى ديگر: سياه سيم زراندود چون به بوته برند *** خلاف آن به درآيد که خلق پندارند! تاريخ اسلام، نمودار عجيبى از همين کلام حکمت آميز است؛ افرادى از ياران پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بودند که در غزوات اسلامى به عنوان مجاهدى خستگى ناپذير و افسرى فداکار درخشيدند؛ ولى بعد از رحلت پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) براثر حب جاه و مقام يا مال و ثروت راه خود را جدا کردند و با توجه به آنچه در حکمت 441 خواهد آمد که «الْوِلايَاتُ مَضَامِيرُ الرِّجَالِ؛ پست هاى مهم، ميدان مسابقه و آزمايش مردان است» کارهايى براى رسيدن به مال و مقام دنيا انجام دادند که هيچ کس از آن ها انتظار نداشت. در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «الْغِنى وَ الْفَقْرُ يَکْشِفانِ جَواهِرَ الرِّجالِ وَ أوْصافَها؛ بى نيازى و فقر، باطن افراد و اوصاف آن ها را آشکار مى سازد». مرحوم کلينى در کافى در حديث معتبرى نقل مى کند که بعد از قتل «عثمان»، اميرمؤمنان على (عليه السلام) به منبر رفت و خطبه اى خواند و در ضمن آن خطبه فرمود : «... يَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبِيَّه (صلي الله عليه و آله) وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاکُمْ وَ أَعْلاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا؛ سوگند به خدايى که محمد را به حق مبعوث ساخت! همگى با يکديگر مخلوط و سپس غربال خواهيد شد (تا خالص از ناخالص درآيد و پيروان حق از پيروان باطل جدا شوند) تا آن جا که افراد پايين نشين، بالا و افراد بالانشين پايين قرار خواهند گرفت و آن ها که در اسلام پيشگام بودند\nو برکنار گشتند سر کار خواهند آمد و کسانى که (با حيله و تزوير) پيشى گرفتند کنار مى روند». اين سخن را با ذکر آيه اى از قرآن مجيد که در واقع همه اين روايات به آن بازمى گردد پايان مى دهيم آن جا که مى فرمايد: (وَ تِلْکَ الأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ * وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْکافِرينَ)؛ «و ما اين روزها(ى پيروزى و شکست) را در ميان مردم مى گردانيم؛ (و اين خاصيّت زندگى دنياست) تا خدا، افرادى را که ايمان آورده اند، مشخص سازد؛ و (خداوند) از ميان خودتان، شاهدانى بگيرد. و خدا ستمکاران را دوست نمى دارد و تا خداوند، افراد باايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند)؛ و کافران را (به تدريج) نابود سازد». ."
},
"218": {
"hekmat_number": 218,
"title": "حکمت 218",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1183",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ حَسَدُ الصَّدِيقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: حسادت (به دوست) دليل بيمارى دوستى است.",
"Interpretation": "دوستى ناسالم! حضرت على (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه يکى از نشانه هاى ضعف دوستى و صداقت را بيان کرده، مى فرمايد: «حسادت (به دوست) دليل بيمارى دوستى است»؛ (حَسَدُ الصَّدِيقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ). «سقم» (به ضم و فتح سين) به معناى بيمارى است. روشن است که دوستى وقتى سالم و خالى از غل و غش است که انسان آنچه را که براى خود مى خواهد براى دوستش نيز بخواهد و آنچه را که براى خويش ناخوش مى دارد براى دوستش نيز ناخوش دارد و در بعضى از روايات آمده که حداقل مودت و دوستى همين است. با اين حال چگونه ممکن است دوستى با حسد جمع شود؟ حسد به معناى انتظار زوال نعمت از ديگرى است و تفاوت آن با رقابت و تنافس اين است که در رقابت، تنافس و غبطه، شخص سعى مى کند خود را به پاى ديگرى برساند بى آن که بخواهد چيزى از او کاسته شود. دوست واقعى کسى است که خواهان پيشرفت و ترقى دوست خود باشد، هر چند تلاش کند خودش نيز به پيشرفت و ترقى برسد، بنابراين آن کس که چنين نيست دوست واقعى نيست و يا به بيان امام (عليه السلام) دوستى او گرفتار بيمارى است.\nدر روايات اسلامى درباره اهميت دوستى و همچنين شرايط دوست خوب و نيز وظايف دوست در برابر دوست مطالب زيادى وارد شده است. امام حسن مجتبى (عليه السلام) در وصيتى که به «جناده» (ابن ابى سفيان) در لحظات آخر عمر خويش فرمود چنين مى گويد: «فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَکَ، وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَکَ، وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَکَ، وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَکَ، وَ إِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَکَ، وَ إِنْ مَدَدْتَ يَدَکَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا، وَ إِنْ بَدَتْ عَنْکَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا، وَ إِنْ رَأَى مِنْکَ حَسَنَةً عَدَّهَا، وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاکَ، وَ إِنْ سَکَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَکَ، وَ إِنْ نَزَلَتْ إِحْدَى الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَک؛ با کسى دوستى کن که دوستى با او زينت تو باشد و هنگامى که به او خدمت مى کنى تو را محفوظ دارد و هرگاه که از او کمکى بخواهى يارى ات کند، اگر سخنى بگويى (از روى اعتمادى که به تو دارد) گفتار تو را تصديق کند و اگر در جايى (به حق) حمله کنى تو را تقويت نمايد و اگر دست خود را براى حاجتى به سوى او دراز کنى او دستش را به سوى تو دراز کند و هرگاه نقطه ضعفى از تو ظاهر شود آن را بپوشاند و اگر کار نيکى از تو ببيند آن را بشمارد (و آشکار سازد) و اگر چيزى از او بخواهى به تو بدهد حتى اگر سکوت کنى (ولى نيازمند باشى) بدون مقدمه کمک کند و اگر مشکلى براى او پيش آيد تو را ناراحت سازد». ."
},
"219": {
"hekmat_number": 219,
"title": "حکمت 219",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1184",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بيشترين قربانگاه عقل ها زير برق طمع هاست.",
"Interpretation": "قربانگاه عقل! اين سخن پرنور و حکيمانه خطرات مهم طمع را گوشزد مى کند، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «بيشترين قربانگاه عقل ها زير برق طمع هاست»؛ (أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ). «مَصارِع» جمع «مصرع» به معناى محلى است که انسان به خاک مى افتد. اين واژه در مورد شهيدان و کشته شدگان و غير آن ها به کار مى رود. «بُرُوق» جمع «برق» به معناى همان برقى است که در آسمان بر اثر جرقه هاى الکتريکى در ميان ابرهاى حامل بار مثبت و منفى ظاهر مى گردد و با صداى مهيبى همراه است که آن را رعد مى نامند. «مَطامِع» جمع «طمع» غالبآ به معناى چشم داشتن به چيزهايى است که يا در دسترس قرار نمى گيرد و يا اگر قرار گيرد شايسته و حق انسان نيست. اين واژه گاه به معناى داشتن آرزوهاى مثبت نيز به کار مى رود که در بعضى از آيات قرآن و دعاهاى معصومان (عليهم السلام) به چشم مى خورد؛ ولى غالبآ بار منفى دارد و به همين دليل در منابع لغت، آن را به هر نوع آرزو داشتن تفسير کرده اند. امام (عليه السلام) تشبيه جالبى براى طمع هاى منفى بيان کرده است؛ طمع را به برق\nآسمان تشبيه نموده که لحظه اى همه جا را روشن مى کند و در شب هاى تاريک تمام فضاى بيابان با آن آشکار مى شود و شخص گم کرده راه به شوق مى آيد و به دنبال آن دوان دوان حرکت مى کند. ناگهان برق خاموش مى شود و او در پرتگاهى فرو مى افتد. عقل و دانش آدمى که حق را از باطل و نيک را از بد مى شناسد هنگامى که تحت تأثير برق طمع قرار گيرد به همين سرنوشت گرفتار مى شود. در واقع طمع، يکى از موانع عمده شناخت است که در طول تاريخ، بسيارى از انديشمندان را به خاک هلاکت افکنده يا دنيايشان و يا دين و ايمانشان را بر باد داده است. طمع آثار زيان بار فراوانى دارد؛ بسيارى از حوادث دردناک تاريخى براثر همين صفت رذيله رخ داده است. مهم ترين فاجعه تاريخ اسلام، شهادت شهيدان کربلا، از يک نظر به سبب طمع «عمر سعد» در حکومت رى واقع شد و حکومت مرگبار بنى اميه به طور کلى مولود طمع هايى بود که آن ها در جانشينى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند. در گفتار حکيمانه 180 خوانديم که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛ طمع، بردگى و اسارت جاويدان است». در گفتار حکيمانه 226 نيز خواهد آمد که امام (عليه السلام) طمع کار را در بند ذلت گرفتار مى بيند: «الطّامِعُ في وَثاقِ الذُّلِّ». در غررالحکم نيز آمده است: «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ؛ ثمره طمع، ذلت دنيا و آخرت است». طمع باعث ذلت و اسارت مى شود، زيرا انسان طمع کار غالبآ به دنبال چيزى مى رود که از دسترس او بيرون است و يا حق او نيست و پيوسته تلاش مى کند و نيروهاى خود را از دست مى دهد و گاه با محروميت از آنچه به دنبال آن بود چشم از دنيا برمى بندد.\nطمع باعث ذلت انسان مى شود، زيرا براى رسيدن به آن از آبرو و حيثيت خويش مايه مى گذارد و در برابر هر شخصى سر تعظيم فرود مى آورد. ازاين رو در حديثى از امام حسن عسکرى (عليه السلام) مى خوانيم: «ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چه قدر زشت است براى انسان باايمان که علايقى داشته باشد که سبب ذلت او شود». شاعر معروف فارسى زبان سعدى مى گويد: بدوزد شره ديده هوشمند *** درآرد طمع مرغ و ماهى به بند در جايى ديگر نيز مى گويد: قناعت سرافرازد اى مرد هوش *** سر پرطمع برنيايد ز دوش طمع آبروى تو آخر بريخت *** براى دو جو دامنى دُر بريخت"
},
"220": {
"hekmat_number": 220,
"title": "حکمت 220",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1185",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: داورى درباره افراد مورد اطمينان، با تکيه بر گمان، رسم عدالت نيست.",
"Interpretation": "سوءظن درباره دوستان ثقه ظلم است امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه، به نکته قابل ملاحظه اى در روابط اجتماعى اشاره مى کند، مى فرمايد: «داورى درباره افراد مورد اطمينان، با تکيه بر گمان، عدالت نيست»؛ (لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ). مى دانيم که يکى از دستورات قرآنى و روايى اين است که به مسلمانان سوء ظن نداشته باشيد. قرآن مجيد مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا که بعضى از گمان ها گناه است». در حکمت 360 نيز بر اين معنا تأکيد شده است، آن جا که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً؛ هر سخنى که از دهان کسى خارج شد تا احتمال صحت در آن مى دهى حمل بر فساد مکن». دليل آن هم روشن است، زيرا سوء ظن پايه هاى اعتمادِ عمومى را که سرچشمه همکارى است متزلزل مى سازد. حال اگر آن شخصى که انسان به او سوء ظن پيدا مى کند کسى باشد که سوابق حسنه او بر ما روشن است و در يک کلمه به تعبير امام (عليه السلام) «ثقه» محسوب شود به يقين قضاوت درباره چنين شخصى با ظن و گمانِ بدون دليل، عادلانه نيست.\nبعضى از شارحان نهج البلاغه اين گفتار حکيمانه را به صورت مسئله اى اصولى (اصول فقه) عنوان کرده اند و آن اين است که هرگاه مطلبى با دليل معتبر ثابت شود، عدول از آن جز با دليل معتبر جايز نيست و حديث معروف باب استصحاب: «لا تَنْقُضِ الْيَقينَ بِالشَّکِ» را اشاره به آن مى دانند. بعضى از شارحان نيز «قضاء» را در اين جا به معناى قضاوت مصطلح؛ يعنى داورى براى فصل خصومت گرفته اند که قاضى نمى تواند در برابر شخص مورد اعتماد، با ظن و گمانش قضاوت کند. ولى ظاهر اين است که اين حديث شريف اشاره به يک مفهوم گسترده اخلاقى است که عدالت در آن مانع از داورى با ظن و گمان درباره اشخاص مورد اعتماد مى شود. البته افراد متهم؛ يعنى کسانى که سوء سابقه دارند يا ظاهر آن ها ظاهر قابل اعتمادى نيست از اين حکم خارج اند. البته نه به اين معنا که انسان بى دليل آن ها را متهم سازد، بلکه درباره آن ها احتياط کند. شبيه اين گفتار حکيمانه احاديث ديگرى است که با تعبيرات متفاوتى اين موضوع را دنبال مى کند. در غررالحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «سُوءُ الظَّنِّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الاْثْمِ وَ أقْبَحُ الظُّلْمِ؛ سوء ظن به نيکوکار بدترين گناه و زشت ترين ستم هاست». در حديث ديگرى در همان کتاب مى خوانيم: «سُوءُ الظَّنِّ بِمَنْ لا يَخُونُ مِنَ اللُّؤْمِ؛ سوء ظن به کسى که خيانت نمى کند نشانه پستى و لئامت است». در حديث جالب ديگرى در همان کتاب آمده است که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لا يَثِقُ بِأحَدٍ لِسُوءِ ظَنِّهِ وَ لا يَثِقُ بِهِ أحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ؛ بدترين مردم کسى\nاست که به سبب سوء ظنى که دارد به هيچ کس اعتماد نمى کند و (نيز) هيچ کس به سبب سوء فعلش به او اعتماد ندارد». کوتاه سخن اين که از نظر آداب اخلاقى افزون بر مباحث قضاوت و احکام اصولى هرگاه کسى به وثاقت شناخته شد، سوء ظن به او کارى ظالمانه است."
},
"221": {
"hekmat_number": 221,
"title": "حکمت 221",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1186",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بدترين توشه براى آخرت ستم به بندگان (خدا) است.",
"Interpretation": "بدترين توشه راه آخرت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به يکى از آثار سوء ظلم و ستمکارى اشاره کرده است، مى فرمايد: «بدترين توشه براى آخرت ستم به بندگان (خدا) است»؛ (بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ). مى دانيم دنيا سرايى است که همگان از آن براى رفتن به سوى آخرت توشه برمى دارند و هر کسى به فراخور حال و اعمال خود توشه اى تهيه مى بيند. قرآن مجيد مى گويد: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)؛ «و زاد و توشه تهيه کنيد، و بهترين زاد و توشه، پرهيزکارى است». ولى گروهى به جاى آن ظلم و ستم به بندگان خدا را توشه اين سفر سرنوشت ساز قرار مى دهند که به گفته امام (عليه السلام) بدترين توشه هاست. زيرا گناهانى که جنبه معصيت الله دارد و يا به تعبير ديگر، ظلم به خويشتن است با توبه آمرزيده مى شود و حتى بدون توبه اميد عفو الهى و شفاعت درباره آن وجود دارد، همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (قُلْ يَا عِبَادِى الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعآ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) زيرا او بخشنده مهربان است.\nولى آن جا که پاى ظلم به ديگران به ميدان مى آيد نه با آب توبه شسته مى شود و نه با عنايت شفاعت و جز با رضايت صاحب حق نجات از عواقب آن ممکن نيست و به همين دليل امام (عليه السلام) آن را بدترين زاد و توشه قيامت شمرده است. بديهى است که زاد و توشه چيزى است که در راه سفر و در مقصد به انسان کمک مى کند و به يقين ظلم چنين موقعيتى را ندارد، بنابراين انتخاب اين لفظ در اين جا نوعى کنايه بليغ است، درست مانند اين که انسان در سفرهاى دنيا به جاى حمل مواد غذايى مشتى از سموم با خود ببرد! به او مى گوييم: بدترين توشه اين است که به جاى غذا سموم با خود حمل کنى. امام (عليه السلام) در خطبه 176 نهج البلاغه بعد از آن که ظلم را به سه بخش تقسيم مى کند مى فرمايد: «وَ أَمَّا آلظُّلْمُ آلَّذِي لا يُتْرَکُ فَظُلْمُ آلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً. الْقِصَاصُ هُنَاکَ شَدِيدٌ، لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بِالْمُدَى وَ لاَ ضَرْباً بِالسِّيَاطِ، وَ لکِنَّهُ مَا يُسْتَصْغَرُ ذلِکَ مَعَهُ؛ اما ظلمى که هرگز رها نمى شود ستمى است که بندگان به يکديگر مى کنند که قصاص در آن جا شديد است اين قصاص مجروح ساختن با کارد يا زدن تازيانه (مانند قصاص در دنيا) نيست بلکه چيزى است که اين ها در برابرش ناچيز است». درباره آثار سوء ظلم در آيات قرآن و روايات اسلامى بحث هاى بسيار وسيع و گسترده اى آمده است. قابل توجه اين که در آيه 45 سوره انعام درباره اقوام ظالمى که به سرنوشت دردناکى مبتلا شدند مى خوانيم: (فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)؛ «و (به اين ترتيب،) ريشه گروهى که ستم کرده بودند، قطع شد وستايش مخصوص خداوند، پروردگار جهانيان است». در اين جا خداوند به دليل ريشه کن کردن ظالمان، حمد و ثناى خويش مى گويد. از ديگر آثار ظلم اين است که در آن روز که اعمال انسان اعم از خوب و بد هرکدام به صورت مناسبى مجسم مى شوند ظلم به صورت ظلماتى که اطراف وجود ظالم را فرامى گيرد تجسم مى يابد همان گونه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حديثى فرمود: «اِتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُماتٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ». مرحوم کلينى در اصول کافى در حديثى از امام باقر (عليه السلام) نقل مى کند که هنگامى که رحلت پدرم على بن الحسين فرارسيد مرا به سينه خود چسبانيد، سپس فرمود: «فرزندم من تو را به چيزى وصيت مى کنم که پدرم در آستانه شهادت مرا به آن توصيه کرد و گفت: اين چيزى است که پدرش (على (عليه السلام)) به او توصيه کرده است فرمود: «يا بُنَيَّ إيّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْکَ ناصِرآ إلّا اللهُ؛ از ستم کردن به کسى که هيچ يار و ياورى جز خدا ندارد بترس»."
},
"222": {
"hekmat_number": 222,
"title": "حکمت 222",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1187",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِيمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: يکى از باارزش ترين کارهاى کريمان تغافل از چيزهايى است که از آن آگاه اند (ولى سرپوش گذاشتن بر آن لازم است).",
"Interpretation": "بهترين اعمال کريمان «يکى از باارزش ترين کارهاى کريمان تغافل از چيزهايى است که از آن آگاه اند (ولى سرپوش گذاشتن بر آن لازم است)»؛ (مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِيمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ). کمتر کسى است که عيب پنهان يا آشکارى نداشته باشد و کمتر دوستى پيدا مى شود که درباره دوستش کار نامناسبى، هر چند به سبب لغزش انجام ندهد. افراد بزرگوار و باشخصيت کسانى هستند که عيوب پنهانى افراد را ناديده مى گيرند و از لغزش دوستان چشم پوشى مى کنند و هرگز به رخ آن ها نمى کشند. اين کار، اولاً سبب مى شود که آبروى مسلمان محفوظ بماند؛ آبرويى که ارزش آن به اندازه ارزش خون اوست. ثانيآ سبب مى شود فرد خطاکار يا صاحب عيب جسور نگردد و از همه اين ها گذشته سبب مى شود رابطه مسلمان ها با يکديگر محفوظ بماند. در اسلام، غيبت از بزرگ ترين گناهان شمرده شده و اين همه تأکيد براى حفظ آبروى مسلمانان است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در عهدنامه مالک اشتر به طور ويژه بر اين معنا تکيه کرده، مى فرمايد: «بايد دورترين رعايا از تو و مبغوض ترين آن ها در نزد تو آن هايى باشند که بيشتر در جست وجوى عيوب مردم اند، زيرا در (غالب) مردم عيوبى\nوجود دارد (که از نظرها پنهان است) و والى از همه سزاوارتر است که آن ها را بپوشاند، بنابراين لازم است عيوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى». از سويى ديگر مى دانيم که خداوند ستارالعيوب است و دوست دارد بندگانش نيز ستارالعيوب باشند و تغافل يکى از طرق پوشاندن عيوب مردم است. در حديث معروفى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم: مردى خدمتش آمد و عرض کرد: فدايت شوم! از يکى از برادران دينى کارى نقل کردند که من آن را ناخوش داشتم، ازخودش پرسيدم انکارکرد، در حالى که جمعى از افراد موثق اين مطلب را از او نقل کرده اند، امام فرمود: «کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِيْکَ وَ انْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسامَةً وَ قالَ لَکَ قَوْلا فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ، وَ لا تُذِيْعَنَّ عَلَيْهِ شَيْئاً تَشِيْنُهُ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ، فَتَکُونَ مِنَ الَّذِيْنَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ)؛ گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذيب کن، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خوردند که او کارى کرده و او بگويد نکرده ام، از او بپذير و از آن ها نپذير، هرگز چيزى را که مايه عيب و ننگ اوست و شخصيتش را از ميان مى برد در جامعه پخش مکن، که از آن هايى خواهى بودکه خداونددرباره شان فرموده است: کسانى که دوست مى دارند زشتى ها در ميان مومنان پخش شود عذاب دردناکى در دنيا و آخرت دارند». ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل اين گفتار حکيمانه چند شعر از «طاهر بن الحسين» شاعر معروف عرب آورده است، وى مى گويد: وَ يَکْفِيکَ مِنْ قَوْمٍ شَواهِدُ أَمْرِهِمْ *** فَخُذْ صَفْوَهُمْ قَبْلَ امْتِحانِ الضَّمائِرِ فَإنَّ امْتِحانَ الْقَوْمِ يُوحِشُ مِنْهُمُ *** وَ ما لَکَ إلّا ما تَرى فِي الظَّواهِرِ وَ إنَّکَ إنْ کَشَّفْتَ لَمْ تَرَ مُخْلِصآ *** وَ أبْدى لَکَ التَّجْريبُ خُبْثَ السَّرائِرِ\nبراى شناخت هر جمعيتى به ظاهر کار آن ها قناعت کن. خالص آن ها را برگزين پيش از آن که ضمير آن ها را آزمايش کنى. زيرا امتحان کردن اقوام (و جست وجوى بواطن آن ها) سبب وحشت از آن ها مى شود. تو تنها به آنچه در ظاهر مى بينى قناعت کن. زيرا اگر اصرار بر کشف باطن افراد داشته باشى فرد خالص و مخلصى را نخواهى يافت و اين کار آلودگى باطن بسيارى از افراد را بر تو آشکار مى سازد. در موارد بسيارى باطن زندگى انسان ها برخلاف کارهايى است که در ظاهر انجام مى دهند، هرگاه انسان بخواهد از جزئيات زندگى ديگران با کنجکاوى و دقت آگاهى پيدا کند و آن ها را مورد بازخواست قرار دهد زندگى براى او تلخ خواهد شد و دوستانش از گرد او پراکنده مى شوند. در حديث جالبى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل کرده مى خوانيم: «وَ عَظِّموُا أقْدَارَکُم بِالتَّغَافُلِ عَنِ الدَّنِّي مِنَ الأُمُورِ ... و لاتَکوُنوُا بَحَّاثِينَ عَمَّا غَابَ عَنْکُمْ، فَيَکْثُرُ عَائِبُکُمْ ... و تَکَرّموُا بِالتّعَامِي عَنِ الإِسْتِقْصَاءِ؛ قدر و منزلت خود را با «تغافل» درباره امور پست و کوچک بالا بريد ... و درباره امورى که پوشيده و پنهان است زياد تجسس نکنيد که عيب جويان شما زياد مى شوند ... و با چشم برهم نهادن از دقت بيش از حد در جزئيات، بزرگوارى خود را ثابت کنيد». از اين حديث و پاره اى ديگر از احاديث اين نکته روشن مى شود که موارد تغافل مربوط به امور سرنوشت ساز زندگى يک انسان نيست، زيرا به يقين در آن ها دقت و جست وجو لازم است. اين دستور منافاتى با مسئله امر به معروف ونهى از منکر ندارد، زيرا وظيفه امر به معروف و نهى از منکر مربوط به واجبات و محرمات است که از محدوده تغافل بيرون است."
},
"223": {
"hekmat_number": 223,
"title": "حکمت 223",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1188",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ کَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ، لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که حيا لباس خود را بر او بپوشاند، مردم عيب او را نخواهند ديد.",
"Interpretation": "برکات حيا امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه درباره حيا مى فرمايد: «کسى که حيا لباس خود را بر او بپوشاند، مردم عيب او را نخواهند ديد»؛ (مَنْ کَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ، لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ). «حيا» ـ همان گونه که پيش تر نيز اشاره کرده ايم ـ حالتى نفسانى است که سبب مى شود انسان در برابر زشتى ها حالت انقباض پيدا کرده، از آن ها چشم بپوشاند. در واقع، حيا سپرى است در مقابل اعمال قبيح و منکرات و اگر اين سپر وجود نداشته باشد، انسان به آسانى آلوده هر کار زشتى مى شود و تير قبايح بر بدن او فرو مى نشيند. «حيا» گاهى سبب ترک گناه و زشتى ها نمى شود، بلکه سبب پوشاندن و مخفى ساختن آن مى گردد که اين نيز در حدّ خود اثر مثبتى است. امام (عليه السلام) در اين جا به هر دو اشاره مى کند؛ حيا را به لباس (زيبايى) تشبيه کرده که بر تن انسان مؤمن است و اگر عيبى نيز داشته باشد به وسيله آن پوشيده مى شود و مردم آن را نمى بينند. «حيا» بنا به روايتى که از امام صادق (عليه السلام) نقل شده از ويژگى هاى انسان و داراى آثار بسيار زيادى در زندگى بشر است. در آن حديث خطاب به مفضل چنين مى فرمايد: «انْظُرْ يَا مُفَضَّلُ إِلَى مَا خُصَّ بِهِ الإِنْسَانُ دُونَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الْجَلِيلُ قَدْرُهُ الْعَظِيمُ غَنَاوُهُ أَعْنِي الْحَيَاءَ فَلَوْلاهُ لَمْ يُقْرَ ضَيْفٌ وَ لَمْ يُوْفَ\nبِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ يُتَحَرَّ الْجَمِيلُ وَ لَمْ يَتَنَکَّبِ الْقَبِيحُ فِي شَيْءٍ مِنَ الأَشْيَاءِ حَتَّى إِنَّ کَثِيراً مِنَ الأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَيْضاً إِنَّمَا يُفْعَلُ لِلْحَيَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَوْ لا الْحَيَاءُ لَمْ يَرْعَ حَقَّ وَالِدَيْهِ وَ لَمْ يَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ يُوَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ يَعْفُ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلا تَرَى کَيْفَ وُفِّيَ لِلإِنْسَانِ جَمِيعُ الْخِلالِ الَّتِي فِيهَا صَلاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ؛ اى مفضل! نگاه کن به صفتى که خداوند تنها به انسان ارزانى داشته و حيوانات از آن محروم اند؛ صفتى که مقامش والا و غنايش بزرگ است؛ يعنى حيا. اگر حيا نبود، انسان ها از مهمانشان درست پذيرايى نمى کردند، به وعده هايشان وفا نمى نمودند، نيازهاى ديگران را برآورده نمى ساختند و به دنبال کارهاى خوب نبودند و از کارهاى زشت در هيچ چيز پرهيز نداشتند. به طورى که بسيارى از کارهاى واجب نيز در پرتو حيا انجام مى شود؛ اگر حيا نبود، جمعى از مردم حق پدر و مادر را نيز ادا نمى کردند و صله رحم به جا نمى آوردند و اداى امانت نمى کردند و از هيچ کار زشتى پرهيز نداشتند. آيا نمى بينى خداوند چگونه جميع صفاتى را که در آن صلاح و کمالِ کار انسان است به او ارزانى داشته است؟». از اين حديث شريف به خوبى استفاده مى شود که اثر حيا ـ آن گونه که بسيارى گمان مى برند ـ تنها پرهيز از زشتى ها و قبايح نيست بلکه آثار مثبت زيادى در انجام واجبات و رعايت آداب و اخلاق انسانى دارد. به همين دليل در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ لا حَياءَ لَهُ فَلاإيمانَ لَهُ؛ آن کس که حيا ندارد ايمان ندارد». از قول امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم آمده است: «مَنْ لا حَياءَ لَهُ فَلا خَيْر فِيهِ؛ کسى که حيا ندارد هيچ خيرى در او نيست». البته آنچه گفته شد درباره حياى پسنديده است. حياى مذموم اين است که انسان از فراگرفتن علم و دانش و پذيرفتن حقايق و انجام کارهاى نيک شرم داشته باشد و گاه به سبب آن از ترک مجالس گناه و پيشنهادهاى زشت افراد فاسد شرم مى کند و آلوده گناه مى شود.\nنکته ها 1. يک اشتباه بزرگ بعضى از نويسندگان بى خبر و بى بندوبار مى گويند: حيا نوعى ضعف نفس است و اگر پرده حيا دريده شود سبب قوت نفس خواهد بود در حالى که قضيه کاملاً بر عکس است؛ فرد بى حيا کسى است که تسليم خواسته هاى نفسانى است و نمى تواند از آن روى گردان شود؛ ولى افراد باحيا براثر قدرت روحانى، دربرابر عوامل گناه مقاومت مى کنند و سد نيرومندى به نام حيا ميان خود و آن ها قرار مى دهند. آرى! حيا در برابر نيکى ها مانند فرا گرفتن علم، دليل بر ضعف نفس است؛ ولى در برابر زشتى ها نشانه روشنى از قدرت نفس است. 2. چه امورى سبب پاره شدن پرده حيا مى شود؟ زمانى که گناه آشکارا انجام شود ابهت گناه شکسته مى شود و پرده حيا کنار مى رود و افراد در انجام گناهان کبيره جسور مى شوند. به همين دليل در روايات اسلامى آمده است که گناه آشکار از گناه پنهان بسيار زشت تر است همان گونه که در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم: «الْمُذِيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ؛ کسى که گناه خود را آشکار و منتشر مى کند گرفتار خذلان مى شود و کسى که گناه را بپوشاند عفو خدا شامل او مى گردد». حتى\nبراى مبارزه با افراد جسور و حرمت شکن و متجاهر به فسق، اجازه غيبت داده شده است. نيز به همين دليل است که هرگاه گناه آشکار شود و مردم از آن باخبر گردند، دستور داده شده است که حد يا تعزير آشکارا انجام شود تا ابهت گناه به جاى خود برگردد و پرده حيا در سطح عموم پاره نشود. افشاگرى درباره گناهان اشخاص نيز آن ها را جسور کرده و از حياى آن ها مى کاهد و گاه به جايى مى رسد که با زبان حال يا قال مى گويند: ما که رسواى جهانيم غم دنيا سهل است و آب که از سر گذشت چه يک قامت چه چند قامت. در حالى که اگر در اين گونه موارد تغافل شود، کمک به حفظ حياى آن گناهکار خواهد شد. نيز به همين دليل در تعليمات اسلامى تکرار گناه صغيره به منزله گناه کبيره شمرده شده است، زيرا تکرار، سبب کم شدن زشتى گناه و پاره شدن پرده حيا مى شود. 3. اهميت حيا در زنان اين نکته نيز قابل توجه است که در رواياتى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است : «الْحَياءُ عَشَرَةُ أجْزاءٍ فَتِسْعَةٌ فِي النِّساءِ وَ واحِدَةٌ فِي الرِّجالِ؛ حيا ده جزء دارد. نه جزء در زنان و يک جزء در مردان است». و اين براى آن است که اگر حيا نباشد زنان آسيب پذير خواهند شد. در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است که شش چيز خوب است؛ ولى از شش طايفه خوب تر؛ از جمله مى فرمايد: «الْحَياءُ حَسَنٌ وَ هُوَ مِنَ النِّساءِ أحْسَنٌ؛ حيا چيز خوبى است و از زنان زيبنده تر است». حيا به زنان ابهت، شخصيت و ارزش مى دهد و به گفته يکى از فلاسفه معروف، دختران حوا در طول تاريخ دريافتند که عزت و احترامشان در اين است که به دنبال مردان نروند خود را مبتذل نکنند و از دسترس مرد دور نگه دارند آن ها اين درس ها را در طول تاريخ دريافتند و به دختران خود ياد دادند."
},
"224": {
"hekmat_number": 224,
"title": "حکمت 224",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1189",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَيْبَةُ، وَ بِالنَّصَفَةِ يَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالإِفْضَالِ تَعْظُمُ الأَقْدَارُ، وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ، وَ بِاحْتِمَالِ الْمُوَنِ يَجِبُ السُّوْدُدُ، وَ بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ، وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَکْثُرُ الأَنْصَارُ عَلَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است و انصاف مايه فزونى دوستان است و با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا مى رود و با تواضع، نعمت (الهى) کامل مى گردد و با پذيرش هزينه ها (و رنج ها و مشکلات) عظمت و سرورى حاصل مى گردد، با روش عادلانه، دشمن، مقهور و مغلوب مى شود و با حلم و بردبارى در برابر سفيهان، ياوران انسان بر ضد آنها فزونى مى يابند.",
"Interpretation": "هفت فضيلت مهم اخلاقى امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى به هفت فضيلت مهم اخلاقى و اثر مثبت آن ها اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است»؛ (بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَيْبَةُ). مرحوم ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود در اين جا نکته جالبى آورده، مى گويد: دليل کلام مولا اين است که سکوت، غالبآ نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به يقين دانسته شود که کثرت سکوت ناشى از عقل اوست، ابهت او بيشتر مى شود و اگر حال او شناخته نشود و اين احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشى از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت، ناشى از ضعف و ناتوانى در کلام باشد و باز هم اين امر سبب احترام شخص مى شود، زيرا از پريشان گويى پرهيز مى کند. اضافه بر اين ها، سکوت، سبب نجات از بسيارى از گناهان است، زيرا غالب گناهان کبيره به وسيله زبان انجام مى شود تا آن جا که سى گناه کبيره براى زبان شمرده ايم. بديهى است که وقتى انسان از اين گناهان پرهيز کند ابهت و هيبت وشخصيت او بيشتر خواهد شد.\nدر حديث جالبى امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به مردى که خدمتش رسيد فرمود: ألا أدُلُّکَ عَلى أمْرٍ يُدْخِلُکَ اللهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟؛ آيا تو را به چيزى هدايت کنم که به وسيله آن وارد بهشت شوى؟» عرض کرد: آرى يا رسول اللّه! پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أنِلْ مِمّا أنالَکَ اللهُ؛ از آنچه خداوند در اختيار تو قرار داده بذل و بخشش کن». عرض کرد: اگر من خودم محتاج تر از کسى باشم که مى خواهم به او بخشش کنم چه کنم؟ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «فَانْصُرِ الْمَظْلُومَ؛ به يارى ستمديده برخيز». عرض کرد: اگر من خودم از او ضعيف تر باشم چه کنم؟ فرمود: «فَاصْنَعْ لِلاْخْرَقِ، يَعْني أشِرْ عَلَيْهِ؛ شخص نادان را راهنمايى کن و به او مشورت بده». عرض کرد: اگر من از او نادان تر باشم چه کنم؟ فرمود: «فَأصْمِتْ لِسانَکَ إلّا مِنْ خَيْرٍ؛ زبانت را جز از نيکى خاموش ساز». و سرانجام پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أما يَسُرُّکَ اَنْ تَکُونَ فيکَ خَصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّکَ إلَى الْجَنَّةِ؟؛ آيا خشنود نمى شوى که يکى از اين صفات نيک را داشته باشى و تو را به سوى بهشت برد؟». اضافه بر اين، سکوت سبب نورانيت فکر و عمق انديشه است، همان گونه که در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «الْزَمِ الصَّمْتَ يَسْتَنِرْ فِکْرُکَ؛ ساکت باش تا فکرت نورانى شود». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «أکْثِرْ صَمْتَکَ يَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَ يَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَ يَسْلَمِ النّاسُ مِنْ يَدِکِ؛ بسيار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت نورانى مى شود و مردم از تو در امان خواهند بود». البته همه اين ها مربوط به سخنانى است که به اصطلاح، فضول الکلام يا آلوده به گناه است؛ ولى سخن حق و تعليم دانش و امر به معروف و نهى از منکر وامثال آن به يقين از آن مستثناست و همان گونه که در حکمت 182 گفتيم در روايات آمده است که اگر کلام از آفات خالى باشد به يقين از سکوت برتر است، زيرا انبيا دعوت به کلام شدند نه به سکوت حتى اگر ما بخواهيم فضيلت سکوت را بيان کنيم از کلام کمک مى گيريم. سپس در دومين نکته مى فرمايد: «انصاف مايه فزونى دوستان است»؛ (وَ بِالنَّصَفَةِ يَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ). «نَصَفَة» به معناى «انصاف» و «مُواصلون» جمع «مواصل» در اين جا به معناى دوست است. حقيقت انصاف آن است که انسان، نه حق کسى را غصب کند و نه سبب محروميت کسى از حقش شود، نه سخنى به نفع خود و زيان ديگران بگويد و نه گامى در اين راه بردارد، بلکه همه جا حقوق را رعايت کند حتى در مورد افراد ضعيف که قادر به دفاع از حق خويش نيستند. بديهى است، کسى که اين امور را رعايت کند دوستان فراوانى پيدا مى کند و جاذبه انصاف بر کسى پوشيده نيست. در روايات اسلامى درباره اهميت انصاف بحث هاى گسترده اى ديده مى شود از جمله تنها در اولين باب از ابوابى که در کتاب ميزان الحکمه درباره اهميت انصاف ذکر شده 20 حديث کوتاه و پرمعنا از اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است؛ از جمله مى فرمايد: «الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ؛ برترين فضيلت ها انصاف است». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الاْنْصافِ؛ برترين ثواب الهى ثواب انصاف است». نيز در حديث ديگرى مى فرمايد: «الاْنْصافُ يَرْفَعُ الْخِلافَ وَ يُوجِبُ الاْئْتِلافَ؛ انصاف اختلافات را برطرف مى سازد و موجب اتحاد صفوف مى شود». بالاخره در حديثى ديگرى مى فرمايد: «عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالإِنْصافِ وَ عامِلِ الْمُؤْمِنينَ بِالاْيثارِ؛ با ساير مردم به انصاف رفتار کن و با مؤمنان به ايثار». از حديث اخير، مفهوم انصاف نيز روشن مى شود؛ انصاف آن است که منافع خود و ديگران را با يک چشم ببينيم و ايثار آن است که ديگران را با بزرگوارى بر خود مقدم بشماريم. از حديث ذيل نيز مفهوم انصاف آشکارتر مى شود. امام صادق (عليه السلام) در اين حديث که شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بيان مى کند، مى فرمايد : «وَ الاْنْصافُ وَ ضِدُّهُ الْحَمِيَّةُ؛ يکى ديگر از لشکريان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خويشتن) است». گاه بعضى تصور مى کنند که اگر در بعضى از موارد انصاف را درباره ديگران رعايت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمايند مقامشان در نظر مردم پايين مى آيد در حالى که قضيه عکس است. امام باقر (عليه السلام) در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «ألا إنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللهُ إلّا عِزّآ؛ کسى که انصاف را در برابر مردم نسبت به خويش رعايت کند خدا بر عزت او مى افزايد». در سومين نکته مى فرمايد: «با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا مى رود»؛ (وَ بِالإِفْضَالِ تَعْظُمُ الأَقْدَارُ). «افضال» منحصر به بذل مال نيست، بلکه همان گونه که مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود آورده است هر کمکى که آلام و اندوه ها را کم کند و بارهاى سنگين را از دوش مردم بردارد مصداق آن است. در خطبه معروف اميرمؤمنان (عليه السلام) که به خطبه «وسيله» مشهور شده است مى خوانيم: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَ مَنْ جَادَ سَادَ؛ کسى که در احسان کوتاهى کند ذليل مى شود و کسى که جود و بخشش پيشه کند بزرگ مى شود». شک نيست که هر قدر انسان به ديگران بيشتر بذل و بخشش کند دل ها مجذوب او مى شوند و سيل محبت مردم به سوى او سرازير مى گردد و همين امر باعث عظمت و شخصيت انسان مى شود. همان گونه که در حديثى در غررالحکم مى خوانيم: «بِالاْفْضالِ تُسْتَرَقُّ الاْعْناقُ؛ به وسيله بذل و بخشش مردم تسليم انسان مى شوند». حتى اگر چنين شخصى داراى عيوبى باشد، احسان و بخشش مى تواند پرده بر عيب او بيفکند، چنان که در حديث غررالحکم آمده است: «بِالاْفْضالِ تُسْتَرُ الْعُيُوبُ». سپس در چهارمين نکته مى فرمايد: «با تواضع، نعمت (الهى) کامل مى گردد»؛ (وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ). رابطه تواضع با اتمام نعمت از اين است که هم خداى متعال کسانى را که از نعمت هايش برخوردار مى شوند و گرفتار کبر و غرور نمى گردند، بلکه در برابر\nخلايق تواضع بيشترى مى کنند مشمول لطف و رحمت خاصش مى گرداند و بر نعمتش مى افزايد و هم بندگان خدا وقتى چنين حالتى را در او ببينند که کثرت نعمت باعث فزونى تواضع او شده او را لايق سربلندى و سرپرستى و پيشوايى جامعه مى بينند و عظمت او در چشم مردم بيشتر مى شود. در حديثى در اصول کافى آمده است که امام صادق (عليه السلام) فرمود: «خداوند متعال به موسى (عليه السلام) خطاب کرد: اى موسى! آيا مى دانى چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تکلم کردم و به ديگران چنين افتخارى ندادم؟ موسى عرض کرد: پروردگارا براى چه بود؟ خداى متعال وحى فرستاد که اى موسى! من تمام بندگانم را بررسى کردم احدى را از تو متواضع تر نيافتم تو هنگامى که نماز مى خوانى صورت خود را بر خاک مى نهى (از اين حديث شريف روشن مى شود که در نمازهاى قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاک نمى گذاشتند، موسى بن عمران براى ابراز نهايت تواضع اين کار را انجام مى داد)». در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْدآ مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ؛ برترين بندگان خدا کسى است که در عين بزرگى و عظمت تواضع کند». از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «التَّواضُعُ زَکاةُ الشَّرَفِ؛ زکات مقام و شرافت تواضع است». اصولا يکى از فلسفه هاى عبادات اسلامى به خصوص نماز و زيارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است. از رسول خدا نقل شده است که روزى به يارانش فرمود: «مالي لا أَرى عَلَيْکُمْ\nحَلاوَةَ الْعِبادَةِ؛ چرا شيرينى عبادت را در شما نمى بينم؟ قالوا و ما حلاوة العبادة؛ عرض کردند: شيرينى عبادت چيست؟ «قالَ: التَّواضُعُ؛ فرمود: تواضع». در بحارالانوار آمده است که حضرت مسيح (عليه السلام) مى فرمود: «بِالتَّواضُعِ تَعْمُر الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ وَ کَذلِکَ فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِي الْجَبَلِ؛ با تواضع، علم و دانش آباد مى شود نه با تکبر، همان گونه که زراعت در زمين نرم و هموار مى رويد نه بر کوه ها (ى بلند)». در روايات اسلامى نشانه هايى براى تواضع ذکر شده است؛ از جمله در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «التَّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ أنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقِيتَ وَ أنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ إنْ کُنْتَ مُحِقّآ؛ تواضع آن است که به کمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قانع باشى و هر کس را ملاقات کردى به او سلام کنى و مشاجره را با ديگران رها سازى، هر چند حق با تو باشد». اين سخن را با حديثى از رسول خدا به پايان مى بريم آن جا که فرمود: «إنَّ أحَبَّکُمْ إلَيَّ وَ أَقْرَبَکُمْ مِنّي يَوْمَ الْقِيامَةِ مَجْلِسآ أَحْسَنُکُمْ خُلُقآ وَ أشَدُّکُمْ تَواضُعآ وَ إنّ أبْعَدَکُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنّي الثَّرْثارُونَ وَ هُمُ الْمُسْتَکْبِرُونَ؛ محبوب ترين شما نزد من و نزديک ترين شما به من در روز قيامت کسى است که از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضع تر باشد و دورترين شما از من در روز قيامت مستکبران اند». در پنجمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «با پذيرش هزينه ها (و رنج ها و مشکلات)عظمت و سرورى حاصل مى گردد»؛(وَ بِاحْتِمَالِ آلْمُؤَنِ يَجِبُ السُّؤْدَدُ). «مُؤَن» جمع «مؤنه» به معناى هزينه و «سُؤْدَد» به معناى بزرگى و سرورى است.\nزندگى دنياآميخته با انواع مشکلات است به خصوص براى رسيدن به مقامات والا مشکلات بيشترى را بايد تحمل کرد و نازپروردگان متنعم به جايى نمى رسند. نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست *** عاشقى شيوه رندان بلاکَش باشد مرحوم مغنيه در شرح اين جمله مى گويد: کسى که بارهاى سنگين مردم را بر دوش کشد مردم او را بر سر خود مى نشانند و او را اهل رهبرى و رياست مى بينند، دين و رنگ و نَسَبش هر چه باشد؛ ولى کسانى که مردم از آن ها بهره مند نمى شوند به آن ها همانند موجودى نگاه مى کنند که هيچ ثمره اى ندارد، هر چند دنيا را از علم و دانش خود پر کند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِيهِ کانَ سَيِّداً: کَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِيءِ وَ الصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمالِ؛ سه چيز است که در هر کس باشد رياست و سرورى پيدا مى کند: فرو بردن خشم و عفو خطاکاران و دادن خدمات جانى و مالى به ديگران». در حديث مشروحى که امام کاظم (عليه السلام) خطاب به «هشام بن حَکَم» در آن مسائل مهمى را بيان فرموده و مرحوم کلينى آن را در صدر جلد اول کتاب کافى قرار داده است مى خوانيم که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْيَا وَ إِلَى أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لا تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ وَ نَظَرَ إِلَى الاْخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لا تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا؛ اى هشام! عاقل نظرى به دنيا و اهلش افکند و دانست که آن را جز با مشقت نمى توان به دست آورد و نگاهى به آخرت کرد و دانست که آن نيز جز با مشقت به دست نمى آيد از اين رو با تحمل مشقت، آن را که بقاى بيشترى داشت (آخرت) طلب کرد». در حديثى که در مستدرک الوسائل از امام صادق (عليه السلام) نقل شده، آمده است : «طَلَبْتُ الرِّياسَةَ فَوَجَدْتُها فِي النَّصيحَةِ لِعبادِ اللهِ؛ به سراغ سرورى رفتم آن را در خيرخواهى به بندگان خدا يافتم». اين بحث را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) پايان مى دهيم: «أرْبَعُ خِصالٍ يَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ وَ الاْدَبُ وَ الْجُودُ وَ الْعَقْلُ؛ چهار خصلت است که انسان به وسيله آن ها به سرورى و بزرگى مى رسد: خويشتن دارى در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل». سپس امام (عليه السلام) در ششمين جمله حکمت آميز مى فرمايد: «با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب مى شود»؛ (وَ بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ). «مُناوىء»به معناى «دشمن» از ريشه «مناواة» به معناى «دشمنى»است، زيرا دشمن هنگامى موفق به انجام کار خود مى شود که دستاويزى پيدا کند. کسى که روش عادلانه دارد، دستاويزى به دست دشمن نمى دهد و همين باعث مقهور شدن اوست. افزون بر اين کسى که روش عادلانه اى دارد طرفداران زيادى در ميان مردم پيدا مى کند و آن کس که طرفداران زياد دارد دشمنش مقهور مى شود. افزون بر همه اين ها چنين کسى مورد الطاف الهى است و خداوند چنين بنده عدالت پيشه اى را در برابر دشمنانش تنها نمى گذارد و او را پيروز مى گرداند و به گفته شاعر: دشمن به کين نشسته مولا نمى گذارد *** الطاف بى کرانش تنها نمى گذارد در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِيَةٌ وَ جَنَّةٌ باقِيَةٌ؛ عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است». در روايت ديگرى در غررالحکم مى خوانيم: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ؛ عدالت پيشه کن تا قدرت تو پايدار ماند». اصولاً عدالت اساس نظام تکوين و تشريع است، همان گونه که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الأَرْضُ؛ به وسيله عدالت و نظم، آسمان و زمين برپاست». در حديث ديگرى نيز از اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است: «الْعَدْلُ حَياةُ الاْحْکامِ؛ عدالت روح و حيات احکام است». بنابراين کسى که روش عادلانه را در زندگى خود برگزيده است، هماهنگ با نظام هستى و همگام با شريعت اسلام است و چنين کسى به يقين بر دشمنانش پيروز مى شود. در ذيل خطبه 216 نيز شرحى در اين زمينه آورديم. در هفتمين و آخرين جمله اين کلام حکيمانه مى فرمايد: «با حلم و بردبارى در برابر سفيهان، ياوران انسان بر ضد آن ها زياد مى شوند»؛ (وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَکْثُرُ الأَنْصَارُ عَلَيْهِ). شبيه همين معنا در حکمت 206 گذشت. بى شک در هر جامعه اى افراد سفيه و کم خردى هستند که کار آن ها خرده گيرى بر بزرگان و گاه پرخاشگرى است و هرگونه درگيرى با آنان سبب وهن افراد باشخصيت و جرأت و جسارت سفيهان مى گردد، بنابراين بهترين روش در مقابل اين گونه افراد همان گونه که در آيات فراوانى از آيات قرآن مجيد آمده و در کلام نورانى مورد بحث اشاره شد، بردبارى و تحمل و بى اعتنايى به\nگفتار وسخنان آن هاست. از آن جا که آن ها حريم افراد باشخصيت را مى شکنند و جسورانه سخن مى گويند، اين تحمل و بردبارى سبب مى شود افراد با شخصيت، در نظر مردم، مظلوم به حساب آيند و مردم فهميده جامعه به يارى آن ها بر ضد سفيهان و بى خردان برخيزند و آن ها را ساکت کرده بر جاى خود بنشانند. سيره رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) و بسيارى از بزرگان دينى همين بوده است. حقيقت «حلم» همان گونه که در حديثى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) آمده است: «کَظْمُ الْغَيْظِ وَ مَلْکُ النَّفْسِ يعنى فروبردن غضب و تسلط بر نفس خويش است به گونه اى که عکس العملى نشان ندهد. در زندگى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بارها خوانده ايم که افراد نادان و جسورى خدمتش مى رسيدند و تعبيرات ناروايى نثار مى کردند و حتى گاه با شخص حضرت درگير مى شدند؛ اما آن حضرت تحمل مى کرد و به حل مشکلاتشان مى پرداخت. داستان امام حسن مجتبى (عليه السلام) و آن مرد شامى نيز معروف است. در کتاب أسد الغابه در سرگذشت «قيس بن عاصم» مردى که بزرگ قبيله خود و مورد احترام رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) بود مى خوانيم: «او بسيار به حلم و بردبارى مشهور بود؛ از جمله اين که «احنف بن قيس» صحابى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى گويد: من حلم را از «قيس بن عاصم» آموختم؛ روزى ديدم در کنار خانه اش نشسته و بر غلاف شمشيرش تکيه کرده بود و براى قومش سخن مى گفت. ناگهان مردى را دست بسته همراه با بدن مقتولى نزد او آورده، گفتند: اين مرد دست بسته فرزند برادر توست که فرزندت را کشته است. «قيس» کلام خود را قطع نکرد تا زمانى که تمام شد بعد رو به فرزند برادرش که قاتل بود کرد و گفت: اى پسر برادر! کار\nبسيار بدى کردى، خدا را عصيان نمودى، رحِمَت را قطع کردى و پسرعمويت را کشتى و در واقع تير به پيکر خود زدى و از گروه يارانت کاستى. سپس به فرزند ديگر خود گفت: برخيز بازوهاى پسرعمويت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و يکصد شتر به عنوان ديه فرزند به مادرت بده چرا که او در اين ديار غريب است. علما و بزرگان دين نيز اين روش را از پيشوايان معصوم (عليهم السلام) آموخته بودند؛ در حالات يکى از فقهاى بزرگ نجف نقل مى کنند: روزى شخصى نيازمند و خشمگين، نامه بسيار توهين آميزى به او نوشته بود که من مى خواهم سرپناهى تهيه کنم و بايد نصف هزينه آن را شما بپردازيد. آن فقيه برجسته نامه توهين آميز و هتاکانه را خواند بعد بى آن که عکس العمل نامناسبى نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود: اگر ما نصف هزينه سرپناه او را بدهيم، نصف ديگرش را چه کسى مى دهد؟ البته در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِرآ وَ قَالَ: َذا لَمْ تَکُنْ حَليمآ فَتَحَلَّمْ؛ براى يارى انسان، حلم و بردبارى کافى است و فرمود: اگر واقعاً بردبار نيستى خود را به صورت بردباران درآور». در حديث ديگرى از مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است: «جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ؛ زيبايى انسان در حلم اوست». اشتباه نشود. حلم اين نيست که انسان بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پيشه کند و بدى هايى را که به او شده به خاطر بسپارد تا در موقع مناسب انتقام گيرد. در\nحديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «لَيْسَ الْحَليمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَ إذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَليمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفَا؛ کسى که به دليل عجز و ناتوانى اقدام به کارى نکند و به هنگام توانايى انتقام گيرد حليم و بردبار نيست. حليم کسى است که به هنگام توانايى عفو کند». اين سخن را با داستان ديگرى از حلم اميرمؤمنان (عليه السلام) پايان مى دهيم. بعد از جنگ جمل «صفيه» دختر «عبداللّه خزاعى» رو به اميرمؤمنان (عليه السلام) کرد و گفت: خدا زنانت را بى شوهر کند آن گونه که زنان ما را بى شوهر کردى، بچه هايت را يتيم کند آن گونه که فرزندان ما را يتيم کردى. جمعى برخاستند که به او حمله کنند. اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «دست از اين زن برداريد» آن ها دست نگه داشتند. کسانى که سخن آن زن را شنيده بودند از حلم على (عليه السلام) درباره او تعجب کردند. در ذيل حکمت 206 شرح بيشترى در مورد مسئله «حلم» آمده است."
},
"225": {
"hekmat_number": 225,
"title": "حکمت 225",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1190",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلامَةِ الأَجْسَادِ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتى خويش غافل اند.",
"Interpretation": "حسد، دشمن سلامتى اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه به يکى از آفات حسد اشاره کرده، مى فرمايد: «در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتى خويش غافل اند»؛ (الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلامَةِ الأَجْسَادِ!). «حُسّاد» جمع «حسود» است. روشن ترين تفسير براى اين کلام آن است که حسد روح و قلب انسان را مى فشارد و براثر اين فشار، انسان بيمار مى شود و گاهى از شدت حسد دق مى کند و مى ميرد، زيرا مى بيند شخص محسود داراى نعمت هاى مختلفى است. هر چه نعمت او بيشتر مى شود، غم و اندوه حسود فزون تر مى گردد. گاه به حالت افسردگى کشيده مى شود و گاه به بيمارى جسمانى مبتلا مى گردد، زيرا رابطه روح و جسم به اندازه اى است که ناراحتى هاى روحى به سرعت در جسم اثر مى گذارد و سلامت انسان را مختل مى کند. بنابراين حسودان آرزو مى کنند نعمت شخصى که مورد حسد است زائل گردد؛ خواه اين نعمت مقام باشد يا مال و ثروت. در حالى که با حسد خويش نعمتى را که از آن نعمت ها بزرگ تر است از دست مى دهند و آن نعمت سلامتى است که هيچ نعمتى با آن برابرى نمى کند. اگر تمام دنيا را به کسى بدهند؛ ولى مبتلا به بيمارى سرطان يا فلج و از کارافتادگى دست و پا و سر و صورت باشد\nکمترين ارزشى براى او ندارد و اگر همه چيز را از او بگيرند و سلامتى را به او بازگردانند به يقين خوشحال خواهد شد. آرى، بعد از ايمان و عقل که از نعمت هاى معنوى است برترين نعمت مادى سلامت جسم است که حسود آن را به آسانى از دست مى دهد. بعضى از شارحان نهج البلاغه معناى ديگرى براى اين کلام مولا (عليه السلام) ارائه کرده اند که بسيار بعيد به نظر مى رسد و آن اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: چرا حاسدان به مال و جاه ديگران حسادت مى ورزند؟ چرا به سلامتى آن ها که از مال و جاه برتر است حسودى نمى کنند؟ اين در واقع کنايه از اهميت نعمت سلامتى است. روشن است که هدف امام (عليه السلام) اين نيست، زيرا معناى اين سخن آن مى شود که حسودان را تشويق کنيم به سلامتى ديگران حسادت بورزند. از سويى ديگر حسادت در جايى است که انسان فاقد نعمتى باشد و ديگرى را واجد آن بداند و با توجه به اين که حاسدان غالباً از سلامت برخوردارند، حسادت به سلامتى ديگران معنا ندارد. آنچه تفسير اول را تأييد و تثبيت مى کند روايات فراوانى است که در نهج البلاغه يا کتب ديگر از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است. از جمله در حکمت 256 مى خوانيم: «صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ؛ صحت بدن براثر کمى حسد حاصل مى شود». در حديث ديگرى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده است مى فرمايد: «الْحَسَدُ لا يَجْلِبُ إلاَّ مَضَرَّةً وَ غَيْظاً يُوهِنُ قَلْبَکَ وَ يُمْرِضُ جِسْمَکَ؛ حسد جز زيان و خشمى که قلب تو را سست مى کند و بدنت را بيمار مى سازد چيزى به بار نمى آورد». در حديث ديگرى نيز از آن حضرت آمده است: «لا راحَةَ لِحَسُودٍ؛ حسود هرگز به آسودگى نمى رسد». آفات حسد منحصر به اين مورد نيست گر چه اين مورد بسيار مهم است. يکى ديگر از آفات حسد آن است که تلاش و کوشش و نيروى انسان را به جاى اين که به جنبه هاى مثبت سوق دهد در جنبه هاى منفى نابود مى کند به گونه اى که اگر تلاشى را که براى زوال نعمت الهى از ديگرى به کار مى گيرد جهت به دست آوردن آن نعمت براى خويش به کار مى گرفت چه بسا از محسود هم برتر وبالاتر قرار مى گرفت. از اين گذشته، حسد ممکن است به ايمان و توحيد انسان لطمه بزند، زيرا حسود در اعماق دلش خدا را در تقسيم نعمت ها حکيم نمى شمارد، زيرا اگر قسمت الهى را روى حکمت مى دانست و به آن راضى بود در دام حسد گرفتار نمى شد."
},
"226": {
"hekmat_number": 226,
"title": "حکمت 226",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1191",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الطَّامِعُ فِي وَثَاقِ الذُّلِّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: طمع کار در بند ذلت گرفتار است.",
"Interpretation": "اسيران ذلّت امام (عليه السلام) يکى از آفات طمع را اين گونه معرفى مى فرمايد: «طمع کار در بند ذلت گرفتار است»؛ (الطَّامِعُ في وَثَاقِ آلذُّلِّ). «وَثاق» به معناى بند و زنجيرى است که اسير و يا حيوانى را با آن مى بندند. شبيه اين سخن همان است که در حکمت 180 گذشت که فرمود: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛ طمع، بندگى جاويدان است» نيز در حکمت 219 خوانديم که مى فرمود: «قربانگاه عقل ها غالبآ در زير نور خيره کننده طمع هاست». همان گونه که پيش از اين نيز اشاره شد طمع معمولاً به معناى علاقه شديد به چيزى است که فوق استحقاق انسان و غالبآ به دست ديگران است شخص طمع کار براى به دست آوردن آن بايد در مقابل اين و آن خضوع کند و طناب ذلت بر گردن خويش نهد، شايد به مقصود برسد و شايد هم نرسد. به تعبير ديگر، طمع ريسمانى نامرئى است که انسان بر گردن خود مى نهد و سر آن را به دست کسى که درباره او طمع دارد مى سپارد و همچون برده يا حيوانى در اختيار او قرار مى گيرد. نقطه مقابل طمع، قناعت است که انسان را از همگان بى نياز و عزت و کرامت او را حفظ مى کند. اضافه بر اين ها، اموال و مقامات و اشيايى که مورد طمع طمع کاران است در\nبسيارى از موارد دست نيافتنى است، به همين دليل طمع کار براى رسيدن به آن عمرى دست و پا مى زند و چه بسا ناکام از دنيا برود در حالى که سرمايه عمر خود را بيهوده از دست داده است، نه به مقامى در دنيا رسيده و نه در پيشگاه خدا منزلتى دارد. در حديث معروفى که ملاصالح مازندرانى در شرح اصول کافى آورده است، مى خوانيم: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ؛ کسى که قناعت پيشه کند عزيز مى شود، و کسى که طمع بورزد ذليل خواهد شد». در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «عِنْدَ غُرُورِ الاْطْماعِ وَ الاْمالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهّالِ وَ تُخْتَبَرُ ألْبابُ الرِّجالِ؛ به هنگام فريب طمع ها و آرزوها عقول جاهلان گرفتار مى شود و عقل مردان بزرگ در آزمون قرارمى گيرد». در حکمت 275 نيز خواهد آمد که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «إنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ، وَ ضامِنٌ غَيْرُ وَفِىٍّ؛ طمع، آدمى را به سرچشمه آب وارد مى کند و بى آن که او را سيراب کرده باشد بازمى گرداند، طمع ضامنى است که هرگز به عهد خود وفا نمى کند». اين سخن را با شعر مشهورى که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل اين گفتار حکيمانه آورده پايان مى دهيم: طَمِعْتَ بِلَيْلى أنْ تَريعَ وَ إنَّما *** تُقَطِّعُ أعْناقَ الرِّجالِ الْمَطامِعُ به ليلا طمع ورزيدى که نظر لطفى به تو کند (و اين اشتباه بود) آرى، گردن مردان را طمع ها قطع مى کند.\n."
},
"227": {
"hekmat_number": 227,
"title": "حکمت 227",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1192",
"arabic_text": "وَ سُئِلَ عَنِ الإِيمَانِ، فَقَالَ عَليهِ السَّلامُ الإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالأَرْکَانِ.",
"persian_translate": "هنگامى که از امام (عليه السلام) درباره تفسير ايمان سؤال کردند فرمود: ايمان، معرفت با قلب (عقل) و اقرار با زبان و عمل به ارکان (دين) است.",
"Interpretation": "حقيقت ايمان امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى خود، که برگرفته از کلام رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) است حقيقت ايمان کامل را در عبارتى کوتاه و پرمعنا بيان کرده است، «هنگامى که از امام (عليه السلام) درباره تفسير ايمان سؤال کردند فرمود: ايمان، معرفت با قلب (عقل) و اقرار با زبان و عمل به ارکان (دين) است»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الإِيمَانِ فَقَالَ (عليه السلام): الإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالأَرْکَانِ). در واقع ايمان درختى است که ريشه آن شناخت خدا و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و پيشوايان دين و معاد است و به دنبال آن بر زبان ظهور پيدا مى کند و ثمره اين شجره طيبه انجام وظايف الهى است، بنابراين کسانى که در انجام وظايف کوتاهى مى کنند ايمانشان ناقص است و از دو حال خارج نيستند: يا گرفتار ضعف ايمان اند و يا هوا و هوس چنان بر آن ها غالب شده که از تجلى ايمان در عمل پيشگيرى مى کند. ابن ابى الحديد در اين جا به نفع مذهب معتزله استفاده کرده، مى گويد: آنچه امام (عليه السلام) در اين جا فرموده عين چيزى است که معتزله اهل سنت به آن معتقدند که عمل به ارکان و انجام واجبات (و ترک محرمات) را در مفهوم ايمان داخل مى دانند و آن کس که عمل نکند نمى توان نام مؤمن بر او نهاد، هر چند با قلب پذيرفته و با زبان اقرار کرده باشد و اين برخلاف اعتقاد اشعرى ها از اهل سنت و اماميه است.\nولى ابن ابى الحديد از اين نکته غافل شده است که اماميه، اسلام و ايمان را متفاوت مى دانند؛ کسى که شهادتين را ابراز کند و يقين به خلاف گويى او نداشته باشيم در زمره مسلمانان است و جان و مال و خونش محفوظ، ذبيحه او حلال و ازدواج با او مباح است؛ اماميه آن را به معناى اقرار به شهادتين و اقرار به امامت ائمه دوازده گانه (عليهم السلام) مى دانند و براى آن درجاتى قائل اند؛ بعضى داراى درجات پايين، بعضى درجات متوسط و بعضى درجات عالى هستند و آنچه در کلام امام (عليه السلام) آمده اشاره به درجه عالى ايمان است. از آن بالاتر چيزى است که قرآن مجيد در اوايل سوره انفال بيان کرده است: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانآ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّآ لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِيمٌ)؛ «مومنان، تنها کسانى هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى که آيات او بر آن ها خوانده مى شود، ايمانشان فزون تر مى گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. * آن ها که نماز را برپا مى دارند؛ و از آنچه به آن ها روزى داده ايم، انفاق مى کنند. * (آرى،) مومنان حقيقى آن ها هستند؛ براى آنان درجاتى والا نزد پروردگارشان است؛ و براى آن ها، آمرزش و روزى پرارزش است». از اين سه آيه شريفه به خوبى استفاده مى شود که ايمان کامل علاوه بر اعتقاد قلبى و عمل به ارکان، مسائل ديگرى را نيز شامل مى شود؛ از جمله اين که هنگامى که نام خدا برده مى شود دل لرزان گردد و احساس مسئوليت کند و هنگامى که آيات قرآن بر او خوانده شود ايمانش رشد يابد و اين ها امورى است که حتى معتزله نيز آن را شرط ايمان نمى دانند و جالب اين که در دو مورد از اين آيات واژه حصر به کار برده است: در ابتدا مى گويد: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ...)؛ «مؤمنان، تنها\nاين ها هستند (که داراى اين صفات پنج گانه مى باشند)» و در پايان آيه مى فرمايد (عليهم السلام) (أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّآ)؛ «مؤمنان حقيقى فقط آن ها هستند» و از اين جا به خوبى روشن مى شود که ايمان داراى درجات متفاوت و مختلفى است. اضافه بر اين در بعضى از روايات که در منابع اهل بيت (عليهم السلام) آمده است مى خوانيم: هنگامى که درباره ايمان سؤال کردند در جواب فرمودند: «الإيمانُ أنْ يُطاعَ اللهُ فَلا يُعْصى؛ ايمان آن است که انسان خدا را اطاعت کند پس هيچ معصيتى به جا نياورد (اين تعبير، معاصى کبيره و صغيره، هر دو را شامل مى شود)». در حديث ديگرى از همان امام (امام صادق (عليه السلام)) آمده است که در برابر اين سؤال که ايمان، عمل است يا قولِ بدون عمل (اعتراف به شهادتين)؟ امام (عليه السلام) فرمود: «الإِيمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذلِکَ الْعَمَلِ؛ ايمان تمامش عمل و قول بخشى از آن عمل است». از اين تعبيرها استفاده مى شود که ايمان، اطلاقات مختلفى دارد؛ گاه به حداقل آن اشاره شده و گاه به حداکثر و گواه آن حديث معروفى است که از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که مى فرمايد: «الإيمانُ عَشْرُ دَرَجاتٍ فَالْمِقْدادُ فِي الثّامِنَةِ وَ أبُوذَرٍّ فِى التّاسِعَةِ وَ سَلْمانُ فِي الْعاشِرَةِ؛ ايمان ده درجه دارد. مقداد در درجه هشتم، ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم قرار داشتند». البته ايمان انبيا و اوصياى معصوم (عليهم السلام) حساب ديگرى دارد."
},
"228": {
"hekmat_number": 228,
"title": "حکمت 228",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1193",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً، وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْکُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْکُو رَبَّهُ، وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ، وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً، وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاثٍ: هَمٍّ لا يُغِبُّهُ، وَ حِرْصٍ لا يَتْرُکُهُ، وَ أَمَلٍ لا يُدْرِکُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که براى دنيا غمگين باشد (در واقع) از قضاى الهى ناخشنود است و آن کس که از مصيبتى که به او رسيده شکايت کند از پروردگارش شکايت کرده است و کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دين خود را از دست داده! و کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آيات خدا را استهزاء مى کرده است و آن کس که قلبش با محبت دنيا پيوند خورده سه چيز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى کند و آرزويى که هيچ گاه به آن نخواهد رسيد!",
"Interpretation": "نتايج غم انگيز پنج صفت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به پنج رذيله اخلاقى و آثار سوء آن ها اشاره کرده است، نخست مى فرمايد: «کسى که براى دنياغمگين باشد (در واقع) از قضاى الهى ناخشنود است»؛ (مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً). با توجه به اين که آنچه در عالم رخ مى دهد به اراده خداست و معناى توحيد افعالى همين است که «لا مُؤَثِّرَ فِي الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» اگر بر اثر حوادثى بخشى از امکانات دنيوى ما از دست برود در واقع قضاى الهى بوده و اگر کسى به اين دليل اندوهگين گردد در واقع از قضاى الهى اندوهگين شده است. به تعبير ديگر، گاه ضررها و زيان ها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهى ها و ندانم کارى هاى خود ماست که بايد خود را درباره آن ملامت کنيم و گاه براثر امورى است که خارج از اختيار ماست و اين همان چيزى است که از آن به قضاى\nالهى تعبير مى شود. اندوهگين شدن براى اين امور در واقع اظهار ناراحتى در برابر قضاى الهى است. از سوى ديگر توجه به اين حقيقت که انسان بايد در برابر قضاى الهى تسليم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد: نخست موجب آرامش روح انسان است و ديگر اين که يأس و نوميدى را از انسان دور مى دارد و وى را از حالت انفعالى دور ساخته به سوى آينده اى بهتر حرکت مى دهد. در قرآن مجيد در سوره توبه مى خوانيم: (إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُوْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ * قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَکَّلِ الْمُوْمِنُونَ)؛ «هرگاه نيکى به تو رسد، آن ها را ناراحت مى کند؛ و اگر مصيبتى به تو رسد، مى گويند: «ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم». و (از نزد تو) بازمى گردند در حالى که خوشحال اند! * بگو : «هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است؛ او پشتيبان و سرپرست ماست؛ و مومنان بايد تنها بر خدا توکّل کنند!». دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله) را در برابر حوادثى که رخ مى دهد ناراحت کنند، لذا هنگامى که مصيبتى براى مسلمانان پيش مى آمد اظهار خوشحالى مى کردند و آن را دليل بر عدم حقانيت اسلام مى گرفتند. خداوند به پيغمبر گرامى اش (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: بگو اين حوادث قضاى الهى است او مولاى ماست (و براى ما غير از نيکى نمى خواهد و به همين دليل ما بر او توکل مى کنيم). اين منطق، منافقان را مأيوس و دوستان را اميدوار مى کرد. البته طبيعى است که انسان با از دست دادن مال و ثروت يا مقام و فرزند و امثال آن غمگين مى شود؛ ولى براى مؤمن اين غمگينى امرى موقتى است؛\nهنگامى که درباره قضاى الهى فکر کند و به اين نکته توجه نمايد که خداوند، هم حکيم است هم رحمان و رحيم و چيزى جز خير بندگانش نمى خواهد در اين حال غم و اندوه فروکش مى کند و جاى خود را به رضا و تسليم مى دهد. در دومين جمله حکيمانه مى فرمايد: «و آن کس که از مصيبتى که به او رسيده شکايت کند از پروردگارش شکايت کرده است»؛ (وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْکُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْکُو رَبَّهُ). اين جمله در واقع جمله سابق را تکميل مى کند، زيرا حوادث تلخ گاه به شکل ضرر و زيان خودنمايى مى کند و گاه به صورت مصيبت؛ آن کس که ايمان و توحيدش کامل است مى داند که در اين مصائب نيز حکمت ها و رحمت هايى است و به همين دليل زبان به شکايت نمى گشايد که اگر زبان به شکايت بگشايد در واقع از خداوندى که اين مصيبت را مقدر کرده شکايت کرده است. البته همان طور که گفتيم اين ها مربوط به ضررها و مصائبى است که ساخته خود انسان نباشد، بلکه از دايره اختيار ما بيرون باشد. جالب اين که بعضى براى اين که زبان به شکايت بگشايند چرخ گردون را مخاطب قرار مى دهند و زمانه را نفرين مى کنند که نمونه هاى آن در اشعار شعرا و نثر نويسندگان فراوان است؛ اما اگر درست آن را بشکافيم گاهى اين شکايت به شکايت از پروردگار بازمى گردد. همان گونه که در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمود: «لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللهَ هُوَ الدَّهْرُ؛ زمانه را دشنام ندهيد، زيرا اين همان خداوند است (که با اين تعبير بيان شده است)». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «لا تَسُبُّوا الرِّياحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ\nوَ لا الْجِبالَ وَ لا السّاعاتِ وَ لا الأَيّامَ وَ لا اللَّيالِيَ فَتَأْثِمُوا وَ يَرْجِعَ إلَيْکُمْ؛ بادها را دشنام ندهيد زيرا از طرف خدا مأمورند و نه کوه ها و نه ساعت ها و نه روزها و شب ها را که اگر اين کار را کنيد مرتکب گناه شده ايد و آن لعن و نفرين، به خود شما بازمى گردد». البته گاه انسان براى جلب آرامش، مصيبت خود را با دوستان مؤمن در ميان مى گذارد تا آن ها به او تسلى دهند، اين ضررى ندارد؛ ولى گاه نزد غير آن ها شکايت مى کند که اين کار، زيان بار است. البته شکايت کردن به درگاه خداوند نه تنها عيبى ندارد، بلکه نوعى دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهاى معصومان (عليهم السلام) هم آمده است، همان گونه که يعقوب (عليه السلام) پيغمبر بعد از آن که يوسف (عليه السلام) و بنيامين را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: (إِنَّما أَشْکُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ)؛ «من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه مى کنم؛ و از خدا چيزهايى مى دانم که شما نمى دانيد!». نيز در مناجات دوم از مناجات هاى پانزده گانه امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم: «إِلَهِى إِلَيْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً». سپس در سومين گفتار حکيمانه مى افزايد: «کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دين خود را از دست داده است»؛ (وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ). درباره اين که چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندى براى غناى او سبب مى شود که دو سوم دين انسان بر باد رود، شارحان نهج البلاغه توجيهات فراوانى ذکر کرده اند.\n1. همان گونه که در حکمت 227 گذشت، ايمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دين؛ کسى که در برابر چنين ثروتمندى خضوع مى کند در واقع اقرار زبانى به توحيد را با کلمات تملق آميزش درهم شکسته و همچنين خضوعى را که بايد در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسيله خضوع در مقابل اين ثروتمند، به شرک آلوده کرده است، بنابراين دو رکن از ارکان ايمان را بر باد داده، هرچند ايمان قلبى او محفوظ مانده باشد. 2. کمال نفس انسانى به وسيله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه شهوانى به داشتن عفت و کمال قوه غضبى به داشتن شجاعت، و از آن جا که فروتنى در مقابل ثروتمند براى ثروتش موجب علاقه زياد به دنيا و خارج شدن از فضيلت عفت مى شود و همچنين سبب بيرون رفتن از دايره حکمت و دانش است درنتيجه دو رکن از ارکان سه گانه فضليت و کمال انسانى از بين مى رود. ولى اين توجيه قابل نقد است، زيرا چنين کسى فضيلت سوم يعنى شجاعت را نيز براى اين خضوع ذليلانه از دست مى دهد، بنابراين هر سه رکن فضيلت از ميان رفته است. 3. توجيه سوم اين است که منظور از دو ثلث، بخش اعظم دين است که مجازاً بر آن اطلاق دو ثلث شده، زيرا انسانى که در برابر غير خدا براى غنايش تواضع مى کند و او را در واقع روزى رسان خود مى پندارد آلوده به شرک شده است و مى دانيم که توحيد، اعظم بخش هاى دين است. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى که آيه شريفه (لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ ...)؛ «(بنابر اين،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّى، که به گروه هايى از آن ها داديم، مدوز» نازل شد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بيان مشروحى\nفرمود؛ از جمله فرمود: «مَنْ أَتى ذا مَيْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما في يَدَيْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دينِهِ؛ کسى که نزد ثروتمندى برود و به اميد استفاده از آنچه او در اختيار دارد، در برابر او خضوع کند دو سوم دينش بر باد رفته است». سپس امام صادق (عليه السلام) به راوى اين روايت (مفضل بن عمر) فرمود: (در تفسير اين جمله) عجله نکن. کسى که نزد ديگرى برود که داراى امکاناتى است و او را احترام و توقير کند گاهى لازم است که چنين کارى را انجام دهد، زيرا مى خواهد شکر نعمت را بگزارد (بنابراين چنين کسى دو ثلث دينش از بين نمى رود). 4. توجيه ديگر اين است که لازمه خضوع در برابر غير خداوند اين است که انسان عمل خود را براى غير خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف يقين است، بنابراين چيزى جز اقرار به زبان باقى نمى ماند. اين توجيه نيز قابل ايراد است، زيرا اين گونه اشخاص معمولاً در مقابل اغنيا تعبيرات شرک آلودى به کار مى برند؛ مثلاً مى گويند: اميد ما اول به خدا و بعد به توست يا مى گويند: همه اميد ما به توست، بنابراين هر سه بخش از دينش مطابق اين توجيه از بين مى رود. بهترين توجيه همان است که در ابتدا گفته شد. به هر حال شک نيست که تواضع در برابر ثروتمندان براى ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغيان ثروتمندى که براى او تواضع شده تا آن جا که گويى خود را روزى رسان مى داند و ديگران را روزى خوار خودش و متأسفانه اين رذيله اخلاقى در افراد بسيارى ديده مى شود؛ اما در هر حال نبايد احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نيازمندان و جامعه اسلامى مصداق اين حديث دانست؛ آن در واقع فضيلتى است و اداى حقى.\nآن گاه امام (عليه السلام) در چهارمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آيات خدا را استهزا مى کرده است»؛ (وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً). قرائت قرآن چندگونه است: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت مى کند و گوش جان به آياتش مى سپارد تا پيام خدا را از لابه لاى آن بشنود و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه متقيان: «أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلاً يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَکَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ؛ پرهيزکاران در دل شب به پا مى خيزند و قرآن را با تدبر قرائت مى کنند و جان خود را با آن محزون مى سازند و داروى درد خود را از آن مى گيرند، هرگاه به آيه اى برسند که در آن تشويق (به پاداش هاى الهى) است با علاقه فراوان به آن روى مى آورند و روح و جانشان با شوق بسيار به آن مى انديشد و آن را نصب العين خود قرار مى دهند و هرگاه به آيه اى برخورد کنند که بيم دهنده است گوش دل را براى شنيدن پيام آن باز مى کنند و گويى صداى زبانه هاى آتش دوزخ با آن وضع مهيبش در گوششان طنين انداز است». نيز به فرموده امام صادق (عليه السلام) در دعايى که قبل از تلاوت قرآن خوانده مى شود: «اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَري فيهِ عِبادَةً وَ قِرَاءَتِي فيهِ فِکْرآ وَ فِکْري فيهِ اعْتِباراً وَ اجْعَلْني مِمَّنْ آتَّعَظَ بِبَيانِ مَواعِظِکَ فيهِ وَ آجْتَنَبَ مَعاصيکَ؛ خداوندا! نگاه مرا به آيات قرآن\nعبادت و قرائتم را توأم با انديشه و تفکرم را در آن مايه عبرت قرار ده و مرا از کسانى قرار ده که از مواعظ تو در آن پند مى گيرند و از گناهانت پرهيز مى کنند». گروه ديگرى آيات قرآن را تنها براى ثواب قرائت مى خوانند بى آن که به پيام هايش گوش فرادهند. گروه سومى نيز اضافه بر اين به استهزاى آيات مى پردازند و اگر در سخن استهزا نکنند، در عمل استهزا مى نمايند؛ آيات تحريم ربا را مى خوانند ولى رباخوارى مى کنند، آيه تحريم غيبت را تلاوت مى کنند ولى غيبت کردن کار همه روزه آن هاست و همچنين درباره ساير پيام هاى قرآن. اين گونه تلاوت نه تنها سبب نجات نيست، بلکه به فرموده اميرمؤمنان (عليه السلام) سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزاى قولى يا عملى خوانده است و کسى که آيات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است. در حديث معروفى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «رُبَّ تالٍ الْقُرْآنَ وَ الْقُرآنُ يَلْعَنُهُ؛ چه بسا کسانى که قرآن مى خوانند و در همان حال قرآن آن ها را لعنت مى کند (چرا که هرگز به آن عمل نمى کنند)». مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستانى از تاريخ بغداد نقل مى کند که شخصى مى گويد: از کنار قبر «احمد بن طولون» (يکى از امرا و مؤسس دولت طولونيه در مصر و سوريه در قرن سوم هجرى) عبور مى کردم. پيرمردى را ديدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن مى خواند بعد از مدتى او را نديدم سپس به او برخورد کردم گفتم: تو همان شخص نبودى که در کنار قبر «احمد بن طولون» قرآن قرائت مى کردى، چرا رها ساختى؟ گفت: او خدمت هايى به من\nکرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمت ها مدتى بر سر قبرش قرآن بخوانم. گفتم: پس چرا رها کردى؟ گفت: شبى او را در خواب ديدم به من گفت: دوست دارم که اين محبت را رها سازى و قرآن در کنار قبر من نخوانى. من به او گفتم چرا؟ گفت: هر آيه اى که مى خوانى: ضربه اى بر من مى کوبند و مى گويند: آيا اين آيه را نشنيدى؟ (پس چرا عمل نکردى؟). اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم، فرمود: «أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ يَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأُهُ؛ تو تا آن زمان قرآن مى خوانى که تو را از معصيت الهى بازدارد و اگر بازنداشت قرآن نخوانده اى». سرانجام امام (عليه السلام) در آخرين جمله حکيمانه به آثار شوم دنياپرستى اشاره مى فرمايد: «آن کس که قلبش با محبت دنيا پيوند خورده سه چيز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى کند و آرزويى که هيچ گاه به آن نخواهد رسيد»؛ (وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاثٍ: هَمٍّ لا يُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لا يَتْرُکُهُ وَ أَمَلٍ لا يُدْرِکُهُ). «لَهِجَ» از ريشه «لَهَج» (بر وزن کرج) به معناى وابسته و شيفته چيزى بودن است. «التاطَ» از ريشه «التياط» به معناى چسبيدن است. امام (عليه السلام) رابطه حب دنيا را با سه ثمره شوم بيان فرموده است: نخست اين که دنياپرستى همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نيست که يک روز اين غم و اندوه باشد و روز ديگر نباشد (توجه داشته باشيد که «غِبّ» به معناى يک روز در ميان است و «لا يغبّ» به معناى همواره و مستمر مى باشد).\nدليل آن روشن است: انسان دنياپرست براى به چنگ آوردن دنيا و همچنين براى حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زيادى احتياج دارد که عبور از همه آن ها بسيار مشکل است. به همين دليل غم و اندوهى، پيوسته وجود او را احاطه مى کند. آيا فلان بدهکار به موقع بدهى خود را مى پردازد؟ آيا به موقع قادر به اداى فلان دين هست؟ آيا فلان تجارت سود مى کند يا با شکست مواجه مى شود و آيا مزارع و باغات من با خشکسالى و آفت روبرو نمى شوند؟ و آيا فلان شريک به من خيانت نخواهد کرد؟ و امثال اين ها که همچون کابوسى دائماً روح او را مى فشارد. دومين اثر شوم دنياپرستى حرص است. حرص به معناى زياده طلبى بى دليل و سير نشدن از مال و جاه دنياست. حرص يعنى: هفت اقليم ار بگيرد پادشاه *** همچنان در بند اقليمى دگر بديهى است که چنين حرصى آرامش را از انسان مى گيرد و شب و روز او را به خود مشغول مى کند. بالاخره سومين پديده شوم آن، آرزوهاى طول و دراز است که امام (عليه السلام) با جمله «لا يُدْرِکُهُ» (آن را به دست نمى آورد) به آن اشاره فرموده است؛ آرزوهايى که گاهى چند برابر عمر آدمى نيز براى رسيدن به آن کفايت نمى کند، آرزوهاى نامعقولى که به چنگ آوردن آن ها هزار گونه بدبختى و ذلت و گرفتارى دارد و آرامش انسان را برهم مى زند. خوشا به حال قناعت پيشگان که نه آن اندوه بى پايان را دارند و نه آن حرص خطرناک شرربار را و نه آرزوهاى طولانى کشنده را. در حديثى که از فاطمه، دختر امام حسين از پدرش (عليهم السلام) از جدش رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده آمده است: «الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيا تُکْثِرُ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ الزُّهْدُ فِي\nالدُّنْيا يُرِيحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدَنَ؛ دنياپرستى غم و اندوه انسان را زياد مى کند و زهد و قناعت در دنيا هم قلب را آرامش مى بخشد و هم بدن را». در حديث پرمعناى ديگرى نيز از آن حضرت مى خوانيم: «أنَا زَعِيمٌ بِثَلاثٍ لِمَنْ أکَبَّ عَلَى الدُّنْيا: بِفَقْرٍ لا غَناءَ لَهُ وَ بِشُغْلٍ لا فَراغَ لَهُ وَ بِهَمٍّ وَ حُزْنٍ لا انْقِطاعَ لَهُ؛ من ضمانت مى کنم که کسى که خود را بر دنيا بيفکند سه چيز را دريافت خواهد کرد: فقرى که هرگز بى نيازى در آن نخواهد بود و گرفتارى اى که هرگز فراغتى ندارد و غم و اندوهى که هيچ گاه قطع نمى شود»."
},
"229": {
"hekmat_number": 229,
"title": "حکمت 229",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1194",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ کَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً، وَ سُئِلَ (عليه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى: (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً)، فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مُلک قناعت براى انسان کافى است و حسن خلق به عنوان نعمت و از امام (عليه السلام) تفسير آيه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً) را سؤال کردند، فرمود: منظور قناعت است.",
"Interpretation": "حيات طيّبه امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اهميت قناعت و حُسن خلق را بيان مى کند، مى فرمايد: «مُلک قناعت براى انسان کافى است و حُسن خلق به عنوان نعمت»؛ (کَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً). سپس مرحوم سيد رضى مى افزايد: «از امام (عليه السلام) تفسير آيه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) را سؤال کردند فرمود: منظور از حيات طيبه قناعت است»؛ (وَ سُئِلَ (عليه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ). امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نکته مهم به زبان کنايه اشاره کرده است: نخست مُلک قناعت را براى انسان کافى مى داند، زيرا کسى که به حداقل زندگى قانع شود نه نيازى به خلق روزگار دارد و نه محتاج به بردن حاجت نزد اين و آن است، آرامش بر وجود او حکم فرماست و لذتى که او از زندگى توأم با قناعت خود مى برد هيچ سلطانى از مملکت وسيع و گسترده خود نخواهد برد و به گفته شاعر: مُلک آزادگى و گنج قناعت گنجى است *** که به شمشير ميسر نشود سلطان را تعبير «مُلک» (مملکت و کشور) اشاره به اهميت فوق العاده قناعت است که گويى زندگى قانعانه معادل حکمرانى بر کشورى پهناور است.\nهمين معنا در ذيل گفتار حکيمانه 57 با تعبير ديگرى گذشت، آن جا که فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لا يَنْفَدُ؛ قناعت مالى است که پايان نمى پذيرد» در خطبه قاصعه و موارد ديگر نيز کلامى از امام (عليه السلام) در فضيلت قناعت ذکر شده است. در حديث پرمعنايى از امام صادق (عليه السلام) در کتاب کافى آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الأَنْبِيَاءَ بِمَکَارِمِ الأَخْلاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِيهِ فَلْيَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِيهِ فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لْيَسْأَلْهُ إِيَّاهَا؛ خداى متعال پيامبران خود را به فضايل اخلاقى برجسته کرده است. کسى که آن فضايل را دارد خدا را به سبب آن شکر گويد و کسى که ندارد از پيشگاه خداوند متعال آن را تقاضا کند». راوى مى گويد: از امام (عليه السلام) پرسيدم: آن فضايل اخلاقى چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: «الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَيَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَيْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءُ الأَمَانَةِ؛ تقوا و قناعت و صبر و شکر و بردبارى و حيا و سخاوت و شجاعت و غيرت و نيکوکارى و راستگويى و اداى امانت (که دوازده صفت برجسته مى شوند)». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَى النّاسِ؛ کسى که به آنچه خدابه او روزى داده قانع باشداز غنى ترين مردم است». سعدى گويا از همين احاديث بهره گرفته که در گلستان خود از سائلى نقل مى کند که خطاب به گروهى از ثروتمندان چنين مى گفت: اى خداوندان نعمت! اگر شما را انصاف بودى و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخواستى. اى قناعت توانگرم گردان *** که براى تو هيچ نعمت نيست گنج صبر اختيار لقمان است *** هر که را صبر نيست حکمت نيست\nدر تفسير «قناعت» تعبيرات مختلفى در منابع لغت و تعبيرات بزرگان آمده که تضادى با هم ندارند: بعضى قناعت را به معناى رضايت به آنچه خدا به انسان داده تفسير کرده اند و برخى به راضى بودن به کمتر از نيازها و عدّه اى به رضايت به حداقل زندگى و گاه گفته اند: قناعت آن است که انسان در برابر آنچه خدا به او داده است خشنود باشد و بيش از آن را طلب نکند و اين همان حقيقتى است که بسيارى از بارهاى زندگى را از دوش انسان برمى دارد. اين سخن را با يک حديث قدسى که مرحوم علامه مجلسى در جلد 75 بحارالانوار آورده است پايان مى دهيم: خداوند به داود وحى فرستاد که اى داود! من پنج چيز را در پنج چيز قرار دادم و مردم آن را در پنج چيز ديگر جست وجو مى کنند و به آن نمى رسند. من علم را در گرسنگى (کم خوردن) و تلاش و کوشش قرار دادم و مردم آن را در شکم بارگى و راحتى مى طلبند و به آن نمى رسند. من عزت را در طاعتم قرار دادم و آن ها آن را در خدمت سلاطين جست وجو مى کنند و نمى يابند. غنا و بى نيازى را در قناعت قرار دادم و آن ها آن را در فزونى مال مى طلبند و نمى يابند. رضايم را در مخالفت با نفس قرار دادم و آن ها آن را در رضايت نفس جست وجو مى کنند و نمى يابند و راحتى و آسودگى را در بهشت قرار دادم و آن ها آن را در دنيا مى طلبند و به آن نمى رسند. دومين نکته اى که در اين جا امام (عليه السلام) به آن اشاره فرموده همان حسن خلق است که آن را نعمتى مهم و باعظمت شمرده و به راستى حسن خلق، هم نعمتى است در دنيا، چرا که قلوب مردم را متوجه انسان مى سازد و همه به عنوان انسانى بافضيلت به او مى نگرند و هم مايه نجات وى در آخرت است، زيرا در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي الْجَنَّةَ تَقْوَى اللَّهِ وَ حُسْنُ الْخُلُق؛\nبيشترين چيزى که امت من به وسيله آن وارد بهشت مى شوند پرهيزکارى و حسن خلق است». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «مَا يُوضَعُ فِي مِيزَانِ امْرِىءٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ؛ در ترازوى اعمال هيچ کس در قيامت چيزى بهتر از حسن خلق گذاشته نمى شود». اما جمله اخير امام (عليه السلام) اشاره به آيه شريفه 97 سوره نحل است که مى فرمايد: (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً)؛ «هر کس کار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى که مومن است، به طور مسلّم او را حيات پاکيزه اى مى بخشيم». در تفسير «حَياةً طَيِّبَةً» مفسران تعبيرات مختلفى دارند: بعضى آن را آن گونه که امام (عليه السلام) در اين جا تفسير فرموده، به قناعت تفسير کرده اند و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و يا توفيق اطاعت فرمان خدا و روشن است که اين امور با هم منافاتى ندارد و حيات طيبه همه آن ها به خصوص قناعت را شامل مى شود، زيرا قناعت، انسان را از مردم، بى نياز مى کند و از پيچ و خم هاى زندگى ثروتمندان آزاد مى سازد و فرد مى تواند آسوده خاطر و سربلند زندگى کند.\n."
},
"230": {
"hekmat_number": 230,
"title": "حکمت 230",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1195",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ شَارِکُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: با کسى که روزى به او روى آورده شريک شويد که براى بى نياز شدن مؤثرتر و جهت روى آوردن بهره مندى مناسب تر است.",
"Interpretation": "با چنين کسى شريک شويد اين گفتار حکيمانه يکى از طرق تحصيل غنا را نشان مى دهد، حضرت مى فرمايد: «با کسى که روزى به او روى آورده شريک شويد که براى بى نياز شدن مؤثرتر و جهت روى آوردن بهره مندى مناسب تر است»؛ (شَارِکُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ). بعضى از مفسران، اين کلام حکيمانه را بر حقيقت داشتن بخت و اقبال حمل کرده و گفته اند: چيز مرموزى به نام بخت و اقبال وجود دارد که در بعضى هست و در برخى نيست. آن ها که داراى بخت خوب و شانس و طالع اند به هر کجا روى آورند با موفقيت روبرو مى شوند، درها به رويشان گشوده و گره ها باز مى شود و مشکلات حل مى گردد و موانع برطرف مى شود. گويى اين مفسران، زندگى را نوعى بخت آزمايى پنداشته اند که عده اى بدون هيچ دليل منطقى پيروزى هاى مهمى به دست مى آورند و عده اى باز بدون هيچ دليلى محروم مى شوند. همان گونه که در بعضى از شروح نهج البلاغه آمده که بعضى گفته اند: بخت به منزله مردى نابينا و گنگ و کر است که در برابر او مقدارى جواهرات و مقدارى سنگ ريزه باشد و او با هر دو دستش بى حساب آن ها را به سوى حاضران پرت کند، گروهى بى دليل جواهرات را به چنگ مى آورند و گروه ديگرى سنگ ريزه ها را. در حالى که اين سخن صحيح به نظر نمى رسد.\nدرست است گاهى پاره اى از تصادف ها سبب پيشرفت بعضى از اشخاص نالايق و عقب ماندگى برخى از افراد لايق مى شود؛ ولى اين ها را بايد استثنايى دانست. اساس پيشرفت بر تلاش و کار و مديريت و نظم و تدبير است. ممکن است بعضى از عوامل موفقيت و پيروزى اشخاص بر ما روشن نباشد ولى به يقين آن ها که موفقيت بيشترى در امور اقتصادى، فرهنگى، سياسى و نظامى و مانند آن کسب مى کنند داراى امتيازاتى هستند که ديگران ندارند؛ خواه اين امتيازات براى ما روشن شده باشد يا نه و اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: با کسانى که روزى به سوى آن ها روى آورده شريک شويد، ممکن است اشاره به همين عوامل موفقيت و بهره گرفتن از مديريت و لياقت هاى آن ها باشد و بر اين اساس مسئله اقبال و شانس از جنبه خرافى بيرون مى آيد و به صورت مستدل و منطقى خودنمايى خواهد کرد. مرحوم کمره اى در منهاج البراعة، اين گفتار امام (عليه السلام) را اشاره به استفاده از يک اصل اقتصادى مهم مى داند که ممالک پيشرفته از آن بهره مى برند، وى مى گويد: آن ها اساس کار اقتصادى خود را بر تأسيس شرکت ها و تعاون در فعاليت هاى اقتصادى گذاشته اند. سپس مى افزايد: يک دست به يقين کوتاه است و هر انسانى آمادگى براى بخشى از فعاليت هاى ثمربخش دارد؛ اما هنگامى که گروهى دست به دست هم بدهند و استعدادها و تخصص هاى خود را بسيج کنند، عوامل تأثيرگذار بيشتر مى شود و سودِ بيشتر خواهند برد. آنچه مرحوم کمره اى گفته صحيح است؛ ولى کلام امام (عليه السلام) ناظر به اصل شرکت نيست، بلکه امام (عليه السلام) مى فرمايد: با آن هايى که در زندگى اقتصادى خود موفقيت بيشترى کسب کرده اند مشارکت کنيد و از عوامل موفقيت آن ها بهره مند شويد.\nاز آنچه گفته شد پاسخ بعضى از سخنان مرحوم مغنيه که در شرح نهج البلاغه خود آورده روشن مى شود و نيازى به ذکر آن نيست. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «لا تُخالِطُوا وَلا تُعامِلُوا إلّا مَنْ نَشَأَ فِي الْخَيْرِ؛ دوستى و معامله نکنيد مگر با کسانى که در خير و نيکى پرورش يافته اند»."
},
"231": {
"hekmat_number": 231,
"title": "حکمت 231",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1196",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) الْعَدْلُ: الإِنْصَافُ، وَ الإِحْسَانُ: التَّفَضُّلُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) فرمود: عدالت همان رعايت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معناى نيکى بيشتر (از حد انصاف) است.",
"Interpretation": "تفاوت ميان عدالت و احسان «امام (عليه السلام) در تفسير آيه: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ) مى فرمايد: عدالت همان رعايت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معناى نيکى بيشتر (از حد انصاف) است»؛ (فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) الْعَدْلُ الإِنْصَافُ، وَ الإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ). خداوند در اين آيه شريفه به سه چيز امر و از سه چيز نهى کرده است، مى فرمايد: «خداوند به عدل و احسان و کمک به خويشاوندان فرمان مى دهد و از فحشا و منکر و ستم نهى مى کند» و در پايان آيه مى افزايد: «خداوند به شما اندرز مى دهد تا متذکر شويد»؛ (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ وَ إِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ). اين آيه دربرگيرنده يکى از جامع ترين برنامه هاى اجتماعى بشر است که هرگاه جامه عمل به خود بپوشد، امنيت و آرامش بر جامعه حکم فرما مى شود. درباره اين که ميان عدل و احسان چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات فراوانى ذکر کرده و بعضى گفته اند: عدل اداى واجبات، و احسان انجام مستحبات است. برخى ديگر عدل را توحيد و احسان را اداى واجبات مى دانند و عدّه اى عدالت را به معناى هماهنگى ظاهر و باطن و احسان را به معناى برترى باطن بر ظاهر\nدانسته اند. اين تفسير نيز از سوى گروهى عنوان شده که عدالت مربوط به جنبه هاى عملى و احسان مربوط به جنبه هاى گفتارى است. ولى از همه اين تفسيرها بهتر همان است که در کلام امام (عليه السلام) آمده که عدل را به معناى انصاف تفسير فرموده، زيرا رعايت انصاف آن است که حق کسى را به او بپردازند و به نظر مى رسد که اين واژه از ريشه «نصف» گرفته شده زيرا هرگاه انسان حقوق مشترک را تنصيف کند عدالت را به طور کامل رعايت کرده است. سپس اين واژه به معناى هرگونه عدالت آمده است. «احسان» همان گونه که از مفهوم آن استفاده مى شود، نيکى کردن به ديگران است و اين نيکى همان تفضل است که امام (عليه السلام) در کلام مورد بحث فرموده است. بدون شک برقرار شدن نظم در جامعه انسانى بدون عدل و انصاف و احسان و تفضل امکان پذير نيست، زيرا ترک عدالت و انصاف سبب خشم کسانى مى شود که حقوقشان پايمال شده و طبعاً برمى خيزند و نظم جامعه را به هم مى ريزند که چه بسا منجر به خون ريزى هاى وسيعى گردد. در مورد احسان نيز بايد گفت: بسيار مى شود که تنها با استفاده از اصل عدالت و انصاف مشکلات جامعه حل نمى گردد؛ مثلاً سيل عظيمى آمده و خانه هاى فراوانى را ويران کرده و يا زلزله شديدى رخ داده و منجر به ويرانى هاى وسيعى شده است در اين جا نمى توان تنها با استفاده از حقوق واجب و حتى ماليات هاى معمولى مشکلات را حل کرد. اين جاست که اصل احسان و تفضل بايد به ميدان آيد و نيکوکاران دامن همت به کمر بزنند، ويرانى ها را آباد و ضايعات را جبران و مشکلات ناشى از حوادث را حل کنند. گاه در يک خانواده نيز مشکلاتى به وجود مى آيد مثلاً شوهر در حادثه اى از دنيا مى رود و اطفال صغير او باقى مى مانند. اين جاست که بايد افراد فاميل صرف نظر از اصل عدالت به سراغ احسان و تفضل بروند و ايتام را تحت حمايت خود\nقرار دهند و مشکلات آن خانواده را حل کنند؛ خواه يک نفر اقدام به اين کار کند يا همه فاميل دست به دست هم دهند. در معانى الاخبار که اين حديث را قبل از سيد رضى نقل کرده مى خوانيم: اميرمؤمنان بر اصحاب وارد شد در حالى که آن ها درباره مروت بحث مى کردند فرمود: چرا در اين باره به سراغ قرآن نمى رويد: عرض کردند: کجاى قرآن درباره مروت بحث کرده است؟ فرمود: اين آيه شريفه که مى فرمايد: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) عدل همان انصاف است و احسان همان تفضل. در حديثى که مرحوم طبرسى آن را در مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث نقل کرده مى خوانيم: «عثمان بن مظعون» که از صحابه معروف پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) است مى گويد: من در آغاز، اسلام را به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان و اين وضع ادامه داشت تا آن که روزى خدمت آن حضرت بودم ديدم در فکر فرو رفته ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت گويا پيامى را دريافت مى دارد. وقتى که به حال عادى برگشت از ماجرا پرسيدم فرمود: هنگامى که با تو سخن مى گفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده کردم که اين آيه را براى من آورد: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ...) عثمان مى گويد: چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت که اسلام همان لحظه در جان و روح من جاى گرفت."
},
"232": {
"hekmat_number": 232,
"title": "حکمت 232",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1197",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى شود. مرحوم سيد رضى مى گويد: «معناى اين کلام اين است که آنچه انسان از اموال خود در راه خير و نيکى انفاق مى کند هر چند کم باشد خداوند جزا و پاداش بسيارى به او مى دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اين جا دو نعمت است که امام (عليه السلام) ميان نعمت پروردگار و نعمت انسان، با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است؛ نعمت و بخشش از سوى بنده را کوتاه و آنچه را که از ناحيه خداوند است بلند شمرده و اين بدان علت است که نعمت خدا همواره چندين برابر نعمت مخلوق است، زيرا نعمت هاى الهى اصل و اساس تمام نعمت هاست؛ تمام نعمت ها به او بازمى گردد و از سوى او سرچشمه گرفته مى شود (حتى نعمتى که انسان آن را به ديگرى مى بخشد آن هم از سوى خداست و با توفيق الهى بذل و بخشش مى شود)»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: وَ مَعنى ذلِکَ أنَّ ما يُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِي سَبيلِ الْخَيْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ يَسيراً فَإنَّ اللهَ تَعالى يَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَيْهِ عَظيماً کَثيرآ وَ الْيَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَيْنِ فَفَرَّقَ (عليه السلام) بَيْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِّ تَعالى ذِکْرُهُ بِالْقَصيرَةِ وَ الطَّويلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصيرَةً وَ هذِهِ طَويلَةً لاِنَّ نِعَمِ اللهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلى نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافآ کَثيرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَيْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ).",
"Interpretation": "فزونى پاداش هاى الهى حضرت على (عليه السلام) در اين گفتار نورانى اشاره به تفاوت پاداش الهى نسبت به اعمال بندگان کرده، مى فرمايد: «کسى که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى شود»؛ (مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ). اشاره به اين که عطاى بندگان هر قدر زياد باشد در مقابلِ عطاى الهى و پاداش هاى بسيار عظيمش کم و کوچک است. قرآن مجيد مى فرمايد: (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا)؛ «هرکس کار نيکى را به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد». در جاى ديگر مى فرمايد: (مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند، همانند بذرى هستند که هفت خوشه بروياند؛ که در هر خوشه، يک صد دانه باشد و خدا آن را براى هر کس بخواهد (و شايسته باشد)، دو يا چند برابر مى کند؛ و لطف خدا گسترده است، و او (به همه چيز) داناست». در اين آيه ملاحظه مى کنيم که پاداش الهى هفت صد برابر و گاهى دو يا چند برابر اين مقدار است که قابل مقايسه با کار نيک بندگان نيست.\nسرانجام در آيه ديگرى خداى متعال به بندگان «عطاى غير مجذوذ» (بخشش هميشگى و جاويدان) را نويد مى دهد. البته جاى تعجب نيست؛ عظمت خداوند و وسعت رحمتش و جود و بخشش او چنين اقتضايى را دارد و همه اين ها جزء برنامه هاى تشويقى براى ايجاد انگيزه هاى قوى تر در بندگان براى انجام کارهاى خير است. تعبير «يَد طَويله» (دست بلند) و «يَد قَصيره» (دست کوتاه) کنايه از نعمت هاى بزرگ و کوچک است، زيرا انسان معمولاً چيزى را که مى بخشد با دست خود مى بخشد. در حديثى که مسلم در کتاب صحيح خود نقل کرده است مى خوانيم که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به همسرانش فرمود: «أسْرَعُکُنَّ لِحاقاً بي أطْوَلُکُنَّ يَداً؛ از ميان شما کسى زودتر به من ملحق مى شود که دستش از همه بلندتر باشد» همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) معناى اين سخن را نفهميدند و گمان کردند اشاره به همين عضو مخصوص است و گاه طول دست خود را با هم مقايسه مى کردند تا اين که «زينب بنت جحش» (همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله)) از دنيا رفت و نخستين کسى از همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود که به آن حضرت ملحق شد و او زنى بود که بسيار در راه خدا صدقه مى داد و کارهاى خير فراوانى مى کرد حتى وسايلى با دست خود مى ساخت و مى فروخت و بهاى آن را در راه خدا انفاق مى کرد اين جا بود که آن ها مراد پيامبر (صلي الله عليه و آله) را فهميدند. علامه شوشترى؛ بعد از نقل اين سخن در شرح نهج البلاغه خود از عايشه چنين نقل مى کند که زينب (بنت جحش) به مقامى رسيد که هيچ کس به آن نرسيد؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او بشارت داد که به زودى به وى ملحق مى شود و در بهشت نيز همسر آن حضرت خواهد بود. مرحوم «مغنية» تفسير ديگرى براى اين گفتار گران بهاى مولا (عليه السلام) بيان کرده و «يَد قَصيره» را اشاره به جهاد در راه خدا و شهادت و امثال آن مى داند در حالى که اين تفسير مناسبتى با تعبير «يد» ندارد به خصوص اين که تعبير به «يد» در مورد بخشش در راه خدا در روايات ديگر نيز آمده است. اضافه بر اين، چنين تفسيرى سبب مى شود که «يد طويله» و «يد قصيره» با يکديگر هماهنگ نباشند در حالى که در تفسيرى که گفته شد و مرحوم سيد رضى نيز بعداً ذکر مى کند اين دو يد با يکديگر هماهنگ اند و هر دو به معناى بخشش نعمت اند. مرحوم سيد رضى در اين جا برخلاف روش معمولى خود، شرح نسبتآ مفصلى براى اين سخن آورده، مى گويد: «معناى اين کلام اين است که آنچه انسان از اموال خود در راه خير و نيکى انفاق مى کند هر چند کم باشد خدا پاداش بسيارى به او مى دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اين جا دو نعمت است که امام (عليه السلام) ميان نعمت پروردگار و نعمت انسان با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است؛ نعمت و بخشش از سوى بنده را کوتاه و آنچه را که از ناحيه خداوند است بلند شمرده و اين بدان علت است که نعمت خدا همواره چندين برابر نعمت مخلوق است، زيرا نعمت هاى الهى اصل و اساس تمام نعمت هاست؛ تمام نعمت ها به او بازمى گردد و از سوى او سرچشمه گرفته مى شود (حتى نعمتى که انسان آن را به ديگرى مى بخشد آن هم از سوى خداست و با توفيق الهى بذل و بخشش مى شود)»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: وَ مَعنى ذلِکَ أنَّ ما يُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِي سَبيلِ الْخَيْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ يَسيراً فَإنَّ اللهَ تَعالى يَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَيْهِ عَظيماً کَثيرآ وَ الْيَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَيْنِ فَفَرَّقَ (عليه السلام) بَيْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِّ تَعالى ذِکْرُهُ بِالْقَصيرَةِ وَ الطَّويلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصيرَةً وَ هذِهِ طَويلَةً لاِنَّ نِعَمِ اللهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلى نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافآ کَثيرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَيْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ).\nنکته اهميت صدقه و کمک به نيازمندان در اسلام تأکيد فراوانى که در آيات و روايات اسلامى بر انفاق در راه خدا و کمک به نيازمندان شده درباره کمتر چيزى ديده مى شود. اهميت اين مسئله به اندازه اى است که در قرآن مجيد هنگامى که به پرهيزکاران نويد بهشت برين را با وسعتى که به اندازه آسمانها و زمين است مى دهد اولين صفت آن ها را انفاق در هر حال مى شمارد، مى فرمايد: (وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ * الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)؛ «و شتاب کنيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى که وسعت آن، آسمانها و زمين است و براى پرهيزکاران آماده شده است * (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند؛ و خشم خود را فرو مى برند؛ و از (خطاى) مردم درمى گذرند و خدا نيکوکاران را دوست دارد». در جاى ديگر به کسانى که آشکارا و پنهان در راه خدا انفاق مى کنند وعده مى دهد که هيچ ترس و اندوهى (در قيامت) در برابر عذاب هاى الهى نخواهند داشت: (الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)؛ «آن ها که اموال خود را، شب يا روز، پنهان ياآشکار، انفاق مى کنند، مزدشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛ نه ترسى بر آن هاست و نه اندوهگين مى شوند». مرحوم کلينى در کتاب کافى در آغاز جلد چهارم، چندين باب با روايات بسيار درباره اهميت صدقه و اين که تأثير عميقى در دفع بلا دارد و موجب\nافزايش و برکت اموال مى شود ذکر مى کند از جمله از امام باقر (عليه السلام) نقل مى کند: «الْبِرُّ وَ الصَّدَقَهُ يَنْفِيانِ الْفَقْرَ وَ يَزيدانِ فِي الْعُمْرِ وَ يَدْفَعانِ تِسْعينَ ميتَةَ السّوءِ؛ نيکى و صدقه فقر را از انسان دور مى کند و سبب طول عمر مى شود و نود (و در بعضى از نسخه ها هفتاد) نوع مرگ بد را دور مى سازد». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است که فرمود: «وَ لاَنْ اَعُولَ أهْلَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ أُشْبِعُ جَوْعَتَهُمْ وَ أکْسُوَ عَوْرَتَهُمْ وَ أکُفَّ وُجُوهَهُمْ عَنِ النّاسِ أحَبُّ إلَيَّ مِنْ أنْ اَحُجَّ حَجَّةً وَ حَجَّةً وَ حَجَّةً حَتَّى انْتَهى إلى عَشْرٍ وَ عَشْرٍ وَ عَشْرٍ وَ مِثْلَها وَ مِثْلَها حَتَّى انْتَهى إلى سَبْعينَ؛ اگر خانواده اى از مسلمانان را که فقيرند تکفل کنم، گرسنگى آن ها را برطرف سازم، برهنگان آن ها را بپوشانم و آن ها را از اين که دست نياز به سوى مردم دراز کنند بازدارم براى من محبوب تر از آن است که يک حج و يک حج و يک حج ـ و همچنان ادامه داد تا ـ ده حج و ده حج و ده حج ـ تا به هفتاد حج رسيد ـ به جا آورم». احاديث در اين زمينه بسيار است. با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) اين سخن را پايان مى دهيم، فرمود، «بَکِّرُوا فِي الصَّدَقَةِ وَ ارْغَبُوا فِيها فَما مِنْ مُؤْمِنٍ يَتَصَدَّقُ بِصَدَقَةٍ يُريدُ بِها ما عِنْدَاللهِ لِيَدْفَعَ اللهُ بِها عَنْهُ شَرَّ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَى الاْرْضِ في ذلِکَ الْيَوْمِ إلّا وَقاهُ اللهُ شَرَّ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَى الاْرْضِ في ذلِکَ الْيَوْمِ؛ صبحگاهان صدقه دهيد و به آن علاقه مند باشيد. هيچ مؤمنى نيست که براى خدا به نيازمند صدقه دهد تا شر بلاهايى را که از آسمان به زمين نازل مى شود در آن روز از او باز دارد مگر اين که خداوند چنين خواهد کرد و اين شرور را از او دفع مى کند». ."
},
"233": {
"hekmat_number": 233,
"title": "حکمت 233",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1198",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (عليه السلام): لا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ، وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود: هرگز کسى را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر کسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و در جهاد با دشمن سستى مکن) زيرا دعوت کننده به مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است.",
"Interpretation": "آغازگر جنگ نباش! امام (عليه السلام) در اين سخن گهربار اندرز مهمى به فرزندش مى دهد، مى فرمايد: «هرگز کسى را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر کسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و در جهاد با دشمن سستى مکن) زيرا دعوت کننده به مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است»؛ (لا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ، وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ). «مبارزه» به معناى جنگ تن به تن است و «باغى» به معناى ستمگر و «مصروع» به معناى شکست خورده بر زمين افتاده است. شايد بعضى از شارحان چنين پنداشته اند که اين سخن اشاره به جنگ هاى تن به تن در بيرون از دايره جهاد است در حالى که هرگز چنين نيست. هرگاه کسى ما را در غير ميدان جهاد به مبارزه طلبد نه تنها پذيرش دعوت او مطلوب نيست بلکه حرام است، زيرا القاى نفس در تهلکه است تنها جايى که مى توان دعوت به مبارزه را پذيرفت ميدان جهاد است، زيرا در بسيارى از ميدان هاى جهاد در آغاز، جنگ هاى تن به تن انجام مى شد؛ کسى از لشکر دشمن بيرون مى آمد و مبارز مى طلبيد، ديگرى در برابر او قرار مى گرفت و سرانجام يکى از آن دو بر خاک مى افتاد. مسلمانان دستور داشتند آغازگر مبارزه در ميدان هاى جنگ نباشند؛ ولى در صورتى که کسى از لشکر دشمن در وسط ميدان قرار گرفت و مبارز طلبيد،\nسکوت در برابر او جايز نيست، زيرا چنين سکوتى مساوى با شکست به شمار مى آيد و مى دانيم که اميرمؤمنان (عليه السلام) بارها در ميدان هاى جنگ با دشمنان اسلام به مبارزه طلبيده شد و در برابر حريف خود قرار گرفت و او را از پاى درآورد که بارزترين نمونه آن ميدان جنگ خندق و قرار گرفتن در مقابل «عمرو بن عبدود» است، زيرا او بارها در وسط ميدان مبارز طلبيد و هيچ کس جرأت نکرد در مقابل او ظاهر شود و اميرمؤمنان (عليه السلام) بارها از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) تقاضا کرد که اجازه دهد در برابر او قرار گيرد و پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى اين که ديگران را آزمايش کند رخصت نمى داد؛ ولى آخرين بار اجازه داد و آن حضرت در برابر عمرو قرار گرفت و با مبارزه اى قهرمانانه او را بر خاک افکند و پيامبر (صلي الله عليه و آله) حديث معروف «لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ؛ ضربه اى که على در روز خندق (بر پيکر عمرو بن عبدود) وارد کرد از عبادت جن و انس بالاتر است» را بيان فرمود.\nنکته جنگ هاى تن به تن در تاريخ آنچه در حديث پربار مورد بحث آمده اشاره به جنگ هاى تن به تنى است که در ميدان هاى جهاد انجام مى شد و در واقع ضرورتى اجتناب ناپذير بود و گاه اين جنگ ها از جنگ هاى مغلوبه که همه لشکريان دو طرف به پيکار مى پرداختند جلوگيرى مى کرد، همان گونه که در نبرد عظيم خندق اين اتفاق افتاد که با کشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ تن به تن با اميرمؤمنان على (عليه السلام) روحيه دشمن شکست خورد و با عوامل ديگرى از قبيل طوفان همراه شد و لشکر عظيم قريش از ميدان عقب نشينى کردند.\nولى در تاريخ اروپا جنگ هاى تن به تن به صورت بسيار زشتى انجام مى گرفت به اين معنا که دو نفر که با هم خصومت داشتند به جاى استفاده از راه هاى معقول حل اختلاف، يکديگر را به مبارزه فرامى خواندند و با استفاده از سلاح هاى مرگبار به يکديگر حمله مى کردند و هنگامى که مبارزه آن ها تمام مى گشت که يکى از آن دو کشته مى شد. آنچه در ذيل مى خوانيد عصاره اى است که از سه دائرة المعارف معروف غربى گرفته شده است: مبارزه تن به تن يا همان دوئل، واژه اى است که از زبان لاتين گرفته شده است به اين شکل که دو تن که با يکديگر خصومت داشتند با استفاده از شمشير و يا اسلحه اى مرگبار به مبارزه برمى خاستند. اين عمل در ابتدا در قرون وسطى و در اروپاى شرقى مرسوم بود و حتى گفته شده است که به دوران قبل از مسيح بازمى گردد. بعد از مدتى اين عمل از سوى دادگاه جنبه قانونى يافت و به عنوان وسيله اى براى رفع خصومت معرفى شد و در مواردى دادگاه حکم به انجام دوئل مى کرد. در زمان چارلز نهم در فرانسه انجام اين عمل تا جايى شدت يافت که او براى کنترل آن، در سال 1566 مجازات اعدام را براى کسانى که دست به اين عمل مى زدند مقرر کرد. با اين وجود در تواريخ نوشته شده است که بعداً در زمان لوئى چهارم در فرانسه در عرض هجده سال بيش از چهار هزار نفر در نبرد تن به تن کشته شدند و يا در زمان لوئى سيزدهم تعداد کشتگان در عرض بيست سال به هشت هزار نفر بالغ شد. دامنه اين نوع نبرد تا جايى گسترش يافته بود که به محض کوچک ترين توهين و يا صرف احتمال وجود توهين، فردى که مورد اهانت قرار گرفته بود زمان و مکان دوئل را تعيين مى کرد و انجام اين عمل نوعى دفاع از آبرو و حفظ شرافت تلقى مى شد و حتى گفته شده که همه افراد به انجام\nدادن اين کار مجاز بودند و فقط زنان، افراد زير بيست سال و يا بالاتر از شصت سال و يا کسانى که بيمارى داشتند از اين عموميت مستثنا بودند. با وجود اين همواره در جواز اين عمل بحث بود و آن را مخالف قوانين مى دانستند و سرانجام در اوايل قرن بيستم ممنوعيت جهانى آن اعلام شد و يکى از عوامل ممنوعيت آن را افول طبقه اشراف دانسته اند، زيرا دوئل غالبآ در ميان آن ها و به اصطلاح، براى حمايت از آبرو و شرافت خانوادگى انجام مى شد. نوع ديگرى از دوئل نيز وجود داشت که محدود به خصومت هاى شخصى نبود و در جنگ ها و نبردها به شکل مبارزه تن به تن نمودار مى شد و حتى در کتب تاريخ اثراتى از آن در سده هفتم پيش از ميلاد به چشم مى خورد و نبردهاى شواليه ها و يا به مبارزه طلبيدن هاى مرسوم در نبردهاى اسلامى از اين قبيل بود. امروزه اين نوع نبرد در ميادين جنگ منسوخ شده و سلاح هاى کشتار جمعى جايگزين آن گرديده است.\n."
},
"234": {
"hekmat_number": 234,
"title": "حکمت 234",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1199",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَ الْجُبْنُ، وَ الْبُخْلُ؛ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خصلت هاى نيک زنان، خصلت هاى بد مردان است (اين خصلت ها عبارت اند از:) تکبر و ترس و بخل (زيرا) هنگامى که زن متکبر باشد بيگانه را به خود راه نمى دهد و اگر بخيل باشد مال خود و همسرش را حفظ مى کند و اگر ترسو باشد از هر چيزى که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مى ترسد (و از آن فاصله مى گيرد).",
"Interpretation": "تفاوت صفات مردان و زنان امام (عليه السلام) در اين کلام پربار به نکاتى از تفاوت فضايل اخلاقى در زن و مرد اشاره مى کند، مى فرمايد: «خصلت هاى نيک زنان، خصلت هاى بد مردان است (اين خصلت ها عبارت اند از:) تکبر و ترس و بخل (زيرا) هنگامى که زن متکبر باشد بيگانه را به خود راه نمى دهد و اگر بخيل باشد مال خود و همسرش را حفظ مى کند و اگر ترسو باشد از هر چيزى که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزندمى ترسد (و از آن فاصله مى گيرد)»؛ (خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَ الْجُبْنُ، وَ الْبُخْلُ؛ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا). «خيار» به معناى بهترين ها و «شرار» به معناى بدترين هاست. «زَهْو» به معناى تکبر و «فَرِقَت» از ريشه «فَرَق» (بر وزن ورق) به معناى ترس است. آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى فرموده امورى براى حفظ عفت زن و دور نگه داشتن او از تعرض مردان آلوده و حفظ جايگاه او در خانواده است. روشن است که اگر زن در برابر مردان بيگانه تواضع و فروتنى کند ممکن است در او طمع ورزند، همچنين اگر به اصطلاح، نترس باشد و به جاهاى خطرناک و يا بيابان هاى دوردست و خالى از سکنه برود و يا در شب هاى تاريک تنهايى\nبيرون برود و يا دعوت افراد مشکوک را براى سوار شدن به اتومبيل و مجالس مختلف آن ها بپذيرد، ممکن است در معرض خطرات ناموسى قرار گيرد. اين جاست که ترس براى او فضيلت خواهد شد و پاسدار و نگاهبان عفت اوست. همچنين اگر زن درباره هزينه کردن اموال شوهر بخيل باشد مى تواند حافظ و نگاهبان ثروت او گردد؛ اما به عکس اگر دست بذل و بخشش او گشاده گردد ممکن است اموال شوهر و حتى اموال خودش را در مدت کوتاهى بر باد دهد و همين امر سبب اختلاف او با همسرش گردد و منجر به حوادثى شود که بسيار ناخوشايند است. اين صفاتِ به ظاهر مذموم ضعف هايى را جبران مى کند که در بسيارى از زنان هست؛ جاذبه جنسى در برابر نامحرمان نقطه ضعفى براى او محسوب مى شود که تکبر آن را جبران مى کند و ضعف جسمانى در برابر مهاجمان بيگانه نقطه ضعفى است که ترس جبران کننده آن است و موقعيت آسيب پذير او در امانت دارى خانه چيزى است که بخل آن را جبران مى کند. بديهى است که آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى بيان فرموده به صورت مطلق و فراگير نيست، به بيان ديگر منظور امام (عليه السلام) اين نيست که در همه جا متکبر، يا ترسو و يا بخيل باشد، منظور مواردى است که نداشتن اين صفات، به عفت يا امانت او لطمه مى زند و گرنه زنان نبايد در برابر بستگان، محرمان و دوستان زن خود تکبر ورزند يا از همه چيز حتى سايه خود بترسند يا در بخشش از اموال خود بخل به خرج دهند. در حالات فاطمه زهرا (عليها السلام) مى خوانيم که او در پايان جنگ احد به ميدان آمد و پيشانى و دهان پدر بزرگوارش را از خون شست و يا در شب زفاف پيراهن عروسى خود را به سائل بخشيد و همچنين دختر شجاعش زينب کبرى (عليها السلام) در کوفه و شام خطبه هايى خواند که پشت دشمنان را به لرزه درآورد و پايه هاى کاخ آن ها را متزلزل ساخت.\nنيز روشن است که آنچه امام (عليه السلام) فرموده شامل تمام صفات فضيلت نمى شود؛ صفات برجسته بسيارى وجود دارد که در زن و مرد يکسان است؛ مانند تقوا و پرهيزکارى، عبادات و اطاعات، امر به معروف و نهى از منکر، عشق و علاقه به علم، محبت به زيردستان و امثال آن ها. اين نکته نيز قابل توجه است که ممکن است صفات مورد بحث، در زنى وجود نداشته باشد که بايد به صورتى که گفته شد براى خود فراهم سازد و در پناه آن ها عفت خويش را حفظ کند تا از شر مردان هوس باز در امان بماند و نيز حافظ اموال خود و همسرش باشد. مرحوم کمره اى مطابق معمول، اين کلام نورانى را به نظم ترجمه کرده است: آنچه در زن بود خجسته خصال *** برشمر بدترين صفات رجال زنِ با کبر «خودنگه دار» است *** ندهد بر مراد غير مجال چون که باشد بخيل حفظ کند *** مال خود را و شوى در هر حال گر بترسد، به خانه پابند است *** چون هراسد ز سوى استقبال"
},
"235": {
"hekmat_number": 235,
"title": "حکمت 235",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1200",
"arabic_text": "وَ قِيلَ لَهُ: صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ، فَقِيلَ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) درخواست شد: عاقل را براى ما توصيف کن. امام (عليه السلام) فرمود: عاقل کسى است که هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد. گفته شد: جاهل را توصيف بفرما. فرمود: توصيف کردم. مرحوم سيد رضى مى گويد: «منظور امام (عليه السلام) اين است که جاهل کسى است که هرچيزى را در جاى خود قرار نمى دهد، بنابراين ترک وصف جاهل خود صفت او محسوب مى شود، زيرا برخلاف وصف عاقل است»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: يَعْني أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذي لا يَضَعُ الشَّىْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ).",
"Interpretation": "عاقل کيست؟ «خدمت امام (عليه السلام) عرض شد: عاقل را براى ما توصيف کن. فرمود: عاقل کسى است که هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد. گفته شد: جاهل را توصيف بفرما. فرمود: توصيف کردم»؛ (وَ قِيلَ لَهُ: صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقال (عليه السلام): هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِيلَ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ، فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ). «مرحوم سيد رضى (در ذيل اين کلام) مى گويد: منظور امام (عليه السلام) اين است که جاهل کسى است که هر چيزى را در جاى خود قرار نمى دهد، بنابراين ترک وصف جاهل خود صفت او محسوب مى شود، زيرا برخلاف وصف عاقل است»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: يَعْني أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذي لا يَضَعُ الشَّىْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ). امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه در عبارتى کوتاه و پرمعنا در واقع تمام اوصاف عاقل و جاهل را خلاصه کرده است؛ عاقل کسى است که درباره هر چيز مى انديشد و محل مناسب آن را بررسى مى کند و سپس آن را در محل مناسب قرار مى دهد؛ مثلاً اگر رئيس اداره يا رئيس حکومت است شايستگى هاى افراد را در نظر مى گيرد و هر کدام را در محل لايق خود قرار مى دهد يا مثلاً اگر مى خواهد سخنرانى کند، مطالب را چنان تنظيم مى کند که مقدمه در جايگاه خود، شرح مطالب در جاى خود و نتيجه گيرى پايانى سخن نيز در جاى خود باشد.\nاگر عبادتى انجام مى دهد، اجزا و شرايط و واجبات و مستحبات آن را هر کدام در جاى خود به جا مى آورد. اگر طبيب است و مى خواهد بيمارى را درمان کند مراحل مختلف درمان را به دقت در نظر مى گيرد و هر دارو و درمانى را در جاى خود قرار مى دهد و اگر مى خواهد اموال زکات و بيت المال را تقسيم کند نياز افراد و گروه ها را در نظر مى گيرد و به هرکدام به اندازه نيازش مى پردازد. حتى اگر مى خواهد مجازات کند، با توجه به اين که مجازات نيز درجات و مراحلى دارد، هر مرحله را در جايگاه خود قرار مى دهد تا نتيجه مطلوب عايد شود. آرى، عاقل مى انديشد و اندازه گيرى مى کند و تدبير مى نمايد و نظم هر کار را رعايت مى کند. تعبير «رُشد» نيز در قرآن مجيد در مورد دادن اموال يتيمان به آنان، نيز مى تواند اشاره اى به همين معنا باشد؛ يعنى يتيم به مرحله اى برسد که بتواند در مسائل مالى هر چيز را در جايگاه مناسب قرار دهد. به عکس جاهل، که هيچ يک از اين امور را رعايت نمى کند؛ در جايى که بايد نرمش نشان دهد شدت عمل به کار مى گيرد و به عکس در جاى شدت عمل نرمش نشان مى دهد، افراد را در جايگاه خود قرار نمى دهد، حقوق را متناسب تقسيم نمى کند، واجبات و مستحبات شرع را به طور صحيح در جايگاه اصلى قرار نمى دهد و همين امر باعث شکست او در همه زمينه هاست. روايات ديگرى در زمينه توصيف عقل يا عاقل از معصومان (عليهم السلام) نقل شده که با آنچه در اين کلام نورانى آمده هماهنگ است؛ از جمله در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «الْعَقْلُ أنَّکَ تَقْتَصِدُ فَلا تُسْرِفُ وَ تَعِدُ فَلا تُخْلِفُ وَإذا غَضِبْتَ حَلُمْتَ؛ عقل آن است که ميانه روى را انتخاب کنى و اسراف ننمايى و هرگاه وعده مى دهى تخلف نکنى و به هنگام غضب، حلم و بردبارى نمايى». در حديث ديگرى در همان کتاب از آن حضرت مى خوانيم: «النُّفُوسُ طَلِقَةٌ لکِنَّ أيْدِي الْعُقُولِ تُمْسِکُ أعِنَّتَها عَنِ النُّحُوسِ؛ نفوس آدميان آزاد است؛ ولى دست هاى عقل زمام آن را گرفته و از چموشى و سرکشى بازمى دارد». نيز در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «إنَّمَا الْعَقْلُ التَّجَنُّبُ مِنَ الاْثْمِ وَ النَّظَرُ فِي الْعَواقِبِ وَ الاْخْذُ بِالْحَزْمِ؛ عقل، تنها پرهيز از گناه و نگاه کردن در عواقب امور و رعايت احتياط در کارهاست». جالب اين که امام (عليه السلام) در کلام حکيمانه 437 عدالت را نيز به چيزى شبيه آنچه درباره عقل فرمود وصف کرده است، مى فرمايد: «الْعَدْلُ يَضَعُ الاْمُورَ مَواضِعَهَا؛ عدل هر چيزى را در جايگاه خود قرار مى دهد». و به يقين هر عاقلى عادل است و هر عادلى بايد عاقل باشد. در عهدنامه مالک اشتر نيز امام (عليه السلام) به او دستور مى دهد: «فَضَعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أوْقِعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْقِعَهُ؛ هر چيز را در جايگاه خود قرار ده و هر امرى را در محل مناسب آن». و اين، هم امر به عدالت است و هم رعايت عقل و تدبير. ابن ابى الحديد در اين جا براى اين که کلام امام (عليه السلام) را تبيين سازد ضرب المثلى نقل مى کند که به پندار خود شبيه کلام امام (عليه السلام) است ولى ضرب المثل گفته شده، در برابر گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) بسيار نامناسب است. ."
},
"236": {
"hekmat_number": 236,
"title": "حکمت 236",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1201",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ وَ اللَّهِ لَدُنْيَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! اين دنياى شما در نظر من از استخوان خنزيرى که در دست شخص جذامى باشد پست تر است!",
"Interpretation": "پستى دنيا در نظر امام (عليه السلام) حضرت على (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنيا نشان داده است، مى فرمايد: «به خدا سوگند! اين دنياى شما در نظر من از استخوان خنزيرى که در دست شخص جذامى باشد پست تر است»؛ (وَ اللَّهِ لَدُنْيَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ). «عِراق» با کسره و ضمه عين، جمع «عَرق» (بر وزن فرق) به معناى استخوانى است که گوشت آن را کنده باشند. امام (عليه السلام) با اين تشبيه، رساترين تعبير را در مورد تنفرش از زرق و برق دنيا ذکر کرده است. استخوان بى گوشت ارزشى ندارد به ويژه اگر استخوان حيوان نجس العين مانند خنزير باشد و به خصوص اگر در دست انسان بيمار مبتلا به جذام باشد که همه از وى فرار مى کنند! سوگندى که در آغاز اين سخن آمده و تعبير «دنياکم» (دنياى شما) مطلب را روشن تر مى سازد. ابن ابى الحديد در شرح اين کلام مى گويد: به جانم سوگند! که حضرت در اين گفتارش صادق است و هميشه صدق و راستى پيشه وى بود و کسى که در سيره و روش زندگى او در آن زمان که در مقام ولايت ظاهرى بود و آن زمان که در کنار قرار داشت بنگرد صحت اين کلام را درمى يابد (چرا که او در هر دو حالت در نهايت بى اعتنايى به دنيا بود). امام (عليه السلام) در طول عباراتى که در نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بى اعتنايى خود را به مقامات دنيوى و مواهب آن با تعبيرات مختلفى بيان کرده که هر کدام از ديگرى گوياتر و فصيح تر است. در خطبه «شقشقيه» چنين بيان فرمود: «وَ لأَلْفَيْتُمْ دُنْياکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ» (اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهايش مى ساختم و در آن هنگام) درمى يافتيد که ارزش اين دنياى شما در نظر من از آب بينى بز کمتر است. در خطبه 224 آمده است که مى فرمايد: «وَ إنَّ دُنْياکُمْ عِنْدي لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ تَقْضِمُها؛ اين دنياى (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جويده اى که در دهان ملخى باشد خوارتر و بى ارزش تر است. در مقدمه خطبه 33 خوانديم که ابن عباس مى گويد: در منطقه «ذى قار» خدمت امام (عليه السلام) رسيدم در حالى که پارگى کفش خود را مى دوخت، حضرت رو به من کرد و گفت: قيمت اين کفش چقدر است؟ من عرض کردم: قيمتى ندارد. فرمود: «وَ اللهِ لَهِيَ أحَبُّ اِلَيَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلّا أنْ أُقِيمَ حَقّاً أوْ أدْفَعَ باطِلاً؛ به خدا قسم! اين کفش بى ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروايى بر شماست مگر اين که با اين حکومت حقى را به پا دارم يا باطلى را دفع کنم». تعبيرات ديگرى از اين قبيل هست که همه حاکى از بى اعتنايى و عدم وابستگى آن امام بزرگوار به مواهب مادى دنياست. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار حديث بسيار مشروحى درباره فضايل اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده که در پايان آن به حوادث ايام شهادت آن حضرت اشاره شده است؛ وى نقل مى کند: «يک روز پيش از آن که امام (عليه السلام) به شهادت برسد مردم به عيادت آن حضرت آمدند و اين در حالتى بود که حقوق آن ها را از\nبيت المال پرداخته بود و چيزى از دنياى آن ها را براى خود انتخاب نکرده بود «وَ لَمْ يَتَناوَلْ مِنْ بَيْتِ مالِ الْمُسْلِمينَ ما يُساوي عِقالاً وَ لَمْ يَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلّا قَدْرَ الْبُلْغَةِ؛ و در حالى بود که از بيت المال مسلمانان حتى به اندازه يک عقال (پاى بند) شتر براى خود برنداشته بود و از اموالى که خودش (با زحمت فراوان) فراهم مى ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده مى کرد». و همه حاضران گواهى دادند که دورترين مردم از آن حضرت همچون نزديک ترين مردم به آن حضرت بود (و هيچ گونه تفاوتى در ميان نزديکان و افراد دور يا بيگانه نمى گذاشت)». اين نشان مى دهد که اگر اميرمؤمنان (عليه السلام) سخنى درباره پستى دنيا مى گويد عملش نيز کاملاً با آن هماهنگ است."
},
"237": {
"hekmat_number": 237,
"title": "حکمت 237",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1202",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الأَحْرَارِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت و ميل (به بهشت) پرستش کردند، اين عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستيدند و اين عبادت بردگان است و جمعى ديگر خدا را براى شکر نعمت ها (و اين که شايسته عبادت است) پرستيدند، اين عبادت آزادگان است.",
"Interpretation": "عبادت آزادگان و احرار اين کلام نورانى انگيزه هاى عبادت عابدان را با ذکر سلسله مراتب آن ها دربر دارد، مولاى متقيان (عليه السلام) مى فرمايد: «گروهى خدا را از روى رغبت و ميل (به بهشت) پرستش کردند، اين عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستيدند و اين عبادت بردگان است و جمعى ديگر خدا را براى شکر نعمت ها (و اين که شايسته عبادت است) پرستيدند، اين عبادت آزادگان است»؛ (إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الأَحْرَارِ). امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه انگيزه هاى عبادت را به صورت بسيار لطيف، زيبا و دقيق بيان فرموده و مردم را به سه گروه تقسيم مى کند: گروه اوّل کسانى هستند که شوق بهشت و عشق به حور و قصور و مواهب ديگر بهشتى آن ها را به سوى عبادت پروردگار دعوت مى کند، گر چه عبادت اين ها برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان پنداشته اند صحيح است؛ ولى به يقين در حد اعلا نيست، زيرا کارشان شبيه تاجرانى است که سرمايه اى را به بازار مى برند تا چيز بهتر و بيشتر به دست آورند. گروه دوم کسانى هستند که ترس از آتش دوزخ و عذاب هاى جانکاه آن، ايشان را وادار به اطاعت و عبادت پروردگار مى کند. عبادت اين گروه نيز گر چه ـ\nهمان گونه که خواهد آمد ـ صحيح است؛ ولى اين هم در حد اعلا نيست، زيرا کار آن ها شبيه غلامانى است که از ترس تازيانه مولا انجام وظيفه مى کنند. اما گروه سوم کسانى هستند که سطح فکر و معرفت و اخلاصشان برتر از اين است که عشق به نعمت هاى بهشتى و وحشت از عذاب هاى دوزخى آن ها را به عبادت پروردگار وادارد، بلکه محبت پروردگار و شکر نعمت هاى او و عشق به قرب حق، آن ها را به عبادت جذب مى کند. اين برترين انگيزه عبادت است و اين عبادت آزادگان است؛ آزادگان از عشق به جنت و ترس از نار. شبيه اين معنا به صورت ديگرى طبق روايتى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده از آن حضرت نقل شده، مى فرمايد: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لا طَمَعاً فِي جَنَّتِکَ لَکِنْ وَ جَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک؛ (خداوندا!) من تو را از ترس دوزخت پرستش نکردم و نه به دليل طمع در بهشت تو؛ ولى تو را شايسته عبادت ديدم و پرستيدم». در حديث ديگرى از آن حضرت اين تقسيم هاى سه گانه به تعبير ديگرى نقل شده و در آخر آن آمده است: «لَکِنِّي أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّوَجَلَّ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْکِرَامِ وَ هُوَ الأَمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ (وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ)؛ ولى من او را به دليل عشق به آن ذات پاک مى پرستم و اين عبادت بزرگواران است که سبب آرامش و امنيت در روز جزاست، زيرا خداى متعال مى فرمايد: آن ها از وحشت آن روز در امان اند». نکته انگيزه هاى عبادت شک نيست که عبادت نياز به قصد قربت دارد؛ يعنى بايد انگيزه هاى آن الهى باشد و خلوص از هر گونه ريا و قصد غير خدا نيز لازم است.\nفقها فرموده اند: اگر کسى وضو مى گيرد، هم به نيت اطاعت فرمان خدا و هم براى اين که به وسيله آب خنک بدن او خنک شود، وضوى او خالى از اشکال نيست چرا که انگيزه مشترکى بين قصد قربت و قصد برودت آب داشته است. البته اگر قصد اصلى قربت است که در هر حال وضو را براى نماز مى گيرد؛ ولى قصدهاى تبعى هم در کار باشد، ضررى نمى زند. در اين جا سؤال پيش مى آيد که آيا به جا آوردن عبادات براى رسيدن به پاداش بهشت و نعمت هاى آن و حور و قصورجنت با قصد قربت سازگاراست؟ همچنين انجام آن براى ترس از آتش دوزخ و عذاب هاى آن واقعاً خالصانه است؟ در زمينه آثار دنيوى و مواهب مادى، خواندن نماز باران براى رفع خشکسالى يا نماز شب براى وسعت روزى و امثال آن نيز قابل پرسش است که چگونه اين گونه نيات با قصد قربت سازگار است؟ پاسخ همه اين پرسش ها يک چيز است و آن اين که آنچه انسان از خدا بخواهد عين قربت است و به تعبير ديگر، پاداش هاى بهشتى و نجات از عذاب دوزخ يا پاداش هاى مادى دنيوى از قبيل داعى بر داعى يعنى انگيزه اى است براى قصد قربت، زيرا عبادت کننده مى داند که اگر نيت قربت نداشته باشد اين امور حاصل نمى شود. به همين دليل در سرتاسر قرآن مجيد براى تشويق مؤمنان به اطاعت پروردگار و تقرب به او سخن از نعمت هاى بهشتى به ميان آمده و براى نهى از مخالفت، سخن از عذاب هاى دوزخ. اگر اين امور با قصد قربت مخالفت داشت، هرگز در قرآن مجيد آن هم به صورت بسيار گسترده مطرح نمى شد. همچنين مسئله نماز باران و مانند آن در احاديث اسلامى وارد شده و معصومان (عليهم السلام) به آن تشويق کرده اند. اگر با قصد قربت منافات داشت امکان نداشت تشويق کنند. نيز پاداش هاى مادى براى برپاداشتن نماز شب يا خواندن\nسوره هاى مختلف قرآن يا دعاهايى براى آزادى زندانيان و شفاى بيماران همه دليل بر اين است که آنچه از خدا خواسته شود، هر چند داعى بر آن رسيدن به مواهب مادى باشد با قصد قربت منافات ندارد. البته شکى نيست که اگر انسان به مقامى از ايمان و اخلاص برسد که عبادت پروردگار را تنها براى اداى شکر و شايستگى حق براى عبادت به جاى آورد و حتى عشق به نعمت هاى بهشتى و ترس از آتش دوزخ و رسيدن به مواهب دنيوى را رها سازد، عبادتى در حد بسيار اعلا انجام داده است؛ ولى اين بدان معنا نيست که اگر طمع در جنت و خوف از عذاب يا رسيدن به مواهب مادى دنيا انگيزه رفتن به در خانه خدا شود و همه را از او بخواهد با اخلاص نيت مخالفت داشته باشد، از اين رو در آيات قرآن در کنار (جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ)؛ «باغ هايى از بهشت که نهرها از کنار درختانش عبور مى کند» تعبير (وَ رِضْوَانٌ مِّنَ اللهِ أَکْبَرُ)؛ «خشنودى و رضايت خداوند (از همه) برتر است» نيز آمده در آن جا که مى فرمايد: (وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ مَسَاکِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوَانٌ مِّنَ اللهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)؛ «خداوند به مردان و زنان باايمان، باغ هاى بهشتى وعده داده که نهرها از پاى درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و (همچنين قصرها و) خانه هاى پاکيزه در باغ هاى جاودان بهشتى (به آن ها وعده داده است)؛ و خشنودى خدا (از همه اين ها) برتر است؛ و اين، همان رستگارى و پيروزى بزرگ است». چه خوب است که انسان افق فکر و معرفت خود را چنان بالا برد که از عبادات و مناجات هاى خود غير او را نخواهد، همان گونه که در مناجات هشتم از مناجات هاى پانزده گانه امام سجاد (عليه السلام) وارد شده است که به پيشگاه خدا عرضه\nمى دارد: «فَأَنْتَ لا غَيْرُکَ مُرَادِي وَ لَکَ لا لِسِوَاکَ سَهَرِي وَ سُهَادِي وَ لِقَاوُکَ قُرَّةُ عَيْنِي وَ وَصْلُکَ مُنَى نَفْسِي وَ إِلَيْکَ شَوْقِي وَ فِي مَحَبَّتِکَ وَ لَهِي وَ إِلَى هَوَاکَ صَبَابَتِي وَ رِضَاکَ بُغْيَتِي... وَ قُرْبُکَ غَايَةُ سُوْلِي؛ تو مراد منى و غير تو مراد من نيست. شب زنده دارى و بيدارى ام فقط براى توست نه غير تو. ديدارت نور چشم من و وصل تو آرزوى من و به سوى تو شوق و اشتياق من است. در وادى محبت تو سرگشته و در هواى تو دلداده ام و خشنودى ات مقصد و مقصود من... و قرب تو منتهاى خواسته من است»."
},
"238": {
"hekmat_number": 238,
"title": "حکمت 238",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1203",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لا بُدَّ مِنْهَا!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تمام وجود زن (زنان تربيت نايافته) شرّ است و بدترين چيزى که در اوست اين است که از وجودش چاره اى نيست.",
"Interpretation": "زنان تربيت نايافته امام (عليه السلام) به مشکلات موجود در گروهى از زنان اشاره کرده، مى فرمايد: «تمام وجود زن شرّ است و بدترين چيزى که در اوست اين است که از وجودش چاره اى نيست»؛ (أَلْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لابُدَّ مِنْهَا!). روشن است که منظور امام (عليه السلام) در اين کلام تمام زنان نيستند زيرا زنان برجسته در اسلام فراوان بوده اند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، امام و ساير ائمه : براى آن ها احترام فراوان قائل بودند. حديث معروف رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) که مى فرمود:«حُبِّبَبْ إلَيَّمِنَ الدُّنْياثَلاثٌ: النِّساءُ وَ الطِّيْبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْني فِي الصَّلاةِ؛ سه چيز از دنياى شما محبوب من است: بوى خوش و زنان و نور چشمانم نماز است» شاهد گوياى اين مطلب است. افزون بر اين، قرآن مجيد بسيارى از زنان را مدح کرده است؛ مثلا مى فرمايد: (مَنْ عَمِلَ صَالِحآ مِّنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ)؛ «هر کس کار شايسته اى انجام دهد خواه مرد باشد يا زن در حالى که مؤمن است به طور مسلّم او را حيات پاکيزه اى مى بخشيم؛ و پاداش آن ها را مطابق بهترين اعمالى که انجام مى دادند، خواهيم داد». در حديث معروفى که در تفسير نور الثقلين آمده مى خوانيم: هنگامى که اسماء بنت عميس با همسرش جعفر بن ابى طالب از حبشه آمد بر زنان پيغمبر وارد شد و از آن ها سؤال کرد: آيا چيزى از قرآن درباره اهميت زنان آمده است؟ آن ها گفتند: نه. اسماء بى درنگ نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمد، عرض کرد: اى رسول خدا! زنان در نااميدى و خسارت اند، فرمود: چرا؟ عرض کرد: زيرا درباره آن ها خوبى هايى که درباره مردان گفته مى شود ذکر نمى گردد! (براى رفع اشتباه او) اين آيه نازل شد: (إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْقَانِتِينَ وَ الْقَانِتَاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقَاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِرَاتِ وَ الْخَاشِعِينَ وَ الْخَاشِعِينَ وَ الْخَاشِعَاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِمَاتِ وَ الْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَافِظَاتِ وَ الذَّاکِرِينَ اللهَ کَثِيرآ وَ الذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَّغْفِرَةً وَ أَجْرآ عَظِيمآ)؛ «به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باايمان و زنان باايمان، مردان مطيع (فرمان خدا) و زنان مطيع (فرمان خدا)، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکيبا و زنان صابر و شکيبا، مردان باخشوع و زنان باخشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاک دامن و زنان پاک دامن و مردانى که بسيار به ياد خدا هستند و زنانى که (خدا را بسيار) ياد مى کنند خداوند براى همه آنان آمرزش و پاداش عظيمى فراهم ساخته است». نيز قرآن بعضى از زنان را به عنوان الگو و اسوه حتى براى مردان قرار داده است: (وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلا لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَکَ بَيْتآ فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَ کُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ)؛ «و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام که گفت: پروردگارا! نزد خود براى من خانه اى در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار\nاو نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش و همچنين به مريم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در آن دميديم او کلمات پروردگار خويش و کتاب هايش را تصديق کرد و از مطيعان (فرمان خدا) بود». آرى، اين دو زن فداکار و باايمان و باتقوا در نوع خود سرمشق و اسوه اى براى مردان و زنان جهان شدند. هر چند قرآن مجيد در کنار اين دو زن سخن از دو زن ديگر ناصالح مى گويد که الگو براى کافران بوده اند: همسر نوح (عليه السلام) و همسر لوط (عليه السلام) که در کنار دو پيغمبر مى زيستند؛ اما از نورانيت وجود آن ها بهره نگرفتند و گمراه شدند و با کافران هم صدا گشتند. در اخبار اسلامى رواياتى که دوست داشتن زنان را نشانه ايمان يا از اخلاق انبيا مى شمرد فراوان است؛ در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «کُلَّما ازْدادَ الْعَبْدُ إيمانآ إزْدادَ حُبّآ لِلنِّساءِ؛ هر قدر بندگان خدا بر ايمانشان افزوده شود محبت زنان در قلوب آن ها فزونى مى يابد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «مِنْ أخْلاقِ الاْنْبِياءِ صَلّى آللهِ عَلَيْهِمْ حُبُّ النِّساءِ؛ يکى از اخلاق برجسته پيامبران دوست داشتن زنان است». خدماتى که اسلام به زنان کرده و آنان را از آن وضع جاهليت که معامله انسان با آن ها نمى شد، درآورده و شخصيت والاى انسانى به آن ها بخشيده بر همه روشن است. در عين حال مذمت هايى نيز درباره زنان در نهج البلاغه و ساير روايات\nاسلامى مى بينيم و اگر همه اين ها را در کنار هم بگذاريم نتيجه اين مى شود که گروهى از زنان مورد نکوهش اند و گروه ديگرى مورد ستايش و از آن جا که در طول تاريخ از وجود زن براى گمراه کردن مردان استفاده ابزارى فراوانى شده، در روايات اسلامى و نهج البلاغه درباره اين موضوع هشدار داده شده است. اين سخن در ميان دانشمندان معروف است که در هر پرونده جنايى پاى زنى در ميان است. در حالى که استفاده ابزارى از مردان کمتر شده است. اين نکته نيز شايان توجه است که بعضى از عبارات نهج البلاغه که در نکوهش زنان است بعد از داستان جنگ جمل که سردمدار آن يکى از همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود، وارد شده، جنگى که هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن داد و شکاف عظيمى در صفوف مسلمانان ايجاد کرد. دليل روشن اين مطلب خطبه 80 نهج البلاغه است که در طليعه آن آمده است: «مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عليه السلام) بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ حَرْبِ الْجَمَلِ، في ذَمِّ النِّساءِ بِبَيانِ نَقْصِهِنَّ؛ اين يکى از خطبه هاى امام (عليه السلام) است که آن را پس از جنگ جمل در نکوهش زنان ايراد فرموده است». بنابراين منظور آن حضرت زنانى از آن قبيل است. توضيحات بيشترى در اين زمينه در ذيل همان خطبه آمده است.\n."
},
"239": {
"hekmat_number": 239,
"title": "حکمت 239",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1204",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که از سستى اطاعت کند حقوق افراد را ضايع مى سازد و کسى که از سخن چين پيروى کند دوستان خود را از دست خواهد داد.",
"Interpretation": "نه سستى و نه پيروى از سخن چين امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود دو خصلت بد و آثار منفى آن ها را معرفى کرده، مى فرمايد: «آن کس که از سستى اطاعت کند حقوق افراد را ضايع مى سازد و کسى که از سخن چين پيروى کند دوستان خود را از دست خواهد داد»؛ (مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ). «توانى» از ماده «ونى» (بر وزن رمى) به معناى سستى کردن است. منظور امام (عليه السلام) از اطاعتِ «توانى» اين است که انسان در کارهاى خود تنبلى کند و تدبير و مديريت صحيح در کارهاى خود نداشته باشد. روشن است که سستى در انجام کارها در موقع مناسب هر کدام، سبب تراکم آن ها مى گردد و تراکم آن ها سبب ضايع شدن بخشى از آن مى شود. به يقين چنين کسى هم حق خالق را ضايع مى کند و هم حق مخلوق را که ساده ترين نمونه آن کاهل بودن در نماز است؛ کسى که نماز را به تأخير مى اندازد بسيار مى شود که آن را ضايع مى کند. در مورد حقوق مخلوق نيز همين گونه است؛ مثلاً شخصى کارمند يا اجير کسى شده که امورى را براى او انجام دهد. اگر تنبلى بر وجود او مستولى شود، به وقت سر کار نيايد، تا آخر وقت کار نکند و در اثناى وقت سستى به خرج دهد، حق کسانى را که او را استخدام کرده اند ضايع خواهد کرد. چنين افرادى حتى حق حيواناتى را هم که در اختيار او هستند و از آن ها\nبهره بردارى مى کند ضايع مى سازد؛ به موقع به آن ها استراحت نمى دهد، غذا و آب نمى رساند، از آن ها مراقبت هاى لازم را انجام نمى دهد، در نتيجه حق آن ها ضايع مى شود. منظور از «واشى» افراد سخن چين است که براى برهم زدن رابطه دوستان، خواه به دليل حسادت باشد يا دليل ديگر، نقطه ضعف هايى را از اين دوست به آن دوست منتقل مى کنند و بالعکس و در نتيجه آن دو را به يکديگر بدبين و از هم جدا مى سازند. ممکن است هر دو دوست نقطه ضعف هايى داشته باشند و آنچه سخن چين مى گويد مطابق واقع باشد و يا اين که دوستى درباره دوستش لغزشى پيدا کند و سخن نامناسبى در غياب او بگويد؛ ولى نقل کردن اين عيوب يا لغزش ها براى دوست ديگر که سبب سردى رابطه آن ها مى شود حرام و گناه است و اگر دروغ و تهمت باشد گناه مضاعفى خواهد بود. قرآن مجيد نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله) را از گوش دادن به گفتار سخن چينان و عيب جويان نهى کرده است، مى فرمايد: (وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَّهِينٍ * هَمَّازٍ مَّشَّاءٍ بِنَمِيمٍ)؛ «و از کسى که سوگند ياد مى کند و پست است اطاعت مکن. کسى که عيب جو وسخن چين است». رابطه اين دو جمله (مَنْ أطاعَ التَّواني ... وَ مَنْ أطاعَ الْواشي...) از اين نظر است که هر دو مربوط به رعايت حقوق است و انجام هر دو سبب تضييع حقوق مى گردد. اين دو موضوع در روايات ديگر معصومان (عليهم السلام) نيز بازتاب گسترده اى دارد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در يکى از دعاهايش از چند چيز به خدا پناه مى برد: از غم\nو اندوه و ناتوانى و تنبلى، عرضه مى دارد: «اللّهُمَّ إنّي أعُوذُ بِکَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْحُزْنِ وَ الْعَجْزِ وَ الْکَسَلِ». در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «مَنْ أطاعَ التَّوانِي أحاطَتْ بِهِ النَّدامَةُ؛ کسى که از سستى پيروى کند پشيمانى از هر سو او را احاطه خواهد کرد». امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «إيّاکَ وَ التَّوانِي فيما لا عُذْرَ لَکَ فيهِ فَإلَيْهِ يَلْجَأُ النّادِمُونَ؛ از سستى کردن در آن جا که عذرى ندارى بپرهيز که پناهگاه پشيمان هاست». در حديث ديگرى که در کتاب کافى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «إِنَّ الأَشْيَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَيْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامى که اشياء با يکديگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نيز به هم پيوستند وفرزند آن ها فقر بود». شاعر عرب نيز اين مضمون لطيف را در شعر زيباى خود منعکس کرده است مى گويد: إنَّ التَّوانِي أَنْکَحَ الْعَجْزَ بِنْتَهُ *** وَ ساقَ إلَيْها حينَ زَوَّجَها مَهْراً فِراشاً وَطِيئاً ثُمَّ قالَ لَها آتّکي قُصاراهُما لابُدَّ اَنْ يَلِدَا الْفَقْرا سستى و تنبلى دخترش را به ازدواج «عجز» درآورد و هنگامى که اقدام به ازدواج او کرد، مهرى براى او فرستاد. (آن مهر عبارت از) بسترى آماده بود و به دخترش گفت: بر آن تکيه کن و نتيجه کار آن دو اين مى شود که فرزندى به نام فقر به بار آورند. در مورد سخن چينى نيز روايات فراوانى وارد شده و درباره آن هشدار شديدى داده شده است. در حديثى در غررالحکم از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است: «إيّاکَ وَ النَّمِيمَةَ فَإنَّها تَزْرَعُ الضَّغينَةَ وَ تُبْعِدُ عَنِ اللهِ وَ النّاسِ؛ از سخن چينى بپرهيزکه بذرعداوت مى افشاند و انسان را از خدا و مردم دور مى سازد». «شهيد ثانى» در کتاب الغيبة مسندآ نقل کرده که امام صادق (عليه السلام) در پاسخ نامه «نجاشى» والى اهواز نوشت: «إِيَّاکَ وَ السُّعَاةَ وَ أَهْلَ النَّمَائِمِ فَلا يَلْتَزِقَنَّ بِکَ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لا يَرَاکَ اللَّهُ يَوْماً وَ لا لَيْلَةً وَ أَنْتَ تَقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفاً وَ لا عَدْلاً فَيَسْخَطَ اللَّهُ عَلَيْکَ وَ يَهْتِکَ سِتْرَکَ؛ از سخن چينان و اهل نميمه بپرهيز. نبايد احدى از آن ها به دستگاه تو راه يابند و مبادا خداوند تو را روز يا شبى ببيند که از آن ها سخنى مى پذيرى که سبب مى شود از تو خشمگين شود و پرده تو را بدرد». اين سخن را با حديث پر تأکيدى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم که فرمود: «أَ لا أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِيمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَايِبَ؛ آيا بدترين افراد شما را به شما معرفى نکنم؟ عرض کردند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آن هايى که پيوسته سخن چينى مى کنند و در ميان دوستان جدايى مى افکنند و براى بى گناهان عيب مى تراشند». بسيار مى شود که دوستان پى به خيانت سخن چين مى برند و با هم صلح و آشتى مى کنند و در اين ميان سخن چينِ بدبخت شرمسار مى شود و به گفته سعدى: کنند اين و آن خوش دگر باره دل *** وى اندر ميان شوربخت و خجل\n."
},
"240": {
"hekmat_number": 240,
"title": "حکمت 240",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1205",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ويرانى آن است. مرحوم سيد رضى مى گويد: «اين سخن از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز نقل شده است و جاى تعجب نيست که هر دو کلام مانند هم باشند، زيرا هر دو از يک محل سرچشمه گرفته و ريزش هر دو از يک دلو بوده است»؛ (قالَ الرَّضِيُّ: وَ يُروى هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) وَ لا عَجَبَ أَنْ يَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَليبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ).",
"Interpretation": "سنگ غصبى، خانه خرابت مى کند امام (عليه السلام) در اين سخن سرشار از حکمت، آينده شوم بناهايى را نشان مى دهد که با وسايل غصبى ساخته شوند، مى فرمايد: «سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ويرانى آن است»؛ (الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا). اشاره به اين که همان گونه که «رهن» و گروگان، سبب مى شود انسان، مطالباتش را وصول کند، سنگ غصبى هم سبب مى شود که ويرانى براى خانه وصول شود. مرحوم مغنية در کتاب فى ظلال نهج البلاغه در شرح اين کلام حکيمانه مى گويد: کسى که (از اموال ديگران) بنايى بنا کند يا چيزى در اختيار بگيرد يا بخورد يا بنوشد يا به هر صورتى، از اموال ديگران (بدون رضاى آن ها) بهره گيرد، سرانجام کارش وبال و خسران است، هر چند اين زيان پس از مدتى صورت گيرد و اگر کسى بپرسد: اين آسمان خراش هايى که از خون ملت هاى بى گناه بنا شده و محکم در جاى خود ايستاده و ويران نمى شود چگونه است؟ در پاسخ مى گوييم: اگر اين ها ويران نشود بناکننده هاى آن ها به زودى آن ها را ترک گفته و به قبور تاريک و متعفنى پناه مى برند... اضافه بر اين، بناى راسخ،\nهمان وجدان پاک و روح آرامى است که انسان با آن بدون هر گونه نگرانى زندگى مى کند (آيا بانيان آن ها چنين اند؟ قطعاً نيستند). مرحوم طبرسى در مجمع البيان از ابن عباس نقل مى کند: من از قرآن به خوبى استفاده کرده ام که ظلم و ستم خانه ها را ويران مى سازد. سپس به آيه شريفه سوره نمل تمسک مى کند که مى فرمايد: (فَتِلْکَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)؛ «اين خانه هاى آن هاست در حالى که به دليل ظلم و ستمشان فرو ريخته؛ و در اين نشانه روشنى است براى کسانى که آگاه اند». «مرحوم سيد رضى (در ذيل اين کلام شريف) مى گويد: اين سخن از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز نقل شده و جاى تعجب نيست که هر دو کلام مانند هم باشند؛ زيرا هر دو از يک محل سرچشمه گرفته و ريزش هر دو از يک دلو بوده است»؛ (قالَ الرَّضِيُّ: وَ يُروى هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) وَلا عَجَبَ أَنْ يَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَليبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ). «مُسْتَقى» به معناى محل سيراب شدن است و «قليب» (بر وزن صليب) به معناى چاه و در اين جا کنايه از سرچشمه است و «مفروغ» (مفرغ) به معناى محل ريزش است و «ذَنوب» (بر وزن قبول) به دلو بزرگ گفته مى شود. مرحوم ديلمى از علماى قرن نهم در کتاب ارشاد القلوب حديث را به اين صورت از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرده است: «خَمْسُ کَلِماتٍ فِي التَّوْراةِ وَ يَنْبَغي أَنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبِ: أَوَّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِي الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَ الْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَ ما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَ مِنْ أَقَلِّ حَقِّ اللهِ عَلَيْکَ أنْ لا تَسْتَعينَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِيهِ وَ وَجْهُکَ ماءٌ جامِدٌ يَقْطُرُ عِنْدَ السُّوالِ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تَقْطُرُهُ؛ پنج جمله در تورات آمده است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود: نخستين آن ها اين\nاست که سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ويرانى آن است و آن کس که با ظلم غلبه مى کند در حقيقت مغلوب و شکست خورده است و کسى که از طريق گناه پيروز شود در واقع پيروز نشده است و کمترين حق خداوند بر تو اين است که از نعمت هاى او براى معصيتش کمک نگيرى و آبروى تو همچون آب منجمدى است که تقاضا آن را آب مى کند مراقب باش نزد چه کسى آن را آب مى کنى». در حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اتَّقُوا الْحَرامَ فِي الْبُنْيانِ فَاِنَّهُ أساسُ الْخَرابِ؛ از به کار گرفتن اشياى حرام در بناها بپرهيزيد که سبب خرابى آن خواهد شد»."
},
"241": {
"hekmat_number": 241,
"title": "حکمت 241",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1206",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ يَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است.",
"Interpretation": "روز انتقام ظالمان امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به ظالمان هشدار مى دهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرمايد: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (يَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ). همان گونه که در ذکر سند اين حکمت آمد، شبيه آن با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آن جا که مى فرمايد: «يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛ روز اجراى عدالت بر ستمگر، سخت تر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم». جمعى از شارحان نهج البلاغه اين سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قيامت دانسته اند. در اين صورت شديدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است، زيرا مظلوم مثلاً يک بار به دست ظالم کشته يا مجروح مى شود ولى کيفر ظالم در روز قيامت مکرر خواهد بود و به آسانى پايان نمى يابد. در حالى که بعضى ديگر آن را اشاره به انتقام هاى الهى در دنيا و آخرت، هر دو دانسته اند، زيرا تجربه نشان مى دهد که گروه زيادى از ظالمان، پيش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همين دنيا کيفر شديدى مى بينند. اگر تاريخ را مطالعه کنيم مصداق هاى زيادى براى اين مطلب ديده مى شود. در طول عمر خود نيز بسيارى از ظالمان را ديده ايم که به چه روز سياهى نشستند و گرفتار چه عقوبت هاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوايى هاى فراوان و اهانت هاى شديد که دامان آن ها را گرفت.\nدر قرآن مجيد نيز بارها به اين حقيقت اشاره شده که بسيارى از ظالمان در همين دنيا نيز گرفتار کيفرهاى شديدى مى شوند؛ از جمله در آيه 102 سوره هود مى خوانيم: (وَ کَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ)؛ «و اين چنين است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شديد است!». در آيه 45 سوره حج نيز آمده است: (فَکَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَ بِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَّشِيدٍ)؛ «چه بسيار شهرها و آبادى هايى که آن ها را نابود و هلاک کرديم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقف هاى خودفروريخت!(نخست سقف ها ويران گشت؛ و بعد ديوارها بر روى سقف ها!) و چه بسيار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسيار قصرهاى محکم و مرتفع!». در روايات اسلامى و نيز در نهج البلاغه کراراً به اين مطلب اشاره شده است. امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرمايد: «وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هيچ چيز در تغيير نعمت هاى خداوند و تعجيل انتقام و کيفر او از اصرار بر ظلم و ستم سريع تر نيست، زيرا خداوند دعاى مظلومان را مى شنود و در کمين ستمکاران است». در حديث ديگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِي الدُّنيا بَوارٌ وَ فِي الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنيا مايه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است». در حديث ديگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ يُزِلُّ الْقَدَمَ وَ يَسْلُبُ النِّعَمَ وَ يُهْلِکُ الأُمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امت هاست». در کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده که دو نفر براى حل دعوايى که در ميان آن ها بود خدمت حضرت رسيدند. هنگامى که امام (عليه السلام) سخن آن ها را شنيد فرمود: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَيْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانيد کسى که با ظلم پيروز شود هرگز به خيرى دست نيافته است». سپس افزود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانيد که مظلوم از دين ظالم بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد خواهد گرفت». در ذيل حديث آمده است که آن دو بعد از شنيدن سخنان امام (عليه السلام) پيش از آن که از جاى برخيزند با يکديگر صلح کردند. اين سخن را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم آن جا که فرمود: «بَيْنَ الْعَبْدِ وَ الْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: يا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِينَ؛ در ميان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترين آن ها مرگ است. اَنَس (از اصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله)) مى گويد: عرض کردم: اى رسول خدا! سخت ترين آن ها کدام است؟ فرمود: حضور در پيشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گيرند». مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگيزى نقل مى کند، مى گويد: «معروف است که شخصى به نام «بکبوش»، وزير «جلال الدوله آل بويه» بود و کارهاى او را به تدريج قبضه کرد. روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار فراوانى داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروه سواره عظيمى عبور مى کرد. همان مرد مظلوم او را ديد، گفت: خداوند داور ميان من و تو باشد. من تو را با تيرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. بکبوش دستور داد او\nرا آن قدر زدند که همچون مرده به روى زمين افتاد و به او گفت: اين تيرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بيشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد بکبوش را بگيرند و او را در اتاقى روى حصيرى بنشانند و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراش ها براى نظافت وارد اتاق شدند و حصير را از زير پاى او کشيدند، نامه اى زير آن يافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئيس فراشان بود، دادند. او گفت: چه کسى اين نامه را در آن جا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند ديدند اين دو شعر در آن است: سِهامُ اللَّيْلِ لا تُخْطِىء وَ لکِنْ *** لَها أمَدٌ وَ لِلأَمَدِ انْقِضاءٌ أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَ تَزْدَريهِ *** تَأَمَّلْ فيکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ تيرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى ـ زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد. آيا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عيب مى نهى؟ ـ حال ببين دعا با تو چه خواهد کرد. اين خبر به طور مشروح به گوش «جلال الدوله» رسيد. دستور داد فراشان آن قدر بر دهانش کوبيدند که دندان هايش فرو ريخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد. يکى از بزرگان و اولياء الله «سعيد بن جبير» است که، ياور امام سجّاد (عليه السلام) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى بود که به مرگ لبخند زد. مأموران حجّاج بن يوسف ثقفى، سعيد بن جبير را به نزد اين سنگدل و جنايت کار بى رقيب تاريخ آوردند. حجّاج چون نتوانست در سخن بر او چيره شود، دستور داد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران ديدند سعيد در نهايت خونسردى رو به\nقبله اين آيه شريفه را تلاوت مى کند: (إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضَ حَنِيفآ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِينَ)؛ «من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمين را آفريد. من در ايمان خود خالصم و از مشرکان نيستم». حجّاج به قصد توهين به سعيد، فرمان داده بود او را همچون حيوانى رو به قبله گردن بزنند، اما هنگامى که ديد قرائت آن آيه براى سعيد عزّت و سعادتى ايجاد کرده است، دستور داد که او را پشت به قبله بکشند. اين بار آواى ملکوتى اين آيه شريفه از حلقوم سعيد بلند شد: (وَ للهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنيد (حتّى پشت به قبله) خدا آن جاست! خداوند بى نياز و داناست». حجّاج خشمگينانه و شکست خورده دستور داد سرش را بر روى زمين از تنش جدا کنند و سعيد که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظير اين کلام خدا را زمزمه کرد: (مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ «ما شما را از زمين آفريديم و به آن بازمى گردانيم و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم». حجّاج بى اختيار فرياد مى زد: «گردنش را بزنيد و ما را از شرّ او راحت کنيد». سعيد در آخرين لحظه عمرش با خدايش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لا تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا! پس از من، حجّاج را بر هيچ کس مسلّط مفرما». و لحظه اى بعد به ديدار پروردگارش نائل آمد. نفرين سعيد مستجاب شد و گريبان حجّاج را گرفت تا جايى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزيد،\nآن قدر احساس سرما مى کرد که دست هايش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزيد! يکى از بزرگان به ديدنش آمد، حجّاج گفت: «برايم دعايى کن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم اين قدر جنايت مکن! اين نتيجه جنايات توست». حجّاج گفت: «نمى گويم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بميرم تا از اين وضع نجات يابم». ."
},
"242": {
"hekmat_number": 242,
"title": "حکمت 242",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1207",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اِتَّقِ آللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ آللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تقوا و پرهيزکارى پيشه کن هر چند کم باشد و ميان خود و خدا پرده اى قرار ده هر چند نازک باشد. .",
"Interpretation": "تمام پرده ها را پاره مکن! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه، افراد ضعيف الايمان را از پرده درى کامل برحذر مى دارد، مى فرمايد: «تقوا و پرهيزکارى پيشه کن، هر چند کم باشد و ميان خود و خدا پرده اى قرار ده، هر چند نازک باشد»؛ (اِتَّقِ آللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ آللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ). روشن است که مخاطب اين کلام حکمت آميز، اولياء الله و پاکان و نيکان و پرهيزکاران سطح بالا نيستند، بلکه توده هاى مردم اند که گاه لغزشى براى آن ها پيدا مى شود و به گناه نزديک شده، يا آلوده مى گردند. گاه در ميان آن ها کسانى يافت مى شوند که همه پرده ها را پاره کرده و به اصطلاح، پل هاى پشت سر خويش را ويران مى سازند و رابطه خود را به کلى با خدا قطع مى کنند. امام (عليه السلام) به آن ها خطاب کرده، مى فرمايد: اگر لغزشى هم پيدا کرديد، پرده درى کامل نکنيد؛ لااقل بخشى از تقوا را حفظ کنيد که اميد است شما را به سوى خدا بازگرداند و توفيق توبه کامل پيدا کرده از هرگونه گناه پاک شويد. تقوا مانند بسيارى از فضايل اخلاقى، داراى درجات متفاوتى است؛ گاه به قدرى والاست که به سرحدّ عصمت مى رسد و گاه به اندازه تقواى بزرگانى مى رسد که در درجات بعد از معصومين (عليهم السلام) قرار داشته اند؛ مانند سلمان ها و ابوذرها و علماى راستين، و گاه به قدرى ضعيف مى شود که صاحبش را بر لب پرتگاه قرار مى دهد.\nدر قرآن مجيد به اين گونه افراد اشاره شده است، در آيه 102 سوره توبه مى خوانيم: (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحآ وَ آخَرَ سَيِّئآ عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)؛ «و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به هم آميختند. اميد مى رود که خدا توبه آن ها را بپذيرد. به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!». واژه «سَتر» (پرده) در واقع کنايه از حاجب و مانعى است که انسان را از طغيان بازمى دارد و جمله «وَإنْ رَقَّ» (هر چند نازک باشد) اشاره به ضعيف بودن اين حاجب و مانع است. مرحوم «مغنيه» در شرح نهج البلاغه خود در جلد 4، صفحه 361 مى گويد : «گفتار امام (عليه السلام) مخصوصاً درباره زمان ما که عوامل گناه و شهوت پرستى زياد شده صادق است؛ آن ها که دست کم اندکى تقوا و ايمان داشته باشند همان مقدار إن شاء الله مايه نجاتشان مى شود». وى سپس به اين حديث معروف نبوى اشاره کرده که مى فرمايد: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ عَلَى دِينِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَةِ بِکَفِّه؛ زمانى بر مردم فرامى رسد که آن کس که دين و ايمان خود را حفظ مى کند مانند کسى است که شعله آتشى در کف دست خود نگاه داشته باشد». در حديث ديگرى آمده است: «لِلْعامِلِ مِنْکُمْ بِطاعَةِ اللهِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الصَّحابَةِ: مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ مِنّا أوْ مِنْهُمْ؟ قالَ: بَلْ مِنْکُمْ؛ کسانى که در آن زمان فرمان خدا را اطاعت مى کنند معادل پاداش پنجاه نفر به آن ها داده مى شود. يکى از صحابه عرضه داشت: پنجاه نفر از آن ها يا از ما؟ حضرت فرمود: از شما». در آيات قرآن مجيد اشاره هاى ديگرى نيز به امثال اين گروه شده است؛ از جمله در آيه 31 سوره نساء مى خوانيم: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَيِّئَاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُّدْخَلا کَرِيمآ)؛ «اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى مى شويد پرهيز کنيد، گناهان کوچک شما را مى پوشانيم؛ و شما را در جايگاه خوبى وارد مى سازيم». همچنين در آيه 32 سوره نجم مى فرمايد: (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ)؛ «همانان که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى کنند، جز گناهان صغيره (که گاه آلوده آن مى شوند)؛ آمرزش پروردگار تو گسترده است». کوتاه سخن اين که اگر انسان راه خطا را مى رود لااقل بايد چنان باشد که روى برگشت به درگاه خدا و تقاضاى عفو را داشته باشد و تمام پل ها را پشت سر خود ويران نسازد. به گفته شاعر: گرت هواست که معشوق نگسلد پيوند *** نگاه دار سر رشته تا نگه دارد\n."
},
"243": {
"hekmat_number": 243,
"title": "حکمت 243",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1208",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَابُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که جواب ها زياد (و دَرهم) شود حق مخفى مى گردد.",
"Interpretation": "از جواب هاى زياد و دَرهم بپرهيزيد امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به نکته مهمى درباره پرسش ها و پاسخ ها اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که جواب ها زياد (و دَرهم) شوند حق مخفى مى گردد»؛ (إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَابُ). بسيار ديده ايم که سؤالى در مجلسى مطرح مى شود و هر کس هر چيزى که به ذهنش آمد به عنوان جواب بيان مى کند و حتى احتمالات ضعيف و پاسخ هاى بى پايه نيز عنوان مى شود، در چنين مجلس و شرايطى روشن است که حق براى بسيارى مخفى مى ماند، زيرا جدا کردن پاسخ حقيقى از آن همه احتمالات گوناگون کار آسانى نيست. اين سخن درسى براى محققان نيز هست که اصرار نداشته باشند مثلاً در تفسير يک آيه يا يک حديث يا پاسخ يک شبهه، احتمالات زياد و جواب هاى متعددى بدهند. چه بهتر که فشرده تر و سنجيده تر سخن گويند. به خصوص اين که بسيار ديده ايم هنگامى که جواب هاى يک مسئله متعدد مى شود و يکى از آن ها آسيب پذير است، مخالفان، همان يکى را مورد نقد قرار داده و بعد مى گويند: مشت، نمونه خروار است و از اين طريق پاسخ هاى متين را نيز زير سؤال مى برند. ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار حکيمانه مى گويد: اين مانند آن است که\nانسانى در بعضى از مسائل نظرى اشکالى ذکر کند آن هم در حضور جماعتى از اهل نظر، سپس آن ها در گفتن پاسخ بر يکديگر پيشى گيرند و هر کدام بخواهد بر ديگرى غلبه کند و هر کس هر چه به نظرش آمد بگويد. شک نيست که در اين صورت حق مخفى مى شود، و اين سخن در واقع به بحث کنندگان درباره مسائل مختلف توصيه مى کند که انصاف را در بحث خود با دوستان رعايت کنند و قصد مراء و قهر و غلبه بر ديگرى نداشته باشند (که در چنين شرايطى حق مخفى مى گردد). علامه مجلسى؛ نيز مى گويد: شايد در اين دستور حکيمانه توصيه اى به سؤال کنندگان نيز باشد که يک مسئله را از افراد زيادى پرسش نکنند، زيرا جواب هاى متعدد سبب مى شود آن ها در تشخيص حق، گرفتار شک و ترديد شوند. البته تمام اين تفسيرها قابل جمع است. در واقع ازدحام در جواب، شاخه اى از شاخه هاى افراطگرى است که در همه چيز مذموم است.\nنکته آداب پاسخ گفتن امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به يکى از آداب مهم پاسخ گويى اشاره فرموده و در سخنان ديگر به آداب ديگرى پرداخته است؛ از جمله پاسخ گويى سريع را مذموم شمرده، مى فرمايد: «مَنْ أسْرَعَ فِي الْجَوابِ لَمْ يُدْرِکِ الصَّوابَ؛ کسى که در پاسخ گويى شتاب کند به پاسخ صحيح نخواهد رسيد». نيز از حدّت و شدّت برحذر داشته است، مى فرمايد: «دَعِ الْحِدَّةَ وَ تَفَکَّرْ فِي الْحُجَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَلِ تَأْمَنِ الزَّلَلَ؛ تندى را رها کن و در دليل بينديش و از ياوه گفتن برحذر باش تا از لغزش ها در امان باشى». نيز به بعضى از سؤالات بى جا اشاره مى فرمايد: «رُبَّ کَلامٍ جَوابُهُ السُّکُوتُ؛ چه بسا سخنى که جوابش سکوت است». همچنين توصيه مى کند که هنگام عاجز ماندن از جواب نبايد سکوت را فراموش کرد، مى فرمايد: «إذا غُلِبْتَ عَلَى الْکَلامِ فَإيّاکَ أنْ تُغْلَبَ عَلَى السُّکُوتِ؛ هرگاه در سخن گفتن مغلوب شدى مبادا در سکوت کردن مغلوب گردى». امام صادق (عليه السلام) نيز توصيه مى کند که انسان نبايد هر سؤالى را که از او کردند پاسخ گويد که اين کار عاقلان نيست، مى فرمايد: «إِنَّ مَنْ أَجَابَ فِي کُلِّ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ فَهُوَ الْمَجْنُونُ». آخرين نکته اين که در حکمت 85 نيز گذشت که فرمود: «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ، لاأدْري أُصِيبَتْ مَقاتِلُهُ؛ کسى که جمله نمى دانم را ترک کند (گاه) خود را به کشتن داده است»."
},
"244": {
"hekmat_number": 244,
"title": "حکمت 244",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1209",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ لِلّهِ فِي کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند در هر نعمتى حقى دارد. کسى که حق آن را ادا کند، آن نعمت را بر او افزون مى سازد و کسى که در آن کوتاهى کند آن نعمت را در خطر زوال قرار مى دهد.",
"Interpretation": "راه بقاى نعمت ها اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين کلام نورانى، اهميت مسئله شُکر را با تعبير جديدى بيان مى کند، مى فرمايد: «خداوند در هر نعمتى حقى دارد. کسى که حق آن را ادا کند، آن نعمت را بر او افزون مى سازد و کسى که در آن کوتاهى کند آن نعمت را در خطر زوال قرار مى دهد»؛ (إِنَّ لِلّهِ فِي کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ). «خاطَرَ» (از ريشه مخاطره) به معناى به خطر افکندن است. منظور امام (عليه السلام) از حق نعمت، همان شکر است؛ نه تنها شکر زبانى و قلبى بلکه اساس شکر، شکر عملى است؛ يعنى استفاده کردن از آن نعمت خداداد به نفع مظلومان، به جا آوردن صله رحم، تخفيف آلام بيماران، تعظيم شعائر، به فکر يتيمان بودن و امثال اين ها. شکر نعمت هايى مانند چشم و گوش و عقل و هوش، اين است که آن ها را در مسير اهدافى که براى آن آفريده شده اند به کار بگيريم و مطابق تعبير معروف علماى اخلاق: «الشُّکْرُ: هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَميعَ ما أَنْعَمَ اللهُ بِهِ عَلَيْهِ فيما خُلِقَ لاِجْلِهِ؛ شکر عبارت از اين است که انسان، تمام آنچه را که خدا به او روزى داده براى آن اهدافى که آفريده شده است صرف کند». البته شکر زبانى جايگاه خود را دارد؛ در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : «تَمَامُ الشُّکْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ تمام شکر آن است که انسان (از روى اخلاص و ايمان) بگويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) آمده است که نوح (عليه السلام) همه روز صبحگاهان و عصرگاهان اين کلمات را به درگاه خدا عرضه مى داشت : «أَللّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُکَ أَنَّ ما أَصْبَحَ أَوْ أَمْسى بِي مِنْ نِعْمَةٍ فِي دِيْنٍ أَوْ دُنْيا فَمِنْکَ، وَحْدَکَ لا شَرِيْکَ لَکَ، لَکَ الْحَمْدُ وَ لَکَ الشُّکْرُ بِها عَلَيَّ حَتّى تَرْضى، وَ بَعْدَ الرِّضا؛ خداوندا! من تو را گواه مى گيرم: هر نعمتى صبح و شام به من مى رسد، چه دينى و چه دنيوى، چه معنوى و چه مادى، همه از سوى توست، يگانه اى و شريکى ندارى، حمد مخصوص توست و شکر هم از آنِ تو، آن قدر شکرت مى گويم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى». در بعضى از روايات آمده است که خداى متعال بدين سبب او را عبد شکور خوانده است. همچنين شکر قلبى نيز جايگاه خود را دارد که انسان واقعاً از خداوند به سبب نعمت هايى که به او ارزانى داشته راضى باشد؛ ولى به هر حال شکر در صورتى کامل مى شود که جنبه هاى عملى آن آشکار گردد. از بعضى روايات استفاده مى شود که علاوه بر اين ها انسان بايد از واسطه نعمت هم تشکر کند تا شکر او کامل گردد. در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ... يُحِبُّ کُلَّ عَبْدٍ شَکُورٍ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِيدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ: أَشَکَرْتَ\nفُلاناً؟ فَيَقُولُ: بَلْ شَکَرْتُکَ يَا رَبِّ، فَيَقُولُ: لَمْ تَشْکُرْنِي إِذْ لَمْ تَشْکُرْهُ، ثُمَّ قَالَ: أَشْکَرُکُمْ لِلَّهِ أَشْکَرُکُمْ لِلنَّاسِ؛ خداوند... هر بنده شکرگزارى را دوست دارد. خداوند متعال روز قيامت به بعضى از بندگانش مى گويد: آيا از فلان شخص تشکر کردى؟ عرض مى کند: خدايا! من شکر تو را گزاردم. خداوند مى فرمايد: به سبب آن که از او تشکر نکردى شکر مرا ادا ننموده اى. سپس امام (عليه السلام) فرمود: شاکرترين شما در برابر خدا شاکرترين شما در برابر بندگان خداست». در احاديث متعددى آمده است که شکر هر نعمتى پرهيز از گناهان است از جمله امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «شُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ». دليل آن هم روشن است؛ پرهيز از گناه دليل فرمانبردارى بنده است و فرمانبردارى، بهترين تشکر از بخشنده نعمت هاست. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که ابوبصير از حضرت سؤال کرد: «هَلْ لِلشُّکْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ کَانَ شَاکِراً؛ آيا شکر حد نهايى دارد که هرگاه بنده اى آن را انجام دهد شاکر محسوب شود؟» امام (عليه السلام) فرمود: آرى. ابوبصير سؤال کرد: آن کدام است؟ امام (عليه السلام) فرمود: «يَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى کُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْهِ فِي أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ إِنْ کَانَ فِيمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ فِي مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَ مِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ (سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ)؛ انسان در برابر هر نعمتى که خدا به او داده؛ خواه در خانواده اش باشد يا در اموالش، او را شکر مى گويد و اگر حقى در اموال او در نعمتى که به وى داده شده، باشد، آن را ادا مى کند و از آن جمله است گفتار خداوند متعال که مى فرمايد: «(انسان به هنگام سوار شدن بر مرکبى بگويد:) منزه است خداوندى که آن را مسخّر ما کرد و (اگر لطف خدا نبود) ما نمى توانستيم در کنار آن قرار بگيريم». اين بخش از کلام حکيمانه را با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) درباره آخرين مرحله شکرى که براى انسان امکان پذير است پايان مى دهيم. آن حضرت مى فرمايد: «أوْحَى اللهُ تَعالى إلى مُوسى (عليه السلام): يا مُوسى! أُشْکُرْني حَقَّ شُکْري. فَقالَ: يا رَبِّ کَيْفَ أشْکُرُکَ حَقَّ شُکْرِکَ وَ لَيْسَ مِنْ شُکْرٍ أشْکُرُکَ بِهِ إلّا وَ أنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَىَّ؟ فَقالَ: يا مُوسى! شَکَرْتَني حَقَّ شُکْري حينَ عَلِمْتَ أنّ ذلِکَ مِنّي؛ خداوند به موسى وحى فرستادکه اى موسى!حق شکر من را ادا کن. موسى عرض کرد: چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالى که همين نعمت توفيق شکرگزارى، نعمت ديگرى از سوى تو بر من است؟ (بنابراين با شکرگزارى نعمت جديدى به من عطا مى شود که بايد شکر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود: اى موسى! حق شکر من را به جا آوردى چون مى دانى اين توفيق هم ازسوى من است». اما کفران نعمت بى شک مايه زوال نعمت هاست و در قرآن سرگذشت امت هايى که کفران نعمت کردند و گرفتار شدند به کرار نقل شده که نمونه روشنى از آن داستان قوم سبأ است که خداوند آن همه نعمت به آن ها داد و کفران کردند وتمام آن ها از آنان گرفته شد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ اللَّهِ وَ احْذَرُوا أَنْ تَنْتَقِلَ عَنْکُمْ إِلَى غَيْرِکُمْ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَنْتَقِلْ عَنْ أَحَدٍ قَطُّ فَکَادَتْ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ قَالَ وَ کَانَ عَلِيٌّ (عليه السلام) يَقُولُ: قَلَّما أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ؛ با نعمت هاى پروردگار به خوبى رفتار کنيد و بترسيد که (براثر کفران) آن نعمت ها از شما گرفته شود و به ديگران داده شود بدانيد هيچ نعمتى از کسى منتقل نشد که به اين آسانى به او بازگردد. على (عليه السلام) مى فرمود: کمتر مي شودکه نعمتى به انسان پشت کند و سپس بار ديگر بازگردد». همين مضمون در حکمت 246 به زودى خواهد آمد.\n."
},
"245": {
"hekmat_number": 245,
"title": "حکمت 245",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1210",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِذَا کَثُرَتِ آلْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که قدرت بر چيزى فزونى يابد علاقه به آن کم مى شود.",
"Interpretation": "با افزايش قدرت، حرص کم مى شود حضرت على (عليه السلام) در اين سخن نورانى به يک نکته روانى اشاره مى کند که در زندگى انسان، سرنوشت ساز است، مى فرمايد: «هنگامى که قدرت بر چيزى فزونى يابد علاقه به آن کم مى شود»؛ (وَ قال (عليه السلام): إِذَا کَثُرَتِ آلْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ). به گفته مرحوم «کمره اى» در منهاج البراعة اين گفتار حکيمانه از يک اصل روانى معروف سرچشمه مى گيرد که مى گويد: «الإنْسانُ حَريصٌ عَلى ما مُنِعَ؛ انسان نسبت به چيزى که براى او ممنوع شده حرص فراوان دارد». دليل آن هم روشن است؛ چيزى که در دسترس انسان باشد و هر زمان بخواهد به آن برسد، نه براى ذخيره کردن آن دست و پا مى زند، نه به علّت از دست دادنش اضطراب دارد و چه بسا با بى اعتنايى به آن نگاه کند و حتى گاه از آن سير و ملول شود؛ ولى به عکس، به چيزى که در دسترس او نيست يا به زحمت پيدا مى شود علاقه نشان مى دهد و گاه اصرار دارد بيش از مقدار حاجت خود از آن ذخيره کند. به همين دليل هنگامى که چيزى از مواد غذايى کم مى شود، مردم به فروشگاه ها هجوم مى برند و هر کس چند برابر نيازش خريدارى مى کند و بر اثر آن، نوعى قحطى مصنوعى ايجاد مى شود. در اين گونه موارد اگر مديران جامعه فروشگاه هايى را ـ هر چند به طور موقت ـ پر از مواد مذکور کنند هجوم براى\nخريد فرو مى نشيند و مردم تنها به مقدار حاجت روزانه از آن تهيه مى کنند و بازار، کساد مى شود. نيز به همين دليل است که بازرگانان سودجو در عرصه داخلى و بين المللى براى اين که متاع خود را به قيمت هاى گزاف بفروشند، به طور موقت جلوى توزيع آن را گرفته و گاه افرادى را به بازار مى فرستند که هر چه در بازار هست بخرند تا از اين راه، قحطى مصنوعى ايجاد کنند و سپس اجناس خود را به تدريج به بازار مى فرستند تا به قيمت گزاف بفروشند. يکى از دلايل تحريم احتکار در اسلام نيز همين است که گرانى مصنوعى ايجاد مى کند و مردم را در وحشت فرو مى برد و سبب تحريک حرص مردم مى شود که بيش از نياز خود مطالبه مى کنند و قحطى کاذب جديدى به وجود مى آورند. مديران جامعه بايد از اين نکته بهره گيرى کنند و هميشه مقدار قابل توجهى از مواد غذايى و ساير مواد مورد نياز را در بازار حاضر سازند تا مردم براى تهيه نيازهاى خود در کوتاه مدّت و دراز مدّت احساس توانايى کنند و مصداق «کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ» شود که نتيجه آن، احساس بى نيازى و مصداق «قَلَّتِ الشَّهْوَةُ» است؛ درست، کارى که سودجويان و توليدکنندگان بازار سياه از ضد آن بهره گيرى مى کنند و از اين طريق، آلاف و الوفى به ناحق به دست مى آورند.\n."
},
"246": {
"hekmat_number": 246,
"title": "حکمت 246",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1211",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از فرار کردن (و رميدن) نعمت ها برحذر باشيد که هر فرار کننده اى بازنمى گردد.",
"Interpretation": "نعمت ها را از خود رم ندهيد! امام (عليه السلام) درباره از دست رفتن نعمت ها چنين هشدار مى دهد: «از فرار کردن (و رميدن) نعمت ها برحذر باشيد که هر فرارکننده اى بازنمى گردد»؛ (احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ). «نِفار» به معناى فرار کردن و «نِعَم» جمع «نعمت» است، بعضى آن را به فتح نون و به معناى حيوان چهارپا مانند گاو و گوسفند و شتر دانسته اند و «شارد» به معناى حيوان فرارى است. امام (عليه السلام) نعمت ها را به حيوانات اهلى سودمند تشبيه کرده که گاه فرار مى کنند، فرارکردنى که ديگر هرگز به چنگ نمى آيند و توصيه مى فرمايد که قدر نعمت ها را بدانيد، شکر آن را به جا آوريد، از فرصت ها استفاده کنيد و از نعمت هاى الهى بهره گيريد. به يقين، «جوانى» از آن نعمت هايى است که وقتى فرار کرد هرگز بازنمى گردد، بايد جوانان از آن بهره گيرند و علم و آداب و فضايل اخلاقى را تحصيل کنند که همه اين ها در جوانى امکان پذير است. به گفته شاعر عرب: فَتَراکَضُوا خَيْلَ الشَّبابِ وَ بادِرُوا *** اَنْ تُسْتَرَدَّ فَإنَّهُنَّ عَواري بر اسب هاى جوانى سوار شويد و با سرعت برانيد (و خود را به مقصد\nبرسانيد) ـ مبادا گرفته شوند و براى هميشه از دست بروند، زيرا اين مرکب ها عاريتى هستند. سلامتى جسم، يکى ديگر از آن نعمت هاست که در بسيارى از موارد هنگامى که گرفته شد بازنمى گردد و يا اگر بازگردد به شکل اوّل نخواهد بود. انسان سالم قادر بر هر کار مثبتى است؛ ولى هنگامى که سلامتى از دست رفت عجز و ناتوانى جاى آن را خواهد گرفت به خصوص بيمارى هايى که در سنين بالا انسان را مبتلا مى کنند، مصداق بارز همين مطلب است. امنيت نيز يکى ديگر از نعمت هاى بزرگ است؛ انسان در محيط امن قادر به انجام دادن هر کار خوبى است؛ امّا بسيار ديده شده که با تزلزل امنيت، سال ها ناامنى و آثارش باقى مى ماند و به زودى بازنمى گردد. کوتاه سخن اين که تمام نعمت ها اعم از نعمت هاى فردى يا اجتماعى، و مادى يا معنوى، همواره در معرض زوال اند؛ زوالى که گاه امکان بازگشت در آن هست و گاه هرگز امکان بازگشت ندارد. البته چيزى که باعث رميدن نعمت هاست در درجه اوّل، ناسپاسى است؛ همان چيزى که در حکمت 244، امام (عليه السلام) به آن اشاره فرمود که هر نعمتى حقى دارد، کسى که حق آن را ادا کند خداوند آن را افزون مى سازد و هر کس در اداى حق نعمت کوتاهى کند آن را در معرض زوال قرار خواهد داد. بعضى از شارحان نهج البلاغه مسئله خارج شدن آدم و حوا (عليهما السلام) را از بهشت، يکى از مصاديق همين سخن حکمت آميز مولا (عليه السلام) دانسته اند. جد و جده ما بر اثر ترک اولى و ناسپاسى براى هميشه از بهشت خارج شدند و به دنيايى که پر از مشکلات و ناراحتى هاست گام نهادند؛ نعمتى بود که بعد از رميدن، به آن ها و فرزندانشان بازنگشت (البته حساب بهشت و آخرت حساب ديگرى است). در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) خطاب به يکى از اصحابش چنين\nمى خوانيم: «إِنَّ النِّعَمَ کَالإِبِلِ الْمُعْتَقَلَةِ فِي عَطَنِهَا عَلَى الْقَوْمِ مَا أَحْسَنُوا جِوَارَهَا فَإِذَا أَسَاءُوا مُعَامَلَتَهَا وَ إِنَالَتَهَا نَفَرَتْ عَنْهُمْ؛ نعمت ها همچون شترى است که مهار و بسته شده است. مادامى که صاحبانش با آن خوش رفتارى کنند در جايگاه خود مى ماند ولى هنگامى که بدرفتارى کنند (چه بسا مهار خود را پاره و) از آن ها فرار مى کند». شيخ حرّ عاملى؛ در وسائل الشيعه در کتاب امر به معروف و نهى از منکر بابى تحت عنوان «وُجُوبُ حُسْنِ جَوارِ النِّعَمِ بِالشُّکْرِ وَ أداءِ الْحُقُوقِ» گشوده و روايات متعددى در اين زمينه آورده است. در آيه شريفه (إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)؛ «خداوند سرنوشت قومى را تغيير نمى دهد مگر آن که آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند» نيز اشاره اى به اين مطلب ديده مى شود."
},
"247": {
"hekmat_number": 247,
"title": "حکمت 247",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1212",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِمِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: رابطه سخاوت از خويشاوندى بيشتر است.",
"Interpretation": "سخاوت، بهترين وسيله ارتباط امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به يکى از آثار مهم کرم و سخاوت اشاره مى کند، مى فرمايد: «رابطه سخاوت از خويشاوندى بيشتر است»؛ (الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِمِ). «اعطف» به معناى مايل تر و بامحبت تر است و از ريشه «عطف» (بر وزن وقت) گرفته شده است. در بعضى از منابع لغت، «کرم» را به معناى بخشش توأم با سهولت و بدون سخت گيرى گفته اند، از اين رو «کريم» کسى است که به راحتى به افراد نيازمند بخشش مى کند. توجه به اين نکته نيز لازم است که در منابع لغت براى واژه «کرم» دو معنا ذکر شده است: نخست جود و بخشش و دوم شخصيت و شرافت و ممکن است که هر دو به يک معنا بازگشت کنند، زيرا يکى از نشانه هاى شخصيت و شرافت انسان، جود و بخشش است؛ ولى در هر حال معناى اين کلمه در گفتار حکيمانه مورد بحث همان جود و بخشش است. دانشمندان و شارحان نهج البلاغه براى اين کلام دو تفسير کرده اند: نخست اين که تأثيرى که کرم دارد بيش از تأثير خويشاوندى است، زيرا کرم جزء طبيعت شخص کريم است، از اين رو بدون هيچ گونه تکلفى آن را اعمال مى کند؛ ولى\nخويشاوندى گاه در حدى نيست که انسان را وادار به سخاوت و بخشش کند، و گاه ممکن است براثر ترس از سرزنش مردم يا ساير خويشاوندان باشد که چرا فلان کس به برادر نيازمندش توجهى ندارد؟ بنابراين در بعضى از موارد، کرم خويشاوندان توأم با تکلف است در حالى که کرم کريمان چنين نيست. تفسير ديگر اين که کرم و سخاوت سبب عطف توجه مردم به شخص کريم مى شود و چه بسا او را حتى بيش از برادر يا پدر و مادر خود دوست بدارند و به تعبير ديگر، آن رابطه عاطفى که از کرم سرچشمه مى گيرد گاه قوى تر از روابط عاطفى اى است که از خويشاوندى ناشى مى شود. ممکن است هر دو معنا در کلام امام (عليه السلام) جمع باشد، هر چند معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد. در هر صورت پيام اين کلام حکيمانه اين است که کريمان را در کار خود تشويق مى کند؛ از يک سو آن ها را برتر از خويشاوندان مى شمارد و از سويى ديگر رابطه عاطفى آن ها را با مردم بيش از رابطه خويشاوندان با يکديگر توصيف مى کند و اين ها همه از آثار کرم است. درباره اهميت کرم و مقام کريمان روايات زيادى از معصومان (عليهم السلام) نقل شده است. درباره اهميت کرم همين بس که يکى از صفات بارز خدا کريم بودن است و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) کرم خويش را از همه برتر مى شمرْد و مى فرمود: «أنَا أکْرَمُ الاْوَّلينَ وَ الاْخِرينَ وَ لا فَخْرَ؛ من کريم ترين اولين و آخرين هستم و افتخار هم نمى کنم (زيرا آن را وظيفه خود مى دانم)». در حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «إِنَّ السَّخَاءَ شَجَرَةٌ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ لَهَا أَغْصَانٌ مُتَدَلِّيَةٌ فِي الدُّنْيَا فَمَنْ کَانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا فَسَاقَهُ ذلِکَ الْغُصْنُ إِلَى الْجَنَّة؛ سخاوت، درختى از درختان بهشت است\nکه شاخه هاى آن در دنيا آويزان شده، هر کس سخاوتمند باشد به يکى از اين شاخه ها مى چسبد و آن شاخه او را به بهشت مى رساند». در بعضى از احاديث ميان سخاوت و کرامت تفاوت گذاشته شده و کريم بالاتر از سخى شمرده شده است همان گونه که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد (عليهم السلام) «الرِّجَالُ أَرْبَعَةٌ: سَخِيٌّ وَ کَرِيمٌ وَ بَخِيلٌ وَ لَئِيمٌ فَالسَّخِيُّ الَّذِي يَأْکُلُ وَ يُعْطِي وَ الْکَرِيمُ الَّذِي لا يَأْکُلُ وَ يُعْطِي وَ الْبَخِيلُ الَّذِي يَأْکُلُ وَ لا يُعْطِي وَ اللَّئِيمُ الَّذِي لا يَأْکُلُ وَ لا يُعْطِي؛ انسان ها چهارگونه اند: سخاوتمند و کريم و بخيل و لئيم. سخاوتمند کسى است که هم خودش مى خورد و هم به ديگران مى بخشد و کريم کسى است که خودش نمى خورد (و ايثار مى کند) و به ديگران عطا مى نمايد و بخيل کسى است که خودش مى خورد اما چيزى به ديگرى نمى دهد و لئيم آن کس است که نه خود مى خورد و نه به ديگرى مى بخشد». اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز مى فرمايد: «الْکَريمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسانِهِ؛ کريم کسى است که بى آن که از او طلب کنند احسان مى کند». در تعبير ديگرى از همان حضرت (عليه السلام) آمده است: «الْکريمُ مَنْ سَبَقَ نَوالُهُ سُؤالَه؛ کريم کسى است که بخشش او بر سؤال و تقاضا پيشى مى گيرد»."
},
"248": {
"hekmat_number": 248,
"title": "حکمت 248",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1213",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: گمان کسى را که به تو گمان خوبى دارد (با عمل) تصديق کن.",
"Interpretation": "حُسن ظن مردم را با عمل، تصديق کن حضرت على (عليه السلام) در اين سخن سرشار از حکمت به نکته لطيفى در مورد حسن ظن مردم به انسان مى کند، مى فرمايد: «گمان کسى را که به تو گمان خوبى دارد (با عمل) تصديق کن»؛ (مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ). اشاره به اين که، بسيار مى شود که افراد به سبب خاطره خوبى که از کسى دارند و مثلاً او را باسخاوت و خيّر و مثبت مى دانند گمان مى برند که حل مشکل آن ها ـخواه مشکل مالى باشد يا جز آن ـ به دست اوست و به سراغ وى مى روند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: در اين گونه موارد بايد به حل مشکل آن ها پرداخت و حسن ظن آن ها را عملاً تصديق کرد. اين کار از يک سو سبب حل مشکلات مردم مى گردد و از سويى ديگر بر شخصيت انسان مى افزايد و گمانى را که مردم درباره او دارند تثبيت مى کند و اصولاً اين گونه حسن ظن ها نوعى توفيق اجبارى است که براى نيکوکاران حاصل مى شود. بعضى از دانشمندان گفته اند: «هرگاه نقطه مقابل آن براى انسان رخ دهد؛ يعنى کسى به او سوءظن پيدا کند که مثلاً آدمى بخيل و تندخو و بداخلاق است در اين جا با اعمال نيک بايد سوء ظن آن ها را تکذيب کرد، همان گونه که با اعمال نيک، حسن ظن را عملاً تصديق مى کند».\nاين کلام حکيمانه ـ همان گونه که در بحث سند اشاره شد ـ پيش از اين در لابه لاى نصيحت امام (عليه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن (عليه السلام) آمده است. در آن جا گفتيم: اشاره به اين است که اگر کسى مثلا تو را اهل خير و بذل و بخشش و سخاوت مى داند و از تو چيزى مى خواهد، به او کمک کن تا گمان او را تصديق کرده باشى و بزرگوارى تو تثبيت شود. اين گونه رفتار دو مزيّت دارد؛ هم خوش بينى و حسن ظن مردم را تثبيت مى کند و هم با اين خوش بينى ها انسان به راه خير کشيده مى شود. بسيار اتفاق مى افتد که افرادى نزد انسان مى آيند و مى گويند: مشکلى داريم که گمان مى کنيم تنها به دست تو حل مى شود. انسان بايد در حل مشکل چنين افرادى بکوشد و حسن ظن آن ها را به سوء ظن تبديل نکند.\nنکته بلاى سوءظن و بدبينى مسئله تشويق به حسن ظن و برحذر داشتن از سوء ظن در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و به تعبير ديگر، اسلام نه تنها براى مسلمانان بلکه براى تمام انسان ها، حفظ آبرو در عمل و زبان خواسته است، بلکه در منطقه فکر و روح نيز چنين امنيتى را براى آن ها مى خواهد و مى گويد: هيچ کس به ديگرى سوء ظن پيدا نکند، زيرا بعضى از گمان ها گناه است: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ). يکى از آثار سوءظن ارتکاب گناهان خطرناک است. امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مطابق نقل غررالحکم مى فرمايد: «مَنْ ساءَتْ ظُنُونُهُ اِعْتَقَدَ الْخِيانَةَ بِمَنْ لا يَخُونُهُ؛ کسى که به مردم، بدگمان است معتقد به خيانت کردن به کسى مى شود که به او خيانت\nنکرده است». در حديث ديگرى از آن حضرت که در همان منبع آمده مى خوانيم: «مَنْ لَمْ يَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِّ أحَدٍ؛ شخص بدگمان از همه مى ترسد». همان حضرت در مقابل، به حسن ظن دعوت مى کند و طبق روايتى مى فرمايد: «وَ لاتَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخيکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلاً؛ هرگز درباره سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر در حالى که محمل صحيح نيکويى براى آن دارى». در حديث ديگرى از آن حضرت (عليه السلام)، حسن ظن از بهترين خصلت ها و برترين نعمت ها شمرده شده است: «حُسْنُ الظَّنِّ مِن أحْسَنِ الشِّيَمِ وَ أفْضَلِ القِسَم». امام (عليه السلام) براى حفظ حسن ظن مردم، در کلام حکيمانه مورد نظر دستور مى دهد که اگر کسى به تو حسن ظن دارد، مثلاً انتظار کمک، بخشش، خدمت و مانند آن را از تو دارد مطابق آن عمل کن تا همچنان حسن ظن وى پايدار بماند."
},
"249": {
"hekmat_number": 249,
"title": "حکمت 249",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1214",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَفْضَلُ آلأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: برترين اعمال آن است که خود را (به زحمت) به انجام آن وادار کنى.",
"Interpretation": "برترين اعمال برترين اعمال، در اين کلام حکيمانه معرفى شده است، امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «برترين اعمال آن است که خود را (به زحمت) به انجام آن وادار کنى»؛ (أَفْضَلُ آلأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَيْهِ). اشاره به اين که، کارى هست که برخلاف خواسته نفس است؛ مانند اين که مى خواهد مالى ببخشد و نفس او به سبب علاقه به مال با آن موافق نيست، يا قصد دارد از ارتباط نامشروعى بپرهيزد که نفس تمايل به آن دارد و يا قدرت بر انتقام پيدا کرده و نفس تمايل به آن دارد. در تمام اين موارد که نفس انسان تمايل به فعل معروف يا ترک منکر ندارد هنگامى که افراد باايمان در برابر خواسته نفس مقاومت کنند و آن معروف را به جا آورند و آن منکر را ترک کنند، عملى بسيار پرفضيلت انجام داده اند، چرا که هم کار خير انجام شده و هم نفس سرکش تحت رياضت قرار گرفته و از طغيان آن جلوگيرى شده است. اکثر شارحان نهج البلاغه در اين جا تصريح کرده اند که اين گفتار حکيمانه شبيه حديث معروف پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است که در بسيارى از منابع آمده است؛ آن حضرت (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أفْضَلُ الأَعْمالُ أحْمَزُها ؛ بهترينِ اعمال عملى است که\nسخت تر و قوى تر و پرمشقت تر باشد». منتها امام (عليه السلام) شاخه خاصى از اين حديث نبوى را بيان کرده، زيرا مشقت بار بودن يک عمل گاه به علت انجام دادن کارهاى بدنى سنگين است و گاه به سبب طول مدت و گاه به علّت فراهم نبودن مقدمات و نيز گاهى به دليل مخالفت نفس با آن است که امام (عليه السلام) روى همين نکته تکيه فرموده است. دليل آن هم روشن است؛ پاداش هاى مادى در عرفِ عقلا همواره متناسب با مقدار زحمتى است که براى کارى کشيده مى شود و به همين دليل کار پرزحمت تر پاداش و مزد و اجرت بيشترى دارد. پاداش هاى الهى نيز همين گونه است؛ هرقدر عمل سخت تر و پرمشقت تر باشد، پاداشش نزد خداوند بيشتر است و هنگامى که انسان در انجام وظايف خود يا ترک گناه گرفتار زحمت و مشقت شديدى مى شود اين گونه احاديث اسباب آرامش روح است، زيرا مى داند هر چه زحمتش بيشتر باشد لطف و کرامت و عنايت حق به او بيشتر است. بعضى از بزرگان مانند علامه مجلسى؛ در بحارالانوار در اين جا به اِشکالى اشاره کرده اند و آن اين که اين کلام حکيمانه در بدو نظر با رواياتى که مى گويد: «نِيَّةُ الْمُؤمِنُ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» منافات دارد، زيرا «نيت» به تنهايى کار آسانى است وعمل است که غالباً داراى مشکلاتى است. سپس پاسخ سيد مرتضى؛ را درباره حل اين اشکال پذيرفته که گويد: «خَير» (در روايت مذکور) به معناى افعل تفضيل نيست بلکه اشاره به اين است که نيت مؤمن همواره خير خوب است. ولى اگر به تفسيرى که از امام باقر (عليه السلام) در بحارالانوار نقل شده مراجعه شود اشکال بدون تکلف حل مى گردد آن جا که مى فرمايد: «نِيَّةُ الْمُوْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِهِ\nوَ ذلِکَ لأَنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لا يُدْرِکُهُ وَ نِيَّةُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذلِکَ لأَنَّ الْکَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَ يَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لايُدْرِکُهُ؛ نيت مؤمن از عمل او بهتر است، زيرا همواره قصد کارهايى (مهم) را دارد که به آن نمى رسد و نيت کافر از عمل او بدتر است، زيرا قصد کارهاى بدترى را دارد که به آن دسترسى پيدا نمى کند» ، بنابراين بهتر بودن، از نظر فضيلت نيست، بلکه از نظر همت و قصد والاست."
},
"250": {
"hekmat_number": 250,
"title": "حکمت 250",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1215",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَ حَلِّ آلْعُقُودِ، وَ نَقْضِ آلْهِمَمِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند را از طريق بَرهم خوردن تصميم ها، فسخ پيمان ها و نقض اراده ها شناختم.",
"Interpretation": "اراده اى برتر از اراده ما! مولا (عليه السلام) در اين کلام نورانى اش به يکى از دلايل توحيد اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند را از طريق بَرهم خوردن تصميم ها، فسخ پيمان ها و نقض اراده ها شناختم»؛ (عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَ حَلِّ آلْعُقُودِ، وَ نَقْضِ آلْهِمَمِ). بسيار مى شود که انسان تصميم محکمى براى انجام کارى مى گيرد، اما ناگهان اراده او تغيير پيدا مى کند بى آن که عاملى براى اين تغيير بشناسد! اين نشان مى دهد که اراده اى از بيرون سبب شد که اراده اين شخص فسخ شود و گرنه دليلى ندارد که انسان با داشتن تصميم قوى براى کارى ناگهان منصرف شود. اين تفسير مطابق همان روايت صدوق است که در شرح سند اين حکمت آمده است. تفسير ديگرى نيز براى اين کلام نورانى شده است که بسيار مى شود انسان تصميم محکمى براى کارى مى گيرد؛ ولى تقديرات الهى مانع مى گردد و انسان ناچار عقب نشينى مى کند و از آن چنين مى فهمد که مافوق اراده او اراده ديگرى است که اگر تعلق به چيزى گيرد هر چه برخلاف آن است دَرهم مى ريزد و از بين مى رود. کوتاه سخن اين که اگر انسان، فعّالٌ ما يَشاء بود و هر چه مى خواست مى توانست انجام دهد ممکن بود در وجود خدا شک کند؛ اما اين که مى بيند مافوق اراده او، اراده اى است که در بسيارى از مواقع اراده او را بَرهم مى زند يا مانع تحقق مراد او مى شود مى فهمد عالَم، مدبّر قادر و توانايى دارد که آن را بر طبق اراده حکيمانه اش تدبير و اداره مى کند.\nدرباره اين که آيا واژه هاى «عزائم» و «عقود» و «همم» مترادف اند و همه به معناى اراده انسان هستند يا با هم تفاوت دارند؟ در ميان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است؛ بعضى هر سه را به يک معنا مى دانند و بعضى معتقدند: «عزائم» اراده هاى بسيار قوى است و «عقود» مرحله اى پايين تر و «همم» مرتبه نازله است. بعضى از منابع لغت، «عزم» را به معناى تصميم محکم گرفته اند در حالى که «همم» جمع «همت» را به معناى تصميمى که انسان گرفته و آن را عمل نکرده دانسته اند و «عقود» معناى وسيعى دارد که مى تواند تصميم و غير تصميم را شامل شود، بنابراين بعيد نيست که تفاوت اين سه واژه با يکديگر بر حسب درجات قوت و ضعف باشد و امام (عليه السلام) مى خواهد بفرمايد که گاهى مى شود اراده هاى عادى و يا اراده هاى قوى بر انجام کارها، بدون عامل شناخته شده اى فسخ مى شود و اين نشانه وجود اراده قوى ترى بالاتر از اراده ماست. بعضى چنين پنداشته اند که اين کلام حکيمانه با آنچه در آيات قرآن درباره عزم و اراده آمده سازگار نيست؛ قرآن خطاب به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى گويد: (فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ) و در نکوهش ترک اولاى آدم (عليه السلام) مى فرمايد: (وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمآ). ولى روشن است که هيچ کس نمى تواند نقش تصميم و اراده انسان را در پيشرفت کارها انکار کند، سخن در اين جاست که گاه موارد استثنايى پيش مى آيد که انسان تصميمى مى گيرد و عزم خود را براى انجام کارى راسخ مى کند، ولى ناگهان به علل ناشناخته اى تصميمش بَرهم مى خورد يا در انجام کار به مانع برخورد مى کند، در اين موارد استثنايى انسان احساس مى کند که اراده اى مافوق اراده او وجود دارد. البته دلايل خداشناسى بسيار است. آنچه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بيان کرده اشاره به نکته تازه اى است که بسيارى از آن غافلند.\nعلامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: کلام امام (عليه السلام) در اين جا شبيه حديث معروفى است که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) (در کتب بسيارى) نقل شده است که فرمود: «ما مِنْ آدَمِىٍّ إلّا وَ قَلْبُهُ بَيْنَ إصْبَعَيْنِ مِنْ أصابِعِ اللهِ؛ هيچ انسانى نيست مگر اين که قلب او در ميان دو انگشت از انگشت هاى قدرت پروردگار قرار دارد» و سپس به اين آيه شريفه استشهاد مى کند: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)؛ «بدانيد که خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود و بدانيد که به سوى او بازمى گرديد و محشور مى شويد». اين سخن در جاى خود صحيح است؛ ولى آنچه علّامه شوشترى؛ آورده از قبيل پى بردن به معلول از ناحيه علت است در حالى که آنچه امام (عليه السلام) فرموده از قبيل پى بردن به علّت از ناحيه معلول است. اين سخن را با کلماتى از امام باقر (عليه السلام) پايان مى دهيم که مى فرمايد: «کسى از جدم اميرمؤمنان (عليه السلام) سؤال کرد: با چه وسيله اى پروردگارت را شناخته اى؟ امام (عليه السلام) فرمود: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ لَمّا هَمَمْتُ فَحِيلَ بَيْني وَ بَيْنَ هَمّي وَ عَزَمْتُ فَخالَفَ الْقَضاءُ عَزْمي عَلِمتُ أنَّ الْمُدَبِّرَ غَيْري؛ خدا را به وسيله فسخ اراده و نقض تصميم ها شناختم. تصميم بر کارى گرفتم و او ميان من و خواسته ام جدايى افکند و عزم انجام برنامه اى را داشتم، قضاى او عزم من را بَرهم زد، از اين جا دانستم که مدبّر، غير من است». ."
},
"251": {
"hekmat_number": 251,
"title": "حکمت 251",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1216",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَرَارَةُ آلدُّنْيَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ آلدُّنْيَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت.",
"Interpretation": "تلخى و شيرينى دنيا و آخرت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به تفاوت آشکار ميان امور شيرين و تلخ در دنيا و آخرت اشاره مى کند، مى فرمايد: «تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت»؛ (مَرَارَةُ آلدُّنْيَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ آلدُّنْيَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ). اشاره به اين که بسيارى از طاعات و عبادات و دستورات الهى تلخ کامى هايى دارد؛ جهاد فى سبيل الله، جهاد با هواى نفس و گاه رفتن به زيارت خانه خدا، پرداختن خمس و زکات و چشم پوشى از اموال حرام و مقامات عالى نامشروع، تلخى ها و مشکلاتى براى انسان دارد؛ ولى به يقين اين تلخى ها سبب شيرينى در سراى آخرت و بهشت برين است. نعمت هايى که نه چشمى آن را ديده و نه گوشى سخنى از آن شنيده و نه به خاطر انسانى خطور کرده است. به عکس، بسيارى از گناهان ممکن است لذت بخش باشد. پيروى از هوا و هوس و عيش و نوش هاى گناه آلود و اموال فراوانى که از طرق نامشروع تحصيل مى شود براى صاحبان آن ها لذّتى دارد؛ ولى اين لذّات، تلخ کامى هايى را در آخرت به دنبال دارد عذاب هايى که بسيار شديد و طولانى است و حتى يک روز آن را نمى توان تحمل کرد تا چه رسد به ساليان دراز. مقصود امام (عليه السلام) اين است که اگر در مسير اطاعت، مشکلات و ناراحتى ها\nو مرارت هايى وجود دارد، نگران نشويم، آن ها را با جان و دل بپذيريم به اميد وعده هاى الهى در آخرت و به عکس اگر در گناه، لذّتى هست از عواقب تلخ آن غافل نگرديم. کوتاه سخن اين که هدف امام (عليه السلام) تشويق به طاعات و ترک گناهان است. شبيه اين سخن، تعبيرى است که در خطبه 174 نهج البلاغه گذشت که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ آلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ وَ إِنَّ آلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در لابه لاى ناراحتى ها پيچيده شده و دوزخ در لابه لاى شهوات». نيز در حکمت 376 مى فرمايد: «إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ؛ حق، سنگين اما گواراست و باطل، سبک و آسان؛ اما بلاخيز و مرگ آور است». حق گر چه ثقيل و سنگين است ولى عاقبتش گواراست. به عکس، باطل که در آغاز آسان و راحت است، در پايان ناگوار و خطرناک است. البته آنچه امام (عليه السلام) در اين جا فرموده بيان حکم غالبى است و گرنه موارد استثنايى نيز وجود دارد که انسان از انجام دادن حق لذت ببرد و از انجام دادن باطل ناراحت شود. حديث معروفى که مى گويد: «مؤمن اوقات شبانه روز خود را به سه بخش تقسيم مى کند: بخشى براى عبادت و بندگى پروردگار و بخشى براى سامان دادن به وضع زندگى و در بخش ديگرى به لذات حلال مى پردازد تا نيرو و آرامش براى انجام وظايف پيدا کند»، که وجود سختى شديد در آن مطرح نشده دليل روشنى بر اين استثناست. در حالات انبيا و اولياى الهى به خصوص در آزمايش هاى سخت آن ها، شواهد زيادى بر اصل گفتار امام (عليه السلام) هست. اگر حضرت يوسف (عليه السلام) تسليم خواسته نامشروع زليخا مى شد براى او لذت بخش بود؛ اما مرارت آخرت را به دنبال داشت و اين که تسليم نشد و به سبب آن، سال ها در زندان ماند و مرارت زيادى را چشيد بر کسى\nپوشيده نيست؛ اما حلاوت آخرت بلکه حلاوت دنيا را در پايان و بعد از مدتى به دنبال داشت. حضرت آدم (عليه السلام) ترک اولى کرد و از شجره ممنوعه موقتآ لذت برد؛ اما پايان غم انگيزى براى او داشت. بسيار مى شود که مرارت هاى دنيا نتيجه شيرينى را در همين دنيا نصيب انسان مى کند مانند جوانى که سال ها در غربت و با مشقت درس خوانده تا توانسته به مراحل عالى علم و دانش برسد که لذت آن را در پايان در همين دنيا مى بيند و به عکس جوانى که تن به تنبلى و خوش گذرانى و عيش و نوش داده و بى سواد باقى مانده مرارت آن را در پايان کار در همين دنيا مى چشد."
},
"252": {
"hekmat_number": 252,
"title": "حکمت 252",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1217",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ فَرَضَ آللّهُ آلإِيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ آلْکِبْرِ، وَ الزَّکاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّيَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ، وَ آلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ، وَ آلْجَهَادَ عِزّاً لِلإِسْلاَمِ، وَ آلأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَ تَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِيجاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْکَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ، وَ تَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِيراً لِلنَّسْلِ، وَالشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلْمجَاحَدَاتِ، وَ تَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ، وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلْمخَاوِفِ، وَ آلأَمَانَةَ نِظَاماً لِلاأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلإِمَامَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خدا ايمان را براى تطهير دل از شرک، واجب کرده است، و نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور، و زکات را سبب روزى قرار داده است، و روزه را به عنوان آزمايشى براى اخلاص بندگان، و حج را براى تقويت دين، و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان)، و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم، و نهى از منکر را براى بازداشتن بى خردان، و صله رحم را براى افزايش نفوس، و قصاص را براى حفظ\nخون ها (جان ها)، و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى، و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل، و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهيز از آلودگى به اموال مردم)، و ترک زنا را براى حفظ نسب ها، و ترک لواط (و همجنس گرايى) را براى افزايش نسل، و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها، و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى، و سلام را امان در برابر ترس ها، و امامت را براى نظم و نظام امّت، و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمانان) را براى (تعظيم وتحکيم) مقام امامت قرار داده است.",
"Interpretation": "فلسفه، بخش مهمى از احکام اسلامى اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين سخن مبسوط، فلسفه هاى بخش مهمى از احکام اسلامى را بيان کرده است که در بيست بخش خلاصه مى شود. 1. نخست مى فرمايد: «خدا ايمان را براى تطهير دل از شرک واجب کرده است»؛ (فَرَضَ آللّهُ آلإِيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ). اشاره به اين که ايمان به يگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرک و بت پرستى نجات مى دهد، همان آلودگى بسيار بدى که همه انبيا براى تطهير آن به پا خاسته اند و نخستين دعوت آن ها دعوت به توحيد بود. اگر قلب انسان فقط جايگاه ايمان به خدا باشد همه چيز را براى او مى خواهد و همواره در طريق اطاعت فرمان او گام برمى دارد، از هر گونه دوگانگى و چندگانگى رهايى مى يابد، هدفى واحد، معبودى واحد و برنامه واحدى خواهد داشت. در حالى که وقتى آلوده شرک مى شود معبودهاى متعدد، برنامه هاى مختلف و اهداف پراکنده پيدا مى کند. 2. «خدا نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور واجب کرده است»؛ (وَ الصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ آلْکِبْرِ). نماز، آثار و برکات فراوانى دارد که يکى از آن ها پاک شدن از کبر و غرور است، زيرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذليل در برابر خداوند جليل مى ايستد، سپس تعظيم مى کند و به خاک مى افتد و پيشانى را بر درگاه او به خاک\nمى سايد و اين عمل را چند بار تکرار مى کند. به يقين اين برنامه نورانى، کبر و غرور او را درهم مى شکند، همان چيزى که انسان را به طغيان وامى دارد و آلوده انواع گناهان مى کند، چرا که سرچشمه انواع معاصى تکبر است. در حالات ابليس نيز خوانده ايم که کبر و غرور او مانع از سجده بر آدم (عليه السلام) در پيشگاه خدا شد، سجده اى که اگر انجام مى داد کبر و غرور او درهم مى شکست و هرگز گرفتار آن عاقبت بسيار شوم نمى شد. اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجيد آمده است که نماز انسان را از فحشا و منکرات بازمى دارد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر) يکى از دلايلش همين است. هنگامى که کبر و غرور کنار برود انسان تسليم فرمان خدا مى شود و از معاصى چشم مى پوشد. 3. «خداوند زکات را سبب روزى قرار داد»؛ (وَ الزَّکاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ). اين عبارت دو تفسير دارد: نخست اين که پرداختن زکات، روزىِ فقرا را تضمين مى کند، زيرا در حديث آمده که اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، فقيرى در سراسر جهان اسلام پيدا نخواهد شد: امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتَاجاً». تفسير ديگر اين که پرداختن زکات سبب مى شودخداوند روزى را بر زکات دهنده فراوان سازد و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ کند. جمع ميان اين دو تفسير نيز بعيد نيست، همان گونه که در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نيز آمده است که مى فرمايد: «أَنَّ عِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَ تَحْصِينِ أَمْوَالِ الأَغْنِيَاء؛ علت تشريع زکات،تأمين قوت فقرا و حفظ اموال اغنياست». 4. «و روزه را براى اين تشريع کرد که آزمايشى براى اخلاص بندگان باشد»؛ (وَ الصِّيَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ). تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به يک معنا از اسباب آزمودن خلوص نيت انسان است؛ ولى از آن جا که روزه عبادتى است که در ظاهر آشکار نيست، تأثير بسيار عميق ترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبير ديگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه دار چيزى نگويد کسى از روزه او باخبر نمى شود و اين در واقع يک مرحله عالى از تقواست و به همين سبب در قرآن مجيد تشريع روزه براى نيل به تقوا ذکر شده است. 5. «و حج را براى تقويت دين قرار داد»؛ (وَ آلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ). بدون شک در موسم حج، مسلمانان پاک دلى از سراسر دنيا و جهان اسلام به سوى مرکز توحيد مى آيند و يک صدا لبيک مى گويند و اطراف خانه خدا طواف مى کنند و با هم نماز مى گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مى روند و شيطان را سنگسار مى کنند. از اخبار و حالات يکديگر باخبر مى شوند و روابط دوستى در ميان آن ها عميق تر مى گردد و براى حل مشکلات يکديگر مى انديشند و مجموع اين ها سبب تقويت اسلام مى شود، ازاين رو دشمنان همواره از اين عبادت بزرگ وحشت داشته اند و کوشيده اند بر آن ضربه اى وارد کنند تا هر سال از طريق اين عبادت بزرگ روح تازه اى در کالبد اسلام در آن کانون وحدت دميده نشود، از اين رو در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ مادامى که کعبه برپاست اسلام هم برپاست». در اکثر نسخه هاى نهج البلاغه جمله مورد بحث با واژه «تَقْوِيَةً» ذکر شده در حالى که در نسخه «صبحى صالح» «تَقْرِبَةً» است. گر چه آن هم نامناسب نيست، زيرا حج باعث مى شود که مردم از نظر دين به هم نزديک شوند؛ ولى به يقين\nتعبير اوّل مناسب تر و مأنوس تر است، زيرا واژه «تَقْرِبَةً» در کمتر حديث يا عبارتى به چشم مى خورد. 6. «و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَ آلْجَهَادَ عِزّاً لِلإِسْلاَمِ) دليل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حيله ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشينند و به جهاد برنخيزند چيزى نمى گذرد که عظمت آن ها پايمال دشمنان مى شود و عزت و سربلندى تبديل به ذلت و سربه زيرى مى گردد. از اين رو در خطبه معروف جهاد، اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند آن را به روى ياران خاصش گشوده، جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است و مردمى که از جهاد روى گردان شوند خداوند لباس ذلت برتن آن هامى پوشاند و بلاها به آن ها هجوم مى آورند». 7 و 8. «و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منکر را براى بازداشتن بى خردان قرار داد»؛ (وَ آلأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ). اين امتياز مهم را قانون اسلام در مقايسه با بسيارى از قوانين جهان دارد که همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مى گذرد مسئول مى داند، هرگاه کسى از انجام وظيفه خود عدول کند، همه به عنوان واجب کفايى مأمورند او را نصيحت کرده و به انجام وظيفه فراخوانند و هرگاه کسى آشکارا منکرى را انجام دهد و کارى برخلاف موازين اسلامى مرتکب شود، همه مسؤول اند او را اندرز دهند و از آن کار بازدارند.\nبنابراين، امر به معروف، مصلحتى است براى توده مردم و نهى از منکر سبب پيشگيرى از کار سفيهان است. قابل توجه است که در امر به معروف بر عوام تکيه مى کند. اشاره به اين که خواص، وظايف خود را انجام مى دهند و کمتر نوبت به امر به معروف مى رسد و در مورد نهى از منکر بر سفها تکيه مى کند اشاره به اين که آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمى رود و آن ها که با ارتکاب گناه، هم به خود ظلم مى کنند و هم به جامعه، سفيه و کم خردند. قرآن مجيد هم به اين موضوع اشاره اى کرده، مى فرمايد: (وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)؛ «چه کسى از آيين ابراهيم، روى گردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفيه؟». درباره اهميت امر به معروف و نهى از منکر و شرايط آن در بحث هاى گذشته مطالب قابل ملاحظه اى آمده است. 9. «و صله رحم را براى افزايش نفوس مقرر داشت»؛ (وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ). «مَنْمَاة» مصدر ميمى و به معناى نمو کردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذکر شده به معناى سببيت نمو است. روشن است که وقتى افراد يک فاميل صله رحم به جاى آورند و مراقب يکديگر باشند و به همديگر کمک کنند، تلفات در ميان آن ها کم خواهد بود و اين سبب کثرت فاميل و در نتيجه کثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بيشترى پيدا مى کنند. افزون بر اين، از روايات استفاده مى شود که صله رحم تأثير معنوى و الهى خاصى در فزونى عمر، و عمران و آبادى شهرها دارد.\nدر حديثى از امام صادق از پدرانش از رسول خدا : آمده است: «صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيَارَ وَ تَزِيدُ فِي الأَعْمَارِ وَإِنْ کَانَ أَهْلُهَا غَيْرَ أَخْيَارٍ؛ صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را زياد مى کند، هر چند اهل آن از نيکان نباشند». در حديث ديگرى از همان حضرت (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الْقَوْمَ لَيَکُونُونَ فَجَرَةً وَ لاَ يَکُونُونَ بَرَرَةً فَيَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتُنْمِى أَمْوَالُهُمْ وَ تَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَکَيْفَ إِذَا کَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممکن است جمعيتى فاجر و گنهکار باشند و از نيکان نباشند؛ ولى در عين حال صله رحم به جا آورند. در اين صورت اموالشان افزايش پيدا مى کند و عمرشان طولانى مى شود تا چه رسد به اين که از نيکان و خوبان باشند». بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين کلام حکيمانه ذکر کرده اند و آن اين که هرگاه انسان صله رحم به جاى آورد، ارحام او اطراف وى را مى گيرند و قوت و قدرت او فزونى مى يابد ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد. 10. «و قصاص را براى حفظ خون ها (و جان ها) قرار داد»؛ (وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ). اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (وَ لَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ)؛ «اى خردمندان! در قصاص، حيات و زندگى شماست». درست است که ظاهرآ بر اثر قصاص، فردى از جامعه حذف مى شود؛ ولى اين حذف سبب پيشگيرى از قتل هاى آينده است، زيرا افرادى که به فکر قتل\nديگران مى افتند، هنگامى که منظره قصاص در نظرشان مجسم مى شود و خود را در خطر قطعى مى بينند از اين عمل خوددارى مى کنند و به فرض که بتوانند قتلى انجام دهند و متوارى شوند بايد يک عمر به صورت دربه در زندگى مخفيانه داشته باشند که ناراحتى و زجر آن کمتر از قصاص نيست. متأسفانه در دنياى امروز، بعضى از گروه ها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هرگونه قصاص مخالف اند و مى گويند: خون را با خون نبايد شست؛ قاتل کار خطايى انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانيم خطاى ديگرى است. اين ها براى قاتل دلسوزى مى کنند؛ اما گويا براى صدها يا هزاران نفرى که جانشان به وسيله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفى قصاص احساس امنيت مى کنند دلشان نسوخته است. 11. «و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ (وَ إِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ). «محارم» در اين جا اشاره به گناهان کبيره يا بخش مهمى از آن هاست که در موردشان اقامه حدود و اجراى تعزيرات مى شود، زيرا حدود به معناى عام شامل تعزيرات هم مى گردد. بديهى است که با اجراى حد، گناه در نظرها پراهميت خواهدشد و کمتر کسى به سراغ آن مى رود زيرا مى داند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در اين دنيا هم مجازات سنگينى دامن او را مى گيرد و اين امر سبب امنيت جامعه و حفظ آن از آلودگى هاى گسترده خواهد شد. از اين رو در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «وَحَدٌّ يُقَامُ لِلَّهِ فِي الأَرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ حدى که در زمين اجرا شود برتر از چهل روز باريدن باران است». در حديث ديگرى ابو ابراهيم (امام کاظم) (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَ يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) مى فرمايد: «اين فقط احيا به وسيله باران نيست، بلکه خداوند مردانى را مبعوث مى کند که عدل را زنده کنند و زمين با احياى عدل زنده مى شود. سپس افزود: «وَ لأِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمين». البته اساس دعوت انبيا بر برنامه هاى فرهنگى است و اکثريت مردم از اين طريق به راه راست دعوت مى شوند؛ ولى مواردى پيدا مى شود که افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آن ها به مخالفت برمى خيزند. در اين گونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازات ها راهى نيست، همان گونه که در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانين عالم نيز همين گونه است. 12. «و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل تشريع کرد»؛ (وَ تَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ). جاى شک و ترديد نيست که شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره يک عقل انسانى هستند؛ نه تنها در حالت مستى شعله عقل به کلى خاموش مى شود و افراد مست دست به هر کارى مى زنند، بلکه بعد از آن نيز تأثيرات زيادى در تخريب مغز و اعصاب از خود به جاى مى گذارد و گاه منجر به جنون مى شود. مرحوم «کلينى» در جلد ششم کتاب کافى بابى تحت عنوان «إنّ الْخَمْرَ رَأسُ کُلِّ إثْمٍ وَشَرٍّ» (شراب سرچشمه هر گناه و بدى است) آورده و احاديث فراوانى در ذيل آن ذکر کرده است؛ از جمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ کُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهى است». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِيحَ تِلْکَ الأَقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند براى شرور و بدى ها قفل هايى قرار داده (که همان قفل عقل هاست) و کليد آن قفل ها را شراب قرار داده است». در حديث ديگرى از امام باقر يا امام صادق (عليهما السلام) نقل شده است که فرمود: «مَا عُصِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَيَدَعُ الصَّلاَةَ الْفَرِيضَةَ وَ يَثِبُ عَلَى أُمِّهِ وَأُخْتِهِ وَ ابْنَتِهِ وَ هُوَ لا يَعْقِلُ؛ گناهى در پيشگاه خداوند شديدتر از شرب خمر نيست. بعضى از شراب خواران نماز واجب را به کلى ترک مى کنند و ممکن است به مادر و خواهر و دختر خود در حالى که نمى فهمند تجاوز کنند». همين مضمون را يکى از شعراى فارسى زبان در شعر خود مجسم ساخته است آن جا که مى گويد: ابليس شبى رفت به بالين جوانى *** آراسته با شکل مهيبى سر و بر را گفتا که منم مرگ اگر خواهى زنهار *** بايد بگزينى تو يکى زين سه خطر را يا آن پدر پير خودت را بکشى زار *** يا بشکنى از خواهر خود سينه و سر را يا خود ز مى ناب بنوشى دو سه ساغر *** تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را\nلرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت *** کز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را گفتا نکنم با پدر و خواهرم اين کار *** ليکن به مى از خويش کنم رفع ضرر را جامى دو سه مِى خورد چو شد چيره ز مستى *** هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را اى کاش شود خشک بن تاک خداوند *** زين مايه شر حفظ کند نوع بشر را 13. «و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهيز از آلودگى به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِيجاباً لِلْعِفَّةِ). سرقت و دزدى به هر شکل باشد از بزرگ ترين گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرف ها و نزد تمام عقلا کارى بسيار زشت محسوب مى شود و در تمام قوانين دنيا براى آن مجازات مقرر شده است. تعبير «عفت» در کلام امام (عليه السلام) اشاره به خويشتن دارى و مناعت طبع و ترک هرگونه حرص است. خداوند سرقت را از اين رو تحريم فرموده که افزون بر حفظ امنيت مالى جامعه، روح عفت را در افراد زنده کند، هيچ کس به اموال ديگرى چشم ندوزد و حتى در بدترين حالات معيشتى به فکر دست بردن به اموال ديگران نيفتد، همان گونه که در قرآن مجيد خداوند عده اى از نيازمندان را با اين عبارت ستوده است: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبآ فِى الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ)؛ «(انفاق هاى شما) براى کسانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند (و توجه به آيات خدا آن ها را از وطن هاى خويش آواره ساخته و شرکت در ميدان جهاد به آن ها اجازه\nنمى دهد که براى تأمين هزينه زندگى دست به کسب و تجارتى بزنند) نمى توانند مسافرتى کنند (و سرمايه اى به دست آورند) و از شدت عفت و خويشتن دارى افراد ناآگاه آن ها را بى نياز مى پندارند؛ اما آن ها را از چهره هايشان مى شناسى». به يقين همان اندازه که حفظ امنيت جامعه اهميت دارد پرورش روح عفّت و ابراز بى نيازى از اموال مردم نيز مهم است و در واقع اين روحيه است که جامعه را به امنيت مالى رهنمون مى شود. 14. «و ترک زنا را براى حفظ نسب ها قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ). به يقين زنا و آميزش هاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد که امام (عليه السلام) به يکى از مهم ترين آن ها اشاره کرده است. هرگاه در جامعه آميزش هاى نامشروع رواج پيدا کند محصول آن، فرزندان نامشروعى خواهد شد که وابسته به هيچ کس نيستند، نه کسى حضانت آن ها را بر عهده مى گيرد و نه تکيه گاهى براى خودشان پيدا مى کنند، نه حمايت مالى مى شوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنين فرزندانى بزرگ ترين مخاطره را براى جامعه دربر دارند. آمارها نشان مى دهد که بسيارى از جنايات هولناک به دست همين فرزندان نامشروع انجام مى شود. به فرض که نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمع آورى و حفاظت کند باز محروميت از پيوند با پدر و مادر و آثار عاطفى و قانونى آن، کار خود را خواهد کرد. به همين دليل اسلام زنا را حرام کرده و مجازات سنگينى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نه تنها زنا حرام نيست، بلکه مراکز فحشا تحت حمايت دولت ها هستند و به دولت ها ماليات نيز مى پردازند. آن ها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نيز اهميتى قائل نيستند. تنها زناى\nبه عنف را ممنوع و قابل تعقيب قانونى مى دانند و به همين دليل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسيار زياد است و مفاسد آن را نيز با چشم خود مى بينند؛ اما غلبه هوا و هوس و آزادى به معناى بى بندوبارى به آن ها اجازه محدود ساختن را نمى دهد. در بعضى از جوامع غربى کار به آن جا رسيده که در شناسنامه ها تنها نام مادر نوشته مى شود و از نام پدر خبرى نيست، زيرا ديده اند اگر نام پدر را بخواهند بنويسند مجهول بودن پدران براى بسيارى از نوزادان مشکل عظيمى ايجاد مى کند. شگفت آور است که مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده و به گونه اى است که آمار بعضى از کشورهاى غربى نشان مى دهد در هر دقيقه يک تجاوز به عنف صورت مى گيرد. البته زنا مفاسد بسيار ديگرى دارد که امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در حديثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از علل الشرايع نقل کرده به بخشى از آن اشاره مى کند، آن حضرت (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ حَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِيهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الأَنْفُسِ وَ ذَهَابِ الأَنْسَابِ وَ تَرْکِ التَّرْبِيَةِ لِلأَطْفَالِ وَ فَسَادِ الْمَوَارِيثِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام کرده است به علّت مفاسدى که در آن است ازقبيل: قتل نفس (به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران يا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترک تربيت فرزندان و فاسد شدن نظم ميراث و امثال آن از مفاسد گوناگون». 15. «و ترک لواط (و همجنس گرايى) را براى افزايش نسل مقرر داشت». (وَ تَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِيراً لِلنَّسْلِ). مى دانيم که آفرينش شهوت جنسى در زنان و مردان براى اين است که از طريق صحيح، نسل انسان افزايش پيدا کند و از ميان نرود و اگر اين علاقه جنسى\nميان زن و مرد نبود ممکن بود در مدت کوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر اين علاقه جنسى به صورت همجنس گرايى درآيد که هيچ تأثيرى در بقاى نسل ندارد و اين مطلب در جامعه بشرى گسترش يابد آن هم سبب قطع نسل انسان يا کمبود افراد بشر خواهد شد. به همين دليل، استمنا يا آميزش با حيوانات نيز در اسلام تحريم شده است، زيرا آن ها نيز مانند همجنس گرايى سبب ضايع شدن نطفه هاى انسانى مى گردد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که زنديقى از آن حضرت سؤالى درباره تحريم زنا کرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحريم لواط پرسيد. امام (عليه السلام) فرمود: علتش اين است که «أَنَّهُ لَوْ کانَ إِتْيانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَ کانَ فِيهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَ تَعْطِيلُ الْفُرُوجِ وَ کانَ فِي إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ کَثِيرٌ؛ هرگاه آميزش با پسر حلال بود مردان از زنان بى نياز مى شدند و سبب قطع نسل و تعطيل آميزش مشروع و طبيعى مى شد و مجاز بودن اين کار مفاسد بسيارى دربر داشت». شبيه همين معنا با توضيح بيشترى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نقل شده است. البته آنچه امام (عليه السلام) در اين جا بيان فرموده و در روايات ديگرى نيز به آن اشاره شده يکى از آثار بسيار شوم همجنس گرايى است؛ آثار زيان بار ديگرى نيز دارد که يکى از آن ها از نظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زيرا اين کار، تحريف روشنى در آفرينش علاقه جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زيان آشکار آن به صورت بيمارى ايدز بروز کرده که طبق بعضى از آمار، اکثر موارد ايدز از همجنس گرايى ناشى مى شود، همان بيمارى اى که امروز تمام اطباى جهان در درمان آن وامانده اند، زيرا نيروى دفاعى بدن را از کار مى اندازد و انسان در مدت\nکوتاهى به انواع بيمارى ها مبتلا مى شود و با تمام کوشش هايى که از سوى پزشکان دنيا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پيدا نشده است. تشديد مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممکن است ناشى از اين امور باشد. البته امروز برخى از طبيبان فاقد مسئوليت، به افرادى چراغ سبز نشان مى دهند و مى گويند که علاقه آن ها به جنس موافق عامل ژنتيکى دارد و قابل تغيير نيست و براى آن ها همجنس گرايى را مجاز مى شمرند و اين شبيه اظهار نظر جمعى ديگر از آن گونه اطباست که استمنا را بى ضرر و بى خطر معرفى مى کنند. بدون شک صحه گذاشتن بر اين انحرافات و بيمارى ها که به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواسته هاى انحرافى اين گونه بيماران است. 16. «و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها قرار داد»؛ (وَ الشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلْمجَاحَدَاتِ). مى دانيم در اسلام کسى که از حادثه اى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببيند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذيرد و آنچه را که ديده بيان کند؛ خواه درباره دوست باشد يا دشمن، خويشاوند باشد يا بيگانه. کتمان شهادت يکى از گناهان کبيره است، همان گونه که قرآن مجيد با صراحت فرمود: (وَ لاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَ مَنْ يَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)؛ «شهادت را کتمان نکنيد و هر کس کتمان کند قلب او گناهکار است (چرا که حقيقتى را مخفى داشته است)». در آيه قبل از آن مى فرمايد: (وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)؛ «و شاهدان هنگامى که (به دادگاه براى اداى شهادت) دعوت شوند ابا نکنند».\nروايات اسلامى نيز حرمت کتمان شهادت را با صراحت بيان کرده است در حالى که در قوانين ديگر دنيا، شهادت شهود معمولاً الزامى نيست؛ هر کس مايل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببيند شهادت مى دهد و گرنه مى تواند آن را مکتوم کند. واجب ساختن اين کار براى آن است که افراد نتوانند حقوق مردم را پايمال کنند. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِيُحْيِيَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِه؛ کسى که شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را به وسيله آن احيا کند، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود که از صورتش نورى برمى خيزد که تا آن جا که چشم کار مى کند پيش مى رود و تمام خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند». امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه (وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا) مى فرمايد: «لاَ يَنْبَغِي لأَحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى الشَّهَادَةِ يَشْهَدُ عَلَيْهَا أَنْ يَقُولَ لا أَشْهَدُ لَکُمْ؛ براى هيچ کس سزاوار نيست هنگامى که دعوت به شهادت دادن به چيزى شود بگويد: من براى شما شهادت نمى دهم». شگفت اين که بعضى از شارحان نهج البلاغه شهادت را در اين جا به معناى شهادت در راه خدا در ميدان نبرد تفسير کرده اند و آن را سبب تقويت دين دانسته اند در حالى که تعبيرات امام (عليه السلام) ، قبل و بعد از آن، تناسبى با آن ندارد، زيرا امام (عليه السلام) قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بيان فرمود و تعبير «مجاهدات» (يعنى انکارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص که ترک کذب نيز بعد از آن ذکر شده که با ترک شهادت دادن سازگار است. به علاوه حديث با جمله «فرض\nالله» شروع مى شود و به يقين خداوند شهادت را مأمورٌبِه نکرده بلکه جهاد را واجب فرموده که احيانآ منتهى به شهادت مى شود. 17. «و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ). اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد به يکديگر است که اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسيخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مى شود که صدق و امانت بر جامعه حاکم باشد، زيرا دروغ و خيانت مهم ترين اسباب بدبينى و بى اعتمادى است. امام (عليه السلام) در اين تعبير زيبا مى فرمايد: خداوند ترک دروغ را واجب کرده تا راستگويى به عنوان يک فضيلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حرکت کنند. در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره زشتى دروغ آمده است. قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّمَا يَفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللهِ وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ)؛ «تنها کسانى دروغ مى بندند که به آيات خدا ايمان ندارند». در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إنَّ الْکَذِبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است». در کتاب کافى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الأِيمَانِ حَتَّى يَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان طعم ايمان را نمى چشد مگر زمانى که دروغ را خواه شوخى باشد يا جدى، رها کند». احاديث در اين زمينه بسيار است. با حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين\nسخن را پايان مى دهيم: «إيّاکُمْ وَ الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَ هُما فِي النّار؛ از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ با فجور و گناهان (ديگر) همراه است و هر دو در آتشند». 18. «و سلام را امان در برابر ترس ها قرار داد»؛ (وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلْمخَاوِفِ). منظور از «سلام» در اين جا همان سلام کردن است که هرگاه کسى به ديگرى سلام کند مفهومش اين است که هيچ گونه قصد آزار و اذيت او را ندارد و هنگامى که شنونده، سلام را با سلام پاسخ مى گويد مفهوم آن نيز اين است که از طرف او هم خوف و ضررى متوجه سلام کننده نيست. توضيح اين که در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسيارى از مردم هنگام برخورد با يکديگر اگر طرف از قبيله خودشان نبود، احساس ناامنى مى کردند؛ ولى اگر يکى از آن ها سلام مى کرد و طرف مقابل نيز پاسخ مى گفت، به منزله اين تعهد بود که هيچ گونه ضرر و زيانى به يکديگر نمى رسانند، همان گونه که اگر شخصى بر آن ها وارد مى شد و غذايى مى آوردند و از غذاى صاحب منزل مى خورد طرفين درباره يکديگر احساس امنيت مى کردند؛ صاحب خانه عملاً تحيتى گفته بود و ميهمان تازه وارد نيز عملاً به آن پاسخ داده بود. البته گاه مى شد که پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذکور به نظر مى رسيد که براى برطرف کردن آن خوف، احتياج به گفت وگوى بيشترى بود، از اين رو در داستان ابراهيم (عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى که فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام کردند ابراهيم (عليه السلام) که چهره هاى آن ها را بسيار ناشناس ديد گفت: «ما از شما مى ترسيم». به خصوص هنگامى که غذا براى آن ها آورد و آن ها دست به سوى غذا دراز نکردند؛ اما چيزى نگذشت که ترس ابراهيم (عليه السلام) زائل شد هنگامى که گفتند: «ما فرستادگان پروردگار توايم» و او را به فرزند بشارت دادند: (وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ\nبِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَمآ قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيَهُمْ لاَتَصِلُ إِلَيْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ). اکنون اين سؤال پيش مى آيد که سلام کردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض الله» که در آغاز اين کلام حکمت آميز آمده سازگار نيست، از اين رو بعضى از شارحان، سلام را در اين جا به معناى پاسخ سلام تفسير کرده اند تا با وجوب سازگار باشد. در حالى که اين تفسير افزون بر اين که مخالف ظاهر عبارت امام (عليه السلام) است با مسئله امنيت از ترس هم سازگار نيست، زيرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنيت مى شد. پاسخ: «فرض» معناى وسيعى دارد که هر گونه تشريع را اعم از واجب و مستحب شامل مى شود، بنابراين، هم ابتدا به سلام را دربر مى گيرد و هم پاسخ سلام را. در نتيجه به يقين فلسفه اى که امام (عليه السلام) براى نماز بيان فرموده، هم نماز واجب را فرامى گيرد و هم مستحب را و همچنين در مورد زکات و روزه. بعضى از شارحان نهج البلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسير کرده اند و گفته اند: «آن چيزى که سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشرى مى شود صلح است که مانع از بروز جنگ هاى ويرانگر و مخرب است». اين تفسير، تفسير بعيدى به نظر نمى رسد و ممکن است هر دو تفسير در مفهوم کلام امام (عليه السلام) جمع باشد. شگفت اين که بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذکر کرده اند در حالى که در هيچ يک از نسخ نهج البلاغه اين واژه نيامده، جز در غررالحکم «سلام»، «اسلام»\nآمده است، بنابراين تکيه بر يک احتمال نادر، مناسب تفسير کلام امام (عليه السلام) نيست به خصوص اين که اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مى بايست در آغاز اين سخن و به دنبال «فَرَضَ اللهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ مِنَ الشِّرْکِ» ذکر شود. 19. «و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَ آلإَمَامَةَ نِظَاماً لِلأُمَّةِ). هر چند در نسخه صبحى صالح در اين جا واژه «الامانة» آمده ولى در بسيارى از نسخ نهج البلاغه به جاى آن «الامامة» است و در کتاب تمام نهج البلاغه نيز «الامامة» آمده است. در غررالحکم نيز به همين صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحديد نيز «الامامة» ذکر شده است و همان را نيز تفسير کرده است. به يقين تعبير «نِظامآ لِلأُمَّةِ» و به دنبال آن «وَ الطّاعَةِ تَعْظيمآ لِلإِمامَةِ» با امامت تناسب دارد نه امانت و در واقع دو جمله اخير (نوزدهم و بيستم) به منزله ضمانت اجرايى براى هجده جمله پيشين است. به هر حال شک نيست که اگر حکومت عادلى بر سر کار نباشد و امامت به معناى صحيح پياده نشود، نظم امت به هم مى ريزد، ظالمان بر مظلومان چيره مى شوند و فاسدان و مفسدان پست هاى حساس را در اختيارمى گيرندو بيت المال مسلمانان به غارت مى رود و ناامنى همه جا را فرامى گيرد که تاريخ معاصر و گذشته، نمونه هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است. در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) نيز تعبيرى شبيه به اين ديده مى شود، مى فرمايد: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از اختلاف و پراکندگى». در خطبه امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نيز که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بيان فرمود آمده است: «إِنَّ الإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلاحُ\nالدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُوْمِنِينَ إِنَّ الأِمَامَةَ أُسُّ الإِسْلامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي؛ امامت، زمام دين و سبب نظام مسلمين و صلاح دنيا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است». البته سخن درباره اهميت امامت و تأثير حکومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کيان آن ها بسيار است و مقصود در اين جا اشاره اى به اين مسئله به عنوان تفسير کلام امام (عليه السلام) بود. 20. «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمين) را براى (تعظيم و تحکيم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلإِمَامَةِ). به يقين آنچه سبب تقويت امامتِ امامان و حاکميتِ حاکمان مى شود همکارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همکارى مردم نباشد نظام امامت نيز به هم مى ريزد، ازاين رو در مسائل مربوط به حکومت اسلامى نيز مى گوييم: حمايت مردم و آراى ملت از اساسى ترين پايه هاى حکومت است، زيرا امامى مى تواند نظام امت را برقرار کند که مبسوط اليد باشد و مبسوط اليد بودن جز از طريق همکارى مردمى حاصل نمى شود. در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بيشترى در اين زمينه آمده است؛ آن جا که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نيز بر من حقى داريد؛ اما حق شما بر من اين است که از خيرخواهى و خدمت به شما دريغ نورزم و بيت المال را به نفع شما به طور کامل به کار گيرم و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى رهايى يابيد و تربيت کنم تا فراگيريد و آگاه شويد و اما حق من بر شما اين است که به بيعت خويش وفادار باشيد و در آشکار و نهان خيرخواهى را در حق من به جا آوريد. هر زمان شما را براى انجام کارى بخوانم اجابت کنيد و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نماييد». نکته آيا حق داريم از فلسفه احکام سؤال کنيم؟ بعضى از فرق مسلمين عقيده دارند که احکام الله معلل بالاغراض نيست؛ يعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر کرده داراى فلسفه اى باشد و آنچه نهى کرده داراى مفسده اى. آن ها در واقع حکيم بودن خدا را زير سؤال مى برند و توجه ندارند که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجيح بدون مرجح لازم مى آيد و اساسآ اين سخن برخلاف آيات زيادى از قرآن است که براى نماز و روزه وحج و قصاص و امثال آن فلسفه هايى ذکر کرده است. به يقين آنچه خدا امر فرموده داراى فوايد مادى يا معنوى يا هر دو بوده و آنچه نهى کرده مفاسدى اين چنين داشته است.نه تنها احکام الهى، احکام و قوانينى هم که در عرف عقلا وضع مى شود همه از اين قبيل است؛ گاهى هفته ها و ماه ها درباره مصلحت و مفسده يک قانون مطالعه و بررسى مى کنند تا بتوانند حکمى را در عرف خودشان وضع کنند. آيات مربوط به حلال کردن طيبات و حرام کردم خبائث همگى شاهد بر اين است که قبلاً طيب و خبيثى وجود دارد که به سبب آن حکم الهى مطابق آن صادر مى شود. تنها تفاوتى که ميان احکام الهى و احکام عرفى است اين است که احکام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مى شود که نتوانسته اند تمام جوانب آن را بررسى کنند و به همين دليل پس از مدتى ممکن است خلاف آن کشف شود؛ ولى احکام الهى چنين نيست، علم بى پايان خداوند سبب مى شود که احکام بر اساس رعايت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود.\nبعضى نيز معتقدند که گر چه احکام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نبايد به سراغ آن ها برويم، بايد مطيع فرمان باشيم؛ آن جا که امر شده انجام دهيم و آن جا که نهى شده خوددارى کنيم و مطلقآ نبايد به سراغ فلسفه احکام رفت. اين نيز برخلاف آياتى است که ما را تشويق به فهم مصالح و مفاسد احکام مى کند و همچنين برخلاف رواياتى ـ مانند کلام مورد بحث ـ است که ائمه هدى (عليهم السلام) مصالح احکام را مشروحاً بيان کرده اند. همچنين بعضى از اصحاب خدمت امامان (عليهم السلام) مى رسيدند و فلسفه پاره اى از احکام را مى پرسيدند. هرگز هيچ امامى آن ها را از اين سؤالات نهى نکرد و اين دليل بر آن است که مردم حق دارند از فلسفه احکام سؤال کنند و پاسخ بشنوند. منتها در اين جا دو نکته مهم باقى مى ماند و آن اين است که اولاً بيان فلسفه احکام چه فايده اى دارد؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ انسان هنگامى که از منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مى شود، شوق بيشترى براى انجام دادن آن در خود مى يابد و هنگامى که مثلاً مفاسد بى شمار شرب خمر را مى شنود، نفرت بيشترى از آن پيدا مى کند. درست مانند دستورات طبيب که وقتى براى بيمارش فوايد دارو را ذکر کند بيمار با شوق بيشترى دارو را مصرف کرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مى کند. از اين جا مى توان استفاده کرد که آگاهى از فلسفه احکام مى تواند فقيه را در مسير استنباط حکم کمک کند. ثانياً: معناى آگاهى از فلسفه احکام اين نيست که ما همواره مقيد به آن باشيم و بگوييم: چون مثلاً فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح و سه رکعت بودن نماز مغرب را نمى دانيم بنابراين آن را انجام نمى دهيم. ما بايد گوش به امر و چشم به فرمان داشته باشيم چه فلسفه احکام را بدانيم يا ندانيم؛ ولى هر مقدار بدانيم به اطاعت راسخ ما کمک مى کند.\nاين نکته نيز شايان توجه است که فلسفه ها و مصالح و مفاسد احکام غالباً جنبه حکمت دارد نه علّت؛ يعنى در غالب موارد، ممکن است حاکم باشد. مثلاً نوشيدن يک قطره شراب ممکن است هيچ کدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراين افراط در اين مسئله که ما فلسفه هاى احکام را وسيله اى قرار دهيم براى محدود کردن حکم يا توسعه آن به جايى که ادله شامل آن نمى شود، کار نادرستى است. به تعبير ديگر، پذيرفتن فلسفه احکام يا مقاصد الشريعه به معناى اين نيست که ما به دنبال قياسات ظنى برويم و حلال و حرام هايى از اين طريق درست کنيم. تنها در صورتى مى توان حکم را به وسيله فلسفه احکام توسعه داد يا محدود کرد که به صورت علت در متن کتاب و سنت ذکر شده باشد؛ مثلاً بفرمايد: «لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لأَنَّهُ مُسْکِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از اين تعبير مى توانيم هر چيزى را که مسکر و موجب فساد عقل است تحريم کنيم. در حديثى از امام کاظم (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُحَرِّمِ الْخَمْرَ لاِسْمِهَا وَ لَکِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا کَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دليل نام آن تحريم نکرد، بلکه تحريم آن به دليل آثار آن بود، بنابراين هر چيزى که عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است». ."
},
"253": {
"hekmat_number": 253,
"title": "حکمت 253",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1218",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَحْلِفُوا الظَّالِمَ ـ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَه ـ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ، لأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرگاه خواستيد ظالمى را سوگند دهيد اين گونه سوگند دهيد که از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زيرا اگر اين قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا مى رسد (يا به درد سختى مبتلا مى گردد و يا مى ميرد) ولى هرگاه چنين سوگند ياد کند: به خدايى که جز او خدايى نيست (اين کار را نکرده ام) در کيفرش تعجيل نمى شود؛ زيرا خدا را به يگانگى ستوده است.",
"Interpretation": "سوگند سريع التأثير امام (عليه السلام) درباره سوگندهاى مؤثر در برابر ظالمان مى فرمايد: «هرگاه خواستيد ظالمى را سوگند دهيد اين گونه سوگند دهيد که از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زيرا اگر اين قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرامى رسد (يا به درد سختى مبتلا مى گردد و يا مى ميرد) اما اگر چنين سوگند ياد کند: به خدايى که جز او خدايى نيست (اين کار را نکرده ام) در کيفرش تعجيل نمى شود، زيرا خدا را به يگانگى ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ ـإِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَه ـ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ، لأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى). از اين سخن امام (عليه السلام) روشن مى شود که تعبيرات سوگندها بسيار متفاوت است؛ تعبيرهايى که مدح و ثناى الهى در آن است سبب تعجيل عقوبت نمى شود اما تعبيرات خشنى که بر ضد آن باشد، باعث تعجيل عقوبت خواهد شد. در حديث معروفى که در کتب مختلف آمده مى خوانيم: شخصى نزد منصور، خليفه عباسى از امام صادق (عليه السلام) بدگويى کرد. منصور به دنبال حضرت فرستاد و هنگامى که امام (عليه السلام) حضور پيدا کرد عرض کرد: فلان کس درباره شما\nچنين و چنان مى گويد. امام (عليه السلام) فرمود: چنين چيزى دروغ است؛ اما بدگويى کننده گفت: دروغ نيست و واقعيت دارد. امام (عليه السلام) او را به برائت از حول و قوه الهى اگر دروغ گو باشد قسم داد. او همين سوگند را ياد کرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود که فلج شد و مانند قطعه گوشتى بى جان به روى زمين افتاد! پاى او را گرفتند و کشان کشان از مجلس بيرون بردند و امام صادق (عليه السلام) از اين توطئه رهايى يافت. در رخداد ديگرى مى خوانيم که منصور دوانيقى به امام صادق (عليه السلام) عرض کرد: يکى از ياران شما به نام «معلى بن خنيس» مردم را به سوى شما فرامى خواند و (براى خروج کردن) اموالى ذخيره مى کند. امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! چنين چيزى نبوده است. منصور گفت: من کسى را که چنين خبرى را داده نزد شما حاضر مى کنم، و سپس آن مرد را حاضر کرد. امام (عليه السلام) رو به آن فرد کرد و فرمود: قسم مى خورى؟ عرض کرد: آرى؛ سپس گفت: «وَ اللهِ الَّذى لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ که او اين کار را کرده است». امام (عليه السلام) فرمود: تو خداوند را با اوصاف جلالش مى ستايى و او به همين سبب تو را مجازات نمى کند. اين گونه که من مى گويم قسم بخور. بگو: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ أَلْجَأْتُ إِلَى حَوْلِي وَقُوَّتِي (که تو اين سخن را گفته اى)» آن مرد اين گونه قسم خورد. هنوز کلامش تمام نشده بود که بر زمين افتاد و مرد. منصور گفت: بعد از اين، کلام هيچ سخن چينى را درباره تو نخواهم پذيرفت. نکته سوگند به برائت از خداوند و پيامبر (صلي الله عليه و آله) مرحوم صاحب جواهر در کتاب الأيْمان مسئله اى آورده که حاصلش اين است:\nسوگند به برائت از خداوند سبحان و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نه تنها منعقد نمى شود و کفاره اى در مخالفت آن نيست، بلکه نفس اين سوگند حرام است هر چند گوينده در گفتارش صادق باشد. سپس به احاديثى استناد مى کند، از جمله حديث نبوى که مى فرمايد: «مَنْ قالَ إنّى بَرِيءٌ مِنْ دينِ الاْسْلامِ فَإنْ کانَ کاذِبآ فَهُوَ کَما قالَ وَ إنْ کانَ صادِقآ لَمْ يَعِدْ إلَى الاْسْلامِ سالِمآ؛ کسى که بگويد: «من از آيين اسلام بيزارم اگر دروغ گفته باشم يا همان گونه است که گفته ام» و اگر راست گفته و بيزارى جسته هرگز به اسلام بازنمى گردد». در حديث ديگرى از يونس بن حيان (صحيح، يونس بن ظبيان است) نقل مى کند که امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «يَا يُونُسُ لا تَحْلِفْ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا فَإِنَّهُ مَنْ حَلَفَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً فَقَدْ بَرِئَ مِنَّا؛ اى يونس! قسم به برائت از ما مخور، زيرا اگر کسى چنين قسمى ياد کند، صادق باشد يا کاذب، از ما بيزار خواهد شد». سپس مى افزايد: ولى از کلام اميرمؤمنان (عليه السلام) در نهج البلاغه (حکمت مورد بحث) استفاده مى شود که ظالم را مى توان به اين کيفيت قسم داد و حتى از فعل امام صادق (عليه السلام) و قسم دادن شخص سعايت کننده به اين کيفيت در برابر منصور دوانيقى برمى آيد که اين گونه سوگند در چنين مواردى مانعى ندارد. وى در پايان مى گويد: ولى من کسى از اصحاب را نديدم که به چنين حديثى فتوا دهد، هر چند عنوان باب در وسائل نشان مى دهد که او معتقد است ظالم را مى توان به برائت از حول و قوه الهى سوگند داد. سپس در پايان اين سخن مى گويد: احتياط اين است که اين کار جز در مورد مهدورالدم، ترک شود. البته از بعضى کلمات بزرگانى که قبل از مرحوم صاحب جواهر بوده اند\nاستفاده مى شود که به اين روايات فتوا داده اند؛ مانند مرحوم فاضل هندى در کشف اللثام در بحث جواز «تغليظ قسم» (در مسائل قضايى). خود صاحب جواهر نيز در بحث قضا تعبيرى دارد که از آن، تمايل به اين فتوا استفاده مى شود. مهم آن است که در اين جا چند مسئله از هم جدا نشده است: نخست اين که آيا مى توان بدون هيچ قيد و شرطى چنين قسمى خورد که کسى بگويد: والله من از دين محمد (صلي الله عليه و آله) «العياذ بالله» بيزارم؟ قطعاً چنين سخنى کفر است و حرام بودن آن جاى ترديد نيست؛ حتى اگر سوگند او دروغ هم باشد گناه بزرگى مرتکب شده است. ديگر اين که به صورت قضيه شرطيه براى اثبات مدعاى خود بگويد: والله از خدا و رسولش برىء باشم اگر چنين کارى را کرده باشم. اگر چنين شخصى راست مى گويد و اين کار را نکرده دليلى بر حرام بودن سوگند او نيست. آرى، اگر او در گفتارش دروغ گو باشد قطعآ قسم حرامى خورده و ممکن است کافر نيز شده باشد. صورت سوم اين است که براى انجام کارى قسم ياد کند و بگويد: من به اين وعده خود وفا مى کنم، اگر نکنم از حول و قوه الهى و دين محمد (صلي الله عليه و آله) بيزار باشم. اين قسم قطعآ منعقد نمى شود و اگر مخالفت کند نيز کفاره اى ـ طبق قواعد مقرره باب قسم که تنها بايد به نام خداوند سوگند ياد کرد ـ ندارد. دليل روشنى بر حرام بودن قسمت دوم و سوم نداريم، زيرا گوينده آن هرگز نمى گويد: من از دين اسلام يا از خداوند متعال بيزارم بلکه براى تأکيد بر گفته خود به اين که تخلفى وجود ندارد چنين سخنى را مى گويد، مانند اين که بعضى از\nعوام مردم براى تأکيد بر سخنانشان مى گويند: بى ايمان از دنيا بروم، دشمن خدا و پيغمبر (صلي الله عليه و آله) باشم اگر چنين سخنى را گفته باشم. مگر اين که گفته شود: اين تعبير نيز خالى از نوعى اهانت نيست و شايد به همين دليل، براى حرمت آن، ادعاى اجماع شده است (در صورتى که حرمت شامل تمام اين اقسام شود). در اين جا نکته ديگرى است و آن اين که اگر بدانيم بعضى از اين گونه قسم ها سبب تعجيل عقوبت مى شود و ممکن است به زندگى فرد پايان دهد آيا جايز است او را به چنين سوگندى قسم دهيم، هر چند باعث مرگ او شود؟ ظاهر کلام امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) در گفتار حکيمانه مورد بحث اين است که هر ظالمى را مى توان چنين سوگندى داد (و هر چه باشد از ناحيه خود اوست) ولى تعبير بعضى از فقها اين است که تنها مهدور الدم را مى توان چنين سوگند داد و از آن جا که تعجيل عقوبت مرگ، هميشه حاصل نيست بلکه ممکن است عقوبت هاى ديگرى در کار باشد حکم به تحريم چنين سوگندى درباره غير مهدورالدم، خالى از اشکال نيست و اگر يقين به هلاکت باشد اجراى آن در غير مهدورالدم اشکال دارد و در اين صورت کلام حضرت (عليه السلام) را مى توان بر ظالمان مهدورالدم حمل کرد. توضيح بيشتر در اين زمينه را بايد در کتب فقهى بررسى نمود."
},
"254": {
"hekmat_number": 254,
"title": "حکمت 254",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1219",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ يَابْنَ آدَمَ، کُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ فِي مَالِکَ، وَ آعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى فرزند آدم! تو خود وصى خويشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه اى درباره آن عمل کن که مى خواهى پس از تو (مطابق وصيتت) عمل کنند.",
"Interpretation": "وصى خويشتن باش امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى به نکته مهمى درباره وصيت اشاره کرده است، مى فرمايد: «اى فرزند آدم! تو خود وصى خويشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه اى درباره آن عمل کن که مى خواهى پس از تو (مطابق وصيتت) عمل کنند»؛ (يَابْنَ آدَمَ، کُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ فِي مَالِکَ، وَ آعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِکَ). بسيارى از مردم باايمان علاقه مند هستند که بخشى از اموالشان پس از آن ها در راه خيرات مصرف شود و اسلام نيز به وصيت براى کارهاى خير تشويق کرده و آن را به يک سوم مال محدود ساخته تا ورثه نيز بهره مند شوند. قرآن مجيد مى گويد: (کُتِبَ عَلَيْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِينَ)؛ «بر شما نوشته شده است: هنگامى که يکى از شما را مرگ فرارسد، اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته است، براى پدر و مادر و نزديکان، به طور شايسته وصيت کند! اين حقّى است بر پرهيزکاران!». مؤمنان براى اين کار سعى مى کنند وصى يا اوصياى مطمئنى انتخاب کنند تا حتمآ کارهاى خير انجام شود.\nولى بسيار ديده شده است که يا وصى به وصيت عمل نمى کند يا ورثه مانع مى شوند و سعى مى کنند ثلث را به نفع خود مصادره کنند. حتى ديده شده که بعضى از افراد متدين براى مصرف ثلث به نفع خودشان به دنبال وجهى شرعى بوده اند. اگر انسان خودش وصى خويشتن باشد و براى آنچه پس از خود مايل است در راه خير صرف شود شخصآ اقدام کند بهتر است، همان گونه که بعضى از افراد باايمان را در عصر خود مى بينيم که ثلث مال خويش را در زمان حيات خود جدا کرده و در کارهاى خير به خصوص کارهايى که باقى و برقرار مى ماند؛ مانند احداث بيمارستان، مسجد، مدرسه، بانک هاى قرض الحسنه، نشر آثار دينى و امثال آن صرف مى کنند. اين ها از همه موفق ترند، زيرا هيچ کس به اندازه خود انسان براى خويش دلسوزى نمى کند. افزون بر اين، آنچه انسان با دست خود در راه خدا مى دهد بسيار باارزش تر است از آنچه ديگران پس از او مى دهند، چون در حال حيات علاقه مند به اموال خويش است و دل کندن از آن و صرف آن در کارهاى خير نياز به ايمانى قوى دارد. حديث معروفى است که مى گويد: شخصى وصيت کرده بود که انبار خرمايى را پس از او در راه خدا انفاق کنند. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين کار را انجام داد. در آخر، خرمايى را که ته انبار افتاده بود به دست گرفت و فرمود: اگر خود با دست خويش اين دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق کردم بهتر بود. چنان که اشاره کرديم امام صادق (عليه السلام) همين معنا را با اضافات ديگرى به کسى که از او تقاضاى وصيت و اندرزى کرد بيان نمود، فرمود: «أَعِدَّ جَهَازَکَ وَ قَدِّمْ زَادَکَ وَ کُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ وَ لا تَقُلْ لِغَيْرِکَ يَبْعَثُ إِلَيْکَ بِمَا يُصْلِحُکَ؛ وسيله سفر\n(آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه اين سفر طولانى را فراهم کن و وصى خويشتن باش و به ديگرى نده که آنچه را براى تو مفيد است به سوى تو بفرستد (چه بسا اين کار را نکند و تو محروم شوى)». شاعر عرب نيز مى گويد: تَمَتَّعْ إنَّما الدُّنْيا مَتاعٌ *** وَ إِنَّ دَوامَها لا يُسْتَطاعُ وَ قَدِّمْ ما مَلَکْتَ وَ أنْتَ حَيٌّ *** أميرٌ فيهِ مُتَّبَعٌ مُطاعٌ وَ لا يَغْرُرْکَ مَنْ تُوصي إِلَيْهِ *** مَصيرُ وَصيَّةِ الْمَرْءِ ضَياعٌ از دنيا بهره گير که دنيا متاعى بيش نيست و دوامش امکان ندارد. آنچه را که در اختيار دارى از پيش بفرست در حالى که زنده اى و در آن امير و مطاعى. به کسى که وصيت مى کنى دل بسته مباش، زيرا سرنوشت بسيارى از وصيت ها نابودى است. شاعر فارسى زبان نيز مى گويد: برگ عيشى به گور خويش فرست *** کس نيارد ز پس تو پيش فرست"
},
"255": {
"hekmat_number": 255,
"title": "حکمت 255",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1220",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: طغيان غضب، نوعى جنون و ديوانگى است، چرا که صاحبش بعدآ پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشود دليل بر آن است که جنونش مستحکم است.",
"Interpretation": "غضب و جنون! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه در نکوهش شدّت غضب مى فرمايد: «طغيان غضب نوعى جنون و ديوانگى است، چرا که صاحبش بعدآ پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشود دليل بر آن است که جنونش مستحکم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ). همه مى دانيم که انسان وقتى به شدت غضبناک مى شود نيروى عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته، از کار بازمى ايستد و در آن حالت که صورت برافروخته، رگ هاى گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحريک گشته است، دست به کارهايى مى زند که خارج از عرف عقلا و بيرون از دايره شرع و کاملا زيان آور است. به همين دليل معمولا پس از اين حرکت نادم و پشيمان مى گردد، ندامتى که گاهى روزها و ماه ها و سال ها ادامه مى يابد، حتى گاهى دست به کارهايى مى زند که بعدآ جبران ناپذير است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر مى برد. ولى افراد کمى هستند که از کارهاى جنون آميز خود در حال شدت و طغيان و غضب پشيمان نمى شوند و همچنان اصرار دارند که کار خوبى انجام داده اند!اين ها همان کسانى هستند که امام (عليه السلام) جنون آن ها را مستحکم و پايدار شمرده است.\nدر آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره کظم غيظ (فروخوردن خشم) و نکوهش غضب تعبيرات بسيار پرمعنايى آمده است. در سوره شورى يکى از نشانه هاى افراد باايمان را اين مى شمرد که چون از دست کسى عصبانى مى شوند او را مى بخشند و خشم خود را فرو مى خورند: (وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ). در آيه 134 سوره آل عمران در نشانه هاى مؤمنان و نيکوکاران مى فرمايد: «آن ها کسانى هستند که در زمان شادکامى و ناراحتى در راه خدا انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم درمى گذرند»؛ (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). خطرات غضب به قدرى است که در حديثى از حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: مردى خدمت آن حضرت آمد، عرض کرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزى به من بده تا از آن پند گيرم»، فرمود: «انْطَلِقْ وَ لا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مکن». آن مرد بار ديگر همان تقاضا را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) کرد و حضرت همان جمله را تکرار فرمود و همچنين در مرتبه سوم. در حديث ديگرى از همان حضرت (عليه السلام) آمده است که شخصى خدمتش رسيد و چنين تقاضايى کرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او فرمود: «برو و هرگز غضب مکن». آن مرد عرض کرد: همين يک دستور مرا کافى است. سپس به سراغ خانواده اش آمد و مشاهده کرد که در ميان قبيله او جنگى درگرفته، در برابر هم صف کشيده اند و اسلحه برداشته اند، هنگامى که اين منظره را ديد او هم اسلحه برداشت و در کنار آن ها ايستاد ناگهان به ياد کلام پيامبر (صلي الله عليه و آله) افتاد، سلاح را بر زمين افکند و به سوى جمعيت دشمنانش آمد و گفت: اى جمعيت! اگر بر شما جراحت يا ضربى وارد گشته و يا کسى از شما کشته شده من از مال خودم ادا مى کنم. آن ها\nدر پاسخ گفتند: اگر چيزى بوده به شما بخشيديم، ما به اين کار سزاوارتريم. و همين امر سبب شد که هر دو گروه با هم سازش کردند و آتش غضب فرونشست. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ غضب، کليد تمام بدى هاست». در حديث ديگرى امام صادق (عليه السلام) جمله اى از پدرش امام باقر (عليه السلام) نقل مى کند که گويى شرح حديث فوق است مى فرمايد: «أَيُّ شَيْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَيَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ يَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چيزى بدتر از غضب است؟ هنگامى که انسان غضبناک مى شود دست به کشتن بى گناهان مى زند ونسبت ناروا به زنان پاک دامن مى دهد». بسيارى از نزاع هاى خونين به سبب همين طغيان غضب است، بسيارى از طلاق ها و جدايى همسران از يکديگر و تشکيل پرونده هاى جنايى مختلف به سبب همين حالت خطرناک است و به همين دليل امام (عليه السلام) نام جنون بر آن گذاشته است. آثار سوء غضب بيش از اين هاست، زيرا هنگامى که کنترل عقل از اعضا و جوارح انسان برداشته شود هر چه بر زبانش آمد مى گويد و هر کار زشتى به نظرش رسيد انجام مى دهد، هر حقى را باطل و هر باطلى را حق مى کند."
},
"256": {
"hekmat_number": 256,
"title": "حکمت 256",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1221",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ صِحَّةُ آلْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ آلْحَسَدِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تندرستى، از کمى حسادت است.",
"Interpretation": "ترک حسد، و تندرستى اين کلام کوتاه و پرمعنا به نکته روانشناسى دقيقى اشاره مى کند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «تندرستى، از کمى حسادت است»؛ (صِحَّةُ آلْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ آلْحَسَدِ). مى دانيم که رابطه روح و جسم به قدرى زياد است که هر گونه ناراحتى در روح آثارى در جسم به جاى مى گذارد به گونه اى که بسيارى از بيمارى هاى جسمانى هيچ عاملى جز ناراحتى روح ندارند؛ به گفته پزشکان، زخم معده در بسيارى از موارد، ناشى از استرس ها و نگرانى هاست، بيمارى هاى مغز واعصاب، سکته هاى قلبى و مغزى و دردهاى عضلانى در بسيارى از موارد از ناراحتى هاى روحى سرچشمه مى گيرند. حسد در ميان بيمارى هاى روحى يکى از بدترين آن هاست؛ حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت مى کند که نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشى که خود در درون خود برافروخته مى سوزد و آثارش در بدن او روز به روز نمايان تر مى شود. خطيب؛ در مصادر کلامى از يکى از روانشناسان معروف به نام پيتر اشتاينکرون نقل مى کند که خلاصه اش چنين است: ممکن نيست انسان زندگى سعادتمندانه اى داشته باشد در حالى که حسد در درون جانش رخنه کرده است.\nحسد تمام مجارى حيات را مسموم مى کند. بسيارى از بيمارى هاى خونى به خصوص زخم معده ناشى از حسد است؛ هر کجا زخم معده اى يافتيد اگر تحقيق کنيد خواهيد ديد که در ريشه هاى آن حسد وجود دارد. حسد شبيه افسونگرى است که داراى سه سر باشد که هرگاه يکى از آن ها در جايى نمايان بشود دو سر ديگر نيز نمايان مى شوند و حسد در ميان آن ها قرار دارد؛ هر جا حسد پيدا شد کينه و تعصب در کنار آن خواهند بود. در قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز مطالب فراوانى در نکوهش حسد ديده مى شود؛ از جمله خداوند به پيامبرش دستور مى دهد که از شرّ حاسدان به او پناه برد: (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ... وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ * وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَد). قرآن انگيزه بسيارى از کارهاى زشت دشمنان را حسد مى شمارد: (وَدَّ کَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ يَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ)؛ «بسيارى از اهل کتاب، از روى حسد ـ که در وجود آن ها ريشه دوانده ـ آرزو مى کردند شما را پس از اسلام و ايمان، به حال کفر بازگردانند؛ با اين که حق براى آن ها کاملاً روشن شده است». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که مى فرمايد: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ؛ آفت دين انسان، حسد، خودبينى و فخر فروشى است». در جاى ديگرمى فرمايد: «إِنَّ الْحَسَدَ يَأْکُلُ الإِيمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد، ايمان انسان را مى خورد همان گونه که آتش، هيزم را مى خورد و نابود مى کند». مى دانيم که حسد عبارت از اين است که انسان نمى تواند نعمت هايى را که خدا به ديگران داده ببيند و تحمل کند و پيوسته زوال آن نعمت ها را آرزو مى کند، بنابراين او در واقع به حکمت خدا اعتراض دارد همان گونه که در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خداى متعال به موسى بن عمران (عليه السلام) فرمود: «يَا ابْنَ عِمْرَانَ لا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَى مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِي وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى ذَلِکَ وَ لاتُتْبِعْهُ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِي صَادٌّ لِقَسْمِيَ الَّذِي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادِي وَ مَنْ يَکُ کَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَيْسَ مِنِّي؛ اى فرزند عمران! به مردم درباره آنچه از فضلم به آن ها داده ام حسادت مکن و چشم به آن ها مدوز و نفس تو به دنبال آن نرود، زيرا حسود در واقع دشمن نعمت هاى من است و مانع از قسمتى است که بين بندگانم کرده ام و هرکس چنين باشد من از او نيستم و او هم از من نخواهد بود». در ذيل حکمت 225 نيز توضيحات بيشترى در اين زمينه آمده است."
},
"257": {
"hekmat_number": 257,
"title": "حکمت 257",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1222",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لِکُمَيْلِ بْنِ زِيادِ النَّخَعي: يَا کُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ يَرُوحُوا فِي کَسْبِ آلْمَکَارِمِ، وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ. فَوَ الَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَ خَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا کَالْمَاءِ فِي آنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الإِبِلِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به کميل بن زياد نخعى فرمود: اى کميل! به خانواده ات دستور بده که روزها در کسب فضايل و مکارم بکوشند و شامگاهان در برطرف کردن حوائج مردمى که در خواب اند. سوگند به کسى که تمام صداها را مى شنود! هر کس در قلبى سرور و خوشحالى ايجاد کند خدا از آن سرور برايش لطفى مى آفريند که هرگاه مصيبتى بر او وارد شود اين لطف همچون آب (در يک سطح شيب دار، به سرعت) به سوى او سرازير شود تا آن مصيبت را از وى (بشويد و) دور سازد، همان گونه که شتر بيگانه، از گله (يا از چراگاه خصوصى) رانده مى شود.",
"Interpretation": "شاد کردن ديگران امام (عليه السلام) خطاب به کميل بن زياد نخعى که يکى از ياران عالم و دانشمند و باتقواى او بود دو نکته مهم را گوشزد کرده، نخست مى فرمايد: «اى کميل! به خانواده ات دستور بده که روزها در کسب فضايل و مکارم بکوشند و شامگاهان در برطرف کردن حوائج مردمى که در خواب اند»؛ (يَا کُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ يَرُوحُوا فِي کَسْبِ آلْمَکَارِمِ، وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ). سپس مى افزايد: «سوگند به کسى که تمام صداها را مى شنود! هر کس در قلبى سرور و خوشحالى ايجاد کند خدا از آن سرور برايش لطفى مى آفريند که هرگاه مصيبتى بر او وارد شود اين لطف همچون آب (در يک سطح شيب دار به سرعت) به سوى او سرازير شود تا آن مصيبت را از وى (بشويد و) دور سازد، همان گونه که شتر بيگانه، از گله (يا از چراگاه خصوصى) رانده مى شود»؛ (فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَ خَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا کَالْمَاءِ فِي آنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الإِبِلِ). امام (عليه السلام) در نکته اوّل، برنامه زندگى را چنين تنظيم مى فرمايد که در بخشى از\nآن انسان باايمان بايد به خودسازى و کسب فضايل مشغول باشد، بر علم خود بيفزايد، از تجارب ديگران استفاده کند، صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، رذايل اخلاقى را دور سازد و به سوى کمال انسانى سير کند، و در بخش ديگر به دنبال حل مشکلات مردم باشد. بنابراين کسانى که تنها به اصلاح خويش مى پردازند و کارى براى حل مشکلات ديگران انجام نمى دهند از حقيقت اسلام دورند. همچنين کسانى که براى برطرف کردن حوائج مردم تلاش مى کنند ولى از خود غافل اند آن ها نيز بيگانه اند؛ مسلمان واقعى کسى است که هم به اصلاح خويش بپردازد و هم به حل مشکلات مردم توجّه کند. تعبير «يروح» که از ريشه «رواح» به معناى سير در روز يا سير در بعد از ظهر است (و در اين جا مناسب معناى اوّل است، زيرا آن را در مقابل سير در شب قرار داده است) نشان مى دهد که بخش اول تلاش و فعاليت انسان بايد در کسب فضايل و مکارم باشد، چرا که انسان تا خود را نسازد نمى تواند به ديگران بپردازد. البته مکارم اخلاق، تمام فضايل اخلاقى را که در آيات و روايات و کتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مى شود؛ ولى در بعضى از روايات، انگشت روى موارد خاصى گذاشته شده که در واقع بخش هاى مهم مکارم اخلاق است؛ از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مکارم اخلاق ده چيز است. اگر مى توانى تمام آن ها در تو باشد انجام ده... راوى سؤال مى کند: آن ها چيست؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: «صِدْقُ الْيَأْسِ (البأس) وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ أَدَاءُ الأَمَانَةِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ إِقْرَاءُ الضَّيْفِ وَ إِطْعَامُ السَّائِلِ وَ الْمُکَافَأَةُ عَلَى الصَّنَائِعِ وَ التَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَ التَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ؛ راستگو بودن در اظهار يأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (يا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگويى و اداى امانت و صله رحم و پذيرايى از ميهمان و سير\nکردن گرسنگان و جبران کردن نيکى هاى مردم و تعهد داشتن در برابر همسايگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن ها حياست». «يُدْلِجُوا» که از ريشه «اِدْلاج» به معناى سير در ابتداى شب يا تمام شب است اشاره به اين است که انسان بايد خدماتش به مردم بى سروصدا و غالبآ مخفيانه باشد در حدى که امام (عليه السلام) با تعبير «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (کسى که در خواب است) مشخص فرموده، تا آبروى آن ها محفوظ بماند و در برابر ديگران شرمنده نشوند. اين يک برنامه جامع و کامل است که زندگى فردى و اجتماعى را کاملاً اصلاح مى کند. دنياى مادى امروز، کمک رسانى به نيازمندان را تحت برنامه هاى محدود، در اختيار دولت ها قرار مى دهد و افراد، کمتر مسئوليتى براى خود قائل اند، در حالى که در اسلام چنين نيست؛ همه کسانى که توانايى دارند، در برابر مشکلات و نيازهاى حاجتمندان مسئول اند تا آن جا که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حديث معروفى مى فرمايد: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لا يُوْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعَانَ وَ أَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛ سوگند به کسى که جان محمد در دست قدرت اوست! کسى که شب سير بخوابد و برادر مسلمانش (يا فرمود: همسايه مسلمانش) گرسنه باشد به من (که پيغمبر اسلام) ايمان نياورده است». در نامه معروف امام (عليه السلام) به «عثمان بن حنيف انصارى» (نامه 45) نيز همين معنا با تعبير جامع ديگرى آمده است، آن جا که مى فرمايد: «هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَکْبَادٌ حَرَّى؛ هيهات که هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب\nطعام هاى لذيذ کند در حالى که شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (يکى از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى اميد براى به دست آوردن يک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شکمى سير بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد؟». آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به نکته ديگرى پرداخته که نکته اوّل را کامل تر مى کند و آن، دستور به شاد کردن دل هاى افسرده است. امام (عليه السلام) پاداش بزرگى را براى چنين اشخاصى ذکر مى کند و آن اين که اين ادخال سرور در قلب انسان نه تنها در سراى ديگر به يارى انسان مى شتابد، بلکه در همين دنيا نيز مأموريت دارد که در مشکلات، او را يارى کند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد. امام (عليه السلام) براى بيان تأثير سرعت آن به دو مثال پرداخته است: نخست جريان آب در يک سراشيبى و دوم دور ساختن شترهاى بيگانه از مرتع اختصاصى. در احاديث اسلامى نيز در مورد ادخال سرور در قلب مؤمنان به طور خاص، يا انسان ها به طور عام، روايات زيادى وارد شده است؛ از جمله کلينى؛ در جلد دوم کافى بابى تحت عنوان «اِدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤمِنينَ» ذکر کرده و شانزده روايت در آن آورده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «مَنْ سَرَّ مُوْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَمَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ کسى که مؤمنى را مسرور کند مرا مسرور ساخته و کسى که مرا مسرور کند خدا را مسرور کرده است». در حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُوْمِنِينَ؛ محبوب ترين اعمال نزد خداوند، وارد کردن سرور بر مؤمنان است». از امام صادق (عليه السلام) روايت گويايى در اين زمينه نقل شده است که خلاصه اش اين است: «هنگامى که در قيامت انسانِ باايمان از قبرش خارج مى شود شخصى (نورانى) از قبر با او برمى خيزد و او را بشارت به خير مى دهد و در تمام مراحل قيامت با اوست و از ترس و وحشت او مى کاهد تا زمانى که او را وارد بهشت مى سازد. شخص مؤمن از او مى پرسد: تو کيستى که همراه من آمدى و در تمام اين مسير مونس من بودى؟ مى گويد: «أَنَا السُّرُورُ الَّذِي کُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَى إِخْوَانِکَ فِي الدُّنْيَا خُلِقْتُ مِنْهُ لأُبَشِّرَکَ وَ أُونِسَ وَحْشَتَکَ؛ من همان سرورى هستم که بر برادرانت در دنيا وارد ساختى. من از آن آفريده شدم که تو را بشارت دهم ومونس تنهايى و وحشت تو باشم»."
},
"258": {
"hekmat_number": 258,
"title": "حکمت 258",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1223",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا آللّهَ بِالصَّدَقَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر زمان فقير شديد، با خداوند از طريق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) کنيد.",
"Interpretation": "هنگام تندرستى با خدا معامله کنيد امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى خود، يکى از طرق معنوى مبارزه با فقر را نشان مى دهد، مى فرمايد: «هر زمان فقير شديد با خداوند از طريق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) کنيد»؛ (إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا آللّهَ بِالصَّدَقَةِ). «أمْلَقْتُم» از ريشه «مَلَق» (بر وزن علق) به معناى فقر است و هنگامى که به باب افعال مى رود نيز فعل لازم است. اشاره به اين که صدقه در هنگام نيازمندى، اثر معنوى مهمى در زدودن فقر دارد، همان گونه که انسان، فقيرى را کمک مى کند، عنايت الهى نيز به يارى او برمى خيزد. قرآن مجيد مى فرمايد: (مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِيمٌ)؛ «کيست که به خدا وام نيکو دهد (و از اموالى که به او ارزانى داشته انفاق کند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر کند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!». لطف و عنايت پروردگار عجيب است، بخشنده همه نعمت ها اوست با وجود اين گاه به بندگان مى گويد: از شما وام مى گيرم و گاه مى گويد: با من تجارت پرسودى داشته باشيد.\nميان انفاق در راه خدا به هنگام نيازمند بودن و برخوردارى از نعمت پروردگار، رابطه آشکارى بر حسب ظاهر نمى بينيم؛ ولى به يقين اين از الطاف خفيه الهيه است. قابل انکار نيست که شخص ايثارگر که آنچه را که خود به آن نياز دارد به ديگرى مى بخشد روح پاکى پيدا مى کند که سرچشمه استجابت دعاست و دعاهاى او براى گشايش روزى به هدف اجابت نزديک مى شود. در احاديث اسلامى، رابطه صدقه با درمان بيمارى ها، رفع بلاها و خطرات و افزايش روزى با صراحت بيان شده است؛ از جمله در حکمت 137 گذشت که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزى را به وسيله صدقه بر خود فرود آوريد». در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ؛ صدقه سبب اداى دين و برجاى نهادن برکت مى شود». اين سخن را با سخنى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم که فرمود: «أَکْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا؛ به نيازمندان زياد صدقه دهيد تا روزى شما وسيع شود». در اين روايات، تنها به رابطه صدقات با فزونى نعمت و دفع فقر اشاره شده، در حالى که صدقه برکات و آثار فراوان ديگرى نيز دارد؛ صدقه رفع بلا مى کند، موجب پرورش فضايل اخلاقى است، دشمنى هاى قشرهاى مختلف جامعه را فرو مى نشاند و وسيله نجات در يوم المعاد است. قرآن مجيد مى گويد: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست فانى مى شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است». در آيه ديگر مى خوانيم: (وَ أَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)؛ «و در راهِ خدا انفاق کنيد! و (با ترک انفاق،) خود را به دست خود، به هلاکت نيفکنيد! و نيکى کنيد! که خداوند، نيکوکاران را دوست مى دارد». نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لّاَ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاَ خُلَّةٌ وَ لاَ شَفَاعَةٌ وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزى داده ايم، انفاق کنيد! پيش از آن که روزى فرارسد که در آن، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت، و نجات از کيفر را براى خود خريدارى کنيد)، و نه دوستى (و رفاقت هاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت؛ (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود). و کافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مى کنند، هم به ديگران)». انفاق منحصر به انفاق مالى نيست، هر چند بيشتر آيات و روايات، ناظر به انفاق هاى مالى است. انفاق علم و دانش، انفاق قدرت و مقام و انفاق نصح و خيرخواهى نمونه هاى ديگرى و به طور کلى انسان بايد از هر چيزى که خداوند به او روزى داده براى نجات ديگران استفاده کند و تعبير (مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ) (از آنچه به شما روزى داده ايم) يا شبيه آن در آيات متعددى از قرآن مجيد، ممکن است اشاره به همين باشد."
},
"259": {
"hekmat_number": 259,
"title": "حکمت 259",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1224",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَلْوَفَاءُ لأَهْلِ آلْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ آللّهِ، وَ آلْغَدْرُ بِأَهْلِ آلْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَآللّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: وفادارى در برابر پيمان شکنان، پيمان شکنى در پيشگاه خداست و پيمان شکنى در برابر آنان، وفادارى نزد خداوند است.",
"Interpretation": "جزاى پيمان شکنان حضرت على (عليه السلام) در اين عبارت حکمت آميز درباره پيمان شکنان مى فرمايد: «وفادارى در برابر پيمان شکنان، پيمان شکنى در پيشگاه خداست و پيمان شکنى در برابر آنان، وفادارى نزد خداوند است»؛ (أَلْوَفَاءُ لأَهْلِ آلْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ آللّهِ، وَ آلْغَدْرُ بِأَهْلِ آلْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَآللّهِ). «غَدْر» در اصل به معناى ترک گفتن چيزى است، از اين رو به کار کسى که پيمان و عهد خود را بشکند و آن را ترک گويد «غدر» گفته مى شود و گودال هاى آب را ازآن رو «غدير» مى گويند که در آن ها مقدارى آب باران رها و ترک شده است. امام (عليه السلام) در اين گفتار آموزنده مى فرمايد: انسان نبايد در برابر پيمان شکنان و کسانى که پايبند به عهد خود نيستند دچار وسوسه شود و پيمان شکستن در برابر آن ها را گناه بداند، بلکه به عکس اگر آن ها عهد خود را بشکنند و ما در برابر آن ها به عهد خود وفا کنيم، نشانه ضعف و ذلت ما در برابر آن هاست و آن را حمل بر ترس ما مى کنند و سبب جسارت آن ها در وقايع مشابه مى شود، ازاين رو دستور داده شده که در برابر آن ها مقابله به مثل کنيد. اين مقابله به مثل نوعى وفا در پيشگاه خدا محسوب مى شود. قرآن مجيد نيز در اين باره دستور قاطعى داده است: (وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً\nفَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ)؛ «و هرگاه (با ظهور نشانه هايى،) از خيانت گروهى بيم داشته باشى (که عهد خود را شکسته، حمله غافلگيرانه کنند)، به طور عادلانه به آن ها اعلام کن که پيمانشان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى دارد!». در شأن نزول آيه آمده است که اشاره به قوم يهود مدينه است که بارها با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شکستند، از اين رو مى فرمايد: اگر از خيانت و پيمان شکنى آن ها مى ترسى، پيمانت را با آن ها قطع کن. البته اين سخن به آن معنا نيست که يک جانبه و بدون هيچ نشانه اى پيمان با آن ها را بشکنند بلکه هميشه به دنبال نشانه هايى از اراده پيمان شکنى خوف حاصل مى شود. هرگاه اين نشانه ها ظاهر شد دستور داده شده پيمان با آن ها شکسته شود مبادا از آن براى غافلگير ساختن مسلمانان سوء استفاده کنند. اين در حالى است که قرآن تأکيد مى کند به آن هايى که به عهد خود وفادارند وفادار بمانيد. در چهارمين آيه از سوره توبه بعد از اعلام جنگ با مشرکان پيمان شکن مى فرمايد: (إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِّنَ الْمُشْرِکِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوکُمْ شَيْئآ وَ لَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْکُمْ أَحَدآ فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ)؛ «مگر کسانى از مشرکان که با آن ها عهد بستيد و چيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نکردند، و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آن ها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزکاران را دوست دارد!». ولى درباره پيمان شکنان در آيه 12 تأکيد بر مقابله به مثل کرده، مى فرمايد: (وَ إِنْ نَّکَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِى دِينِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ)؛ «و اگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشکنند،\nو آيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان کفر پيکار کنيد، چرا که آن ها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند!». اين ها همه با توجه به اين است که در اسلام به کمتر چيزى به اندازه وفاى به عهد و اداى امانت اهميت داده شده است تا آن جا که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «مَنْ کَانَ يُوْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ؛ کسى که ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد هرگاه وعده اى مى دهد (و عهدى مى بندد) به آن وفا کند». در حديث ديگرى از امام زين العابدين (عليه السلام) مى خوانيم که در پاسخ اين سؤال که جميع تعليمات اسلام در چه چيزى خلاصه مى شود؟ فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق گفتن و عادلانه قضاوت کردن و وفاى به عهد است». اين حديث را نيز در ذيل حکمت 155 آورديم که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: سه چيز است که هيچ کس عذرى در مخالفت با آن ندارد. و دومين آن را وفاى به عهد مى شمارد خواه در برابر نيکوکار باشد يا بدکار. اشتباه نشود، منظور از وفاى به عهد در برابر بدکاران اين نيست که در مقابل پيمان شکنان وفاى به عهد کنيد، بلکه منظور اين است که اگر با کسى که گناهان مختلفى انجام مى دهد و پايبند به احکام دين نيست عهد و پيمانى بستيد و او به عهد و پيمانش وفادار بود شما هم وفادار باشيد. به بيان ديگر، فسق و فجور او خارج از حوزه پيمانى است که با ما بسته است."
},
"260": {
"hekmat_number": 260,
"title": "حکمت 260",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1225",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ. وَ مَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الإِمْلاَءِ لَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چه بسيارند کسانى که به وسيله احسان الهى به آن ها غافلگير مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها مغرور مى گردند و براثر تعريف و تمجيد از آنان فريب مى خورند و خداوند هيچ کس را با چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) نيازموده است. سيّد رضى مى گويد: «اين سخن سابقآ (در حکمت 116) گذشت جز اين که در اين جا اضافه خوب و مفيدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِيُّ: وَ قَدْ مَضى هذَا الْکَلامُ فِيما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِيهِ هاهُنا زِيادَةٌ جَيِّدَةٌ مُفيدَةٌ).",
"Interpretation": "از اين امور غافل نشويد همان گونه که اشاره شد مرحوم سيّد رضى در ذيل اين گفتار حکيمانه مى گويد: «اين سخن سابقاً (در حکمت 116) گذشت جز اين که در اين جا اضافه خوب و مفيدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِيُّ: وَ قَدْ مَضى هذَا الْکَلامُ فِيما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِيهِ هاهُنا زِيادَةٌ جَيِّدَةٌ مُفيدَةٌ). اين در حالى است که هنگام مقايسه اين حکمت با آنچه گذشت، کمترين تفاوتى در ميان آن ها ديده نمى شود جز کلمه «سبحانه» که بعد از نام مقدس «الله» در اين جا آمده است و به يقين منظور مرحوم سيّد رضى اين نبوده است، از اين رو خطيب؛ در مصادر ذيل اين حکمت مى گويد: شايد اين جمله اضافاتى داشته که کاتب آن را فراموش کرده و از قلم انداخته است. به هر حال امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه و بسيار پرمعنا به چهار نکته اشاره کرده، مى فرمايد: «چه بسيارند کسانى که به وسيله احسان الهى به آن ها غافلگير مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها مغرور مى گردند و براثر تعريف و تمجيد از آنان فريب مى خورند و خداوند هيچ کس را با چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمايش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ. وَ مَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الإِمْلاَءِ لَهُ).\nما هر يک از اين چهار جمله را در ذيل حکمت 116 شرح داديم. آنچه لازم است در اين جا اضافه شود اين است که اين چهار نعمتى که امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به آن ها اشاره کرده (احسان پروردگار، پوشاندن خطاها، ذکر خير بر زبان انسان ها و مهلت دادن) قدر مشترکى دارد و آن اين است که همه اين ها در لباس نعمت است؛ اما در بسيارى از افراد سبب غفلت مى شود. جمله اوّل اشاره به افراد طغيانگر و فاسد و مفسدى است که خداوند به آن ها نيکى فراوان مى کند و ناگهان همه را از آن ها مى گيرد تا مجازاتشان دردناک تر باشد. جمله دوم اشاره به کسانى است که خدا بر اعمال زشت آن ها پرده مى افکند اما آن ها به جاى استفاده از اين ستر الهى، مغرور مى شوند و به کارهاى خلاف خود همچنان ادامه مى دهند و ناگهان خداوند پرده را برمى افکند و آن ها را رسوا مى سازد. جمله سوم درباره کسانى است که ذکر خير آن ها بر زبان همه مردم جارى مى شود و آن ها براثر آن غافل مى گردند و اين غفلت سبب انحراف آنان مى شود، ناگهان خداوند وضع آن ها را آشکار مى سازد و ذکر خير تبديل به ذکر شر مى شود. و جمله چهارم اشاره به کسانى است که کارهاى خلاف انجام مى دهند؛ ولى خداوند همچنان به آن ها مهلت مى دهد؛ اما اين مهلت الهى نه تنها سبب بيدارى شان نمى گردد بلکه بر غفلت آن ها مى افزايد و ناگهان خداوند مهلت را از آنان مى گيرد و چنان مبتلايشان مى سازد که رسواى خاص و عام شوند.\n."
},
"261": {
"hekmat_number": 261,
"title": "حکمت 261",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1226",
"arabic_text": "وَقَالَ (عليه السلام) لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِيَةَ عَلَى الاْنْبارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِياً حَتّى أَتَى آلنُّخَيْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ، وَ قالُوا: يا أَميرَالْمُؤمِنينَ نَحْنُ نَکْفيکَهُمْ، وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا تَکْفُونَني أَنْفُسَکُمْ، فَکَيْفَ تَکْفُونَني غَيْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ آلرَّعَايَا قَبْلي لَتَشْکُو حَيْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّني آلْيَوْمَ لأَشْکُو حَيْفَ رَعِيَّتي کَأَنَّني آلْمَقُودُ وَ هُمُ آلقَادَةُ، أَو آلْمَوْزُوعُ وَ هُمُ آلْوَزَعَةُ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامى بيان فرمود که خبر حمله اصحاب معاويه به انبار (يکى از شهرهاى شمالى عراق) و غارت کردن آن جا را شنيد. امام (عليه السلام) شخصآ پياده به طرف نخيله (منزلگاهى نزديک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد. مردم خود را به امام (عليه السلام) رساندند و عرض کردند: اى اميرمؤمنان! ما از عهده آنان برمى آييم (و آن ها را سر جاى خود مى نشانيم). امام (عليه السلام) فرمود: شما از عهده مشکلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى توانيد مشکل ديگران\n را از من دفع کنيد. رعاياى پيش از من از ستم فرمانروايانشان شکايت داشتند؛ اما من امروز از ستم رعيتم شکايت دارم. گويى من پيروم و آن ها پيشوا و من محکومم و آن ها حاکم. مرحوم سيّد رضى در اين جا مى افزايد: «هنگامى که امام (عليه السلام) اين سخن را در ضمن يک گفتار طولانى ـ که قسمت برگزيده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان کرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يکى از آن ها عرض کرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت کنيم. امام (عليه السلام) فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (که بسيج يک سپاه است)، چه کارى مى توانيد انجام دهيد؟ (فَلَمّا قالَ (عليه السلام) هذَا الْقَوْلَ، في کَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَ أخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ (عليه السلام): وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟).",
"Interpretation": "گلايه شديد امام (عليه السلام) از سُستى بعضى از يارانش همان گونه که در بيان اسناد اين کلام شريف اشاره شد، اين سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است. توضيح اين که يکى از شيطنت هاى معاويه اين بود که براى تضعيف روحيه مردم عراق و به خصوص سربازان اميرمؤمنان على (عليه السلام) گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا غافلگيرانه و ناجوانمردانه به شهرهايى که نزديک مرز شام بود حمله کنند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح کنند و اموالى را به غارت ببرند. اين همان روشى است که در طول تاريخ جباران خودکامه از آن بهره گيرى مى کردند. يکى از اين حملات به شهر مرزى انبار (اين شهر اکنون نزديک مرزهاى سوريه و اردن است) به وسيله «سفيان بن اوس» انجام شد، هنگامى که خبر به امام (عليه السلام) رسيد بسيار ناراحت شد. در کوفه خطبه اى خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشکريان، اصحاب خود و مردم کوفه را ملامت و نکوهش کرد، زيرا اين جسارت اصحاب معاويه ناشى از بى تفاوتى مردم کوفه بود. آن گاه امام (عليه السلام) سکوت کرد تا عکس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشين ببيند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند. مرحوم سيّد رضى خلاصه اين ماجرا را به اين صورت نقل کرده است: «هنگامى که امام (عليه السلام) خبر حمله ياران معاويه به انبار و غارت آن جا را شنيد\nشخصاً پياده به سوى «نخيله» که لشکرگاه معروف کوفه بود به راه افتاد. مردم نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض کردند: اى اميرمؤمنان! شما بازگرديد ما اين مشکل را حل مى کنيم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الأَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَکَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ نَحْنُ نَکْفِيکَهُمْ). در اين جا بود که امام (عليه السلام) فرمود: «شما از عهده حل مشکلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى خواهيد مشکل ديگران را از من دفع کنيد؟»؛ (فَقَالَ مَا تَکْفُونَنِي أَنْفُسَکُمْ فَکَيْفَ تَکْفُونَنِي غَيْرَکُمْ). اشاره به اين که شما قادر به دفاع از خويشتن نيستيد چگونه مى توانيد از من دفاع کنيد؟ دشمن به سرزمين شما حمله مى کند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى کند و شما نشسته ايد و تماشا مى کنيد! سپس مى افزايد: «(مشکل ديگر اين است که) رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شکايت مى کردند؛ ولى من امروز از ستم رعيتم شکايت دارم»؛ (إِنْ کَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْکُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِي الْيَوْمَ لأَشْکُو حَيْفَ رَعِيَّتِي). اشاره به اين که شما به سخنان من گوش نمى دهيد، فرمان من را اطاعت نمى کنيد. گويا دشمن، اين را احساس کرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى کند. مى داند که شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است. اين سخن شبيه مطلبى است که در خطبه 121 وارد شده که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَة؛ من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان کنم در حالى که خودتان درد من هستيد». در پايان مى افزايد: «گويى من پيرو هستم و آن ها پيشوا يا من فرمان بر و محکومم و آن ها فرمانده و حاکم»؛ (کَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ).\n«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ريشه «وَزْع» (بر وزن نذر) در اصل به معناى علاقه شديد به چيزى است که انسان را از امور ديگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. اين تعبير هرگاه در مورد لشکر يا صفوف ديگر به کار رود مفهومش اين است که آن ها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آن ها ملحق شوند و از پراکندگى آن ها جلوگيرى کنند. از آن جا که اين کار به وسيله شخص حاکم و فرمانده انجام مى شود، واژه «وازع» به معناى حاکم و فرمانده استعمال شده است که در جمله مورد بحث همين معنا منظور است. سيّد رضى (رحمه الله) پس از ذکر اين جمله مى افزايد: «هنگامى که امام (عليه السلام) اين سخن را در ضمن گفتارى طولانى ـ که قسمت برگزيده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان کرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يکى از آن ها عرض کرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت کنيم. امام (عليه السلام) فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (که بسيج يک سپاه است)، چه کارى مى توانيد انجام دهيد؟ (فَلَمّا قالَ (عليه السلام) هذَا الْقَوْلَ، في کَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ (عليه السلام): وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟). سرانجام، اين سخنان در آنان اثر کرد و گروه زيادى بيدار شدند و «سعيد بن قيس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقيب سپاه غارتگر معاويه پرداختند؛ اما آن ها فرار را بر قرار ترجيح داده و از مرزهاى عراق گريخته بودند.\nنکته ياران بى وفا! از خطبه ها و کلمات مختلف اميرمؤمنان على (عليه السلام) استفاده مى شود که آن حضرت از سستى جمعى از اصحاب و ياران خود بسيار افسرده و ناراحت بود\nو معتقد بود اگر آن ها مردان شجاع و اهل کارزار بودند هرگز معاويه و شاميان نمى توانستند کشور اسلام را به دو پاره تقسيم کنند و حکومتى خودکامه و به سبک سلاطين جور در منطقه خود به وجود آورند؛ حکومتى که بعدها نيز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در کشور اسلام شد و چهره تاريخ اسلام را مشوّه کرد و آثار پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را در مناطق مختلفى کم رنگ يا بى رنگ ساخت و براى يک فرمانده چقدر دردناک است که از هر نظر آماده دفع دشمن باشد، هم برنامه داشته باشد و هم تدبير و هم قوت و قدرت؛ ولى نفرات او با وى هماهنگ نگردند تا آن جا که افراد ناآگاه گمان برند اشکال در فرمانده است. سوز دل اميرمؤمنان على (عليه السلام) را از اين وضعيت، در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت به خوبى مشاهده مى کنيم."
},
"262": {
"hekmat_number": 262,
"title": "حکمت 262",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1227",
"arabic_text": "وَ قِيلَ: إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَراني أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟ وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ يَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَ لَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ. فَقالَ الْحارِثُ: فَإِنّي أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ، فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ سَعِيداً وَ عَبْدَاللهِ بْن عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا آلْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلاَ البَاطِلَ.",
"persian_translate": "بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (که از ياران آن حضرت (عليه السلام) محسوب مى شد؛ ولى راه خطا را مى پيمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد: شما فکر مى کنيد من هم لشکر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنين نيست) امام (عليه السلام) فرمود: «اى حارث! تو به پايين نگاه کردى نه به بالاى سرت به همين دليل حيران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعيت مهاجران و انصار پيامبر (صلي الله عليه و آله) نگاه مى کردى\nدر شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا کسانى را که به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نيز نشناخته اى تا کسانى را که به سراغ باطل رفته اند شناسايى کنى». حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعيد بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبدالله بن عمر کناره گيرى مى کنم (و بى طرف مى مانم)». امام (عليه السلام) فرمود: «سعيد (سعد) و عبدالله بن عمر حق را يارى نکردند و باطل را نيز خوار نساختند (آن ها راه خطا پيمودند، چگونه به آن ها اقتدا مى کنى؟)».",
"Interpretation": "نخست حق را بشناس سپس پيروانش را بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (که از ياران آن حضرت (عليه السلام) محسوب مى شد ولى راه خطا را مى پيمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد: شما فکر مى کنيد من هم لشکر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنين نيست)»؛ (وَ قِيلَ: إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَراني أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟). امام (عليه السلام) فرمود: «اى حارث! تو به زير دست خود نگاه کردى نه به بالاى سرت به همين دليل حيران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعيت مهاجران و انصار پيامبر (صلي الله عليه و آله) نگاه مى کردى در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا کسانى را که به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نيز نشناخته اى تا کسانى را که به سراغ باطل رفته اند شناسايى کنى»؛ (يَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَ لَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ). حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعيد بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبد الله بن عمر کناره گيرى مى کنم (و بى طرف مى مانم)»؛ (فَإِنّي أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ). امام (عليه السلام) فرمود: «سعيد (سعد) و عبدالله بن عمر حق را يارى نکردند و باطل را\nنيز خوار نساختند (آن ها راه خطا پيمودند، چگونه به آن ها اقتدا مى کنى؟)»؛ (فَقال (عليه السلام): إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ آللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا آلْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلاَ البَاطِلَ). مى دانيم که در ماجراى جنگ جمل، مردم به سه گروه تقسيم شدند: گروه اوّل، مؤمنان آگاه بودند که دست به دامان اميرمؤمنان على (عليه السلام) زدند و بر بيعتى که با او کرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت براى خاموش کردن آتش فتنه «طلحه» و «زبير» به بصره آمدند. گروه دوم، فريب خوردگانى بودند که به تحريک «طلحه»، «زبير»، «عايشه» و «معاويه» بيعت خود را شکستند و يا هرگز بيعت نکردند و در مقابل آن حضرت ايستادند. گروه کوچکى نيز بودند که بى طرفى را برگزيدند و به گمان باطل، به احتياط عمل کردند؛ نه به صفوف ياران على (عليه السلام) پيوستند و نه دنبال طلحه و زبير به راه افتادند که از جمله آن ها «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» بودند. در کلام مورد بحث به نام «حارث بن حوط» که شخص سرشناسى نبود برخورد مى کنيم که خدمت امام (عليه السلام) رسيد و اظهار داشت که من باور نمى کنم لشکر جمل گمراه بوده اند. امام (عليه السلام) با گفتار حکيمانه خود درسى به او و افراد هم فکرش داد، فرمود: سرچشمه اشتباه تو اين است که به زيردست خود نگاه کرده اى؛ يعنى به افراد فرومايه و نادان و بى سروپا، به پيمان شکنان و فتنه انگيزان؛ و به بالاى سرت ـ که اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصارى است که در رکاب آن حضرت بودند ـ نگاه نکردى. اگر اين گونه مى نگريستى هرگز در بى طرفى توأم با سرگردانى نمى ماندى و راه صحيح را برمى گزيدى. سپس امام (عليه السلام) به اصلى کلى و مهم اشاره کرد، فرمود: راه صحيح اين است که اول حق را بشناسى و آن را معيار قرار دهى. هر کس به سراغ آن رفت آن را خوب بدانى، خواه از افراد برجسته باشد يا از افراد ناشناخته. همچنين باطل را خوب بشناسى و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسايى کنى، خواه از افراد برجسته باشند يا از مردم عادى.\nاشاره به اين که تو به طلحه و زبير نگاه کردى که از ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودند وروزى در رکاب آن حضرت جهاد و فداکارى کردند و همچنين به همسر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) عايشه نگريستى و حق و باطل را بر معيار آن ها قرار دادى و اين اشتباه بزرگ توست. هنگامى که حارث براى توجيه کار خود به کار «سعد بن ابى وقّاص» و«عبدالله بن عمر» اشاره کرد، حضرت در پاسخ او فرمود: اشتباه بزرگ آن ها اين بود که بى طرف ماندند؛ نه حق را انتخاب کردند و نه باطل را. بالاخره در ميان اين دو گروه حتمآ يکى بر حق بود؛ خوب بود گروه حق را شناسايى و از آن دفاع مى کردند، بنابراين آن ها قطعآ خطاکار بودند. درباره اين که منظور از جمله «لَمْ يَخْذُلاَ الْباطِلَ» چيست؟ گفته شده است: منظور اين است که آن ها با سکوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام، باطل را يارى کردند، زيرا خذلان به معناى ترک يارى است، بنابراين «لَمْ يَخْذُلا» به معناى يارى کردن است. همين جمله در حکمت 18 به صورت ديگرى آمده که هماهنگ تر با مقصود امام (عليه السلام) است؛ در آن جا امام (عليه السلام) درباره کسانى که از پيکار با شورشيان به همراه او خوددارى کرده بودند مى فرمايد: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آن ها دست از يارى حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نيز يارى نکردند». به هر حال تمام اين ها، نکوهش افرادى است که به گمان خود راه تقوا را مى پويند و در حوادث مهم مذهبى و اجتماعى و سياسى بى طرف مى مانند؛ همان بى طرفى اى که نشانه عدم مسئوليت در برابر حق و باطل است. در طول تاريخ اسلام به اين گونه افراد برخورد مى کنيم و امروز هم در جامعه خود کسانى را مى بينيم که همين مسير غلط را مى پيمايند و گمان مى کنند در طريق تقوا و پرهيزکارى گام گذاشته اند.\nنکته معرفى چند چهره در مقدمه اين کلام حکيمانه، نام «حارث بن حوط» ـ که در بعضى از نسخ به جاى «حوط»، «خوط» آمده است ـ به چشم مى خورد. او فرد ناشناسى است و در کتب رجال کمتر درباره او سخن گفته اند. همين مقدار معلوم است که در داستان جنگ جمل بى طرفى را برگزيد و به کار «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» استناد جست که اميرمؤمنان (عليه السلام) آن پاسخ دندان شکن را به او داد. مرحوم علامه نمازى در مستدرک رجال الحديث مى نويسد: او از اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام)؛ ولى آدم نادرست و نکوهيده اى بود. اما «سعد بن مالک» (که در متن به اشتباه «سعيد بن مالک» ذکر شده است) همان «سعد بن ابى وقاصِ» معروف است که نام پدرش مالک بود و به دليل رشادت هايى که در فتح قادسيه از خود نشان داد در تاريخ اسلام مشهور شد و به همين علت، عمَر او را به عنوان يکى از اعضاى شوراى شش نفرى خود براى انتخاب خليفه بعدى برگزيد؛ ولى هنگامى که مردم با اميرمؤمنان على (عليه السلام) بيعت کردند، از بيعت با آن حضرت خوددارى کرد و گوشه نشينى را برگزيد. البته بعد از اميرمؤمنان (عليه السلام) با معاويه نيز رابطه خوبى نداشت و بعضى از فضايل على (عليه السلام) را آشکارا بيان مى کرد. از جمله در زمان حيات اميرمؤمنان على (عليه السلام) هنگامى که معاويه نامه اى به او (سعد بن ابى وقاص) و «عبدالله بن عمر» و «محمد بن مسلمه» در زمان حيات اميرمؤمنان على (عليه السلام) نوشت و آن ها را براى خون خواهى عثمان به يارى خود طلبيد، هرکدام به او پاسخى دادند. «سعد بن ابى وقاص» اشعارى در پاسخ او نوشت که بعضى از آن ابيات چنين است: مُعاوِي دَاءُکَ داءُ الْعَياءِ *** وَ لَيْسَ ما تَجيءُ بِهِ دَواءٌ أَيَدْعُوني أبُو حَسَنٍ عَليٌّ *** فَلَمْ أرْدُدْ عَلَيْهِ ما يَشاءُ\nأَتَطْمَعُ فِي الَّذي أعْيا عَلِيّاً *** عَلى ما قَدْ طَمَعْتَ بِهِ الْعَفاءُ اى معاويه! تو گرفتار درد بى درمان شده اى ـ که هيچ دوايى براى آن پيدا نمى شود. آيا من دعوت ابوالحسن على (عليه السلام) را که مرا مى خواند پاسخ نگويم؟ آيا تو به کسى طمع دارى که به على (عليه السلام) (با آن عظمت و مقام) پاسخ مثبت نداده به تو پاسخ مثبت دهد و آنچه را طمع کرده اى ارزانى دارد؟ سعد سرانجام عزلت برگزيد، گوسفندانى تهيه کرد و به پرورش آن ها پرداخت. در بعضى از روايات آمده است: معاويه که از عدم همراهى او و ذکر فضايل على (عليه السلام) توسط او بيم داشت و مى ترسيد با خلافت يزيد همراهى نکند وى را مسموم ساخت. اما «عبدالله بن عمر» (فرزند خليفه دوم) از کسانى بود که از اميرمؤمنان (عليه السلام) کناره گيرى کرد و با دستگاه معاويه نيز هماهنگى نداشت و هنگامى که يزيد، امام حسين (عليه السلام) را به شهادت رساند، سخت به او انتقاد کرد و در ملاقاتى که با يزيد داشت بر او فرياد زد که چرا حسين (عليه السلام) را کشتى؟ ولى در بعضى از روايات آمده است: هنگامى که «حَجاج» مکه را گرفت و «عبدالله بن زبير» را به دار آويخت عبدالله بن عمر ترسيد که او را هم به سرنوشت عبدالله بن زبير گرفتار سازد. نزد «حجاج» رفت و گفت: دستت را بده تا با تو براى «عبدالملک» (خليفه اموى) بيعت کنم، زيرا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً». حجاج پايش را دراز کرد و گفت: با پايم بيعت کن، با دستم مشغول کارى هستم. عبدالله گفت: مرا مسخره مى کنى؟ حجاج گفت: اى احمق قبيله\nبنى عدى! تو با على بيعت نکردى ولى امروز مى گويى کسى که بميرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهليت است؟ آيا على امام زمان تو نبود؟ چرا با او بيعت نکردى؟ به خدا سوگند! مى دانم که تو به سبب فرمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نزد من نيامده اى، بلکه به دليل ترس از به دار آويخته شدن بر همان درختى که «ابن زبير» را به دار آويختم آمده اى. گفته شده که سرانجام حجاج او را با زهر به قتل رسانيد."
},
"263": {
"hekmat_number": 263,
"title": "حکمت 263",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1228",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ صَاحِبُ آلسُّلْطَانِ كَرَاكِبِ آلأَسَدِ: يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: همنشين سلطان مانند کسى است که بر شير سوار است، ديگران به مقام او غبطه مى خورند ولى او خود بهتر مى داند در چه وضع خطرناکى قرار گرفته است.",
"Interpretation": "قرب سلطان است از آن قرب، الحذر! امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به موقعيت خطرناک اطرافيان سلاطين و پادشاهان و زمامداران اشاره مى کند، مى فرمايد: «همنشين سلطان مانند کسى است که بر شير سوار است، ديگران به مقام او غبطه مى خورند ولى او خود بهتر مى داند در چه وضع خطرناکى قرار گرفته است». (صَاحِبُ آلسُّلْطَانِ کَرَاکِبِ آلأَسَدِ: يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ). تاريخ نشان مى دهد که مقربان سلاطين هميشه گرفتار خطرى بوده اند که امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به آن اشاره کرده است. مردم، مقام و جاه آن ها را مى بينند و غبطه مى خورند که اى کاش به جاى آن ها بودند و با استفاده از قدرت سلطان مى توانستند هر کارى را بخواهند انجام دهند. اين در حالى است که آن ها همواره بر لب پرتگاه خطرند و بسيار شده است که ناگهان سلطان به آن ها بدبين شده، نه تنها دستور عزل آن ها را داده، بلکه آن ها را به شدت مجازات کرده و در بسيارى از موارد نابود ساخته است. اين به آن سبب است که از يک سو سلاطين انتظار دارند اطرافيانشان کارهاى آن ها را بزرگ جلوه دهند و نقاط ضعف را نبينند و تملق و چاپلوسى را به درجه اعلا برسانند و از سوى ديگر افراد حسود، همواره به سخن چينى درباره آن ها مى پردازند و اگر کمترين لغزشى براى آن ها پيدا شود آن را بزرگ کرده به سلطان\nگزارش مى دهند و سعى مى کنند تخم بدبينى را در ذهن او بکارند و از سوى سوم، گاه سلطان از نفوذ آن ها به وحشت مى افتد و چنين مى پندارد که ممکن است اطرافيانش رقيب او شوند و حتى قدرت را از دست او گرفته، او را از اوج عزت به زير آورند. اين عوامل دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند که اطرافيان آن ها هميشه در خطر باشند. چه تشبيه جالبى امام (عليه السلام) فرموده است: شخصى که سوار شير است مردم او را صاحب قدرت تصور مى کنند که توانسته شير را که قوى ترين حيوانات است تحت سلطه خود قرار دهد ولى از سويى ديگر، شير هرگز خوى درندگى خود را فراموش نمى کند؛ ناگهان از يک فرصت استفاده کرده، سوار خود را بر زمين مى زند و او را مى درد. بسيار ديده شده که پرورش دهندگان شير در باغ وحش ها يا در سيرک ها براى تماشاى مردم سال ها از اين حيوان درنده مراقبت کرده و به او محبت نموده اند؛ ولى ناگهان خوى درندگى شير ظاهر شده و مراقب و پرورش دهنده خود را دريده است. همان گونه که در بحث مصادر اين کلام حکيمانه آمد، در سراج الملوک (طرطوشى) تعبير زيباى ديگرى از اين حديث آمده است؛ او از امام (عليه السلام) چنين نقل مى کند: «صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الاْسَدِ يَهابُهُ النّاسُ وَ هُوَ لِمَرْکُوبِهِ أهْيَبُ؛ يار سلطان همچون کسى است که بر شير سوار شده، مردم از او مى ترسند و او از مرکبش بيشتر مى ترسد». با توجه به اين که اين مشکل براى اطرافيان سلاطين و زمامداران به خصوص زمامداران خودکامه در هر عصر و زمان و در هر مکانى وجود داشته، ضرب المثل هاى زيادى در اين زمينه، ميان مردم رواج يافته که «ابن ابى الحديد» موارد زيادى از آن ها را در سخنان خود آورده است، از جمله از «عتابى»\n(از شعراى عباسى و دوستان برامکه، وزراى بنى عباس) نقل مى کند که به او گفتند: چرا به سراغ امير نمى روى؟ گفت: زيرا مى بينم يکى را بدون اين که کار خوبى انجام داده باشد پاداش مى دهد و تشويق مى کند و ديگرى را بدون گناه به قتل مى رساند و من نمى دانم جزء دسته اولم يا دوم و آنچه از او اميد دارم به اندازه خطرى نيست که مرا تهديد مى کند. از شخص ديگرى به نام «سعيد حميد» نقل مى کند که مى گويد: خدمت سلطان مانند حمام است؛ آن ها که بيرون هستند مايل اند هر چه زودتر وارد و آن ها که داخل اند مايل هستند خارج شوند. از «ابن مقفع» نقل مى کند که توجه سلطان به اطرافيانش باعث دردسر است و بى اعتنايى او باعث ذلت. ديگرى مى گويد: سزاوار است کسى که همنشين سلطان است هميشه خود را آماده عذرخواهى از گناهى کند که هرگز انجام نداده و در حالى که نزديک ترين افراد به اوست از همه ترسان تر باشد. نيز از بعضى نقل مى کند: هنگامى که با سلطان همنشين شدى بايد با او چنان مدارا کنى که زن زشت صورت با شوهرى که از او متنفر است رفتار مى کند؛ يعنى پيوسته خود را در نظر او زيبا جلوه دهى. بديهى است که آنچه در اين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) آمده است اشاره به اطرافيان و حواشى سلاطين جور و زمامداران خودکامه است و گرنه همراهى با زمامدار عادل مسلمين و کسانى که به حکم خداوند و پذيرش حق حکومت دارند و معاونت و کمک به آن ها، خدمت بزرگ و افتخار عظيمى است."
},
"264": {
"hekmat_number": 264,
"title": "حکمت 264",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1229",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَحْسِنُوا في عَقِبِ غَيْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِي عَقِبِکُم.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: با بازماندگان ديگران خوش رفتارى کنيد تا با بازماندگان شما همين گونه رفتار کنند.",
"Interpretation": "خوش رفتارى با بازماندگان مسلمين حضرت على (عليه السلام) در اين سخن سرشار از حکمت به آثار مثبت نيکوکارى درباره بازماندگان مسلمين اشاره مى کند، مى فرمايد: «با بازماندگان ديگران خوش رفتارى کنيد تا با بازماندگان شما همين گونه رفتار کنند»؛ (أَحْسِنُوا في عَقِبِ غَيْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِي عَقِبِکُم). اين گفتار درخشان امام (عليه السلام) در واقع برگرفته از دو آيه نورانى قرآن مجيد است، در سوره نساء آيه9 مى گويد: (وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافآ خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلا سَدِيدآ)؛ «کسانى که اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى ترسند، بايد (از ستم درباره يتيمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهيزند، و سخنى استوار بگويند». همچنين در آيه 82 سوره کهف مى خوانيم: (وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ کَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَ کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحآ فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّنْ رَّبِّکَ)؛ «و اما آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود؛ و زير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحى بود، پس پروردگار تو مى خواست آن ها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند؛ اين رحمتى از پروردگارت بود». در آيه نخست، به کسانى که با يتيمان و فرزندان ناتوان و ضعيف مسلمان\nبدرفتارى مى کنند هشدار داده که ممکن است با فرزندان خود آن ها اين گونه رفتار شود و در آيه دوم، صالح بودن پدران را رمز خدمت دو پيامبر به فرزندان آن ها شمرده است. اين حقيقت در روايات اسلامى نيز منعکس است؛ از جمله در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «فِي کِتَابِ عَلِيٍّ (عليه السلام) إِنَّ آکِلَ مَالِ الْيَتِيمِ سَيُدْرِکُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِي عَقِبِهِ وَ يَلْحَقُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِي الاْخِرَةِ؛ در کتاب على (عليه السلام) آمده است: کسى که مال يتيم را به ناحق بخورد وبال آن، دامن فرزندان او را در دنيا و دامن خودش را در آخرت خواهد گرفت». در طول تاريخ نيز نمونه هاى زيادى از اين مطلب آمده است که افرادى با بازماندگان ديگران بدرفتارى کردند و فرزندان آن ها گرفتار بدرفتارى ديگران شدند. با توجه به اين که براساس مطالب مذکور، پاداش کيفر اعمال نيک و بد پدران به فرزندان منتقل مى شود اين سؤال پيش مى آيد که چگونه خداوند مجازات شخصى را که در حق اولاد ديگران ظلم کرده است به فرزندان آن شخص منتقل مى کند؟ در حالى که قرآن با صراحت مى گويد: (وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)؛ «هيچ کس به جرم گناه ديگرى مجازات نمى شود»؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يک نکته روشن مى گردد و آن اين که اين پاداش و مجازات، پاداش و مجازات تشريعى نيست، بلکه نوعى تکوين است، زيرا هنگامى که کسى پايه کار خوب يا بدى را در جامعه مى گذارد کم کم به صورت يک سنّت درمى آيد و ديگران هم در همان مسير گام برمى دارند و در نتيجه آن نيک و بد به سراغ فرزندان او نيز خواهد آمد. به خصوص وجدان انسانى مردم\nايجاب مى کند درباره فرزندان انسان نيکوکار، نيکوکارى کنند، همان گونه که حس انتقام جويى آن ها ايجاب مى کند از فرزندان ستمکار انتقام بگيرند. البته در مورد کلام امام (عليه السلام) که سخن از رسيدن نتيجه نيکوکارى به فرزندان نيکوکار است هيچ مشکلى وجود ندارد که خداوند تفضّلا فرزندان نيکوکاران را مشمول عنايت خاصى قرار دهد و پاداش پدران را در اختيار آنان بگذارد. در غررالحکم از امام (عليه السلام) نقل شده است: «مَنْ رَعَى الاَْيْتَامَ رُعِيَ فِي بَنِيهِ؛ کسى که يتيمان ديگران را سرپرستى کند مردم فرزندان او را مراقبت و سرپرستى خواهند کرد»."
},
"265": {
"hekmat_number": 265,
"title": "حکمت 265",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1230",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ كَلاَمَ آلْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً كَانَ دَوَاءً، وَ إِذَا كَانَ خَطَأً كَانَ دَاءً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: گفتار دانشمندان اگر صحيح و درست باشد دوا (داروى شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بيمارى است.",
"Interpretation": "گفتار دانشمندان، درد يا دارو؟ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه آثار مثبت و منفى گفتار دانشمندان را بيان کرده است، مى فرمايد: «گفتار دانشمندان اگر صحيح و درست باشد دوا (داروى شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بيمارى است»؛ (إِنَّ کَلاَمَ آلْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ صَوَاباً کَانَ دَوَاءً، وَ إِذَا کَانَ خَطَأً کَانَ دَاءً). اين سخن از آن جا سرچشمه مى گيرد که مردم چشم به سخنان دانشمندان مى دوزند و گوش جان به گفتار آن ها مى سپارند به خصوص حکيم و دانشمندى که آزمايش خود را در ميان مردم پس داده باشد و سابقه تقوا و وارستگى او در ميان آنان مشهور باشد. چنين کسى هر چه بگويد بسيارى از مردم آن را به کار بندند، به همين دليل اگر گفتار درستى باشد داروى دردهاى فردى و اجتماعى، و مادّى و معنوى مردم خواهد بود و اگر به راه خطا برود باز مردم ناآگاهانه از آن پيروى مى کنند و موجب دردهاى مادى و معنوى جامعه مى شود. اين سخن هشدارى است به دانشمندان و علما و حکماى جامعه که درباره سخنان خود درست بينديشند و دقت کنند و بدانند که يک گفتار نابجاى آن ها ممکن است جامعه اى را بيمار کند و عواقب سوء آن دامن خود آن ها را نيز بگيرد، ازاين رو گفته اند: لغزش عالِم به منزله لغزش عالَم است. در حديث ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِينَةِ\nتَغْرَقُ وَ يَغْرَقُ مَعَها خَلْقٌ؛ لغزش عالِم مانند شکستن کشتى است که هم کشتى غرق مى شود و هم تمام سرنشينانش». چه تعبير شگفتى! امام (عليه السلام) جامعه انسانى را به سرنشينان کشتى تشبيه کرده که سرنوشت آن ها به هم گره خورده و لغزش عالم را به منزله سوراخ کردن يا درهم شکستن کشتى دانسته است که سبب غرق شدن گروه بسيارى مى شود. در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ عَوالِمَ؛ لغزش عالم، جهانى را فاسد مى کند». اين سخن حکيمانه در عصر و زمان ما که وسايل ارتباط جمعى به قدرى گسترده شده که گفته اى ممکن است به فاصله بسيار کوتاهى در تمام دنيا پخش شود، ظهور و بروز بيشترى دارد. قرآن مجيد مى گويد: «حتى در قيامت هنگامى که گروهى از مردم به جرم گناهانشان در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند مى گويند: (رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ)؛ «خداوندا! ما از رؤسا و بزرگانمان پيروى کرديم و آن ها ما را از راه راست منحرف ساخته و گمراه کردند». گر چه واژه هاى «سادَتَنا» و «کُبَراءَنا» مفهوم وسيعى دارند؛ ولى دانشمندانِ مقبول جامعه يکى از مصاديق آن محسوب مى شوند.\n."
},
"266": {
"hekmat_number": 266,
"title": "حکمت 266",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1231",
"arabic_text": "وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الإِيمانَ فَقَالَ عَليهِ السَّلامُ إِذَا کَانَ آلْغَدُ فَأْتِني حَتَّى أُخْبِرَکَ عَلَى أَسْمَاعِ آلنَّاسِ، فَإِنْ نَسِيْتَ مَقَالَتي حَفِظَهَا عَلَيْکَ غَيْرُکَ فَإِنَّ آلْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا هذَا وَ يُخْطِئُهَا هذَا.",
"persian_translate": "کسى از آن حضرت تقاضا کرد که ايمان را برايش توصيف کند؛ امام (عليه السلام) فرمود: فردا نزد من بيا تا در حضور جمع، تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کردى ديگرى آن را براى تو حفظ کند، زيرا سخن همچون شترِ فرارى است که بعضى ممکن است آن را پيدا کنند و بعضى آن را نيابند. مرحوم سيّد رضى به دنبال اين گفتار حکيمانه مى افزايد: آنچه امام (عليه السلام) (فرداى آن روز) در پاسخ اين سؤال کننده بيان فرمود، همان است که ما در همين باب کلمات قصار به عنوان «الاْيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ» (حکمت 31) آورديم. (پيش از اين به عنوان «عَلى أرْبَعِ دَعائِم» آورده شده است). (وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فيما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «الإِيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ»).",
"Interpretation": "براى آموزش صحيح شتاب مکن! در آغاز اين کلام امام (عليه السلام) آمده است: «مردى از محضرش خواست ايمان را براى او شرح دهد»؛ (وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الإِيمَانَ). گفته اند: اين مرد، عمار ياسر بود که هم در صحنه جهاد مى درخشيد و هم در معارف اسلامى. هنگامى که خود را در کنار آن چشمه جوشان معرفت ديد، درخواست کرد که مهم ترين مسئله را که همان ايمان است با تمام ويژگى هايش براى او شرح دهد. امام (عليه السلام) به او فرمود: «(شتاب مکن) فردا نزد من بيا تا در حضور جمع، تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کردى ديگرى آن را براى تو حفظ کند، زيرا سخن همچون شترِ فرارى است که بعضى ممکن است آن را پيدا کنند و بعضى آن را نيابند»؛ (إِذَا کَانَ آلْغَدُ فَأْتِني حَتَّى أُخْبِرَکَ عَلَى أَسْمَاعِ آلنَّاسِ، فَإِنْ نَسِيْتَ مَقَالَتي حَفِظَهَا عَلَيْکَ غَيْرُکَ فَإِنَّ آلْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا هذَا وَ يُخْطِئُهَا هذَا). همان گونه که در ذيل ترجمه آن، پيش از اين ذکر کرديم، شرح جامعى که امام (عليه السلام) درباره ايمان داد همان است که در حکمت 31 آمده و توضيح آن گذشت. به هر حال مقصود امام (عليه السلام) اين است که مطالب اساسى و مهم مانند شرح ويژگى هاى ايمان بايد در حضور جمع بيان شود تا هيچ يک از نکته هاى آن ضايع نگردد و به طور کامل براى غير حاضران و حتى براى نسل هاى آينده باقى بماند.\nاضافه بر اين، هنگامى که سخنى در حضور جمع گفته شود به يقين در ميان آن ها افراد فاضل و برجسته کم نيستند؛ آن ها مى توانند در فهم مفاهيم آن به ديگران کمک کنند. «شارِدَة» از ريشه «شُرُود» (بر وزن سرود) به معناى حيوان يا انسان فرارى است و چون در اين جا به صورت مؤنث آمده و غالبآ ضرب المثل هاى عرب به شتر است، مى تواند اشاره به ناقه گريزپا باشد. بعضى «شرود» را به معناى فرار توأم با اضطراب تفسير کرده اند و به هر حال اين واژه به صورت کنايه در مورد سخن ها و مسائل ديگر به کار مى رود. «يَنْقُفُها» از ريشه «نَقْف» (بر وزن وقف) در اصل به معناى شکافتن و سوراخ کردن و در کلام امام (عليه السلام) به اين معناست که بعضى مى توانند کلام را بشکافند و معانى اصلى آن را استخراج کنند و بعضى قادر بر آن نيستند. ولى در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه يا کتب ديگر که اين گفتار حکيمانه در آن ها نقل شده «يَثقَفُها» به جاى «يَنْقُفُها» آمده است که از ريشه «ثِقافَة» به معناى يافتن و فهميدن است و در اين جا همان معناى فهم و درک را دربر دارد و نتيجه اش همان مى شود که گفته شد؛ يعنى اگر کلام در برابر جمع ايراد شود و بعضى نتوانند به حقيقت معناى آن برسند، گروه ديگرى که داراى فهم و شعور بيشترى هستند آن را درک کرده و براى ديگران تبيين مى کنند. اين نسخه صحيح تر به نظر مى رسد. در هر صورت، کلام هنگامى که در جمع ايراد شود هم الفاظ آن به طور کامل حفظ مى شود و هم مفاهيم آن روشن مى گردد. اين سخن امام (عليه السلام) مى تواند تأکيدى بر حفظ احاديث و نقل کامل و کتابت آن ها براى کسانى که در مجلس امام (عليه السلام) حضور نداشتند و يا نسل هاى آينده باشد. درست برخلاف رفتارى که در قرن اول با احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) به علت کج انديشىِ\nبعضى از حاکمان انجام شد که نقل احاديث آن حضرت را ممنوع کردند و بسيارى از گوهرهاى گران بهاى احاديث، به دليل اين ندانم کارى و يا اعمال اغراض سوء از ميان رفت و هنوز نيز مسلمانان از اين نظر احساس خسارت بزرگى مى کنند. هر چند گروهى در گوشه و کنار، به رغم آن تحريم غلط يا مغرضانه، بخش قابل توجهى از سخنان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را حفظ کرده، به دست شاگردان خود سپردند که در قرن هاى بعد ظهور و بروز کرد. همان گونه که در ترجمه اين سخن آمد، سيّد رضى(رحمه الله) پس از ذکر اين کلام حکيمانه مى گويد: آنچه امام (عليه السلام) (فرداى آن روز) در پاسخ اين سؤال کننده بيان فرمود، همان است که ما در همين باب کلمات قصار به عنوان «الإيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ» (حکمت 31) آورديم. (پيش از اين به عنوان «عَلى أرْبَعِ دَعائِمٍ» آورده شده است)؛ (وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فيما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «الإِيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ»).\nنکته کتابت حديث مى دانيم که احاديث اسلامى اعم از احاديثى که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده يا از امامان معصوم (عليهم السلام)، نقش بسيار مهمى در فهم معارف اسلام دارد. به همين دليل معصومان (عليهم السلام) تأکيد داشتند که احاديث آنان به صورت کامل حفظ گردد و براى نسل هاى آينده به يادگار گذاشته شود. از جمله در حديثى از مفضل بن عمر مى خوانيم که مى گويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «اکْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِي إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنِيکَ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لايَأْنَسُونَ فِيهِ إِلاَّ بِکُتُبِهِمْ؛ (اين احاديث را) بنويس و معلومات خود را در ميان برادرانت منتشر کن و اگر از دنيا رفتى کتاب هايت را\nبه يادگار به فرزندانت بسپار، زيرا زمان سختى بر مردم مى آيد که تنها با کتاب هايشان انس مى گيرند». نيز از احاديث استفاده مى شود که معصومان (عليهم السلام) اصرار داشتند کلمات آن ها بدون کم و زياد حفظ شود و به ديگران برسد؛ در حديثى آمده است که «ابوبصير» مى گويد: از امام صادق (عليه السلام) تفسير اين آيه شريفه را پرسيدم: (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) فرمود: «هُوَ الرَّجُلُ يَسْمَعُ الْحَدِيثَ فَيُحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ لايَزِيدُ فِيهِ وَ لا يَنْقُصُ مِنْهُ؛ منظور از اين آيه کسانى هستند که احاديث را مى شنوند و آن را عينآ بدون کم وزياد براى ديگران بازگو مى کنند». به همين دليل اصرار داشتندکه حتى الامکان احاديث آن ها در جمع مطرح شود که اگر بعضى نتوانستند حديث رابه خوبى حفظ کنند، برخى ديگر از عهده آن برآيند. اصحاب نيز اصرار داشتند حتى الامکان احاديث معصومان (عليهم السلام) را در همان جلسه بيان حديث مکتوب کنند تا از کم و زياد محفوظ بماند. در حديثى مى خوانيم که «زراره»، محدث و فقيه مشهور از امام صادق (عليه السلام) سؤالى درباره وقت ظهر و عصر کرد و به دنبال آن آمده است: «وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِيَکْتُبَ» (بلافاصله کاغذ و قلم آماده کرد تا سخن امام (عليه السلام) را بنويسد) ولى امام (عليه السلام) پاسخى به او نداد. او الواح خود را جمع کرد و گفت: بر ماست که سؤال کنيم و شما آگاه تريد که چه وظيفه اى داريد. و در پايان حديث آمده است که امام (عليه السلام) پس از مدّتى پاسخ را براى او فرستاد (و از وى دلجويى کرد). در حالات ياران اهل بيت (عليهم السلام) مى خوانيم که بعضى از آن ها که ده ها کتاب از احاديث آن بزرگواران را پر کرده بودند آن ها را به راويان بعد مى سپردند."
},
"267": {
"hekmat_number": 267,
"title": "حکمت 267",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1232",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ يَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِکَ آلَّذِي لَمْ يَأْتِکَ عَلَى يَوْمِکَ آلَّذِي قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَکُ مِنْ عُمُرِک يَأْتِ اللّهُ فِيهِ بِرِزْقِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى فرزند آدم! غم و اندوهِ روزى را که نيامده بر آن روز که در آن هستى تحميل مکن، چرا که اگر آن روز، از عمرت باشد خداوند روزىِ تو را در آن روز مى رساند (و اگر نباشد، اندوه چرا؟).",
"Interpretation": "حرص چرا؟ امام (عليه السلام) براى پيشگيرى از حرص حريصان مى فرمايد: «اى فرزند آدم! غم و اندوهِ روزى را که نيامده بر آن روز که در آن هستى تحميل مکن، چرا که اگر آن روز، از عمرت باشد خداوند روزىِ تو را در آن روز مى رساند (و اگر نباشد، اندوه چرا؟)»؛ (يَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِکَ آلَّذِي لَمْ يَأْتِکَ عَلَى يَوْمِکَ آلَّذِي قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَکُ مِنْ عُمُرِک يَأْتِ اللّهُ فِيهِ بِرِزْقِکَ). شک نيست که منظور امام (عليه السلام) از اين کلام، نفى آينده نگرى و تدبير در امور زندگى به خصوص در سطح جامعه اسلامى نيست، زيرا هر کسى بايد به آينده همسر و فرزندانش و زمامداران اسلامى به آينده مسلمانان حساس باشند. در حالات سلمان فارسى که آگاهى کامل از تعليمات اسلام داشت، آمده است: هنگامى که سهم خود را از بيت المال مى گرفت، قوت سال خود را از آن مى خريد و نگهدارى مى کرد. در حديث ديگرى آمده است که وى فلسفه اين کار را چنين بيان مى کرد: «إِنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ يَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَيْشِ مَا تَعْتَمِدُ عَلَيْهِ فَإِذَا هِيَ أَحْرَزَتْ مَعِيشَتَهَا اطْمَأَنَّتْ؛ نفس آدمى هنگامى که آينده خود را تأمين نبيند دل چرکين مى شود ولى زمانى که معيشت خود را تأمين کرد اطمينان پيدا مى کند». بنابراين هرگز منظور امام (عليه السلام) ترک تلاش و کوشش براى زندگى و تأمين آينده معقول و برنامه ريزى براى وابسته نبودن به ديگران نيست، بلکه هدف جلوگيرى از حرص و آز شديدى است که بسيارى از مردم را فرامى گيرد و به بهانه تأمين آينده دائمآ براى ثروت اندوزى تلاش مى کنند و اموالى را گرد مى آورند که هرگز تا آخر عمر از آن استفاده نکرده، براى ديگران به يادگار مى گذارند. شاهد اين سخن همان جمله اى است که در ذيل اين حديث شريف در بعضى از منابع آمده بود که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ أنَّکَ لاتَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَيْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا کُنْتَ فِيهِ خازِناً لِغَيْرِکَ؛ بدان که تو چيزى از مال را بيش از نياز خود به دست نمى آورى مگر اين که در آن، خزانه دار براى ديگرى هستى». مرحوم «مغنيه» در شرح اين کلام، تفسير ديگرى دارد، که مى گويد: اين سخن امام (عليه السلام) نهى از کار و کوشش براى آينده نيست. چگونه ممکن است نهى از اين کار باشد در حالى که خود آن حضرت مى فرمايد: «اِعْمَلْ لِدُنْياکَ کَأَنَّکَ تَعِيشُ أَبَدآ (وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً)؛ براى دنيايت آن گونه عمل کن که گويى تا ابد زنده اى (و براى آخرتت آن گونه عمل کن که گويا مى خواهى فردا از دنيا بروى)»؟ و اگر کار و تلاش پيگير نباشد، زندگى در دنيا غير ممکن است. منظور امام (عليه السلام) از کلام مورد بحث اين است که اگر چيزى هنوز زمانش فرانرسيده و به\nدست تو نيامده غمگين مباش و حسرت و اندوه به خود راه نده. شايد چنين چيزى اصلاً وجود پيدا نکند و نبايد شتاب زده، غم و اندوه را براى آن به خود راه دهى. چنين غم و اندوهى چه سودى دارد؟ چه بسا زندگى را بر ما تباه کند و غم و اندوه را بر دل ما مضاعف سازد و ما را از تفکر وتلاش براى واجبات و انجام مسئوليت ها بازدارد. ولى آنچه در تفسير اول گفتيم مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع بين دو تفسير نيز امکان پذير است. کلام حکيمانه مورد بحث پيام ديگرى هم دارد و آن اين که نبايد برنامه هاى آينده سبب فراموشى برنامه روزانه شود؛ مثلاً ملتى امروز با گرسنگى دست به گريبان اند، ولى مسئولان براى چند سال بعد برنامه طراحى کنند و از وضع امروز غافل شوند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: غم فردا را بر فکر امروز نيفزا؛ مسئوليت خود را امروز انجام ده، به لطف خدا مشکلات آينده را حل خواهى کرد. همان گونه که عکس اين کار نيز درست نيست که انسان وظيفه امروز را براى فردا بگذارد، چرا که فردا وظيفه خاص خود را دارد و به گفته شاعر: کار امروز به فردا نگذارى زنهار *** که چو فردا برسد نوبت کار دگر است در غررالحکم ذيل سخن گهربار و حکمت آميز مورد بحث اين جمله آمده است: «وَ إنْ لَمْ يَکُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَيْسَ مِنْ أجْلِکَ» اشاره به اين که اگر خداوند فردا به تو عمرى بدهد، وسايل آن را فراهم مى کند و اگر در فردا عمرى نداشته باشى چرا بيهوده خود را مشغول فکر فردا کنى؟"
},
"268": {
"hekmat_number": 268,
"title": "حکمت 268",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1233",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَحْبِبْ حَبِيبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَکُونَ بَغِيضَکَ يَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِيضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَکُونَ حَبِيبَکَ يَوْماً ما.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار، چرا که ممکن است روزى دشمنت شود و با دشمنت نيز در حد اعتدال دشمنى کن، زيرا ممکن است روزى دوست تو شود.",
"Interpretation": "در دوستى و دشمنى از حدّ تجاوز مکن اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه توصيه مى کند که هرگز در دوستى و دشمنى افراط نکنيد که پايان نافرجامى دارد، مى فرمايد: «دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار، چرا که ممکن است روزى دشمنت شود و با دشمنت نيز در حد اعتدال دشمنى کن، زيرا ممکن است روزى دوست تو شود»؛ (أَحْبِبْ حَبِيبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَکُونَ بَغِيضَکَ يَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِيضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَکُونَ حَبِيبَکَ يَوْماً ما). «هَون» در اصل به معناى آرامش و راحتى و «هونا» معمولا به معناى شتاب نکردن و به آرامى کارى را انجام دادن و «ما» براى تقليل است و در مجموع يعنى کمى آرام تر. اشاره به اين که هميشه دوستى ها و دشمنى ها استمرار نمى يابد و چه بسا که دوستى، روزى به دشمنى و دشمنى، روزى به دوستى تبديل گردد. هرگاه انسان در زمان دوستى، راه افراط در پيش گيرد و تمام اسرار خويش را به دوستش بگويد و او را از تمام زواياى زندگى اش باخبر سازد، چه بسا روزى برسد که براثر اصطکاک، اين دوستى به دشمنى تبديل گردد و آن دوست، تمام اسرار انسان را فاش کند و ضربات شديدى از اين راه بر او وارد سازد. اگر انسان حد اعتدال را رعايت کند گرفتار چنين سرانجام شومى نمى شود. نيز ممکن است گاهى دشمنى ها براثر وحدت منافع به دوستى تبديل شود.\nاگر انسان در زمان دشمنى تمام پل هاى پشت سر خود را ويران کرده باشد چگونه مى تواند در صورت دوست امروز خود نگاه کند؟ آيا خاطره شوم گذشته، امروز را تحت تأثير خود قرار نمى دهد و مشکل آفرين نمى شود؟ شبيه همين معنا از امام صادق (عليه السلام) با عبارت ديگرى نقل شده است آن جا که براى بعضى از اصحابش فرمود: «لا تُطْلِعْ صَدِيقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّکَ لَمْ يَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَکُونُ عَدُوَّکَ يَوْماً مَا؛ دوستت را از همه اسرارت آگاه مکن مگر اسرارى که اگر دشمنت از آن آگاه شود زيانى به تو نرسد، زيرا دوست ممکن است روزى به دشمن تبديل گردد». در ديوان اشعار منسوب به اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز همين مطلب به بيان ديگرى در ضمن دو بيت آمده است، مى فرمايد: وَ أَحْبِبْ إذا أَحْبَبْتَ حُبّاً مُقارِباً *** فَإنَّکَ لاتَدْري مَتى أَنْتَ نازِعُ وَ أَبْغِضْ إذا أَبْغَضْتَ بُغْضاً مُقارِباً *** فَإِنَّکَ لاتَدْري مَتى أَنْتَ راجِعُ هنگامى که طرح دوستى با کسى مى ريزى اعتدال را رعايت کن ـ زيرا نمى دانى کى از او جدا مى شوى. و اگر با کسى دشمنى کردى به طور کامل از او جدا مشو، ـ زيرا نمى دانى کى به سوى او بازمى گردى. نکته رعايت معيارهاى الهى در دوستى و دشمنى شک نيست که در اسلام مسئله حب و بغض بايد بر اساس معيارهاى الهى باشد که به صورت اصل «تولّى و تبرّى» معروف شده است و به تعبير ديگر،\nتولّاى اولياءالله (دوست داشتن دوستان خدا) و تبرى از اعداءالله (بيزارى از دشمنان خدا) دو اصل اساسى را تشکيل مى دهد که هر مسلمانى بايد به آن ها پايبند باشد. حتى به مقتضاى آيه شريفه 22 سوره مجادله اگر نزديک ترين بستگان انسان نيز از مسير حق منحرف شوند و در راه کفر و خطا و ظلم و عصيان گام نهند بايد رابطه دوستى را از آنان قطع کرد و اگر دورترين افراد، در مسير خداشناسى، تقوا، پاکى و عدالت باشند بايد با آن ها رابطه نزديک دوستى برقرار کرد. (لّاَ تَجِدُ قَوْمآ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «هيچ قومى را که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آن ها را تقويت فرموده، و آن ها را در باغ هايى از بهشت وارد مى کند که نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آن ها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آن ها «حزب الله» هستند؛ بدانيد «حزب الله» پيروزان و رستگاران اند». از اين رو اين دوستى هرگز نبايد به دشمنى تبديل شود و نه عکس آن، بنابراين آنچه امام (عليه السلام) در کلام حکيمانه مورد بحث فرموده، اشاره به دوستى و دشمنى هاى مربوط به امور شخصى است که انسان اگر بر اساس وحدت منافع با کسى دوست مى شود حد دوستى را نگه دارد و اگر بر اساس اختلاف منافع با کسى عداوت مى ورزد حد آن را نيز حفظ کند، زيرا اين دوستى ها و دشمنى ها براثر تغيير مسير منافع، تغيير مى يابند؛ آن گاه اگر انسان آن حدود را رعايت نکرده باشد وضع جديد براى او غير قابل تحمل خواهد بود، به دليلى که گفته شد."
},
"269": {
"hekmat_number": 269,
"title": "حکمت 269",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1234",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ النَّاسُ فِي آلدُّنْيَا عَامِلاَنِ: عَامِلٌ عَمِلَ فِي آلدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ، يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ آلْفَقْرَ وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ فَيُفْني عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ، وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِي آلدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ آلَّذِي لَهُ مِنَ آلدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَل، فَأَحْرَزَ آلْحَظَّيْنِ مَعاً، وَ مَلَکَ آلدَّارَيْنِ جَمِيعاً، فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ آللّهِ، لاَ يَسْأَلُ آللّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مردم در دنيا دو گروه اند: گروهى تنها براى دنيا تلاش مى کنند و دنيايشان آنان را از آخرتشان بازداشته است. براى بازماندگان خود از فقر وحشت دارند ولى از فقر خويش (براى جهان ديگر) خود را در امان مى دانند، از اين رو عمر خود را در منافع ديگران فانى مى سازند (و دست خالى به آخرت مى روند). گروه ديگر براى آنچه بعد از دنياست تلاش مى کنند؛ سهم آنان بدون نياز به کار و کوشش فراوان از دنيا به آن ها مى رسد. چنين کسانى هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند. آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هر چه بخواهند خداوند از آن ها دريغ نمى دارد.",
"Interpretation": "دنياپرستان و آخرتْ دوستان امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه تقسيم دوگانه آموزنده اى درباره مردم دنيا کرده است، مى فرمايد: «مردم در دنيا دو گروه اند: گروهى تنها براى دنيا تلاش مى کنند و دنيايشان آنان را از آخرتشان بازداشته است»؛ (النَّاسُ فِي آلدُّنْيَا عَامِلاَنِ: عَامِلٌ عَمِلَ فِي آلدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ). سپس در ادامه اين توصيف مى فرمايد: «براى بازماندگان خود از فقر وحشت دارند؛ ولى از فقر خويش (براى جهان ديگر) خود را در امان مى دانند، از اين رو عمر خويش را در منافع ديگران فانى مى سازند (و دست خالى به آخرت مى روند)»؛ (يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ آلْفَقْرَ وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ فَيُفْني عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ). به يقين چنين کسى انسان بسيار نادان و بى خبرى است که پيوسته در دنيا دست و پا مى زند که ثروتى براى فرزندانش بيندوزد و آينده آن ها را تأمين کند تا فقر، گريبانشان را نگيرد؛ ولى خودش از دو جهت گرفتار فقر است: هم فقر دنيوى، به دليل اندوختن ثروت و مصرف نکردن آن و هم فقر اخروى، به علّت اين که چيزى از آن را در راه خدا صرف نکرده تا به مقتضاى (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ) براى آخرتش ذخيره اى باشد.\nعمر خويش را در اين راه فانى کرده و با محروميت دنيوى و دست خالى به سوى سراى ديگر رهسپار مى شود. زهى نادانى و بى عقلى! آن گاه امام (عليه السلام) به معرفى گروه دوم پرداخته، مى فرمايد: «گروه ديگر براى آنچه بعد از دنياست تلاش و کوشش مى کنند. سهم آن ها بدون نياز به کار و کوشش فراوان از دنيا به آن ها مى رسد»؛ (وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِي آلدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ آلَّذِي لَهُ مِنَ آلدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَل). در تفسير «بِغَيْرِ عَمَلٍ»، شارحان نهج البلاغه دو احتمال داده اند؛ بعضى گفته اند: منظور بدون تلاش و کوشش بسيار است، زيرا زندگى ساده را مى توان بدون آن به دست آورد و عمل کردن براى تأمين اين مقدار زندگى، عمل براى دنيا به شمار نمى آيد و برخى برآن اند که منظور اين است: بدون عمل مخصوص به دنيا يعنى آن ها در تلاش هايى که براى دنيا دارند، آخرت را نيز در نظر گرفته و در واقع براى هر دو مى کوشند. آن گاه امام (عليه السلام) اين گونه نتيجه گيرى مى فرمايد: «چنين کسانى هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند»؛ (فَأَحْرَزَ آلْحَظَّيْنِ مَعاً، وَ مَلَکَ آلدَّارَيْنِ جَمِيعاً). امام (عليه السلام) در پايان، پاداشى را که نصيب اين ها مى شود و نتيجه مهمى را که از کار خود مى گيرند اين گونه بيان مى کند: «آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هر چه بخواهند خداوند از آن ها دريغ نمى دارد»؛ (فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ آللّهِ، لاَ يَسْأَلُ آللّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ). کلينى؛ در حديثى از امام صادق (عليه السلام) از پدرش امام باقر (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا کَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ کُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً کَانَ\nأَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً. قَالَ: وَ قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ (عليه السلام): کَانَ فِيمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ: يَا بُنَيَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَکَ لأَوْلادِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا وَ لَمْ يَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ، وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَکَ وَ اسْتَوْفِ أَجْرَکَ وَ لا تَکُنْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَکَلَتْ حَتَّى سَمِنَتْ فَکَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا، وَ لَکِنِ اجْعَلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَ تَرَکْتَهَا وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ الدَّهْرِ...؛ حريص در دنيا مانند کرم ابريشم است که هر قدر بر پيله اطراف خود مى تند، او را از خارج دورتر مى سازد تا زمانى که با غم و اندوه، جان مى دهد. سپس امام صادق (عليه السلام) بر اين گفتار پدرش چنين افزود: از جمله اندرزهاى لقمان به فرزندش اين بود: فرزندم! مردمى که پيش از تو بودند براى فرزندانشان جمع کرده و اندوختند؛ ولى نه آنچه جمع کرده بودند باقى ماند و نه کسانى که براى آن ها اندوخته بودند. جز اين نيست که تو بنده اى هستى که (از سوى خدا) اجير شده اى. دستور داده شده است که اعمال انجام دهى و اجر و پاداشى براى آن وعده داده شده است، بنابراين عملت را انجام ده و پاداش و اجرت را به طور کامل دريافت دار و در اين دنيا همچون گوسفندى نباش که در کشتزار سبزى قرار مى گيرد و آن قدر مى خورد که چاق مى شود و مرگش به هنگام چاقى آن است. (زيرا در اين موقع صاحبش آن را ذبح مى کند) ولى دنيا را به منزله پلى قرار ده که بر نهرى کشيده شده است؛ از آن پل بگذر و آن را رها کن و هرگز به سوى آن بازنگرد...». نکته نه حرص در دنيا و نه تنبلى به يقين منظور امام (عليه السلام) از آنچه در اين کلام نورانى آمده اين نيست که تلاش\nوسعى براى سامان بخشيدن به حدّ لازم براى زندگى دنيا کار نادرستى است، زيرا از آن در روايات اسلامى به عبادت و گاه به فريضه ياد شده است و يکى از مثال هايى که براى کسب واجب مى زنند تلاش براى تأمين نيازمندى هاى همسر و فرزندان است. شاهد اين سخن، حديث معروف و معتبرى از امام صادق (عليه السلام) است، مى فرمايد: «الْکَادُّ عَلَى عِيَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ کسى که براى تأمين زندگى عيال خود زحمت بکشد مانند مجاهد در راه خداست». در حديث معتبر ديگرى از امام على بن موسى الرضا 8 ، نکته بالاتر از اين آمده است: «الَّذِي يَطْلُبُ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَا يَکُفُّ بِهِ عِيَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ آن کس که تلاش مى کند از فضل پروردگار مالى به دست آورد که احتياج همسر و فرزندان را برطرف سازد پاداش او از مجاهد در راه خدا بالاتر است». آنچه مورد نکوهش امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه است دو چيز است: يکى حرص زدن و بيش از نياز جمع آورى کردن به گونه اى که انسان را به کلى در دنيا غرق کند و از آخرت غافل سازد، و ديگرى، نخوردن و اندوختن، به نام تأمين آينده فرزندان که در واقع، آن هم نوعى سوء ظن به لطف خداست، زيرا خداوند آينده آن ها را نيز اگر اهل سعى و تلاش باشند تأمين مى کند. ضرورتى ندارد که فرزندان، براى هميشه وابسته به پدران و مادران باشند و به صورت انگلى زندگى کنند. تجربه نشان داده است که در بسيارى از موارد فرزندانِ ثروتمندان که ارث کلانى به دست آن ها مى رسد نه تنها قدر ثروت بى رنج را نمى دانند، بلکه افرادى عاطل و باطل خواهند بود. به عکس، بسيارى از فرزندان افراد فقير را سراغ داريم که با جدّ و جهد و کوشش از صفر شروع کردند و به زندگى آبرومند و مستقل رسيدند.\nامثال اين حديث نيز فراوان است با اين که مجاهدان در راه خدا از نظر قرآن و اسلام آن همه مقام و فضيلت دارند، اما چنين افرادى را که مى خواهند آبرومند زندگى کنند و سربار اين و آن نباشند اين همه مدح و تمجيد کرده اند. نيز درباره کسانى که حرص براى دنيا آن ها را از آخرت غافل مى سازد در روايات معصومان (عليهم السلام) سخنان مهمى آمده است؛ از جمله در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم که وارد بازار بصره شد در حالى که همه حريصانه مشغول خريد و فروش بودند و از ياد خدا غافل. امام (عليه السلام) آن ها را صدا زد و فرمود: «يَا عَبِيدَ الدُّنْيَا وَ عُمَّالَ أَهْلِهَا إِذَا کُنْتُمْ بِالنَّهَارِ تَحْلِفُونَ وَ بِاللَّيْلِ فِي فُرُشِکُمْ تَنَامُونَ وَ فِي خِلالِ ذَلِکَ عَنِ الاْخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَى تُجَهِّزُونَ الزَّادَ وَ تُفَکِّرُونَ فِي الْمَعَادِ؛ هنگامى که شما در روز (براى به چنگ آوردن ثروت بيشتر) پيوسته سوگند ياد مى کنيد و شب در بستر خود مى خوابيد و در ميان اين دو، از آخرت غافليد پس کى مى خواهيد زادوتوشه قيامت را فراهم سازيد و درباره معاد بينديشيد؟». در اين ميان مردى عرض کرد: اى اميرمؤمنان! ما چاره اى جز طلب معاش نداريم. اگر نکنيم چه کنيم؟ اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «إِنَّ طَلَبَ الْمَعَاشِ مِنْ حِلِّهِ لا يَشْغَلُ عَنْ عَمَلِ الاْخِرَةِ؛ طلب معاش از طريق حلال هرگز انسان را از آخرت غافل نمى سازد». سپس امام (عليه السلام) بعد از بيان نکات ديگر در پايان حديث به اين آيات استشهاد فرمود: (فَأَمَّا مَنْ طَغَى * وَ آثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى)؛ «اما کسى که طغيان کند و زندگى دنيا را مقدم بشمرد مأواى او دوزخ است»."
},
"270": {
"hekmat_number": 270,
"title": "حکمت 270",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1235",
"arabic_text": "وَرُوِيَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِي أَيَّامِهِ حَلْيُ الْکَعْبَةِ وَکَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ: لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ کَانَ أَعْظَمَ لِلاَجْرِ وَمَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْيِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَسَأَلَ عَنْهُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) فَقَالَ عَليهِ السَّلامُ إنَّ آلْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله)، وَ آلأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ آلْمُسْلِمِينَ، فَقَسَّمَهَا بَيْنَ آلْوَرَثَةِ فِي آلْفَرَائِضِ؛ وَ آلْفَيْءُ، فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ؛ وَ آلْخُمْسُ فَوَضَعَهُ آللّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ؛ و آلصَّدَقَاتُ، فَجَعَلَهَا آللّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا. وَ کَانَ حَلْيُ آلْکَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ، فَتَرَکَهُ آللّهُ عَلَى حَالِهِ، وَ لَمْ يَتْرُکْهُ نِسْيَاناً، وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْه مَکاناً، فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ آللّهُ وَ رَسُولُهُ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ، لَوْلاکَ لاَفْتَضَحْنَا، وَ تَرَکَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ.",
"persian_translate": "روايت شده است که در ايام خلافت عمر بن الخطاب، در حضور او از زيورهاى کعبه و کثرت آن سخن به ميان آمد. گروهى (به عمر) گفتند: اگر آن ها را مى گرفتى (و مى فروختى) و با آن، لشکرهاى مسلمين را مجهز مى ساختى، اجر آن بيشتر\nبود. کعبه چه احتياجى به اين زيورها دارد؟ به دنبال آن، عمر تصميم به اين کار گرفت و از اميرمؤمنان (عليه السلام) دراين باره سؤال کرد. امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: اين قرآن بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد در حالى که چهار نوع مال وجود داشت: اموال مسلمانان،که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در ميان ورثه تقسيم فرمود، و «فىء» (غنائمى که از طريق جنگ يا غير جنگ به دست آمده بود) که آن را بين مستحقانش تقسيم کرد، و خمس، که آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زکوات)، که آن را در آن جا که لازم بود مقرر داشت (و در ميان مستحقانش تقسيم فرمود). و در آن زمان زيورهاى کعبه وجود داشت و خدا آن را به همان حال باقى گذاشت (و حکم خاصى براى تقسيم آن بيان نکرد) و اين امر نه از روى فراموشى بود و نه به دليل مخفى بودن مکان آن، بنابراين تو نيز آن را به همان حال که خدا و پيامبرش قرار داده اند باقى بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن). عمر (هنگامى که گفتار امام (عليه السلام) را شنيد) عرض کرد: اگر تو نبودى رسوا مى شديم. و زيورهاى کعبه را به حال خود واگذاشت.",
"Interpretation": "سرنوشت زيورآلات کعبه سيّد رضى؛ شأن ورودى براى اين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) نقل مى کند، مى گويد: «روايت شده است که در ايام خلافت عمر بن الخطاب، نزد او از زيورهاى کعبه و کثرت آن سخن به ميان آمد. گروهى (به عمر) گفتند: اگر آن ها را مى گرفتى (و مى فروختى) و با آن، لشکرهاى مسلمين را مجهز مى ساختى، اجر آن بيشتر بود. کعبه چه احتياجى به اين زيورها دارد؟ به دنبال آن، عمر تصميم به اين کار گرفت و از اميرمؤمنان (عليه السلام) دراين باره سؤال کرد»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِي أَيَّامِهِ حَلْيُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ کَانَ أَعْظَمَ لِلاَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْيِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام)). «امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: اين قرآن بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد در حالى که چهار نوع مال وجود داشت: اموال مسلمانان، که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در ميان ورثه تقسيم فرمود، و فىء (غنائمى که از طريق جنگ يا غير جنگ به دست آمده بود)، که آن را بين مستحقانش تقسيم کرد، و خمس، که آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زکوات)، که آن را در آن جا که لازم بود مقرر داشت (و در ميان مستحقانش تقسيم فرمود) و در آن زمان زيورهاى کعبه وجود داشت و خدا آن را به همان حال باقى گذاشت (و حکم\nخاصى براى تقسيم آن بيان نکرد) و اين امر نه از روى فراموشى بود و نه به دليل مخفى بودن مکان آن، بنابراين تو نيز آن را به همان حال که خدا و پيامبرش قرار داده اند باقى بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن)»؛ (فَقال (عليه السلام): إنَّ آلْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله)، وَ آلأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ آلْمُسْلِمِينَ، فَقَسَّمَهَا بَيْنَ آلْوَرَثَةِ فِي آلْفَرَائِضِ؛ وَ آلْفَيْءُ، فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ؛ وَ آلْخُمْسُ، فَوَضَعَهُ آللّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ؛ و آلصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا آللّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا. وَ کَانَ حَلْيُ آلْکَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ، فَتَرَکَهُ آللّهُ عَلَى حَالِهِ، وَ لَمْ يَتْرُکْهُ نِسْيَاناً، وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْه مَکاناً، فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ آللّهُ وَرَسُولُهُ). «هنگامى که عمر گفتار امام (عليه السلام) را شنيد عرض کرد: اگر تو نبودى رسوا مى شديم. و زيورهاى کعبه را به حال خود واگذاشت»؛ (فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: لَوْلاکَ لاَفْتَضَحْنَا وَ تَرَکَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ). امام (عليه السلام) در واقع براى پاسخ گويى به مشکل زيورآلات کعبه از دليل روشنى استفاده کرد و فرمود که هرگاه به قرآن مجيد مراجعه شود تکليف تمام اموال، چه اموال خصوصى و شخصى و چه اموال بيت المال روشن شده است. درباره اموال شخصى، حکم ارث به شکل مبسوط در سوره نساء آمده و درباره اموال عمومى مانند خمس، در آيه 41 سوره انفال و درمورد زکات، در آيه 60 سوره توبه و درباره غنائم که به صورت فىء وارد بيت المال مى شود در آيه7 سوره حشر حکم آن ها آمده است. ولى با اين که زيورآلات و اموالِ متعلق به کعبه، کم نبوده است با اين حال قرآن\nسکوت اختيار کرده و اين سکوت هرگز به معناى فراموشى و از قلم افتادن نيست، بلکه مفهومش اين است که بايد در اختيار کعبه باشد. اين همان چيزى است که گاه در اصول فقه، از آن به اطلاق مقامى تعبير مى شود و سکوت در مقام بيان، نشانه عدم ثبوت حکم و يا نشانه ثبوت حکم خاصى است. اين که بعضى تصور کرده اند زيورآلات کعبه چيز قابل توجهى نبوده، اشتباه بزرگى است ، زيرا در صدر اين کلام آمد که مردم به خليفه دوم پيشنهاد کردند از آن براى تجهيز لشکرهاى مسلمين استفاده کند و اين دليل بر فراوانى آن هاست. اشتباه ديگر اين که بعضى تصور کرده اند حرام بودن تصرف در حلى کعبه به دليل آن است که طبق يک قاعده اصولى، اصل در اشياء، «حَظْر» است يعنى تا اباحه چيزى ثابت نشود بايد از انجام دادن آن خوددارى کرد ، با اين که در اصول، ثابت کرده ايم که اصل در اشياء، اباحه است و به هنگام شک در تکاليف وجوبى و تحريمى، اصل برائت جارى مى شود و به فرض که اصل در اشياء، حظر باشد، ادله برائت و اباحه بر آن حاکم شده است. بنابراين دليل حرمت تصرف در اشياء مزبور، همان سکوت معنادار قرآن و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) است.\nنکته ها 1. داستان حُلىِّ کعبه از تواريخ استفاده مى شود که هديه دادن زيورآلات به کعبه، قبل از اسلام شروع شده است، از جمله «ابن خلدون» در تاريخ خود مى نويسد: هنگامى که «عبدالمطلب» چاه زمزم را حفر کرد دو مجسمه (کوچک) آهو از طلا\nو شمشيرهايى در آن جا يافت که «ساسان»، پادشاه ايران آن را براى کعبه هديه فرستاده بود و آن را در کنار زمزم دفن کرده بودند. هنگامى که عبدالمطلب آن ها را بيرون آورد، آن دو آهوى طلايى را به عنوان زينت کعبه قرار داد وشمشيرها را نيز به کعبه اختصاص داد. «يعقوبى» نيز در تاريخ خود مطلبى نزديک به آن آورده است و او هم تصريح مى کند اولين کسى که کعبه را تزئين کرد، عبدالمطلب بود. از بعضى نقل ها نيز استفاده مى شود که نه تنها کعبه در زمان جاهليت زيور داشت، بلکه گاه افرادى به آن زيورها دستبرد مى زدند. از رواياتى که در منابع اهل بيت (عليهم السلام) آمده استفاده مى شود که از هداياى کعبه مى توان براى حجاج نيازمند استفاده کرد؛ از جمله در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است که شخصى خدمت آن حضرت عرض کرد: به کعبه کنيزى هديه کرده اند که پانصد دينار ارزش دارد چه دستورى مى فرماييد؟ حضرت فرمود: آن را بفروش و مبلغ آن را به کسانى که در راه مانده اند و حجاجى که نيازمندند بده. نيز شخصى از ابوالحسن (موسى بن جعفر) (عليه السلام) درباره خريدن قطعه اى از پرده کعبه سؤال کرد (هنگامى که پرده کعبه را عوض مى کردند، پرده کهنه را قطعه قطعه کرده، هديه مى دادند و يا مى فروختند) که قسمتى از آن را براى خود نگاه داشته و بقيه را مى خواهد بفروشد. حضرت فرمود که مانعى ندارد و براى او برکت دارد. سؤال کرد: آيا مى شود چيزى از آن را کفن ميت قرار داد؟ حضرت فرمود: نه. قرائن نشان مى دهد که زيورآلات کعبه قبل از اسلام نيز وجود داشته است.\nاز حديثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از «ابن اسحاق» نقل مى کند استفاده مى شود که کعبه گنجى داشت درون چاهى در داخل کعبه و جمعى از قريش پنج سال پيش از بعثت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن را سرقت کردند. پس از اسلام نيز تا مدت ها کسى در آن تصرف نمى کرد و حتى امام على بن ابى طالب (عليه السلام) در حديث شريف مورد بحث نيز از تصرف در آن نهى فرموده است؛ ولى سال هاست که هيچ گونه زيورآلاتى در کعبه مشاهده نمى شود. تنها، پرده کعبه را هر سال عوض مى کنند و پرده پيشين را قطعه قطعه کرده براى شخصيت هاى کشورهاى اسلامى مى فرستند يا به زوار مى دهند؛ اما اين که از چه زمانى آن زيورآلات برداشته شد و يا در صندوق يا محل خاصى حفظ گرديد براى ما روشن نيست. و به تازگى حاکمان وهابى براثر باورهاى نادرست خود در نفى «تبرک»، پرده کعبه را بايگانى مى کنند. اکنون اين سؤال پيش مى آيد که چرا امام (عليه السلام) به عمر فرمود حلى کعبه را به حال خود واگذارد؟ در حالى که به طور مداوم زيورآلات تازه اى به کعبه هديه مى کردند و انباشتن و نگهداشتن همه آن ها وجهى نداشت. پاسخ سؤال اين است که دستور آن حضرت به ظاهر دستورى موقت بوده است و هدف اين بوده که حتى الامکان آن زيورآلات حفظ شود تا اگر نيازى براى مرمت کعبه يا مسجدالحرام پيدا شود از آن ها استفاده کنند؛ به خصوص اين که کعبه و مسجدالحرام، پيوسته در معرض سيل هاى سنگين بود، بنابراين دستور امام (عليه السلام) دستورى هميشگى به شمار نمى آيد. 2. لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ آنچه در ذيل اين حديث شريف آمده که عمر پس از شنيدن اين کلام\nحکيمانه خطاب به على بن ابى طالب (عليه السلام) عرض کرد: «لَوْلاکَ فَافْتَضَحْنا؛ اگر تو نبودى رسوا مى شديم». منحصر به اين مورد نيست، بلکه در طول خلافت خود بارها به مشکلات علمى و فقهى برخورد که کسى جز اميرمؤمنان على (عليه السلام) آن را براى وى نگشود و اين اعتراف را به تعبيرات مختلف تکرار کرد که مرحوم علامه امينى در جلد ششم الغدير در بحث «نوادر الاثر» آن ها را با ذکر مدارک دقيق از کتب اهل سنت آورده است. تعبيراتى همانند آنچه در ذيل مى آيد: 1. «لَوْلا عَلِيٌّ لَضَلَّ عُمَرُ؛ اگر على نبود عمر گمراه مى شد». 2. «اللّهُمَّ لا تُبْقِني لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا ابْنُ أبيطالِبٍ؛ خدايا! هرگاه مشکلى پيش آيد که على براى حل آن حضور نداشته باشد مرا باقى مگذار». 3. «لا أبْقانِيَ اللهُ بِأرْضٍ لَسْتَ فِيها يا أبَاالْحَسَنِ؛ خدا مرا در سرزمينى زنده ندارد که تو در آن نباشى». 4. «أعُوذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضِلَةٍ لا عَلِيٌّ بِها؛ به خدا پناه مى برم از اين که مشکلى پيش آيد و على براى حل آن حضور نداشته باشد». 5. «عَجَزَتِ النِّساءُ أنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِيِّ بْنِ أبيطالِبٍ، لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ مادران عاجزند از اين که مثل على بن ابى طالب را بزايند اگر على نبود عمر هلاک مى شد». 6. «يَابْنَ أبيطالبٍ ما زِلْتَ کاشِفَ کُلِّ شُبْهَةٍ وَ مُوضِحَ کُلِّ حُکْمٍ؛ اى فرزند ابوطالب! تو همواره حل کننده شبهات و واضح کننده احکام بوده اى». 7. «رُدُّوا قَوْلَ عُمَرَ إلى عَلِىٍّ. لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ سخن عمر را به على بازگردانيد (و به وسيله او اصلاح کنيد) اگر على نبود عمر هلاک مى شد». تعبيرات ديگرى نيز از اين قبيل هست که همه با اسناد دقيق از کتب اهل سنت ذکر شده است»."
},
"271": {
"hekmat_number": 271,
"title": "حکمت 271",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1236",
"arabic_text": "رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام) رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الاْخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ فَقَالَ عَليهِ السَّلامُ أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ آللّهِ وَلاَ حَدَّ عَلَيْهِ، مَالُ آللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً؛ وَ أَمَّا الاْخَرُ فَعَلَيْهِ آلْحَدُّ آلشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ.",
"persian_translate": "روايت شده است که دو نفر را خدمت امام (عليه السلام) آوردند که هر دو از بيت المال سرقت کرده بودند. يکى از آن دو، برده اى متعلق به بيت المال بود و ديگرى متعلق به بعضى از مردم. امام (عليه السلام) فرمود: «اما اين يکى (برده بيت المال) خودش مال خداست و حدى بر او نيست (چرا که) بخشى از مال خداوند، بخش ديگر را خورده است! و اما آن ديگرى بايد حد شديد بر او جارى شود (منظور از حد شديد همان حدّ سرقت است)، و به دنبال آن دستور داد) دست او را قطع کردند.",
"Interpretation": "حکم حکيمانه همان گونه که در ترجمه اين کلام شريف آمد به گفته سيّد رضى؛، اين سخن را امام (عليه السلام) هنگامى فرمود که «دو نفر را که از بيت المال سرقت کرده بودند نزد آن حضرت آوردند؛ يکى غلامى بود متعلق به بيت المال و ديگرى غلامى متعلق به مردم»؛ (رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام) رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الآْخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ). «عروض» ـ به گفته لسان العرب ـ جمع «عَرض» به معناى متاع است، بنابراين «عُرُوضُ النّاس» يعنى غلامى که از امتعه و دارايى مردم محسوب مى شده نه بيت المال؛ ولى در بيشتر نسخ به جاى «عروض»، «عُرض» به معناى توده مردم يا ساير مردم آمده است. امام (عليه السلام) در اين جا حکم حکيمانه اى صادر کرد، فرمود: «اما اين يکى (که برده بيت المال است) خود از مال الله به شمار مى آيد و حدى بر او جارى نخواهد شد»؛ (فقال (عليه السلام): أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ آللّهِ وَ لاَ حَدَّ عَلَيْهِ). سپس به عنوان دليل افزود: «بخشى از مال الله بخش ديگرى را خورده است»؛ (مَالُ آللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً).\nاشاره به اين که او فى الجمله حق داشته است که از بيت المال چيزى بردارد، چرا که نفقه او بر بيت المال است، بنابراين اجراى حد در مورد او دليلى ندارد. «اما نفر دوم بايد مشمول حد شديد باشد (که در اين جا منظور حدّ سرقت است)، و به دنبال آن دستور داد دست او را قطع کردند»؛ (وَ أَمَّا الاْخَرُ فَعَلَيْهِ آلْحَدُّ آلشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ). اين حکم در کتاب حدود در ميان فقهاى شيعه مسلم است که اگر برده اى جزء غنائم جنگى باشد و چيزى از غنيمت را سرقت کند مشمول حکم قطع دست نمى شود. مرحوم صاحب جواهر بعد از ذکر اين حکم که در متن شرايع آمده مى گويد: «بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فيهِ؛ هيچ اختلافى در اين حکم در ميان فقهاى اصحاب نيافتم» و بعد به حديث مورد بحث، استدلال مى کند، سپس دليل ديگرى را که در متن شرايع آمده ذکر مى کند که اگر چنين برده اى قطع دست شود نه تنها به نفع بيت المال نيست، بلکه ضرر بيشترى به بيت المال مى خورد و مى دانيم که يکى از فلسفه هاى اجراى اين حد، دفع ضرر است و ضرر را نبايد با ضرر دفع کرد. البته اين نکته جالبى است، خواه به عنوان علت پذيرفته شود و يا به عنوان حکمت و يا مؤيد. در پايان مى افزايد: حاکم شرع او را تأديب مى کند به گونه اى که بار ديگر بر اين کار جرأت نکند. اين نکته نيز حائز اهميت است که نفر دوم که دستور قطع دست او داده شد در يک مورد از اجراى حد معاف مى شود و آن اين است که از کسانى باشد که\nسهمى در بيت المال داشته باشند در اين صورت اگر بيش از سهم خود به مقدار نصاب دزدى نکند قطع دست نمى شود. ولى فقهاى اهل سنت راه ديگرى را در اين مسئله پيموده و گفته اند: کسى که چيزى از مال غنيمت را پيش از قسمتش بدزدد، خواه بيش از حق او باشد يا نه، قطع دست نمى شود، چون مخلوط شدن حقش با بيت المال مصداق شبهه، و مانع از قطع دست است. اين در صورتى است که حقى در غنيمت داشته باشد به اين طريق که با اذن صاحب خود در ميدان جنگ شرکت کرده باشد. و اگر حقى نداشته باشد ولى صاحب آن غلام حقى در غنيمت داشته باشد باز قطع دست نمى شود، زيرا سهم مشاع صاحبش مصداق شبهه است که مانع قطع دست مى شود. همان گونه که ملاحظه مى کنيد اين فتوا علاوه بر اين که مخالف کلام اميرمؤمنان على 7 است استدلال بسيار ضعيفى نيز دارد، زيرا آميخته شدن حق انسان با بيت المال در صورتى که بيش از حدِّ نصاب خود را سرقت کند شبهه اى ندارد. همچنين آميخته شدن حق صاحب غلام با بيت المال، آن هم موجب شبهه مانع از اجراى حد نمى شود. فرض کنيد کسى پيدا شد که صد برابر حق خود را از بيت المال سرقت کرد، باز هم بگوييم شبهه است و مانع اجراى حد؟ هيچ فقيه آگاهى مى تواند چنين سخنى را بپذيرد؟ به همين دليل در فقه ما بيشتر فقها پذيرفته اند که در چنين صورتى حد جارى مى شود، بلکه بعضى معتقدند اگر شريک به اندازه سهم خود نيز سرقت کند در حالى که مى داند مال مشترک است و تقسيم نشده و پيش از تقسيم، تصرف در آن جايز نيست، در اين صورت نيز حد بر او جارى مى شود؛ ولى بسيارى آن را\nمصداق شبهه گرفته اند که در اين فرض، حد اجرا نمى شود و کلام امام (عليه السلام) را بر غير اين صورت بايد حمل کرد. شايان توجه است که اين حديث شريف با سند صحيح از امام باقر (عليه السلام) در ضمن قضاوت هاى اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده و در ذيل آن آمده است: «ثُمَّ أَمَرَ أَنْ يُطْعَمَ السَّمْنَ وَ اللَّحْمَ حَتَّى بَرِأَتْ مِنْهُ؛ امام (عليه السلام) بعد از قطع دست او دستور داد غذاهاى مقوى از گوشت و روغن به او بخورانند تا زمانى که دست هايش التيام پيدا کند و بتواند به خانه خود بازگردد». ."
},
"272": {
"hekmat_number": 272,
"title": "حکمت 272",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1237",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَوْ قَدِ آسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هذِهِ آلْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اگر در برابر اين لغزشگاه ها، گام هايم استوار شود امورى را تغيير خواهم داد (و بدعت هايى را که گذاشته اند از ميان خواهم برد).",
"Interpretation": "مبارزه با بدعت ها امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود، درباره انحرافات و بدعت هايى که بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيدا شده بود مى فرمايد: «اگر گام هايم در برابر اين لغزشگاه ها استوار شود امورى را تغيير خواهم داد»؛ (لَوْ قَدِ آسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هذِهِ آلْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ). «مَداحِضْ» جمع «مِدْحَض» به معناى لغزشگاه است و ريشه اصلى آن «دَحْض» و «دُحوض» به معناى لغزش است. مى دانيم که پس از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در زمان خلفا، انحرافى، هم در مسائل عقيدتى و هم در احکام روى داد که غالباً منشأ سياسى يا عدم آگاهى به تعليمات اسلام داشت و امام (عليه السلام) مترصد بود که مسلمانان را از آن انحرافات بازگرداند و به سوى اسلام خالص و راستين زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سوق دهد؛ ولى متأسفانه جنگ هاى داخلى که يکى پس از ديگرى واقع شد و بى وفايى کوفيان و فعاليت شديد منافقان به آن حضرت مجال نمى داد. از اين رو فرمود که اگر اين لغزشگاه ها برطرف گردد و آرامش پيدا شود ـ که متأسفانه تا آخر عمر مبارک آن حضرت حاصل نشد ـ امورى را تغيير خواهم داد. شاهد اين سخن ما خطبه اى است که حضرت ضمن آن مى فرمايد: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِي أَعْمَالاً خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) مُتَعَمِّدِينَ لِخِلافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ\nمُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا کَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِي؛ زمامداران پيش از من کارهايى انجام دادند که برخلاف سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود. عامدانه راه خلاف رفتند و عهد آن حضرت را نقض کردند و سنتش را تغيير دادند و اگر من مردم را وادار به ترک آن ها کنم و آن ها را به حال اول و به همان چيزى که در عهد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود بازگردانم، لشکرم از اطراف من پراکنده مى شود تا آن جا که تنهاى تنها مى مانم و يا کمى از شيعيان من با من مى مانند». اين بدعت ها زياد بودند که به بخشى از آن ها اشاره مى شود: ـ تبعيض ميان عرب و عجم که در زمان عمر واقع شد و بيت المال را ميان مسلمانان يکسان تقسيم نکرد. ـ مخالفت با حج تمتع و ازدواج موقت که در عبارت معروف از او نقل شده است: «مُتْعَتانِ کانَتا في عَهْدِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) وَ أنا أنْهى وَ أُعاقِبُ عَلَيْهِما» که با تعبيرات متفاوتى در کتب زيادى نقل شده است. ـ خواندن نماز تراويح (نمازهاى مستحب شب ماه رمضان، به صورت جماعت، در حالى که بايد فرادى خوانده شود. ـ گفتن «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» در اذان صبح که به گفته ابن ابى شيبه در کتاب مصنف خود، عمر شنيد که مؤذن او به هنگام اذان صبح مى گويد: «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ»، عمر از اين جمله خوشنود شد و به مؤذن خود گفت: «أقِرّها في أذانِکَ؛ آن را در اذان (صبحِ) خود همواره بگو». ـ همچنين حذف «حَيَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» از اذان به بهانه اين که اگر مردم نماز را بهترين کار بشمرند ممکن است به جهاد اهميت ندهند. در روايت معروفى آمده\nاست که عکرمه از ابن عباس سؤال کرد: چرا عمر «حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» را از اذان حذف کرد؟ ابن عباس گفت: «أرادَ عُمَرُ أنْ لا يَتَّکِلَ النّاسُ عَلَى الصَّلاةِ وَ يَدَعُوا الْجِهادَ فَلِذلِکَ حَذَفَها مِنَ الاْذانِ». شوکانى در نيل الاوطار از کتاب الاحکام نقل مى کند: «قَدْ صَحَّ لَنا أنَّ حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ کانَتْ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) يُؤَذَّنُ بِها وَ لَمْ تُطْرَحْ إلّا في زَمَنِ عُمَرِ؛ در روايت صحيح ثابت شده است که «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» در زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود و آن را در اذان مى گفتند؛ ولى در زمان عمر آن را حذف کردند». سپس در زمان عثمان، بدعت هاى عجيب تر ديگرى گذاشته شد که از آن جمله تقسيم بيت المال و مقام هاى حساس حکومت اسلامى در ميان خويشاوندان او و وابستگان به او بود که همين مطلب سبب شد داد و فرياد مردم به اعتراض بلند شود؛ اعتراضى که سرانجام منجر به قتل او شد. امثال اين بدعت ها که در کتب مشروحه کلاميه آمده، فراوان است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خواست پس از استقرار حکومت، تمام اين بدعت ها را حذف کند و سنت هاى عصر رسول الله (صلي الله عليه و آله) را زنده سازد؛ ولى متأسفانه مشکلات داخلى کشور اسلام و جنگ ها اجازه نداد و اين افتخار بزرگ از مسلمانان سلب شد."
},
"273": {
"hekmat_number": 273,
"title": "حکمت 273",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1238",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اعْلَموا عِلْماً يَقِيناً اِنَّ آللّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ ـ وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ، وَ آشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ، وَ قَوِيَتْ مَکِيدَتُهُ ـ أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّىَ لَهُ فِي الذِّکْرِ آلْحَکِيمِ، وَ لَمْ يَحُلْ بَيْنَ آلْعَبْدِ فِي ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِيلَتِهِ، وَ بَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي آلذِّکْرِ الْحَکِيمِ. وَ آلْعَارِفُ لِهذَا آلْعَامِلُ بِهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِي مَنْفَعَةٍ، وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِيهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِي مَضَرَّةٍ، وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَ رُبَّ مُبْتَلىً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى، فَزِدْ أَيُّهَا آلْمُسْتَنفِعُ فِي شُکْرِکَ، وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ، وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: يقين بدانيد که خدا براى بنده اش ـ اگرچه بسيار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوى باشد ـ بيش از آنچه در کتاب الهى براى او (از روزى) مقدر شده قرار نداده است و (به عکس) ـ هر چند بنده اش ناتوان و کم تدبير باشد ـ ميان او و آنچه برايش در کتاب الهى مقرر گشته مانع نگرديده است و کسى که از اين حقيقت آگاه باشد و به آن عمل کند از همه مردم، آسوده خاطرتر و پرمنفعت تر است و آن کس که آن را ترک کند و در آن شک و ترديد داشته باشد، از همه مردم، گرفتارتر و زيان کارتر است و چه بسيارند افرادى که مشمول نعمت (الهى) هستند؛ اما اين\nنعمت مقدمه بلاى هلاکت ايشان محسوب مى شود و چه بسيارند افرادى که در بلا و سختى قرار دارند اما اين بلا وسيله اى براى آزمايش و تکامل آن هاست. بنابراين اى کسى که مى خواهى از اين گفتار بهره گيرى! بر شکرت بيفزا و از شتاب (براى به دست آوردن دنيا) بکاه و هنگامى که به آخرين حد روزى خود مى رسى قانع باش.",
"Interpretation": "از حرص خود بکاه و به سهم خود قانع باش اين گفتار سرشار از حکمت در حقيقت مى خواهد حريصان درباره دنيا را از حرص بازدارد و به کفاف و عفاف قانع سازد و از مسابقه گناه آلودى که براى به چنگ آوردن اموال بيشتر در ميان گروهى از دنياپرستان رايج است جلوگيرى کند، حضرت مى فرمايد: «يقين بدانيد که خدا براى بنده اش ـ اگر چه بسيار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوى باشد ـ بيش از آنچه در کتاب الهى براى او (از روزى) مقدر شده قرار نداده است»؛ (اعْلَموا عِلْماً يَقِيناً اِنَّ آللّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ ـ وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ، وَ آشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ، وَ قَوِيَتْ مَکِيدَتُهُ ـ أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّىَ لَهُ فِي الذِّکْرِ آلْحَکِيمِ). سپس به نقطه مقابل آن اشاره کرده، مى فرمايد: «و (به عکس) ـ هر چند بنده اش ناتوان و کم تدبير باشد ـ ميان او و آنچه برايش در کتاب الهى مقرر گشته مانع نگرديده است»؛ (وَ لَمْ يَحُلْ بَيْنَ آلْعَبْدِ فِي ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِيلَتِهِ، وَ بَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي آلذِّکْرِ الْحَکِيمِ). عبارت «ذِکْرِ الْحَکيمِ» گرچه در قرآن مجيد به معناى آيات الهى آمده است و بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را در اين جا همين گونه تفسير کرده اند؛ ولى با توجه به اين که اندازه روزى افراد به طور مشخص در قرآن مجيد نيامده، اين کلام امام (عليه السلام) با لوح محفوظ و کتاب علم الهى تناسب دارد که در آن جا همه مقدرات ثبت است.\nعلامه مجلسى (رحمه الله) نيز در بحارالانوار در باب «القلم و اللوح المحفوظ» رواياتى را نقل مى کند که «ذکر حکيم» در آن ها به طور واضح به لوح محفوظ تفسير شده است. بنابراين نبايد ترديد کرد که منظور از «ذکر حکيم» در اين جا قرآن مجيد نيست بلکه همان لوح محفوظ است که گاهى به علم الهى تفسير مى شود. سپس امام (عليه السلام) به نتيجه اين يقين و معرفت اشاره کرده، مى فرمايد: «کسى که از اين حقيقت آگاه باشد و به آن عمل کند آسايش و راحتى و منفعتش از همه کس بيشتر است و آن کس که آن را ترک گويد و در آن شک و ترديد کند از همه مردم گرفتارتر و زيان کارتر است»؛ (وَ آلْعَارِفُ لِهذَا آلْعَامِلُ بِهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِي مَنْفَعَةٍ، وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِيهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِي مَضَرَّةٍ). نتيجه گيرى امام (عليه السلام) کاملاً روشن و منطقى است؛ افراد حريص که دائمآ براى رسيدن به آنچه برايشان مقدّر نشده دست و پا مى زنند، پيوسته در زحمت اند و روحشان در عذاب و جسمشان خسته و ناتوان است، و به عکس، آن هايى که به مقدرات الهى قانع هستند، نه حرص و آز بر آن ها غلبه مى کند و نه پيوسته در تلاش و عذاب و زياده خواهى اند. بارها گفته ايم که اين گونه تعبيرات که در آيات قرآنى و روايات در مورد تقدير روزى وارد شده، مفهومش اين نيست که از تلاش و کوشش براى پيشرفت اقتصادى و تأمين زندگى آبرومندانه دست بکشيم، زيرا آن يک وظيفه واجب است که در روايات اسلامى نيز بر آن تأکيد و حتى هم رديف جهاد فى سبيل الله شمرده شده است، همان گونه که در حديث معروف معتبرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «الْکَادُّ عَلَى عِيَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ کسى که براى تأمين زندگى\nعيال خود زحمت بکشد مانند مجاهد در راه خداست». بنابراين روزى مقدّر، با تلاش و کوشش رابطه دارد. يا به تعبير ديگر، تقديرات الهى مشروط به تلاش و سعى و کوشش است و افراد تنبل و بيکار و بى تدبير از سهم مقدرشان نيز محروم خواهند شد. آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به دو استثنا از قاعده مذکور اشاره کرده، مى فرمايد: «بسيارند افرادى که مشمول نعمت خداوند هستند؛ اما اين نعمت مقدمه بلا و هلاکت ايشان است و چه بسيار هستند کسانى که در بلا و سختى قرار دارند؛ اما اين بلا وسيله اى براى آزمايش و تکامل آن هاست»؛ (وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَ رُبَّ مُبْتَلىً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى). در پايان، امام (عليه السلام) مستمعان خود را مخاطب قرار داده، مى فرمايد: «اى بهره گيرنده از اين گفتار (اى شنونده)! بر شکر نعمت ها بيفزا و از سرعت وشتاب (براى به دست آوردن زخارف دنيا) بکاه و هنگامى که به روزى خود به طور کامل رسيدى توقف کن»؛ (فَزِدْ أَيُّهَا آلْمُسْتَنفِعُ فِي شُکْرِکَ، وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ، وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِکَ). شايان توجه است که در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه «أيُّهَا الْمُسْتَمِعْ؛ اى شنونده» آمده در حالى که در نسخه صبحى صالح که آن را به عنوان متن انتخاب کرده ايم «مُسْتَنْفِعُ؛ اى بهره گيرنده» آمده است و بدون شک تعبير اول که در بسيارى از نسخ آمده مناسب تر است. از مجموع اين حديث شريف و احاديث فراوان ديگرى که در باب رزق و روزى به ما رسيده استفاده مى شود که روزى از سوى خداى متعال براى\nهر کس مقدر شده و تلاش زياد براى فراتر رفتن از آن سودى ندارد و به عکس، افراد ضعيف نيز روزى مقدرشان از سوى خداوند مى رسد. البته ممکن است ظلم ظالمان سبب شود افرادى حق ديگران را غصب کنند و افرادى از گرسنگى بميرند. اين خود امتحان الهى است که در دنيا مقرر شده است. اضافه بر اين، گاه مى شود ـ مطابق آنچه در ذيل گفتار حکيمانه مورد بحث آمد ـ خداوند نعمت هاى زيادى به افرادى که طغيان و سرکشى را از حد گذرانده اند مى دهد تا مست نعمت و غرق عيش و نوش شوند، ناگهان آن ها را از ايشان مى گيرد تا عذابشان دردناک تر باشد؛ همان گونه که در آيه شريفه 44 سوره انعام آمده است: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «(آرى،) هنگامى که (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را که به آن ها يادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چيز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشوديم؛ تا (کاملاً) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتيم (و سخت مجازات کرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند (و درهاى اميد به روى آن ها بسته شد)». درست همانند کسى که از درختى غاصبانه بالا مى رود که هر چه بالاتر برود سقوطش از فراز درخت دردناک تر و شکننده تر است. اين همان چيزى است که به عنوان عذاب استدراجى در قرآن و روايات منعکس شده است. به عکس، افرادى هستند که خداوند روزى آن ها را محدود مى کند تا صحنه آزمايش الهى که موجب ترفيع مقام آن هاست فراهم گردد. جمله اى که امام (عليه السلام) در پايان اين سخن فرموده (وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلِکَ وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهى رِزْقِکَ) نيز گواه بر اين است که هدف، کنترل حرص حريصان و آزِ آزمندان و شتاب دنياپرستان است.\nمرحوم «مغنيه» براى حل بعضى از شبهات ناچار شده است تفسير ديگرى براى اين گفتار حکيمانه انتخاب کند که با ظاهر اين حديث شريف هماهنگ نيست. او مى گويد: منظور از «ذکر حکيم» همان قرآن است و منظور از تعيين سهم هر کس از روزى همان است که در آيات شريفه سوره زلزال مى خوانيم : (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرآ يَرَه * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّآ يَرَهُ)؛ «هر کس به اندازه سنگينى ذره اى کار نيک کند (در آخرت) آن را مى بيند و (همچنين) هر کس به قدر ذره اى کار بد کند او نيز (در سراى ديگر) آن را خواهد ديد». نتيجه اين که انسان در برابر اعمالش جزا داده مى شود و به آنچه از نيک و بد انجام داده در آخرت خواهد رسيد؛ خواه در دنيا قوى و نيرومند باشد يا ضعيف و ناتوان. نه قدرت و ثروت دنيا او را به خدا نزديک مى کند و يا از عذاب دوزخ ـاگر از گمراهان باشد ـ بازمى دارد و نه ضعف و فقر ميان انسان و نعمت هاى بهشتى ـ هرگاه از هدايت شدگان باشد ـ مانع مى شود. ولى نبايد ترديد کرد که منظور از «ذکر حکيم» همان لوح محفوظ است ـ که شرح آن داده شد ـ و منظور از تعيين سهميه، سهميه مادى دنيوى است و ذيل حديث، شاهد گويايى بر اين مطلب است و همچنين احاديث ديگرى که در باب تقسيم رزق و روزى رسيده است.\n."
},
"274": {
"hekmat_number": 274,
"title": "حکمت 274",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1239",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً، وَ يَقِينَکُمْ شَکّاً، إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: علم خويشتن را جهل، و يقينتان را شک قرار ندهيد، آن گاه که عالم و آگاه شديد عمل کنيد و زمانى که يقين کرديد اقدام نماييد (تا علم و يقين شما پايدار بماند).",
"Interpretation": "راه پايدارى علم و يقين امام (عليه السلام) در اين کلام پرنورش، به عالمان بى عمل مى فرمايد: «علم خويشتن را جهل قرار ندهيد»؛ (لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً). اشاره به اين که هر چيزى آثارى دارد که از آثار آن مى توان آن را شناخت، هنگامى که اثر و خاصيت خود را از دست بدهد به منزله معدوم است؛ هر چند ظاهرآ وجود داشته باشد. قرآن مجيد درباره انسان هايى که چشم و گوش دارند؛ اما آثارى که از چشم و گوش انتظار مى رود يعنى شنيدن و عمل کردن و ديدن و عبرت گرفتن، در کار آن ها نيست، تعبير به ناشنوا و نابينا کرده و حتى آن ها را مردگان بى جانى شمرده است، مى فرمايد: (إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ * وَ مَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ)؛ «تو نمى توانى سخن خود را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى صداى خود را به گوش کران برسانى در آن هنگام که پشت مى کنند و از سخنان تو مى گريزند * و نيز نمى توانى کوران را از گمراهى شان برهانى؛ تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش کسانى برسانى که آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند!». اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز ثروت اندوزان بخيل و خودخواه را مردگان برخوردار از حيات ظاهرى مى شمرد، مى فرمايد: «هَلَکَ خُزَّانُ الأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ». به عکس، دانشمندانى را که از دنيا رفته اند و آثارشان در افکار و دل ها باقى است زندگان جاويد مى داند: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ». همان گونه که قرآن مجيد نيز شهيدان را زندگان جاويد دانسته است. بنابراين اين يک فرهنگ قرآنى و اسلامى است که هر موضوع بى خاصيتى در حکم معدوم است و به همين دليل عالمانى که به علم خود عمل نمى کنند در کلام امام (عليه السلام) به منزله جاهلان شمرده شده اند. به دنبال آن مى افزايد: «يقين خود را (نيز) شک قرار ندهيد»؛ (وَ يَقِينَکُمْ شَکّاً). روشن است، کسى که يقين دارد فلان غذا مسموم است و از آن مى خورد به منزله کسى است که شک دارد و از يقين بى بهره است. همچنين آن هايى که به قيامت يقين دارند و آماده آن نمى شوند، آثار منفى گناه را مى دانند و مرتکب مى شوند، به آثار مثبت اطاعت پى برده اند و ترک مى کنند، همه به منزله انسان هاى شکاک اند. به همين دليل امام (عليه السلام) در حکمت 126 از چندين گروه تعجب مى کند، قدر مشترک همه آن ها اين است که چيزى را مى دانند و به آن يقين دارند ولى بر طبق آن گام برنمى دارند. سپس امام (عليه السلام) در پايان اين سخن مى فرمايد: «آن گاه که عالم شديد عمل کنيد و زمانى که يقين کرديد اقدام نماييد (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض ميان باطن و ظاهر شما برچيده شود)»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا).\nاين نتيجه قطعىِ سخنى است که امام (عليه السلام) در آغاز فرمود؛ هرگاه بخواهيم علم ما جهل نشود بايد عمل کنيم و هرگاه اراده کنيم که يقين ما تبديل به شک نشود بايد بر طبق آن رفتار نماييم. اين سخن را با حديث ديگرى در همين زمينه پايان مى دهيم: «ابن عساکر» در تاريخ دمشق در شرح حال اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى گويد: عمر به امام (عليه السلام) عرض کرد: «عِظْنى يا أبَا الْحَسَنِ؛ اى ابوالحسن! مرا موعظه کن». امام (عليه السلام) به او فرمود: «لا تَجْعَلْ يَقينَکَ شَکّآ وَ لا عِلْمَکَ جَهْلاً وَ لا ظَنَّکَ حَقّآ وَ اعْلَمْ أنَّهُ لَيْسَ لَکَ مِنَ الدُّنْيا إلّا ما أعْطَيْتَ فَأمْضَيْتَ وَ قَسَمْتَ فَسَوَّيْتَ وَ لَبِسْتَ فَأبْلَيْتَ، قالَ: صَدَقْتَ يا أبَاالْحَسَنِ؛ يقين خود را شک قرار مده و علمت را جهل مکن و ظن خود را حق مپندار و بدان بهره تو از دنيا همان است که به تو عطا شده و استفاده کرده اى و قسمت تو شده و آن را تسويه کرده اى و پوشيده اى و کهنه و فرسوده ساخته اى». عمر گفت: راست گفتى اى ابوالحسن!"
},
"275": {
"hekmat_number": 275,
"title": "حکمت 275",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1240",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ، وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ، وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ آلْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ؛ وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ وَ آلأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ آلْبَصَائِرِ، وَ آلْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: طمع، (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى کند و او را تشنه بازمى گرداند و ضامنى است که هرگز وفا نمى کند و بسيار مى شود که نوشنده آب پيش از آن که سيراب گردد، آب گلوگيرش مى شود (و هلاک مى گردد) و هر اندازه ارزش چيزى بيشتر باشد به گونه اى که افراد براى به دست آوردن آن با يکديگر به رقابت برخيزند، به همان اندازه مصيبت از دست رفتنش بيشتر است. آرزوها (ى دور و دراز) چشم بصيرت را کور مى کند و گاه سود به سراغ کسى مى رود که او به دنبالش نيست!",
"Interpretation": "شش نکته آموزنده اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين عبارات حکيمانه اش به شش نکته اشاره مى کند که هرکدام اندرز گران بهايى است و در ابتدا چنين به نظر مى رسد که اين نکات، مستقل از يکديگرند؛ ولى با دقت مى توان رابطه اى در ميان آن ها يافت. نخست مى فرمايد: «طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى کند و او را تشنه بازمى گرداند»؛ (و قال (عليه السلام): إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ). زيرا شخص طمع کار غالبآ دنبال چيزى مى رود که در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ ولى طمع، او را به هوس مى اندازد که به آن برسد و به اشتباه، آن را دست يافتنى مى پندارد؛ اما همچون کسى که به سراغ آب مى رود ولى با سراب روبرو مى شود، ناکام بازمى گردد. در دومين نکته مى فرمايد: «طمع، ضامنى است که وفا نمى کند»؛ (وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ). زيرا طمع، شخص طمع کار را به دنبال خواسته هايش مى فرستد، و آن را براى او تضمين مى کند، همان خواسته هايى که دست نيافتنى است؛ ولى همانند ضامنى که به قول خود وفا نمى کند، طمع کار را محروم و ناکام رها مى سازد. در سومين نکته مى فرمايد: «بسيار شده است که نوشنده آب پيش از آن که سيراب گردد، آب گلوگيرش مى شود (و به هلاکت مى رسد)»؛ (وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ آلْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ).\nاين است سرنوشت طمع کارى که با حرص و ولع به دنبال چيزى مى رود و خود را به آب و آتش مى زند و پيش از آن که به آن برسد هلاک مى گردد؛ مانند کسى که عطش شديدى به او روى آورده، هنگامى که به آب مى رسد با حرص و ولع چنان مى نوشد که گلوگيرش مى شود و سيراب نشده جان مى دهد. آن گاه در چهارمين نکته به حريصان و طماعان هشدار ديگرى مى دهد، مى فرمايد: «هر قدر ارزش چيزى بيشتر باشد به گونه اى که افراد براى به دست آوردن آن، با يکديگر به رقابت برخيزند، همان قدر، مصيبت از دست دادنش زيادتر خواهد بود»؛ (وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ). بنابراين شخص طمعکار که با شتاب براى به دست آوردن اشياى مهم مورد نظرش با ديگران به رقابت برمى خيزد، هنگامى که به آن نرسد، يا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصيبت عظيمى خواهد شد و اين، يکى ديگر از مصائب بزرگ طمع کاران دنياپرست است. امام (عليه السلام) در پنجمين نکته به آرزوهاى دور و زياد اشاره کرده است که چشم انسان را کور و گوشش را کر مى کند، مى فرمايد: «آرزوها چشم بصيرت را نابينا مى سازد»؛ (وَ آلأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ آلْبَصَائِرِ). دليل آن هم روشن است؛ عشق و علاقه شديد به چيزى که از دسترس بيرون است به انسان اجازه نمى دهد موانعى را که بر سر راه است ببيند و يا آثار زيان بار آن چيز را مشاهده کند، همچنان در بيابان آرزوها براى يافتن آب به دنبال سراب مى دود که ممکن است گرفتار حيوانات درنده و گرگان خونخوار شود و يا در پرتگاه ها سقوط کند. در ششمين و آخرين نکته به اين حقيقت اشاره مى کند که انسان هميشه با تلاش و کوشش و دست و پازدن، به خواسته هايش نمى رسد، مى فرمايد: «(گاه) سود و بهره به سراغ کسى مى آيد که دنبالش نمى رود»؛ (وَ آلْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ).\nهم در زندگى خود ديده ايم و هم در تاريخ خوانده ايم که افراد زيادى بى آن که بسيار دست و پا بزنند به مقصود رسيدند و به عکس افرادى هم بودند که با تلاش و کوشش فراوان به جايى نرسيدند. اشتباه نشود، هرگز امام (عليه السلام) در اين سخن نورانى خود نمى خواهد نقش تلاش و کوشش و سعى را در رسيدن به اهداف بزرگ ناديده بگيرد، زيرا آن، يک اصل اساسى ازنظر قرآن و روايات است بوده و عقل نيز به آن حکم مى کند. مقصود امام (عليه السلام) اين است که از طمعِ طمع ورزان بکاهد و آن ها را از آلوده شدن به انواع گناهان براى رسيدن به مقاصدشان بازدارد. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که شش نکته اى که در اين گفتار حکيمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر مى رسند؛ ولى با دقت ثابت مى شود که با هم ارتباط نزديکى دارند. اين سخن را با داستان افسانه اى پرمعنايى درباره سرنوشت طمع کاران که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده پايان مى دهيم. وى مى گويد: مردى، قُبَّرَهى (چکاوکى) را زنده صيد کرد. چکاوک به سخن آمد، گفت: با من چه مى خواهى بکنى؟ صياد گفت: سرت را مى برم و گوشتت را مى خورم. چکاوک گفت: گوشت من به اندازه اى ناچيز است که هيچ کس را سير نمى کند؛ ولى من حاضرم سه چيز را به تو بياموزم که از خوردن من براى تو بسيار بهتر است: يکى از آن سه را هنگامى به تو مى آموزم که در دست توام، دومى را هنگامى که من را رها کردى و بر درخت نشستم، سومى را هنگامى که از درخت پرواز کردم و روى کوه قرار گرفتم. مرد صياد (خوشحال شد و) گفت: اولى را بگو. چکاوک گفت: هرگز براى چيزى که از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمى گردد). مرد صياد آن را رها کرد. هنگامى که روى درخت نشست، صياد گفت: دومى را بگو. چکاوک گفت: اگر کسى چيزى را که امکان وجود ندارد ممکن دانست،\nهرگز سخنش را مپذير. سپس پرواز کرد و روى کوه نشست و به صياد گفت: اى بدبخت! اگر مرا ذبح کرده بودى از درون چينه دان من دو گوهر گران بها استخراج مى کردى که وزن هر کدام از آن ها سى مثقال است. صياد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزيد و گفت: پس سومين نصيحت چه شد؟ چکاوک گفت: تو آن دو تا را فراموش کردى سومى را مى خواهى؟ مگر در نصيحت اول به تو نگفتم بر چيزى که از دستت رفت تأسف نخور؛ ولى تو تأسف خوردى و مگر در نصيحت دوم نگفتم اگر تو را به چيزى خبر دهند که غير ممکن است نپذير؟ من تمام گوشت و خون و پرم بيست مثقال نيست، چگونه پذيرفتى که در چينه دان من دو گوهر گران بهاست که هر کدام سى مثقال است؟ چکاوک اين را گفت و پرواز کرد و رفت. اين داستان در واقع تصديق کلام امام (عليه السلام) در جمله چهارم و پنجم است.\n."
},
"276": {
"hekmat_number": 276,
"title": "حکمت 276",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1241",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ آللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِي لاَمِعَةِ آلْعُيُونِ عَلاَنِيَتي، وَ تُقَبِّحَ فِيَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِيرَتِي، مُحَافِظاً عَلى رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي، فَأُبْدِي لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي، وَ أُفْضِي إِلَيْکَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) عرضه مى دارد: با رپروردگارا! به تو پناه مى برم از اين که ظاهرم را در چشم ها نيکو جلوه دهى و باطنم را در پيشگاهت زشت سازى؛ (خداوندا! چنان نباشم که) خوش بينى مردم را به خودم در آنچه تو از آن آگاهى جلب کنم (در حالى که در باطن چنين نباشم و از طريق ريا خود را در صف نيکان معرفى کنم)، ظاهر خوبم را براى مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط تو بدانى، تا به بندگانت نزديک گردم و از رضا و خشنودى تو دور شوم.",
"Interpretation": "از رياکارى به خدا پناه بريم امام (عليه السلام) در اين دعاى نورانى اش در پيشگاه خدا از رياکارى به او پناه مى برد و با چند تعبير دقيق آن را بيان مى کند. نخست عرضه مى دارد: «بار پروردگارا! به تو پناه مى برم از اين که ظاهرم را در چشم ها نيکو جلوه دهى و باطنم را در پيشگاهت زشت سازى»؛ (آللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِي لاَمِعَةِ آلْعُيُونِ عَلاَنِيَتي، وَ تُقَبِّحَ فِيَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِيرَتِي). «لامِعَةُ الْعُيُونِ» به اصطلاح از قبيل اضافه صفت به موصوف و به معناى «عيون لامعه» يعنى چشم هاى پرنور است؛ يعنى کار من به جايى نرسد که حتى افراد تيزبين مرا خوب پندارند در حالى که در باطن خوب نباشم. در دومين جمله همين معنا را در قالب ديگرى آورده، عرضه مى دارد: «(خداوندا! چنان نباشم که) خوش بينى مردم را به خودم در آنچه تو از آن آگاهى جلب کنم (در حالى که در باطن چنين نباشم و از طريق ريا خود را در صف نيکان معرفى کنم)»؛ (مُحَافِظاً عَلى رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي). حضرت در سومين تعبير، همين معنا را با اشاره به ثمره نامطلوب آن بازگو\nکرده، عرضه مى دارد: «(چنان نباشم که) حُسن ظاهرم را براى مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط به سوى تو آورم تا به اين وسيله به بندگانت نزديک شوم و از رضا و خشنودى تو دور گردم»؛ (فَأُبْدِي لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي، وَ أُفْضِي إِلَيْکَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ). روشن است که هدف رياکاران جلب توجه مردم و از اين طريق، رسيدن به منافع مادى و دنيوى است. اين يک هدف است، ولى دورى از خداوند هدف نيست بلکه غايت و نتيجه اين کار است هر چند مَجازآ در عبارتِ حضرت به شکل هدف بيان شده است. بديهى است که اين دعا درسى است براى همه مردم نه اين که امام (عليه السلام) چنين باشد بلکه مى خواهد به طور غير مستقيم که در دل ها تأثير بيشترى دارد نتيجه رياکارى را براى همگان روشن سازد و آن را خطايى بزرگ معرفى کند که نتيجه آن، دورى از خدا و سرگردانى در وادى شرک و بت پرستى است.\nنکته نکوهش شديد ريا در کتاب و سنّت در آيات قرآن و روايات اسلامى، عمل ريايى به شدت نکوهش شده است. قرآن مجيد در آيه 264 سوره بقره مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الأَذَى کَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَ لاَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدآ لّاَ يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِّمَّا کَسَبُوا وَ اللهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْکَافِرِينَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد! همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم\nانفاق مى کند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى آورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن، (قشر نازکى از) خاک باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاک ها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند. آن ها از کارى که انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند؛ و خداوند جمعيت کافران را هدايت نمى کند». در اين آيه شريفه نکات بسيارى نهفته است: از يک سو ريا و شرک را هم رديف قرار داده و از سويى ديگر عمل ريايى را بى نتيجه و بى اثر خوانده ومسلمانان را به شدت از چنين کارى نهى کرده همان گونه که انفاق هاى توأم با منت و آزار را منفور شمرده است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از آينده چنين خبر مى دهد: «سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِيهِ سَرَائِرُهُمْ وَ تَحْسُنُ فِيهِ عَلانِيَتُهُمْ طَمَعاً فِي الدُّنْيَا لا يُرِيدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ يَکُونُ دِينُهُمْ رِيَاءً لا يُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ يَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابٍ فَيَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِيقِ فَلا يَسْتَجِيبُ لَهُمْ؛ زمانى بر مردم فرامى رسد که باطن آن ها زشت و ظاهرشان براى طمع در دنيا زيبا مى شود. هرگز پاداش هايى را که نزد خداست طلب نمى کنند، دينشان رياسْت و خوف خدا در وجودشان نيست. در آن زمان خدا آن ها را به مجازاتى مبتلا مى سازد که حتى اگر مانند دعاى غريق (کسى که با تمام وجودش خدا را مى خواند) خدا را بخوانند دعايشان مستجاب نمى شود». در منابع معروف حديث از جمله کتاب شريف کافى و کتاب وسائل الشيعه روايات بسيارى درباره نکوهش رياکارى وارد شده است؛ از جمله کلينى(رحمه الله) در جلد دوم کافى در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «کُلُّ رِيَاءٍ شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ». در حديث ديگرى همان حضرت در تفسير آيه (فَمَنْ کَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلا صَالِحآ وَ لاَ يُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدآ) «(و مفهوم شرک در آيه) مى فرمايد: «الرَّجُلُ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ لا يَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ إِنَّمَا يَطْلُبُ تَزْکِيَةَ النَّاسِ يَشْتَهِي أَنْ يُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ فَهَذَا الَّذِي أَشْرَکَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ. ثُمَّ قَالَ: مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَيْراً فَذَهَبَتِ الأَيَّامُ أَبَداً حَتَّى يُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ خَيْراً وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ الْأَيَّامُ أَبَداً حَتَّى يُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ شَرّاً؛ منظور از آن کسى است که عملى داراى ثواب را انجام مى دهد؛ ولى مقصودش خدا نيست بلکه مقصودش اين است که مردم او را پاک بشمرند و پيوسته دوست دارد که مردم عمل او را بشنوند (و او را ستايش کنند) اين کسى است که براى عبادت پروردگارش شريک قرار داده است. سپس امام (عليه السلام) فرمود: هر کس کار نيکى را مخفيانه انجام دهد مدت زيادى نمى گذرد که خدا آن را ظاهر مى سازد و هيچ بنده اى نيست که امر شرى را پنهانى به جا آورد مگر اين که پس از مدتى خداوند شر آن را آشکار مى سازد». ."
},
"277": {
"hekmat_number": 277,
"title": "حکمت 277",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1242",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لاَ وَ آلَّذِي أَمْسَيْنَا مِنْهُ فِي غُبْرِ لَيْلَةٍ دَهْمَاءَ، تَكْشِرُ عَنْ يَوْمٍ أَغَرَّ، مَا كَانَ كَذَا وَ كَذَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: نه، سوگند به کسى که ما را در بقاياى شب تاريک نگه داشت؛ شبى که لبخند سپيده دمش از روزى روشن پرده برداشت، که چنين و چنان نبوده است. (هدف از ذکر اين عبارت تنها بيان سوگند زيبا و جالب امام (عليه السلام) است).",
"Interpretation": "سوگندى بسيار زيبا هدف جناب سيّد رضى(رحمه الله) از ذکر اين سوگند، نشان دادن فصاحت و زيبايى کلام امام (عليه السلام) حتى در سوگندهاست. اما اين که اين سوگند براى چه جارى شده است؟ يا مرحوم سيّد رضى به آن دست نيافته و يا اگر دست يافته ذکر آن را لازم نمى دانسته است. به هر حال امام (عليه السلام) مى فرمايد: «نه، سوگند به آن کس که ما را در بقاياى شب تاريک نگه داشت؛ شبى که لبخند سپيده دمش از روز روشن پرده برداشت، که چنين و چنان نبوده است»؛ (لاَ وَ آلَّذِي أَمْسَيْنَا مِنْهُ فِي غُبْرِ لَيْلَةٍ دَهْمَاءَ، تَکْشِرُ عَنْ يَوْمٍ أَغَرَّ، مَا کَانَ کَذَا وَ کَذَا). امام (عليه السلام) در اين تشبيه جالب، نخست اشاره به تاريکى شب هاى ظلمانى مى کند («غُبْر» به معناى باقى مانده و «دَهْماء» به معناى سياه و تاريک است) که به دنبال آن، روز روشنى است. گويى همانند انسانى است که به هنگام لبخند، لب هاى او کنار مى رود و دندان هاى زيبايش آشکار مى شود. «تَکْشِرُ» از ريشه «کَشْر» (بر وزن نشر) به معناى کنار رفتن لب ها براى خنديدن و «أغَرّ» به معناى روشن و سفيد است. مى توان به قرينه قسمى که امام (عليه السلام) ياد کرده حدس زد که قسم، اشاره به ظهور اسلام و محو آثار شرک و کفر و بت پرستى و انتقال مردم از دوران تاريک\nجاهليت به دوران نورانى اسلام بوده و جمله «ما کانَ کَذا و کَذا» درواقع اشاره به نفى بعضى از بدعت هايى بوده که در اسلام گذاشته شد و در زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) وجود نداشت. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: جمله «ما کان کَذا وَ کَذا» ممکن است اشاره به مطلب باطلى بوده که امام (عليه السلام) آن را از کسى شنيده و در مقام انکار آن برآمده است؛ ولى آنچه ما ذکر کرديم مناسب تر به نظر مى رسد. درباره اين که «لا» در آغاز اين قسم و مشابه آن در کلام عرب زائده است يا نافيه؟ در ميان مفسران و دانشمندان، گفت وگوست؛ جمعى آن را زائده نمى دانند؛ مانند آنچه در قرآن مجيد در آيه 65 سوره نساء آمده است که مى فرمايد : (فَلاَوَرَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ...). و معتقدند: مطلبى که قبلاً ذکر شده، آن را نفى مى کند سپس به مطلب ديگر مى پردازد؛ ولى جمعى ديگر عقيده دارند که «لا» زائده است و براى تأکيد نفيى است که بعدآ مى آيد (و مى دانيم که بسيارى از کلمات زائده براى تأکيد است). در تفسير فخر رازى نيز درباره آيه شريفه مذکور دو قول نقل شده است: يکى «لا»ى زائده و براى تأکيد، و ديگرى «لا»ى مفيده و براى نفى مطلبى بوده که پيش از اين آمده است؛ ولى در تفسير جوامع الجامع، «لا» زائده گرفته شده است. ."
},
"278": {
"hekmat_number": 278,
"title": "حکمت 278",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1243",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أرْجى مِنْ کَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کار کمى که (با نشاط) آن را ادامه دهى اميدبخش تر از کار زياد و خسته کننده است.",
"Interpretation": "ارزش اعمال کم توأم با نشاط امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته اى اشاره مى فرمايد که بسيارى از آن غافلند، مى فرمايد: «کار کمى که (با نشاط) آن را ادامه دهى اميدبخش تر از کار زياد و خسته کننده است»؛ (قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أرْجى مِنْ کَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ). «أرْجى» به معناى اميدبخش تر، از ريشه «رجاء» گرفته شده و به يقين، کارى که دوام داشته باشد هر چند کم باشد اميدبخش تر از کارهاى زيادى است که مايه ملالت است و به زودى قطع مى شود. بسيارى افراد هنگامى که اهميت و فوايد کارى را مى شنوند ـ خواه فوايد مادى داشته باشد يا معنوى ـ به آن هجوم مى برند، به مقدار زيادى انجام مى دهند و خسته و وامانده شده و در نتيجه، از آن کار سرخورده مى شوند و چه بسا کمتر رغبت تکرار آن را پيدا کنند در حالى که اگر کار کمتر باشد و انسان آن را با ميل و رغبت ادامه دهد بسيار مفيدتر است. کارِ گروه اول مانند رگبارى است که از آسمان نازل شود و سيلابى راه بيفتد و همه جا را آب فرابگيرد و بسيارى از زراعت ها و خانه ها را ويران سازد؛ ولى کار گروه دوم مانند باران هاى نرم نرم طولانى و مفيد است که همه جا را آباد مى کند بى آن که ويرانى به بار آورد. نيز کارِ گروه اول مانند کسى است که داروى شفابخشى را به مقدار زياد\nو بدون رعايت کميت لازم مصرف مى کند و به جاى درمان، به مسموميت گرفتار مى شود و چه بسا براى هميشه از آن دارو بيزار گردد. اما کار گروه دوم مانند کسى است که آن دارو را به مقدار کم و طبق دستور طبيب به تدريج در مدت نسبتآ طولانى مصرف مى کند و بهبودى مى يابد و زيانى دامن او را نمى گيرد. شبيه همين کلام حکيمانه در حکمت 444 نيز آمده است که مى فرمايد: «قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ کَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ کار کمى که دوام يابد بهتر از کار زيادى است که خسته کننده باشد». همين معنا در حديث مفصلى که مرحوم کلينى در کافى ذکر کرده، آمده است. آغاز حديث چنين است: همه مردم در ايمان و عمل يکسان نيستند؛ بعضى داراى يک سهم، بعضى دو سهم و بعضى بيشترند و نبايد کسى که توان بيشترى دارد وضع خود را بر کسى که توان کمترى دارد تحميل کند. سپس امام (عليه السلام) فرمود: براى تو مثالى ذکر مى کنم: مردى از مسلمانان همسايه اى داشت که نصرانى بود، او را به اسلام دعوت کرد و مزاياى اسلام را براى وى برشمرد، او هم پذيرفت و مسلمان شد. هنگام سحر، مرد مسلمان درِ خانه همسايه تازه مسلمان را کوفت. گفت: کيستى؟ گفت: من فلان شخص، همسايه توام. گفت: چه کار دارى؟ گفت: وضو بگير و لباس هايت را بپوش و همراه من بيا براى نماز صبح برويم. او وضو گرفت و لباس پوشيد و همراه او آمد و مقدار زيادى پيش از طلوع فجر نماز خواندند. سپس صبر کردند تا صبح شد و مرد تازه مسلمان برخاست تا به خانه اش برگردد. رفيق مسلمانش گفت: کجا مى روى؟ روز کوتاه است و تا ظهر وقت زيادى نيست. آن مرد تازه مسلمان همراه همسايه مسلمانش نشست تا نماز ظهر را خواندند. سپس به او گفت: بين ظهر و عصر نيز فاصله زيادى نيست باش تا نماز عصر را بخوانيم. مرد تازه مسلمان مى خواست به منزل خود بازگردد، به او گفت: روز به پايان رسيده بمان تا نماز مغرب را بخوانيم. بعد از\nنماز مغرب مى خواست به خانه اش برگردد گفت: يک نماز بيشتر باقى نمانده بمان تا آن را هم بخوانيم بعد به منزل مى روى. مرد تازه مسلمان نماز عشا را هم خواند؛ سپس از هم جدا شدند و هرکدام به منزل خود رفتند. هنگامى که سحر روز بعد شد بار ديگر مرد مسلمان آمد و درِ خانه او را زد. گفت: کيستى؟ گفت: من فلان شخص هستم. گفت: چه کار دارى؟ گفت: وضو بگير و لباس هايت را بپوش برويم نماز بخوانيم: مرد تازه مسلمان گفت: أُطْلُبْ لِهذَا الدِّينِ مَنْ هُوَ أفْرَغْ مِنّى وَ أنَا إنْسانٌ مِسْکينٌ وَ عَلى عَيالٌ؛ براى اين دين، آدم بيکارتر از من را پيدا کن. من آدم محتاجى هستم و عيال وارم و بايد دنبال کار و زندگى باشم. امام (عليه السلام) در پايان فرمود: «أدْخَلَهُ فِي شَيْءٍ أخْرَجَهُ مِنْهُ؛ او را داخل اسلام کرد (اما براثر نادانى و تحميل زياد) او را از اسلام خارج ساخت». اين در واقع درسى است به همه مسلمانان و به خصوص براى مبلغان و پدران و مادران که مراقب باشند وظايف سنگين و به خصوص مستحباتى را که جز افاضل و اوتاد تحمل آن را ندارند، بر توده مردم و فرزندان تحميل نکنند و اسلام را آن گونه که هست دين سهل وآسان معرفى نمايند تا ايمان و عمل آن ها تداوم يابد. در واقع آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه فرموده برگرفته از کلام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است آن جا که مى فرمايد: «إنَّ النَّفْسَ مَلُولَةٌ وَ إنَّ أَحَدَکُمْ لا يَدْري ما قَدْرُ الْمُدَّةِ فَلْيَنْظُرْ مِنَ الْعِبادَةِ ما يُطِيقُ ثُمَّ لِيُداوِمْ عَلَيْهِ فَإنّ أحَبَّ الاْعْمالِ إلَى اللهِ ما يُديمُ عَلَيْهِ وَ إنْ قَلَّ؛ روح انسان کسل مى شود و شما نمى دانيد چه اندازه توان و تحمل داريد. بايد به سراغ عبادتى برويد که توان آن را داريد و آن را تداوم ببخشيد، زيرا محبوب ترين کارها عملى است که ادامه داشته باشد، هر چند کم باشد»."
},
"279": {
"hekmat_number": 279,
"title": "حکمت 279",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1244",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که نافله ها (مستحبات) به فرائض (واجبات) زيان رساند، آن ها را ترک گوييد.",
"Interpretation": "مستحباتِ مزاحمِ واجبات را ترک گوييد حضرت مى فرمايد: «هنگامى که مستحبات به واجبات زيان رساند آن ها را ترک گوييد»؛ (إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا). بسيارند کسانى که به پاره اى از مستحبات آن چنان اهميت مى دهند که واجبات را فداى آن مى کنند و اين برخلاف دستور شرع اسلام است. نکته اصلى اين است که توان و استعداد و وقت انسان هرقدر باشد محدود است؛ اگر بخواهد آن ها را براى انجام مستحبات به شکل گسترده به کار گيرد چه بسا از واجبات بازماند. در اين گونه موارد بايد هشيار بود و کارى نکرد که لطمه به واجبات بخورد. گاه در سفرهاى زيارتى يا عزادارى ها، بعضى چنان افراط مى کنند که نمازهاى واجب آن ها لطمه مى خورد. بعضى افراد را مى بينيم که سخاوتمندند و در راه کمک به ايتام و مؤسسات خيريه پيشگام مى شوند؛ ولى در پرداختن وجوهات واجب شرعى خود تعلل مى ورزند و چه بسا آن بذل و بخشش مستحب، آن ها را از انجام اين فريضه الهى بازدارد. انسان آگاه و بيدار کسى است که اجازه ندهد واجباتش قربانى مستحباتش شود. اين در واقع همان چيزى است که در علم اصول و فقه به عنوان تعارض اهم و مهم مطرح است که اگر دو عمل، يکى مستحب و ديگرى واجب و يا دو عمل\nواجب که يکى از ديگرى مهم تر است با هم تعارض کنند، حکم عقل و شرع هر دو بر اين است که اهم را مقدم دارند و مهم را رها کنند. اين نکته قابل توجه است که دليل رها کردن واجبات و پرداختن به مستحبات مى تواند علاقه خاص انسان به آن مستحب باشد؛ خواه به سبب آن که عامه مردم آن را بيشتر مى پسندند؛ مانند شرکت در ساختن مؤسسات خيريه نسبت به پرداختن وجوهات شرعيه، يا به سبب اين که انجام آن مستحب نشاط آور است ولى انجام آن واجب چندان نشاطى ندارد؛ مانند سفرهاى زيارتى مخصوصاً با کاروان هاى مرفه که انسان را به نشاط مى آورد؛ ولى هرگاه بخواهد نمازهاى قضاى واجب را به جا بياورد ملالت پيدا مى کند و شايد بعضى از عوام نيز چنين پندارند که واجبات ثوابى ندارد، چون وظيفه انسان است؛ ولى مستحبات ثواب فراوانى دارد غافل از اين که ثواب واجبات بسيار بيشتر است؛ و امثال اين موارد. در کتب فقه درباره اين که آيا مى شود در وقت فريضه، نماز مستحب به جا آورد يا نه؟ (منظور مستحبات ابتدايى است نه نوافل يوميه) فقها بحث مشروحى دارند و در بعضى از احاديث نيز اشاره به اين مطلب شده است. امام صادق (عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «إِذَا حَضَرَتِ الْمَکْتُوبَةُ فَابْدَأْ بِهَا فَلا يَضُرُّکَ أَنْ تَتْرُکُ مَا قَبْلَهَا مِنَ النَّافِلَةِ؛ هنگامى که وقت نماز واجب فرارسد به آن بپرداز و اگر نافله هاى پيش از آن را ترک کنى به تو زيانى نمى رساند». ."
},
"280": {
"hekmat_number": 280,
"title": "حکمت 280",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1245",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ آسْتَعَدَّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که دورى سفر (آخرت) را به خاطر داشته باشد خود را مهيا مى سازد.",
"Interpretation": "آمادگى براى سفر آخرت امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه و فشرده و کوتاه، به مردم درباره آماده شدن براى سفر آخرت اندرز مى دهد، مى فرمايد: «کسى که دورى سفر (آخرت) را به ياد داشته باشد خود را مهيا مى سازد»؛ (مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ آسْتَعَدَّ). در اين حديث شريف و احاديث فراوان ديگر، مردمِ دنيا به مسافرانى تشبيه شده اند که به سوى منزلگاه دوردست اما بسيار مرفه و پربرکت در حرکت اند و بايد براى رسيدن به سرمنزل مقصود مرکبى راهوار و زاد و توشه اى فراوان آماده سازند و گرنه در وسط راه مى مانند و به مقصد نخواهند رسيد. همين معنا به صورت ديگرى در حکمت 77 آمده بود آن جا که فرمود: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ؛ آه از کمى زاد و توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر». ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود و متقى هندى در کنزالعمّال حديث جالبى ذکر مى کنند که بى ارتباط با مقصود ما نيست و مضمون آن چنين است: پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رو به يارانش کرد و فرمود: مَثَل من و شما، و دنيا همچون جمعيتى است که از يک بيابان خشک و خالى عبور مى کردند و به جايى رسيدند که نمى دانستند آنچه پيموده اند بيشتر است يا آنچه تا مقصد باقى مانده است؟ در حالى که زاد و توشه آن ها تمام شد و مرکب آن ها از راه ماند و در ميان اين بيابان\nخشک و خالى، سرگردان ماندند؛ نه زادى داشتند و نه مرکبى، ازاين رو به هلاکت يقين پيدا کردند. در اين هنگام مردى نمايان شد که لباس خوبى بر تن داشت و قطرات آب از سر و رويش مى چکيد. گفتند: به يقين اين شخص از سرزمين آباد و پرآبى مى آيد و احوال او نشان مى دهد که راه به آن جا نزديک است. هنگامى که آن مرد به آن ها رسيد و حال ايشان را مشاهده کرد به آن ها گفت: اگر شما را به محلى پرآب و باغ هاى سرسبز راهنمايى کنم چه مى کنيد؟ گفتند: هرگز با تو مخالفت نخواهيم کرد. گفت: با خدا عهد و پيمان ببنديد که چنين خواهد بود. آن ها عهد و پيمان بستند و آن مرد آن ها را به محلى پرآب و باغ هايى سرسبز هدايت کرد. هنگامى که به آن جا رسيدند مقدار کمى در آن جا ماندند سپس آن مرد به آن ها گفت: برخيزيد و آماده شويد به سوى باغ هايى که از اين باغ ها پربارتر و آبى که از اين آب گواراتر است برويم. بسيارى از آن ها گفتند: ما باور نمى کنيم به چنان سرزمينى برسيم؛ ولى گروه اندکى از آن ها گفتند: مگر شما با اين مرد عهد و پيمان نبستيد که مخالفت نکنيد؟ آنچه در آغاز گفته بود به حقيقت پيوست و بقيه گفتار او مانند آن است که در آغاز گفت. اين گروه اندک، همراه آن مرد حرکت کردند و او آن ها را به باغ هايى سرسبزتر و آب هايى گواراتر رساند؛ ولى گروه اول که مخالفت کرده بودند در همان شب دشمنانى به آن ها حمله کرد و صبحگاهان عده اى کشته و عده اى اسير شده بودند. قرآن مجيد نيز مى گويد: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)؛ «زاد و توشه (براى سفر آخرت) برگيريد که برترين زاد و توشه همان تقوا و پرهيزکارى است». جالب اين که در حديثى مى خوانيم که زُهرى، يکى از سرشناسان اهل سنت از تابعين، امام على بن حسين (عليه السلام) را در شبى سرد و بارانى ديد در حالى که بر پشت\nآن حضرت مقدارى آرد بود و به سويى حرکت مى کرد. زهرى عرض کرد: اى پسر رسول خدا! اين چيست؟ حضرت فرمود: قصد سفرى دارم و مشغول تهيه زاد و توشه آن و گذاشتن در محل مطمئنى هستم. زهرى گفت: غلام من اين جاست به شما کمک مى کند. حضرت قبول نکرد. زهرى عرض کرد: خودم آن را برمى دارم و براى شما مى آورم. امام سجاد (عليه السلام) فرمود: من ميل ندارم چيزى را که موجب نجات من و سبب حسن ورودم به مقصد است خودم حمل نکنم، تو را به خدا سوگند مى دهم که سراغ کار خود بروى و من را رها سازى. زهرى از آن حضرت جدا شد و رفت. بعد از چند روز امام (عليه السلام) را ديد و عرض کرد: اى پسر رسول خدا! اثرى از آن سفرى که فرمودى نمى بينم. امام (عليه السلام) فرمود: آرى اى زهرى! آن گمانى که کردى (که منظورم سفر دنياست) درست نبوده است منظورم سفر آخرت و آماده شدن براى آن است. آرى، آماده شدن براى مرگ و سفر آخرت به وسيله پرهيز از حرام و بذل و بخشش در راه خير حاصل مى شود."
},
"281": {
"hekmat_number": 281,
"title": "حکمت 281",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1246",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ آلأِبْصَارِ؛ فَقَدْ تَكْذِبُ آلْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَ لاَيَغُشُّ آلْعَقْلُ مَنِ آسْتَنْصَحَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تفکر و انديشه همچون ديدن با چشم نيست، چرا که گاه چشم، به صاحبش دروغ مى گويد؛ ولى عقل (سليم) به کسى که از آن راهنمايى بخواهدغشّ و خيانت نمى کند.",
"Interpretation": "خطاى حس را با عقل اصلاح کنيد امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به خطاى حسّ اشاره مى کند که گاه منشأ مشکلات عظيمى مى گردد، آن حضرت مى فرمايد: «تفکّر و انديشه همچون ديدن با چشم نيست»؛ (لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ کَالْمُعَايَنَةِ مَعَ آلأِبْصَارِ). سپس به دليل آن اشاره کرده، مى فرمايد: «چه بسا چشم به صاحبش دروغ بگويد؛ ولى عقل (سليم) به کسى که از آن راهنمايى بخواهد خيانت نمى کند»؛ (فَقَدْ تَکْذِبُ آلْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَ لاَ يَغُشُّ آلْعَقْلُ مَنِ آسْتَنْصَحَهُ). برخلاف آنچه علماى حسّى و تجربى مى پندارند هميشه حسّ و تجربه صحيح ترين اطلاعات را در اختيار انسان نمى گذارد؛ خطاهاى حسّ را بسيارى از دانشمندان جمع آورى کرده اند که ليست بزرگى را تشکيل مى دهد. مثال هاى ساده آن را در زندگى روزانه خود مى بينيم هنگامى که آتش گردان را به دور خود مى گردانند از دور، دايره کامل آتش مى بينيم در حالى که آتش همواره در يک نقطه از اين دايره بيش نيست؛ ولى چون به سرعت گردش مى کند چشم ما فاصله ها را نمى بيند. زمانى که باران باسرعت مى بارد ما دانه هاى باران را به صورت خط مستقيم مثلا به طول نيم متر، کمتر يا بيشتر، مشاهده مى کنيم در حالى که دانه باران يک نقطه بيشتر نيست.\nيا آن گاه که در انتهاى خيابانى که دو طرف آن را درخت پوشانده است مى ايستيم و نگاه به طول خيابان مى کنيم احساس مى کنيم درخت ها هر چه از ما دورتر مى شوند به هم نزديک تر مى گردند و فاصله آن ها پيوسته کم مى شود در حالى که مى دانيم اين فقط خطاى باصره است. و خطاهاى فراوان ديگر. هنگامى که چشم که مهم ترين حسّ ماست داراى خطاهاى فراوان است چگونه مى توانيم به ساير حواس خود صددرصد اطمينان کنيم؟ اگر بخواهيم خطاى حواس شنوايى، لامسه، چشايى و بويايى را نقل کنيم يک کتاب مى شود، به همين دليل ما بايد پيوسته خطاهاى حس را از طريق عقل اصلاح کنيم. مبادا خطاهاى حسى، ما را به کارهايى که خلاف وظيفه و مسئوليت ما و خلاف رضاى خداست بکشاند. درست است که عقل نيز گاه خطا مى کند و انسان، معصوم نيست؛ ولى به هر حال وسيله خوبى براى اصلاح خطاهاى حس محسوب مى شود. امام (عليه السلام) به اين نکته در کلام نورانى خود اشاره کرده تا همگان به هوش باشند. فراموش نکنيم که امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامى بيان کرد که هنوز مباحث مربوط به خطاى حواس چندان مطرح نبود. از سوى ديگر آن ها که تمام اعتمادشان به حس است نبايد فراموش کنند که حس هميشه امور پراکنده اى را در اختيار انسان مى گذارد، اين عقل است که از آن ها يک قاعده کلى و علمى مى سازد که در موارد مشابه قابل استدلال است، بنابراين هرگز نبايد به دليل اين که عقل هم خطاپذير است آن را بى اعتبار دانست و تمام توجه خود را به حس معطوف داشت که تا عقل، پشتيبان حس نباشد هيچ مشکلى حل نمى شود و هيچ قانون علمى اى به وجود نمى آيد. تمام داروهايى که براى بيمارى هاى مختلف تجويز مى شود و به صورت يک اصل کلى ارائه مى گردد نتيجه آزمايش هايى است که نخست روى حيوانات\nو سپس تعدادى از انسان ها انجام داده اند، آن گاه از مجموع اين آزمايش هاى پراکنده، قانونى کلى استنتاج مى گردد. از اين کلام حکيمانه مى توان نتيجه گرفت که هرگز نبايد به کار شعبده بازان و ساحران دل خوش کرد و فريب کارهاى آن ها را خورد، هر چند با حسّ بينايى خود، کار خارق العاده اى از آن ها ببينيم. هنگامى که اعمال آن ها را با نيّت هاى سوء و ادعاهاى باطلشان در کنار هم قرار مى دهيم اين جاست که عقل ما حسّ ما را تکميل مى کند. يا هنگامى که مى بينيم دشمن، قرآن ها را بر سر نيزه کرده و دم از داورى قرآن مى زند در حالى که آثار سوء نيت و ستمگرى از سابقه آن ها کاملا هويداست بايد به حکم عقل تن دَردهيم و آن را يک نيرنگ بناميم. در هر حال اين گفتار حکيمانه مى تواند سرچشمه نتيجه گيرى هاى مختلف در مسائل اخلاقى و سياسى و اجتماعى و علمى گردد."
},
"282": {
"hekmat_number": 282,
"title": "حکمت 282",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1247",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد (که مانع تأثير آن است).",
"Interpretation": "حجاب معرفت اين گفتار کوتاه و حکيمانه، يکى از حجاب هاى معرفت و علم و حکمت و تربيت را معرفى کرده است، اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ). «غِرَّة» به معناى غفلت و بى خبرى و کم تجربگى است. مى دانيم، در جهانى که زندگى مى کنيم هم واعظان بسيارند و هم موعظه ها؛ تاريخ پيشينيان، واعظ بسيار گويايى است، حوادثى که در طول تاريخ رخ مى دهد و دگرگونى قدرت ها، سرنگونى دولت ها و از کار افتادن قهرمانان و فقر گروهى از ثروتمندان، هر کدام واعظى هستند، حتى مردگان که همه روزه مى بينيم بر دوش بستگان و عزيزانشان به سوى ديار خاموشان برده مى شوند ـ به فرموده اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ بهترين واعظان اند. کاخ هاى ويران شده شاهان مقتدر و قصرهاى آباد آن ها همه در حال وعظند؛ دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو *** پند سر دندانه بشنو ز بن دندان در کلام امام موسى بن جعفر (عليه السلام) خطاب به هارون ـ که درخواست موعظه کرده بود ـ آمده است: «هرچيزى که در گرد خود مى بينى همه داراى موعظه است»؛ (مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُکَ إِلاَّ وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ). اضافه بر همه اين ها، خيل انبيا و اوليا و معصومان (عليهم السلام) همگى واعظان بزرگى بودند که در طول تاريخ به وعظ و اندرز انسان ها پرداختند و امروز بسيارى از مواعظ آن ها در اختيار ماست. با اين حال چرا اين موعظه هاى بسيار قوى در دل هاى گروهى تأثير نمى گذارد؟ قطعاً دليلى دارد؛ امام (عليه السلام) در اين بيان کوتاه به يکى از مهم ترين آن ها اشاره مى کند، مى فرمايد: «حجاب غفلت، جلوى تأثير اندرزها را مى گيرد». اين غفلت ممکن است هنگام شنيدن مواعظ باشد که انسان گوش دل به واعظ نمى سپارد و در فکر مال و منال و شهوت خويش است و يا اين که همچون هارون موقتاً با شنيدن موعظه مردى الهى بيدار مى شود؛ اما به زودى حجاب غفلت بر دل او مى افتد و موعظه را به فراموشى مى سپارد. بسيارند کسانى که در يک مجلس فاتحه که براى دوست و يا يکى از بستگان نزديکشان برپا شده در فکر فرو مى روند و لحظاتى بيدار مى شوند، مخصوصاً اگر واعظ آگاهى در آن جا سخنرانى کند، اما هنگامى که از آن مجلس پا بيرون گذاشتند همه چيز را فراموش مى کنند و به حال اول بازمى گردند. سرچشمه اين غفلت ممکن است هوا و هوس هاى نفسانى و شهوت و زرق و برق دنيا و يا وسوسه هاى شيطانى جن و انس باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: (فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ لاَ يَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ «پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبکار شما را به (کرم) خدا مغرور سازد!». در حديث عبرت انگيزى از امام هادى (عليه السلام) آمده است که متوکل عباسى شبى آن حضرت را به کاخ خود فراخواند. دليل آن اين بود که به وى خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آورى اموال و سلاح در خانه خود است تا قيام کند\nو مردم را بر ضد او بشوراند. او دستور داد به خانه امام برويد، آن جا را با دقت تفتيش کنيد و او را در هر حال که بود نزد من بياوريد. مأموران به خانه امام (عليه السلام) ريختند و چيزى نيافتند و امام (عليه السلام) را در دل شب مشغول عبادت ديدند. با اين حال، حضرت را با خود به قصر متوکل آوردند. متوکل که سرمست شرابِ قدرت و مشغول نوشيدن خمر بود، همين که چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشاند و با نهايت جسارت جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام (عليه السلام) رو به سوى او کرد و فرمود: به خدا سوگند! اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته و ندارد. متوکلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب کشيد. آن گاه به امام (عليه السلام) گفت: شعرى براى من بخوان (لابد شعرى که بزمش را گرم تر کند). امام (عليه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم. متوکل گفت: حتمآ بايد بخوانى. هنگامى که حضرت اصرار متوکل را ديد، اشعار تکان دهنده اى خواند که متوکل به گريه افتاد و حاضران نيز گريستند. اشعار اين بود: بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ *** غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ وَ اسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ *** وَ اُسْکِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ *** أَيْنَ الأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي کَانَتْ مُنَعَّمَةً *** مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الأَسْتَارُ وَالْکِلَلُ قَدْ طَالَمَا أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَ أَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا يعنى: گروهى بودند که بر قله هاى کوه ها، دژهاى محکمى ساخته بودند و مردانى نيرومند از آن ها پاسدارى مى کردند؛ اما هرگز اين قله ها به حال آن ها سودى نداشت.\nچيزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند. فريادگرى بعد از دفن آن ها صدا زد: کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاج ها و زينت ها؟! کجا رفتند آن صورت هايى که آثار ناز و نعمت در آن ها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟! آرى، مدت طولانى خوردند و نوشيدند؛ ولى امروز همه آن ها در کام زمين فرو رفته اند». در حديث ديگرى در بحارالانوار آمده است که متوکل بعد از شنيدن اين اشعار، جام شراب را بر زمين زد و مجلس عيشش به هم خورد. متوکل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند. آرى، گاهى حجاب غفلت کنار مى رود و موعظه ها اثربخش مى شود؛ اما افسوس که اين کنار رفتن حجاب براى بسيارى موقتى است. جريان عبرت انگيز ديگرى درباره يکى ديگر از خلفاى عباسى؛ يعنى هارون الرشيد نقل شده که طعام زيادى ترتيب داد و مجلس خود را آراست و شاعر معروف عرب، «ابوالعتاهيه» را دعوت کرد و از وى خواست تا حال او را توصيف کند. ولى ابوالعتاهيه برخلاف انتظار هارون و حاضران به جاى اين که اشعار سرگرم کننده اى درباره زيبايى مجلس وى و اقتدار هارون بخواند، اشعار زير را خواند: عِشْ ما بَدا لَکَ سالِمآ *** فِي ظِلِّ شاهِقَةِ الْقُصِورِ! يُهْدى إلَيْکَ بِمَا اشْتَهَيْـ *** تَ لَدَى الرَّواحِ وَ فِي الْبُکُورِ!\nفَإذَا النُّفُوسُ تَقَعْقَعَتْ *** في ظِلِّ حَشْرِجَةِ الصُّدُورِ فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِنآ *** ما کُنْتَ إلّا فِي غُرُورٍ! تا مى خواهى در سايه قصرهاى سر به آسمان کشيده، سالم زندگى کن! در حالى که آنچه را که مورد علاقه توست هر صبح و شام به تو هديه مى کنند. ولى هنگامى که جان در فضاى سينه به ناله مى افتد ـ به يقين خواهى دانست که عمرى در غرور و غفلت بودى! اطرافيان هارون از خواندن اين اشعار که به گمان آن ها متناسب با چنان مجلسى نبود و موجب کدورت خاطر هارون مى شد ناراحت شدند؛ ولى عجب اين که هارون ناراحت نشد و اشعارش را ستود و اظهار داشت: مايه بيدارى من گشت. در کامل ابن اثير آمده است که هارون بعد از شنيدن اين اشعار گريه کرد. وزيرش، فضل بن يحيى، به ابوالعتاهيه گفت: خليفه تو را دعوت کرده بود که مسرورش کنى، چرا غمگينش ساختى؟ هارون به فضل بن يحيى گفت: رهايش کن، او ما را در غرور و غفلت ديد، نخواست بر آن بيفزايد."
},
"283": {
"hekmat_number": 283,
"title": "حکمت 283",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1248",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ، وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: نادان هاى شما (پيوسته) بر اعمال خلاف خود مى افزايند و دانشمندانتان امروز و فردا مى کنند.",
"Interpretation": "عالم و جاهلِ شما، هر دو خطاکارند امام (عليه السلام) در اين جمله گهربار خود که جنبه گله و اظهار ناراحتى از مردم آن زمان و اطرافيانش دارد و در عين حال درباره بسيارى از مردم هر عصر و زمان صادق است مى فرمايد: «(شما چگونه جمعيتى هستيد که) افراد نادانتان پيوسته بر اعمال خلاف خود مى افزايند و دانشمندانتان امروز و فردا مى کنند»؛ (جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ، وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ). آن ها که نادان اند براثر نداشتن بصيرت به راه خلاف افتاده اند و آن هايى که عالم هستند گرفتار ترديد و ضعف تصميم گيرى و اراده هستند و به همين دليل جامعه شما از درون تهى شده است. اين در حالى است که عالمان بايد قدوه و اسوه باشند و راه تهذيب نفس و اصلاح جامعه را به مردم نشان دهند و جاهلان نيز بايد از نور علم عالمان بهره گيرند و در مسير اصلاح خويش و جامعه خود قرار گيرند. همان گونه که اشاره شد، در کتاب تمام نهج البلاغه اين جمله به شکل ديگرى نقل شده که حضرت مى فرمايد: «وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ، وَ جَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ؛ دانشمندانشان (در آن زمان) منافق اند و قاريان قرآنشان رياکار، و جاهلانشان امروز و فردا مى کنند و پيوسته بر اعمال خود مى افزايند». در خطبه 233 نيز کلامى شبيه به اين بود. در بسيارى از خطب نهج البلاغه يا\nنامه ها و کلمات قصار، شکايت امام (عليه السلام) را از مردم زمان خود مشاهده مى کنيم تا آن جا که در خطبه قاصعه (خطبه 192) مى فرمايد: «أَلا وَ إِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِيَّةِ؛ به هوش باشيد که شما دست از ريسمان اطاعت الهى برگرفته ايد و با تجديد رسوم جاهليت دژ محکم الهى را دَرهم شکسته ايد». سپس ادامه مى دهد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الإِسْلامِ إِلاَّ بِاسْمِهِ وَ لا تَعْرِفُونَ مِنَ الإِيمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ؛ بدانيد که شما پس از هجرت (از کفر به ايمان) همچون اعراب جاهليت شده ايد و بعد از اخوت و اتحاد و الفت، به گروه هاى پراکنده تقسيم گشته ايد، از اسلام، به نام آن اکتفا کرده و از ايمان جز تصور و ترسيمى نمى شناسيد». سرچشمه همه اين مصائب و بدبختى ها انحرافاتى بود که در مسئله خلافت واقع شد، به ويژه در عصر خليفه سوم که بيت المال به شکل کاملاً نادرستى تقسيم مى شد و مقامات مهم جمهورى اسلامى آن زمان، به افراد نالايق و ناصالح سپرده شد. فتوحات، غنائم زيادى را نصيب مسلمانان کرد و گروهى مست مال و ثروت شدند و کارشان به جايى رسيد که جاهلان، غرق گناه گشتند و عالمان، بى اراده و فاقد تحرک، و همان شد که امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه در جمله کوتاهى آن را آورده است. به يقين، اين وضع، مخصوص مردم آن زمان نبود، بلکه در هر زمان ديگر در شرايط مشابه روى مى دهد؛ جاهلان، غرق گناه مى شوند و عالمان، فاقد احساس مسئوليت. و در عصر و زمان ما نيز اين مسئله کم و بيش نمايان است.\nنکته بلاى «تسويف» يکى از خطرناک ترين وسوسه هاى نفس و شيطان مسئله تسويف است؛ يعنى\nانسان به اشتباهات و خطاهاى خود واقف مى شود؛ ولى پيوسته امروز و فردا مى کند تا فرصت ها مى گذرند. يا اسباب اطاعت فراهم است؛ ولى استفاده از آن را به تأخير مى اندازد تا فرصت ها از دست مى روند. امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «إِيَّاکَ وَ التَّسْوِيفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ يَغْرَقُ فِيهِ الْهَلْکَى؛ از تسويف بپرهيز که دريايى است که گروه (زيادى) در آن غرق مى شوند». طبق روايتى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره گروهى از غافلان مى فرمايد: «الشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَهَا وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا؛ شيطان بر او مسلّط شده، معصيت را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتکب شود و توبه را با آرزوها به تأخير مى اندازد». قرآن مجيد در سوره نساء در مورد وسوسه هاى شيطان در وجود گنهکاران مى گويد: (يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورآ)؛ «شيطان به آن ها وعده ها(ى دروغين) مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد در حالى که جز فريب و نيرنگ، به آن ها وعده نمى دهد (و همين امر سبب مى شود آن ها توبه و بازگشت به سوى خدا را تاخير بيندازند)». در جاى ديگر از همين سوره مى فرمايد: (وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ)؛ «توبه براى کسانى نيست که کارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى که مرگ يکى از آن ها فرامى رسد مى گويد: الان توبه کردم!». اين همان تسويفى است که از هواى نفس و وسوسه هاى شيطان سرچشمه\nمى گيرد و پيوسته انسان را وادار به تاخير توبه مى کند تا مرگ او فرارسد و درهاى توبه بسته شود. در حکمت 285 نيز به اين معنا اشاره خواهد شد و در آغاز حکمت 150 نيز آمد که امام (عليه السلام) فرمود: «وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الأَمَلِ؛ (از کسانى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخير مى اندازند».\n."
},
"284": {
"hekmat_number": 284,
"title": "حکمت 284",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1249",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ قَطَعَ آلْعِلْمُ عُذْرَ آلْمُتَعَلِّلِينَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: علم و آگاهى، راه را بر (بهانه جويان و) آن ها که تعلّل مى ورزند بسته است.",
"Interpretation": "راه عذر بر شما بسته است از آن جا که افرادى آگاهانه از انجام وظايف الهى و وجدانى خود سربازمى زنند، امام (عليه السلام) به آن ها هشدار مى دهد که علم و آگاهى، راه عذر را بر اين افراد بسته است؛ (قَطَعَ آلْعِلْمُ عُذْرَ آلْمُتَعَلِّلِينَ). واقعيت آن است که گروهى از مردم ناآگاهانه گرفتار کارهاى خلاف مى شوند؛ اما گروه ديگرى مى دانند و بهانه جويى مى کنند و پيوسته شانه از زير بار مسئوليت خالى مى نمايند. گاه به گمان اين که خداوند غفور و رحيم است و گناه آن ها را مى بخشد و گاه به اين بهانه که علم آن ها قطعى و يقينى نيست و گاه سعى مى کنند علم خود را به فراموشى بسپارند و خود را به نادانى بزنند. همه اين ها در پيشگاه خدا مسئولند و بهانه جويى ها هرگز عذرى براى آن ها نزد خدا درست نخواهد کرد و اگر تاريخ اسلام را از اوّل تا کنون با دقت مطالعه کنيم بسيارى را مى بينيم که مشمول اين کلام امام اند و گمان مى کنند عذر دارند، در حالى که در پيشگاه خدا مسئولند. اين حکم شامل همه کسانى مى شود که آگاهانه به بهانه هاى واهى با اصول يا فروع دين به مخالفت برخاسته اند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار اين گونه افراد\nبود. در خطبه طالوتيه که کلينى؛ در جلد هشتم کافى نقل کرده است، مى خوانيم که امام (عليه السلام) گروهى از متخلفان از حق را مخاطب قرار داده، مى فرمايد: «وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي صَاحِبُکُمْ وَ الَّذِي بِهِ أُمِرْتُمْ وَ أَنِّي عَالِمُکُمْ وَ الَّذِي بِعِلْمِهِ نَجَاتُکُمْ وَ وَصِيُّ نَبِيِّکُمْ وَ خِيَرَةُ رَبِّکُمْ وَ لِسَانُ نُورِکُمْ وَ الْعَالِمُ بِمَا يُصْلِحُکُمْ فَعَنْ قَلِيلٍ رُوَيْداً يَنْزِلُ بِکُمْ مَا وُعِدْتُمْ وَ مَا نَزَلَ بِالأُمَمِ قَبْلَکُمْ وَ سَيَسْأَلُکُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ أَئِمَّتِکُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَإِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ غَداً تَصِيرُونَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ لِي عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاوُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى تَؤُولُوا إِلَى الْحَقِّ وَ تُنِيبُوا لِلصِّدْقِ فَکَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَ آخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْکُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحَاکِمِينَ؛ سوگند به خدايى که دانه رادر زير زمين شکافته و انسان ها را آفريده است! شما به خوبى مى دانيد که من صاحب اختيار شمايم و همان کسى هستم که به پيروى از او امر شده ايد و عالمى که در علمش نجات شماست و وصى پيامبرتان و انتخاب شده پروردگارتان و لسان نورتان و عالم به مسائلتان. به زودى وعده هاى مجازات الهى بر شما نازل مى شود و گرفتار همان امورى مى شويد که امت هاى پيشين گرفتار آن شدند و به زودى خداوند عزّوجلّ شما را از پيشوايانتان سؤال مى کند و با آن ها محشور مى شويد و فردا به سوى پروردگارتان خواهيد رفت. به خدا سوگند! اگر من به اندازه ياران طالوت يا به اندازه سربازان اسلام در جنگ بدر ـ که آن ها به يقين دشمن شما هستند ـ شما را با شمشير مى زدم تا به سوى حق بازگرديد و راه صداقت را پيش گيريد، اين کار به پراکندگى ها پايان مى داد و مايه\nآرامش بود. خداوندا! ميان من و ميان آن ها به حق حکم فرما و تو بهترين حاکمانى». علّامه کمره اى؛ در منهاج البراعة در شرح اين کلام حکمت آميز مى گويد: اين سخن منطبق بر موضع گيرى هاى فراوانى است که در زندگى مملو از مخالفت هاى دشمنان آن حضرت به چشم مى خورد؛ دشمنانى که او را از حقش بازداشتند در حالى که به آن عالم بودند. سپس به مواردى از آن ها اشاره مى کند؛ از جمله دلايلى که آن حضرت در برابر اهل سقيفه آورد، زيرا بيشتر آن ها بر اساس نصوص صادره از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که آن حضرت را به امامت و وصايت نصب کرده بود، از حق او آگاه بودند؛ ولى با اين علم و آگاهى به مخالفت برخاستند. مورد ديگر موقف آن حضرت در برابر اهل شوراى شش نفرى بعد از وفات عمر بود که حق خود را به اهل شورا يادآور شد؛ ولى آنان آگاهانه مخالفت کردند و همچنين دلايلى که پس از قتل عثمان و پس از قضيه حکمين در صفين آورد، همه در برابر کسانى بود که بسيارى از آن ها مى دانستند و براثر هواى نفس مخالفت مى کردند. اين سخن مولا درباره آن ها کاملاً صدق مى کند که علم و آگاهى، عذر بهانه جويان را قطع مى سازد و آنان پاسخى در پيشگاه خداوند در روز قيامت نخواهند داشت."
},
"285": {
"hekmat_number": 285,
"title": "حکمت 285",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1250",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ كُلٌّ مُعَاجَلٌ يَسْأَلُ آلإِنْظَارَ، وَ كُلٌّ مُؤَجَّلٌ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که زمانش پايان گرفته، خواهان مهلت است و آن کس که مهلت دارد (در انجام کارهاى نيک و ترک گناه) کوتاهى مى کند.",
"Interpretation": "از دست دادن فرصت ها امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه، از يک واقعيت که دامان غالب مردم را مى گيرد ـ هر چند گروهى از نيکان و پاکان از آن مستثنا هستند ـ خبر مى دهد و مردم را به دو گروه تقسيم مى کند: گروهى که مهلت آن ها سرآمده است: يا پير و ناتوان اند، يا بيمار و در آستانه مرگ و يا مستحق مجازات اند. اين ها از خداوند متعال و يا از خلق خدا تقاضاى مهلت مى کنند تا خطاهاى خود را جبران نمايند در حالى که زمانى طولانى فرصت در اختيار داشته و کارى نکرده اند. امام (عليه السلام) درباره اين ها مى فرمايد: «آن کس که زمانش پايان گرفته، خواهان مهلت است»؛ (کُلٌّ مُعَاجَلٌ يَسْأَلُ آلأِنْظَارَ، وَ کُلٌّ مُؤَجَّلٌ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ). اين ها همان ها هستند که قرآن مجيد درباره آن ها مى گويد: (حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحآ فِيمَا تَرَکْتُ)؛ «(آن ها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى که مرگ يکى از آن ها فرارسد، مى گويد: پروردگارا! مرا بازگردانيد شايد در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم». گروه دوم کسانى هستند که براى هرگونه اعمال نيک يا جبران گناهان گذشته فرصت دارند؛ جوان اند، سالم اند، در محيطى آرام و امن و امان زندگى مى کنند؛\nولى با اين حال از فرصت خود استفاده نکرده، پيوسته امروز و فردا مى کنند. امام (عليه السلام) درباره چنين کسانى مى فرمايد: «آن کس که مهلت دارد تعلل مى ورزد و کوتاهى مى کند»؛ (وَ کُلُّ مُوَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ). اين ها همان کسانى هستند که امام سجاد (عليه السلام) در دعاى ابوحمزه، گويا از زبان آنان سخن مى راند و عرضه مى دارد: «(خداوندا!) فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَ الآْمَالِ عُمُرِي؛ من بر اثر تعلل و تسويف و آرزوهاى دور و دراز، عمرم را بر باد دادم». اين يک واقعيت است که آمال و آرزوهاى دور و دراز و جاذبه هاى شهوات به انسان اجازه نمى دهد از فرصتى که در دست دارد بهره گيرد و خطاها و گناهان گذشته را جبران کند و با اعمال صالح آثار شوم آن ها را بزدايد. جوانان نبايد بپندارند که هميشه مرگ به سراغ پيران مى رود و آنان در امانند. همچنين افراد سالم نبايد تصور کنند که مردن مخصوص بيماران است. و آن ها که ايمن هستند نبايد چنين پندارند که هميشه در امن و امان خواهند بود. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «تَأْخِيرُ التَّوْبَةِ اغْتِرَارٌ وَ طُولُ التَّسْوِيفِ حَيْرَةٌ؛ تأخير انداختن توبه نوعى غرور و فريفتگى، و امروز و فردا کردن مايه حيرت و سرگردانى است». اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم، آن جا که به ابوذر فرمود: «يَا أَبَا ذَرٍّ إِيَّاکَ وَ التَّسْوِيفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِيَوْمِکَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَهُ فَإِنْ يَکُنْ غَدٌ لَکَ فَکُنْ فِي الْغَدِ کَمَا کُنْتَ فِي الْيَوْمِ وَ إِنْ لَمْ يَکُنْ غَدٌ لَکَ لَمْ تَنْدَمْ عَلَى مَا فَرَّطْتَ فِي الْيَوْمِ؛ اى ابوذر! از امروز و فردا کردن به سبب آرزوها بپرهيز. تو مسئول کار امروزت هستى نه کار فردا. اگر فردايى در کار بود فردا نيز چنان باش که امروز بودى و اگر فردايى در کار نباشد از کوتاهى هاى امروزت پشيمان نخواهى شد (زيرا کوتاهى نکرده اى)». ."
},
"286": {
"hekmat_number": 286,
"title": "حکمت 286",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1251",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ آلدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرگز مردم درباره چيزى نگفتند: «خوشا به حال آن»؛ جز اين که روزگار روز بدى را براى او پنهان (و فراهم) کرد.",
"Interpretation": "همه چيز دنيا در حال دگرگونى است امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ گاه مردم درباره چيزى نگفتند: «خوشا به حال آن» مگر اين که روزگار روز بدى را براى آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَقَدْ خَبَأَ لَهُ آلدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ). معادل «طُوبى لَه» در فارسى «خوشا به حال او» ست، «طُوبى» مؤنث «أطْيَب» به معناى بهتر و پاکيزه تر است. براى اين جمله کوتاه و پرمعنا دو تفسير وجود دارد: نخست اين که چون مردم چيزى را بستايند، حسودان، حسادتشان تحريک مى شود و براى زوال آن کوشش مى کنند. به همين دليل جمعى معتقدند که بايد نعمت هاى چشمگير را از نظر حسودان مخفى داشت تا در مقام دشمنى با آن برنيايند. درست است که بايد انسان به مقتضاى (وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) نعمت هاى الهى را آشکار سازد؛ ولى در برابر حسودان، استثنايى وجود دارد. به همين دليل حضرت يعقوب (عليه السلام) به فرزندش يوسف (عليه السلام) سفارش کرد که خواب خود را که نشانه اوج عظمت او در آينده است از برادران حسود پنهان کند. تفسير ديگر اين که همه چيز دنيا در حال دگرگونى و زوال است؛ امروز ممکن\nاست همه از شخص معينى تعريف و تمجيد کنند و نعمت هاى الهى را براى او کامل بدانند و بگويند: خوشا به حال او که مشمول چنين نعمت هايى است؛ اما چيزى نگذرد که دگرگونى هاى طبيعت دنيا، دامان او را بگيرد، ثروت از ميان برود، قدرت رو به افول گذارد و جوانى و سلامت به پيرى و بيمارى منتهى شود و اين جاست که ستايش کنندگان سابق انگشت حيرت به دندان مى گزند. نمونه اين مطلب همان است که در داستان قارون، اواخر سوره قصص در قرآن مجيد آمده است. قرآن مى گويد: (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)؛ «(روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آن ها که خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى که او بهره عظيمى دارد!». اما هنگامى که عذاب الهى آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربين را فراگرفت و قصرهايش در درون خاک مدفون شدند، آن ها که ديروز آرزوى زندگى او را مى کردند به کلى دگرگون شدند و به فرموده قرآن (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالأَمْسِ يَقُولُونَ وَ يْکَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَ يْکَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «و آن ها که ديروز آرزو مى کردند به جاى او باشند (هنگامى که اين صحنه را ديدند) گفتند: «واى بر ما! گويا خدا روزى را بر هر کس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى کافران هرگز رستگار نمى شوند!». احتمال سومى نيز در تفسير اين جمله داده شده است که ما آن را چندان مناسب نمى دانيم و آن اين که هرگاه مردم شخص يا چيزى را بستايند ممکن است، افراد شور چشم آن شخص يا آن چيز را چشم بزنند و سبب زوالش شوند، از اين رو علامه مجلسى (رحمه الله) در جلد 60 بحارالانوار در تفسير اين جمله امام (عليه السلام) مى گويد: «گاه به ذهن انسان چنين خطور مى کند که ممکن است در اين معنا اشاره اى به تأثير چشم باشد، هرچند از بعضى از آيات و اخبار دور است». در اشعار منسوب به على (عليه السلام) نيز معناى مورد بحث آمده است آن جا که مى فرمايد: أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالأَيّامِ إذْ حَسُنَتْ *** وَ لَمْ تَخَفْ سُوءَ ما يَأْتي بِهِ الْقَدَرُ وَ سالَمَتْکَ اللَّيالي فَاغْتَرَرْتَ بِها *** وَ عِنْدَ صَفْوِ اللَّيالي يَحْدُثُ الْکَدَرُ هنگامى که دنيا به تو رو کرد به روزگار خوش بين شدى ـ و از عواقب سوء مقدرات نترسيدى. شب ها را با سلامت گذراندى و مغرور شدى ـ در حالى که در شب هاى صاف و آرام ناگهان کدورت ها و ناراحتى ها حادث مى شود. مرحوم محدث قمى داستان عبرت انگيزى در کتاب الکنى و الالقاب از شعبى در اين زمينه نقل مى کند، مى گويد: من نزد «عبدالملک بن مروان» در قصر کوفه بودم در زمانى که سر «مصعب بن زبير» را براى او آوردند و پيش روى او گذاشتند. بدن من شروع کرد به لرزيدن. عبدالملک گفت: چرا چنين شدى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم، من در همين قصر و در همين جا با «عبيدالله بن زياد» بودم که ديدم سر حسين بن على (عليه السلام) را در برابر او گذاشته بودند. پس از مدتى در همين جا نزد «مختار» بودم که ديدم سر عبيدالله بن زياد را پيش روى او گذاشتند.\nسپس در همين جا با مصعب بن زبير بودم که ديدم سر مختار را پيش روى او گذاشتند و اکنون سر مصعب بن زبير در برابر توست (اشاره به اين که فکر کن سرنوشت تو چه خواهد شد؟). عبدالملک از جا برخاست و دستور داد آن کاخ را که در آن بوديم ويران کنند (به گمان اين که شوم است و همه اين شومى ها از آن کاخ برمى خيزد). سپس مرحوم محدث قمى مى گويد: يکى از شعراى فارسى زبان اين داستان را در ضمن شعر زيبايى آورده است: نادر مردى ز عرب هوشمند *** گفت به عبدالملک از روى پند روى همين مسند و اين تکيه گاه *** زير همين قبّه و اين بارگاه بودم و ديدم برِ ابن زياد *** آه چه ديدم که دو چشمم مباد تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشيد ز رويش نهان بعد ز چندى سر آن خيره سر *** بُد برِ مختار به روى سپر بعد که مصعب سر و سردار شد *** دست خوش او سرِ مختار شد اين سرِ مصعب به تقاضاى کار *** تا چه کند با تو دگر روزگار! ."
},
"287": {
"hekmat_number": 287,
"title": "حکمت 287",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1252",
"arabic_text": "وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ، فَقَالَ عَليهِ السَّلامُ طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُکُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ آللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) درباره (قضا و) قدر سؤال کردند، امام (عليه السلام) فرمود: راه تاريکى است در آن گام ننهيد، درياى ژرفى است در آن وارد نشويد و از پنهان الهى است، براى دستيابى به آن خود را به زحمت نيفکنيد.",
"Interpretation": "راه پر پيچ وخم و ظلمانى امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه در پاسخ کسى که درباره يکى از مسائل مهم عقيدتى يعنى مسئله قضا و قدر از آن حضرت سؤال کرد، مى فرمايد: «اين راه تاريکى است در آن گام ننهيد و درياى ژرفى است در آن وارد نشويد و راز پنهان الهى است، براى گشودن آن خود را به زحمت نيفکنيد»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فقال (عليه السلام): طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُکُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ آللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ). مسئله قضا و قدر و جبر و تفويض از بزرگ ترين و پيچيده ترين مسائلى است که از هزاران سال پيش مورد توجه انسان ها بوده و دانشمندان و فلاسفه و متکلمان در اين زمينه سخن بسيار گفته اند. گروهى به دلايل مختلف گرايش به سوى جبر و قضا و قدر جبرى پيدا کرده اند. به گمان اين که اعتقاد به اختيار انسان با توحيد افعالى خداوند سازگار نيست و يا به تصور اين که قانون عليت، اختيار را نفى مى کند و يا به انگيزه هاى سياسى و روانى، انسان را در کارهايش مجبور و مسلوب الاختيار دانسته اند. اين در حالى است که انکار اختيار، نه تنها انسان را تبديل به ابزارى فاقد اراده و ارزش مى کند بلکه تمام مسائل تربيتى را زير سؤال مى برد و دعوت انبيا و نزول\nکتاب هاى آسمانى و تکليف و آزمايش الهى و ثواب و عقاب و جنت و نار، همه بيهوده خواهد بود. البته فلاسفه و عالمان بايد از طرق استدلالى، مشکلات جبر را حل کنند که البته ازنظر ما کاملاً حل شده است و شرح آن را ذيل حکمت 78 آورديم و از آن مشروح تر در تفسير نمونه و کتاب انوارالاصول آمده است؛ ولى توده مردم براى اين که به گمراهى نيفتند بايد در اين مسئله به همان استدلالات ساده قناعت کنند و به گفته شاعر: اين که گويى اين کنم يا آن کنم *** خود دليل اختيار است اى صنم دليل اختيار را تصميم گيرى هاى مختلف، و آزادى اراده اى که با وجدان درک مى کنند بدانند و به همين مقدار قانع باشند. به همين دليل امام (عليه السلام) در کلام حکيمانه مورد بحث، مخاطب و امثال او را که از افراد عادى بودند از پيمودن اين راه منع کرده و آن را دريايى ژرف و خطرناک شمرده و از اسرار الهى معرفى فرموده که نبايد خود را براى فهم آن به زحمت افکند. قرآن مجيد در آيات مختلف، براى فهم عموم، پرده از روى بخشى از مسئله اختيار برداشته، مى فرمايد: (إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِرآ وَ إِمَّا کَفُورآ)؛ «ما راه را به انسان نشان داديم مى خواهد شکرگزار باشد يا کفران کننده». در جاى ديگر مى فرمايد: (فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَکْفُرْ)؛ «ما اسباب هدايت را در اختيار انسان گذاشتيم. آن کس که مى خواهد ايمان بياورد و آن کس که نمى خواهد ايمان نياورد». از آن جا که توجه به مسئله اختيار و آزادى اراده گاه انسان را به تفويض مى کشاند و آدمى سيطره الهى را بر خود، انکار مى کند و خويش را «فَعّال ما يَشاء» مى پندارد، در جاى ديگرى قرآن مى گويد: (وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللهُ)؛ «شما اراده نمى کنيد مگر اين که خدا اراده کند». اشاره به اين که شما آزاديد اما در عين حال خداوند هر زمان مى تواند اين آزادى را از شما بگيرد. چه زيباست کلمات اهل بيت (عليهم السلام) که ما را از هرگونه افراط و تفريط در اين مسئله مهم و پيچيده بازداشتند و طبق فرموده امام صادق (عليه السلام): «لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِيضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ؛ نه جبر است و نه تفويض بلکه چيزى ميان اين دو است». امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در پاسخ يکى از ياران خود که پرسيد: آيا خداوند کارها را به بندگانش تفويض کرده است؟ فرمود: «اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند تواناتر از آن است». عرض مى کند: آيا آن ها را به انجام معاصى مجبور کرده است؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اللَّهُ أَعْدَلُ وَ أَحْکَمُ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند عادل تر و حکيم تر از اين است (که بندگانش را مجبور به معصيت کند و بعد آن ها را مجازات نمايد)». پيش از اين مثال ساده اى براى مسئله «امر بين امرين» ذکر کرديم که براى همه گروه ها قابل فهم است. گفتيم که قطار برقى را به دست راننده آن مى سپارند تا مسيرى را طى کند و شخصى که متصدى نيروگاه برق است برق در درون سيم ها مى فرستد. راننده با استفاده از نيروى برق، قطار را با اختيار خود به حرکت درمى آورد و به آن سمت که مايل است پيش مى برد ولى چنان نيست که اين کار مطلقاً به او تفويض شده باشد، زيرا آن کس که تشکيلات مولِّد برق را در اختيار دارد، هر لحظه که بخواهد مى تواند آن را قطع و قطار را در جاى خود متوقف\nکند، پس نه جبر است و نه واگذارى مطلق و چيزى ميان اين دو است که هم با توحيد افعالى مى سازد و هم با مسئله عدالت و حکمت خداوند. اين کلام حکيمانه به صورت ديگرى در کتاب مصادر نهج البلاغه نقل شده است: «قال (عليه السلام) وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ: طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُکُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَانِياً فَقَالَ: بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلا تَلِجُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ: سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ؛ از امام (عليه السلام) درباره قضاوقدر سؤال کردند فرمود: راه تاريکى است در آن گام ننهيد، دوباره پرسيدند، فرمود: درياى عميقى است وارد آن نشويد. مرتبه سوم سؤال کردند، فرمود: اين راه نهان الهى است براى گشودن آن به خود زحمت ندهيد». جالب اين که در کتاب فقه الرضا (عليه السلام) اضافه اى نيز دارد و آن اين که براى چهارمين بار از امام (عليه السلام) پرسيدند که ما را از اين مسئله آگاه ساز. امام (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: (مَّا يَفْتَحْ اللهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا يُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ)؛ «آنچه خداوند از رحمت براى مردم مى گشايد کسى نمى تواند جلوى آن را بگيرد و آنچه را که خداوند امساک مى کند کسى نمى تواند بفرستد». شخص سؤال کننده در اين جا عرض کرد: اى اميرمؤمنان! ما از تو درباره اختيار و آزادى اراده که به وسيله آن برمى خيزيم و مى نشينيم پرسش کرديم. امام فرمود: آيا آزادى و اختيار را با خدا داريد يا بدون خدا؟ آن ها خاموش شدند و نتوانستند پاسخى بگويند. امام (عليه السلام) فرمود: اگر بگوييد با خدا داريد (يعنى شريک خدا در اين امر هستيد) من شما را به قتل مى رسانم (زيرا مشرک شده ايد) و اگر بگوييد بدون خداوند ما داراى آزادى اراده هستيم باز شما را به قتل مى رسانم (زيرا نفى قدرت خدا و حاکميت او را نفى کرده ايد). عرض کردند: پس چه بگوييم اى اميرمؤمنان (که در وادى کفر قدم\nنگذاريم)؟! فرمود: «تَمْلِکُونَهَا بِالَّذِي يَمْلِکُهَا دُونَکُمْ فَإِنْ أَمَدَّکُمْ بِهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ عَطَائِهِ وَ إِنْ سَلَبَهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ بَلائِهِ إِنَّمَا هُوَ الْمَالِکُ لِمَا مَلَّکَکُمْ وَ الْقَادِرُ لِمَا عَلَيْهِ أَقْدَرَکُمْ؛ شما صاحبِ اختيار و اراده مى شويد به سبب اين که خداوند اين آزادى اراده را به شما بخشيده است. اگر آن را براى شما نگه دارد از عطاى اوست و اگر سلب کند از بلاى اوست. مالک حقيقىِ آنچه او به شما بخشيده تنها خداست و قادر حقيقى بر چيزى است که شما را بر آن قدرت داده است». سپس امام (عليه السلام) به جمله شريفه «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» استدلال فرمود. حاضران تفسير اين جمله را از امام (عليه السلام) خواستند. فرمود: «لا حَوْلَ عَنْ مَعْصِيَتِهِ إِلاَّ بِعِصْمَتِهِ وَ لا قُوَّةَ عَلَى طَاعَتِهِ إِلاَّ بِعَوْنِهِ؛ هيچ مانعى در راه معصيت او نيست مگر تقوايى که خدا در اختيار انسان گذارد و هيچ قوتى بر طاعت او نيست مگر به کمک قدرتى که او به انسان بخشيده است». مثالى که ما آورديم دقيقاً منطبق است بر آنچه امام (عليه السلام) در اين حديث نورانى فرموده است. آخرين نکته اى که لازم مى دانيم به آن اشاره کنيم اين است که واژه «قَدَر» به معناى اندازه گيرى است؛ ولى در اين گونه موارد به معناى تقديرات الهى و مقدّرات اوست که بعضى از ناآگاهان آن را به معناى جبر تفسير کرده اند. شرح بيشتر درباره تفسير کلمه قضا و قدر در ذيل کلام حکمت آميز 78 گذشت."
},
"288": {
"hekmat_number": 288,
"title": "حکمت 288",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1253",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرگاه خداوند بنده اى را (به سبب گناهانش) پست بشمرد علم را از او دريغ مى دارد.",
"Interpretation": "گوهر علم را به نااهلان نمى دهند حضرت على (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به عظمت مقام علم و عالم اشاره کرده است، مى فرمايد: «هرگاه خداوند بنده اى را پست بشمرد علم را از او دريغ مى دارد»؛ (إِذَا أَرْذَلَ آللّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ آلْعِلْمَ). «أرْذَلَ» از ريشه «رَذْل» به معناى پست و «حَظَرَ» از ريشه «حَظْر» به معناى منع است. بديهى است که خداوند، هم حکيم است و هم عادل، و هرگز کارى برخلاف حکمت و عدالت نخواهد کرد، پست شمردن افراد به يقين براثر گناهان و معاصى آن هاست و مفهوم اين سخن آن است که افرادى که براثر گناه از درگاه خداوند بيرون مى شوند خداوند بزرگ ترين موهبت را که موهبت علم است از آن ها منع مى کند. امام (عليه السلام) در اين کلام شريف مى خواهد درس مهم اخلاقى به همگان بدهد که اگر علاقه اى به علم و دانش و محضر علما و دانشمندان نداشتيد بدانيد که اين بر اثر تاريکى قلب شما و گناهانى است که مرتکب شده ايد. علم، نور است و هيچ انسانى که داراى چشم سالم است از نور نمى گريزد، اين خفاش صفتان اند که از نور وحشت دارند و در تاريکى ها به حرکت درمى آيند. در اهميت علم، همين بس که طبق صريح آيات قرآن مجيد، چيزى که سبب\nفضيلت آدم (عليه السلام) بر فرشتگان شد و مسجود آن ها گرديد علم و دانشى بود که خداوند به آدم (عليه السلام) به سبب استعدادش داد. نيز در اهميت علم همين بس که خداوند در قرآن مجيد نام دانشمندان را پس از نام خود و فرشتگان آورده است: (شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ). نيز همين فخر براى دانشمندان کافى است که قرآن درباره وزير سليمان که توانست در يک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را از يمن به شام بياورد مى گويد: (قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ...)؛ «کسى که علم و دانشى از کتاب آسمانى داشت...». همچنين با صراحت مى گويد: عالمان هستند که به آنچه بر تو (اى پيامبر) نازل شده ايمان مى آورند و آن را حق مى دانند؛ (وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ). سرانجام مقامات والا را ويژه مؤمنان و عالمان معرفى مى کند، مى فرمايد : (يَرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)؛ «خداوند کسانى را از شما که ايمان آورده اند و کسانى را که صاحب علمند درجات رفيعى مى بخشد». آيات و روايات درباره اهميت و مقام عالم و دانشمند بيش از آن است که در اين بحث کوتاه بگنجد، شرح آن نياز به کتاب هاى فراوان دارد. بديهى است که خداوند اين موهبت عظما را از افراد رذل و پست که براثر اعمال زشتشان به پستى گراييده اند دريغ خواهد داشت.\nاين سخن را با حديثى از امام حسن عسکرى (عليه السلام) پايان مى دهيم: علّامه مجلسى؛ از آن حضرت نقل مى کند که مردى از فقهاى شيعه خدمت امام (عليه السلام) رسيد. اين مرد پيش از اين با بعضى از ناصبين (دشمنان اهل بيت (عليهم السلام)) سخن گفته وآن ها را محکوم کرده بود؛ محکوميتى که به رسوايى شان انجاميد. اين مرد بر امام هادى (عليه السلام) وارد شد. در صدر مجلس مکان ويژه اى بود که امام (عليه السلام) خارج از آن نشسته بود و در حضورش گروهى از علويين و بنى هاشم بودند. امام (عليه السلام) آن مرد عالم را به بالاى مجلس برد تا آن جا که در مکان ويژه نشاند و در برابر او نشست. اين کار بر اشراف علويين و بنى هاشم که در مجلس بودند گران آمد. علويين، امام (عليه السلام) را بالاتر از آن مى دانستند که او را عتاب کنند؛ ولى پيرمردى که در ميان هاشميين (منظور از هاشمى، عباسى است) بود، عرض کرد: اى پسر رسول خدا! آيا اين درست است که يک مرد عامى را بر سادات بنى هاشم اعم از فرزندان ابوطالب و عباس مقدم مى دارى؟ امام (عليه السلام) فرمود: بپرهيزيد از اين که مشمول اين آيه باشيد: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبآ مِّنَ الْکِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللهِ لِيَحْکُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَ هُمْ مُّعْرِضُونَ)؛ «آيا نديدى کسانى را که بهره اى از کتاب (آسمانى) داشتند، به سوى کتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آن ها داورى کند، سپس گروهى از آنان، (با علم و آگاهى،) روى گردان مى شوند، در حالى که (از قبول حق) اعراض دارند؟». سپس فرمود: آيا راضى هستيد که قرآن مجيد در ميان ما حَکَم باشد؟ عرض کردند: آرى. فرمود: آيا خدا نمى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللهُ لَکُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! هنگامى که به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد)»، وسعت\nبخشيد! خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد؛ و هنگامى که گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين کنيد، خدا کسانى را که ايمان آورده اند و کسانى را که علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد»؟ بنابراين خدا مؤمن عالم را بر مؤمن غير عالم برترى بخشيده است. همان گونه که مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است. سپس آيات زيادى از قرآن مجيد را درباره برترى عالمان بر غير عالمان تلاوت فرمود و آن مرد عباسى محکوم شد. ."
},
"289": {
"hekmat_number": 289,
"title": "حکمت 289",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1254",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ کَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ وَ کَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ وَ کَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً وَ کَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لا يَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ وَ کَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ فَعَلَيْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِيرِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (که وصفش چنين بود): آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنيا در نظر او بود. او از تحت حکومت شکم خارج بود، از اين رو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را که مى يافت زياد مصرف نمى کرد. بيشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عين حال)\nاگر سخنى مى گفت بر گويندگان چيره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند. (به دليل نهايت تواضع، بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند؛ ولى هرگاه کار مهم و جدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد و مانند مار بيابانى به حرکت درمى آمد. پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى کرد. هيچ کس را براى کارى که انجام داده، در آن جا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود. او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکايت نمى کرد. همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد وچيزى را که انجام نمى داد نمى گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت، کسى بر او غلبه نمى يافت. او به شنيدن حريص تر بود تا گفتن. او چنان بود که هرگاه دو کار برايش پيش مى آمد انديشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزديک تر است، با آن مخالفت مى ورزيد (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد، اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا کنيد) بر شما باد که اين صفات را تحصيل کنيد، پيوسته با آن باشيد و از يکديگر در داشتن آن ها سبقت بگيريد و اگر نمى توانيد همه آن ها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد و) بدانيد که انجام دادن مقدار کم بهتر از ترک بسيار است.",
"Interpretation": "برادرى با تمام صفات انسانى در اين گفتار نورانى امام (عليه السلام)، سخن از برادرى است که داراى يازده صفت برجسته از فضايل مهم انسانى است؛ فضائلى که در قرآن مجيد و روايات اسلامى، با اهميت فراوان ذکر شده است. درباره اين که آيا اين برادر دينى يک شخص معين حقيقى بوده و يا از قبيل تمثيل است سخنان مختلفى گفته شده است. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که کلام امام (عليه السلام) اشاره به شخص خاصى است؛ اما در اين که اين شخص چه کسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى و برخى عثمان بن مظعون، عدّه اى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) ذکر کرده اند. جمعى ديگر معتقدند که اين شخص از قبيل تمثيل است. امام (عليه السلام) براى اين که الگو و اسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضيلت و والامقام ارائه دهد، شخصى\nرا فرض کرده که واجد اين صفات عالى است. و قرائنى در کار است که نظر دوم را تأييد مى کند که بعدآ به آن اشاره مى کنيم. ولى هر کدام از اين دو نظر که واقعيت داشته باشد، در اهميت گفتار حکيمانه مزبور تفاوتى ايجاد نمى کند و انسانى بافضيلت و واقعى در اين کلام ترسيم شده است تا طالبان فضيلت و پويندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگيرند. نخست مى فرمايد: «در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (که وصفش چنين بود)»؛ (کَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ). آن گاه امام (عليه السلام) يازده صفت بسيار ممتاز براى اين برادر دينى الهى بيان مى کند: نخست مى فرمايد: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنيا در نظر او بود»؛ (وَ کَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ). اين مسئله اى مهم است که دنيا در نظر انسان کوچک باشد و خداوند، بزرگ. اين کوچکى سبب مى شود که براى رسيدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسيدن به آن زياد دست و پا نزند. حرص و طمع و حسادت و صفاتى از اين قبيل را که زاييده حب دنياست از خود دور سازد. امام (عليه السلام) در خطبه «همام» درباره صفات پرهيزکاران نيز به همين معنا با عبارت زيباى ديگرى اشاره کرده، مى فرمايد: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آن ها جلوه کرده از اين رو ما سِوَى الله در نظر آن ها کوچک است». در حکمت 129 باز همين معنا به تعبير ديگرى آمده است، مى فرمايد: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت کوچک مى کند». تا انسان به اين مقام نرسد پيوسته دين و ايمان او در خطر است. در تعبير ديگرى از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم که از آن حضرت پرسيدند:\nوالامقام ترين انسان ها کيست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) فرمود: «کسى که دنيا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ يَرَ لِلدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِهِ). در دومين وصف مى فرمايد: «او از تحت حکومت شکم خارج بود از اين رو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را که مى يافت زياد مصرف نمى کرد»؛ (وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَ لا يُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ). در حديثى که در کتاب شريف کافى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده مى خوانيم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي النَّارَ الأَجْوَفَانِ: الْبَطْنُ وَ الْفَرْجُ؛ بيشترين چيزى که امت من به وسيله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چيز ميان تهى است: شکم و فرج». در حديث ديگرى از همان حضرت و در همان کتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي: الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ مَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ؛ سه چيز است که بعد از خودم بر امتم از آن بيمناکم: گمراهى بعد از معرفت و آزمايش هاى گمراه کننده، و شهوت شکم و شهوت جنسى». در حديث ديگرى نيز در همان باب از امام باقر (عليه السلام) آمده است که فرمود: «هيچ عبادتى برتر از خويشتن دارى در مورد شکم و شهوت جنسى نيست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ). در سومين وصف مى فرمايد: «بيشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عين حال) اگر سخنى مى گفت بر گويندگان چيره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ).\n«بَذَّ» به معناى غلبه و پيشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سيراب کردن و «غليل» به معناى تشنگى. اشاره به اين که هرگاه سخن مى گفت گزيده و حساب شده مى گفت به گونه اى که از همه پيشى مى گرفت و مستمعين را بهره مند مى ساخت و عطش آن ها را فرو مى نشاند. آن گاه در چهارمين وصف مى فرمايد: «(به دليل نهايت تواضع، بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند ولى هرگاه کار مهم وجدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد و مانند مار بيابانى به حرکت درمى آمد»؛ (وَ کَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ). آرى، آن ها اظهار قدرت و توانايى نمى کنند و متکبر و خودبزرگ بين نيستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشکلات يا در ميدان جهاد در مقابل دشمن، توانايى خويش را آشکار مى سازند و دشمن را دَرهم مى کوبند. سپس در پنجمين وصف مى فرمايد: «پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى کرد»؛ (لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً). «يُدْلِى» از ريشه «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو به درون چاه براى کشيدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نيز استعمال شده و به اقامه دليل در نزد قاضى يا جز او نيز «ادلاء» گفته مى شود. اشاره به اين که اگر حقى را مى خواست از ديگرى بگيرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمين و آسمان را از فرياد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى، دليل خود را ارائه مى کرد. به تعبير ديگر، او پيوسته تابع قانون شرع بود و چيزى ماوراى قانون خدا از کسى نمى طلبيد. اضافه بر اين، اين کار باعث آبرومندى اوست زيرا چه بسا قبل از رفتن به محکمه قاضى جار و جنجال زيادى راه بيندازد که حق من پايمال شده؛ ولى\nهنگامى که قاضى به قضاوت مى نشيند حکم به بى حقى او کند و اين باعث سرافکندگى اوست. آن گاه امام (عليه السلام) در ششمين وصف اين برادر الهى مى فرمايد: «هيچ کس را براى کارى که انجام داده، در آن جا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَ کَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ). به يقين شتاب کردن در ملامت افراد کار عاقلانه اى نيست. چه بسا براى کار خلافى که انجام داده اند عذرى داشته باشند که اگر انسان آن عذر را بشنود آن ها را معذور دارد و از ملامتى که قبلاً کرده پشيمان شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراين چرا عجله کند و پيش از شنيدن عذر طرف، زبان به ملامت و سرزنش او بگشايد؟ به خصوص اگر اين گونه مسائل در مورد افراد عالم و عاقل و فهميده باشد که احتياط کردن بسيار سزاوارتر است. قرآن مجيد در داستان حضرت خضر و موسى (عليهما السلام) در سوره کهف، صحنه هايى از اين مطلب را نشان داده که موسى (عليه السلام) در قضاوت عجله مى کرد و خضر (عليه السلام) را به سبب کارش سرزنش مى نمود اما هنگامى که عذر او را شنيد دانست که آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است. آن گاه در هفتمين وصف مى فرمايد: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکايت نمى کرد»؛ (وَ کَانَ لا يَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ). روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شکايت کند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آن ها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى و شماتت آن ها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شکرگزارى است و به بيان ديگر، حکايت است نه شکايت.\nکلينى؛ در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل مى کند: «مَنِ اشْتَکَى لَيْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَ أَدَّى إِلَى اللَّهِ شُکْرَهَا کَانَتْ کَعِبَادَةِ سِتِّينَ سَنَةً، قَالَ أَبِي: فَقُلْتُ لَهُ: مَا قَبُولُهَا؛ هر کسى شبى بيمار شود و آن گونه که شايسته است بيمارى را قبول و تحمّل کند و شکر آن را به پيشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گويد: پرسيدم: قبول آن به طور شايسته يعنى چه؟ امام (عليه السلام) فرمود: «يَصْبِرُ عَلَيْهَا وَ لا يُخْبِرُ بِمَا کَانَ فِيهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا کَانَ؛ بر آن صبر مى کند و از آن به کسى خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى که صبح شد (وعافيت يافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شکر مى گويد». در همين باب، روايات فراوان ديگرى در اين زمينه وارد شده است. البته روشن است که حکايت کردن از بيمارى براى طبيب و امثال آن ارتباطى به شکايت ندارد. شاهد اين سخن حديثى است که کلينى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشکاية» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که از آن حضرت درباره شکايت مريض سؤال کردند، فرمود: اگر کسى بگويد ديشب بيمار بودم و براثر بيمارى خوابم نبرد اين (حکايت است و) شکايت نيست. شکايت اين است که بگويد به چيزى مبتلا شدم که احدى به آن مبتلا نشده بود. سپس در هشتمين وصف مى فرمايد: «همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد و چيزى را که انجام نمى داد نمى گفت»؛ (وَ کَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ). اين جمله شبيه چيزى است که از امام (عليه السلام) در جاى ديگر نقل شده و فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَيْهَا وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ\nمَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم! به خدا سوگند! من شما را دعوت به اطاعتى (درباره اوامر الهى) نمى کنم جز اين که خودم پيش از شما آن را انجام مى دهم و شما را از معصيتى نهى نمى کنم جز اين که خودم قبلاً آن را ترک مى گويم». قرآن مجيد نيز شاهد اين مدعاست آن جا که به زبان سرزنش و توبيخ مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد که عمل نمى کنيد؟! اين کار مايه خشم عظيم خداوند است که سخنى بگوييد و عمل نکنيد». بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين جمله امام (عليه السلام) کرده اند و مى گويند: منظور اين است که همواره قولى مى دهد که به آن قول عمل مى کند نه اين که به مردم قول دهد و بعدآ عمل نکند؛ ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد. در نهمين وصف مى فرمايد: «اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت کسى بر او غلبه نمى يافت»؛ (وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ). اشاره به اين که او کمتر سخن مى گفت و بيشتر سکوت مى کرد به گونه اى که ديگران در سخن گفتن بر او پيشى مى گرفتند؛ ولى هيچ کس در سکوت بر او پيشى نمى گرفت و اين در واقع نکوهش و مذمتى است از پرگويى، و مدح و ستايشى است درباره سکوت، زيرا مى دانيم که سخن گفتن خطرات زيادى دارد؛ بسيارى از گناهان کبيره با سخن انجام مى شود و پرهيز از آنان به وسيله سکوت حاصل مى گردد.\nسالکان طريق الى الله يکى از مهم ترين مواد برنامه خود را صمت و سکوت مى دانند و هرگز حضور قلب و نيروهاى خود را با سخن گفتن بسيار به هدر نمى دهند و در حال سکوت مى توانند بيشتر درباره عظمت خدا بينديشند و به اصلاح خويش بپردازند. به همين دليل افرادى که سکوت فراوان دارند، افرادى فکور و آگاه اند. در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم: «مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يُکْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِيلٌ عَلَى کُلِّ خَيْرٍ؛ از نشانه هاى فهم و شعور، بردبارى و علم و سکوت است. به يقين سکوت، درى از درهاى دانش است. سکوت، محبت مردم را به انسان جلب مى کند و راهنما به سوى هر خير است. از رواياتى که کلينى؛ در باب پيش گفته (الصُّمْتُ وَ حِفْظُ اللِّسانِ) نقل کرده معلوم مى شود که در عصر ائمه (عليهم السلام) بعضى از اصحاب، زبان خود را در مدح آن حضرات و اسرار اهل بيت (عليهم السلام) باز مى گذاشتند و سبب مشکلاتى براى شيعيان مى شدند. در آن زمان، ائمه هدى (عليهم السلام) پيروان خود را به سکوت مضاعف دعوت مى کردند، از اين رو در حديثى مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) به يکى از ياران خود به نام «سالم» فرمود: «يَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَ لا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى رِقَابِنَا؛ اى سالم! زبانت را حفظ کن تا سالم بمانى و مردم را بر گردن ما سوار نکن». البته روشن است که سخنان سنجيده و حساب شده در باب تعليم و تعلم، امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن مستثني است. در ذيل کلام حکمت آميز 182 بحث فراوانى در اين زمينه کرديم. سپس در دهمين وصف او که در واقع تأييدى بر وصف گذشته است،\nمى فرمايد: «او به شنيدن حريص تر بود تا گفتن»؛ (وَ کَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَکَلَّمَ). روشن است که بسيارى از علوم و دانش هايى که عايد انسان مى شود از طريق شنوايى است. انسان تمام دروس را از استادش با شنيدن فرامى گيرد و حل مشکلات را از اين طريق انجام مى دهد. درست است که سخن گفتن اگر به صورت تعليم به ديگران باشد آن هم داراى فضيلت بسيار است؛ ولى فراموش نکنيم که اين سخن گفتن در صورتى مفيد است که طرف، سکوت کند و سخنان را بشنود. به خصوص اگر انسان در محضر عالمى حضور پيدا کند، هر چه سکوت و استماعش بيشتر باشد بهره او بيشتر خواهد بود و به عکس اگر در محضر او پرحرفى کند از فوايد مهمى محروم خواهد شد. بعضى از شعرا در اين جا نکته اى را بيان مى کنند، مى گويند: اگر خداوند دو گوش به انسان داده و يک زبان، معنايش اين است که شنيدن تو بايد دو برابر گفتن تو باشد. دادند دو گوش و يک زبانت ز آغاز *** يعنى که دو بشنو و يکى بيش مگو آن گاه در يازدهمين و آخرين وصف مى فرمايد: «او چنان بود که هرگاه دو کار برايش پيش مى آمد انديشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزديک تر است، با آن مخالفت مى ورزيد (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد)»؛ (وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ ). بسيار مى شود که انسان در زندگى خود بر سر دو راهى قرار مى گيرد که کارى را انجام دهد يا نه و گاه به ترديد مى افتد که کدام يک از فعل و ترک يا کدام يک از\nدو کار متضاد، به رضاى خدا نزديک تر است. امام (عليه السلام) در بيان اين وصف برادر الهى معيارى بيان فرموده و آن اين که بنگرد کدام طرف موافق هواى نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفى برود که برخلاف هواى نفس اوست و اين معيارى است براى شناخت حق از باطل در موارد شک و ترديد و قرار گرفتن بر سر دوراهى هاى زندگى. در پايان، امام (عليه السلام) در مقام نتيجه گيرى کلى از مجموع اين صفات برجسته انسانى که اين برادر الهى واجد همه آن ها بود مى فرمايد: «(اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا کنيد) بر شما باد که اين صفات را تحصيل کنيد، پيوسته با آن باشيد و از يکديگر در داشتن آن ها سبقت بگيريد و اگر نمى توانيد همه آن ها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد و) بدانيد که انجام مقدار کم بهتر از ترک بسيار است»؛ (فَعَلَيْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِيرِ).\nنکته ها 1. مجموعه اى از صفات برجسته انسانى آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى آورده مجموعه اى است از صفات برجسته انسانى که هم جنبه هاى فکرى را دربر مى گيرد و هم مسائل اخلاقى و عملى را. تقريبآ نيمى از اين مجموعه، نفى رذائل است و نيمى از آن کسب فضايل. نخست امام (عليه السلام) از مسئله وسعت فکر و علو همت و جهان بينى صحيح سخن مى گويد و سپس به مسائل مثبتى مانند تواضع و شجاعت و سکوت و تسلط بر نفس و نيز پرهيز از رذائلى همچون سلطان بطن و پرخورى و پيش داورى هاى بى مورد و گفتار بدون عمل و سرزنش عذرخواهان و ناله و شکايت از دردها اشاره مى کند.\nدر بعضى جنبه مثبت و منفى هر دو با هم آمده است: در يک مورد، نخست از سکوت سخن مى گويد و سپس از سخن گفتن نيکو و مفيد و سازنده و در مورد ديگر نخست از تواضع و ضعف ظاهرى دم مى زند و آن گاه از شجاعت و دلاورى. در ديگرى، از قول توأم با عمل به ضميمه ترک قول بدون عمل. به يقين، اين مجموعه مى تواند سعادت دنيا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمين کند و انسان را در طريق سير و سلوک الى الله يارى دهد تا از نيکان و پاکان شود و در صف اولياءالله قرار گيرد. 2. اين برادر که بود؟ همان گونه که در ابتدا گفتيم، شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر دارند که آيا اين سخن اشاره به شخص معينى است که امام (عليه السلام) به عنوان يک برادر الهى از او ياد کرده است؟ اين شخص کيست؟ به يقين پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نمى تواند باشد، زيرا بعضى از صفاتى که در اين بيان آمده در شأن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيست. آيااين شخص ابوذر يا مالک اشتر و يا عثمان بن مظعون و يا ديگرى است؟ آن نيز محل گفت وگوست. يا اين که اساسآ اين سخن به عنوان تمثيل ذکر شده است؟ شايد نخستين کسى از شارحان نهج البلاغه که اين احتمال را مطرح کرده و آن را به گروهى نسبت داده است ابن ابى الحديد باشد. او مى گويد: در نظم و نثر، چنين کارى عادت عرب بوده. و اين احتمال را قوى تر مى شمرد. مرحوم کمره اى در بخش تکميلى اى که براى منهاج البراعة نگاشته به اين جا که مى رسد مى گويد: بنابر آنچه ابن ابى الحديد آن را مناسب ترين وجه شمرده امام (عليه السلام) در اين گفتار خود مبتکر فن مهمى در ادب عربى است که فن انشاء تمثيلات است و شبيه چيزى است که در عصر اخير به عنوان فن رمان نويسى يا روايات تمثيليه شايع شده است و اساس آن بر اين است که داستانى را ابداع\nمى کنند که تصويرى از هدفى آموزشى يا انتقادى و جز آن دارد و هنگامى که به قرن چهارم هجرى بازگرديم مشاهده مى کنيم که اين روش در آن قرن شايع شده بود. از کسانى که در آن مهارت داشتند «بديع الزمان همدانى» است که از او نقل شده چهارصد داستان (براى اهداف مختلف) ابداع کرد که پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است. سپس مى افزايد: «هريرى، ابو محمد قاسم بن على» نيز از کسانى است که در اين فن مهارت داشت. در پايان مى افزايد: (اگر احتمال مذکور را درباره اين کلام حکيمانه بپذيريم) استاد اين فن در رشته هاى ادبيات عرب، اميرمؤمنان على (عليه السلام) بوده است، همان گونه که استاد ساير فنون ادبى مانند نحو و بلاغت نيز وى است. از جمله امورى که اين تفسير را تقويت مى کند اين است که شبيه همين تعبير در کلام امام حسن (عليه السلام) نيز آمده است که مى فرمايد: «کان لى اخ...»."
},
"290": {
"hekmat_number": 290,
"title": "حکمت 290",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1255",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ آللّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ لَکَانَ يَجِبُ أَلاَّ يُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اگر خدا در برابر عصيان، تهديد به عذاب نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هايش نافرمانى او نشود.",
"Interpretation": "به پاس نعمت هايش عصيان مکن امام (عليه السلام) در اين کلام شريف خود به نکته بسيار مهم و زيبايى در مسائل مربوط به اطاعت و ترک معصيت اشاره مى کند، مى فرمايد: «اگر خداوند در برابر عصيان، تهديد به عذاب نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هايش نافرمانى او نشود»؛ (لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ آللّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ لَکَانَ يَجِبُ أَلاَّ يُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ). متکلمان، در علم کلام، نخستين مسئله اى که مورد بحث قرار مى دهند مسئله وجوب معرفة الله است؛ يعنى ما بايد به دنبال اين مسئله برويم که خالق اين جهان کيست و صفاتش چيست؟ چرا که وجود خود را مشمول نعمت هاى فراوان مادى و معنوى مى بينيم و مى دانيم که اين نعمت ها از ما نيست؛ از لحظه انعقاد نطفه ما در رحم مادر، تا لحظه اى که چشم از اين جهان فرو مى بنديم نعمت هايى به سوى ما سرازير است که براى تحصيل بسيارى از آن ها حتّى يک گام برنمى داريم. وجدان آدمى قضاوت مى کند که به دنبال آفريننده اين نعمت ها برويم و شکر منعم به جا بياوريم. از اين جا مسائل مربوط به خداشناسى و معارف دينى شکل مى گيرد. در مسائل عملى نيز که مربوط به اطاعت و ترک عصيان است همين معنا صادق است. به فرض که خداوند مجازاتى براى معصيت کاران قرار نداده بود، باز هم وجدان ما قضاوت مى کرد که از باب شکر منعم عصيان او را ترک کنيم.\nاز اين جا روشن مى شود که مسئله اطاعت فرمان خدا و ترک عصيان او مسئله اى عقلى است که از مسئله شکر منعم، سرچشمه مى گيرد. برخلاف کسانى که تصور مى کنند اين ها تنها جنبه شرعى و قرارداد الهى دارد. از اين رو در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که شبى از شب ها عايشه (هنگامى که تلاش و کوشش پيامبر (صلي الله عليه و آله) را در عبادت پروردگار ديد) گفت: چرا اين قدر خود را به زحمت و رنج مى افکنى در حالى که خداوند گذشته و آينده تو را بخشيده است؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «اى عايشه! أَلا أَکُونُ عَبْداً شَکُوراً؟؛ آيا بنده شکرگزار خدا نباشم؟». اضافه بر اين ها مى دانيم که ترک معصيت پروردگار و اطاعت فرمان او چيزى بر جلال و عظمت او نمى افزايد، بلکه تمام واجبات، داراى آثار مثبت و مصالحى است که به فاعل آن مى رسد و تمام معاصى و گناهان داراى آثار منفى و زيان هايى است که از تارک آن دور مى شود. علامه مجلسى از کتاب مناقب ابن جوزى درباره همين روايت، شعرى نقل کرده که بعضى گفته اند شاعر آن، مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) است: هَبِ الْبَعْثَ لَمْ تَأْتِنَا رُسُلُهُ *** وَجَاحِمَةُ النَّارِ لَمْ تُضْرَمْ أَلَيْسَ مِنَ الْوَاجِبِ الْمُسْتَحَقِّ *** حَيَاءُ الْعِبَادِ مِنَ الْمُنْعِم گيرم خداوند پيامبرانش را به سوى ما نفرستاده بود ـ و آتش دوزخ افروخته نبود. آيا واجب و لازم نيست ـ که بندگان از بخشنده نعمت ها حيا کنند؟ (و نافرمانى و عصيان را ترک نمايند؟)\nمرحوم کمره اى اين حديث را به شعر فارسى درآورده است: خدا گر به عصيان نکردى عذاب *** سزا بود ترکش به شکر نعم قابل توجه اين که در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) که در غررالحکم آمده است مى خوانيم: «اَقَلُّ ما يَجِبُ لِلْمُنْعِمِ أنْ لا يَعْصِىَ بِنِعْمَتِهِ؛ کمترين چيزى که به عنوان اداى حق بخشنده نعمت ها واجب است اين است که با نعمت او عصيان او نشود». مثلاً خداوند به انسان چشم و گوش بخشيده است، با چشم و گوش خود او را معصيت نکنيم، اموالى عنايت فرموده، با اين اموال به عصيان او نپردازيم. از آنچه گفته شد اين نکته روشن مى شود که پاداش هاى الهى، تفضلى است از سوى او نه استحقاقى از سوى بندگان، چرا که هر گونه اطاعت و ترک معصيت، حداقلِ شکر نعمت است، بنابراين استحقاقى در کار نيست و همان گونه که گفته شد در اطاعت فرمان خدا و ترک معصيت او منافعى است که به مکلفان بازمى گردد. در برابر خدمتى که انسان به خود مى کند پاداش، چه مفهومى دارد؟"
},
"291": {
"hekmat_number": 291,
"title": "حکمت 291",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1256",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ وَ قَدْ عَزّى الأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ: يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى آبْنِکَ فَقَدِ آسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ، وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي آللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ. يَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ؛ يَا أَشْعَثُ، ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ، وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) هنگامى که مى خواست به اشعث بن قيس براى از دست دادن فرزندش تسليت بگويد چنين فرمود: اى اشعث! اگر به سبب از دست دادن پسرت محزون شوى (جاى سرزنش نيست، زيرا) اين به دليل پيوند نَسَب (و مقام پدرى) است و اگر شکيبايى پيشه کنى، خداوند به جاى هر مصيبتى عوضى قرار مى دهد. اى اشعث! اگر صبر کنى، مقدرات الهى بر تو جارى مى شود و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى بازهم مقدرات، مسير خود را طى مى کند؛ ولى تو گناهکار خواهى بود. اى اشعث! فرزندت تو را مسرور ساخت در حالى که سبب آزمايش و فتنه براى\nتو بود؛ ولى تو را محزون ساخت در حالى که براى تو ثواب و رحمت است (بنابراين نبايد نگران باشى).",
"Interpretation": "اين گونه بايد تسليت گفت امام (عليه السلام) در اين جملات حکيمانه، به اشعث بن قيس براى از دست دادن فرزندش تسليت مى گويد؛ تسليتى بسيار پرمعنا و آموزنده که براى هر مصيبت زده اى کارساز است. نخست به اشعث حق مى دهد که به سبب جنبه هاى عاطفى، محزون باشد. مى فرمايد: «اى اشعث! اگر براثر از دست دادن فرزندت محزون شوى (جاى ملامت نيست، زيرا) پيوند نَسَبى، تو را سزاوار آن مى کند»؛ (يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى آبْنِکَ فَقَدِ آسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ). بدون شک عواطف انسانى ايجاب مى کند که به دليل از دست دادن فرزند يا برادر يا دوست و يا عزيزى از عزيزان غمگين باشد هيچ کس نمى تواند اين واقعيت را انکار کند. به همين دليل پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى از دست دادن فرزندش ابراهيم گريست و بزرگان دين در مصائب مختلفى گريه کردند. اگر انسان، محزون نشود جاى تعجب است و دليل بر ضعف عاطفى اوست. ولى امام (عليه السلام) به دنبال اين سخن، او را به صبر دعوت مى کند، مى فرمايد: «اگر صبر و شکيبايى پيشه کنى، خداوند به جاى هر مصيبتى عِوَضى (براى تو) قرار مى دهد»؛ (وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي آللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ). بنابراين لازم است که انسان جلوى طغيان عواطف را بگيرد و زبان به\nناسپاسى نگشايد و بى تابى نکند و سخنانى که دليل بر عدم خشنودى در مقابل مقدرات الهى است نگويد تا از اجر و پاداش الهى برخوردار باشد و شايستگى خود را از نظر خويشتن دارى اثبات کند. در واقع صابران، تسليم رضاى خداوند و تقدير او مى شوند و اين تسليم و رضا پاداش الهى به دنبال دارد. اين پاداش ممکن است پاداش دنيوى و معادل چيزى که از دست رفته است يا بهتر از آن باشد و ممکن است پاداش اخروى باشد و تعبير «خَلَفْ» با هر دو سازگار است. گاه خداوند هر دو را به انسان مى دهد، همان گونه که در داستان ايوب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که پس از آن همه صبر و شکيبايى، خداوند تمام آنچه را از زن و فرزند و مال و اموال او از دست رفته بود به او بازگرداند و مقام والاى صابران را نيز به او داد. در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «هنگامى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رحلت فرمود (و مصيبت سنگينى بر خاندان او وارد شد) شخصى بر در خانه آن حضرت آمد و به تمام عزاداران سلام کرد، سپس گفت: سلام بر شما اى آل محمّد (صلي الله عليه و آله). سپس با استفاده از آيه اى از قرآن چنين گفت: بدانيد که همه سرانجام مرگ را مى چشند و پاداش خود را روز قيامت مى يابند، آن ها که از آتش دوزخ نجات يابند و داخل بهشت شوند رستگار شدند و زندگى دنيا جز متاع غرور و فريب نيست. آن گاه افزود: فِى اللهِ عَزَّوَجَلَّ خَلَفٌ مِنْ کُلِّ هالِکٍ وَ عَزاءٌ مِنْ کُلِّ مُصيبَةٍ وَ دَرَکٌ لِما فاتَ؛ نزد خداوند متعال براى هر چيزى که از دست رفته ثوابى است و تسليتى براى هر مصيبت، و جبرانى براى آنچه از دست رفته است». در دومين بخش اين تسليت، امام (عليه السلام) در تأييد نکته اول، به نکته ديگرى که بسيار آموزنده و جامع است، اشاره کرده، مى فرمايد: «اگر صبر و شکيبايى کنى مقدرات بر تو جارى مى شود (و مسير خود را طى مى کند) و تو پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى بازهم مقدرات مسير خود را مى پيمايد و وزر و گناه بر تو خواهد بود»؛ (يَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ ). اشاره به اين که شکيبايى و بى تابى در حوادث ناخواسته و خارج از اختيار ما چيزى را تغيير نمى دهد، نه شکيبايى جلوى حادثه را مى گيرد و نه بى تابى. تنها تفاوتى که در اين ميان پيدا مى شود اين است که شکيبايان به سبب تسليم و رضايشان در برابر تقديرات الهى اجر و پاداش فراوانى مى برند و بى تابان براثر ترک تسليم و رضا و گاه اعتراض به تقدير الهى و شکايت از آن، گرفتار آثار شوم گناه مى شوند. جالب اين که در حديثى مى خوانيم: «جمعى (از شيعيان) خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيدند در زمانى که فرزند بيمارى داشت، آن ها آثار غم و اندوه و بى قرارى را در حضرت ديدند، به يکديگر گفتند: به خدا سوگند! اگر اين بيمار از دنيا برود ما از اين بيم داريم که چيزى از حضرت مشاهده کنيم که براى ما ناخوشايند باشد؛ ولى چيزى نگذشت که صداى گريه و ناله را از داخل خانه شنيدند. امام بيرون آمد در حالى که روى او گشاده بود، درست برخلاف حالت قبلى. حاضران عرض کردند: فداى تو شويم ما بيم داشتيم که اگر چنين حادثه اى واقع شود از تو چيزى ببينيم که همه ما را اندوهگين کند. امام (عليه السلام) فرمود: «إنّا لَنُحِبُّ أنْ نُعَافَى فيمَنْ\nنُحِبُّ فَإذا جاءَ أمْرُ اللهِ سَلَّمْنا فيما أَحَبَّ؛ ما دوست داريم که عافيت نصيب کسى بشود که محبوب ماست و لذا نگرانيم و دعا مى کنيم؛ اما هنگامى که فرمان خدا فرابرسد (و محبوب ما از دست برود) ما تسليم در برابر چيزى هستيم که خدا آن را دوست دارد». حضرت در سومين جمله با تعبير زيبا و گوياى ديگرى اشعث را تسليت مى دهد، مى فرمايد: «اى اشعث! فرزندت تو را مسرور ساخت در حالى که (زنده بود و) آزمايش و فتنه براى تو محسوب مى شد ولى تو را محزون ساخت در حالى که براى تو مايه ثواب و رحمت است (آيا بايد از بلا و فتنه مسرور باشى و از ثواب و رحمت غمگين؟)»؛ (يَا أَشْعَثُ، ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ، وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ). اين سخن، اشاره اى است به آيه شريفه (وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ). مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: فرزند از آن رو براى پدر خود بلاست که تکاليفى بر دوش او مى نهد به خصوص امروز که پسران و دختران براثر انحرافات اخلاقى مايه غم و اندوه پدران اند و اين پدرانِ بيچاره، گويى در ميان دو طبقه آتش، تحت فشار قرار دارند: آتش محبت و عاطفه و آتش اندوه و حزن درباره فرزندى که شيطان او را از دست آنان گرفته است، و چاره اى جز حسرت و اندوه و ناله ندارند و شک نيست که اين حزن، مايه ثواب و رحمت است، همان گونه که امام (عليه السلام) در جمله مورد بحث فرموده است. آنچه مرحوم مغنيه گفته گر چه يک واقعيت است؛ ولى تفسير کلام امام (عليه السلام)\nنيست. منظور امام (عليه السلام) اين است که فرزند در حيات خود، مايه امتحان و آزمايش و فتنه است؛ ولى در مرگش خداوند ثواب و رحمت به صابران مى دهد؛ آيا جاى تعجب نيست که انسان از حياتش مسرور باشد و از مرگش غمگين؟\nنکته ها 1. اشعث بن قيس کيست؟ در جلد نخست و جلد هشتم همين کتاب، شرح حال اشعث بن قيس را آورده ايم که خلاصه اش اين است: اجمالاً او مردى منافق و مفسد بود که در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) ظاهرآ مسلمان شد و بعد از آن حضرت در صف مرتدّين قرار گرفت. سپس اسير شد و اظهار ندامت و پشيمانى کرد و خليفه اول او را بخشيد و در حکومت اميرمؤمنان على (عليه السلام) با دشمنان آن حضرت رابطه داشت، و فعاليت هاى تخريبى فراوانى مى کرد، هر چند ظاهرآ در صف پيروان آن حضرت بود. اين که اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين منافق را به سزاى اعمالش نمى رساند ظاهرآ به دليل داشتن قوم و قبيله اى نيرومند بود که امکان داشت ناآگاهانه سر به شورش بردارند. فرزندان اشعث نيز راه او را ادامه دادند و در داستان امام حسين (عليه السلام) و کربلا در صف دشمنان آن حضرت قرار گرفتند. دخترش جعده، همان کسى بود که امام حسن مجتبى (عليه السلام) را مسموم کرد. براى شناختن اين خانواده ننگين اين حديث امام صادق (عليه السلام) کفايت مى کند که فرمود: «إِنَّ الأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِکَ فِي دَمِ أَمِيرِالْمُوْمِنِينَ وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِي دَمِ الْحُسَيْنِ؛ اشعث بن قيس در ريختن خون اميرمؤمنان (عليه السلام) (با ابن ملجم مرادى) شرکت داشت و دخترش جعده، امام حسن (عليه السلام) را مسموم کرد و پسرش محمد، در ريختن خون پاک امام حسين (عليه السلام) شرکت جست». 2. راه و رسم تعزيت گفتن يکى از کارهايى که اسلام به آن تشويق کرده تعزيت گفتن و تسلّى دادن افراد غمگين و مخصوصاً مصيبت ديده است تا آن جا که حتى آن بزرگواران به دشمنانشان نيز در مصيبت ها تسليت مى گفتند، همان گونه که در حديث شريف مورد بحث، اميرمؤمنان على (عليه السلام) به اشعثِ منافق تسليت گفت و اين يک خلق و خوى انسانى و بزرگوارانه است. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ عَزَّى مُصَاباً کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْتَقِصَ مِنْ أَجْرِ الْمُصَابِ شَيْئاً؛ کسى که به مصيبت زده اى تسليت بگويد به اندازه پاداش آن مصيبت زده ثواب دارد بى آن که چيزى از اجر شخصى که گرفتار مصيبت است کم شود». در حديث ديگرى از ابوجعفر ثانى (امام جواد) (عليه السلام) مى خوانيم: حضرت مى خواست به مردى که فرزند عزيز خود را از دست داده بود تسليت بگويد چنين فرمود: از مصيبت تو در مورد فرزندت على باخبر شدم، نيز مطلع شدم که او از عزيزترين فرزندانت بود. آرى، خداى متعال (گاه) عزيزترين افراد انسان را مى گيرد تا پاداشى هر چه بزرگ تر به او دهد. خداوند اجر تو را افزون کند و به تو صبر و شکيبايى دهد و قلب تو را آرامش ببخشد که او بر هر کارى قدرت دارد و خداوند، اين مصيبت را جبران کند. اين مسئله از نظر عقلى نيز مسلم است که تسلى دادن مصيبت زدگان و همدردى با آن ها سبب تسکين و آرامش خاطر و کاهش درد و رنج مصيبت آن ها مى شود و اين، خدمت بزرگى به چنين کسانى است و چه بسا اگر اين اظهار\nمحبت ها و همدردى و تسليت ها نباشد، طوفان سهمگين مصيبت به قدرى شديد است که شخص عزادار را از پاى درمى آورد و به يقين نجات جان انسان ها از افضل قربات است. به خصوص در مورد مرگ فرزندان روايات زيادى درباره اجر و پاداش آن ها وارد شده که خواندن اين روايات براى اين گونه افراد مايه تسلى خاطر است. براى توضيح بيشتر به جلد 79 بحارالانوار صفحه 114 باب «اجر المصائب» مراجعه کنيد.\n."
},
"292": {
"hekmat_number": 292,
"title": "حکمت 292",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1257",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ عَلى قَبْرِ رَسُولِاللهِ (صلي الله عليه و آله) ساعَةَ دَفْنِهِ: إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْکَ، وَ إِنَّ آلْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْکَ، وَ إِنَّ آلْمُصابَ بِکَ لَجَلِيلٌ، وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَبَعْدَکَ لَجَلَلٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) هنگامى که مى خواست رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به خاک بسپارد در کنار قبر آن حضرت چنين عرضه داشت: صبر و شکيبايى زيباست ولى نه درباره تو و جزع و بى تابى زشت است اما نه براى فراق تو. مصيبت وفات تو بسيار سنگين و هر مصيبتى پيش از تو و بعد از تو در برابر آن کوچک و حقير است.",
"Interpretation": "اين جا جاى صبر نيست! «امام (عليه السلام) در کنار قبر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و به هنگام دفن آن حضرت چنين عرضه مى دارد: (اى رسول خدا!) صبر و شکيبايى زيباست ولى نه درباره تو و بى تابى زشت و قبيح است ولى نه در فراق تو»؛ (و قال (عليه السلام) ، على قبر رسول الله (صلي الله عليه و آله) ساعة دفنه: إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْکَ، وَ إِنَّ آلْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْکَ). ظاهر عبارت اين است که اين کلام در واقع استثنايى از گفتار حکيمانه اى است که امام (عليه السلام) پيش از اين خطاب به «اشعث بن قيس» فرموده بود و همچنين نسبت به تمام رواياتى که دعوت به صبر و نهى از جزع مى کند. بنابراين مفهوم کلام چنين مى شود که زيبايى صبر و شکيبايى نيز در بعضى از موارد استثنايى دارد و همچنين زشتى جزع و بى تابى. آن جا که براى موارد شخصى و فردى باشد (مانند مصيبت از دست دادن فرزند و برادر و عزيزان ديگر) صبر، جميل است و جزع، قبيح؛ اما آن جا که براى اهداف مهم اجتماعى باشد مانند آنچه اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) انجام داد و همچنين بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) در مصيبت پدر، و بازماندگان خاندان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در مصائب کربلا و عاشورا، در اين موارد نه صبر جميل است و نه جزع قبيح، زيرا اهميت مقام والاى پيامبر (صلي الله عليه و آله) و شهداى کربلا و مانند آن را نشان مى دهد. البته اين گونه مصائب ـ برخلاف مصائب شخصى ـ بايد هرگز فراموش نشود. به همين دليل جزع، جميل مى شود و صبر قبيح.\nولى بعضى از شارحان نهج البلاغه استثنا را در اين جا حقيقى ندانسته و آن را کنايه از عظمت مصيبت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شمرده اند، زيرا با فقدان آن حضرت مشکلات عظيمى در جهان اسلام به وجود آمد. قابل توجه است که در خطبه 235 کلامى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شد که به هنگام غسل و دفن پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بيان فرمود و مى تواند شاهدى باشد براى آنچه بيان شد، مى فرمايد: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوتِکَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ... وَ لَوْ لا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَ نَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ، لأَنْفَدْنَا عَلَيْکَ مَاءَ الشُّوُونِ؛ پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا، با مرگ تو چيزى قطع شد که با مرگ ديگرى قطع نگشت و آن نبوّت و پيام آوردن (از سوى خدا) و اخبار آسمان بود... اگر تو ما را به صبر و شکيبايى امر نفرموده بودى و از جزع و بى تابى نهى نمى کردى، آن قدر بر تو گريه مى کرديم که اشک هايمان تمام شود». آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى افزايد: «مصيبت وفات تو بسيار سنگين و هر مصيبتى پيش و پس از تو در برابر آن کوچک و حقير است»؛ (وَ إِنَّ آلْمُصابَ بِکَ لَجَلِيلٌ، وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ). «جَلَل» به معناى کوچک است، هر چند گاه به معناى بزرگ نيز مى آيد و در اين جا همان معناى اول اراده شده است. اين گفتار امام (عليه السلام) تأييدى است بر آنچه در جمله اول گذشت و آن اين که مصيبت فقدان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و رحلت او از دار دنيا مصيبتى بى نظير بود و همه مصائب در برابر آن کوچک شمرده مى شد. دليل آن نيز همان است که در خطبه 235 آمده و چند سطر پيش تر آن را ذکر کرديم. وجود پيامبر (صلي الله عليه و آله) موجب خير و برکت عظيم و هدايت امت و پيوند با عالم وحى و اخبار آسمان بود؛ ولى با\nموت آن حضرت ارتباط با عالم وحى براى ابد از ميان رفت و اين مصيبتى بسيار بزرگ بود. اضافه بر اين با رحلت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) منافقان به حرکت درآمدند و کينه هاى نهفته آشکار شد و خلافت از مسير آن منحرف و مصائب براى اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام) آغاز گشت و روز به روز فزونى گرفت. ازاين رو در روايتى مى خوانيم که امام اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از اين ماجرا بر اساس روايتى که قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم به صورت مسند ذکر کرده، صبح و عصر کنار قبر آن حضرت مى رفت و سخت مى گريست سپس به اين شعر توسل مى جست: ما ذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أحْمَدٍ *** أنْ لا يَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيآ صُبَّتْ عَلَيَّ مَصائِبَ لَوْ أَنَّها *** صُبَّتْ عَلَى الاْيَّامِ صِرْنَ لَيالِيآ چه مى شود کسى را که خاک قبر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را ببويد ـ ولى تا عمر دارد (عزادار باشد و) بوى خوش ديگرى نبويد؟ (بعد از آن حضرت) مصيبت هايى بر من فرو ريخت که اگر ـ به روزهاى روشن ريخته مى شد همچون شب ها تيره و تار مى گشت. معروف اين است که حضرت زهرا (عليها السلام) نيز همين اشعار را در کنار قبر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خواند. به گفته علامه مجلسى؛ در ديوان منسوب به اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز در مرثيه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ *** يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ لا خَيْرَ بَعْدَکَ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا *** أَبْکِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي جان من در چنگال آه و ناله هايش محبوس است ـ اى کاش جانم همراه آه و ناله ها بيرون مى آمد.\nبعد از تو (اى رسول خدا!) زندگى ارزشمند نيست و اگر ـ من گريه مى کنم به دليل آن است که مى ترسم عمرم بعد از تو طولانى شود. معروف اين است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) همين اشعار را در مرثيه بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) نيز بيان فرمود. اين سخن را با يک بيت از «حسان بن ثابت»، شاعر معروف، در رثاى پيامبر (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم، او مى گويد: وَ ما فَقَدَ الماضُونَ مِثْلَ مُحَمَّدٍ *** و لا مِثْلَهِ حَتَّى الْقِيامَةَ يُفْقَدُ پيشينيان شخصيتى مثل محمد (صلي الله عليه و آله) را از دست ندادند ـ و آيندگان تا روز قيامت نيز گرفتار فقدان ديگرى همانند او نخواهند بود. ."
},
"293": {
"hekmat_number": 293,
"title": "حکمت 293",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1258",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لاَ تَصْحَبِ آلْمَائِقَ فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَکَ فِعْلَهُ، وَ يَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: با احمق معاشرت مکن که کارهاى احمقانه خود را براى تو زيبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشى.",
"Interpretation": "مصاحبت با احمق! اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه، از معاشرت با احمق نهى مى کند و دليل روشنى براى آن ذکر مى فرمايد: «با احمق مصاحبت نکن که کارهاى احمقانه خود را براى تو زيبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشى»؛ (لاَ تَصْحَبِ آلْمَائِقَ فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَکَ فِعْلَهُ، وَ يَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ). انسان، موجودى اجتماعى است، نه تنها به اين دليل که مدنى بالطبع است و عشق به اجتماعى بودن در نهاد او نهفته شده، بلکه به دليل نيازهاى فراوان و متنوعى که دارد و نمى تواند بدون کمک گرفتن از ديگران به آن برسد. اضافه بر همه اين ها تنهايى او را رنج مى دهد و کسل مى کند و هنگامى که در جمع دوستان است احساس آرامش مى نمايد و غالباً در مشکلات، به وسيله درد دل کردن با ديگران تسلى خاطر پيدا مى کند. در نتيجه هرگز نمى توان انسان را از زندگى اجتماعى جدا کرد. به همين دليل کسانى که مدتى طولانى در سلول هاى انفرادى زندان محبوس مى شوند به بيمارى روانى مبتلا مى گردند. زندگى اجتماعى نيز خالى از آسيب ها نيست، زيرا اگر انسان دوستان مناسبى را براى خود انتخاب نکند چه بسا ضررهايى از دوستان متحمل شود که بيش از زيان هاى زندگى فردى است. به همين دليل پيشوايان بزرگ دين همواره درباره اين موضوع هشدار داده\nو روشن ساخته اند که با چه کسانى مى توان معاشر و مصاحب شد و با چه کسانى نبايد معاشرت کرد. يکى از مهم ترين هشدارها در روايات اسلامى درباره معاشرت با احمق است که امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به آن اشاره کرده و همگان را از مصاحبت با آن ها برحذر مى دارد. البته «مائق» به معناى کسى است که حماقت او شديد باشد. چنين کسى از کارهاى احمقانه خود لذت مى برد و سعى مى کند آن را زينت دهد و جالب معرفى کند و اصرار دارد ديگران هم مانند او باشند. از آن جا که در انسان چيزى به نام روحيه محاکات نهفته شده که مى خواهد خود را شبيه ديگران کند چه بسا همنشينى با احمق تأثير خود را بگذارد و به تدريج به سوى او گرايش پيدا کند به خصوص اگر او کارهاى احمقانه خود را تبليغ و تزئين کند. در گفتار حکيمانه 38 امام (عليه السلام) به بُعد ديگرى از خسارات همنشينى با احمق اشاره کرده و خطاب به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد: «يَا بُنَيَّ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ؛ فرزندم! از دوستى با احمق برحذر باش؛ چرا که او مى خواهد به تو منفعت رساند؛ ولى زيان مى رساند (زيرا براثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى دهد)». در تأييد اين سخن در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ لَمْ يَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ أَوْشَکَ أَنْ يَتَخَلَّقَ بِأَخْلاقِهِ؛ کسى که از دوستى با احمق پرهيز نکند بيم آن مى رود که اخلاق او را بپذيرد (و مانند او شود)». اهميت اين موضوع به اندازه اى است که حتى در بعضى از روايات از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است که «دشمن عاقل از دوست احمق بهتر است؛ عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَيْرٌ مِنْ صَدِيقٍ أَحْمَقَ». در حديث جامع و جالبى از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم که فرزند خود امام باقر (عليه السلام) را چنين نصيحت مى فرمود: «إِيَّاکَ يَا بُنَيَّ أَنْ تُصَاحِبَ الأَحْمَقَ أَوْ تُخَالِطَهُ وَ اهْجُرْهُ وَ لا تُجَادِلْهُ فَإِنَّ الأَحْمَقَ هُجْنَةٌ عِيُّ عَيَّابٌ غَائِباً کَانَ أَوْ حَاضِراً إِنْ تَکَلَّمَ فَضَحَهُ حُمْقُهُ وَ إِنْ سَکَتَ قَصَرَ بِهِ عِيُّهُ وَ إِنْ عَمِلَ أَفْسَدَ وَ إِنِ آسْتُرْعِيَ أَضَاعَ لا عِلْمُهُ مِنْ نَفْسِهِ يُغْنِيهِ وَ لا عِلْمُ غَيْرِهِ يَنْفَعُهُ وَ لا يُطِيعُ نَاصِحَهُ وَ لا يَسْتَرِيحُ مُقَارِنُهُ تَوَدُّ أُمُّهُ ثَکْلَتَهُ وَ امْرَأَتُهُ أَنَّهَا فَقَدَتْهُ وَ جَارُهُ بُعْدَ دَارِهِ وَ جَلِيسُهُ الْوَحْدَةَ مِنْ مُجَالَسَتِهِ إِنْ کَانَ أَصْغَرَ مَنْ فِي الْمَجْلِسِ أَعْيَا مَنْ فَوْقَهُ وَ إِنْ کَانَ أَکْبَرَهُمْ أَفْسَدَ مَنْ دُونَهُ؛ فرزندم! از همنشينى و معاشرت با احمق بپرهيز و از او دورى کن و با او گفت وگو نکن، زيرا احمق، آدم پست و فرومايه اى است؛ خواه غايب باشد يا ظاهر. اگر سخن بگويد حماقتش او را رسوا مى کند و اگر سکوت کند ناتوانى اش ضعف او را آشکار مى سازد و اگر کارى انجام دهد خراب مى کند، اگر مسئوليتى به عهده او بيندازند ضايع مى سازد. نه علم خودش او را بى نياز مى کند و نه علم ديگران به حال او سودى دارد. به سخن خيرخواه خود گوش نمى کند و همنشين خود را راحت نمى گذارد. مادرش آرزو مى کند که اى کاش از دنيا برود و همسرش خواهان فقدان اوست و همسايه اش آرزوى رفتن از جوار او مى کند. اگر کمترين فرد مجلس باشد، افراد بالاتر از خود را به رنج مى اندازد و اگر بالاترين فرد مجلس باشد زيردستان را به فساد مى کشاند». درباره احمق توضيحات بسيار گسترده ترى در ذيل کلام حکيمانه 38 داديم. در کتاب شريف کافى آنچه در اين کلام حکيمانه اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمده، درباره ماجن فاجر (انسان بى بندوبار و فاسق) نيز آمده است."
},
"294": {
"hekmat_number": 294,
"title": "حکمت 294",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1259",
"arabic_text": "وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) درباره فاصله ميان مشرق و مغرب سؤال کردند. امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: به اندازه مسير يک روز خورشيد است.",
"Interpretation": "فاصله ميان مشرق و مغرب چقدر است؟ امام (عليه السلام) در پاسخ اين سؤال که مسافت ميان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ جواب جالبى داد که شنوندگان را قانع ساخت، فرمود: «به اندازه مسير يک روز خورشيد است»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَقَالَ (عليه السلام): مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ). علامه مجلسى؛ در بحارالانوار براى اين حديث شريف مقدمه اى ذکر کرده که چنين است: روزى اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: «(در سينه من دانش فراوانى است) اى کاش حاملانى براى اين علم پيدا مى کردم. مردى برخاست که در گردن او کتابى آويخته بود. صداى خود را بلند کرد و گفت: اى کسى که ادعا مى کنى چيزهايى را که ديگران نمى دانند مى دانى و امورى را که ديگران نمى فهمند مى فهمى، من از تو سؤالى دارم جواب بده. ياران على (عليه السلام) برخاستند تا او را به قتل برسانند (ظاهرآ از مرتدين خوارج بود) امام (عليه السلام) فرمود: او را به حال خود بگذاريد، زيرا دليل هاى منطقى الهى با خشونت همراه نيست و از طريق باطل نمى توان براهين الهى را ثابت کرد. سپس رو به آن مرد کرد و فرمود: آنچه مى خواهى بپرس که من ان شاءالله پاسخ آن را خواهم گفت. آن مرد پرسيد: فاصله ميان مشرق و مغرب چه مقدار است؟ امام (عليه السلام) فرمود: به اندازه فاصله فضايى است که در ميان آن هاست. عرض کرد: مسافت آن هوا\nچقدر است؟ امام (عليه السلام) فرمود: به اندازه دوران فلک. عرض کرد: مسافت دوران فلک چه اندازه است؟ امام (عليه السلام) فرمود: به اندازه حرکت خورشيد در يک روز. عرض کرد: راست گفتى...». حقيقت اين است که گاه بعضى افراد سؤالاتى مى کنند که پاسخ آن جنبه فنى دارد و فراتر از عقل و فهم سؤال کننده است و زمانى جواب هاى فراوانى دارد که هيچ يک از آن ها براى پرسش کننده قابل درک نيست. در اين گونه مواقع گوينده فصيح و بليغ به جواب اجمالى قناعت مى کند؛ جوابى شفاف که شنونده را قانع سازد و نياز به پيچ و خم هاى علمى نداشته باشد. در مورد کلام حکيمانه مورد بحث نيز همين مطلب صادق است، زيرا مسافت ميان مشرق و مغرب معانى مختلفى دارد: گاه شرق و غربِ محلى است که انسان در آن زندگى مى کند و گاه شرق و غرب کره زمين است و گاه شرق و غرب محل خورشيد است. هر يک از اين ها پاسخ خاص خود را دارد. ممکن است مشرق و مغرب محلى که ما در آن زندگى مى کنيم به اندازه پنجاه کيلومتر باشد و همچنين شايد مشرق و مغرب کره زمين (در خط استوا) مراد باشد که حدود بيست هزار کيلومتر است، زيرا کمربند زمين در خط استوا حدود چهل هزار کيلومتر است (و در جاهاى ديگر کمتر)، همچنين اگر جايگاه خورشيد را به هنگام طلوع آفتاب نسبت به کره زمين بسنجيم فاصله ما با آن صد و پنجاه ميليون کيلومتر است و جايگاه آن به هنگام غروب نيز به همين اندازه است، بنابراين شرح اين مطالب براى سائل در آن زمان و در آن مجلس عمومى قابل فهم و درک نبود. آنچه قابل فهم و درک بود همين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) است که فرمود: اين فاصله به اندازه مسير خورشيد در يک روز است، که مى تواند بيشتر ناظر به شرق و غرب کره زمين باشد که همان فاصله صد و هشتاد درجه\nاست و همان گونه که اشاره شد، در خط استوا حدود بيست هزار کيلومتر است و هر چه به قطبين زمين نزديک شويم قطر اين دايره کمتر مى شود وسرانجام در نقطه قطب به صفر مى رسد. ناگفته نماند که حرکت کردن خورشيد از مشرق به مغرب در ديد ماست و گرنه مى دانيم که خورشيد در منظومه شمسى جاى ثابتى دارد و اختلاف شب و روز براثر گردش زمين به دور خود است، همان گونه که اختلاف فصول سال براثر گردش زمين به دور آفتاب است. البته خورشيد حرکتى دارد که همراه با مجموعه منظومه شمسى است و در کهکشان راه شيرى حرکت مى کند که مشهور است به سوى ستاره اى به نام «وگا» پيش مى رود. قابل توجه اين که جاحظ که اين کلام حکيمانه را از امام (عليه السلام) نقل مى کند، جمله ديگرى نيز در آغاز آن نقل کرده و مى گويد: «قِيلَ لِعَلِىٍّ (عليه السلام): کَمْ بَيْنَ السَّماءِ وَ الاْرْضِ؟ قالَ: دَعْوَةٌ مُسْتجابَةٌ؛ از آن حضرت پرسيدند: فاصله ميان زمين و آسمان چقدر است؟ فرمود: به اندازه يک دعاى مستجاب»."
},
"295": {
"hekmat_number": 295,
"title": "حکمت 295",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1260",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ؛ فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِيقُکَ، وَ صَدِيقُ صَدِيقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ. وَ أَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِيقِکَ، وَ صَدِيقُ عَدُوِّکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دوستانت سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه؛ اما دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت و اما دشمنانت: دشمن تو و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند.",
"Interpretation": "دوستان و دشمنان امام (عليه السلام) در اين سخن سرشار از حکمت به نکته مهمى درباره شناخت دوستان و دشمنان اشاره کرده است، مى فرمايد: «دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ). آن گاه به شرح هر يک از اين دو مى پردازد، درباره دوستان مى فرمايد: «(اما) دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِيقُکَ، وَ صَدِيقُ صَدِيقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ). درست است که هميشه دوستِ دوست انسان ممکن است دوست انسان نباشد؛ با کسى دوستى کند و با دوستش دشمنى؛ ولى غالبآ چنين نيست. دوستى ها و دشمنى ها معمولاً براثر اهداف مشترک است، هنگامى که اهداف مشترک بود، هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستى درمى آيند، بنابراين وجود بعضى استثناها هرگز مانع از يک حکم کلى نيست. در مقابل مى فرمايد: «دشمنانت، دشمن تو هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند»؛ (وَ أَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِيقِکَ، وَ صَدِيقُ عَدُوِّکَ). در اين مورد نيز همان مطلبى که درباره دوست گفته شد صادق است؛ کسى که با کسى دشمن مى شود، با دوست او هم که اهداف مشابهى دارد دشمنى خواهد کرد و به عکس با دشمنانش دوستى مى کند.\nاين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) در بسيارى از مسائل اجتماعى زندگى و درباره ملت ها راهگشاست؛ هرگاه کسى با دشمن مسلمانان دوستى کرد بايد بدانيم که او هم دشمن مسلمانان است، هر چند به ظاهر ادعاى دوستى کند. همچنين اگر با دوستان ما دشمنى کرد بدانيم که او دشمن ما نيز هست، هر چند به ظاهر، خود را در لباس دوستان ما درآورد و اين گونه بسيارى از روابط سياسى و اجتماعى را مى توان حل کرد و پيش بينى هاى لازم را براى موضع گيرى در مقابل اشخاص و گروه ها و کشورها انجام داد. قريب به اين حديث شريف، حديث ديگرى است که مرحوم صدوق در کتاب صفات الشيعة از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده که مى فرمايد: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِينِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِينِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنى کسى بر شما مشتبه شود و دين او را نتوانيد بشناسيد، نگاه به همنشينانش کنيد. اگر آن ها اهل دين خدا هستند او نيز بر دين خداست و اگر آن ها بر غير دين خدا هستند او نيز بهره اى از دين خدا ندارد». باز تکرار مى کنيم، وجود استثناها هرگز منافاتى با کلى بودن اين قواعد اجتماعى و روانى ندارد. اين مطلب در قواعد رياضى هم منعکس است که مى گويند مساوىِ مساوى، مساوى است؛ يعنى اگر با مساوىِ چيزى مساوى باشد با خود آن چيز هم مساوى خواهد بود. جالب اين که مطابق نقل مصادر نهج البلاغه «ابن عبد ربه» در عقد الفريد نقل مى کند که «دحيه کلبى» روزى خدمت اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيد و در حضور\nحضرت پيوسته از معاويه ياد مى کرد و او را مدح مى نمود. امام (عليه السلام) اين دو شعر را براى او خواند : صَديقُ عَدُوّي داخِلٌ في عَداوَتي *** وَ إنّى لِمَنْ وَدَّ الصَّديقَ وَدُودٌ فَلا تَقْرَبَنْ مِنّي وَ أنْتَ صَديقُهُ *** فَإنَّ الَّذي بَيْنَ الْقُلُوبِ بَعيدٌ دوستِ دشمن من، داخل دشمنان من است ـ و من با کسى که دوستم را دوست دارد، دوستى مى کنم. بنابراين به من نزديک نشو با اين که تو دوست آن دشمنى ـ زيرا دل هاى ما بسيار از هم دور است. دحيه با شنيدن اين دو شعر پرمعنا بسيار شرمنده شد. از تواريخ استفاده مى شود که «دحيه»، برادر رضاعى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و بسيار زيبا و صاحب جمال بود و معروف است که جبرئيل امين هرگاه مى خواست به صورت انسانى در برابر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ظاهر شود به شکل «دحيه» ظاهر مى شد. در جنگ احد و بعضى ديگر از غزوات اسلامى در رکاب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شرکت کرد؛ ولى بعد از رسول الله (صلي الله عليه و آله) به شام رفت و در آن جا ساکن شد و تا زمان معاويه آن جا بود. بعيد نيست که معاويه روى سياست حيله کارانه اش «دحيه» را بسيار اکرام و احترام و محبت کرده است و به همين دليل «دحيه» تحت تأثير او واقع شده و چنان سخنانى را در برابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) بيان کرده است. بعيد نيست که وى پس از تذکر مولا (عليه السلام) از خواب غفلت بيدار شده باشد. اين سخن را با آيه اى از قرآن مجيد که اشاره دقيقى به همين نکته مى کند پايان مى دهيم، مى فرمايد: (لاَ تَجِدُ قَوْمآ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ\nوَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ)؛ «هيچ قومى را که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته است». ."
},
"296": {
"hekmat_number": 296,
"title": "حکمت 296",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1261",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فيهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) مردى را ديد که بر ضدّ دشمنش سعايت و سخن چينى مى کند، اما از طريقى که به خودش ضرر مى زند. به او فرمود: تو به کسى مى مانى که نيزه بر خود مى زند تا کسى را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند.",
"Interpretation": "به خودت ضرر مى زنى «امام (عليه السلام) به کسى که بر ضد دشمنش سعايت مى کرد؛ ولى در عين حال به خودش ضرر مى زد فرمود: تو مانند کسى هستى که نيزه بر خود مى زند تا کسى را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند»؛ (لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فيهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ). «طاعِن» از ريشه «طَعْن» شخصى است که نيزه مى زند. «رِدْف» به معناى کسى است که پشت سر ديگرى بر اسب يا شتر سوار مى شود. منظور اين است که نيزه را در شکم خود فرو کند که از پشت درآيد و به شکم دشمنش که پشت او سوار است برسد. اين نهايت بى عقلى و حماقت است که براى صدمه زدن به ديگرى، خودش را از بين ببرد. در افسانه هاى قديمى آمده است که شخصى به همسايه اش بسيار حسادت مى کرد. به غلامش گفت: سر مرا از تن جدا کن و بر پشت بام همسايه بينداز و بعد مأموران را خبر کن که او قاتل است تا او را به عنوان قاتل تعقيب کنند و بگيرند! انگيزه اين گونه کارها گاه حسادت است، گاه حماقت و گاه هر دو و گاه ممکن است انسان، به دست ديگرى چنان گرفتار شود که از زندگى سير گردد و جز اين راهى براى نجات خود نبيند.\nدر عصر و زمان ما گروهى از وهابى هاى سلفى انتحار کننده که از احمق ترين انسان ها هستند، مواد منفجره به خود مى بندند و در ميان جمعيتى بى گناه، آن را منفجر مى کنند، خودشان بيش از همه متلاشى مى شوند تا ديگران را هم به قتل برسانند و از حماقت آن ها اين است که آن را وسيله اى براى قرب الى الله و جاى گرفتن در بهشت جاويدان مى دانند. سلفى هاى متعصب و خونخوار معمولا به سراغ افراد عقب مانده ذهنى مى روند و آن ها را در جلساتى شست وشوى مغزى مى دهند که اگر صبح، دست به چنين کارى بزنيد، عصر در آغوش پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) هستيد. آن سبک مغزان هم باور مى کنند و به سراغ چنين جنايت هولناکى مى روند و مصداق بارز کلام مولا على (عليه السلام) مى شوند. انگيزه سلفى هاى تکفيرى در اين کار، تعصب، حسادت وحماقت است. آن ها مى بينند که شيعه در اين عصر و زمان با سرعت در دنيا پيشروى مى کند و کشورهاى اسلامى را يکى پس از ديگرى تحت تأثير خود قرار مى دهد و در خارج نيز معارف مکتب اهل بيت (عليهم السلام) برجسته تر از ساير گروه هاى مسلمان جلوه کرده که در نتيجه اين امر حسادت آن ها را برانگيخته است. در زمانى که اين بخش از سخن مولا (عليه السلام) را مى نويسيم، حکومت اسلامى شيعه با کمال قدرت بر ايران سلطه دارد، عراق نيز تحت سلطه حکومت شيعى است، در لبنان نيز به برکت پيروزى شگفت انگيز حزب الله بر دشمنان، شيعيان و پيروان مکتب اهل بيت (عليهم السلام) عظمت و قدرت فوق العاده اى پيدا کرده اند و در اين اواخر، در ترکيه نيز آثار پيشرفت افکار شيعى ظاهر و آشکار گشته است. مرحوم علامه شوشترى، داستانى از جنگ جمل نقل مى کند که مى تواند يکى از مصداق هاى کلام امام (عليه السلام) باشد، وى مى گويد: عبدالله بن زبير در روز جنگ جمل مهار شتر عايشه را در دست داشت. مالک اشتر براى جنگ با او آماده شد.\nابن زبير مهار ناقه را رها کرد و به سوى مالک آمد. آن ها با هم به جنگ پرداختند و هر دو بر زمين افتادند؛ ولى مالک اشتر گلوى ابن زبير را گرفته بود. ابن زبير فرياد مى زد: بياييد من و مالک، هر دو را به قتل برسانيد. اشتر مى گويد: من از اين خوشحال شدم که نام مرا به عنوان مالک برد (که مردم چندان با آن آشنا نبودند) اگر گفته بود: اشتر، مردم مى ريختند و هر دوى ما را مى کشتند. به خدا قسم! از حماقت ابن زبير تعجب کردم که فرياد مى زد: من و او هر دو را به قتل برسانيد؛ در حالى که قتل هر دو نفر سودى به حال او نداشت. من او را رها کردم و فرار کرد در حالى که زخم عميقى در يک طرف از صورتش ايجاد شده بود."
},
"297": {
"hekmat_number": 297,
"title": "حکمت 297",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1262",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا أَكْثَرَ آلْعِبَرَ وَ أَقَلَّ آلإِعْتبَارَ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اسباب عبرت، بسيار است ولى عبرت گيرنده کم است.",
"Interpretation": "اسباب عبرت، بسيار است ولى... امام (عليه السلام) در اين کلام پرحکمت خود درباره يکى از مهم ترين مسائل سرنوشت ساز در زندگى انسان ها سخن مى گويد، مى فرمايد: «اسباب عبرت، بسيار است؛ ولى عبرت گيرنده کم است»؛ (مَا أَکْثَرَ آلْعِبَرَ وَ أَقَلَّ آلإِعْتبَارَ!). منظور از «عبرت»، حوادثى است که در گذشته روى داده يا در زمان حال واقع مى شود، خواه در تاريخ زندگى انسان ها و خواه در حوادث ديگر، که مايه بيدارى و پندآموزى و استفاده براى اصلاح اشتباهات و پيمودن صراط مستقيم در زندگى است. يکى از دانشمندان مى گويد: «الْعِبْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ حاضِرٍ غالِبآ وَ الْفِکْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ غائِبٍ حاضِرآ؛ عبرت اين است که تمام آنچه را که حاضر است در گذشته مشاهده کنى و فکر اين است که گذشته را امروز در برابر خود ببينى». اين سخن در واقع برگرفته از قرآن مجيد است که پس از نقل ماجراى بسيار عبرت انگيز يوسف (عليه السلام) مى فرمايد: (لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لّأُوْلِى الأَلْبَابِ)؛ «در سرگذشت آن ها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود!». اين آيه ناظر به حوادث عبرت انگيزى است که در زندگى انسان ها رخ مى دهد و در آيه ديگرى از همين سوره به حوادثى اشاره مى کند که در جهان پيرامون ما واقع مى شود: (وَ کَأَيِّنْ مِّنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ)؛ «و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمان ها و زمين که آن ها از کنارش مى گذرند و از آن رويگردان اند!». در سوره نور نيز مى فرمايد: (يُقَلِّبُ اللهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ إِنَّ فِى ذَلِکَ لَعِبْرَةً لّأُوْلِى الأَبْصَارِ)؛ «خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد؛ در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت!». بنابراين، حوادث عبرت انگيز تنها مربوط به تاريخ بشر نيست، بلکه در کلّ جهان آفرينش ممکن است رخ دهد. به برگ هاى زرد درختان پاييزى نگاه کنيد که با اندک نسيمى از شاخه جدا مى شوند و به هر سو پراکنده مى گردند. اگر کمى به عقب برگرديم و نشاط و طراوت و استحکام آن ها را در فصل بهار ببينيم که محکم به شاخه ها چسبيده بودند حتى اگر طوفان درخت را واژگون مى کرد، برگ از درخت جدا نمى شد، از اين نظر مى توانيم زندگى خود را بررسى کنيم، فصل جوانى و پيرى که همچون بهار و پاييز عمر است در برابر ما مجسم مى شود و بهترين عبرت ها را مى گيريم. کاخ هاى ويران شده شاهان و قبرستان هاى خاموش و اموال و ثروت هاى ثروتمندان که به فرزندان نااهل آن ها رسيده، همگى براى ما درس عبرت است. در حديث معروفى آمده است: «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِيذَرٍّ؛ التَّفَکُّرَ وَ الإِعْتِبَارَ؛ بيشترين عبادت ابوذر، انديشيدن و عبرت گرفتن بود». اين عبرت ها را مى توان در سه بخش خلاصه کرد: عبرت هايى که انسان از تاريخ گذشتگان مى گيرد همان گونه که قرآن مجيد در شرح حال پيشينيان به کرار به آن اشاره کرده است و اميرمؤمنان (عليه السلام) در جاى جاى نهج البلاغه آن را يادآورى مى کند؛ از جمله در خطبه 182 براى بيدار ساختن اصحاب خود مى فرمايد: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ! أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ! أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَ أَطْفَوُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ، وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ! أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ، وَ هَزَمُوا بِالأُلُوفِ، وَ عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ، وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ!؛ در قرون گذشته براى شما درس هاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه؟! کجايند فرعون ها و فرزندانشان؟ و کجا هستند صاحبان شهرهاى «رسّ»؛ همان ها که پيامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت هاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت هاى جباران را زنده ساختند. کجايند آن ها که لشکرهاى گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست داده و متوارى ساختند، همان ها که سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسيار بنا نهادند؟». عمالقه، مردان بسيار نيرومند و قوى پيکرى از نوادگان نوح (عليه السلام) بودند که ساليان دراز بر منطقه شامات حکومت مى کردند و اصحاب الرّسّ، قوم مقتدر ديگرى بودند که کشاورزى گسترده و زندگى مرفه داشتند و در بعضى از مناطق خاورميانه زندگى مى کردند و در برابر پيامبران خدا به مخالفت برخاسته بودند. بخش دوم، درس هاى عبرت انگيزى است که در زندگى انسان ها در طول عمر خودمان مى بينيم. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مطابق آنچه در غررالحکم آمده، مى فرمايد: «في تَصارِيفِ الْقَضاءِ عِبْرَةٌ لأُولِي الاْلْبابِ وَ النُّهى؛ در دگرگونى هاى حوادث عبرتى است براى صاحبان عقل و انديشه». در کلام ديگرى مى فرمايد: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما أضَعْتَ مِنْ ماضي عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ ما بَقِيَ؛ اگر از آنچه از گذشته عمرت ضايع کرده اى عبرت بگيرى، باقى مانده عمر را حفظ خواهى کرد». بخش ديگرى از درس هاى عبرت انگيز را در جهان غير انسان ها مى بينيم. در هر خزانى که بعد از بهار مى آيد، ويرانى هايى که پس از عمارت صورت مى گيرد، زلزله ها، سيلاب ها، آتش فشان ها و مانند آن ها. اين سخن را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) ـ که پيش از اين هم به آن اشاره کرده ايم ـ پايان مى دهيم: آن حضرت از کنار مدائن عبور مى کرد، هنگامى که آثار کاخ کسرا را ديد که در شرف ويران شدن است يکى از مردانى که در خدمت آن حضرت بود اين شعر را قرائت کرد: جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رُسُومِ دِيارِهِمْ *** فَکَأنَّهُمْ کانُوا عَلى مِيعادٍ بادها در ويرانه هاى خانه هاى آن ها وزيد؛ گويى آن ها وعده گاهى داشتند که مى بايست به سراغ آن بروند. اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: چرا اين آيات را نخواندى؟: (کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کَرِيمٍ * وَ نَعْمَةٍ کَانُوا فِيهَا فَاکِهِينَ * کَذَلِکَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْمآ آخَرِينَ * فَمَا بَکَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الأَرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنظَرِينَ)؛ «چه بسيار باغ ها و چشمه ها که از خود به جاى گذاشتند و زراعت ها و قصرهاى زيبا و گران قيمت و نعمت هاى فراوان ديگرى که در آن غرق بودند. آرى، اين گونه بود ماجراى آنان و ما اين ها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم، نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين (و نه اهل زمين و آسمان) و نه (به هنگام رسيدن لحظه سرنوشت) به آن ها مهلتى داده شد». ."
},
"298": {
"hekmat_number": 298,
"title": "حکمت 298",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1263",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَنْ بَالَغَ فِي آلخُصومَةِ أَثِمَ، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظَلَمَ، وَ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ آللّهَ مَنْ خَاصَمَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که در دشمنى با مخالفان افراط کند، آلوده گناه مى شود و کسى که کوتاهى کند بر خود ستم کرده (و حقش ضايع مى گردد) و کسى که در مقام خصومت برآيد نمى تواند حق تقوا را رعايت کند.",
"Interpretation": "اعتدال در خصومت امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه سه نکته را در مورد خصومت بيان مى کند، نخست مى فرمايد: «کسى که در دشمنى با مخالفان افراط کند به گناه آلوده مى شود»؛ (مَنْ بَالَغَ فِي آلخُصومَةِ أَثِمَ). معمولا خصومت و ستيز با ديگران قابل کنترل نيست، حتى بهترين افراد وقتى گرفتار آن مى شوند و آتش خشم و غضب در آنان شعله ور مى گردد قادر به کنترل خويشتن نيستند و گرفتار گناهانى از قبيل ظلم و ستم، گفتن سخنان ناروا، ريختن آبروى ديگران و اذيت و آزار مسلمانان مى شوند. در جمله دوم به نقطه مقابل آن اشاره کرده، مى فرمايد: «و کسى که در مقام خصومت و احقاق حق کوتاهى کند بر خود ستم کرده است (زيرا حقش پايمال مى شود)»؛ (وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظَلَمَ). قرآن مجيد نيز در ذيل آيات نهى از ربا مى فرمايد: (لاَ تَظْلِمُونَ وَ لاَ تُظْلَمُونَ)؛ «نه ظلم کنيد و نه ظلم به شما شود». گر چه اين آيه درباره رباخواران است؛ ولى در حقيقت يک شعار وسيع اسلامى است که دستور مى دهد همان گونه که مسلمانان بايد از ستمگرى\nبپرهيزند بايد از تن دادن به ظلم نيز اجتناب کنند و به گفته بعضى از دانشمندان: «اگر ستم کِش نباشد ستمگر کمتر پيدا مى شود». و اگر مسلمانان آمادگى کافى براى دفاع از خود داشته باشند، کسى نمى تواند به آن ها ستم کند، بنابراين همان گونه که بايد به ظالم بگوييم ستم مکن، به مظلوم بايد بگوييم تن به ستم مده. حال که چنين است چه بهتر که انسان وارد ميدان خصومت و ستيز براى احقاق حق نشود و تا مى تواند از گام نهادن در چنين ميدانى جز به هنگام ضرورت بپرهيزد، از اين رو امام (عليه السلام) در سومين جمله مى فرمايد: «و کسى که در مقام خصومت برآيد نمى تواند حق تقوا را رعايت کند»؛ (وَ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ آللّهَ مَنْ خَاصَمَ). به همين دليل، افراد باشخصيت و متّقى سعى مى کنند حتى الامکان با کسى به جر و بحث و ستيز و خصومت برنخيزند و چه بسا از بعضى حقوق خود صرف نظر مى کنند و آن را به مخالف مى دهند تا در اين ميدان خطرناک وارد نشوند. البته اين بدان معنا نيست که افراد باايمان، زبون، ذليل و ظلم پذير باشند چرا که اسلام چنين حالتى را نيز هرگز نمى پسندد و دستور مى دهد نه ظلم کنيد و نه ظلم پذير باشيد.\nنکته خطرات خصومت در روايات معصومان (عليهم السلام) به شدت از مخاصمه و خصومت نهى شده است؛ کلينى؛ در کتاب کافى باب مخصوصى درباره اين موضوع آورده و در نخستين حديث آن، از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِيَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال\nومراء و خصومت بپرهيزيد که دل هاى دوستان را نسبت به يکديگر بيمار مى کند و بذر جدايى در ميان آن ها مى افشاند». در حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «مَا عَهِدَ إِلَيَّ جَبْرَئِيلُ (عليه السلام) فِي شَيْءٍ مَا عَهِدَ إِلَيَّ فِي مُعَادَاةِ الرِّجَالِ؛ جبرئيل هرگز درباره چيزى مثل اين سفارش نکرده بود که: از دشمنى با يکديگر بپرهيزيد». در تعبير ديگرى از همان حضرت نقل شده است: «مَا أَتَانِي جَبْرَئِيلُ (عليه السلام) قَطُّ إِلاَّ وَعَظَنِي فَآخِرُ قَوْلِهِ لِي: إِيَّاکَ وَ مُشَارَّةَ النَّاسِ فَإِنَّهَا تَکْشِفُ الْعَوْرَةَ وَ تَذْهَبُ بِالْعِزِّ؛ هيچ گاه جبرئيل نزد من نيامد جز اين که من را پند و اندرز مى داد. آخرين اندرزش اين بود: از خصومت با مردم بپرهيز که عيوب پنهان را آشکار مى سازد و عزت انسان را با خود مى برد»."
},
"299": {
"hekmat_number": 299,
"title": "حکمت 299",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1264",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّيَ رَکْعَتَيْنِ وَ أَسْأَلَ آللّهَ آلْعَافِيَةَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: گناهى که پس از آن به اندازه دو رکعت نماز مهلت برايم باشد مرا نگران نمى کند چرا که (در اين نماز يا پس از آن، عفو و) عافيت را از خدا مى طلبم (و توبه مى کنم).",
"Interpretation": "راه و روش توبه حضرت على (عليه السلام) راه نجات از گناه را در اين گفتار حکيمانه خود نشان مى دهد، مى فرمايد: «گناهى که بعد از آن مهلت دو رکعت نماز داشته باشم مرا نگران و غمگين نمى کند چرا که (در اين نماز يا بعد از آن، عفو و) عافيت را از خدا مى طلبم (و توبه مى کنم)»؛ (مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّيَ رَکْعَتَيْنِ وَ أَسْأَلَ آللّهَ آلْعَافِيَةَ). جمله «مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ» به معناى بى اهميت شمردن گناه نيست، بلکه به معناى اندوهگين و نگران نشدن است، چرا که انسان راه توبه را از طريق نماز باز مى کند. به هر حال اين کلام شريف، تشويق به گناه نيست، بلکه تشويق به توبه است به اين شکل که هشدار مى دهد هر لحظه ممکن است مرگ انسان فرابرسد خواه عوامل درونى وجود او از قبيل سکته ها و مرگ ناگهانى باعث شود و يا عوامل برونى و حوادث گوناگونى که در يک لحظه به عمر انسان پايان مى دهد، بنابراين انسان نبايد مهلتى را که براى دو رکعت نماز و توبه در پيشگاه خدا دارد از دست بدهد و بايد فورآ شيطان را از خود دور سازد و به درگاه خدا روى آورد و با تعظيم و خضوع و اقرار به گناه و اظهار ندامت، عفو و آمرزش را طلب کند. اين احتمال نيز در تفسير کلام مورد بحث داده شده که منظور امام (عليه السلام) اين است: هرگاه انسان بعد از گناه، نماز بخواند، از باب (إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ\nالسَّيِّئَاتِ) چنين نمازى آثار گناه را از نامه اعمال او و روح و جانش محو مى کند. البته جمع ميان هر دو تفسير نيز مانعى ندارد. همان گونه که در بحث سند اين گفتار حکمت آميز گفته شد، جمله «وَ أَسْأَلَ آللّهَ آلْعَافِيَةَ» در غالب نسخ نهج البلاغه نيامده است؛ ولى در نسخه ابن ابى الحديد و صبحى صالح ذکر شده و مفهومش اين است که از خدا عافيت از آلوده شدن به گناه در آينده و نيز عافيت از عذاب الهى براى گذشته را تقاضا مى کنم. اين جمله مى تواند اشاره اى به اين مطلب باشد که انسان بعد از آلودگى به گناه و توبه، مراقبت کند که در آينده آلوده گناه نشود و عافيت در برابر آن داشته باشد، زيرا مطابق حديث معروفى که از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در بحارالانوار آمده، ترک گناه آسان تر از درخواست توبه است (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ). نکته حقيقت توبه و تأخير نينداختن آن توبه، درى از درهاى مهم رحمت الهى است که به روى بندگان خطاکار گشوده شده است و اگر اين باب رحمت گشوده نمى شد، گنهکاران در يأس و نوميدى و سپس گناه بيشتر فرو مى رفتند. بايد توجه داشت که توبه شامل حال همه حتى انبيا و اوليا مى شود؛ ولى هرکدام توبه خاص خود را دارند. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَ مَدَدُ عِنَايَتِهِ وَ لابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ کُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الأَنْبِيَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَ تَوْبَةُ الأَصْفِيَاءِ مِنَ التَّنَفُّسِ وَ تَوْبَةُ الأَوْلِيَاءِ مِنْ تَلْوِينِ الْخَطَرَاتِ\nوَ تَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الإِشْتِغَالِ بِغَيْرِ اللَّهِ وَ تَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ؛ توبه ريسمان الهى و امداد عنايت اوست و لازم است بندگان پيوسته و در هر حال به سراغ توبه بروند. ولى هر گروهى از بندگان، توبه خاص خود را دارند. توبه پيامبران از اضطراب درون آن هاست و توبه برگزيدگان از نَفَسى است که به غير ياد خدا مى کشند و توبه اولياء از خطرات رنگارنگى است که در برابر آن ها ظاهر مى شود و توبه خواص از اشتغال به غير خداست و توبه عوام از گناهان است». توبه به اندازه اى داراى اهميت است که امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «لا وَ اللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِيدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ؛ نه، به خدا قسم! خداوند از بندگانش جز دو چيز نخواسته است: نخست اين که به نعمت هاى او اقرار کنند (و شکر نعمت به جاى آورند) تا بر آن ها بيفزايد. ديگر اين که به گناهانشان اعتراف (و از آن ها توبه) کنند تا آن ها را بر آنان ببخشد». از جمله مسائلى که درباره آن هشدار داده شده تسويف و تاخير توبه است، چرا که اگر انسان در آستانه رفتن از اين جهان قرار گيرد يا نشانه هاى عذاب الهى ظاهر شود، درهاى توبه بسته خواهد شد، از اين رو اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر مرتکب گناه شدى هر چه زودتر آن را با آب توبه بشوى»."
},
"300": {
"hekmat_number": 300,
"title": "حکمت 300",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1265",
"arabic_text": "و سُئِلَ (عليه السلام): کَيْفَ يُحاسِبُ اللهُ الْخَلْقَ عَلى کَثْرَتِهِمْ؟ فَقَالَ عَليهِ السَّلامُ کَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى کَثْرَتِهِمْ؛ فَقِيلَ: کَيْفَ يُحاسِبُهُمْ وَ لا يَرَوْنَهُ؟ فَقالَ (عليه السلام): کَمَا يَرْزُقُهُمْ و لاَ يَرَوْنَهُ.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) پرسيدند: خداوند چگونه حساب همه خلق را با آن تعداد بسيار زيادى که دارند مى رسد؟ امام (عليه السلام) فرمود: همان گونه که آن ها را با آن تعداد، روزى مى دهد. (بار ديگر) پرسيدند: چگونه به حساب آن ها رسيدگى مى کند در حالى که او را نمى بينند؟ فرمود: همان گونه که به همه آن ها روزى مى دهد در حالى که او را نمى بينند.",
"Interpretation": "پاسخ جالب به دو سؤال امام (عليه السلام) در اين گفتار حکمت آميز، به دو سؤال پيچيده جواب هاى قانع کننده اى مى دهد. نخست «از آن حضرت سؤال کردند: خداوند چگونه به حساب همه خلق با آن تعداد بسيار زيادى که دارند مى رسد؟»؛ (و سُئِلَ (عليه السلام): کَيْفَ يُحاسِبُ اللهُ الْخَلْقَ عَلى کَثْرَتِهِمْ؟). گويى سؤال کننده گمان مى کرد محاسبه خدا مانند محاسبه يک حساب دار از است که براى هر يک از افراد بايد مدتى وقت صرف کند و اگر تعداد آن ها زياد باشد ممکن است ماه ها و سال ها طول بکشد؛ در واقع وى از قدرت خدا و حسابگرى او غافل بود. امام (عليه السلام) براى او مثالى زد تا به نکته اصلى مطلب که قدرت وسيع خدا بر همه چيز است پى ببرد. حضرت در پاسخ او فرمود: «همان گونه که آن ها را با آن تعداد، روزى مى دهد»؛ (فقال (عليه السلام): کَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى کَثْرَتِهِمْ). در ميان مردم، معمول است که وقتى افرادى مى خواهند مثلاً جيره غذايى خود را بگيرند به صف مى ايستند و هر چه تعداد آن ها بيشتر باشد صف آن ها\nطولانى تر و مدت گرفتن جيره غذايى زيادتر مى شود. در حالى که خداوند در آنِ واحد جيره غذايى همه را به آن ها مى رساند بى آن که صفى وجود داشته باشد يا براى آن معطل شوند. البته اين جيره غذايى تدريجى و روزبه روز است؛ اما در هر روز همه را همزمان روزى مى دهد. کسى که چنين قدرتى دارد، حساب همه را نيز در زمان واحد رسيدگى مى کند. سؤال کننده سپس سؤال ديگرى کرد. تصور او اين بود که محاسبه کردن نياز به رويارويى دارد، در حالى که مردم خدا را نمى بينند، ازاين رو «سؤال کرد: چگونه به حساب آن ها رسيدگى مى کند در حالى که او را نمى بينند؟»؛ (فَقِيلَ: کَيْفَ يُحاسِبُهُمْ وَلا يَرَوْنَهُ؟). امام (عليه السلام) در اين جا نيز با ذکر همان مثال سابق شنونده را قانع ساخت، فرمود: «همان گونه که به همه آن ها روزى مى دهد در حالى که او را نمى بينند»؛ (فَقالَ (عليه السلام): کَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لاَ يَرَوْنَهُ). از آسمان و زمين براى آن ها روزى مى فرستد، درختان ميوه مى دهند، زمين ها دانه هاى غذايى را پرورش مى دهند، حيواناتِ شيرده شير مى دهند و خلاصه ابر و باد و مه و خورشيد و فلک درکارند و روزىِ روزى خواران را مى رسانند بى آن که کسى رازق حقيقى را با چشم ببيند. در قيامت نيز همين گونه است: نامه هاى اعمال گشوده مى شوند و همه انسان ها در برابر ميزان عدل پروردگار قرار مى گيرند و وزن اعمال آنان و محاسبه کارهاى تمام عمرشان، در يک لحظه انجام مى شود. همان گونه که قرآن مجيد در هشت آيه مختلف قرآن فرموده است: خداوند، «سريع الحساب» است: (إِنَّ اللهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ)، (وَ اللهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ)، (وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ)،... در روايات اسلامى نيز مى خوانيم: «إنَّهُ سُبْحانَهُ يُحاسِبُ جَميعَ عِبادِهِ عَلى\nمِقْدارِ حَلْبِ شاةٍ؛ خداوند حساب همه بندگان را در زمان کوتاهى به اندازه دوشيدن گوسفند رسيدگى مى کند». در روايت ديگرى آمده است: «إنَّ اللهَ تَعالى يُحاسِبُ الْخَلائِقَ کُلَّهُمْ في مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ؛ خداوند حساب همه بندگان را در يک لحظه رسيدگى مى کند». در حديث ديگرى وارد شده است: «بِمِقْدارِ فَواقِ النّاقَةِ». «فَواق» به عقيده بعضى به معناى فاصله ميان دو بار دوشيدن شير از شتر است و آن اين گونه است که مقدارى مى دوشند، کمى صبر مى کنند و مجددآ مى دوشند. بعضى نيز آن را به معناى فاصله اى مى دانند که ميان باز کردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير با انگشت پيدا مى شود و در هر صورت کنايه از زمان بسيار کوتاه است.\nنکته سرعت محاسبه الهى بعضى تصور کرده اند ميان آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام شريف فرموده، که با آيات زيادى از قرآن کريم که خدا را «سَريعُ الْحِساب» معرفى کرده هماهنگ است، با آيه ديگرى که مى گويد: روز قيامت به مقدار پنجاه هزار سال طول مى کشد: (فِى يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ) منافاتى وجود دارد، زيرا آيات سرعت حساب و رواياتى که در ذيل آن وارد شده مى گويد: حساب همه خلايق به سرعت رسيدگى مى شود؛ در حالى که آيه سوره معارج، زمان آن را پنجاه هزار\nسال گفته است؛ پاسخ اين است که اين آيه هيچ سخنى درباره مسئله حسابرسى خلائق دربر ندارد، بنابراين مى توان گفت که توقف گروهى در عرصه محشر به مدت طولانى، نه براى حسابرسى، بلکه نوعى مجازات و سرگردانى است و اين درباره کافران و بدکاران است و گرنه مطابق بعضى از روايات، مؤمن توقفش در عرصه محشر بسيار کوتاه است. در حديثى آمده است که بعد از نزول آيه مذکور، ابوسعيد خدرى که از صحابه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود خدمتش عرضه داشت: اين روز چقدر طولانى است! پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَى الْمُوْمِنِ حَتَّى يَکُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلاةٍ مَکْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا؛ قسم به کسى که جان من در قبضه قدرت اوست! اين روز طولانى آن قدر براى فرد باايمان سبک مى شود که حتى از مدت زمان خواندن يک نماز که در دنيا مى خواند کمتر خواهد بود». ."
},
"301": {
"hekmat_number": 301,
"title": "حکمت 301",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1266",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ، وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْکَ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فرستاده تو نشانه عقل تو و نامه ات گوياترين سخن گوى توست.",
"Interpretation": "از نشانه هاى عقل اين سخن گهربار دو نکته دربر دارد که هر کدام براى شناخت اشخاص، کارساز است. اميرمؤمنان (عليه السلام) نخست مى فرمايد: «فرستاده تو نماينده عقل توست»؛ (رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ). يعنى مردم مى توانند از انتخاب فرستاده، به ميزان عقل تو پى ببرند؛ هرگاه تو، انسان فرهيخته، دانشمند و عاقل و باتقوا و شجاع را به عنوان فرستاده خود به سوى شخص يا جمعيتى برگزينى آن ها مى فهمند که تو در چه پايه اى از عقل و درايت قرار دارى و به تعبير ديگر، آنچه در درون توست از اين طريق بيرون مى ريزد و خفاياى وجودت آشکار مى شود. در ضمن اين درسى است براى همه ما که در انتخاب فرستاده دقت کنيم و براى شناخت مخالفان خود نيز از اين روش بهره بگيريم. در دومين نکته مى فرمايد: «نامه تو گوياترين سخن گوى توست»؛ (وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْکَ!). زيرا آنچه در درون افکار انسان است و همچنين فضايل و رذايل اخلاقى، از نوک قلم انسان بر صفحه کاغذ جارى مى شود. به همين دليل هر کسى را به خوبى مى توان از نوشته او شناخت.\nامروز نيز بهترين راه براى قضاوت کردن درباره کسانى که صدها يا هزاران سال قبل از ما مى زيستند مطالعه آثار مکتوب آن هاست، چرا که شخصيتشان در آثار مکتوبشان تجلى مى کند. بر اين اساس، اين جمله نيز حاوى دو دستور است: هم مراقب نوشته هاى خود باشيم، هم روحيات ديگران را از نوشته هايشان استنباط کنيم. يکى از شعراى عرب اين دو جمله حکيمانه را در دو بيت شعر به صورت زيبايى آورده، مى گويد: تَخَيَّرْ إذا ما کُنْتَ فِي الأَمْرِ مُرْسِلاً *** فَمَبْلَغُ آراءِ الرِّجالِ رَسُولُها وَرَوِّ وَ فَکِّرْ فِي الْکِتابِ فَإِنَّما *** بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها در انتخاب فرستاده دقت کن ـ زيرا فرستاده هاى افراد نشانه آرا و افکار آن ها هستند. به هنگام نوشتن نامه بسيار دقت و فکر کن، زيرا ـ عقول انسان ها از نوک قلم هاى آن ها تراوش مى کند. نکته طرق شناخت انسان ها بسيارى از مردم به آسانى باطن خود را ظاهر نمى کنند و انسان در تعامل با آن ها گرفتار مشکل مى شود. براى شناختن اين گونه اشخاص راه هاى فراوانى هست که در قرآن مجيد و روايات اسلامى اشاراتى به آن ها شده است. قرآن مجيد در اين زمينه، هم درباره خوبان و هم درباره بدان سخن گفته است. در مورد نيازمندان آبرومندى که هيچ گاه نياز خود را آشکار نمى کنند مى فرمايد: (يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ)؛ «و از\nشدّت خويشتن دارى، افراد ناآگاه آن ها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آن ها را از چهره هايشان مى شناسى». درباره منافقانى که سعى مى کنند چهره واقعى خود را با سخنان دروغين مخفى کنند مى فرمايد: (وَ لَوْ نَشَاءُ لأَرَيْنَاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ)؛ «و اگر ما بخواهيم، آن ها را به تو نشان مى دهيم تا آنان را با قيافه هايشان بشناسى، هر چند مى توانى آن ها را از طرز سخنانشان بشناسى؛ و خداوند اعمال شما را مى داند». در کلمات قصار خوانديم: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هيچ کس چيزى را در دل پنهان نمى کند مگر اين که در سخنانى که از زبان او مى پرد و در چهره و قيافه اش آشکار مى گردد». در ذيل گفتار حکيمانه 295 نيز اين روايت گذشت که امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ؛ هرگاه وضع باطنى کسى بر شما مشتبه شود و دين او را نتوانيد بشناسيد، نگاه به همنشينانش کنيد». از کلام حکيمانه مورد بحث نيز مى توان همين معنا را استفاده کرد که براى شناختن افراد به دو چيز در آن ها دقت کنيم: نخست، رسولان و فرستادگان آن ها و ديگر، لحن و محتواى نامه هايشان. البته اين گفته درباره کسانى صادق است که داراى رسول و فرستاده و نامه هاى خاصى هستند. اين سخن در تاريخ زندگى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اميرمؤمنان (عليه السلام) و ساير اولياءالله\nبه خوبى ديده مى شود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براى پيشگيرى از توطئه مشرکان مکه در حبشه، جعفر بن ابى طالب را که مردى هوشيار و شجاع بود به عنوان نماينده خويش همراه گروه مهاجران فرستاد. در داستان آيات برائت که مبدأ تحولى در جهان اسلام شد، آن را به وسيله على بن ابى طالب (عليه السلام) فرستاد و اميرمؤمنان (عليه السلام) در داستان حَکَميّت اصرار داشت که ابن عباس يا مالک اشتر حکميّت را از جانب او و اصحابش بپذيرند، هر چند افراد نادان و ظاهربين مخالفت کردند و ابوموسى را بر حضرت تحميل نمودند ودر مقابل، معاويه عمرو عاص را فرستاد که مردى بسيار حيله گر و دنياپرست و بى ايمان بود. در مورد اين که نامه انسان ها از عقل و درايت آنان حکايت مى کند نيز روايات زيادى از معصومان (عليهم السلام) وارد شده است؛ از جمله در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «إذا کَتَبْتَ کِتابآ فَأَعِدْ فِيهِ النَّظَرَ قَبْلَ خَتْمِهِ فَإِنَّما تَخْتِمُ عَلى عَقْلِکَ؛ هنگامى که نامه اى مى نويسى بار ديگر پيش از آن که آن را مهر و امضا کنى در آن نگاه دقيق کن، زيرا عقل خود را مهر و امضا مى کنى». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «عُقُولُ الْفُضَلاءِ في أطْرافِ أقْلامِها؛ عقول دانشمندان در نوک قلم هاى آن هاست». ."
},
"302": {
"hekmat_number": 302,
"title": "حکمت 302",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1267",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا آلْمُبْتَلَى آلَّذِي قَدِ آشْتَدَّ بِهِ آلْبَلاَءُ، بِأَحْوَجَ إِلَى آلدُّعَاءِ مِنَ آلْمُعَافَى آلَّذِي لاَ يَأْمَنُ آلْبَلاَءَ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسى که مبتلا نيست ولى در هيچ لحظه ايمن از بلا نمى باشد، محتاج تر به دعا نيست.",
"Interpretation": "نيازمندان به دعا امام (عليه السلام)، مى فرمايد: «آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسى که مبتلا نيست ولى در هيچ لحظه ايمن از بلا نمى باشد، محتاج تر به دعا نيست»؛ (مَا آلْمُبْتَلَى آلَّذِي قَدِ آشْتَدَّ بِهِ آلْبَلاَءُ، بِأَحْوَجَ إِلَى آلدُّعَاءِ مِنَ آلْمُعَافَى آلَّذِي لاَ يَأْمَنُ آلْبَلاَءَ!). اشاره به اين که مردم غالبآ به افراد گرفتار توجه دارند به خصوص گرفتارانى که به شدت مبتلا شده اند؛ گرفتارى مالى يا انواع بيمارى ها يا مسائل مختلف. و کسانى که به آنان علاقه مندند دعا مى کنند که خدا آن ها را از گرفتارى رهايى بخشد و از کسانى که به ظاهر سالم و بدون گرفتارى هستند غافلند؛ در حالى که آن ها نيز به همان اندازه و گاه بيشتر نياز به دعا دارند، زيرا هر لحظه ممکن است نعمت عافيت، آرامش، غنا و ثروت از آن ها گرفته شود يا لغزشى دامن گير آن هاگردد و در دام شيطان گرفتار شده، از نظر معنوى سقوط کنند و آلوده گناهانى گردند که تا آخر عمر نيز نتوانند آثار آن را برطرف کنند. بنابراين، هر دو گروه نيازمند دعا هستند، در حالى که مردم معمولاً به يکى توجه داشته و از ديگرى غافلند. اضافه بر اين، افرادى که در عافيتند گاه گرفتار غرور و غفلت فوق العاده اى مى شوند در حالى که مبتلايان، نه مغرورند و نه غافل و پيوسته به در خانه خدا\nرفته و دعا مى کنند، و از اين نظر حال عافيت مندان از مبتلايان سخت تر است. از همين رو در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که شبى از شب ها رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در خانه ام سلمه بود. (ام سلمه) ناگهان بيدار شد و حضرت را نديد. گفت: شايد به خانه همسران ديگر رفته است. برخاست و به جست وجوى آن حضرت رفت. ناگهان ديد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در گوشه اى از خانه ايستاده ودست ها را بلند کرده و مى گويد: «اللَّهُمَّ لا تَنْزِعْ مِنِّي صَالِحَ مَا أَعْطَيْتَنِي أَبَداً اللَّهُمَّ لا تُشْمِتْ بِي عَدُوّاً وَ لا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لا تَرُدَّنِي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لاتَکِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً؛ خداوندا! نعمت هاى شايسته اى را که به من داده اى هرگز از من مگير. خداوندا! دشمنان و حسودان را از شماتت من بازدار. خداوندا! مرا به حال بدى که از آن نجاتم داده اى هرگز بازمگردان. خداوندا! مرا هرگز لحظه اى به خود وامَگذار». علامه مجلسى؛ در جلد 90 بحارالانوار بابى تحت عنوان «اقدام به دعا در شدت و رخاء و در جميع احوال» باز کرده و روايات زيادى در اين باب آورده است؛ از جمله همين گفتار حکيمانه مورد بحث. در روايت ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «تَقَدَّمُوا بِالدُّعَاءِ قَبْلَ نُزُولِ الْبَلاءِ؛ پيش از آن که بلا نازل شود دعا کنيد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُسْتَجَابَ لَهُ فِي الشِّدَّةِ فَلْيُکْثِرِ الدُّعَاءَ فِي الرَّخَاءِ؛ کسى که دوست دارد به هنگام شدت و بلا دعايش مستجاب شود، در زمانى که در راحتى و آرامش است زياد دعا کند». جالب اين که در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «إِذَا دَعَا الْعَبْدُ فِي\nالْبَلاءِ وَ لَمْ يَدْعُ فِي الرَّخَاءِ حَجَبَتِ الْمَلائِکَةُ صَوْتَهُ وَ قَالُوا: هَذَا صَوْتٌ غَرِيبٌ أَيْنَ کُنْتَ قَبْلَ الْيَوْمِ؛ زمانى که بنده اى از بندگان خدا به هنگام بلا دعا کند و در رخاء و آرامش دعا نکند فرشتگان جلوى صداى او را مى گيرند و مى گويند: اين صداى ناشناخته اى است، تا امروز کجا بودى؟»."
},
"303": {
"hekmat_number": 303,
"title": "حکمت 303",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1268",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ النَّاسُ أَبْنَاءُ آلدُّنْيَا، وَلاَ يُلامُ آلرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مردم، فرزندان دنيا هستند و کسى را نمى توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد.",
"Interpretation": "مردم، فرزند دنيا هستند امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به واقعيتى اشاره مى کند که کاملاً منطقى است، مى فرمايد: «مردم، فرزندان دنيا هستند و کسى را نمى توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد»؛ (النَّاسُ أَبْنَاءُ آلدُّنْيَا، وَ لاَ يُلامُ آلرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ). تشبيه دنيا به مادر به سبب آن است که تمام چيزهاى مادى ما از اين آب و خاک آفريده شده و در دامان اين جهان متولد شده و در آن پرورش يافته ايم، بنابراين تشبيه کردن دنيا به مادر کاملاً مناسب است و تعبير کردن از وطن به مادر نيز که بسيار رايج است در واقع ناظر به همين معناست که ما وقتى در کشورى متولد شده و در فضاى آن پرورش يافته ايم، آن کشور به منزله مادر ماست و علاقه داشتن به مادر امرى طبيعى است، بنابراين، هم علاقه به وطن و هم علاقه به دنيا امرى طبيعى است و جاى تعجب نيست. در اين که هدف اصلى امام (عليه السلام) از بيان اين حقيقت چيست؟ در ميان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است. بعضى آن را نوعى مذمت و نکوهش از محبت دنيا شمرده اند و بعضى به عکس، محبت دنيا را امرى طبيعى مى دانند. حقيقت اين است که امام (عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: نه از علاقه خودتان به دنيا نگران باشيد و نه از علاقه ديگران به آن، چرا که پيوندى بسيار مستحکم ميان شما و دنياست. از آن بترسيد که اين علاقه افراطى شود و به شکل دنياپرستى درآيد.\nشبيه همين معنا روايت ديگرى است که در آن مى خوانيم: کسى در حضور اميرمؤمنان (عليه السلام) برخاست و عرض کرد: اى اميرمؤمنان! چرا ما دنيا را دوست داريم؟ امام (عليه السلام) فرمود: چون ما از دنيا آفريده شده ايم. آيا مى شود کسى را به سبب محبتش به پدر و مادر سرزنش کرد؟»؛ (رُوِيَ عَنْ أميرِالْمُوْمِنينَ (عليه السلام) أنَّ رَجُلاً قامَ إِلَيْهِ، فَقالَ: يا أَمِيرَالْمُوْمِنينَ ما بالُنا نُحِبُّ الدُّنْيا، قالَ: لاِنّا مِنْها وَهَلْ يُلامُ الرَّجُلُ بِحُبِّهِ لاِبِيهِ وَ أُمِّهِ؟). بنابراين هرگز نبايد علاقه مردم را به مال و زن و فرزند و خانه و شهر و کشورشان مورد ملامت قرار داد و حتى نبايد انتظار داشته باشيم که مردم به همه اين امور پشت پا زنند. مهم اين است که براى رسيدن به دنيا آلوده به گناه نشوند و ايمان و شرف خود را به آن نفروشند. در حديث معروفى مى خوانيم: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْيَاهُ لاِخِرَتِهِ وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنْيَاهُ؛ کسى که دنياى خود را براى آخرتش ترک کند از ما نيست، همچنين کسى که آخرتش را براى دنيا ترک گويد». به تعبير ديگر، دنيايى خوب است که وسيله رسيدن به آخرت باشد نه آن که هدف اصلى انسان را تشکيل دهد، همان گونه که در ساير کلمات امام (عليه السلام) آمده است: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ؛ آن کس که به وسيله دنيا بنگرد به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن کس که به دنيا بنگرد نابينايش مى کند». آرى، دنيا وسيله است نه هدف. بنابراين آنچه به عنوان نکوهش دنيا در روايات مختلف آمده است ناظر به روش کسانى است که ارزش هاى والاى انسانى و اسلامى را فداى منافع مادّى\nمى کنند و دل و دين بر سر دنيا مى نهند و گرنه زندگى آبرومندانه و بهره گيرى معقول از نعمت هاى خدا هرگز در اسلام ممنوع و نکوهيده نيست. قرآن مجيد نيز به اين حقيقت اشاره کرده و مى فرمايد: (زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنْ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنْ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَـآبِ)؛ «محبّت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب هاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند؛ ولى) اين ها (در صورتى که هدف نهايى آدمى را تشکيل دهند،) سرمايه زندگى پست (مادى) است؛ و سرانجام نيک (و زندگىِ والا و جاويدان) نزد خداست». اين تزئين در واقع يک تزئين طبيعى است منتها نبايد انسان فقط به آن بينديشد و در آن غرق شود. نبايد فراموش کند که مطابق آنچه در ذيل آيه آمده، اين ها متاع دنياست؛ متاعى ناپايدار و گذرا. مهم سراى جاويدان و حيات ابدى است."
},
"304": {
"hekmat_number": 304,
"title": "حکمت 304",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1269",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ آلْمِسْکِينَ رَسُولُ آللّهِ، فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ آللّه، وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى آللّهَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مستمند، فرستاده خداست، کسى که کمک خود را از او دريغ دارد از خدا دريغ داشته و کسى که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است.",
"Interpretation": "نيازمند، فرستاده خداست! امام (عليه السلام) براى تشويق همگان به کمک کردن به نيازمندان مى فرمايد: «مستمند و مسکين فرستاده خداست، کسى که کمک خود را از او دريغ دارد از خدا دريغ داشته و آن کس که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است»؛ (إِنَّ آلْمِسْکِينَ رَسُولُ آللّهِ، فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ آللّه، وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى آللّهَ). اين تعبير نهايت لطف خدا را به کسانى نشان مى دهد که به نيازمندان کمک مى کنند و در ضمن، اين پيام را به ما مى دهد که مسکين و مستمند را خوار نشمريم و کمترين اهانتى به او روا مداريم و اگر کمکى مى کنيم خالى از هر گونه منت و آزار و اهانت باشد، زيرا او فرستاده خداست و کسى که به رسول و فرستاده کس ديگرى اهانت کند در واقع به خود آن شخص اهانت کرده و کسى که رسول ديگرى را احترام و اکرام کند فرستنده رسول را اکرام و احترام کرده است. قرآن مجيد نيز در اين باره تعبيرى دارد که البته متفاوت است. درباره کمک به نيازمندان مى فرمايد: (مَّنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافآ کَثِيرَةً)؛ «کيست که به خدا قرض الحسنه دهد (و از اموالى که خدا به او بخشيده، انفاق کند) تا آن را براى او چندين برابر کند؟». در آيه 11 سوره حديد نيز خداوند پس از آن که در آيات پيشين، از اهميت انفاق به نيازمندان سخن مى گويد همين تعبير را فرموده است: (مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِيمٌ)؛ «کيست که به خدا وام نيکو دهد (و از اموالى که به او ارزانى داشته انفاق کند) تا خدا آن را براى او چندين برابر کند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!». در چندين آيه ديگر از قرآن مجيد نيز همين معنا با الفاظ ديگرى بيان شده و انفاق در راه خدا را به عنوان وام دادن به پروردگار شمرده است که اين نهايت لطف او به بندگان است. با اين که مالک حقيقى تمام عالم هستى خداست و از همگان و همه چيز بى نياز است و ما هرچه داريم از او داريم، با اين حال انفاق در راه خدا را قرض به خداوند تعبير کرده است. حتى در بعضى از آيات آمده است که خداوند در برابر اين کار از بنده اش تشکر مى کند (وَ اللهُ شَکُورٌ حَلِيمٌ). همان گونه که در خطبه 183 نيز در کلام امام (عليه السلام) گذشت که مى فرمايد: «وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ وَ إِنَّمَا أَرَادُ أَنْ يَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ از شما درخواست قرض کرده در حالى که گنج هاى آسمان ها و زمين به او تعلق دارد و بى نياز و شايسته ستايش است. او خواسته است شما را بيازمايد که کدام يک نيکوکارتريد؟». جالب اين که در روايات اسلامى تعبيرات سه گانه اى آمده است که هر يک، از ديگرى پرمعناتر است. در يک جا از امام سجاد زين العابدين (عليه السلام) نقل شده است: هنگامى که چيزى به فقير مى داد دست سائل را مى بوسيد و مى فرمود: «من دست سائل را نمى بوسم، بلکه دست پروردگارم را مى بوسم، زيرا صدقه قبل از آن که\nدر دست سائل بيفتد در دست پروردگار قرار مى گيرد؛ فَقَالَ: لَسْتُ أُقَبِّلُ يَدَ السَّائِلِ إِنَّمَا أُقَبِّلُ يَدَ رَبِّي إِنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ رَبِّي قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِلِ». در بيان ديگرى آمده است: «امام (عليه السلام) هنگامى که صدقه اى به سائل مى داد آن را از او مى گرفت و مى بوسيد و مى بوييد و بار ديگر به او مى داد و همان عبارت را تکرار مى کرد؛ کَانَ أَبِي إِذَا تَصَدَّقَ بِشَيْءٍ وَضَعَهُ فِي يَدِ السَّائِلِ ثُمَّ ارْتَجَعَهُ مِنْهُ فَقَبَّلَهُ وَ شَمَّهُ ثُمَّ رَدَّهُ فِي يَدِ السَّائِلِ وَ ذَلِکَ أَنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِل». در تعبير سومى نقل شده که امام (عليه السلام) وقتى صدقه اى به نيازمندى مى داد دست خود را مى بوسيد و مى فرمود: «صدقه قبل از آن که به دست سائل برسد در دست خدا قرار مى گيرد؛ «وَ کَانَ (عليه السلام) يُقَبِّلُ يَدَهُ عِنْدَ الصَّدَقَةِ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: إِنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِلِ». همه اين تعابير مى تواند صحيح باشد؛ يعنى گاهى اين گونه عمل مى فرمود و گاهى آن گونه و نتيجه همه آن ها در واقع يکى است. نکته مهم ديگر اين که از روايات اسلامى استفاده مى شود (و در قرآن به آن اشاره شده است) که بيش از آنچه در صدقات و کمک به نيازمندان، عايد نيازمندان مى شود به کمک کنندگان داده مى شود. اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم، هر چند سخن در اين جا بسيار است. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى يَقُولُ: مَا مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ وَ قَدْ وَکَّلْتُ مَنْ يَقْبِضُهُ غَيْرِي إِلاَّ الصَّدَقَةَ فَإِنِّي أَتَلَقَّفُهَا بِيَدِي تَلَقُّفاً حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ يَتَصَدَّقُ أَوِ الْمَرْأَةَ لَتَتَصَدَّقُ بِالتَّمْرَةِ أَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَأُرَبِّيهَا لَهُ کَمَا يُرَبِّي الرَّجُلُ فَلُوَّهُ وَ فَصِيلَهُ فَيَلْقَانِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هِيَ مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ؛ خداى تبارک و تعالى مى فرمايد: هيچ\nعملى نيست مگر اين که من کسى (از فرشتگانم) را مأمور کرده ام آن را دريافت دارد، جز صدقه و کمک به نيازمندان که من خودم آن را با دست (قدرت) مى گيرم، تا آن جا که گاه مردى يا زنى يک دانه خرما يا حتى بخشى از آن را صدقه مى دهد، من آن را براى او پرورش مى دهم همان گونه که انسان ها فرزند خود را پرورش مى دهند و هنگامى که روز قيامت در محضر من حاضر مى شود آن صدقه به اندازه کوه احد شده است». ."
},
"305": {
"hekmat_number": 305,
"title": "حکمت 305",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1270",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: انسان غيرتمند هرگز زنا نمى کند (زيرا کارى که دوست ندارد ديگران در حق او کنند او در حق ديگران انجام نخواهد داد).",
"Interpretation": "غيرتمند، عمل منافى عفت انجام نمى دهد امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى مى فرمايد: «انسان غيرتمند هرگز زنا نمى کند»؛ (مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ). زيرا کسى که کارى را درباره ديگران مى پسندد به ناچار درباره خود نيز خواهد پسنديد و کسى که درباره محارم خود عملى را روا نمى دارد درباره محارم ديگران نيز روا نخواهد داشت. بسيار شده است که افرادى مى گويند: ما دوست داريم به نواميس ديگران نگاه کنيم. به آن ها گفته مى شود: آيا دوست داريد به نواميس شما نگاه کنند؟ هنگامى که اظهار تنفر مى کنند به آن ها گفته مى شود: پس به نواميس ديگران نگاه نکنيد. «غيور» صيغه مبالغه از ريشه «غَيرت» (بر وزن حيرت) است به معناى ناخوش داشتن و تنفر از تجاوز ديگران به ناموس انسان و ورود در حريم او و گاه به معناى وسيع کلمه در غير موارد ناموسى نيز به کار مى رود و فرد غيرتمند به کسى گفته مى شود که حاضر نيست ديگرى به افتخارات او لطمه وارد کند؛ خواه افتخارات مادى باشد يا معنوى. به هر حال، گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) گفتارى است که کاملاً هماهنگ با منطق عقل است، زيرا انسان غيور؛ يعنى کسى که درباره تجاوز به ناموسش حساسيت فوق العاده دارد، نواميس ديگران را نيز به همان چشم نگاه مى کند و هرگز راضى\nنمى شود به نواميس مردم تجاوز کند. به همين دليل، غيرت، او را از آلوده شدن به اعمال منافى عفت بازمى دارد. حتى حاضر نيست به همسر يا خواهر يا مادر ديگرى نگاه کند، زيرا از نگاه ديگران به همسر و خواهر و مادرش احساس تنفر مى کند.\nنکته غيرت در آموزه هاى اسلامى از واژه هايى که به عنوان فضيلتى اخلاقى در منابع اسلامى ديده مى شود غيرت است. غيرت، در اصل به معناى يک احساس فوق العاده درونى است که انسان را به دفاع شديد از امورى که متعلق به اوست وامى دارد؛ خواه امور معنوى باشد مانند دين و آيين، يا امور مادى مانند عِرض و مال و ناموس و مملکت. اين احساس در همه انسان ها با تفاوت هايى وجود دارد و اگر به صورت افراطى درنيايد يکى از فضايل مهم و کارساز است. از سويى ديگر، اگر غيرت، براثر تکرار اعمال منافى آن، تضعيف شود و به بيان ديگر، انسان، بى غيرت و يا از نظر غيرت ضعيف گردد اين خود يکى از رذائل خطرناک اخلاقى به شمار خواهد آمد. در آيات قرآن اشاراتى به اين مسئله ديده مى شود؛ ولى به طور صريح تر در روايات اسلامى آمده است؛ از جمله در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «إنّي لَغَيُورٌ وَاللّهُ عَزَّوَجَلَّ اغْيَرُ مِنّي وَ إنَّ اللّه تَعالى يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْغَيُورَ؛ من غيرتمندم و خدا از من غيورتر است و خدا بندگان غيورش را دوست دارد». در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «إنَّ الْغَيْرَةَ مِنَ الْإيمان؛ غيرت از ايمان است». دليل آن هم روشن است: ايمان، انسان را به حفظ ناموس و افتخارات و آيين خود دعوت مى کند، بنابراين غيرت جزء ايمان است. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «إنَّ اللّهَ غَيُورٌ يُحِبُّ کُلَّ غَيُورٍ وَ لِغَيْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها؛ خدا غيور است و هر غيورى را دوست دارد و به دليل غيرتش تمام کارهاى زشت را اعم از آشکار و پنهان تحريم کرده است». بنابر اين روايت و بعضى از روايات ديگر، غيرت از اوصافى است که هم در خداى تعالى و هم در انسان ها وجود دارد البته با اين تفاوت که غيرت در خداوند به معناى نهى از کارهاى زشت و ناپسند و در انسان ها به معناى دفاع از حريم خانواده و دين و آب و خاک است. درباره غيرت، سخن بسيار است ولى اين بحث را با حديثى درباره «جعفر بن ابى طالب» پايان مى دهيم. در حديثى آمده است که جبرئيل به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خبر داد که «جعفر بن ابى طالب» صفات برجسته اى در زمان جاهليت داشت که خداوند به سبب آن از وى قدردانى کرد. «مِنْها عَدَمُ زِناهُ لِغَيْرَتِهِ، و کَعَدَمِ شُرْبِهِ لِعِزَّتِهِ، و کَعَدَمِ کِذْبِهِ لِشَرَفِهِ؛ از جمله اين که به سبب غيرت، دامنش به بى عفتى آلوده نشد و به سبب حفظ عزتش هرگز شراب ننوشيد و به سبب شخصيتش هرگز دروغ نگفت»."
},
"306": {
"hekmat_number": 306,
"title": "حکمت 306",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1271",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ کَفَى بِالأَجَلِ حاَرِساً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اجل و سرنوشت قطعى، براى حفظ انسان کافى است (و تا عمر به پايان نرسد هيچ حادثه اى نمى تواند انسان را از پاى درآورد).",
"Interpretation": "سرآمد مقدّر، حافظ انسان است! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته اى اشاره مى کند که توجه به آن انسان را در برابر حوادث سخت شجاعت مى بخشد، مى فرمايد: «اجل و سرنوشت حتمى براى حفظ انسان کافى است»؛ (کَفَى بِالأَجَلِ حاَرِساً). اشاره به اين که هرکس سرنوشت حتمى معينى دارد و تا آن زمان فرانرسد جان او محفوظ است؛ اما هنگامى که فرمان نهايى رسيد، هيچ کس و هيچ چيز نمى تواند در برابر آن مقاومت کند. همان گونه که در سند اين کلام شريف ذکر کرديم، مرحوم صدوق آن را در ضمن ماجرايى از جنگ صفين آورده است. طبق اين روايت يکى از ياران على (عليه السلام) مى گويد: در روز صفين على (عليه السلام) در مقابل معاويه ايستاده بود و حتى شمشير خود را از نيام درنياورده بود. يکى از اصحابش عرض کرد: يا اميرالمؤمنين! مراقب خويش باش، ما از اين مى ترسيم که اين مرد در حمله اى غافلگيرانه شما را از پاى درآورد. امام (عليه السلام) فرمود: درست است که او انسان بى دين و شقاوتمندى است ولى اجل و سرنوشت قطعى، براى حفظ انسان کافى است. هيچ کس نيست مگر اين که فرشتگانى از سوى خدا مأمور حفظ او هستند تا در چاهى سقوط نکند يا ديوارى بر او فرود نيايد و يا مصيبت بد ديگرى دامن او را نگيرد تا اجلش فرارسد. هنگامى که اجل او فرارسيد او را در مقابل حوادث\nتنها مى گذارند. من نيز چنين هستم؛ هنگامى که اجلم فرارسد، شقى ترين امت مى آيد و محاسنم را با خون سرم رنگين مى سازد. اين وعده اى مسلم و کاملاً صدق است. شبيه همين کلام شريف به شکل ديگرى در حکمت 201 آمده بود. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که اگر اين سخن را بپذيريم بايد تمام اقدامات احتياطى را در برابر حوادث گوناگون و در مقابل دشمنان ترک کنيم؛ نه سپرى در جنگ لازم خواهد بود و نه درست کردن سنگر، نه وسايل اختفا و نه پرهيز از جاده هاى خطرناک و غذاهاى مشکوک، بلکه بايد بگوييم تا سرآمد عمر ما نرسد هيچ چيز و هيچ کس نمى تواند به ما آسيبى برساند. اين مطلبى است که نه با تعليمات قرآن و اسلام منطبق است و نه با منطق عقل. حتى قرآن مجيد مى فرمايد که به هنگام نمازِ خوف در برابر دشمن تا ناچار نشده ايد وسايل حفاظتى خود (مانند سپر و زره و خود) را از خود دور نسازيد. پيش از اين در ذيل همان حکمت 201 و همچنين در جلد سوم، ذيل خطبه 62 پاسخى به اين سؤال داده ايم. در اين جا به کلامى که از علامه مجلسى (رحمه الله) در بحارالانوار يافتيم اشاره مى کنيم. او در پاسخ اين سؤال چنين مى گويد: اوّلاً اين درباره مواردى بوده است که مردم به اندک چيزى از حوادث مى ترسيدند و به احتمالات بعيده ترتيب اثر مى دادند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: به اين گونه احتمالات و توهمات بعيد اعتنا نکنند؛ تا اجل کسى فرانرسد از دنيا نمى رود. ثانيآ ممکن است اين از خصائص خود امام (عليه السلام) باشد، زيرا او طبق خبرى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به آن حضرت داده بود، زمان اجل خود را مى دانست و يقين\nداشت که پيش از آن، حادثه اى او را تهديد نمى کند، از اين رو مى فرمود: اجل من، حارس و نگهبان من است؛ ولى ديگران که چنين اطلاعى ندارند، از مواردى که خطر عقلايى دارد بايد بپرهيزند و به حکم (وَ لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ) خود را به خطر نيفکنند. سپس به حديثى از امام صادق (عليه السلام) اشاره مى کند که آن حضرت مى فرمايد: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «خَمْسَةٌ لا يُسْتَجَابُ لَهُمْ أَحَدُهُمْ رَجُلٌ مَرَّ بِحَائِطٍ مَائِلٍ وَ هُوَ يُقْبِلُ إِلَيْهِ وَ لَمْ يُسْرِعِ الْمَشْيَ حَتَّى سَقَطَ عَلَيْهِ...؛ پنج گروهند که دعايشان مستجاب نمى شود: اوّل کسى است که از کنار ديوار کجى عبور مى کند در حالى که ديوار به سوى او خم شده و با اين حال، سريع نمى گذرد تا ديوار بر او سقوط مى کند (اين شخص اگر آهسته عبور کند و دعا کند خدايا! مرا حفظ کن، دعاى او مستجاب نمى شود)». به هرحال تفسيراوّل مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا ظاهر روايت عموميت دارد."
},
"307": {
"hekmat_number": 307,
"title": "حکمت 307",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1272",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ يَنَامُ آلرَّجُلُ عَلَى الثُّکْلِ، وَ لاَ يَنَامُ عَلَى آلْحَرَبِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: انسان داغدار، خواب و آسايش دارد؛ اما کسى که مالش را ربوده اند خواب ندارد. سيّد رضى (رحمه الله) در تفسير اين کلام شريف مى گويد: مفهومش اين است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛ اما درباره اموال ربوده شده اش صبر نخواهد داشت. (قَالَ الرَّضِيُّ: وَمَعْنى ذلِکَ أَنَّهُ يُصْبَرُ عَلى قَتْلِ الاْوْلادِ، وَ لايُصْبَرُ عَلى سَلَبِ الأَمْوالِ).",
"Interpretation": "داغ فرزند و داغ غارت اموال امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته اى اشاره مى کند که درباره غالب مردم صادق است، مى فرمايد: «انسان داغدار و مصيبت زده خواب و آسايش دارد؛ اما کسى که مالش را به زور گرفته اند خواب ندارد»؛ (يَنَامُ آلرَّجُلُ عَلَى الثُّکْلِ، وَ لاَ يَنَامُ عَلَى آلْحَرَبِ). «ثُکل» (بر وزن قُفل) به معناى مصيبت و ناراحتى، به سبب از دست دادن عزيزان است. «حَرَب» (بر وزن طَرَف) به معناى غارت اموال است. سيّد رضى؛ در تفسير اين کلام شريف مى گويد: «مفهومش اين است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛ اما درباره اموال ربوده شده اش صبر نخواهد داشت»؛ (وَ مَعْنى ذلِکَ أَنَّهُ يُصْبَرُ عَلى قَتْلِ الاْوْلادِ، وَ لا يُصْبَرُ عَلى سَلَبِ الأَمْوالِ). براى اين سخن که به نظر مى رسد به صورت ضرب المثلى عمومى درآمده، دو تفسير گفته شده است: نخست اين که انسان وقتى گرفتار مصيبتى مى شود، مثلاً عزيزى را از دست مى دهد، يقين دارد که بازنمى گردد و به همين دليل به تدريج آرامش خود را بازمى يابد. در حالى که وقتى مالش را به ناحق ببرند هر زمان در فکر است که از طريقى بتواند آن را بازگرداند. به همين دليل خواب و آرامش ندارد.\nدر تفسير ديگرى گفته شده که اين گفتار حکيمانه کنايه اى است از بسيارى از توده هاى مردم که دلبستگى آن ها به مال و ثروتشان حتى بيش از دلبستگى به فرزندان و عزيزانشان است و گاه حتى تا پاى جان براى نگهدارى اموالشان مى ايستند و اين ضرب المثل فارسى که مى گويند: «مال است نه جان تا بتوان آسان داد»، شاهد بر آن است. بعضى نيز گفته اند که از دست دادن عزيزان نه تنها سبب ذلت انسان نمى شود بلکه دوستان و علاقه مندان، چنين شخصى را عزيز مى دارند و احترام مى کنند تا مصيبت خود را فراموش کند؛ ولى غارت اموال و ربودن آن به وسيله زورمندان غاصب نوعى ذلت براى انسان است، از اين رو انسان نمى تواند آن را تحمل کند. در اين جا مناسب است به داستانى مربوط به قتل «معلى بن خنيس» به دست حاکم مدينه «داود بن على» و گفت وگويى که ميان او و امام صادق (عليه السلام) رد و بدل شد اشاره کنيم. علامه مجلسى؛ در جلد 47 بحارالانوار در شرح حالات آن حضرت از کتاب مناقب ابن شهرآشوب روايتى نقل مى کند که هفت نفر از روات آن را ذکر کرده اند: هنگامى که داود بن على (فرماندار مدينه) معلى بن خنيس را (که از ياران امام صادق (عليه السلام) بود) به قتل رساند و اموالش را گرفت، امام صادق (عليه السلام) به او فرمود: دوست مرا کشتى و اموالش را گرفتى، آيا نمى دانى که انسان ممکن است بر مصيبت صبر کند؛ ولى در برابر غارت صبر نمى کند؟ به خدا سوگند! تو را نفرين خواهم کرد. داود به صورت استهزاء گفت: مرا به نفرينت تهديد مى کنى؟ امام (عليه السلام) (چيزى نگفت و) به خانه خود بازگشت و آن شب پيوسته مشغول عبادت و قيام و قعود بود. داود پنج نفر از مأموران خود را فرستاد و گفت: او را نزد من آوريد. اگر خوددارى کرد سر او را براى من بياوريد. آن ها نزد امام (عليه السلام) آمدند در حالى که امام (عليه السلام) مشغول نماز بود. گفتند: داود شما را فراخوانده است. فرمود: اگر نيايم\nچه مى شود؟ گفتند: دستور خاصى به ما داده است. امام (عليه السلام) فرمود: بازگرديد که براى دنيا و آخرت شما بهتر است. آن ها خوددارى کردند و گفتند: حتمآ بايد بيايى. امام (عليه السلام) دست ها را به سوى آسمان بلند کرد و سپس بر شانه هاى خود گذاشت و آن ها را گشود و دعا کرد و با انگشت اشاره خود اشاره نمود. آن ها مى گويند: شنيديم که مى فرمود: همين ساعت، همين ساعت. ناگهان فريادى بلند شد. امام (عليه السلام) به آن ها فرمود: رئيس شما مرد. آن ها برگشتند. جريان را از امام (عليه السلام) سؤال کردند، فرمود: او فرستاده بود گردن مرا بزنند من به اسم اعظم پروردگار او را نفرين کردم. خداوند فرشته اى را فرستاد که با سلاح، ضربه اى به او زد و او را کشت."
},
"308": {
"hekmat_number": 308,
"title": "حکمت 308",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1273",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَوَدَّةُ آلاْبَاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ آلأَبْنَاءِ، وَ آلْقَرَابَةُ إِلَى آلْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ آلْمَوَدَّةِ إِلَى آلْقَرَابَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دوستى در ميان پدران به منزله خويشاوندى در ميان فرزندان است و خويشاوندى، به دوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى (خويشاوندان زمانى خويشاوند محسوب مى شوند که دوست باشند).",
"Interpretation": "برترى دوستى بر خويشاوندى امير مؤمنان على (عليه السلام) دو نکته مهم را که با يکديگر ارتباط دارند بيان فرموده، نخست مى گويد: «دوستى در ميان پدران به منزله خويشاوندى در ميان فرزندان است»؛ (مَوَدَّةُ آلاْبَاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ آلأَبْنَاءِ). اشاره به اين که پدران، دوستى با دوستان خود را براى فرزندان به ارث مى گذارند و فرزندانشان به قدرى به هم نزديک مى شوند که گويى با هم برادرند و بسيار ديده شده است که پدرانِ يکديگر را عمو خطاب مى کنند. البته اين سخن در جوامعى صادق است که عواطف در آن کمرنگ نشده و فرزندان، به جز اموال پدران، عواطف آن ها را نيز به ارث مى برند. از بعضى روايات نيز استفاده مى شود که مودت و دوستى طولانى به منزله قرابت است. امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى فرمايد: «مَوَدَّةُ عِشْرِينَ سَنَةً قَرَابَةٌ؛ دوستى بيست سال، خويشاوندى است». در جمله دوم به اين نکته اشاره مى فرمايد که «خويشاوندى، به دوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى»؛ (وَ آلْقَرَابَةُ إِلَى آلْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ آلْمَوَدَّةِ إِلَى آلْقَرَابَةِ).\nيعنى خويشاوندان هنگامى ارزش دارند که داراى محبت باشند و هر چه پيوند خويشاوندى نزديک تر باشد، مودت و دوستى بيشترى لازم دارد. در حالى که دوستى و محبت نيازى به خويشاوندى ندارد؛ ممکن است افراد سال ها با هم دوست باشند و هيچ رابطه خويشاوندى اى بين آن ها نباشد. با توجه به اين توضيحات، برترى دوستى و محبت بر خويشاوندى ثابت مى شود. ضرب المثل معروفى است که به کسى گفتند: دوستت را بيشتر دوست دارى يا برادرت را؟ گفت: برادرى را دوست دارم که با من دوست باشد. بنابراين هر دو جمله رابطه دوستى و خويشاوندى را بيان مى کند؛ جمله اول به گونه اى و جمله دوم به گونه اى ديگر. مرحوم محقق کمره اى اين کلام حکيمانه را به شعر فارسى درآورده، مى گويد: مِهر پدران براى اولاد *** باشد چو نَسَب شعار و پيوند خويشى به مودت است محتاج *** بيش از خود دوستى به پيوند نکته وراثتِ دوستى مى دانيم که اسلام آيين محبت و مودت است و قرآن پيوسته خدا را به رحمانيت و رحيميت مى ستايد. واژه رحمت صدها بار در قرآن به کار رفته و در نمازهاى روزانه حداقل بيش از 60 بار خدا را به رحمت و رحمانيت ياد مى کنيم، تا آن جا که محبت به عنوان ميراث گران بهايى از پدران به فرزندان مى رسد. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ثَلاثٌ يُطْفينَ نُورَ الْعَبْدِ: مَنْ قَطَعَ\nأوِدَّاءَ أَبيهِ، وَ غَيَّرَ شَيْبَتَهُ، وَ رَفَعَ بَصَرَهُ فِى الْحُجُراتِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ؛ سه چيز است که نور (ايمان) بندگان را خاموش مى کند: کسى که با دوستان پدرش قطع رابطه کند و محاسن سفيد خود را تغيير دهد (اشاره به اين که به هنگام پيرى بعضى کارهاى سبک سرانه جوانى و کودکى را انجام دهد) و به داخل خانه هاى ديگران بدون اين که اجازه اى به او دهند نگاه کند». بنابراين نه تنها انسان دوستان قديم خود را نبايد فراموش کند و در حيات و ممات به ياد آن ها باشد و به آن ها خدمت کند، بلکه اگر پدرش نيز دوستى داشته، بعد از پدر، جانشين او شود و با دوستش همان محبتى را داشته باشد که پدرش داشته است. به خصوص به هنگام فراز و نشيب هاى زندگى که دوستان از نظر موقعيت اجتماعى متفاوت مى شوند نبايد اين تفاوت سبب فراموشى دوستان قديم شود بلکه نبايد تفاوت مقام، ثروت، علم يا ساير امتيازهاى فردى و اجتماعى مانعى در اين راه ايجاد کند و اگر تمام پيوندهاى سابق را نمى تواند نگه دارد لااقل بخشى از آن را حفظ کند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إذا کانَ لَکَ صَديقٌ فَوُلِّيَ وِلايَةً فَأَصَبْتَهُ عَلَى الْعُشرِ مِمّا کانَ لَکَ عَلَيْهِ قَبْلَ وِلايَتِهِ، فَلَيْسَ بِصَديقِ سُوءٍ؛ اگر دوست تو حکومت و رياستى پيدا کند و حداقل يک دهم پيوند سابق را با تو حفظ کند دوست بدى نيست». توجه داشته باشيد که نمى فرمايد دوست خوبى است، مى فرمايد دوست بدى نيست، دوست خوب و کامل العيار آن است که صددرصد رابطه مودت گذشته را\nحفظ کند و مال و مقام، او را دگرگون نسازد. البته بايد توجه داشت کسانى که به مقام والايى مى رسند اشتغالات و گرفتارى هاى آن ها نسبت به سابق بيشتر مى شود و نمى توان انتظار داشت تمام کارهايى را که در سابق درباره دوستان خود انجام مى داد، اکنون نيز انجام دهد و شايد به همين دليل امام (عليه السلام) آن ها را معذور مى دارد که لااقل يک دهم پيوند محبت سابق را حفظ کنند.\n."
},
"309": {
"hekmat_number": 309,
"title": "حکمت 309",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1274",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اِتَّقُوا ظُنُونَ آلْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى جَعَلَ آلْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از فراست و گمان افراد باايمان برحذر باشيد، زيرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است.",
"Interpretation": "فراست مؤمن امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه نکته اى درباره افراد باايمان بيان کرده است، مى فرمايد: «از فراست و گمان افراد باايمان برحذر باشيد، زيرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است»؛ (اِتَّقُوا ظُنُونَ آلْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى جَعَلَ آلْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ). به يقين قلب مؤمن همچون آيينه صاف و بى زنگارى است که چهره حقايق در آن منعکس مى شود و به همين دليل گاه از آينده و از امور پنهانى موجود آگاه مى شوند. اين سخن شبيه چيزى است که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در سند اين حکمت نقل شد که مى فرمايد: «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّمِ؛ خدا بندگانى دارد که مردم را با هشيارى خاص خودمى شناسند و از خفاياى کار آن ها باخبر مى شوند» و در جاى ديگر مى فرمايد: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُوْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ از فراست و هشيارى افراد باايمان بپرهيزيد، چرا که آن ها با نور خدا نگاه مى کنند». هدف از بيان اين مطلب آن است که افراد، در پنهانى نيز کارهاى خلاف انجام ندهند، زيرا دوستان باايمان آن ها که با نور الهى نگاه مى کنند ممکن است از آن باخبر شوند و آبرويشان نزد آن ها بريزد.\nنيز مى تواند اشاره به اين نکته باشد که از توطئه کردن درباره مؤمنان بپرهيزيد زيرا ممکن است آن ها از چهره و حرکات شما به توطئه هايتان پى ببرند و ترفندها را نقش بر آب کنند و شکست توأم با ذلت نصيبتان گردد. اين گفتار حکيمانه را بارها در زندگى خود نيز تجربه کرده ايم که افراد باايمان و پرهيزکار، فراست فوق العاده اى دارند و از نقشه هاى پنهانى آگاه مى شوند. بعضى از فقهاى اهل سنت تا آن جا دراين باره پيش رفته اند که گفته اند: از طريق فراست و هشيارى مى شود براى اثبات حق در مقام قضاوت استفاده کرد. از «ابن قيّم» نقل شده است که کتاب مخصوصى در اين باره تأليف کرده و نام آن را «الطرق الحکمية او الفراسة المرضية» نهاده است. ولى از نظر فقه اماميه مسلم است که با حدث و تخمين، هر چند قوى باشد نمى توان داورى کرد و قاضى فقط بايد به مرحله علم و يقين برسد تا بتواند حکم کند و ما معتقديم که قاضى در صادر کردن حکم حتى به هر علم و يقينى هم نمى تواند قناعت کند، بلکه بايد علم و يقينى باشد که از مبادى حسّيه يا مبادى قريب به حس حاصل شده، همان گونه که در قضاوت هاى اميرمؤمنان على (عليه السلام) وارد شده است. شايد سؤال شود که قرآن مجيد بارها ظن و گمان را بى اعتبار شمرده و مى فرمايد: (إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئآ)؛ «ظن و گمان، انسان را هرگز از حق بى نياز نمى کند». همين سؤال در علم اصول نيز درباره حجيت ظن خاص و عام و تقابل آن با اين آيات قرآنى مطرح شده و پاسخ داده اند که مراد از آيات پيش گفته اوهام و گمان هاى بى پايه اى است که مشرکان و غير مشرکان براى خود درست\nمى کردند و بر اساس آن گاهى فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و گاه حلال و حرام هايى درست مى کردند و به خدا نسبت مى دادند؛ اما گمان هايى که پايه و اساس داشته باشد و از نور الهى سرچشمه گيرد، حساب جداگانه اى دارد، هر چند مؤمنان با اين گمان ها درباره کسى قضاوت قطعى نمى کنند؛ اما به وسيله آن احتياطات لازم را رعايت مى کنند مبادا صدمه اى از دشمن به آن ها يا جامعه اسلامى برسد. شايان توجه است که در روايتى ذيل آيه شريفه (إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ)؛ «در اين سرگذشت (عبرت انگيز) نشانه هايى است براى هشياران» که خداوند آن را بعد از ذکر آيات مربوط به قوم لوط (عليه السلام) و عذاب آن ها فرموده، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «متوسمين، امامان هستند». و از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) الْمُتَوَسِّمَ وَ أَنَا مِنْ بَعْدِهِ وَ الأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمُتَوَسِّمُونَ؛ متوسم، پيامبر بود و بعد از او منم و امامان از دودمان من». روشن است که منظور از اين روايات، تخصيص دادن مفاد آيه به امامان (عليهم السلام) نيست، بلکه آن ها مصداق اتَم و اکمل آن بوده اند؛ مانند بسيارى از تفسيرهاى ديگرى که در ذيل آيات قرآن آمده است."
},
"310": {
"hekmat_number": 310,
"title": "حکمت 310",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1275",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لا يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى يَکُونَ بِمَا فِي يَدِ آللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ کس در ادعاى ايمان، صادق نيست مگر اين که به آنچه نزد خداست (از پاداش هاى مادى و معنوى) نسبت به آنچه نزد خودش هست مطمئن تر باشد (تا جايى که آنچه را دارد سخاوتمندانه مى دهد تا عوضش را از خدا بگيرد).",
"Interpretation": "از نشانه هاى اصلى ايمان امام (عليه السلام) در اين گفتار شريف خود به يکى از نشانه هاى مهم ايمان اشاره کرده، مى فرمايد: «هيچ کس در ادعاى ايمان، صادق نيست مگر اين که به آنچه نزد خداست (از پاداش هاى مادى و معنوى) نسبت به آنچه نزد خودش مطمئن تر باشد. (تا جايى که آنچه را دارد سخاوتمندانه مى دهد تا عوضش را از خدا بگيرد)»؛ (لا يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى يَکُونَ بِمَا فِي يَدِ آللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ). اشاره به اين که خدا از يک سو رزق بندگان خود را تضمين کرده و از سوى ديگر وعده داده است که با انفاق، انسان چيزى را از دست نمى دهد، بلکه خدا پاداشى بيشتر در جنبه هاى مادى و معنوى به او مى بخشد. در آيه 268 سوره بقره مى خوانيم: (الشَّيْطَانُ يَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللهُ يَعِدُکُمْ مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَ فَضْلا وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «شيطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهيدستى مى دهد؛ و به فحشا (و زشتى ها) امر مى کند؛ ولى خدا وعده «آمرزش» و «فزونى»\nبه شما مى دهد؛ و خدا قدرتش وسيع، و (به هر چيز) داناست (به همين دليل، به وعده هاى خود وفا مى کند)». همان گونه که در بيان اسناد اين حديث شريف اشاره شد، «مسعودى» در مروج الذهب آن را در لابه لاى حديث عبرت آموزى نقل مى کند و آن اين که شخص سائلى نزد امام اميرمؤمنان (عليه السلام) آمد و تقاضايى کرد. حضرت به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود: به مادرت بگو يک درهم به او بدهد. امام حسن (عليه السلام) عرض کرد: ما شش درهم داريم که براى خريد آرد گذاشته ايم. اميرمؤمنان فرمود: «لا يَکُونُ الْمُؤمِنُ مُؤمِنآ حَتّى يَکُونَ بِما فِي يَدِ اللهِ أوْثَقُ مِنْهُ بِما في يَدِهِ». سپس دستور داد هر شش درهم را به آن سائل بدهند. اندکى بعد اميرمؤمنان (عليه السلام) از کنار مردى مى گذشت که شترى را در معرض فروش گذاشته بود. امام (عليه السلام) آن را به صد و چهل درهم خريد و فرمود: بعد از هشت روز وجه آن را مى پردازم (و فروشنده قبول کرد). هنوز حضرت طناب آن حيوان را باز نکرده بود که مردى از آن جا گذشت در حالى که شتر، عقال شده بود و نشسته بود. به امام (عليه السلام) عرض کرد: اين شتر را چند مى فروشى؟ امام (عليه السلام) فرمود: دويست درهم. عرض کرد: خريدم. و قيمت آن را نقدآ پرداخت. امام (عليه السلام) صد و چهل درهم را به فروشنده اولى داد و شصت درهم باقى مانده را به فاطمه (عليها السلام) سپرد. فاطمه (عليها السلام) عرض کرد: از کجا اين شصت درهم فراهم شد؟ حضرت فرمود: اين تصديق چيزى است که پدرت از سوى خدا آورده است: (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا)؛ «کسى که حسنه اى انجام دهد خداوند ده برابر به او مى دهد». بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند «شيخ محمد عبده» و سپس «مغنيه» در فى ظلال، اين کلام شريف را به پاداش هاى معنوى تفسير کرده و گفته اند: منظور از «بِما فِي يَدِ اللهِ» ثواب هايى است که خدا براى کار خير تعيين کرده و جمله\n«لا يَصْدُقُ إيمانُ عَبْدٍ» اشاره به اين است که تا انسان، ايمان به روز جزا و پاداش هاى الهى در آن روز نداشته باشد مؤمن واقعى نيست. البته ممکن است کلام امام (عليه السلام) شامل هر دو باشد؛ هم پاداش هاى مادّى و هم پاداش هاى معنوى؛ ولى منحصر ساختن آن به پاداش هاى معنوى، افزون بر اين که با اطلاق کلام امام (عليه السلام) ناسازگار است، باحديثى که در شأن ورود اين سخن شريف آمد نيز سازگار نيست، بنابراين چه بهتر که ما معناى کلام امام (عليه السلام) را محدود به يک جنبه نکنيم و معتقد باشيم که هم جنبه هاى مادى را شامل مى شود و هم جنبه هاى معنوى را. از جمله قرائنى که شهادت مى دهد مفهوم کلام امام (عليه السلام) اختصاص به جنبه هاى معنوى ندارد حديثى است که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده و نويسنده کتاب مصادر، کلام اميرمؤمنان (عليه السلام) را مأخوذ از آن مى داند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) طبق اين حديث مى فرمايد: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَکُونَ أَتْقَى النَّاسِ فَلْيَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَکُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْيَکُنْ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ؛ کسى که دوست دارد پرهيزکارترين مردم باشد توکل بر خدا کند و کسى که دوست دارد غنى ترين مردم باشد، به آنچه نزد خداى متعال است نسبت به آنچه در دست خودش است، مطمئن تر باشد». آيه شريفه اى نيز که آورديم ـ که هم وعده آمرزش مى دهد و هم وعده فضل ـ تأييد مى کند که کلام امام (عليه السلام) از نظر جهات مادى و معنوى مفهوم عامى دارد. گفتنى است که «ما»ى موصوله در جمله «بما فى يده» مفهوم وسيعى دارد و فقط شامل اموال نيست، بلکه هرگونه امکانات را از نظر مقام و موقعيت اجتماعى و قوت و قدرت دربر مى گيرد و اعلام مى دارد که آنچه در دست داريم از اموال و ثروت ها و مقام ها و قدرت ها، نبايد بيش از آنچه نزد خداست مورد علاقه و اعتماد باشد. اگر از آن ها در راه خدا بگذريد، خداوند بهتر از آن را فراهم خواهد ساخت."
},
"311": {
"hekmat_number": 311,
"title": "حکمت 311",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1276",
"arabic_text": "وَ قالَ (عليه السلام): لأَنَسِ بْنِ مالِکٍ، وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَکِّرُهُما شَيْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) في مَعناهُما، فَلَوى عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِکَ آلأَمْرَ، وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ آللّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً لاَتُوَارِيهَا آلْعِمَامَةُ.",
"persian_translate": "هنگامى که امام (عليه السلام) وارد بصره شد انس بن مالک را خواست تا نزد طلحه و زبير برود و آنچه را که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره آن ها شنيده بود (منظور پيشگويى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) درباره ظلم آن ها به على (عليه السلام) است) به آن ها يادآورى کند (تا از مخالفت خود با على (عليه السلام) خوددارى کنند). انس از اين مأموريت سرپيچى کرد و به نزد امام (عليه السلام) برگشت و گفت: من آن را فراموش کرده ام. امام (عليه السلام) فرمود: اگر دروغ مى گويى خدا تو را به سفيدى آشکارى (پيسى) مبتلا کند آن گونه که حتى عمامه نتواند آن را بپوشاند. سيّد رضى مى گويد: منظور امام (عليه السلام) بيمارى برص است و چيزى نگذشت که لکه هاى سفيد برص در سر و صورت او نمايان گشت و از آن پس هيچ کس او را بى نقاب نمى ديد. (قالَ الرَّضِيُّ: يَعْنِي الْبَرَصَ، فَأَصابَ أَنَسآ هذَا الدّاءُ فيما بَعْدُ في وَجْهِهِ، فَکانَ لا يُرى إلّا مُبَرْقَعآ).",
"Interpretation": "کيفر کتمان حقيقت! «امام (عليه السلام) اين سخن را زمانى بيان کرد که به بصره آمده بود و «انس بن مالک» را فراخواند و به او مأموريت داد که به سوى طلحه و زبير برود و چيزى را که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره آن ها شنيده بود بيان کند (اشاره به جمله اى است که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) درباره آن دو فرموده بود که «شما به زودى با على جنگ خواهيد کرد در حالى که ظالميد؛ إِنَّکُما سَتُقاتِلانِ عَلِيّآ وَ أنْتُما لَهُ ظالِمانِ») انس از اين کار خوددارى کرد و نزد حضرت آمد و عرض کرد: من آن سخن را فراموش کرده ام»؛ (وَ قالَ (عليه السلام) : لأَنَسِ بْنِ مالِکٍ، وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَکِّرُهُما شَيْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) في مَعناهُما، فَلَوى عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ فقال: إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِکَ آلأَمْرَ). امام (عليه السلام) فرمود: «اگر دروغ مى گويى، خدا تو را به سفيدى آشکارى (بيمارى برص) مبتلا کند آن گونه که عمامه نتواند آن را بپوشاند»؛ (فقال (عليه السلام): إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ آللّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً لاَتُوَارِيهَا آلْعِمَامَةُ). «لَوى» از ريشه «لىّ» به معناى تاخير انداختن است. «لامِعَةً» به معناى روشن و آشکار است. «لا تُوارِيها» يعنى آن را نمى پوشاند. سيّد رضى (رحمه الله) در تفسير واژه «بَيْضاءَ لامِعَةً» مى گويد: «منظور امام بيمارى برص و پيسى است و چيزى نگذشت که انس گرفتار اين بيمارى در صورتش\nشد به گونه اى که همواره (از خجالت و شرمندگى) نقاب مى زد»؛ (قالَ الرَّضِيُّ: يَعْنِي الْبَرَصَ، فَأَصابَ أَنَسآ هذَا الدّاءُ فيما بَعْدُ في وَجْهِهِ، فَکانَ لا يُرى إلّا مُبَرْقَعآ). مورّخان و محدثان در شرح کلام مورد بحث، داستان را متفاوت نقل کرده اند. بعضى ماجرا را همانند مرحوم سيّد رضى نقل کرده و آن را مربوط به مأموريتى مى دانند که على (عليه السلام) به انس بن مالک براى بازگويى گفتار پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره طلحه و زبير داد؛ ولى از آن مشهورتر چيزى است که ابن ابى الحديد نقل کرده و بسيارى از مورخان و محدثان با او موافق اند و آن اين که امام (عليه السلام) در سرزمين «وحبه» در کوفه جمعى از مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم! چه کسى اين سخن را از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به هنگام بازگشت از حجة الوداع شنيده است که فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعِلَيٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ؟» (اشاره به داستان غدير و خطبه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در آن روز است) جمعى برخاستند و گواهى دادندکه پيامبر (صلي الله عليه و آله) چنين فرمود. امام رو به انس بن مالک (خادم مخصوص پيامبر (صلي الله عليه و آله)) کرد و فرمود: تو که در آن جا حاضر بودى چرا گواهى نمى دهى؟ انس عرض کرد: اى اميرمؤمنان! سن من زياد شده وآنچه فراموش کرده ام بيش از آن است که در خاطر دارم. امام (عليه السلام) فرمود: اگر دروغ مى گويى خداوند تو را به بيمارى پيسى مبتلا سازد آن گونه که عمامه نيز آن را نپوشاند. چيزى نگذشت که نفرين امام (عليه السلام) در حق او مستجاب شد و به اين بيمارى مبتلا گشت. مرحوم خطيب در مصادر بعد از اشاره به کلام ابن ابى الحديد مى گويد: اين نقل موافق مشهور است و در بسيارى از کتب معتبره آمده است. سپس براى اطلاع بيشتر درباره اين قضيه به جلد اوّل کتاب نفيس الغدير (نوشته علامه امينى) ارجاع مى دهد. روايت سومى نيز در اين زمينه هست که رخداد پيش گفته را مربوط به داستان\n«طير مشوى» (مرغ بريان) مى داند. ماجرا از اين قرار است که شخصى مرغ بريانى براى رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) هديه فرستاد. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) عرضه داشت: خداوندا! محبوب ترينِ خَلقَت را بفرست تا با من از اين غذا بخورد. على (عليه السلام) آمد؛ ولى انس بن مالک، خادم مخصوص پيغمبر (صلي الله عليه و آله) هنگامى که على (عليه السلام) اجازه ورود خواست گفت: پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فعلاً گرفتار است. او دوست داشت مردى از قوم خودش بيايد و با پيغمبر (صلي الله عليه و آله) هم غذا شود. پيامبر (صلي الله عليه و آله) بار ديگر همان دعا را تکرار کرد. على (عليه السلام) آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت. در مرتبه سوم صداى امام (عليه السلام) بلند شد و فرمود: چه چيزى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را به خود مشغول ساخته که مرا نمى پذيرد؟ صداى على (عليه السلام) به گوش رسول الله (صلي الله عليه و آله) رسيد. فرمود: اى انس! چه کسى بر در است؟ گفت: على بن ابى طالب. فرمود: اجازه بده وارد شود. هنگامى که اميرمؤمنان (عليه السلام) خدمت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) رسيد حضرت فرمود: اى على! من سه بار از خداوند تقاضا کردم که محبوب ترينِ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از اين مرغ بريان تناول کند اگر در مرتبه سوم نيامده بودى نام تو را مى برم و از خدا مى خواستم تو را بفرستد. على (عليه السلام) عرض کرد: اى رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: اى انس! چرا چنين کردى؟ عرض کرد: دوست داشتم که مردى از قوم من بيايد. (اين ماجرا گذشت) هنگامى که يوم الدار (روز برگزارى شوراى شش نفرى عمر براى تعيين خليفه بعد از او) فرارسيد، على (عليه السلام) ويژگى هاى خود را بيان کرد، انس مى گويد: على (عليه السلام) از من درباره آن داستان گواهى خواست. من آن را کتمان کردم و گفتم: آن جريان را فراموش کرده ام. على (عليه السلام) دست به سوى آسمان بلند کرده و عرضه داشت: خداوندا! انس را به بيمارى آشکارى (بيمارى برص) مبتلا ساز که نتواند آن را از مردم مخفى کند. انس مدتى بعد به اين بيمارى مبتلا شد. از او سؤال کردند، گفت: اين نتيجه\nهمان نفرين على بن ابى طالب است. و بعد از ذکر داستان طير مشوى، عمامه خود را کنار زد و سفيدى برص را نشان داد. و مطابق روايتى او پيوسته عامه اى بر سر مى گذاشت (به گونه اى که بخشى از صورت او را مى پوشاند). سيد حميرى (متوفاى 173) اين جريان تاريخى را به شعر درآورده است: لَمّا أَتَي بالخَيَرِ الاْنْبَلِ *** في طائِرٍ أُهْدِي إلَى الْمُرْسَلِ سَفينَةٌ مَکَّنَ فِي رُشْدِهِ *** وَ أنَسٌ خانَ وَ لَمْ يَعْدِلِ في رَدِّهِ سَيِّدَ کُلِّ الْوَرى *** مَوْلاهُمُ فِي الْمُحْکَمِ الْمُنْزَلِ فَصَدَّهُ ذُو الْعَرْشِ عَنْ رُشْدِهِ *** وَ شَأنَهُ بِالْبَرَصِ الاْنْکَلِ آيا در روايت باارزشى درباره مرغ (بريانى) که براى پيغمبر مرسل به عنوان هديه فرستاده شد نيامده است؟ داستانى که همچون يک کشتى نجات در مسير خود حرکت مى کرد؛ ولى انس خيانت کرد؛ اما نتوانست او را از اين که آقاى تمام جهانيان باشد بازگرداند. مولايى که در قرآن مجيد به مقام او اشاره شده است. خداوند صاحب عرش، او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بيمارى برص زشتى مبتلا کرد. جالب اين که اين داستان را که در آن دو فضيلت مهم درباره على (عليه السلام) آمده است ـ همان گونه که اشاره شد ـ جمعى از اهل سنت در کتاب هاى خود نقل کرده اند و در بسيارى از مسانيد و صحاح آن ها ـ به گفته مرحوم خطيب در مصادر ـ آمده است و همان گونه که گفتيم علامه امينى؛ شرح مبسوط آن را در جلد اوّل کتاب الغدير آورده است."
},
"312": {
"hekmat_number": 312,
"title": "حکمت 312",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1277",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى آلْفَرَائِضِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دل ها (ى انسان ها) گاه روى مى آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت مى کند (و بى نشاط است) آن گاه که روى مى آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نيز وادار سازيد و آن گاه که پشت مى کند و بى نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت کنيد.",
"Interpretation": "وظيفه ما در حال نشاط و عدم نشاط امام (عليه السلام) ، مى فرمايد: «دل ها (ى انسان ها) گاه روى مى آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت مى کند (و بى نشاط است) آن گاه که روى مى آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نيز وادار سازيد و آن گاه که پشت مى کند و بى نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت کنيد»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى آلْفَرَائِضِ). بدون شک، انسان حالات مختلف و متفاوتى دارد و در هر يک از اين حالات بايد موافق آن گام بردارد تا به نتيجه مطلوب برسد. گاه فکر انسان آرام و روح او پرنشاط است و عوامل اشتغال فکرى وجود ندارد و جسم و روحش آماده براى عبادت و اطاعت و بندگى خداست. در اين هنگام بايد اين فرصت طلايى را غنيمت شمرْد و علاوه بر واجبات به مستحبات نيز با حضور قلب پرداخت. ولى گاه روح انسان خسته و فکر او مشغول به يک سلسله مشکلات دنيوى است و گاه ناراحتى جسمانى نيز به آن ضميمه مى شود به گونه اى که حوصله هيچ کارى را ندارد در چنين شرايطى بايد به واجبات که به هر حال بايد انجام شود قناعت کرد، زيرا پرداختن به مستحباتى که انسان آن را بر خودش تحميل کند و هيچ حضور قلب و نشاطى در آن نباشد سبب ارتقاء روح و قرب به پروردگار\nو وصول به اهداف عالى نخواهد شد و چه بسا اگر مستحبات را در چنين حالى به خود تحميل کند هم به واجبات ضرر بزند و هم حالت تنفر از مستحبات براى او حاصل شود که هر دو ضايعه بزرگى است. شبيه همين گفتار حکيمانه در حکمت 193 با کمى تفاوت گذشت و همان گونه که به هنگام ذکر سند گفتيم، اين حديث شريف از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) با کمى تفاوت به اين صورت آمده است: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَيْکُمْ بِالْفَرِيضَةِ». همچنين شبيه اين کلام حکيمانه در حکمت 278 گذشت آن جا که فرمود: «قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أَرْجَى مِنْ کَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ عمل کمى که با نشاط آن را تداوم بخشى اميدوارکننده تر از عملى است که بسيار و خسته کننده است». نکته اصلى اين جاست که اسلام به کيفيت عمل بيش از کميت آن اهميت مى دهد، از اين رو در آيه دوم سوره «ملک» مى خوانيم: (الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ)؛ «آن کس که مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد که کدام يک از شما بهتر عمل مى کنيد، و او شکست ناپذير و بخشنده است». در اين آيه شريفه به حُسن عمل اهميت داده شده است، نه به کثرت عمل. به همين دليل امام صادق (عليه السلام) در حديثى توجه ما را به اين نکته جلب کرده و مى فرمايد: «لَيْسَ يَعْنِي أَکْثَرَ عَمَلاً وَ لَکِنْ أَصْوَبَکُمْ عَمَلاً؛ منظور اين نيست که عمل شما بيشتر باشد، بلکه مقصود آن است که کدام يک صحيح تر و کامل تر عمل مى کنيد». به بيان ديگر، روح عمل، حضور قلب و توجه به خدا و اخلاص است و اين در حالى حاصل مى شود که انسان نشاط عبادت داشته باشد و به هنگام کمبود نشاط حضور قلب نيز آسيب مى پذيرد به همين دليل فرموده اند: هنگامى که نشاط عبادت نيست به واجبات قناعت کنيد و به هنگام نشاط عبادت، هم واجبات را به جا بياوريد و هم مستحبات را. اضافه بر اين ـ همان طور که گفته شد ـ اگر هنگام نداشتن نشاط و حوصله براى عبادت، انسان مستحبات را بر خود تحميل کند ممکن است يک حال نفرت و بيزارى در او پيدا شود که بر آينده او نيز تأثير بگذارد. در نامه 69 نيز که از نامه هاى جالب اميرمؤمنان على (عليه السلام) به «حارث همدانى» است اشاره اى به اين حقيقت شده بود آن جا که مى فرمايد: «وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلاَّ مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَيْکَ مِنَ الْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لابُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا؛ در انجام عبادت، نفس خود را بفريب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خويشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و بانشاط به جا آورى مگر فرايضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال بايد آن ها را انجام دهى و در موقعش مراقب آن باشى»."
},
"313": {
"hekmat_number": 313,
"title": "حکمت 313",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1278",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ وَ فِي آلْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ، وَ حُکْمُ مَا بَيْنَکُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: در قرآن، اخبار پيشينيان و حوادث آينده و حکم و دستور مربوط به شما آمده است.",
"Interpretation": "جامعيت قرآن اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين حديث شريف به اهميت و جامعيت قرآن اشاره مى کند، مى فرمايد: «در قرآن، اخبار پيشينيان و حوادث آينده وحکم و دستور مربوط به شما آمده است»؛ (وَ فِي آلْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ، وَ حُکْمُ مَا بَيْنَکُمْ). منظور از اخبار پيشينيان روشن است، زيرا بخش مهمى از قرآن مجيد، تاريخ انبيا و اقوام گذشته است؛ از آفرينش آدم تا حالات حضرت مسيح و اصحاب و يارانش، قرآن دست ما را مى گيرد و در قرون و اعصار گذشته همراه انبيا و پيغمبران و اقوام آن ها حرکت مى دهد و تلخ و شيرين زندگى آن ها را بيان مى کند و تجارب فراوان و حوادث عبرت انگيز بسيارى را که در زندگانى آن ها بوده يک جا پيش روى ما مى نهد آن گونه که گويا ما همراه آن ها بوده ايم و با آن ها مى زيسته ايم. منظور از حوادث آينده، مسائل مربوط به قبر و برزخ و قيامت است که در جاى جاى قرآن مجيد به آن اشاره شده است به گونه اى که گويا ما آينده را ديده ايم و در آن زيسته ايم. منظور از جمله «وَ حُکْمُ ما بَيْنَکُمْ» اين است که در قرآن به همه برنامه هاى زندگى شما اعم از واجب، حرام، مکروه، مستحب و مباح، اشارات کلى يا جزئى شده است، بنابراين قرآن کتاب جامعى است که هر چه بخواهيد در آن هست.\nبا توجه به شأن نزولى که در حديث حارث اعور آمده بود روشن مى شود که اين سخن را امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود که مردم به سراغ احاديث رفته و قرآن را رها ساخته بودند. البته منظور امام (عليه السلام) رها کردن احاديث نيست، زيرا پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در «حديث ثقلين» کتاب خدا و عترت را (عترتى که منبع اصلى احاديث رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است) با هم توصيه مى کند، بلکه منظور اين است که افراط در توجه به حديث تا آن جا که قرآن رها شود کار نکوهيده اى است. به هر حال، مهم اين است که قرآن که نور و رحمت الهى و مايه هدايت و سعادت است در ميان مسلمانان به فراموشى سپرده نشود، مسلمانان در درجه نخست اساس کار خود را از قرآن بگيرند و سپس از سنت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و احاديث اهل بيت (عليهم السلام) براى تشريح اين دستورات و آگاهى از جزئيات برنامه ها بهره مند شوند. در ذيل حديث اعور پس از کلام نورانى مورد بحث جمله هايى درباره اهميت قرآن آمده که بسيار گويا و آموزنده است، «هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ ما تَرَکَهُ مِنْ جَبّارٍ إلّا قَصَمَهُ اللهُ وَ مَنِ ابْتَغَى الْهُدى مِنْ غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللهُ تَعالى وَ هُوَ حَبْلُ اللهِ الْمَتينُ وَ هُوَ الذِّکْرُ الْحَکيمُ وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقِيمُ وَ هُوَ الَّذي لاتَزيغُ بِهِ الاْهْواءُ وَ لاتَلْتَبِسُ بِهِ الأَلْسُنُ وَ لا يَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَ لا يَخْلِقُ عَنْ کَثْرَةِ الرَّدِّ وَ لا تَنْقَضِي عَجائِبُهُ هُوَ الَّذي لَمْ تَنْتَهِ الْجِنُّ حينَ سَمِعَتْهُ أَنْ قالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ مَنْ قالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ وَ مَنْ حَکَمَ بِهِ عَدَلَ وَ مَنْ دَعا إِلَيْهِ هُدِيَ إلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ؛ قرآن جدا کننده حق از باطل است و هزل و شوخى در آن راه ندارد. هر ظالمى به آن پشت کند خداوند او را دَرهم مى شکند و هر کس هدايت را از غير قرآن بخواهد خداى متعال او را گمراه مى سازد و آن، ريسمان محکم الهى است و يادآورى مستحکم و راه راست. قرآن چيزى است که اوهام و خواسته هاى انحرافى، آن را منحرف نمى کند و زبان نااهلان، آن را مشتبه نمى سازد.\nدانشمندان از آن سير نمى شوند و براثر کثرت تلاوت و مراجعه کهنه نمى گردد. شگفتى هاى آن پايان نمى پذيرد و اين همان چيزى است که طايفه جن هنگامى که آن را شنيدند آن را بازنگرداندند و دَرهم نپيچيدند و گفتند: ما سخن عجيبى شنيديم که همگان را به سوى رشد و تعالى هدايت مى کند. کسى که با قرآن سخن بگويد درست مى گويد و آن کس که به آن عمل کند مأجور است و کسى که مطابق آن حکم کند حکمش عادلانه و کسى که به سوى قرآن فراخواند به سوى صراط مستقيم هدايت کرده است». درباره اهميت قرآن مجيد، هم در خود قرآن و هم در روايات اسلامى مطالب گسترده اى آمده، از جمله در نهج البلاغه در خطبه هاى فراوان، امام (عليه السلام) درباره اهميت آن سخن گفته است؛ براى نمونه، در بخش آخر خطبه 198 شرح مبسوطى که شامل 42 امتياز مهم است براى قرآن مجيد بيان مى فرمايد و همچنين در خطبه 183 و خطبه 176 و... نيز مطالب مهمى در اين زمينه آمده است."
},
"314": {
"hekmat_number": 314,
"title": "حکمت 314",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1279",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ رُدُّوا آلْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سنگ را به همانجا که از آن آمده بازگردانيد، چرا که شر و بدى را جز با (همان) شر و بدى نمى توان دفع کرد.",
"Interpretation": "راه دفع شرّ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه که در ميان مردم جنبه ضرب المثل پيدا کرده است دستورى دفاعى و خاص را بيان نموده، مى فرمايد: «سنگ را به همانجا که از آن آمده بازگردانيد، چرا که شر و بدى را جز با شر و بدى نمى توان دفع کرد»؛ (رُدُّوا آلْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ). بعضى از شارحان، اين سخن را ناظر به مسئله قصاص و اشاره اى به آيه شريفه (وَ لَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ) مى دانند، زيرا هرگاه قانون قصاص در ميان نباشد و قاتل احساس امنيت کند، جان بسيارى به خطر مى افتد؛ اما اگر قتلى را که انجام داده با قتل خودش پاسخ گوييم افراد شرورِ ديگر از ترس قصاص، متعرض جان مردم نمى شوند و اين خود سبب حيات و امنيت جامعه است. ولى نبايد ترديد داشت که کلام امام (عليه السلام) منحصر به قصاص نيست، بلکه قانونى کلى در برابر افرادى است که جز با توسل به زور از کارهاى خلاف خود برنمى گردند. دشمنانى که با تمام قوا به مسلمانان حمله مى کنند جز با مقابله به مثل دست از شيطنت خود برنمى دارند و اين شبيه چيزى است که قرآن مجيد در آيات فراوانى بيان فرموده است:\nدر يک جا مى فرمايد: (الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ)؛ «ماهِ حرام، در برابر ماهِ حرام! (اگر دشمنان، احترام آن را شکستند و در آن باشماجنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل کنيد). و تمام حرام ها، (قابلِ) قصاص است و (به طور کلّى) هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدّى کنيد! و از خدا بپرهيزيد(و زياده روى ننماييد!) و بدانيدخدا با پرهيزکاران است!». نيز در جاى ديگر آمده است: (وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَکُمْ وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ)؛ «و در راه خدا، با کسانى که با شما مى جنگند، نبرد کنيد! و از حدّ تجاوز نکنيد ، که خدا تعدّى کنندگان را دوست نمى دارد!». باز مى فرمايد: (وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِکِينَ کَافَّةً کَمَا يُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ)؛ «و (به هنگام نبرد) با مشرکان، دسته جمعى پيکار کنيد، همان گونه که آن ها دسته جمعى با شما پيکار مى کنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزکاران است!». در مقابل اين دستورات جنگى، دستور صلح را چنين صادر مى کند: (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللهِ)؛ «و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى و بر خدا توکّل کن». از آنچه در بالا آمد روشن مى شود که هيچ گونه تضادى در ميان اين دستور و دستورات مربوط به عفو و گذشت و حلم و مدارا و پاسخ گفتن سيئه با حسنه که در قرآن مجيد و روايات اسلامى آمده وجود ندارد و هر کدام اصل و قانونى است براى محدوده اى خاص؛ آن جا که با عفو و گذشت و جبران بدى به وسيله\nخوبى مشکل حل مى شود اصل اساسى همان است؛ ولى آن جا که دشمنِ خيره سر از عفو و گذشت سوء استفاده مى کند و بر خيره سرى خود مى افزايد دستور، مقابله به مثل است نه عفو و گذشت و پاسخ دادن بدى با نيکى. به همين دليل در ذيل آيه قصاص دستور عفو آمده است تا شدت عمل در برابر جنايت کاران با عفو و گذشت اسلامى آميخته شود و معجون مناسبى براى هر دو گروه (گروه خطاکارِ پشيمان و گروه خطاکارِ لجوج) فراهم گردد، مى فرمايد: (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ)؛ «پس اگر کسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود (و حکم قصاص او، تبديل به خون بها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى کند (و صاحب خون، حال پرداخت کننده ديه را در نظر بگيرد). و او (قاتل) نيز به نيکى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد (و در آن مسامحه نکند). اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما! و کسى که بعد از آن، تجاوز کند عذاب دردناکى خواهد داشت». اين نکته نيز قابل توجه است که تعبير به «شر» در مورد مجازات، به معناى شر ظاهرى است؛ قصاص، به ظاهر شر است؛ ولى در باطن، خير محض مى باشد، چنان که مقابله به مثل با دشمنان لجوج و خيره سر، خير است."
},
"315": {
"hekmat_number": 315,
"title": "حکمت 315",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1280",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لِکاتِبِهِ عُبيْدِآللّهِ بْنِ أبي رافِعٍ: اَلِقْ دَواتَکَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ، وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ آلْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ آلْخَطِّ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به کاتب خود، عبيدالله بن أبى رافع فرمود: مرکّب دوات خود را با گذاشتن ليقه در آن، تنظيم کن و شکاف نوک قلمت را طولانى نما و ميان سطرها فاصله بينداز و فاصله بين حروف را کم کن که اين به جلوه و زيبايى خط مى افزايد.",
"Interpretation": "طريقه خوشنويسى اين گفتار جالب شامل چهار دستور براى حُسن خط است؛ «حضرت به کاتبش عبيدالله بن ابى رافع مى فرمايد: مرکّب دوات خود را با گذاشتن ليقه در آن، تنظيم کن و شکاف نوک قلمت را طولانى نما و ميان سطرها فاصله بينداز و فاصله بين حروف را کم کن که اين به جلوه و زيبايى خط مى افزايد»؛ (وَ قَالَ (عليه السلام) لِکاتِبِهِ عُبيْدِآللّهِ بْنِ أبي رافِعٍ: اَلِقْ دَواتَکَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ، وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ آلْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ آلْخَطِّ). در زمان هاى گذشته براى نوشتن از قلم و دوات استفاده مى کردند. دوات، ظرف کوچکى بود که مرکب سياه در آن مى ريختند و براى اين که مرکب فراوانى به نوک قلم نيايد و حروف را زشت و کاغذ را سياه نکند قطعه پارچه يا پنبه اى در آن مى نهادند که مرکب را به خود مى گرفت و هنگامى که قلم را در دوات وارد مى کردند مرکب به مقدار نياز به نوک قلم مى چسبيد و مشکلى براى نوشتن ايجاد نمى شد. آن چيزى که براى جذب مرکب در دوات مى نهادند ليقه نام داشت. بنابراين «اَلِقْ» که فعل امر است به اين معناست که ليقه در دوات بگذار. از سوى ديگر براى تنظيم مرکب قلم و جذب تدريجى آن براى نوشتن، در نوک قلم هايى که از نى تراشيده بودند شکافى مى دادند. اين شکاف مقدارى مرکب را در خود جاى مى داد و به تدريج بر صفحه کاغذ وارد مى کرد. اين شکاف\nدر لغت «جِلْفَةَ» ناميده مى شود و اگر طولانى تر باشد مرکب بيشترى به خود جذب مى کند و نويسنده مى تواند با يک بار فروبردن قلم در دوات کلمات بيشترى را آن هم به صورت يکنواخت بنويسد و اين هر دو به زيبايى خط کمک مى کند. «تفويج بين سطور» به اين معناست که سطرها زياد به هم نزديک نباشد و خواننده بتواند به راحتى آن ها را از هم جدا کند، زيرا هنگامى که خط ها به هم نزديک باشند افزون بر اين که صفحه کاغذ سياه و زشت به نظر مى رسد خواننده نيز پس از پايان يک سطر، براى رفتن به سطر بعد گاه گرفتار اشتباه مى شود و دوباره به همان سطر قبل بازمى گردد. «قَرْمِطْ» از ماده «قَرْمَطَ» به معناى نزديک ساختن است، روشن است که اگر حروف يک کلمه از هم جدا و دور شود آن خط بسيار زشت و ناموزون خواهد شد. بنابراين ظرافت و زيبايى خط ايجاب مى کند که اين دستورات چهارگانه به دقت رعايت شود. در اين جا به چند نکته بايد توجه داشت: نخست اين که اختراع خط يکى از مهم ترين مسائل زندگى بشر است. انسان به وسيله خط توانست تجربيات خود را ثبت کند و براى آيندگان به يادگار بگذارد و شخصآ نيز مسائلى را در زندگى فراموش نکند. به همين دليل از زمانى که خط اختراع شد تاريخ بشر آغاز گشت و پيش از آن را دوران قبل از تاريخ مى نامند، چرا که آن ها نتوانستند سرگذشت خود را مکتوب کنند و براى آيندگان به يادگار بگذارند. اصولا تمدن انسانى و علوم و دانش ها و اختراعات و ابتکارات مديون خط است که اگر نبود، تجارب بشر و افکار دانشمندان با هم نمى آميخت و به سوى جلو حرکت نمى کرد و انسان پيوسته در همان مراحل اوليه گام برمى داشت.\nشايد به همين دليل است که خداوند در قرآن مجيد به آن قسم ياد کرده، مى فرمايد: (ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ)؛ «سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند!». همچنين در آياتى که در آغاز بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد مى خوانيم: (اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ... الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ)؛ «بخوان به نام پروردگارت که (موجودات را) آفريد، همان کسى که به وسيله قلم تعليم کرد و به انسان آنچه را که نمى دانست آموخت». نکته ديگر اين که يک نوشته خوب هم بايد محتواى آن خوب باشد و هم داراى ظاهرى زيبا و آراسته باشد به همين دليل نامه هايى که با خط بد نوشته شده باشند و کتاب هايى که با چاپ نازيبا چاپ شده باشند کم ارزش خواهند بود، هر چند محتواى خوب و جالبى داشته باشند. به خصوص در زمان ما که بيش از هر زمان به زيبايى اهميت مى دهند و سعى مى کنند امور مادى و معنوى را در بهترين لباس ارائه دهند. به همين دليل امام (عليه السلام) در کلام مورد بحث با ذکر جزئيات دقيق به اين مطلب اشاره فرموده است. شخصيت ها هميشه (چه در گذشته و چه در حال) خوش خط ترين کاتبان را براى خود انتخاب مى کرده و مى کنند تا نامه ها و رساله هاى آن ها تأثير بيشترى داشته باشد. نکته ديگر اين که ممکن است بعضى اشکال کنند: اين گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) با گفتار ديگر آن حضرت که به نزديک ساختن سطور يک نامه و ريز نوشتن، جهت صرفه جويى در کاغذ و مرکب توصيه مى کند، سازگارى ندارد؛ آن جا که طبق روايت امام صادق (عليه السلام) از آن حضرت، به فرمانداران خود نوشت: «أَدِقُّوا أقْلامَکُمْ وَ قارِبُوا بَيْنَ سُطُورِکُمْ وَ احْذِفُوا عَنّي فُضُولَکُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعاني\nو إيّاکُمْ وَ الاْکْثارَ فَإنَّ أمْوالَ الْمُسْلِمينَ لاتَحْتَمِلُ الاْضرارَ؛ نوک قلم ها را تيز کنيد و سطور را به هم نزديک سازيد و مطالب اضافى را در نامه هايى که براى من مى نويسيد حذف کنيد و مقصودتان بيان معانى باشد (نه لفّاظى و بازى با الفاظ) و از پرگويى بپرهيزيد، زيرا اموال مسلمانان تاب تحمّل اين ضررها را ندارد». ولى با کمى دقت روشن مى شود که اين دو دستور منافاتى با هم ندارند؛ کلام نخست اشاره به رعايت زيبايى هاى معقول است و کلام دوم اشاره به اسراف و افراط در اين گونه مسائل. شاهد آن کلمه اضرار است که در آخر حديث دوم آمده است؛ يعنى نبايد افراط کارى به جايى برسد که موجب ضرر به بيت المال شود. متأسفانه امروز هم از اين افراط کارى ها هم در نامه ها و هم در مجلات علمى و غير علمى مشاهده مى شود. گاه يک نامه دوخطى را در يک صفحه بزرگ کاغذ مرغوب مى نويسند و در پاکتى به همان اندازه مى گذارند در حالى که براى اين گونه نامه ها مى توان کاغذ و پاکت هاى کوچک ترى انتخاب کرد. همچنين در بسياى از مجله ها گاه نصف بيشتر صفحه را با عکس هاى مبهم و نامعقول پر مى کنند و تنها در مقدار کمى از صفحه به ذکر مطالب مى پردازند.\n."
},
"316": {
"hekmat_number": 316,
"title": "حکمت 316",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1281",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَنَا يَعْسُوبُ آلْمُؤْمِنِينَ، وَ آلْمَالُ يَعْسُوبُ آلْفُجَّارِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: من، يعسوب (و پيشواى) مؤمنانم، و مال و ثروت، يعسوب (و پيشواى) بدکاران است. مرحوم سيّد رضى در ذيل اين گفتار حکيمانه مى گويد: معنى اين سخن آن است که مؤمنان از من پيروى مى کنند و بدکاران از مال، همان گونه که زنبوران عسل از يعسوب و رئيس خود پيروى مى کنند. (قالَ الرَّضِيُّ: وَ مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنينَ يَتَّبِعُونَني، وَ الْفُجّارَ يَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ يَعْسُوبَها، وَ هُوَ رَئِيسُها).",
"Interpretation": "من پيشواى اهل ايمانم امام (عليه السلام) در اين حکمت، تفاوت پيشواى مؤمنان را با پيشواى فاجران چنين بيان مى کند: «من، يعسوب (و پيشواى) مؤمنانم، و مال و ثروت، يعسوب (و پيشواى) بدکاران است»؛ (أَنَا يَعْسُوبُ آلْمُؤْمِنِينَ، وَ آلْمَالُ يَعْسُوبُ آلْفُجَّارِ). آن گاه مرحوم سيّد رضى مى گويد: «معنى اين سخن آن است که مؤمنان از من پيروى مى کنند؛ اما فاجران به دنبال ثروتند، همان گونه که زنبوران عسل از يعسوب يعنى رئيس خود پيروى مى کنند»؛ (قالَ الرَّضِيُّ: وَ مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنينَ يَتَّبِعُونَني، وَ الْفُجّارَ يَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ يَعْسُوبَها، وَ هُوَ رَئِيسُها). «يعسوب» به ملکه زنبوران عسل گفته مى شود که هرگاه به پرواز درآيد تمام زنبورانى که در آن کندو با او زندگى مى کردند به دنبال او به پرواز درمى آيند. سپس به رئيس هر قومى يعسوب اطلاق شده است. عجيب اين است که بعضى از ارباب لغت، امير و رئيس زنبوران عسل را مذکّر شمرده اند، در حالى که به يقين مؤنث است و به همين دليل همه جا در فارسى از آن به ملکه ياد مى کنند. واقعيت عينى نيز همين معنا را تأييد مى کند که ملکه از جنس مادّه باشد نه نر. در واقع امام (عليه السلام) تفاوت افراد باايمان را که به معنويات مى انديشند با افراد مادى و بى ايمان که تنها به ثروت مى انديشند، بيان کرده، مى گويد: من پيشواى\nمؤمنانم؛ ولى پيشواى فاجران مال و ثروت است. در عصر آن امام (عليه السلام) اين معنا به خوبى آشکار شد: عده اى دنياپرست از اطرافيان آن حضرت، او را رها کرده و به دليل وعده هاى هنگفت مالى معاويه به شام رفتند و به او پيوستند و با اين عمل باطن خود را آشکار کردند. در واقع آنچه امام (عليه السلام) در اين جا فرموده محک خوبى است براى شناختن افراد در هر عصر و زمان. افراد به ظاهر باشخصيت و مؤمنى را ديديم که خود را به اموال نامشروع فروختند در حالى که مؤمنان راستين گاهى با فقر زندگى مى کردند و در برابر آن اموال زانو نمى زدند. همان گونه که پيش از اين نيز اشاره شد، اين لقب را رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) به اميرمؤمنان على (عليه السلام) داده است. ذهبى در ميزان الاعتدال از ابن عباس نقل مى کند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به أم سلمه فرمود: «إنَّ عَلِيّآ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمي وَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى مِنِّي غَيْرَ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي؛ اى امّ سلمه! گوشت على از گوشت من است و او نسبت به من به منزله هارون (برادر موسى) نسبت به موسى است جز اين که بعد از من پيغمبرى نخواهد بود». سپس ابن عباس مى افزايد: «به زودى فتنه اى در ميان مسلمانان پيدا مى شود، کسى که در آن فتنه گرفتار شود نبايد دو چيز را رها کند: قرآن و على بن ابى طالب را». ابن عباس در پايان مى گويد: من از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم در حالى که دست على را گرفته بود مى فرمود: «هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ أوَّلُ مَنْ يُصافِحُني يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ هُوَ فارُوقُ هذهِ الأُمَّةِ يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ وَ هُوَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ؛ على اولين کسى است که به من ايمان آورد و نخستين کسى است که روز قيامت با من مصافحه مى کند و او فاروق اين امّت است؛ يعنى حق\nرا از باطل جدا مى کند و او يعسوب و پيشواى مؤمنان است در حالى که مال، يعسوب ظالمان است». همچنين همين مضمون تقريبآ با همين عبارت در انساب الاشراف بلاذرى از ابوذر نقل شده است. همين معنا با عبارات مختلفى در کتب ديگر اهل سنت آمده است، براى توضيح بيشتر به کتاب شريف الغدير، ج 2، ص 313 مراجعه کنيد."
},
"317": {
"hekmat_number": 317,
"title": "حکمت 317",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1282",
"arabic_text": "وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ: مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ إِنَّما آخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ، وَ لكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ آلْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ: «اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ».",
"persian_translate": "بعضى از يهوديان به امام (عليه السلام) گفتند: هنوز پيامبرتان را دفن نکرده بوديد درباره اش اختلاف کرديد! امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: ما در مورد آنچه از (وصاياى) او رسيده بود اختلاف کرديم، نه درباره خودش؛ اما شما پس از عبور از دريا (و غرق شدن فرعونيان) هنوز پاهايتان خشک نشده بود به پيامبر خود گفتيد: براى ما هم بتى بساز همان گونه که اين قوم (اشاره به بت پرستانى است که مشاهده کردند) بت هايى دارند و موسى به شما گفت: شما مردم نادانى هستيد (که بعد از اين همه معجزات الهى در توحيد شک مى کنيد).",
"Interpretation": "پاسخ دندان شکن به ايراد يهود در اين کلام شريف، امام على (عليه السلام) پاسخ دندان شکنى به ايراد بعضى از يهوديان مى دهد که از روى سرزنش به امام (عليه السلام) عرض کردند: «شما هنوز پيغمبرتان را دفن نکرده بوديد درباره او اختلاف کرديد»؛ (وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ: مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّکُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ). «امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: ما درباره او اختلاف نکرديم، بلکه در آنچه از طرف او به ما رسيده بود در امر خلافت اختلاف کرديم؛ ولى شما در (زمان حيات موسى) پس از عبور از نيل (با مشاهده آن همه معجزات) هنوز پاهايتان خشک نشده بود به پيامبرتان گفتيد: براى ما بتى قرار بده، همان گونه که آن ها (اشاره به بت پرستانى است که بر سر راهشان بودند) بت هايى دارند و موسى به شما گفت: شما جمعيت نادانى هستيد. (چرا که اين همه معجزات را ديده ايد و هنوز در اصل توحيد فرو مانده ايد)»؛ (فَقال (عليه السلام) له: إِنَّما آخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ، وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ آلْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّکُمْ: (اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)).\nاز اين حديث شريف استفاده مى شود که اسلام، آزادى وسيعى به غير مسلمانان در محيط اسلام داده بود که حتى افراد عادى يهودى مى توانستند رئيس مسلمانان را به چالش بکشند و سؤال معنادارى مطرح سازند و حتى مسلمانان را سرزنش کنند که چرا هنوز پيغمبرتان مدفون نشده بود اختلاف کرديد؟ اما هنگامى که با پاسخ دندان شکنى روبرو مى شدند گاه چنان تحت تأثير قرار مى گرفتند که دين اسلام را برمى گزيدند چنان که در بعضى از کتاب ها پس از نقل اين روايت مى خوانيم: «فَأَسْلَمَ الْيَهُودِيُّ؛ آن مرد يهودى، مسلمان شد». امام (عليه السلام) در اين پاسخ دست روى نقطه حساسى گذاشت و آن اين که ما در مورد پيغمبر و اصول دينمان هيچ اختلافى نداريم؛ خدا را به يگانگى مى شناسيم و پيغمبرمان را خاتم انبيا مى دانيم؛ ولى شما بعد از ديدن آن معجزات عجيب، شکافتن دريا و عبور توأم با سلامت از جاده اى که ميان دريا نمايان شد و سپس غرق شدن فرعون و لشکرش در همان جاده براثر جمع شدن آب دريا، با اين همه چشمتان که به بت هاى بت پرستان افتاد، هوس بت پرستى کرديد و گفتيد: اى موسى! تو هم براى ما بتى بساز مانند آن ها. آرى، شما در اصل توحيد که مهم ترين اصل دين است با پيغمبرتان به مخالفت برخاستيد. تعبير «إِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِيهِ» عبارت فصيح و کوتاهى است که تمام مطلب را دربر دارد. البته مفهوم اين سخن آن نيست که امامت جزء فروع دين است آن گونه که ابن ابى الحديد به آن اشاره کرده ، بلکه منظور امام (عليه السلام) اين است که ما در اصل توحيد و نبوت هيچ گونه اختلافى با هم نداريم ولى شما، هم در توحيد به شک افتاديد و هم به مخالفت با پيامبرتان برخاستيد و اين دو قابل مقايسه با اختلاف ما نيست.\nعلامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود پاسخ امام (عليه السلام) را پاسخ جدلى براى خاموش کردن دشمن دانسته است و گرنه اختلاف مسلمانان را اگرچه در ظاهر مربوط به چيزى مى داند که از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) درباره امامت رسيده؛ ولى در باطن مى گويد که اختلاف بر سر خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بوده است و به تعبير ديگر، گروهى به مخالفت با پيامبر (صلي الله عليه و آله) برخاسته بودند. بايد توجه داشت که اجتماع کنندگان در سقيفه به بهانه اين که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نصّى درباره امر ولايت و خلافت نداشته و آن را به خود ما واگذار کرده است، پس خليفه را بايد خودمان تعيين کنيم، خليفه را برگزيدند و اين به آن معناست که همگى به پيامبر (صلي الله عليه و آله) احترام مى گذاشتند، اما با بعضى از گفته هاى او با توجيه نادرست مخالفت مى کردند. قابل توجه است که جواب امام (عليه السلام) به اين يهودى اين پيام را براى همه مسلمانان دارد که نبايد اختلافاتشان را در برابر دشمن پررنگ کنند، بلکه اگر اختلافى هست آن را کمرنگ نشان دهند. به عکس آنچه امروز از بعضى از افراد نادان مى بينيم که اصرار دارند اختلافات مذهبى را به اصل اسلام و توحيد و خداپرستى بازگردانند."
},
"318": {
"hekmat_number": 318,
"title": "حکمت 318",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1283",
"arabic_text": "وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الأَقْرَانَ وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) سؤال شد: چه چيزى سبب گرديد در ميدان نبرد بر همتايان خود غالب شوى؟ امام (عليه السلام) فرمود: من با هيچ کس روبرو نشدم جز اين که مرا بر ضد خود کمک کرد! شريف رضى مى گويد: امام (عليه السلام) به اين اشاره مى کند که هيبتش در دل ها جاى گرفته بود و مبارزان، مقهور هيبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). (قَالَ الرَّضِىُّ: يُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَکُّنِ هَيْبَتِهِ فِي الْقُلُوبِ).",
"Interpretation": "رمز پيروزى امام (عليه السلام) مى دانيم که امام (عليه السلام) در تمام نبردها با دشمنان خود. پيروز شد و همين امر سبب گرديد که «بعضى از آن حضرت سؤال کردند: چه چيزى سبب شد در برابر همتايان خود پيروز شوى؟»؛ (وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام) : بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الأَقْرَانَ). «اَقْران» جمع «قِرْن» (بر وزن فکر) به معناى همتا و همطراز است. امام (عليه السلام) در پاسخ، به يک نکته روانى مهم اشاره کرد، فرمود: «من با هيچ کس روبرو نشدم مگر اين که مرا بر ضد خود کمک کرد!»؛ (فَقال (عليه السلام) : مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ). سيّد رضى (رحمه الله) اين کلام امام (عليه السلام) را چنين تفسير مى کند: امام (عليه السلام) به اين اشاره مى فرمايد که هيبتش آن چنان در دل ها جاى گرفته بود که مبارزان، مقهور هيبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). (قَالَ الرَّضِىُّ: يُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَکُّنِ هَيْبَتِهِ فِي الْقُلُوبِ). بدون شک يکى از مهم ترين عوامل پيروزى و شکست، مسئله قدرت روحيه و ضعف آن است. لشکرى که خود را غالب و پيروز مى داند و داراى روحيه اى بالاست به يقين بر دشمن غلبه مى کند و هرگاه گرفتار ضعف و شکست روحى گردد غالبآ گرفتار شکست مى شود، هر چند از نظر عِدّه و عُدّه بر دشمن فزونى داشته باشد.\nتمام عرب آوازه شجاعت على (عليه السلام) را شنيده بودند. به خصوص بعد از جنگ خندق و شکست قوى ترين مرد عرب «عمرو بن عبدود» اين آوازه بلندتر شد و همه جا را فراگرفت. به همين دليل هنگامى که قدم به ميان ميدان نبرد مى گذاشت کسانى که در برابر آن حضرت قرار مى گرفتند از همان آغاز خود را مى باختند و همين خودباختگى ضربه اى بر قواى آن ها وارد مى کرد به گونه اى که از مقابله با مولا (عليه السلام) ناتوان مى شدند. در آيات قرآن نيز به کرار به اين نکته اشاره شده که خدا گاهى مسلمان ها را به وسيله رُعبى که در دل دشمنانشان مى انداخت يارى و چيره مى کرد. خدا در مورد پيروزى لشکر اسلام در ميدان نبرد مى فرمايد: (إِذْ يُوحِى رَبُّکَ إِلَى الْمَلاَئِکَةِ أَنِّى مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ)؛ «و (به ياد آر) موقعى را که پروردگارت به فرشتگان وحى کرد: من با شما هستم؛ کسانى را که ايمان آورده اند، ثابت قدم داريد! به زودى در دل هاى کافران ترس و وحشت مى افکنم؛ ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد! و همه انگشتانشان را قطع کنيد!». به اين ترتيب در جنگ بدر يکى از عوامل مهم پيروزى مسلمانان، رعب و وحشتى بود که خدا از آن ها در دل دشمن افکنده بود. در مورد يهود بنى قريظه که در جنگ احزاب به يارى مشرکان برخاسته بودند و پس از شکست احزاب، لشکر اسلام به سراغ آن ها رفت، مى فرمايد: (وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُمْ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ صَيَاصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقآ تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقآ)؛ «و خدا گروهى از اهل کتاب (يهود) را که از آنان (مشرکان عرب) حمايت کردند از قلعه هاى محکمشان پايين کشيد و در دل هايشان رعب\nافکند؛ (و کارشان به جايى رسيد که) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى کرديد!». در اين جا نيز رعب و وحشت به عنوان عامل تعيين کننده سرنوشت جنگ ذکر شده است. رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) يکى از ويژگى هاى پنج گانه خود را اين مى شمارد: «وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ؛ خدا به وسيله ترسى که از هيبت من در دل هاى مخالفان مى افکند مرا بر آن ها پيروز مى ساخت». درباره قيام حضرت مهدى (عليه السلام) نيز از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است: «الْقائِمُ مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ؛ حضرت مهدى (عليه السلام) به وسيله رعب و وحشتى که از هيبت او به دل هاى مخالفان مى افتد از سوى خدا يارى مى شود». مرحوم مفيد در کتاب ارشاد نقل کند: هنگامى که احزاب شکست خوردند و فرار کردند پيامبر (صلي الله عليه و آله) تصميم به مبارزه با بنى قريظه گرفت چون به حمايت از احزاب برخاسته بودند و على (عليه السلام) را با سى نفر از طايفه خزرج به سوى آن ها فرستاد و فرمود: ببين آيا بنى قريظه وارد قلعه هاى خود شده اند يا نه؟ هنگامى که امام (عليه السلام) نزديک ديوار بلند قلعه آن ها رسيد شنيد آن ها (به مسلمانان) ناسزا مى گويند. خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) برگشت و ماجرا را گزارش داد. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: آن ها را رها کن، خدا به زودى ما را بر آن ها غالب مى کند. کسى که تو را بر عمرو بن عبدود پيروز کرد تنهايت نخواهد گذاشت. بايِست تا لشکر اسلام گرد تو جمع شوند و بشارت باد بر تو پيروزى از سوى خداوند. «فَإنَّ اللهَ تَعالى قَدْ نَصَرَني بِالرُّعْبِ مِنْ بَيْنِ يَدِي مَسيرَةَ شَهْرٍ؛ زيرا خداوند مرا از طريق رعب (در دل\nدشمنان) با فاصله يک ماه پيروز کرده است». اشاره به اين که هنگامى که خبر حمله ما را بشنوند و ميان ما و آن ها يک ماه راه باشد مرعوب شده و روحيه خود را از دست مى دهند. در ادامه حديث آمده است که سرانجام لشکر اسلام از همين طريق پيروز شد. ."
},
"319": {
"hekmat_number": 319,
"title": "حکمت 319",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1284",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ: يَا بُنَيَّ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْکَ آلْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ، فَإِنَّ آلْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: فرزندم! از فقر براى تو مى ترسم، پس، از آن به خدا پناه ببر، چرا که فقر، هم دين انسان را ناقص مى کند، هم عقل او را مشوش مى سازد و هم مردم را به او و او را به مردم بدبين مى کند.",
"Interpretation": "آثار شوم فقر امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه، آثار سوء و وحشتناک فقر را براى فرزندش محمد بن حنفيه برمى شمارد، مى فرمايد: «فرزندم! من از فقر براى تو مى ترسم، بنابراين از آن به خدا پناه ببر»؛ (وَ قال (عليه السلام) لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ: يَا بُنَيَّ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْکَ آلْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ). سپس دليل آن را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بيان مى فرمايد: «زيرا فقر، دين انسان را ناقص و عقل او را مشوش مى سازد و مردم را به او و او را به مردم بدبين مى کند»؛ (فَإِنَّ آلْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ). به يقين منظور از فقر در اين کلام نورانى، فقر مادى است. اين که چگونه فقر مادى سبب نقصان دين مى شود دليلش روشن است، زيرا انسان تحت فشار فقر ممکن است تن به گناهانى بدهد و براى به دست آوردن مال، فکر حلال و حرام آن نباشد و يا تحت عنوان ضرورت و اضطرار بعضى از محرمات را براى خود حلال بشمارد. اين احتمال نيز هست که فقر گاهى سبب تزلزل اعتقاد انسان به خدا مى شود، زيرا از يک سو شنيده است که خدا رزّاق و روزى رسان است و رزق همه را تضمين کرده و از طرف ديگر خود را در فقر و تنگدستى مى بيند و اين مايه سوءظنش به خدا و وعده هاى الهى مى شود، بنابراين هم نقص اعتقادى و هم\nنقص عملى دامن فقير را مى گيرد به خصوص اگر انسان کم ظرفيت و پايه اعتقادات او سست باشد. اضافه بر اين، از نظر اخلاقى نيز گرفتار مشکل مى شود، زيرا کينه و حسد و بخل و صفات ديگرى از اين قبيل دامان فقير را در بسيارى از اوقات مى گيرد. اما اين که عقل را مشوش مى سازد نيز به تجربه ثابت شده است. افراد گرسنه و فقير هر چند عقل نيرومندى داشته باشند توان فکر کردن و انديشيدن را از دست مى دهند و حتى گاه در مسائل ساده زندگى گرفتار اشتباه مى شوند و قدرت تفکر و تصميم گيرى را به دليل فقر و پريشانى از دست مى دهند. جمله «داعِيَةٌ لِلْمَقْتِ؛ موجب بدبينى مى گردد» داراى دو تفسير است: نخست اين که مردم از چنين شخصى فاصله مى گيرند و حتى او را مزاحم خود تصور مى کنند و ديگر اين که او هم از مردم فاصله مى گيرد، چرا که بسيارى از اوقات فکر مى کند مردم اسباب فقر او را فراهم کرده اند و حق او را خورده و او را بر خاک سياه نشانده اند، بنابراين از دو سو خشم و ناخرسندى حاصل مى شود.\nنکته فقر و غنا تاکنون به مناسبت هاى مختلف با توجه به کلمات مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) بحث هايى در مورد فقر و غنا کرده ايم. به سبب اهميت اين موضوع و پاره اى از ابهامات يا اشتباهات، لازم است باز هم درباره نظر اسلام در مورد اين دو موضوع بحث کنيم. در اين که آيا غنا و بى نيازى افضل است يا فقر، در ميان دانشمندان، اختلافى ديده مى شود. هر يک از طرفداران اين دو به آياتى از قرآن مجيد يا روايات اسلامى استدلال کرده اند.\nطرفداران افضليت غنا مى گويند: خدا در کتابش از مال با تعبير «خير» ياد کرده است؛ مانند: (إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّى) که در داستان سليمان (عليه السلام) آمده است. همچنين در آيه وصيت مى خوانيم: (إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ) نيز در داستان نوح (عليه السلام)، مال را يکى از نعمت هاى مهم الهى شمرده، مى فرمايد :(وَ يُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ) و در حديث معروف آمده است: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ الْغِنَى؛ غنا بهترين وسيله براى رسيدن به تقواست». دليل آن هم روشن است و آن اين که براى رسيدن به کارهاى خير،حل مشکلات مردم، پيشرفت هاى علمى، جهاد در برابر دشمن و نجات بسيارى از مردم از انواع گناهان، منابع مالى ضرورى است و افراد تهيدست هرگز به هيچ يک از اين امور نمى رسند. نيز يکى از منت هايى که خداوند بر پيامبر گرامى اش (صلي الله عليه و آله) مى گذارد اين است که مى گويد: (وَ وَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى)؛ «خداوند تو را فقير يافت و بى نياز و غنى ساخت». اضافه بر اين ها در بسيارى از دعاها از خداوند تقاضاى غنا و بى نيازى مى کنيم و هرگز تقاضاى فقر نمى نماييم، بلکه از فقر به خداوند پناه مى بريم. در دعاى معروفى که در بسيارى از منابع آمده مى خوانيم: «اللَّهُمَّ أَغْنِنِي بِحَلالِکَ عَنْ حَرَامِکَ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ». {6} همچنين در دعايى که صبح و شام خوانده مى شود آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ ... مِنَ الْفَقْر». {7} ولى از سوى ديگر آيات و رواياتى در مذمّت غنا به چشم مى خورد و آن را مايه طغيان مى شمرد: (کَلاَّ إِنَّ الإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى) و در همين کلمات قصار (حکمت 58) خوانديم: «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ؛ مال، ماده اصلى همه شهوت هاست». نيز قرآن مجيد، اموال و اولاد را فتنه و (وسيله آزمايش) شمرده است، مى فرمايد: (أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ). و حديث «الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ» که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده معروف و مشهور است. در حديث قدسى خطاب به موسى (عليه السلام) که کلينى؛ در کافى نقل کرده است چنين مى خوانيم: «يا موسى! إذا رَأَيْتَ الفَقْرَ مُقبِلاً فَقُلْ مَرْحباً بِشِعارِ الصّالِحينَ وَ اذا رَأَيْتَ الْغِنى مُقْبِلاً فَقُلْ: ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ؛ اى موسى! هنگامى که ديدى فقر روى آورده بگو: اى شعار صالحين! خوش آمدى و هنگامى که ببينى غنا روى آورده بگو: لابد گناهى از من سرزده که مجازاتش به سرعت فرارسيده است». حقيقت اين است که هم غنا مى تواند خوب يا بد باشد و هم فقر، هرکدام در مرحله اى وضع خاصى به خود مى گيرد. اگر غنا سبب بى نيازى و آمادگى براى انجام کارهاى خير و اجراى عدالت وپيشرفت اهداف الهى گردد، بهترين وسيله است و اگر سبب طغيان و فساد در ارض و دنياپرستى و هوس بازى و بى خبرى از خدا و غفلت از آخرت گردد بدترين وسيله است. به عکس، فقر هرگاه به معناى ساده زيستن، بى اعتنايى به دنيا و ترک وابستگى ها و قناعت به کفاف و عفاف باشد بهترين افتخار است. اما\nاگر سبب وابستگى به اين و آن و آلودگى به انواع گناهان و سوءظن به خدا و دور ماندن از اطاعت گردد مايه بدبختى و گرفتارى در دنيا و آخرت است. اين سخن را با کلام جالبى از راغب اصفهانى که علامه مجلسى؛ آن را بسيار نيکو شمرده است پايان مى دهيم. او در ماده «فقر» در کتاب مفردات مى گويد: فقر در چهار معنا استعمال مى شود: اوّل: وجود نيازهاى ضرورى در انسان و در همه موجودات که خداى متعال در آيه شريفه 15 سوره فاطر به آن اشاره فرموده است: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ). دوم: تهى دست بودن از اموال و وسايل زندگى که در آيه 273 سوره «بقره» به آن اشاره شده است: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ). سوم: فقر نفس، و حرص و آز است و بعيد نيست که حديث مشهور نبوى «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَکُونَ کُفْراً» اشاره به آن باشد و نقطه مقابل آن غناى نفس است. چهارم: فقر به معناى نياز و وابستگى به ذات پاک پروردگار است، همان گونه که در دعا وارد شده است: «اللّهُمَّ اغْنِني بِالإِفْتِقارِ إلَيْکَ؛ خداوندا! مرا وابسته به ذات پاک خويش گردان»."
},
"320": {
"hekmat_number": 320,
"title": "حکمت 320",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1285",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ: سَلْ تَفَقُّهاً، وَ لاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً، فَإِنَّ آلْجَاهِلَ آلْمُتَعَلِّمَ شَبِيْهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ آلْعَالِمَ آلْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ آلْمُتَعَنِّتِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به کسى که از آن حضرت مسئله پيچيده اى را پرسيد فرمود: همواره براى کسب آگاهى پرسش کن، نه براى ايجاد زحمت، زيرا جاهلى که در طريق فراگيرى علم گام برمى دارد شبيه به عالم است و عالمى که از بيراهه مى رود شبيه جاهلى است که خود را به زحمت مى افکند.",
"Interpretation": "جست وجوگران حقيقت طلب و عالمان بهانه جو امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه سؤال صحيح را معرفى کرده و تفاوت جست وجوگران حق طلب را با پرسش کنندگان بهانه جو بيان مى دارد. «آن حضرت در پاسخ کسى که از مسئله پيچيده اى سؤال کرده بود فرمود: براى فراگيرى سؤال کن، نه براى ايجاد دردسر (و بهانه جويى)»؛ (وَ قال (عليه السلام) لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ: سَلْ تَفَقُّهاً، وَ لاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً). «مَعْضِلَة» به معناى مسئله پيچيده اى است که انسان را به زحمت مى اندازد. «تعنت» به معناى به زحمت افکندن است. آن گاه دليلى براى اين سخن بيان مى کند که خود درس بزرگى است، مى فرمايد: «زيرا جاهلى که در مسير فراگيرى علم گام برمى دارد شبيه عالم است و عالمى که از بيراهه مى رود شبيه جاهلى است که هدفش بهانه جويى وبه زحمت افکندن است»؛ (فَإِنَّ آلْجَاهِلَ آلْمُتَعَلِّمَ شَبِيْهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ آلْعَالِمَ آلْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ آلْمُتَعَنِّتِ). «تَعسُّف» به معناى بيراهه رفتن است. اشاره به اين که براى رسيدن به مطلوب و حل مشکلات، نخست انسان بايد روح حقيقت جويى و حق طلبى را در خود زنده کند. در غير اين صورت راه به جايى نخواهد برد. افرادى که بر اثر جهل و نادانى، قبلاً درباره بعضى از مسائل\nموضع گيرى کرده اند و سپس به سراغ عالمى مى روند و از او سؤال مى کنند، به يقين هر آنچه را که برخلاف ميل آن ها باشد نخواهند پذيرفت يا در آن ترديد مى کنند. به عکس، کسى که تصميم گيرى خاصى درباره مسائل نکرده و براى حل مشکلات خود به سراغ عالم مى رود تا پرده هاى جهل و نادانى را کنار زده او را به حقيقت امر آگاه سازد چنين جاهلى شبيه عالم است و آن عالمِ بهانه جوى بيراهه رو شبيه جاهل، چون هرگز حرف حق را که برخلاف تمايلات اوست نمى پذيرد. علامه مجلسى؛ در جلد 10 بحارالانوار، بابى تحت عنوان «سؤالات مرد شامى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در مسجد کوفه» باز کرده و کلام شريف مورد بحث را به صورت بسيار مبسوطى در آن آورده است. از امام حسين (عليه السلام) نقل مى کند که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در مسجد جامع کوفه بود، مردى شامى برخاست و سؤالاتى از آن حضرت کرد (و چون قرائن نشان مى داد هدفش رسيدن به حق نيست بلکه منظورش امتحان و بهانه جويى است) امام (عليه السلام) فرمود: براى درک حقايق سؤال کن نه براى بهانه جويى و به زحمت افکندن. در اين جا چشم هاى مردم به سوى اين صحنه متوجه شد. آن مرد شامى عرض کرد: به من خبر ده اولين چيزى که خدا آفريد چه بود؟ فرمود: اولين مخلوق خدا نور بود. آن گاه سؤالاتى درباره آفرينش کوه ها و ناميده شدن مکه به «ام القرى» و طول ماه و خورشيد و جزر و مد و اسم واقعى ابليس در آسمان ها و چگونگى ناميده شدن آدم به آدم و دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن و مقدار عمر حضرت آدم و اولين کسى که شعرى سرود و سؤالات زياد ديگرى از اين قبيل کرد که مرحوم علامه مجلسى آن ها را در حدود هشت صفحه ذکر کرده است. نکته وظيفه شاگرد در برابر استاد علماى اخلاق براى عالم و متعلم، هرکدام حقوقى برشمرده اند که بدون رعايت آن ها مسئله تعليم و تربيت ناقص خواهد بود. اين حقوق در بسيارى از موارد برگرفته از روايات يا آيات قرآن و گاه از دليل عقل و بناى عُقَلاست. در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ لاَ تُکْثِرَ عَلَيْهِ السُّوَالَ... وَ لا تُکْثِرْ مِنْ قَوْلِ قَالَ فُلانٌ وَ قَالَ فُلانٌ خِلافاً لِقَوْلِهِ وَ لا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ يُنْتَظَرُ بِهَا مَتَى يَسْقُطُ عَلَيْکَ مِنْهَا شَيْءٌ؛ حق عالم آن است که زياد از او سؤال نکنى... و در محضر او گفتار اين و آن را بر ضد او نقل ننمايى و از طول مصاحبت با او اظهار ناراحتى نکنى، زيرا مَثَل عالم مَثَل درخت نخل است که بايد انتظار بکشى چه زمانى از آن ميوه اى فرو مى ريزد». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «إِذَا جَلَسْتَ إِلَى الْعَالِمِ فَکُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْکَ عَلَى أَنْ تَقُولَ وَتَعَلَّمْ حُسْنَ الإِسْتِمَاعِ کَمَا تَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ وَ لا تَقْطَعْ عَلَى حَدِيثِهِ؛ هنگامى که نزد عالم مى نشينى بيش از آنچه مايل هستى بگويى سکوت کن و از او بشنو و خوب گوش دادن را بياموز همان گونه که خوب سخن گفتن را مى آموزى و هرگز کلام او را قطع مکن». از جمله نکاتى که از داستان موسى و خضر (عليهما السلام) در قرآن مجيد استفاده مى شود اين است که در برابر عالم نبايد عجله و بى تابى نشان داد، بلکه بايد صبر کرد تا حقيقت را بيان کند."
},
"321": {
"hekmat_number": 321,
"title": "حکمت 321",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1286",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَکَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُکَ فَأَطِعْني.",
"persian_translate": "هنگامى که ابن عباس نظر خود را به عنوان مشاور در محضر امام (عليه السلام) ارائه کرد امام (عليه السلام) با عقيده او موافقت ننمود و فرمود: تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم و تصميم نهايى را بگيرم اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذيرفتم) بايد از من اطاعت کنى.",
"Interpretation": "ابتدا مشورت سپس تصميم گيرى شأن ورود اين حکمت مطابق آنچه طبرى و مسعودى در تاريخ خود نوشته اند چنين بوده است که ابن عباس به اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيشنهاد کرد معاويه را در حکومت شام ابقا کند تا بيعت نمايد سپس مى تواند او را از آن مقام عزل کند. امام (عليه السلام) اين گفتار حکيمانه را به او فرمود که «تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم و تصميم بگيرم؛ اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذيرفتم) بايد از من اطاعت کنى»؛ (وَ قال (عليه السلام) لِعَبْدِ اللَّهِ ابْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَکَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُکَ فَأَطِعْني). شيخ محمد عبده بر جملات مذکور مى افزايد که اين سخن را امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود که ابن عباس پيشنهاد کرد فرماندارى بصره را به طلحه و فرماندارى کوفه را به زبير دهد و معاويه را در فرماندارى شام ابقا کند تا آرامشى در دل ها پيدا شود و بيعت مردم کامل گردد و خلافت تثبيت شود. اميرمؤمنان (عليه السلام) به ابن عباس فرمود: «لا أُفْسِدُ دِيني بِدُنْيا غَيْري وَ لَکَ أنْ تُشِيرَ عَلَىَّ...؛ من حاضر نيستم دينم را به سبب دنياى ديگرى فاسد کنم. تو مى توانى نظر مشورتى خود را به من بدهى...». آنچه ابن عباس در اين جا بيان کرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه ديگرى از سياستمداران عصر امام (عليه السلام) چنين مى پنداشتند که مماشات با طلحه و زبير و معاويه عامل پيشرفت کار است. در حالى که اگر اين سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط مى شدند به يقين حکومتى غير اسلامى به وجود مى آوردند، چرا که هر سه، دنياپرست و خودخواه بودند و از چنين افرادى نمى توان انتظار حکومت عادلانه على (عليه السلام) را داشت و بعد از سلطه آن ها بر کار، امام (عليه السلام) ديگر نمى توانست مانع خودکامگى هاى آن ها شود و جنگيدن با آن ها براى بازگشتن به راه حق نيز بسيار مشکل تر و پيچيده تر مى شد. به خصوص معاويه هرگز دست از حکومت شام برنمى داشت و مخالفت با بيعت را توجيه مى کرد، همان گونه که طلحه و زبير با اين که بيعت کرده بودند با صراحت به مخالفت برخاستند. مورخ معروف، طبرى، در تاريخ خود از ابن عباس نقل مى کند که مى گويد: پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدينه شدم و به سراغ على (عليه السلام) آمدم. به من گفتند: مغيره نزد حضرت است (و جلسه خصوصى دارد). من دم در نشستم تا مغيره خارج شد و به من سلام کرد. گفت: کى آمدى؟ گفتم: الان. سپس خدمت على (عليه السلام) رسيدم و عرض کردم: ممکن است بفرماييد که مغيره چه کارى داشت و چرا با شما خلوت کرد؟ فرمود: آرى. دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت: مطلب خصوصى با تو دارم. من به او اجازه دادم و او گفت: خيرخواهى درباره تو آسان است. تو باقى مانده پيشينيان هستى و من مى خواهم تو را نصيحتى کنم و مشورتى به تو بدهم. تمام فرمانداران عثمان را امسال در پست خود تثبيت کن. هنگامى که با تو بيعت کردند و موقعيت تو تثبيت شد هر کدام را خواستى عزل کن و هر کدام را خواستى در پست خود نگاه دار. من به او گفتم: و الله من در دين خودم مداهنه نمى کنم و افراد پَست را در کار خودم دخالت نمى دهم. او گفت: اگر اين پيشنهاد را قبول ندارى هر کس را مى خواهى برکنار کن؛ ولى معاويه را\nبر سر کار خود بگذار. چون معاويه مرد جسورى است و مردم شام از او شنوايى دارند و دليل تو در تثبيت او اين است که عُمَر ولايت شام را به او سپرده است. به او گفتم: به خدا سوگند! معاويه را حتى به اندازه دو روز در پست خود تثبيت نمى کنم. او از نزد من خارج شد. سپس امروز آمد و به من گفت: من ديروز مشورتى به تو دادم و نپذيرفتى. بعدآ فکر کردم ديدم حق با تو بوده است. سزاوار نيست تو کارت را با خدعه انجام دهى و تدليس در امر تو باشد. ابن عباس مى گويد: من به على (عليه السلام) عرض کردم: آنچه اول گفته است به عنوان خيرخواهى بوده و آنچه بعدآ گفته نوعى غش و تدليس بوده است و من مشورت مى دهم که معاويه را تثبيت کنى اگر بيعت کرد بر من است که او را از جايگاهش برکنار کنم. على (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! من چيزى جز شمشير به او نخواهم داد.... ابن عباس عرض کرد: من زياد با امر جنگ آشنا نيستم؛ ولى آيا قول پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را نشنيدى که فرمود: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ، خدعه و نيرنگ است؟». امام (عليه السلام) فرمود: آرى. عرض کردم: والله اگر پيشنهاد مرا بپذيرى من آن ها را بعد از ورود در پستشان، چنان خارج مى کنم که ندانند از کجا اين ضربه بر آن ها وارد شده و هيچ نقصان و گناهى بر تو نخواهد بود. امام (عليه السلام) فرمود: اى ابن عباس! من بازيچه دست تو و معاويه نيستم. تو مشورتت را در اختيار من بگذار و من انديشه مى کنم و اگر با تو مخالفت کردم تو بايد از امر من اطاعت کنى. ابن عباس عرض کرد: چنين خواهم کرد، آسان ترين حقى که تو بر گردن من دارى اطاعت کردن است. در اين جا علامه مجلسى (رحمه الله) در بحارالانوار از امالى شيخ طوسى نقل مى کند که چون مغيره پيشنهاد فوق را درباره معاويه کرد، امام (عليه السلام) به او فرمود: آيا تو عمر مرا\nتضمين مى کنى که موفق شوم و او را خلع کنم؟ مغيره عرض کرد: نه. امام (عليه السلام) فرمود: آيا خدا از من سؤال نخواهد کرد که چرا او را حتى بر دو نفر از مسلمانان در يک شب تاريک مسلط کردم؟ (وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدآ) ؛ «من هرگز گمراهان را به عنوان يار و ياور انتخاب نخواهم کرد». اين ها همه نشان مى دهد که سياستمداران ساده انديش که معاويه و طلحه و زبير را نشناخته بودند همگى اصرار داشتند که على (عليه السلام) آن ها را در پست خود ابقا کند و يا پست مهمى به آن ها ببخشد و بعداً در موقع مناسب آن ها را عزل کند. غافل از اين که آن ها کسانى بودند که اگر از سوى امام (عليه السلام) تثبيت مى شدند تکان دادن آن ها امکان پذير نبود و چه بسا تصميم به تجزيه کشور اسلام مى گرفتند و هر کدام بخشى را به خود اختصاص مى دادند. اضافه بر اين، امام (عليه السلام) حاضر نبود براى رسيدن به اهداف سياسى مرتکب گناه و عصيان شود و افراد فاسد ومفسد را ـ هر چند براى مدت کوتاهى ـ بر مسلمانان مسلط کند و از اين گذشته امام (عليه السلام) به عثمان توصيه مى کرد که عمّال فاسد را برکنار سازد چگونه ممکن است خودش آن ها را در مقامشان تثبيت کند؟ پاسخ مردم را دراين باره چه بدهد؟ بنابراين بسيار ساده انديشى است که امام (عليه السلام) به پيشنهاد امثال ابن عباس و مغيره عمل کند و مطمئن باشد بعدها مى تواند دست آن ها را از بلاد اسلام وولايت بر مسلمين قطع سازد.\nنکته اقسام مشورت از جمله مسائلى که نبايد از آن غفلت ورزيد اين است که مشورت دو گونه\nاست: گاه مانند آن چيزى است که در ايام ما در مجالس شورا معمول است که مطلبى را به شور مى گذارند و بعد با اکثريت نسبى و در مسائل مهم با اکثريت دو سوم يا کمتر و بيشتر، آن را تصويب مى کنند. در اين گونه موارد، معيار، نظر اکثريت است. گاه کسى براى پيشرفت کار خود يک گروه مشورتى انتخاب و در مسائل با آن ها مشورت مى کند. در اين جا صحبت اکثريت مطرح نيست. او بعد از شنيدن نظر مشاوران، خود مى انديشد اگر نظرى را مطابق صواب تشخيص داد عمل مى کند و گرنه هر چه را خود مى پسندد انجام مى دهد. آنچه در قرآن مجيد وارد شده که به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) خطاب مى کند: (وَ شَاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ) ، از نوع دوم است و همچنين آنچه در روايت مورد بحث آمده است. اين دو نوع مشورت در دو آيه از قرآن مجيد آمده است. در آيه قبل، نوع دوم، و در آيه (وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) ، نوع نخست."
},
"322": {
"hekmat_number": 322,
"title": "حکمت 322",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1287",
"arabic_text": "وَ رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام) لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ، وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ أَتَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ إِلاَّ تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا آلرَّنِينِ، وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشي مَعَهُ، وَ هُوَ (عليه السلام) راکِبٌ، فَقالَ (عليه السلام): اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.",
"persian_translate": "روايت شده است: امام (عليه السلام) هنگامى که از صفين بازمى گشت به وارد کوفه شد و از محله قبيله «شباميان» گذشت. مشاهده فرمود که زنان آن قبيله بر کشتگانشان در صفين گريه مى کنند (امام (عليه السلام) ناراحت شد) در اين هنگام «حرب بن شرحبيل شبامى» که از شخصيت هاى آن قبيله بود خدمت آن حضرت رسيد. امام (عليه السلام) به او فرمود: آيا زنان شما آن گونه که مى شنوم بر شما چيره شده اند؟ آيا آن ها را از اين ناله هاى بلند بازنمى داريد؟ «حرب بن شرحبيل» پياده همراه امام (عليه السلام) حرکت مى کرد در حالى که امام (عليه السلام) سوار بر مرکب بود.\nامام (عليه السلام) به او فرمود: باز گرد، زيرا پياده حرکت کردن شخصى مانند تو در رکاب مثل من، مايه فتنه و غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است.",
"Interpretation": "اين گونه گريه ها روحيه ها را تضعيف مى کند امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نکته مهم اما متفاوت اشاره فرموده است: نخست اين که وقتى از صفين بازمى گشت وارد کوفه شد هنگام عبور از محله قبيله شباميان مشاهده کرد که زنان بر کشتگانشان در صفين با صداى بلند گريه مى کنند. در اين هنگام «حرب بن شرحبيل شبامى» که از شخصيت هاى آن قبيله بود خدمت آن حضرت رسيد. امام (عليه السلام) (به عنوان اعتراض) به او فرمود: آيا زنان شما آن گونه که مى شنوم بر شما چيره شده اند؟ آيا آن ها را از اين ناله هاى بلند نهى نمى کنيد؟»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام) لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقال (عليه السلام) له: أَتَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ إِلاَّ تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا آلرَّنِينِ). البته گريه کردن براى عزيزان از دست رفته در اسلام ممنوع نيست. در روايت معروفى آمده که پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) براى فوت فرزندش ابراهيم گريست و بعد از واقعه احد هنگامى که از کنار خانه عمويش حمزه عبور کرد و ديد صداى گريه اى\nاز آن جا بلند نيست اظهار ناراحتى کرد، ازاين رو زنان مدينه به خانه حمزه رفتند و در آن جا براى او به احترام پيامبر (صلي الله عليه و آله) عزادارى کردند. ولى گريستن با صداى بلند و به تعبير امام (عليه السلام) «رنين» که به گفته بسيارى از ارباب لغت به معناى گريه توأم با فرياد و فغان است، کار خوبى نيست، از اين رو امام (عليه السلام) از آن نهى کرد. يا به اين دليل که چنين گريه اى را براى شهداى راه خدا مناسب ندانست چون سبب سست شدن جنگجويان مى شود و يا بر اساس قرائنى، به اين دليل که اين گريه توأم با جزع و بى تابى و ناسپاسى بوده است. به هر حال علامه مجلسى (رحمه الله) در جلد 32 بحارالانوار ضمن روايتى که درباره ماجراى صفين نقل مى کند در ذيل اين داستان آورده است که حرب بن شرحبيل به امام (عليه السلام) عرض کرد: اگر يک خانه، دو خانه و سه خانه بود ما مى توانستيم آن ها را نهى کنيم؛ ولى از اين قبيله صد و هشتاد نفر در صفين شهيد شدند و هيچ خانه اى نيست مگر اين که صداى گريه از آن بلند است؛ ولى ما مردان گريه نمى کنيم، بلکه خوشحاليم شهيدانى را تقديم اسلام کرده ايم. امام (عليه السلام) فرمود: خداوند شهيدان و مردگان شما را رحمت کند. سپس امام (عليه السلام) که بر مرکب سوار بود هنگامى که ديد حرب بن شرحبيل پياده همراه وى در حرکت است نکته مهم ديگرى را به او گوشزد کرد، فرمود: «بازگرد، زيرا پياده حرکت کردن شخصى مانند تو در رکاب مثل من، مايه فتنه و غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است»؛ (وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشِي مَعَهُ وَ هُوَ (عليه السلام) رَاکِبٌ فَقال (عليه السلام): اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ). در دنياى ديروز و امروز بسيارند زمامدارانى که براى کسب جاه و جلال و ابهت و عظمت، گروهى را همراه خود با ذلت مى برند تا ثابت کنند مقام\nو جلالى دارند؛ ولى اسلام با اين گونه مسائل به شدت مخالف است؛ نه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چنين افرادى را در رکاب خود پذيرفت و نه اميرمؤمنان (عليه السلام). در حکمت 37 نيز شبيه اين مطلب آمده بود که وقتى امام (عليه السلام) ديد جمعى از مردم شهرستان «انبار» پياده به دنبال مرکب آن حضرت مى دوند ناراحت شد و با زبان اعتراض به آن ها فرمود: «از اين کار بپرهيزيد که در دنيا براى شما مايه مشقت و در قيامت سبب بيچارگى خواهد بود». شک نيست که اين گونه کارها، هم به زيان شخصيت هاى صاحب مقام تمام مى شود هم به زيان توده هاى مردم. گروه اول گرفتار غرور مى شوند؛ غرورى که سرچشمه هر گونه مفسده اى است و گروه دوم گرفتار خودکم بينى و عقده حقارت مى گردند، بنابراين چنين حرکت هاى غير عاقلانه اى براى هر دو طرف زيان بار است.\n."
},
"323": {
"hekmat_number": 323,
"title": "حکمت 323",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1288",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ: بُوْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ، فَقِيلَ لَهُ: مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ فَقَالَ (عليه السلام): الشَّيْطَانُ آلْمُضِلُّ، وَ آلأَنْفُسُ آلأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ، غَرَّتْهُمْ بِالأَمَانِيِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَ وَعَدَتْهُمُ آلإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) روز جنگ نهروان هنگامى که از کنار کشتگان خوارج مى گذشت فرمود: بدا به حال شما. به يقين کسى که شما را فريب داد به شما ضرر زد. به امام (عليه السلام) عرض کردند: اى اميرمؤمنان! چه کسى آن ها را فريب داد؟ امام (عليه السلام) فرمود: شيطان گمراه کننده و نفس اماره به سوء. آن ها را به وسيله آرزوها فريفتند، راه گناه را بر آنان گشودند، نويد پيروزى به آن ها دادند و آنان را به سرعت به جهنم فرستادند.",
"Interpretation": "سرانجامِ وسوسه هاى شيطان و نفس امّاره مى دانيم که خوارج، گروهى متعصب و خشک و بسيار نادان و احمق بودند. خود را برترين خلق خدا مى پنداشتند و آينده درخشانى به خود نويد مى دادند. آن ها در برابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) قيام کردند و فکر حکومت عراق و تمام بلاد مسلمين را در سر مى پروراندند. امام (عليه السلام) به آن ها نصيحت جالب و جامعى کرد به گونه اى که اکثريت آن ها از خواب غفلت بيدار شدند و به سوى امام (عليه السلام) بازگشتند؛ ولى اقليتى به شدت مقاومت کردند و تقريبآ همگى به استثناى چند نفر در ميدان نبرد نهروان به خاک افتادند. امام (عليه السلام) گفتار مورد بحث را زمانى بيان کرد که با ياران خود از کنار کشته هاى آن ها مى گذشت، فرمود: «بدا به حال شما، به يقين کسى که شما را فريب داد به شما ضرر زد»؛ (وَ قال (عليه السلام) وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ: بُوْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ). «بؤس» در اصل به معناى ضرر و شدت است و جمله «بُؤساً لَکُمْ» نفرين درباره خوارج نهروان است که گرفتار شدت و زيان شوند. «غَرّکم» از ريشه «غرور» به معناى فريب است.\nدر اين جا بعضى از حاضران از امام (عليه السلام) توضيح خواستند و «عرض کردند: چه کسى آن ها را فريب داد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: شيطان گمراه کننده و نفس اماره به بدى»؛ (فَقِيلَ لَهُ: مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ فَقَالَ: الشَّيْطَانُ آلْمُضِلُّ، وَ آلأَنْفُسُ آلأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ). آرى، انسان دو دشمن فريب کار دارد: يکى از برون و ديگرى از درون. شيطان از برون و نفس اماره از درون و مى دانيم که نفوذ شيطان در صورتى است که نفس اماره بر انسان مسلط باشد. همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ)؛ «چرا که او، بر کسانى که ايمان دارند و بر پروردگارشان توکل مى کنند، تسلطى ندارد. * تسلط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزيده اند، و آن ها که به او (خدا) شرک مى ورزند (و به فرمان شيطان گردن مى نهند)». بعضى از شارحان، جمله «وَ آلأَنْفُسُ آلأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ» را جمله حاليه گرفته اند در حالى که هيچ مناسبتى ندارد و بعضى نيز اين جمله را با جمله «الشَّيْطَانُ آلْمُضِلُّ» مترادف شمرده اند که آن هم کاملاً بى دليل است. امام (عليه السلام) اشاره به دو دشمن اصلى انسان کرده که از درون و برون به سراغ او مى روند. سپس امام (عليه السلام) طرق نفوذ نفس اماره و شيطان را در وجود انسان، بيان کرده و از سه طريق اين نفوذ را تبيين مى کند، مى فرمايد: «آن ها به وسيله آرزوهاى دراز، خوارج نهروان را فريفتند و راه گناه را بر آنان گشودند و نويد پيروزى به آن ها دادند و سرانجام آنان را سريعاً به جهنم فرستادند»؛ (غَرَّتْهُمْ بِالأَمَانِيِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَ وَعَدَتْهُمُ آلإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ).\n«فَسَحَتْ» از ريشه «فُسحت» به معناى گشايش و «اظْهار» به معناى پشتيبانى و پيروزى است. «اقتحام» در اصل به معناى ورود در کارهاى سخت و هولناک است. سپس به ورود در هر کار دشوارى اطلاق شده است. آن ها به گمان اين که بر اميرمؤمنان (عليه السلام) و عموم مسلمانان پيروز مى شوند و حکومتى مانند هواى نفس خود تشکيل مى دهند به مخالفت با امام و پيشواى خود برخاستند و مانند بسيارى از گنهکاران که استفاده از وسايل نامشروع را براى رسيدن به خواسته هاى خود مجاز مى شمرند به انواع معاصى دست زدند و شيطان و نفس اماره پيوسته به آن ها وعده پيروزى مى دادند؛ ولى هيچ کدام از خواسته هاى آن ها تحقق نيافت و سرانجام، پيروى از شيطان و نفس اماره آن ها را به قهر و غضب الهى گرفتار کرد و روانه جهنم ساخت. درباره اين که ضمير در «غَرَّتْهُم»، «فَسَحَت»، «وَ عَدَتْهُم» و «فَاقْتَحَمَتْ» به چه کسى برمى گردد دو احتمال هست: نخست اين که به نفس اماره برگردد که نزديک تر است. ديگر اين که از باب تغليب، هم به شيطان مُضلّ و هم به انفس اماره برگردد. اين احتمال صحيح تر به نظر مى رسد و بسيارى از شارحان نهج البلاغه همين وجه را انتخاب کرده اند. هنگامى که تاريخ سياه و ننگين خوارج را مطالعه مى کنيم، گفتار امام (عليه السلام) در سراسر آن آشکار مى شود. اين گروه که زمام اختيار خود را به دست شيطان و هواى نفس سپرده بودند به ظاهر به عبادات و قرائت قرآن اهميت بسيار مى دادند؛ ولى از ريختن خون بى گناهان و فساد در ميان مسلمين ابا نداشتند و با همين تفکرات واهى به اين جا رسيدند که قتل امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز از واجبات است و سرانجام آن حضرت را شهيد کردند.\nدر تاريخ اسلام کمتر جمعيتى به حماقت و گمراهى خوارج ديده شده است، هر چند وهابى هاى امروز نيز از بعضى جهات بى شباهت به آن ها نيستند. درباره خوارج و عقايد و اعمال و انحرافات آن ها در بحث هاى گذشته به کرار سخن گفته ايم؛ از جمله در شرح خطبه 36 (جلد دوم همين کتاب) بحث مشروحى در اين باره گذشت، چنان که ذيل خطبه 59 نيز در جلد دوم بحثى کرديم.\n."
},
"324": {
"hekmat_number": 324,
"title": "حکمت 324",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1289",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ اِتَّقُوا مَعَاصِيَ آللّهِ فِي آلْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ آلْحَاکِمُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از عصيان خداوند در خلوتگاه ها بپرهيزيد، چرا که شاهد، همان حاکم و دادرس است.",
"Interpretation": "از معاصى پنهانى بپرهيزيد اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين عبارت سرشار از حکمت به نکته اى اشاره مى کند که بسيارى عملاً از آن غافل اند يا خود را به غفلت مى زنند، مى فرمايد: «از عصيان خداوند در خلوتگاه ها بپرهيزيد، چراکه شاهد، همان حاکم و دادرس است»؛ (اِتَّقُوا مَعَاصِيَ آللّهِ فِي آلْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ آلْحَاکِمُ). بسيارى از مردم به خصوص آن هايى که به پاکى و تقوا مشهورند يا موقعيت اجتماعى خاصى دارند از انجام معاصى آشکار پرهيز مى کنند؛ ولى در خلوتگاه از آن ابا ندارند. امام (عليه السلام) به اين گونه افراد هشدار مى دهد که از عصيان خدا در خلوتگاه نيز به شدت بپرهيزيد، زيرا در آن جا نيز خدا شاهد و ناظر آن هاست؛ همان خدايى که افزون بر شاهد و ناظر بودن، حاکم و قاضى درباره اعمال آن ها نيز هست. در محاکم انسانى، شاهد و حاکم و مجرى حکم، سه فرد متفاوتند؛ ممکن است حاکم در شهادت شهود ترديد کند يا به دليل شک در وثاقت آن ها، يا احتمال اشتباه درباره آن ها به سبب قرائنى که موجب شک و ترديد مى شود، شهادتشان را نپذيرد؛ ولى آن جا که شاهد و حاکم يکى است اين گونه احتمالات راه ندارد. قرآن مجيد نيز در آيات فراوانى بر اين مسئله تأکيد کرده است. در يک جا\nدرباره کسانى که شبانه جلسات خصوصى تشکيل مى دانند و بر ضد پيامبر اکرم9 توطئه مى کردند مى فرمايد: (وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ)؛ «و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى که خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آن ها بود». نيز در جاى ديگر مى فرمايد: (مَا يَکُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)؛ «هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر اين که خدا چهارمين آن هاست، و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر اين که خدا ششمين آن هاست، و نه تعدادى کمتر و نه بيشتر از آن مگر اين که او همراه آن هاست هر جا که باشند، سپس روز قيامت آن ها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا که خدا به هرچيزى داناست!». در جاى ديگر در عبارتى کوتاه و پرمعنا مى فرمايد: (وَ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنَ مَا کُنْتُمْ)؛ «او با شماست هر جا که باشيد». لقمان حکيم نيز به فرزندش هشدار مى دهد: (يَا بُنَىَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماوَاتِ أَوْ فِى الأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللهُ إِنَّ اللهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ)؛ «پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (کار نيک يا بد) باشد، و در دلِ سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمين قرار گيرد، خدا آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد؛ خداوند دقيق و آگاه است!». اين تعليم قرآنى و الهى چنان مسلمانان را تربيت مى کند که خلوت و جلوتى\nبراى خود قائل نباشند و همه جا را يکسان بدانند و به اين ترتيب از معاصى پنهانى که گاه بسيار خطرناک تر از معاصى آشکار است، بپرهيزند. اين بحث را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) از کتاب شريف کافى پايان مى دهيم. آن حضرت به يکى از يارانش فرمود: «خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لا يَرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يَرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيْکَ؛ از خدا بترس آن گونه که گويى او را مى بينى (که شاهد و ناظر اعمال توست) و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. اگر فکر کنى او تو را نمى بيند کافر شده اى (زيرا علم خدا را محدود شمرده اى) و اگر مى دانى تو را مى بيند؛ ولى باز در مقام معصيت او برمى آيى، او را از کمترين بينندگان خود قرار داده اى». زيرا از يک نگاه کننده عادى شرم دارى اما از خدا شرم نمى کنى که در خلوت گناه مى کنى."
},
"325": {
"hekmat_number": 325,
"title": "حکمت 325",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1290",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِيبَکْرٍ: إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً.",
"persian_translate": "هنگامى که خبر شهادت محمد بن ابى بکر به امام (عليه السلام) رسيد، فرمود: اندوه ما بر او به اندازه شادى شاميان است، زيرا از آن ها دشمنى بزرگ کم شد و از ما دوستى بزرگ.",
"Interpretation": "اندوه ما و شادى دشمنان در تاريخ طبرى و همچنين کتاب الغارات ابن هلال ثقفى شأن ورودى براى اين سخن ذکر شده و آن اين که يکى از مأموران اطلاعاتى اميرمؤمنان على (عليه السلام) در شام به نام «عبد الرحمان بن شبيب فزارى» خدمت امام (عليه السلام) آمد و گفت: هرگز جمعيتى را آن قدر خوشحال نديدم که مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابى بکر خوشحال ديد. اين مسئله به قدرى براى آن ها مهم بود که از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند. در اين جا بود که امام (عليه السلام) فرمود: «اندوه ما براى او به اندازه شادى شاميان است، زيرا از آن ها دشمنى بزرگ کم شد و از ما دوستى بزرگ»؛ (قَالَ (عليه السلام): لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِيبَکْرٍ: إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً). همان گونه که در شرح خطبه 68 در جلد سوم اين کتاب آورده ايم، معاويه بعد از جنگ صفين احساس نيرو و توان تازه اى کرد و به فکر تسخير مصر که مرکز مهمى بود افتاد. در آن موقع محمد بن ابى بکر از طرف اميرمؤمنان على (عليه السلام) در آن جا حکومت مى کرد. معاويه فرمان حکومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظيمى از سربازان به بهانه خونخواهى عثمان به مصر فرستاد. محمد بن ابى بکر به مقابله برخاست و يارانش ضربات سنگينى بر لشکر عمرو عاص وارد کردند؛ اما سرانجام شکست خوردند و از اطراف محمد پراکنده\nشدند. محمد چون خود را تنها ديد مخفى شد؛ ولى شخص خونخوارى به نام معاوية بن خديج از طرف عمرو عاص مأمور پيدا کردن او شد. هنگامى که او را پيدا کرد به طرز بسيار شقاوتمندانه اى او را شهيد کرد و سرش را از تن جدا ساخت و جسد او را به طرز فجيعى آتش زد. هنگامى که خبر شهادت او به اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيد بسيار اندوهگين شد، زيرا محمد بن ابى بکر مردى بسيار مخلص، شجاع و کارآمد و از جمله وفاداران جدى آن حضرت بود و به همين دليل امام (عليه السلام) او را براى حکومت مصر که منطقه بسيار مهمى بود برگزيد. از داستان شهادت محمد بن ابى بکر که در تواريخ از جمله تاريخ طبرى در حوادث سال 38 نقل شده به خوبى استفاده مى شود که دشمنان اميرمؤمنان على (عليه السلام) يعنى معاويه و دستيارانش به قدرى افراد ظالم و ستمگر و خونخوارى بودند که به هيچ حکم اسلامى و اخلاق انسانى تن نمى دادند و مرتکب جناياتى مى شدند که در تاريخ سابقه نداشت. اين در حالى بود که محمد بن ابى بکر، فرزند خليفه اول بود و آن ها دم از وفادارى به خليفه اول مى زدند؛ اما به طرزى او را شهيد کردند که بدتر از آن تصور نمى شد. از نکات قابل ملاحظه درباره محمد بن ابى بکر اين است که او ربيب اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود؛ يعنى فرزند همسرش از شوهر ديگر، زيرا «اسماء بنت عميس»، نخست همسر جعفر بن ابى طالب بود و بعد از جعفر به همسرى ابوبکر درآمد و بعد از ابوبکر به دليل علاقه اى که به اميرمؤمنان على (عليه السلام) داشت به همسرى آن حضرت درآمد و محمد، فرزند ابوبکر تحت تکفل اميرمؤمنان على (عليه السلام) و در خانه او پرورش يافت و از علاقه مندان مخلص آن حضرت بود. او در حجة الوداع سال دهم هجرى تولد يافت و در مصر در حالى که بيست\nو هشت سال بيشتر از عمرش نمى گذشت شربت شهادت نوشيد. وى او از ياران خاص و عاشقان اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود و بعضى او را از حواريون آن حضرت شمرده اند. شگفت آن که وقتى محمد بن ابى بکر به شهادت رسيد و حتى جسد او را سوزاندند «ام حبيبه» (دختر ابوسفيان و همسر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) گوسفندى بريان کرد و براى عايشه فرستاد و از شهادت محمّد ابراز خوشحالى کرد و به گمان خود آن را تلافى خون عثمان دانست که به پندار او به دست محمد بن ابى بکر يا با کمک او ريخته شده بود. عايشه گفت: خدا اين دختر زن بدکار (اشاره به هند، همسر ابوسفيان است) را به قتل برساند. به خدا سوگند! من بعد از اين هرگز از گوسفند بريان استفاده نخواهم کرد. اين سخن را «سبط بن جوزى» در کتاب تذکرة الخواص (مطابق نقل مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود ذيل حکمت مورد بحث) آورده و نشان مى دهد آنچه بعضى مى گويند که به هنگام لعن بنى اميه به طور عموم، بايد امثال ام حبيبه را استثنا کرد، وجهى ندارد و طبق اين روايت او نيز استحقاق اين لعن را داشته است. اميدواريم که اين روايت صحيحه نباشد.\n."
},
"326": {
"hekmat_number": 326,
"title": "حکمت 326",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1291",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْعُمْرُ آلَّذِي أَعْذَرَ آللّهُ فِيهِ إِلَى آبْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عمرى که خداوند در آن با فرزندان آدم اتمام حجت مى کند (و عذرشان را مى پذيرد) شصت سال است (بعد از آن عذرى پذيرفته نيست).",
"Interpretation": "هشدار به بزرگسالان امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه هشدارى به بزرگسالان مى دهد، مى فرمايد: مراقب خود باشيد «عمرى که خداوند در آن با فرزندان آدم اتمام حجت مى کند (و عذرش را مى پذيرد) شصت سال است (بعد از آن عذرى پذيرفته نيست)»؛ (الْعُمْرُ آلَّذِي أَعْذَرَ آللّهُ فِيهِ إِلَى آبْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً). شک نيست که انسان در دوران هاى مختلف عمر تحت تأثير انگيزه هاى گوناگونى است؛ در کودکى به بازى ها سرگرم مى شود ودر جوانى به شهوات. هنگامى که دوران جوانى مى گذرد وبخشى از شهوات رو به افول مى گذارد، شهوت مال ومقام ومانند آن در انسان زنده مى شود وبه آن مى پردازد؛ اما هنگامى که به دوران پيرى مى رسد که لااقل از شصت سالگى شروع مى شود آن انگيزه ها نيز در بسيارى از افراد ضعيف مى گردد مخصوصاً اگر به وضع جسمانى خود توجه کنند که قواى آن به سرعت رو به کاهش مى رود، موهاى سر وصورت سفيد مى شوند، استخوان ها ضعيف مى گردند، به تدريج قامت خميده مى شود ونشانه هاى ارتحال از دنيا يکى پس از ديگرى آشکار مى گردند. با توجه به اين مسائل، هوس هاى پيرى در او طغيان نخواهند کرد واو به فکر آينده خويش وسراى آخرت خواهد افتاد. اين به آن معنا نيست که اگر جوانان گناه کنند يا کسانى که در سنين پايين تر از شصت سال قرار دارند مرتکب خلافى شوند معذورند، بلکه منظور اين است که اگر جوانان و ميان سالان بتوانند براى خود عذرى در پيشگاه خدا بياورند کسانى\nکه به سن شصت سال و بالاتر مى رسند آن عذرها را نيز نخواهند داشت و به تعبير ديگر گناه اين افراد از گناه جوانان زشت تر و مجازات آن شديدتر است. اين در حالى است که در بعضى از روايات، سِنى کمتر از شصت سال در اين زمينه ذکر شده است. از امام باقر (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «إِذَا أَتَتْ عَلَى الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِيلَ لَهُ: خُذْ حِذْرَکَ فَإِنَّکَ غَيْرُ مَعْذُورٍ؛ هنگامى که انسان به سن چهل سالگى مى رسد به او گفته مى شود: کاملاً مراقب باش، زيرا بعد از اين معذور نخواهى بود». ولى براى اين که بعضى اين سخن را براى کسانى که کمتر از چهل سال دارند چراغ سبزى براى انجام گناهان نپندارند امام (عليه السلام) در ذيل اين روايت مى فرمايد : «وَلَيْسَ ابْنُ الْأَرْبَعِينَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِينَ فَإِنَّ الَّذِي يَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَلَيْسَ بِرَاقِد؛ چهل ساله براى پرهيز از گناه سزاوارتر از بيست ساله نيست، زيرا کسى که هر دو را طلب مى کند يکى است (اعمال آن ها را مى بيند) وخواب نيست». در ذيل آيه 15 سوره احقاف که دوران زندگى انسان را از طفوليت برمى شمرد تا به چهل سال مى رسد وآن را دوران کمال انسان مى شمارد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً) از ابن عباس نقل شده است که مى گويد: «مَنْ بَلَغَ أرْبَعِينَ وَلَمْ يَبْلُغْ خَيْرُهُ شَرَّهُ فَلْيَتَجَهَّزْ إلَى النّارِ؛ کسى که به چهل سال برسد ونيکى او بر بدى اش غلبه نکند آماده آتش دوزخ گردد (ابن عباس اين گونه مطالب را معمولاً يا از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و يا از اميرمؤمنان على (عليه السلام) شنيده است)». شيخ صدوق؛ در کتاب خصال از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِي فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مَلَکَيْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِي هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَشَدِّدَا وَتَحَفَّظَا وَاکْتُبَا عَلَيْهِ\nقَلِيلَ عَمَلِهِ وَکَثِيرَهُ وَصَغِيرَهُ وَکَبِيرَهُ؛ انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد (خداوند کمتر بر او سخت مى گيرد) ولى هنگامى که به چهل سال رسيد خداوند متعال به دو فرشته اى که مأمور او هستند وحى مى فرستد که من بنده ام را عمر کافى و طولانى دادم. از اين به بعد بر او سخت بگيريد و شدت عمل به خرج دهيد و دقيقآ مراقب اعمال او باشيد و هر کار کم يا زياد، کوچک يا بزرگى را انجام مى دهد در نامه اعمال او بنويسيد». البته منافاتى ميان اين روايات و امثال آن با آنچه از امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه مورد بحث آمد نيست، زيرا شدت عمل درباره انسان ها نيز مراحلى دارد. در مرحله چهل سالگى کمتر و در شصت سالگى بيشتر است و به تعبير ديگر، حديث چهل سال اشاره به حداقل و حديث شصت سال اشاره به حداکثر است. در تفسير قرطبى و درّ المنثور ذيل آيه شريفه 37 سوره فاطر که خطاب به دوزخيان است و مى فرمايد: (أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَّا يَتَذَکَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَکَّرَ)؛ «آيا به شما به مقدار کافى براى بيدارى وتذکر عمر نداديم و بيم دهنده الهى به سوى شما نيامد؟» از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چنين نقل شده است: «إذَا کانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نُودِيَ: (أَيْنَ) أَبْناءُ السِّتِّيْنَ؟ وَهُوَ الْعُمْرُ الَّذِي قالَ اللّهُ فِيْهِ: أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما يَتَذَکَّرُ فِيْهِ مَنْ تَذَکَّرَ؛ هنگامى که روز قيامت شود، منادى ندا کند: انسان هاى شصت ساله کجا هستند؟ اين همان عمرى است که خدا درباره آن فرموده است: آيا ما شما را به مقدارى که افراد متذکر شوند، عمر نداديم؟!». به هر حال از مجموع اين روايات استفاده مى شود که انسان هنگامى که به چهل سالگى مى رسد بايد بسيار مراقب اعمال خويش باشد و چون به شصت سالگى برسد بسيار بيشتر، زيرا هر لغزشى را در اين سن و سال براى او مى نويسند و عذرى در پيشگاه خدا نخواهد داشت."
},
"327": {
"hekmat_number": 327,
"title": "حکمت 327",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1292",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ آلْإِثْمُ بِهِ، وَ آلْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که با توسل به گناه پيروز شود پيروز نيست و کسى که با ستم غلبه کند (درواقع) مغلوب است.",
"Interpretation": "پيروزى با گناه، پيروزى نيست امام (عليه السلام) به ظالمان ومفسدان هشدار مى دهد: «کسى که با توسل به گناه پيروز شود، پيروز نيست و کسى که با ستم غلبه کند درواقع مغلوب است»؛ (مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ آلاِْثْمُ بِهِ، وَآلْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ). بسيارند کسانى که براى رسيدن به پيروزى بر دشمن از اسباب نامشروع استفاده مى کنند، ظلم وستم روا مى دارند و مرتکب انواع گناهان مى شوند. آن ها مى خواهند به هر قيمت ممکن به هدف خود برسند، امام (عليه السلام) به آن ها هشدار مى دهد که اين نوع پيروزى، پيروزى نيست، بلکه درواقع مغلوب شدن در چنگال گناه است و همچنين کسانى که با استفاده از شر، غلبه مى کنند ظاهرآ غالبند و درواقع مغلوب شيطان و شر و هواى نفس هستند. اين سخن، هم ازنظر ظاهرى پذيرفتنى است و هم ازنظر معنوى. جنبه معنوى آن آشکار است که اين گونه پيروزى ها و غلبه ها مايه گرفتارى هاى شديد روز قيامت است و بدترين زاد و توشه براى سفر آخرت به شمار مى آيد و در آن جا بايد پاسخ گو بود. ازنظر ظاهرى نيز بسيار ديده ايم يا در تاريخ خوانده ايم که اين گونه افراد سرانجام گرفتار عواقب شومى گشته و در بسيارى از موارد دشمنانشان با همان روش، آن ها را دَرهم کوبيده و مغلوب ساخته اند و مقامى را که ناجوانمردانه\nبه دست آورده بودند با حملات ناجوانمردانه دشمن از دست مى دهند و اگر ظالمان و ستمگران در عواقب مادى و معنوى کار خود بينديشند به سراغ آن نخواهند رفت. در حديثى آمده است که دو نفر خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدند تا درباره اختلافى که درمورد معامله اى داشتند با آن حضرت صحبت کنند و دستور بخواهند. هنگامى که امام (عليه السلام) سخنان آن دو را شنيد به نصيحت آن دو پرداخت و فرمود: بدانيد که هرکس به وسيله ظلم پيروز شود به خير و خوبى نخواهد رسيد و بدانيد که آنچه مظلوم از دين ظالم مى گيرد بيش از آن است که ظالم از مال مظلوم دريافت مى دارد. سپس فرمود: کسى که به مردم بدى کند اگر ديگران از همين روش استفاده کنند و به او بدى کنند نبايد آن را بد بشمرد. بدانيد انسان بذرى را که کاشته درو مى کند و هيچ کس از نهال تلخ، ثمره شيرين نمى گيرد و از نهال شيرين ميوه تلخ نمى چيند (امام (عليه السلام) چيزى بر اين جمله ها نيفزود) ولى آن دو مرد پيش از آن که از جا برخيزند با هم صلح کردند (در پرتو سخنان حکيمانه امام (عليه السلام) از خواب غفلت بيدار شدند و راه صحيح را انتخاب کردند). در ارشاد القلوب حديث پرمعنايى در اين زمينه ذکر شده است که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «خَمْسُ [أربع] کَلِماتٍ فِي التَّوْراةِ وَيَنْبَغي أنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبَ: أوّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِي الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَالْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَمِنْ أقَلِّ حَقِّ اللهِ عَلَيْکَ أنْ لا تَسْتَعينَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِيهِ؛ پنج [چهار] جمله در تورات آمده که سزاوار است با آب طلا نوشته شود (و پيوسته در برابر انسان باشد): اول اين که بودن يک قطعه سنگ غصبى در خانه، گروگانِ خرابى آن است و آن کس که به وسيله ستم غلبه کند درواقع مغلوب است و کسى\nکه با گناه پيروز شود هرگز به پيروزى نرسد وکمترين حق خدا بر تو اين است که با استفاده از نعمت هايش به سراغ معصيتش نروى». اين گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) تأکيد ديگرى است بر اين که افراد باايمان براى رسيدن به اهداف خود هرگز از وسايل نامشروع استفاده نمى کنند. در دستورات جنگى اسلام نيز بر اين امر تأکيد شده که از ابزار غير انسانى براى پيروزى بر دشمن بهره نگيريد؛ به دشمن شبيخون نزنيد، آب آشاميدنى آن ها را مسموم نکنيد، درختان بارور را به آتش نکشيد، افراد غير نظامى را هدف قرار ندهيد و با اسيران جنگى خوش رفتارى کنيد. * * *"
},
"328": {
"hekmat_number": 328,
"title": "حکمت 328",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1293",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ آلْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ آلْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ آللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند سبحان قُوت (و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب و معين کرده است، ازاين رو هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقير) و خداى متعال (روز قيامت) دراين باره از آن ها سؤال و بازخواست مى کند.",
"Interpretation": "دِين اغنيا به فقرا يکى از اصول مهم اسلام در اين کلام نورانى آمده وبيان شده که نظام اقتصادى اسلام نظامى بسيار حساب شده است به گونه اى که اگر مطابق آن رفتار شود در سراسر کشور اسلام فقير و نيازمندى باقى نخواهد ماند. امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند سبحان قُوت (و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب و معين کرده است، ازاين رو هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقير) وخداى متعال (روز قيامت) دراين باره از آن ها سؤال و بازخواست مى کند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ آلْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ آلْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ آللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ). بعضى از شارحان نهج البلاغه اين کلام شريف را ناظر به مسئله زکات اشاره دانسته اند و تعبير «فرض» نيز مى تواند اشاره به همين معنا باشد. روايات فراوانى اين معنا را تأييد مى کند و در آن ها تصريح شده که آنچه به عنوان زکات در اسلام فرض شده دقيقآ به اندازه نياز فقراست، به گونه اى که اگر همه اغنيا به وظيفه دينى خود در باب زکات عمل کنند فقيرى باقى نخواهد ماند.\nدر حديثى از امام صادق (عليه السلام) که در ذيل حکمت 252 نيز به آن اشاره شد مى خوانيم: «إِنَّمَا وُضِعَتِ الزَّکَاةُ اخْتِبَاراً لِلْأَغْنِيَاءِ وَمَعُونَةً لِلْفُقَرَاءِ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتَاجاً وَلاَسْتَغْنَى بِمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ وَإِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَلا احْتَاجُوا وَلا جَاعُوا وَلا عَرُوا إِلاَّ بِذُنُوبِ الْأَغْنِيَاء... مَا ضَاعَ مَالٌ فِي بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْکِ الزَّکَاةِ وَمَا صِيدَ صَيْدٌ فِي بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْکِهِ التَّسْبِيحَ فِي ذَلِکَ الْيَوْمِ؛ زکات براى اين تشريع شده است که اغنيا امتحان شوند و کمکى براى نيازمندان باشد و اگر مردم زکات اموال خود را بپردازند هيچ مسلمانى فقير و نيازمند باقى نمى ماند و همگى به سبب عمل به اين فريضه الهى بى نياز خواهند شد و مردم، فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نشدند مگر به گناه اغنيا... هيچ مالى در صحرا و دريا از بين نمى رود مگر به سبب ترک زکات و هيچ صيدى در دريا و صحرا در چنگال صياد گرفتار نمى شود مگر به سبب ترک تسبيح در آن روز». آنچه در کلام حکيمانه مورد بحث آمده که خدا دقيقآ نيازهاى فقرا را در اموال اغنيا واجب کرده، در احاديث ديگرى با صراحت بيشترى آمده است؛ در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِي عَنِ الزَّکَاةِ کَيْفَ صَارَتْ مِنْ کُلِّ أَلْفٍ خَمْسَةً وَعِشْرِينَ لَمْ تَکُنْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ، مَا وَجْهُهَا؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فَعَلِمَ صَغِيرَهُمْ وَکَبِيرَهُمْ وَغَنِيَّهُمْ وَفَقِيرَهُمْ فَجَعَلَ مِنْ کُلِّ أَلْفِ إِنْسَانٍ خَمْسَةً وَعِشْرِينَ مِسْکِيناً وَلَوْ عَلِمَ أَنَّ ذَلِکَ لايَسَعُهُمْ لَزَادَهُمْ لِأَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ؛ راوى عرض مى کند: فدايت شوم بفرماييد چرا زکات بيست و پنج در هزار تعيين شده است (يک چهلم) نه کمتر و نه بيشتر؟ امام (عليه السلام) فرمود: خداى متعال همه انسان ها را آفريده و صغير و کبير و غنى و فقيرشان را مى شناسد. از هر هزار انسان معمولاً بيست و پنج نفر نيازمندند (ازاين رو زکات را به همين نسبت قرار\nداده است) و اگر مى دانست اين براى آن ها کافى نيست بر آن مى افزود، زيرا او خالق آن ها و از همه به آن ها آگاه تر است». همين مضمون در دو حديث ديگر از همان حضرت با بيان هاى متفاوتى آمده است. در ضمن از اين حديث استفاده مى شود که هرگاه در جامعه اسلامى در هر هزار نفر بيش از بيست و پنج نفر شخص نيازمند و فقير پيدا شود براثر عواملى است که مظالم انسان ها آن را آفريده است. البته آنچه در روايت مذکور آمد درمورد زکات حيوانات و طلا و نقره است؛ اما زکات غلات، چنان که مى دانيم گاه يک دهم و گاه يک بيستم است، بنابراين منظور امام (عليه السلام) بيان حکمت حکم بوده نه علت حکم که در تمام مصاديق جارى و سارى است. * * *"
},
"329": {
"hekmat_number": 329,
"title": "حکمت 329",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1294",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ آلْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بى نياز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است.",
"Interpretation": "نه خطا کن نه عذرخواهى! آنچه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه فرموده سخنى است کاملاً منطقى و عقل پسند، مى فرمايد: «بى نياز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است»؛ (الْإِسْتِغْنَاءُ عَنِ آلْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ). اشاره به اين که چرا انسان مرتکب خطايى شود که ناچار گردد از خدا يا بندگان خدا عذرخواهى کند، هرچند عذر، عذر قابل قبولى باشد تا چه رسد به اين که عذر ساختگى و غير قابل قبول باشد؟ گرچه تعبير امام (عليه السلام) بيشتر متناسب عذرخواهى در برابر بندگان است؛ ولى اطلاق عموم اين تعبير نيز دور از ذهن نيست، زيرا در روايات آمده است که انسان ترک گناه کند بهتر از آن است که گناهى مرتکب شود و توبه به درگاه خدا آورد، همان گونه که در حديثى در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «إِنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة». اين حديث شريف از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز در کتاب خصائص الائمه نقل شده است. اين مطلب درمورد عذرخواهى در برابر بندگان واضح تر است، زيرا عذر هرچندصادقانه باشد در برابر انسان ديگر، خلاف عزت و کرامت انسانى است. چه بهتر که انسان مرتکب خلافى نشود و در برابر ديگران عزيز وسربلند باشد. در حديث ديگرى که علامه مجلسى (رحمه الله) آن را در بحارالانوار از امام على بن ابى طالب (عليه السلام) آورده مى خوانيم: «إِيَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّهُ لا يُعْتَذَرُ مِنْ خَيْر؛ از چيزى که براى آن عذرخواهى خواهى کرد بپرهيز، زيرا انسان از کار خير عذرخواهى نمى کند (حتمآ کار بدى بوده است که از آن عذر مى خواهد)». در حديث ديگرى از امام حسين بن على (عليه السلام) مى خوانيم: «إِيَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُوْمِنَ لا يُسِيءُ وَلا يَعْتَذِرُ وَالْمُنَافِقُ کُلَّ يَوْمٍ يُسِيءُ وَيَعْتَذِرُ؛ از کارى که موجب مى شود از آن عذرخواهى کنى بپرهيز، زيرا مؤمن نه کار بد مى کند ونه عذرخواهى، و منافق هميشه کار بد مى کند واز آن عذرخواهى مى نمايد». در نامه اميرمؤمنان (عليه السلام) به «حارث همدانى» که در بخش نامه هاى نهج البلاغه آمده بود خوانديم که مى فرمايد: «وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ؛ از هر کارى که اگر از صاحب آن درباره آن سؤال شود انکار يا عذرخواهى مى کند بپرهيز». از تمام اين روايات که مفهوم گفتار حکيمانه مورد بحث را با تعبيرات گوناگون بيان مى کند استفاده مى شود که انسان مؤمن آگاه نبايد به سراغ کارى برود که او را براى عذرخواهى سرافکنده سازد. از کلام حکيمانه مورد بحث استفاده مى شود که عذر نيز دو گونه است: عذر صادق و عذر کاذب. عذر صادق آن است که انسان به سبب مشکلى از مشکلات\nعرفيه در تنگنا قرار گيرد و به سبب آن مرتکب خطايى شود و گاهى براثر عدم دقت و عدم مطالعه در عواقب کار و امثال آن خطا از او سرزند. اما عذر کاذب آن است که انسان بدون دليل موجهى اقدام به کار خلافى مانند ظلم و ستم و غيبت و آزار و پيمان شکنى و بى وفايى و امثال آن کند. بدون شک چنين عذرى عزتى ندارد. اگر عزتى باشد در عذر صادقانه است؛ ولى با اين حال اگر انسان کارى نکند که حتى ناچار به عذرخواهى صادقانه باشد، عزيزتر و آبرومندتر است. * * *"
},
"330": {
"hekmat_number": 330,
"title": "حکمت 330",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1295",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ أَقَلُّ مَا يَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کمترين حقى که خدا بر شما دارد اين است که با استمداد از نعمت هايش او را معصيت نکنيد.",
"Interpretation": "با نعمت هايش او را معصيت مکن امام (عليه السلام) مى فرمايد: «کمترين حقى که خدا بر شما دارد اين است که نعمت هايش را وسيله معصيت او قرار ندهيد»؛ (أَقَلُّ مَا يَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ). نافرمانى مولا هميشه زشت است، ولى زشت ترين حالات نافرمانى و عصيان اين است که انسان نعمت هاى او را وسيله نافرمانى وى قرار دهد. در بعضى از تواريخ آمده است: «سبکتکين» که از کارکنان عزالدوله بختيار بود بر ضد او خروج کرد. «صابى» نويسنده معروف از طرف عزالدوله نامه اى به او نوشت که اى کاش مى دانستم با چه وسيله اى بر ضد ما قيام کرده اى، در حالى که پرچم ما بالاى سرت در اهتزاز است و بردگان ما در طرف راست و چپ تو قرار دارند و اسب هاى سوارى تو علامت ما را بر خود دارند و لباس هايى که بر تن دارى به وسيله ما بافته شده است و سلاح هايى که براى دشمنانمان تهيه کرده بوديم در دست توست. از اين مثال تاريخى به خوبى روشن مى شود که چه اندازه زشت است که انسان مشمول نعمت ديگرى شود و همان نعمت را بردارد و بر ضد او اقدام کند.\nپيام ديگرى که اين گفتار حکيمانه دارد اين است که انسان هر گناهى که مى کند به يقين با استفاده از يکى از نعمت هاى الهى است؛ چشم، گوش، دست، پا، فکر، قدرت و مواهب ديگر همه نعمت هاى پروردگارند و انسان بدون استفاده از اين ها نمى تواند کار خلافى انجام دهد، بنابراين مفهوم کلام اين مى شود که انسان منصف نبايد هيچ گناهى کند، زيرا هر گناهى مرتکب شود با استفاده از يکى از نعمت هاى خداست واين کار بسيار شرم آور است. در حديث قدسى آمده است: «مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي وَلَمْ يَشْکُرْ لِنَعْمَائِي وَلَمْ يَصْبِرْ عَلَى بَلائِي فَلْيَتَّخِذْ رَبّاً سِوَاي وَلْيَخْرُجْ مِنْ أرْضي وَسَمائي؛ کسى که شکر نعمت هاى مرا به جا نياورد و بر بلا و آزمون هاى من صبر نکند، پروردگارى غير از من را جست و جو کند و از ميان زمين و آسمان من خارج شود». در حديث ديگرى امام حسين (عليه السلام) در پاسخ کسى که گفت: من مرد گناهکارى هستم و نمى توانم ترک معصيت کنم مرا موعظه اى کن. فرمود: «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِکَ لا تَأْکُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّانِي اخْرُجْ مِنْ وَلايَةِ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لا يَرَاکَ اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَکَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِکَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَکَ مَالِکٌ فِي النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِي النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْت؛ پنج چيز را انجام بده سپس هرچه مى خواهى گناه کن: (نخست آن که) روزىِ خدا را مخور و هرچه مى خواهى گناه کن. (دوم) از ولايت خدا بيرون رو و هرچه مى خواهى گناه کن، (سوم) محلى را طلب کن که خدا تو را در آن جا نبيند و هر گناهى مى خواهى انجام ده، (چهارم) هنگامى که فرشته مرگ به سراغ تو مى آيد تا قبض روحت کند او را از خود دور کن سپس هر گناهى مى خواهى انجام ده. (پنجم)\nهنگامى که مالک دوزخ تو را وارد آن مى کند مقاومت کن و داخل در آتش مشو و هر گناهى مى خواهى انجام ده». در اين حديث، منطق روشنى به کار رفته است و آن اين که انسان در پنج موقف گرفتار است که هر يک از آن ها براى ترک گناه کافى است: از يک سو دائماً بر سر خوان نعمت خدا نشسته و از رزق او استفاده مى کند. آيا با اين حال وجدان انسانِ بيدار اجازه مى دهد گناهى کند؟ دوم: اين که دائمآ تحت سرپرستى خداست و خدا فرشتگانى را براى حفظ او مأمور کرده است. آيا شرم آور نيست که انسان تحت اين حفاظت به معصيت مولايش بپردازد؟ سوم: تمام عالم، محضر خداست آيا شرم آور نيست که انسان در محضر او مرتکب گناه شود؟ چهارم و پنجم اين که انسان گنهکار چه بخواهد و چه نخواهد روزى به دست ملک الموت قبض روح مى شود و در عرصه محشر به حساب او مى رسند و او را مجازات خواهند کرد. آيا مى تواند در مقابل فرشته مرگ مقاومت کند و يا بر مالک دوزخ غلبه نمايد؟ حال که خود را اسير چنگال آن ها مى بيند چگونه به خود اجازه مى دهد آشکارا به مخالفت فرمان خدا برخيزد و آلوده انواع گناهان شود؟ به يقين، فکر کردن در اين امور براى بازداشتن انسان از گناه، کافى است. * * *"
},
"331": {
"hekmat_number": 331,
"title": "حکمت 331",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1296",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ آلْأَکْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ آلْعَجَزَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند سبحان طاعت خود را غنيمت زيرکان قرار داده هنگامى که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهى مى کنند.",
"Interpretation": "غنيمت زيرکان امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى مقايسه اى ميان هوشمندان مطيع و عاجزان بدکار کرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان طاعت خود را غنيمت زيرکان قرار داده هنگامى که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهى مى کنند»؛ (إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ آلْأَکْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ آلْعَجَزَةِ). با اين که در غالب نسخه هاى نهج البلاغه «عِنْدَ تَفْريطِ الْعَجَزَةِ» ذکر شده، در نسخه کتاب صفين وهمچنين در کتاب روض الاخيار به جاى «الْعَجَزَةِ»، «الْفَجَرَةِ» آمده و مناسب تر نيز همين تعبير است، زيرا امام (عليه السلام)، مطيعان را با فاجران مقايسه مى فرمايد. گويى جهان را صحنه جنگى به حساب مى آورد که هوشمندان به مبارزه با لشکر شيطان و هواى نفس مى پردازند و بر آن ها پيروز مى شوند و غنيمتى که در اين جنگ سرنوشت ساز نصيب آن ها مى شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ ولى ناتوان ها و فاجران کوتاهى مى کنند ودر اين ميدان در برابر شيطان و هواى نفس شکست مى خورند و همه چيز را از دست مى دهند. نه تنها غنيمتى به دست نمى آورند بلکه سرمايه هاى عمر و ايمان و عنايات پروردگار را از کف خواهند داد. همان گونه که به هنگام ذکر سند خطبه اشاره شد، اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيش از واقعه صفين بر فراز منبر رفت و خطبه اى براى مردم خواند و آنان را به جهاد\nدعوت کرد وحمد وثناى الهى را به جاى آورد، سپس فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَکْرَمَکُمْ بِدِينِهِ وَخَلَقَکُمْ لِعِبَادَتِهِ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَکُمْ فِي أَدَائِهَا وَتَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلامِ مَتِينَةً وَعُرَاهُ وَثِيقَةً ثُمَّ جَعَلَ الطَّاعَةَ حَظَّ الْأَنْفُسِ وَرِضَا الرَّبِّ وَغَنِيمَةَ الْأَکْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ وَقَدْ حَمَلْتُ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَأَحْمَرِهَا وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه؛ خدا شما را با دينش (دين اسلام) گرامى داشت و براى عبادت (ومعرفت) خود آفريد، بنابراين خود را براى اداى اين وظيفه آماده کنيد و وعده الهى را مسلم بشمريد و بدانيد که ريسمان هاى اسلام (که خيمه اين آيين به آن وابسته است) محکم است و دستگيره هاى آنان استحکام دارد. سپس خداوند، اطاعت را بهره انسان ها و موجب رضايت پروردگار وغنيمت هوشمندان قرار داده است، در برابر کوتاهى عاجزان و ناتوان ها. من امور شما را اعم از سياه پوست و سرخ پوست (و سفيدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتى جز به کمک پروردگار نيست. (سپس دستور حرکت به سوى ميدان نبرد با شاميان گردن کِش را به آن ها داد)». اين نکته نيز شايان توجه است که غنيمت داراى يک معناى وسيع و يک معناى محدود است. معناى محدود آن همان غنائم جنگى است؛ اشيايى که به هنگام شکست دشمن از اموال آن ها به دست فاتحان مى افتد و معناى وسيع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه اى است که از هر طريقى حاصل شود حتى گاه به مواهب معنوى نيز اطلاق مى شود. مثلاً در روايتى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خطاب به ابوذر آمده است: «اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَصِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَغِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَفَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَحَيَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ؛ پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت بشمار: جوانى ات راپيش از پيرى و سلامتى را قبل از بيمارى و بى نيازى را قبل از فقر و فراغت را پيش از گرفتارى ها و حيات را قبل از مرگ». امثال اين تعبير در روايات فراوان است، بنابراين کسانى که تصور مى کنند غنيمت تنها به معناى غنائم جنگى است در اشتباهند. يکى از شواهد اين مدعا کلام حکيمانه مورد بحث است که حضرت، اطاعت را غنيمت هوشمندان شمرده است. ارباب لغت نيز به طور گسترده به اين معنا اشاره کرده اند، لسان العرب مى گويد: «غُنْم» به معناى دسترسى يافتن به چيزى بدون مشقت است. در تاج العروس آمده است که غنيمت به معناى چيزى است که بدون زحمت به دست آيد. در قاموس نيز غنيمت به همين معنا ذکر شده و در کتاب مفردات راغب پس از آن که غنيمت را از ريشه «غَنَم» به معناى گوسفند دانسته مى گويد: سپس اين واژه در هرچيزى که انسان به آن دست يابد خواه از سوى دشمنان باشد يا غير آن ها اطلاق شده است. به همين دليل ما در قرآن آيه غنيمت را که حکم خمس را بيان کرده به مفهوم عام آن تفسير مى کنيم و معتقديم که هر درآمدى را شامل مى شود، همان گونه که در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده است. واژه «اکياس» جمع «کيِّس» به معناى شخص عاقل است ودر برابر آن شخص عاجز وناتوانِ فکرى است و همچنين فاجرانى که به عاقبت کارها نمى انديشند، بنابراين مقصود امام (عليه السلام) اين است که اگر انسان، عاقل و هوشيار باشد اطاعت خدا را غنيمت مى شمرد که هم سبب آبرومندى و عزت و پيروزى در دنياست و هم موجب نجات در آخرت. به عکس، افراد نادان معصيت و فجور را ترجيح مى دهند که هم مايه ذلت در دنيا و هم خسارت در آخرت است.\nنکته غنائم هوشمندان در احاديث اسلام چند چيز ديگر ـ علاوه بر آنچه در کلام حکيمانه مورد\nبحث آمده است ـ «غنيمة الاکياس» معرفى شده و تمام اين احاديث از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در غررالحکم نقل شده است. از جمله مى فرمايد: «غَنِيمَةُ الاْکْياسِ مُدارَسَةُ الْحِکْمَةِ؛ غنيمت هوشمندان بحث هاى مربوط به علم و دانش است». نيز مى فرمايد: «الطّاعَةُ غَنيمَةُ الاْکْياسِ؛ اطاعت فرمان پروردگار غنيمت هوشمندان است». اين جمله ازنظر محتوا به کلام حکمت آميز مورد بحث شباهت دارد، هر چند در الفاظ متفاوت است. ديگر اين که مى فرمايد: «فَوْتُ الْغِنى غَنيمَةُ الاْکْياسِ وَحَسْرَةُ الْحَمْقى؛ از دست رفتن ثروت، غنيمت هوشمندان و حسرت احمقان است». اشاره به اين که ثروت گرچه در حد ذات خود مطلوب است؛ ولى مشکلات عظيمى به همراه دارد؛ نگهدارى، پرداختن حقوق شرعيه آن و تحمل حسد حسودان و محاسبات مربوط به سود و زيان و طلب کارى ها و بدهکارى ها که بخش عظيمى از عمر انسان را مى گيرد. * * *\n."
},
"332": {
"hekmat_number": 332,
"title": "حکمت 332",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1297",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِي أَرْضِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمين اوست.",
"Interpretation": "نقش سلطان عادل اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين بيان حکيمانه به نکته مهمى درباره حاکم و حکومت اشاره مى کند، مى فرمايد: «سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمين اوست»؛ (السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِي أَرْضِهِ). اشاره به اين که وجود قوانين و دستورات الهى به تنهايى براى جلوگيرى از نافرمانى ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان کافى نيست، بلکه نيروى بازدارنده اى لازم است و آن قدرت حاکم عادل است. «سلطان»، هم به معناى قدرت و سلطه مى آيد؛ مانند آيه (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ)؛ «سلطه شيطان تنها بر کسانى است که ولايت او را پذيرفته اند و کسانى که او را شريک (خدا در اطاعت و بندگى) قرار مى دهند. (و از او پيروى مى کنند)». و هم به معناى صاحب قدرت؛ مانند آنچه در روايت عمر بن حنظله آمده است که دو نفر از شيعيان با هم اختلاف داشتند «فَتَحَاکَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَإِلَى الْقُضَاةِ؛ آن ها داورى را نزد سلطان و قضات (او) بردند». امام (عليه السلام) فرمود: کار درستى نيست سپس دستورى براى داورى صحيح صادر فرمود.\nروشن است که منظور از واژه سلطان در کلام حکيمانه مورد بحث، همان صاحب قدرت است، زيرا مى فرمايد: «او پاسدار الهى در زمين است». سلطان در اين جا به معناى هر صاحب قدرتى باشد، که بنابر آن، مفهومش همان مفهوم کلام ديگر مولا (عليه السلام) مى شود که فرمود: «لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُوْمِنُ وَيَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْکَافِرُ؛ مردم بايد امير و سرپرستى داشته باشند خواه خوب باشد يا بد (زيرا اگر دسترسى به حاکم نيکوکار و عادل نباشد وجود امير فاجر از نبودن او و حاکميت هرج و مرج بهتر است) اميرى که در حکومتش، مؤمن به کار خويش بپردازد و کافر از مواهب مادى بهره مند شود». البته معمول است که حتى حکومت هاى فاسد براى ادامه حکومت خويش ناچارند تا آن جا که مى شود امنيت را براى مردم فراهم کنند و تا حدى در رفاه مادى مردم بکوشند و از ظلم ديگر ظالمان جلوگيرى کنند، بنابراين وجودشان از عدمشان بهتر است. احتمال ديگر اين است که منظور از سلطان در اين جا سلطان عادل است، زيرا امام (عليه السلام) تعبير به «وَزَعَةُ اللهِ» (پاسدار الهى) کرده و انتساب او به خدا با ظالم وبيدادگر بودنش تناسبى ندارد. اين احتمال نزديک تر به نظر مى رسد. ازاين رو در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِي الْأَرْض؛ سلطان سايه خداوند در زمين است». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «السُّلْطانُ الْعادِلُ الْمُتواضِعُ ظِلُّ اللهِ وَرُمْحُهُ فِي الاْرْضِ؛ سلطان عادل و متواضع سايه خدا و نيزه (قدرت) او در زمين است». «وَزَعَة» جمع «وازِع» از ريشه «وزع» (بر وزن وضع) به معناى بازداشتن\nو برحذرداشتن است. وازع به کسى گفته مى شود که از چيزى پاسدارى و نگاهبانى مى کند. پيام خاصى که اين کلام نورانى دربر دارد اين است که جامعه اسلامى بدون حکومت قوى که مردم، خود را موظف به پيروى از آن بدانند اداره نمى شود و هنگامى که فرد قوى و عادلى در رأس حکومت قرار گيرد همه بايد از او پيروى کنند تا نظم صحيح بر جامعه حاکم گردد و هرج و مرج و بى قانونى برچيده شود. اين سخن را با روايت ديگرى پايان مى دهيم: اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ طبق روايتى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است ـ نامه اى به لشکريان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع يا زيان آن هاست خبر داد وفرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکُمْ فِي الْحَقِّ جَمِيعاً سَوَاءً أَسْوَدَکُمْ وَأَحْمَرَکُمْ وَجَعَلَکُمْ مِنَ الْوَالِي وَجَعَلَ الْوَالِيَ مِنْکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَالْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَکُمْ عَلَيْهِ إِنْصَافَکُمْ وَالتَّعْدِيلَ بَيْنَکُمْ وَالْکَفَّ عَنْ فَيْئِکُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَکُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَيْکُمْ طَاعَتُهُ فِيمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَنُصْرَتُهُ وَالدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّکُمْ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ فَکُونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَلِدِينِهِ أَنْصَاراً وَلا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ؛ اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خدا همه شما را در حق، يکسان قرار داده است، سياه وسرخ (و سفيد) شما (همه در حقوق فردى و اجتماعى يکسان اند). شما را نسبت به والى و والى را نسبت به شما به منزله فرزند و پدر و پدر و فرزند قرار داد. حق شما بر والى اين است که درباره همگى انصاف دهد و تبعيض قائل نشود و در حفظ بيت المال شما بکوشد. هنگامى که با شما چنين کند بر همه شما واجب است او را اطاعت کنيد در آنچه موافق حق است ويارى نماييد و از حکومت الهى دفاع کنيد، زيرا شما پاسداران الهى در زمين هستيد، بنابراين ياور او باشيد و دين او را يارى کنيد و در زمين پس از اصلاح آن فساد نکنيد که خدا مفسدان را دوست ندارد»."
},
"333": {
"hekmat_number": 333,
"title": "حکمت 333",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1298",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي صِفَةِ الْمُؤْمِنِ المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً. يَکْرَهُ آلرَّفْعَةَ، وَيَشْنَأُ السُّمْعَةَ. طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ، کَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ. شَکُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ آلْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ آلْعَرِيکَةِ! نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ آلْعَبْدِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) درباره صفات مؤمن فرمود: انسان باايمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست، سينه اش از هرچيز، گشاده تر و هوس هاى نفسانى اش از هرچيز خوارتر (و تسليم تر) است، از برترى جويى بيزار و از رياکارى متنفر است، اندوهش طولانى و همتش بلند، سکوتش بسيار و تمام وقتش مشغول است، شکرگزار و صبور و بسيار ژرف انديش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند، طبيعتش آسان است (و سختگيرى در کار او نيست) و برخوردش با ديگران توأم با نرمش است، (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) دلش از سنگ خارا محکم تر و سخت تر و (در پيشگاه خدا) از بَرده تسليم تر است.",
"Interpretation": "صفات مؤمنان راستين امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى صفات مؤمنان راستين را بيان فرموده و هجده وصف براى آن ها برمى شمارد. جالب اين که هر دو فقره، هماهنگى خاصى با هم دارند که يکى جنبه مثبت را بيان مى کند و ديگرى جنبه منفى را و اگر در کسى اين اوصاف جمع شود به يقين سزاوار است که نام مؤمن مخلص بر او بنهند. در وصف اول و دوم مى فرمايد: «انسان با ايمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال (عليه السلام) فِي صِفَةِ الْمُوْمِنِ: المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ). اشاره به اين که شخص باايمان به قدرى صابر و شکيباست که غم و اندوه خود را در دل نگه مى دارد و در چهره اش چيزى جز شادى نيست؛ شادى از نعمت هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همين امر جاذبه فوق العاده اى به آن ها مى دهد، چراکه هميشه او را شاد و خندان مى بينند و او هرگز نزد کسى زبان به شکوه نمى گشايد و اندوه درون خود را به دوستان و معاشران\nمنتقل نمى سازد در حالى که افراد ضعيف الايمان و کم ظرفيت تا مشکلى براى آن ها پيدا مى شود سفره دل خود را در برابر همه کس باز مى کنند و لب به شکايت مى گشايند. حضرت در سومين و چهارمين صفت مى افزايد: «سينه اش از هرچيز گشاده تر و هوس هاى نفسانى اش از هرچيز خوارتر (و تسليم تر) است»؛ (أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً). اشاره به اين که حوادث گوناگون زندگى او را تکان نمى دهد، ناملايمات را تحمل مى کند، با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سينه گشاده روبه رو مى شود، عفو را بر انتقام ترجيح مى دهد و به افرادى که به او ستم روا مى دارند و دوستانى که او را در تنگناها محروم و تنها مى گذارند محبت مى ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى گويد. نيز هواى نفس در برابر او ذليل و تسليم است؛ هرگز عنان خويش را به دست هواى نفس نمى سپارد و خواسته هاى دل را با حکم عقل و ايمان کنترل مى کند. جمله اخير تفسير ديگرى نيز دارد و آن اين که مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است. در کتاب کافى درباره سعه صدر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) حديث جالبى آمده و آن اين که امام صادق (عليه السلام) به يکى از يارانش فرمود: آيا مى خواهى حديثى را براى تو بازگو کنم که در دست هيچ يک از (محدثان) اهل مدينه نيست؟ عرض کرد: آرى. فرمود: روزى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در مسجد نشسته بود، کنيز يکى از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را گرفت. پيامبر (صلي الله عليه و آله) برخاست ببيند چه مى خواهد ولى آن کنيز چيزى نگفت و آن حضرت نيز به او چيزى نگفت و نشست. بار ديگر آمد وهمين کار را تکرار کرد تا سه مرتبه. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى مرتبه چهارم برخاست در حالى که کنيز پشت سر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود. او نخى از\nلباس پيغمبر (صلي الله عليه و آله) کشيد و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنين و چنان کند، پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را سه بار از کار خود بازداشتى و در هيچ مرتبه چيزى نگفتى و او هم چيزى نگفت: از حضرت چه مى خواستى؟ گفت: ما بيمارى داشتيم، خانواده من مرا فرستادند که نخى از لباس پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برگيرم تا به وسيله آن بيمار شفا يابد. هنگامى که تصميم به اين کار گرفتم پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مرا ديد وبرخاست. من حيا کردم که نخى برگيرم در حالى که او مرا مى ديد و دوست نداشتم که از او اجازه بخواهم، ازاين رو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم. حضرت در پنجمين و ششمين وصف مى فرمايد: «از برترى جويى بيزار و از رياکارى متنفر است»؛ (يَکْرَهُ آلرَّفْعَةَ، وَيَشْنَأُ السُّمْعَةَ). اين دو وصف درواقع با هم مرتبط اند زيرا انسانى که از برترى جويى متنفر است هرگز دوست ندارد مردم از اعمال او آگاه شوند و او را بزرگ بشمرند. قرآن مجيد مى فرمايد: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّآ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَادآ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛ «اين سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرارمى دهيم که اراده برترى جويى در زمين وفساد را ندارند؛ و عاقبت نيک براى پرهيزکاران است!». «سُمعَة» به معناى اين است که انسان از اين که ديگران اعمالش را بستايند خشنود شود و سعى کند اعمال خود را به ديگران ارائه دهد تا آن ها مدح و ثنايش گويند. انسان باايمان رفعت و مقام را نزد خدا مى طلبد و قرب او را مى خواهد و مدح و ثناى الهى را مى جويد نه مدح و ثناى مردم و بندگان خدا را. تفاوت ريا با سُمعه اين است که رياکار در همان لحظه که عملى را انجام مى دهد آن را به مردم نشان مى دهد تا او را انسان خوبى بدانند؛ ولى «سُمعة» که\nدر اصل به معناى شهرت طلبى و گاه به معناى نيک نامى آمده ازنظر شرعى اين است که اعمال نيک خود را بعدآ بازگو مى کند تا مردم او را بستايند و يا اين که دوست دارد مردم از اين و آن بشنوند و او را ستايش کنند و به همين منظور عمل نيکى را انجام مى دهد واين درواقع نوعى رياکارى است. در روايت پرمعنايى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ما ذِئْبانِ ضارِيانِ أُرْسِلا في زَريبَةِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَسادآ فيها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِي دِينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ فساد و تباهى دو گرگ خونخوار در آغل گوسفندان از فساد و تباهى علاقه افراطى به مال و جاه طلبى، در دين مرد مسلمان بيشتر نيست». همين معنا در کتاب کافى از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) با تفاوت مختصرى آمده است. امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِي أَوَّلِهَا وَهَذَا فِي آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُوْمِنِ؛ فساد دو گرگ خونخوار که در گله گوسفندى که شبان نداشته باشد رها شوند يکى در ابتداى گله و ديگرى در انتهاى آن، از فساد حب مال و جاه در دين انسان مؤمن بيشتر نيست (بلکه اين خطرناک تر است)». آن گاه در هفتمين و هشتمين وصف مى فرمايد: «اندوهش طولانى و همتش بلند است»؛ (طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ). اندوهش براى خطاهايى که از او سرزده و آتش دوزخ که ممکن است دامن او را بگيرد، و همّت والايش در مسير تحصيل رضاى خدا و اسباب ورود در بهشت است و اين دو وصف که درواقع يکى جنبه منفى دارد و ديگرى مثبت، تشکيل دهنده همان تعادل خوف و رجاست که از شرايط اصلى ايمان محسوب مى شود. شبيه اين معنا در صفات پرهيزکاران در خطبه 193 (خطبه معروف به همّام)\nنيز آمده است. در يک جا مى فرمايد: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جاى ديگر مى افزايد: «لا يَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِيلَ». آرى! آن ها از يک سو اندوه کيفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را مى فشارد و از سوى ديگر شوق لقاءالله در پرتو اعمال صالح به آن ها آرامش مى دهد. اين سخن را با دو حديث درباره حزن و همت پايان مى دهيم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حديثى به اباذر مى فرمايد: «مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ کسى خداى متعال را با چيزى که مانند طول حزن باشد پرستش نکرده است (اندوه در برابر مسئوليت ها آن هم اندوهى که در درون دل است نه در چهره)». اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره علوّ همت مى فرمايد: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِيْمَتُهُ؛ کسى که همت والا دارد، ارزش او بسيار است». سپس در نهمين و دهمين وصف مى فرمايد: «سکوتش بسيار و تمام وقتش مشغول است»؛ (کَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ). اشاره به اين که از فضول کلام و سخنان غير ضرورى پرهيز مى کند و چيزى از اوقات او به هدر نمى رود و هميشه مشغول کار مثبتى است. اين دو وصف با هم رابطه دارند؛ زيرا کسى که پرگويى مى کند وقت خود را در اين امر بيهوده تلف مى سازد و به کارهاى اساسى و لازم نمى رسد. به عکس، آن ها که کثير السکوت اند وقت کافى براى انجام وظايف مهم خويش دارند. درباره اهميت سکوت و نقش فوق العاده آن در تهذيب نفس و مبارزه با وسوسه هاى شيطان و اين که بايد در چه مواردى سکوت کرد و در چه مواردى سخن گفت، در بحث هاى گذشته بسيار سخن گفته ايم (ذيل گفتار حکيمانه 182\nو يکى از فقرات حکمت 289) ولى در اين زمينه هرچه گفته شود کم است، زيرا قسمت مهمى از گناهان کبيره با زبان انجام مى شود؛ بعضى از علماى اخلاق تعداد آن را بيست گناه شمرده اند و ما در کتاب اخلاق در قرآن، ده مورد ديگر را يافته و بر آن افزوده ايم که شرح آن در ذيل حکمت 349 إن شاءالله خواهد آمد. درباره اهميت سکوت همين بس که در حديثى که در کتاب شريف کافى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است مى خوانيم: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي، فَقَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ وَيْحَکَ وَهَلْ يَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردى خدمت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! توصيه اى به من کنيد. فرمود: زبانت را حفظ کن. بار ديگر عرض کرد: اى رسول خدا! به من توصيه اى بفرماييد وحضرت همان کلام را تکرار کرد. بار سوم نيز همين درخواست را ذکر کرد وپيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) او را به حفظ زبان توصيه فرمود و افزود: واى بر تو! آيا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آن ها را با صورت در آتش دوزخ فرو مى افکند؟». اشاره به اين که بيشترين عامل گرفتارى انسان ها در قيامت فرآورده هاى زبان آن هاست. اين که مى فرمايد: «با صورت در آتش دوزخ انداخته مى شوند» علاوه بر اين که بدترين شکل افتادن در دوزخ است، اين علت است که زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلى گناه، پيش از بقيه جسم انسان، در آتش افکنده مى شود. در حديث ديگرى از همان حضرت جمله تکان دهنده ديگرى آمده است،\nمى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَحْسَبْ کَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ کَثُرَتْ خَطَايَاهُ وَحَضَرَ عَذَابُهُ؛ کسى که سخنش را جزء اعمالش حساب نکند (و بى پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگويد) خطاهايش زياد مى شود و مجازاتش حاضر مى گردد». مشکل مهم آفات و گناهان زبان اين است که غالبآ مربوط به حقوق ديگران است و جبران کردن حقوق ازدست رفته ديگران به سبب غيبت و تهمت و سخن چينى و اهانت و ايذاء و نسبت هاى ناروا و امثال آن، کار آسانى نيست. اين که مى فرمايد: «مؤمن کسى است که وقتش مشغول است» نه به اين معناست که دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذکر الله است، بلکه اوقات شبانه روز را به گونه اى تقسيم مى کند که به تمام کارهاى ضرورى برسد. همان گونه که در حکمت 390 خواهد آمد: «مؤمن بايد ساعات شبانه روز خود را تقسيم کند، در بخشى از آن به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش ديگرى به تأمين معاش و در بخش سومى به تفريحات سالم (و اگر اين کار انجام شود تمام وقت انسان را براى انجام کارهاى ضرورى و وظايف الهى اشغال خواهد ساخت). آن گاه امام (عليه السلام) به سراغ يازدهمين و دوازدهمين وصف مؤمنان راستين رفته، مى فرمايد: «شکرگزار وصبور است»؛ (شَکُورٌ صَبُورٌ). «شکور» صيغه مبالغه از ريشه «شکر» است يعنى شخص بسيار شکرگزار؛ کسى که پيوسته با قلب و زبان و اعضاى خود شکر نعمت هاى الهى را به جا مى آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نيست. «صبور» نيز صيغه مبالغه از ريشه «صبر» است و همچون «صبار» که در قرآن مجيد در آيه 5 سوره ابراهيم و33 سوره شورى آمده، به معناى کسى است که\nبسيار صابر و شکيباست. حوادث روزگار او را دگرگون نمى سازد و در برابر آزمون هاى الهى صابر است. در بلاها عنان اختيار را از دست نمى دهد و زبان به شکوه نمى گشايد و جزع و بى تابى نمى کند. درواقع اين دو وصف، حال مؤمنان راستين را در نعمت و بلا ترسيم مى کند؛ به هنگام نعمت شاکر و به هنگام بلا صابرند. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الْإِيمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِي الصَّبْرِ وَنِصْفٌ فِي الشُّکْرِ». کلينى؛ در کتاب شريف کافى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چنين نقل مى کند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) کَانَ فِي سَفَرٍ يسِيرُ عَلَى نَاقَةٍ لَهُ إِذْ نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَکِبَ قَالُوا: يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَينَاکَ صَنَعْتَ شَيئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ: نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِى جَبْرَئِيلُ (عليه السلام) فَبَشَّرَنِي بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکْراً لِکُلِّ بُشْرَى سَجْدَةً؛ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در سفرى کوتاه سوار بر شترى بود. ناگهان از شتر فرود آمد وپنج بار سجده به جاى آورد. هنگامى که سوار بر مرکب شد همراهان عرض کردند: اى رسول خدا! ما ديديم کارى انجام دادى که تا کنون انجام نداده بودى. فرمود : آرى. جبرئيل بر من نازل شد و بشارات فراوانى از سوى خداى متعال به من داد (پنج بشارت) من براى هر بشارتى سجده شکرى به جاى آوردم». به همين دليل در حديث ديگرى آمده که شما نيز چنين کنيد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «إِذَا ذَکَرَ أَحَدُکُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُکْراً لِلَّهِ فَإِنْ کَانَ رَاکِباً فَلْينْزِلْ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ وَإِنْ لَمْ يکُنْ يقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى قَرَبُوسِهِ وَإِنْ لَمْ يقْدِرْ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى کَفِّهِ ثُمَّ لْيحْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا\nأَنْعَمَ عَلَيهِ؛ هنگامى که يکى از شما به ياد نعمتى از سوى خداوند متعال بيفتد صورت بر خاک بگذارد و خدا را شکر گويد. اگر سوار باشد پياده شود وبر خاک سجده کند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمى تواند پياده شود، صورت بر قربوس (اين واژه در عربى با فتح راء استعمال مى شود و در فارسى با سکون راء؛ يعنى برآمدگى جلوى زين) بگذارد و اگر توان آن را نيز نداشته باشد صورت بر کف دست بگذارد و خدا را براى نعمتى که به او ارزانى داشته است شکر و سپاس گويد». درمورد اهميت صبر نيز آيات و روايات، بسيار است و مرحوم کلينى در جلد دوم کافى بابى در اهميت صبر منعقد کرده و بيست و پنج روايت در آن آورده است؛ از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِذَا دَخَلَ الْمُوْمِنُ فِي قَبْرِهِ کَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ يمِينِهِ وَالزَّکَاةُ عَنْ يسَارِهِ وَالْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَيهِ وَيتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِيةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَيهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ يلِيانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکَاةِ وَالْبِرِّ: دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى که جنازه مومن وارد قبر مى شود نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ قرار مى گيرد و نيکوکارى بر او سايه مى افکند و صبر و شکيبايى در گوشه اى واقع مى شود. هنگامى که دو فرشته مأمور سوال بر او وارد مى شوند، صبر به نماز و زکات و نيکوکارى مى گويد: به کمک صاحبتان برويد، هرگاه ناتوان شديد من به يارى او خواهم آمد». آن گاه امام (عليه السلام) در سيزدهمين و چهاردهمين ويژگى مى فرمايد: «بسيار ژرف انديش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ).\n«مَغْمُور» به کسى گفته مى شود که غرق در چيزى باشد. مومنان راستين غرق در فکر و انديشه اند؛ تفکر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانه هاى او در جهان هستى. تفکر درباره آخرت و سرنوشت خود در آن روز و تفکر براى حل مشکلات مردم. «ضَنين» به معناى بخيل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معناى نياز و حاجت. مفهوم جمله اين مى شود که او در اظهار حاجتش به ديگران بخيل است و تا امکان داشته باشد دست حاجت به سوى ديگران دراز نمى کند و اين نشانه شخصيت و عمق فکر آدمى است. در بعضى از نسخه ها «خُلَّت» به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده که به معناى دوستى است و مفهوم جمله اين مى شود که او در انتخاب دوست، بسيار سختگير و ژرف انديش است و تا شايستگى هاى لازم را در کسى نبيند دست دوستى به سوى او دراز نمى کند. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است که او هنگامى که دوستى را انتخاب کند براى حفظ دوستى مى کوشد و در برابر از دست دادن آن بخيل و سختگير است. درباره اهميت فکر، همين بس که خداوند، متفکران را «أُولُوا الاَْلْباب؛ صاحبان مغز» معرفى کرده و پس از آن که تفکر درباره آفرينش آسمان و زمين و ساير پديده هاى جهان هستى را مى ستايد، مى فرمايد: کسانى که چنين هستند مصداق أوُلُوا الاْلْباب اند. دعوت به تفکر در عالم هستى و در حالات پيشينيان و عبرت گرفتن از سرنوشت آن ها و تفکر درباره مسئوليت هايى که انسان در پيشگاه خدا و خلق بر\nعهده دارد در بسيارى از آيات قرآن آمده است و در مجموع استفاده مى شود که اسلام اهميت فوق العاده اى به مسئله فکر و انديشه در امور سرنوشت ساز مى دهد. اهميت تفکر تا آن اندازه است که برترين عبادت شمرده شده است، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِي اللَّهِ وَفِي قُدْرَتِهِ؛ برترين عبادت، دوام تفکر درباره خدا و قدرت اوست». در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) آمده است: «لَيسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلّ؛ عبادت، تنها به کثرت نماز و روزه نيست. عبادت واقعى، تفکّر در کار خداى متعال است (در امور مربوط به آفرينش و نظامات جهان هستى». اميرمومنان على (عليه السلام) تفکر را سرچشمه خوبى ها و اعمال نيک مى شمارد: «إِنَّ التَّفَکُّرَ يدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ» امام مجتبى (عليه السلام) تفکر را پدر و مادر تمام نيکى ها معرفى مى کند: «التَّفَکُّرُ أَبُو کُلِّ خَيْرٍ وَأُمُّهُ». درمورد عدم اظهار حاجت نزد ديگران نيز در آيات و روايات، اشارات و تأکيداتى ديده مى شود. قرآن مجيد در يک جا از آن به «تعفّف» تعبير کرده است و مى فرمايد: (گروهى از نيازمندان هستند که) به دليل کثرت تعفف، شخص جاهل و بى خبر آن ها را غنى و بى نياز مى پندارد؛ (يحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّف). در حديث پرمعنايى از امام على بن موسى الرضا از پدران بزرگوارش : مى خوانيم: «إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً لاَِنَّهُ لَمْ يرُدَّ أَحَداً وَلَمْ يسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَيرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ خدا تنها به اين دليل ابراهيم را خليل خود قرار داد که هيچ سائلى را رد نکرد و هرگز از کسى درخواستى نداشت». سپس امام (عليه السلام) در وصف پانزدهم و شانزدهم که هماهنگى کامل با هم دارند مى فرمايد: «(مؤمن راستين) طبيعتش آسان است (و سختگيرى در کار او نيست) و برخوردش با ديگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ آلْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ آلْعَرِيکَةِ!). گرچه اين دو وصف، مفهوم نزديکى دارند ولى با دقت، تفاوت ميان آن ها روشن مى شود. «سَهْلُ الْخَليقَة» بودن با توجه به اين که «خليقة» به معناى خُلق و طبيعت است اين است که انسان در زندگى سختگير نباشد؛ فلان وسيله اگر حاصل نشد ناراحتى نکند؛ فلان غذا به موقع نرسيد، نرسد. نظم در زندگى او حاکم است؛ اما چنان نيست که اگر چيزى به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتى کند. به بيان ديگر، بعضى ها فى المثل اگر بر سر سفره، فلان چيز وفلان چيز نباشد دست از سفره مى کشند و ابراز ناراحتى مى کنند؛ ولى مؤمنان راستين آسان گيرند؛ با هر غذايى سد جوع مى کنند و در زندگى مقيد به قيود دنياپرستان نيستند. ولى «لَيِّنُ الْعَريکَة» رابطه انسان را با اشخاص ديگر بيان مى کند، زيرا «عَريکَة» (با توجه به اين که در اصل به معناى چرمى است که به واسطه نرم بودن، دباغ را به ناراحتى نمى اندازد و سپس به معناى طبيعت انسانى استعمال شده است) به اين معناست که در برخورد با ديگران ملايم و مهربان و تسليم است و مردم از معاشرت با او لذت مى برند. بنابراين «سَهْلُ الْخَليقَةَ» مى تواند اشاره به سختگيرى نکردن در زندگى\nشخصى انسان باشد و «لَيّن الْعَريکَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و ديگران. اين همان چيزى است که در قرآن مجيد يکى از صفات برجسته پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شمرده شده است آن جا که مى فرمايد: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ «به برکت رحمت الهى در برابر آن ها (مردم) نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند». بعضى از شارحان اين دو وصف را به يک معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالى که ظاهرآ چنين نيست. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «اَلْمُومِنُونَ هَيِّنُونَ لَيِّنُونَ کَالْجَمَلِ الْأَلُوفِ إذا قِيْدَ انْقادَ وَإنْ أُنيخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان، نرم خو وآسان گيرند، مانند شتر رام که او را به هر طريق (صحيح و مناسبى) ببرند منقاد و مطيع است (در بعضى از روايات در اين فقره آمده است: «وَإنْ اُنيخَ عَلى صَخْرَةٍ اسْتَناخَ؛ اگر او را روى قطعه سنگى بخوابانند مى خوابد)». بديهى است که منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانى است که او را دعوت به خير و صلاح مى کنند. اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم، فرمود: «لَأُخْبِرَنَّکُمْ عَلى مَنْ تَحْرُمُ النّارُ غَدآ؟ عَلى کُلِّ هَيِّنٍ لَيِّنٍ قَريبٍ سَهْلٍ؛ آيا به شما خبر بدهم که آتش دوزخ فرداى قيامت بر چه کسى حرام مى شود؟ بر کسانى که نرمخو و ملايم و صميمى و آسان گير هستند». آن گاه امام (عليه السلام) در هفدهمين و هجدهمين اوصافى که براى مؤمنان راستين بيان کرده و گفتار خود را با آن پايان مى دهد، مى فرمايد: «(در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) دلش از سنگ خارا محکم تر و سخت تر و (در پيشگاه خدا) از برده تسليم تر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ آلْعَبْدِ). آرى! مؤمنان ازنظر روحى فوق العاده قوى و نيرومندند، به گونه اى که در روايات به کوه تشبيه شده اند. مرحوم مولا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول کافى مى گويد: در حديثى آمده است: «الْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاتُحَرِّکُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤمن همچون کوه است که تندبادها او را تکان نمى دهد». آرى! تندبادها کوه ها را تکان نمى دهند، بلکه کوه ها هستند که مسير طوفان ها را تغيير مى دهند، بنابراين نه تنها طوفان حوادث، مؤمنان را از مسير خود منحرف نمى سازد، بلکه آن ها هستند که طوفان ها را به مسيرهاى صحيح هدايت مى کنند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) بِقَوْمٍ يرْبَعُونَ حَجَراً فَقَالَ: مَا هَذَا؟ قَالُوا: نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَأَقْوَانَا فَقَالَ (عليه السلام): أَلا أُخْبِرُکُمْ بِأَشَدِّکُمْ وَأَقْوَاکُمْ؟ قَالُوا: بَلَى يا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: أَشَدُّکُمْ وَأَقْوَاکُمُ الَّذِي إِذَا رَضِي لَمْ يدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي إِثْمٍ وَلا بَاطِلٍ وَإِذَا سَخِطَ لَمْ يخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَإِذَا قَدَرَ لَمْ يتَعَاطَ مَا لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از کنار جمعيتى مى گذشت که سنگى را براى زورآزمايى (يکى پس از ديگرى) برمى داشتند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: اين کار براى چيست؟ عرض کردند: مى خواهيم به اين وسيله فرد محکم تر و قوى تر را بشناسيم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: مى خواهيد از محکم ترين و قوى ترين، شما را باخبر کنم؟ عرض کردند: آرى. فرمود: محکم ترين و قوى ترين شما کسى است که\nهنگامى که از شخص يا چيزى راضى مى شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمى کند و هنگامى که از شخص يا چيزى خشمگين مى گردد خشم، او را از سخن حق بيرون نمى کند و به هنگام قدرت به سراغ چيزى که حق او نيست نمى رود». البته مؤمنان راستين با چنين قوت و قدرتى، هنگامى که در پيشگاه خدا قرار مى گيرند همچون بنده ذليل و تسليمى هستند که بدون اراده او قدمى برنمى دارند و در برابر حق خاضعند. درواقع دو وصف اخير دو بعد شخصيت مؤمنان راستين را نشان مى دهد؛ از يک سو استقامت و استحکام آن ها را در برابر حوادث سخت بيان مى کند و از سوى ديگر فروتنى و تسليمشان را در برابر پروردگار. * * *"
},
"334": {
"hekmat_number": 334,
"title": "حکمت 334",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1299",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لَوْ رَأَى آلْعَبْدُ آلْأَجَلَ وَمَصِيرَهُ لَأَبْغَضَ آلْأَمَلَ وَغُرُورَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت کار خود را مى ديد، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد.",
"Interpretation": "اگر پايان کار را مى ديديد... حضرت على (عليه السلام) در اين سخن گهربار به نکته اى اشاره مى فرمايد که هرکس در آن بينديشد و آن را با تمام وجود باور کند از دنياپرستى کنار خواهد رفت. مى فرمايد: «اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت کارش را مى ديد، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد»؛ (لَوْ رَأَى آلْعَبْدُ آلْأَجَلَ وَمَصِيرَهُ لَأَبْغَضَ آلْأَمَلَ وَغُرُورَهُ). سرآمد زندگى و پايان عمر بر هيچ کس روشن نيست؛ خواه جوان باشد يا پير، سالم باشد يا زمين گير، زيرا هر روز ممکن است حادثه اى رخ دهد و حتى جوانان و افراد سالم و نيرومند را با خود از اين جهان ببرد؛ ولى با توجه به اين که انسان از پايان عمر خويش به طور دقيق آگاه نيست همين امر گاهى سبب اشتباه او مى شود و زندگى را جاودانه مى پندارد، دامنه آرزوهايش گسترش پيدا مى کند و غرور ناشى از آن تمام وجود او را فرامى گيرد. البته مکتوم بودن پايان زندگى فلسفه مهمى دارد و آن اين است که اگر هرکس از پايان عمر خود باخبر بود، هرگاه پايان آن را نزديک مى ديد در اضطراب شديدى به سر مى برد و زندگى در کام او تلخ مى شد و اگر پايان آن را دور مى ديد در غفلت و غرور فرو مى رفت، خداوند آن را مکتوم داشته تا انسان دائمآ در ميان خوف و رجا باشد، نه زندگى در کامش تلخ شود و نه غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز او را احاطه کند.\nامام صادق (عليه السلام) در حديث معروف «مُفضّل» اين مطلب را با عبارات زيبايى بيان کرده، مى فرمايد: «اى مفضل! در اين امر انديشه کن که خداوند مدت حيات انسان را بر انسان پوشيده داشت؛ چراکه اگر مقدار عمر خود را مى ديد و کوتاه بود هرگز زندگى براى او گوارا نبود، زيرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتى را مى کشيد که مى دانست پايان عمر است و همچون کسى بود که اموالش بر باد رفته و يا نزديک است بر باد برود، چنين کسى احساس فقر مى کند و از فناى اموالش وحشت به او دست مى دهد با اين که وحشتى که از فناى عمر به انسان دست مى دهد بيش از وحشتى است که از فناى مال ايجاد مى شود، زيرا کسى که مالش کم مى شود يا از بين مى رود اميد دارد در آينده مال ديگرى به دست بياورد؛ اما کسى که يقين به پايان عمر خود داشته باشد نوميدى مطلق بر او حاکم مى شود. و هرگاه عمر طولانى داشته باشد و مطمئن به بقا در دنيا گردد در لذات و گناهان فرو مى رود وچنين مى پندارد که فعلا به شهوترانى مى پردازم و در اواخر عمر که از آن آگاهم به سراغ توبه مى روم (و به اين دليل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفى داشته است)». ولى اميرالمؤمنين (عليه السلام) از زاويه ديگرى به اين مسئله مى نگرد، و مى فرمايد: اگر هرکس باخبر بود ـ خواه عمر خود را طولانى مى ديد يا کوتاه ـ و مشاهده مى کرد با سرعت به مقصد نهايى و پايان عمر نزديک مى شود همين حرکت پرشتاب به سوى پايان عمر سبب مى شد که آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن بشمارد. به راستى عمر باشتاب مى گذرد؛ هنوز دوران کودکى تمام نشده جوانى فرامى رسد، جوانى تمام نشده کهولت و سپس پيرى و فرسودگى جايش را مى گيرد. بسيارند کسانى که به گذشته عمر خود مى نگرند و مى گويند: چه باسرعت گذشت؛ چقدر کوتاه بود؛ چه اندازه در غفلت و غرور بوديم.\nالبته مؤمنان راستين و آگاه گرچه از پايان عمر خود باخبر نيستند؛ ولى با توجه به احوال ديگران دائمآ آماده ترک دنيا هستند و به همين دليل تلاش و کوشش بيشترى براى سراى آخرت و انجام کارهاى خير دارند و هرگز گرفتار آرزوهاى دور و دراز و غرور و غفلت نمى شوند. * * *"
},
"335": {
"hekmat_number": 335,
"title": "حکمت 335",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1300",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لِکُلِّ آمْرِيءٍ فِي مَالِهِ شَرِيکَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر انسانى در اموالش دو شريک دارد: وارثان و حوادث!",
"Interpretation": "شرکاى اموال ما اين فرمايش حضرت، هشدارى است به افراد بخيل و خسيس، مى فرمايد: «هر انسانى در اموالش دو شريک دارد: وارثان و حوادث»؛ (لِکُلِّ آمْرِيءٍ فِي مَالِهِ شَرِيکَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ). اشاره به اين که افراد بخيل به چه مى انديشند؟ آيا تصور مى کنند اين اموال را با خود مى برند با اين که از دو حال خارج نيست: يا به وسيله حوادث و پيشامدهاى روزگار ازقبيل ورشکست شدن در تجارت، ربوده شدن به وسيله سارقان، سيل و آتش سوزى و امثال آن بر باد مى رود و يا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث مى رسد. وارثى که غالبآ دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملک مى کند و از آن براى منافع خود و عيش و لذت بهره مى گيرد؛ بى آن که به فکر صاحب اصلى مال باشد. بسيار ديده ايم افرادى را که اموالى از آن ها به ارث رسيده و در ميان آن ثلث يا موقوفاتى وجود دارد و وارثان اصرار دارند که با بهانه هايى حتى ثلث را تملک کرده و وقف را به نوعى باطل کنند و عين موقوفه را به تملک خود درآورند! افراد بخيل اگر در اين امور درست بينديشند به اشتباه بزرگ خود پى مى برند. آيا بهتر نيست که شريک ديگرى براى خود دست و پا کنند؟ شريکى که در مشکلات برزخ و قيامت به داد آن ها مى رسد و به مضمون (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا\nعِنْدَاللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست فانى مى گردد و آنچه نزد خداست باقى مى ماند» ، هرگز خللى در کار او وارد نمى شود. آرى، اين شريک، همان نيازمندان و محرومانى هستند که انفاق به آن ها در قرآن مجيد با تعبير وام دادن به خدا بيان شده است: (مَّنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافآ کَثِيرَةً) همان وامى که حداقل ده برابر تا هفت صد برابر و بيشتر به آن سود داده خواهد شد. همان گونه که در بحث اسناد اين گفتار حکيمانه اشاره شد اين سخن به دو صورت ديگر نيز نقل شده است: نخست: «بَشِّرْ مالَ الْبَخِيلِ بِحادِثٍ أو وارِثٍ؛ به مال افراد بخيل بشارت ده که يا حوادث نابودکننده در انتظار آن است و يا وارث» و ديگر اين که: «إنَّ لَکَ فِي مالِکَ شَريکَيْنِ: الْحَدَثانِ وَالْوارِثَ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لاتَکُونَ أبْخَسَ الشُّرَکاءِ حَظّآ فَافْعَلْ؛ در مال تو (جز تو) دو شريک هست: حوادث نابودکننده و وارث، هرگاه بتوانى سهم تو کمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشى از اموالت را انفاق کن)». شگفت اين که بسيار ديده شده است فرزندان افراد ثروتمند، انتظار مرگ پدر را مى کشند تا هرچه زودتر بتوانند از اموال او بهره ببرند. عجيب تر از آن اين که در زمان خود ديده ايم فرزندان در اواخر عمر پدر، مال او را ميان خود تقسيم مى کنند و حتى پدر را از نيازمندى هاى زندگى خود محروم مى سازند در حالى که هنوز زنده و به حکم خدا و قوانين بشرى مالک اموال خويش است. * * *\n."
},
"336": {
"hekmat_number": 336,
"title": "حکمت 336",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1301",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است (ولى پس از وعده دادن در گرو وعده خويش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمى شود)».",
"Interpretation": "انسان در گرو وعده هاى خويش است همان گونه که اشاره شد، اين گفتار حکيمانه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه و شروح آن نيامده است. مرحوم فيض الاسلام در نسخه خود و صبحى صالح در نسخه اى که در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر اين است که از نسخه ابن ابى الحديد گرفته اند. به هر حال کلامى است بسيار پرمعنا و حکيمانه. امام (عليه السلام) مى فرمايد: «کسى که از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ). اشاره به اين که پس از وعده دادن در گرو وعده خويش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمى شود. همان گونه که در بيان اسناد اين گفتار حکيمانه آورديم، علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آن را از کتاب العدد القوية، تأليف مرحوم علامه حلى با اضافه اى به اين صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى يُنْجِزَ؛ آن کس که از او درخواستى شود آزاد است تا زمانى که وعده نداده، و برده است تا زمانى که به وعده خود وفا کند». روشن است که حرّيّت و بردگى در اين گفتار حکيمانه جنبه مجازى دارد\nو منظور اين است که اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قيد اسارت ديگرى نيستند؛ ولى برده در قيد اسارت ديگرى است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هرگاه وعده اى به ديگرى بدهد گويا زنجير اسارتى را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نکند از گردن او برداشته نخواهد شد. پيامى که اين کلام دارد مسئله لزوم وفاى به وعده است؛ مبادا کسى وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان کند هيچ وظيفه و مسئوليتى در برابر وعده اى که داده است بر دوش ندارد. بايد خود را همچون اسيرى بداند که تا به وعده اش وفا نکند آزاد نمى شود.\nنکته اهميت وفاى به عهد بسيارى از افراد درمورد وعده ها و عهدهاى خود بى اعتنا و سهل انگارند در حالى که قرآن مجيد و روايات اسلامى به آن اهميت فوق العاده اى داده اند. قرآن مجيد مى فرمايد: (وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا)؛ «به عهد خود وفا کنيد که از عهد (در قيامت) سؤال مى شود». رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «الْعِدَةُ دَيْنٌ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَيْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أَخْلَفَ؛ وعده به منزله بدهکارى است. واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند! واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند! واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند!». ازاين روايت استفاده مى شود که وعده به منزله بدهکارى شديد و مؤکد است\nکه افراد باايمان بايد به آن عمل کنند. البته ازنظر فقهى، وعده هاى ابتدايى که در ضمن عقد و قراردادى نباشد واجب العمل نيست؛ ولى از آيات و روايات استفاده مى شود که مستحب بسيار مؤکدى است؛ گويا ديواربه ديوار واجبات مؤکد است. بر اين اساس پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حديث ديگرى مى فرمايد: «الواعِدُ بِالْعِدَةِ مِثْلُ الدَّيْنِ أوْ أَشَدَّ؛ کسى که وعده اى مى دهد (وعده اش) مانند بدهکارى يا شديدتر از آن است». اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «ما باتَ لِرَجُلٍ عِنْدي مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ يَتَمَلْمَلُ عَلى فِراشِهِ لِيَغْدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِهِ أشَدُّ مِنْ تَمَلْمُلِي عَلى فِراشي حِرْصآ عَلَى الْخُروجِ إلَيْهِ مِنْ دَيْنٍ عُدْتُهُ وَخَوْفآ مِنْ عائِقٍ يُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَيْسَ مِنْ أخْلاقِ الْکِرامِ؛ کسى که وعده اى به او داده ام و شب هنگام در بسترش بيدار است و لحظه شمارى مى کند که صبح شود و نزد من آيد و حاجتش برآورده شود، ناراحتى و انتظار او هرگز از ناراحتى من شب هنگام در بسترم بيشتر نيست، چرا که انتظار مى کشم به سراغ او بروم واز دِين وعده او درآيم. مبادا مانعى سبب خلف وعده شود، زيرا خلف وعده از اخلاق انسان هاى با شخصيت و بزرگوار نيست». روايات درباره نکوهش خلف وعده در منابع اسلامى بسيار است. اين گفتار را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم، فرمود: «عِدَةُ الْمُوْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لاکَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَلِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَذَلِکَ قَوْلُهُ (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاتَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)؛ وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هرچند کفاره ندارد و هرکس خلف وعده کند درواقع با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و اين همان\nچيزى است که قرآن مى فرمايد: اى کسانى که ايمان آورده ايد چرا سخنى مى گوييد که به آن عمل نمى کنيد؟ اين کار موجب خشم عظيم در پيشگاه خداست که سخنى بگوييد و به آن عمل نکنيد». * * *\n."
},
"337": {
"hekmat_number": 337,
"title": "حکمت 337",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1302",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که مردم را (به نيکى ها) فرامى خواند؛ ولى خود به آن عمل نمى کند مانند کماندارى است که با کمان بدون زه مى خواهد تيراندازى کند.",
"Interpretation": "دعوت کننده بى عمل بعضى از افراد مردم را به چيزى فرامى خوانند که خود عامل به آن نيستند و بدون شک دعوت آن ها بى اثر است، امام على (عليه السلام) درباره آن ها مى فرمايد: «آن کس که مردم را (به نيکى ها) فرامى خواند ولى خود به آن عمل نمى کند مانند کماندارى است که با کمان بدون زه مى خواهد تيراندازى کند»؛ (الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ). مى دانيم که کمان از دو بخش اصلى تشکيل شده است: اوّل قوسى که حالت فنرى دارد. دوم زهى که دو سر قوس را به هم متصل مى کند (زه را معمولاً از روده گوسفند يا مانند آن مى ساختند و بسيار محکم بود). هنگامى که تيرانداز آماده کار مى شود ته چوبه تير را به زه تکيه مى دهد و سپس زه و چوبه را با هم به عقب مى کشد. قوس کمان جمع مى شود آن گاه آن را رها مى کند، فشار قوس کمان بر زه سبب مى شود که تير به سوى مقصد پرتاب شود. حال اگر کسى قوسى داشته باشد بدون زه آيا مى تواند تيرى پرتاب کند و به هدف بزند؟ برهمين اساس هرگاه مردم کسى را ببينند که پيوسته ديگران را به نيکى ها دعوت مى کند اما خودش عامل نيست سخن او را باور نمى کنند و هنگامى که باور نکردند عمل نمى کنند؛ اما اگر ببينند او پيش از ديگران به گفتار خود عمل مى کند يقين پيدا مى کنند که گوينده به سخن خود ايمان دارد و از دل مى گويد و لاجرم و بر دل مى نشيند، بنابراين به آن عمل مى کنند.\nتفسير ديگرى که براى اين حديث شريف شده اين است که منظور از «داعى» دعا کننده است و معناى جمله اين مى شود: «کسى که دعا مى کند ـ مثلاً براى فزونى روزى يا فزونى علم يا نجات در آخرت ـ ولى کارى انجام نمى دهد؛ مانند تيراندازى است که با کمان بدون زه مى خواهد تيراندازى کند». شک نيست که دعا بسيار مؤثر است؛ اما دعا کننده بايد آنچه را که در توان دارد به کار گيرد و آنچه را که در توان ندارد از خدا بخواهد. با توجه به اين که در بعضى از مصادر اين گفتار حکيمانه، به جاى «الداعى»، «العالم» آمده تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. آيات قرآن مجيد وروايات اسلامى نيز اين حقيقت را تأييد مى کنند که دعوت مردم به سوى نيکى ها بدون عمل کارساز نيست. در خطبه 175 اميرمؤمنان على (عليه السلام) خوانديم که فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَاللَّهِ، مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُکُمْ إِلَيْهَا، وَلا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم! به خدا سوگند! من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى کنم، مگر اين که خودم پيش از شما به آن عمل مى نمايم و شما را از هيچ معصيتى بازنمى دارم، مگر اين که خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه واندرز او از دل ها فرو مى ريزد، آن گونه که دانه هاى باران از سنگ سخت فرو مى ريزد». قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! چرا سخنى\nمى گوييد که عمل نمى کنيد؟! * نزد خدا بسيار موجب خشم است که سخنى بگوييد که عمل نمى کنيد!». اين ها در صورتى است که داعى را به معناى دعوت کننده به نيکى ها بدانيم؛ واگر به معناى دعا باشد آن نيز با روايات اسلامى هماهنگ است. در حديث پرمعنايى که علامه مجلسى؛ آن را در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) فرمود: «أَرْبَعٌ لا يُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ: رَجُلٌ جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ يَقُولُ: يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ: أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ، وَرَجُلٌ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا عليها) فَيَقُولُ: أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِيَدِکَ، وَرَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَيَقُولُ: يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ: أَلَمْ آمُرْکَ بِالْإِقْتِصَادِ أَلَمْ آمُرْکَ بِالْإِصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ (وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَکانَ بَيْنَ ذلِکَ قَواماً) وَرَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ فَيَقُولُ: أَلَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروه اند که دعاى آن ها مستجاب نمى شود: (نخست) کسى که در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش براى معاش نمى رود) و عرض مى کند: پروردگارا! به من روزى ده. خدا در پاسخ او مى گويد: آيا به تو دستور نداده ام که بايد به دنبال کار و طلب روزى بروى؟، و کسى که همسرى دارد و پيوسته از دست او ناراحت است و دعا مى کند تا از شر او خلاص شود، خدا مى فرمايد: مگر به تو حق طلاق ندادم؟، و کسى که اموال (فراوانى) داشته وآن ها را بيهوده خرج کرده سپس عرضه مى دارد: خدايا! به من روزى ده. خداوند به او پاسخ مى دهد: مگر به تو دستور ميانه روى (و هزينه کردن از روى حساب و کتاب) ندادم و آيا به تو دستور ندادم که در اصلاح مال بکوشى؟ سپس امام (عليه السلام) آيه 67 سوره فرقان را تلاوت فرمود: «بندگان خدا کسانى هستند که وقتى انفاق کنند نه اسراف مى کنند و نه سختگيرى و در ميان اين دو\nحد اعتدالى دارند»، و کسى که اموالى داشته و آن را بدون گرفتن شاهد و گواه وام داده است (و گيرنده وام آن را انکار مى کند و او پيوسته دعا مى کند که خداوندا! به قلب او بينداز که بدهى من را بدهد) خداوند به او مى فرمايد: آيا به تو دستور ندادم که گواه بگيرى؟». چهار موردى که در اين روايت ذکر شده همگى درواقع مثال هايى است درباره کسانى که دعا مى کنند ولى عملى را که لازم است انجام نمى دهند و بديهى است که دعا کنندگان بى عمل منحصر به اين چهار مورد نيستند. مفهوم دعا اين است که ما حداکثر تلاش خود را براى رسيدن به مقاصد صحيح انجام دهيم و آن جا که توانايى نداريم دعا کنيم: خداوندا! حل بقيه مشکل با توست. * * *\n."
},
"338": {
"hekmat_number": 338,
"title": "حکمت 338",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1303",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ يَنْفَعُ آلْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَکُنِ آلْمَطْبُوعُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: علم و دانش دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اکتسابى) و دانش شنيدنى سودى نمى دهد هنگامى که هماهنگ با فطرى نباشد.",
"Interpretation": "هماهنگى دانش فطرى و اکتسابى امام (عليه السلام) درباره علم ودانش انسانى مى فرمايد: «علم دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اکتسابى) و دانش شنيدنى (اکتسابى) سودى نمى دهد مگر آن که با فطرى همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ يَنْفَعُ آلْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَکُنِ آلْمَطْبُوعُ ). براى اين کلام امام (عليه السلام) تفسيرهاى مختلفى شده است: نخست اين که منظور از علم مطبوع، دانش هاى غريزى و وجدانيات است که انسان از آغاز با الهام الهى در درون جان خود دارد و علم مسموع علومى است که از طريق شنيدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهى به دست مى آيد و اگر اين دسته از علوم با علوم فطرى انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدايت نمى شود؛ بلکه گاه موجب گمراهى است. البته نمى توان انکار کرد که همه مردم در علم فطرى يکسان نيستند؛ بعضى به قدرى تيزبين و ذاتآ هشيارند که در بسيارى از مسائل نياز به معلم و آموزگار ندارند وبعضى به قدرى کندذهن که حتى در مسائل بديهى گاهى پاى آن ها\nمى لنگد، بنابراين از همه نمى توان يکسان انتظار داشت و خداوند نيز هرکس را به مقدار استعداد و توانش تکليف مى کند: (لاَ يُکَلِّفُ اللهُ نَفْسآ إِلاَّ مَا آتَاهَا). تفسير ديگر اين که منظور از علم مطبوع، همان بديهياتى است که هر کسى بدون استدلال آن را مى پذيرد؛ مانند بطلان اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين و جمع بين ضدين و علوم ديگرى از اين دست که پايه و اساس علوم نظرى است و تمام علوم نظرى سرانجام به علوم فطرى بازمى گردد، زيرا مثلاً اگر ما با استدلال هاى قوى ثابت کرديم که فلان مسئله صحيح است؛ ولى آيا مى شود در عين اين که صحيح باشد باطل هم باشد؟ قضيه امتناع اجتماع نقيضين مى گويد: امکان ندارد، بنابراين آنچه با دليل اثبات شده، صحيح است و جز آن باطل. تفسير سوم اين که منظور از علم مطبوع، علم به اصول اعتقادى مانند توحيد و عدل الهى و معاد است که تمام آن ها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دين است. به يقين اگر علم به اصول نباشد علم به فروع و عمل به آن سودى نمى بخشد. تفسير چهارم اين که مراد از علم مسموع، شنيده هاست خواه در مسائل اخلاقى باشد يا اصول و فروع بى آن که به صورت ملکه در وجود انسان درآيد و در اعماق جان نفوذ کند و منظور از علم مطبوع، علم و دانشى است که در عمق جان انسان رسوخ پيدا مى کند و تبديل به ملکه انسانى مى شود و مسلم است که تا چنين حالتى براى انسان حاصل نگردد شنيده ها به تنهايى کافى نيست و به تعبير ديگر علم مسموع به تنهايى مانند آبى است که در ظرف ريخته مى شود؛ ولى علم مطبوع مانند آبى است که در پاى درخت مى ريزند و در ريشه ها و ساقه و برگ و گل و ميوه نفوذ مى کند. اين آب است که مفيد است نه آبى که تنها در ظرف جمع شده و هيچ تأثيرى نگذاشته است.\nالبته مانعى ندارد که هر چهار تفسير در کلام امام (عليه السلام) جمع باشد، زيرا استعمال لفظ در اکثر از يک معنا جايز است، بلکه يکى از فنون فصاحت و بلاغت محسوب مى شود. به هر حال، انسان براى رسيدن به کمال علم و دانش بايد همه اين دستورات را به کار بندد؛ از وجدانيات و بديهيات کمک بگيرد، در اصول اعتقادى راسخ شود و آنچه را که فرا گرفته با رياضت و تهذيب نفس به صورت ملکه باطنى درآورد تا بتواند از اين علوم استفاده کند و اين علوم مايه نجات او گردد، همچنين بتواند به حقيقت علم واصل شود و جهلى را که در لباس علم درآمده از خود دور سازد، راه مستقيم را پيموده و در بيراهه ها گمراه نگردد. محتواى اين حديث شريف به صورت سه بيت شعرِ جالب نيز آمده است که «وطواط» در الغرر والعرر آن را به اميرمؤمنان على (عليه السلام) نسبت مى دهد، هر چند «ابوطالب مکى» در قوت القلوب گوينده آن را بعض الحکماء بدون مشخص کردن نام ذکر کرده، اشعار اين است: رَأَيْتُ الْعَقْلَ عَقْلَيْنِ *** فَمَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ وَلا يَنْفَعُ مَسْمُوعٌ *** إذا لَمْ يَکُ مَطْبُوعٌ کَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ ** وَضَوْءُ الْعَيْنِ مَمْنُوعٌ عقل را دو گونه ديدم: ـ عقل فطرى وعقل شنيدنى. عقل شنيدنى سودى نمى بخشد ـ هنگامى که عقل فطرى نباشد. همان گونه که نور آفتاب سودى نمى بخشد ـ براى کسانى که چشم بينا ندارند. * * *"
},
"339": {
"hekmat_number": 339,
"title": "حکمت 339",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1304",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ صَوَابُ آلرَّأْي بِالدُّوَلِ: يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: رأى صائب، همراه قدرت و حکومت است؛ با آن مى آيد و با آن مى رود. (تا راى صائب نباشد قدرت به دست نمى آيد، يا تا قدرت در دست نباشد رأى صائب حاصل نمى شود).",
"Interpretation": "هماهنگى رأى صائب، با قدرت امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه به نکته مهمى درباره رابطه آراء صحيح با قدرت و حکومت اشاره مى کند، مى فرمايد: «رأى صائب و صحيح، همراه قدرت و حکومت است؛ با آن مى آيد و با آن مى رود»؛ (صَوَابُ آلرَّأْي بِالدُّوَلِ: يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا). براى اين گفتار امام (عليه السلام) چند تفسير وجود دارد: نخست اين که تا انسان آراء صحيح وصائبى نداشته باشد نمى تواند حکومت خوبى تشکيل دهد؛ مديريت هاى عالى وقوى سرچشمه حکومت هاى نيرومند و صالح است. همراه اين مديريت ها آن حکومت ها شکل مى گيرد وبا از بين رفتن آن، حکومت ها رو به زوال مى نهند. شاعر معروف فارسى زبان، سعدى شيرازى نيز مى گويد: عقل و دولت قرين يکدگرند *** هر که را عقل نيست دولت نيست تفسير ديگر اين که رأى صائب به هنگام قدرت حاصل مى شود، زيرا افراد قوى و نيرومند براى حفظ قدرت خود مى کوشند تا صحيح ترين راه را انتخاب کنند در حالى که افراد ضعيف و ناتوان آمادگى روحى براى گرفتن تصميم هاى\nصحيح ندارند، ازاين رو با حصول قدرت، رأى صائب مى آيد و با پشت کردن قدرت، رأى صائب هم از دست مى رود. تفسير سوم اين که چون افراد به قدرت مى رسند هر نظرى اظهار دارند از سوى اطرافيان متملق و چاپلوس نظرى صحيح و صواب معرفى مى شود، هرچند باطل باشد و به عکس هنگامى که قدرت از دست برود گروهى ظاهربين صائب ترين نظرها را نيز انکار مى کنند. شبيه همين معنا در کلام ديگرى از مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم آمده است: «الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَوابآ وَصَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطاى صاحب آن را صواب جلوه مى دهد و صواب بر ضد آن را خطا مى شمارد». * * *\n."
},
"340": {
"hekmat_number": 340,
"title": "حکمت 340",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1305",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْعَفَافُ زِينَةُ آلْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِينَةُ آلْغِنَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عفّت و خويشتن دارى، زينت فقر است و شکر و سپاس، زينت غنا و توانگرى است.",
"Interpretation": "زينت فقر و غنا اين گفتار حکمت آميز در جلد دوازدهم همين کتاب در حکمت 68 عيناً تکرار شده و ما در آن جا توضيحات لازم را داديم و در اين جا مى افزاييم: امام (عليه السلام) نخست مى فرمايد: «عفت و خويشتن دارى زينت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِينَةُ آلْفَقْرِ). شخص فقير به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم داراى نقطه ضعفى است، چراکه دست او از مال دنيا تهى است؛ اما هرگاه عفت و خويشتن دارى داشته باشد، چشم به مال مردم ندوزد، از طريق حرام به دنبال کسب مال نگردد و در مقابل اغنيا سر تعظيم فرود نياورد، اين حالت خويشتن دارى که در عرف عرب «عفت» ناميده مى شود زينت او مى گردد و نقطه ضعف ظاهرى او را مى پوشاند. بايد توجه داشت که «عفاف» و«عفت» تنها به معناى خويشتن دارى در برابر آلودگى هاى جنسى نيست آن گونه که در فارسى امروز معنا مى شود، بلکه ازنظر زبان عربى، هرگونه خويشتن دارى در مقابل گناه وکار خلاف را فرامى گيرد. خداوند درباره جمعى از فقراى آبرومند و باايمان در سوره بقره آيه 273 مى فرمايد: (يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ)؛ «شخص نادان آن ها را براثر عفت، غنى و ثروتمند مى پندارد»، بنابراين «عفت» به معناى خوددارى کردن از حرام و هرگونه کار خلاف است؛ خواه در مسائل جنسى باشد يا غير آن.\nآن گاه در دومين جمله مى فرمايد: «شکر و سپاسگزارى، زينت توانگرى است»؛ (وَالشُّکْرُ زِينَةُ آلْغِنَى). ثروتمندان و اغنيا اگر شکر توانگرى را به جا آورند، نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى را نيز انجام دهند و از آنچه خدا به آن ها داده به نيازمندان ببخشند و کارهاى خير انجام دهند و باقيات الصالحاتى از خود به يادگار بگذارند، بهترين زينت را دارند؛ اما اگر بخيل و ممسک و خسيس باشند لکه ننگى بر دامان آن ها مى نشيند و در نظرها زشت و نازيبا جلوه مى کنند. شايان توجه است که مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمة اين کلام حکيمانه را با اضافات زيادى درمورد امورى که براى امور ديگر زينت مى شود از امام (عليه السلام) اين گونه نقل کرده است: «الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ وَالشُّکْرُ زِينَةُ الْغِنَى وَالصَّبْرُ زِينَةُ الْبَلاءِ وَالتَّوَاضُعُ زِينَةُ الْحَسَبِ وَالْفَصَاحَةُ زِينَةُ الْکَلامِ وَالْعَدْلُ زِينَةُ الْإِيمَانِ وَالسَّکِينَةُ زِينَةُ الْعِبَادَةِ وَالْحِفْظُ زِينَةُ الرِّوَايَةِ وَخَفْضُ الْجَنَاحِ زِينَةُ الْعِلْمِ وَحُسْنُ الْأَدَبِ زِينَةُ الْعَقْلِ وَبَسْطُ الْوَجْهِ زِينَةُ الْحِلْمِ وَالْإِيثَارُ زِينَةُ الزُّهْدِ وَبَذْلُ الْمَجْهُودِ زِينَةُ النَّفْسِ وَکَثْرَةُ الْبُکَاءِ زِينَةُ الْخَوْفِ وَالتَّقَلُّلُ زِينَةُ الْقَنَاعَةِ وَتَرْکُ الْمَنِّ زِينَةُ الْمَعْرُوفِ وَالْخُشُوعُ زِينَةُ الصَّلاةِ وَتَرْکُ مَا لا يَعْنِي زِينَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (و خويشتن دارى) زينت فقر است و شکر زينت غنا و ثروتمندى، صبر زينت بلا و مصيبت است و تواضع زينت شخصيت، فصاحت زينت کلام است و عدالت زينت ايمان، آرامش زينت عبادت است و حفظ کردن زينت روايت، فروتنى زينت علم است و ادب زينت عقل، گشادگى چهره زينت حلم است و ايثار و فداکارى زينت زهد، بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زينت روح است و کثرت گريه زينت خوف از خدا، مصرف کم زينت قناعت است و ترک منت زينت کار خير و بخشش، خشوع زينت نماز است و ترک آنچه مربوط به انسان نيست زينت ورع و پرهيزکارى». آرى، هر يک از صفات برجسته انسانى و نعمت هاى الهى بايد آثارى در اعمال و رفتار انسان بگذارد. اگر اين آثار نمايان باشد زينت آن محسوب مى شود و اگر نباشد زشت است. آن ها که گرفتار مصيبت مى شوند اگر صبر و شکيبايى پيشه کنند آبرومندند و اگر بى تابى و جزع کنند رفتار آن ها زشت خواهد بود. افراد باشخصيت و درباره عالمان و دانشمندان اگر تواضع کنند به شخصيت و علم خود زينت بخشيده اند و اگر کبر و غرور پيشه کنند شخصيت و علم خود را زشت نشان داده اند و همچنين تمام نعمت هاى الهى و صفات برجسته انسانى و حوادث سخت زندگى چنين است. امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه اى که مرحوم سيّد رضى نقل کرده است به دو بخش از آن؛ يعنى زينت فقر و زينت غنا اشاره کرده و به نظر مى رسد سيّد رضى (رحمه الله) آن را از روايت مفصلى که نقل کرديم برگزيده و به اصطلاح، تقطيع کرده است. * * *"
},
"341": {
"hekmat_number": 341,
"title": "حکمت 341",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1306",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ يَوْمُ آلْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ آلْجَوْرِ عَلَى آلْمَظْلُومِ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: روز اجراى عدل درباره ستمگر، سخت تر است از روز ظلم کردن ستمگر بر مظلوم.",
"Interpretation": "روز اجراى عدل درباره ستمگران همان گونه که در بخش سند اشاره شد اين کلام حکيمانه پيش از اين نيز با تفاوتى تحت شماره 241 چنين آمد: «يَوْمُ المَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ!». درواقع کلام حکيمانه مورد بحث مى تواند شرحى بر روايت 241 باشد، زيرا در آن جا فرمود: «يوم المظلوم» در اين جا مى فرمايد: «يوم العدل» بنابراين منظور از روز مظلوم، روز اجراى عدالت درباره ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر است و همان گونه که در آن جا اشاره کرديم درباره اين روز، خواه روز عدالتش ناميم يا روز مظلوم، دو احتمال هست: نخست اين که منظور روز رستاخيز است که بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را پذيرفته اند و در اين صورت شدت اين روز نسبت به روز ظلم و جور آشکار است؛ دنيا و ستم هاى ستمگران هرچه باشد به سرعت مى گذرد؛ اما مجازات آن ها در قيامت پايدار و برقرار است. هم ازنظر طول زمان بيشتر است و هم ازنظر کيفيت مجازات الهى، شديدتر. تفسير ديگر اين که منظور از روز اجراى عدالت اعم از دنيا وآخرت است، زيرا تاريخ نشان مى دهد که بسيارى از ظالمان در همين دنيا به مجازات هاى سختى گرفتار شده اند و حتى در عمر کوتاه خود نيز بارها صحنه آن را ديده ايم که اگر آن را جمع آورى کنيم کتابى مى شود.\nبا توجه به مطلق بودن کلمه «عدل» تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد به خصوص اين که جور در دنيا واقع مى شود و اگر عدل هم در دنيا باشد تناسب بيشترى دارد و مى دانيم که مجازات هاى ظالمان در دنيا مانع از مجازات آن ها در آخرت نيست و بايد کفاره ظلم خود را هم در دنيا بدهند و هم در آخرت، بنابراين کلام حکيمانه پيش گفته، مفهوم عامى دارد که دنيا و آخرت، هر دو را شامل مى شود. بنابر آنچه گفته شد جمله «يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ» نيز شرح «يَوْمَ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ» است؛ يعنى روز ظلم ظالم به مظلوم. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در سخنان ديگرش نيز با تعبيرات ديگرى به اين حقيقت اشاره کرده مى فرمايد: «لِلظَّالِمِ غَداً يَکْفِيهِ عَضُّهُ يَدَيْه؛ ظالم فردايى دارد که هر دو دست خود را با دندان مى گزد و همين براى او کافى است». از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز استفاده مى شود که خدا در همين دنيا ظالمانى را بر ظالمان ديگر مسلط مى کند تا از آن ها انتقام بگيرند. امام باقر (عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «مَا انْتَصَرَ اللهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ: (وَکَذَلِکَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضآ) ؛ خداوند از ظالمان به وسيله ظالمان انتقام مى گيرد و اين همان است که در قرآن فرمود: اين گونه بعضى از ظالمين را بر بعضى مسلط مى کنيم». مى دانيم که اگر عادلى بخواهد انتقام مظلومى را بگيرد اولاً روى حساب و قانون و عدالت رفتار مى کند، ثانياً ظالم چون از دست شخص عادلى ضربه مى خورد، از اين برايش گواراتر است که از دست ظالم ديگرى همچون خودش ضربه بى حساب و کتاب بخورد.\nاز اين ها گذشته، روايات، نکته دقيق ديگرى را بيان مى کند و آن اين که ظالم در همان لحظه که ظلم مى کند بخشى از دين و ايمان خود را از دست مى دهد و اين انتقام بزرگى است. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانيد که بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد مظلوم از دين ظالم خواهد گرفت». در حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ کَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ کسى که از قصاص (در دنيا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خوددارى مى کند». اضافه بر اين، از روايات استفاده مى شود که مجازات و کيفر ظلم و ستم سريع تر از هر گناه ديگرى به انسان مى رسد، همان گونه که پاداش نيکوکارى درباره ديگران سريع تر از کارهاى خير ديگر به انسان ها خواهد رسيد. در کتاب شريف کافى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَإِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ؛ سريع ترين چيزى که ثوابش به انسان مى رسد نيکوکارى در حق ديگران و سريع ترين شرى که کيفرش دامان انسان را مى گيرد ظلم و ستم است». اين مسئله به قدرى داراى اهميت است که امام باقر (عليه السلام) در حديث ديگرى مى فرمايد: در کتاب على (عليه السلام) آمده است: «ثَلاثُ خِصَالٍ لا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ: الْبَغْيُ وَقَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَالْيَمِينُ الْکَاذِبَةُ يُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است که صاحب آن ها هرگز از دنيا نمى رود تا وبال و آثار سوء آن را ببيند: ظلم و قطع رحم و قسم دروغين که با اين ها با خدا مبارزه مى کند». اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم. آن جا که فرمود: «مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ يُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْبَغْيِ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترين گناهانى که خداوند عقوبتش را در دنيا به زودى به صاحبش مى رساند به اضافه کيفرهايى که در آخرت براى او ذخيره کرده، ظلم و قطع رحم است». در ذيل کلام حکيمانه 241 نيز بحث هاى مهم ديگرى در زمينه تفسير حکمت مورد بحث داشتيم. * * *\n."
},
"342": {
"hekmat_number": 342,
"title": "حکمت 342",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1307",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْغِنَى آلْأَکْبَرُ آلْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: برترين بى نيازى، يأس و چشم پوشى از آن چيزى است که در دست مردم است.",
"Interpretation": "برترين بى نيازى همان گونه که در شرح مصادر اين حکمت گران بها آمد، اين حديث شريف تنها در نسخه ابن ابى الحديد آمده است و ديگران آن را در شروح خود نياورده اند و به همين دليل، سخنى درباره آن نگفته اند، جز بعضى؛ مانند مرحوم مغنيه که آن را از ابن ابى الحديد گرفته و شرح کوتاه و مختصرى داده است. به هر حال امام (عليه السلام) در اين حکمت به نکته اى اخلاقى و مهم اشاره کرده است، مى فرمايد: «برترين بى نيازى آن است که از آنچه در دست مردم است چشم بپوشى و مأيوس باشى»؛ (الْغِنَى آلاَْکْبَرُ آلْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ ). اين يک واقعيت است که هرکس چشمداشتى به اموال و امکانات و مقامات ديگران داشته باشد به همان نسبت کوچک و موهون مى شود؛ خواه دست نياز به سوى آن ها دراز کند و يا گفتار و رفتارش دربرابر ديگرى اين خواهش را نشان دهد و تا انسان به اموال و امکانات ديگران بى اعتنا نباشد حقيقت غنا و بى نيازى را درک نمى کند. «غنا» تنها به داشتن ثروت نيست. بسيارند ثروتمندانى که درواقع فقيرند، زيرا چنان بخيل هستند که نه اجازه مى دهند ديگران از ثروتشان استفاده کنند و نه حتى خودشان از آن بهره مى برند و چنان حريص اند که به آنچه دارند قانع نيستند و چشم به اموال و ثروت هاى ديگران دوخته اند. اين گونه افراد در عين غناى ظاهرى، در باطن، فقير و بيچاره اند.\nدر مقابل، کسانى هستند که زندگى ساده و زاهدانه اى دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنيا کوتاه است؛ اما همان را که دارند با ديگران تقسيم مى کنند و هرگز چشم به اموال و ثروت ديگران نمى دوزند. اين ها گرچه در چشم ظاهربينان فقيرند؛ اما ازنظر اولياء الله برترين اغنيا محسوب مى شوند. درواقع آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى فرموده مى تواند برگرفته از آيات قرآن مجيد باشد. آن جا که قرآن، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را مخاطب ساخته چنين مى گويد: (وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَيْرٌ وَأَبْقَى)؛ «و هرگز چشمان خود را به نعمت هاى مادّى، که به گروه هايى از آنان داده ايم، ميفکن! اين ها شکوفه هاى زندگى دنياست؛ تا آنان را در آن بيازماييم؛ و روزىِ پروردگارت بهتر و پايدارتر است!». شبيه همين معنا در آيه 88 سوره حجر نيز آمده است. امام (عليه السلام) طبق روايت غررالحکم همين معنا را با تعبير ديگرى بيان کرده چنين مى فرمايد: «نالَ الْغِنى مَنْ رَزَقَ الْيَأْسَ عَمّا فِي أيْدِي النَّاسَ؛ کسى که خداوند به او بى اعتنايى را به آنچه در دست مردم است عطا فرموده، به حقيقت غنا رسيده است». اين مسئله به اندازه اى اهميت دارد که کلينى؛ در کتاب شريف کافى بابى تحت عنوان «الاستغناء عن الناس» ذکر کرده و روايات بسيارى در اين زمينه از ائمه معصوم (عليهم السلام) نقل کرده است؛ از جمله حديثى از امام سجاد (عليه السلام) آورده است که مى فرمايد: «رَأَيْتُ الْخَيْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَمَنْ لَمْ يَرْجُ النَّاسَ فِي شَيْءٍ وَرَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِي کُلِّ شَيْءٍ؛ تمام نيکى ها را در طمع نورزيدن به آنچه در دست مردم\nاست ديدم و کسى که قطع اميد از مردم کند و کار خود را در جميع امور به خداى متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چيز برمى آورد». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ لا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِمْ وَلا يَکُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلاَّ عِنْدَاللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ؛ هرگاه کسى از شما اراده مى کند که چيزى از خدا نخواهد مگر اين که به او بدهد، از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشى کند و اميدش تنها به خدا باشد. هرگاه خداوند چنين حالتى را در قلب او ببيند هرچه از خدا بخواهد به او مى دهد». اهميت اين موضوع علاوه بر نقل، ازنظر عقل هم به قدرى آشکار است که در آثار قديم نيز که از حکماى يونان رسيده به خوبى منعکس است؛ از جمله در داستان معروف اسکندر و ديوژن آمده است: «اسکندر پس از آن که ايران را فتح کرد و فتوحات زيادى نصيبش شد، همه آمدند و در مقابلش کرنش و تواضع کردند. ديوژن نيامد و به او اعتنا نکرد. دل اسکندر طاقت نياورد، گفت: ما مى رويم سراغ ديوژن، و سراغ او در بيابان رفت. ديوژن به قول امروزى ها حمّام آفتاب گرفته بود. هنگمى که اسکندر به آن نزديکى ها رسيد، ديوژن سر و صداى اسب ها و غيره را شنيد و به کمى بلند شد، نگاهى کرد اما اعتنا نکرد و دومرتبه خوابيد تا وقتى که اسکندر با اسب بالاى سرش رسيد. همان جا ايستاد و گفت: بلند شو. دو سه کلمه با او حرف زد واو جواب داد. در آخر اسکندر به او گفت: چيزى از من بخواه. گفت: فقط يک چيز مى خواهم. گفت: چه؟ گفت: سايه ات را از سر من کم کن، من اين جا آفتاب گرفته بودم، آمدى سايه انداختى و جلوى آفتاب را گرفتى. وقتى که اسکندر با سران سپاه خودش برگشت، سران گفتند:\nعجب آدم پستى بود! عجب آدم حقيرى! آدم اين قدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او مى توانست همه چيز بخواهد؛ ولى اسکندر در مقابل روح ديوژن خرد شده بود». اسکندر جمله اى گفته که در تاريخ مانده است، گفت: «اگر اسکندر نبودم دوست داشتم ديوژن باشم». * * * ."
},
"343": {
"hekmat_number": 343,
"title": "حکمت 343",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1308",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ، وَ(کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِينَةٌ)، وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ: سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ، وَمُجِيبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ، يَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ آلرِّضَى وَالسُّخْطُ، وَيَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ آللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِيلُهُ آلْکَلِمَةُ آلْوَاحِدَةُ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: گفتار انسان ها نگهدارى مى شود و باطن آن ها آزموده خواهد شد و هرکس در گرو اعمال خويش است. مردم همگى در نُقصانند و داراى عيوبى هستند جز کسى که خدا او را حفظ کند (زيرا) سؤال کنندگان آنان درپى بهانه جويى و آزارند و پاسخ دهندگان، توجيه گر و گرفتار تکلفند. حتى برترين آن ها ازنظر فکر و انديشه، به سبب حب و بغض، از رأى خود بازمى گردد و با استقامت ترين آن ها (گاه) با يک نگاه يا يک کلمه دگرگون مى شود (از چنين افرادى بايد به خدا پناه برد).",
"Interpretation": "هرکس در گرو اعمال خويش است امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه درباره چند خطر که در انتظار انسان هاست هشدار مى دهد: نخست مى فرمايد: «گفتار انسان ها نگهدارى مى شود»؛ (الأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ). همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ * إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ * مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ «ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديک تريم! * (به خاطر بياوريد) هنگامى را که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان اند اعمال او را دريافت مى دارند. * انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين که فرشته اى مراقب و آماده براى (ضبط) آن است!». در حديثى مى خوانيم: معاذ بن جبل از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پرسيد: چه چيز مى تواند مرا وارد بهشت کند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دستورى به او دادند و در آخر فرمودند: «ألاَ أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ کُلِّهِ؛ آيا اساس و ريشه همه اين ها\nرا به تو بگويم؟» معاذ گفت: «آرى يا رسول الله!» پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «کُفَّ عَلَيْکَ هذا وَأشارَ إلى لِسانِهِ؛ اين را حفظ کن، و اشاره به زبان خود کرد». در دومين هشدار مى فرمايد: «باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ). انسان ها در کشاکش امتحان هاى سخت قرار مى گيرند تا آنچه در باطن دارند آشکار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهاى خود صادقند. همان گونه که قرآن مجيد خطاب به ياران پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ)؛ «ما همه شما را قطعاً مى آزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما کيان اند، و اخبار شما را بيازماييم!». در حديث شريفى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبة الوسيلة مى خوانيم: «وَالْأَيَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْکَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را که در باطن نهفته شده براى تو آشکار مى سازد». در ذيل حکمت 217 و در ذيل گفتار حکيمانه 93 بحث هاى مشروحى درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسان ها آورديم. سپس امام (عليه السلام) به سراغ هشدار بعدى رفته و با استفاده از يکى از آيات قرآن مى فرمايد: «و هرکس در گرو اعمال خويش است»؛ (وَکُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِينَةٌ). «رَهينَة» به معناى گروگان از ريشه «رهن» گرفته شده و آن وثيقه اى است که\nمعمولاً شخص وام گيرنده به طلبکار مى دهد. از اين تعبير استفاده مى شود که تمام وجود انسان ها در گرو اعمالى است که انجام مى دهند و تا وظيفه خود را انجام ندهند اين گروگان آزاد نمى شود. هرگاه انسان به اين سه هشدار عکس العمل مناسب نشان دهد و ايمان داشته باشد که تمام سخنانش در نامه اعمالش ونزد خداى متعال حفظ مى شود وآنچه در درون دارد روزى آشکار مى گردد وهمواره در گرو اعمال خويش وانجام وظايف الهى است، به يقين مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود وبه يقين اهل نجات است. آن گاه امام (عليه السلام) سخن از هشدار چهارم مى گويد: «(بدانيد که) مردم همگى در نُقصانند وهمگى داراى عيوبى هستند جز کسى که خداوند او را حفظ کرده است»؛ (وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ). «منقوص» کسى است که داراى نقص و عيبى است و «مدخول» نيز همين معنا را دارد. ممکن است اوّلى اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومى اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقى. اين هشدار چهارم اشاره به کسانى است که گرفتار انواع معاصى و گناهان هستند و مى گويند: ما سرانجام توبه خواهيم کرد و خود را اصلاح مى کنيم. امام (عليه السلام) مى فرمايد: همگى در حال نُقصانند و عيوب به باطن آن ها سرايت مى کند و بازگشت و جبران، روزبه روز مشکل تر مى شود. جمله «إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان (عليهم السلام) است، ليکن تمام کسانى هم که پيرو آنان اند و در مسير آن ها گام برمى دارند از نوعى عصمت الهى برخوردار مى شوند.\nقرآن مجيد در آيه 175 سوره نساء بعد از آن که به اهميت قرآن اشاره کرده، مى فرمايد: (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطآ مُّسْتَقِيمآ)؛ «اما آن ها که به خدا ايمان آورده اند و به اين کتاب آسمانى چنگ زدند به زودى همه را در رحمت وفضل خود وارد خواهد ساخت و در صراط مستقيم به سوى خودش هدايت مى کند». آن گاه امام (عليه السلام) نشانه هايى را از اين گروه آلوده به گناه بيان مى کند که به وسيله آن ها مى توان آنان را شناخت. نشانه اوّل اين که: «پرسش کنندگان آن ها درپى بهانه جويى و آزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ). آن ها به قصد حلّ مشکلات و کاستن از مجهولات وپى بردن به حقايق، سؤال نمى کنند، بلکه سؤالشان حتّى از عالمان به صورت انحرافى و به قصد بهانه جويى و آزار طرف است. نشانه دوم اين که «پاسخ گويندگان آن ها نيز درپى توجيه و تکلّفند»؛ (وَمُجِيبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ). اشاره به اين که عالِم آن ها درپى پاسخ گويى صحيح نيست، بلکه آنچه را که مطابق ميل خود مى بيند بر مبانى شرع و کتاب و سنت تحميل کرده و از طريق تفسير به رأى آن ها را به مردم ارائه مى دهد و گاه ممکن است چيزى را نداند وبه جاى اين که باصراحت بگويد: نمى دانم، با تکلّف مى خواهد پاسخى ـ هر چند نادرست ـ پيدا کند. هم پرسش کنندگان در مسير باطلند و هم پاسخ گويان. در گفتار حکيمانه 320 هم گذشت که وقتى کسى مسئله پيچيده اى را از آن حضرت پرسيد، امام (عليه السلام) در پاسخ گفت: «براى به دست آوردن آگاهى پرسش کنيد نه براى بهانه جويى و توليد دردسر، چراکه نادانِ آماده يادگيرى شبيه عالم است و عالم و دانشمند خلاف گو شبيه جاهل بهانه جوست».\nدر نشانه سوم مى فرمايد: «حتى برترين آن ها ازنظر فکر و انديشه به دليل حبّ و بُغض، از رأى خود بازمى گردد»؛ (يَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ آلرِّضَى وَالسُّخْطُ). آرى، چنان که مى دانيم يکى از موانع معرفت، حُبّ و بُغض هاى افراطى است که سبب مى شود انسان عقيده صائب و رأى صحيح خود را رها سازد و به چيزى که دوست دارد روى آورد، هرچند باطل باشد، و از چيزى که از آن نفرت دارد منصرف شود، گرچه حق باشد. و تا انسان از اين صفات رذيله تهى نشود چهره حقيقت را آن چنان که هست نمى تواند مشاهده کند. در آخرين نشانه مى فرمايد: «با استقامت ترين آن ها با يک نگاه و يا يک کلمه دگرگون مى شود»؛ (وَيَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ آللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِيلُهُ آلْکَلِمَةُ آلْوَاحِدَةُ!). اشاره به اين که انسان ممکن است کوه علم و دانش و داراى عقل قوى و در برابر مشکلات نيرومند باشد؛ اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد يک نگاه هوس آلود ممکن است زندگى او را دگرگون سازد و يک جمله فريبنده او را از راه به دَربَرَد. در حديثى که در کتاب شريف کافى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «إنَّما الْمُؤْمِنُ الَّذي إذا رَضِىَ: لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فِي إثْمٍ وَلا باطِلٍ وَإذا سَخَطَ لَمْ يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَالَّذِي إذا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إلَى التَّعَدّي إلى ما لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ انسان باايمان کسى است که هرگاه از کسى يا چيزى راضى شود اين رضايت و خشنودى، او را در گناه و باطل وارد نمى کند و هرگاه از شخصى يا چيزى خشمگين شود اين خشم، او را از قول حق بيرون نمى برد و کسى است که چون قدرت يابد قدرتش او را به سوى تعدّى کردن و رفتن به سراغ چيزى که حق او نيست نمى کشاند». از مجموع آنچه امام (عليه السلام) در اين سخن حکيمانه و هشدارگونه بيان فرمود به خوبى استفاده مى شود که همه افراد اعم از مؤمنان عادى و مؤمنان والامقام، همه بايد مراقب خويش باشند، چراکه خطرهايى از ناحيه زبان ونيت هاى باطن، همه را تهديد مى کند و گاه ممکن است صحنه هاى هوس آلود و هدايا و سخنان تملق آميز، انسان را بلغزاند و آثار اعمال او را از بين ببرد. در تواريخ آمده است که «خالد بن معمر» از ياران بااستقامت على (عليه السلام) بود؛ اما يک جمله معاويه او را دگرگون ساخت، به اين شکل که در صفين، خالد صدا زد: چه کسى آماده شهادت است و حاضر است جان خود را به خداوند بفروشد؟ هفت هزار نفر با او بيعت کردند به اين شرط که دست از نبرد برندارند تا وارد خيمه معاويه شوند. آن ها جنگ عظيمى کردند حتى غلاف شمشير را شکستند (اشاره به اين که اين شمشير نبايد در نيام رود). هنگامى که به نزديک خيمه معاويه رسيدند او فرار کرد و به بعضى از خيمه هاى لشکر پناه برد و کسى را نزد خالد فرستاد وگفت: تو پيروزى، اگر ادامه ندهى من حکومت خراسان را به تو وامى گذارم. در اين هنگام طمع بر خالد مسلط شد و کار خود را ناقص رها کرد و بعد از آن که معاويه بر عراق مسلط شد و مردم با او بيعت کردند، حکومت خراسان را به خالد داد؛ ولى عجيب اين که خالد پيش از آن که به مرکز حکومت خود برسد از دنيا رفت. از قديم گفته اند: هدايا چشم دانشمندان را کور مى کند و عقل عاقلان را مى گيرد. نيز گفته اند: هنگامى که هديه از در وارد مى شود حق از پنجره خارج مى گردد. * * *\n."
},
"344": {
"hekmat_number": 344,
"title": "حکمت 344",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1309",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا آللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ يَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ يَسْکُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُکُهُ، وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ: أَصَابَهُ حَرَاماً، وَآحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ، ذلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِينُ).",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى مردم! تقواى الهى را رعايت کنيد. چه بسيار آرزومندانى که به آرزوى خود نمى رسند و چه بسيار سازندگانى که در آنچه ساخته اند سکونت نمى کنند و چه بسيار جمع آورى کنندگان اموال که به زودى اندوخته هاى خود را ترک مى گويند، اموالى که شايد از طريق باطل گردآورى کرده و يا حق آن را نپرداخته اند يا از راه حرام به آن رسيده و به سبب آن، گناهانى بر دوش کشيده اند. درنتيجه وزر و وبالش به گردن آن هاست و با افسوس و دريغ بر پروردگار خود وارد مى شوند و مصداق اين آيه شريفه هستند: (خَسِرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ)؛ «هم دنيا را از دست داده هم آخرت را و اين است زيان آشکار».",
"Interpretation": "زيان کاران هر دو جهان! اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين سخن و عبارات سرشار از حکمت و کوبنده به دنياپرستان هشدارهاى جدى مى دهد، نخست مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه کنيد. چه بسيار آرزومندانى که به آرزوى خويش نمى رسند و بناکنندگانى که در آنچه ساخته اند ساکن نمى شوند و گردآورندگان اموالى که به زودى آن را ترک مى گويند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا آللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ يَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ يَسْکُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُکُهُ). درواقع امام (عليه السلام) نخست به طور کلى از آرزوهاى عقيم و دست نيافتنى سخن مى گويد، سپس انگشت روى دو مورد خاص؛ يعنى بناها و قصرها، و اموال و ثروت ها مى گذارد. بناهايى که انسان مى سازد، و رها مى کند و مى رود، و اموالى که گردآورى مى کند و بى آن که از آن ها بهره ببرد رها مى سازد و دنيا را ترک مى گويد. سپس به اين نکته اشاره مى فرمايد که مشکل اين گروه از دنياپرستان تنها اين\nنيست که از نتيجه زحمات خود بهره مند نمى شوند، بلکه مشکل مهم ترى در پيش دارند و آن تهيه اين اموال از طرق نامشروع و مسئوليت آفرين است. مى فرمايد: «چه بسا آن ها را از طريق باطل گردآورى کرده ويا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ). حضرت در اين جا به دو راه حرام کسب مال و ثروت اشاره فرموده است: نخست، به دست آوردن مال از طريق باطل، مانند اين که در بخت آزمايى ها و امثال آن اموالى به دست آورد و يا اشيايى را که معامله آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و ديگر اين که حقوقى را که به آن اموال تعلق مى گيرد ـ اعم از حقوق شرعى وحق الناس ـ نمى پردازد. «(درنتيجه) آن را از طريق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش مى کشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً، وَآحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً ). در حديثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانيم: «قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا (عليه السلام) يقُولُ: لا يجْتَمِعُ الْمَالُ إِلاَّ بِخِصَالٍ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شَدِيدٍ وَأَمَلٍ طَوِيلٍ وَحِرْصٍ غَالِبٍ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَإِيثَارِ الدُّنْيا عَلَى الاْخِرَةِ؛ راوى مى گويد: از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) شنيدم که مى فرمود: مال، (غالبآ) انباشته نمى شود مگر از پنج راه: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب بر انسان، قطع رحم و ترجيح دنيا بر آخرت». بديهى است که اگر انسان بخيل نباشد و گرفتار آرزوهاى طولانى نگردد و حرص نورزد و خويشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنيا از طريق انجام دادن کارهاى خير با اموالش ترجيح دهد، اموال، غالبآ انباشته نخواهد شد.\nآن گاه امام (عليه السلام) نتيجه نهايى اسف انگيز و شوم اين اعمال را بيان کرده، مى فرمايد: «درنتيجه وزر و وبالش به گردن آن هاست. اين افراد بر پروردگار خويش (در قيامت) وارد مى شوند در حالى که غمگينند و افسوس مى خورند که هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را و اين زيان آشکارى است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِينُ) ). علامه مجلسى؛ اين کلام شريف را با مقدمه پرمعنايى از آن حضرت در بحارالانوار آورده که مى فرمايد: «انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِيلٍ تُزِيلُ السَّاکِنَ وَتَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا يعْجِبُکُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يصْحَبُکُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرِأً تَفَکَّرَ وَاعْتَبَرَ وَأَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَحُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الدُّنْيا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يکُنْ وَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الاْخِرَةِ لَمْ يزَلْ وَکُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبٌ...؛ (اى مردم!) به دنيا نگاه زاهدانه کنيد، چراکه به زودى ساکنان خود را زائل مى کند و مترفان و ثروتمندان بى درد را ناگهان گرفتار مى سازد، بنابراين فزونى آنچه مايه اعجاب شماست در دنيا شما را نفريبد، زيرا بسيار کم با شما خواهد بود. خداوند رحمت کند کسى را که فکر مى کند و عبرت مى گيرد و به پشت کردن آنچه از دنيا پشت کرده و حضور آنچه حاضر است نظر مى کند. گويى آنچه در دنيا موجود است به زودى نابود مى شود و آنچه در آخرت است همواره باقى است. (بدانيد که) آنچه مى آيد نزديک است به وقوع بپيوندد». سپس جمله هاى مذکور را تا آخر نقل مى کند. امام (عليه السلام) حال اين گونه افراد را مصداق خسران مبين دانسته است، زيرا انسان\nگاه بهره اى مى برد؛ ولى به دنبال آن گرفتار خسارت مهمى مى شود؛ مانند اين که غذاى بسيار لذيذى مى خورد وبه دنبال آن گرفتار بيمارى هايى مى گردد. اين خسران است اما نه خسران مبين. يا اين که اموال نامشروعى فراهم مى کند و با آن چند صباحى به عيش و نوش مى پردازد؛ ولى عذاب طولانى مدت الهى را براى خود فراهم مى بيند. اين هم ممکن است ازنظر ظاهربينان خسران مبين نباشد. «خسران مبين» جايى است که از راه نامشروع، اموال و ثروت هايى گردآورى و کاخ هايى بنا مى کند و بى آن که کمترين بهره اى ببرد، رها کرده به ديار باقى مى شتابد در حالى که مسئوليت همه گناه آن بر دوش اوست. اين، «خسران مبين» است که امام (عليه السلام) با استفاده از آيات قرآن به آن اشاره فرموده است. از آن جا که بسيارند کسانى که به همين سرنوشت گرفتار مى شوند وانسان نمى داند جزء کدامين دسته است، جا دارد که به هوش آيد وبه جبران گذشته بپردازد. شاهد گوياى اين مطلب داستانى است که طبرى در کتاب خود در حوادث سال 61 نقل مى کند وى مى گويد: عبيدالله بن زياد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسين (عليه السلام) به او گفت: آن نامه اى که به تو نوشتم و دستور قتل حسين را دادم کجاست؟ (گويا مى خواست آن را بازپس بگيرد و خود را از مسئوليت آن جدا کند) عمر گفت: من دستور تو را انجام دادم ولى آن نامه از بين رفت. ابن زياد گفت: حتمآ بايد آن نامه را بياورى. عمر باز هم گفت: نامه از بين رفته است. ابن زياد گفت: به خدا سوگند! بايد نامه را بياورى. عمر گفت: به خدا قسم! اين نامه حتى به دست پيرزنان قريش هم رسيده است تا عذر مرا در مدينه بر آن ها آشکار سازد. به خدا سوگند! من تو را نصيحتى درباره حسين کردم؛ نصيحتى که اگر به پدرم سعد بن ابى وقاص کرده بودم حق او ادا شده بود. عثمان بن زياد، برادر عبيدالله بن زياد در آن جا حاضر بود گفت: عمر راست مى گويد. به خدا سوگند! من دوست داشتم که تا روز قيامت در بينى تمام مردان طايفه بنى زياد مهارى بود و حسين به وسيله آن ها به قتل نمى رسيد.\nراوى اين روايت مى گويد: به خدا سوگند! عبيدالله بن زياد اين سخن را که شنيد سکوت کرد و انکار نکرد. آرى، او هم مى دانست که مصداق خسر الدنيا والآخرة شده است. * * *"
},
"345": {
"hekmat_number": 345,
"title": "حکمت 345",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1310",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مِنَ آلْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ آلْمَعَاصِي.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است.",
"Interpretation": "نعمت عدم توانايى بر گناه امام (عليه السلام) مى فرمايد: «عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است»؛ (مِنَ آلْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ آلْمَعَاصِي). مى دانيم که عصمت معناى عامى دارد وآن، محفوظ ماندن، به ويژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه اين حالت در حد کمال ديده مى شود که مقام والاى انبيا و امامان (عليهم السلام) است. آن ها ملکه اى نفسانى دارند که از هر گناه و خطا آنان را بازمى دارد و همين مقام سبب اعتماد همه مردم به آن ها مى شود و گفتار و رفتارشان حجت و سرمشق براى همگان است. مرحله پايين ترى از آن، ملکه عدالت است که بازدارنده از معاصى کبيره و اصرار بر صغيره است؛ ولى چنان نيست که در برابر همه چيز مقاومت کند. درست مانند سدى است که در برابر سيلاب بسته اند که اگر سيلاب شديد و قوى باشد ممکن است سد را بشکند و با خود ببرد. افراد عادل نيز ممکن است گاه در برابر عوامل نيرومند گناه زانو بزنند و سپس پشيمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه کنند و سد عصمت عدالت در آن ها بار ديگر تجديد شود. نوع سومى از عصمت است که انسان به سبب فراهم نبودن وسايل و اسباب گناه از آن دور مى ماند. يا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابينا که نمى تواند نگاه هوس آلود به نامحرم کند و يا قدرت جسمانى دارد اما وسايل گناه فراهم نيست؛\nمثل اين که شرابى نيست تا بنوشد؛ هر چند مايل به آن باشد و يا حکومت اسلامى او را از گناه بازمى دارد هر چند او مايل به گناه باشد. اين گونه عصمت افتخار نيست و ثوابى در برابر ترک گناه به چنين شخصى داده نمى شود؛ ولى فايده اش اين است که از عذاب الهى دور مى ماند وچه بسا لطف خدا شامل افرادى شود وگناه کردن را بر آن ها متعذّر کند تا از کيفر گناه دور بمانند. البته گاه ادامه تعذر سبب مى شود که انسان به ترک گناه عادت کند آن گونه که اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمى رود. اين نوعى امداد الهى در زمينه عصمت است. پيام اين گفتار امام (عليه السلام) آن است که افرادى که نمى توانند خود را در محيط گناه آلود نگه دارند سعى کنند از آن محيط دور بمانند تا گناه براى آن ها متعذر شود و البته ثواب ترک گناه را به نوعى خواهند داشت. عدم حضور در مجلس معصيت و لزوم هجرت از مناطقى که انسان را به هر حال آلوده گناه مى کند ناظر به همين معناست. حتى اگر درست بينديشيم يکى از آثار و برکات هجرت مسلمانان از مکه به مدينه، يا از مکه به حبشه نيز همين بود که از محيط شرک که آن ها را مجبور به گناه مى کرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت کنند. قرآن مجيد در سوره نساء، آيه 97 مى فرمايد: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوافيمَ کُنْتُمْ قالُواکُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً)؛ «کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن ها را گرفتند در حالى که به خويشتن ستم کرده بودند، به آن ها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اين که مسلمان بوديد، در صفِ کفّار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم». آن ها ـ فرشتگان ـ گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنيد؟!» آن ها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند». قابل توجه است که در غررالحکم (همان گونه که در مصادر ذکر شد) اين کلام شريف به اين صورت نقل شده است: «إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصي» واين واقعآ نعمتى الهى است که انسان بايد شکر آن را بگزارد همان گونه که سعدى مى گويد: چگونه شکر اين نعمت گزارم *** که زور مردم آزارى ندارم حافظ نيز مى گويد: من از بازوى خود دارم بسى شکر *** که زور مردم آزارى ندارم يکى از شعراى معاصر، کلام امام (عليه السلام) را به اين صورت ترجمه کرده است: گر دسترست نيست به کارى که خطاست *** اين نيز نشانه اى ز الطاف خداست گر عاجزى از اين که گناهى بکنى *** کن شکر که اين عجز هم از نعمت هاست ابن ابى الحديد حديث ديگرى در اين زمينه مشابه آن نقل کرده است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت اين است که وسايل گناه را در اختيار نداشته باشى». پيام ديگرى که اين گفتار حکيمانه دارد اين است که حاکمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، کارى کنند که اسباب معصيت از ميان آن ها برچيده شود و به اصطلاح روز، از طريق اقداماتى تأمينى و تربيتى، جامعه را از گناه دور دارند. * * *"
},
"346": {
"hekmat_number": 346,
"title": "حکمت 346",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1311",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آبرويت جامد است و تقاضا آن را آب کرده، فرو مى ريزد. ببين آن را نزد چه کسى فرو مى ريزى.",
"Interpretation": "تا مى توانى از کسى تقاضا مکن امام (عليه السلام) درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نکته جالبى را بيان مى کند، مى فرمايد: «آبرويت جامد است و تقاضا آن را آب کرده و فرو مى ريزد. ببين آن را نزد که فرو مى ريزى»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ). «ماءُ وَجْه» که ترجمه تحت اللفظى آن «آبرو» است دقيقآ در فارسى و عربى معناى يکسان دارد. آبرو عبارت از احترام و شخصيت انسان است؛ شخص آبرومند کسى است که در جامعه محترم باشد و به ديده احترام به او بنگرند، براى سخنش اهميت قائل باشند و در مشکلات به سراغ او بروند. چرا اين ويژگى نامش آبروست؟ شايد ـ همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه اشاره کرده اند ـ دليلش اين باشد که انسان هنگامى که از کسى تقاضايى مى کند، يا حادثه نامطلوبى اتفاق مى افتد از شرم و حيا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جارى مى شود، به اندازه اى که گاه از صورت مى چکد. اين درواقع آب صورت است که به تناسب، واژه «آبرو» يا «ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است. به هر حال، امام (عليه السلام) مى فرمايد: آب صورت تو در حال عادى جامد است. هنگامى که از ديگرى تقاضا مى کنى مايع شده و فرو مى ريزد. بنگر نزد چه کسى آن را فرو مى ريزى.\nاشاره به اين که انسان تا مى تواند نبايد از کسى تقاضايى کند و آبروى خود را در آن راه بريزد؛ اما اگر روزى ناچار شد، بايد کسى را براى تقاضا کردن برگزيند که شايسته آن باشد و لااقل آبروى خود را نزد انسان باشخصيتى فرو ريخته باشد. در حديثى مى خوانيم که «حارث همدانى» (از ياران خاص اميرمومنان على (عليه السلام) ) مى گويد: شبى نزد آن حضرت گفت و گو مى کردم، عرض کردم: حاجتى دارم. امام (عليه السلام) فرمود: مرا شايسته دانستى که حاجت خود را از من بخواهى؟ عرض کردم: آرى. فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد. سپس برخاست و چراغ را خاموش کرد و نشست. بعد فرمود: چراغ را براى اين خاموش کردم که ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبينم، اکنون بگو چه مى خواهى، زيرا از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود: حوائج مردم امانت الهى در سينه بندگان است. کسى که آن را بپوشاند عبادتى براى او محسوب مى شود وکسى که آن را افشا کند لازم است براى انجام آن حاجت تلاش کند. در اين زمينه، احاديث فراوانى در منابع مختلف اسلامى آمده است : از جمله در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «لَوْ يعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِي الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يعْلَمُ الْمُعْطِي مَا فِي الْعَطِيةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضاکننده مى دانست تقاضا کردن چه عيوبى دارد هيچ کس از ديگرى تقاضايى نمى کرد و اگر شخص بخشنده مى دانست چه فضيلتى در عطيه است هيچ کس ديگرى را محروم نمى ساخت». نقطه مقابل سوال، «تعفف» است که قرآن مجيد جمعى از فقرا و نيازمندان را براى داشتن آن مى ستايد، مى فرمايد: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ\nلاَيَسْتَطِيعُونَ ضَرْبآفِى الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافآ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ)؛ «(انفاقِ شما، مخصوصاً بايد) براى نيازمندانى باشد که در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (وتوجّه به آيين خدا، آن ها را از وطن هاى خويش آواره ساخته؛ و شرکت در ميدانِ جهاد، به آن ها اجازه نمى دهد که براى تأمين هزينه زندگى، دست به کسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى کنند (و سرمايه اى به دست آورند؛) و از شدّت خويشتن دارى، افراد ناآگاه آن ها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آن ها را از چهره هايشان مى شناسى؛ و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند. (اين است مشخّصات آن ها!) و هرچيز خوبى در راه خدا انفاق کنيد، خداوند از آن آگاه است». يعنى با اين که آثار فقر به هر حال در چهره آن ها نمايان است؛ اما حاضر نيستند از کسى سوال و تقاضايى کنند. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خطاب به اباذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ إِياکَ وَالسُّوَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَفِيهِ حِسَابٌ طَوِيلٌ يَوْمَ الْقِيامَة؛ اى اباذر! از سوال و درخواست بپرهيز که ذلت حاضر و فقرى است که آن را با شتاب به سوى خود مى آورى (به علاوه) حسابى طولانى در روز قيامت دارد. از اين حديث شريف نبوى استفاده مى شود که شخص سائل اگر نياز شديد نداشته باشد در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرد. به همين دليل در حديثى از امام حسين (عليه السلام) مى خوانيم که شخصى خدمت آن حضرت رسيد وتقاضايى کرد امام (عليه السلام) فرمود: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ فِي غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ: مَا جِئْتُ إِلاَّ فِي إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِينَارٍ؛ سوال و تقاضا شايسته نيست مگر در بدهکارى سنگين يا فقر\nناتوان کننده يا ديه ثابت ومسلّم. سائل عرض کرد: من براى يکى از اين سه چيز خدمت شما رسيده ام. امام (عليه السلام) امر فرمود يکصد دينار به او دادند. (هر دينار يک مثقال طلا بود)». نيز به همين دليل پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «وَمَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيهِ سَبْعِينَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا يسُدُّ أَدْنَاهَا شَيءٌ؛ کسى که بر خود درى از سوال و تقاضا بگشايد خداوند هفتاد در از فقر به سوى او مى گشايد که چيزى کمترينِ اين درها را نمى بندد». از اين احاديث و احاديث ديگر و کلام حکيمانه مورد بحث که همه با اين مضمون وارد شده استفاده مى شود که افراد باايمان حتى الامکان و تا زمانى که به شدت گرفتار نشده اند از کسى چيزى تقاضا نکنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند. اين سخن را با حديثى که در کتاب شريف کافى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده پايان مى دهيم. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: گروهى از انصار خدمت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رسيدند و به آن حضرت سلام کردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) به آن ها جواب گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما را حاجتى است. فرمود: حاجتتان را بيان کنيد. عرض کردند: حاجت بسيار بزرگى است. فرمود: بگوييد چيست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما تضمين کن. پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سر به زير انداخت وبا عصاى کوچکى که در دست داشت به زمين اشاره کرد. سپس سر بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَيئآ؛ من اين کار را انجام مى دهم به اين شرط که هرگز از کسى چيزى تقاضا نکنيد. بعد از اين ماجرا آن ها به قدرى به اين شرط وفادار بودند که اگر در سفرى سوار بر مرکب بودند و تازيانه يکى از آن ها\nمى افتاد به شخص پياده اى نمى گفت اين تازيانه را به من بده، چراکه آن هم نوعى تقاضا بود؛ خودش پياده مى شد و تازيانه را برمى داشت و زمانى که بر سر سفره اى نشسته بودند هرگاه يکى از حاضران به ظرف آب از ديگرى نزديک تر بود به او نمى گفت ظرف آب را به من بده. خودش برمى خاست و از ظرف آب مى نوشيد. * * *"
},
"347": {
"hekmat_number": 347,
"title": "حکمت 347",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1312",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملّق است و کمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و يا حسد است.",
"Interpretation": "حدّ مدح و ستايش امام (عليه السلام) در اين سخن حکمت آميز به مطلب مهمى درباره افراط و تفريط در ستايش افراد اشاره کرده، مى فرمايد: «مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملق است و کمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و يا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ). شک نيست که مدح و ستايش در حد اعتدال، کارى است بسيار پسنديده، زيرا از يک سو سبب تشويق شخصى مى شود که کارى در خور ستايش انجام داده و يا فضيلتى ازنظر اوصاف انسانى دارد، و احساس مى کند که افراد، قدردانِ کارها و صفات او هستند و همين امر او را در ادامه راه دلگرم مى سازد، به گونه اى که مشکلات را به راحتى تحمل مى کند. از سوى ديگر هنگامى که ديگران ببينند افراد نيکوکار و يا کسانى که موصوف به صفات انسانى هستند مورد مدح و ستايش قرار مى گيرند، آن ها نيز تشويق مى شوند و همين امر سبب گسترش کارهاى نيک و صفات نيک در جامعه مى شود. به همين دليل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هايى براى بزرگداشت افراد و دادن جوايز به آن ها در حضور جمعى از شخصيت ها برپا مى شود و بهترين ها را ستايش و تشويق مى کنند تا درسى براى همگان باشد و نشانه اى از حق شناسى و قدردانى توسط مديران جامعه تلقى شود.\nولى اين کارِ نيک و پرفايده هرگاه دستخوش افراط و تفريط گردد تبديل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانى خواهد داشت. اگر از حد بگذرد شکل تملق و چاپلوسى به خود مى گيرد که از زشت ترين کارهاست؛ کارى است آميخته با دروغ و اظهار ذلت، کارى است که چه بسا سبب گمراهى افرادى خواهد شد که مورد ستايش واقع مى شوند و آن ها در آغاز ممکن است آن اغراق گويى ها را باطل بدانند ولى کم کم آن را صحيح پندارند و گمراه شوند و اين گونه افراد اگر از مديران و روساى جامعه باشند آثار سوء اين حالت به مردم هم سرايت مى کند و آن ها نيز زيان مى بينند؛ به همين دليل امام (عليه السلام) مى فرمايد: مدح و ستايشِ بيش از استحقاق، تملق است (و تمام زيان هاى آن را دربر دارد). ولى اگر مدح و ثنا کمتر از استحقاق باشد؛ يعنى گوينده نخواهد يا نتواند حق آن را به جاى آورد و يا کار مهمى را که از طرف سرزده کم ارزش بشمرد و صفات فضيلت او را کم اهميت معرفى کند، سرچشمه آن ممکن است يکى از اين دو چيز باشد که يکى مربوط به گوينده ازنظر ذاتى است و ديگرى درباره ارتباطش با طرف مقابل: ازنظر ذاتى آن است که در بيان ارزش خدمات و صفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا کند، و در صورت دوم مانعى جلوى او را مى گيرد که بتواند حق مطلب را ادا کند و آن غالبآ ممکن است حسد و گاه کينه و عداوت و زمانى حفظ منافع مادى باشد و از همين رو امام (عليه السلام) مى فرمايد: مدح و ستايش کمتر از استحقاق، ناشى از عجز و درماندگى و يا حسد است. قرآن مجيد بارها مومنان و مجاهدان و افرادى را که کارهاى مهمى انجام داده اند ستايش مى کند. درمورد فداکارى اميرمومنان على (عليه السلام) در «ليلة المبيت» مى فرمايد: (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ «بعضى از مردم (باايمان و فداکار، همچون على (عليه السلام) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه\nپيغمبر (صلي الله عليه و آله)) جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند درباره بندگان مهربان است». در سوره دهر، هجده آيه درباره فداکارى اميرمومنان (عليه السلام) و همسرش زهراى مرضيه و فرزندانش امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) آمده است که سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسکين و يتيم و اسير دادند، و کار آن ها را بسيار ستوده و وعده انواع نعمت هاى بهشتى را به آن ها داده است. در آيه ولايت (إِنَّمَا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ) خاتم بخشى اميرمومنان (عليه السلام) را در حال نماز ستوده است. درباره ياران پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز نمونه هاى فراوانى هست؛ از جمله (لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحآ قَرِيبآ)؛ «خداوند از مومنان ـ هنگامى که در زير آن درخت با تو بيعت کردند ـ راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را که در درون دل هايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، ازاين رو آرامش را بر دل هايشان نازل کرد و پيروزى نزديکى به عنوان پاداش نصيب آن ها فرمود». از اين قبيل آيات در قرآن فراوان ديده مى شود که همه آن ها درسى است براى ما که بايد کارهاى نيک نيکوکاران و صفات برجسته آن ها را در برابر آن ها ودر مقابل مردم بستاييم تا هم آن ها تشويق شوند و هم ساير مردم درس بگيرند. ولى اين حکم، استثنايى هم دارد و آن جايى است که اگر کسى را پيش روى او مدح و ثنا بگوييم مغرور مى شود و همان غرور، او را از مردم و گاهى از خدا طلبکار مى سازد و گاه سبب درجازدن يا عقب گرد او مى شود.\nازاين رو در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِي وَجْهِهِ فَکَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ مُوسى وَ مِيضَةً؛ هنگامى که برادرت را پيش روى او مدح و ثنا بگويى مانند اين است که تيغ بر گلويش کشيده باشى». * * *\n."
},
"348": {
"hekmat_number": 348,
"title": "حکمت 348",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1313",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ أَشَدُّ آلذُّنُوبِ مَا آسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: شديدترين گناهان گناهى است که صاحبش آن را کوچک بشمارد.",
"Interpretation": "شديدترين گناه امام على (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى درباره گناهان اشاره کرده است، مى فرمايد: «شديدترين گناهان گناهى است که صاحبش آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ آلذُّنُوبِ مَا آسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ). دليل آن روشن است. کسى که گناهى را کوچک مى شمرد به آسانى به آن گرفتار مى شود و گاه آن را آن قدر تکرار مى کند که به صورت ملکه او درمى آيد و غرق در آن مى شود و سرانجام در دنيا و آخرت گرفتار عذاب الهى خواهد شد. اضافه بر اين، از يک نظر هيچ گناهى کوچک نيست، زيرا گناهکار فرمان خدا را مى شکند و عصيان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است. به عکس، هرگاه انسان براى گناهى اهميت قائل باشد از آن فاصله مى گيرد و خود را حفظ مى کند و کمتر آلوده آن مى شود؛ يعنى ابهت گناه، سدى در برابر آلودگى به آن است. اين درست به آن مى ماند که انسان بگويد: «فلان دشمن من حقير است، من اعتنايى به او ندارم، من بايد از فلان دشمن ديگر خود را حفظ کنم» و چه بسا اين تصور سبب مى شود که آن دشمن حقير، ضربه کارى بر او وارد کند در حالى که هيچ گونه آمادگى براى دفاع در مقابل او ندارد؛ ولى هرگاه در برابر دشمنى قرار گيرد که ازنظر او خطرناک است کاملاً آماده دفاع مى شود.\nکوتاه سخن اين که انسان ضربه را از جايى مى خورد که به آن اهميت نمى دهد. کلينى؛ در کتاب شريف کافى در باب «استصغار الذنب؛ کوچک شمردن گناه» حديث جالبى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ، قُلْتُ: وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ؟ قَالَ: الرَّجُلُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيقُولُ: طُوبَى لِي لَوْ لَمْ يکُنْ لِي غَيرُ ذَلِکَ؛ از گناهان کوچک بپرهيزيد، چراکه بخشوده نمى شود. راوى سوال مى کند: منظورتان از گناهان کوچک چيست؟ فرمود: گناهى است که انسان مرتکب مى شود و مى گويد: خوشا به حال من اگر فقط گناه من همين باشد». درواقع چنين کسى فرمان الهى را حقير شمرده و به آن اهانت کرده است. در همان باب حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لاَِصْحَابِهِ: ائْتُوا بِحَطَبٍ، فَقَالُوا: يا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ، قَالَ: فَلْيأْتِ کُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا قَدَرَ عَلَيهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّى رَمَوْا بَينَ يدَيهِ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) : هَکَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ، ثُمَّ قَالَ: إِياکُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِکُلِّ شَيءٍ طَالِباً أَلا وَإِنَّ طَالِبَهَا يَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَکُلَّ شَيءٍ أَحْصَيناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در سفرى در سرزمين خشک و بى آب و علفى فرود آمد و به يارانش فرمود: مقدارى هيزم بياوريد (تا براى رفع نياز آتش روشن کنيم) عرضه داشتند: اى رسول خدا! اين جا زمين بى آب و علفى است، هيزمى ندارد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: هرکدام از شما به هراندازه که مى تواند بياورد. (آن ها در بيابان پخش شدند و) هرکدام چيزى با خود آورد و آن ها را در برابر پيامبر (صلي الله عليه و آله) روى هم ريختند (و از فزونى آن تعجب کردند). پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: گناهان اين گونه جمع مى شوند. از گناهان کوچک بپرهيزيد، زيرا هر گناهى\nبازخواست کننده اى دارد. آگاه باشيد که بازخواست کننده گناهان آن ها را مى نويسد و آثار آنان را حفظ مى کند و (خداوند در قرآن مى فرمايد): هرچيزى را در امام مبين (لوح محفوظ) شمارش کرده ايم». بعيد نيست که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آتشى در آن هيزم ها افکنده باشد و هنگامى که آتش از آن زبانه کشيده اين سخن را فرموده باشد. اشاره به اين که آتش هاى عظيم قيامت از درون اين گناهان کوچک برمى خيزد. مرحوم شيخ طوسى در کتاب امالى آورده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به ابوذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيتَ؛ اى اباذر! به کوچکى گناه نگاه مکن؛ بلکه به عظمت خدايى نگاه کن که او را عصيان مى کنى». در حديث ديگرى از امام کاظم (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «لَا تَسْتَکْثِرُوا کَثِيرَ الْخَيرِ وَلا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يجْتَمِعُ حَتَّى يکُونَ کَثِيراً وَخَافُوا اللَّهَ فِي السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِکُمُ النَّصَفَ؛ کار خير را، هر چند زياد انجام دهيد بزرگ نشمريد (که شما را از ادامه راه بازمى دارد) و گناهان کم را اندک ندانيد، زيرا گناهان کم جمع مى شود و تبديل به بسيار خواهد شد و از خدا در پنهانى نيز بترسيد تا انصاف را بتوانيد از ناحيه خود رعايت کنيد». اين حديث مى تواند اشاره به نکته ديگرى در باب کوچک يا کم شمردن گناه باشد و آن اين که اگر انسان گناه را کم و يا کوچک بشمرد از تکرار آن بيم ندارد و زمانى متوجه مى شود، که به گناهان کبيره و بسيارى تبديل شده است، بنابراين کوچک شمردن گناه به هر حسابى که باشد گناهى ديگر است.\nافزون بر اين ها کوچک و بزرگ بودن گناه دقيقآ روشن نيست؛ چه بسا ما گناهى را کوچک بشمريم ولى در پيشگاه خداوند بزرگ باشد و مايه خشم و غضب او گردد، همان گونه که در حديث پرمعنايى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد : «إِنَّ اللَّهَ کَتَمَ ثَلاثَةً فِي ثَلاثَةٍ: کَتَمَ رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ وَکَتَمَ سَخَطَهُ فِي مَعْصِيتِهِ وَکَتَمَ وَلِيّهُ فِي خَلْقِهِ فَلا يسْتَخِفَّنَّ أَحَدُکُمْ شَيئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لاَ يدْرِي فِي أَيهَا رِضَى اللَّهِ وَلا يسْتَقِلَّنَّ أَحَدُکُمْ شَيئاً مِنَ الْمَعَاصِي فَإِنَّهُ لاَ يدْرِي فِي أَيهَا سَخَطُ اللَّهِ وَلايزْرِينَّ أَحَدُکُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا يدْرِي أَيِّهُمْ وَلِيُّ اللَّهِ؛ خدا سه چيز را در سه چيز مخفى داشت: رضاى خود را در طاعتش و خشم خود را در معصيتش و وليش را در ميان خلق، بنابراين هيچ يک از شما چيزى از طاعات را کوچک نشمرد، چراکه نمى داند شايد در آن رضاى خدا باشد و چيزى از معاصى را کم نشمرد، زيرا نمى داند شايد خشم و غضب پروردگار در آن باشد و درباره هيچ کس از خلق خدا عيب جويى و به او اهانت نکنيد، چراکه نمى دانيد کدام يک از آن ها از اولياءالله هستند». * * *\n."
},
"349": {
"hekmat_number": 349,
"title": "حکمت 349",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1314",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ\nمَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ، وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ آلْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَمَنْ کَابَدَ آلْأُمُورَ عَطِبَ، وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ، وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ.\nوَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ. وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ آلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود\nهرکس به عيب خود بنگرد از عيب جويى ديگران بازمى ماند و هرکس به آنچه خدا به او روزى داده راضى شود درباره آنچه از دست داده اندوهناک نمى گردد، و آن کس که تيغ ستم برکشد (سرانجام) خودش با آن کشته مى شود وکسى که (بى مقدمه) به سراغ کارهاى سخت برود هلاک مى شود و هرکس خود را در گرداب هاى خطرناک بيفکند غرق مى شود و آن کس که در موارد سوءظن وارد شود متهم مى گردد.\n(امام (عليه السلام) فرمود:) آن کس که زياد سخن مى گويد زياد اشتباه مى کند و آن کس که زياد اشتباه کند حيائش کم مى شود و کسى که حيائش کم شود تقوايش نقصان مى يابد و کسى که تقوايش نقصان يابد قلبش مى ميرد وکسى که قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود. کسى که به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است و قناعت، سرمايه اى است فناناپذير و آن کس که فراوان ياد مرگ کند به اندکى از دنيا راضى مى شود. آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گويد مگر در آن جا که به او مربوط است.",
"Interpretation": "\nيازده نکته مهم اين جملات گهربار مجموعه اى است از اندرزهاى بسيار سودمند و سرنوشت ساز، و يازده نکته مهم؛ حضرت نخست مى فرمايد: «هرکس به عيب خود نگاه کند از عيب جويى ديگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ). بى شک انسانِ بى عيب غير از معصومان (عليهم السلام) وجود ندارد. بعضى عيوب کمترى دارند و بعضى بيشتر، بنابراين عقل و درايت ايجاب مى کند انسان به جاى\nاين که به عيب ديگران بپردازد به اصلاح عيب خويش بپردازد. اصولاً کسى که به اصلاح عيب خويش مى پردازد مجالى براى عيب جويى ديگران نمى بيند و اگر مجالى هم داشته باشد شرم مى کند و به خود مى گويد: من با داشتن اين عيوب چگونه به عيب ديگران بپردازم؟ البته منظور حضرت ترک عيب جويى است وگرنه بيان کردن عيب ديگران به عنوان امر به معروف و نهى از منکر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى که به احترام و شخصيت آنان برنخورد نه تنها عيب نيست، بلکه کارى است بسيار پسنديده و در بسيارى از موارد، واجب. در خطبه 176 نيز امام (عليه السلام) تعبير جالب ديگرى در اين زمينه دارد، مى فرمايد: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسى که اشتغالش به عيوب خود، او را از اشتغال به عيوب مردم بازدارد». اميرمومنان على (عليه السلام) در حديث ديگرى مى فرمايد: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ کانَ بِعَيْبِهِ بَصيرآ وَعَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرآ؛ عاقل ترين مردم کسى است که بيناى عيب خود باشد وکور از عيب ديگران». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ فِي ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ يوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ يُقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ يوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى يعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضىً أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ يعِبْ أَخَاهُ بِعَيبٍ حَتَّى يَنْفِي ذَلِکَ الْعَيبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ينْفِي مِنْهَا عَيباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَيبٌ آخَرُ وَکَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهى در روز قيامت در سايه عرش خدا هستند در آن روزى که سايه اى جز سايه او نيست: کسانى که عدالت را ميان خود و ديگران رعايت مى کنند و کسانى که گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر اين که بدانند\nرضاى خدا در آن است يا خشم او وکسانى که هيچ عيبى را بر برادر خود نگيرند مگر اين که نخست آن عيب را از خود دور سازند (اگر اين کارها را کند هرگز به عيوب ديگران نمى پردازد) زيرا انسان هيچ عيبى را برطرف نمى سازد مگر اين که عيب ديگرى از خودش براى او ظاهر مى شود واين کار او را از پرداختن به عيوب ديگران بازمى دارد». در دومين جمله مى فرمايد: «کسى که به آنچه خدا به او روزى داده راضى و قانع شود، براى آنچه از دست داده اندوهناک نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ). بسيارند کسانى که پيوسته به دليل از دست دادن اموال يا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با اين که زندگى نسبتآ مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آن ها را مشوش مى سازد، در حالى که اگر قناعت پيشه مى کردند و به آنچه خدا به آن ها داده بود راضى مى شدند، غم واندوه از صفحه دل آن ها برچيده مى شد و زندگى خوب وآرامى داشتند. اضافه بر اين انسان بايد بداند بسيارى از امورى که از دست مى رود هيچ گاه مقدر نبوده است که نصيب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نيست غمگين گردد؟ در سومين نکته مى فرمايد: «آن کس که تيغ ستم برکشد (سرانجام) با همان تيغ کشته مى شود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ آلْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ). گرچه اين موضوع مانند بسيارى ديگر از پيامدهاى رذائل اخلاقى جنبه کلى و عمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاريخ بسيار ديده شده که ظالمان با همان روش که ديگران را مى کشتند کشته شده اند.\nدر حالات ابومسلم آمده است که ابوسلمة را غافلگيرانه کشت و شش صد هزار نفر را نيز به طور غافلگيرانه و ناجوانمردانه و توأم با شکنجه به قتل رسانيد. هنگامى که منصور دوانيقى خواست او را به قتل برساند اين دو بيت شعر را براى او خواند: زَعَمْتَ أَنَّ الدَّينَ لا يُقْتَضى *** فَاسْتَوْفِ بِالْکَيْلِ أبا مُجْرِمِ اشْرَبْ بِکَأسٍ کُنْتَ تَسْقي بِها *** أمَرَّ فِي الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ گمان کردى که دَيْن ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پيمانه اى که به ديگران مى دادى دريافت دار! از همان جامى بنوش که با آن تلخ ترين نوشابه را به ديگران مى دادى. در همان کتاب آمده است: هنگامى که متوکل عباسى چند ماه پس از خلافتش، از محمد بن عبدالملک زيات خشمگين شد تمام اموال او و آنچه را که در اختيار داشت گرفت؛ اموالى که زيات در ايام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود و درون آن ميخ هايى کار گذاشته بود؛ ميخ هايى تيز همچون سوزن و به اين وسيله مخالفان خود را شکنجه مى کرد و مى کشت. متوکل دستور داد خودش را در همان تنور بيندازند. او در آن جا دو شعر (عبرت انگيز) براى متوکل نوشت: هِيَ السَّبِيلُ فَمِنْ يَوْمٍ إلى يَوْمِ *** کَأنَّهُ ما تُريکَ الْعَيْنُ فِي النَّوْمِ لا تَجْزَعَنَّ رُوَيْدآ إنَّها دُوَلٌ *** دُنْيا تَنَقَّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍ اين راهى است که هر روز رونده اى دارد و شبيه چيزى است که انسان در خواب مى بيند.\nبى تابى نکن، آرام باش اين ها حکومت هايى است دنيوى که از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود. فرداى آن روز هنگامى که اين نامه به دست متوکل رسيد (کمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج کنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجاميد. امثال اين گونه داستان ها در طول تاريخ بسيار است. اين سخن را با حديثى کوتاه و پرمعنا از اميرمومنان على (عليه السلام) که در تحف العقول آمده است پايان مى دهيم که به فرزندش امام حسين (عليه السلام) ضمن نصايح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَِخِيهِ وَقَعَ فِيهَا؛ کسى که چاهى براى ديگران حفر کند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد». در چهارمين نکته مى فرمايد: «کسى که (بى مقدمه) به سراغ کارهاى سخت و سنگين برود هلاک مى شود»؛ (وَمَنْ کَابَدَ آلاُْمُورَ عَطِبَ). «کابد» از ريشه «مکابدة» به معناى درگير شدن سخت با کارى است و«عَطِب» از ريشه «عَطَب» (بر وزن نسب) به معناى هلاکت است. اين گفتار حکيمانه دو تفسير دارد: نخست اين که انسان هنگامى که مى خواهد به سراغ کارهاى مهم و سخت برود بايد پيش بينى هاى لازم را انجام دهد و مقدمات کار را از هر نظر فراهم کند. در غير اين صورت گرفتار مى شود و به هلاکت مى رسد. تفسير ديگر اين که انسان چون به سراغ کارى مى رود در صورتى که با مشکلات سخت يا بن بست ها روبرو شد نبايد اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد که مايه هلاکت اوست. بنابراين نه بدون مقدمه بايد به سراغ کارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام\nکارهاى سخت اصرار داشت که هر دو مايه از بين رفتن نيروها و قواى انسان و هلاکت است. البته هلاکت در اين جا ممکن است به معناى مرگ باشد يا به معناى کنايه از ناتوانى شديد و از دست دادن نيروها. سپس امام (عليه السلام) به نکته پنجم که از جهاتى شباهت به نکته چهارم دارد، اشاره کرده، مى فرمايد: «هرکس خود را در گرداب هاى خطرناک بيفکند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ). اشاره به اين که کسى که بى مطالعه خودش را در امور خطرناک بيندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسيار پسنديده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراکه شجاعت را در غير مورد، صرف کرده است و اين به کار کوهنوردانى شبيه است که از نقاط خطرناک به سوى قله پيش مى روند، اين کار عاقلانه نيست، بايد راه هاى مطمئن تر را يافت و از آن طريق به قله صعود کرد. يا مثلا هنگام زمستان به کسى مى گويند: مسيرى که مى روى در آن خطر سقوط بهمن است و او مى گويد: من شجاعت به خرج مى دهم و پيش مى روم، و کسى يا از جايى که احتمال دارد ميدان مين باشد بى مطالعه عبور مى کند. در مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى نيز همين معنا متصور است که انسان دست به کارهاى خطرناک بزند و فکر عاقبت آن را نکند. عاقل کسى است که با تدبير و شجاعت کارها را دنبال کند. در فقه اسلامى نيز طبق حديث معروف: «نَهَى النَّبِيُّ عَنِ الْغَرَرِ» يا «نَهَى النَّبِيُّ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ» پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از انجام کارهاى مجهول و خطرناک و معاملاتى که اين گونه باشد نهى کرده است. بسيارند کسانى که در معاملاتى که يا ثمن مجهول\nاست يا مثمن و يا شرايط مبهم يا وضع بازار تيره و تار است وارد مى شوند و تمام سرمايه خود را از کف داده، به فقر مبتلا مى گردند. شاعر عرب مى گويد: مَنْ حارَبَ الاْيّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه *** قَصِدآ وَأَصْبَحَ سَيْفُهُ مَفْلولا کسى که به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نيزه اش مى شکند و شمشير او کند مى شود. حضرت در ششمين توصيه مى فرمايد: «هرکس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ). گفتار حکيمانه امام (عليه السلام) در اين جا اشاره به همان چيزى است که به صورت ضرب المثل در ميان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مَواضِعَ التُّهَمِ؛ از جاهايى که تهمت خيز است بپرهيزيد». بى شک انسان هرقدر پاک و منزه باشد نبايد در جاهايى که تهمت خيز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شراب خواران حضور يابد، در محله هاى بدنام و مراکز فساد گام نهد و يا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بريزد. به يقين انسان پاک و پرهيزکار نيز هنگامى که مرتکب اين گونه کارها شود متهم مى گردد و درواقع آبروى خود را به دست خود ريخته است. شبيه همين معنا از امام (عليه السلام) در حديث ديگرى آمده است، مى فرمايد: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلايَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ کسى که خود را در معرض تهمت قرار دهد نبايد کسانى را که به او سوءظن پيدا مى کنند سرزنش کند». نيز در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّيْبِ وَلا يَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِي الطَّريقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ کُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُها؛ از مواضعى که\nموجب سوءظن است بپرهيزيد و هيچ کس از شما با مادرش در وسط راه نايستد، زيرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فکر کنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)». البته مواردى هست که قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر يا مادر يا همسر اوست که اين گونه موارد مستثناست. * * *\nادامه اندرزها امام (عليه السلام) هفتمين نکته راهگشا و تربيت کننده را چنين بيان مى فرمايد: «کسى که سخنش بسيار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ).\nدليل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفکر و انديشه کافى ندارند و کسى که نينديشد و سخن بگويد اشتباهش فراوان خواهد بود. به عکس، کسانى که کم مى گويند و فکر مى کنند، گزيده مى گويند. حضرت به دنبال آن مى افزايد: «کسى که خطايش زياد شود حيائش کم مى شود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ). دليل اين سخن نيز روشن است. انسان تا زمانى که گناه نکرده يا خطايى از او سرنزده از انجام آن گناه يا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى که تکرار شد، شرم او فرو مى ريزد. به تجربه ثابت شده است که افراد بى بند و بار براثر فزونى گناه، حيا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باکى ندارند. به دنبال آن مى فرمايد: «کسى که حيائش کم شد تقوايش کاستى مى گيرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ). اين هم دليل واضحى دارد، زيرا حيا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم و حيا از بين برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهکار نمى توانند باتقوا باشند. در ادامه آن مى فرمايد: «کسى که تقوا و ورع او کم شود قلبش مى ميرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ). به اين علت که حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم و وجدان خويش است. قلبى که احساس مسئوليت نکند و عکس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب است. در پايان اين سخن مى فرمايد: «کسى که قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ). زيرا ناپارسايان گنهکارِ پرخطا و فاقد احساس مسئوليت، جايى جز دوزخ نخواهند داشت.\nدرواقع اين گفتار امام (عليه السلام) مقدمه و نتيجه اى دارد و در ميان آن مقدمه و نتيجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پيموده مى شود؛ از پرحرفى و کثرت کلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبيل علت و معلول يکديگرند. در حديثى از امام باقر (عليه السلام) که در کتاب شريف کافى آمده مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِي قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَيضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى يغَطِّي الْبَياضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا يَکْسِبُونَ) ؛ هيچ بنده اى نيست مگر اين که در قلبش نقطه روشنى است (روشنايى و نورانيت ايمان و تقوا). هنگامى که مرتکب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پديدار مى گردد. هرگاه توبه کند آن نقطه سياه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سياهى فزونى مى يابد تا تمام آن نقطه روشن را بگيرد و هنگامى که آن نقطه روشن به کلى از بين برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خير بازنمى گردد و اين همان است که خداى متعال در قرآن مجيد فرموده است: چنين نيست که آن ها (گروه کافران و منافقان) مى پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دل هايشان نشسته است! (ازاين رو حق را درک نمى کنند)». در نقطه مقابلِ پرگويى و کثرت کلام، سکوت است و اين که انسان جز در موارد ضرورت سخن نگويد که در روايات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حديثى از امام اميرمومنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «إنْ کانَ فِي\nالْکَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِي الصَّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن، زيبايى بلاغت باشد، در سکوت، سلامت از لغزش هاست». در حديث ديگرى امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين نقل مى کند که فرمود: «الصَّمْتُ کَنْزٌ وَافِرٌ وَزَيْنُ الْحَلِيمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سکوت گنج بزرگى است و زينت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است». در نکوهش پرگويى و کثرت کلام نيز روايات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در نهج البلاغه، در وصيت اميرمؤمنان (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ أکْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَکَّرَ أبْصَرَ؛ کسى که پرگو باشد هزيان مى گويد و کسى که (سکوت و) تفکر کند بينا مى شود». آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه کلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى کند و در هشتمين نکته مى افزايد: «کسى که به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ). دليل احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يک سو کارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد که مفهومش تنفر از آن کارهاست و از سويى ديگر همان کارها جزء برنامه زندگى اوست که مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فکر خود جمع کرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين کار جز از احمقان انتظار نمى رود. البته کم نيستند کسانى که به اين گونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند و آن را کار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمى آورد که اين\nمسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد اما خودش غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن که همگى طبق فرموده امام (عليه السلام) در زمره احمقان واقعى اند. بر اين اساس، عاقل واقعى در مکتب اميرمومنان على (عليه السلام) کسى است که هيچ گونه تضادى در ميان افکار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را که بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را که خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد. امام (عليه السلام) در حکمت 126 موارد فراوانى را از کسانى که گرفتار تضاد در عقيده و عمل هستند برشمرد. در تواريخ نيز کم نيستند حاکمانى که گرفتار اين گونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفريده اند. در حالات عبدالملک مروان آمده است که يزيد را به دليل ويران کردن کعبه در ماجراى ابن زبير ملامت مى کرد؛ اما هنگامى که خودش به حکومت رسيد و ابن زبير را در منطقه حجاز مزاحم خود ديد، حجاج بن يوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله کند. ابن زبير به کعبه پناه برد. عبدالملک دستور داد خانه خدا را بر سرش ويران کنند و به بهانه مضحکى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ويران کردن کعبه نبوده، بلکه هدفم دَرهم کوبيدن عبدالله بن زبير بوده است. آرى، اين گونه افراد را بايد احمقان تاريخ ناميد. سپس در نهمين نکته مى فرمايد: «قناعت سرمايه اى است فناناپذير»؛ (وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). اين جمله عينآ در حکمت شماره 57 و همچنين حکمت 475 آمده است\nو شايد اين تکرار به اين دليل است که سيّد رضى؛ بخش هايى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زيادى نگاشته که باعث شده بخش هاى گذشته از حافظه اش محو شود. به هر حال، همان گونه که قبلاً نيز گفتيم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروريات زندگى، سبب مى شود که انسان زندگى بسيار ساده اى داشته باشد. اداره کردن زندگى ساده کار مشکلى نيست در حالى که افراد حريص هرقدر اموال و امکاناتشان بيشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به اين ترتيب همواره در رنج هستند در حالى که شخص قناعت پيشه زندگى آرام و آسوده اى دارد. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «خِيارُ أُمَّتِي الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترين افراد امت من قناعت پيشگان و بدترين آن ها طمع کارانند». افزون بر اين از روايات اسلامى استفاده مى شود که بى نيازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حديثى از امام باقر يا امام صادق (عليهما السلام) نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ کسى که قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترين مردم است». کلينى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم کافى آورده و در آن احاديث بسيارى در اهميت و فضيلت اين صفت ذکر کرده است. امام (عليه السلام) در دهمين نکته مى فرمايد: «آن کس که فراوان ياد مرگ کند به اندکى از دنيا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ آلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ). روشن است! آن کس که مرگ را فراموش کند و در عالم خيال و پندار، زندگى\nرا جاويد بداند حرص بر او غلبه مى کند و هرچه از دنيا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آن کس که مى داند ممکن است فردا بانگ رحيل از اين جهان براى او سرداده شود و يا به تعبير ديگر، پايان عمر خود را در هر لحظه امکان پذير مى بيند به مقدارى که نياز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ايستد. کلينى؛ در جلد دوم کتاب کافى بابى در مذمت دنيا، و زهد باز کرده و از جمله امورى که در ترک دنياپرستى موثر ذکر مى کند ياد مرگ است. در حديث سيزدهم آن باب آمده که يکى از ياران امام باقر (عليه السلام) عرض کرد: حديثى براى من بيان کنيد که از آن بهره مند شوم. امام (عليه السلام) فرمود: «أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يُکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِي الدُّنْيا؛ زياد به ياد مرگ باش، چراکه هيچ انسانى فراوان ياد مرگ نمى کند مگر اين که به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى شود». مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار رواياتى در اين زمينه آورده است؛ از جمله روايتى از امام صادق (عليه السلام) که مى فرمايد: «ذِکْرُ الْمَوْتِ يُمِيتُ الشَّهَواتِ فِي النَّفْسِ وَيقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَيقَوِّي الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَيُرِقُّ الطَّبْعَ، وَيَکْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَيُطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَيُحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه و آله): فِکْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سرکش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل برمى کند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شکند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر انسان کوچک مى کند، و اين است معناى سخنى که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرموده که يک ساعت فکر کردن از يک سال عبادت بهتر است». در يازدهمين و آخرين نکته حکيمانه مى فرمايد: «آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گويد مگر در آن جا که به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ). بسيارند کسانى که هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند که سخن، باد هواست و جايى ثبت نمى شود در حالى که سخنان انسان سرنوشت سازترينِ اعمال اوست و بارها گفته ايم که بخش عظيمى از گناهان کبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همان گونه که بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، کليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممکن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به يقين اگر بداند (مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين که همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است!» در سخنان خود دقت مى کند و جز درباره آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ايجاب مى کند سخن نخواهد گفت. درباره خطرات زبان و بيهوده گويى ها و سخنان بدون مطالعه روايات فراوانى از معصومان (عليهم السلام) نقل شده است.\nنکته نسخه اى کامل! امام (عليه السلام) در اين مجموعه از کلمات حکمت آميز که شامل يازده دستور مهم است، نسخه اى کامل مربوط به سير و سلوک در راه حق و رسيدن به قرب خدا و نجات از عذاب دنيا و آخرت ارائه فرموده است.\nبخشى از آن مربوط به تربيت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عيوب ديگران و به عکس، دقت در عيوب خويشتن و ترک فضول کلام که مايه حيات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است که سالکان راه حق را در اين مسير کمک مى کند و به اهداف مقدس خود واصل مى نمايد. بخش ديگر مربوط به تحصيل آرامش در حيات دنياست: قناعت پيشه کردن و ترک تجمل پرستى و به ياد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنيا، همه از امورى است که درهاى آرامش را به روى انسان مى گشايد و او را از غوطه ور شدن در امورى که مايه پريشانى و اضطراب است حفظ مى کند. بخش ديگر درباره مسائل اجتماعى و زندگى صحيح با مردم است؛ ترک ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهيز از موارد تهمت و نگاه کردن به وضع مردم و خويشتن با يک چشم، همه از امورى است که رابطه انسان را با مردم اصلاح مى کند. در مجموع نسخه جامعى است که هرکس آن را به کار بندد در طريق سير و سلوک و پوييدن راه حق نياز به چيز ديگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى اين که به دنبال پير و شيخ و مرشد و استاد عرفان بيفتند که خطرات فراوانى دربر دارد همين برنامه مطمئن را نصب العين خود قرار دهند و آنچه را که مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را که مى جويند در آن بجويند. * * *\n."
},
"350": {
"hekmat_number": 350,
"title": "حکمت 350",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1317",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَيُظَاهِرُ آلْقَوْمَ آلظَّلَمَةَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مردان ستمگر سه نشانه دارند: به مافوق خود از طريق نافرمانى ستم مى کنند و با قهر و غلبه، به زيردستان خويش ستم روا مى دارند و پشتيبان ظالمان اند.",
"Interpretation": "نشانه هاى ظالم امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه نشانه هاى ظالمان و ستمگران را روشن مى سازد و نشان مى دهد که ظالم، تنها کسى نيست که حق ديگران را ببرد و آن ها را در فشار قرار دهد، بلکه ظالم معناى وسيعى دارد که حضرت سه نشانه آن را بيان فرموده است. البته کسانى که هر سه نشانه در آن ها باشد در مرحله بالاى ظلم و ستم قرار دارند؛ ولى هر يک از اين سه نشانه نيز به تنهايى مى تواند دليل بر ظالم بودن باشد. نخست مى فرمايد: «ظالم سه نشانه دارد: (نشانه اول اين که) به مافوق خود از طريق نافرمانى ستم مى کند»؛ (لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ). غالباًمردم وصف ظالم را براى چنين شخصى به کار نمى برند، بلکه او را عاصى و نافرمان مى دانند؛ ولى هرگاه آن را درست بشکافيم مى بينيم که داشتن چنين خصلتى ظلم است. نه تنها به اين علت که ظلم معناى وسيعى دارد و هر چيزى که در غير محل قرار دهند نوعى ظلم محسوب مى شود، بلکه به اين دليل که واقعآ ظلم و ستم بر شخص مافوق است، زيرا ابهت او را دَرهم مى شکند و ديگران را درباره او جسور مى سازد و به مديريت و فرماندهى او لطمه وارد مى کند و چه ظلم و ستمى از اين بدتر که انسان مدير و مدبرى را در کار خود تضعيف يا فلج کند.\nآن گاه در بيان دومين نشانه ظالم، مى فرمايد: «با قهر و غلبه، به زيردستان خويش ستم مى کند»؛ (وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ). مصداق روشن ستم همين است که انسان درباره زيردستانش موازين عدالت را رعايت نکند، حقوق آن ها را محترم نشمرد، در ميان آن ها تبعيض قائل شود، بيش از آنچه در توان دارند از آن ها کار بخواهد، سوابق خدمت آن ها را فراموش کند، در مشکلات به فکر آن ها نباشد و يا حتى بعد از وفاتشان از آن ها يادى نکند. همه اين ها مصداق هايى براى ستم به زيردستان است و هرکدام مى تواند نشانه اى باشد. حضرت در سومين نشانه مى فرمايد: «و جمعيت ستمگران را پشتيبانى مى کند»؛ (وَيُظَاهِرُ آلْقَوْمَ آلظَّلَمَةَ). همکارى با ظالمان و ستمگران در هر مرحله که باشد نوعى ظلم محسوب مى شود و به همين دليل در اسلام معاونت ظلمه يکى از گناهان بزرگ شمرده شده است و حتى در روايتى مى خوانيم: «إِذَا کَانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نَادَى مُنَادٍ: أَينَ الظَّلَمَةُ وَأَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَأَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّى مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً وَلاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ : فَيجْتَمِعُونَ فِي تَابُوتٍ مِنْ حَدِيدٍ ثُمَّ يرْمَى بِهِمْ فِي جَهَنَّمَ؛ هنگامى که روز قيامت فرامى رسد ندا کننده اى ندا مى دهد: ظالمان و کمک کاران آن ها و شبيهان آن ها کجا هستند؟ حتى کسى که قلمى براى آن ها تراشيده و يا دوات آن ها را براى نوشتن فرمان ظلم آماده کرده همه آن ها را جمع مى کنند و در تابوتى از آهن مى نهند سپس آن ها را به جهنّم پرتاب خواهند کرد». روايات در اين زمينه بسيار است که در کتب حديث و کتب فقهى در باب «اعانت ظالم» ذکر شده است.\nدر حديث ديگرى که در کتاب وسائل الشيعه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است مى خوانيم: «مَنْ مَشَى إِلَى ظَالِمٍ لِيُعِينَهُ وَهُوَ يعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِسْلام؛ کسى که به سوى ستمگرى برود تا به او کمک کند در حالى که مى داند او ظالم است، از اسلام (راستين) خارج شده است». اين سه نشانه که امام (عليه السلام) براى ظالم ذکر کرده در بسيارى از موارد لازم و ملزوم يکديگرند و گاه ممکن است از هم جدا شوند و هرکدام نشانه مستقلى محسوب گردند. ممکن است کسى با ظالمان همکارى کند اما به زيردستانش ظلم نکند و يا توانايى آن را نداشته باشد. يا دربرابر بالادست خود عصيان کند؛ اما به کسانى که زيردست او هستند ستم روا مدارد. به هر حال هرکدام نشانه اى است براى شناخت ظالمان و اگر هر سه در يک فرد جمع شوند وى مصداق اتم ظالم و ستمگر است. اين تعبيرات نشان مى دهد که اسلام با ظل م وستم در هر چهره و هر مرحله و هر شکلى که باشد مخالف است. بحث را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم: «إنَّهُ لَيَأْتِي الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَقَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَيَجِيُ الرَّجُلُ فَيَقُولُ: يا رَبِّ ظَلَمَني هذا فَيُوْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَيُجْعَلَ فِي حَسَناتِ الَّذي سَأَلَهُ فَما يَزالُ کَذلِکَ حَتّى ما يَبْقى لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ يَسْأَلُهُ نَظَرَ إلى سَيِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَيِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا يَزالُ يُسْتَوْفى مِنْهُ حَتّى يَدْخُلَ النّارَ؛ روز قيامت بنده اى از بندگان خدا را (براى حساب) مى آورند در حالى که حسناتش او را مسرور ساخته است. در اين هنگام کسى مى آيد و مى گويد: خداوندا! اين مرد به من ستم کرده است. در اين هنگام از حسنات او برمى دارند و به حسنات مظلوم مى افزايند و همين گونه اين کار تکرار مى شود تا\nآن که حسنه اى از او باقى نمى ماند. سپس هنگامى که مدعى ديگرى پيدا مى کند نگاه به گناهان او مى کنند و به نامه اعمال ظالم منتقل مى سازند و اين کار پيوسته ادامه پيدا مى کند تا در آتش دوزخ داخل شود». * * *\n."
},
"351": {
"hekmat_number": 351,
"title": "حکمت 351",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1318",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ عِنْدَ تَنَاهِي آلشِّدَّةِ تَکُونُ آلْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ آلْبَلاَءِ يَکُونُ آلرَّخَاءُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که سختى ها به آخرين درجه شدت برسد فرج حاصل مى شود و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى گردد نوبت آسايش و راحتى فرامى رسد.",
"Interpretation": "گرفتاران، اميدوار باشند امام (عليه السلام) در اين فرمايش پر حکمت و نورانى به يکى از اصول زندگى بشر نه به عنوان قانونى کلى، بلکه قانونى غالبى اشاره کرده و به وسيله آن به تمام گرفتاران اميد مى بخشد، مى فرمايد: «هنگامى که سختى ها به آخرين درجه شدت برسد گشايش روى مى دهد ودر آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى شود نوبت آسايش و راحتى فرامى رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِي آلشِّدَّةِ تَکُونُ آلْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ آلْبَلاَءِ يَکُونُ آلرَّخَاءُ). اين حقيقت به کرار تجربه شده که پايان شب هاى سياه سپيد است و عاقبت گرفتارى ها راحتى و استراحت است. به همين دليل انسان هرگز نبايد به هنگام هجوم مشکلات و درد و رنج ها مأيوس گردد و دست به کارهاى نامعقول بزند و يا زبان به ناشکرى بگشايد و بى تابى کند، بلکه پيوسته اميدوار باشد که به دنبال اين شدت ها و تنگى حلقه هاى بلا گشايش حاصل مى شود، طوفان بلا فرومى نشيند و ابرهاى نوميدى کنار مى رود و آفتاب شفاف اميد آشکار مى گردد. قرآن مجيد نيز در سوره انشراح خطاب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) به همين حقيقت اشاره کرده، مى فرمايد: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ)؛ «زيرا با سختى آسانى است (باز هم) با سختى آسانى است». پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در تفسير اين سوره مى فرمايد: «لَوْ کانَ الْعُسْرُ فِي جُحْرٍ لَدَخَلَ\nعَلَيْهِ الْيُسْرُ حَتّى يُخْرِجَهُ؛ هرگاه سختى وارد لانه اى شود، راحتى وارد مى شود و آن را بيرون مى کند» سپس آيه شريفه (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ) را تلاوت فرمود. بسيار مى شود که اين سختى ها و تنگى حلقه بلاها آزمون الهى و مقدمه اى است براى ترفيع مقام انسان. در حالات انبياى الهى نيز اين مطلب بسيار ديده مى شود؛ نمونه روشن آن زندگى ايوب (عليه السلام) است. اين پيامبر داراى همه امکانات، زن و فرزند و زندگى مناسب بود؛ اما خدا در آزمونى سخت آن ها را يکى را پس از ديگرى از او گرفت و او همچنان صبر کرد. سرانجام دست به دعا برداشت و از پيشگاه پروردگار تقاضاى گشايش کرد، همان گونه که در آيه 83 و 84 سوره انبياء مى خوانيم: (وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)؛ «و ايوب را (به ياد آور) هنگامى که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشکلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترين مهربانانى!». به دنبال آن آمده است: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِينَ)؛ «ما دعاى او را مستجاب کرديم؛ و ناراحتى هايى را که داشت برطرف ساختيم؛ و خاندانش را به او بازگردانديم؛ و همانندشان را بر آن ها افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذکرى براى عبادت کنندگان باشد». در سوره بقره نيز به مومنانى که در کوران حوادث جنگ احزاب و احد بى تابى مى کردند و پيوسته در انتظار رسيدن يارى خداوند بودند گوشزد مى کند که اين مشکلات مخصوص شما نيست، انبياى پيشين نيز گرفتار مشکلات عظيمى شدند و سرانجام يارى خداوند بعد از يک دوران سخت به سراغ آنان آمد،\nمى فرمايد: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ)؛ «آيا گمان کرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن که حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتارى ها و ناراحتى ها به آن ها رسيد، وآن چنان ناراحت شدند که پيامبر و افرادى که ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او کردند، و به آن ها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديک است!)». بى شک اين کلام حکمت آميز پيام هاى متعددى دارد: از يک سو پيام اميد به همراه خود دارد و از سوى ديگر جلوى بى تابى ها و جزع را مى گيرد و از سوى سوم به رهروان راه حق نويد مى دهد که اگر صبر و استقامت پيشه کنند و با مشکلات به مبارزه برخيزند سرانجام امدادهاى الهى و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد. اين نکته را نيز مى توان از اين کلام شريف و از ساير روايات اسلامى استفاده کرد که برطرف شدن مشکلات گاه نياز به زمان دارد که اگر انسان پيش از رسيدن وقت آن زياد دست و پا بزند مشکلى بر مشکلات خود مى افزايد. اين سخن را با حديث جالبى که «قاضى تنوخى» در کتاب الفرج بعد الشدة از اميرمومنان (عليه السلام) نقل کرده است پايان مى دهيم. در اين حديث چنين آمده که مرد عربى خدمت اميرمومنان (عليه السلام) آمد و عرضه داشت: من گرفتارى ها و مشکلات زيادى دارم، نکته اى به من بياموز که از آن استفاده کنم. امام (عليه السلام) فرمود: اى اعرابى! «إنَّ لِلْمِحَنِ أوْقاتآ وَلَها غاياتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِي مِحْنَتِهِ قَبْلَ إزالَةِ اللهِ تَعالى إيّاهَا يَکُونُ زِيادَةً فِيها؛ محنت ها و مشکلات، زمان و سرآمدى دارد و تلاش انسان\nبراى برطرف ساختن آن پيش از آن که فرمان الهى برسد بر حجم آن مشکلات مى افزايد». سپس امام (عليه السلام) به آيه شريفه 38 سوره زمر استدلال کرد آن گاه افزود: «لکِنِ اسْتَعِنْ بِاللهِ وَاصْبِرْ وَأکْثِرْ مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَعَدَ الصّابِرينَ خَيْرآ کَثِيرآ؛ از خدا يارى بطلب و شکيبايى پيشه کن و بسيار استغفار کن که خداى متعال به صابران وعده خير بسيار داده است». * * *\n."
},
"352": {
"hekmat_number": 352,
"title": "حکمت 352",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1319",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لِبَعْضَ أصحابِهِ لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ يَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِيَاءَ آللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَيُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ، وَإِنْ يَکُونُوا أَعْدَاءَ آللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ آللّهِ؟!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بيشترين دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمين زندگى آن ها) اختصاص مده، زيرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟!",
"Interpretation": "خود را بيش از حد اسير آن ها مکن امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه براى جلوگيرى از حرص حريصان و دنياپرستى دنياپرستان که علاقه شديدى به زن و فرزند خويش دارند به يکى از ياران خود چنين فرمود: «بيشترين دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمين زندگى آن ها) اختصاص مده، زيرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟!»؛ (لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ يَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِيَاءَ آللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَ يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ، وَإِنْ يَکُونُوا أَعْدَاءَ آللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ آللّهِ؟!). بعيد نيست مخاطب امام (عليه السلام) فردى بوده که پيوسته به دنبال گردآورى مال و ثروت و تأمين زندگى امروز و فرداى فرزندان خود بوده و به وظايف ديگر خويش اهميتى نمى داده است، لذا امام (عليه السلام) با اين تقسيم دوگانه اى که بيان فرموده او را از اين کار بازمى دارد و به او توصيه مى کند که بيش از حد در اين راه تلاش مکن و به فکر خويشتن و زندگى سراى ديگر نيز باش. روشن است که اين مسئله از دو حال بيرون نيست: يا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تکيه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آن ها را محروم\nنمى سازد. قرآن مجيد مى فرمايد: (أَلَيْسَ اللهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ)؛ «آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده اش کافى نيست؟!». در جاى ديگر مى فرمايد: (وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجآ * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَيَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ «و هرکس تقواى الهى پيشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند، و او را از جايى که گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هرکس بر خدا توکّل کند، کفايت امرش را خواهد کرد (و کارش را سامان مى بخشد)». يا اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا هستند چرا انسان تمام وقت و فکر خود را صرف تأمين زندگى آينده آن ها کند؟ متأسفانه بسيارند کسانى که به سبب عواطف افراطى حتى وسايل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم مى سازند و از اين طريق در گناه آن ها شريک مى شوند و از آن بدتر اين که گاه اين عواطف افراطى سبب مى شود که در کسب مال نيز ملاحظه حلال و حرام را نکنند و از هر راه ممکن به جمع کردن مال بپردازند. در اين گونه موارد اگر فرزند، صالح باشد و خبر از کار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعآ مجاز است؛ لذتش را او مى برد و عقوبتش را پدر مى کشد. در حديثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانيم که يکى از دوستان اميرمومنان (عليه السلام) از او تقاضاى مالى کرد. حضرت فرمود: بگذار سهم خود را از بيت المال دريافت دارم، با تو تقسيم مى کنم. عرض کرد: اين مقدار براى من کافى نيست (و چون مرد دنياپرستى بود و از بذل و بخشش بى حساب و کتاب معاويه خبر داشت) به سوى معاويه رفت. معاويه مال فراوانى به او داد. او نامه اى\nبراى اميرمومنان على (عليه السلام) نوشت و حضرت را از اين ماجرا باخبر ساخت (در واقع مى خواست بگويد: شما به تقاضاى من ترتيب اثر نداديد، دشمن شما انجام داد) امام (عليه السلام) در پاسخ نامه او چنين مرقوم فرمود: اما بعد از حمد و ثناى الهى، مالى که در دست توست پيش از آن در دست ديگران بوده و بعد از تو نيز به دست ديگران مى رسد. چيزى نصيب تو مى شود که براى آخرت خود ذخيره کرده باشى. تو بايد خود را بر نيازمندترين فرزندان خود مقدم دارى. سپس فرمود: «فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَينِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ وَإِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيةِ اللَّهِ فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَلَيسَ مِنْ هَذَينِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُوْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ...؛ زيرا تو براى يکى از دو کس اموال را جمع مى کنى (و بعد از خود مى گذارى) يا کسى که با آن به اطاعت خدا مى پردازد در اين صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت، و يا کسى است که با آن معصيت الهى مى کند و او با اموالى که تو جمع کرده اى شقاوتمند مى شود. هيچ يک از اين دو صلاحيت ندارند که او را بر خود مقدم دارى...». مفهوم اين سخن اين نيست که انسان به فکر تأمين زندگى همسر و فرزندان خود نباشد، بلکه اين گفته ناظر به حال کسانى است که همه همّ و غم خود را صرف اين کار مى کنند و از هر طريقى که امکان داشته باشد به جمع کردن مال و ذخيره ساختن آن براى همسر و فرزند مى پردازند و چه بسيارند کسانى که در اواخر عمر خود به اشتباه خويش پى مى برند و مى بينند فرزندان آن ها اموالشان را ميان خود تقسيم مى کنند و اعتنايى به پدر و نيازهاى او ندارند و گاهى ديده شده که پدر را از خانه خود نيز بيرون مى اندازند و در اين حال سخت ترين شکنجه هاى روحى نصيب چنين کسانى مى شود که اموال را براى چنان کسانى جمع آورى کرده اند.\nعلامه شوشترى از کتاب البيان و التبيين نوشته «جاحظ» چنين نقل مى کند که «عبدالله عتبة بن مسعود» زمينى داشت که آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در کار خيرى مصرف کند). به او گفتند: خوب بود بخشى از اين مال را براى فرزندانت ذخيره مى کردى. او در پاسخ چنين گفت: من اين مال را براى خودم نزد خداى متعال ذخيره کردم و خداى متعال را براى فرزندانم ذخيره قرار مى دهم. يکى از شاعران فارسى زبان، کلام مولا (عليه السلام) را در اين گفتار حکيمانه در شعرش چنين خلاصه کرده است: فرزند، بنده اى است خدا را غمش مخور *** تو کيستى که به ز خدا بنده پرورى گر صالح است گنج سعادت براى اوست *** ور طالح است رنج زيادى چرا برى؟ * * *\n."
},
"353": {
"hekmat_number": 353,
"title": "حکمت 353",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1320",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ أَکْبَرُ آلْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بزرگ ترين عيب آن است که آنچه را که در خود توست براى ديگران عيب بشمارى.",
"Interpretation": "نخست به اصلاح خويش پرداز امام (عليه السلام) در اين کلام پرمعنا به افراد عيب جو هشدار مى دهد که «بزرگ ترين عيب آن است که آنچه را که خود دارى براى ديگران عيب بشمارى»؛ (أَکْبَرُ آلْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ). اشاره به اين که چنين انسانى خود داراى عيبى است و آن را ناديده مى گيرد حتى ممکن است به آن افتخار کند؛ اما هنگامى که اين عيب را در ديگران مى بيند زبان به نکوهش مى گشايد و صاحب آن عيب را ملامت و سرزنش مى کند و گاه بر سر او فرياد مى زند. چنين انسانى گرفتار تناقض آشکارى است و در آنِ واحد چيزى را هم خوب مى داند و هم بد، در حالى که عدم امکان جمع بين نقيضين و ضدين حتى بر کودکان و گاه بر حيوانات هم آشکار است و اين نشانه انحطاط فوق العاده فکرى کسى است که مرتکب آن مى شود. به همين دليل امام (عليه السلام) آن را بزرگ ترين عيب شمرده است. در گفتار حکيمانه 349 که به تازگى از شرح آن گذشتيم امام (عليه السلام) چنين کسى را احمق واقعى مى شمارد، مى فرمايد: «وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَينِهِ». در خطبه هاى فراوان ديگر نيز امام (عليه السلام) به همين نکته با تعابير ديگرى اشاره\nکرده است؛ از جمله در خطبه 140 مى فرمايد: «در عيب جويى هيچ کس براى گناهى که انجام داده شتاب نکن شايد او آمرزيده شده باشد و در عين حال درباره گناه کوچکى که خود انجام داده اى ايمن مباش شايد به سبب آن مجازات شوى. بنابراين هرکدام از شما که از عيب ديگرى آگاه شود؛ ولى مى داند خودش عيب دارد از عيب جويى او خوددارى کند»؛ (لا تَعْجَلْ فِي عَيبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَلا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِيرَ مَعْصِيةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَيهِ فَلْيَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَيبَ غَيرِهِ لِمَا يعْلَمُ مِنْ عَيبِ نَفْسِه). در خطبه 176 مى فرمايد: «خوشا به حال کسى که پرداختن به حال خويش، او را از پرداختن به عيب مردم بازمى دارد»؛ (طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاس). در غررالحکم نيز اين معنا با عبارت ديگرى آمده است: «إنْ سَمَتْ هِمَّتُکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنَّ تَعاطِيکَ صَلاحَ غَيْرِکَ وَأَنْتَ فاسِدٌ أَکْبَرُ الْعَيْبِ». اين نکته نيز قابل توجه است که انسان بر اثر حب ذات، گاه عيب خود را هرگز نمى بيند و يا اگر ببيند کوچک مى شمرد؛ اما براثر رقابت با ديگران گاه عيوب آن ها را بسيار بزرگ تر از آنچه هست مى پندارد و اين سبب مى شود از عيب خويش غافل گردد و به عيب جويى از ديگران بپردازد و اين خطر بزرگى است بر سر راه پويندگان راه حق و طالبان سير و سلوک الى الله و مشکل بزرگى است در جوامع انسانى که وحدت جامعه را هدف مى گيرد. شعراى عرب و عجم نيز اين مطلب را به نظم کشيده اند؛ يکى از شعرا مى گويد: إذا أَنْتَ عِبْتَ الاْمْرَ ثُمَّ أَتَيْتَهُ *** فَأَنْتَ وَمَنْ تَزْري عَلَيْهِ سَواءٌ\nهنگامى که کارى را (از ديگران) عيب مى شمرى؛ اما خودت آن را انجام مى دهى تو با آن کس که بر او خرده مى گيرى يکسان هستى. شاعر ديگرى مى گويد: يَمْنَعُني عَنْ عَيْبِ غَيْري الَّذِي *** أعْرِفُهُ عِنْدي مِنَ الْعَيْبِ عَيْبي لَهُمْ بِالظَّنِّ مِنِّي لَهُمْ *** وَلَسْتُ مِنْ عَيْبِىَ في رَيْبِ عيبى که من از خود سراغ دارم مرا از عيب جويى از ديگران بازمى دارد. زيرا عيبى که در آن ها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ ولى عيبى که در خودم مى بينم يقينى و قطعى است. شاعر فارسى زبان نيز مى گويد: هر کسى گر عيب خود ديدى ز پيش *** کى بُدى فارغ وى از اصلاح خويش غافلند اين خلق از خود اى پدر *** لاجرم گويند عيب همدگر شاعر ديگرى مى گويد: مکن عيب خلق اى خردمند فاش *** به عيب خود از خلق مشغول باش * * *"
},
"354": {
"hekmat_number": 354,
"title": "حکمت 354",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1321",
"arabic_text": "وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِيُهْنِئْکَ آلْفَارِسُ؛ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لاَتَقُلْ ذلِکَ، وَلکِنْ قُلْ: شَکَرْتَ آلْوَاهِبَ، وَبُورِکَ لَکَ فِي آلْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَرُزِقْتَ بِرَّهُ.",
"persian_translate": "در حضور امام (عليه السلام) کسى به ديگرى، تولد نوزادش را با اين عبارت تبريک گفت: «قدم اين نوزاد يکه سوار مبارک باد». امام (عليه السلام) فرمود: اين سخن را مگو، لکن بگو: شکرگزار بخشنده باش و مبارک باد بر تو اين بخشوده الهى؛ (إن شاءالله) بزرگ شود و از نيکى هايش بهره مند گردى.",
"Interpretation": "شيوه گفتن تبريک براى تولد نوزاد در آغاز اين کلام نورانى مى خوانيم: «کسى در محضر امام (عليه السلام) به ديگرى تولد نوزادش را با اين عبارت تبريک گفت: قدم اين نوزاد يکه سوار مبارک باد»؛ (وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِيُهْنِئْکَ آلْفَارِسُ). «امام (عليه السلام) فرمود: اين چنين مگو»؛ (فقال (عليه السلام): لاَتَقُلْ ذلِکَ). «ولى بگو: شکرگزار بخشنده باش»؛ (وَلکِنْ قُلْ: شَکَرْتَ آلْوَاهِبَ). سپس فرمود: «(اين سه تقاضا را از خدا براى او بکن) اين مولود بر تو مبارک باد (اميدوارم) بزرگ شود و از نيکى هايش بهره مند گردى»؛ (وَبُورِکَ لَکَ فِي آلْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَرُزِقْتَ بِرَّهُ). بى شک فرزند، موهوبى الهى است و پيش از هرچيز بايد به فکر شکر واهب\nبود، نه اين که آن را جدا از برکات الهى شمرد و به شجاعت آينده و يا غارتگرى او انديشيد. و بعد از آن بايد دعا کرد که خدا اين فرزند را از خطرات حفظ فرمايد تا مسير تکامل را طى کند و به حدّ کمال برسد و هم براى خودش مبدأ خيرات و برکات شود هم براى ديگران و چه خوب است که به هنگام گفتن تبريک براى مولود جديد به تمام اين نکته ها توجه شود.\nنکته تحيت ها و تبريک ها در ميان هر قوم و ملتى به مناسبت هاى مختلف تبريک ها و تسليت ها و تهنيت هايى وجود دارد و مجموع آن ها مى تواند نشانه فرهنگ آن ها باشد که آن ها به چه مى انديشند و براى چه چيزهايى ارزش قائلند. در عصر جاهليت که همه چيز بر محور مسائل مادى و گاهى مسائل پست و ضد ارزش دور مى زد، تبريک ها و تحيت هاى آن ها نيز شکل همان فرهنگ را داشت. اسلام که آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام اين موارد تعبيرات را چنان قرار داد که انسان را به ياد خداوند خالق يکتا بيندازد. مثلاً آن ها به هنگام ملاقات با يکديگر «أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخير و عصر بخير» مى گفتند؛ ولى اسلام آمد و آن را تبديل به «سلام» کرد که مفهومش تقاضاى سلامتى از سوى خدا براى مخاطب است. على بن ابراهيم در تفسير خود مى گويد: «کَانَ أَصْحَابُ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) إِذَا أَتَوْهُ يقُولُونَ لَهُ: أَنْعِمْ صَبَاحاً وَأَنْعِمْ مَسَاءً وَهِي تَحِيةُ أَهْلِ الْجَاهِلِيةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ (وَإِذا جاوُکَ حَيَّوْکَ بِما لَمْ يُحَيِّکَ بِهِ اللَّهُ) فَقَالَ: لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَيرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِيَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ: السَّلامُ عَلَيکُمْ؛ اصحاب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) (در آغاز) هنگامى که خدمت\nاو مى رسيدند مى گفتند: أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً واين تحيت اهل جاهليت بود. خداوند اين آيه شريفه را نازل کرد که منافقان هنگامى که نزد تو مى آيند تحيتى به تو مى گويند که خدا تو را با آن، تحيت نگفته است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: خداوند اين تحيت را به بهتر از آن براى ما تبديل کرده که تحيت اهل بهشت السلام عليکم است». در حديث ديگرى که کلينى؛ در کتاب کافى آورده مى خوانيم: «إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ (عليه السلام) خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِيهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ: طَابَ اسْتِحْمَامُکَ، فَقَالَ: يا لُکَعُ وَمَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ: طَابَ حَمِيمُکَ فَقَالَ: أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِيمَ الْعَرَقُ قَالَ: فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ: وَإِذَا طَابَ حَمَّامِي فَأَيُّ شَيءٍ لِي وَلَکِنْ قُلْ: طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَطَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن (عليه السلام) از حمام خارج شده بود. کسى به عنوان تحيت عرض کرد: «طابَ اسْتِحْمامُکَ» امام (عليه السلام) فرمود: اى نادان! چرا واژه «إست» را در اين جا به کار بردى؟ آن شخص عرض کرد: «طابَ حَميمُکَ» امام (عليه السلام) فرمود: مگر نمى دانى «حميم» به معناى عرق است (عرق که طيب و طاهر نمى شود). عرض کرد: «طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاکيزه باد) امام (عليه السلام) فرمود: حمام پاکيزه شود براى من چه سودى خواهد داشت؟ (اشاره به اين که تو بايد براى من دعا کنى نه براى حمام) سپس امام (عليه السلام) به او فرمود: اين جمله را بگو: پاکيزه باد آنچه از تو نيکوست و نيکو باد آنچه از تو پاکيزه است. مرحوم شوشترى از کتاب تاريخ بغداد نقل مى کند که عقيل به بصره آمد و با زنى ازدواج کرد. به او اين چنين تبريک گفتند: «بِالرِّفاءِ وَالْبَنينَ» (ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرين باد). عقيل گفت: اين چنين نگوييد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ما را از آن نهى کرده و دستور داده است اين گونه تبريک بگوييم: «بارَکَ اللهُ لَکَ وَبارَکَ عَلَيْکَ؛ مبارک باد بر تو و توفيق مراقبت بر او يابى». از اين روايات استفاده مى شود که اسلام براى کوچک ترين مسائل زندگى نيز دستور سازنده اى دارد و در مجموع فرهنگ جامعى را به بشريت عرضه داشته تا آن جا که نشانه ايمان را دارا بودن همه آن ها دانسته است. در حديث جالبى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «الاْيمانُ بِضْعَةٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَأَدْناها إماطَةُ الاْذى عَنِ الطَّريقِ؛ ايمان هفتاد و چند شعبه دارد. برترين آن ها گواهى به يگانگى خدا و توحيد است و کم ترين آن ها کنار زدن موانع از مسير (مسلمانان)». بنابراين مومن واقعى کسى است که همه اين شعب را دارا باشد و رستگار، جامعه اى است که داراى همه ارزش هاى اسلامى گردد. * * *\n."
},
"355": {
"hekmat_number": 355,
"title": "حکمت 355",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1322",
"arabic_text": "وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ أَطْلَعَتِ آلْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ آلْبِنَاءَ يَصِفُ لَکَ آلْغِنَى.",
"persian_translate": "يکى از عاملان (فرمانداران) حکومت امام (عليه السلام) خانه باشکوهى ساخت، امام (عليه السلام) به او فرمود: دِرهم ها (و دينارها)ى تو از اين بنا سر برآورده و چنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست!",
"Interpretation": "درهم و دينار تو از قصرت سر برآورده است! امام (عليه السلام) هنگامى که مردى از عاملان (فرمانداران) خود را ديد که بناى باشکوهى ساخته به او فرمود: «درهم ها (و دينارها)ى تو از اين بنا سر برآورده و چنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال (عليه السلام): أَطْلَعَتِ آلْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ آلْبِنَاءَ يَصِفُ لَکَ آلْغِنَى). مکرر در نهج البلاغه ديده ايم که اميرمومنان على (عليه السلام) درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئيات گذاشته است و رهبرى و هدايت خود را از اين طريق کامل کرده است. در داستان خانه شريح قاضى که گويا خانه مجللى بود؛ از آن جا که قاضى کشور اسلامى نبايد چنان خانه اى براى خود تهيه کند، امام (عليه السلام) با لحنى ملامت آميز مطالب مهمى را به او تذکر داد و سندى براى آن خانه درست کرد، سندى عجيب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسيار آموزنده و عبرت انگيز که ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا را برملا مى سازد و نشان مى دهد که آن ها که در بند خانه هاى مجلل و بسيار مستحکم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعيات مربوط به دنيا بى خبر. به تعبير امام (عليه السلام) اگر «شريح»، اين سند اخلاقى را پيش از اين مشاهده مى کرد از خريد آن خانه منصرف مى شد (شرح کامل اين نامه و اين سند را در جلد نهم همين کتاب ذيل نامه سوم مطالعه فرماييد).\nدر خطبه 209 نيز خوانديم که «علاء بن زياد همدانى» يکى از ياران امام (عليه السلام) در بصره بيمار شده بود. حضرت به عيادت او رفت و هنگامى که چشمش به خانه وسيع او افتاد به صورت استفهام انکارى فرمود: «با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى خواهى بکنى، در حالى که در سراى آخرت به آن نيازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد که اين خانه وسيع مايه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى، اگر بخواهى مى توانى با همين خانه وسيع به آخرت خود برسى و سعادتمند شوى؛ اين گونه که از ميهمان ها(ى نيازمند) در آن پذيرايى کنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنين کنى به وسيله اين خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود. اين گونه حوادث نشان مى دهد که تا چه اندازه پيشوايان اسلام به مسائل تربيتى و اخلاقى اهميت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح يکى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشکافى به اطراف خود مى نگريستند و هر انحرافى را تذکر مى دادند. بازمى گرديم به تفسير کلام حکيمانه امام (عليه السلام). جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ يصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به اين است که اين خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى و همين سبب مى شود که علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد که يک کارگزار حکومت اسلامى اين همه ثروت را از کجا به دست آورده است؟ مردم به غيبت تو خواهند پرداخت و حسودان نيز به تو حسادت خواهند کرد. آيا بهتر نبود خانه متوسطى تهيه مى کردى تا از همه اين آزارها در امان بمانى؟ تعبير «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهم هاى نقره (و دينارهاى طلا) سر وکله خود را از بالاى اين بنا آشکار ساخته است» نشان مى دهد که او ثروت هايى اندوخته بود؛ ولى سعى مى کرد مردم از آن باخبر نشوند و به ظاهر زندگى ساده و بى آلايشى داشت. امام (عليه السلام) به او هشدار مى دهد که اين ساختمان تو باطن تو را\nآشکار ساخته وآنچه را که پنهان مى داشتى برملا کرده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعآ سيل اعتراضاتشان به سوى تو سرازير خواهد شد.\nنکته خانه مناسب و در حدّ شأن در بعضى از روايات اسلامى، داشتن خانه وسيع يکى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در کتاب وسائل الشيعه در ابواب «احکام المساکن» به تناسب احکام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احاديث فراوانى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه هدى (عليهم السلام) درباره تشويق به وسعت منزل ذکر شده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْکَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادت هاى انسان مسلمان اين است که مسکن وسيعى داشته باشد». در حديث ديگرى مى خوانيم که از امام ابوالحسن (امام کاظم) (عليه السلام) پرسيدند: فضيلت زندگى دنيا در چيست؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَکَثْرَةُ الْمُحِبِّين؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان». احاديث متعدد ديگرى به همين مضمون در همان باب آمده است. آيا اين گونه احاديث با آنچه اميرمومنان على (عليه السلام) در حکمت مورد بحث فرمود مخالف است؟ به يقين تعارضى ندارد، زيرا منظور، خانه وسيعى است در حد متعادل. نه آن چنان افراط گونه که اسباب غيبت و حسادت و يا ناراحتى مستمندان گردد و نه آن چنان تنگ و تاريک که روح انسان را آزار دهد. اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و ميانه روى است و همه پيروان خود را از افراط و تفريط برحذر مى دارد؛ افراط و تفريطى که هر دو مايه مشکلات و بدبختى هاست."
},
"356": {
"hekmat_number": 356,
"title": "حکمت 356",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1323",
"arabic_text": "وَقِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَتُرِکَ فِيهِ مِنْ أَيْنَ کَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) پرسيدند: اگر درِ خانه کسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزى اش مى رسد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: از همان جا که اجل به سراغ او مى آيد!",
"Interpretation": "کسى که عمرش باقى است روزى اش مى رسد امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه در برابر سوال پيچيده اى جواب پيچيده اى بيان فرموده است. «از امام (عليه السلام) پرسيدند: اگر درِ خانه کسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزى اش مى رسد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: از همان جا که اجل به سراغ او مى آيد»؛ (وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَتُرِکَ فِيهِ مِنْ أَيْنَ کَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقال (عليه السلام): مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ). در اين جا سوالى وجود دارد که ابن ابى الحديد آن را در آغاز تفسيرى که براى اين گفتار شريف کرده ذکر نموده است وآن اين که بسيار ديده شده افرادى را در زندان يا خانه يا غارى محبوس کرده اند و آن ها از گرسنگى مرده اند، بنابراين چگونه پاسخ امام (عليه السلام) در اين جا قابل قبول است؟ به تعبير ديگر، مرگ، فناست و فنا براثر اسبابش که از جمله آن عدم تغذيه است حاصل مى شود، بنابراين نمى توان آن را با حيات که سببش رزق و روزى است قياس کرد. در پاسخ اين مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحديد تقريباً راه واحدى را برگزيده اند و آن اين که اين سخن مربوط به جايى است که اراده و مشيت الهيه به اين تعلق گرفته باشد که کسى زنده بماند و در اين حال خداوند از طرق ممکن اسباب ادامه حيات او را فراهم مى کند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب کهف\nسيصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعاً در اين مدّت نياز به تغذيه داشته اند؛ در اين جا امدادهاى الهى به نحوى آن ها را تغذيه مى کرد و زنده نگاه مى داشت. يا اين که خدا مى خواست يونس (عليه السلام) در شکم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاين رو اسباب آن را براى او فراهم ساخت. در داستان مريم (عليها السلام) مى خوانيم که خدا از درخت خشکيده نخل، خرما براى او تهيه کرد و نيز در کنار محرابش غذاهاى بهشتى يا ميوه هايى که در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد. بر اين اساس، اگر مشيت الهيه بر حيات کسى تعلق گيرد اسباب حيات او را حتى در اتاق دربسته يا در زندان و غارى که کسى در آن راه نمى يابد فراهم مى سازد و همان گونه که فرشته مرگ مى تواند از اين موانع عبور کند فرشته اى نيز که اسباب حيات را فراهم سازد مى تواند از آن ها عبور نمايد. بسيار ديده ايم يا شنيده ايم که در زلزله هاى خطرناک، افراد و حتى بچه هاى کوچکى را بعد از يک هفته يا بيشتر زنده از زير آوار درآورده اند، در حالى که طبق موازين عادى نه هواى کافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا. به تعبير ديگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غير حتمى. يا رزق مقسوم و رزق غير مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است که انسان بخواهد يا نخواهد به او مى رسد. جنين که در شکم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هيچ گونه تأثيرى ندارد. اما روزى غير حتمى چيزى است که انسان بايد براى به دست آوردن آن به کوشش برخيزد. اگر تلاش کند به آن مى رسد و اگر تنبلى کند به آن نخواهد رسد، ازاين رو در روايتى مى خوانيم: کسى که در خانه اش بنشيند و کار نکند و بگويد: خدا روزى رسان است، دعايش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ\nآمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آيا من به تو دستور ندادم برخيزى وبراى به دست آوردن روزى تلاش کنى؟» شعرا نيز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گويد: از مرگ مينديش و غم رزق مخور *** کين هر دو به وقت خويش ناچار رسد در مورد قسم دوم روزى که نيازبه تلاش و کوشش دارد صائب تبريزى مى گويد: چون شير مادر است مهيا اگرچه رزق *** اين جهد و کوشش تو به جاى مکيدن است\nنکته رزق و روزى افراد در آيات قرآن وروايات اسلامى بر اين معنا تأکيد شده است که خدا براى هر موجودى رزق و روزى اى معين کرده که به او مى رسد؛ در آيه 6 سوره هود مى خوانيم: (وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِى کِتَابٍ مُّبِينٍ)؛ «هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين که روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند». در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «يا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ کَمَا يفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَأَدْرَکَهُ رِزْقُهُ کَمَا يدْرِکُهُ الْمَوْتُ؛ اى ابوذر! اگر انسان از رزق و روزى اش بگريزد همان گونه که از مرگ گريزان است روزى به سراغش مى آيد همان گونه که (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد». امثال اين روايت در منابع روايى فراوان است. هدف از اين تعبيرات واين دستور که انسان بايد براى به دست آوردن روزى کوشش کند، اين است که از حرص زدن بپرهيزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و ميدان را براى ديگران نيز باز بگذارد، ازاين رو در حکمت 379 اميرمومنان على بن ابى طالب (عليه السلام) روزى را به دو نوع تقسيم مى کند: يک نوع آن روزى اى است که در طلب انسان است و نوع ديگر، روزى اى که انسان آن را طلب مى کند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آيد. سپس مى افزايد: بنابراين فکر فردا را بر فکر امروزت تحميل نکن (و زياد براى به دست آوردن روزى بيشتر تلاش آميخته با حرص نداشته باش). امام صادق (عليه السلام) نيز مى فرمايد: «لِيکُنْ طَلَبُکَ الْمَعِيشَةَ فَوْقَ کَسْبِ الْمُضِيعِ دُونَ طَلَبِ الْحَرِيصِ؛ بايد تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد که سستى مى کنند و روزى خود را ضايع مى سازند و کمتر از کسانى باشد که حرص مى زنند و آز و طمع بر آن ها غالب است». * * *\n."
},
"357": {
"hekmat_number": 357,
"title": "حکمت 357",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1324",
"arabic_text": "وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ ماتَ لَهُمْ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ إِنَّ هذا آلْأَمْرَ لَيْسَ لَکُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَيْکُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْکُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به گروهى از بازماندگان کسى که از دنيا رفته بود اين گونه تسليت گفت، فرمود: اين امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما ختم خواهد شد. اين دوست شما سابقآ هم گاهى مسافرت مى رفت اکنون نيز تصور کنيد به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهيد رفت (و يکديگر را ملاقات خواهيد کرد)!",
"Interpretation": "تسليتى پرمعنا امام (عليه السلام) به سبب لطف و محبتى که به همه داشت از جزئيات زندگى افراد نيز غافل نمى شد و سعى مى فرمود مشکلات مردم را از هر نوعى حل کند؛ از جمله هنگامى که از مرگ يکى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنين تسليت گفت: «اين امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما ختم خواهد شد. اين دوست شما سابقآ هم گاهى مسافرت مى رفت، اکنون نيز تصور کنيد که به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهيد رفت (و يکديگر را ملاقات خواهيد کرد)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال (عليه السلام): إِنَّ هذا آلْأَمْرَ لَيْسَ لَکُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَيْکُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْکُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ). اين سخن را هر مصيبت زده اى بشنود آرامش مى يابد، زيرا به اين نکته توجه پيدا مى کند که نه عزيز ازدست رفته آن ها نخستين کسى بوده که مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرين کس است. نيز امام (عليه السلام) توجه را به اين نکته جلب مى کند که مرگ به معناى نيستى و فنا نيست که شما اين قدر براى آن ناراحت شويد؛ سفرى است که همه در پيش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر که اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در بهشت برين در حالى که بر کرسى ها تکيه کرده اند يکديگر را ملاقات مى کنند و با هم سخن مى گويند.\nاين تصوير از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى کند و مايه تسليت خاطر کسانى است که عزيزانشان از دست رفته اند.\nنکته از اندوه مصيبت زدگان بکاهيد بى شک زندگى در دنيا خالى از مصائب نيست به خصوص اگر انسان عمر طولانى کند که در اين حال گرفتار مصيبت هاى عزيزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصيبت آن چنان زياد است که انسان را از پاى درمى آورد و يا خداى نکرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى اين که انسان گرفتار اين گونه حالات نشود اسلام دستورات دقيق و حساب شده اى داده است. نخست به خود افراد دستور مى دهد که خودشان تسليت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ «ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم» به خود آرامش مى بخشد، چراکه به هنگام گفتن اين سخن توجه پيدا مى کند که قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در اين قافله در حرکت اند؛ بعضى در پيشاپيش قافله و برخى در پس آن. توجه به اين حقيقت بار مصيبت را سبک مى کند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُصَابُ بِمُصِيبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ يَوْمَ أُصِيبَ بِهَا؛ هيچ مسلمانى گرفتار مصيبتى نمى شود هر چند تازه باشد واو در برابر آن، جمله (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بگويد، مگر اين که خداوند منزلت والايى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد». ام سلمه، همسر پيامبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) مى گويد: اين حقيقت در زندگى من تجلى کرد. هنگامى که ابوسلمه (همسر من که مرد بسيار شريفى بود) از دنيا رفت من جمله (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ) گفتم سپس پيش خود فکر کردم مگر کسى مثل ابوسلمه پيدا مى شود که خدا به من بدهد؟ اما چيزى نگذشت که خداوند افتخار همسرى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را به من داد. از سوى ديگر به برادران دينى و نزديکان و بستگان دستور مى دهد که با سخنان محبّت آميز و ابراز همدردى، فشار مصيبت را از مصيبت زده کم کنند؛ در حديثى که مرحوم نورى آن را در مستدرک الوسائل آورده است مى خوانيم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنيا رفت. او بسيار ناراحت شد. اين مطلب به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رسيد. حضرت نامه پرمعنايى براى او نوشت به اين مضمون: «بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد رسول خدا به معاذ بن جبل، سلام بر تو! حمد مى کنم خدايى را که معبودى جز او نيست. اما بعد! خداوند متعال اجر و پاداش عظيم و صبر به تو عنايت کند و به ما و تو شکر را روزى فرمايد. (بدان) جان ما و خانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاريت هايى است که به ما سپرده شده است. انسان مدت معينى از آن بهره مى گيرد و (خداوند) در وقت معينى آن را مى گيرد سپس بر ما واجب کرده شکر آن را به هنگامى که مى دهد و صبر را هنگامى که مبتلا مى سازد و مى گيرد ترک نکنيم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاريت هايى بود که خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود و رحمت و هدايت الهى است اگر صبر و شکيبايى را پيشه کنى. مبادا دو مصيبت الهى را براى خود بپذيرى (مصيبت از دست دادن فرزند و مصيبت از بين رفتن\nپاداش الهى)، درنتيجه اجر تو از بين برود و از آنچه از دست داده اى پشيمان شوى. اگر پاداش مصيبت خود را ببينى، مى بينى که اين مصيبت در برابر ثوابى که خدا به تو داده کم و کوچک است. وعده الهى را قطعى بدان و براى مصيبتى که بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام». * * *\n."
},
"358": {
"hekmat_number": 358,
"title": "حکمت 358",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1325",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَکُمُ آللّهُ مِنَ آلنِّعْمَةِ وَجِلِينَ، کَمَا يَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ آسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً، وَمَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ آخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى مردم! خداوند بايد شما را به هنگام داشتن نعمت ترسان ببيند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان مى بيند؛ زيرا کسى که خدا به او نعمت گسترده اى بخشيده و او آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناکى خود را ايمن دانسته و (به عکس) کسى که خدا براو تنگ گيرد (و نعمت هايى را از او سلب کند) و آن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است.",
"Interpretation": "بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا اميرمومنان على (عليه السلام) در اين کلام شريف به دو نکته مهم اشاره کرده است، نخست مى فرمايد: «اى مردم! خداوند بايد شما را به هنگام داشتن نعمت ترسان ببيند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان مى بيند؛ زيرا کسى که خدا به او نعمت گسترده اى بخشيده و او آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناکى خود را ايمن دانسته است»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَکُمُ آللّهُ مِنَ آلنِّعْمَةِ وَجِلِينَ، کَمَا يَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ آسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً). منظور از نعمت هاى استدراجى که در قرآن به آن اشاره شده : اين است که خدا افرادى را که طغيان را به مرحله شديد رسانده اند نخست مشمول نعمت هاى خودش قرار مى دهد و هنگامى که غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آن ها مى گيرد و به سختى آن ها را مجازات مى کند که اين مجازات بعد از نعمت، بسيار دردناک است. همچون کسى که از درختى بالا مى رود، هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان يا لغزشى، به زمين خوردن او دردناک تر است و به گفته شاعر: لا جرم هرکس که بالاتر نشست *** استخوانش سخت تر خواهد شکست\nاين معنا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز بدون ذکر واژه استدراج به وضوح آمده است آن جا که مى فرمايد: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «(آرى،) هنگامى که (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آن ها يادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چيز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشوديم؛ تا (کاملا) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتيم (و سخت مجازات کرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آن ها بسته شد)». امير مومنان (عليه السلام) در اين کلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد که مراقب باشيد مبادا اين نعمت ها مقدمه نقمت شديدى باشد. احتياط را از دست ندهيد، به اعمال خود مغرور نشويد و دائمآ از درگاه خدا عذر تقصير بخواهيد. در «لِيرَکُم»، «لِيرَ» فعل امر (مفرد مذکر غائب) و «کُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْيَراکُمْ» آمده که به صورت جمله خبريه است به معناى انشا و امر، و لام آن تأکيد است نه لام امر. «وجلين» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است و «فَرِقين» جمع «فَرِق» نيز به همين معناست و اختلاف تعبير با وحدت معنا از شئون بلاغت است. در جمله دومِ اين کلام حکيمانه به نقطه مقابل اين مطلب اشاره شده، مى فرمايد: «(به عکس) کسى که خداوند بر او تنگ گيرد (و نعمت هايى را از او سلب کند) و آن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ آخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً). اين سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است که زبان به\nناشکرى نگشايند و بى تابى و جزع نکنند. چه بسا مصيبت و مشکلى که رخ داده آزمونى باشد براى ترفيع مقام، بنابراين صبر و شکيبايى پيشه کنند و از خداى رحمان و رحيم پاداش صبر خود را بخواهند. به تعبير ديگر، اين کلام شريف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شکل زيبايى ترسيم مى کند. به صاحبان نعمت توصيه مى کند بيم از عذاب الهى را در همان نعمتى که داريد فراموش نکنيد و به گرفتاران در مصيبت سفارش مى کند که رجاء و اميد به رحمت الهى را از دست ندهيد. اين همان چيزى است که در آيات قرآنى و روايات متعدد بر آن تأکيد شده است. همان گونه که در ذيل گفتار 319 ذکر کرديم در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که خداوند به موسى (عليه السلام) خطاب کرد: «اى موسى! هنگامى که ديدى فقر به سوى تو مى آيد بگو: آفرين بر شعار صالحان و هنگامى که ببينى غنى و ثروت به سوى تو مى آيد بگو: (مبادا) گناهى باشد که مجازاتش به سرعت دامنگير شده است»؛ (يا مُوسَى إِذَا رَأَيتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ: مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَإِذَا رَأَيتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ: ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ). واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است. اين نکته نيز شايان توجه است که ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز اين کلام حکيمانه آورده که مرحوم سيّد رضى آن را جدا ساخته است، جمله اى که در حکمت 244 گذشت و اين بود: «(يا أيُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِي کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ». * * *"
},
"359": {
"hekmat_number": 359,
"title": "حکمت 359",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1326",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ يَا أَسْرَى آلرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى اسيران حرص و رغبت در دنيا! بس کنيد، زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نياورد. اى مردم! تربيت نفس خويش را بر عهده بگيريد و آن را از کشش عادات (بد) بازداريد.",
"Interpretation": "اى اسيران هوس! امام (عليه السلام) در اين سخن پرحکمت خود به دو مطلب اشاره مى کند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده، مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا! بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى آلرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا). «اسير» تعبير بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى که گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند که از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب وروز در فکر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى که گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود که اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آن ها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آن ها را به صورت بردگان خريد و فروش مى کردند. آن گاه امام (عليه السلام) دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذکر مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ). امام (عليه السلام) در اين جا تشبيه شگفتى کرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى\nشبيه مى داند که به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى کنند به گونه اى که صداى دندان هاى آن ها شنيده مى شود. امام (عليه السلام) مى فرمايد: حوادث خطرناک هنگامى که دامان آن ها را مى گيرد و همچون حيوان درنده اى که لحظه اى پيش از حمله دندان هايش را به هم مى سايد، به آن ها حمله ور مى شود و هنگامى بيدار مى شوند که کار از کار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده که چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوس ها شدند که هيچ موعظه اى در آن ها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار شدند که حوادث سخت و خطرناک دامن آن ها را گرفته بود. علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از کامل ابن اثير نقل مى کند که شبى از شب ها جعفر برمکى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند: وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي *** فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ اگر بتوانى از حوادث ناگوار شب ها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم کرد. در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، جلاد هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب کرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى کرد که اين کار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا کرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوت هايى در کتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اين که مسرور جعفر را نکشت و نزد هارون برد و در آن جا هارون دستور داد سر او را از تن جدا کنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا کنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (که روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم. سپس امام (عليه السلام) در نکته دوم راه خودسازى را به همه انسان ها نشان مى دهد و تمام مردم جهان را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادت ها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا). اشاره به اين که معلم و مربى انسان قبل از هرکس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم وتربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام (عليه السلام) تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يکُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَزَاجِرٌ لَمْ يکُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد کسى که بر ضد هواى نفس خود کمک نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت». جمله وَاَعْدِلُوا بِها... درواقع اشاره به يکى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اين که بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى کند که براى او کشش و جاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت\nبه شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. امام (عليه السلام) دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح کنيد. «اسرى» و اسارى جمع اسير و«رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. «لايروعه» از ريشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن و ترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندان ها و مانند آن است. «الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و کشش است. * * *\n."
},
"360": {
"hekmat_number": 360,
"title": "حکمت 360",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1327",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي آلْخَيْرِ مُحْتَمَلاً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هر سخنى را که از دهان کسى خارج مى شود، تا احتمال خير و نيکى در آن مى يابى حمل بر فساد مکن.",
"Interpretation": "تا مى توانى حمل بر صحت کن سرمايه اصلى يک جامعه، اعتماد عمومى مردم به يکديگر است، ازاين رو امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد، مى فرمايد: «هر سخنى را که از زبان کسى خارج مى شود، تا احتمال خير و نيکى در آن مى يابى حمل بر فساد مکن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي آلْخَيْرِ مُحْتَمَلاً). در کتاب شريف کافى به جاى «من احد»، «من اخيک» آمده است به اين معنا که مسئله حسن ظن کامل، درباره برادران دينى است نه درباره هرکس. در ضمن، امام (عليه السلام) راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين بيان گهربارش نشان داده است و آن اين که انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى که از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند و احتمالات سوء را از فکر خود دور سازد. اين کار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر شود و از پراکندگى و سلب اعتماد جلوگيرى گردد و درنتيجه زمينه هاى همکارى که بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر شود و برکات فزون ترى بهره فرد و جامعه گردد. افرادى که گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى کنند، هر\nصدايى را بر ضد خود مى پندارند و هرکس را در فکر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. اين حالت، هم آرامش آن ها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آن ها را از کمک هاى ديگران در برابر مشکلات و سختى هاى زندگى. آنچه در اين کلام حکيمانه آمده است درمورد سخنانى است که انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر کارى را شامل مى شود: در کتاب شريف کافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يَأْتِيَکَ مَا يَغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ کار برادر خود را به نيکوترين وجهى توجيه کن تا زمانى که دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود و هرگز به کلامى که از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى که مى توانى محملى در خير براى آن پيدا کنى». در حديث ديگرى از امام کاظم (عليه السلام) که در کتاب کافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى کند: فدايت شوم، گاهى از يکى از برادرانم مطلبى به من مى رسد که من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى که از او سوال مى کنم انکار مى کند در حالى که جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند امام (عليه السلام) فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تکذيب کن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و درباره چيزى سوگند ياد کنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد، او را تصديق کن و آن گواهان را تکذيب نما. البته منظور اين نيست که آن جمعيت را آشکارا تکذيب کند و متهم به دروغ سازد، بلکه منظور اين است که حسن ظن خود را در دل درباره برادر مسلمانت با گفته آن ها رها مکن.\nاين نکته را در اين جا بايد افزود که آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى که سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. همه اين ها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آن جا که مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراکه پاره اى از آن ها گناه است». جالب اين که قرآن مجيد بعد از اين دستور، دستور عدم تجسس و بعد از آن دستور عدم غيبت مى دهد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُکُمْ بَعْضآ) اشاره به اين که گمان بد سبب تجسس مى شود و جست و جوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم و ملزوم يکديگرند. مسئله حسن ظن با تمام اهميتى که در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت و دوستى افراد دربرابر هم دارد خالى از استثنا نيست، همان گونه که در حکمت 114 آمده بود که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى که صلاح و نيکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد که از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!». در ذيل اين حکمت نيز بيانات ديگرى در اين زمينه آورديم. همچنين بعضى\nاز افراد به حکم کارى که دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمال هاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آن ها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت کنند و سوءظن را مطلقاً کنار بگذارند ممکن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان و مفسدان و خائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست که آن ها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل سازند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن کسى حکم کنند. * * *\n."
},
"361": {
"hekmat_number": 361,
"title": "حکمت 361",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1328",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَى آللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلي الله عليه و آله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ آللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ آلْأُخْرَى.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، کريم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند، يکى را قبول و ديگرى را رد کند.",
"Interpretation": "راه استجابت دعا امام (عليه السلام) در اين کلام شريف به نکته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره کرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، کريم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند، يکى را قبول و ديگرى را رد کند»؛ (إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَى آللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلي الله عليه و آله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ آللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ آلاُْخْرَى). در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين که چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افکند، خدا يکى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با کرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى که يک حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟ پاسخ اين سؤال اين است که خداوند، کريم است و شخص کريم هنگامى که دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت کرم خداوند است و چنين نيست که به گفته بعضى از شارحان، يک سخن عاميانه باشد که در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد کرد، و امام (عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افکار اين دسته از مردم کلام فوق را فرموده باشد.\nاين اشتباه بزرگى است. مقام امام (عليه السلام) والاتر از آن است که افکار عاميانه را تأييد کند. البته اجابت دعا همان گونه که در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است که خداوند عين آن را به درخواست کننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. درواقع هيچ دعايى نيست که به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن. سؤال ديگر اين است که آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى افزايد؟ بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند که مقام پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى که اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست که پايان بيابد بنابراين خداوند به برکت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاک پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم که مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلکه اين خداوند است که گاه خودش و گاه به برکت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاک پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرستد. در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه». در يکى از خطبه هاى اميرمؤمنان على (عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّدٍ عَبدِکَ وَرَسولِکَ ونَبِيِّکَ صلاةً نامِيةً زاکِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه». در دعايى که از امام سجّاد (عليه السلام) وارد شده مى خوانيم که در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِک أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه؛ مقام او را با سلام ودرود ما بالا ببر تا آن جا که در علم خود براى او مقدر کرده اى که او را به آن مقام برسانى». از سويى ديگر مى دانيم که طبق روايات متعدد، هرکس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد کسانى که به آن سنت عمل مى کنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بزرگ ترين سنت را که آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد کسانى که تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى کنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد. اضافه بر اين، فرض کنيم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى که داشت باقى مى ماند؟ کوتاه سخن اين که مدارک فراوانى داريم که ثابت مى کند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين (عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه که از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز به وسيله تقاضاى رحمت و صلوات مومنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند. به هر حال بدون شک اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) باشد به اجابت نزديک است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد (عليه السلام) مى بينيم هنگامى که چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرستاد.\nاين مطلب در دعاى مکارم الاخلاق کاملاً نمايان است که در هر فرازى از اين دعا نخست امام (عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد. اين سخن را با رواياتى که مرحوم کلينى در جلد دوم کافى در باب «الصلاة على النبى (صلي الله عليه و آله) ...» نقل کرده است پايان مى دهيم: در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى؛ پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود». در حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ؛ مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد». در حديث ديگرى، از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «مَنْ کَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا کَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُ عَنْهُ؛ کسى که حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است که دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود». ."
},
"362": {
"hekmat_number": 362,
"title": "حکمت 362",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1329",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ آلْمِرَاءَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با مردم رها کند.",
"Interpretation": "براى حفظ آبرو امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه خود به يک نکته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره کرده، مى فرمايد: «کسى که به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با ديگران ترک گويد»؛ (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ آلْمِرَاءَ). «ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشياء نفيس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و يا حتى خويشتن دارى در برابر انجام کارى اطلاق شده است. جامع ترين چيزى که درباره مفهوم «عِرض» در کتب لغت آمده است چيزى است که نويسنده فرهنگ ابجدى در کتاب خود آورده، مى گويد: عِرض به معناى آن چيزى از اصالت و بزرگى است که انسان بدان مى بالد و افتخار مى کند، مانند آبرو، حيثيت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نياکان يا در پيروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسنديده. واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است که مانع از پذيرش سخن حق مى شود. بنابراين، مفهوم کلام امام (عليه السلام) اين مى شود: هر کس مى خواهد آبرو، شخصيت، اصالت و قداست نفس خويش و آنچه مربوط به اوست را حفظ کند بايد مِراء را\nکنار بگذارد. زيرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را برمى شمارند و هتک حرمت مى کنند، گاه درباره خودش و گاه درباره کسانى که مورد علاقه او هستند. بنابراين افرادى که علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين که بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد کلام را قطع کنند و او را رها سازند. در حکمت 31 اميرمؤمنان على (عليه السلام) حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى کند و در مقابل آن براى شک نيز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيدَناً لَمْ يصْبِحْ لَيلُه؛ آنکس که مِراء را عادت خويش قرار دهد هرگز از تاريکى شک به روشنايى يقين گام نمى نهد» و به يقين چنين است زيرا افرادى که اهل مِراء و جدال هستند دائمآ در اين فکرند که بر حريف خود غلبه يابند خواه حق باشد يا باطل و به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مى شمارند و محکم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند و به اين ترتيب دائمآ در بيراهه و تاريکى سير مى کنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود. به همين دليل امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در کلام ديگرى که مرحوم کلينى در کافى از آن حضرت نقل کرده مى فرمايد: «إِياکُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَينْبُتُ عَلَيهِمَا النِّفَاقُ؛ از مِراء و خصومت بپرهيزيد که دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد». امام عسکرى (عليه السلام) در روايتى که ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل کرده مى فرمايد: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاوُکَ وَلاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيکَ؛ مراء نکن که شخصيت تو را از بين مى برد و (زياد) مزاح مکن که افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعايت احترام تو را نخواهند کرد)». در غررالحکم در حديث پرمعنايى از اميرمومنان (عليه السلام) مى خوانيم: «سِتَّةٌ لا يُمارون: الفقيهُ والرئيسُ والدّنِيُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ؛ با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نکنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و کودک (زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود)». در نکوهش مراء روايات بسيار فراوانى از پيشوايان اسلام نقل شده است که علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسايل الشيعه، کنز العمال و ميزان الحکمة در بحث مراء، آن را مطالعه کنند. اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم: «لا يسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْإِيمَانِ حَتَّى يدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ کَانَ مُحِقّاً؛ هيچ کس حقيقت ايمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى که مراء و جدال را ترک گويد هرچند حق با او باشد». * * *"
},
"363": {
"hekmat_number": 363,
"title": "حکمت 363",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1330",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مِنَ آلْخُرْقِ آلْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ آلْإِمْکَانِ، وَآلْأَنَاةُ بَعْدَ آلْفُرْصَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: عجله کردن پيش از فراهم شدن امکانات، و از دست دادن امکانات و سستى کردن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است.",
"Interpretation": "دو دليل نادانى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو چيز که از نشانه هاى نادانى است اشاره کرده، مى فرمايد: «عجله کردن پيش از فراهم شدن امکانات، و از دست دادن امکانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»؛ (مِنَ آلْخُرْقِ آلْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ آلْإِمْکَانِ، وَ آلْأَنَاةُ بَعْدَ آلْفُرْصَةِ). «خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و کم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره کردن يا سوراخ کردن چيزى به عنوان افساد است که در قرآن مجيد در داستان موسى و خضر (عليهما السلام) به آن اشاره شده است و بعيد نيست هر دو به يک ريشه بازگردد زيرا پاره کردن و فاسد کردن، کار افراد نادان است. واژه «أناة» به معناى صبر کردن و تأنى نمودن در انجام کارى است. اين واژه هرگاه درمورد خداوند به کار برده مى شود و مى گويند: خداوند ذو أناة است مفهومش اين است که در مجازات گنهکاران هرگز تعجيل نمى کند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه اين واژه به معناى سستى کردن نيز به کار مى رود همانگونه که در گفتار حکيمانه بالا ديده مى شود. به هر حال امام (عليه السلام) دو چيز را در اين جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجيل کردن قبل از فراهم شدن امکانات است مثل اين که کسى در فصل\nغوره کردن درختان انگور اصرار بر چيدن انگور داشته باشد که نشانه نادانى است و ديگر اين که وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى کند و به اصطلاح اين دست و آن دست نمايد تا فرصت از دست برود؛ فرصتى که شايد هرگز بازنگردد اين هم نشانه بى خبرى و نادانى است. عاقل و دانا کسى است که صبر کند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى که فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به کار شود و به مقصود خود برسد. اين کار نشانه مديريت صحيح است. در روايات اسلامى در نکوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنين نکوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زيادى وارد شده است. ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم : «إِنَّمَا أَهْلَکَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ يهْلِکْ أَحَدٌ؛ مردم را عجله (بى جا) هلاک مى کند و اگر مردم در کارها درنگ مى کردند (و با آرامش و دقت کارها را انجام مى دادند) احدى هلاک نمى شد». قابل توجه اين که دردنياى امروز يکى از مهم ترين عوامل تصادف هاى وسايل نقليه و مرگ و ميرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غير مجاز ذکر شده است. در حديث ديگرى از امام اميرمومنان (عليه السلام) در غررالحکم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَکَ، المُتَأنِّى مُصِيبٌ وإن هَلَک؛ عجول، خطاکار است هر چند (تصادفآ) پيروز شود و کسى که با تأنى (و حساب) کار مى کند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهرآ) ناکام شود». در حديث ديگرى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده است مى خوانيم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْياءَ فَهُوَ\nخَلِيقٌ بِأَنْ لاَ ينْزِلَ بِهِ مَکْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ يا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى؛ کسى که بتواند خود را از چهار چيز بازدارد سزاوار است که هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض کردند: اى اميرمؤمنان آن چهار چيز چيست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى». در برابر روايات مذکور، در بعضى از روايات ديگر مشاهده مى کنيم که دستور به عجله داده شده است ازجمله در حديثى امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ هَمَّ بِشَىءٍ مِنَ الْخَيرِ فَلْيعَجِّلْهُ فَإِنَّ کُلَّ شَىءٍ فِيهِ تَأْخِيرٌ فَإِنَّ لِلشَّيطَانِ فِيهِ نَظْرَةً؛ کسى که تصميم به کار خيرى گرفت بايد در آن شتاب کند زيرا به هنگام تأخير، شيطان ممکن است در آن وسوسه کند و آن را (براى هميشه) به عقب بيندازد». بديهى است که هيچ گونه تضادى بين اين گونه از روايات نيست. عجله مذموم در جايى است که انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امکانات شتاب کند و نيروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است که هرگاه تمام مقدمات و امکانات فراهم شد به تأخير نيندازد زيرا شياطين انس و جن ممکن است در آن موانعى ايجاد کنند. در مورد نکوهش از دست دادن فرصت ها نيز روايات فراوانى از معصومين (عليهم السلام) در کتب مختلف نقل شده است ازجمله در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «تَرْکُ الفُرَصِ غُصَصٌ؛ از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست». در حديث ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيکُنْ عَلَى ثِقَةٍ مِنْ فَوْتِهَا؛ کسى که به موقع از فرصت استفاده نکند مطمئن باشد که فرصت از دست خواهد رفت». روشن است که استفاده کردن از فرصت به معناى عجله بى جا نيست بلکه شتاب و سرعت در کارهايى است که اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممکن است موانعى پيش آيد. در اين گونه موارد بايد شتاب کرد و پيش از فوت فرصت به مقصد رسيد. * * * ."
},
"364": {
"hekmat_number": 364,
"title": "حکمت 364",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1331",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَکُونُ، فَفِي آلَّذِي قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سوال مکن چراکه در آنچه تحقق يافته به اندازه کافى اسباب دل مشغولى تو وجود دارد.",
"Interpretation": "تفکر منطقى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى درمورد سوال کردن اشاره کرده، مى فرمايد: «درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سوال مکن چراکه در آنچه تحقق يافته به اندازه کافى اسباب مشغولى فکر وجود دارد»؛ (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَکُونُ، فَفِي آلَّذِي قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ). سوال کردن کار خوبى است و کليد گنجينه علم و دانش است به همين دليل در قرآن مجيد و روايات اسلامى کرارآ به آن دستور داده شده است و حتى حيا کردن از سوال درباره امورى که مربوط به سرنوشت انسان در دين و دنياست به عنوان حياء حمق (حياء احمقانه) شمرده شده است. ولى سوال بايد درباره امورى باشد که مربوط به حيات مادى يا معنوى انسان است و امورى که امکان تحقق در آن تصور شود. اما اگر کسى خود را به سوالاتى درباره امور غير ممکن يا بسيار نادر مشغول کند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سوال مى کنند که اگر انسان با جن ازدواج کند فرزندانى که از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احکامى دارند؟ و يا اگر از آميزش انسان با حيوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احکامى است؟ گاه سوال درباره امور ممکن است اما امورى که هيچ تأثيرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سوال مى کنند ابعاد کشتى نوح (عليه السلام) از نظر طول و عرض\nچقدر بود؟ حيواناتى که آن حضرت در کشتى با خود سوار کرد کدام يک از حيوانات بودند؟ يا سوالى که معروف است اشعث بن قيس از امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) کرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ که حضرت جواب کوبنده اى به او داد. اين در حالى است که انسان مجهولات بسيارى دارد که رسيدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسيار موثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف يافتن پاسخ آن ها کند چه بسا موفق به همه آن ها نشود. آيا در چنين شرايطى عقل اجازه مى دهد که انسان به سراغ سوال درباره امور غير ممکن برود و از آنچه ممکن است ودر زندگى او موثر مى باشد صرف نظر کند؟\nنکته آداب سوال در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سوال به عنوان کليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا9 مى خوانيم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّوَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَکُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يوْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم، گنجينه است و کليد اين گنجينه ها سوال است بنابراين سوال کنيد؛ خدا رحمت کند شما را زيرا چهار گروه درمورد سوال اجر و پاداش الهى دارند: سوال کنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و کسانى که آن ها را دوست دارند». در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد: «السُّوالُ نِصْفُ العِلْمِ؛ سوال نيمى از علم و دانش است». ولى سوال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد که در آن موارد سوال کردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى که در گفتار حکيمانه بالا آمد که انسان درباره امور غير ممکن پرسش کند. ديگر اين که سوال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلکه کسى بخواهد براى خفيف و خوار کردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سوال خود را پيگيرى نمايد. نيز امورى وجود دارد که وقت آن فرا نرسيده است و عجله کردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى (عليهما السلام) آمده است که خضر (عليه السلام) از موسى (عليه السلام) عهد گرفته بود که اگر امور عجيبى از خضر (عليه السلام) ديد عجله در سوال نکند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد. همچنين سوال کردن درباره امورى که تکليف انسان را سنگين مى کند در حالى که اگر درباره آن سوال نشود خداوند براى آن مواخذه نمى کند. مثل سوالات مکررى که بنى اسرائيل درباره گاوى که مأمور بودند آن را ذبح کنند از موسى (عليه السلام) کردند و لحظه به لحظه کار خود را مشکل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ). يا سوال درباره امورى که عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سوال درباره کنه ذات پروردگار که هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فکر وروح انسان محدود است و ذات پاک خداوند نامحدود. يا سوال درباره مسائل پيچيده اى که فهم آن در استعداد سوال کننده نيست مانند سوال درباره قضا و قدر که از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه (عليهم السلام) آن دسته از ياران خود را که استعداد درک اين گونه از مسائل را نداشتند از فکر کردن درمورد آن نهى مى نمودند. اين امور شش گانه مواردى است که سوال کردن درباره آن ها مذموم و نکوهيده است و با توجه به اين که دنيايى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد که انسان پاسخ آن ها را نمى داند و بايد براى حل آن ها بکوشد و از دانشمندان آگاه پرسش کند، بسيار بى خردى است که انسان آن ها را فراموش کند و به امورى بپردازد که اثرى جز اتلاف وقت يا حيرت و سرگردانى براى او ندارد. * * * ."
},
"365": {
"hekmat_number": 365,
"title": "حکمت 365",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1332",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ آلاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ. وَ کَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَيْرِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فکر، آينه شفاف و درخشنده اى است و حوادث عبرت انگيز، بيم دهنده و نصيحت کننده است و براى ادب آموزى خويشتن همين بس که از آنچه براى ديگران ناخوش مى دارى بپرهيزى.",
"Interpretation": "بهترين راه ادب آموزى خويشتن امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به سه نکته مهم اشاره کرده، نخست مى فرمايد: «فکر، آينه شفاف و درخشنده اى است»؛ (الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ). هنگامى که اشيا در مقابل آينه قرار مى گيرند و نور بر آن ها مى تابد، نور از اشيا بر مى خيزد و به آينه مى خورد و از آن بازمى گردد و به چشم انسان منتقل مى شود و از آن جا که هر قسمتى از اشيا نور را به يک نحو منعکس مى کند تمام مشخصات آن شىء در چشم انسان منعکس مى شود، و جمله معروفى که در تعريف فکر گفته اند: الفکر حرکة الى المبادىء *** ومن مبادىء الى المراد فکر از دو حرکت تشکيل مى شود: از مبادى به سوى مقصد حرکت مى کند و از مقصد به سوى انسان، و حقايق اشيا را به او نشان مى دهد. مى تواند قابل تطبيق بر اين حرکت دوگانه در مقابل آينه باشد. به هر حال خداوند لطف بزرگى در حق انسان کرده که اين آينه شفاف تمام نماى حقايق را در اختيار او گذاشته مشروط بر اين که آن را به وسيله هوى و هوس ها، تعصب ها، پيش داورى هاى غلط، تقليدهاى کورکورانه و در يک کلمه موانع شناخت، تاريک و کدر نسازد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم ننمايد.\nو به گفته شاعر: إذا المرء کانت له فکرة *** ففى کل شىء له عبرة هنگامى که انسان فکر آماده اى داشته باشد به هرچيز بنگرد درس عبرتى از آن مى آموزد. در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ فِى أَفْعَالِکَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ فِى کُلِّ أَمْرٍ؛ اگر کارهاى خود را با فکر آغاز کنى پايان تمام کارهاى تو خوب خواهد بود». در حديث ديگر از آن حضرت مى خوانيم: «ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِکْرَ؛ کسى که خوب بينديشد هرگز ذليل نمى شود». در حديث ديگرى از امام مجتبى (عليه السلام) آمده است: «أوصيکم بتقوى الله وإدامةِ التفکّرِ فإنّ التّفَکّر أبو کُلِّ خيرٍ وأُمِّه؛ شما را به تقواى الهى و تداوم تفکر توصيه مى کنم زيرا فکر کردن، پدر و مادر همه نيکى هاست». آنگاه امام (عليه السلام) به نکته دوم اشاره کرده، مى فرمايد: «حوادثِ عبرت انگيز، بيم دهنده و اندرزگوست»؛ (وَ آلاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ). واژه «اعتبار» به معناى عبرت گرفتن است ولى در اين جا به معناى حوادث عبرت انگيز مى باشد. اين حوادث، بشير و نذير است؛ حوادثى که عاقبت کار ظالمان و ستمگران را نشان مى دهد، بيم دهنده و انذارکننده است و حوادثى که پايان کار عدالت پيشگان و نيکوکاران را نشان مى دهد بشير و اندرزگوست. هنگامى که از يک سو از آينه شفاف فکر استفاده گردد و از سوى ديگر از\nحوادث تاريخى وعبرت آموز پند گرفته شود به يقين انسان مى تواند در صراط مستقيم به سوى مقصد الهى پيش رود. قرآن مجيد، هم به تفکر اهميت فراوان داده و در آيات زيادى انسان ها را به آن دعوت نموده و هم تاريخ عبرت انگيز پيشينيان را در سوره هاى مختلف بازگو کرده است تا اسباب تربيت انسان ها کامل گردد. از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود که رابطه نزديکى ميان انديشيدن و عبرت گرفتن است. در آيه 176 سوره اعراف مى فرمايد: (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَکَّرُون)؛ «اين داستان ها را (براى آنها) بازگو کن، شايد بينديشند (و بيدار شوند)!». اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حديثى در غررالحکم مى فرمايد: «کَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَالاستِظهارُ وکَسْبُ الجَهلِ الغَفلةُ والاغترِارُ؛ عقل، عبرت مى گيرد و خود را با آن تقويت مى کند ولى جهل به غفلت و غرور وامى دارد». سپس امام (عليه السلام) در سومين نکته مى فرمايد: «براى تأديب خويشتن همين بس که از آنچه براى ديگران نمى پسندى بپرهيزى»؛ (وَکَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَيْرِکَ). هيچ انسانى به کمال نمى رسد مگر اين که در اصلاح عيوب خويش بکوشد ولى شناخت عيوب غالبآ مشکل است. اى بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عيب خود را نمى بيند بلکه ممکن است آن را نشانه حسن بشمارد؛ ولى در برابر ديگران چنين نيست؛ عيوب آن ها را با تمام ريزه کارى ها مى بيند و گاه زبان به انتقاد از اين و آن مى گشايد. بنابراين بهترين و عاقلانه ترين راه براى شناخت عيوب خويشتن اين است که انسان آنچه را براى ديگران عيب مى شمرد از خود دور سازد و ديگران را مقياس\nو معيار براى سنجش حال خويشتن قرار دهد. آيا راهى بهتر از اين براى اصلاح نقاط ضعف يافت مى شود؟ ولى نمى توان انکار کرد که افرادى هستند که صفات يا اعمالى را به ديگران خرده مى گيرند اما آن را براى خود مى پسندند وبه فرموده اميرمؤمنان (عليه السلام) در حکمت 349 اين ها احمق واقعى هستند: «وَ مَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَينِه». اين سخن شبيه چيزى است که در ميان اديبان، معروف است که از لقمان پرسيدند: ادب را از که آموختى؟ گفت: از بى ادبان، هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهيز کردم. ريشه اين معنا نيز در قرآن مجيد وجود دارد آن جا که مى فرمايد: (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّوَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ)؛«آيا مردم را به نيکى (و ايمان به پيامبرى که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت مى کنيد، اما خودتان را فراموش مى نماييد؟». اشاره به اين که نبايد تنها نيکى را به ديگران توصيه کرد و پرهيز از زشتى ها را درباره ديگران مورد توجه قرار داد بلکه خود انسان اولويت دارد.\nنکته حجاب حبّ ذات خداوند در انسان غريزه اى آفريده که براى حفظ و صيانت او و رسيدن به کمالاتش نقش بسيار مهمى دارد و به يک معنا از مهمترين مواهب الهى است و آن اين که انسان خود را دوست مى دارد و به همين دليل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهيز از گناه مى رود تا به کمال معنوى برسد و از پاداش هاى الهى در قيامت بهره مند شود و از عذاب و کيفر او در امان بماند. انسان به دنبال علم ودانش مى رود و انگيزه اصلى او حب ذات است چراکه علم را کمال خويشتن مى بيند. براى رسيدن به مواهب مادى و پيشرفت در امور اقتصادى تلاش مى کند زيرا آن ها را ابزارى براى کمال مادى يا معنوى خود مى بيند. اگر انسان ها از کشور خويش دفاع مى کنند، همسر و فرزند خود را دوست دارند، براى حفظ آبروى خود مى کوشند، همه اين ها سرچشمه اى در حب ذات دارد و اگر روزى اين علاقه از او برچيده شود نشاطِ حيات در او خاموش مى گردد و به موجودى عاطل و باطل تبديل مى شود. ولى همين حب ذات اگر به صورت افراطى درآيد بزرگ ترين بلاى جان انسان است و نتيجه آن، خودخواهى و خودپسندى و خودبرتربينى، فراموش کردن ديگران، توقعات بى جا، نديدن صفات زشت در خويشتن و در نتيجه سقوط از مقام انسانيت است. آنچه امام (عليه السلام) در جمله مذکور به آن هشدار مى دهد اشاره به همين نکته است، مى فرمايد: ممکن است حب ذات مانع از اين گردد که عيوب خويشتن را ببينى؛ مشاهده کن درباره ديگران چه مى گويى و چه امورى را بر آنان خرده مى گيرى و عيب مى دانى همان را براى خويش عيب و نقص بدان. اين در حقيقت راهى است براى فرار از آثار سوء حب ذات افراطى. * * *"
},
"366": {
"hekmat_number": 366,
"title": "حکمت 366",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1333",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ آلْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ آرْتَحَلَ عَنْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: علم با عمل همراه است و هرکس (به راستى) عالم باشد عمل مى کند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد و آمد، علم مى ماند و الّا کوچ مى کند.",
"Interpretation": "آنجا که علم فرار مى کند! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى درباره رابطه تنگاتنگ علم و عمل اشاره کرده، مى فرمايد: «علم با عمل همراه است و هرکس (به راستى) عالم باشد عمل مى کند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد وآمد، علم مى ماند و الّا کوچ مى کند»؛ (الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ آلْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ آرْتَحَلَ عَنْهُ). در توضيح اين گفتار حکيمانه سه تفسير وجود دارد: نخست اين که اين کلام جنبه انشائى دارد و مفهومش اين است که علم بايد با عمل مقرون باشد و هرکس هرچيزى که مى داند بايد به آن عمل کند. اين تفسير براى دو جمله اول امکان پذير است ولى جمله سوم خبر از يک واقعيت مى دهد که نمى تواند جنبه انشائى داشته باشد. تفسير ديگر اين که اين گفتار حکيمانه اشاره به علم صحيح مورد قبول پروردگار دارد يعنى علمى مقبول خداوند و داراى پاداش است که توأم با عمل باشد. بنابراين عالمان بايد در عمل بکوشند تا مشمول عنايات حق شوند. اين تفسير نيز همان ايراد تفسير سابق را دارد که هماهنگ با سومين جمله نيست. تفسير سوم که مناسب ترين تفسير براى اين گفتار حکيمانه مى باشد اين است\nکه علم حقيقى با عمل توأم است و کسى که از عمق جان خود چيزى را بداند به آن عمل مى کند. علم دعوت به عمل مى کند زيرا تأثير علم، عمل است اما اگر بر طبق آن عمل نشود علم به تدريج تبديل به شک مى گردد. لذا بعضى از گنهکاران مثلاً شخص شرابخوار يا تارک الصلاة بعد از مدتى به خود مى گويند: اصلاً چه کسى گفته شراب حرام است و نماز واجب؟ در همين باره قرآن مجيد مى فرمايد: (ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون)؛ «سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جايى رسيد که آيات خدا را تکذيب کردند و آن را مسخره نمودند!». اين آيه به وضوح مى گويد: گنهکاران در عاقبت، کارشان به جايى مى رسد که آيات الهى را نيز تکذيب مى کنند بلکه آن را به سخريه مى گيرند. بنابراين اگر بخواهيم علم ما تبديل به جهل نشود و در مبانى علمى خود ترديد نکنيم بايد به آنچه مى دانيم جامه عمل بپوشانيم تا علم ما تبديل به يک علم پايدار گردد. اصولاً علم ـ به خصوص در ارتباط با فروع دين و مسائل اخلاقى ـ جنبه مقدميت دارد يعنى مقدّمه اى است براى عمل و تکامل انسان از اين طريق و مى دانيم اگر تمام مقدمات براى انجام کارى آماده باشد و کار انجام نشود مقدمات ارزشى ندارد. لذا اميرمؤمنان (عليه السلام) در خطبه 110، عالم بى عمل را به منزله جاهل بى خبر شمرده است و مى فرمايد: «وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَيرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ يسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيهِ أعْظَمُ، وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ؛ به يقين، عالمى که به غير علمش عمل مى کند، همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از\nجهل خويش بيرون نمى آيد؛ بلکه حجّت بر او عظيم تر، حسرتش پايدارتر و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!». اين نکته نيز قابل توجه است که علم مراتبى دارد. در مرحله سطحى ممکن است آثار عملى از خود نشان ندهد ولى اگر به مرحله يقين قطعى که در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است. آيا کسى که يقين به سوزندگى آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو مى کند؟ و يا کسى که يقين به مسموم بودن غذايى دارد آن را تناول مى کند؟ ازهمين رو اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حکمت 92 مى فرمايد: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ؛ پست ترين مرحله علم آن است که تنها بر زبان باشد و برترين آن، آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان آشکار گردد». نکته ديگر اين که عمل به علم گاه سبب توسعه علم مى شود مثلاً کسى که مى داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پيشه کند اى بسا علوم بيشترى را از استاد خود فرامى گيرد. همچنين کسى که مى داند عبادات واجب الهى لازم العمل است و به آن عمل مى کند نورانيت علم در قلب او فزون تر مى شود. ازاين رو در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِمَا يعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يعْلَمْ؛ کسى که عمل کند به چيزى که مى داند خداوند دانشى را که نمى داند به او تعليم مى کند». راغب اصفهانى در مقدمه تفسير خود حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) به اين صورت نقل مى کند: «قالتِ الحکمةُ: مَن أرادَنى فَلْيَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ، ثمّ تَلا (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)؛ دانش مى گويد هرکس طالب من است به بهترين چيزهايى که مى داند عمل کند. سپس امام (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: بندگان حقيقى من همان کسانى هستند که سخنان را مى شنوند و از نيکوترين آن ها پيروى مى کنند». اين سخن را با حديثى از حضرت مسيح (عليه السلام) پايان مى دهيم؛ فرمود: «لَيْسَ بِنافِعِکَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ کثرةَ العِلمِ لا يَزيدُکَ إلّا جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه؛ علمى که با آن عمل نباشد براى تو سودمند نيست و کثرت علم در صورتى که خالى از عمل باشد چيزى جز بر جهل تو نمى افزايد». * * * ."
},
"367": {
"hekmat_number": 367,
"title": "حکمت 367",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1334",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ\nبخش اول يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ، وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ، کَذلِکَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.\nوَإِنَّما يَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْيَا بِعَيْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَيَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَ آلْإِبْغَاضِ، إِنْ قِيلَ أَثْرَى قِيلَ أَکْدَى! وَإِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ «يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ».",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود\nاى مردم! متاع دنيا همچون گياهان خشکيده «وباخيز» است بنابراين از چنين چراگاهى دورى کنيد. دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن، و استفاده از آن به مقدار نياز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن. کسى که از آن بسيار گردآورى کند محکوم به فقر و نيازمندى است و هر آن کس از آن بى نيازى جويد به آسايش و آرامش خود کمک کرده است. کسى که زر و زيورهاى دنيا در نظرش شگفت انگيز باشد قلب او نابينا مى شود و آن کس که عشق آن را به دل بگيرد درونش پر از غم و اندوه مى شود؛ اندوه ها بر کانون قلبش پيوسته مى رقصند و همواره غم هاى سنگينى او را مشغول مى سازد و غمى جانکاه او را محزون مى نمايد. اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلويش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى افکند در حالى که رگ هاى حياتش قطع شده، مرگ او در پيشگاه خداوند بى اهميت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است.\n(امام (عليه السلام) فرمود:) انسان مومن، تنها با چشم عبرت به دنيا مى نگرد، از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گيرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و نفرت مى شنود. هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (ديرى نمى پايد که) گفته مى شود بدبخت و بى نوا گشت و هرگاه مردم از فکر بقاى او (در اين جهان) شاد شوند (چيزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. اين حال دنياى آنهاست و هنوز روزى که در آن به راستى غمگين و مأيوس شوند (روز رستاخيز) فرانرسيده است.",
"Interpretation": "\nسرنوشت دنياپرستان امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى در دو بخش که هرکدام ديگرى را تکميل مى کند سخن مى گويد. در بخش نخست، بى ارزش بودن دنيا را با تعبيرات قاطع و کوبنده بيان کرده و داد سخن را در اين قسمت داده و براى دنيا به هفت عيب بزرگ اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «اى مردم! متاع دنيا همچون گياهان خشکيده وباخيز است بنابراين از چنين چراگاهى دورى کنيد»؛ (يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!). چه تعبير جالب و گويايى! زيرا «حطام» در اصل از ماده «حطم» (بر وزن ختم) به معناى شکستن و خرد کردن چيزى گرفته شده است و غالبآ به شکستن اشياء خشک مانند ساقه هاى خشک گياهان اطلاق مى شود و به همين دليل گاهى به کاه، «حطام» اطلاق مى گردد. امام (عليه السلام) متاع دنيا را در اين جا تشبيه به همان گياهان خشکيده و خردشده اى که آذوقه حيوانات است نموده اما گياهى که با ميکروب وبا آغشته شده و حتى سبب مرگ حيوان مى شود، و به دنبال آن هشدار مى دهد که از اين چراگاه بى ارزش خطرناک دورى کنيد. اين سخن درواقع برگرفته از تعبيرات قرآن مجيد است آن جا که درباره زندگى دنيا مى فرمايد: (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزينَةٌ وَتَفاخُرٌ بَينَکُمْ وَتَکاثُرٌ فِى الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَيثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يکُونُ حُطاماً)؛ «بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس\nخشک مى شود به گونه اى که آن را زردرنگ مى بينى؛ سپس تبديل به کاه مى شود!». ولى امام (عليه السلام) تصريح مى فرمايد که اين گياه خشکيده خرد شده کم ارزش، آلوده به وبا نيز مى باشد که آن را مبدل به شىء خطرناکى مى کند. سپس در ادامه اين سخن به دو عيب ديگر از عيوب دنيا اشاره کرده، مى فرمايد: «دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن واعتماد به آن واستفاده از آن به مقدار نياز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن»؛ (قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا). امام (عليه السلام) در اين دو ويژگى، راه استفاده از مواهب دنيا را نشان مى دهد. نخست اين که انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نکند و ديگر اين که به مقدار نياز و حاجت از آن بهره گيرد و در پى ثروت اندوزى و جمع کردن مال از طريق حرام و حلال نباشد. بديهى است کسى که دل به دنيا نبندد اکثر نگرانى هاى او برطرف مى شود زيرا دلبستگى به دنيا توأم با نگرانى هاى فراوانى به دليل حفظ يا از دست رفتن آن و حسد حسودان و کينه توزى دشمنان است. به گفته حافظ: حافظا ترک جهان گفتن طريق خوش دلى است *** تا نپندارى که احوال جهان داران خوش است «قُلعَة» به معناى کوچ کردن و دل کندن است و از مادّه «قَلع» (بر وزن نفع) گرفته شده است. «بُلغَة» به معناى زاد و توشه اى است که انسان با آن به مقصد مى رسد و به تعبير ديگر به معناى مقدار نياز و حاجت است.\nدر چهارمين و پنجمين وصف دنيا مى فرمايد: «کسى که از آن بسيار گردآورى کند محکوم به فقر و نيازمندى است و هر آنکس از آن بى نيازى جويد به آسايش و آرامش او کمک شده است»؛ (حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ). دليل آن روشن است، دنياپرستانى که درپى جمع اموال اند غالبآ بخيل اند حتى درباره خويشتن، و بسيارى از آن ها زندگانى فقيرانه اى دارند. ازاين رو بسيارى معتقدند که نيازمندترين افراد در دنيا سلاطين و پادشاهان اند. اضافه بر اين، اين گونه افراد حريص اند و حرصى که در جمع کردن مال دنيا دارند از تلاشى که فقير براى به دست آوردن نيازهاى خود مى کند بيشتر است. آن ها هرگز سير نمى شوند و به همين دليل فقير واقعى هستند. معروف است که روزى بهلول بر هارون الرشيد، خليفه عباسى وارد شد و سکه بى ارزشى در دست او گذاشت. هارون بسيار تعجب کرد و با عصبانيت سوال کرد: اين چيست؟ گفت: من نذر کرده بودم سکه اى به فقيرترين مردم بدهم و کسى را از تو فقيرتر نمى شناسم. امام صادق (عليه السلام) در تأکيد بر گفتار جدش اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْيا أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَينَ عَينَيهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ينَلْ مِنَ الدُّنْيا إِلاَّ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الاْخِرَةُ أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِى قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ؛ کسى که صبح و شام کند در حالى که بيشترين فکر او متوجه دنيا باشد خداوند فقر را پيش روى او قرار مى دهد و امور او را متشتت مى سازد و از دنيا چيزى بيش از آنچه براى او مقدر شده پيدا نمى کند اما کسى که صبح و شام کند در حالى که بيشترين فکر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بى نيازى را در قلب او قرار مى دهد و کار او را سامان مى بخشد». سپس در ششمين و هفتمين وصف دنيا مى فرمايد: «کسى که زر و زيورهاى دنيا در نظرش شگفت انگيز باشد نابينايىِ قلب خواهد داشت و آن کس که عشق آن را به دل بگيرد درونش پر از غم و اندوه مى شود؛ اندوه هايى که بر کانون قلبش پيوسته مى رقصند و همواره اندوه سنگينى او را مشغول مى سازد و غمى جانکاه او را محزون مى نمايد»؛ (وَمَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ ، وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ). چه تعبير گويايى امام (عليه السلام) درباره دنياپرستان فرموده و حالاتى را که ما پيوسته در آن ها مى بينيم به زيباترين وجه بيان فرموده است؛ زرق و برق دنيا انسان را کور مى کند و دلبستگى به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط مى سازد زيرا اين دلبستگى سبب مى شود که زياده خواهى کند و هرگاه به آنچه مى خواهد، نرسد اندوهگين مى شود و از آن دردناک تر زمانى است که چيزى را از دست مى دهد. از سوى ديگر حسودان پيوسته براى از بين بردن امکانات او نقشه مى کشند و دزدان و راهزنان در کمين مال و ثروت او هستند و حوادث پيش بينى نشده هر روز ممکن است بخشى از امکانات او را از ميان بردارد، طلبکاران از او مطالبه کنند و بدهکاران بدهى خود را نپردازند. مجموع اين عوامل غم و اندوه جاويدان را بر قلب او مسلط مى سازد. «زبرج» به معناى زينت و «کمه» به معناى نابينايى و «شغف» به معناى عشق و علاقه شديد است. «اشجان» جمع «شَجَن» (بر وزن عجم) به معناى حزن و اندوه است. «رقص» در لغت به هرگونه حرکت و جولان و غليان، اطلاق مى شود هر چند\nدر اصطلاح عامه به حرکات موزون طرب انگيز گفته مى شود و منظور امام (عليه السلام) اين است که غم و اندوه، پيوسته در کانون قلب آن ها در حرکت است. «سويداء» «مصغر سوداء» اشاره به دانه سياهى است که به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مرکز عشق و علاقه محسوب مى شود و بعيد نيست آن را بتوانيم بر دريچه هاى قلب تطبيق کنيم. «هم» به معناى دل مشغولى و نگرانى است و «غم» به معناى اندوه است و به گفته مجمع البحرين «هم» به معناى نگرانى اى است که قبل از وقوع حادثه حاصل مى شود و «غم» به معناى اندوهى است که به هنگام وقوع، حاصل مى گردد و «حزن» حالتى است که بعد از گذشتن حادثه رخ مى دهد. در خطبه 109 نهج البلاغه نيز آمده است: «وَ مَنْ عَشِقَ شَيئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَأَمْرَضَ قَلْبَه؛ کسى که به چيزى عشق ورزد آن چيز چشم او را نابينا و قلب او را بيمار مى کند». تاريخ نيز نمونه هاى روشنى به ما نشان مى دهد از کسانى که براثر حب دنيا چنان نابينا شدند که واضح ترين مسائل را نمى ديدند. ازجمله در داستان عمر سعد و مأموريت او در کربلا مى خوانيم: هنگامى که ابن زياد اين مأموريت را به او پيشنهاد کرد و وعده حاکميت بر مُلک رى را نيز به او داد ابن سعد امتناع کرد و گفت: مرا معذور دار. ابن زياد گفت: فرمان ملک رى را به ما بازگردان. عمر سعد گفت: يک روز به من مهلت بده تا بينديشم. هنگامى که از نزد ابن زياد خارج شد و با دوستان خود مشورت کرد. هرکس شنيد، او را از اين کار نهى کرد ازجمله خواهرزاده اش حمزة بن مغيره به او گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم که از اين کار صرف نظر کنى، به خدا قسم اگر تمام دنيا مال تو باشد و از تو بگيرند بهتر از اين است که روز قيامت خدا را ملاقات کنى در حالى که خون حسين (عليه السلام) بر گردن تو باشد. ابن سعد گفت: مى پذيرم. عبدالله بن يسار مى گويد:\nنزد عمر سعد آمدم رو به من کرد وگفت: امير ابن زياد چنين دستورى به من داده و من خوددارى کردم گفتم: کار بسيار خوبى کردى. سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولى کسى آمد خبر داد که ابن سعد مردم را براى جنگ با امام حسين (عليه السلام) دعوت مى کند. با عجله نزد او برگشتم، او نشسته بود، هنگامى که مرا ديد صورتش را از من برگرداند. فهميدم که عزم خود را براى اين کار جزم کرده (و سخن گفتن با او فايده اى ندارد). مى دانيم که اين مرد کوردل هرگز به مقصود خود نرسيد و در ميان مردم کوفه انگشت نما بود و حتى کودکان کوفه هنگامى که او را مى ديدند به او سنگ پرتاب مى کردند و مى گفتند: «هذا قاتل الحسين (عليه السلام)». و اين است همان کوردلى که امام (عليه السلام) در کلمات حکيمانه مذکور به آن اشاره کرده است. آنگاه امام (عليه السلام) به پايان کار اين گروه از دنياپرستان کوردل اشاره کرده، مى فرمايد: «اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلويش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى اندازد در حالى که رگ هاى حياتش قطع شده، مرگ او در پيشگاه خداوند بى اهميت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است»؛ (کَذلِکَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلاِْخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ). «کظم» در اصل به معناى بستن سر مَشکى است که پر از آب باشد و از روى کنايه، به گلو به خصوص در زمانى که انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خوددارى کند اطلاق مى شود. «ابهراه» تثنيه «ابهر» اشاره به دو رگى است که خون را از تمام بدن به قلب مى رسانند و اگر قطع شوند انسان مى ميرد.\nامام (عليه السلام) ترسيم بسيار دقيقى از سرنوشت انسان به خصوص دنياپرستان در اين گفتار حکيمانه کرده است و آن اين که دنياپرستان پيوسته غرق نگرانى ها درباره آينده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند مى باشند تا اين که ناگهان مرگشان فرامى رسد و گلويشان فشرده مى گردد و به صورت جسم بى جانى درمى آيند و دوستان سعى مى کنند هرچه زودتر او را از خانه و کاشانه اش بيرون ببرند و به خاک هاى قبرستان خاموش بسپارند. و به گفته شاعر: دنيا که در او ثبات است کم مى بينم *** با يک فرحش هزار غم مى بينم اين کهنه رباطى است که از هر طرفش *** راهى به بيابان عدم مى بينم اين بحث را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) که در کتاب شريف کافى آمده است پايان مى دهيم. امام (عليه السلام) مى فرمايد: عيسى بن مريم (با يارانش) از کنار قريه اى عبور مى کرد که تمام اهل آن و حتى پرندگان و حيواناتشان مرده بودند، عيسى گفت: اين ها به مرگ طبيعى نمرده اند بلکه با خشم الهى از دنيا رفته اند اگر به طور طبيعى و متفرق از دنيا مى رفتند يکديگر را دفن مى نمودند. حواريون گفتند: اى روح اللَّه دعا کن خداوند آن ها را براى ما زنده کند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهيزيم. حضرت عيسى از خداوند تقاضاى زنده شدن آن ها را کرد، ندايى از آسمان آمد که آن ها را صدا کن، عيسى شب هنگام در کنار قطعه زمينى ايستاد و صدا زد: اى مردم قريه! يکى از آن ها پاسخ گفت: لبيک يا روح اللَّه! فرمود: واى بر شما، اعمال شما چه بود (که اين گونه به غضب الهى گرفتار شديد)؟ او در پاسخ گفت: عبادت طاغوت و دنياپرستى با ترس کم (از خداوند) و آرزوهاى دراز و بى خبرى همراه با لهو و لعب. عيسى فرمود: عشق شما به دنيا چگونه بود؟ گفت: مانند عشق کودک به مادرش. هنگامى که دنيا به سوى ما روى مى آورد خوشحال مى شديم و مسرور، و هنگامى که پشت مى کرد گريه مى کرديم و محزون مى شديم. عيسى گفت: عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت: اطاعت از گنهکاران. گفت: پايان کار شما چگونه بود؟ عرض کرد: شب در نهايت عافيت و تندرستى بوديم، صبح در ميان جهنم.... در پايان عيسى به حواريون نگاه کرد و گفت: اى دوستان خدا، خوردن نان خشک با نمکى که آن را درست نساييده باشند و خوابيدن بر روى خاک، بسيار بهتر است هنگامى که توأم با عافيت در دنيا و آخرت باشى. * * * .\nشيوه مؤمنان راستين امام (عليه السلام) در اين بخش به بيان حالات مومنانى مى پردازد که به عکس دنياپرستان، قناعت پيشه و ساده زيست هستند، مى فرمايد: «انسان مومن، تنها با چشم عبرت به دنيا مى نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گيرد و آهنگ دلرباى آن\nرا با بغض و دشمنى مى شنود»؛ (وَ إِنَّما يَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْيَا بِعَيْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَيَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَآلْإِبْغَاضِ). «يقتات» از مادّه «قوت» به معنى بهره گيرى از قوت دنياست و «مقت» به معنى غضب و «ابغاض» به معنى خشم است. آرى! مومنان راستين چشم عبرت بين دارند و گوشى که حقايق را مى شنود و در برابر نداى شيطان وهواى نفس، بدبين و خشمگين اند آن ها بر اساس کفاف و عفاف زندگى مى کنند و به اندازه نياز از دنيا بهره مى گيرند و خود را آلوده آنچه دنياپرستان گرفتارش هستند، نمى کنند. درست است که آنچه امام (عليه السلام) درباره مومنان مى فرمايد به صورت جمله خبريه است ولى درواقع، منظور، امر کردن است يعنى شخص مومن بايد به ديده عبرت به دنيا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت کند و پيام دنيا و دنياپرستان را با خشم بشنود. مرحوم علامه مجلسى در جلد 22 بحارالانوار حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که مناسب اين مقام است. امام (عليه السلام) مى فرمايد: سلمان فارسى از بازار آهنگران در کوفه عبور مى کرد، جوانى را ديد که ناگهان صيحه اى زد و به روى زمين افتاد، مردم اطراف او جمع شدند و هنگامى که سلمان را ديدند به او گفتند: اى بنده مقرب خدا! اين جوان گرفتار بيمارى صرع است چيزى در گوش او بخوان تا شفا يابد. سلمان نزديک او شد جوان به هوش آمد و چشم باز کرد و به سلمان گفت: اى بنده خدا! آن گونه که اين ها خيال مى کنند من بيمار نيستم از کنار اين آهنگران عبور مى کردم که ديدم با پتک بر آهن مى کوبند؛ به ياد اين آيه شريفه افتادم که مى فرمايد: (وَلَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ)؛ «و براى آنان گرزهايى از آهن (سوزان) است». هنگامى که به ياد اين آيه افتادم از ترس عذاب الهى هوش از\nسرم پريد، سلمان او را به عنوان برادر خويش برگزيد و در قلبش شيرينى محبت الهى وارد شد و همچنان با او بود تا زمانى که آن جوان بيمار شد. سلمان به سراغ او آمد و در کنار بالينش نشست، جوان در حال جان دادن بود، سلمان به فرشته مرگ خطاب کرد و گفت: با اين برادرم مدارا کن، فرشته مرگ به او گفت: اى بنده خدا من با همه مومنان مدارا مى کنم. اميرمؤمنان (عليه السلام) در پايان مى فرمايد: «وضع دنيا به قدرى ناپايدار است که هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (ديرى نمى پايد که) گفته مى شود بى خير و بى نوا گشت و هرگاه از فکر بقاى او (در اين جهان) شاد شوند (چيزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. اين حال دنياى آنهاست و هنوز روزى که در آن غمگين و مأيوس شوند فرانرسيده است»؛ (إِنْ قِيلَ أَثْرَى قِيلَ أَکْدَى! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَلَمْ يَأْتِهِمْ «يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ»). «اثرى» به معناى توانگر شد از ماده «ثروت» گرفته شده است. «اکدى» به معناى بخيل و فقير و بى نوا گرديد از ماده «کُدية» (بر وزن حُجره) در اصل به معناى سختى و صلابت زمين است سپس آن را به افراد بخيل و گاه فقير اطلاق کرده اند. «يبلسون» از ماده «ابلاس» در اصل به معناى اندوه است و به معناى يأس و نااميدى نيز به کار مى رود. امام (عليه السلام) در اين بخش از کلام خود بى اعتبارى و سرعت تغيير دنيا را بيان مى فرمايد و نشان مى دهد که ميان توانگرى و فقر و همچنين زندگى و مرگ فاصله چندانى نيست؛ شب مى خوابد و توانگر است، صبح برمى خيزد و فقير، چراکه ثروت هاى او براثر حادثه اى بر باد رفته و ورشکست شده و به خاک سياه نشسته است. گاه در نهايت سلامت وشادابى زندگى مى کند اما حوادث پيش بينى نشده ناگهان خرمن زندگى او را درو مى کند و همه را متحير مى سازد. قرآن مجيد نيز ناپايدارى دنيا را بارها به گياهانى تشبيه مى کند که در فصل بهار مى رويند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چيزى نمى گذرد که خزان فرامى رسد و همگى خشکيده وزرد مى شوند و تندباد خزان، آن ها را جدا کرده و به هر سو پراکنده مى کند. تهامى، شاعر و اديب نکته دان شيعه و شهيد راه ولايت قصيده معروفى دارد که به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترين اشعار عرب در اين زمينه است و با اين شعر آغاز مى شود: حُکْمُ المَنِيَّةِ فِي البَرِيَّةِ جاري *** ما هذِهِ الدُّنيا بِدارِ قَرارِ حکم مرگ در تمام انسان ها جارى است و اين جهان جاى قرار وثبات نيست. سپس مى افزايد: بَيْنا تَرى الإنسانَ فيها مُخْبِرآ *** حتّى يُرى خَبَرآ مِن الأخبارِ در حالى که انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر مى دهد ناگهان طومار زندگانى اش پيچيده مى شود و خودش جزء اخبار مى گردد. * * *"
},
"368": {
"hekmat_number": 368,
"title": "حکمت 368",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1337",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ آلْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کيفر را بر معصيتش قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد.",
"Interpretation": "فلسفه ثواب و عقاب امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى و فشرده و کوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصيت اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کيفر را بر معصيتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد»؛ (إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ آلْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ). «ذيادة» در اصل از ماده «ذود» (بر وزن ذوب) به معناى منع کردن و جلوگيرى نمودن است که در قرآن مجيد در سوره قصص آيه 23 درمورد دختران شعيب به آن اشاره شده و مى فرمايد: (وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ)؛ «در کنار چاه آب مدين به جز چوپان ها دو زن را ديد که از رفتن گوسفندان خود به سوى چاه آب جلوگيرى مى کردند». در کلام نورانى مورد بحث مفهومش اين است که خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد. «حياشة» مصدر حاش يحوش ـ آن گونه که ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب، گفته اند ـ به معناى سوق دادن صيد به سوى دام يا به سوى افرادى که آماده صيد کردن هستند مى باشد سپس به معناى هرگونه سوق دادن، به کار رفته و در کلام نورانى بالا به همين معنا استفاده شده است زيرا امام (عليه السلام) مى فرمايد:\nخداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده تا بندگانش را به سوى بهشتش سوق دهد. (توجه داشته باشيد که اين واژه اجوف واوى است و اجوف يايى آن به معناى ديگرى است.) تعبير به «وضع الثواب...» سبب شده است که در ميان شارحان نهج البلاغه بحث هايى درباره هماهنگى اين کلام با مذهب اشاعره يا عدليه صورت گيرد. مى دانيم اشاعره منکر حسن و قبح عقلى هستند بنابراين اوامر و نواهى را تابع مصالح و مفاسد نمى دانند و همچنين ثواب و عقاب را امر عقلى نمى شمرند بلکه معتقدند همه اين ها قراردادى و طبق وضع شارع مقدس است در حالى که پيروان مکتب عدل (شيعه ومعتزله) معتقدند که حسن و قبح، عقلى است؛ آنچه خداوند امر فرموده داراى مصلحتى بوده و آنچه نهى کرده داراى مفسده اى و اين مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهى پروردگار شده است. ثواب و عقاب نيز يک امر عقلى است چراکه مطيع و عاصى نمى توانند در ترازوى عقل يکسان باشند به همين دليل خداوند به مطيعان پاداش نيک و به عاصيان کيفر و مجازات مى دهد. ولى قابل توجه اين که اگر خداوند هيچ ثواب و عقابى بر اطاعت و معصيت قرار ندهد بلکه همان مصالح و مفاسد را که در طاعات و معاصى است سبب امر و نهى قرار دهد کارى برخلاف عدالت و حکمت و حکم عقل انجام نداده است. مثلاً اگر طبيب به بيمار دستور دهد فلان دارو را مصرف کن و اين امر طبيب داراى فوائدى براى اين بيمار باشد همين نکته براى صحت امر طبيب کافى است و نياز به پاداش و جزاى اضافه اى ندارد و همچنين اگر بيمار را از بعضى کارها بازدارد به دليل زيانى که در آن کارهاست، نهى او حکيمانه است و نيازى به کيفر ندارد. اوامر و نواهى الهى نيز اگر تنها به دليل مصالح و مفاسد آن ها باشد کاملاً حکيمانه است و نيازى به پاداش و کيفر ندارد.\nولى خداوند براى لطف و رحمت بيشتر و ايجاد انگيزه در طاعات و نفرت از معاصى، براى اطاعت ثوابى قرار داده و براى معصيت عقابى. اين درواقع شبيه همان قاعده لطف است که ارباب علم کلام مى گويند و خلاصه اش اين است که شخص حکيم هنگامى که چيزى را از کسى مى خواهد آنچه او را به اطاعت نزديک مى کند و از معصيت بازمى دارد در نظر مى گيرد بى آن که او را اجبار کرده باشد: (اللُّطفُ هو ما يکونُ المکلَّفُ معه أقرَبَ إلى فعلِ الطاعةِ وأبعَد مِن فِعلِ المَعصيةِ ولم يَکُن له حظٌّ فى التَّمکينِ (أي القدرَةِ) ولم يبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ). بنابراين حسن و قبح عقلى، و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصيت بر اساس حکمت الهى نه تنها منافاتى با يکديگر ندارند بلکه مويد يکديگرند.\nنکته آيا ثواب، تفضّل است يا استحقاق؟ در ذيل خطبه 216 در جلد هشتم، اين مسئله را مطرح کرديم که آيا پاداش هاى الهى بر اساس استحقاقى است که بندگان پيدا مى کنند و يا نوعى تفضل و کرم پروردگار است. در اين مسئله اختلاف نظر فراوانى در ميان علماى علم کلام به ويژه اشاعره و معتزله وجود دارد. مهمترين دليلى که طرفداران استحقاق مى گويند اين است که اطاعت فرمان خدا غالبآ با مشکلاتى همراه است. چگونه ممکن است خداوند حکيم عادل اين مشکلات را بر بندگان خود تحميل کند و اجر و پاداشى در برابر آن قرار ندهد در حالى که ازنظر فقهى هر کسى براى ديگرى کارى انجام دهد يا بايد اجرة المثل به او داد و يا اجرة المسمى، مگر آن که خودش قصد تبرع داشته باشد. ولى به يقين قياس اين دو با يکديگر قياس مع الفارق است. کارگر و اجيرى که براى ما کار مى کند مشکلى را از ما حل مى کند و خدمتى براى ما انجام مى دهد نه اين که مشکل خود را حل کند.\nولى اطاعت فرمان هاى پروردگار خدمتى به خداوند نيست بلکه خدمتى به خود ماست زيرا يقين داريم که تمام آن ها داراى مصالحى است که عايد ما مى شود و به تعبير ديگر، شبيه دستورى است که طبيب به بيمار مى دهد. آيا اگر بيمار دستور طبيب را اجرا کند و سلامتى خود را بازيابد حق دارد از طبيب تقاضاى اجرتى در برابر زحمت خوردن داروهاى تلخ کند؟ فرمان هاى پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از اين قبيل است. بنابراين نتيجه مى گيريم که اگر خداوند پاداشى مى دهد صرفآ تفضل است، شبيه جايزه هايى که به نفرهاى اول در امتحانات مى دهند. مسلم است که آن ها خدمتى به خودشان کرده اند نه به استادشان ولى استاد براى تشويق تفضلاً جايزه اى هم به آن ها مى دهد. کلام حکيمانه مذکور نيز اشاره به همين معنا مى کند که خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوى بهشت سوق دهد. يعنى اين ثواب و عقاب نيز مصلحتى دارد که عايد بندگان مى شود. اين سخن را با حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم، آن جا که فرمود: «لَنْ يدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنْتَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، الاَّ أَنْ يتَغَمَّدَنِى اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!؛ هيچ کس را عملش وارد بهشت نمى سازد. عرض کردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنين هستم، مگر اين که رحمت خدا شامل من شود!». و در ذيل حديث آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دست مبارک را بر سر خود نهاد و با صداى بلند جمله بالا را بيان کرد. يعنى يقين بدانيد که من هم مشمول اين حکم هستم. اشاره به اين که پاداش الهى به قدرى پراهميت است که اگر بنا بود ما اجر و مزدى از خداوند طلبکار باشيم اين پاداش هاى عظيم و اين بهشت جاويدان بسيار فراتر از اعمال ما بود. * * *"
},
"369": {
"hekmat_number": 369,
"title": "حکمت 369",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1338",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ آلْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ آلْإِسْلاَمِ إِلاَّ آسْمُهُ، وَ مَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ آلْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ آلْهُدَى، سُکَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ آلْأَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ آلْفِتْنَةُ، وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِي آلْخَطِيئَةُ؛ يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا. يَقُولُ آللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ آلْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ وَقَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: روزگارى بر مردم فرا مى رسد که در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نخواهد ماند، مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولى ازجهت هدايت خراب و ويران است، ساکنان آن مساجد و آبادکنندگانش بدترين مردم روى زمين اند، فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها به آن ها بازمى گردد، آن کس که در آن زمان از فتنه ها کناره گيرى کند او را (به اجبار) به آن بازمى گردانند و هر کسى که از آن جا وامانده است به سوى آن سوقش مى دهند، خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند خورده ام فتنه اى بر آنان مى فرستم که\nعاقل بردبار در آن حيران بماند (سپس امام (عليه السلام) افزود:) و هم اکنون اين کار انجام شده و ما از خداوند خواستاريم که از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد.",
"Interpretation": "زمانى طوفانى در پيش است امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خويش از زمانى خبر مى دهد که اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ويژگى از مفاسد براى آن زمان ذکر مى کند و مى فرمايد: «روزگارى بر مردم خواهد آمد که در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»؛ (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَيَبْقَى فِيهِمْ مِنَ آلْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ آلْإِسْلاَمِ إِلاَّ آسْمُهُ). رسم در اين جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسير کرده اند که بعيد به نظر مى رسد. با اين که اين دو ويژگى براى معرفى اهل آن زمان که از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت کرده اند و از حقيقت اسلام چيزى در ميان آن ها باقى نمانده کفايت مى کند با اين حال چند جمله ديگر در معرفى آن ها بيان کرده و مى فرمايد: «مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است»؛ (وَمَسَاجِدُهُمْ يوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ آلْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ آلْهُدَى). اشاره به اين که آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى کنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى که بايد در آن جا پياده شود و مسجد کانون آن باشد توجهى ندارند. سپس در وصف ديگرى مى فرمايد: «ساکنان آن مساجد و آبادکنندگان آن\nبدترين مردم روى زمين اند فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»؛ (سُکَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ آلاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ آلْفِتْنَةُ، وَإِلَيهِمْ تَأْوِى آلْخَطِيئَةُ). اشاره به اين که ميان ظاهر و باطن آن ها فرق بسيار است، ظاهر آن ها اين است که اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى که جز فتنه گرى و گناه، چيزى از آن ها برنمى خيزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستين، و انحرافات خود بهره مى جويند. سپس در آخرين بيان صفات آن ها مى فرمايد: «(آن ها به گمراهى خود قانع نيستند بلکه اصرار به گمراه ساختن ديگران نيز دارند) هرگاه کسى از فتنه آنان کناره گيرى کند او را به آن بازمى گردانند و هرکس که از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»؛ (يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَيَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا). آرى آن ها اصرار دارند که هيچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و کارهاى خلافشان نباشد و اگر کسانى از آن ها کناره گيرى کنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند. امام (عليه السلام) در پايان به عذاب دردناک آن ها اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگيزم که عاقل بردبار در آن حيران بماند»؛ (يَقُولُ آللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ آلْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ). اين فتنه ممکن است يک بلاى آسمانى يا زلزله هاى ويرانگر زمينى يا بيمارى هاى فراگير و يا شمشيرهاى دشمنان سلطه گر باشد که همگى در برابر آن حيران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نيابند. و در آخرين جمله مى فرمايد: «هم اکنون اين کار انجام شده و ما از خداوند مى خواهيم که از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»؛ (وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ).\nامام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسيم مى کند که نور هدايت الهى به خاموشى مى گرايد، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستين کم مى شوند و آن ها که هستند براثر فشارها خانه نشين مى گردند، صحنه اجتماع به دست رياکارانى مى افتد که قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترين خط و زيباترين طبع آراسته مى کنند، نمونه ديگر رياکارى آن ها مساجد آباد و پرشکوه است، اين ها همه در حالى است که در باطن، نه خبرى از تعليمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازيگران رياکار اين ميدان که بدترين مردم روى زمين اند کارى جز فتنه گرى و خطاکارى ندارند و عجب اين که اصرار دارند ديگران را هم به رنگ خود درآورند چراکه اگر آن ها مسلمان راستين باشند مانع کار آنان مى شوند پس بايد آن ها را نيز از اسلام بيرون بُرد تا راه براى پيشرفت اين گروه فتنه گر صاف و هموار شود. البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قيامت اکتفا نمى کند بلکه در همين دنيا نيز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى کند، اين مجازات ها ممکن است در اشکال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمينى، بيمارى هاى فراگير، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و کشت و کشتار آنان به دست اين گروه، فتنه هايى که به قدرى پيچيده و متراکم است که آگاه ترين مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حيران و سرگردان تماشاگر اين صحنه ها خواهند بود. آيا آنچه امام (عليه السلام) از اين اوصاف براى مردم آن زمان بيان کرده اشاره به زمان خود اوست که براثر حکومت هاى خودکامه و سلطه بنى اميه و نفوذ بازماندگان عصر جاهليت در مراکز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنين شرايطى شدند و يا اشاره به زمان هاى آينده مثلا زمانى مثل زمان ماست. جمله «يأتى» که به صورت فعل مضارع است و همچنين «لا يبقى» و افعال\nمضارع ديگرى که در کلام امام (عليه السلام) پى درپى به کار رفته است نشان مى دهد که امام (عليه السلام) از حادثه اى در آينده خبر مى دهد ولى جمله «وقد فعل» (خداوند اين کار را کرده است) نشان مى دهد که چنين گروهى در عصر و زمان امام (عليه السلام) بودند و خداوند نيز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت. ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که ممکن است جمله «وقد فعل» اشاره به اين باشد که خداوند شبيه اين عذاب را بر اقوام پيشين که از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همين مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل کرده يعنى اين موضوع در تاريخ بشر سابقه دارد و بارها تکرار شده است. بعضى احتمال ضعيف سومى داده اند و آن اين که جمله «قد فعل» تأکيد بر اين باشد که خداوند چنين سوگندى را ياد کرده است. احتمال چهارمى نيز در اين جا وجود دارد که فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد؛ يعنى چيزى که در آينده قطعآ واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بيان مى گردد که در قرآن مجيد نظاير متعددى دارد. البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آيد ولى استعمال آن منحصرآ در زمان حال، قطعآ خلاف ظاهر است و احتياج به قرائن روشن دارد. (توضيح بيشترى در اين زمينه در قسمت نکته خواهد آمد). امام (عليه السلام) در پايان اين سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: «ما از خداوند خواستاريم که از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»؛ (وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ). اشاره به اين که اگر مردم بيدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هايى که داشته اند از پيشگاه خدا آمرزش بطلبند اميد است که آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.\nنکته آيا زمان ما مصداق کلام بالاست؟ تعبيراتى که امام (عليه السلام) در اين جمله هاى پرمعنا به کار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع يا شبيه مضارع است خبر مى دهد که اين شرايط نابسامان و اوضاع دردناک در آينده براى مسلمانان براثر غفلت ها و بيگانگى از تعليمات اسلام روى مى دهد اما جمله آخر آن که مى فرمايد: «وَ قَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ؛ خداوند چنين فتنه اى را به دليل آن کارهاى ناشايست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا مى خواهيم که از لغزش ها و غفلت هاى ما بگذرد» نشان مى دهد که در عصر امام (عليه السلام) چنين حادثه دردناکى روى داده است. از زمان خليفه سوم جامعه اسلامى به تدريج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زيادى شدند و به دنبال آن، فتنه بنى اميه به وجود آمد و مردم را در حيرت شديدى فرو برد. ولى اين احتمال وجود دارد که گفتار امام (عليه السلام) داراى چند مرحله است، يک مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شديدترش در اعصار بعد. آن گونه که نمونه آن را با چشم خود در بسيارى از کشورهاى اسلامى مى بينيم که قرآن، زياد مى خوانند ولى از عمل به قرآن خبرى نيست، داد اسلام زياد مى زنند ولى از تعليمات اسلام بى گانه اند، مساجد فراوانى دارند، بسيار آباد و پرشکوه ولى نور هدايت در آن ها نيست، فتنه ها از آن ها مى جوشد و همه جا را فرامى گيرد به خصوص اين گفتار درباره سلفى هاى تکفيرى و متعصب، کاملاً صادق است و فتنه اى که بر آن ها مسلط شده فتنه يهود و بعضى از کشورهاى بزرگ است که قبله اول مسلمين را گرفته اند و همواره کشورهاى اسلامى را تهديد کرده مسلمين را حيران و سرگردان مى کنند. البته اين احتمال را نيز که فعل ماضى «قد فعل» اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نبايد ازنظر دور داشت.\n."
},
"370": {
"hekmat_number": 370,
"title": "حکمت 370",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1339",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ وروي أنه (عليه السلام)، قلما اعتدل به المنبر، إِلا قال أمام الخطبة: أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا آللّهَ فَمَا خُلِقَ آمْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَيَلْغُو وَمَا دُنْيَاهُ آلَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ آلاْخِرَةِ آلَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ، وَ مَا آلْمَغْرُورُ آلَّذِي ظَفِرَ مِنَ آلدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالآخَرِ آلَّذِي ظَفِرَ مِنَ آلآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.",
"persian_translate": "روايت شده که کمتر اتفاق مى افتاد که امام (عليه السلام) بر منبر بنشيند و پيش از خطبه چنين نفرمايد: اى مردم! تقواى الهى پيشه کنيد (و بدانيد) هيچ کس بيهوده و عبث آفريده نشده که دائماً به لهو (و سرگرمى هاى مختلف) بپردازد و هيچ کس مهمل و بى هدف رها نشده تا به کارهاى لغو و بى ارزش مشغول شود (هرگز) دنياى دلپسندش جاى آخرتى را که با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت و آن فريب خورده اى که با برترين کوشش بر دنيا ظفر يافته همچون کسى نيست که به کمترين سهم خود از آخرت دست يافته است.",
"Interpretation": "يک پيام مستمر امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى به سه نکته مهم اشاره مى فرمايد و جالب اين که از آغاز اين کلام استفاده مى شود، مواقعى که به منبر مى رفت غالبآ در آغاز خطبه ها به اين نکته ها اشاره مى فرمود؛ (وَ رُوِى أَنَّهُ (عليه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ). در نخستين نکته به هدف آفرينش انسان به صورت سربسته اشاره کرده، مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه کنيد. هيچ کس بيهوده و عبث آفريده نشده که به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پيوسته به کارهاى لغو مشغول شود»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا آللّهَ فَمَا خُلِقَ آمْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَيَلْغُو). «سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى که ساربان، آن را در بيابان رها کند «ابل سدى» مى گويند.\nتفاوت «لهو» و «لغو» که در کلام بالا آمد اين است که «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم کننده را شامل مى شود اما «لغو» بيهوده کارى است حتى اگر هيچ سرگرمى اى در آن نباشد. هنگامى که به اين جهان پهناور با اين همه نظامات و اين همه بدايع نگاه مى کنيم و سپس به مواهب زياد ونعمت هاى گوناگونى که در وجود ما به وديعت نهاده شده مى نگريم يقين پيدا مى کنيم که آفريننده آن دستگاه باعظمت و اين موجود عجيب هدف مهمى در نظر داشته است. هرگز نه اين عالم پهناور بيهوده آفريده شده است و نه خلقت اين اعجوبه جهان هستى که نامش انسان است بى هدف مى باشد. بنابراين بايد آن هدف را پيدا کرد و در مسير آن گام برداشت و آن، چيزى نيست جز سير الى الله و پيمودن مسير تکامل و رسيدن به سعادت جاويدان که همه پيامبران الهى به خصوص پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) از آن خبر دادند. جالب اين است که هرگاه از يک فيلسوف مادى گرا سوال کنيم که اين چشم انسان براى چيست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد، گوش براى چيست؟ اهداف آن را نيز ذکر مى کند و همچنين زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هرکدام اهداف مهمى ذکر مى کند اما اگر از او سوال کنيم: اين مجموعه که جزء جزئش با هدف است براى چيست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد. اما فيلسوف الهى شفاف ترين جواب را که در بالا اشاره شده و انبياى الهى و دليل عقل، پشتيبان آن هستند بيان مى کند. انسان به سرمايه دار عظيمى مى ماند که بايد با اين سرمايه هاى الهى، گوهرهاى گران بهايى به دست آورد که ارزش آن را داشته باشد نه اين که سرمايه وجود خويش و شايستگى ها و لياقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زيان کاران شود.\nآنگاه در دومين نکته اشاره به کسانى مى کند که آخرت را به سبب بدنگرى، به دنيا فروخته اند، مى فرمايد: «(هرگز) دنياى دلپسند او جاى آخرتى را که با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت»؛ (وَ مَا دُنْيَاهُ آلَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ آلاْخِرَةِ آلَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ). هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى ديدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد که زشت را زيبا و زيبا را زشت مى بيند همانگونه که قرآن مجيد درباره گروهى از اقوام منحرف پيشين مى فرمايد: (وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ)؛ «شيطان اعمال آن ها را در نظرشان زينت داده است». و در جاى ديگر مى فرمايد: (زُيِّنَ لِلَّذِينَ کَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا)؛ «زندگى دنيا در نظر کافران زينت داده شده است». طبيعى است، هنگامى که زندگى دنيا در نظر انسان خوشايند و زيبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گريزد و به سوى دنيا باشتاب مى رود و اين است سرنوشت تمام کسانى که وسوسه هاى شيطان و هوى و هوس هاى نفس، ديد و فکر آن ها را دگرگون ساخته است. در سومين نکته اشاره به سرنوشت اين گونه فريب خوردگان کرده، مى فرمايد: «آن فريب خورده اى که با برترين همت (و بالاترين کوشش) بر دنيا ظفر يافته همچون کسى نيست که به کمترين سهم خود از آخرت دست يافته است»؛ (وَ مَا آلْمَغْرُورُ آلَّذِي ظَفِرَ مِنَ آلدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالآخَرِ آلَّذِي ظَفِرَ مِنَ آلآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ). چه شوم است سرنوشت کسانى که بالاترين همت و تلاش خود را براى دست يافتن به متاع ناپايدار و زودگذر دنيا به کار مى گيرند و چه زيباست سرنوشت کسانى که با تلاش و کوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پيدا کرده اند، هر چند اين سهم کوچک باشد. در حديثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق (عليه السلام) آورده است مى خوانيم که ابوبصير خدمت حضرت رسيد، عرض کرد: فدايت شوم مرا تشويق (به بهشت) کن. امام (عليه السلام) فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و کمترين منزلى که بهشتيان دارند منزلى است که اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت کند مى تواند از آن ها پذيرايى نمايد بى آن که چيزى از نعمت هاى او کاسته شود و کمترين مقام اهل بهشت مقام کسى است که داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمايان مى گردد و هنگامى که در پايين ترين آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و ميوه هاى فراوانى مى بيند و شکر و حمد خدا را به جا مى آورد. به او گفته مى شود: سر بلند کن و باغ دوم را ببين که در آن نعمت هايى است که در باغ اول نيست. عرضه مى دارد: خداوندا! اين باغ را نيز نصيب من کن. مى فرمايد: شايد اگر آن را به تو بدهم باز غير آن را بخواهى. عرضه مى دارد: همين را مى خواهم، همين را مى خواهم. (و به همين ترتيب باغ ديگرى را با نعمت هاى بسيار فراوان مشاهده مى کند و شکر و سپاس خدا را بسيار به جا مى آورد). * * * ."
},
"371": {
"hekmat_number": 371,
"title": "حکمت 371",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1340",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ آلْإِسْلاَمِ، وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ آلْوَرَعِ، وَ لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ آلْقَنَاعَةِ، وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَالرِّضَى بِالْقُوتِ. وَ مَنِ آقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ آلْکَفَافِ فَقَدِ آنْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَتَبَوَّأَخَفْضَ الدَّعَةِ وَالرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ، وَالْحِرْصُ وَآلْکِبْرُ وَآلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي آلذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي آلْعُيُوبِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ شرافتى برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى گران بهاتر از تقوا، هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نمى باشد، هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه، هيچ گنجى بى نياز کننده تر از قناعت و هيچ سرمايه اى براى از بين بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمى باشد. آن کس که به مقدار نياز اکتفا کند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى که دنياپرستى کليد رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتى است. حرص و تکبر و حسد انگيزه هايى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدکارى، جامع تمام (اين) عيب هاست.",
"Interpretation": "ده موضوع مهم و سرنوشت ساز امام (عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى کند که هفت موضوع مربوط به فضايل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذايل اخلاقى است. نخست مى فرمايد: «شرافتى برتر از اسلام نيست»؛ (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ آلْإِسْلاَمِ). اين نکته با توجه به اين که اسلام مجموعه اى از عقايد والاى دينى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است کاملاً روشن است. بسيارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپايدار و قدرت قوم و قبيله که دائمآ در معرض فناست مى دانند. در حالى که شرافت واقعى اين است که انسان يک مسلمان راستين باشد. در جمله دوم مى فرمايد: «عزت و قدرتى گران بهاتر از پرهيزکارى نيست»؛ (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى).\nزيرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خويش مى سازد که وسوسه هاى شيطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از اين بالاتر که انسان شيطان را به زمين بزند و هواى نفس را مهار کند. در سومين جمله مى فرمايد: «هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست»؛ (وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ آلْوَرَعِ). لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناک است که انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. کسى که داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته که او را از چنين لغزشى بازمى دارد. در حکمت چهارم نيز شبيه اين جمله گذشت آن جا که مى فرمايد: «الْوَرَعُ جُنَّة؛ ورع، سپر محکمى است». امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ؛ دشوارترين عبادت ورع است». زيرا علاوه بر ترک محرمات وانجام واجبات، انسان را از ارتکاب شبهات بازمى دارد. در حديث ديگرى آمده است که يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) خدمتش عرض کرد: من توفيق زيارت شما را چند سال يک بار پيدا مى کنم دستورى بيان فرما که به آن عمل کنم (و ضامن سعادتم باشد). امام (عليه السلام) فرمود: «أُوصِيکَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ينْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِيهِ؛ تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و کوشش (در مسير اطاعت پروردگار) سفارش مى کنم و بدان که تلاش بدون ورع نتيجه بخش نخواهد بود». در چهارمين نکته مى فرمايد: «هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه نيست»؛ (وَلاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ).\nزيرا شفاعت شفيعانُ ديگر گاه پذيرفته مى شود و گاه ممکن است پذيرفته نشود زيرا بار گناه، سنگين تر از شفاعت است. اما توبه واقعى که با ندامت کامل و تصميم بر عدم تکرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آينده صورت گيرد قطعآ در پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد شد. بنابراين گنهکاران به جاى اين که به انتظار شفاعت شفيعان بنشينند بهتر است توبه کنند و شفاعت را براى تأکيد بر پذيرش آن از شفيعان بخواهند. خداوند به طور مطلق در قرآن مجيد مى فرمايد: (وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ)؛ «خداوند کسى است که توبه را از بندگانش مى پذيرد و گناهان آن ها را مى بخشد». در پنجمين نکته اشاره به اهميت قناعت کرده، مى فرمايد: «هيچ گنجى بى نيازکننده تر از قناعت نيست»؛ (وَ لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ آلْقَنَاعَةِ). گنج هاى ديگر پايان مى پذيرند، گنجى که پايان نمى پذيرد گنج قناعت است. اضافه بر اين، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان بايد کشيد چراکه دشمنان و سارقان و حسودان دائمآ در کمين آن اند. ولى گنج قناعت هيچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. و به گفته سعدى: گنج آزادگى و کنج قناعت ملکى است *** که به شمشير ميسر نشود سلطان را و به گفته حافظ: گنج زر، گر نبود، کنج قناعت باقى است *** آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد در گفتار حکيمانه 57 آمده بود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ينْفَدُ؛ قناعت سرمايه اى است که هرگز تمام نمى شود». همين مضمون در گفتار حکيمانه 349 و گفتار حکيمانه 229 آمده بود.\nحقيقت قناعت يک ملکه درونى است که انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشريفاتى که وقت و فکر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود و به همين دليل آلوده انواع گناهان و مسائل غير اخلاقى نمى شود. اضافه بر اين، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زيرا زير بار منت هيچ کس نيست؛ در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم آمده است: «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ؛ شخص آزاده، برده است هنگامى که طمع کند، و برده، آزاده است هنگامى که قناعت پيشه کند». در ششمين نکته مى فرمايد: «هيچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نياز نيست»؛ (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ). اين جمله که درواقع تکميل کننده جمله سابق است اشاره به اين دارد که بى نيازى حقيقى در آن است که انسان به ضروريات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم کردن اسباب و وسايل تجملاتى که به يقين مورد نياز او نيست خود را به زحمت نيفکند که اين نوعى فقر و آن نوعى غناست. در هفتمين نکته باز بر آنچه در نکته پنجم و ششم گذشت به گونه ديگرى مهر تأييد مى زند و مى فرمايد: «آنکس که به مقدار نياز اکتفا کند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى که دنياپرستى کليد رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتى است»؛ (وَمَنِ آقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ آلْکَفَافِ فَقَدِ آنْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ). «تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذکره) به معناى سکنى دادن به قصد دوام و بقاست.\n«خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و کاهش، فروتنى و نيز به معناى آسايش و فراخى زندگى است. «دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنياپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطية» به معناى مرکب است. روشن است که آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افکند دنياپرستى است وگرنه براى به دست آوردن يک زندگى ساده آميخته با قناعت، رنج و زحمت زيادى لازم نيست و همان طور که امام (عليه السلام) در جمله بالا فرمود، دنياپرستى است که کليد رنج و ناراحتى هاست و مرکب ناراحتى و تعب است. در پايان براى تکميل نکات گذشته به نکته ديگر که ناظر به سه رذيله اخلاقى است با ذکر آثار آن ها اشاره کرده، مى فرمايد: «حرص و تکبر و حسد انگيزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدکارى، جامع تمام (اين) عيب هاست»؛ (وَالْحِرْصُ وَآلْکِبْرُ وَآلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي آلذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي آلْعُيُوبِ). «تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چيزى است. سه رذيله اى که امام (عليه السلام) به عنوان انگيزه غوطه ور شدن در گناهان بيان فرموده همان سه رذيله معروف آغاز آفرينش انسان است؛ شيطان بر اثر تکبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دليل حرص، ترک اولى کرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابيل براثر حسد، نخستين قتل و جنايت را در عالم بنيان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت. در حديثى از امام على بن الحسين (عليه السلام) مى خوانيم: «فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِى مَعْصِيةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِينَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِيةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَيثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِينَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَى ذُرِّيتِهِمَا إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا يطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَيهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِيةُ ابْنِ آدَمَ حَيثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْکَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيا فَقَالَ الاَْنْبِياءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ کُلِّ خَطِيئَةٍ؛ نخستين چيزى که با آن معصيت خدا شد تکبر بود و آن معصيت ابليس بود هنگامى که از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تکبر کرد و از کافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصيت آدم و حوا شد. هنگامى که خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از ميوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهيد بخوريد ولى نزديک اين درخت (ممنوع) نشويد که از ظالمان خواهيد شد. ولى آن ها چيزى را که نياز به آن نداشتند برگرفتند و اين مشکلى براى ذريه آن ها تا روز قيامت ايجاد کرد و از اين رو بيشترين چيزى که فرزندان آدم به دنبال آن هستند چيزى است که به آن نيازى ندارند. سپس حسد بود که (سرچشمه) معصيت فرزند آدم (قابيل) شد در آن جا که به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند. و از اين صفات رذيله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنيا و عشق به رياست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جويى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد که تمام آن ها در حب دنيا جمع شد. ازاين رو پيغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از اين موضوع گفتند: حب دنيا سرچشمه تمام گناهان است». جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُيوبِ» اشاره به اين نکته است که اين عيوب سه گانه (حرص و کبر و حسد) و عيوب ديگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گيرند که نقطه مقابل خير است و تمام آفات و آسيب ها از آن سرچشمه مى گيرد. * * * ."
},
"372": {
"hekmat_number": 372,
"title": "حکمت 372",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1341",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ آلدِّينِ وَآلدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لاَ يَسْتَنْکِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَفَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ؛ فَإِذَا ضَيَّعَ آلْعَالِمُ عِلْمَهُ آسْتَنْکَفَ آلْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ آلْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ آلْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ آللّهِ عَلَيْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ، فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ آلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَآلْفَنَاءِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به جابر بن عبدالله انصارى چنين فرمود: اى جابر! قوام و استوارى دين و دنيا به چهار چيز است: عالم و دانشمندى که علم خود را به کار گيرد و نادانى که از فراگيرى سر باز نزند و سخاوتمندى که در بذل و بخشش بخل نورزد و نيازمندى که آخرتش را به دنيا نفروشد. ازاين رو هرگاه عالم علمش را ضايع کند (و به کار نگيرد)، جاهل از فراگيرى علم خوددارى خواهد کرد (زيرا به علم عالم بدبين مى شود) و هرگاه اغنيا در نيکى بخل ورزند، نيازمندان آخرت خود را به دنيا مى فروشند (و به اموال اغنيا حمله مى کنند). اى جابر! کسى که خداوند نعمت فراوانى به او داده نياز مردم به او بسيار خواهد بود\nدر اين حال آن کس که به وظيفه واجب خود در برابر آن اموال عمل کند زمينه دوام و بقاء نعمت هاى خود را فراهم ساخته و کسى که به آنچه درباره آن اموال بر او واجب است قيام نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است.",
"Interpretation": "ارکان دين و دنيا اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين کلام جامع و نورانى خطاب به جابر بن عبدالله انصارى (آن يار وفادار و با شخصيت) درباره قوام دين و دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «اى جابر! استوارى دين و دنيا به چهار چيز است»؛ (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ آلدِّينِ وَآلدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ). اشاره به اين که اگر اين چهار چيز هرکدام در جاى خود قرار گيرد هم دين مردم سامان مى يابد و هم دنياى آنها. سپس در توضيح آن فرمود: «(نخست) دانشمندى که علم خود را به کار گيرد (و دوم) نادانى که از فراگيرى علم سر باز نزند»؛ (عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَجَاهِلٍ لاَيَسْتَنْکِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ). بنابراين نخستين پايه ها علم و دانش، و تعليم و تعلم است و تا اين دو پايه محکم نشود نه دين مردم سامان مى يابد نه دنياى آنها؛ در دينشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها مى شوند و در دنيايشان گرفتار انواع پريشانى ها و اختلافات و رنج ها و ناکامى ها. آنگاه به رکن سوم و چهارم اشاره کرده، مى فرمايد: «(و سوم) سخاوتمندى که\nدر کمک هاى مالى به ديگران بخل نورزد و (چهارم) نيازمندى که آخرت خود را به دنيا نفروشد»؛ (وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ). «معروف» در اين جا به معناى کمک مالى کردن به مردم است. اشاره به اين که بعد از علم و دانش، دو رکن اصلى ديگر، مال و ثروت و تقسيم عادلانه آن و حل مشکلات نيازمندان است. جامعه فقير و همچنين جامعه اى که ثروتمندان بخيلى داشته باشد از آرامش و امنيت محروم خواهد بود. آنگاه امام (عليه السلام) اشاره به نقطه مقابل اين چهار رکن و آثار شوم آن مى کند و مى فرمايد: «پس هرگاه عالم، علم خود را به کار نگيرد و ضايع کند جاهل از فراگيرى علم خوددارى خواهد کرد و زمانى که اغنيا در کمک هاى مالى بخل ورزند، نيازمندان، آخرت خود را به دنيا مى فروشند»؛ (فَإِذَا ضَيَّعَ آلْعَالِمُ عِلْمَهُ آسْتَنْکَفَ آلْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ آلْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ آلْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ). بديهى است که افراد غير عالم هنگامى که ببينند علما به علم خود پايبند نيستند، هم به خود آن ها بى اعتماد مى شوند و هم به علمشان و در اين حال به دنبال فراگيرى علوم آن ها نمى روند و مى گويند: اگر علم آن ها حقيقتى داشت خودشان به آن عمل مى کردند. به تعبير ديگر، بهترين راه تبليغ علم، عمل به آن است همان گونه که در حديث معروف از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلْسِنَتِکُمْ». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم که فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا يزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامى که عالم به\nعلمش عمل نکند مواعظ واندرزهاى او از دل ها فرو مى ريزد آن گونه که باران از سنگ هاى سخت فرو مى ريزد (و بر آن باقى نمى ماند)». نيز روشن است که هرگاه اغنيا به وظايف خود در برابر نيازمندان عمل نکنند آن ها سد تقوا را شکسته و آلوده انواع گناهان، امثال سرقت و غارت، خيانت در امانت، حتى قيام هاى عمومى بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام هاى اشتراکى و کمونيستى مى شوند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلاَمِ أَنْ تَصِيرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِْسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ تَصِيرَ الْأَمْوَالُ فِى أَيدِى مَنْ لاَ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ لاَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ؛ از عوامل بقاء اسلام و مسلمين اين است که اموال و ثروت ها به دست کسانى بيفتد که حق را در آن بشناسند و به ديگران کمک کنند، و از عوامل فناء اسلام و مسلمين اين است که اموال به دست کسانى بيفتد که حق را در آن نشناسند و کمک به ديگران نکنند». سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به نکته مهم ديگرى اشاره کرده، مى فرمايد: «اى جابر! کسى که نعمت فراوان خداوند به او روى آورد نياز مردم به او بسيار خواهد شد»؛ (يَا جَابِرُ، مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ آللّهِ عَلَيْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ). طبيعى است که تشنگان به دنبال چشمه هاى آب مى روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا. بنابراين کسانى که خداوند نعمت فراوانى به آن ها داده بايد از مراجعات مکرر مردم تعجب يا وحشت نکنند، و اين خود نعمت ديگرى است که بتوانند با نعمت هاى وافرى که در اختيار آنهاست گره از کار مردم بگشايند. سپس امام (عليه السلام) به واکنش هاى مختلف افراد پرنعمت در برابر اين وضع و آثار\nآن اشاره کرده، مى فرمايد: «در اين حال آن کس که وظيفه واجب خود را در برابر اين نعمت هاى الهى انجام دهد زمينه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن کس که به وظيفه واجب خود در برابر آن ها عمل نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»؛ (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ آلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَآلْفَنَاءِ). «عرّض» از ماده «تعريض» به معناى چيزى را در معرض شخص يا حادثه اى قرار دادن است. همين مضمون با تفاوتى در کتب متعددى از امام حسين سيدالشهدا (عليه السلام) نقل شده است که در يکى از خطبه هاى خود فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيکُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيکُمْ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما؛ بدانيد نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست از اين نعمت ناراحت نشويد که تبديل به نقمت خواهد شد». روشن است که هرگاه درخت پرميوه اى در باغ باشد، تمام افرادى که وارد باغ مى شوند چشم به آن مى دوزند و از آن توقع و انتظار دارند، حتى پرندگان نيز از آن سهمى مى خواهند. در صورتى که توقعات مردم برآورده نشود، امواج کينه و عداوت در دل ها پيدا مى شود و همين امر آن نعمت را در معرض زوال قرار مى دهد. اضافه بر اين خداوند برکت را از آن برمى دارد و آن نعمت به سوى زوال و فنا مى رود. از سويى ديگر نعمت هاى بزرگى که خداوند به افراد مى دهد خواه مال فراوان باشد يا قدرت بسيار يا هوش سرشار، همه آن براى زندگى شخصى آن ها لازم نيست. پيداست که خداوند آن ها را مأمور ساخته که به وسيله آن بار مشکلات را از دوش ديگران بردارند و گره از کار آن ها بگشايند. حال اگر اين امانت دار الهى\nبه وظيفه خود عمل نکند خداوند او را عزل کرده امانتش را به دست ديگرى مى سپارد. در قرآن مجيد در داستان قارون ثروتمند گردنکش نيز آمده است که عقلاى بنى اسرائيل به او گفتند: (وَابْتَغِ فِيمَا آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ)؛ «ودر آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب؛ و بهره ات را از دنيا فراموش مکن، و همان گونه که خدا به تو نيکى کرده نيکى کن، و هرگز در زمين در جست و جوى فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد». ولى قارون اين نصيحت منطقى و عاقلانه را نپذيرفت و آن ثروت عظيم را مولود علم و تدبير خود شمرد و براى ديگران در آن سهمى قائل نشد. سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمين فرو برد. زلزله اى واقع شد و شکافى در زمين ايجاد گرديد و او و سرمايه اش در آن دفن شدند (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ). در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيهِ فَاسْتَدِيمُوا النِّعْمَةَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَةِ وَ لاَ تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ فَکَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَيهِ؛ کسى که نعمت خداوند بر او فراوان و عظيم شود نياز مردم به او شديد خواهد شد پس نعمت ها را از طريق تحمل اين هزينه ها بر خود پايدار سازيد و آن را در معرض زوال قرار ندهيد زيرا هنگامى که نعمت (بر اثر ناسپاسى) زائل شود کمتر ديده مى شود که بازگردد». در کتاب کافى در همين باب روايات ديگرى به همين مضمون وارد شده است و در باب «حسن جوار النعم» نيز رواياتى در اين زمينه ديده مى شود\nازجمله يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) مى گويد: از آن حضرت شنيدم که فرمود: «أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّکْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا؛ همسايه و ملازم خوبى براى نعمت هاى الهى باشيد. راوى عرض مى کند: چگونه همسايه و ملازم خوبى باشيم؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: شکر بخشنده نعمت را به جاى آوريد و حقوق آن را ادا کنيد». نکته با جابر بن عبدالله انصارى بيشتر آشنا شويم جابر بن عبدالله يکى از اصحاب جليل القدر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و از عاشقان اهل بيت (عليهم السلام) است و روايات فراوانى در فضيلت او نقل شده است. او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفرى اى که قبل از هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به مدينه، به نزديکى مکه آمدند و با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پيمان وفادارى بستند) شرکت داشت و در آن زمان جوان کم سن و سالى بود و بعدآ که پيامبر (صلي الله عليه و آله) به مدينه هجرت فرمود جزء ياران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامى در رکاب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شرکت داشت و در عمر طولانى خود امامان متعددى را ملاقات کرد و در اواخر عمر نابينا شده بود ولى خدمت امام باقر (عليه السلام) را درک کرد و سلام پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را به او رساند. در حديثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده است مى خوانيم که امام محمّد بن على بن الحسين (الباقر): مى فرمايد: «دَخَلْتُ عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَى السَّلاَمَ قَالَ لِى مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا کُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ قَالَ يا بُنَى ادْنُ مِنِّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ يدِى ثُمَّ\nأَهْوَى إِلَى رِجْلِى يقَبِّلُهَا فَتَنَحَّيتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى رَسُولُ اللَّهِ يقْرِئُکَ السَّلاَمَ فَقُلْتُ وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَکَيفَ ذَاکَ يا جَابِرُ فَقَالَ کُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ يوْمٍ فَقَالَ لِى يا جَابِرُ لَعَلَّکَ تَبْقَى حَتَّى تَلْقَى رَجُلاً مِنْ وُلْدِى يقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَينِ يهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِکْمَةَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلاَمَ؛ روزى بر جابر بن عبدالله انصارى وارد شدم وبه او سلام کردم. پاسخ سلام مرا گفت. بعد سوال کرد گفت: تو کيستى؟ ـ واين بعد از آن بود که نابينا شده بود ـ گفتم: محمّد بن على بن الحسين هستم. گفت: فرزندم نزديک من بيا. به نزديک او رفتم. دست مرا بوسيد و خم شد تا پاهاى مرا ببوسد که من خود را عقب کشيدم. سپس به من گفت: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به تو سلام رساند. گفتم: سلام و رحمت و برکات الهى بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) باد. اى جابر! اين بيان چگونه بوده است؟ جابر عرض کرد: من روزى خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودم، فرمود: اى جابر! گويا تو باقى مى مانى تا مردى از فرزندان مرا ملاقات کنى که نامش محمّد بن على بن الحسين است. خداوند نور و حکمت و دانش را به او مى بخشد. سلام مرا به او برسان». داستان زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) توسط جابر در اوّلين اربعين، مشهور است و از نشانه هاى عشق و علاقه او به خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى باشد که در آن سن و سال در حالى که نابينا بود مسير ميان مدينه و کربلا را طى کرد و خود را در ميان انبوه مشکلات به آن جا رسانيد و آن زيارت پرمعناى مخصوص را در کنار قبر حضرت خواند و گريست. جابر بن عبدالله انصارى در سال 74 هجرى قمرى در حالى که 94 ساله بود در شهر مدينه چشم از دنيا بربست. ."
},
"373": {
"hekmat_number": 373,
"title": "حکمت 373",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1342",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ وَرَوَى ابْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ وَکَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِيمَا کَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّيقِينَ يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ: أَيُّهَا آلْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ؛ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ؛ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ آللّهِ هِىَ آلْعَلْيَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِکَ آلَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ آلْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ آلْيَقِينُ.",
"persian_translate": "محمّد بن جرير طبرى (مورّخ معروف) در تاريخ خود از عبدالرحمن بن ابى ليلى، فقيه معروف ـ از کسانى بود که براى پيکار برضد حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد ـ نقل کرده که مى گويد: در سخنانى که حجاج براى تشويق مردم ايراد کرد چنين گفت که در روزى که با شاميان روبرو بوديم من از على (عليه السلام) که خداوند درجاتش را در ميان صالحان برتر نمايد و ثواب شهيدان و صديقان را به او عنايت کند شنيدم که چنين فرمود:\nاى مومنان! هرکس ظلم و ستمى را مشاهده کند که در حال انجام گرفتن است يا کار زشت و منکرى را ببيند که مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزيده و گناهى بر او نيست (به شرط اين که بيشتر از آن در توان نداشته باشد) و آن کس که با زبان و بيان به مبارزه برخيزد و آن را انکار کند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است. اما آن کس که با شمشير (در آنجا که راهى جز آن نيست) براى اعلاى نام خدا و سرنگونى ظالمان، به انکار برخيزد او کسى است که به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين در قلبش تابيده است.",
"Interpretation": "مراحل سه گانه نهى از منکر سيد رضى در مقدّمه اين حکمت چنين مى گويد: «محمّد بن جرير طبرى (مورخ معروف) در تاريخ خود از عبدالرحمن بن ابى ليلى، فقيه معروف ـ که از کسانى که براى پيکار عليه حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد ـ نقل کرده که مى گويد: در سخنانى که حجاج براى تشويق مردم ايراد کرد چنين گفت که در روزى که با شاميان روبرو بوديم من از على (عليه السلام) که خداوند درجاتش را در ميان صالحان برتر نمايد و ثواب شهيدان و صديقان را به او عنايت کند شنيدم که چنين فرمود»؛ (وَرَوَى ابْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ وَکَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِيمَا کَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّيقِينَ يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ). «اى مومنان! هرکس ظلم و ستمى را مشاهده کند که در حال انجام است يا کار زشت و منکرى را ببيند که مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزيده و گناهى بر او نيست (به شرط اين که بيشتر از آن در توان نداشته باشد)»؛ «أَيُّهَا آلْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ). امام (عليه السلام) مراحل سه گانه اى را براى مبارزه با ظلم ظالم و نهى از منکر بيان\nفرموده که نخستين مرحله آن، انکار با قلب و بيزارى از آن در دل است. البته اگر بيش از اين در توان شخص نباشد اين مقدار بر او واجب است و خداوند از او مى پذيرد ولى امام (عليه السلام) پاداشى براى آن ذکر نکرده است شايد به اين دليل که کارى از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضايت به گناه نداده است. سپس امام (عليه السلام) به سراغ مرحله دوم مى رود و مى فرمايد: «و آن کس که با زبان و بيان به مبارزه برخيزد و آن را انکار کند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ). روشن است که اين اجر و پاداش و برترى مقام در صورتى است که توانى نداشته باشد که عملاً با ظلم ظالم و منکرات گنهکاران مبارزه کند و اين دومين مرحله نهى از منکر است که فقها نيز در کتب فقهى خود در کتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر ذکر کرده اند. سپس امام (عليه السلام) به سراغ برترين و بالاترين و آخرين مرحله نهى از منکر و مبارزه با فساد رفته، مى فرمايد: «اما آن کس که با شمشير براى بالا بردن نام خدا و سرنگونى ظالمان به انکار برخيزد او کسى است که به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين در قلبش تابيده است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ آللّهِ هِىَ آلْعَلْيَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِکَ آلَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ آلْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ آلْيَقِينُ). تعبير به «من انکره بالسيف» به معناى تکيه بر قدرت است و «سيف» به معناى شمشير موضوعيتى ندارد. جمله «لتکون کلمة الله...» بيان کننده اين حقيقت است که براى پيشبرد اهداف مقدس الهى و برچيدن بساط ظلم بايد از قدرت و قوت استفاده کرد. ممکن است انکار زبانى تأثيرات محدودى داشته باشد ولى آنچه مى تواند بساط ظلم ظالمان را برچيند و عدل و داد را جايگزين سازد همان تکيه بر قدرت است.\nاز اين جا لزوم تشکيل حکومت اسلامى براى تحقق بخشيدن به اهداف اسلام استفاده مى شود و اين موضوع را با چشم خود در تشکيل نظام جمهورى اسلامى مشاهده کرديم. قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبى سخن از احکام و برنامه هاى اسلامى، بسيار بود کتاب هاى فراوانى در اين زمينه نوشته شد ولى تأثير آن ها محدود بود. آنچه توانست به حکومت ظالمان و خودکامگان پايان دهد و به اجراى احکام اسلامى در سطح گسترده کمک کند قيام عمومى مردم و تکيه بر قدرت جماهير بود. تعبير به «فذلک الذى اصاب ...» با توجه به مفهوم حصر که از آن استفاده مى شود اشاره به اين است که جز از اين راه نمى توان در طريق هدايت، به معناى وسيع کلمه، گام نهاد. تعبير به «نوّر فى قلبه اليقين» اشاره به اين است که نور يقين و ايمان در چنان محيطى که پاک از ظلم و عدوان است بر دل ها مى تابد. کلام نورانى 374 که بعد از اين خواهد آمد نيز توضيح بيشترى براى اين کلام محسوب مى شود. در نامه معروفى که امام حسين سيدالشهدا (عليه السلام) براى اهل کوفه نوشت مضمونى ديده مى شود که در پاره اى از جهات به آنچه در کلام مولى آمده، شبيه است. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار چنين نقل مى کند: امام (عليه السلام) در نامه اى به اشراف اهل کوفه چنين مرقوم داشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) قَدْ قَالَ فِى حَياتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يغَيرْ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ کَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَوُلاَءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيطَانِ وَتَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَىءِ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلاَلَهُ وَ إِنِّى أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله)؛\nاما بعد از حمد و ثناى الهى؛ شما مى دانيد که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در زمان حيات خود فرمود: کسى که سلطان ظالمى را ببيند که حرام خدا را حلال شمرده، پيمان الهى را شکسته، به مخالفت سنت رسول الله (صلي الله عليه و آله) برخاسته و در ميان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نکند سزاوار است که خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبى مى دانيد که اين جمعيت (بنى اميه) اصرار بر اطاعت شيطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند، مفاسد را آشکار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند وبر بيت المال مسلمين چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به اين امر (قيام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خويشاوندى با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سزاوارترم». از کلام طبرى استفاده مى شود که امام (عليه السلام) بار ديگر اين سخن را به صورت خطبه در سرزمين بيضه در مقابل حر بن يزيد رياحى و لشکرش که براى جلوگيرى از حرکت امام (عليه السلام) آمده بودند بيان فرمود. نکته ها 1. محمد بن جرير طبرى در مقدمه اى که مرحوم سيد رضى براى اين گفتار بسيار پرمحتوا بيان کرده نخست اشاره به ابن جرير طبرى شده است. طبرى نام دو نفر است يکى شيعه و ديگرى اهل سنت که هر دو ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى نام دارند. تاريخ معروف طبرى مربوط به طبرى اهل سنت است که مردى دانشمند و در عصر و زمان خود کم نظير بود. نوشته هاى زيادى دارد که از جمله آن ها تفسير مهمى به\nنام جامع البيان و تاريخ مشهورش است و کتابى به نام کتاب الولاية دارد که طرق مختلف حديث غدير را در آن بيان کرده است. تاريخ او از معروف ترين تاريخ هاست و مطالب زيادى در آن نقل شده است و نسبت به بسيارى از تواريخ اسلامى دقيق تراست (هرچند خالى از اشتباه نيست). او در آمل مازندران در سال 224 تولد يافت و در سال 310 در بغداد چشم از جهان پوشيد. اما ابن جرير طبرى شيعى آملى نيز کنيه اش ابوجعفر است و از بزرگان علماى اماميه در قرن چهارم بود. نويسنده کتاب دلايل الامامة و کتاب المسترشد مى باشد و مرحوم نجاشى او را مردى ثقه و جليل القدر و کثير العلم از اصحاب ما شمرده است. 2. عبدالرحمن بن ابى ليلى به گفته خطيب بغدادى در کتاب تاريخش، ابوليلى پدر عبدالرحمن از ياران خاص على (عليه السلام) بود و در خدمت آن حضرت به مدائن آمد و فرزندش نيز از کسانى است که در کتب ما از وى به نيکى ياد شده است و تعبير به فقيه در کلام سيد رضى ظاهراً صفت براى عبدالرحمن است نه صفت براى پدرش ابى ليلى و همان گونه که مرحوم سيد رضى اشاره کرده عبدالرحمن از کسانى بود که همراه ابن اشعث براى جنگ با حجاج خروج کرد يا از کسانى بود که مردم را به جهاد در مقابل حجاج دعوت مى کرد. از نوشته هاى مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه استفاده مى شود که او از قرّاء بود، بعضى از قاريان معروف، قرائت قرآن را از او فراگرفته اند. البته فرد ديگرى به نام عبدالرحمن بن ابى ليلى در ميان فقهاى اهل سنت ديده مى شود که معاصر با امام صادق (عليه السلام) است و گاه حالات اين دو با يکديگر ممکن است اشتباه شود. و اما ابن اشعث که در بالا به آن اشاره شده نامش عبدالرحمن، فرزند محمّد بن اشعث بن قيس بود. او در زمان حجاج از طرف وى به عنوان والى سجستان انتخاب شد ولى برگشت و با حجاج به پيکار برخاست، چند بار با او جنگيد و سرانجام شکست خورد و فرار کرد و در سال 85 جهان را بدرود گفت. * * *"
},
"374": {
"hekmat_number": 374,
"title": "حکمت 374",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1343",
"arabic_text": "وَفِي کَلامٍ آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ آلْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ آلْخَيْرِ؛ وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِيَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ آلْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً؛ وَ مِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ آلَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ آلْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِآلْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَيَدِهِ، فَذلِکَ مَيِّتُ آلْأَحْيَاءِ. وَ مَا أَعْمَالُ آلْبِرِّ کُلُّهَا وَ آلْجِهَادُ فِي سَبِيلِ آللّهِ، عِنْدَ آلْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ آلْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ. وَ إِنَّ آلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ آلْمُنْکَرِ لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ يُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در گفتار ديگرى در همين زمينه فرمود: گروهى ازمردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خيزند. آن ها تمام خصلت هاى نيک را به طور کامل در خود جمع کرده اند. گروهى ديگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خيزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نيک تمسک جسته اند و يکى را ضايع کرده اند. گروهى ديگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بيزارند) ولى مبارزه با\nدست و زبان را ترک مى گويند اين گروه بهترين خصلت هاى از اين سه را ترک گفته و تنها به يکى چنگ زده اند. گروهى ديگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست، اين ها (در حقيقت) مردگانى در ميان زندگان هستند. (بدانيد) تمام اعمال نيک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دريايى عميق و پهناور. امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزديک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانيد) از همه اين ها مهمتر سخن حقى است که در برابر سلطان ستمگرى گفته شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع گردد).",
"Interpretation": "مردگان زنده نما! مرحوم سيد رضى در ابتداى اين گفتار حکيمانه مى گويد: امام (عليه السلام) در سخن ديگرى که در همين معنا (اشاره به گفتار حکيمانه قبل است) بيان کرده چنين مى فرمايد: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خيزند. آن ها تمام خصلت هاى نيک را به طور کامل در خود جمع کرده اند»؛ (وَفِي کَلامٍ آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ آلْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ آلْخَيْرِ). امام (عليه السلام) تقسيم سه گانه اى در اين گفتار حکيمانه و پرمعنا براى آمرين به معروف و ناهين از منکر بيان کرده، که اين قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به کسانى است که با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسايل به مبارزه با منکرات برمى خيزند. منظور از نهى از منکر با قلب (همانگونه که در تفسير حکمت گذشته آمد) اين است که انسان در دل از منکرات متنفر باشد و هرگز به آن رضايت ندهد هرچند نتواند بيش از اين کارى انجام دهد و يا بتواند و کوتاهى کند. منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصيحت کند، اعتراض نمايد و گاه لازم است فرياد بکشد. معناى انکار منکر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پيشگيرى از منکر\nيا برچيدن بساط منکرات موجود که گاه منجر به درگيرى فيزيکى به سبب مقاومت عاملين به منکر و جسور بودن آن ها مى شود. قابل توجه اين که امام (عليه السلام) اين سه را به ترتيب اهميت ذکر کرده است: نخست انکار با يد سپس لسان و بعد قلب. اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: چنين کسى تمام خصال نيک را در خود جمع کرده، به سبب اين است که کارى فراتر از آن تصور نمى شود و اين که بعضى از شارحان نهج البلاغه کمک هاى مالى را قسم چهارم ذکر کرده اند صحيح به نظر نمى رسد زيرا کمک هاى مالى نيز جزء اقدامات عملى است که با دست انجام مى شود. آنگاه امام (عليه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خيزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نيک تمسک جسته اند و يکى را ضايع کرده اند»؛ (وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِيَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ آلْخَيْرِ وَمُضَيِّعٌ خَصْلَةً). شک نيست که افراد ناتوان و يا توانمند فاقد مسئوليت کامل، نخستين چيزى را که ترک مى کنند اقدامات عملى در راه نهى از منکر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصيحت و اعتراض مى کنند. آن ها در برابر دو قسمتى که انجام داده اند مأجورند و درباره ترک مبارزه عملى با منکر ـ در صورتى که قدرت داشته باشند ـ مسئوليت سنگينى در پيشگاه خدا دارند. سپس امام (عليه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بيزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترک مى گويند اين گروه بهترين خصلت هاى اين سه را ترک گفته و تنها به يکى چنگ زده اند»؛ (وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ آلَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ آلْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَةٍ).\nتعبير امام (عليه السلام) به «اشرف الخصلتين» درواقع ازقبيل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتين الاشرفين» مى باشد. آرى آن ها مهمترين بخش از نهى از منکر را که بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به کمترين آن که مزاحمتى براى هيچ کس توليد نمى کند قناعت نموده اند و آن ها ضعيف ترين ناهيان از منکرند. ولى اين مرحله نيز داراى تأثير قابل توجهى است زيرا تنفر قلبى سبب مى شود که شخص لااقل آلوده گناه نشود که اگر اين تنفر نباشد او نيز به گناه خو مى گيرد و به صف گنهکاران مى پيوندد. در حکمت 201 نيز گذشت که اميرمؤمنان (عليه السلام) اشاره به داستان قوم ثمود مى کند که يک نفر از آن ها آمد ناقه اى را که معجزه آشکار صالح (عليه السلام) بود پى کرد و به قتل رساند ولى خداوند اين کار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرمايد: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ) وامام (عليه السلام) در توجيه آن مى فرمايد: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ ناقه ثمود را يک نفر پى کرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زيرا قلباً به آن راضى بودند». آنگاه امام (عليه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى کند که متفاوت با اين سه گروه اند و آن ها کسانى هستند که تمام مراحل نهى از منکر را رها کرده و بى خيال از کنار منکرات جامعه مى گذرند. مى فرمايد: «گروهى ديگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست. اين ها (در حقيقت) مردگانى در ميان زندگان هستند»؛ (وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ آلْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذلِکَ مَيِّتُ آلْأَحْيَاءِ). چه تعبير جالب و گويايى! زنده کسى است که داراى حس و حرکت باشد و مومن زنده کسى است که در برابر زشتى ها حرکتى از خود نشان دهد. کسى که هيچ گونه حرکتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منکر جامعه نشان نمى دهد واقعآ در صف مردگان قرار گرفته است. از ديدگاه اسلام (کتاب وسنت) گروهى ظاهرآ از دنيا رفته اند و در ميان ما\nنيستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى درواقع زنده اند چراکه آثارشان در همه جا نمايان است. مگر زندگى چيزى جز نشان دادن آثار حيات است؟ همان گونه که قرآن درباره شهدا مى گويد: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتآ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ). اميرمؤمنان على (عليه السلام) در گفتار حکيمانه اى که خطاب به کميل بيان کرد مى فرمايد: «هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْياءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر؛ ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پايان دنيا زنده اند». بنابراين، زندگى بى خاصيت مرگ است، مرگى توأم با آثار حيات مادى. آنگاه امام (عليه السلام) در بخش ديگرى از اين کلام پرمعنا به بيان اهميت امر به معروف و نهى از منکر به صورت کلى پرداخته، مى فرمايد: «(بدانيد) تمام اعمال نيک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دريايى عميق و پهناور»؛ «وَ مَا أَعْمَالُ آلْبِرِّ کُلُّهَا وَ آلْجِهَادُ فِي سَبِيلِ آللّهِ، عِنْدَ آلاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ آلْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ). اين تعبير به راستى تعبير عجيبى است؛ تمام کارهاى نيک: نماز و روزه و زکات و حج و حتى جهاد فى سبيل الله در برابر امر به معروف و نهى از منکر بسيار کوچک و ناچيز است. دليلش اين است که اين دو وظيفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن کارهاى نيک و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منکر تعطيل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نيز به تدريج به فراموشى سپرده مى شود و اين است دليل برترى اين دو بر آنها. آنگاه امام (عليه السلام) در آخرين بخش از کلام نورانى خود به افراد ضعيف النفس هشدار مى دهد و مى فرمايد: «(بدانيد) امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى\nرا نزديک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانيد) از همه اين ها مهمتر سخن حقى است که در برابر پيشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»؛ (وَ إِنَّ آلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ آلْمُنْکَرِ لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ يُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ). بسيارند کسانى که گمان مى کنند اگر به سراغ انجام اين دو وظيفه بروند جانشان يا نانشان به خطر مى افتد در حالى که چنين نيست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و اين تفکر، تفکرى است شرک آلود و بى گانه از حق. جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ» حقيقت مهمى را بازگو مى کند و آن اين که انسان بايد شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى که ممکن است او را تهديد کند حق را بيان دارد و اى بسا بيان حق، آن ها را بيدار و يا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هايى بازدارد. جالب اين که ابن ابى الحديد در ذيل اين جمله اشاره به داستان زيد بن ارقم در برابر ابن زياد يا يزيد بن معاويه مى کند و مى گويد: مصداق اين سخن روايتى است که مى گويد: زيد بن ارقم، ابن زياد ـ و گاه گفته شده يزيد بن معاويه ـ را ديد که با چوبدستى خود به دندان امام حسين (عليه السلام) مى زند در آن زمانى که سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زيد بن ارقم فرياد زد و گفت: چوب را بردار. بسيار ديدم که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين دندان ها را مى بوسيد. نمونه ديگر آن سخنى است که عبدالله بن عفيف ازدى در مسجد کوفه در برابر ابن زياد گفت و سخنان او را درهم کوبيد. هنگامى که ابن زياد بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش براى قدرت نمايى به مسجد کوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعيت، خدا را حمد کرد که پيروز شده و اهانت\nشديدى به حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) کرد و آن حضرت را به دروغگويى نسبت داد، عبدالله بن عفيف ازدى (که چشمش نابينا بود) از ميان جمعيت برخاست و فرياد زد: «يا آبْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الکذّابَ وَابنَ الکَذّابِ أنتَ وأبوکَ ومَنِ اسْتَعْمَلَکَ وأبوهُ يا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِيِّين وَتَتَکَلَّمونَ بِهذا الکَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمين؟؛ اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تويى و پدر توست و کسى که تو را بر اين مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پيامبران را به قتل مى رسانى و اين سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گويى؟». (قابل توجه اين که او ابن زياد را ابن زياد خطاب نکرد بلکه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با اين سخن آشکار کند و در ميان جمعيت رسوايش سازد). ابن زياد که انتظار چنين سخنى را از هيچ کس نداشت خشمگين شد و گفت: گوينده اين سخن کيست؟ عبدالله بن عفيف گفت: منم اى دشمن خدا! آيا خاندان پاکى را که خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پيراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه؛ کجايند فرزندان مهاجر و انصار که از تو و از آن طغيانگر (يزيد) نفرين شده فرزند نفرين شده توسط پيامبر (صلي الله عليه و آله)، انتقام بگيرند.... به اين ترتيب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى اميه و خونخواهى امام حسين (عليه السلام) را در دل ها با سخنانش پاشيد و هرچند سرانجام در اين راه شهيد شد ولى کار خود را کرد. مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه ديگرى ذکر مى کند و آن اين که مروان دستور داد روز عيد (فطر يا قربان) منبر را آماده کنند و قبل از اداى نماز عيد شروع به خواندن خطبه کرد. مردى برخاست\nو گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) کردى. اوّلاً منبر را روز عيد بيرون آوردى (در حالى که خطبه را بايد ايستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانياً خطبه نماز عيد را قبل از نماز مى خوانى (در حالى که خطبه نماز عيد، بعد از نماز است) ابوسعيد در آن صحنه حاضر بود، پرسيد: اين مرد کيست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانيد اين مرد وظيفه خود را انجام داد. من از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم که فرمود: هرکس کار منکرى را ببيند اگر بتواند بايد آن را با دست خود وعملاً تغيير دهد واگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) واين ضعيف ترين مرحله ايمان است. قابل توجه اين که تغيير دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عيد به قبل از آن ـ به گفته ابوبکر کاشانى (نويسنده کتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) ـ به اين سبب بود که سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند. ناچار زمان آن را تغيير دادند. داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد (عليه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا نيز نمونه زنده و بارزى از اين گفتار امام (عليه السلام) است. البته در ذيل اين داستان آمده است که هشام سخت از اين اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بيت المال قطع کرد ولى امام سجاد (عليه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهايت اشعار فرزدق در تاريخ جاودان و ماندگار شد. داستان هاى زيادى در تاريخ اسلام از اين دست ديده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منکر به خطر افتاد ولى اين در موارد نادرى بود که با\nکليتى که امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه فرموده منافاتى ندارد زيرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد.\nنکته امر به معروف و نهى از منکر در تعليمات اسلامى درباره اين دو فريضه اسلامى آيات فراوان و روايات بسيارى وارد گرديده و مقدار اهميتى که به آن ها داده شده در هيچ موضوع ديگرى تا اين حد ديده نمى شود. قرآن مجيد، امت اسلامى را بهترين امت ها شمرده و در تأييد آن نکاتى فرموده که نخستين آن مسئله امر به معروف و نهى از منکر و سپس ايمان به خداست. مى فرمايد: (کُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ). در شش آيه قبل از آن دستور موکد ديگرى به صورت گروهى دراين باره مى دهد، مى فرمايد: (وَلْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آن ها رستگاران اند». به اين ترتيب، هم عنوان بهترين امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سايه امر به معروف و نهى از منکر حاصل مى شود. امام باقر (عليه السلام) نيز درباره اهميت اين دو وظيفه در حديث معروفى مى فرمايد : «إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِيلُ الأَنْبِياءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ\nالأَرْضُ وَ ينْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ يسْتَقِيمُ الأَمْرُ؛ امر به معروف و نهى از منکر راه انبيا و طريق صالحان است، دو فريضه بزرگ الهى است که بقيه فرائض با آن ها برپا مى شود، و به وسيله اين دو، راه ها امن مى گردد، و کسب و کار مردم حلال و حقوق افراد تأمين مى شود، و در سايه آن زمين ها آباد مى گردند، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه کارها رو به راه مى گردد». براى اهميت اين دو فريضه الهى همين بس که از روايات استفاده مى شود شرط قبولى دعا انجام آن هاست. همانگونه که اميرمؤمنان (عليه السلام) در واپسين ساعات عمر در بستر شهادت فرمود: «لاَ تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَيوَلَّى عَلَيکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَکُمْ؛ امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنيد که اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا کنيد مستجاب نمى گردد». آيه 63 سوره مائده علماى اهل کتاب را سخت نکوهش مى کند که براثر ترک امر به معروف و نهى از منکر، امت هاى آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پايان آيه مى گويد: چه زشت است کارى که آن ها انجام مى دادند: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا يَصْنَعُونَ). در خطبه قاصعه تعبير تند ديگرى درباره تارکان امر به معروف و نهى از منکر ديده مى شود، مى فرمايد: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِى بَينَ أَيدِيکُمْ إِلاَّ لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِى، وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِى؛ خداوند سبحان مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت جز به اين سبب که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانايان را به علّت ترک نهى از منکر از رحمت خود دور ساخت». فلسفه اين اهميت ـ همان گونه که در بالا اشاره شده ـ اين است که قوانين الهى در صورتى لباس وجود به خود مى پوشد و اجرا مى گردد که نظارتى بر آن باشد و اين نظارت در درجه اول همان نظارت عمومى از ناحيه امر به معروف و نهى از منکر است که اگر ترک شود اجراى احکام الهى يا متوقف مى شود و يا سست. درباره اهميت اين دو فريضه بزرگ الهى و معناى معروف و منکر و مراحل امر و نهى و شرايط آن مى توان کتاب يا کتاب ها نوشت و در فقه اسلامى نيز در کنار مسئله جهاد، کتابى به عنوان کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر ديده مى شود. در اين جا اين سخن را با حديث نابى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که در کتاب تهذيب الاحکام شيخ طوسى آمده است پايان مى دهيم، فرمود: «لاَ يزَالُ النَّاسُ بِخَيرٍ مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى فَإِذَا لَمْ يفْعَلُوا ذَلِکَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَکَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ يکُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ؛ مردم همواره در طريق خير و سعادت اند تا زمانى که امر به معروف و نهى از منکر را انجام مى دهند و تعاون بر نيکى و تقوا مى نمايند. زمانى که اين ها ترک شود برکات الهى از آن ها قطع خواهد شد و بعضى بر بعض ديگر سلطه پيدا مى کنند و ياورى در زمين و آسمان نخواهند داشت». * * *"
},
"375": {
"hekmat_number": 375,
"title": "حکمت 375",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1344",
"arabic_text": "وَعَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَيْدِيکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ؛ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ.",
"persian_translate": "ابوجحيفه مى گويد: از اميرمؤمنان (عليه السلام) شنيدم که مى فرمود: نخستين مرحله اى از جهاد که از شما مى گيرند و در آن مغلوب مى شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب. آن کس که حتى با قلبش به طرفدارى معروف و مبارزه با منکر برنخيزد قلبش واژگونه مى شود! بالاى آن پايين و پايين آن بالا مى رود (و حس تشخيص نيک و بد را از دست مى دهد).",
"Interpretation": "قلب هاى واژگونه! اين کلام نورانى درواقع تکميل بر دو گفتار حکيمانه اى است که قبلا تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منکر است و درواقع هرکدام از زاويه اى به اين مسئله مهم مى نگرد. «در اين جا ابوجحيفه مى گويد: من از اميرمؤمنان (عليه السلام) شنيدم که مى فرمود: نخستين مرحله اى از جهاد که از شما مى گيرند ودر آن مغلوب مى شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»؛ (وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَيْدِيکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ).\nروشن است که ظالمان ودشمنان اسلام نخست تلاش مى کنند چراغ پرفروغ امر به معروف و نهى از منکر عملى را از مسلمانان بگيرند و اجازه ندهند کسى عملاً امر به معروف يا نهى از منکر کند مبادا موقعيت آن ها به خطر بيفتد. هنگامى که جهاد عملى را خاموش کردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند کسى بر فراز منابر يا در مجامع ديگر امر به معروف و نهى از منکر کند و کسانى را که اقدام به اين کار کنند تحت تعقيب قرار مى دهند و حتى در تاريخ مى خوانيم که گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى کردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منکر کنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره ميثم تمار، آن يار باوفا و دوست مخلص على (عليه السلام) نقل شده که حتى هنگامى که او را به چوبه دار آويزان کردند (معمول بود طناب را زير بغل شخصى که مى خواستند به دار بياويزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضايل على (عليه السلام) را بيان مى کرد. ابن زياد دستور داد زبانش را قطع کردند. يا اين که همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعيد مى شدند تا کسى پيام زبان حق گويشان را نشنود آن گونه که در زمان معاويه و خليفه سوم روى داد. و هنگامى که اين مرحله از جهاد را گرفتند تبليغات منفى را آغاز مى کنند به گونه اى که آن حالت تنفر قلبى را به تدريج از مردم بگيرند تا شعله جهاد با قلب نيز خاموش شود و يا اين که وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدريج انسان ها زشتى منکرات را فراموش مى کنند همان گونه که انسان ماهر در انجام يک کار اگر مدتى آن را ترک کند مهارت خود را به کلى از دست خواهد داد. بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى در تفسير اين کلام داده اند و آن اين که وقتى حاکميت ظالمان ادامه پيدا کند نسل هايى که بعدآ روى کار مى آيند زشتى منکرات را فراموش مى کنند و به اين ترتيب جهاد با قلب نيز ترک مى شود.\nآنگاه امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى پرمعنا مى فرمايد: «کسى که حتى با قلبش از نيکى ها طرفدارى و با منکرات مبارزه نکند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پايين و پايين آن بالا قرار مى گيرد»؛ (فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ). معلوم است که منظور از «قلب» در اين جا آن عضو صنوبرى که وسيله رسانيدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلکه قلب در اين جا به معناى عقل و حس تشخيص است زيرا يکى از معانى قلب در لغت، همان عقل است. اشاره به اين که انسان حس تشخيص نيک و بد را در چنان محيطى از دست مى دهد و به تدريج نيکى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زيبا خواهد شد. در حديثى پرمعنا و پيشگويانه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين مى خوانيم: «کَيفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاوُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يکُونُ ذَلِکَ يا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَيفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَيتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللَّهِ وَ يکُونُ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَيفَ بِکُمْ إِذَا رَأَيتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؛ چگونه خواهيد بود هنگامى که زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنيد؟ کسى عرض کرد: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! آيا چنين امرى واقع مى شود؟ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: آرى و بدتر از اين واقع خواهد شد. چگونه خواهيد بود هنگامى که امر به منکر مى کنيد و نهى از معروف؟ عرض کردند: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى و بدتر از اين روى مى دهد. چگونه خواهيد بود هنگامى که معروف را منکر و منکر را معروف (و زيبايى ها را زشت و زشتى ها را زيبا) خواهيد ديد؟». در قرآن مجيد نيز آمده است که يکى از کارهاى شيطان اين است که زشتى ها را در نظر انسان زيبا نشان مى دهد: (وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ)؛ «و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن ها را از راه بازداشته؛ و از اين رو هدايت نمى شوند!». اين کار مخصوص شياطين جن نيست بلکه شيطان هاى انسان نما نيز اين کار را انجام مى دهند. * * *\n."
},
"376": {
"hekmat_number": 376,
"title": "حکمت 376",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1345",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: حق، سنگين اما گواراست، و باطل، سبک است اما بلاخيز و مرگ آور.",
"Interpretation": "عاقبت حق و باطل از نوشته بلاذرى در انساب الاشراف استفاده مى شود که اين کلام را اميرمؤمنان على (عليه السلام) هنگامى بيان فرمود که عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف کشور اسلام گردآورى کرده بود تا درباره شکايات مردم از آن ها صحبت کند. از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز در اين مجلس دعوت به عمل آمد. حضرت خطاب به عثمان اين جمله را بيان فرمود: «حق، سنگين اما گواراست و باطل، سبک اما بلاخيز و مرگ آور است»؛ (إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ). «مرىء» به معناى گوارا و «وبىء» به معناى وباخيز است که گاه تفسير به مرگ آور مى شود. سپس افزود: واى بر تو هرگاه کسى به تو راست بگويد عصبانى مى شوى و اما اگر دروغ بگويد راضى مى گردى: (انک متى تصدق تسخط ومتى تکذب ترض). توضيح اين که در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفى آمده است که گروهى از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاويه شکايت کردند و جمعى از خوبان کوفه نزد او آمدند و از والى او سعيد بن عاص شکايت داشتند. عثمان گفت: تا کى اين گونه شکايت ها از اين دو نفر به من مى رسد؟ حجاج بن غزيه انصارى گفت: مردم فقط از اين دو نفر شکايت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاکى\nهستند. يک بار به سراغ آن ها فرستادى و احضارشان کردى سپس بار ديگر آن ها را به مقام خود بازگرداندى، اکنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به اين مسجد احضار کن سپس از آن ها عهد و پيمان بگير که به کسى ظلم نکنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جاى خود بازگردان و اگر نپذيرفتند ديگرى را به جاى آن ها بفرست زيرا صالحان مسلمين کم نيستند. بسيارى از مردم نيز همين پيشنهاد را تأييد کردند. به دنبال اين ماجرا عثمان به سراغ جميع کارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار کرد سپس رو به اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) کرد و گفت: اى مردم! اين ها کارگزاران من اند که مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشيد آن ها را عزل مى کنم و آن کس را که شما دوست بداريد به جاى آن ها مى گذارم. اين جا بود که اميرمؤمنان على (عليه السلام) (که مى دانست عثمان در اين سخن خود پايدار نخواهد ماند) فرمود: اى عثمان! حق، سنگين است (و تلخ) و باطل، سبک است (و شيرين) تو مردى هستى که اگر به تو راست بگويند خشمگين مى شوى و اگر دروغ بگويند راضى مى گردى. مطالب بسيارى از مردم به تو رسيده که اگر آن ها را ترک کنى بهتر از آن است که اصرار بر آن ها داشته باشى. از خدا بپرهيز و از آنچه مردم درباره تو نمى پسندند توبه کن. آنگاه طلحه نيز سخنانى در تأييد سخنان على (عليه السلام) گفت. سرانجام عثمان عصبانى شد و گفت: چرا مرا رها نمى کنيد؟ چرا اين همه سرزنش مى کنيد؟ من کارى نکرده ام. شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختيد.... حوادث بعد از اين ماجرا که در تاريخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان مى دهد که عثمان سرانجام تن به حق نداد چراکه تلخ و سنگين بود و باطل را\nبرگزيد چراکه ظاهرآ شيرين بود ولى عاقبت دردناکى براى او و براى جهان اسلام به وجود آمد. اى کاش کلام اميرمؤمنان على (عليه السلام) را پذيرفته بود و آن همه آسيب ها به جهان اسلام نمى رسيد. سنگينى حق به اين دليل است که در بسيارى از موارد برخلاف ميل انسان است و اصولاً حرکت کردن در مسير حق کار بسيار پيچيده و مشکل است و به گفته بعضى از دانشمندان مانند راه رفتن روى طناب است که اگر اندک خطايى در آن شود انسان سقوط مى کند؛ در مسير حق نيز اگر انسان خطا کند در وادى باطل گرفتار خواهد شد. ولى به هر حال نتيجه حق بسيار گواراست، هم در دنيا باعث خشنودى بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدى است. بعضى آن را تشبيه به داروى تلخ شفابخشى کرده اند که خوردن آن ناگوار اما نتيجه آن رهايى از بيمارى هاى خطرناک است. اما به عکس، باطل، سبک و آسان است چراکه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق ميل خود تنظيم مى کند و به طور موقت از آن لذت مى برد ولى عاقبتى دردناک دارد؛ هم در اين دنيا مردم بر ضد او مى شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناک الهى مى شود. در داستان عمال عثمان نيز تاريخ مى گويد که چه عاقبت ناگوار و بدى در انتظار او بود و چه مشکلات عظيمى براى جهان اسلام به وجود آورد. آرى انحراف از حق، آثار بسيار ناگوارى دارد. شبيه همين کلام نورانى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به صورت ديگرى آمده است که فرمود: «الْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تُورِثُ حُزْناً طَويلاً؛ حق، سنگين و تلخ است، و باطل، سبک و شيرين؛ ليکن چه بسا يک لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى درپى داشته باشد». آرى؛ حق، سنگين و تلخ است؛ زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى شود و بسيارى از اوقات حق برخلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز اجراى حق، سرزنش ديگران و ناملايمات و مشکلاتى را به همراه دارد که براى انسان گران و سنگين تمام مى شود. اما باطل، سبک و شيرين است؛ ولى همچون سمّ، مهلک و کشنده است؛ به همين دليل، چه بسا سبب يک عمر پشيمانى و ناراحتى بشود؛ مثلاً کسى که از روى خواسته نفس براى مدّت کوتاه گناهى را انجام مى دهد که مجازات آن زندان ابد است پس از دستگيرى و بازداشت، کفّاره يک ساعت گناه را بايد يک عمر بپردازد. * * * ."
},
"377": {
"hekmat_number": 377,
"title": "حکمت 377",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1346",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هذِهِ آلْأُمَّةِ عَذَابَ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ يَأْمَنُ مَکْرَ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْخَاسِرُونَ» وَلاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ آلْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْکَافِرُونَ».",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بهترين افراد اين امت را از عذاب الهى ايمن ندانيد زيرا خداوند مى فرمايد: جز زيان کاران هيچ کس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمى کند. (ممکن است يک روز لغزشى پيدا کند و در صف بدکاران قرار گيرد) و براى بدترين افراد اين امت نبايد از رحمت خدا مأيوس شويد زيرا خداوند مى فرمايد: از رحمت خدا جز کافران مأيوس نمى شوند.",
"Interpretation": "نه نيکوکاران در امانند نه بدکاران مأيوس امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه کوتاه به دو نکته مهم اشاره مى کند و درواقع به همگان هشدار مى دهد. در نکته اول مى فرمايد: «بهترين افراد اين امت را نبايد از عذاب الهى ايمن بدانيد زيرا خداوند مى فرمايد: جز زيان کاران هيچ کس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمى کند»؛ (لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هذِهِ آلْأُمَّةِ عَذَابَ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ يَأْمَنُ مَکْرَ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْخَاسِرُونَ»). ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در اين جا ايرادى مطرح کرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن اين که آيه شريفه اول درمورد قوم زيان کار است که ممکن است در برابر مجازات الهى احساس امنيت کند اما کسى که از بهترين افراد اين امت است مشمول اين آيه نيست چگونه امام (عليه السلام) آيه را تطبيق بر اين گونه افراد فرموده است؟ پاسخ اين ايراد روشن است و تعجب مى کنيم چگونه ابن ابى الحديد توجه به آن پيدا نکرده است. منظور امام (عليه السلام) اين است: افرادى که در صف متقين و نيکوکاران قرار دارند از آينده خود در امان نباشند زيرا هر زمان ممکن است لغزشى براى آن ها پيدا شود و از مسير حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهى شوند. همان گونه که در ميان ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) افرادى مثل طلحه و زبير بودند که در\nزمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) خدمات بزرگى به اسلام کردند و همه جا از آن ها به نيکى ياد مى شد ولى در زمان على (عليه السلام) بيعت او را شکستند و شمشير به روى امام وقت خود کشيدند و براى به دست آوردن مقام، جنگ جمل را به راه انداختند که گروه زيادى از مسلمانان در آن جنگ کشته شدند و خود آن ها نيز به قتل رسيدند. در ذيل آيه شريفه 175 سوره اعراف نيز داستان مردى از بنى اسرائيل در تفاسير مختلف نوشته شده است که نخست در صف مؤمنان بود و حامل آيات و علوم الهى شده بود سپس از اين مسير گام بيرون نهاد و شيطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشيده شد. (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِينَ)؛ «و بر آن ها بخوان سرگذشت آن کس را که آيات خود را به او داديم؛ ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!». مفسران نام اين شخص را بلعم باعورا نوشته اند که دانشمند مهمى بود ولى سرانجام براثر دنياپرستى منحرف گشت. آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «براى بدترين افراد اين امت نيز نبايد از رحمت خداوند مأيوس شد زيرا خداوند متعال مى فرمايد: از رحمت خدا جز کافران مأيوس نمى شوند»؛ (وَلاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ آلْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْکَافِرُونَ»). دليل آن هم روشن است. چون بدترين افراد ممکن است روزى متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآيند و مشمول رحمت الهى گردند. همان گونه که در جمله دوم منظور امام (عليه السلام) اين نيست که بدترين افراد در حالى که توبه نکرده اند و تغيير مسير نداده اند مشمول رحمت حق مى شوند، در جمله اول نيز به قرينه مقابله همين است که بهترين افراد ممکن است تغيير مسير دهند و گرفتار عذاب الهى شوند.\nدر تاريخ اسلام نيز افراد زيادى را سراغ داريم که روزى در صف کفار و بدکاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بيدار شدند و به راه حق برگشتند وعاقبت به خير شدند. در ذيل گفتار حکمت آميز شماره 170 داستانى از جلد هشتم کافى نقل کرديم که سخن از عابدى مى گفت که شيطان او را فريب داد و به گناه دعوت کرد ولى زن آلوده گنهکارى او را از گناه نجات داد و خودش نيز اهل نجات شد. توضيح آن را در ذيل همان کلام مطالعه فرماييد.\nنکته منظور از مکر الهى چيست؟ «مکر» در فارسىِ امروز به معناى توطئه مخفيانه براى انجام کارهاى خلاف است و جنبه ضدارزش دارد در حالى که در لغت عرب به معناى هر نوع چاره انديشى براى بازداشتن ديگرى از کار يا از چيزى است خواه خوب باشد يا بد. بنابراين هنگامى که مکر به خداوند نسبت داده مى شود به معناى چاره انديشى براى بازداشتن است که گاه درمورد گنهکاران به کار مى رود و مفهومش همان مجازات هاى الهى است و گاه درمورد نيکوکاران به کار مى رود که مفهومش بازداشتن از خطرهاست. در آيه مورد بحث، مکر به همان معناى اول يعنى مجازات الهى است و مى دانيم هيچ کس ـ حتى نيکوکارترين شخص ـ نبايد ترس از مجازات را از خود دور سازد چراکه خوف و رجا به صورت متعادل رمز پيشرفت و پيروزى است. تنها جمعيت زيان کاران هستند که خود را در امن و امان از مجازات الهى مى بينند و هر کارى را براى خود روا مى دارند. ولى مومنان و صالحان همواره در بيم و اميدند؛ مبادا لغزشى کنند و حسنات آن ها بر باد رود، و همواره به لطف خدا اميدوارند. در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «مَنْ أمِنَ مَکرَ اللهِ هَلَک؛ کسى که خود را از عذاب الهى در امان ببيند هلاک مى شود». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است که مى فرمايد: «إِذَا رَأَيتُمُ الْعَبْدَ يتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِياً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُکِرَ بِهِ؛ هنگامى که ببينيد کسى از بندگان خدا گناهان مردم را مورد توجه قرار مى دهد و گناه خود را فراموش مى کند بدانيد فريب خورده (و خود را از عذاب الهى مصون دانسته است)». * * * ."
},
"378": {
"hekmat_number": 378,
"title": "حکمت 378",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1347",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِي آلْعُيُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بخل، جامع تمام عيوب است و وسيله اى است که انسان را به هر بدى اى مى کشاند.",
"Interpretation": "سرچشمه تمام عيوب امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بخل را به عنوان يک صفت رذيله که سرچشمه رذايل ديگر است معرفى کرده، مى فرمايد: «بخل، جامع تمام عيب ها و وسيله اى است که انسان را به سوى هر بدى اى مى کشاند»؛ (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِي آلْعُيُوبِ، وَهُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ). «مساوى» ظاهرآ جمع «مسائة» به معناى بدى است و بعضى گفته اند که «مساوى» جمع «مسوى» مى باشد. انسان بخيل از يک سو از پرداخت حقوق شرعى امتناع کرده و سعى مى کند تا آن جا که ممکن است از آن بکاهد. از سويى ديگر در مواردى که صله رحمى ايجاب مى کند به احرام کمک نمايد خوددارى مى کند و به اين ترتيب جزء قاطعان رحم مى شود. از سويى ديگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممکن است آلوده احتکار، رباخوارى، غش در معامله و انواع کسب هاى حرام شود. نيز براى پوشانيدن چهره واقعى خود به سراغ رياکارى مى رود و براى اين که دربرابر درخواست کنندگان کمک جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها مى شود و به اين ترتيب بخل، سرچشمه گناهان فراوان و عيوب بسيار خواهد بود. از طرف ديگر شخص بخيل در اعتقادات خود نيز مشکل دارد چراکه اگر سوءظن به خدا نداشت انفاق مى کرد و به وعده هاى الهى دل خوش بود.\nالبته بخل درجاتى دارد و تمام صفاتى که گفته شد مربوط به تمام درجات نيست هرچه شديدتر باشد آثار سوئش بيشتر است. حقيقت بخل آن است که انسان نخواهد ديگرى از اموال يا موقعيت او و يا علم او برخوردار شود. دانشمندان براى بخل انواع و اقسامى شمرده اند. کمترين آن اين است که انسان نخواهد ديگران از امکانات او استفاده کنند و بالاترين آن اين است که نخواهد ديگران از اموال يکديگر، يا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدرى شديد مى شود که انسان دربرابر خويشتن هم بخيل مى گردد و حاضر نيست خودش از امکاناتش بهره مند شود. قرآن مجيد بخيلان را به عذاب خوارکننده تهديد کرده است، مى فرمايد: (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِينَ عَذَابآ مُّهِينآ)؛ «آن ها کسانى هستند که بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى کنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، کتمان مى نمايند. (اين عمل، در حقيقت از کفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما براى کافران، عذاب خوارکننده اى آماده کرده ايم». قابل توجه اين که خداوند اينگونه افراد را جزء کافران شمرده است. در احاديث اسلامى نکوهش هاى زيادى درباره بخل و بخيل آمده است ازجمله در حديثى که در غررالحکم از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم: «البُخلُ يُذِلّ مُصاحِبَه وَيُعِزّ مُجانِبَهُ؛ بخل، صاحبش را ذليل و بيگانه از او را عزيز مى کند». در حديث ديگرى از همان منبع و از همان حضرت مى خوانيم: «البَخيلُ يَبخَلُ\nعَلى نَفسِه باليَسيرِ مِن دُنياه ويَسمَحُ لِوراثهِ بِکُلِّها؛ بخيل حتى مقدار کمى از دنيا را بر خود حرام مى کند ولى همه آن را در اختيار وارث مى گذارد». نيز در حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الْبَخِيلُ بَعِيدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِيدٌ مِنَ الْجَنَّةِ قَرِيبٌ مِنَ النَّار؛ بخيل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزديک». سرچشمه اصلى بخل همان سوءظن به وعده هاى الهى است آن جا که در برابر انفاق وعده جبران بى شمار فرموده و بخيل به اين وعده هاى صريح الهى اعتنا نمى کند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِّ بالمَعبودِ؛ بخل ورزيدن درباره آنچه انسان در اختيار دارد نشانه سوءظن به معبود است». نقطه مقابل بخل سخاوت است که صفت بارز اولياءالله و مومنان راستين مى باشد. آن ها آنقدر سخاوت به خرج مى دادند که گاه تمام يا بخش عمده زندگى خود را در اختيار ديگران مى گذاشتند. يکى از شاخه هاى بخل، بخل در علم است که متأسفانه مصاديق زيادى دارد: مطلبى را کشف کرده و حاضر نيست به ديگران بياموزد و گاه بخيلانى در علوم پيدا مى شوند که علم و دانش خود را با خود به گور مى برند. در دنياى امروز بخل در علم از ناحيه سردمداران جهان يک کار رايج و بسيار زشت است که حاضر نيستند حتى فرمول هاى داروهاى نجات بخش را در اختيار ديگران بگذارند هرچند اين کار سبب مرگ افراد زيادى شود. البته همه بخيلان در تمام شاخه هاى بخل مشترک نيستند بعضى بخل به مال دارند بعضى بخل به مقام و گروهى بخل به علم و دانش و گاه بعضى همه اين بخل ها را در خود جمع مى کنند. در عصر و زمان ما کسانى پيدا مى شوند که چندين شغل را در اختيار گرفته اند (گاه بيش از ده شغل) در حالى که جوانانى پيدا مى شوند که از عهده آن ها برمى آيند ولى آن بخيلان حاضر نيستند يکى از آن ها را در اختيار آنان بگذارند و اين نهايت بخل و پستى است. به خدا پناه مى بريم از اين که گرفتار چنين رذيله اخلاقى شويم که ما را، هم از خدا دور مى کند و هم از خلق خدا. * * * ."
},
"379": {
"hekmat_number": 379,
"title": "حکمت 379",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1348",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ يَابْنَ آدَمَ، آلرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُکَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ. فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ يَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ؛ فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيکَ فِي کُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيَما لَيْسَ لَکَ؛ وَ لَنْ يَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَلَنْ يَغْلِبَکَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَلَنْ يُبْطِىءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اى فرزند آدم! روزى دو گونه است يکى آن روزى که تو به دنبالش مى روى و ديگرى آن روزى که به دنبال تو مى آيد و اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد بنابراين غم واندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن. غم هر روز براى آن روز کافى است. اگر در تمام سال زنده بمانى وجزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معين کرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چيزى را بخورى که مربوط به تو نيست؟ (بدان) هيچ کس پيش از تو نمى تواند روزى تو را دريافت کند و يا آن را از دست تو بيرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخير به تو مى رسد. مرحوم سيد رضى مى گويد: «مضمون اين سخن در همين باب گذشت ولى چون کلام امام (عليه السلام) در اين جا واضح تر و مشروح تر بود آن را براساس روشى که در آغاز کتاب تذکر داده ايم تکرار کرديم»؛ (قال الرضيُّ: وقد مضى هذا الکلام فيما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوضح وأشرح، فلذلک کرّرناه على القاعدةِ المقرّرة في أوّل الکتاب).",
"Interpretation": "روزى دو گونه است همان گونه که مرحوم سيد رضى در ذيل اين کلام نورانى آورده (بخشى از) اين کلام قبلا در کلمات قصار (حکمت 267) آمده است و همان گونه که ديگران گفته اند (بخشى از آن) در نامه 31 که وصاياى اميرمؤمنان على (عليه السلام) را به امام حسن (عليه السلام) منعکس مى کند ذکر شده است. بخش ديگرى نيز تنها در اين جا آمده است. به هر حال هدف اصلى امام (عليه السلام) اين است که انسان ها را از حرص به دنيا بازدارد و به گونه اى نباشند که تمام تلاش و کوشش آن ها براى به دست آوردن رزق و روزى باشد و از وظايف ديگر دور بمانند و لزوم تحصيل روزى را بهانه خود براى حرص به دنيا قرار دهند. مى فرمايد: «اى فرزند آدم! روزى دوگونه است يکى آن که تو به دنبالش مى روى و ديگرى آن که به دنبال تو مى آيد که اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد»؛ (يَابْنَ آدَمَ، آلرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُکَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ). به يقين همه روزى ها مقدر است ولى بعضى مشروط است به تلاش و کوشش و سعى و کار که اگر اين شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد. مانند روزى هايى که از طريق کشاورزى و دامدارى و صنايع و تجارت و امثال آن حاصل مى شود.\nقسم دوم روزى هايى است که مشروط به اين شرط نيست بلکه ناخواسته به سراغ انسان مى آيد. مانند ارث غير منتظره اى که به انسان مى رسد و يا سود کلانى که بدون تلاش و کوشش از طريق ترقى قيمت ها و يا هداياى غير منتظره عايد انسان مى گردد. آنگاه امام (عليه السلام) چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن. غم هر روز براى آن روز کافى است»؛ (فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ يَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ). درست است که انسان بايد آينده نگر باشد و تنها به فکر امروز نباشد و به همين دليل در دنيايى که ما زندگى مى کنيم دولت ها برنامه هاى پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند. منظور امام (عليه السلام) اين است که حريصان را از حرص زياد بازدارد تا به بهانه تأمين آينده، شب و روز در فکر دنيا نباشند. آنگاه امام (عليه السلام) به استدلال روشنى پرداخته، مى فرمايد: «اگر در تمام سال زنده بمانى و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معين کرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چيزى را بخورى که مربوط به تو نيست؟»؛ (فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيکَ فِي کُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيَما لَيْسَ لَکَ). بسيارند کسانى که براى به دست آوردن درآمدهاى هنگفت دست و پا مى زنند در حالى که تنها بخش کوچکى را از آن مصرف کرده و بقيه را براى وارثان خود مى گذارند و درواقع تلاشگران خسته و بى مزدند. هدف امام (عليه السلام) اين است که اين گروه از افراد را از تلاش هاى بى حد و حساب که آرامش دنيا و نجات آخرت را بر باد مى دهد بازدارد.\nو به گفته شاعر: آن که مکنت بيش از آن خواهد که قسمت کرده اند *** گو طمع کم کن که زحمت بيش باشد بيش را در آخرين جمله به نکته ديگرى در همين باره اشاره کرده، مى فرمايد: «(بدان) هيچ کس پيش از تو نمى تواند روزى تو را دريافت کند و يا آن را از دست تو بيرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخير به تو مى رسد»؛ (وَلَنْ يَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَلَنْ يَغْلِبَکَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِىءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ). همان گونه که در بالا اشاره کرديم هرگز هدف امام (عليه السلام) اين نيست که افراد را از تلاش و کوشش براى حل مشکلات اقتصادى بازدارد چراکه آن حضرت و ساير معصومين (عليهم السلام) در کلمات ديگر خود به اين نوع تلاش سفارش کرده اند بلکه هدف اين است که با بيان اين واقعيت ها که روزى بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان مى رساند، سدى در برابر حرص و طمع و دنياپرستى و افزون طلبى ايجاد کنند. مرحوم سيد رضى در ذيل اين کلام حکيمانه مى گويد: «مضمون اين سخن در همين باب (حکمت 267) گذشت ولى چون کلام امام (عليه السلام) در اين جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشى که در آغاز کتاب تذکر داده ايم تکرار کرديم»؛ (قال الرضيُّ: وقد مضى هذا الکلام فيما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ وأشْرَحُ، فلذلِک کرّرناه على القاعدةِ المقرّرة في أوّل الکتاب). اين سخن سيد رضى اشاره به نکته اى است که در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن اين که کلمات امام (عليه السلام) گاهى با روايات مختلف نقل شده است. سيد رضى آن را مطابق يکى از روايات نقل مى کند سپس به روايتى که از طريق ديگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست مى يابد و لذا آن را تکرار مى کند تا فايده بيشترى نصيب خوانندگان گردد.\nدر اين زمينه توضيحات ديگرى در ذيل حکمت 267 و همچنين در ذيل نامه 31 که مشتمل بر حکمت ها و اندرزهاى فراوان خطاب به امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى باشد، آمده است. * * *"
},
"380": {
"hekmat_number": 380,
"title": "حکمت 380",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1349",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ، قَامَتْ بَوَاکِيهِ فِي آخِرِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چه بسيار کسانى که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پايان نبردند و چه بسيار کسانى که در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پايان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند!",
"Interpretation": "بى اعتبارى اين جهان هدف از اين کلام حکيمانه بيان بى اعتبارى دنياست و بيدار کردن غافلان از خواب غفلت؛ مى فرمايد: «چه بسيار کسانى که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پايان نبردند و چه بسيار کسانى که در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پايان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»؛ (رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ، قَامَتْ بَوَاکِيهِ فِي آخِرِهِ). بسيارند کسانى که خيال مى کنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها يا سال ها اين وضع ادامه پيدا مى کند و يا اگر امروز در مجلس جشن و سرورى حضور دارند اين مجالس تا مدت ها ادامه خواهد يافت. در حالى که اگر به تاريخ مراجعه کنيم و يا حتى حوادثى را که در دوران عمر خود ديده ايم مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم اين ها خيال باطلى بيش نيست. افرادى بودند بسيار قوى و نيرومند ازنظر جسمانى و بسيار قدرتمند ازنظر موقعيت اجتماعى ولى ناگهان با گذشتن يک روز يا يک شب همه چيز دگرگون شد. آن آدم سالم، گرفتار سکته مغزى شد و به صورت يک انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست يکى از نزديکانش به قتل رسيد همان گونه که درباره نادرشاه افشار نقل کرده اند که در اوج قدرت به وسيله يکى از نزديکانش به قتل رسيد آن گونه که شاعر آن را ترسيم کرده است:\nشبانگه به دل قصد تاراج داشت *** سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت به يک گردش چرخ نيلوفرى *** نه نادر به جا ماند نى نادرى مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضى از تحولات عراق کرده، مى گويد: سر شب دولت ملک فيصل که آخرين نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر کار بود ولى در آخر شب عبدالکريم قاسم قيام کرد و حکومت جديد را تشکيل داد. قرآن مجيد روشن ترين نمونه را در اين زمينه در پايان سوره قصص در داستان قارون، ثروتمند بزرگ بنى اسرائيل آورده است که يک روز تمام ياران و کارگزاران خود را بسيج کرد تا ثروت او را به نمايش بگذارند به گونه اى که بسيارى از بنى اسرائيل به حال او غبطه خوردند و گفتند: (يا لَيتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ)؛ «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى که او بهره عظيمى دارد!». ولى فردا که فرمان مرگ او از سوى خداوند صادر شد و زمين شکافت و خودش و تمام اموالش درون زمين مدفون شد آن ها که ديروز آرزوى زندگى او را مى کردند، گفتند: (وَيْکَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْکَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى! گويى کافران هرگز رستگار نمى شوند!». مرحوم صدوق در کتاب من لا يحضر اين کلام شريف را با اضافه پرمعنايى\n(ذيل وصاياى امام (عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفيه) آورده است و آن اين گونه است: «فَلاَ يغُرَّنَّکَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِى الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْمَوْت؛ چون چنين است، فزونى نعمت هاى خداوند و تأخير مجازات هاى او تو را مغرور نسازد زيرا او اگر از اين ترس داشت که مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت کيفر مى داد». شعراى عرب و عجم در همين مضمون اشعار بيدار کننده اى سروده اند. ازجمله شاعر عرب مى گويد: يا راقد الليل مسرورا بأوله *** إن الحوادث قد يطرقن أسحارا اى کسى که در شب خوشحال به بستر استراحت مى روى مراقب باش که حوادث تلخ گاهى سحرگاه به سراغ تو مى آيد. و ديگرى مى گويد: عجبا لعين تلذّ بالرّقاد *** وملک الموت معه على وساد در شگفتم از چشمى که به خواب خوش فرو مى رود در حالى که فرشته مرگ همواره در کنار او خوابيده است. و شاعر فارسى زبان مى گويد: به شب بودى به پا قصر سرورش *** سر و کارش سحر با قبر و گورش نماز شام بودش تاج بر سر *** شفق چون زد کشيدش خاک دربر در ذيل کلام حکمت آميز 191 مسائل مشابهى گذشت. * * *"
},
"381": {
"hekmat_number": 381,
"title": "حکمت 381",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1350",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْکـَلاَمُ فِي وَثَاقِکَ مَا لَـمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَکَـلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقِهِ، فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَ وَرِقَکَ: فَرُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سخن را تا نگفته اى اسير توست اما همين که گفتى تو اسير او خواهى بود. زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن. اى بسا گفتن يک کلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب کرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است.",
"Interpretation": "حتى با يک کلمه درباره اهميت سکوت وخطرات سخن گفتن بى رويه، در کلمات پيشين امام (عليه السلام) مطالب قابل توجهى خوانديد. امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه در ضمن سه جمله ديگر بر اين مسأله تأکيد مى کند. نخست مى فرمايد: «سخن، تا نگفته اى اسير توست اما همين که گفتى تو اسير او خواهى بود»؛ (الْکَلاَمُ فِي وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقِهِ). چه تشبيه و تعبير جالبى! به راستى، سخن قبل از آن که از دهان گوينده اش بيرون آيد همچون اسيرى در نزد اوست ولى همين که از دهان گوينده بيرون آمد نه تنها قادر بر مهار کردنش نيست بلکه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئوليت هايش را بايد به عهده بگيرد. پس چه بهتر که انسان کم سخن بگويد و سنجيده بگويد. امام (عليه السلام) در دومين تعبير از تشبيه ديگرى استفاده کرده، مى فرمايد: «زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن»؛ (فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَوَرِقَکَ). شک نيست که انسان اجناس گران بهاى خود را با دقت محافظت مى کند مبادا سارقان آن را بربايند و يا به گونه ديگرى از دست برود. امام (عليه السلام) مى فرمايد که زبان تو نيز سرمايه بسيار گران بهايى است که بايد با دقت در حفظ آن بکوشى. در سومين جمله به عنوان يک دليل مى فرمايد: «اى بسا گفتن يک کلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب کرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است»؛ (فَرُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً). اهميت سکوت تا آنجاست که از داستان زکريا در قرآن مجيد استفاده مى شود خداوند هنگامى که به زکريا بشارت فرزندى را به نام يحيى داد عرضه داشت: «خدايا! نشانه اى براى من قرار ده. خطاب آمد: نشانه تو اين است که سه شبانه روز قدرت تکلم با مردم نخواهى داشت در حالى که زبانت سالم است؛ (قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّآ) و به اين ترتيب سکوت به عنوان آيتى از آيات خدا نسبت به موهبتى که ارزانى داشته بود قرار داده شد. * * * ."
},
"382": {
"hekmat_number": 382,
"title": "حکمت 382",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1351",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ بَلْ لاَ تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ آللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْکَ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چيزى را که علم به آن ندارى مگو بلکه همه آنچه را که مى دانى نيز مگو، زيرا خداوند بر تمام اعضاى تو واجباتى قرار داده که روز قيامت از آن ها بازخواست خواهد کرد.",
"Interpretation": "دو نکته حکيمانه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نکته مهم اشاره مى فرمايد: نخست اين که انسان بايد از گفتن چيزى که درباره آن آگاهى ندارد بپرهيزد، مى فرمايد: «آنچه را نمى دانى مگو»؛ (لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ). زيرا اولاً در آيات متعددى از قرآن مجيد از اين کار نهى شده است به خصوص هرگاه اسناد به خداوند متعال داده شود. در سوره بقره مى فرمايد: (إِنَّمَا يَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «او شما را فقط به بدى ها و کار زشت فرمان مى دهد؛ (و نيز دستور مى دهد) آنچه را که نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد». در سوره اعراف نيز مى خوانيم که خداوند مى فرمايد: (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِکُوا بِاللهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانآ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لا تَعْلَمُونَ)؛ «بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشکار باشد چه پنهان، حرام کرده است؛ و(همچنين) گناه و ستم به ناحق را؛ و اين که چيزى را که خداوند دليلى براى آن نازل نکرده، شريک او قرار دهيد؛ و به خدا مطلبى نسبت دهيد که نمى دانيد». در سوره اسراء مى فرمايد: (وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مکن، چراکه گوش و چشم و دل، همه مسئول اند». ثانيآ ازنظر عقل نيز کار قبيحى است زيرا هنگامى که انسان چيزى را نمى داند ولى به طور قطع از آن خبر مى دهد مفهومش اين است که من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالى که اين دروغ است و دروغ، از زشت ترين کارهاست. اضافه بر اين امکان دارد آن سخن برخلاف واقع و کذب باشد بنابراين ذکر آن به طور قطع، نوعى تجرى در برابر خداوند است چراکه چيزى را بى پروا مى گويد که احتمال دارد معصيت خداوند باشد. مرحوم کلينى در جلد اول کتاب کافى بابى تحت عنوان «النَّهْى عَنِ الْقَوْلِ بِغَيرِ عِلْمٍ» ذکر کرده که در آن روايات بسيارى آورده است. ازجمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَىءٍ وَ هُوَ لاَ يعْلَمُهُ أَنْ يقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُ وَلَيسَ لِغَيرِ الْعَالِمِ أَنْ يقُولَ ذَلِکَ؛ هنگامى که سوالى از شخص عالمى شود در حالى که پاسخ آن را نمى داند بايد بگويد: «الله اعلم» و کسى که عالم نيست حتى اين جمله را هم نبايد بگويد (زيرا او علمى ندارد که خدا را از خود اعلم بداند)». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است که شخص غير عالم در برابر چنين سوالى بايد بگويد: «لا ادرى؛ نمى دانم» و نگويد: «الله اعلم». در حديث ديگرى مى خوانيم که زرارة ابن اعين از امام باقر (عليه السلام) پرسيد: خداوند چه حقى بر بندگان دارد؟ امام (عليه السلام) فرمود: «أَنْ يقُولُوا مَا يعْلَمُونَ وَيقِفُوا عِنْدَ\nمَا لايعْلَمُون؛ از آنچه مى دانند سخن بگويند و درباره آنچه نمى دانند توقف کنند». احاديث ديگرى نيز قريب به همين مضمون نقل شده است. مرحوم علامه مجلسى نيز در جلد دوم بحارالانوار باب 16، همين مطلب (نهى از گفتن چيزى بدون آگاهى از آن) را عنوان کرده و آيات متعدد و 50 روايت در اين زمينه نقل کرده است. در دومين نکته امام (عليه السلام) مى فرمايد: «بلکه همه آنچه را مى دانى نيز مگو زيرا خداوند بر تمام اعضاى انسان واجباتى قرار داده که در قيامت از آن ها بازخواست مى کند»؛ (بَلْ لاَ تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ آللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْکَ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ). زيرا اولاً بيان آنچه انسان مى داند گاه افشاى اسرار مومنين و گاه غيبت و عيب جويى ديگران است و گاه سبب اهانت و يا ايجاد اختلاف در ميان مردم و يا اشاعه فحشا و يا سبب اضطراب افکار عمومى مى شود و يا افراد کم استعدادى را به گمراهى مى افکند که همه اين ها از مصاديق گناه است. ثانياً بيان آنچه انسان مى داند گاهى سبب انحراف از فضايل اخلاقى است زيرا گاهى خودستايى و اظهار کبر و غرور و برترى بر ديگران است و گاه شکل ريا و سمعه به خود مى گيرد که تمام اين ها مذموم است. علتى که امام (عليه السلام) براى نکته دوم گفته است مقصود ايشان را کاملاً آشکار مى سازد و آن اين که چشم و گوش و دست و پا و زبان هرکدام مسئوليتى دارند: (إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا) و مسئوليت زبان از همه اعضا بيشتر است و گناهانى که با زبان انجام مى شود فزون تر و متنوع تر مى باشد. اين احتمال نيز وجود دارد که کلام اخير امام (عليه السلام) بيان علت براى هر دو بخش کلام آن حضرت باشد. ولى نبايد فراموش کرد که امام (عليه السلام) مى فرمايد: همه آنچه را مى دانى (کُلّ ما تعلَم). اشاره به اين که بسيارى از چيزهايى را که انسان مى داند بايد براى ديگران بيان کند و مردم را از جهل و بى خبرى درباره احکام الهى و مفاسد اخلاقى و يا خطراتى که جامعه اسلامى را تهديد مى کند خارج سازد. * * * ."
},
"383": {
"hekmat_number": 383,
"title": "حکمت 383",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1352",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ اِحْذَرْ أَنْ يَرَاکَ آللّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ وَ يَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ آلْخَاسِرِينَ، وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ آللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ آللّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: برحذر باش از اين که خدا تو را نزد معصيتش حاضر ببيند و نزد طاعتش غايب که از زيان کاران خواهى بود، و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعيف و ناتوان مى گردى در برابر معصيت خداوند ضعيف و ناتوان باش.",
"Interpretation": "در برابر معاصى ضعيف و در برابر طاعات قوى باش امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش به دو نکته مهم اشاره مى فرمايد. نکته اول اين است که به همگان هشدار مى دهد مراقب اعمال خويش باشند، مى فرمايد: «برحذر باش از اين که خداوند تو را نزد معصيت هايش حاضر ببيند و نزد طاعاتش غايب که از زيان کاران خواهى بود»؛ (اِحْذَرْ أَنْ يَرَاکَ آللّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ وَ يَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ آلْخَاسِرِينَ). اشاره به اين که عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزديک تر است حتى افکار و خيالاتى را که در ذهن ما نقش مى بندد مى داند و مى بيند بنابراين چگونه به خود اجازه مى دهيم که در صحنه هاى معصيت در حضور خداوند، حضور داشته باشيم و در صحنه هاى اطاعت که خاصان و مقربان پروردگار و مومنان صالح حضور دارند جاى ما خالى باشد؟ امام صادق (عليه السلام) طبق روايتى که در کتاب شريف کافى آمده است به يکى از ياران خود به نام اسحاق بن عمار مى فرمايد: «يا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لاَ يرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيکَ؛ اى اسحاق! آن گونه از خدا بترس که گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. اگر فکر مى کنى که خدا تو را نمى بيند کافر شده اى و اگر مى دانى تو را مى بيند ولى آشکارا\nمعصيتش را مى کنى او را کمترين بينندگان به حساب آورده اى (زيرا در برابر يک انسان عادى و حتى گاه در مقابل يک کودک حاضر نيستى بسيارى از گناهان را انجام دهى پس چگونه در محضر پروردگار مرتکب آن مى شوى؟)». از اين سخن مى توان نتيجه گرفت که بى تقوايى هاى انسان ها نتيجه ضعف ايمان آن ها به خداوند و معاد است. يا او را همه جا حاضر نمى دانند و يا وعده هاى معاد و پاداش و کيفر اعمال را کوچک مى شمرند که اگر چنين نبود روح تقوا حاکم بود. از همين رو در حديثى مى خوانيم که از امام صادق (عليه السلام) تفسير تقوا را پرسيدند. امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «أَنْ لاَ يفْقِدَکَ اللَّهُ حَيثُ أَمَرَکَ وَ لاَ يرَاکَ حَيثُ نَهَاکَ؛ حقيقت تقوا اين است که خدا تو را در جايى که امر کرده، غايب نبيند و در جايى که نهى کرده حضور نداشته باشى». اميرمؤمنان (عليه السلام) در جمله دوم از گفتار حکيمانه مورد بحث به نکته ديگرى اشاره مى کند که درواقع تکميل کننده جمله پيشين است. مى فرمايد: «و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعيف و ناتوان مى گردى در برابر معصيت خداوند ضعيف و ناتوان باش»؛ (وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ آللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ آللّهِ). اشاره به اين که سعى کن اسباب اطاعت را فراهم کنى و در طريق اطاعت پروردگار قوى شوى و نيز سعى کن اسباب معصيت را از ميان بردارى و در طريق عصيان ضعيف شوى زيرا فراهم آوردن اسباب يا از ميان بردن آن غالبآ کارى است که در اختيار انسان مى باشد. مثلاً هنگامى که افراد عادى نزد علما و دانشمندان وارسته دينى بروند تا نصيحتى از آن ها بشنوند سبب مى شود که روح آن ها براى اطاعت پروردگار قوى گردد و هنگامى که از بدان ودوستان\nبدکار دورى کنند اسباب معصيت را از ميان برداشته و خود را براى انجام آن ضعيف مى سازند. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنّتانِ) آمده است: «مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يراهُ وَ يسْمَعُ ما يقُوْلُ وَ يعْلَمُ ما يعْمَلُ مِنْ خَيرٍ أَوْ شَرٍّ، فَيحْجُزُهُ ذلِکَ عَنِ الْقَبيحِ مِنَ الْأَعمالِ، فَذلِکَ الَّذى خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى؛ کسى که بداند خدا او را مى بيند و آنچه را مى گويد مى شنود و از اعمال نيک و بدى که انجام مى دهد آگاه است و اين امر او را از اعمال قبيح بازدارد اين کسى است که از مقام پروردگارش خائف است و نفس خويش را از هوى بازمى دارد». در آيات قرآن مجيد نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود که درواقع گفتار امام (عليه السلام) برگرفته از آنهاست. در آيه چهاردهم سوره علق درباره بعضى از کافران و تکذيب کنندگان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) آمده است: (أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ يَرَى)؛ «آيا او نمى دانست که خداوند اعمالش را مى بيند». در آيه 108 سوره نساء مى خوانيم: (يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ)؛ «آن ها زشتکارى خود را از مردم پنهان مى دارند؛ اما از خدا پنهان نمى دارند». اين سخن را با نکته اى که مرد سالکى بيان کرده پايان مى دهيم: نقل شده که او بعد از گناهى توبه کرده بود ولى پيوسته مى گريست. به او گفتند: چرا اين قدر گريه مى کنى؟ مگر نمى دانى خداوند غفور است وآمرزنده گناهان؟ گفت: آرى ممکن است او عفو کند ولى اين خجلت و شرمسارى را از اين که او مرا به هنگام گناه ديده است، چگونه از خود دور سازم؟ گيرم که تو از سر گنه درگذرى *** وان شرم که ديدى که چه کردم چه کنم؟!"
},
"384": {
"hekmat_number": 384,
"title": "حکمت 384",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1353",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ آلرُّکُونُ إِلَى آلدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ، وَ التَّقْصِيرُ فِي حُسْنِ آلْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ غَبْنٌ، وَ الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ آلاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اعتماد به دنيا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى کنى جهل و نادانى است و کوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمينان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است و اطمينان به هرکس قبل از آزمايش و امتحان او دليل عجز و ناتوانى است.",
"Interpretation": "سه نکته حکيمانه امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به سه نکته مى کند که هرکدام حکمت مستقلى است. نخست مى فرمايد: «اعتماد به دنيا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى کنى جهل و نادانى است»؛ (آلرُّکُونُ إِلَى آلدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ). همه افراد، بدون استثنا يا در تواريخ خوانده اند و يا درباره پيشينيان شنيده اند و يا با چشم خود ديده اند که افراد قدرتمند يا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردى ضعيف و ناتوان درآمده اند. يک روز امير بود و فرداى آن اسير است، يک روز جوانى نيرومند و فردا بيمار ناتوانى در بستر، يک روز ثروتمند و روز ديگر فقيرى نيازمند. با اين تحولات سريع و دگرگونى هايى که در امور دنيا مى بينيم اگر به امکانات آن اعتماد کنيم آيا نشانه جهل و نادانى نيست؟ عاقل کسى است که دل به دنيا نبندد هر چند از امکانات فراوانى برخوردار باشد. اين گونه افراد آسوده زندگى مى کنند و آسوده از جهان مى روند و از تحولات و دگرگونى هاى دهر هرگز ناراحت نمى شوند. در حالى که دلبستگان به دنيا با از دست دادن مقام يا مال و ثروت، چنان ناراحت مى شوند که گاه کارشان به جنون و ديوانگى مى کشد.\nمرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابوالفتح ابن عميد از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت، مويد الدولة، سعايت کرد تا او را از کار خود (وزير مخصوص بودن) برکنار ساخت و خودش به تدبير امور پرداخت همانگونه که براى رکن الدولة، پدر مويد الدولة تدبير مى کرد. روزى نديمان و دوستان خاص خود را دعوت کرد، مجلس عظيمى تشکيل داد و زينت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره اى که از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشيدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب مى خورد و به غلامان خود دستور داد که مجلس را به همان حال نگه داريد، چيزى از آن کم و زياد نشود تا فردا نيز ادامه دهيم و به نديمان و دوستان خاص خود گفت: فردا صبح نيز در اين مجلس شرکت کنيد. سپس به اتاق خواب خود رفت و نديمان به خانه هاى خود بازگشتند. سحرگاهان همان شب مويد الدولة دستور داد او را دستگير کردند و کسى را به خانه اش فرستاد که آنچه در آن است گردآورى کرده بياورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عميد همچنان در آن حال نکبت بود تا از دنيا رفت. آنگاه امام (عليه السلام) به دومين نکته اشاره کرده، مى فرمايد: «کوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمينان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است»؛ (وَالتَّقْصِيرُ فِى حُسْنِ آلْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيهِ غَبْنٌ). اشاره به اين که اگر انسان شک در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد کوتاهى او در انجام کارهاى نيک ممکن است قابل توجيه باشد اما افراد باايمان که معاد را باور کرده و به ثواب و جزاى الهى ايمان دارند آن هم ثواب هاى بسيار عظيمى که تناسبى با مقدار عمل انسان ها ندارد بلکه فقط مناسب فضل و الطاف الهى است\nاگر در انجام کارهاى نيک کوتاهى کنند به راستى عجيب است و اين همان غبن و خسارتى است که انسان با دست خود بر خويشتن وارد مى کند. حقيقت غبن آن است که انسان سرمايه اى را از دست دهد و نتواند معادل يا بيش از آن به دست آورد و نيز فرصت مناسبى براى به دست آوردن سود کلانى در اختيار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصيل نکند؛ اين ها همه مصداق غبن است. قرآن مجيد روز قيامت را يوم التغابن نام نهاده، مى فرمايد: (يوْمَ يجْمَعُکُمْ لِيوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ يوْمُ التَّغَابُنِ)؛ «اين (رستاخيز عام) در زمانى خواهد بود که خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى کند و آن روز، روز تغابن است». تغابن از باب تفاعل معمولا درمورد کارى گفته مى شود که دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و اين معنى در قيامت صادق است زيرا همگى خود را مغبون مى بينند، مؤمنان به اين دليل که کارهاى نيک بيشترى انجام نداده اند و اى بسا کافران مانع بودند و کافران به اين دليل که هيچ اندوخته اى براى آن روز به دستشان نيامده و شايد مؤمنان را در خبررسانى مقصر مى پندارند. از گفته بعضى از اهل لغت نيز استفاده مى شود که باب تفاعل هميشه به اين معنا نيست و تغابن در آيه مزبور به معنى ظهور غبن است. آرى آن روز ظاهر مى شود که چه اشخاصى مغبون بوده اند و چه اشخاصى بهره کافى برده اند. سپس امام (عليه السلام) به سومين و آخرين نکته اشاره کرده، مى فرمايد: «اطمينان به هرکس قبل از آزمايش و امتحان او دليل عجز و ناتوانى است»؛ (وَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ آلاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ). با توجه به اين که ابليسِ آدم رو بسيار است پس به هر دستى نبايد داد دست. دوستان انسان در سرنوشت او تأثير عميقى دارند نبايد هيچ کس را بدون امتحان\nبه دوستى برگزيد. سرمايه هايى را که خدا به انسان داده نمى توان در اختيار هرکس گذاشت، اى بسا انسانِ خائن و سارق باشد، بايد افراد را کرارآ آزمود و سپس به آن ها اطمينان کرد. اين مطلب در عصر و زمان ما اهميت بيشترى پيدا کرده چراکه ابليسان آدم رو و منافقان ظاهر الصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند، بنابراين تا اطمينان از طريق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانى است. قابل توجه اين که گاه انسان به کسى بعد از آزمايش هاى متعدد اعتماد مى کند ولى سرانجام، شخصِ فاسد و مفسدى از آب درمى آيد، بنابراين چگونه مى توان بدون آزمايش به هر کسى اعتماد کرد و دين و دنياى خود را به او سپرد؟ به گفته شاعر عرب: وَکُنتُ أرى أنَّ التّجارِبَ عُدّةٌ *** وَخانَتْ ثِقاةُ النّاسِ حِينَ التَّجارُبِ من چنين مى پنداشتم که تجربه و آزمايش، وسيله خوبى است ولى بعضى از افراد مورد اطمينان به هنگام تجربه ها (ى دشوار) خائن از آب درآمدند. قابل توجه اين که امام (عليه السلام) به سه پيامد منفى که مربوط به سه اشتباه است در اين کلام حکيمانه اش اشاره کرده است: «جهل» و «غبن» و «عجز». نشانه جهل، تکيه کردن بر اين دنياى ناپايدار است و سبب غبن، کوتاهى در انجام کارهاى نيک است و نشانه عجز، اطمينان به افراد، قبل از اختبار و امتحان مى باشد. مرحوم آمدى در غررالحکم روايات ديگرى از امام (عليه السلام) نقل کرده که هماهنگ با جمله اخير آن حضرت در حکمتِ مورد بحث است. ازجمله اين که مى فرمايد: «الطُّمأنِينَةُ على کُلِّ أحَدٍ قَبْلِ اختِبارٍ مِن قُصورِ العَقْلِ؛ اطمينان به هرکس پيش از آزمودن او نشانه کم عقلى است». و نيز مى فرمايد: «قَدِّمِ الاختِبارَ فِى اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ يُفَرِّق بينَ الأخيارِ وَالأشجارِ؛ قبل از گزينش دوستان، آن ها را آزمايش کنيد زيرا آزمايش، معمارى است که نيکان را از بدان جدا مى کند». ممکن است سؤال شود که در اخبار متعدد اسلامى آمده است که به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشيد و فعل آن ها را حمل بر صحت کنيد آيا اين روايات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ اين سؤال روشن است: ازنظر کلّى و به هنگام معاشرت با مردم بايد فعل افراد را حمل بر صحت کرد اما اگر کسى بخواهد شريکى انتخاب کند يا دوستى برگزيند و سرمايه دين و دنياى خود را در اختيار او بگذارد به يقين بايد بعد از امتحان و اختبار باشد. * * *"
},
"385": {
"hekmat_number": 385,
"title": "حکمت 385",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1354",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مِنْ هَوَانِ آلدُّنْيَا عَلَى آللّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَى إِلاَّ فِيهَا، وَلاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْکِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: براى پستى اين دنيا(ى فريبنده پرزرق و برق) همين بس که تنها جايى است که معصيت خدا در آن مى شود، و براى رسيدن به پاداش هاى الهى راهى جز ترک آن نيست.",
"Interpretation": "در پستى دنيا همين بس! درباره پستى دنيا و بى ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجيد تعبيرات مختلفى ديده مى شود. گاهى از آن تعبير به لهو و لعب شده: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ) و گاه از آن تعبير به زخرف شده و اين که اگر مردمِ دنياپرست همگى به دنيا اقبال نمى کردند به قدرى دنيا بى ارزش بود که براى کافران خانه هاى پرزرق و برق و زينتى قرار مى داديم: (وَلَوْلاَ أَنْ يَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ يَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفآ مِّنْ فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابآ وَسُرُرآ عَلَيْهَا يَتَّکِئُونَ * وَزُخْرُفآ وَإِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِينَ). و در احاديث اسلامى به برگ درخت نيم جويده در دهان ملخ تشبيه شده است (وَإِنَّ دُنْيَاکُمْ عِنْدِي لَأهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا). و امثال اين تعبيرات. آنچه در اين گفتار حکيمانه مى بينيم تعبير جديدى در اين زمينه است. امام (عليه السلام) مى فرمايد: «براى پستى دنيا (ى فريبنده و پرزرق و برق) همين بس که معصيت\nخداوند فقط در آن انجام مى شود و براى رسيدن به پاداش الهى راهى جز ترک آن نيست»؛ (مِنْ هَوَانِ آلدُّنْيَا عَلَى آللّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَى إِلاَّ فِيهَا، وَ لاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْکِهَا). امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى به دو نکته در پستى دنيا اشاره مى کند: نخست اين که جاى معصيت الهى تنها اينجاست و دوم اين که وسيله رسيدن به سعادت جاويدان ترک آن است. عجيب آن است که در حديثى از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم که مى فرمايد: «خَرَجنا مع الحُسَينِ فَما نَزَلَ مَنزِلا وما ارتَحَل مِنه إلّا ذَکَر يحيى بنَ زکرِيّا وقَتْلَه وقال يَومآ: وَمِن هَوانِ الدُّنيا على اللهِ عزّ وجَلّ أنّ رأسَ يحيى بنَ زکرِيّا أُهدِيَ إلى بَغيٍّ مِن بَغايا بنيإسرائيل؛ ما با امام حسين (پدرم به سوى کربلا) خارج شديم امام هر زمان در منزلى پياده مى شد و يا از آن حرکت مى کرد به ياد يحيى بن زکريا و قتل او مى افتاد و روزى فرمود: در پستى دنيا در برابر خداوند متعال همين بس که سر يحيى بن زکريا (پيامبر بزرگ الهى) براى زن آلوده اى از زنان آلوده بنى اسرائيل هديه فرستاده شد». اين تعبير اشاره روشنى است به پيش بينى شهادت امام (عليه السلام). امام کاظم (عليه السلام) در حديث معروف هشام بن حکم که در آغاز جلد اوّل اصول کافى آمده است خطاب به هشام مى فرمايد: «يا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَکوا فُضولَ الدُّنيا فَکَيف الذّنوب، وتَرْکُ الدّنيا مِن الفَضْلِ وتَرْکُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ؛ عاقلان اضافات دنيا را ترک کرده اند تا چه رسد به گناهان، چراکه ترک دنيا فضيلت است و ترک گناهان فريضه». از حديث بالا به خوبى استفاده مى شود که منظور از ترک دنيا ترک ضروريات و نيازهاى زندگانى ساده نيست چراکه در احاديث ديگر، کمکى براى رسيدن به آخرت شمرده شده (نعم العون الدنيا على الآخرة) بلکه به تعبير امام کاظم (عليه السلام) منظور فضول دنياست، زرق و برق ها، زينت و تجملات بى حساب و مانند آن است بنابراين هيچ منافاتى بين کلام حکيمانه بالا و رواياتى که درباره لزوم برخوردارى از حدّ معقول زندگى آمده نيست. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) از راهى عبور مى کرد، چشمش به بزغاله مرده اى افتاد که در محل گردآورى زباله ها افتاده بود، به اصحابش فرمود: ارزش اين بزغاله چقدر است؟ عرض کردند: اگر زنده بود شايد به اندازه يک درهم نيز نبود. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «والّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَلدُّنيا أهوَنُ عَلى اللهِ من هذا الجَدْى على أهْلِه؛ دنيا کم ارزش تر است در پيشگاه خدا از اين بزغاله در نزد صاحبانش». * * *"
},
"386": {
"hekmat_number": 386,
"title": "حکمت 386",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1355",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مَنْ طَلَبَ شَيْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرکس براى رسيدن به چيزى تلاش کند يا به همه آن مى رسد يا به قسمتى از آن چيز.",
"Interpretation": "هر تلاشى سرانجام به نتيجه مى رسد، کم يا زياد امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى اشاره به تأثير جدّ و جهد بر وصول به مقاصد عالى کرده، مى فرمايد: «هرکس براى رسيدن به چيزى تلاش کند يا به همه آن مى رسد يا به قسمتى از آن»؛ (مَنْ طَلَبَ شَيْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ). بدون شک براى رسيدن به مقصود، عوامل زيادى بايد دست به دست هم بدهند ولى در ميان همه آن عوامل، نقش تلاش و کوشش از همه پررنگ تر است و تجربه نيز همين را نشان مى دهد که بزرگان دنيا که به مقاصد عالى دست يافته اند براثر کار و کوشش و تلاش فراوان بوده و حتى مخترعان و مکتشفان که توانسته اند نيروهاى مختلف جهان طبيعت را به تسخير خود درآورَند، بر فراز آسمان پرواز کنند و يا به بعضى از کرات بالا برسند، در اعماق درياها سير کرده و ذخاير آن را کشف نمايند، نيروى اتم را در اختيار بگيرند و از آن براى مقاصد صلح جويانه استفاده کنند، به کشفيات فراوانى در علوم مختلف دست يابند و درهاى گنجينه هاى علوم را بگشايند، همه اين ها در سايه تلاش و کوشش و استقامت و پشتکار است. شبيه آنچه در گفتار حکيمانه بالا آمد در افواه دانشمندان مشهور است گاه به عنوان حديث از آن ياد مى شود و گاه به عنوان يک ضرب المثل عام و آن اين که «من طلب شيئآ وَجَدَّ وَجَد؛ کسى که چيزى را طلب کند و جديت درباره آن داشته\nباشد آن را خواهد يافت» و نيز گفته اند: «مَن قَرَعَ بابآ ولَجَّ وَلَج؛ کسى که درى را بکوبد و اصرار کند سرانجام وارد مى شود». و شاعر نيز آن را به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نسبت داده و مى گويد: گفت پيغمبر که چون کوبد درى *** عاقبت ز آن در برون آيد سرى شبيه آنچه در بالا آمد با تفاوتى در غررالحکم از على (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنِ استَدام قَرْعَ البابِ وَلَجَّ وَلَج؛ کسى که کوبيدن در را ادامه دهد و اصرار کند وارد مى شود». تفاوتى که گفتار حکيمانه مورد بحث با ساير آنچه در اين زمينه نقل شده، دارد اين است که امام (عليه السلام) مى فرمايد: اگر به تمام آنچه مى خواهيد، نائل نشويد لااقل به بخشى از آن خواهيد رسيد و اين نکته حائز اهميت است که معمولا انسان به طور کامل ناکام نمى شود، گاه به تمام آنچه مى خواهد بر اساس سعى و کوشش مى رسد و گاه حداقل به بعضى از آن نائل مى شود. در حديث مشابهى نيز از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ومَن يُکْثِر مِنْ قَرْعِ بابِ المَلِک يُفْتَحُ له؛ کسى که بسيار درِ خانه پادشاه (خداوند عالم هستى) را بکوبد سرانجام براى او گشوده خواهد شد». اين نکته نيز حائز اهميت است که گاه براى رسيدن به مقصود کوشش فردى نتيجه بخش نيست و بايد از ديگران نيز در امور عمومى کمک گرفت، پيدا کردن اعوان و انصار و ياران نيز نتيجه طلب و تلاش و کوشش انسان است، بنابراين آنچه در اين گفتار حکيمانه آمد با آنچه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده که مى فرمايد: «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاحٍ؛ کسى که با کمک ياران قيام کند رستگار و پيروز مى شود» منافاتى ندارد.\nآخرين نکته اى که لازم مى دانيم در اين جا يادآور شويم اين است که آنچه در کلام امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه آمده حکم غالبى است چرا که ممکن است در بعضى از موارد، مطلوب انسان به قدرى پيچيده و مشکل باشد و يا گاهى غير ممکن به نظر برسد که با تلاش و کوشش فراوان نيز به آن دست نيابد. * * *"
},
"387": {
"hekmat_number": 387,
"title": "حکمت 387",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1356",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ، وَ کُلُّ نَعِيمٍ دُونَ آلْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ، وَ کُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن خوبى و نعمتى که به دنبالش جهنم باشد خوبى نيست و آن بدى و مشکلى که بعد از آن بهشت باشد بدى نيست، هر نعمتى در مقايسه با بهشت، حقير و کوچک است و هر رنج و بلايى در مقايسه با جهنم، تندرستى و عافيت محسوب مى شود.",
"Interpretation": "همه چيز دنيا در برابر آخرت ناچيز است همان گونه که در مصادر اين گفتار حکيمانه اشاره شد مرحوم کلينى آن را در کتاب کافى آورده و به صورت بخشى از خطبه بسيار مفصلى است که به نام خطبه وسيله معروف شده و طبق نقل کافى اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين خطبه را در مدينه بعد از هفت روز از وفات پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ايراد کرد و مواعظ بسيار مهمى در آن بيان شده که اگر مردم آن را به کار مى بستند وضع مسلمانان بسيار بهتر از امروز بود. امام (عليه السلام) به دو نکته مهم درباره خير و شر در اين کلام نورانى اشاره کرده است؛ نخست مى فرمايد: «آن خوبى و نعمتى که جهنم دنبال آن باشد خوبى نيست»؛ (مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ). سپس مى افزايد: «و آن بدى و مشکلى که بعد از آن بهشت باشد بدى محسوب نمى شود»؛ (وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ). مفهوم «خير» و «شر» به طور اجمال بر همه روشن است ولى معيار سنجش آن در جوامع و مکاتب مختلف کاملا متفاوت مى باشد، مادى گراها خير و نيکى را در لذات مادى مى دانند و بدى را در ضررها و زيان هاى مادى، در حالى که مکاتب الهى خير وشر را به گونه ديگرى تفسير مى کنند آن ها خير را در سعادت جاويدان سراى ديگر و در فضايل انسانى و صفات برجسته اخلاقى مى دانند، هرچند زيان هاى مادى نيز ظاهرآ سنگين است و به عکس، شر و بدى را در رذايل\nاخلاقى و کارهاى غير انسانى و آنچه مايه خسران و زيان در سراى ديگر مى شود حساب مى کنند و اينجاست که ديدگاه اين دو مکتب کاملا از هم جدا مى شود. در اين که تعبير امام (عليه السلام) که (نفى خير بودن از خيرى که بعد از آن آتش دوزخ است و نفى شر بودن از شرى که بعد از آن بهشت جاويدان است)، آيا يک تعبير حقيقى است يا مجازى و ادعايى؟ دو نظر متفاوت وجود دارد، بعضى مى گويند: خير مادى واقعآ خير است اما اگر دنبال آن آتش دوزخ باشد به منزله شر محسوب مى شود و شر مادى واقعآ شر است و اگر بعد از آن بهشت جاويدان باشد به منزله خير محسوب مى شود. ولى حق اين است که تعبير، يک تعبير واقعى است زيرا خير و شر و خوب و بد بودن چيزى با در نظر گرفتن تمام جهات آن مى باشد اگر انسان، امروز غذاى بسيار لذيذى بخورد ولى بعد از آن يک هفته بيمار شود و در بستر بيفتد هيچ عاقلى آن را خير نمى نامد و به عکس اگر انسان داروى تلخى را مى نوشد و به دنبال آن از يک بيمارى سخت بهبودى مى يابد هيچ کس آن را شر حساب نمى کند بنابراين آغاز و انجام و تمام جوانب را بايد در نظر گرفت تا بتوان حکم به خير بودن يا شر بودن چيزى کرد، به همين دليل کارهاى ظاهرآ خيرى که بعد از آن آتش دوزخ است واقعآ شر است، هوس رانى هاى بى حساب، حکومت کردن به غير حق، لذات گناه آلود دنيوى، تمامشان ازنظر خداپرستان شر است چون پايانش دوزخ است و به عکس، شهادت در راه خدا و انفاق فى سبيل الله و تحمل زحمات در مبارزه با هواى نفس که بعد از آن بهشت جاويدان الهى است واقعآ خير است. در ضمن از کلام امام (عليه السلام) به خوبى استفاده مى شود که خير و شر چيزى است که با حکم عقل درک مى شود و پاسخ خوبى است براى اشاعره که منکر خير و شر به حکم عقل اند. امام (عليه السلام) در اين جا به يک استدلال عقلى تمسک جسته که عقيده منکران را ابطال مى کند. سپس امام (عليه السلام) به دو نکته ديگر اشاره مى فرمايد که هرکدام تأکيدى بر يکى از دو نکته اول است، در تأکيد بر نکته اوّل مى فرمايد: «هر نعمتى در برابر بهشت، حقير و کوچک است»؛ (وَ کُلُّ نَعِيمٍ دُونَ آلْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ). بنابراين، نعمت هاى مادى که از طريق حرام به دست آمده گرچه در کوتاه مدت لذتى دارد ولى در برابر بهشتى که انسان آن را از دست مى دهد بسيار کوچک است. و در تأکيد بر نکته دوم مى فرمايد: «هر رنج و بلايى در مقايسه با جهنم، عافيت و تندرستى است»؛ (وَکُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ). به همين دليل خداوند انسان را با انواع بلاها آزمايش مى کند تا صفِ صابران را از ديگران جدا سازد و پاداش خير به آن ها دهد. قرآن مجيد مى فرمايد: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ)؛ «به يقين همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى و کاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى کنيم و بشارت ده به صابران». و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ)؛ «و شما را با بدى ها و خوبى ها آزمايش مى کنيم و به سوى ما بازگردانده مى شويد». * * *"
},
"388": {
"hekmat_number": 388,
"title": "حکمت 388",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1357",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ ألاَ وَ إِنَّ مِنَ آلْبَلاَءِ آلْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ آلْفَاقَةِ مَرَضُ آلْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ آلْبَدَنِ مَرَضُ آلْقَلْبِ. ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ آلْبَدَنِ تَقْوَى آلْقَلْبِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آگاه باشيد که يکى از بلاها فقر و تنگدستى است و بدتر از آن بيمارى جسم است و از آن بدتر بيمارى قلب (فساد اخلاق و انحراف عقيدتى) مى باشد و بدانيد که تقواى قلب به دليل صحت بدن است.",
"Interpretation": "بدترين بلاها امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى در چهار جمله به چهار نکته مهم اشاره مى کند. در جمله هاى سه گانه نخست اشاره به سه بلا کرده که يکى از ديگرى شديدتر و رنج آورتر است. نخست مى فرمايد: «آگاه باشيد که فقر و تنگدستى يکى از بلاهاست»؛ (ألاَ وَإِنَّ مِنَ آلْبَلاَءِ آلْفَاقَةَ). در حکمت 163 نيز فقر به عنوان «الموت الاکبر؛ مرگ بزرگ تر» معرفى شده است. در حديث ديگرى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِى الدَّارَينِ؛ فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است». دليل آن هم روشن است؛ شخصى که گرفتار فقر و تنگدستى مى شود چه بسا آلوده گناهان زيادى ازقبيل سرقت و خيانت و تقلب و مانند آن مى گردد. ازنظر معنوى، فقر، انسان را به ناشکرى و ناسپاسى در برابر پروردگار و جزع و فزع وامى دارد و به اين ترتيب، هم از خدا دور مى شود و هم از خلق خدا. به همين دليل در اسلام دستورهاى فراوانى براى مبارزه با فقر داده شده است چراکه دعوت به فضايل اخلاقى و ايمان و اعتقاد صحيح به هنگام بى نيازى، بسيار آسان تر است.\nالبته نمى توان انکار کرد که گروهى از اولياء الله هستند که گرفتار فقرند و در عين حال شاکرند و صابرند و در مسير حق گام برمى دارند. آنگاه امام (عليه السلام) در جمله دوم اشاره به چيزى که بدتر از فقر است مى کند، مى فرمايد: «بدتر از فقر، بيمارى بدن است»؛ «وَ أَشَدُّ مِنَ آلْفَاقَةِ مَرَضُ آلْبَدَنِ». به يقين، غالب افراد اگر زندگانى فقيرانه اى داشته باشند ولى تندرست باشند آن را بر غناى توأم با بيمارى و بيزارى از همه چيز، ترجيح مى دهند. انسان بيمار که ملازم و حليف بستر است چه بهره اى مى تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز اين که ببيند و حسرت بخورد. بسيارند کسانى که حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بيمارى برخيزند. اساسآ همان گونه که اشاره کرديم ثروتمند بيمار نه تنها از ثروت خود بهره اى نمى برد بلکه زجر هم مى کشد چون مى بيند ديگران از ثروت او بهره مند مى شوند و او محروم است. سپس امام (عليه السلام) به بلايى که از آن هم بدتر است اشاره کرده، مى فرمايد: «و بدتر از بيمارى بدن، بيمارى قلب است»؛ (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ آلْبَدَنِ مَرَضُ آلْقَلْبِ). روشن است که منظور از قلب در اين جا آن عضوى که وسيله خون رسانى به تمام بدن است نمى باشد بلکه قلب به معناى روح و جان آدمى است و در لغت، يکى از معانى آن نيز همين معنا ذکر شده است. افراد بيماردل کسانى هستند که يا ازنظر اعتقادى گرفتار انحرافات مختلفى شده اند و يا ازنظر اخلاقى آلوده به انواع رذايل گشته اند مانند بخل و حسد و کينه توزى و شهوت پرستى و.... معلوم است که بيمارى تن در دنيا انسان را آزار مى دهد ولى بيمارى قلب و روح، هم در دنيا انسان را آزار مى دهد و هم مايه بدبختى او در سراى ديگر است و به همين دليل بيمارى روح و قلب از همه آنچه قبلا ذکر شد بدتر مى باشد. در آخرين جمله از اين کلام نورانى، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «آگاه باشيد که به سبب صحت بدن تقواى قلب حاصل مى شود»؛ (ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ آلْبَدَنِ تَقْوَى آلْقَلْبِ).\nاشاره به اين که عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه مى گيرد يا به تعبير ديگر انسانى که ازنظر جسمى سالم نباشد زمينه هاى بى تقوايى ممکن است در وى حاصل شود. ولى بايد توجه داشت که اين جمله به اين صورت در تمام نسخه هاى اصلى نهج البلاغه که به دست ما رسيده، نيامده است بلکه در همه نسخه هاى معروف به اين صورت نقل شده است: «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب؛ بهتر از صحت بدن تقواى قلب است». به اين ترتيب جمله مزبور هماهنگ با جمله هاى قبل از آن مى شود که امام (عليه السلام) درباره اهميت تقواى الهى و فضايل اخلاقى و برترى آن بر مال و ثروت و سلامت تن بيان فرموده است. در حالى که جمله مزبور به صورت اول هيچ هماهنگى اى با جمله هاى قبل ندارد و بعيد نيست که صبحى صالح که اين نسخه را انتخاب کرده اشتباه نموده باشد. مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است که نشان مى دهد نسخه نهج البلاغه اى که نزد ايشان بوده به همين صورت بوده است. در نهج البلاغه اى که اخيرآ از طرف سازمان اوقاف جمهورى اسلامى منتشر شده و در مقدمه آن تصريح شده که در تحقيق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قديمى موجود در کتابخانه هاى مهم مربوط به زمانى که نزديک به زمان مرحوم سيد رضى بوده اعتماد شده است نيز جمله بالا به صورت دوم يعنى «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب» آمده است. بنابراين احتمال اشتباه صبحى صالح بسيار قوى به نظر مى رسد. به خصوص اين که در مصادر نهج البلاغه نيز به همين صورت دوم ذکر شده است. در ضمن، از کلام مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار و کسانى که عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده مى شود که منشأ اشتباه صبحى صالح حذف بعضى از جمله هاى گفتار حکيمانه مورد بحث است و در اصل چنين بوده است: «أَلاَ وَ إِنَّ «مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل» مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ؛ آگاه باشيد که يکى از نعمت هاى مهم الهى وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقواى قلب است». درواقع امام (عليه السلام) در مقابل سه جمله اول که اشاره به فقر و بيمارى جسمانى و بيمارى قلب فرموده و يکى را از ديگرى بدتر شمرده، در اين عبارت به نقطه هاى مقابل آن اشاره کرده (ثروت و مال و صحت بدن و صحت قلب) و هر کدام را از مورد قبلى بالاتر شمرده است. * * * ."
},
"389": {
"hekmat_number": 389,
"title": "حکمت 389",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1358",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ «مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ». وَ فِي رواية أُخْرَى: مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که اعمالش او را عقب براند نسبش او را پيش نخواهد برد. و در روايت ديگرى آمده است: آن کس که از ارزش هاى وجودى بى بهره است ارزش پدران و نياکان سودى به او نخواهد بخشيد.",
"Interpretation": "هر افتخارى است در عمل است امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته اى اشاره مى کند که بسيارى، از آن غافل اند. مى فرمايد: «کسى که اعمالش او را به عقب براند نسبش او را پيش نخواهد برد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ). اشاره به اين که ارزش و شخصيت در انسان به صفات و فضايل شخصى اوست، علم و دانش، شجاعت و سخاوت، بزرگوارى و امانت و صفات برجسته ديگر. و آن ها که از اين صفات بى بهره اند و تنها به مقام پدران خود افتخار مى کنند در اشتباه بزرگى هستند و به گفته شاعر: گيرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر، تو را چه حاصل؟ و به گفته بعضى از بزرگان: از عجايب روزگار اين است که انسان زنده به شخص مرده اى افتخار کند و استخوان هاى پوسيده را نشانه عظمت خود بداند. اين همان است که قرآن مجيد در سوره حجرات به آن اشاره کرده است: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبآ وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)؛ «اى مردم! ما شما را از يک مرد وزن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد؛ (اين ها ملاک امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!». البته عظمت نياکان ممکن است به صورت تشريفاتى مايه افتخار شود ولى افتخار حقيقى در پرتو صفات و اعمال خود انسان است. در حديثى مى خوانيم: شخصى خدمت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) رسيد و عرض کرد: به خدا سوگند که بر روى زمين کسى ازنظر شرافت پدر از تو برتر نيست. امام (عليه السلام) فرمود: «التَّقْوَى شَرَّفَتْهُمْ وَطَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهم؛ تقواى الهى آن ها را شريف نمود و اطاعت پروردگار آن ها را والامقام ساخت». آن مرد بار ديگر عرض کرد: به خدا سوگند تو بهترين مردم هستى. امام (عليه السلام) فرمود: اى مرد! قسم مخور؛ خَيرٌ مِنِّى مَنْ کَانَ أَتْقَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الاْيةَ، آيةٌ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم؛ بهتر از من کسى است که تقواى الهى اش بيشتر و مطيع تر در برابر فرمان خدا باشد به خدا سوگند اين آيه را هيچ آيه اى نسخ نکرده است: خداوند شما را طوايف و قبايلى قرار داده تا يکديگر را بشناسيد، گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست». در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «سه چيز است که از اعمال دوران جاهليت است...» و نخستين آن را «الفخر بالانساب؛ افتخار به نسب» ذکر فرمود. اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) پايان مى دهيم: زيد بن موسى (برادر امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)) در مدينه خروج کرد و بر ضد حکومت قيام نمود و در مدينه آتش افروزى کرد و عده اى را به قتل رساند و به همين دليل زيد النار ناميده شد. لشکريان مأمون او را اسير کردند و نزد مأمون آوردند. مأمون گفت: او را نزد ابوالحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام) ببريد. ياسر (غلام حضرت) مى گويد: هنگامى که او را نزد امام (عليه السلام) آوردند حضرت به او\nفرمود: آيا سخن افراد بى سروپاى کوفه که مى گويند: فاطمه زهرا (عليها السلام) دامانش پاک بود و خداوند تمام فرزندانش را بر آتش دوزخ حرام کرد، تو را فريفته؟ اين فقط مربوط به امام حسن و امام حسين بود اگر چنين مى پندارى که تو خدا را معصيت کنى و وارد بهشت شوى وموسى بن جعفر اطاعت خدا را کند و او هم وارد بهشت شود در اين صورت مقام تو نزد خداوند از موسى بن جعفر (عليه السلام) هم بالاتر است. سپس فرمود: «وَ اللَّهِ مَا ينَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِيتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت؛ به خدا سوگند کسى به مقامات الهى نمى رسد مگر از طريق طاعت او ولى تو چنين پنداشته اى که به آن مقامات از طريق معصيت مى رسى، چه پندار غلطى!». سپس زيد عرض کرد: من برادرت و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو برادر من هستى مادامى که اطاعت خداوند متعال کنى. نوح عرض کرد: خداوندا! فرزند من از خانواده من است و وعده تو حق مى باشد (که خاندان مرا نجات دهى) و تو احکم الحاکمينى. خداوند فرمود: اى نوح! او از خاندان تو نيست او عمل غير صالحى است (= فرد ناشايسته اى است). خداوند متعال او را به سبب معصيت از خاندان نوح طرد کرد. از بعضى از روايات استفاده مى شود که مأمون او را به خاطر امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) بخشيد و او تا پايان خلافت متوکل عباسى زنده بود سپس از دنيا رفت و در سامرا به خاک سپرده شد. مرحوم سيد رضى در ذيل اين گفتار حکيمانه مى افزايد: «در روايت ديگرى (اين مطلب به صورت ديگرى نقل شده است): آن کس که از ارزش هاى وجودى بى بهره است ارزش پدران و نياکان سودى به او نخواهد بخشيد»؛ (مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ). مضمون اين سخن همان است که امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه اول فرموده و هردو بر اين معنا تأکيد دارند که ارزش وجودى انسان به فضايل و صفات و ويژگى هاى وجود خود اوست و عظمت پدران و فضايل آن ها سودى به انسان نمى بخشد اگر خودش از آن ها بى بهره باشد. متأسفانه نه تنها در دوران جاهليت افتخار به انساب و آباء امر بسيار رايجى بود تا آن جا که گاهى به گورستان مى رفتند و تعداد قبرهاى مردگان قبيله خود را مى شمردند تا برترى خود را بر قبايل ديگر اثبات کنند: (أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ). بلکه در عصر ما نيز همين سنت جاهلى باقى است که عده اى فاقد هرگونه علم و دانش و فضيلت اخلاقى، تنها با اتکا به فضايل آباء و نياکانشان انتظار دارند در جامعه مورد احترام و صاحب شخصيت باشند. * * * ."
},
"390": {
"hekmat_number": 390,
"title": "حکمت 390",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1359",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَسَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِها فِيَما يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ. وَلَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: انسان باايمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسيم مى کند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى کند و قسمت ديگرى را براى ترميم معاش و کسب و کار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گيرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد و سزاوار نيست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چيز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غير حرام.",
"Interpretation": "تقسيم صحيح ساعات شب و روز امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه برنامه اى به منظور نظم زندگى پربرکت براى انسان ها، ارائه داده است. نخست مى فرمايد: «انسان باايمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسيم مى کند»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ). روشن است که منظور از ساعت در اينجا، ساعت مصطلح امروز نيست که عبارت از شصت دقيقه باشد بلکه ساعت به مفهوم لغوى آن است يعنى بخشى از زمان (برحة من الزمان). آنگاه به اين تقسيم سه گانه پرداخته، مى فرمايد: «قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى کند و قسمت ديگرى را براى ترميم معاش و کسب و کار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گيرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فِيَما يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ). به اين ترتيب قسمت مهم و اصلى زندگى همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم که انسان را براى بخش اوّل آماده مى سازد ترميم معاش و کسب درآمدهاى مادى است به گونه اى که سربار ديگران نباشد و زندگى معقول آبرومندى براى خود تهيه کند.\nبخش سوم که درواقع کمک به دو بخش اول مى کند اين است که به استراحت و تفريح سالم بپردازد تا هم نشاط براى کار پيدا کند و هم براى عبادت و نيز بتواند سلامتى را که شرط انجام بخش اوّل و دوم است براى خود حفظ کند. چه تقسيم جالب و دلپسندى که ضامن سعادت دنيا و آخرت است! بعضى از شارحان از اين تقسيمات سه گانه اين گونه استفاده کرده اند که بايد به هرکدام هشت ساعت را اختصاص داد؛ کار نبايد بيش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفريح نيز بيش از اين مطلوب نيست و اما مناجات با پروردگار نيز با توجه به مقدمات و آمادگى هايى که جهت آن لازم است (شست و شوى بدن، طهارت لباس، غسل و وضو و نيز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر مى گيرد. البته ممکن است براى عده اى اين تقسيم به طور دقيق انجام نشود ولى با مقدارى کم و زياد تقسيم مزبور صادق است. اما متأسفانه بعضى آن چنان غرق زندگى مادى مى شوند که تقريبآ تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق مى گيرد و حتى در خواب نيز حساب درآمدها و بدهى ها را انجام مى دهند و به زن و فرزند خود نيز نمى رسند و حتى سلامتى خود را در اين راه به خطر مى اندازند. اين ها درحقيقت بى نوايانى هستند که براى ديگران زحمت مى کشند، جمع مى کنند و مى گذارند و مى روند. نه خود از آن بهره اى مى گيرند و نه به نيازمندان بهره اى مى دهند. و به عکس، بعضى کسب و کار را رها کرده و گوشه عزلت اختيار نموده و دائمآ مشغول عبادت اند که به يقين آن ها نيز از تعليمات اسلام دور و با آن بيگانه اند. و گروه سومى غرق لذات و عياشى و هوسرانى هستند؛ نه از دنيا خبر دارند و نه از عقبى، اموال بى حسابى از پدر و مادر يا از طرق ديگر به آن ها رسيده و همه چيز را رها کرده و به عيش و نوش پرداخته اند که به يقين آن ها نيز نه عاقبت خوبى در اين دنيا دارند و نه آينده اى در آخرت.\nدر بعضى از روايات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسيم شده است. ازجمله در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) چنين مى خوانيم: «اجْتَهِدُوا فِى أَنْ يکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لاَِمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الاِْخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِينَ يعَرِّفُونَکُمْ عُيوبَکُمْ وَ يخْلِصُونَ لَکُمْ فِى الْبَاطِنِ وَسَاعَةً تَخْلُونَ فِيهَا لِلَذَّاتِکُمْ فِى غَيرِ مُحَرَّم؛ کوشش کنيد که زمان شما به چهار بخش تقسيم شود: بخشى براى مناجات با پروردگار و بخشى براى امر معاش و بخشى براى معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد که عيوب شما را براى شما بازگو مى کنند و با خلوص باطن به شما خدمت مى نمايند، و بخشى از آن را نيز براى لذات غير حرام باقى گذاريد». و روايات ديگرى نيز به همين مضمون يا قريب به آن از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نقل شده است. و روشن است که منافاتى بين اين تقسيم بندى ها نيست براى اين که در تقسيم سه گانه بخشى در بخش ديگر ادغام شده است. در ضمن از اين احاديث به خوبى استفاده مى شود که اسلام هيچ گونه مخالفتى با لذات حلال ندارد بلکه بر آن تأکيد نموده زيرا همان گونه که در بالا به آن اشاره شد تفريح سالم و لذات حلال، روح را آرامش بخشيده و جسم را سالم مى کند و انسان در پرتو آن مى تواند به بخش هاى مهم زندگى، بهتر برسد. ولى مهم آن است که خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و اين احاديث بهانه اى براى هوس رانان و عياشان نگردد. سپس امام (عليه السلام) در بخش دوم اين گفتار حکيمانه همان مطلب را به صورت زيباى ديگرى بيان کرده است، مى فرمايد: «سزاوار نيست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چيز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غير حرام»؛ (وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ). جمعى از شارحان نهج البلاغه واژه «شاخص» را در اين جا «مسافر» معنا کرده اند که البته يکى از معانى اين واژه همين است و به اين ترتيب گفته اند: نه تنها انسان در حضر بايد اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسيم کند بلکه سفرش نيز بايد چنين باشد. ولى با توجه به اين که واژه شاخص تنها به معناى مسافر نيست بلکه به کسى که براى کارى قيام مى کند نيز اطلاق مى شود ضرورتى ندارد که ذيل اين کلام حکمت آميز را فقط مربوط به زمانى که کسى در حال سفر است بدانيم. * * * ."
},
"391": {
"hekmat_number": 391,
"title": "حکمت 391",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1360",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ ازْهَدْ فِي آلدُّنْيَا يُبَصِّرْکَ آللّهُ عَوْرَاتِهَا، وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه کن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد و غافل مباش که (فرشتگان الهى و از آن بالاتر ذات پاک پروردگار) مراقب تواند.",
"Interpretation": "زاهد باش تا ببينى! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نکته مهم اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه کن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد»؛ «ازْهَدْ فِي آلدُّنْيَا يُبَصِّرْکَ آللّهُ عَوْرَاتِهَا». روشن است که انسان هرگاه دل بسته و عاشق چيزى باشد هرگز عيوب آن را نمى بيند بلکه بسيار مى شود که عيوب را محاسن و صفات برجسته مى شمرد و در حديث مشهورى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است «حُبُّکَ لِلشَّىءِ يعْمِى وَيصِمُّ؛ علاقه تو به چيزى، نابينا و کرت مى کند». اين مسأله با تجربه هاى شخصى کاملاً به اثبات رسيده است که درواقع محبت افراطى و عشق به چيزى، از حجاب هاى معرفت محسوب مى شود و تا اين حجاب کنار نرود انسان حسن و عيب ها را از هم تشخيص نمى دهد. شاعر عرب هم مى گويد: وَعَيْنُ الرِّضا عَن کُلِّ عَيْبٍ کَلِيلَةٌ *** وَلکِنّ عَيْنَ السُّخْطِ تُبْدِى المَساوِيا نگاه خوش بينانه (و عاشقانه) به چيزى، تمام عيوب را مى پوشاند ولى نگاه هاى خشمگين همه عيوب را آشکار مى سازد.\nدر شعرى از مجنون عامرىِ معروف درباره معشوقه اش ليلى مى خوانيم: يَقولونَ لَيْلى سَوْدَةٌ حَبَشِيَّةٌ *** وَلَو لا سَوادُ المِسْکِ ما کانَ غالِيا مى گويند ليلى سياه و حبشى است (درست است ولى) اگر مشک، سياه نباشد گران قيمت نيست. و به گفته شاعر فارسى زبان: اگر بر ديده مجنون نشينى *** به جز زيبايى ليلى نبينى از همين رو گفته اند که عيوب خود را از ديگران بشنويد و در آينه وجود ديگران ببينيد زيرا انسان به خود بسيار خوش بين است و همين خوش بينى مانع از مشاهده عيوب خويشتن است. اين سخن درمورد تمام امورى که انسان به آن علاقه دارد صادق است. افرادى هستند که وقتى فحش هاى رکيک از فرزندانشان مى شنوند آن را شيرين زبانى مى پندارند و هنگامى که شيطنت هاى بدى از آن ها مى بينند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها مى شمرند. امام (عليه السلام) درباره زيبايى هاى ظاهرى دنيا نيز هشدار مى دهد و مى فرمايد: اگر مى خواهيد از عيوب دنيا آگاه شويد بايد زهد در دنيا را پيشه کنيد. هنگامى که بى اعتنا شديد، عيوب، يکى بعد از ديگرى آشکار مى گردد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «مَنْ زَهِدَ فِى الدُّنْيا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَةَ فِى قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيوبَ الدُّنْيا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلاَمِ؛ کسى که زهد در دنيا را پيشه کند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار مى دهد و زبانش را به آن جارى مى سازد و عيوب دنيا را به او نشان مى دهد دردهاى دنيا و دواهاى آن را مى شناسد و از دنيا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهى) مى رود». در روايت ديگرى که آن را نيز مرحوم کلينى در کتاب کافى از آن حضرت\nآورده است مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا وَ فَقَّهَهُ فِى الدِّينِ وَبَصَّرَهُ عُيوبَهَا؛ هنگامى که خداوند خير و نيکى براى بنده اش اراده کند او را به دنيا بى اعتنا مى سازد و عالم به احکام دينش مى کند و عيوب دنيا را در نظرش آشکار مى سازد». سپس امام (عليه السلام) در دومين نکته مى فرمايد: «غافل مباش که (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»؛ (وَلاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!). اشاره به اين که مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال، پيوسته مراقب تو مى باشند؛ هر عمل کوچک يا بزرگى از تو سر زند آن را ثبت مى کنند و از آن بالاتر عالم، محضر خداست و ذات پاک او به تو از تو نزديک تر است. بنابراين هرگز مورد غفلت نخواهى بود و چون چنين است تو نيز از حال خود غافل مباش. ارتباط اين جمله با جمله اول از اين جا روشن مى شود که انسان هاى فريفته دنيا غالبآ از خود وآينده خويش غافل مى شوند و همين امر سبب بدبختى وتيره روزى آن ها مى شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار مى گردد. در حديثى نيز از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «عَجَبٌ لِغَافِلٍ وَ لَيسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِکٍ مِلْءَ فِيهِ وَ هُوَ لاَ يدْرِى أَرَضِى اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ؛ در تعجبم از کسى که غافل است و از او غافل نيستند و نيز در تعجبم از کسى که در طلب دنياست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از کسى که با تمام دهانش مى خندد (و قهقهه مى زند) در حالى که نمى داند خدا از او راضى است يا خشمگين». سلمان فارسى نيز در اين زمينه مى گويد: «عَجِبْتُ بِسِتٍّ ثَلاَثَةٌ أَضْحَکَتْنِى وَثَلاَثَةٌ أَبْکَتْنِى فَأَمَّا الَّتِى أَبْکَتْنِى فَفِرَاقُ الاَْحِبَّةِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله) وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ بَينَ يدَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِى أَضْحَکَتْنِى فَطَالِبُ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَلَيسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ ضَاحِکٌ مِلْءَ فِيهِ وَ لاَ يدْرِى أَ رَضِى لَهُ أَمْ سَخِطَ؛ از شش چيز در شگفتم؛ سه چيز مرا مى خنداند و سه چيز مرا به گريه وامى دارد. اما آنچه مرا به گريه وامى دارد جدايى دوستان عزيز است (دوستى همچون) محمّد (صلي الله عليه و آله) و وحشت قيامت و ايستادن در پيشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامى دارد طالب دنياست در حالى که مرگ در طلب اوست و غافل است در حالى که مورد غفلت نيست، و کسى که با تمام دهان خود مى خندد و قهقهه مى زند در حالى که نمى داند از او خوشنود شده اند يا نه». * * * ."
},
"392": {
"hekmat_number": 392,
"title": "حکمت 392",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1361",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ آلْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سخن بگوييد تا شناخته شويد زيرا انسان در زير زبان خود پنهان است.",
"Interpretation": "شخصيت انسان زير زبان او نهفته است امام در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى اشاره کرده سپس دليل زيبايى براى آن ذکر مى کند، نخست مى فرمايد: «سخن بگوييد تا شناخته شويد»؛ (تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا). اشاره به اين که اگر مى خواهيد مقامات علمى و فضل و کمال و ايمان و ارزش هاى وجودى شما آشکار گردد و مردم از آن بهره گيرند سخن بگوييد تا شما را بشناسند و به شخصيت شما پى ببرند و جايگاه خود را در جامعه پيدا کنيد و بتوانيد فرد مفيدى باشيد. زيرا زبان، ترجمان عقل و کليد گنجينه هاى روح آدمى است و «تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد». و اگر سکوت کنيد ممکن است ساليان دراز در ميان مردم باشيد و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نکنند و درواقع مانند محتکرى شويد که مواد مورد نياز مردم را در انبارى پنهان کرده و درِ آن را قفل نموده است. آنگاه امام (عليه السلام) با تعبير جالبى براى آن استدلال مى کند، مى فرمايد: «زيرا انسان در زير زبان خود پنهان است»؛ (فَإِنَّ آلْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ). گويى شخصيت انسان مخفى گاهى دارد و آن، زير زبان اوست، هنگامى که سخن بگويد، زبان از روى آن برمى خيزد و مخفى گاه آشکار مى شود.\nضمنآ از اين جمله دو نکته ديگر نيز استفاده مى شود: نخست اين که گرچه سکوت نشانه کمال انسان است و در روايات تأکيد زيادى بر آن شده ولى در مواردى سخن گفتن لازم و واجب است، همان گونه که پيش از اين در روايت بسيار پرمعنايى از امام سجاد (عليه السلام) آمد که از آن حضرت سؤال کردند: آيا کلام افضل است يا سکوت؟ امام (عليه السلام) فرمود: هر دو آفاتى دارند اگر از آفات سالم بمانند کلام از سکوت افضل است. عرض کردند: چگونه افضل است اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: خداوند متعال انبيا و اوصيا را به سکوت مبعوث نکرد بلکه آن ها را مبعوث به کلام کرد، هرگز بهشت را با سکوت به کسى نمى دهند و ولايت الله با سکوت حاصل نمى شود، پرهيز از آتش دوزخ با سکوت ميسر نمى گردد، همه اين ها به وسيله کلام به دست مى آيد. آرى من هرگز ماه را با خورشيد برابر نمى بينم، حتى اگر بخواهى فضيلت سکوت را بيان کنى بايد با کلام، اين فضيلت را شرح دهى در حالى که هرگز نمى توانى فضيلت کلام را با سکوت بيان کنى. ديگر اين که افرادى که فضيلتى ندارند و نقايصى در خود مى بينند چه بهتر که در مجالس سکوت کنند و شخصيت ناقص خود را که در زير زبانشان نهفته است آشکار نسازند. مرحوم صدوق در کتاب خصال سخنى از شعبى (محدث و تابعى معروف، متوفاى 103) نقل مى کند که مى گويد: اميرمؤمنان (عليه السلام) نُه جمله را به صورت ارتجالى (بدون مقدمه) بيان فرمود که چشم بلاغت را درآورد و گوهرهاى حکمت و دانش را يتيم نمود و همه مردم را حتى از رسيدن به يکى از آن ها بازداشت. سه جمله در باب مناجات است و سه جمله در باب حکمت و سه جمله در باب ادب. اما سه جمله اى که در باب مناجات است: «إلهى کَفى لى عِزّآ أن أکونَ لَکَ عَبدآ وکَفى بِى فَخرآ أن تکونَ لى رَبّآ أنتَ کما أُحِبّ فاجعَلْنى کَما تُحِبّ؛ الهى اين عزت براى من بس که بنده تو باشم و اين افتخار براى من بس که تو پروردگار من باشى تو همان گونه هستى که من دوست مى دارم پس مرا آن گونه قرار ده که تو دوست دارى». و اما درباره حکمت و دانش چنين فرمود: «قِيمةُ کُلِّ امْرِءٍ ما يُحسِنُه وما هلَک امرِءٌ عَرَف قَدْرَهُ والمَرءُ مَخبوءٌ تَحت لِسانِهِ؛ ارزش هر انسانى به اندازه کارى است که به خوبى از عهده آن برمى آيد، و آن کس که قدر خود را بشناسد (و از آن تجاوز نکند) هرگز هلاک نمى شود و انسان در زير زبانش پنهان است». و اما سه جمله اى که درباره آداب است؛ فرمود: «اُمْنُنْ على مَنْ شِئْتَ تَکُن أمِيرَهُ واحْتَج إلى مَن شِئْتَ تَکُنْ أسِيرَه واسْتَغْنِ عمَّن شِئْتَ تَکُن نَظِيره؛ به هرکس مى خواهى، نعمتى ببخش تا اميرش باشى و به هرکس مى خواهى محتاج شو تا اسيرش شوى و از هرکس مى خواهى بى نياز باش تا نظيرش باشى». * * *"
},
"393": {
"hekmat_number": 393,
"title": "حکمت 393",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1362",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ خُذْ مِنَ آلدُّنْيَا مَا أَتَاکَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْکَ؛ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: از دنيا همان قدر را بگير که به سراغ تو مى آيد و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب) و اگر چنين نمى کنى لااقل در طلب دنيا به صورت معقول تلاش کن (و تندروى مکن).",
"Interpretation": "تلاش معقول امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نکته اشاره مى کند که يکى زاهدانه است و ديگرى عاقلانه. در نکته اول مى فرمايد: «از دنيا همان قدر را بگير که به سراغ تو مى آيد و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»؛ (خُذْ مِنَ آلدُّنْيَا مَا أَتَاکَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْکَ). اشاره به اين که هر انسانى در شرايط معمولى و کسب و کار عادى، درآمدى دارد که اين درآمد خواه ناخواه به سراغ او مى آيد. مثلاً هنگامى که زراعت مى کند معمولاً اين زراعت درآمدى دارد و همچنين دامدارى و تجارت و صنعت. ولى بسيار مى شود که اضافه بر آن به سراغ انسان نمى آيد. امام (عليه السلام) مى فرمايد: چه بهتر که تو هم به سراغ آن نروى و اين حقيقت زهد و بى اعتنايى به دنياست. هرگز منظور امام (عليه السلام) اين نيست که انسان در خانه خود بنشيند تا رزق و روزى اش به سراغ او بيايد اين همان چيزى است که با صراحت در روايات از آن نهى شده است. بلکه منظور آن است که اصرار بر افزودن مال و ثروت در جايى که اسبابش فراهم نيست نداشته باشد چراکه هم مشقت زيادى را بر انسان تحميل مى کند و هم ممکن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسير شرع شود و اى بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشکرى و کفران بگشايد.\nدر جمله دوم مى فرمايد: «اگر چنين نمى کنى لااقل در طلب دنيا به صورت معقول تلاش کن (و تندروى مکن)»؛ (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ). اشاره به اين که اگر اصرار دارى بر مال و جاه خود بيفزايى، تندروى مکن؛ عاقلانه تلاش کن و آلوده گناهان مشو و به تعبير ديگر مانند افراد حريص و دنياپرست که به هر درى مى زنند مباش. به يقين يک زندگى ساده و آبرومندانه و خالى از هرگونه آلودگى به گناه، بسيار افتخارآميزتر است از زندگى پرزرق و برقى که از طريق تلاش خسته کننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است. در حديثى که مرحوم کلينى در کافى آورده است مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) فرمود: «خَرَجَ النَّبِى (صلي الله عليه و آله) وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَکٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ فَقَالَ يا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ يقُولُ لَکَ رَبُّکَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَيرِ أَنْ تُنْقَصَ شَيئاً عِنْدِى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) الدُّنْيا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ وَ لَهَا يجْمَعُ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِکُ وَالَّذِى بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِياً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْکَلاَمَ مِنْ مَلَکٍ يقُولُهُ فِى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ حِينَ أُعْطِيتُ الْمَفَاتِيحَ؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حالى که غمگين بود از منزل خارج شد فرشته اى خدمت آن حضرت آمد در حالى که کليد گنج هاى زمين را در دست داشت عرض کرد: اى محمّد! اين کليد گنج هاى زمين است پروردگارت مى فرمايد: آن ها را بگشا و هرچه مى خواهى بردار بى آن که چيزى از مقام تو نزد من کم شود. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: دنيا خانه کسى است که خانه ديگرى ندارد و آن را کسى گردآورى مى کند که عقلى ندارد. آن فرشته عرض کرد: قسم به خدايى که تو را مبعوث به حق کرده است عين اين سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم شنيدم در آن هنگام که کليد اين گنج ها به دست من داده شد». مشکلات عظيمى که در دنياى ديروز و امروز و فردا وجود داشته، دارد و خواهد داشت ناشى از حرص حريصان و دنياپرستان است که به سهم و حق خود از دنيا قانع نيستند و اصرار دارند از ديگران بگيرند و به خود بيفزايند. سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسيارى از پرونده هاى سنگين دادگاه ها همين حرص دنيا و بيش از حق خود طلبيدن است و اگر به دستورى که امام (عليه السلام) فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش مى گردد و پرونده هاى دادگاه ها بسته خواهد شد. اين سخن را با شعرى از شاعر عرب پايان مى دهيم هرچند سخن در اين جا بسيار است. يا حَرِيصآ قَطَع الأيّامَ فِى *** بُوسِ عَيْشٍ وَعَناءٍ وتَعَب لَيْسَ يَعدُوکَ مِنَ الرِّزقِ الّذِى *** قَسَم اللّهُ فأجْمِل فى الطَّلَب اى کسى که تمام روزها را در ناراحتى و رنج و تعب (براى افزودن مال و ثروت) مى گذرانى! (بدان) آن رزقى که خدا براى تو مقرر کرده است از تو دريغ نخواهد شد بنابراين در طلب دنيا معقولانه رفتار کن. * * *"
},
"394": {
"hekmat_number": 394,
"title": "حکمت 394",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1363",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چه بسيار سخن هايى که از حمله کردن (و اعمال قدرت) نافذتر است.",
"Interpretation": "کلمات نافذتر از تيرها! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به نکته مهمى درباره تأثير سخن کرده، مى فرمايد: «چه بسيار سخنانى که از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»؛ (رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ). اين کلام حکمت آميز ممکن است هم ناظر به تأثيرات مثبت سخن باشد هم تأثيرات منفى آن. زيرا گاهى سخن به قدرى نافذ و موثر است که ممکن است دشمن يا دشمنانى را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد. نيز گاه ممکن است تأثير سخن در آزردن اشخاص و ناراحت کردن آن ها از حمله کردن با سلاح بيشتر باشد همان گونه که شاعر عرب مى گويد: جِراحاتُ السِّنانِ لها التِيامٌ *** وَلا يَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ جراحات نيزه ها ممکن است بهبود يابد ولى اى بسا که جراحات زبان هرگز بهبودى نيابد. به همين دليل است که بعضى نام «لسان» را «سنان» گذاشته اند. زبان آدمى به راستى از عجايب مخلوقات پروردگار است. قطعه گوشتى بيشتر نيست اما کارهاى حيرت آورى انجام مى دهد. به هنگام غذا خوردن، مرتب لقمه را از يک طرف دهان به طرف ديگر به زير دندان ها مى فرستد و به قدرى ماهرانه کار مى کند که خودش زير دندان ها نمى رود ولى گاه اتفاق مى افتد که خطايى از او\nسر مى زند و انسان چنان زبان خود را گاز مى گيرد که فريادش بلند مى شود آنگاه به ياد اين نعمت الهى مى افتد که اگر مهارت زبان نبود اين گونه حوادث پيوسته اتفاق مى افتاد و زندگى را بر انسان تلخ مى کرد. از سوى ديگر هنگامى که غذا آماده بلعيدن شد کمک بسيار مؤثرى به بلع آن مى کند و اگر نبود بلعيدن غذا امکان نداشت. تشخيص طعم غذاهاى مختلف و جدا کردن خوب از بد و زهر از دارو نيز به وسيله آن انجام مى شود. پزشکان نيز از مشاهده رنگ و شکل زبان به بسيارى از بيمارى ها پى مى برند. کار مهم ديگر آن به هنگام سخن گفتن آشکار مى شود. صدايى که از تارهاى صوتى از گلوى انسان بيرون مى آيد يک صداى ممتد، يکنواخت و بى معناست. اين زبان است که آن را به وسيله حرکات مختلف تبديل به مخارج حروف مى کند و از آن، کلمه وجمله مى سازد و مکنون دل آدمى را بيان مى کند. صدايى که از تارهاى صوتى برمى خيزد درواقع مانند مُرکبى است که بر نوک قلم هاى دانشمندان قرار دارد. اين مرکب هيچ شکل و قيافه اى ندارد و اين قلم است که با گردش خود به آن شکل حروف مى دهد و جمله ها را مى سازد و مسائل مهم علمى را منعکس مى کند. اما همين زبان اگر از مسير حق منحرف شد مى تواند مبدل به يکى از بلاهاى خطرناک شود و آدمى را تا سرحد کفر و مرگ بکشاند همان گونه که از قديم ضمن ضرب المثلى گفته اند: «زبان سرخ، سر سبز مى دهد بر باد». در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «فِتْنَةُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّيفِ؛ گزش زبان از ضربت شمشير سخت تر است». در کتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصيت مشروحى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) که خطاب به اصحابش مى کند و آداب دين و دنيا را به آن ها مى آموزد چنين آمده است: «إِحْسَبُوا کَلاَمَکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ يقِلُّ کَلاَمُکُمْ إِلاَّ فِى الْخَيرِ کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ، وَسَلِّمُوا تَسْليماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْلٍ أنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ، وَ رُبَّ فِتْنَةٍ أَثَارَهَا قَوْلٌ؛ گفتار خود را از اعمال خويش حساب کنيد تا سخن شما جز در راه خير و نيکى کم شود زبان هاى خود را نگاه داريد و تسليم فرمان خدا باشيد تا غنيمت ببريد. چه بسيار سخنانى که از حمله نافذتر است و چه بسيار فتنه ها که از گفتارها برخاسته است». در کتاب ميزان الحکمة در واژه «اللسان» تحت عنوان «خطر اللسان» روايات تکان دهنده اى ذکر شده است. ازجمله در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است: «رب لسان أتى على إنسان؛ چه بسيار زبانى که انسانى را به کشتن داده است». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «کَم مِن دَمٍ سَفَکَهُ فَمٌ؛ چه خون هايى که با دهان ريخته شده است». به عکس، چه بسيار آتش هاى جنگ هايى که با چند جمله خاموش شده و نزاع هاى فاميلى و قبيله اى با سخنان شيرين و حساب شده اى پايان يافته است. شاعر فارسى زبان مى گويد: با صارم زبان بگشايد هزار حصن *** با تير خامه درشکند پشت صد سوار * * *"
},
"395": {
"hekmat_number": 395,
"title": "حکمت 395",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1364",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ کَافٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: به هرمقدار (از دنيا) قناعت کنى همان براى تو کافى است.",
"Interpretation": "زندگى ساده قانع کننده است امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته اى که در طرز زندگى انسان بسيار موثر است اشاره کرده، مى فرمايد: «به هر مقدار (از دنيا) قناعت کنى همان براى تو کافى است»؛ (کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ کَافٍ). اشاره به اين که نياز آدمى با نحوه تفکر و روحيات او متفاوت مى شود. انسان قانع مى تواند با زندگى ساده اى بسازد در حالى که افراد غير قانع فکر مى کنند نياز آن ها با اين گونه زندگى ها تأمين نمى شود و بايد امکانات فراوان در اختيار داشته باشند؛ منزل وسيع همچون يک قصر، وسايل منزل گسترده و در حد آن، خادمان فراوان، مرکب هاى سوارى، سفره هاى رنگين و امثال آن. گاهى تصور مى کنند اين ها همه نيازهاى اصلى زندگى آنهاست و گاه نام آن را زندگى در حد شأن مى گذارند که همه اين ها فريب نفس اماره است. اگر روح قناعت بر آن ها حاکم باشد مى دانند اين ها فوق نياز بلکه اسراف است. همانطور که در عبارت کفعمى خوانديم که طبق آن امام (عليه السلام) مى فرمايد: آنچه مافوق ميانه روى است اسراف مى باشد؛ (کل ما زاد على الاقتصاد اسراف). امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه ديگرى که مرحوم علامه مجلسى آن را در\nبحارالانوار نقل کرده مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يقْنِعْهُ الْيسِيرُ لَمْ ينْفَعْهُ الْکَثِيرُ؛ کسى که مقدار کم، او را قانع نسازد مقدار زياد (از دنيا) نيز او را قانع نخواهد ساخت». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «ابْنَ آدَمَ إِنْ کُنْتَ تُرِيدُ مِنَ الدُّنْيا مَا يکْفِيکَ فَإِنَّ أَيسَرَ مَا فِيهَا يکْفِيکَ وَ إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا تُرِيدُ مَا لاَ يکْفِيکَ فَإِنَّ کُلَّ مَا فِيهَا لاَ يکْفِيکَ؛ اى فرزند آدم! اگر از دنيا به مقدارى که لازم است و کفايت مى کند بخواهى، ساده ترين زندگى براى تو کافى است اما اگر چيزى فراتر از آن بخواهى تمام دنيا را هم به تو بدهند تو را کفايت نمى کند». اين مطلب در ميان مردم معروف است و تجربه نيز آن را نشان داده و در اخبار اسلامى هم منعکس مى باشد که انسان اگر در مسير حرص قرار بگيرد هيچ چيز او را سير نمى کند و صاحب «نفس لا يشبع» يعنى روح سيرى ناپذير مى گردد. در حديث معروف قدسى که امام صادق (عليه السلام) آن را نقل فرموده مى خوانيم: «إِنَّ فِيمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْى مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِيينِ يسِيلاَنِ ذَهَباً وَ فِضَّةً لاَبْتَغَى إِلَيهِمَا ثَالِثاً يا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُکَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَادٍ مِنَ الْأَوْدِيةِ لاَ يمْلَأُهُ شَىءٌ إِلاَّ التُّرَابُ؛ ازجمله وحى هاى آسمانى اين بود که اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومى را مى خواهد. اى فرزند آدم! شکمت دريايى از درياها و دره اى از دره هاست که چيزى جز خاک آن را پر نمى کند». به گفته سعدى: گفت چشم تنگ دنيا دوست را *** يا قناعت پر کند يا خاک گور اين سخن را با روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم: «شَکَا رَجُلٌ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) أَنَّهُ يطْلُبُ فَيصِيبُ وَ لاَ يقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَى مَا هُوَ أَکْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ عَلِّمْنِى شَيئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) إِنْ کَانَ مَا يکْفِيکَ يغْنِيکَ فَأَدْنَى مَا فِيهَا يغْنِيکَ وَ إِنْ کَانَ مَا يکْفِيکَ لاَ يغْنِيکَ فَکُلُّ مَا فِيهَا لاَ يغْنِيکَ؛ مردى به امام صادق (عليه السلام) شکايت کرد و عرضه داشت که به دنبال چيزهايى (از دنيا) مى رود و به آن مى رسد ولى باز هم قانع نيست و نفس او پيوسته بيش از آن را مى طلبد و گفت: چيزى به من بياموز که از آن بهره مند شوم. امام (عليه السلام) در پاسخ، مطلبى فرمود که تعبير ديگرى از کلام حکيمانه مورد بحث است، فرمود: اگر آن اندازه که تو را کفايت مى کند تو را بى نياز سازد، کمترين چيز دنيا سبب بى نيازى توست و اگر بى نيازت نسازد همه دنيا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمى نشيند و) بى نياز نخواهى شد. * * *"
},
"396": {
"hekmat_number": 396,
"title": "حکمت 396",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1365",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْمَنِيَّةُ وَلاَآلدَّنِيَّةُ!وَالتَّقَلُّلُ وَلاَ التَّوَسُّلُ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً، الدَّهْرُ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَکَ، وَيَوْمٌ عَلَيْکَ؛ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا کَانَ عَلَيْکَ فَاصْبِرْ!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز وقناعت به مقدار کم آرى ولى دست نياز به سوى ديگران دراز کردن، نه. آن کس که با تلاش معتدل و صحيح چيزى را به دست نياورد با تلاش نادرست و بى رويه چيزى به دست نخواهد آورد. دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زيان توست صابر و شکيبا باش.",
"Interpretation": "مرگ آرى ولى تن دادن به ذلّت هرگز! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به چهار نکته مهم اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز»؛ (الْمَنِيَّةُ وَ لاَ آلدَّنِيَّةُ!). «منية» به معناى مرگ و «دنية» به معناى پستى است. يعنى انسان با شخصيت اگر بر سر دو راهى قرار بگيرد که يک راه به سوى مرگ و شهادت مى رود و راه ديگر به سوى ذلت و پستى، هرگز دومى را بر اولى ترجيح نمى دهد؛ با قامتى رسا به سوى خدا مى رود و با قامتى شکسته و پست، زيردست افراد دون همت و پست قرار نمى گيرد. نمونه اين معنا در زندگى بسيارى از اولياء الله و به خصوص معصومين (عليهم السلام) و به ويژه سرور شهيدان کربلا ديده مى شود که وقتى آن حضرت را بين تسليم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان يزيد نهادن و يا تن به شمشير و نيزه ها سپردن مخير ساختند، فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِى ابْنَ الدَّعِى قَدْ تَرَکَنِى بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَهَيهَاتَ لَهُ ذَلِکَ هَيهَاتَ مِنِّى الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُوْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُوْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْکِرَام؛ آگاه باشيد اين مرد ناپاک ناپاک زاده مرا در ميان شمشير و ذلت رها ساخته هيهات که بتواند چنين کارى را انجام دهد و هيهات که من تن به ذلت بدهم. خداوند از اين کار ابا دارد و همچنين پيامبرش و مومنان و نياکان پاک و دامن هاى پاکيزه\n(اين ها به ما اجازه نمى دهد) که اطاعت لئيمان را بر ميدان شهادت کريمان مقدم داريم». ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل خطبه 51 جمله زيبايى دارد که گرچه در شرح آن خطبه آورديم اما تکرار آن در اين جا مناسب به نظر مى رسد. درباره امام حسين (عليه السلام) مى گويد: «سَيِّد أهلِ الإباء الّذى عَلَّم النّاسَ الحَمِيَّةَ والمَوت تحتَ ظِلال السُّيوفِ اختيارآ له على الدَّنِيَّةِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَين بن علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام عُرِض عليه الأمانُ وأصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ؛ بزرگ و پيشواى ستم ناپذيران جهان که درس غيرت و برگزيدن مرگ در سايه شمشيرها را در برابر ذلّت و خوارى، به مردم جهان داد، حسين بن على بود، دشمن به او و يارانش امان داد ولى آن ها تن به ذلّت ندادند». سپس امام (عليه السلام) در جمله دوم مى فرمايد: «قناعت به مقدار کم آرى ولى دست نياز به سوى ديگران دراز کردن نه»؛ (وَالتَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ). «تقلل» به معناى اکتفا به مقدار قليل است. و «توسل» به معناى دست به دامن ديگران زدن مى باشد. روشن است که اگر انسان در زندگى قانع باشد هرگز نياز ندارد که سر در پيش هرکس خم کند، تملق بگويد، تعريف و تمجيد بى جا کند و عزت و کرامت خود را پايمال سازد. ولى اگر قناعت به کنار رفت و انسان زندگى پرزرق و برق را براى خود انتخاب نمود، اداره کردن چنين زندگى اى غالبآ با عزت و سربلندى ميسر نيست؛ يا بايد آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع کسب درآمد کند\nو يا سر در پيش اين و آن خم کند و به تعبير امام (عليه السلام) متوسل به اين و آن شود و اين شيوه آزادگان و رادمردان نيست. و به گفته شاعر عرب: أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوى *** وَشُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه *** وَمِن سُوالِ الأوْجُهِ الکالِحَه فَاستَغْنِ باللّهِ تَکُن ذا غِنىً *** مُغتَبِطاً بالصّفَقَةِ الرّابِحَه فَالزُّهدُ عِزٌّ والتُّقى سُوْدَدٌ *** وَذِلَّةُ النّفسِ لَها فاضِحَه سوگند به خداوند که مکيدن هسته ها (ى خرما براى سد جوع) و نوشيدن آب چاه هاى شور. براى انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روى. بنابراين غناى الهى پيشه کن تا غنى و سربلند باشى و مردم با اين تجارت پرسود به تو غبطه خورند. زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگى و ذلت نفس، رسوايى است. و شاعر فارسى زبان نيز مى گويد: آخر ز بهر دو نان *** تا کى دوى چو دونان و آخر ز بهر سه نان *** تا کى خورى سنانش و شاعر شيرين زبان ديگرى مى گويد: چو حافظ در قناعت کوش *** و از دنياى دون بگذر که يک جو منت دو نان *** دو صد من زر نمى ارزد اهميت قناعت تا آن اندازه است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «خِيارُ امّتى القانِعُ وشِرارُ امّتى الطامِع؛ نيکان امت من قناعت کاران اند و بَدان آن طمع کاران». و در\nحديث ديگرى که مرحوم کلينى در کافى از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده است مى خوانيم: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُوْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چقدر براى مومن زشت است که علاقه به چيزى پيدا کند که باعث ذلت او گردد». در سومين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «آن کس که با تلاش معتدل و صحيح چيزى را به دست نياورد با تلاش ناصحيح چيزى به دست نخواهد آورد»؛ (مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً). منظور امام (عليه السلام) اين است که انسان بايد براى به دست آوردن روزى، از راه هاى صحيح و معقول وارد شود؛ حرص و طمع را کنار بگذارد و گمان نکند هميشه تلاش بيشتر سبب درآمد بيشتر است زيرا اگر چيزى براى انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و کوشش کند به آن نخواهد رسيد. بعضى از شارحان، اين جمله را چنين معنا کرده اند: اگر چيزى را به انسان با مدارا ندهند، با زور نخواهند داد. ولى ظاهر همان است که در تفسير بالا گفتيم. و شبيه آن، تفسير ديگرى است که در کلام ابن ابى الحديد آمده است و مى گويد: اگر چيزى را بدون کوشش به انسان ندهند با کوشش به او نخواهند داد. البته اين سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزى هايى که مشروط به تلاش است نمى تواند در اين تفسير بگنجد. آنگاه امام (عليه السلام) در آخرين جمله دورنمايى از زندگانى دنيا را نشان مى دهد که همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعى براى برخورد با اين حوادث بيان مى کند، مى فرمايد: «دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زيان توست\nصابر و شکيبا باش»؛ (الدَّهْرُ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَکَ، وَيَوْمٌ عَلَيْکَ؛ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا کَانَ عَلَيْکَ فَاصْبِرْ!). «تبطر» از ماده «بطر» (بر وزن ضرر) به معناى غرور و مستى حاصل از فزونى نعمت است. واقعيت چنين است که دنيا هميشه به کام انسان نيست همانگونه که همواره به زيان او نمى باشد؛ مخلوطى است از شيرينى ها و تلخى ها، کاميابى ها و ناکامى ها و پيروزى ها و شکست ها که بايد با هر يک از اين دو بخش برخورد مناسبى داشت. آن روز که دنيا به کام انسان است و شاهد پيروزى را در آغوش گرفته و شهد زندگى خوب و مرفه را چشيده بايد مراقب باشد که اين پيروزى او را به غرور و مستى نکشاند بلکه شکرگزار بخشنده اين نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا کند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد. و آن روز که دنيا چهره عبوس خود را نشان مى دهد و کام انسان را با حوادث ناگوار تلخ مى کند و مشکلات و مصائب يکى پس از ديگرى فرامى رسد در آن روز نبايد دست و پاى خود را گم کند و زبان به شکايت بگشايد و جزع و فزع نمايد بلکه بايد صبر پيشه کند تا از يک سو اجر صابران را داشته باشد (وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ) و از سوى ديگر با صبر و شکيبايى مى تواند اعصابى آرام داشته باشد و براى برون رفت از مشکلات راه چاره اى بينديشد زيرا انسانى که به هنگام بروز مشکلات بى تابى مى کند راه چاره را نيز گم خواهد کرد. به علاوه بسيار مى شود که کاميابى و ناکامى، هر دو براى آزمايش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نکند در آزمايش الهى مردود شده است و به همين دليل در روايت تحف العقول بعد از اين دو جمله آمده است: «فَبکلَيَهْمِا سَتُخْتَبَر؛ با هر دو به زودى آزمايش مى شوى». امام (عليه السلام) در نامه 72 همين دوگانگى حوادث روزگار را با تعبير حکيمانه ديگرى بيان فرموده است؛ خطاب به ابن عباس مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يوْمَانِ يوْمٌ لَکَ وَ يوْمٌ عَلَيکَ وَ أَنَّ الدُّنْيا دَارُ دُوَلٍ فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَى ضَعْفِکَ وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَيکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ؛ بدان که دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. اين دنيا سرايى است متغير (که هر روز به دست گروهى مى افتد) آنچه از مواهب دنيا قسمت توست به سوى تو مى آيد هر چند ضعيف باشى و آنچه به زيان توست گريبانت را خواهد گرفت (هر چند قوى باشى) و نمى توانى با قدرتت آن را از خود دور سازى». به يقين اين گونه توجه به حوادث روزگار آرامش فوق العاده اى به انسان مى دهد و از تلخى ناکامى ها مى کاهد و از مستى و غرور کاميابى ها جلوگيرى مى کند. * * * ."
},
"397": {
"hekmat_number": 397,
"title": "حکمت 397",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1366",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ نِعْمَ الطِّيبُ آلْمِسْکُ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِيحُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مشک، عطر خوبى است حملش سبک و عطرش بسيار خوب است.",
"Interpretation": "بهترين عطرها امام (عليه السلام) در اين بيان کوتاه و پرمعنا از يکى از مواد معطر يعنى مِشک تعريف و تمجيد مى کند، مى فرمايد: «مشک، عطر خوبى است حملش سبک و عطرش بسيار خوب است»؛ (نِعْمَ الطِّيبُ آلْمِسْکُ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِيحُهُ). بوى خوش در اسلام و مخصوصآ احاديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه هدى (عليهم السلام) بسيار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند که از عطريات استفاده کنند و هميشه خوشبو باشند و مخصوصآ به هنگام نماز از بوى خوش استفاده نمايند. مرحوم کلينى در جلد ششم کافى از امام سجاد (عليه السلام) نقل مى کند که آن حضرت ظرفى داشت که در آن مشک بود و در کنار سجده گاهش مى گذاشت و هنگامى که مى خواست وارد نماز شود از آن بر مى داشت و خود را خوشبو مى ساخت؛ (کَانَتْ لِعَلِى بْنِ الْحُسَينِ (عليه السلام) قَارُورَةُ مِسْکٍ فِى مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلاَةِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ). در حديث ديگرى آمده است که امام صادق (عليه السلام) فرمود: «صَلاةُ مُتَطَيبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ صَلاَةً بِغَيرِ طِيبٍ؛ نماز کسى که خود را خوشبو مى کند برتر از هفتاد نماز بدون آن است». حتى براى روزه دار که بوييدن گل ها مکروه است استفاده از عطريات نه تنها ممنوع نيست بلکه توصيه شده است: در روايتى مى خوانيم: «کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) إِذَا صَامَ تَطَيبَ بِالطِّيبِ وَيقُولُ الطِّيبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ؛ امام صادق (عليه السلام) هنگامى که روزه مى گرفت از عطر استفاده مى کرد و مى گفت: عطر تحفه روزه دار است». استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلکه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصيه شده است تا آن جا که درباره پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) ينْفِقُ فِى الطِّيبِ أَکْثَرَ مِمَّا ينْفِقُ فِى الطَّعَامِ؛ آنچه پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى عطر هزينه مى کرد بيش از آن بود که براى غذا هزينه مى کرد». البته اين موضوع هرگز اسراف نبود زيرا هزينه زندگى ساده پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بسيار کم بود و هزينه عطريات به خصوص مشک که از راه هاى دور مى آوردند نسبتآ زياد بود. البته درمورد زنان اکيدآ نهى شده است که به هنگام بيرون آمدن از خانه يا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه اى که ديگران آن عطر را استشمام کنند زيرا ممکن است منشأ مفاسدى گردد. به هر حال امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه مورد بحث، درباره برترى مشک بر عطريات ديگر مى فرمايد: امتياز اين عطر بر ساير عطرها اين است که اولاً حملش آسان است زيرا ظرف بزرگى لازم ندارد به علاوه مانند بسيارى از عطريات به صورت مايع نيست که مشکلات خاص خود را داشته باشد بلکه به صورت جامد بوده و استفاده کردن از آن نيز بسيار آسان است؛ انسان با سر انگشت خود مى تواند مقدارى از آن را بردارد و به خويش بمالد. اضافه بر اين، بوى مشک را غالب مردم با اختلاف سليقه اى که درباره عطر دارند مى پسندند و لذا امام (عليه السلام) آن را مدح و ستايش مى کند.\nبه همين دليل از حالات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه هدى (عليهم السلام) استفاده مى شود که بسيارى از آن بزرگواران از مشک استفاده مى کردند حتى گاهى مقدارى از آن را در غذا مى ريختند. در اهميت استفاده از بوى خوش در نمازها همين بس که مرحوم کلينى در باب الغالية در کافى نقل مى کند که امام على بن الحسين (عليهما السلام) شبى از شب هاى سرد زمستانى جبه خز و ردايى از خز و عمامه اى از خز پوشيده بود و خود را با بوهاى خوش کاملاً معطر ساخته بود يکى از ياران حضرت، ايشان را با آن حالت مشاهده کرد، عرض کرد: فدايت شوم در اين وقت شب با اين وضع کجا مى رويد؟ فرمود: «إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أَخْطُبَ الْحُورَ الْعِينَ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِى هَذِهِ اللَّيلَةِ؛ من مى خواهم از خداوند حور العين را خواستگارى کنم». اشاره به اين که استفاده از بوى خوش به هنگام عبادت و نماز و پوشيدن لباس هاى خوب به هنگام رفتن به مسجد از امورى است که در آخرت پاداش هاى مهم الهى دارد. ممکن است از کلام حکيمانه مورد بحث به نکته مهم گسترده ترى نيز برسيم و آن اين که انسان هاى شايسته کسانى هستند که خفيف مئونة و پرفايده اند و آن ها همچون مشک اند که وزن آن کم وعطر آن فراوان است. گفتنى است که مِشک که در فارسى، هم به کسر ميم وهم به ضم ميم خوانده مى شود ماده اى است سياه و بسيار معطر که از يک نوع آهو گرفته مى شود و درواقع خونى است که در کيسه اى در زير شکم او پيدا مى شود سپس جدا شده و مى افتد. در آغاز به صورت مايع و تيره رنگ و بسيار معطر است و پس از خشک شدن سياه مى شود و درواقع از عطرهاى تند است. البته مشک علاوه بر اين که به عنوان عطر معروفى به کار مى رود خواص طبى فراوانى نيز براى آن ذکر کرده اند و از رواياتى که در باب تروک احرام وارد شده است استفاده مى شود که در آن زمان گاه در غذا براى خوشبو کردن مى ريختند و خوردن آن مجاز بوده است. * * * ."
},
"398": {
"hekmat_number": 398,
"title": "حکمت 398",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1367",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ ضَعْ فَخْرَکَ، وَ آحْطُطْ کِبْرَکَ، وَآذْکُرْ قَبْرَکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فخرفروشى خود را کنار بگذار و تکبرت را (از خود) فرو ريز و به ياد قبرت باش (و براى آن آماده شو).",
"Interpretation": "رداى فخر و تکبر را بيفکن! جمعى از شارحان نهج البلاغه در اين جا به شرح اين کلام نورانى نپرداخته اند و جمع ديگرى اصلاً آن را ذکر نکرده اند شايد به اين دليل که عين اين کلام در لابه لاى خطبه 153 آمده وبه شرحى که در آن جا داده اند قناعت کرده اند و مى دانيم مرحوم سيد رضى گاهى جمله هايى را از خطبه هاى مفصل برمى گزيده و به عنوان کلمات قصار مى آورده است. به هر حال امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه سه دستور مهم مى دهد که هرکس به آن ها عمل کند رستگار خواهد بود. نخست مى فرمايد: «فخرفروشى خود را کنار بگذار»؛ (ضَعْ فَخْرَکَ). ممکن است انسان امتيازاتى داشته باشد که مايه افتخار است چه ازنظر علم و دانش و چه ازنظر موقعيت اجتماعى و حسن ظاهر و صفات برجسته اخلاقى. اين ها واقعيت است ولى آنچه نکوهيده است اين است که انسان افتخارات خود را ذکر کرده و به آن ها افتخار کند و خود را به اين وسيله از ديگران برتر بشمارد. از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که اين کار يکى از زشت ترين کارهاست. در قرآن مجيد در ضمن نصايح لقمان مى خوانيم: (وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحآ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ\nفَخُورٍ)؛ «(پسرم!) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو که خداوند هيچ متکبر مغرورِ خيال پردازى را دوست ندارد». اين موضوع به قدرى اهميت دارد که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حديثى که مرحوم صدوق در کتاب خصال از آن حضرت نقل کرده، مى فرمايد: «أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ؛ مردم را دو چيز هلاک کرده است: ترس از فقر (که موجب دست زدن به کارهاى خلاف مى شود) و فخرفروشى». در حديث ديگرى از امام زين العابدين (عليه السلام) مى خوانيم که در ضمن دعاى مکارم الاخلاق از خداوند چنين تقاضا مى کند: «وَهَبْ لِى مَعَالِى الْأَخْلاَقِ، وَاعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ؛ خداوندا! اخلاق برجسته را به من ارزانى کن و از فخرفروشى مرا مصون دار». سپس امام (عليه السلام) در دومين دستور مى فرمايد: «کبر خود را فرو ريز»؛ (وَآحْطُطْ کِبْرَکَ). ممکن است کسى فخرفروشى نکند و سخنى از امتيازات واقعى يا خيالى خود به زبان نياورد ولى برخورد او با مردم متکبرانه و حتى راه رفتن و ساير حرکاتش آميخته با کبر و غرور باشد زيرا حقيقت کبر آن است که انسان براى خود برترى خاصى نسبت به ديگران قائل باشد خواه اين برترى واقعى باشد يا پندارى و خيالى، معنوى باشد يا مادى، اين چيزى است که اسلام و تمام مکاتب اخلاقى آن را نمى پذيرند و در قرآن مجيد علاوه بر آنچه در سوره لقمان ضمن نصايح آن مرد حکيم آمده است در جاى ديگر مى فرمايد: (وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحآ إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا)؛ «در روى زمين متکبرانه راه مرو زيرا تو نه زمين را مى توانى زير پاى خود پاره کنى و نه قامت خود را به بلنداى کوه ها برسانى». اين اشاره به حال کسانى است که متکبرانه راه مى روند گويى به زمين مى گويند: زير پاى ما مباش و به کوه ها مى گويند: ما همسان شما هستيم. البته اين گونه راه رفتن مسأله ساده اى است، مهم اين است که از روحيه اى حکايت مى کند که بسيار خطرناک و زشت و ناپسند است. واژه «و احطط؛ فرو بريز» گويا اشاره به اين است که يک موجود مزاحم اضافى است که به بدن انسان مى چسبد و انسان بايد آن را از خود دور کند و فرو بريزد تا آسايش پيدا کند. مرحوم کلينى در کتاب شريف کافى در جلد دوم بابى مشروح و مفصل درباره نکوهش کبر ذکر کرده، ازجمله در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) نقل مى کند که فرمودند: «لاَ يدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ کِبْرٍ؛ کسى که به اندازه سنگينى ذره اى از تکبر در قلب او باشد وارد بهشت نمى شود». در حديث ديگرى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «ثَلاَثَةٌ لاَ يکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ ينْظُرُ إِلَيهِمْ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ لاَ يزَکِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ شَيخٌ زَانٍ وَ مَلِکٌ جَبَّارٌ وَمُقِلٌّ مُخْتَالٌ؛ سه گروه اند که خداوند روز قيامت با آن ها سخن نمى گويد و به آنان (با نظر لطفش) نگاه نمى کند و آن ها را پاکيزه نمى سازد و عذاب دردناکى در انتظار آن هاست: پيرمرد زناکار و پادشاه جبار و فقير متکبر». بى شک تکبر براى همه بد است خواه غنى باشد يا فقير ولى شخص فقيرِ متکبر در عالم خيال بافى براى جبران کمبود خود گرفتار کبر و غرور مى شود و خطر او بيشتر است. شک نيست که کبر سرچشمه مفاسد بسيارى است، کسى که خود را برتر از ديگران مى داند حاضر نيست به ديگران همچون يک برادر نگاه کند بلکه انتظار\nدارد همه در برابر او تواضع کنند و به فرمانش گوش فرادهند و چون مردم از چنين روحيه اى متنفرند از او فاصله مى گيرند درنتيجه او کينه مردم را به دل مى گيرد و آن ها را حق نشناس مى پندارد و گاه همين امر سبب مى شود در حق ديگران ظلم و ستم کند. کار کبر و غرور گاه به جايى مى رسد که انسان تسليم حرف حق نمى شود و حتى از اطاعت فرمان خدا سرپيچى مى کند و به دره کفر سقوط مى نمايد همان گونه که شيطان براثر کبر و غرورش به چنين سرنوشتى گرفتار شد. اين سخن را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) و آيه اى از قرآن مجيد پايان مى دهيم. يکى از ياران امام (عليه السلام) به نام عمر بن يزيد خدمتش عرض کرد: ما غذاى خوب مى خوريم و بوى خوش و عطريات استعمال مى کنيم و سوار بر مرکب با ارزش مى شويم و گاهى خادم ما نيز به دنبال ما مى آيد آيا اين واقعآ مصداق تجبر و تکبر است که من همه آن را ترک کنم؟ امام (عليه السلام) مدتى سکوت نمود در حالى که به زمين نگاه مى کرد. سپس فرمود: «إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ وَجَهِلَ الْحَق؛ جبار و متکبر ملعون، کسى است که با مردم «با غمص» برخورد کند و حق را نشناسد». آن مرد عرض کرد: اما من هرگز حق را انکار نمى کنم ولى نمى دانم غمص چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَيهِمْ فَذَلِکَ الْجَبَّارُ؛ کسى که مردم را کوچک بشمارد و خود را برتر از آن ها بداند، که اين شخص جبار است». قرآن مجيد نيز در تعبير تکان دهنده اى مى فرمايد: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّآ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَادآ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛ «آن سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهيم که اراده برترى جويى در زمين و فساد ندارند؛ و عاقبت نيک براى پرهيزکاران است!». آنگاه امام (عليه السلام) در سومين جمله مى فرمايد: «به ياد قبرت باش»؛ (وَآذْکُرْ قَبْرَکَ). منظور از اين جمله آن است که انسان بايد به فکر مرگ و پايان زندگى باشد و بداند روزى همه آنچه را از مقام و مال و جاه و قدرت و قوت دارد رها مى سازد و به صورت جسم بى جانى روانه گور مى شود و او را در آن جا دفن مى کنند و همه حتى عزيزترين عزيزانش از وى جدا مى شوند و او مى ماند و اعمالش. به يقين توجه به اين نکته انسان را از فخرفروشى و تکبر و ظلم و ستم به ديگران و غفلت از خدا بازمى دارد. در حديثى که از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در امالى شيخ طوسى آمده است مى خوانيم: «الْمَوْتُ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ لاَ يعْجِزُهُ الْمُقِيمُ وَ لاَ يفُوتُهُ الْهَارِبُ فَقَدِّمُوا وَلاَ تَتَّکِلُوا فَإِنَّهُ لَيسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِيصٌ إِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَ الَّذِى نَفْسُ عَلِى بِيدِهِ لاََلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيفِ عَلَى الرَّأْسِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتٍ عَلَى فِرَاشٍ؛ مرگ، هم طلب کننده است هم مطلوب (براى اولياء الله)، نه کسى که از آن فرار نکند مى تواند بر آن چيره شود و نه کسى که فرار مى کند بنابراين براى بعد از مرگ خود چيزى بفرستيد و اعتماد به زندگى نکنيد زيرا هيچ گونه راه فرارى از مرگ نيست شما اگر شهيد نشويد به مرگ طبيعى مى ميريد ولى سوگند به کسى که جان على به دست اوست هزار ضربه شمشير بر سر، آسان تر است از مردن در بستر». آرى مردان خدا نه تنها به فکر مرگ بودند بلکه به اين فکر بودند که پايان زندگان شان شهادت در راه خدا باشد. * * *"
},
"399": {
"hekmat_number": 399,
"title": "حکمت 399",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1368",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً. فَحَقُّ آلْوَالِدِ عَلَى آلْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي کُلِّ شَيْءٍ، إِلاَّ فِي مَعْصِيَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَحَقُّ آلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ آسْمَهُ، وَيُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ آلْقُرْآنَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: فرزند بر پدر حقى دارد و پدر را نيز بر فرزند حقى است. حق پدر بر فرزندان اين است که در همه چيز جز در معصيت خداوند سبحان از او اطاعت کنند و حق فرزند بر پدر اين است که نام نيک بر او بگذارد و او را به خوبى ادب آموزد (و تربيت کند) و قرآن را به او تعليم دهد.",
"Interpretation": "حقوق متقابل پدر و فرزند امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به بخشى از حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران اشاره مى کند. براى حق پدر بر فرزند، تنها يک مورد را بيان مى فرمايد و براى حق فرزند بر پدر سه مورد، مى فرمايد: «فرزند را بر پدر حقى است و پدر را نيز بر فرزند حقى»؛ (إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً). سپس درمورد حق پدر بر فرزند چنين مى فرمايد: «حق پدر بر فرزندان اين است که در همه چيز جز در معصيت خداوند سبحان از وى اطاعت کنند»؛ (فَحَقُّ آلْوَالِدِ عَلَى آلْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي کُلِّ شَيْءٍ، إِلاَّ فِي مَعْصِيَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ). ظاهر اين است که حقى را که امام (عليه السلام) به اين گستردگى درباره پدران فرموده اعم از واجب و مستحب است و به تعبير ديگر، در مواردى اطاعت واجب است و آن جايى است که اگر ترک کند سبب اذيت و آزار مى شود و منجر به عقوق پدر مى گردد اما مواردى هست که اگر اطاعت نکند پدر اذيت نمى شود. در اين جا مستحب است که فرزند به امر پدر احترام بگذارد و اطاعت کند. البته گاهى مسائل سرنوشت سازى است که اگر پسر بخواهد از پدر اطاعت کند گرفتار خسارت عظيمى مى شود هرچند داخل در عنوان معصيت نيست. مثلاً پدر از عروس خود ناراحت باشد و به فرزند دستور دهد که همسرت را طلاق\nبده و يا اين که پسر تجارت پرسودى با شريکى دارد و پدر از شريک ناراحت باشد و به پسر بگويد که به شراکت خود خاتمه بده. در اين گونه موارد دليلى بر وجوب اطاعت پدر هرچند معصيت خدا نيست، نداريم. زيرا اطلاقات ادله از اين گونه مصاديق منصرف است و بيشتر ناظر به احترام پدر در مسائل مورد نياز او يا مرتبط با اوست. البته مسأله احترام به پدر و برخورد خاضعانه و متواضعانه با او و مصاحبت به معروف هرچند مسلمان نباشد مسأله جداگانه اى است که در آيات قرآن به آن اشاره شده است آن جا که مى فرمايد: (وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرآ)؛ «و بال هاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه که آن ها مرا در کوچکى تربيت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده!». و در سوره لقمان مى فرمايد: (وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِى مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفآ)؛ «و هرگاه آن دو، تلاش کنند که تو چيزى را همتاى من قرار دهى، که از آن آگاهى ندارى (بلکه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مکن، ولى با آن دو در دنيا به طرز شايسته اى رفتار کن». اين آيات و مانند آن که در قرآن مجيد آمده به خوبى نشان مى دهد که تا چه حد حق پدر و مادر زياد است و تا چه اندازه احترام آن ها بر فرزندان لازم مى باشد. سپس امام (عليه السلام) به سراغ حقوق سه گانه فرزند بر پدر رفته، مى فرمايد: «و حق فرزند بر پدر آن است که نام نيک بر او نهد و ادب و تربيتش را به خوبى انجام دهد و قرآن را به او بياموزد»؛ (وَ حَقُّ آلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ آسْمَهُ، وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ آلْقُرْآنَ).\nنامگذارى ممکن است در نظر بعضى، امر ساده اى باشد در حالى که چنين نيست. نام، چيزى است که هر روز بارها انسان با آن مخاطب مى شود و طبعآ اثر تلقينى دارد. اگر به فرض، پدر نام «ظالم» بر پسر بگذارد و هر روز او را به اين نام خطاب کنند اگر روح ستمگرى بر او غالب شود جاى تعجب نيست. و به عکس اگر نام محسن و حسن يا حسين بر او نهند و همواره آن را در خطابات تکرار کنند حقيقت نيکوکارى به تدريج در او راسخ مى شود. همچنين نام عبدالله و عبدالرحيم و عبدالرحمان که همگى حکايت از عبوديت انسان در برابر خدا دارد. در روايات اسلامى نيز درباره نامگذارى دقت زيادى شده است حتى در روايتى داريم که اگر نام زشتى بر انسان ها و يا حتى شهرها گذاشته شده آن را تغيير دهيد: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) يغَيرُ الأَسْمَاءَ الْقَبِيحَةَ فِى الرِّجَالِ وَ الْبُلْدَانِ؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اسماء زشتى را که بر مردان و شهرها گذاشته بودند تغيير مى داد» و به يقين کار پيغمبر (صلي الله عليه و آله) براى ما الگو واسوه است. حتى از روايات استفاده مى شود که براى فرزندان قبل از تولد اسم انتخاب شود و از اميرمؤمنان (عليه السلام) روايت شده که فرمود: «سَمُّوا أَوْلاَدَکُمْ فَإِنْ لَمْ تَدْرُوا أَ ذَکَرٌ أَوْ أُنْثَى فَسَمُّوهُمْ بِالأَسْمَاءِ الَّتِى تَکُونُ لِلذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى فَإِنَّ أَسْقَاطَکُمْ إِذَا لَقُوکُمْ فِى الْقِيامَةِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ يقُولُ السِّقْطُ لِأَبِيهِ أَلاَّ سَمَّيتَنِى وَ قَدْ سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ يولَدَ؛ براى فرزندانتان نام انتخاب کنيد (حتى پيش از تولد) و اگر نمى دانيد پسر است يا دختر براى آن ها نام هايى انتخاب کنيد که هم مى توان آن ها را بر پسر گذاشت و هم دختر زيرا فرزندانى از شما که سقط مى شوند هنگامى که روز قيامت با شما ملاقات مى کنند و نامى براى آن ها انتخاب نکرده ايد به پدرش\nمى گويد: چرا نامى بر من نگذاشتى در حالى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نام محسن را (براى فرزند حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام)) انتخاب کرد پيش از متولد شدنش». عجب اين که عرب در عصر جاهليت و حتى بعد از آن نيز نام هاى خشن براى فرزندانش انتخاب مى کرد مانند کلب (سگ) و نمر (پلنگ) و فهد (يوزپلنگ) و امثال آن. در حديثى از امام رضا (عليه السلام) مى خوانيم: اين انتخاب به دليل اين بود که دشمنان را به وسيله آن بترسانند و به عکس، نام غلامان خود را مبارک و ميمون و امثال آن مى گذاشتند. از بعضى از روايات استفاده مى شود که هرگاه نام هاى بسيار خوبى مانند نام محمّد براى فرزند خود انتخاب کرديد احترام بيشترى به فرزند بگذاريد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «إِذَا سَمَّيتُمُ الْوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِى الْمَجْلِسِ وَ لاَ تُقَبِّحُوا لَهُ وَجْهاً؛ هنگامى که فرزند خود را محمّد نام نهاديد او را گرامى داريد و در مجالس به آن ها جاى دهيد و چهره خود را در مقابل آن ها درهم نکشيد». و اما مسأله تعليم و تربيت: امام (عليه السلام) تربيت را مقدم داشته و همگان را سفارش مى کند که فرزندان را به خوبى تربيت کنند و ادب بياموزند. مى دانيم که روح و ذهن انسان در کودکى بسيار تأثيرپذير است و طبق حديث معروف، علم در «صغر» همچون نقش بر «حجر» است و بسيار پررنگ و پردوام خواهد بود. ازاين رو اگر پدر و مادر در تعليم و تربيت فرزند کوتاهى کنند خسارت عظيمى، هم دامان پدر و مادر را مى گيرد و هم فرزند را، به خصوص اگر وسوسه هاى شيطانى بر فرزند غلبه کند يا افراد ناباب يا رسانه هاى آلوده با آن ها ارتباط برقرار کنند و تعليمات زشت و ناپسند خود را در روح کودک فرو ريزند.\nبه همين دليل در نامه اى که امام (عليه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن (عليه السلام) نوشت و آنچه خير دنيا و آخرت در آن است در آن نامه ريخت و به فرزندش هديه کرد مى خوانيم: پسرم! چون احساس کردم به سن پيرى رسيده ام و قوايم رو به سستى نهاده به اين وصيت مبادرت ورزيدم و بخش هايى از آن را براى تو بيان کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه در درون سينه داشته ام بيان نکرده باشم... ازاين رو پيش از آن که هوى و هوس و فتنه هاى دنيا به تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى، به تعليم و تربيت تو روى آوردم زيرا «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِيةِ مَا أُلْقِى فِيهَا مِنْ شَىءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يقْسُوَ قَلْبُکَ وَيشْتَغِلَ لُبُّک؛ قلب جوان همچون زمين خالى است و هر بذرى در آن بيفشانند آن را مى پذيرد. به همين دليل پيش از آن که قلبت قساوت يابد و فکرت به امور ديگر مشغول گردد (گفتنى ها را گفتم)». اين مطلب پيش از همه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيده شده است که فرمود: «مَنْ تَعَلَّمَ فِى شَبَابِهِ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِى الْحَجَر وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبِيرٌ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْکِتَابِ عَلَى وَجْهِ الْمَاءِ؛ کسى که در جوانى (و نوجوانى) چيزى را فراگيرد همچون مطلبى است که بر سنگ ترسيم مى شود و کسى که در بزرگسالى چيزى را فراگيرد همچون نقشى است که برآب زنند». سپس امام (عليه السلام) از ميان تمام آداب و تعليمات به تعليم قرآن توجه کرده و بر آن تأکيد مى کند. چرا که قرآن مجموعه بى نظيرى است که تمام درس هاى زندگى مادى و معنوى در آن جمع است. توحيد و معاد به صورت گسترده در آن تجلى مى کند، بخش مهم احکام الهى در آن بيان شده و دستورات اخلاقى اش\nفوق العاده موثر و پربار است و تاريخ عبرت انگيز انبياء پيشين نيز در جاى جاى آن ديده مى شود. آرى بايد قبل از هرچيز به فرزندان قرآن تعليم داد. به همين دليل در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ دُعِى بِالْأَبَوَينِ فَيکْسَيانِ حُلَّتَينِ يضِىءُ مِنْ نُورِهِمَا وُجُوهُ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ کسى که به فرزندش قرآن تعليم دهد او و همسرش (پدر و مادر آن فرزند) را در روز قيامت مى آورند و دو لباس فاخر نورانى بر آن ها مى پوشانند که از نور آن ها صورت بهشتيان روشن مى شود». در حديثى از اصبغ بن نباته مى خوانيم که مى گويد: اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَيهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِيعاً حَتَّى لاَ يحَاشِى مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِى وَ اجْتَرَحُوا السَّيئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الشِّيبِ نَاقِلِى أَقْدَامِهِمْ إِلَى الصَّلَوَاتِ وَالْوِلْدَانِ يتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِکَ عَنْهُمْ؛ خداوند گاه اراده مى کند همه اهل زمين را هلاک کند و يک نفر را باقى نگذارد و اين در زمانى است که غرق گناهان مى شوند و آلوده انواع معاصى. هرگاه در اين زمان پيرمردانى را ببيند که (لنگان لنگان) به سوى نماز (در مسجد) گام برمى دارند و کودکانى که مشغول فراگرفتن قرآن اند به آن ها رحم مى کند و عذابشان را به تأخير مى اندازد». اين نکته نيز حائز اهميت است که همان گونه که فرزندان براثر عدم اداى حق پدران و مادران، عاق پدر و مادر مى شوند پدر و مادر نيز براثر عدم اداى حق فرزندان عاق فرزندان خواهند شد همان گونه که در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «يلْزَمُ الْوَالِدَينِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِمَا مَا يلْزَمُ الْوَلَدَ لَهُمَا مِنْ عُقُوقِهِمَا». نکته ها 1. چه حقوقى پدر و مادر بر فرزندان دارند؟ آنچه در اين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) آمد درواقع اشاره به مهمترين حقوق پدران و مادران بر فرزندان است و در روايات اسلامى حقوق متعدد ديگرى نيز براى آن ها ذکر شده است ازجمله: 1. هيچ گاه پدر را با نام خطاب نکند. بلکه بگويد «يا ابتاه؛ پدر جان» زيرا خطاب بزرگ تر با اسم توسط کوچکتر، خلاف آداب است. 2. به هنگام راه رفتن از او جلوتر نرود. 3. به هنگام ورود در مجلس پيش از او ننشيند. 4. کارى نکند که مردم پدرش را دشنام دهند يا لعن کنند. اين چهار موضوع در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در پاسخ سؤالى درباره حق پدر بر فرزند ذکر شده است؛ (لاَ يسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لاَ يمْشِى بَينَ يدَيهِ وَ لاَ يجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لاَ يسْتَسِبُّ لَهُ). «يستسب» از ماده «سب» به معناى طلب کردن سب و دشنام و لعن براى کسى است. 5. هنگامى که پدر عصبانى مى شود عکس العمل نشان ندهد و تواضع و خشوع کند. همان گونه که در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «مِنْ حَقِّ الْوالِدِ عَلى وَلَدِهِ أن يخشَعَ له عند الغَضَبِ». 6. تشکر کردن در هر حال و خيرخواه آن ها بودن در آشکار و پنهان. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «يجِبُ لِلْوَالِدَينِ عَلَى الْوَلَدِ ثَلاَثَةُ أَشْياءَ شُکْرُهُمَا عَلَى کُلِّ حَالٍ ... وَ نَصِيحَتُهُمَا فِى السِّرِّ وَ الْعَلاَنِية». 7. توجه به اين نکته که پدر (و مادر) اصل و ريشه انسان هستند. بنابراين هرگاه امتيازى در خود ببيند بايد بداند اساس اين نعمت از آن هاست پس خدا را شکرگزارى کند. (فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّهُ لَوْلاَهُ لَمْ تَکُنْ فَمَهْمَا رَأَيتَ فِى نَفْسِکَ مِمَّا يعْجِبُکَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاکَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَيکَ فِيهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِکَ). و شايد به همين دليل خداوند شکرگزارى در برابر پدر و مادر را به دنبال شکرگزارى نعمت هاى خود ذکر کرده است: (أَنِ اشْکُرْ لِى وَلِوَالِدَيْکَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ). 8. احسان ونيکى به پدر ومادر. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که بعضى از ياران آن حضرت درباره تفسير آيه شريفه (وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً) سوال کردند که مراد از احسان چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: «الاِْحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَأَنْ لاَ تُکَلِّفَهُمَا أَنْ يسْأَلاَکَ شَيئاً مِمَّا يحْتَاجَانِ إِلَيهِ وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِيين؛ برخورد خود را با آن ها نيکو کن و اگر چيزى نياز داشتند پيش از آن که از تو بخواهند براى آن ها فراهم کن تا ناچار نشوند از تو درخواست کنند هر چند خودشان هم بتوانند مشکل خويش را حل کنند». 9. اگر آن ها بدهکارى دارند و در حيات خود نتوانستند دين خويش را ادا کنند فرزند دين آن ها را ادا کند و براى گناهان آن ها استغفار نمايند همان گونه که در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «وَ إِنَّهُ لَيکُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِى حَياتِهِمَا غَيرَ بَارٍّ بِهِمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى دَينَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَيکْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً؛ گاه فرزند در حيات پدر و مادر عاق آنهاست و نيکى در حق آن ها نکرده اما بعد از وفات آن ها\nبدهى آن ها را ادا مى کند و براى آن ها استغفار مى نمايد. خدا او را جزء نيکوکاران (نه عاق) محسوب مى دارد». 10. يکى ديگر از حقوق مهم پدران و مادران بر فرزندان اين است که به هنگام ضعف و پيرى و ناتوانى که نياز شديد به کمک و حمايت دارند آن ها را فراموش نکنند و مشکلات آن ها را تا آن جا که در توان دارند حل کنند به عکس آنچه در دنياى امروز ديده مى شود که به محض اين که پدر و مادر پير و ناتوان شدند فرزندان از آنان فاصله مى گيرند و حداکثر کارى که درباره آن ها مى کنند اين است که آن ها را به خانه هاى سالمندان مى سپارند و گاه حتى از اين کار نيز خوددارى مى کنند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که يکى از يارانش خدمت آن حضرت رسيد و عرض کرد: پدرم بسيار پير و ناتوان شده به گونه اى که براى قضاى حاجت بايد او را بر دوش بگيريم. امام (عليه السلام) فرمود: «إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِى ذَلِکَ مِنْهُ فَافْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِيدِکَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ لَکَ غَداً؛ اگر توانستى اين کار را براى او انجام دهى انجام ده حتى لقمه غذا را با دست خود به دهان او بگذار که اين کار سپرى است براى تو در فرداى قيامت (در برابر آتش دوزخ)». قرآن مجيد نيز اشاره اى به اين امر دارد آن جا که مى فرمايد: (إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا کَرِيمآ)؛ «هرگاه يکى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، کمترين اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آن ها بگو! (و مشکلات آن ها را حل کن)». 2. فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقى دارند؟ در روايات اسلامى همان گونه که موارد فراوانى از حقوق پدران و مادران بر فرزندان ذکر شده موارد زيادى نيز از حقوق فرزندان بر پدران و مادران بيان گرديده است که سه قسمت مهم آن را امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در گفتار حکيمانه مورد بحث بيان فرموده است: اسم نيکو نهادن، تربيت خوب و تعليم قرآن. در روايات، حقوق ديگرى نيز ذکر شده ازجمله: 4. خواندن و نوشتن را به آن ها بياموزند. 5. شنا و تيراندازى را به آن ها تعليم دهند. (شنا براى جلوگيرى از غرق شدن و تيراندازى براى جهاد). 6. غذاى حلال به او بدهند. اين سه حق در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده که فرمود: «حَقُّ الوَلَدِ على والِدِهِ أن يُعَلِّمَه الکِتابَةَ وَالسِّباحَةَ والرِّمايةَ وأن لا يَرزُقَه إلّا طَيِّباً». 7. به هنگام بلوغ (و آمادگى براى ازدواج) وسيله ازدواج او را فراهم کنند. در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: يکى از حقوق فرزندان اين است که «يزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغَ». 8. نماز (و فرائض دينى) را به آن ها بياموزند (و آن ها را به تدريج عادت دهند) و هنگامى که بالغ شدند آن ها را وادار به نماز کنند. در غررالحکم از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «عَلِّموا صِبْيانَکُم الصّلاةَ وخُذوهُم بِها إذا بلَغوا الحُلُمَ». 9. عدالت را در ميان فرزندان رعايت کنند. در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده که مى فرمايد: پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مردى را ديد که دو فرزند دارد، يکى را بوسيد و ديگرى را نبوسيد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «فَهَلاَّ وَاسَيتَ بَينَهُمَا؛ چرا ميان آن ها عدالت را رعايت نکردى؟». 10. به فرزندانشان در کارهاى نيک کمک کنند (و آن ها را تشويق نمايند). در روايات متعددى که مرحوم محدث نورى در مستدرک الوسائل نقل کرده به اين معنا توصيه شده ازجمله اين که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَينِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَى بِرِّهِمَا». * * *"
},
"400": {
"hekmat_number": 400,
"title": "حکمت 400",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1369",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ الْعَيْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ آلْفَأْلُ حَقٌّ، وَالطِّيرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَآلْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَالطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَآلْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى آلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: «چشم زخم» حق است و تعويذ (دعايى که براى دفع چشم زخم است) نيز حق است و سِحر حق است وفال (نيک) نيز حق است اما طيره (فال بد) حق نيست و عدوى (اثرگذارى کسى بر ديگرى در امور خرافى نيز) حق نيست. بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه، مايه قوت و نشاط است.",
"Interpretation": "کدام حق است و کدام خرافه؟ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه تأثير چهار موضوع از امور غير عادى را تصديق و تأثير دو موضوع خرافى را نفى مى کند و چهار چيز را مؤثر در نشاط آدمى مى شمرد. نخست مى فرمايد: «چشم زخم حق است»؛ (الْعَينُ حَقٌّ). همان گونه که در تفسير نمونه در ذيل آخرين آيات سوره قلم آمده است بسيارى از مردم معتقدند که چشم هاى برخى از افراد، داراى اثر مخصوصى است و يا به تعبير ديگر، انرژى خاص و فوق العاده اى دارد که هرگاه از روى تعجب به چيزى بنگرند ممکن است آن را درهم بشکنند و يا تأثير بدى در آن بگذارند. اين نيروى مغناطيسى و انرژى فوق العاده و يا هرچه نام آن بگذاريم مطلب قابل انکارى نيست که در بعضى از چشم ها به طور طبيعى و گاه با تمرين به وجود مى آيد و بسيارى نقل مى کنند که با چشم خود افرادى را ديده اند که داراى چنين نيروى مرموزى بوده اند که به حيوانات يا انسان ها يا اشيا از طريق چشم زدن آسيب رسانده اند. مسأله خواب مغناطيسى و اين که افرادى با چشم هاى خود مى توانند ديگرى را به خواب مخصوصى فرو برند و مطالبى را از او کشف کنند در بسيارى از کتاب ها نوشته شده و جنبه علمى به خود گرفته و حتى براى درمان هاى پزشکى مربوط به مسائل روانى از آن کمک مى گيرند.\nبنابراين هرگز نبايد چشم زخم را فورآ حمل بر خرافات کرد به خصوص اين که در قرآن مجيد و در روايات اسلامى به آن اشاره شده و کلام امام (عليه السلام) که در بالا آمد اشاره به واقعيت داشتن آن است. آن گاه امام (عليه السلام) به دعاهايى اشاره مى فرمايد که براى خنثى کردن چشم زخم است، مى فرمايد: «تعويذ (دعايى که براى دفع چشم زخم است) نيز حق است»؛ (وَالرُّقَى حَقٌّ). گاه «رقى» به معنى وسيع ترى تفسير شده و آن هرگونه دعايى است که جلوى آفت ها را مى گيرد. در حديثى مى خوانيم که اسماء بنت عميس (از زنان مشهور و بافضيلت اسلام در عصر پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و اميرمؤمنان (عليه السلام)) خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و عرض کرد: گاه فرزندان جعفر را چشم مى زنند آيا رُقْيه (دعايى که جلوى چشم زخم را بگيرد) براى آن ها بگيرم؟ پيامبر فرمود: مانعى ندارد. در حديث ديگرى که ابن ابى الحديد در ذيل همين گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است مى خوانيم که عوفى بن مالک اشجعى مى گويد: ما در زمان جاهليت معتقد به رقيه بوديم، به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) عرض کردم: نظر مبارک شما درباره آن چيست؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أعرِضُوا عَلَيَّ رُقاکُم فلا بأسَ بِالرُّقى ما لم يَکُنْ فيها شِرْکٌ؛ رقيه هاى خود را به من عرضه کنيد اگر مطلب شرک آلودى در آن نباشد مانعى ندارد». اشاره به اين که نبايد در دعاهاى دفع چشم زخم مطلبى مخالف توحيد وجود داشته باشد.\nو اگر در رواياتى، از رقيه مذمت شده اشاره به رقيه هاى شرک آلود است و يا اين که افرادى توکل بر خدا را به کلى فراموش کرده و تنها به رقيه ها دل ببندند. حتى در بعضى از روايات اسلامى آمده است که جبرئيل براى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هنگامى که بيمار شده بود رُقيه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بيمارى و هر موجود ايذاگرى به خداوند بزرگ سپرد. به هر حال درباره تأثير رقيه و دعاهاى تعويذ، روايات متعددى در کتب اسلامى نقل شده و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (جلد 60) بحث مفصلى در اين زمينه دارد. وى در همين جلد از بعضى نقل مى کند که مى گويند: اين امکان وجود دارد که از بعضى از چشم ها اجزاء لطيفه اى جدا شود و در اشخاص يا موجوداتى تأثير بگذارد و اين ويژگى در بعضى از چشم ها باشد همان طور که بعضى از اشيا خواصى دارند که در مشابه آن ها نيست. اين همان چيزى است که امروز از آن تعبير به امواج مغناطيسى يا مانند آن مى شود و معتقدند که اين امواج و انرژى ها در بعضى از موارد آثار عجيبى از خود به جا مى گذارد. البته شک نيست که از طريق توکل بر خدا و دعاها و مخصوصآ سوره هاى حمد و ناس و فلق و آيه شريفه (وَإِنْ يَکَادُ الَّذِينَ...) و همچنين ذکر «ماشاءالله ولاحولَ ولا قوّة إلّا باللّهِ العَلِيِّ العظيم» مى توان جلوى تأثير اين گونه چشم ها را گرفت. سپس امام (عليه السلام) به سومين موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره کرده، مى فرمايد: «سحر (نيز) حق است»؛ (وَالسِّحْرُ حَقٌّ). در آيات فراوانى از قرآن مجيد اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در\nداستان موسى (عليه السلام) وفرعون، کرارآ از سحر ساحران سخن به ميان آمده است و تأثير آن اجمالاً مورد تأييد واقع شده که از طريق معجزه موسى (عليه السلام) سحر آن ها باطل شد. در سوره بقره در داستان دو فرشته اى که به بابِل آمدند نيز اشاره به مسأله سحر و تأثير آن شده است. نيز از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود که مسأله سحر، اجمالاً در ميان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسيارى از پيغمبران را متهم به سحر کردند: (کَذَلِکَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ). سحر در اصل به معناى هر کارى است که مأخذ آن پنهان باشد حتى در زبان روزمره گاه به کارهاى مهم، سحر اطلاق مى شود. ولى حقيقت سحر آن است که چيزى به صورت خارق العاده انجام شود که عوامل متعددى مى تواند داشته باشد. گاه صرفآ جنبه چشم بندى و تردستى دارد، گاه از عوامل تلقينى ناشى مى شود و گاه از خواص ناشناخته فيزيکى و شيميايى بعضى از اجسام. از قرآن استفاده مى شود که سحر ساحران فرعونى مجموعه اى بود از اين امور، زيرا در يک جا مى فرمايد: (سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ)؛ «مردم را چشم بندى کردند و ترساندند؛ و سحر عظيمى پديد آوردند». در جاى ديگر مى فرمايد: (فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى)؛ «در اين هنگام طناب ها و عصاهاى آنان براثر سحرشان چنان به نظر مى رسيد که حرکت مى کنند!» ولى از داستان دو فرشته بابل استفاده مى شود که ساحران واقعآ در مردم تغييراتى ايجاد مى کردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبين\nمى ساختند که کارشان منجر به طلاق مى شد. (فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ)؛ «ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند که بتوانند به وسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفکنند». امروز هم افراد زيادى پيدا مى شوند که مى توانند از طريق چشم بندى و تردستى و استفاده از خواص فيزيکى و شيميايى اشيا کارهاى خارق العاده اى انجام دهند. نوع ديگرى از سحر نيز وجود دارد که ساحر به وسيله رياضت هاى شديد، اراده خود را چنان تقويت مى کند که مى تواند آثار خارق العاده اى از خود نشان دهد که جنبه چشم بندى ندارد. از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود که کلام حکيمانه امام (عليه السلام) که فرموده سحر حق است، بيان يک واقعيت مى باشد. آنگاه امام (عليه السلام) به سراغ چهارمين موضوعى که حق است رفته، مى فرمايد: «فال (نيک) حق است»؛ (وَالْفَأْلُ حَقٌّ). منظور از فال در ادبيات عرب اين است که انسان حادثه اى را نشان پيروزى، موفقيت و پيشامدهاى خير بداند. مثلاً بگويد که چون فلان نوزاد در روز ميلاد مبارک يکى از معصومين (عليهم السلام) متولد شده آينده خوبى دارد و يا اين که صبحگاهان که از منزل خارج مى شود وقتى با انسان صالح و خوب و درست کارى برخورد کرد بگويد اين نشان مى دهد که امروز کارهاى ما روبه راه خواهد بود. عرب از اين گونه پيش بينى ها به فال تعبير مى کند که همان تفأل خوب است.\nاما اين که آيا واقعآ رابطه اى ميان اين گونه حوادث و حوادث ديگرى که پشت سر آن پيش بينى مى کنند وجود دارد؟ هيچ دليلى براى آن در دست نيست ولى يک نکته را نمى توان انکار کرد و آن اين که وقتى انسان تفأل به خوبى مى زند اثر روانى قابل ملاحظه اى در او دارد؛ او را اميدوار به آينده خوب مى سازد و اراده او را براى ادامه کارها تقويت مى کند و به او شجاعت و استقامت مى بخشد و اين اثر روانى، قابل انکار نيست واى بسا همان، سبب پيشرفت و پيروزى مى شود. شايد به همين دليل است که در حالات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ديده مى شود گاه خودش تفأل به خير مى زد و گاه از تفأل ديگران اظهار رضايت مى کرد. مثلاً در ماجراى برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمين حديبيه آمده است: هنگامى که سهيل بن عمرو به عنوان نماينده کفار مکه به سراغ مسلمانان آمد و پيامبر (صلي الله عليه و آله) از نام او آگاه شد فرمود: قد سَهُلَ عليکُم أمرُکُم؛ کار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهيل بود پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن را به فال نيک گرفت). جمله معروف «تفالوا بالخير تجدوه؛ فال نيک بزنيد آن را خواهيد يافت» نيز که در تفسير الميزان به عنوان حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حديث نيافتيم بلکه آنچه در حديث علوى در غررالحکم آمده اين است: «تفأل بالخير تنجح؛ فال نيک بزن تا پيروز شوى» همه گواه بر اين است که اسلام نظر مثبتى درباره فال نيک زدن دارد. لذا در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن؛ خداوند فال نيک را دوست دارد». به يقين اگر فال نيک با توکل بر خدا همراه باشد اثر معنوى آن غير قابل انکار است. بنابراين، اعتقاد به تأثير فال نيک به آن معنا که گفتيم نه يک امر خرافى است و نه چيزى برخلاف عقيده توحيدى و بسيار شده که خود ما نيز آثار مثبت فال نيک را در زندگى ديده ايم. آنگاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سراغ دو چيز مى رود که آن ها را غير حق مى نامد، مى فرمايد: «طيره (فال بد) حق نيست و عدوى (اثرگذارى کسى بر ديگرى در امور خرافى نيز) حق نيست»؛ (وَالطِّيرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَآلْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ). اما «طِيرَة» به کسر طاء در اصل به معناى فال بد زدن است و چون اعراب به وسيله پرندگان فال بد مى زدند اين واژه که از ماده طير است به معناى فال بد به کار رفته، در برابر «تفأل» که به معناى فال نيک است. در قرآن مجيد نيز به طور مکرر واژه «طيره» در همين معنا به کار رفته که مشرکان خرافى مسلک در برابر پيامبران الهى به اين حربه متوسل مى شدند تا روحيه آن ها را تضعيف کنند و يا مردم را از اطراف آن ها پراکنده سازند. درمورد موسى (عليه السلام) و يارانش مى فرمايد: (يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَّعَهُ) هرگاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آن را به شوم بودن موسى و همراهانش نسبت مى دادند. در مورد قوم ثمود نيز مى فرمايد: (قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَّعَکَ)؛ «گفتند: ما به تو و کسانى که با تو هستند فال بد مى زنيم و شما را شوم مى دانيم» و پيامبر آن ها صالح (عليه السلام) در جواب آن ها گفت: (قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ)؛ «فال\n(نيک و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعيين مى گردد)؛ بلکه شما گروهى هستيد فريب خورده». و در جاى ديگر مى فرمايد: (قَالُوا طَائِرُکُمْ مَّعَکُمْ)؛ «(رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است». به هر حال اين واژه به معناى فال بد است و در کلام امام (عليه السلام) نيز به معناى فال بد ذکر شده هرچند «طائر» گاه به معناى فال بد و گاه به معناى فال نيک و يا به معناى عمل خوب وبد به کار مى رود. اما اين که چرا از فال بد نهى شده است؟ براى اين که اولا يک مسأله خرافى است و هيچ گونه رابطه اى در ميان پرواز پرندگان، يا به ويژه کلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانيا باعث تضعيف روحيه ها و سستى اراده ها مى گردد. به همين دليل در روايات اسلامى نکوهش شديدى درباره فال بد زدن وتطير ديده مى شود تا آن جا که در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الطيرة شرک؛ فال بد زدن نوعى شرک است» زيرا مفهومش اين است که غير از خدا را در سرنوشت خودمان موثر و شريک بدانيم و اين نوعى شرک است. در روايت ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَن خَرَج يُريدُ سَفَرآ فرجَع مِن طَيرٍ فقد کَفَر بما اُنزِل على محمّدٍ (صلي الله عليه و آله)؛ کسى که اراده سفرى کند و از منزل به سوى مقصد حرکت نمايد ولى پرنده اى را ببيند و به فال بد بگيرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد (صلي الله عليه و آله) نازل شده کافر گرديده است». زيرا پريدن پرنده اى را در سرنوشت خود موثر دانسته به گونه اى که او را از حرکت به سوى مقصد بازداشته است.\nو در روايات اسلامى دستور داده شده است که به فال بد اعتنا نکنيد و توکل بر خدا کنيد هيچ مشکلى براى شما پيش نخواهد آمد. در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چنين نقل شده است: «الطّيرةُ شِرکٌ ولکنّ الله عزّ وجلّ يُذهِبَه بالتوکُّل؛ فال بد زدن نوعى شرک است و ليکن خداوند متعال آن را با توکل از بين مى برد». اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم: «أَنَّ النَّبِى (صلي الله عليه و آله) کَانَ يحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ يکْرَهُ الطِّيرَةَ وَ کَانَ (عليه السلام) يأْمُرُ مَنْ رَأَى شَيئاً يکْرَهُهُ وَ يتَطَيرُ مِنْهُ أَنْ يقُولَ اللَّهُمَّ لاَ يوْتِى الْخَيرَ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ يدْفَعُ السَّيئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِکَ؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فال نيک را دوست مى داشت و از فال بد متنفر بود و دستور مى داد اگر کسى چيزى ببيند که مى شود با آن فال بد زد (براى رفع نگرانى) بگويد: خداوندا! هيچ کس جز تو نيکى عطا نمى کند و هيچ کس جز تو بدى ها را دور نمى سازد و هيچ پناه و نيرويى جز به وسيله تو نيست». از مجموع آنچه درباره فال و طيره گفته شد اين نکته به دست مى آيد که شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمى رود و غير خدا را در سرنوشت خود موثر نمى داند. در واقع فال نيک که سبب خوش بينى به آينده و اميدوارى و نشاط مى گردد ضررى ندارد اما فال بد که نگرانى و آشفتگى و گاه يأس و حتى بدبينى به ساحت قدس خداوند ايجاد مى کند کار زشت و ناپسندى است. و اما «عدوى» به معناى سرايت است به خصوص درمورد سرايت بيمارى از کسى به ديگرى به کار مى رود و اين که امام (عليه السلام) سرايت را نفى فرموده به اين معنا نيست که هيچ گونه از بيمارى ها واگيردار نمى باشد زيرا امروز مسلم است که بسيارى از بيمارى ها از فردى به ديگرى منتقل مى شود مانند بيمارى سل و سرماخوردگى و امثال آن. اما چنين هم نيست که تمام بيمارى ها واگيردار باشد\nبسيارى از بيمارى ها مانند بيمارى قند، فشار خون، انواع سکته هاى قلبى و مغزى چيزى نيست که از کسى به ديگرى سرايت کند. به نظر مى رسد که در عصر جاهليت افرادى بودند که به شدّت از همه بيماران پرهيز مى کردند و شايد اصلاً به عيادت آنها نمى رفتند و يک اعتقاد خرافى داشتند که بايد از هر بيمارى پرهيز کرد. اسلام اين عقيده افراطى و خرافى را نفى مى کند تا مردم به عيادت بيماران بروند و به کمک آن ها بشتابند و از آن ها روى گردان نشوند. گاه اين تفکر افراطى انحرافى به امور ديگر غير از بيمارى ها نيز سرايت مى کند مثلاً مى گويند: فلان کس فرزندش را از دست داده، به سراغ او نرويم ممکن است فرزندمان از دست برود، يا در امر تجارت ورشکست شده با او دوستى نکنيم ممکن است به ما هم سرايت کند، و امثال اين خرافات که اسلام با همه آن ها مخالفت کرده است. جمعى از بزرگان تفسير ديگرى براى نفى «عدوى» ذکر کرده اند و آن اين که اسلام مى خواهد به پيروان خود تعليم دهد که حتى سرايت بيمارى از کسى به ديگرى بدون اراده خداوند نمى شود و هيچ سببى از اسباب اين جهان استقلال در تأثير ندارد بلکه بايد اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد. ولى اين تفسير، مناسب به نظر نمى رسد زيرا اين مطلب منحصر به بيمارى ها نيست، تمام اسباب و علل اين جهان چنين است چرا در روايت فقط سرايت بيمارى ها ذکر شده است؟ آنگاه در پايان اين سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف کننده غم و اندوه مى کند، مى فرمايد: «بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن\nبه سبزه، مايه قوت و نشاط است»؛ (وَالطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَآلْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَالرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى آلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ). «نشرة» در بسيارى از منابع لغت به عنوان تعويذ و حرز است، يعنى همان دعا و چيزى که به بيمار يا مصروع مى دهند تا شفا پيدا کند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضى مانند علامه مجلسى آن را به چيزى که سبب زوال غم و اندوه مى شود تفسير کرده اند. و در اصل از ماده «نشر» (بر وزن حشر) گرفته شده زيرا حرز و تعويذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بيمار يا غير بيمار مى شود و لذا در کتاب التحقيق ريشه اصلى آن «هو بسط بعد قبض» ذکر شده است. البته اين مسأله گاه جنبه خرافى داشته و گمان مى کردند اشخاصى که گرفتار بيمارى صرع مى شوند جن در آن ها نفوذ کرده و به وسيله تعويذ مى خواستند جن را بيرون کنند و لذا در بعضى از روايات آمده است: «النُّشرَةُ مِن عمَلِ الشَّيطانِ». ولى در بسيارى از اوقات جنبه مثبت داشته و آن اين که به وسيله دعا و حرز که به بيمار مى دادند از خدا تقاضاى شفاى او را مى کردند. و از آن جا که بوى خوش و عسل و سوار شدن بر مرکب راهوار و نگاه کردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه مى شود امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه آن را شبيه حرز و تعويذ دانسته و اين تعبير زيبا را درباره آن به کار برده، گويى اين چهار موضوع همچون حرز و تعويذى است که غم و اندوه را از انسان زايل مى کند و اين موضوع علاوه بر اين که به تجربه ثابت شده هم اکنون مورد تأکيد پزشکان براى رفع غم و اندوه و افسردگى و تجديد نشاط بعد از خستگى مى باشد. قابل توجه اين که در بعضى از روايات به جاى «عسل» «غُسل» آمده است.\nمرحوم طبرسى در کتاب مکارم الاخلاق حديث را اينگونه نقل مى کند: «التَّطَيُّبُ نُشْرَةٌ والغُسْلُ نُشْرَةٌ والنَّظَرُ إلى الخُضْرَةِ نُشْرَةٌ والرُّکوبُ نُشْرَةٌ؛ خوشبو کردن خويشتن و غسل نمودن و نگاه کردن به سبزه و سوار بر مرکب شدن موجب زوال غم و اندوه است». نکته اسباب نشاط و شادى و دفع غم و اندوه فراگير بودن احکام اسلام سبب شده که اهميتى نيز به اسباب نشاط و زوال غم و اندوه بدهد تا مسلمان ها بتوانند از اين طريق تجديد نشاط کنند و به زندگى سالم و شاد خود ادامه دهند. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) که در کتاب محاسن برقى نقل شده چنين مى خوانيم: «النُّشْرَةُ فِى عَشَرَةِ أَشْياءَ الْمَشْى وَ الرُّکُوبِ وَ الاِرْتِمَاسِ فِى الْمَاءِ وَالنَّظَرِ إِلَى الْخُضْرَةِ وَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ وَ النَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْحَسْنَاءِ وَ الْجِمَاعِ وَالسِّوَاکِ وَ مُحَادَثَةِ الرِّجَالِ؛ اسباب نشاط در ده چيز است: پياده روى، سوار بر مرکب شدن، آب تنى کردن، نگاه به سبزه افکندن، غذا و نوشابه (خوب و مناسب) خوردن، نگاه به همسر زيبا، آميزش جنسى، مسواک زدن و گفتگو(ى دوستانه) با مردان داشتن». در حديث ديگرى شستن سر با خطمى (گياهى است که معمولاً از گل آن براى شست وشو استفاده مى کنند) و در احاديث ديگرى، ملاقات الاخوان؛ ديدار دوستان، استفاده از داروى حمام و کوتاه کردن موى شارب (اصلاح کردن سر و صورت) از اسباب نشاط شمرده شده است. بسيارى از آنچه در اين روايات آمده است نيز به تجربه ثابت شده هر چند راهنمايى روايات گسترده تر از تجربيات ماست. البته آنچه در روايات بالا درمورد نشرة و اسباب زدودن غم و اندوه آمده بر حسب حالات عمومى مردم است ولى اولياء الله وسيله ديگرى دارند که از همه آن ها برتر و مهمتر است و آن، راز و نياز با خدا و عبادت و نماز و خلوت کردن با اوست. حديث معروف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که مى فرمايد: «حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنياکُم ثَلاثٌ : الطِّيبُ وَ النِّساءُ وقُرَّةُ عَينِى فِى الصَّلاةِ؛ سه چيز از دنياى شما در نظر من محبوب است: بوى خوش و همسران و نور چشمان من در نماز است» گواه روشنى بر اين مطلب است. * * *"
},
"401": {
"hekmat_number": 401,
"title": "حکمت 401",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1370",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِي أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هماهنگى (معقول) با مردم در اخلاقشان سبب ايمنى از کينه توزى و دشمنى آن هاست.",
"Interpretation": "هماهنگى معقول با مردم امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به يک نکته لطيف اجتماعى مى کند مى فرمايد: «هماهنگى با مردم در اخلاقشان سبب در امان بودن از کينه توزى و دشمنى آن هاست»؛ (مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِي أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ). شک نيست که هر قوم و جمعيت بلکه هر انسانى صفات و اخلاق ويژه خود را دارد و به کسانى علاقه مند است که در صفات و اخلاق با او هماهنگ باشند، به آداب و رسومش احترام بگذارند و مطابق خواسته هاى او عمل کنند. هماهنگى با مردم در اين امور ـ البته در مواردى که برخلاف شرع و عقل نيست ـ سبب مى شود که آن ها انسان را از خود بدانند و با او رابطه دوستى برقرار کنند و همين امر سبب امنيت از کينه توزى و دشمنى آن ها مى شود. البته همان گونه که اشاره شد منظور، هم رنگ جماعت شدن در زشتى و بدى ها و آداب و رسوم غلط و کارهاى خلاف شرع و عقل نيست چراکه نه شرع به ما چنين اجازه اى را مى دهد و نه عقل و خرد. در روايات اسلامى عنوان ديگرى مطرح است که با آنچه در اين کلام شريف آمده قريب المضمون مى باشد و آن مسأله مدارا با مردم است. در احاديث فراوانى به مدارا کردن با مردم توصيه و بر آن تأکيد شده است\nازجمله اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «دارِ النّاسَ تأمَنْ غوائِلَهُم وتَسْلَمْ مِن مَکايِدِهم؛ با مردم مدارا کن تا از دشمنى آن ها و کيد و مکرشان در امان باشى». مرحوم کلينى در کتاب شريف کافى در جلد دوم بابى تحت عنوان «باب المداراة» مطرح کرده که در ذيل آن روايات متعددى آورده است ازجمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «ثَلاَثٌ مَنْ لَمْ يکُنَّ فِيهِ لَمْ يتِمَّ لَهُ عَمَلٌ وَرَعٌ يحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِى اللَّهِ وَ خُلُقٌ يدَارِى بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ يرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ؛ سه چيز است که در هرکس نباشد هيچ کارى از کارهاى او سامان نمى پذيرد: ورع و تقوايى که او را از معصيت خدا بازدارد و اخلاقى که او را به مدارا کردن با مردم وادارد و حلم و بردبارى اى که جهل جاهلان را با آن از خود دور سازد». در حديث ديگرى از آن حضرت اين مسأله با تأکيد بيشترى عنوان شده است، مى فرمايد: «أَمَرَنِى رَبِّى بِمُدَارَاةِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِى بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ؛ پروردگارم مرا به مدارا کردن با مردم دستور داده همان گونه که دستور به فرائض و واجبات داده است». و در حديث سومى باز هم تأکيد بيشترى در اين زمينه شده، مى فرمايد : «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِيمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَيشِ؛ مدارا کردن با مردم نصف ايمان است و رفاقت با آن ها نصف زندگى است». کلام امام (عليه السلام) درباره هماهنگى با اخلاق مردم و احاديث متعددى که در بالا از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درمورد مدارا کردن با خلق خدا و رفاقت با آن ها نقل کرديم نشانه روشنى از روح اجتماعى تعليمات اسلام است که تا چه اندازه مسائل مختلف اخلاقى و روانى را براى هم زيستى مسالمت آميز با مردم مورد توجه قرار داده است. اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم: «إِنَّ قَوْماً مِنَ النَّاسِ قَلَّتْ مُدَارَاتُهُمْ لِلنَّاسِ فَأُنِفُوا (فَنُفُوا) مِنْ قُرَيشٍ وَ ايمُ اللَّهِ مَا کَانَ بِأَحْسَابِهِمْ بَأْسٌ وَ إِنَّ قَوْماً مِنْ غَيرِ قُرَيشٍ حَسُنَت مُدَارَاتُهُمْ فَأُلْحِقُوا بِالْبَيتِ الرَّفِيعِ؛ گروهى از مردم مدارا کردنشان نسبت به ديگران کم و ضعيف بود و لذا از قبيله قريش نفى و طرد شدند و به خدا سوگند ازنظر حسب و نسب مشکلى نداشتند (مشکلشان عدم مدارا بود) و گروهى از غير قريش مدارا کردنشان خوب بود و ملحق به اين بيت رفيع شدند». بار ديگر تأکيد مى کنيم که منظور از هماهنگى و مدارا با مردم اين نيست که هم رنگ آن ها در خلاف کارى ها و معاصى و آلودگى شويم. به يقين کسى که پايبند به موازين شرع باشد چنين فکرى به خود راه نمى دهد بلکه منظور هماهنگى و مدارا در امور مباح و چيزهايى است که مورد علاقه آن ها و مشروع مى باشد. * * *"
},
"402": {
"hekmat_number": 402,
"title": "حکمت 402",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1371",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لِبَعْضِ مُخَاطِبِيهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ يُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ شَکِيراً، وَ هَدَرْتَ سَقْباً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به شخصى که در حضورش سخنى بالاتر از شأن خود گفت، فرمود: پيش از پردرآوردن پرواز کردى و هنوز بالغ نشده بانگ برآوردى. مرحوم سيد رضى مى گويد: «منظور از «شکير» در اين جا نخستين پرهايى است که بر بال پرنده مى رويد پيش از آن که قوى و محکم شود و «سقب» به شتر نابالغ گفته مى شود و شتر معمولاً پيش از رسيدن به بلوغ، فرياد مخصوص را سر نمى دهد»؛ (قال الرّضيّ: والشّکيرُ هاهنا: أوّل ما يَنبُت من ريشِ الطائرِ قبل أن يَقوى ويستَحْصِفَ. والسّقبُ: الصّغيرُ مِنَ الإبلِ، ولا يَهدِرُ إلّا بعد أن يستَفحِل).",
"Interpretation": "فراتر از حد تو سخن مگو از مقدمه اين کلام استفاده مى شود که شخصى در حضور امام (عليه السلام) سخنى بيش از حد و مقدار خود گفت (و به تعبير رايج ميان مردم: بزرگ تر از دهانش حرف زد) امام (عليه السلام) براى اين که او را بر سر جايش بنشاند و او ديگر زياد از حد خود سخن نگويد با تعبير بسيار زيبا و ذکر دو مثال جالب اشتباه او را به او گوشزد کرد و فرمود: «پيش از پر درآوردن پرواز کردى و هنوز بالغ نشده بانگى که درخور بالغان است سردادى»؛ (لِبَعْضِ مُخَاطِبِيهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ يُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ شَکِيراً، وَ هَدَرْتَ سَقْباً). مرحوم سيد رضى در شرح کلام امام (عليه السلام) چنين مى گويد: «منظور از «شکير» در اين جا نخستين پرهايى است که بر بال پرنده مى رويد پيش از آن که قوى و محکم شود و «سقب» به شتر نابالغ گفته مى شود و شتر معمولاً پيش از رسيدن به بلوغ فرياد مخصوص را سر نمى دهد»؛ (قال الرّضيّ: والشّکيرُ هاهنا: أوّل ما يَنبُت من ريشِ الطائرِ قبل أن يَقوى ويستَحْصِفَ. والسّقبُ: الصّغيرُ مِنَ الإبلِ، ولا يَهدِرُ إلّا بعد أن يستَفحِل). امام (عليه السلام) دو تشبيه درباره عمل شخصى که در محضرش بيش از حد خود سخن گفته بود بيان فرمود. نخست او را تشبيه به پرندگانى کرد که هنوز بال و پر آن ها قوى نشده سعى مى کنند مانند بزرگسالان پرواز کنند؛ برمى خيزند و بر زمين مى خورند.\nتشبيه ديگر اين که شتربچه آن صداى مخصوص شتران را که عرب آن را «هدير» مى گويد سر نمى دهد. امام (عليه السلام) مى فرمايد: به شتر بچه اى مى مانى که مانند شتران بزرگسال هدير سر مى دهى. فصاحت و بلاغتى که در اين کلام کوتاه و پرمعنا به کار رفته بر هيچ کس پوشيده نيست و اين نشان مى دهد که امام (عليه السلام) چنان بر سخن گفتن مسلط بود که با دو جمله کوتاه مطلب مهمى را به زيباترين وجه بيان مى کند. يکى از آداب مجلس اين است که هرکس در جاى خود بنشيند و هرکس به اندازه قدر و مقام خود سخن بگويد. حافظ نيز با توجه به اين رسم و آداب چنين گفته است: افسر سلطان گل پيدا شد از طرف چمن *** مقدمش يارب مبارک باد بر سرو و سمن خوش به جاى خويشتن بود اين نشست خسروى *** تا نشيند هر کسى اکنون به جاى خويشتن بنابراين کسانى که بلندپروازى مى کنند و بيش از حد خود سخن مى گويند کارشان نوعى بى ادبى محسوب مى شود و همگان بر آن ها خرده مى گيرند. ازاين رو در غررالحکم از امام (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «رَحِمَ الله امرِأً عرَف قدرَهُ ولم يَتَعدَّ طَورَهُ؛ خداوند رحمت کند کسى را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند». تاريخ نشان مى دهد افرادى که بلندپروازى کردند و از حد خود تجاوز نمودند و سخنان نامناسبى گفتند گرفتار مشکلات مهمى شدند و شايد گاه جان خود را بر سر سخنان خود دادند.\nبنابراين، گفتار امام (عليه السلام) خطاب به شخص معينى نيست بلکه همه انسان ها مخاطب آن حضرت اند که حد و مقام خود را بشناسند و در گفتار و عمل و ادعا از آن تجاوز نکنند تا آبروى آن ها در ميان خاص و عام نرود. در عربى و فارسى نيز ضرب المثل هايى مشابه اين سخن ديده مى شود هرچند هرگز آن فصاحت و بلاغت را ندارد. مثلاً عرب ها به کسى که بيش از حد خود سخن بگويد يا عملى انجام دهد مى گويند: «زببت وانت حِصرِم؛ هنوز غوره هستى مويز شدى». در فارسى گفته مى شود: سخن بزرگتر از دهانت مى گويى، يا گفته مى شود : هنوز غوره نشده مويز شدى. اشتباه نشود، ممکن است افراد کوچکى داراى استعدادهاى مهم و فوق العاده باشند و سخن هاى مهمى بگويند. اين گونه افراد نه تنها نبايد تحقير شوند بلکه بايد مورد تشويق قرار گيرند. سخن امام (عليه السلام) ناظر به کسانى است که ادعايى بيش از حد خود دارند و بيش از آنچه زيبنده آن هاست حرف مى زنند. مرحوم حاج شيخ محمّدعلى انصارى، برادر واعظ معروف حاج شيخ مرتضى انصارى که شاعر باذوقى بود و تمام نهج البلاغه را به شعر درآورده و با شرح و ترجمه آميخته که در چندين جلد منتشر شده است در ترجمه اين کلام امام (عليه السلام) چنين مى گويد: تو پيش از پر درآوردن پريدى *** نگشته فحل، فريادى کشيدى تويى کوچک نشايد در محافل *** بزرگان را شوى قرن و مماثل فراتر از گليم خويش پا را *** مکش، در جاى خود راحت بياسا * * *"
},
"403": {
"hekmat_number": 403,
"title": "حکمت 403",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1372",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ آلْحِيَلُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که به کارهاى مختلف بپردازد نقشه ها و تدبيرهايش به جايى نمى رسد.",
"Interpretation": "پراکنده کارى و شکست امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به يکى از اصول مهم مديريت کرده، مى فرمايد: «کسى که به کارهاى مختلف بپردازد نقشه ها و تدبيرهايش به جايى نمى رسد»؛ (مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ آلْحِيَلُ). افراد زيادى را در جامعه مى بينيم که قانع به يک يا چند شغل نيستند و حتى گاهى شغل هاى متضاد و مختلف براى خود انتخاب مى کنند و با اين که از استعداد خوبى برخوردارند و گاه ممکن است جزء نخبه ها و نابغه ها باشند باز مى بينيم به موفقيت چشمگيرى نائل نمى شوند. دليل آن روشن است؛ هر کارى تدبير خاص خودش را مى طلبد و کارهاى مختلف تدبيرهاى مختلفى را طلب مى کند و جمع کردن بين تدبيرهاى متضاد، کار بسيار مشکلى است به همين دليل افرادى را مى بينيم که تمام همّ خود را مصروف به يک فن مى کنند و توفيقات زيادى به دست مى آورند ولى افرادى که چندين فن مختلف و گاه متضاد را بر عهده مى گيرند غالبآ همه را ناقص مى گذارند و يا نتيجه مهم و چشمگيرى به دست نمى آورند. بعضى از شارحان نهج البلاغه اين کلام نورانى را به معناى جمع دنيا و آخرت گرفته و گفته اند: کسانى که بخواهند هم دنيا و هم آخرت را به طور کامل به دست آورند ناکام مى مانند زيرا اين دو با هم جمع نمى شوند.\nو بعضى آن را به معناى جمع ميان حق و باطل تفسير کرده اند؛ کسى بخواهد از حق طرفدارى کند و در عين حال حامى باطل نيز باشد و يا به تعبير ديگر بخواهد همه را از خود راضى کند. تدبيرهاى چنين کسى نيز به جايى نمى رسد. اين تفسير ها را به عنوان يکى از مصاديق آن مفهوم کلى و جامع کلام امام (عليه السلام) مى توان پذيرفت اما منحصر ساختن مفهوم کلام به اين تفاسير، صحيح به نظر نمى رسد. بعضى نيز آن را به معناى قبول کردن شغل هاى زياد گرفته اند که حتى در زمان ما مرسوم است بعضى چندين شغل براى خودشان انتخاب مى کنند اما هيچ کدام را به طور صحيح نمى توانند انجام دهند ولى اين تفسير با تعبير «متفاوت» سازگار نيست زيرا متفاوت، مفهومش «ناهماهنگ» و يا «متضاد» است و اين غير از شغل هاى زيادى است که ممکن است ناهماهنگ نيز نباشد. اصولاً پيشرفت کارها بدون مديريت صحيح امکان پذير نيست و مديريت صحيح، اصول و شرايطى دارد. يکى از شرايط مهمش همان است که امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به آن اشاره کرده و آن اين است که مدير از پراکنده کارى بپرهيزد کارها را از هم جدا کند و هر کارى را به کسى يا به گروهى واگذار نمايد و ناظرانى بر آن ها بگمارد. اما هرگاه به يک نفر يا يک گروه چندين کار متضاد و مختلف را بدهد به يقين همه آن ها ناقص خواهد شد و اين برخلاف مديريت صحيح است. در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب شريف کافى نقل کرده است مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) به يکى از ياران خاصش به نام فضيل بن يسار فرمود: «إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ کَانَ هَمُّهُ فِى کُلِّ وَادٍ لَمْ يبَالِ اللَّهُ بِأَى وَادٍ هَلَکَ؛ به يقين کسى که يک هدف داشته باشد خداوند او را براى رسيدن به هدفش کمک مى کند اما آن کس که همّ او در وادى هاى مختلف است در هر وادى اى هلاک شود خدا او را کمک نخواهد کرد». البته براى اين حديث تفسيرهاى ديگرى هم شده است، که انسان بايد مذهب حق را پيدا کند و برگزيند و در مسير آن گام بردارد و از سير در مذاهب باطل گوناگون بپرهيزد. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در نامه پرمحتواى مالک اشتر هنگامى که دستورات مربوط به فرماندهى لشکر را مى دهد مى فرمايد: «وَ أَفْضَلَ عَلَيهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يسَعُهُمْ وَ يسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِى جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ دستور بده که فرماندهان لشکر از امکاناتى که در اختيار دارند به سپاهيان کمک کنند به اندازه اى که نفراتى که تحت تکفل آن ها هستند به خوبى اداره شوند به گونه اى که همّ آن ها همّ واحدى باشد و آن جهاد با دشمن است». اين دستور نيز نشان مى دهد که تمرکز بر برنامه ها و فعاليت در يک بخش سبب پيروزى و موفقيت است. اين جمله از شيخ بهايى نيز معروف است که مى گويد: «غَلَبتُ کُلَّ ذِي فُنونٍ وَغَلَبنِى ذو فَنٍّ واحِدٍ؛ بر تمام دانشمندانى که مثل من در علوم مختلفى کار کرده بودند غلبه کردم اما دانشمندى که تنها در يک علم فعاليت داشت بر من غلبه نمود». * * *"
},
"404": {
"hekmat_number": 404,
"title": "حکمت 404",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1373",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام وَقَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ: «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ»: إِنَّا لاَ نَمْلِکُ مَعَ آللّهِ شَيْئاً، وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتى مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِيفَهُ عَنَّا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در پاسخ سؤالى درباره معناى «لا حول ولا قوة الا بالله» چنين فرمود: ما در برابر خداوند با مالکيت او شريک نيستيم بلکه ما چيزى را مالک نيستيم جز آنچه او به ما تمليک کرده و هرگاه قدرت يا مالى را به ما ببخشد ـ در حالى که او از ما به آن مال سزاوارتر است ـ ما را مکلف به وظايفى (درباره آن) فرموده و هرگاه آن را از ما باز پس گيرد تکليفش را نيز از ما برداشته است.",
"Interpretation": "هر چه هست از اوست! به نظرمى رسدـ همانگونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند ـ شخصى که معناى «لا حول ولا قوّة إلّا باللّه» براى او مفهوم نبود و گرفتار شبهه جبر شده بود سؤالى در اين باره از حضرت کرد و امام (عليه السلام) براى رفع شبهه او سه جمله بيان فرمود. نخست فرمود: «ما در برابر مالکيت خداوند مالک چيزى نيستيم»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ» ـ: إِنَّا لاَ نَمْلِکُ مَعَ آللّهِ شَيْئاً). بنابراين مالک اصلى خداست و هيچ کس استقلال در مالکيت ندارد و به تعبير ديگر، توحيد در مالکيت، يکى از شاخه هاى توحيد افعالى است که بدون اعتقاد به آن توحيد انسان کامل نمى شود. سپس در جمله دوم مى افزايد: «بلکه ما چيزى را مالک نيستيم جز آنچه او به ما تمليک کرده است»؛ (وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا). بنابراين مالکيت ما از ذات پاک او سرچشمه مى گيرد؛ آنچه اراده کند به ما مى دهد و آنچه را اراده کند باز پس مى گيرد و به تعبير ديگر، مالکيت ما نسبت به مالکيت خداوند مالکيت طولى است نه مالکيت عرضى.\nآنگاه در جمله سوم مى فرمايد: «هرگاه او چيزى را به ما تمليک کند که درواقع خودش به آن سزاوارتر از ماست ما را (درباره آن) مکلف به وظايفى مى کند و هرگاه آن را از ما باز پس گيرد تکليفش را از ما برمى دارد»؛ (وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتى مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِيفَهُ عَنَّا). اين همان نکته باريک و دقيق و بسيار جالب «الأمرُ بين الأمرَين» است. نه چنان است که ما از خود استقلال تام داشته باشيم و صاحب قدرتى در برابر خدا و مالکيتى در برابر مالکيت او گرديم و نه چنان است که در اعمال خود مطلقآ اراده و اختيارى نداشته باشيم. بلکه او به ما قدرت و قوت و اختيار داده و هماهنگ با آن تکاليفى بر عهده ما گذاشته است. تا زمانى که آن قدرت و قوت وجود دارد تکاليف هم هست هنگامى که گرفته شد تکاليف از بين مى رود. او به ما اموالى بخشيده و تمليک کرده و تکليف خمس و زکات را در کنار آن قرار داده است، قوت و قدرت جسمانى داده و تکليف نماز و روزه و حج و جهاد را در کنار آن مقرر فرموده، هرگاه مال را باز پس گيرد تکليف خمس و زکات نيز برداشته مى شود هرگاه قوت و قدرت جسمانى را از ما سلب کند واجباتى که نياز به قوت و قدرت جسمانى دارد از ما برداشته خواهد شد. همين معنا در حديث ديگرى که از امام (عليه السلام) نقل شده منعکس است: «عبايه، از ياران خاص اميرالمؤمنين (عليه السلام) از آن حضرت درباره مسأله توانايى هاى انسان که با آن برمى خيزد و مى نشيند و کارهايى انجام مى دهد سؤال کرد (که آيا اين ها جبرى است يا اختيارى؟) امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) از او پرسيد: منظور تو کدام توانايى است؟ توانايى بدون پروردگار يا با پروردگار؟ عبايه ساکت شد و پاسخى نداد، امام (عليه السلام) فرمود: بگو، عرض کرد: چه بگويم، فرمود: اگر بگويى با خداوند (در عرض خداوند) مالک قدرتى هستى، مايه هلاکت توست و اگر بگويى بدون خداوند چنين قدرتى را پيدا کردى آن هم مايه هلاکت\nتوست. عبايه عرض کرد: چه بگويم اى اميرالمؤمنين؟ فرمود: بايد بگويى که اين قدرت را خداوند به تو ارزانى داشته اگر اين قدرت را براى تو ادامه دهد عطا و بخشش اوست و اگر از تو بگيرد بلا و آزمايش اوست. او مالک قدرتى است که به تو داده و قادر بر چيزى است که تو را بر آن قادر نموده، آيا نشنيدى مردم حول و قوه الهى را مى طلبند در آن جا که مى گويند: «لاحولَ ولا قوّة إلّا بالله العلىِّ العظيمِ». عبايه عرض کرد: تفسير اين سخن چيست؟ فرمود: پناهى دربرابر معاصى الهى نيست مگر پناه خداوند و قوتى بر طاعات نيست مگر با اعانت پروردگار. عبايه برخاست و خود را به روى دست و پاى امام (عليه السلام) انداخت و بوسه زد. براى روشن شدن اين بحث پيچيده و دقيق و ظريف يک مثال حسى داريم که سابقآ نيز به آن اشاره کرديم و آن اين است که فرض کنيد يک قطار برقى به حرکت درآمده است اين قطار نيروى خود را لحظه به لحظه از سيم برقى که در طول مسير کشيده اند و حلقه لغزنده قطار روى آن حرکت مى کند دريافت مى دارد هر لحظه مسئول اداره برق اراده کند مى تواند برق آن قطار را از همان مبدأ قطع کند ولى مادامى که قطع نکرده راننده قطار با ميل و اراده و آزادى، قطار را در مسير به حرکت وامى دارد. هر کجا لازم بود توقف مى کند هر کجا لازم بود سرعت مى گيرد و هر کجا خواست ملايم مى رود، اين راننده قادر است قطار را به صورت هاى مختلف هدايت کند ولى اين قوت و قدرت را از مبدائى مى گيرد که لحظه به لحظه به او نيرو مى بخشد و هر لحظه بخواهد مى تواند اين قدرت و نيرو را قطع کند. بنابراين اين راننده، هم اختيار دارد و هم ندارد، اختيار براى انتخاب حرکت و توقف ولى عدم اختيار در بقاء نيرويش. و اين است معنى الامر بين الامرين: نه جبر و سلب اختيار و نه آزادى مطلق.\nنکته قابل توجه اين است که «حول» در لغت به دو معناست: يکى حرکت و تحول و ديگرى ممانعت و حائل شدن. اگر در لغت عرب به «سال» حول گفته مى شود به اين دليل است که انسان از زمانى به زمان ديگر متحول مى شود و حرکت مى کند. بنابر اين معنا، معنى لاحول ولا قوة الا بالله اين است که هيچ نوع حرکت و تحول و هيچ قوت و قدرتى جز از سوى خدا نيست، اوست که به ما اين نيروها را بخشيده و به ما توانايى و اختيار داده تا بتوانيم به سوى مقاصد خويش حرکت کنيم. و بنابر معنى دوم، معنى جمله اين است که هيچ مانعى دربرابر معاصى و هيچ قدرتى بر اطاعات جز به وسيله خداوند نيست، همانگونه که در ذيل حديث عبايه آمده بود و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نيز در تفسير جمله «لا حول ولا قوّةَ إلّا بالله» مى خوانيم که فرمود: «لا يَحولُ بَينَنا وبينَ المَعاصِى إلّا اللهُ ولا يُقَوّينا على أداءِ الطّاعةِ والفرائضِ إلّا الله؛ ميان ما و گناهان جز خداوند حائل نمى شود و براى اداى اطاعت و واجبات جز خداوند به ما نيرو نمى بخشد». به اين ترتيب جمله پرمعنى و پرمحتواى «لا حولَ ولا قوّة إلّا بالله» دو معنى دارد که هر دو در روايات معصومين (عليهم السلام) آمده است. * * *\n."
},
"405": {
"hekmat_number": 405,
"title": "حکمت 405",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1374",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ يُرَاجِعُ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ کَلاماً: دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ آلدِّينِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِيَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) هنگامى که شنيد عمار ياسر با مغيرة بن شعبه (آن مرد منافق لجوج) جرّ و بحث مى کند، فرمود: اى عمار! رهايش کن، چراکه او از دين خدا آن مقدار گرفته که به دنيا نزديکش سازد و از روى عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هايش قرار دهد.",
"Interpretation": "اين مرد لجوج را رها کن از مقدمه اين کلام استفاده مى شود که عمار ياسر، آن صحابى پاکباز و شجاع و مخلص با مغيرة بن شعبه در مسائل مهم دينى گفتگو داشت و مغيره، آن مرد منافق و کوردل نمى پذيرفت. امام (عليه السلام) گفتگويى را که ميان اين دو نفر رد و بدل مى شد شنيد و چند جمله کوتاه و پرمعنا درباره مغيرة بن شعبه فرمود که تمام روحيات و برنامه زندگى او در آن خلاصه شد. فرمود: «اى عمار! رهايش کن، چراکه او از دين خدا آن مقدار گرفته که به دنيا نزديکش سازد و از روى عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هايش قرار دهد»؛ (لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ يُرَاجِعُ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ کَلاماً: دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ آلدِّينِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِيَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ). امام (عليه السلام) روى دو نکته اساسى در اين کلام حکيمانه تکيه فرموده که يکى مربوط به دنياى مغيره است و ديگرى مربوط به اعتقادات و آخرتش. در نکته اول مى فرمايد: او اعتقادى به مسائل اسلامى ندارد با آن هماهنگ نيست، آن جا که به نفع دنياى او باشد ديندار مى شود و آن جا که به زيان دنياى او باشد احکام دين را رها مى کند.\nقرآن مجيد اين وصف را براى جمعى از منافقان بيان کرده که راه تبعيض را پيش مى گرفتند و آنچه را به نفعشان بود مى پذيرفتند و بقيه را انکار مى کردند، مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ يَکْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِکَ سَبِيلا)؛ «کسانى که خدا و پيامبرانِ او را انکار مى کنند، و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند، و مى گويند: «به بعضى ايمان مى آوريم، و بعضى را انکار مى کنيم و مى خواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب کنند)». يکى از صفات زشت يهود نيز همين بود همان گونه که قرآن درباره آن ها مى فرمايد: (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْىٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)؛ «آيا به بعضى از دستورات کتاب آسمانى ايمان مى آوريد، و به بعضى کافر مى شويد؟! براى کسى از شما که اين عمل (تبعيض در ميان احکام و قوانين الهى) را انجام دهد، جز رسوايى در اين جهان، چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز به شديدترين عذاب ها گرفتار مى شوند. و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست». همين معنا در کلام سالار شهيدان امام حسين (عليه السلام) به هنگام ورود به کربلا، در دوم محرم آمده است آن جا که رو به سوى يارانش کرد وفرمود: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ الدَّيانُون؛ مردم، بردگان دنيا هستند و دين، تنها بر زبان آن هاست؛ تا آن زمان که زندگى آن ها تأمين شود به دنبال دين هستند اما هنگامى که گرفتار بلا و آزمون\nالهى شدند (و دين از منافع مادى آن ها جدا شد) دينداران کم اند». ولى مومنان راستين کسانى هستند که آيين خدا را به طور کامل با تمام وجود مى پذيرند خواه به منفعت مادى آن ها باشد يا به زيان آن و اصولاً بر سر همين دو راهى، دينداران از افراد منافق و بى دين، شناخته مى شوند که دين از يک مسير مى رود و منافع مادى آن ها از مسير ديگر. در جمله دوم مى فرمايد: او براى اين که خود را در نظر خويش يا در نظر مردم معذور بشمرد عمدآ حقايق را بر خود مشتبه مى سازد و شبهاتى را بهانه براى کارهاى خلافش قرار مى دهد و اين همان کارى است که همه منافقين انجام مى دهند؛ به شبهات پناه مى برند و وجدان خود را فريب مى دهند و کارهاى خلاف خود را به اين وسيله توجيه مى کنند. قرآن مجيد درباره بعضى از کافران مى گويد: (بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ * يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ)؛ «(انسان شک در معاد ندارد) بلکه مى خواهد (آزاد باشد وبدون ترس از دادگاه قيامت) در تمام عمر گناه کند! (ازاين رو) مى پرسد: «قيامت کى خواهد بود؟». بر اين اساس امام (عليه السلام) عمار را نهى کرد از اين که سخن را با او ادامه دهد زيرا او کسى نبود که در برابر حق تسليم شود ويا حتى حق را نشناخته باشد آگاهانه مخالفت مى کرد و براى حفظ منافع مادى خود طرح شبهه مى نمود، و سخن گفتن با چنين کسى روا نيست؛ نه مصداق ارشاد جاهل است و نه تنبيه غافل. اين گونه افراد درواقع مصداق آيه شريفه (سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ) مى باشند. نکته ها 1. ماجراى گفتگوى عمار ياسر و مغيره مرحوم سيد رضى به اين نکته اشاره نکرده که ميان عمار ياسر و مغيرة بن شعبه چه گفتگويى بود که على (عليه السلام) به عمار چنان فرمود. اما مرحوم علامه شوشترى نقل مى کند که گفتگوى عمار با مغيره درباره اين بود که عمار مغيره را دعوت کرد تا با اميرمؤمنان (عليه السلام) بيعت کند و او را در برابر دشمنانش (ازجمله معاويه) يارى دهد. مغيره نپذيرفت و به عمار گفت: يارى تو براى على بن ابى طالب مانند کسى است که از گرما به بيابان سوزان فرار کند يعنى تو از آن مصيبت هاى زمان عثمان فرار کردى و الآن در فشار معاويه اى خواهى افتاد که مصائبش بيشتر از اوست. هنگامى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين گفتگو را (يا گوشه اى از آن را شنيد) آن سخنان را به عمار فرمود. 2. عمار ياسر ومغيرة بن شعبه را بيشتر بشناسيم درباره عمار ياسر، آن صحابى بزرگ و مخلص رسول الله (صلي الله عليه و آله) و صحابى فداکار جانشينش، اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيش از اين در جلد 7، صفحه 83 از همين کتاب و جاهاى ديگر سخن گفته ايم ولى فضايل و مناقب آن مرد پاکباز بيش از اين هاست. او کسى است که يکى از آيات قرآن درباره او نازل شد زمانى که جماعتى از مشرکين، او و پدر و مادرش را شکنجه کردند تا اظهار برائت از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) کنند پدر و مادرش حاضر نشدند و شهيد گشتند ولى عمار با زبان و لفظ خود آنچه را مى خواستند گفت و گريه کنان خدمت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) آمد. آيه شريفه نازل شد: (مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ)؛ «کسانى که بعد از ايمان کافر شوند (مجازات مى شوند) به جز آن ها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان با ايمان، آرام است» در اين جا بعضى از ناآگاهان گفتند: عمار با گفتن الفاظ مربوط به برائت وبيزارى از اسلام، کافر شد. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «کَلاَّ إِنَّ عَمَّاراً مَلِىءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الاِْيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِه؛ چنين نيست، عمار از فرق سر تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است». سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله) افزود: اگر باز در چنين شرايطى قرار گرفتى همين گونه عمل کن. اين آيه و روايت از مدارک روشنى است که اجازه تقيه را در شرايطى که جان انسان در خطر است مى دهد. در حديث ديگرى آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او بشارت داد، فرمود: «يا ابا اليقظان (انتخاب اين کنيه براى عمار شايد به اين دليل بود که در بعضى از جنگ ها او و بعضى ديگر از صحابه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شب بيدار بودند و از لشکريان حفاظت مى کردند تا دشمن به آن ها شبيخون نزند) فَإِنَّکَ أَخُو عَلِى فِى دِيانَتِهِ وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وَلاَيتِهِ وَ مِنَ الْمَقْتُولِينَ فِى مَحَبَّتِهِ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِية؛ تو برادر على در ديانتش هستى و از افراد برجسته اهل ولايت او مى باشى و از کسانى هستى که در محبت او شهيد مى شوى و تو را گروه ستمکار شهيد مى کنند». و همين گونه شد؛ او در صفين به دست لشکريان معاويه به شهادت رسيد. جالب اين که علماى اهل سنت نيز در فضيلت عمار مطالب قابل توجهى نقل کرده اند ولى با نهايت تأسف عثمان بلايى بر سر عمار آورد که هر مسلمانى از شنيدن آن ناراحت مى شود. بلاذرى، از علماى معروف اهل سنت، در کتاب\nانساب الاشراف مى نويسد که مقداد و عمار ياسر و طلحه و زبير و جمعى ديگر از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نامه اى نوشتند و کارهاى خلاف عثمان را در آن برشمردند و او را از عذاب الهى ترساندند و به او گفتند که اگر دست از کارهايش برندارد بر ضد او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفت و نزد عثمان آمد و بخشى از آن را براى عثمان خواند. عثمان گفت: تو چرا از ميان آن ها داوطلب شدى؟ عمار گفت: براى اين که من بيش از آن ها خيرخواه تو هستم. عثمان به او گفت: دروغ گفتى اى فرزند سميه (او را به نام مادرش ناميد که توهين بزرگى محسوب مى شد، يعنى پدر تو معلوم نيست) عمار گفت: من فرزند سميه هستم و پدرم ياسر است. عثمان دستور داد غلامانش دست و پاى او را گرفتند و کشيدند و عثمان با دو پاى خود با کفش به پايين شکم او زد و او دچار فتق (پارگى پرده شکم) شد. همين داستان را ابن عبدالبر، عالم ديگر اهل سنت در کتاب الاستيعاب در شرح حال عمار نقل کرده و افزوده که يکى از دنده هاى عمار را نيز شکستند. اما مغيرة بن شعبه: بسيارى درمورد او نوشتند که مرد بسيار باهوشى بود و به همين دليل بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز از طرف خلفا مناصب مهمى به او داده شد که آخرين منصبش فرماندارى کوفه بود ولى در عين حال مردى بسيار سنگدل و جنايت پيشه بود. ابوالفرج اصفهانى درباره اسلام آوردن او چنين نوشته است که مغيره درباره اسلام آوردن خودش مى گويد: با گروهى از طائفه بنى مالک در عصر جاهليت نزد پادشاه مصر رفتيم و هدايايى براى او برديم. او هدايا را گرفت و دستور داد جوايزى به همه ما دادند بعضى را بيشتر و بعضى را کمتر ولى به من چيز بسيار\nکمى داد و چندان اعتنايى به من نکرد. گروهى از قبيله بنى مالک که با من بودند با استفاده از کمک سلطان مصر هدايايى براى خانواده خود گرفتند و بسيار خوشحال بودند و هيچ کدام حاضر نشدند با من مواسات کنند (و من کينه آن ها را به دل گرفتم). هنگامى که از مصر خارج شديم مقدارى شراب با خود آوردند و از آن نوشيدند من هم با آن ها خوردم ولى دوست نداشتم با آن ها باشم، با خود گفتم: اين ها به طائف بازمى گردند و به قبيله من مى گويند که سلطان مصر به من بى اعتنايى کرد به همين دليل تصميم گرفتم آن ها را به قتل برسانم. به آن ها گفتم: من گرفتار سردردى شده ام. آن ها شراب خود را حاضر کردند و مرا دعوت نمودند. گفتم: چون سردرد دارم نمى نوشم اما شما بنشينيد من ساقى شما مى شوم. قبول کرده و شروع به نوشيدن شراب نمودند و هنگامى که در آن ها اثر کرد باز هم تقاضاى شراب کردند. آنقدر نوشيدند و مست شدند که به خواب عميقى فرو رفتند. من برخاستم و همه آن ها را به قتل رساندم و آنچه با آن ها بود برداشتم و به مدينه آمدم. ديدم پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در مسجد است و ابوبکر نزد اوست، مرا مى شناخت (پرسيد: براى چه آمده اى؟) گفتم: آمده ام شهادتين بگويم و مسلمان شوم. ابوبکر گفت: از مصر آمده اى؟ گفتم: آرى. گفت: آنهايى که با تو بودند چه کردند؟ گفتم: ميان من و آن ها اختلافاتى بروز کرد و ما مشرک بوديم من همه آن ها را کشتم و غنائمشان را برگرفتم و خدمت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) آمدم تا خمس آن را تقديم کنم چون غنيمت مشرکين است. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: اسلامت را مى پذيرم ولى چيزى از اموالت را نمى گيرم وآن را تخميس نمى کنم زيرا تو به آن ها خيانت کردى. عرض کردم: هنگامى که آن ها را کشتم بت پرست بودم اکنون مسلمان شده ام. فرمود: بسيار خوب، اسلام، گذشته ها را مى پوشاند. چيزى نگذشت که اين خبر (قتل سيزده نفر) به قبيله ثقيف رسيد که در طائف بودند. آن ها تصميم گرفتند با طائفه ما بجنگند سپس صلح کردند که سيزده ديه پرداخت شود و غائله پايان يابد. آرى اين است سابقه مغيرة بن شعبه. ابن ابى الحديد اين داستان را نقل کرده و بعد از آن مى افزايد: جمعى از اصحاب ما چنين مى گويند: کسى که اسلام آوردنش اين گونه باشد و پايان کارش خبر متواترى باشد که تا پايان عمرش على (عليه السلام) را بر منابر لعن مى کرد و در ميان اين آغاز و پايان، کارش فسق و فجور و پر کردن شکم و هوس بازى جنسى و همراهى با فاسقان و صرف وقت در غير اطاعت خدا بود چگونه ممکن است کسى به او علاقه داشته باشد و ما چه عذرى داريم اگر فسق او را براى مردم آشکار نسازيم. اين گفتار ابن ابى الحديد درواقع اشاره به داستان عدالت صحابه است که اهل سنت همه آن ها را از خوب و بد و زشت و زيبا و مومن و فاسق، محترم مى شمارند. مقصود ابن ابى الحديد اين است که آيا کسى را با اين زندگى سراسر کثيف و آلوده تنها به عنوان اين که جزء صحابه بوده يعنى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را ديده مى توان تبرئه کرد يا او را عادل شمرد؟ * * * ."
},
"406": {
"hekmat_number": 406,
"title": "حکمت 406",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1375",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ آلْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ آللّهِ! وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ آلْفُقَرَاءِ عَلَى آلْأَغْنِيَاءِ اتِّکَالاً عَلَى آللّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چـه زيباسـت تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا، براى رسيدن به پاداش هاى الهى، و از آن بهتر بى اعتنايى و بزرگ منشى مستمندان است در برابر اغنيا براى توکل بر خدا.",
"Interpretation": "دو کار زيبا! امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى به دو نکته اشاره مى کند که اگر در جامعه پياده شود بسيارى از نابسامانى ها سامان مى يابد. زيرا دو چيز است که باعث تباهى جامعه و شکاف وسيع طبقاتى مى شود: تکبر صاحبان ثروت و خضوع ذلت بار مستمندان در برابر آنها. درواقع اين دو رذيله اخلاقى علاوه بر اين که چهره جامعه انسانى را زشت و نفرت انگيز مى کند سرچشمه انواع نابسامانى ها، عداوت ها و کينه ها و بى ثباتى هاست. به همين دليل امام (عليه السلام) در جمله اول، اغنيا و ثروتمندان را به تواضع دعوت مى کند و به آن ها مژده پاداش الهى مى دهد، مى فرمايد: «چه خوب و زيباست تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا براى رسيدن به پاداش هاى الهى»؛ (مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ آلْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ آللّهِ!). وقتى افرادى که امکانات مالى فراوان دارند در برابر نيازمندان تواضع کنند که لازمه اين تواضع آن است که به درد دل آن ها گوش فرادهند و مشکلاتشان را تا آن جا که در توان دارند حل کنند، کينه ها تبديل به دوستى، و فاصله ها مبدل به نزديکى خواهد شد و اغنيا علاوه بر پاداش هاى الهى آرامشى نيز در اين جهان خواهند داشت که زندگى را براى آن ها شيرين مى کند. آرى، تواضع از سوى هر کسى زيباست ولى از سوى اغنيا و ثروتمندان زيباتر\nاست چراکه نشان مى دهد آن ها به سبب ثروت، بر مرکب غرور سوار نشده اند و خود را گم نکرده اند و اين فضيلت بزرگى است که به هنگام فزونى نعمت هاى الهى، انسان خود را فراموش نکند. از اين گذشته، اغنيا نبايد فراموش کنند که همه اموال و ثروت ها از آنِ خداست و همه ما نمايندگان و خلفاى او در استفاده از آن اموال هستيم همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: (وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ)؛ «انفاق کنيد از آنچه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده است». آنگاه امام (عليه السلام) به سراغ جمله دوم رفته، چنين مى فرمايد: «و از آن بهتر بى اعتنايى و بزرگ منشى مستمندان در برابر اغنيا براى تکيه کردن بر خداست»؛ (وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ آلْفُقَرَاءِ عَلَى آلْأَغْنِيَاءِ اتِّکَالاً عَلَى آللّهِ). «تيه» در لغت به دو معنا آمده است: نخست، سرگردانى؛ همان گونه که خداوند در قرآن مجيد درباره قوم بنى اسرائيل و سرگردانى آن ها در صحراى سينا به مدت چهل سال مى فرمايد: (أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى الْأَرْضِ). و معناى ديگر، تکبر و بزرگ منشى و بى اعتنايى است و در کلام امام (عليه السلام) منظور، معناى دوم است. روشن است که اگر نيازمندان دست حاجت به سوى اغنيا دراز کنند و خود را در برابر آنان ذليل و خوار نمايند از يک سو شخصيت خود را پايمال کرده اند و از سوى ديگر به جاى اين که به خدا پناه ببرند به غير خدا پناه برده اند و اين نوعى شرک خفى است. به همين دليل در کلام حکيمانه 228 آمده بود: «مَنْ أَتَى غَنِياً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ؛ کسى که به سراغ ثروتمندى براى ثروتش برود و در برابر او تواضع\nکند دو سوم دينش از دست رفته است». و همانگونه که در آن جا گفتيم ايمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دين؛ کسى که در برابر چنين ثروتمندى خضوع مى کند در واقع اقرار زبانى به توحيد را با کلمات تملق آميزش درهم شکسته و همچنين خضوعى که بايد در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسيله خضوع در مقابل اين ثروتمند، به شرک آلوده کرده است. بنابراين، دو رکن از ارکان ايمان را بر باد داده هرچند ايمان قلبى او محفوظ مانده باشد. اشتباه نشود، منظور اين نيست که نيازمندان در برابر اغنيا موضع گيرى کرده و راه خصومت در پيش گيرند و آتش دشمنى و عناد در ميان اين دو گروه برافروخته شود بلکه منظور اين است که آن ها بزرگ منشى خود را حفظ کنند و اغنيا نيز دربرابر آن ها متواضع باشند و کمک هاى خود را بدون منت در اختيارشان بگذارند. لذا در حديثى مى خوانيم: «ذَکَرَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِى عَبْدِاللَّهِ (عليه السلام) الْأَغْنِياءَ وَ وَقَعَ فِيهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) اسْکُتْ فَإِنَّ الْغَنِى إِذَا کَانَ وَصُولاً لِرَحِمِهِ بَارّاً بِإِخْوَانِهِ أَضْعَفَ اللَّهُ لَهُ الْأَجْرَ ضِعْفَينِ لِأَنَّ اللَّهَ يقُولُ وَما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِى الْغُرُفاتِ آمِنُونَ؛ مردى نزد امام صادق (عليه السلام) سخن از اغنيا به ميان آورد و درباره آن ها بدگويى کرد. امام (عليه السلام) فرمود: ساکت باش، اگر غنى صله رحم به جا آورد و به برادران دينى خود نيکى کند خداوند اجر او را دو چندان خواهد داد زيرا در قرآن مجيد فرموده: اموال و اولادتان شما را به ما نزديک نمى کند مگر کسى که ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد که پاداش آن ها به دليل اعمالشان دو چندان است و در غرفه هاى بهشتى در امنيت خواهند بود». در حالات معصومين (عليهم السلام) نيز مى خوانيم که به گونه اى به نيازمندان کمک مى کردند که هرگز شخصيت آن ها درهم نشکند و احساس شرمندگى نکنند.\nدر حديث جالبى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى خوانيم که مردى خدمت امام (عليه السلام) رسيد و اظهار فقر و پريشانى فراوان کرد واين دو بيت شعر را براى بيان نهايت فقر و درماندگى خود تقديم نمود: لَمْ يَبْقَ لِى شيءٌ يُباعُ بِدِرْهَمٍ *** يَکْفِيکَ مَنظَرُ حالَتى عَن مخبَرى إلّا بَقايا ماءِ وَجهٍ صُنْتُه *** ألّا يُباعَ وقَد وجَدتُک مُشتَرى چيزى در بساط من باقى نمانده که حتى يک درهم ارزش داشته باشد. نگاه به چهره من کافى است و نيازى به خبر دادن نيست. تنها چيزى که باقى مانده آبرويم است که آن را هرگز نفروخته ام ولى اکنون تو را مشترى يافتم و مى خواهم به تو بفروشم. امام مجتبى (عليه السلام) وکيل خويش را طلبيد و فرمود: چقدر مال نزد توست؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم. فرمود: همه آن را به اين مرد فقير بده، من از او شرمنده ام. عرض کرد: چيزى براى مخارج روزانه نمى ماند. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و حسن ظن به خدا داشته باش، خداوند جبران مى کند. سپس امام (عليه السلام) آن مرد فقير را طلبيد و پول ها را به او داد واين دو بيت شعر را در جواب اشعارش فرمود: عاجَلْتَنا فأتاک وابِلُ بِرّنا *** طَلّاً ولو أمهَلْتَنا لم تُمطِر فَخُذِ القَليلَ وکُن کأنَّک لم تَبِع *** ما صُنْتَهُ وکأنّنا لم نَشْتَرى به سراغ ما آمدى و باران فيض ما به سراغ تو آمد واگر دير آمده بودى شرمنده مى شديم. با اين حال اين مقدار کم را بگير و چنان باش که گويى آبرويت را که محفوظ مى داشتى به ما نفروختى و ما هم از تو چيزى نخريديم. آرى! اين پاسخ از آن عطاى فوق العاده زيباتر بود.\n."
},
"407": {
"hekmat_number": 407,
"title": "حکمت 407",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1376",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا آسْتَوْدَعَ آللّهُ آمْرَأً عَقْلاً إِلاَّ آسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً ما!",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند هيچ نوع عقلى را در وجود کسى به وديعت ننهاده جز اين که روزى به وسيله آن وى را نجات خواهد داد.",
"Interpretation": "هر درک عاقلانه اى روزى نجات بخش است امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به حکمت خداوند مى کند و اين که هرچه را به هرکس داده روى حساب و کتابى بوده است، مى فرمايد: «خداوند هيچ نوع عقلى را در وجود کسى به وديعت ننهاده جز اين که روزى به وسيله آن وى را نجات خواهد داد»؛ (مَا آسْتَوْدَعَ آللّهُ آمْرَأً عَقْلاً إِلاَّ آسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً ما!). از تعبير امام (عليه السلام) استفاده مى شود که عقل، شاخه هاى مختلفى دارد و خداوند در هر کسى شاخه يا شاخه هايى از آن را به وديعت مى نهد. تعبير امام (عليه السلام) به «عقلا» به صورت نکره اشاره به همين نکته است. آرى، بعضى عقل معاد دارند، بعضى عقل معاش و بعضى هر دو. عقل معاد نيز شاخه هاى متعددى دارد؛ کسانى از طريق ادله عقلى وارد مى شوند و افرادى از طريق ادله نقلى که هرکدام نيز شاخه هاى متعددى دارد و در عقل معاش نيز بعضى عقل صنعت دارند، بعضى استعداد خوبى براى کشاورزى و بعضى براى امور ديگر و هرکدام از اين ها نيز براى خود شاخه هايى دارد. امام (عليه السلام) مى فرمايد: اين نقاط قوت که نامش عقل است و خداوند در ميان بندگانش تقسيم کرده همه روى حساب است. ممکن است کسى عقل خاصى در وجودش باشد و ساليان دراز از آن استفاده نکند و گاه حتى خودش فکر کند که اين عقل و استعداد خاص در وجود او به چه کار مى آيد ولى ناگهان جريانى در\nزندگانى او رخ مى دهد که تا دست به دامان آن عقل واستعداد خاص نزند نجات نمى يابد و اين نکته اى است که کمتر کسى به آن توجه دارد و يا در نوشته هاى خود آورده است ولى امام (عليه السلام) به واسطه علم گسترده و وسيعش به اين نکته اشاره فرموده است. قابل توجه اين که غالب شارحان نهج البلاغه به نکره بودن «عقل» که اشاره به شاخه هاى خاص عقل است توجه نکرده اند و نقش عقل را به طور کلى در زندگى انسان ستوده و تشريح کرده اند در حالى که منظور امام (عليه السلام) بيان اهميت عقل در اين گفتار حکيمانه نيست هرچند عقل ازنظر اسلام فوق العاده اهميت دارد و در آيات و روايات اشارات گسترده اى درباره آن آمده بلکه منظور امام (عليه السلام) اين است که بسيارى از افراد، داراى عقل خاصى هستند که از مواهب الهى است و آن عقل خاص روزى به يارى آن ها مى آيد و آن ها را از مشکلات مهمى نجات مى دهد، که نمونه هاى آن عبارت است از: سلمان فارسى داراى يک عقل تجربى درمورد راه دفاع از شهرها از طريق کندن خندق در اطراف آن بود اين عقل همواره در وجود او بود تا جريان جنگ احزاب پيش آمد، از آن استفاده کرد و نه تنها خودش را نجات داد بلکه لشکر اسلام را نيز از اين طريق محافظت نمود. مرحوم علامه شوشترى مثال ديگرى در اين جا انتخاب کرده، مى گويد: داستان عابد بنى اسرائيل و آن زن بدکاره که هشيارى او سبب نجات عابد شد نمونه اى از اين کلام است. اين عقل در واپسين روزهاى زندگى به کار او آمد که هم خودش را نجات داد هم ديگرى را. و اين که در قرآن و روايات اسلامى تأکيد بر مشورت شده ممکن است به ملاحظه همين امر باشد که هرکس داراى عقل و تدبير و هشيارى خاصى است که به هنگام مشورت ظاهر مى شود و ممکن است يکى از آن ها مورد قبول همه طرف هاى مشورت قرار گيرد و سبب نجات گردد. در داستان مبارزه اميرمؤمنان على (عليه السلام) با عمرو بن عبدود نيز مى بينيم که حضرت با استفاده از يک شگرد، عمرو را مغلوب کرد و بر زمين انداخت. * * *"
},
"408": {
"hekmat_number": 408,
"title": "حکمت 408",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1377",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْ صَارَعَ آلْحَقَّ صَرَعَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که با حق درافتد، حق او را بر زمين خواهد زد.",
"Interpretation": "با حق ستيزه مکن! به زمين خواهى خورد امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه وحکيمانه به نکته مهم وسرنوشت سازى اشاره کرده، مى فرمايد: «آن کس که با حق درافتد حق او را بر زمين خواهد زد»؛ (مَنْ صَارَعَ آلْحَقَّ صَرَعَهُ). آنچه امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى بيان فرموده همان چيزى است که بارها تجربه شده و تاريخ شواهد فراوانى براى آن دارد. زيرا حق به معناى واقعيت است و در برابر آن، باطل چيزى است که برخلاف واقع است و طرفداران آن مى خواهند با زور وفشار آن را سرپا نگاه دارند و طبيعى است روزى فرا مى رسد که آن زور و فشار کم مى شود و بساط باطل برچيده خواهد شد. شک نيست که طرفدارى از حق نيز گاه مشکلات فراوانى دارد و طرفدارى از باطل گاه ساده و آسان است ولى اصل کلى بر اين است که حق چون بر پايه واقعيت ها استوار است سرانجام ثابت و برقرار خواهد شد و باطل چون برخلاف واقعيت هاست سرانجام شکست خواهد خورد. قرآن مجيد در مثالى که براى حق و باطل زده مى فرمايد: حق همچون آب است و باطل همچون کف هاى روى آب، اين کف ها مدتى خودنمايى و جوش و خروش دارند ولى چيزى نمى گذرد که محو و نابود مى شوند و آب که حق\nاست باقى مى ماند: (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِى الأَرْضِ). از اين گذشته، بالاترين حق و واقعيت در عالم، ذات پاک خداست و اوست که از حق حمايت مى کند و فرشتگان او مأمورند که طرفداران حق را حمايت کنند. (إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ)؛ «به يقين کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است». هنگامى که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ظهور کرد تنها بود وبا گروه عظيم دشمنان سرسخت و لجوج و نيرومند روبرو شد اما چون طرفدار حق بود پيروز گشت و چون دشمنانش با حق درآويختند بر زمين خوردند. ساير انبيا از ابراهيم گرفته تا موسى بن عمران (عليهما السلام) و مردان مبارزى که حمايت از حق کردند به پيروزى رسيدند گرچه گروهى از آن ها در اين راه شربت شهادت نوشيدند ولى اهداف و برنامه هاى آن ها زنده و جاويدان ماند. اين وعده الهى است که در آيات متعددى از قرآن نيز به آن اشاره شده ازجمله: (وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنآ يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِکُونَ بِى شَيْئآ)؛ «خداوند به کسانى از شما که ايمان آورده و کارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمين خواهد کرد، همان گونه که به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را\nبخشيد؛ و دين و آيينى را که براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدّل مى کند، آن چنان که تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريک من نخواهند ساخت». جالب توجه اين که ابن ابى الحديد در شرح خطبه قاصعه پس از اشاره به فعاليت هاى تبليغاتى بنى اميه براى محو آثار على (عليه السلام) و فضايل او و تعيين جايزه براى کسانى که اخبار و احاديث براى خلفاى پيشين ذکر کنند مى گويد: آن ها در هنگامى که قدرت به دست داشتند از هيچ کوششى براى محو کردن نام على (عليه السلام) و فرزندانش و خاموش کردن نور آن ها و کتمان فضايل و مناقب و سوابقشان و وادار کردن مردم به سب و لعن آن ها بر منابر کوتاهى نکردند. پيوسته خون از شمشيرهاى آن ها مى چکيد در حالى که اهل بيت (عليهم السلام) در آن زمان عده کمى بودند و دشمنان، بسيار. بعضى را کشتند و بعضى را اسير کردند و بعضى را تبعيد نمودند و بعضى فرار کردند و پنهان شدند و بعضى پيوسته در خوف به سر مى بردند اين اوضاع به قدرى وخيم بود که گاه فقيه و محدث و قاضى و متکلمى را ملاقات مى کردند و او را تهديد شديد به اشد عقوبات مى نمودند که کمترين سخنى از فضايل اهل بيت (عليهم السلام) نگويد و کار تقيه به جايى رسيد که وقتى يکى از محدثين مى خواست حديثى از على (عليه السلام) نقل کند نام او را نمى برد و به جاى آن مى گفت: مردى از قريش چنين گفت يا مردى از قريش چنين کرد.... سپس مى افزايد: معاويه و يزيد و بنى مروان در ايام حکومتشان که هشتاد سال طول کشيد با تمام توان تلاش کردند که مردم را مجبور به دشنام دادن به اميرمؤمنان على (عليه السلام) و پنهان کردن فضايلش کنند تا آن جا که عامر بن عبدالله بن زبير به فرزندش گفت: پسرم على (عليه السلام) را جز به نيکى ياد مکن زيرا بنى اميه هشتاد\nسال او را بر منابر لعن کردند اما اين کار چيزى جز بر رفعت مقام و عظمت على (عليه السلام) نيفزود. سپس اشاره به دوران حجاج مى کند که چه جناياتى را براى اخفاء فضايل على (عليه السلام) و فرزندان و شيعيانش مرتکب شد. و در پايان مى گويد: ولى خداوند اراده کرده بود که روز به روز بر نور و روشنايى فضايل آن ها بيفزايد و محبت آن ها را در دل ها افزون کند. اگر فضايل آن حضرت مانند کعبه آشکار و روشن نبود چيزى از آن امروز به دست ما نمى رسيد. آرى، به گفته امام شافعى: در شگفتم از مردى که دشمنانش فضايل او را از روى حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولى با اين حال شرق و غرب جهان را پر کرده است. در مقابل، دشمنانش چنان منفور شدند که در مرکز حکومت آن ها (شام) حتى قبر آبادى از آن ها ديده نمى شود در حالى که آثار اهل بيت (عليهم السلام) در پايتخت حکومت آن ها مثل آفتاب مى درخشد. آرى کسى که با حق بجنگد حق او را بر زمين مى کوبد. در اين جا ممکن است سوال شود که پس چرا ما جمعى از طرفداران باطل را مى بينيم که مدت ها بر سر کار ماندند و حکومت کردند و با حق درافتادند و در عين حال به زمين نخوردند؟ پاسخ اين سوال با توجه به يک نکته روشن مى شود و آن اين که اين گونه حکومت ها براى حفظ خود کارهاى مثبتى نيز داشتند: ايجاد امنيت، پيشرفت اقتصادى و گاه کمک به نيازمندان. آن ها به دليل همين مقدار از حق که عمل مى کردند مدتى بر سر کار ماندند نه به سبب حمايت هايى که از باطل داشتند. اين نکته را نيز نبايد فراموش کرد که گروه هايى ممکن است براثر اشتباه در راه باطل گام گذاشته باشند و اکثريت را در بعضى از جوامع تشکيل دهند اما چون با حق مبارزه ندارند مصداق کلام اميرمؤمنان (عليه السلام) نيستند که حق، آن ها را بر زمين بزند. * * *"
},
"409": {
"hekmat_number": 409,
"title": "حکمت 409",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1378",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْقَلْبُ مُصْحَفُ آلْبَصَرِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: قلب، کتاب چشم است. (و آنچه را انسان با چشم مى بيند و مى آزمايد در قلبش نقش مى بندد).",
"Interpretation": "قلب کتاب چشم است براى اين کلام حکيمانه دو تفسير مختلف شده است: نخست اينکه «قلب، کتاب چشم است (و آنچه انسان با چشم مى بيند و مى آزمايد در قلبش نقش مى بندد»؛ (الْقَلْبُ مُصْحَفُ آلْبَصَرِ). به اين ترتيب امام (عليه السلام) مى خواهد اهميت علوم تجربى و حقايق زيادى را که انسان مى تواند با چشم درک کند بيان فرمايد؛ علوم و حقايق مربوط به اسرار آفرينش، نشانه هاى عظمت خدا، آثار پيشينيان و کتاب ها و نوشته هايى که از آن ها باقى مانده و درس هاى عبرتى که انسان در طول عمر خود مى بيند. به يقين قسمت بسيار مهمى از علوم و دانش هاى ما از طريق چشم حاصل مى شود اعم از آنچه مستقيمآ با چشم مى بينيم و يا آنچه در آثار گذشتگان مى خوانيم. بنابراين اگر گفته شود قلب، مصحَف و کتاب چشم است سخنى حکيمانه است و گويى چشم به منزله قلمى است که پيوسته در کتاب قلب مى نويسد و رقم مى زند. تعبيرات ديگرى که از امام (عليه السلام) نقل شده نيز اين معنا را تأييد مى کند. ازجمله در تعبيرى مى خوانيم: «العين رائد القلب؛ چشم راهنماى قلب است». در تعبير ديگرى مى فرمايد: «العين بريد القلب؛ چشم همچون نامه رسان قلب است». مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار تعبير ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل کرده است: «سُئِلَ أَمِيرُ الْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) بِمَا ذَا يسْتَعَانُ عَلَى غَضِّ الْبَصَرِ فَقَالَ بِالْخُمُودِ تَحْتَ سُلْطَانِ الْمُطَّلِعِ عَلَى سِرِّکَ وَ الْعَينُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِيدُ الْعَقْلِ فَغُضَّ بَصَرَکَ عَمَّا لاَ يلِيقُ بِدِينِکَ وَ يکْرَهُهُ قَلْبُکَ وَ ينْکِرُهُ عَقْلُکَ؛ از اميرمؤمنان (عليه السلام) سوال شد که چگونه انسان مى تواند چشم (از ناروايى ها) بپوشد؟ فرمود: از طريق قرار گرفتن تحت سلطه خداوندى که مطلع از اسرار توست و چشم، جاسوس قلب است و نامه رسان عقل. چشمت را از آنچه مناسب دين تو نيست و قلب و عقلت آن را انکار مى کند بپوشان». قرآن مجيد نيز مى گويد: (أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الأْبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ)؛ «آيا آنان در زمين سير نکردند، تا دل هايى داشته باشند که حقيقت را با آن درک کنند؛ يا گوش هاى شنوايى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چراکه چشم هاى ظاهر، نابينا نمى شود، بلکه دل هايى که در سينه هاست کور مى شود». اشاره به اين که اگر چشم باز و بينا داشته باشند و سير در زمين کنند، هم آثار عظمت خدا را مى بينند و هم درس هاى عبرتى را که از پيشينيان و پايان کار آن ها باقى مانده فرامى گيرند. از سوى ديگر نيز بسيار مى شود که انسان نگاه هاى هوس آلود مى کند و آثار شوم آن در مصحف قلب نوشته مى شود و منشأ حزن طويل يا انحراف کثير مى گردد و به گفته شاعر: ز دست ديده و دل هر دو فرياد *** که هرچه ديده بيند دل کند ياد در تفسير دوم، مفهومى درست مقابل تفسير اوّل مورد توجه قرار گرفته و آن\nاين که آنچه در قلب و درون روح انسان باشد در چشمان او نمايان است. درواقع چشم تابلويى است براى اسرار درون؛ شبيه آن چيزى که در حکمت 26 آمد که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِى فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هيچ کس چيزى را در ضمير و درون خود پنهان نمى کند مگر اين که در سخنان (بى انديشه) او و در رخسارش نمايان مى شود». واين همان چيزى است که در ضرب المثل فارسى خود نيز داريم: رنگ رخساره خبر مى دهد از سر ضمير. بنابر اين تعبير، قلب همچون کتاب پرمطلبى است که مطالب خود را از دريچه چشم بيرون مى فرستد، و از نگاه و ديد افراد، بسيارى از مطالب درونشان را مى توان درک کرد. و به گفته شاعر عرب: إنّ العيونَ لَتُبدِى فى تَقلُّبِها *** ما فِى الضّمائرِ مِن وُدٍّ ومِنْ حَنَقِ چشم ها در گردش خود آشکار مى سازد آنچه در درون، از محبت و عداوت است. و شاعر ديگر مى گويد: تَخْبِرُنى العَينانِ ما القَلْبُ کاتِمٌ *** وَما جَنّ بالبَغضاءِ والنَّظرِ الشَّزْرِ چشم ها به من خبر مى دهد آنچه را که در دل پنهان است؛ و آنچه از کينه ها و عداوت ها در دل وجود دارد از نگاه هاى غضب آلود که با گوشه چشم مى شود ظاهر مى گردد. ولى قرائن نشان مى دهد که معناى اول مناسب تر است. بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى نيز داده اند که مناسب به نظر نمى رسد لذا از ذکر آن خوددارى کرديم."
},
"410": {
"hekmat_number": 410,
"title": "حکمت 410",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1379",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام التُّقَى رَئِيسُ آلْأَخْلاَقِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: پرهيزکارى، رئيس صفات پسنديده است.",
"Interpretation": "رئيس صفات پسنديده امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه و حکيمانه به نکته مهمى درباره رابطه تقوا با صفات برجسته و اخلاق انسانى بيان مى کند، مى فرمايد: «پرهيزکارى، رئيس صفات پسنديده است»؛ (التُّقَى رَئِيسُ آلْأَخْلاَقِ). براى پى بردن به عمق کلام امام (عليه السلام) لازم است نخست مفهوم تقوا را آن چنان که هست بدانيم. تقوا در اصل از ماده «وقاية» به معناى نگهدارى يا خويشتن دارى گرفته شده و به گفته راغب در مفردات «وقاية» در اصل به معناى نگهدارى اشيا در برابر امورى است که به آن ها زيان مى رساند و تقوا به معناى قراردادن روح و فکر در پوشش حفاظتى در برابر خطرها و گناهان است. بنابراين، تقوا آن حالت خداترسى و احساس مسئوليت درونى است که بازدارنده انسان در برابر سرپيچى از فرمان خداست. عبدالله بن معتز (متوفاى قرن سوم) اين سخن را به شعر درآورده و گفته است: خَلِّ الذُّنوبَ صَغيرَها *** وکبيرَها فهو التُّقى\nواصنَعْ کَماشٍ فَوقَ أر *** ضِ الشَّوکِ يَحذَرُ ما يَرى لاتَحقِرَنَّ صَغيرةً *** إنّ الجِبالَ مِن الحَصى همه گناهان را از کوچک و بزرگ رها کن که حقيقت تقوا همين است. و همچون کسى باش که در يک زمين پرخار با نهايت احتياط گام برمى دارد و پيوسته مراقب اطراف خويش است. گناهان صغيره را کوچک مشمر که کوه هاى بلند از سنگريزه ها تشکيل شده است. اما «اخلاق» جمع «خُلق» (بر وزن قفل) و«خُلُق» (بر وزن افق) به معناى قوا و سجايا و صفات درونى است که با چشم دل ديده مى شود و آثارى در ظاهر دارد و گاه به همان آثار و اعمال و رفتارى که از خلقيات درونى ناشى مى گردد اخلاق گفته مى شود و درواقع، اولى، اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى و اخلاق به دو بخش تقسيم مى شود: اخلاق فضيله که سرچشمه کارهاى نيک مى شود و اخلاق رذيله که منشأ کارهاى زشت است. در زمينه رابطه علم و اخلاق، رابطه اخلاق و عرفان و اين که آيا اخلاق قابل تغيير است و نقش اخلاق در زندگى انسان ها، بحث است که در اين مختصر نمى گنجد. با توجه به اين دو تفسير (تفسير تقوا و تعريف اخلاق) روشن مى شود که تقوا رئيس اخلاق است زيرا اين ملکه درونى، انسان را از بخل وحسد و کينه و عداوت و غيبت و ظلم و ستم و کبر و غرور و مانند آن بازمى دارد و به همين دليل امام (عليه السلام) آن را رئيس اخلاق شمرده است و نيز به همين دليل آن ها که از تقواى الهى بى بهره اند آلوده انواع رذايل اخلاقى مى شوند.\nشايد به همين دليل است که قرآن مجيد تقوا را تشبيه به لباس کرده است ومى فرمايد: (وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِکَ خَيْرٌ). همانگونه که لباس، بدن انسان را از آسيب هاى فراوانى که در هر لحظه ممکن است بر جسم انسان وارد شود حفظ مى کند تقوا نيز که لباس معنوى و روحانى است انسان را از آسيب مفاسد اخلاقى حفظ مى نمايد. در خطبه 230 امام (عليه السلام) اين مطلب را به شکل ديگرى بيان کرده، مى فرمايد: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ، وَ ذَخِيرَةُ مَعَادٍ، وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ، وَ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ. بِهَا ينْجَحُ الطَّالِبُ، وَ ينْجُو الْهَارِبُ، وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ؛ به يقين تقوا و پرهيزکارى کليد درهاى راستى است و ذخيره روز قيامت و سبب آزادى از هرگونه گناهى است که بر انسان چيره مى شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است. به وسيله تقوا جويندگان به مقصود خود مى رسند و فرار کنندگان (از کيفر الهى) رهايى مى يابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفيع و بلندى مى توان رسيد». چنانچه «تقى» را جمع بدانيم، با توجه به اين که «اخلاق» نيز جمع است و هر دو شاخه هاى مختلفى دارند ممکن است کلام امام (عليه السلام) اشاره به اين باشد که هر شاخه اى از تقوا شاخه اى از اخلاق را سرپرستى مى کند. تقواى مالى جلوى بخل را مى گيرد، تقواى زبانى جلوى تهمت و غيبت را مى گيرد و به همين طريق. اين بحث را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الاَْنْبِياءَ بِمَکَارِمِ الاَْخْلاَقِ فَمَنْ کَانَتْ فِيهِ فَلْيحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَمَنْ لَمْ تَکُنْ فِيهِ فَلْيتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلْيسْأَلْهُ إِياهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَالْقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَياءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ\nوَالْغَيرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِيثِ وَأَدَاءُ الاَْمَانَةِ؛ خداوند متعال پيامبران را به فضايل اخلاقى آراست. کسى که اين فضايل در او باشد خدا را بر آن سپاس گويد وکسى که نداشته باشد به درگاه خداوند متعال تضرع کند و آن ها را از او بخواهد. راوى مى گويد: عرض کردم: فدايت شوم، اين مکارم اخلاق که فرموديد چيست؟ فرمود: ورع، قناعت، صبر، شکر، حلم، حيا، سخاوت، شجاعت، غيرت، نيکوکارى، راستگويى و اداى امانت است». آرى کسى که اين اوصاف دوازده گانه را داشته باشد به يقين انسان کامل و برجسته و در خط انبيا و اولياست. * * *\n."
},
"411": {
"hekmat_number": 411,
"title": "حکمت 411",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1380",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لاَتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلاَغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تندى و تيزى زبانت را بر ضد کسى که سخن گفتن را به تو آموخته به کار مگير و (نيز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن.",
"Interpretation": "مراقب باش با چه کسى سخن مى گويى؟ امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى به يک نکته اخلاقى و عاطفى اشاره کرده، مى فرمايد: «تندى وتيزى زبانت را بر ضد کسى که نيکوسخن گفتن را به تو آموخت به کار مگير و (نيز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن»؛ (لاَتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلاَغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ). اشاره به اين که حق شناسى ايجاب مى کند که اگر انسان نعمت و موهبتى از کسى به دست آورده، بر ضد او به کار نگيرد زيرا اين نهايت بى انصافى و ناسپاسى است. اين سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلم ها مى شود؛ انسان نبايد دربرابر پدر و مادرى که يک حرف و دو حرف بر زبانش گذاشته اند تا شيوه سخن گفتن را فراگيرد درشتى و خشونت کند.اين کار گذشته از اين که ازنظر شرعى منفور و زشت است تا آن جا که قرآن مى فرمايد: (وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانآ إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَتَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا کَرِيمآ)؛«وپروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستيد! وبه پدر و مادر نيکى کنيد! هرگاه يکى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، کمترين اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فرياد مزن! و گفتار لطيف\nو سنجيده و بزرگوارانه به آن ها بگو!» ازنظر وجدانى نيز کارى ناپسند و ناجوانمردانه است. همچنين استادى که به انسان شيوه نوشتن و سخن گفتن فصيح و بليغ را آموخته هرگز نبايد از اين سرمايه بر ضد او استفاده کرد. تجربه نشان داده است بعضى از کسانى که مرتکب چنين کارى مى شوند عمر کوتاهى دارند. شاعر عرب مى گويد: فَيا عَجَباً لِمَن رَبّيتُ طِفْلاً *** أُلَقِّمُه بأطرافِ البَنانِ اُعَلِّمُهُ الرِّمايةَ کُلَّ يومٍ *** فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانى اُعَلِّمُهُ الفُتُوَّةَ فلمّا *** طَرَّ شارِبُه جَفانى وَکَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافى *** فَلمّا قال شِعراً قد هَجانى در شگفتم از کسى که او را در کودکى تربيت کردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم. هر روز تيراندازى را به او مى آموختم اما هنگامى که دست و بازويش قوى شد مرا نشانه گرفت و به سوى من تير انداخت. من جوانمردى را به او آموختم اما همين که پشت لب هايش مو سبز شد به من جفا کرد. چقدر نظم قافيه ها را به او آموختم ولى هنگامى که قدرت بر شعر گفتن پيدا کرد مرا با اشعار خود هجو نمود. «ذَرَب» (بر وزن طرب) به معناى تيزى وحدت و خشونت است. و «ذَرِب» (بر وزن خشن) به معناى شخص فصيح و سخنور و گاه نيز به معناى انسان بدزبان آمده است. در حديثى که از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم که به هنگام وصيت به فرزندش محمّد بن حنفيه فرمود: «و أَکْرِمِ الَّذِينَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَةِ بِرّاً وَ إِکْرَاماً وَ تَبْجِيلاً وَ تَعْظِيماً فَلَيسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَکَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لاَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَه؛ با برادران دينى و کسانى که به کمک آن ها به دشمن حمله مى کنى خوش رفتارى کن و آن ها را گرامى و بزرگ دار چراکه جزاى کسى که مقام تو را بالا برده اين نيست که از قدرش بکاهى و نيز جزاى کسى که تو را مسرور کرده اين نيست که او را غمگين سازى». در حديث ديگرى از حذيفه (صحابى معروف) نقل شده که مى گويد: من مردى بودم که به خانواده ام درشتى مى کردم و خشونت زبان داشتم، به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) عرض کردم: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! مى ترسم زبانم مرا وارد دوزخ کند فرمود: «فأين أنت من الاستِغفار إنّى لأستغفِرُ اللهَ فى اليومِ مائةً؛ چرا استغفار نمى کنى من نيز هر روز يکصد مرتبه استغفار مى کنم». در خطبه 186 نيز آمده بود که امام (عليه السلام) فرمود: «وَ لْيخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يتَّقِى تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يخْزُنَ لِسَانَه؛ انسان بايد زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند زيرا اين زبان در برابر صاحبش سرکش است. به خدا سوگند بنده اى را نمى بينم که باتقوا باشد و تقوايش به او سودى ببخشد مگر اين که زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند». * * *"
},
"412": {
"hekmat_number": 412,
"title": "حکمت 412",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1381",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ آجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَيْرِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: براى اصلاح خويشتن همين بس که ازآنچه براى ديگران نمى پسندى اجتناب ورزى.",
"Interpretation": "بهترين راه تأديب خويشتن امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى راه خوب و موثرى به انسان ها براى تربيت خويش آموخته است. مى فرمايد: «براى اصلاح خويشتن همين بس که از آنچه براى ديگران نمى پسندى اجتناب ورزى»؛ (کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ آجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَيْرِکَ). بسيارى از افراد دوست دارند واقعآ خود را اصلاح کنند ولى اصلاح خويشتن و زدودن صفات رذيله از خود کار آسانى نيست زيرا در اين جا حجابى وجود دارد که نمى گذارد انسان عيوب خود را ببيند و آن حجاب حب ذات است واى بسا نقاط ضعف خود را براثر اين حجاب نقاط قوت پندارد و به جاى آن که آن ها را از نفس خويشتن بزدايد سعى در تقويت آن کند. امام (عليه السلام) راه روشنى براى تهذيب نفس و تعليم و تربيت خويشتن به همه انسان ها آموخته و آن اين که در اعمال و رفتار و صفات ديگران دقت کنند و ببينند چه چيزهايى را براى آن ها عيب و چه اعمالى را ناروا مى شمرند، همان ها را از خود دور سازند. چه تعبير زيبا و چه راه روشن و چه روش موثرى امام (عليه السلام) پيشنهاد مى فرمايد. انسان دربرابر ديگران خرده بين و خرده گير است و کمترين عيوب و اشکالات کار آن ها را مى بيند زيرا آن حجاب که به آن اشاره کرديم درمورد ديگران وجود\nندارد. بنابراين مى تواند آن ها را آينه اى براى ديدن صفات زشت و رفتار ناپسند خود قرار دهد و با اين آيينه خود را اصلاح کند و به صفات انسانى بيارايد و با اعمال و رفتار نيکو راه را براى رسيدن به قله هاى سعادت بگشايد. انزوا و گوشه گيرى و جدا شدن از مردم عيوب زيادى دارد. يکى از عيوبش همين است که انسان را از اين آينه خوب براى اصلاح خود محروم مى سازد و به همين دليل گوشه گيران غالبآ گرفتار توهم و خود بزرگ بينى و گاه ادعاهاى ناروا وبى اساس مى شوند. در حالى که اگر در اجتماع گام بگذارند و صفات خود را در ديگران ببينند و آن را به نقد بکشند مى توانند از اين مرکب شيطان پياده شوند. همان گونه که به هنگام ذکر مصادر اشاره شد امام (عليه السلام) اين سخن را کرارا بيان فرموده است. در ذيل حکمت 365 با عبارت: «کَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَيرِکَ»، اشاره به اين مطلب فرموده بود و در حکمت 353 با تعبير ديگرى آن را بيان فرموده: «أَکْبَرُ الْعَيبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترين عيب آن است که چيزى ديگران را به عيب بگيرى که در خود تو موجود است». اين تعبيرات متنوع و متعدد نشان مى دهد که امام (عليه السلام) اهميت فراوانى براى اين مطلب قائل بوده و آن را به شکل هاى مختلف ارائه مى فرموده است. در وصيت امام (عليه السلام) به فرزندش امام مجتبى (عليه السلام) همين مطلب به صورت گسترده تر و تعبيرات متنوع تر آمده است. آن جا که مى فرمايد: «فَأَحْبِبْ لِغَيرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا وَ لاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ يحْسَنَ إِلَيکَ وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيرِکَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يقَالَ لَکَ؛ پسرم! خويشتن را معيار و مقياس قضاوت ميان خود و ديگران قرار ده. براى ديگران چيزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آن ها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به ديگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو\nستم شود. به ديگران نيکى کن چنان که دوست دارى به تو نيکى شود. آنچه را براى ديگران قبيح مى شمرى براى خودت نيز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگرچه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگويند، درباره ديگران مگو». نکته روح ادب واسباب آن «أدب» (بر وزن ابر) در اصل به معناى دعوت کردن به مهمانى است و لذا به مجلس مهمانى مَأْدُبَة ومَدعاة مى گويند. «أدَب» (بر وزن طلب) به معناى دعوت کردن ديگرى به نيکى ها و ترک زشتى هاست و تأديب نيز همين معنا را مى رساند. اين کار وظيفه تمام انبيا و اوليا و معلمان و پيشوايان و پدران و مادران است که پيروان و شاگردان و فرزندان خود را به نيکى ها دعوت کنند و از بدى بازدارند. بلکه قبل از همه، ادب کردن کار خداست که گاه از طريق فرستادن پيامبران و نازل کردن کتب آسمانى، انسان ها را ادب مى کند و گاه از طريق آزمون هاى تکوينى و مجازات هاى مادى و معنوى. اين واژه گاه معناى اسم مصدرى دارد و اشاره به حالتى است که انسان در پرتو نيکى ها و ترک زشتى ها پيدا مى کند. در روايات اسلامى بحث هاى گسترده اى درباره ادب وارد شده است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «أفضَلُ الشَّرَفِ الأدَبُ؛ ادب بالاترين شرافت است».\nدر حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «خَيرُ ما وَرَّث الآباءُ الأبناءَ الأدَبَ؛ بهترين چيزى که پدران براى فرزندان به ارث مى گذارند ادب است». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «قَليلٌ الأدَبِ خَيرٌ مِن کثيرِ النَّسبِ؛ ادب اندک برتر است از بسيارى از نسب ها (و شرف هاى خانواده و فاميل)». و تعبيرات فراوان و جالب ديگرى که نقل همه آن هابه طول مى انجامد. نيز در دستورات اسلامى وارد شده که در درجه اول انسان بايد خويشتن را تأديب کند. در حکمت 73 نيز اين گفتار حکيمانه آمده بود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَيهِ أَنْ يبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيرِهِ وَ لْيکُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالاِْجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوَدِّبِهِمْ؛ کسى که خود را پيشواى مردم مى داند بايد قبل از تعليم ديگران، خويشتن را تعليم دهد و بايد ادب آموختن او از طريق اعمال خويش پيش از ادب آموختن به زبانش باشد و آن کس که معلم خويشتن و تأديب کننده خود مى باشد به احترام سزاوارتر است از کسى که به مردم تعليم مى دهد و آن ها را تأديب مى کند». در تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيات 1 تا 5 سوره حجرات بحث هاى ديگرى در اين زمينه آمده است. * * *\n.\nنکته روح ادب واسباب آن «أدب» (بر وزن ابر) در اصل به معناى دعوت کردن به مهمانى است و لذا به مجلس مهمانى مَأْدُبَة و مَدعاة مى گويند. «أدَب» (بر وزن طلب) به معناى دعوت کردن ديگرى به نيکى ها و ترک زشتى هاست و تأديب نيز همين معنا را مى رساند. اين کار وظيفه تمام انبيا و اوليا و معلمان و پيشوايان و پدران و مادران است که پيروان و شاگردان و فرزندان خود را به نيکى ها دعوت کنند و از بدى بازدارند. بلکه قبل از همه، ادب کردن کار خداست که گاه از طريق فرستادن پيامبران و نازل کردن کتب آسمانى، انسان ها را ادب مى کند و گاه از طريق آزمون هاى تکوينى و مجازات هاى مادى و معنوى. اين واژه گاه معناى اسم مصدرى دارد و اشاره به حالتى است که انسان در پرتو نيکى ها و ترک زشتى ها پيدا مى کند. در روايات اسلامى بحث هاى گسترده اى درباره ادب وارد شده است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «أفضَلُ الشَّرَفِ الأدَبُ؛ ادب بالاترين شرافت است». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «خَيرُ ما وَرَّث الآباءُ الأبناءَ الأدَبَ؛ بهترين چيزى که پدران براى فرزندان به ارث مى گذارند ادب است». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «قَليلٌ الأدَبِ خَيرٌ مِن کثيرِ النَّسبِ؛ ادب اندک برتر است از بسيارى از نسب ها (و شرف هاى خانواده و فاميل)». و تعبيرات فراوان و جالب ديگرى که نقل همه آن ها به طول مى انجامد. نيز در دستورات اسلامى وارد شده که در درجه اول انسان بايد خويشتن را تأديب کند. در حکمت 73 نيز اين گفتار حکيمانه آمده بود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَيهِ أَنْ يبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيرِهِ وَ لْيکُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالإِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوَدِّبِهِمْ؛ کسى که خود را پيشواى مردم مى داند بايد قبل از تعليم ديگران، خويشتن را تعليم دهد و بايد ادب آموختن او از طريق اعمال خويش پيش از ادب آموختن به زبانش باشد و آن کس که معلم خويشتن و تأديب کننده خود مى باشد به احترام سزاوارتر است از کسى که به مردم تعليم مى دهد و آن ها را تأديب مى کند». در تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيات (قدس سره) تا 5 سوره حجرات بحث هاى ديگرى در اين زمينه آمده است.\n."
},
"413": {
"hekmat_number": 413,
"title": "حکمت 413",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1382",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْ صَبَرَ صَبْرَ آلْأَحْرَارِ، وَ إِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ آلْأَغْمَارِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرکس همچون آزادگان شکيبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسيد و آرامش خواهد يافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت مى زند (و بى نصيب خواهد بود).",
"Interpretation": "دو راهى مصائب به نظر مى رسد امام (عليه السلام) اين جمله گفتار حکيمانه 413 را به هنگام تسليت گفتن به يکى از افراد مصيبت زده بيان فرموده و بعيد نيست حکمت بعدى (414) که خطاب به اشعث بن قيس است تعبير ديگرى از اين حکمت، و مخاطب در هر دو اشعث بن قيس باشد. امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه مصيبت زدگان را بر سر دو راهى قرار مى دهد، مى فرمايد: «هرکس همچون آزادگان شکيبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسيد و آرامش خواهد يافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت خواهد زد»؛ (مَنْ صَبَرَ صَبْرَ آلاَْحْرَارِ، وَإِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ آلاَْغْمَارِ). «سلا» از ماده «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى به فراموشى سپردن و از ياد بردن چيزى است. و «اغمار» جمع «غُمر» (بر وزن عمق) به معناى انسان جاهل و نادان است. اين واژه در اصل به معناى از بين بردن اثر چيزى است مانند آب زيادى که چهره چيزى را مى پوشاند و يا جهل و نادانى عميق که انسان را در خود فرو مى برد و گرفتار غفلت و سرگردانى مى کند. اشاره به اين که براى تخفيف آلام و دردهاى مصائب، انسان دو راه در پيش دارد؛ راهى را عاقلان برمى گزينند و راه ديگر را جاهلان.\nافراد عاقل و بزرگوار و باشخصيت در برابر مصائب شکيبايى پيشه مى کنند، جزع و فزع به خود راه نمى دهند و مى دانند زندگى دنيا به هر حال، آميخته با درد و رنج هاست که بسيارى از آن ها اجتناب ناپذير است و همگان گرفتار آن مى شوند، خواه يک فرد ضعيف باشد يا رئيس نيرومند يک کشور و فرمانده يک لشکر. اين شکيبايى سبب مى شود که آن ها زبان به ناشکرى نگشايند و از خداوند شکايت نکنند و در عمل نيز جزع و فزع ننمايند بلکه خدا را شکر گويند و مصيبت را آزمون الهى يا جبران خطاها و يا مقدمه نعمتى بدانند. آن ها اجر و پاداش صابران را خواهند داشت که قرآن مجيد از آن ها با عظمت ياد کرده، مى فرمايد: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ * الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ * أُوْلَئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)؛ «قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و کاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى کنيم؛ و بشارت ده به استقامت کنندگان! آن هاکه هرگاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: «ما از آن خداييم؛ و به سوى او بازمى گرديم». اينها، همان ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آن ها هدايت يافتگان هستند!». اما جاهلان، اين راه روشن و پرافتخار را رها کرده براى فراموش کردن مصائب، خود را به غفلت و بى خبرى مى زنند و به سرگرمى هاى ناسالم و لهو و لعب مى پردازند؛ نه اجر صابران را دارند و نه افتخارات آن ها را. روشن است که منظور امام (عليه السلام) اين نيست که يکى از اين دو راه را انتخاب کنيد بلکه منظور اين است که اگر راه اوّل را نپذيرفتيد به راه دوم خواهيد افتاد که رهبر شما در اين راه، شيطان و هواى نفس است.\nالبته بعضى از جاهلان راه سومى انتخاب مى کنند؛ آنقدر جزع و فزع و بى تابى مى کنند و سخنان ناموزون مى گويند تا خسته شوند و با گذشت زمان به تدريج فشار مصيبت کاسته شود؛ اين راه نيز راه عاقلان و افراد باايمان نيست. در حکمت 414 که تعبير ديگرى از حکمت 413 است مى خوانيم که امام (عليه السلام) در خبر ديگرى اين سخن را خطاب به اشعث به عنوان تسليت مرگ فرزندش عنوان کرد و فرمود: «هرگاه همچون بزرگواران صبر پيشه کنى (پيروز خواهى شد) وگرنه همچون چهارپايان، خود را به غفلت خواهى زد»؛ (إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ آلْأَکَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ آلْبَهَائِمِ). تفاوت ميان اين دو گفتار حکيمانه اين است که در جمله دوم به جاى احرار (آزادگان)، اکارم (بزرگواران) آمده است که هر دو قريب المضمون هستند و به جاى اغمار (جاهلان)، بهائم (چهارپايان) ذکر شده که آن ها نيز مضمونى شبيه به هم دارند. درحکمت 291تسليت امام (عليه السلام) به اشعث بن قيس براى مرگ فرزندش به صورت گسترده ترى آمده است که شرح آن را در ذيل همان حکمت بيان کرديم. شرح حال اشعث بن قيس را نيز که از منافقان مشهور بود وامام (عليه السلام) به دلايلى با او مدارا مى کرد در ذيل نامه پنجم (جلد نهم پيام امام (عليه السلام)) آورديم.\nنکته راه صحيح برخورد با مشکلات زندگى زندگى، خالى از مشکلات ودرد ورنج ها نيست. پاره اى از آن ها قابل اجتناب است که انسان بايد با هشيارى جلوى آن ها را بگيرد و يا اگر براثر غفلت مشکلى دامان او را گرفت راهى براى برون رفت از آن پيدا کند و دست روى دست نگذارد تا مشکل، او را از پاى درآورد.\nولى پاره اى از مشکلات چنين نيست و هيچ کس قادر بر دفع آن نمى باشد ازجمله اين که همه دوستان و خويشاوندان با هم به دنيا نمى آيند و همه با هم از دنيا نمى روند؛ فقدان عزيزان مطلبى است غير قابل اجتناب. اين از يک سو، از سوى ديگر فشار مصيبت گاه به قدرى سنگين است که اگر انسان چاره اى براى آن نينديشد او را از پاى درمى آورد. بهترين راه براى کاستن و از بين بردن فشار مصيبت توجه به پاداش صابران و شخصيت آن ها در پيشگاه خداوند است و اين زاييده ايمان وتقواست. انسان مومن و متقى مى داند هرچه از سوى دوست مى رسد نيکوست واى بسا در مصائب، مصالحى باشد که بسيار مفيد و موثر بوده و از اهميت مصيبت، برتر و بالاتر است و يا جبران گناهى است که از انسان سرزده و سبب پاکى او مى شود و يا آزمونى است که اگر از عهده آن برآيد مقام مقربان درگاه خدا را پيدا مى کند. اين تفکر و انديشه است که فشار مصيبت را مى کاهد و از بين مى برد. تعبير به «احرار» در کلام امام (عليه السلام) نيز ناظر به همين معناست که آزادگان مى کوشند از طرق مختلف، آثار سوء حوادث ناگوار را از خود دور سازند و با صبر و شکيبايى به استقبال آينده روشنى بروند و تا آن جا که ممکن است حوادث ناگوار را جبران سازند ولى اغمار (جاهلان) يا زبان به ناشکرى مى گشايند و يا با سرگرمى هاى ناسالم خود را مشغول مى کنند. توجه به آنچه در آيات و روايات درباره پاداش صابران آمده نيز تأثير بسزايى در صبر و شکيبايى انسان در برابر حوادث ناگوار دارد. در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الصَّبْرُ خَيرُ مَرْکَبٍ مَا رَزَقَ اللَّهُ عَبْداً خَيراً لَهُ وَ لاَ أَوْسَعَ مِنَ الصَّبْر؛ صبر بهترين مرکب راهوار است و خداوند به بنده اى از بندگانش چيزى بهتر و گسترده تر از صبر عنايت نکرده است». در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «الصّبرُ على البلاءِ أفضَلُ مِن العافيةِ فى الرَّخاءِ؛ صبر در برابر مشکلات، برتر از عافيت در وسعت است». زيرا اجر فراوان اخروى آن قابل مقايسه نيست. * * * ."
},
"414": {
"hekmat_number": 414,
"title": "حکمت 414",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1383",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام وَفِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ (عليه السلام) قَالَ لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ مُعَزِّياً عَنِ ابْنٍ لَهُ: إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ آلْأَکَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ آلْبَهَائِمِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در خبر ديگرى (همين مضمون را) به اشعث بن قيس به عنوان\nتسليت درگذشت فرزندش فرمود: هرگاه همچون بزرگواران صبر پيشه کنى (پيروز خواهى شد) وگرنه همچون چهارپايان، خود را به غفلت خواهى زد (و بى نصيب مى مانى).",
"Interpretation": ""
},
"415": {
"hekmat_number": 415,
"title": "حکمت 415",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1384",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام فِي صِفَةِ الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ، إِنَّ آللّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِيَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ. إِنَّ أَهْلَ آلدُّنْيَا کَرَکْبٍ بَيْنَاهُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در وصف دنيا فرمود: مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد. خداوند به (بخشيدن) آن به عنوان پاداش براى دوستانش، رضايت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کيفر دشمنانش نپذيرفته است. اهل دنيا همچون کاروانى هستند که هنوز رحل اقامت نيفکنده اند که قافله سالار فرياد مى زند (کوچ کنيد): و آن ها کوچ مى کنند.",
"Interpretation": "سه ويژگى دنيا امام (عليه السلام) در اين بيان کوتاه و حکيمانه پنج صفت براى دنيا بيان فرموده است. در سه وصف اول مى فرمايد: «دنيا مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد»؛ (فِي صِفَةِ الدُّنْيَا: تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَ تَمُرُّ). فريبندگى دنيا از طريق ظواهر پرزرق و برق آن است؛ اموال و ثروت ها، کاخ ها و زينت ها، مقام ها و قدرت ها؛ همه از مظاهر فريبنده دنياست که گروه زيادى را به سوى خود جلب کرده ومى کند. و زيان رساندن دنيا از طريق ناکامى ها، درد و رنج ها، شکست ها و مصيبت هاست. هنوز انسان دوران جوانى را طى نکرده برف پيرى بر سر و روى او مى نشيند و هنوز از قدرتش استفاده نکرده ديگران آن را از چنگ او درمى آورند. هنوز از سلامتى اش بهره مند نشده امواج بيمارى و درد و رنج او را احاطه مى کند. اساسآ فريبندگى دنيا گويا مقدمه اى براى زيان رساندن آن است؛ انسان را غرق نعمت مى کند ناگهان از او بازمى ستاند و گرفتار امواج غم و اندوه مى کند. و گذرا بودن دنيا چيزى نيست که بر کسى مخفى باشد. تاريخ، بهترين شاهد و گواه آن است و حوادثى که با چشم خود در طول عمر ديده ايم گواه ديگرى است.\nفرعون ها و نمرودها و شدادها همه رفتند سلاطين بزرگ و قدرتمند و جهان گشا همگى در زير خاک پنهان شدند. تنها کاخ هاى ويران شده آن ها باقى مانده است. در عمر خود نيز کسان بسيارى را ديده ايم که يک روز در اوج قدرت بودند و روز ديگر در نهايت ذلت. بعضى از شارحان «تمُرُّ» را از ماده «مرارة» به معناى تلخى دانسته و گفته اند: مفهوم کلام اين است که دنيا مى فريبد و ضرر مى زند و تلخ مى شود. آنگاه امام (عليه السلام) به چهارمين وصف دنيا پرداخته که حقارت آن را در پيشگاه خداوند روشن مى سازد، مى فرمايد: «خداوند به (بخشيدن) آن به عنوان پاداش براى دوستانش، رضايت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کيفر دشمنانش نپذيرفته است»؛ (إِنَّ آللّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِيَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ). اين تعبيرِ بسيار جالبى است. درست مثل اين که کسى بگويد: فلان مبلغ ناچيز به قدرى بى اهميت است که نمى تواند بخشيدن آن سبب تشويق دوستان و نبخشيدنش سبب مجازات دشمنان گردد و اين نهايت حقارت دنيا را نشان مى دهد. قرآن مجيد در سوره زخرف مى فرمايد: (وَلَوْلاَ أَنْ يَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَالِمَنْ يَکْفُرُبِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفآ مِّنْ فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابآ وَسُرُرآ عَلَيْهَا يَتَّکِئُونَ * وَزُخْرُفآ وَإِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِينَ)؛ «اگر (تمکّن کفّار از مواهب مادى) سبب نمى شد که همه مردم، امت واحد (گمراهى) شوند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان، کافر\nمى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نقره و نردبان هايى که از آن بالا روند و براى اطاق هاى آن ها درهايى (پر زرق و برق) و تخت هايى (زيبا) قرار مى داديم که بر آن تکيه کنند، و هرگونه زيورى را در اختيار آن ها مى گذاشتيم، ولى اين ها همه، متاع زندگى دنياست، و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهيزکاران است». البته خداوند اقوام متعددى را به عذاب هاى دنيوى گرفتار کرده است که در قرآن مجيد نمونه هاى فراوانى از آن ديده مى شود ولى اين به آن معنا نيست که فقط عذاب هاى دنيا و سلب نعمت ها جزاى کافران باشد؛ جزاى اصلى آن ها در قيامت است. همان گونه که قرآن مى فرمايد: (وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)؛ «به آنان از عذاب نزديک (عذاب اين دنيا) پيش از عذاب بزرگ (عذاب آخرت) مى چشانيم، شايد بازگردند!». در پنجمين و آخرين جمله امام (عليه السلام) شرح ناپايدارى دنيا را در لباس مثال گويايى بيان کرده، مى فرمايد: «اهل دنيا همچون کاروانى هستند که هنوز رحل اقامت نيفکنده اند که قافله سالار فرياد مى زند ( کوچ کنيد) و آن ها کوچ مى کنند»؛ (وَإِنَّ أَهْلَ آلدُّنْيَا کَرَکْبٍ بَيْنَاهُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا). اشاره به اين که مردم دنيا حتى وضعشان از مسافران عادى نيز بدتر است زيرا مسافران عادى هنگامى که وارد منزلى شدند مقدارى در آن جا مى مانند و استراحت مى کنند و خود را آماده ادامه راه مى نمايند مگر اين که قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس کند در آن منزلگاه خطرى است، در اين صورت بلافاصله اعلام مى دارد همه برخيزند و آماده حرکت شوند و اهل دنيا درست به چنين قافله و قافله سالارى مى مانند و اين مربوط به شرايط غير عادى است.\nنکته ناپايدارى مواهب اين جهان درباره بى وفايى و ناپايدارى دنيا تعبيرات مختلفى در روايات اسلامى ديده مى شود که هر يک از ديگرى گوياتر است از جمله: گاه دنيا را تشبيه به پلى کرده اند که بايد از آن عبور کرد و ايستادن و توقف بر آن معنا ندارد. «إِنَّمَا الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا». در جايى ديگر دنيا به عنوان سراى عبور و نه دار اقامت معرفى شده است همان گونه که امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در حکمت 133 فرموده است: «الدُّنْيا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَر». در تعبير زيباى سومى دنيا تشبيه به لباسى شده که تمام آن از هم شکافته و تنها به نخى بند است که هر زمان احتمال مى رود آن نخ، پاره شود و لباس فرو افتد همان گونه که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «هذِهِ الدُّنْيا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَيبْقى مُتَعَلِّقاً بِخَيطٍ فى آخِرِهِ يوشَکُ ذلِکَ الْخَيطُ أنْ ينْقَطِع». در تعبير چهارمى دنيا تشبيه به سايه ابرها شده که هرگز پايدار نيست و همچون صحنه هاى دل انگيز خواب است که به زودى مى گذرد همان گونه که در غررالحکم از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است: «إنَّ الدُّنْيا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ». در پنجمين تعبير، وضعيت انسان در برابر دنيا تشبيه به سوارى شده است که براى استراحت و خواب نيمروز در سايه درختى در يک روز داغ تابستانى پياده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترک مى گويد و مى رود همان گونه که\nپيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِنَّمَا مَثَلِى وَ مَثَلُ الدُّنْيا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَيلُولَةِ فِى ظِلِّ شَجَرَةٍ فِى يوْمِ صَيفٍ ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا». پيش از همه اين ها قرآن مجيد با مثال روشنى ناپايدارى وبى وفايى دنيا را ترسيم کرده است: (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمآ تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَکَانَ اللهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ مُّقْتَدِرآ). و عجيب اين است که با اين همه توصيف و تشبيه باز هم گروه کثيرى غافل اند و همچنان بر اين دنياى ناپايدار تکيه مى کنند و براى به دست آوردن گوشه اى از آن جانفشانى مى نمايند. * * *"
},
"416": {
"hekmat_number": 416,
"title": "حکمت 416",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1385",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (عليه السلام) لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا، فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ آللّهِ فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، وَلَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ حَقِيقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود: چيزى از مال و ثروت دنيا را بعد از خود باقى مگذار زيرا آنچه باقى مى گذارى براى يکى از دو کس خواهد بود: يا کسى که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف مى کند که در اين صورت او به چيزى سعادتمند شده که توبه سبب آن محروم شده اى يا براى کسى مى گذارى که آن را در راه معصيت خداوند به کار مى گيرد درنتيجه تو به سبب چيزى که براى او اندوخته اى شقاوتمند، و محروم از سعادت مى شوى و در واقع او را در گناهش يارى کرده اى و سزاوار نيست هيچ يک از اين دو کس را بر خويشتن مقدم دارى. مرحوم سيد رضى مى گويد: «اين سخن به گونه ديگرى نيز نقل شده است و آن چنين است: اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آنچه از دنيا هم اکنون در اختيار توست پيش از اين در دست ديگران بوده است و بعد از تو نيز به ديگران مى رسد تو اموال را براى يکى از دو کس گردآورى مى کنى: يکى آن کس که آن را در راه طاعت الهى صرف مى کند و با آن سعادتمند مى شود در حالى که تو از آن محروم مانده اى يا کسى که آن را در راه معصيت خداوند صرف مى کند و تو به سبب آنچه براى او گردآورى کرده اى شقاوتمند خواهى شد (چراکه کمک به گناه کرده اى). هيچ يک از اين دو، شايستگى اين را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم دارى و يا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشى بنابراين براى گذشتگان، رحمت خدا و براى بازماندگان، رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آينده خويش باش)»؛ (قَالَ الرَّضِى وَيرْوَى هَذَا الْکَلامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَهُوَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آلَّذِي فِي يَدِکَ مِنَ آلدُّنْيَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَکَ، وَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَيْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِيَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ؛ أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ آللّهِ، فَشَقِيتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ. وَلَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ، وَلاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِکَ، فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ آللّهِ، وَ لِمَنْ بَقِيَ رِزْقَ آللّهِ).",
"Interpretation": "براى چه کسى باقى مى گذارى؟ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه با استدلال روشنى حريصان را از مال اندوزى بازمى دارد و خطاب به فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد: «چيزى از مال و ثروت دنيا را بعد از خود باقى مگذار زيرا آنچه باقى مى گذارى براى يکى از دو کس خواهد بود: يا کسى که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف مى کند که در اين صورت او به سبب چيزى سعادتمند شده که تو به سبب آن شقاوت يافته و محروم شده اى يا براى کسى مى گذارى که آن را در راه معصيت خداوند به کار مى گيرد درنتيجه تو به سبب چيزى که براى او اندوخته اى شقاوتمند، و محروم از سعادت مى شوى و درواقع او را در گناهش يارى کرده اى»؛ (وَقَالَ لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (عليه السلام): لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا، فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لاَِحَدِ رَجُلَيْنِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ آللّهِ فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ). و در پايان مى فرمايد: «و سزاوار نيست هيچ يک از اين دو کس را بر خويشتن مقدم دارى»؛ (وَ لَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ حَقِيقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ). شک نيست که گذاشتن اموالى به عنوان ارثيه در حد نياز فرزندان و بازماندگان مذموم و نکوهيده نيست و بسيارى از اولياء الله و نيکان اموالى داشته اند که به فرزندان و همسران يا ساير بستگان آن ها رسيده و حتى در آيه 180 سوره بقره\nخداوند توصيه مى کند که به هنگام فرا رسيدن مرگ، کسانى که اموالى دارند، براى پدر و مادر و نزديکان به طور شايسته وصيت کنند وآن را حقى بر پرهيزکاران مى شمرد: (کُتِبَ عَلَيْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِينَ) و حتى در اين آيه از مال الارث به عنوان «خير» ياد شده است که نشان مى دهد باقى گذاشتن چنين مالى نه تنها عيب نيست بلکه مايه خير و برکت است. مخاطب امام (عليه السلام) حريصانى هستند که به نام تأمين آينده فرزندان به هر درى مى زنند و حلال و حرام را به هم مى آميزند و خود را به زحمت و درد و رنج فراوان و مسئوليت هاى سنگين گرفتار مى کنند. امام (عليه السلام) به اين گونه افراد مى فرمايد: براى چه کسى اين اموال را ذخيره مى کنيد؟ براى افراد صالح که از آن در راه اطاعت خداوند بهره مى گيرند؟ در اين صورت آن ها خوشبخت مى شوند و شما محروم و زيان کار؛ در حالى که زحمت جمع کردن مال را شما کشيده ايد. و اگر اين اموال به دست افراد ناصالح و فاسد بيفتد واز آن در مسير معصيت پروردگار کمک بگيرند سرنوشت بدترى خواهيد داشت زيرا علاوه بر اين که از برکات مال خود محروم شده ايد، اعانت به اثم و کمک به گناه کرده ايد. بنابراين چه بهتر که انسان حرص و طمع را کنار بگذارد و به کفاف و عفاف قناعت کند و از گردآورى اينگونه اموال بپرهيزد و اگر اموال فراوانى، خواسته يا ناخواسته به دست او افتاد، تا زنده است از آن ها بهره بگيرد و بار سفر آخرت خود را با آن ببندد و صالحات و باقياتى از خود به جاى نهد و بخشى از آن را به صورت ارث براى بازماندگانش بگذارد. در اين صورت در قيامت گرفتار حسرت و اندوه نخواهد شد به عکس کسانى که اموالى را از طرق مختلف گردآورى کرده و براى ديگران گذاشته اند که در هر صورت گرفتار حسرت و اندوه يوم القيامة خواهند بود.\nبنابراين از هرکس شايسته تر براى اموالى که انسان گردآورى کرده است خود اوست که زحمت و مسئوليتش را بر دوش گرفته است. در اين جا اين سوال پيش مى آيد که چرا نگوييم در صورت اول که بازماندگان، اموال را در راه خير مصرف مى کنند شخص گردآورى کننده کمک به طاعت آن ها کرده و از اين نظر داراى ثواب و پاداش، و سعادتمند است همان گونه که در صورت دوم به سبب اعانت بر گناه، شقاوتمند محسوب مى شود؟ با توجه به يک نکته پاسخ اين سوال روشن مى شود و آن اين است که به فرض که به انسان به دليل کمک و اطاعت پاداشى بدهند ولى بدون شک اگر خودش آن را در طريق اطاعت مصرف مى کرد چندين برابر عايدش مى شد و از اين نظر گرفتار خسران شده است. اضافه بر اين ممکن است در جمع آورى اين اموال دقت در حلال و حرام بودن آن ها نکرده باشد که در اين صورت وزر و وبال آن براى اوست و بهره گرفتن از آن در طريق طاعت براى کسى که از وجود حرام در آن خبر نداشته نصيب ديگران مى شود. سوال ديگر اين که فقها در بحث اعانت بر گناه نيت را لازم مى دانند و مى دانيم شخصى که اموالى را گردآورى کرده نيتش اين نيست که فرزند ناصالحش آن را حتمآ در طريق گناه مصرف کند بنابراين چگونه امام (عليه السلام) مى فرمايد: اعانت بر گناه کرده است؟ پاسخ اين است که در بحث اعانت بر اثم گفته ايم که اگر انسان يقين داشته باشد مثلاً انگورى که به کارخانه شراب سازى مى فروشد حتمآ براى ساخت شراب مورد استفاده واقع مى شود آن را نيز مصداق اعانت بر اثم مى دانيم و اى بسا حريصانى که اموالى را جمع آورى کرده اند بدانند فرزندان آن ها از آن در کارهاى ناشايست استفاده مى کنند بنابراين مصداق اعانت بر اثم مى شود.\nمرحوم سيد رضى بعد از پايان اين گفتار حکمت آميز مى گويد: «اين سخن به گونه ديگرى نيز نقل شده است و آن چنين است»؛ (قَالَ الرَّضِى وَيرْوَى هَذَا الْکَلامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَهُوَ). اين قسمت، که مرحوم سيد رضى نقل مى کند ازنظر معنا تفاوتى با بخش گذشته ندارد و روشن است که نقل به معنا شده است يا آن بخش نقل به معناى اين بخش بود. ولى اين تفاوت در آن ديده مى شود که بخش گذشته به صورت وصيتى به امام حسن مجتبى (عليه السلام) بود اما اين بخش به صورت خطبه ايراد شده است چون در آغازش «اما بعد» آمده که معمولاً در آغاز خطبه ها مى آيد. به هر حال مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آنچه از دنيا هم اکنون در اختيار توست پيش از اين در دست ديگران بوده است و بعد از تو نيز به ديگران مى رسد»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آلَّذِي فِي يَدِکَ مِنَ آلدُّنْيَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَکَ). آنگاه مى افزايد: «تو اموال را براى يکى از دو کس گردآورى مى کنى: يکى آن کس که آن را در راه طاعت الهى صرف مى کند و با آن سعادتمند مى شود در حالى که تو از آن محروم مانده اى يا کسى که آن را در راه معصيت خداوند صرف مى کند وتو به سبب آنچه براى او گردآورى کرده اى شقاوتمند خواهى شد (چراکه کمک به گناه کرده اى)»؛ (وَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَيْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِيَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ؛ أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ آللّهِ، فَشَقِيتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ). و در پايان مى فرمايد: «هيچ يک از اين دو، شايستگى اين را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم دارى ويا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشى»؛ (وَلَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ، وَلاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِکَ).\nآنگاه نتيجه مى گيرد و مى فرمايد: «بنابراين براى گذشتگان، رحمت خدا و براى بازماندگان، رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آينده خويش باش)»؛ (فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ آللّهِ، وَ لِمَنْ بَقِيَ رِزْقَ آللّهِ). در حکمت 352 نيز مطلبى آمده بود که از بعضى جهات شبيه کلام مورد بحث است آن جا که مى فرمايد: بيشترين دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمين زندگى آنها) اختصاص مده زيرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟ (وَقال (عليه السلام) : لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ فَإِنْ يکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِياءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يضِيعُ أَوْلِياءَهُ وَإِنْ يکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ). و در حکمت 429 نيز تنها به يک بخش از حکمت مورد بحث اشاره شده است که به خواست خدا خواهد آمد. مرحوم علامه شوشترى در ذيل اين کلام حکمت آميز داستان جالبى از کتاب انوار نعمانية نقل مى کند، مى گويد: حضرت عيسى (عليه السلام) روزى با جماعتى از يارانش از کنار زراعتى مى گذشت که هنگام دروى آن رسيده بود. عرض کردند: اى پيغمبر خدا! ما همه گرسنه ايم. خداوند به عيسى (عليه السلام) وحى فرستاد که به آن ها اجازه بده به مقدار قوتشان از آن زراعت بخورند. آن ها در آن زراعت متفرق شدند و هرکدام مقدارى را آماده خوردن کردند و خوردند. در اين هنگام صاحب زراعت رسيد و فرياد زد: اين زراعت و زمين من است که از پدرانم به ارث برده ام. به اجازه چه کسى از آن مى خوريد؟ حضرت مسيح (عليه السلام) از خداوند تقاضا کرد تمام کسانى که از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا آن زمان مالک آن زمين شده بودند همه را مبعوث و حاضر کند. آن ها حاضر شدند و هرکدام فرياد زدند: زراعت من و زمين من است که از پدرانم به ارث برده ام. صاحب زمين از اين صحنه در وحشت فرو رفت وکار وجايگاه حضرت عيسى (عليه السلام) به اطلاع او رسيد (که به آن ها اجازه استفاده از آن زمين را داده است). خدمت آن حضرت رسيد و عرض کرد: من تو را نشناختم. زراعتم براى تو حلال است. حضرت عيسى (عليه السلام) فرمود: همه کسانى را که ديدى، اين زمين را به ارث برده، آباد کرده و گذاشته بودند و رفته بودند و تو نيز خواهى رفت و به آن ها ملحق خواهى شد در حالى که نه زمينى و نه مالى خواهى داشت. * * *"
},
"417": {
"hekmat_number": 417,
"title": "حکمت 417",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1386",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»: ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ، أَتَدْرِي مَا الاِسْتِغْفَارُ؟ الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ آلْعِلِّيِّينَ، وَ هُوَ آسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ: أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِي آلْعَزْمُ عَلَى تَرْکِ آلْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً، وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى آلْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى آللّهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْکَ تَبِعَةٌ، وَآلرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْکَ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا، وَآلْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَإِلَى آللَّحْمِ آلَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالْأَحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ آلْجِلْدَ بِالْعَظْمِ، وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ آلْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ آلْمَعْصِيَةِ، فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ».",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) به شخصى که در حضور او (از روى غفلت و بى خبرى) استغفرالله گفت، فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى استغفار چيست؟ استغفار مقام بلندمرتبه گان است و واژه اى است که بر شش معنا اطلاق مى شود (مراحل شش گانه اى دارد): نخست پشيمانى از اعمال گذشته، دوم تصميم بر ترک هميشگى آن ها در آينده. سوم اين است که حقوقى را که از مردم ضايع کرده اى به آن ها بازگردانى تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ يا محشور شدن در قيامت) مديون کسى نباشى\nو چهارم اين که هر واجبى که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنى (و قضاى آن را به جاى آورى) پنجم، گوشت هايى را که براثر حرام بر اندامت روييده با اندوه بر گناه آب کنى تا چيزى از آن باقى نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در ميان آن ها برويد و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شيرينى گناه را به خود چشانده اى زحمت و مرارت طاعت را نيز به آن بچشانى. پس از انجام اين مراحل مى گويى: استغفر الله.",
"Interpretation": "مراحل استغفار کامل امام (عليه السلام) در اين گفتار بسيار پرمعنا، حقيقت استغفار را بيان مى کند. استغفارى که جامع جميع شرايط است و انسان را از تمام آثار گناه پاک مى سازد و شست و شو مى دهد. داستان اين گفتار از اين قرار است: «شخصى در حضور امام (عليه السلام) (از روى غفلت و بى خبرى) گفت: استغفرالله. امام (عليه السلام) (که احساس کرد استغفار او ظاهرى بيش ندارد او را مخاطب ساخته) فرمود: مادرت به عزايت بنشيند»؛ (لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»: ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ). «ثَکل» در لغت به معناى از دست دادن فرزند و يا از دست دادن يکى از عزيزان است بنابراين جمله (ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ) يعنى مادرت تو را از دست بدهد که نتيجه آن اين است که او عزادار مى شود. البته منظور از اين جمله واقعآ نفرين به مرگ نيست بلکه اين، تعبيرى است که هنگام نهى اکيد از چيزى، در ادبيات عرب به کار مى رود. همان گونه که ما وقتى کسى کار بدى انجام مى دهد و مى خواهيم به شدّت او را نهى کنيم مى گوييم: خدا مرگت دهد چرا اين کار را مى کنى؟ اين درواقع نفرين جدى به مرگ نيست بلکه اشاره به نهى شديد است. به هر حال، از قرائن معلوم مى شود که شخص مزبور انسان آلوده به گناهى بوده که استغفارش ظاهرى و يا بسيار کم محتوا بوده است. امام (عليه السلام) در اين جا فرصت را غنيمت مى شمرد تا کامل ترين مرحله توبه و استغفار را بيان کند.\nنخست به او مى فرمايد: «مى دانى استغفار يعنى چه؟»؛ (أَتَدْرِي مَا الاِسْتِغْفَارُ؟). اين استفهام درواقع استفهام انکارى است يعنى تو حقيقت استغفار را نمى دانى، بگذار براى تو شرح دهم. سپس مى افزايد: «استغفار مقام بلندمرتبه گان است»؛(الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ آلْعِلِّيِّينَ). «عليين» جمع «عِلى» (بر وزن ملى) در اصل به معناى مکان بلند يا اشخاصى است که در محل بالا مى نشينند و به اشخاص والامقام که ازنظر معنوى در مکان بالايى هستند نيز اطلاق مى شود. بعضى نيز گفته اند که ذکر عليين به صيغه جمع به منظور تأکيد است يعنى (عُلُوٌّ فِى عُلُوٍّ) ولى در کلام امام (عليه السلام) به معناى اشخاص والامقام مى باشد و معناى جمله اين است که استغفار، مقام بلندپايگان نزد خداست و آن ها هستند که از هر ترک اولايى استغفار مى کنند؛ استغفارى که جامع شرايط باشد (شرايط مذکور، در ادامه مى آيد). آنگاه امام (عليه السلام) در تفسير اين سخن مى فرمايد: «استغفار واژه اى است که بر شش معنا اطلاق مى شود (و مراحل شش گانه اى دارد)»؛ (وَهُوَ آسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ). آنگاه امام (عليه السلام) به شرح اين مقامات شش گانه پرداخته، مى فرمايد: «نخست پشيمانى از اعمال گذشته و دوم تصميم بر ترک هميشگى آن ها در آينده است»؛ (أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِي آلْعَزْمُ عَلَى تَرْکِ آلْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً). به يقين، کسى که در مقام استغفار و توبه برمى آيد بايد از گذشته خويش پشيمان باشد و کسى که از گذشته خويش واقعآ پشيمان است بايد تصميم بر ترک آن ها در آينده داشته باشد. چگونه ممکن است کسى از خدا تقاضاى عفو گناهى را کند اما در عين حال از انجام آن پشيمان نباشد و يا تصميم به تکرار آن در آينده داشته باشد؟ اين دو از ارکان قطعى استغفار و توبه است و بدون آن توبه مفهومى نخواهد داشت. لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام) در کتاب شريف کافى مى خوانيم: «الْمُقِيمُ عَلَى\nالذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِى؛ کسى که به گناه خود ادامه مى دهد و در عين حال استغفار مى کند گويى دارد (خود را يا حکم گناه را يا نعوذ بالله خدا را) مسخره مى کند». آنگاه مى فرمايد: «سوم اين است که حقوقى را که از مردم ضايع کرده اى به آن ها بازگردانى تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ يا محشور شدن در قيامت) حق کسى بر تو نباشد و چهارم اين که هر واجبى که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنى (و قضاى آن را به جاى آورى)»؛ (وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى آلْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى آللّهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْکَ تَبِعَةٌ، وَآلرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْکَ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا). اين دو قسمت در حقيقت از آثار قطعى پشيمانى واقعى از گناه است زيرا کسى که از کارى پشيمان شده سعى مى کند آن را جبران نمايد و جبران، در ضايع کردن حقوق مردم، بازگرداندن حقوق به آن ها و در تضييع حق الله قضاى آن است. بديهى است که اين دو رکن در مواردى است که قابل جبران باشد اما گناهانى که از طريق قضا کردن يا اداى حقوق مردم قابل جبران نيست تنها با انجام اعمال صالح ديگر مى توان آثار آن را از روح وجان شست. به همين دليل در آيات بسيارى بعد از ذکر توبه، ذکر اصلاح (جبران با اعمال صالحه) آمده است ازجمله در سوره بقره آيه 159 و160 درباره علماى يهود که حقايق را مخفى مى کردند مى خوانيم: (إِنَّ الَّذِينَ يَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْکِتَابِ أُوْلَئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ * إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُوْلَئِکَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ)؛ «کسانى که دلايل روشن، و وسيله هدايتى را که نازل کرده ايم، بعد از آن که در کتاب براى\nمردم بيان نموديم، کتمان کنند، خدا آن ها را لعنت مى کند؛ و همه لعن کنندگان نيز آن ها را لعن مى کنند. مگر آن ها که توبه و بازگشت کردند، و (اعمال بد خود را با اعمال نيک) اصلاح نمودند، (و آنچه را کتمان کرده بودند؛ آشکار ساختند؛) من توبه آن ها را مى پذيرم؛ که من توّاب و رحيمم». درواقع شخص گنهکار به خصوص کسى که اصرار بر گناه داشته مانند بيمارى است که نيروهاى خود را از دست داده است؛ هنگامى که بيمارى قطع شد بايد به تقويت خويشتن بپردازد تا نيروهاى از دست رفته بازگردد و به صورت نخستين درآيد. تأثير گناه بر روح انسان نيز همين گونه است و جبران و اصلاح آن نيز از طريق انجام اعمال صالحه است. آنگاه امام (عليه السلام) به سراغ پنجمين و ششمين مرحله که آخرين ارکان توبه و بالاترين مراحل آن هستند رفته، مى فرمايد: «پنجم، گوشت هايى را که براثر حرام بر اندامت روييده با اندوه بر گناه آب کنى تا چيزى از آن باقى نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در ميان آن ها برويد و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شيرينى گناه را به جسمت چشانده اى زحمت و مرارت طاعت را نيز به آن بچشانى»؛ (وَآلْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى آللَّحْمِ آلَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالاَْحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ آلْجِلْدَ بِالْعَظْمِ، وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ آلْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ آلْمَعْصِيَةِ). البته اين مربوط به جايى است که گوشت انسان از اموال حرام روييده باشد و تعبير به «حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ؛ تا پوستت به استخوانت بچسبد» نوعى تأکيد و مبالغه است. حداقل چنين شخصى که در عيش و نوش و اموال حرام فربه شده به وسيله گرفتن روزه هاى مستحب لاغر شود و بخش قابل توجهى از آن گوشت ها را از طريق روزه و رياضت آب کند. قابل توجه اين که اين دو مرحله يکى ناظر به جنبه هاى جسمى است\nو ديگرى ناظر به جنبه هاى روحى (هر چند هر دو از طريق جسم انجام مى شود)؛ جسم را با رياضت لاغر مى کند و روح را با چشيدن زحمت طاعت، همان گونه که در حال معصيت جسمش را با اموال حرام چاق و فربه کرد و روحش را با گناهانى مانند شنيدن انواع موسيقى ها و کارهاى حرام ديگرى که از طريق جسم به روح منتقل مى شود. در پايان مى فرمايد: «پس از انجام اين مراحل مى گويى: استغفر الله»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»). بنابراين استغفار بازيچه نيست و لقلقه زبان نمى باشد که انسان هر زمان مرتکب گناهى شود بى آن که شرايط توبه را فراهم کرده باشد با گفتن استغفرالله خود را راحت کند و گمان کند گناهش بخشوده شده و از عذاب الهى در امان است. البته بعضى از اين مراحل شش گانه از ارکان است و بعضى ديگر از شرايط کمال. به يقين چهار مرحله اول از ارکان مى باشد زيرا بدون پشيمانى که لازمه آن تصميم بر ترک در آينده است و بدون جبران مافات از حقوق الناس و حقوق الله حقيقت توبه حاصل نمى شود. ولى آب شدن گوشت هايى که از حرام روييده و يا چشيدن مرارت طاعت براى از بين رفتن آثار لذت حرام، از مراحل کمال است. به تعبير ديگر ـ آن گونه که مرحوم امام خمينى (قدس سره) در مکاسب محرمه خود بيان کرده ـ دو مرحله اول، حقيقت توبه است، مرحله سوم و چهارم شرط پذيرش آن و مرحله پنجم و ششم شرط کمال آن است.\nنکته ها 1. شرايط توبه واقعى نخستين گام در سير و سلوک الى الله ازنظر عمل، توبه از گناه است؛ تا انسان از آثار گناهان پيشين از طريق توبه صحيح، پاک و پاکيزه نشود در حريم قرب پروردگار راهى نخواهد داشت.\nدرواقع توبه يک کلاس تربيتى مهم است زيرا اگر گنهکار راه بازگشت را به روى خود بسته ببيند از ادامه گناه پرهيز نخواهد کرد و پيش خود فکر مى کند: اکنون که من رانده درگاه خداشده ام آب ازسرم گذشته چه يک قامت چه صدقامت. امام سجاد (عليه السلام) حقيقت توبه را در مناجات تائبين به صورت بسيار زيبايى ترسيم کرده است: «إِلَهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَى عَفْوِکَ سَمَّيتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه؛ خداوندا! تو همان کسى هستى که درى به سوى عفوت براى بندگانت گشوده اى و نام آن را باب توبه گذاشته اى و از همه گنهکاران دعوت کرده اى و فرموده اى: به سوى خدا بازگرديد و توبه کنيد؛ توبه اى خالص. اکنون که اين باب رحمت گشوده است کسانى که از آن وارد نمى شوند چه عذرى دارند؟» همان گونه که علماى اخلاق توبه را به عنوان گام نخستين، بسيار مهم مى شمارند فقها نيز آن را جزء واجبات مى دانند و بر همه واجب مى کنند که اگر لغزشى از کسى سر زد بلافاصله توبه کند و در مقام جبران برآيد. جالب اين است که توبه در آيات قرآن در بسيارى از موارد به گنهکار نسبت داده شده ولى در پاره اى از موارد به خدا نسبت داده شده است: (لَّقَدْ تَّابَ اللهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ)؛ «به يقين خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پيروى کردند، نمود؛ بعد از آن که نزديک بود دل هاى گروهى از آنها، از حقّ منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آن ها را پذيرفت، که او درباره آنان مهربان و رحيم است!». هر دو توبه به معناى بازگشت است ولى توبه بندگان بازگشت از گناه به اطاعت است و توبه خداوند بازگشت از مجازات به رحمت. و جالب اين که هر دو توبه در يک آيه از قرآن در کنار هم قرار داده شده است آن جا که مى فرمايد: (فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)؛ «اما آن کس که پس از ستم کردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى پذيرد؛ (و از مجازات الهى؛ معاف مى شود، زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است». درباره توبه، هم در آيات قرآن به طور گسترده بحث شده و هم در روايات. در قرآن مجيد بيش از هشتاد بار اين واژه و مشتقات آن استعمال شده است. همه انبياى الهى هنگامى که براى هدايت امت هاى مختلف مأموريت پيدا مى کردند قبل از هرچيز، آن ها را به توبه دعوت مى نمودند. هود و صالح و شعيب و ...: همه قوم خويش را به توبه دعوت کردند و همچنين پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله). اميرمؤمنان (عليه السلام) در وصيت نامه اى که خطاب به امام مجتبى (عليه السلام) نوشته است مى فرمايد: «إِنْ قَارَفْتَ سَيئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ هر وقت مرتکب گناهى شدى هرچه سريع تر آن را به وسيله توبه محو کن» و به مومنان هشدار داده شده است که در مسأله توبه از تأخير و تسويف بپرهيزند. و در جاى ديگر مى فرمايد: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسى که در برابر هجوم اجل، توبه را به تأخير بيندازد خود را در معرض بزرگ ترين خطرات قرار داده است». درباره توبه بحث هاى زيادى مطرح است که در اينجا نمى توان به تمام آن\nپرداخت، ازجمله اين که قبول شدن توبه عقلى است يا نقلى؟ شرايط توبه و مراتب آن و آثار و برکاتش چيست؟ يکى از بحث ها نيز اين است که توبه تا چه زمانى پذيرفته مى گردد؟ و چه زمانى درهاى توبه بسته مى شود؟ که از آيات و روايات استفاده مى شود هنگامى که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت و چشم برزخى پيدا کرد درهاى توبه بسته مى شود. قرآن مجيد مى فرمايد: (وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابآ أَلِيمآ)؛ «توبه کسانى که کارهاى بد انجام مى دهند، و هنگامى که مرگ يکى از آن ها فرا مى رسد مى گويد: «الان توبه کردم!» پذيرفته نيست؛ و نه کسانى که در حال کفر از دنيا مى روند؛ اين ها کسانى هستند که عذاب دردناکى برايشان فراهم کرده ايم». امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حکمت مورد بحث شرايط توبه کامل و جامع را در عباراتى کوتاه وبسيار پرمعنا بيان فرموده که چيزى فراتر از آن در امر توبه وجود ندارد. چنين توبه اى است که انسان را از هرگونه گناه واز تمام آثار وضعى و تکوينى آن پاک و پاکيزه مى کند و از نفوذ گناه در اعماق وجود انسان جلوگيرى مى نمايد. البته گاه آلودگى انسان به اندازه اى است که تصميم به توبه گرفتن کار آسانى نيست؛ زندگى او آلوده به انواع اموال حرام شده، شغل او و فکر او آلوده به گناه است. در اين گونه موارد تصميم شجاعانه اى لازم است که توأم با امدادهاى الهى شود و انسان را از منجلاب گناه بيرون آورد. همانگونه که در داستان معروف ابوبصير و همسايه توبه کارش آمده است.\n2. سرگذشت عجيب همسايه ابوبصير او مى گويد: همسايه اى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنى اميه يا بنى عباس) بود و از اين طريق اموال فراوانى را به دست آورده و مشغول عيش و نوش و لهو و لعب بود. اضافه بر اين، افراد فاسد را به مجلس خود دعوت مى کرد. بارها او را نصيحت کردم ولى دست برنداشت اما هنگامى که زياد اصرار نمودم گفت: اى مرد! من آدمى آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى اگر شرح حال مرا براى يارت امام صادق (عليه السلام) بازگو کنى اميد مى رود نجات يابم. ابوبصيرمى گويد: گفته هاى او در دل من اثرکرد هنگامى که خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم شرح حال او را به آن حضرت عرض کردم. فرمود: هنگامى که به کوفه بازگشتى او به ديدار تو مى آيد. به او بگو جعفر بن محمّد براى تو پيغام فرستاده و گفته است که دست از اين کارها بردار، من بهشت را براى تو تضمين مى کنم. ابوبصير مى گويد: وقتى به کوفه بازگشتم در ميان کسانى که به ديدار من آمدند همسايه گنهکارم بود. هنگامى که خواست برخيزد و برود اشاره کردم بنشين تا منزل خلوت شود من کارى با تو دارم. هنگامى که منزل خلوت شد به او گفتم: حال تو را براى امام صادق (عليه السلام) شرح دادم امام (عليه السلام) فرمود: سلام مرا به او برسان و به او بگو اعمال ناشايست خود را ترک کند و در برابر آن، من بهشت را براى او تضمين مى کنم. مرد همسايه با شنيدن اين سخن، سخت منقلب شد و گريه کرد. سپس گفت: تو را به خدا جعفر بن محمّد چنين پيامى به من داده است؟ ابوبصير مى گويد: قسم ياد کردم که اين پيام آن حضرت است. آن مرد گفت: همين کافى است و سپس از نزد من بيرون رفت. بعد از چند روز کسى را به سراغ من فرستاد تا نزد او بروم. ديدم پشت در خانه ايستاده در حالى که بدنش تقريبآ برهنه است. گفت: اى ابوبصير! هرچه در منزل از اموال حرام بود آن ها را در راه خدا دادم. (يا به صاحبانش بازگرداندم) و تو مى بينى اکنون در چه حالم. ابوبصير مى گويد: با کمک برادران شيعه، لباس (و ساير نيازمندى ها را) براى او گردآورى کردم (در حالى که از تصميم و همت او سخت شگفت زده بودم). مدتى گذشت بار ديگر به سراغ من فرستاد که بيا من بيمارم. ابوبصير مى گويد: به سراغش رفتم و مرتبآ براى درمان او مى کوشيدم ولى درمان ها سودى نبخشيد و سرانجام در آستانه رحلت از دنيا قرار گرفت. ابوبصير مى گويد: در واپسين ساعات عمر در کنار او نشسته بودم و او بيهوش شد. هنگامى که به هوش آمد صدا زد: اى ابوبصير! دوست تو به عهدش وفا کرد. اين سخن را گفت و چشم از دنيا فروبست. ابوبصير اضافه مى کند: مدّتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم؛ سپس براى زيارت امام صادق (عليه السلام) به مدينه آمدم هنگامى که مى خواستم وارد منزل آن حضرت شوم در حالى که يک پاى من در دالان خانه بود و پاى ديگرم در حياط خانه، امام (عليه السلام) از داخل اطاق صدا زد و فرمود: «يا أَبَا بَصِيرٍ قَدْ وَفَينَا لِصَاحِبِکَ؛ اى ابوبصير! ما به عهدى که با دوست تو کرده بوديم وفا کرديم!». * * *"
},
"418": {
"hekmat_number": 418,
"title": "حکمت 418",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1387",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْحِلْمُ عَشِيرَةٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: حلم همچون يک قوم و قبيله است (در يارى کردن انسان در مقابل سفيهان).",
"Interpretation": "بهترين ياور در برابر سفيهان امام (عليه السلام) در اين گفتار بسيار کوتاه و حکيمانه به حقيقت مهمى اشاره کرده، مى فرمايد: «حلم همچون يک قوم وقبيله است (در يارى کردن انسان در مقابل سفيهان)»؛ (الْحِلْمُ عَشِيرَةٌ). حقيقت حلم همان بردبارى در برابر اهانت ها و سخنان درشت و سخيف و بى ادبانه افراد نادان است و هميشه در جوامع انسانى چنين افرادى بوده و هستند که گاهى از سر حسادت و يا نادانى، افراد باشخصيت را مورد اهانت قرار داده و مى دهند. يکى از دستورات اسلام که هم در آيات قرآن به اشاره شده و هم در روايات، سکوت و تحمل در برابر اين افراد است. قرآن مجيد مى گويد: (وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنآ وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمآ)؛ «بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمين راه مى روند؛ و هنگامى که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آن ها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)». و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا\nکِرَامآ)؛ «و کسانى که شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شرکت نمى کنند)؛ و هنگامى که با لغو و بيهودگى برخورد کنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند». امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى مى فرمايد: هرگاه افراد باشخصيت در مقابل نادانى که ناسزا مى گويد و اهانت مى کند سکوت کنند و بردبار باشند مردم به يارى آن ها برمى خيزند و شخص نادان بى ادب را بر سر جاى خود مى نشانند و چه بهتر که دشمن انسان به دست ديگران تنبيه شود. در همين کلمات قصار نهج البلاغه در حکمت 206 خوانديم که امام (عليه السلام) فرمود: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ؛ نخستين سودى که شخص حليم از حلم خود مى برد اين است که مردم در برابر شخص جاهل از او حمايت مى کنند». در حديث ديگرى که در غررالحکم آمده همين معنى به تعبير زيباى ديگرى بيان شده است. امام (عليه السلام) مى فرمايد: «وجَدتُ الحِلمَ والاحتِمالَ أنْصَرَ لِى مِن شُجعانِ الرِّجال؛ بردبارى و تحمل را ياورى بهتر از مردان شجاع يافتم». اضافه بر اين، سکوت افراد با شخصيت در مقابل اينگونه افراد سبب مى شود خودشان شرمنده شوند و دهان فرو بندند همان گونه که در حکمت 211 آمده بود: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيه؛ حلم و بردبارى دهان بند سفيهان است». ولى اگر افراد باشخصيت به مقابله برخيزند، هم مقام خودشان را تنزل مى دهند و هم بر آتش جهل جاهلان مى افزايند و نتيجه معکوس خواهند گرفت. مرحوم علامه شعرانى در پاورقى هايى که بر شرح اصول کافى مرحوم ملاصالح مازندرانى نوشته در تفسير جمله «الحلم عشيرة» چنين مى گويد: بعضى از افراد نادان چنين مى پندارند که حلم و بردبارى نشانه ضعف است و شخص\nنيرومند باغيرت هرگز آزار مردم را تحمل نمى کند زيرا قبول ظلم از ظلم کردن زشت تر و بدتر است و گاه به آيه شريفه (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْکُمْ) و آيه شريفه (وَلَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ) و آيه (وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومآ فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانآ) استدلال مى کنند اضافه بر اين، سکوت در برابر ظلم و رضايت دادن به آن سبب جرأت و جسارت شخص ظالم مى شود و افراد ظالم و بى ادب اگر بدانند انسان هاى باشخصيت، مأمور به سکوت اند بر ظلم و جسارتشان مى افزايند. نامبرده در پاسخ اين اشکال مى گويد: حلم و بردبارى جايى دارد و مطالبه حقوق جاى ديگر. آنچه مسلم است اين است که انسان نبايد تسليم عواطف ناشى از شهوت و غضب شود به گونه اى که اختيار را از او سلب کند و در مسير قوه و هميه قرار گيرد بلکه واجب است مالک نفس خويش باشد. حتى قصاص و انتقام و ايستادنش در برابر شخص متجاوز بايد به مقتضاى عقل باشد نه براى ارضاى عواطف و متابعت از هواى نفس و شهوات زيرا امتياز انسان نسبت به حيوان در همين است و پيروى از حلم از وظايف انسان است نه پيروى از هوى، و آن چيزى است که ذخيره او براى قيامت مى شود و مقتضاى عقل همين است. از بعضى روايات معصومين (عليهم السلام) استفاده مى شود که آن بزرگواران حتى طرز حلم کردن و برخورد با سفيهان و جاهلان را به ما آموخته اند. در حديث معروف عنوان بصرى که خدمت امام صادق (عليه السلام) براى آموختن علم آمد ازجمله مطالبى که امام (عليه السلام) به او فرمود اين بود: من نُه چيز را به تو سفارش\nمى کنم که براى همه سالکان الى الله نيز همان را توصيه مى نمايم. سه نکته درباره رياضت نفس است و سه نکته درباره حلم وسه نکته درباره علم. آن ها را به خاطر بسپار و در آن سستى مکن. عنوان بصرى مى گويد: تمام فکر و قلبم را متوجه آن حضرت ساختم. فرمود: اما آنچه درباره رياضت نفس است اين است که هرگز چيزى را که به آن تمايل ندارى نخور که موجب حماقت است و هنگامى که سير شدى دست به سوى غذا مبر و هنگامى که مى خواهى چيزى بخورى بايد از حلال باشد و نام خدارا ببرى.... و اما سه نکته اى که درباره حلم است: اگر کسى به تو بگويد: اگر يک سخن نسنجيده درباره من بگويى ده برابر آن را درباره تو مى گويم، تو در مقابل چنين شخصى بايد بگويى: اگر ده گفتار نسنجيده بگويى حتى يکى هم نخواهم گفت و کسى که به تو دشنام ونسبت بد بدهد به او بگو: اگر در آنچه مى گويى صادق هستى از خدا مى خواهم مرا ببخشد و اگر کاذب هستى از خدا مى خواهم تو را ببخشد. و هرگاه به تو وعده شر و بدى بدهد تو وعده نصيحت و خيرخواهى به اوبده. اما آن سه چيز که درمورد علم است اين است که آنچه رانمى دانى از علما بپرس و بپرهيز از اين که براى آزار و آزمودن از آن ها سوال کنى، و از اين که تنها به رأى خود چيزى را عمل کنى بپرهيز و راه احتياط را در پيش گير .... نقطه مقابل حلم؛ حدّت، تندى و پرخاشگرى است. افرادى را سراغ داريم که با شنيدن يک جمله نامناسب از يک فرد نادان ناگهان تبديل به کوره اى از آتش مى شوند و عکس العمل هاى تند و شديدى نشان مى دهند که هم از مقام آن ها کاسته مى شود و هم شخص نادان را جسورتر مى کند و هم کسى به يارى آن ها برنمى خيزد. لذا در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «الحِلمُ يُطْفِئُ نارَ الغضَبِ والحِدّةُ تُوجِّجُ إحراقَه؛ حلم و بردبارى آتش غضب را خاموش مى کند اما حدت و تندى بر آتش آن مى افزايد». در حکمت 255 از نهج البلاغه نيز خوانديم: «الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ؛ حدت و تندى و تندخويى نوعى از جنون و ديوانگى است». جالب اين که افراد سفيه و نادان دوست دارند عکس العملى در برابر آن ها نشان داده شود تا به کار خود ادامه دهند و عقده دل را بگشايند اما هنگامى که به آن ها بى اعتنايى شود غمگين مى شوند. آيا بهتر نيست با بى اعتنايى آن ها را غمگين و مأيوس سازيم همانگونه که اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «إذا حَلُمتَ عن السَّفيهِ غَمَمْتَه فَزِدْه غمّاً بحِلْمِکَ عنه؛ هنگامى که در برابر شخص سفيه و نادان بردبارى نشان دهى غمگين مى شود. حال که چنين است با حلم خود بر غم و اندوه او بيفزا». * * *"
},
"419": {
"hekmat_number": 419,
"title": "حکمت 419",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1388",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مِسْکِينٌ ابْنُ آدَمَ: مَکْتُومُ آلْأَجَلِ مَکْنُونُ آلْعِلَلِ، مَحْفُوظُ آلْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ آلْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ آلْعَرْقَةُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بيمارى اش ناپيدا و (تمام) اعمالش در جايى محفوظ است. پشه او را آزار مى دهد و گلوگير شدن (آب يا غذا) موجب مرگ او مى شود و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد.",
"Interpretation": "نقاط ضعف عجيب اين انسان مغرور! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه پرده از روى ضعف انسان برداشته و غرور و غفلت او را درهم مى شکند و نشان مى دهد که در برابر تمام نقطه هاى قوت و توانايى هايى که انسان دارد نقاط ضعف عجيبى را نيز داراست و در مجموع به شش نقطه از اين نقاط ضعف اشاره مى فرمايد، سه قسمت از درون انسان سرچشمه مى گيرد و سه قسمت از برون. اما درباره سه قسمت اول مى فرمايد: «بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بيمارى اش ناپيدا و اعمالش در جايى محفوظ است»؛ (مِسْکِينٌ ابْنُ آدَمَ : مَکْتُومُ آلْأَجَلِ مَکْنُونُ آلْعِلَلِ، مَحْفُوظُ آلْعَمَلِ). آرى از يک سو نمى داند پايان عمر او در چه زمان و تاريخى است؛ شب مى خوابد از صبح خبر ندارد، صبح مى شود از عصر خبر ندارد. خواه پير باشد يا جوان يا کودک در هر لحظه احتمال فرا رسيدن مرگ وجود دارد. و از سويى ديگر عوامل بيمارى در درون بدن او به صورت ناپيدا وجود دارد. به خصوص با کشفيات امروز که مى گويند: در هر ساعت از طريق آب و هوا و غذا و پوست بدن ميکروب هايى وارد جسم انسان شده و در خون انسان شناور\nمى شوند. هر زمان که بخشى از آن ها غلبه کنند انسان به يکى از بيمارى ها مبتلا مى شود. دستگاه هاى بدن انسان اعم از دستگاه تنفس و قلب و کليه و عروق و مغز، همه آسيب پذيرند و در معرض انواع آفات و بيمارى ها قرار دارند. با اين حال چگونه انسان مى تواند به فرداى خود مطمئن باشد که سالم است و توانا؟ از سوى سوم، هر عملى که به جا مى آورد در نامه اعمال او ثبت مى شود و فرشتگان الهى مأمور حفظ اعمال او هستند. اضافه بر اين، زمين و زمان و اعضاى بدن او نيز همگى مأموريت ضبط اعمال او را دارند. آيا چنين انسانى شايسته عنوان مسکين نيست که امام (عليه السلام) فرموده است؟ آنگاه اشاره به عوامل بيرونى کرده و به چند نمونه ظاهرآ کوچک آن که مى تواند زندگى انسان را برهم زند اشاره مى کند، مى فرمايد: «پشه اى او را آزار مى دهد و گلوگير شدن (آب يا غذا) موجب مرگ اوست و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد»؛ (تُؤْلِمُهُ آلْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ آلْعَرْقَةُ). «شرقة» اسم «مرة» از ماده «شَرَق» (بر وزن طرب) به معناى گلوگير شدن است. آرى پشه اى که گاه به آسانى به چشم نمى آيد و در گوشه و کنار در کمين انسان است که بر بدن او بنشيند و با نيش خود بخشى از خون او را بمکد و خواب و استراحت را از او بگيرد. اضافه بر پشه هاى خطرناکى که گاه مايه مرگ انسان اند يا بيمارى هايى را به او تحميل مى کنند. از سويى ديگر مجراى تنفس و تغذيه انسان دقيقآ در کنار يکديگر قرار دارند. به هنگامى که انسان مى خواهد غذايى ببلعد دريچه تنفس بسته مى شود و به هنگامى که بلعيدن تمام شد باز مى شود. حال اگر آن دريچه کوچکى که اين وظيفه را برعهده دارد دير بجنبد و مقدارى آب يا غذا وارد ريه شود اگر بسيار کم باشد با سرفه هاى شديد به خارج پرتاب مى شود و اگر زياد باشد حالت خفگى\nبه انسان دست مى دهد و پايان عمر او فرامى رسد. همچنين اگر لقمه يا جرعه آب در آن فضا بايستد و حرکت نکند راه نفس کشيدن را بر انسان مى بندد و اگر در مدت کوتاهى مشکل برطرف نشود مرگ به سراغ او مى آيد. انسانى که اينقدر مرز زندگى و مرگش به هم نزديک است چگونه ممکن است مغرور شود و از باده قدرت سرمست گردد و دست به هر کارى بزند؟ همچنين هر انسانى به هنگامى که فعاليت جسمانى شديدى داشته باشد و يا در گرماى هوا گرفتار شود عرق از روزنه هاى پوست او جارى مى گردد و بدن او را بدبو مى سازد يعنى عوامل تعفن به وسيله خود او بر بدنش آشکار مى شود. از مجموع اين نقاط ضعف شش گانه به خوبى روشن مى شود که چرا انسان مسکين و بيچاره است. امام (عليه السلام) با اين گفتار حکيمانه اش نمى خواهد مقام انسان را کاهش دهد و يا از عظمت او بکاهد؛ انسانى که خليفة الله و گل سرسبد آفرينش و مسجود فرشتگان الهى است. بلکه مى خواهد غرور و غفلت او را درهم بشکند؛ همان غرور و غفلتى که او را آلوده انواع گناهان و ظلم و ستم ها و مفاسد بى شمار مى سازد. جالب اين است که ابن معروف (قاضى القضاة ابومحمّد عبيدالله بن احمد بن معروف، متولد 306) اشعارى دارد که ظاهرآ از کلام امام (عليه السلام) در آن الهام گرفته است. او مى گويد: يا بُوسَ للإنسانِ فى *** الدُّنيا وإنْ نالَ الأمَل يَعيشُ مَکشوفَ العِلَل *** فيها ومَکتومَ الأجَل بَيْنا يُرى فى صِحّةٍ *** مُغْتَبِطاً قِيلَ اعتَلَل و بَينَما يُوجَدُ فيها *** ثاوِياً قِيلَ انْتَقَل فَأوْفَرُ الحَظِّ لِمَن *** يَتْبَعُه حُسنُ العَمَل بدا به حال انسان در دنيا هر چند به آرزوهاى (دراز) خود برسد.\nزندگى مى کند در حالى که عوامل بيمارى در او مکتوم و پايان عمرش نيز ناپيداست. در حالى که کاملاً در سلامت است به طورى که مردم به حال او غبطه مى خورند ناگهان گفته مى شود که بيمار شد. و در حالى که مشغول حرکت به اين طرف و آن طرف است ناگهان مى گويند که از اين جهان چشم فرو بست. بنابراين بهره کامل از آن کسانى است که اعمال نيک درپى داشته باشند. نکته ها 1. نيرومند ضعيف! انسان موجودى است از يک نظر بسيار قوى و نيرومند که عرصه زمين و پهناى آسمان و اعماق درياها را جولانگاه خود قرار داده و تمام موجودات زمينى را مسخّر خود ساخته و از تمام مواهب اين جهان به نفع خود استفاده مى کند. ولى با تمام قدرتى که دارد موجودى بسيار ضعيف و آسيب پذير است. يک پشه کوچک که گاه با چشم هم ديده نمى شود او را آزار مى دهد يا بيمار مى کند و گاهى سبب مرگ او مى شود و از آن کوچک تر ميکروب ها و ويروس هاى بيمارى زا هستند که ابدآ با چشم ديده نمى شوند ولى اين موجودات نامرئى و ظاهرآ بسيار ضعيف و ناتوان انسان هاى قوى و قهرمان را مى توانند از پاى درآورند. اين ترکيب عجيب انسان از قوت و ضعف ظاهرآ براى اين است که از طرفى بتواند مدارج ترقى و کمال را طى کند و از سويى ديگر گرفتار غرور و غفلت و خودبزرگ بينى نشود.\nازجمله مسائلى که انسان با آن دست به گريبان است زمان اجل اوست که کاملاً مخفى و پنهان است. اين نيز هشدارى براى انسان هاست که آنى غافل نشوند و به گمان زندگى طولانى دست به هر کارى نزنند و فکر نکنند که زمان توبه از گناه و جبران خطاها وسيع است چراکه هر لحظه ممکن است مرگ او فرارسد. يک جرعه آب يا يک لقمه غذا مى تواند گلوى او را بفشارد و در عين سلامتى، راهى ديار آخرت کند. اين ها حقايقى است که امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به آن اشاره فرموده و ريشه آن در قرآن مجيد است مى فرمايد: (يُرِيدُ اللهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الاِْنسَانُ ضَعِيفآ)؛ «خدا مى خواهد کار را بر شما سبک کند؛ و انسان، ضعيف آفريده شده است». در جاى ديگر مى خوانيم: (إِنَّ الاِْنسَانَ خُلِقَ هَلُوعآ * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعآ)؛ «انسان، حريص آفريده شده * هنگامى که ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى کند». و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدآ وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)؛ «و هيچ کس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟ خداوند عالم و آگاه است!». در روايات آمده است: هنگامى که خداوند پشه ها را بر نمرود و لشکرش مسلط ساخت تعداد فوق العاده زيادى اطراف لشکر او را احاطه کردند. نمرود از لشکرش جدا شد و در خانه اش وارد گشت و تمام درها را بست و پرده ها را فرو افکند و بر پشت خود خوابيد، فکر مى کرد که چگونه از اين لشکر عظيم پشه ها\nرهايى يابد ناگهان پشه اى وارد بينى او شد و به سوى مغز او بالا رفت. چهل روز او را آزار مى داد به گونه اى که براى پيدا کردن آرامش موقت، سر خود را بر زمين مى کوبيد و در اين حال بود تا به هلاکت رسيد. در حديث ديگرى آمده است که امام صادق (عليه السلام) نزد منصور دوانيقى بود در اين حال پشه اى منصور را آزار مى داد و هر زمان او را از خود دور مى ساخت دو مرتبه به سوى او بازمى گشت. او روى به امام صادق (عليه السلام) نمود و عرض کرد: خداوند چرا اين پشه (مزاحم) را آفريده است. امام (عليه السلام) فرمود: «لِيُذِلَّ بِهِ الْجَبابِرَةَ مِثلَک؛ براى اين که ستمگرانى مانند تو را خوار کند». 2. مواد تشکيل دهنده عرق بدبو دانشمندان تحقيقاتى درباره عرق کردن انسان و ماده تشکيل دهنده عرق و عوامل بدبويى آن کرده و به نتايج عجيب و شگفت انگيزى دست يافته اند. ازجمله: آن ها معتقدند که عرق بر دو گونه است: گونه اى از آن همان است که به هنگام فعاليت زياد که بدن انسان گرم مى شود و يا گرمى هوا تأثير مى گذارد بدن براى خنک شدن عرق مى کند. اين نوع عرق بدبو نيست. نوع دوم عرقى است که در زير بغل، کشاله ران، پاها و گاه کف دست ها ظاهر مى شود. آن عرق بدبوست و تازه خود عرق نيز بدبو نمى باشد بلکه موجودات زنده ذره بينى که در اين نقاط از بدن هستند از عرق استفاده مى کنند و مدفوعى از خود خارج مى سازند که بوى بد از آن است و به همين دليل دستور داده شده که به خصوص اين نقاط از بدن شسته شود تا محلى براى پرورش اين موجودات\nزنده باقى نماند و در روايات اسلامى نيز آمده است که يکى از فايده هاى غسل جمعه آن است که بوى بد زير بغل را برطرف مى کند. البته وجود موهاى زائد و بلند در زير بغل نيز محل مناسبى براى پرورش اين موجودات ذره بينى مزاحم است و لذا در روايات اسلامى دستور به برطرف کردن آن ها داده شده است. 3. پشه، موجودى کوچک اما شگفت انگيز پشه ظاهرآ موجود بسيار کوچک و بى ارزشى است ولى تحقيقات دانشمندان نشان مى دهد که آن ها نيز جهان بزرگى براى خود دارند. آنان مى گويند که بيش از 2800 گونه پشه در سراسر جهان وجود دارد و چون حشراتى خونسرد هستند در فصل زمستان به خواب زمستانى فرو مى روند ولى به هنگامى که فعال مى شوند به خون نياز دارند اما نه براى تأمين انرژى بلکه پشه هاى ماده از آن براى توليد مثل و نمو تخم هاى خود استفاده مى کنند. خرطوم و نيش پشه از دو کانال مجزا تشکيل يافته، يکى مجراى بزاق است و ديگرى براى مکيدن خون و عجيب اين که پشه هنگام مکيدن خون، از طريق بزاق خود يک ماده ضد انعقاد خون ترشح مى کند تا هنگام مکيدن آن لخته نگردد و همين بزاق پشه است که موجب تحريک بدن مى گردد و درنتيجه خارش و تورم و قرمزى در محل پديد مى آيد. پشه ماده قادر است از فاصله سى مترى و گاه پنجاه مترى بوى بدن انسان را احساس کند و به سوى او براى گرفتن خون بيايد. افرادى که گروه خونى آن ها O مى باشد بيشتر گزيده مى شوند و آنهايى که گروه خونى شان A مى باشد کمتر. * * *"
},
"420": {
"hekmat_number": 420,
"title": "حکمت 420",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1389",
"arabic_text": "وَرُوِى أَنَّهُ (عليه السلام) کَانَ جَالِساً فِى أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ، فَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ آلْفُحُولِ طَوَامِحُ؛ وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا، فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَى آمْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيُلاَمِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّما هِيَ آمْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ. فقال رجل من الخوارج: «قاتله اللّه کافراً ما أَفقهه» فوثب القوم ليقتلوه، فقال (عليه السلام): رُوَيْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!",
"persian_translate": "روايت شده است که آن حضرت در ميان اصحابش نشسته بود. زن زيبايى (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود. امام (عليه السلام) فرمود: چشمان اين مردان، طغيانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مايه تحريک و هيجان آن هاست. هرگاه يکى از شما نظرش به زنى افتاد که زيبا و صاحب جمال بود، برود و با همسر خود آميزش کند زيرا او هم زنى است مانند همسرش! در اين هنگام مردى از خوارج گفت: خداوند اين کافر را بکشد چقدر دانا\nو فقيه است!! هنگامى که حاضران اين سخن را شنيدند از جاى پريدند تا او را به قتل برسانند، ولى امام (عليه السلام) فرمود: آرام باشيد جواب دشنام، بدگويى است و يا گذشت از گناه (نه کشتن مرد بدزبان).",
"Interpretation": "راه غلبه بر شهوت اين گفتار حکيمانه زمانى از امام (عليه السلام) صادر شد که روايت شده است آن حضرت در ميان اصحابش نشسته بود. زن زيبايى (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود. امام (عليه السلام) فرمود : «چشمان اين مردان، طغيانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مايه تحريک و هيجان آن هاست»؛ (وَ رُوِى أَنَّهُ (عليه السلام) کَانَ جَالِساً فِى أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقال (عليه السلام) : إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ آلْفُحُولِ طَوَامِحُ؛ وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا). «رَمَقَ» از ماده «رَمْق» (بر وزن رنگ) به معناى نگاه کردن است. «فحول» جمع «فَحْل» (بر وزن نخل) به معناى جنس مذکر قوى است. «طوامح» جمع «طامح» به معناى طغيانگر است. «هباب» در بسيارى از نسخه ها و در لغت «هِباب» به (کسر هاء) آمده و به معناى هيجان است و مجموع اين سخن که در نهايت فصاحت و بلاغت بيان شده اشاره به اين است که وقتى نظر مردى (مخصوصآ مرد جوان) بى اختيار به زن زيبايى مى افتد هيجان جنسى پيدا مى کند و راه علاجش همان است که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن بيان فرموده است. در اين جا امام (عليه السلام) تصريح مى کند که افتادن چشم اصحاب بر چنين زنى خواه ناخواه سبب تحريک آن ها مى شود.\nسپس به عنوان يک حکيم آگاه و مهربان راه حل مشکل را به آن ها نشان مى دهد، مى فرمايد: «هرگاه يکى از شما نظرش به زنى افتاد که زيبا و صاحب جمال بود، برود و با همسر خود آميزش کند زيرا او هم زنى است مانند همسرش»؛ (فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَى آمْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيُلاَمِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّما هِيَ آمْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ). درست است که زن ها ازنظر زيبايى و جاذبه جنسى با هم متفاوت اند ولى نتيجه نهايى ارتباط با آن ها که آميزش جنسى است کم و بيش يکسان است و مى تواند جلوى تحريکات و انحرافات را بگيرد. و اين درسى است از سوى امام (عليه السلام) به همه جوانان که براى نجات از انحرافات جنسى و آلودگى به گناه اقدام به ازدواج کنند زيرا يک همسر مناسب مى تواند جلوى همه اين هيجانات را بگيرد و اگر کسى هوى پرست و شهوت پرست نباشد مشکل جنسى خود را با همسرش به هر صورت حل خواهد کرد. در اين هنگام مردى از خوارج گفت: «خداوند اين کافر را بکشد چقدر دانا و فقيه است»؛ (فقال رجلٌ مِنَ الخَوارِج: «قاتَلَهُ اللّهُ کافِراً ما أَفْقَهَه»). هنگامى که حاضران اين سخن را شنيدند از جاى پريدند تا او را به قتل برسانند ولى امام (عليه السلام) فرمود: «آرام باشيد جواب دشنام، دشنام است و يا گذشت از گناه (نه اعدام)»؛ (فوثب القوم ليقتلوه، فقال (عليه السلام): رُوَيْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!). در اين جا سؤالاتى پيش مى آيد که بايد به پاسخ آن ها پرداخت: 1. بعضى سوال مى کنند که چرا امام (عليه السلام) در اين جا نهى از منکر نفرمود بلکه تنها دستورى داد که اصحاب و يارانش در آينده با مشاهده زنى زيبا گرفتار مشکلى نشوند. پاسخ اين سوال روشن است و آن اين که نظرانداختن اصحاب و ياران امام (عليه السلام) به آن زن عمدى نبود بلکه يک نظر اتفاقى و غير ارادى بود و مى دانيم چنين\nنظرهايى جزء منکرات نيست که از آن نهى کنند. اگر کسى چشمش بى اختيار به چنين منظره اى افتاد و بعد به نگاه کردن ادامه داد، ادامه آن نگاه، گناه است. همچنين در بعضى از روايات از على (عليه السلام) نقل شده است: «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) عَنِ الرَّجُلِ تَمُرُّ بِهِ المَرْأَةُ فَينْظُرُ إِلَيهَا فَقَالَ أَوَّلُ نَظْرَةٍ لَکَ وَ الثَّانِيةُ عَلَيکَ وَ لاَ لَکَ وَ النَّظِرَةُ الثَّالِثَةِ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَنْ تَرَکَهَا لِلَّهِ لاَ لِغَيرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِيمَاناً يجِدُ طَعْمَهُ؛ از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سوال کردند که زنى (زيبا) از مقابل مردى عبور مى کند و آن مرد به او نگاه مى نمايد (چه حکمى دارد؟) پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: نخستين نظر از آنِ توست (چون بى اختيار است و گناهى در آن نيست) و نگاه دوم بر ضد توست نه به سود تو و نگاه سوم تير زهرآگينى از تيرهاى شيطان است، هرکس آن را براى خدا نه به سبب ديگرى ترک کند خداوند ايمانى در قلب او ايجاد مى کند که طعم آن را احساس مى نمايد». 2. سوال ديگر اين که آن مرد خارجى که نعوذ بالله نسبت کفر به امام (عليه السلام) داد قطعآ ناصبى و کافر بود. چرا امام (عليه السلام) اجازه نداد او را به قتل برسانند؟ پاسخ اين است که امام (عليه السلام) از تعبير او استفاده کفر به معناى واقعى نفرمود بلکه اين کفر همان کفرى بود که خوارج مى گفتند؛ آن ها معتقد بودند که هرکس گناه کبيره اى مرتکب شود و توبه نکند کافر خواهد بود و چون به زعم آن ها امام (عليه السلام) تن به مسأله حکميت داده بود و اين حکميت به پندار آن ها برخلاف شرع بود چنين نسبتى را به امام (عليه السلام) داد ولذا امام (عليه السلام) او را در حد يک سب و لعن تلقى کرد و فرمود: «إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ». 3. سوال ديگر اين که آيا مى توان در مقابل دشنام، دشنام داد که در عبارت امام (عليه السلام) آمده است؟\nجواب اين که مراد از سب در اين جا لعن است يعنى مى توان چنين شخص بدزبانى را لعن کرد چون مستحق لعن است. در عين حال اشاره فرمود: راه ديگر، استفاده از عفو است همان راهى که امام (عليه السلام) درباره او انتخاب فرمود. 4. سوال ديگر همان چيزى است که ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار حکيمانه مطرح کرده است و آن اين که مى گويد: يکى از دوستان من هنگامى که اين گفتار امام (عليه السلام) را شنيد پرسيد: چرا امام (عليه السلام) آن مرد را که از خوارج بود عفو کرد ولى هنگامى که اشعث تعبير زشتى درباره امام (عليه السلام) در برابر سخنى که فرموده بود به کار برد وگفت: «هذه عليک لا لک؛ اين سخن بر ضد توست نه به نفع تو»، امام (عليه السلام) برآشفت واو را به شدّت توبيخ کرد و حتى او را مخاطب به خطاب «منافق بن کافر» فرمود؟ سپس چنين پاسخ مى گويد که اين مرد خارجى علم امام (عليه السلام) را ستود و در عين حال کلمه زشتى به امام (عليه السلام) گفت در حالى که اشعث بن قيس منافق، علم امام (عليه السلام) را انکار کرد و حضرت را به ناآگاهى متهم ساخت. چنين شخصى مستحق لعن و هرگونه سرزنش است. بعضى نيز در پاسخ اين سوال گفته اند که اشعث، مرد منافق و شرورى بود و مى خواست با اين سخنش شرى به پا کند. امام (عليه السلام) محکم در مقابل او ايستاد و محکم او را بر سر جايش نشاند ولى اين مرد خارجى چنين نظرى نداشت ولذا امام (عليه السلام) او را مورد عفو قرار داد. 5. سوال ديگرى نيز در اين جا مطرح است قرآن اين که نسبت کفر به امام (عليه السلام) به هر معنا باشد سب امام (عليه السلام) محسوب مى شود ومى دانيم سب امامان معصوم (عليهم السلام) موجب کفر است همان گونه که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «مَن سَبّ عليّاً\nفقد سَبَّنى ومَن سَبّنى فقد سَبّ الله؛ کسى که على (عليه السلام) را سب کند مرا سب کرده و کسى که مرا سب کند خدا را سب کرده است (و به يقين چنين کسى کافر است)». بنابراين چرا امام (عليه السلام) اجازه قتل او را نداد؟ پاسخ اين سؤال با توجه به سيره امام (عليه السلام) در هنگام حکومتش روشن مى شود و آن اين که امام (عليه السلام) براى جلوگيرى از اختلاف در ميان مسلمين و نقشه هاى شوم منافقين که پيوسته درصدد ايجاد اختلاف و جنگ داخلى بودند در بسيارى از اين گونه موارد با مدارا رفتار کرد و مجازات بسيارى از مستحقين مجازات را موکول به زمان ديگرى فرمود و محل کلام ما نيز از اين قبيل بود که اگر امام (عليه السلام) دستور قتل اين خارجى را مى داد جمعيت خوارج فرياد بلند مى کردند و غوغايى به راه مى انداختند.\nنکته راه هاى روشن براى مبارزه با انحرافات جنسى مى دانيم که يکى از سرکش ترين غرائز انسان غريزه جنسى اوست، تا آن جا که مطابق بعضى از روايات تأثير آن روى انسان مساوى است با تأثير تمام غرائز ديگر. حديث معروف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که در کتاب شريف کافى آمده شاهد اين مدعاست، مى فرمايد: «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ... فَلْيتَّقِ اللَّهَ فِى النِّصْفِ الاْخَرِ؛ کسى که ازدواج کند نيمى از دين خود را حفظ کرده، پس تقواى الهى را در نيم ديگر رعايت کند». به همين دليل بسيارى از پرونده هاى جنايى به اين مسأله ختم مى شود، تا\nآن جا که بعضى گفته اند: هيچ پرونده جنايى مهمى وجود ندارد که در آن پاى زنى در ميان نباشد. نيز به همين دليل، اسلام براى پيشگيرى از خطرات ناشى از اين غريزه سرکش دستورات فراوانى داده است که بخش مهمى از آن در سوره نور که درواقع سوره عفت و پاکدامنى است آمده است از جمله: تأکيد بر مسأله ازدواج جوانان مى فرمايد: (وَأَنکِحُوا الْأَيَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ يَکُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «مردان وزنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و کنيزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقير وتنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است!». اشاره به اين که حتى فقر نمى تواند بهانه اى براى فرار از اين موضوع شود. روشن است که اگر منظور از ازدواج، ازدواج هاى پر زرق و برق و پر از تشريفات و چشم و هم چشمى ها باشد و هزينه هاى تالارهاى پر از گناه آن ها سنگين و کمرشکن گردد بسيارند کسانى که قادر بر آن نيستند. اما اگر ساده باشد و مهريه گاه يک قرآن مجيد و گاه يک شاخه گل و يا چهارده سکه طلا باشد و مراسمى ساده و مملو از معنويت و صفا برگزار کنند و دامنه توقعات، به خصوص در سنين جوانى که آغاز زندگى است کم شود، ازدواج کار آسانى خواهد بود. اسلام بر همه اين موضوعات تأکيد کرده است. ديگر اين که دستور موکد به حجاب داده تا يکى از مهمترين عوامل تحريک جوانان که خودنمايى زنان است از ميان برود و از سويى ديگر به همه دستور داده که از چشم چرانى به شدّت بپرهيزند: (قُلْ لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ * وَقُلْ لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ\nعَلَى جُيُوبِهِنَّ)؛ «به مومنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگيرند، و عفاف خود را حفظ کنند؛ اين براى آنان پاکيزه تر است؛ خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است، و به زنان باايمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فروگيرند، و دامان خويش را حفظ کنند و زينت خود را ـ جز آن مقدار که نمايان است ـ آشکار ننمايند و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه خود افکنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود)». و حتى در ذيل آيه اخير از اين که زنان به هنگام راه رفتن پايشان را محکم به زمين بزنند تا صداى خلخالى که بر پا دارند به گوش افراد نامحرم برسد نهى فرموده، که حاکى از نهايت دقت اسلام در اين زمينه است: (وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ). و در سوره احزاب از اين که زنان به هنگام سخن گفتن طرز کلام خود را به صورت هوس انگيز درآورند نهى فرموده مبادا بيماردلان به آن ها طمع کنند: (فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ). در روايات اسلامى نيز دستورات جالب و دقيقى در اين زمينه ديده مى شود ازجمله از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که هرگاه زنى در جايى بنشيند و آن محل براثر نشستن او کمى گرم شود مرد نامحرمى بلافاصله در آن جا ننشيند، تا آن محل سرد شود: «إِذَا جَلَسَتِ الْمَرْأَةُ مَجْلِساً فَقَامَتْ عَنْهُ فَلاَ يجْلِسُ فِى مَجْلِسِهَا رَجُلٌ حَتَّى يبْرُد». حتى در صورتى که دسترسى به ازدواج دائم نباشد اجازه ازدواج موقت را داده که شرايط آن بسيار آسان و ساده تر است. و دستورات فراوان ديگرى که نقل همه آن ها نياز به تأليف کتاب مستقلى دارد.\n."
},
"421": {
"hekmat_number": 421,
"title": "حکمت 421",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1390",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَيِّکَ مِنْ رُشْدِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اين مقدار از عقل تو براى تو کافى است که راه هاى گمراهى را از راه سعادت براى تو واضح و روشن سازد.",
"Interpretation": "عقل کافى مى دانيم عقل شاخه هاى متعدد و آثار فراوانى دارد و حتى گاهى شيطنت با عقل اشتباه مى شود. امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه نشانه عقلى را که مايه نجات انسان است به روشنى بيان مى کند و مى فرمايد: «اين مقدار از عقل تو براى تو کافى است که راه هاى گمراهى را از راه سعادت براى تو واضح و روشن سازد»؛ (کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَيِّکَ مِنْ رُشْدِکَ). ارباب لغت «غى» را به معناى گمراهى يا سرگردانى در بيراهه ها تفسير کرده اند ولى به عقيده راغب در مفردات به هرگونه گمراهى غى گفته نمى شود بلکه به نوعى از گمراهى اطلاق مى گردد که از فساد عقيده سرچشمه مى گيرد و به تعبير ديگر، گمراهى توأم با اعتقاد فاسد است. «رشد» در لغت به معناى راه يافتن به مقصد و مقصود و رسيدن به واقع است و اگر به کودک بالغ شده و آگاه «رشيد» گفته مى شود براى اين است که به مقصود رسيده و صلاح و مفسده خود را درک مى کند. البته درمورد عقل مراحل بالاترى نيز وجود دارد که انسان به وسيله آن دقايق معانى و مسائل عميق علمى را درک مى کند و مى تواند نوآورى ها و ابتکارات فراوانى در علوم مختلف از خود به يادگار بگذارد. اين مرحله از عقل، بسيار خوب است و مهم و تأثيرگذار ولى براى نجات انسان کافى نيست و چه بسيار عالمان بزرگى در فنون مختلف بودند که گرفتار انحرافاتى شدند.\nامام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش انگشت روى آن شاخه از عقل گذاشته که مايه نجات انسان در دنيا و آخرت است و هدف اصلى از آفرينش عقل همان مى باشد. به همين دليل در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل؛ خداوند در ميان بندگانش هيچ نعمتى را مهمتر از عقل تقسيم نکرده است». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِينٌ وَمَنْ کَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ کسى که عاقل باشد ديندار است و کسى که ديندار باشد وارد بهشت مى شود». حتى ممکن است انسان در مسير حق باشد ولى چون عقل درستى ندارد ناگهان فريب هواى نفس يا شيطان و يا انسان هاى شيطان صفت را بخورد و از راه منحرف گردد. ازاين رو رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حديثى مى فرمايد: «إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ فَانْظُرُوا فِى حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا يجَازَى بِعَقْلِهِ؛ هنگامى که به شما خبر برسد که فلان شخص داراى حالت خوبى (و در مسير اطاعت) است، به آن قناعت نکنيد و نگاه به خوبى عقل او کنيد چراکه جزاى اعمال به مقدار عقل است». در حديث ديگرى که در تحف العقول آمده مى خوانيم: جمعى در حضور پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بودند. مردى نصرانى از اهل نجران که داراى بيان خوب و وقار و هيبتى بود وارد مدينه شده بود. به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرض کردند: چقدر اين مرد نصرانى عاقل و هشيار است. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: چنين نگوييد. عاقل کسى است که به يگانگى خداوند ايمان داشته باشد و اطاعت فرمان او کند؛ «مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ وَعَمِلَ بِطَاعَتِهِ». اين سخن را با اشعارى که در ديوان منسوب به اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده و هماهنگ با اين گفتار حکيمانه است پايان مى دهيم: و أفضَلُ قسمِ اللهِ للمرءِ عَقلُه *** فليسَ مِنَ الخَيراتِ شىءٌ يُقارِبُه إذا أکمَلَ الرحمنُ للمَرءِ عَقلَهُ *** فَقد کَملت أخلاقُه ومَآرِبُه يعيشُ الفتى فى النّاسِ بالعَقلِ إنّه *** على العقلِ يَجرى عِلمُه وتَجاربُه يُزينُ الفَتى فى النّاس صِحّةُ عَقلِه *** وإن کانَ مَحظوراً عَليهِ مَکاسِبُه يُشِينُ الفتى فى النّاس قِلّةُ عَقلِه *** وإن کَرُمَت أعراقُه ومَناصِبه برترين تقسيم نعمتى که خداوند براى انسان کرده است عقل اوست و هيچ چيز از نيکى ها به پاى آن نمى رسد. هنگامى که خداوند بخشنده عقل انسان را کامل کند به يقين تمام اخلاق و اعمال او کامل مى شود. جوانمردان در ميان مردم، با عقل خود زندگى مى کنند چراکه علم و تجربه همراه عقل است. آنچه انسان را در ميان مردم زينت مى دهد سلامت عقل اوست هر چند کسب و کار پر رونقى نداشته باشد. و آنچه چهره انسان را در ميان مردم زشت مى سازد کمى عقل اوست هرچند ريشه ها و منصب هاى او فراوان باشد. * * *"
},
"422": {
"hekmat_number": 422,
"title": "حکمت 422",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1391",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام اِفْعَلُوا آلْخَيْرَ وَ لاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً، فَإِنَّ صَغِيرَهُ کَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ کَثِيرٌ، وَ لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ آلْخَيْرِ مِنِّي فَيَکُونَ وَ آللّهِ کَذلِکَ. إِنَّ لِلْخَيْرِ وَالشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کار نيک انجام دهيد و هيچ مقدار از آن را کم مشماريد چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسيار است. هيچ يک از شما نگويد: فلان کس در انجام (اين) کار خير از من سزاوارتر است، که به خدا سوگند چنين خواهد شد. هرکدام از خير و شر را اهلى است که اگر شما آن را رها کنيد ديگران به جاى شما انجام مى دهند.",
"Interpretation": "کار نيک کمش، بسيار است امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نکته مهم و سرنوشت ساز در زندگى بشر اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «کار نيک انجام دهيد و هيچ مقدار از آن را کم مشماريد چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسيار است»؛ (اِفْعَلُوا آلْخَيْرَ وَلاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً، فَإِنَّ صَغِيرَهُ کَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ کَثِيرٌ). بسيارند اشخاصى که وقتى به کارهاى نيک کوچک برخورد مى کنند بى اعتنا از کنار آن مى گذرند در حالى که گاهى همين کارهاى کوچک، سرنوشت ساز است؛ ممکن است جرعه آبى تشنه اى را از مرگ نجات دهد يا مقدار کمى دوا مايه نجات انسانى از مرگ شود. اضافه بر اين اگر همه مردم حتى به کارهاى نيک کوچک اهميت دهند، قطره قطره جمع مى شود و تبديل به دريايى از خير و خيرات مى گردد. از اين گذشته هرگاه کار خير به نيت اطاعت فرمان خدا انجام گيرد بزرگ خواهد بود همان گونه که گناه، هرقدر کوچک باشد به دليل جايگاه عظيم پروردگار، بزرگ خواهد بود.\nاضافه بر اين، رفتن به سوى کارهاى خير کوچک انسان را به تدريج آماده براى خيرات بزرگ مى کند و اين خود نکته مهمى است. در حکمت 95 نيز به اين نکته اشاره شده است: «لاَ يقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَکَيفَ يقِلُّ مَا يتَقَبَّلُ؛ هيچ عملى اگر با تقوا (و قصد قربت) همراه باشد کم نيست و چگونه کم خواهد بود عملى که مقبول درگاه خداوند است». با توجه به اين چهار نکته هيچ کار خيرى را هر چند کم و کوچک باشد نبايد ناديده گرفت. همان گونه که شر کوچک را نبايد کوچک گرفت که گاه از کار شر کوچکى آتشى بى پايان برمى خيزد؛ مى توان با يک کبريت شهر بزرگى را آتش زد و در تاريخ نيز خوانده ايم که حادثه قتل يک شاهزاده در اروپا جرقه جنگ جهانى را زد و به دنبال آن تمام اروپا در آتش سوخت. به اين ترتيب امام (عليه السلام) همه مردم را به کارهاى نيک اعم از کوچک و بزرگ تشويق مى کند تا در سايه آن جامعه اسلامى راستين به وجود آيد. در بخش دوم امام (عليه السلام) به عذر و بهانه هايى که بعضى از افراد براى فرار از کار نيک مى آورند اشاره کرده و پاسخ مى گويد. مى فرمايد: «هيچ يک از شما نگويد: فلان کس در انجام (اين) کار خير از من سزاوارتر است، که به خدا سوگند چنين خواهد شد»؛ (وَلاَ يَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ آلْخَيْرِ مِنِّي فَيَکُونَ وَ آللّهِ کَذلِکَ). سپس امام (عليه السلام) توضيح مى دهد و مى فرمايد: «هرکدام از خير و شر را اهلى است که اگر شما آن را رها کنيد ديگران به جاى شما انجام مى دهند»؛ (إِنَّ لِلْخَيْرِ وَالشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ).\nدر ميان مردم، معمول است که وقتى کار خيرى به کسى پيشنهاد مى شود براى اين که از آن فرار کند مى گويد چرا به سراغ فلان کس نمى روى که هم ثروتش از من بيشتر است و هم امکانات فراوانى دارد؟ با وجود او نوبت به من و امثال من نمى رسد. اين درواقع بهانه اى است که انسان را از انجام کارهاى خير محروم مى سازد. امام 7 مى فرمايد: اى بسا همين سخن سبب شود که توفيق از چنين انسانى سلب گردد و هيچ گاه نتواند کار خيرى انجام دهد. اضافه بر آن، کارهاى خير بر زمين نمى ماند همان گونه که کارهاى شر هم طرفدارانى از افراد شيطان صفت دارد. پس بايد سعى کرد در صف گروه اول قرار گرفت و از قرار گرفتن در صف گروه دوم پرهيز کرد. قرآن مجيد نيز در اين زمينه اشارات پرمعنايى دارد که مضمون همه آن ها اين است که اگرگروهى به دنبال راه حق و کارهاى نيک نباشند اين بار بر زمين نمى ماند؛ اقوام ديگرى هستند که آن را بر دوش مى کشند و راه حق را هموار مى سازند: (أُوْلَئِکَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَکْفُرْ بِهَا هَؤُلاَءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمآ لَّيْسُوا بِهَا بِکَافِرِينَ)؛ «آن ها (پيامبران) کسانى هستند که کتاب و حکم و نبوّت به آنان داديم؛ و اگر (اين گروه) به آن کفر ورزند، (آيين حقّ زمين نمى ماند؛ زيرا) کسان ديگرى را نگاهبان آن مى سازيم که به آن، کافر نيستند». و در جاى ديگرى مى فرمايد: (وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمآ غَيْرَکُمْ ثُمَّ لاَ يَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ)؛ «و هرگاه (شما) سرپيچى کنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد که آن ها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى کنند)». در جاى ديگر از زبان هود (عليه السلام) پيغمبر الهى، خطاب به مخالفان قولش مى گويد: (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْکُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمآ غَيْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَيْئآ إِنَّ رَبِّى عَلَى کُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ)؛ «پس اگر روى برگردانيد، من رسالتى را که مأمور بودم به شما رساندم؛ و پروردگارم گروه ديگرى را جانشين شما مى کند؛ و شما کمترين ضررى به او نمى رسانيد؛ پروردگارم حافظ و نگاهبان هرچيز است!». نيز در آيه ديگر خطاب به گروهى از امت اسلامى که براى رفتن به ميدان جنگ تعلل مى ورزيدند مى فرمايد: (إِلاَّ تَنفِرُوا يُعَذِّبْکُمْ عَذَابآ أَلِيمآ وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمآ غَيْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَيْئآ وَاللهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)؛ «اگر (به سوى ميدان جهاد) حرکت نکنيد، شما را مجازات دردناکى مى کند، و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد؛ و هيچ زيانى به او نمى رسانيد؛ و خداوند بر هرچيزى تواناست!». کوتاه سخن اين که آيين خدا در هيچ عصر و زمانى بدون پيرو راستين و فداکار نمى ماند ما بايد سعى کنيم جزء آن گروه باشيم؛ چه افتخارى از اين بزرگتر و چه فرصتى از اين بهتر. آخرين نکته اى که لازم است در اين جا به آن اشاره کنيم اين مى باشد که مفهوم جمله اخير در کلام امام (عليه السلام) اين نيست که نيک و بد هرکدام طالبانى دارد و اگر شما نيک و بد را ترک کنيد آن ها به سراغش مى روند بلکه منظور اين است که اين دو هرکدام طالبانى دارد شما به سوى نيکى ها و مبارزه با بدى ها برويد و اگر شما نرويد کسانى هستند که اين بار را به مقصد برسانند. * * * ."
},
"423": {
"hekmat_number": 423,
"title": "حکمت 423",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1392",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ آللّهُ عَلاَنِيَتَهُ، وَمَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ کَفَاهُ آللّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَ مَنْ أَحْسَنَ فِيَما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ آللّهِ أَحْسَنَ آللّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آن کس که درون و باطن خويش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح مى نمايد و هرکس براى دين خود کار کند خداوند کار دنيايش را سامان مى بخشد و آن کس که رابطه ميان خود و خدايش را اصلاح کند خداوند رابطه ميان او و مردم را اصلاح خواهد کرد.",
"Interpretation": "اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنى... مردم معمولاً خواهان سه چيزند: آراستگى ظاهر، تأمين امر معاش و حسن رابطه با ساير مردم. امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه و نورانى طرق معنوى رسيدن به اين خواسته هاى سه گانه را در سه جمله کوتاه و پرمعنى بيان فرموده است. نخست مى فرمايد: «آن کس که درون و باطن خويش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح مى نمايد»؛ (مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ آللّهُ عَلاَنِيَتَهُ). البته رابطه وثيق ميان ظاهر و باطن، روح و جسم، و سريره و علانيه ايجاب مى کند که حسن باطن تأثير در حسن ظاهر بگذارد ولى از اين گفتار امام (عليه السلام) استفاده مى شود که خداوند نيز در اين امر امداد و کمک مى کند و به يقين با امداد الهى ظاهر چنين انسانى نيز اصلاح خواهد شد. در دومين جمله مى فرمايد: «هرکس براى دين خود کار کند خداوند کار دنيايش را سامان مى بخشد»؛ (وَمَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ کَفَاهُ آللّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ). عمل به دستورات دينى تنها منحصر به نماز و روزه و عبادات نيست بلکه سعى و تلاش و کوشش براى تحصيل روزى حلال و زندگى آبرومند نيز جزء آن است و به يقين دستورات دينى چنان است که اگر کسى به آن عمل کند دنياى او نيز آباد مى شود و خداوند متعال براى رسيدن به اين هدف به او کمک خواهد کرد.\nقرآن مجيد در سوره طلاق مى فرمايد: (وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجآ * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَىْءٍ قَدْرآ)؛ «و هرکس تقواى الهى پيشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند، و او را از جايى که گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هرکس بر خدا توکّل کند، کفايت امرش را مى کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛ و خدا براى هرچيزى اندازه اى قرار داده است!». و اگر مى بينيم کسانى ظاهرآ اهل دين اند ولى دنياى آن ها تباه شده است، يا به اين دليل است که دين را به تمام و کمال نشناخته اند و تنها به بخشى از آن بسنده کرده اند يا نتيجه اعمال سابق خود را درک مى کنند يا درگير آزمونى از آزمون هاى الهى براى ترفيع مقام هستند و يا امور ديگرى از اين قبيل. بنابراين نبايد وجود بعضى از استثنائات، ما را درباره اصل اين قانون دچار شک کند. در سومين جمله مى فرمايد: «و آن کس که رابطه ميان خود و خدايش را اصلاح کند خداوند رابطه ميان او و مردم را اصلاح خواهد کرد»؛ (وَمَنْ أَحْسَنَ فِيَما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ آللّهِ أَحْسَنَ آللّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ). کسى که پيوند خود را با خدا محکم سازد به يقين خيانت نمى کند، راستگو و درست کردار است، داراى سخاوت و محبت دربرابر خلق خداست و امر به معروف و نهى از منکر مى کند و به يقين اين اعمال سبب حسن ظن مردم به او و حسن رابطه آنها با وى مى گردد. قرآن مجيد در سوره مريم مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّآ)؛ «مسلّماً کسانى که ايمان آورده و کارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد!». و در دعاى ابراهيم (عليه السلام) براى فرزندانش در سوره ابراهيم (عليه السلام) مى خوانيم: (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَالنَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ)؛«دل هاى گروهى ازمردم رامتوجّه آن هاساز». جالب توجه اين که مرحوم کلينى هنگامى که اين گفتار حکيمانه را در روضه کافى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مى کند مقدمه اى به اين صورت مى آورد: «قَالَ أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَالْعُلَمَاءُ إِذَا کَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ کَتَبُوا بِثَلاَثَةٍ لَيسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْيا وَ مَنْ أَصْلَح سَرِيرَتَه...؛ اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: دانشمندان و علما (انبيا و اوليا) هنگامى که مى خواستند نصيحتى براى ديگران بنويسند سه چيز را که چهارمى نداشت مى نگاشتند: کسى که در فکر آخرتش باشد خدا مشکل دنيايش را حل خواهد کرد و کسى که باطنش را اصلاح کند...». ازاين روايت به خوبى استفاده مى شود که عمل به اين سه برنامه مهم براى سعادت انسان در دنيا و آخرت کافى است و نياز به چيز ديگرى نمى باشد. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عجيبى که شاهد بخشى از سخن مولاست در ذيل اين کلام از تاريخ مروج الذهب نقل کرده، مى گويد: در زمان متوکل عباسى شخصى به نام اسحاق بن ابراهيم، والى بغداد بود شبى در خواب ديد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به او مى گويد: اين قاتل را آزاد کن. اسحاق بسيار ترسيد و روز بعد فهرست اسامى زندانيان را بررسى کرد و قاتلى در آن نديد. دستور داد مأموران زندان را احضار کردند. سوال کرد: آيا شخص متهم به قتل در زندان ها وجود دارد؟ يکى از آن ها گفت: آرى ما اسمش را در فهرست زندانيان نوشته ايم. اسحاق مجددآ نگاهى به فهرست اسامى کرد در لابه لاى آن ها نام مردى را ديد که شهود گواهى به قاتل بودن او داده و خودش نيز اقرار کرده\nبود. دستور داد احضارش کنيد، به او گفت: اگر راست بگويى من تو را آزاد خواهم کرد. آن مرد داستان خود را چنين نقل کرد: من و جمعى از دوستانم آلوده به انواع مفاسد و محرمات بوديم. در منزلى در شهرى به نام منصور حضور مى يافتيم وهر کارى مى خواستيم انجام مى داديم. روزى پيرزنى که واسطه فساد در ميان ما بود آمد و زن جوان زيبايى همراه داشت. هنگامى که آن زن وارد خانه شد فرياد کشيد. من به سراغ او رفتم و او را در اتاقى وارد ساختم و به او آرامش دادم و درباره اين کار او سوال کردم. گفت: شما را به خدا سوگند مراعات حال مرا بکنيد و از من دست برداريد اين پيرزن مرا فريب داد و به من گفت خزانه اى دارد که در آن جعبه زيبايى است که هيچ کس مثل آن را نديده و مرا تشويق کرد که آن را ببينم. من به سخن او اطمينان پيدا کردم و با او به اين جا آمدم که ناگهان خود را در ميان شما ديدم. جد من رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است و مادرم فاطمه زهرا (عليها السلام) و از دودمان حسن بن على (عليهما السلام) هستم احترام آن ها را درباره من رعايت کنيد. من به او تضمين دادم که هر طور باشد او را خلاص خواهم کرد. به سراغ دوستانم رفتم و وضع آن زن را براى آن ها بازگو کردم ولى گويا مايه تشويق آن ها براى تجاوز به آن زن شدم و به من گفتند: تو خواسته خود را از آن زن برآورده کردى مى خواهى ما را از او باز دارى؟ برخاستند و به سراغ آن زن رفتند و من هم به حمايت از او برخاستم. در ميان ما درگيرى شد تا اين که مرا مجروح ساختند. من به آن فردى که از همه بيشتر درمورد آن زن اصرار داشت و تصميم بر هتک او گرفته بود حمله کردم و او را کشتم و پيوسته از آن زن دفاع مى کردم تا اين که او را رهايى بخشيدم و از خانه بيرون بردم. آن زن براى من دعا کرد و گفت: خداوند تو را از شر دشمنان محفوظ دارد همان گونه که تو مرا محفوظ داشتى و خداوند حامى تو باشد همان گونه که تو حامى من شدى. در اين هنگام همسايگان صداى فرياد را از خانه ما شنيدند و به سوى ما آمدند، کارد را در دست من ديدند در حالى که مقتول در خون خود دست وپا مى زد. به همين صورت مرا نزد مأمورين حکومت آوردند. اسحاق گفت: فهميدم که تو در حفظ آن زن کوشيده اى. تو را به خدا و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بخشيدم. آن مرد نيز گفت: قسم به حق کسى که مرا به او بخشيده اى هرگز به هيچ گناهى بازگشت نمى کنم و تا پايان عمر به جاهاى آلوده نخواهم رفت. در اين جا بود که اسحاق خوابى را که ديده بود براى او بازگو کرد و گفت: خداوند خدمت تو را بى پاداش نگذاشت. سپس مال فراوانى را به او عرضه کرد اما او چيزى از آن را نپذيرفت. * * *"
},
"424": {
"hekmat_number": 424,
"title": "حکمت 424",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1393",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَآلْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَقَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: حلم پرده اى است ساتر و عقل شمشيرى است برنده؛ بنابراين، عيوب اخلاقى خود را با حلمت بپوشان و با هوى و هوس هاى سرکشت با شمشير عقل مبارزه کن.",
"Interpretation": "نقش حلم و عقل امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو نعمت خدادادى اشاره مى فرمايد که اگر انسان آن دو را در اختيار داشته باشد مى تواند خود را از خطرات مادى و معنوى حفظ کند. مى فرمايد: «حلم پرده اى است پوشنده و عقل شمشيرى است برنده»؛ (الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَآلْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ). سپس کاربرد اين دو را در يک کلام کوتاه و پرمعنا بيان مى کند، مى فرمايد: «بنابراين، عيوب اخلاقى خود را با حلمت بپوشان و با هوى و هوس هاى سرکشت با شمشير عقل مبارزه کن»؛ (فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَقَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ). انسان براى حفظ خود دربرابر خطرات مادى و معنوى احتياج به دو چيز دارد: يکى وسيله اى که خود را دربرابر خطرات بپوشاند مانند زره و دژهايى که در سابق وجود داشت و وسايل نقليه محکمى که امروز در جنگ ها در آن خود را حفظ مى کنند و ديگرى سلاحى که به وسيله آن با دشمن مبارزه کند و او را از خود دور سازد. امام (عليه السلام) اين دو وسيله حياتى را به حلم و عقل تفسير کرده است. حلم چگونه عيوب انسان را مى پوشاند؟ روشن است که وقتى انسان عصبانى شد هم سخنان زشتى ممکن است بر زبان او بيايد و هم حرکات نادرستى انجام\nدهد و خوى حيوانى خود را ظاهر و آشکار سازد و اضافه بر اين بر آتش خشم سفيه و نادانى که دربرابر او به درشت گويى و پرخاشگرى برخاسته افزوده مى شود و ناسزاهاى ديگرى مى گويد و اى بسا عيوب پنهانى انسان را نيز آشکار سازد. بنابراين حلم تمام اين ها را مى پوشاند و از ضايعات حاصل از آن جلوگيرى مى کند. قرآن مجيد درباره پرهيزکاران راستين صفاتى را در سوره آل عمران برشمرده که از جمله آن ها اين است: (وَالْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ)؛ «آنهايى که بر خشم خود مسلط مى شوند و غضب خود را فرو مى نشانند و مردم (نادان و خطاکار) را مى بخشند». در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) آمده است: «لاَ يکُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّى يکُونَ حَلِيما؛ انسان بنده واقعى خدا نخواهد بود مگر آن زمانى که صاحب حلم و بردبارى شود». در حکمت 211 نيز خوانديم که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيه؛ حلم و بردبارى، دهان بند سفيهان است». در حديث پرمعناى ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا وَقَعَ بَينَ رَجُلَينِ مُنَازَعَةٌ نَزَلَ مَلَکَانِ فَيقُولاَنِ لِلسَّفِيهِ مِنْهُمَا قُلْتَ وَ قُلْتَ وَ أَنْتَ أَهْلٌ لِمَا قُلْتَ سَتُجْزَى بِمَا قُلْتَ وَ يقُولاَنِ لِلْحَلِيمِ مِنْهُمَا صَبَرْتَ وَ حَلُمْتَ سَيغْفِرُ اللَّهُ لَکَ إِنْ أَتْمَمْتَ ذَلِکَ قَالَ فَإِنْ رَدَّ الْحَلِيمُ عَلَيهِ ارْتَفَعَ الْمَلَکَانِ؛ هنگامى که ميان دو نفر نزاعى رخ دهد دو فرشته الهى در آن جا نازل مى شوند. به سفيه مى گويند: آنچه مى خواستى گفتى و همه آن سزاوار خود توست و به زودى کيفر سخنانت را خواهى ديد و به حليم مى گويند: صبر کردى و بردبارى نشان دادى خداوند به زودى تو را مى آمرزد اگر\nبه همين حال نزاع را به پايان رسانى. اما اگر شخص حليم مقابله کرد هر دو ملک آن جا را ترک مى گويند. (نه وعده غفرانى به حليم مى دهند و نه سفيه را تهديد مى کنند)». البته حلم و بردبارى در مقابل افراد سفيه و نادان فايده بسيار مهم ديگرى نيز دارد که در چند مورد از کلمات امام (عليه السلام) به آن اشاره شد و آن اين که وقتى انسان باشخصيتى در مقابل سفيه سکوت آميخته با حلم مى کند مردم به يارى او برمى خيزند حتى در تعبيرى امام (عليه السلام) مى فرمايد: حلم به منزله عشيره و قبيله اى است که انسان را در مقابل نادان حمايت مى کند. و براى دفع خطرات هواى نفس دستور مى دهد که با شمشير عقل با آن مبارزه کن. به يقين خطرناک ترين دشمن انسان ـ همان گونه که در روايت نبوى (صلي الله عليه و آله) وارد شده است ـ هواى نفس اوست: (أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِى بَينَ جَنْبَيکَ). و تنها چيزى که مى تواند در مقابل اين دشمن بسيار خطرناک بايستد همان عقل است؛ عقلى که زيان هاى هوى پرستى را براى انسان تشريح مى کند و عاقبت کار هوس بازان را به او نشان مى دهد. هرقدر اين عقل قوى تر باشد بازدارندگى آن بيشتر است و اگر ضعيف و ناتوان گردد هواى نفس بر آن غلبه مى کند و او را به گوشه اى مى راند و محصور مى سازد و خودش يکه تاز ميدان وجود انسان مى شود. در حديثى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «مَن أحَبَّ نَيْلَ الدَّرَجاتِ العُلى فَلْيَغْلِبِ الْهَوى؛ کسى که دوست دارد به درجات بالاى فضيلت انسانى برسد بايد بر هواى نفس خود غالب گردد». در حديث ديگرى امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلاَلَةِ الْعَقْل وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْم؛ از بيهوده کارى هواى نفس با راهنمايى عقل پرهيز کن و اگر هواى نفس خواست بر تو غالب شود با راهنمايى علم و انديشه در برابر آن بايست». * * * ."
},
"425": {
"hekmat_number": 425,
"title": "حکمت 425",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1394",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً يَخْتَصُّهُمُ آللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ آلْعِبَادِ، فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛ فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَها إِلَى غَيْرِهِمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند بندگانى دارد که نعمت هاى خاصى را به آنان بخشيده تا بندگان ديگر از آن بهره گيرند، به همين دليل مادامى که از اين نعمت ها به ديگران مى بخشند خدا آن را در دستشان نگه مى دارد اما هنگامى که آن نعمت ها را از ديگران دريغ داشتند از آن ها مى گيرد وآن را به گروهى ديگر مى دهد (که اين شکرانه را انجام مى دهند).",
"Interpretation": "واسطه هاى فيض امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى اشاره مى کند و مى فرمايد: «خداوند بندگانى دارد که نعمت هاى خاصى را به آنان بخشيده تا بندگان ديگر از آن بهره گيرند»؛ (إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً يَخْتَصُّهُمُ آللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ آلْعِبَادِ). زيرا بندگان ضعيفى پيدا مى شوند که توانايى مديريت اموال خود را ندارند خداوند اين مديريت را به افرادى مى سپارد که توان آن را دارند و درواقع سهم بندگان ضعيف را در اختيار بندگان قوى قرار مى دهد تا آن را مديريت کنند و به هنگام نياز به آن ها بپردازند. درواقع آن ها وکيلان خداوند در آن اموال هستند همان گونه که در حديث قدسى وارد شده است: «المالُ مالى وَالفُقراءُ عِيالى والأغنياءُ وُکَلائى فَمَن بَخِلَ بِمالى على عِيالى أُدخِلُه النّارَ وَلا أُبالِى؛ اموال، متعلق به من است و فقرا تحت کفالت من قرار دارند و اغنيا وکيلان من هستند و اگر از دادن اموال من به آن ها که تحت تکفل من اند خوددارى کنند آن ها را وارد دوزخ مى کنم و اهميتى (به آنان) نمى دهم». سپس امام (عليه السلام) در ذيل اين گفتار حکيمانه نتيجه گيرى کرده، مى فرمايد: «اکنون که چنين است مادامى که از اين نعمت ها به ديگران مى بخشند خدا آن را در دستشان نگه مى دارد اما هنگامى که آن نعمت ها را از ديگران دريغ دارند از آن ها\nمى گيرد سپس آن را به گروهى ديگر مى دهد (که اين وظيفه را انجام مى دهند)»؛ (فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛ فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَها إِلَى غَيْرِهِمْ). اين کلام درواقع اخطار شديدى به افراد متمکن و ثروتمند است که گمان نکنند همه آنچه را خداوند به آن ها ارزانى داشته متعلق به خود آن هاست بلکه خداوند سرپرستى اموال مورد نياز نيازمندان را نيز به آن ها سپرده است. اگر به وظيفه خود در اين سرپرستى و مديريت عمل نکنند از آن ها مى گيرد و به افرادى که وظيفه شناس اند مى دهد. حديث قدسى بالا نيز که فرمود: فقرا تحت تکفل من اند و اغنيا وکلاى من مى باشند اشاره به اين است که وکيل مادامى مى تواند وکيل باشد که خيانت در امر وکالت نکند، آن روز که خيانت کند او را عزل مى کنند و به ديگرى مى سپارند. گفتار حکيمانه 13 نيز که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «إِذَا وَصَلَتْ إِلَيکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ؛ هنگامى که مقدمات نعمت به شما روى آورد دنباله آن را به واسطه قلت شکرگزارى از خود دور نسازيد». مى تواند اشاره اى به همين نکته باشد زيرا يکى از شئوون شکرگزارى نعمت اين است که ديگران را هم در آن سهيم و بهره مند سازند. در حديثى که معاذ بن جبل از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند مى خوانيم: «مَا عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى عَبْدٍ إِلاَّ عَظُمَتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيهِ فَمَنْ لَمْ يحْتَمِلْ تِلْکَ الْمَئُونَةَ فَقَدْ عَرَّضَ تِلْکَ النِّعْمَةَ لِلزَّوَالِ؛ نعمت خداوند بر هيچ بنده اى فزونى نمى يابد مگر اين که هزينه هاى مردم بر او زياد مى شود کسى که آن هزينه ها را نپردازد آن نعمت را در معرض زوال قرار داده است». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَقَاءِ الاِْسْلاَمِ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ عِنْدَ مَنْ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ\nفَنَاءِ الْإِسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ تَصِيرَ الاَْمْوَالُ فِى أَيدِى مَنْ لاَ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ لاَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ؛ يکى از عوامل بقاء مسلمانان و بقاء اسلام اين است که ثروت ها نزد کسانى باشد که حق را در آن بشناسند و کارهاى نيک انجام دهند (و به نيازمندان کمک کنند) و يکى از عوامل فناء اسلام و فناء مسلمين اين است که ثروت ها در دست کسانى باشد که حق را در آن نشناسند و نيکى نکنند». مضمون اين گفتار حکيمانه با عبارات مختلف در روايات معصومين (عليهم السلام) بيان شده است. در حديث ديگرى در کتاب شريف کافى از امام باقر (عليه السلام) آمده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَهْلاً مِنْ خَلْقِهِ حَبَّبَ إِلَيهِمْ فَعَالَهُ وَ وَجَّهَ لِطُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَيهِمْ وَيسَّرَ لَهُمْ قَضَاءَهُ کَمَا يسَّرَ الْغَيثَ لِلْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِيحْييهَا وَيحْيى بِهِ أَهْلَهَا وَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَعْدَاءً مِنْ خَلْقِهِ بَغَّضَ إِلَيهِمُ الْمَعْرُوفَ وَبَغَّضَ إِلَيهِمْ فَعَالَهُ وَحَظَرَ عَلَى طُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَيهِمْ وَحَظَرَ عَلَيهِمْ قَضَاءَهُ کَمَا يحَرِّمُ الْغَيثَ عَلَى الْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِيهْلِکَهَا وَيهْلِکَ أَهْلَهَا وَ مَا يعْفُو اللَّهُ أَکْثَرُ؛ خداوند متعال براى کارهاى نيک (و خدمت به مردم) افرادى از خلق خود را قرار داده و انجام آن را محبوب آن ها ساخته و طالبان کمک را به سوى آن ها فرستاده و برآوردن حاجت آنان را براى آن ها آسان نموده همان گونه که باران در سرزمين خشک تأثير مى گذارد و آن را زنده مى کند و صاحبان زمين به وسيله آن زنده مى شوند و نيز خداوند دشمنانى براى کار نيک از خلقش قرار داده (که براثر اعمال و نيات سوئشان گرفتار اين دشمنى شده اند) و انجام آن را در نظر آن ها مبغوض ساخته و طلب کردن از آن ها را بر طالبان نيکى ممنوع کرده همان گونه که باريدن بر (پاره اى از) زمين هاى خشک را بر باران ممنوع کرده تا آن زمين و اهلش هلاک شوند و آنچه خداوند عفو مى کند بيشتر است»."
},
"426": {
"hekmat_number": 426,
"title": "حکمت 426",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1395",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ، وَالْغِنَى. بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ؛ وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً، إِذِ آفْتَقَرَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: سزاوار نيست انسان به دو چيز اطمينان پيدا کند: سلامتى و ثروت. چراکه در همان حال که انسانى را تندرست مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در همان حال که او را ثروتمند مشاهده مى کنى ناگهان فقير و مستمند مى گردد.",
"Interpretation": "بى اعتبارى اين دو نعمت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته اى درباره ناپايدارى نعمت هاى دنيا اشاره کرده و مخصوصآ دو نعمت بزرگ سلامتى و بى نيازى را مورد توجه قرار داده، مى فرمايد: «سزاوار نيست انسان به دو چيز اطمينان پيدا کند: سلامتى و ثروت. چراکه در همان حال که انسانى را تندرست مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در همان حال که او را ثروتمند مى بينى ناگهان فقير و مستمند مى گردد»؛ (لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ، وَالْغِنَى. بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ؛ وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً، إِذِ آفْتَقَرَ). آنچه را امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بيان فرموده همه يا غالب ما در طول عمر خود نمونه هاى متعددى از آن را ديده ايم؛ افرادى سالم، قوى پيکر و قهرمان را مشاهده کرده ايم که ناگهان به ما اطلاع دادند بيمار شده و در بستر بيمارى افتاده و قادر به حرکت نيست. آرى! انسان بسيار آسيب پذير است، يک ميکروب بسيار کوچک و از آن کوچکتر يک ويروس که با چشم مسلّح نيز به زحمت ديده مى شود ممکن است انسانى را از پاى درآورد. بيمارى بسيار خطرناک سرطان، از طغيان يک سلول در بدن شروع مى شود که رشد و نمو پى درپى مى کند و تبديل به غده اى سرطانى مى شود و انسان قدرتمندى را از پاى درمى آورد.\nيک رگ کوچک از رگ هايى که قلب را تغذيه مى کند به وسيله ذره کوچک خون لخته شده اى بسته مى شود و ممکن است منجر به ايست قلبى گردد. رگ هاى بسيار ظريفى که از لابه لاى مغز مى گذرند و آن را تغذيه مى کنند اگر براثر فشار خون يا عامل ديگرى پاره شوند و خون، بخشى از مغز را فراگيرد ممکن است قسمت مهمى از بدن را فلج کند يا انسان را به ديار باقى بفرستد. با اين حال چگونه انسان مغرور مى شود و چنين مى پندارد که سلامتى او دائمآ باقى و برقرار است و هر کارى از دستش برمى آيد بايد انجام دهد و به هرکس مى خواهد ظلم و ستم روا دارد؟ اموال و ثروت هاى کلان انسان نيز وضع بهترى از اين ندارد؛ يک آتش سوزى مهيب، يک زلزله، يک خشکسالى، يک تلاطم در امور اقتصادى جهان، يک جنگ محلى يا جهانى ممکن است آن ها را بر باد دهد، شب بخوابد در حالى که ثروتمندترين مردم جامعه خويش است، فردا به صورت فقيرترين افراد درآيد و به گفته شاعر: بر مال و جمال خويشتن غره مشو *** کان را به شبى برند و اين را به تبى آيا با اين حال سزاوار است که انسان به اموال خويش مغرور گردد؟ شاعر عرب مى گويد: وَبَينَما المَرءُ فِى الأحياءِ مُغتَبِطٌ *** إذ صارَ فى اللّحدِ تَسفيهُ الأعاصِير در همان حال که انسان در ميان زندگان مورد غبطه اين و آن است ناگهان چشم از دنيا فرو مى بندد و به قبر سپرده مى شود و بادها بر قبر او مى وزند. و شاعر ديگرى مى گويد: لا يَغُرّنَّکَ عِشاءٌ ساکِنٌ *** قَد يُوافى بالمَنِيّاتِ السَّحَر شب آرام، تو را مغرور نسازد گاه ممکن است سحرگاهان مرگ در انتظارت باشد. شاعر ديگرى مى گويد: وَکَم باتَ مِن مُترَفٍ فى القُصور *** فَعوَّض فى الصُّبحِ عنها القُبورا\nچه بسيار ثروتمندانى که شبانه در قصرها زندگى مى کردند و صبحگاهان به جاى آن در قبرها قرار گرفتند. در حکمت 302 نيز همين معنا با عبارت جالب ديگرى آمده بود. امام (عليه السلام) فرمود: «مَا الْمُبْتَلَى الَّذِى قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ الَّذِى لاَ يأْمَنُ الْبَلاَءَ؛ آن کس که به شدّت به بلايى مبتلاست نيازمندتر به دعا نيست از کسى که مبتلا نمى باشد ولى هر لحظه انتظار آن را مى کشد». مقصود امام (عليه السلام) از اين گفتارهاى حکيمانه هشدارى است به همه انسان ها که در زندگى دنيا گرفتار غفلت و غرور نشوند. هيچ چيز از دنيا براى هيچ کس در هيچ زمانى پايدار نيست و همه چيز در معرض زوال است آنچه باقى و پايدار مى ماند ذات پاک خداست و تمام کارهايى که براى او انجام مى شود. در حالات شاعر معروف، اعشى مى خوانيم که تصميم گرفت به مکه بيايد و اسلام را بپذيرد. هنگامى که به مکه يا نزديکى آن رسيد بعضى از مشرکان قريش او را ملاقات کرده و از مقصدش جويا شدند. او گفت: تصميم گرفته ام که خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) برسم و اسلام بياورم. يکى از مشرکان گفت: مى دانى که او زنا را حرام کرده است؟ اعشى گفت: والله من علاقه اى به اين کار ندارم. سپس آن مرد مشرک گفت: مى دانى که شراب را تحريم نموده است؟ اعشى گفت: اما اين يکى هنوز مورد علاقه من است بنابراين من برمى گردم و امسال از آن بهره مى گيرم سپس مى آيم و اسلام را مى پذيرم. او بازگشت و در همان سال از دنيا رفت و هرگز خدمت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نرسيد و اسلام را نپذيرفت. بنابراين تا فرصت در دست است بايد کارى کرد."
},
"427": {
"hekmat_number": 427,
"title": "حکمت 427",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1396",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْ شَکَا آلْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَى آللّهِ؛ وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَى کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَا آللّهَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که مشکل و نياز خود را نزد مومنى بازگو کند گويا نزد خدا بازگو کرده و کسى که آن را نزد کافرى بازگو کند گويى از خدا شکايت کرده است.",
"Interpretation": "مشکل خود را با خدا بگو امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه درواقع به مومنان توصيه مى کند که مشکلات و گرفتارى هاى خود را تنها با برادران مومن خود در ميان نهند نه با دشمنان و کافران. مى فرمايد: «کسى که مشکل و نياز خود را نزد مومنى بازگو کند گويا نزد خدا بازگو کرده و کسى که آن را نزد کافرى بازگو کند گويى از خدا شکايت کرده است»؛ (مَنْ شَکَا آلْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَى آللّهِ؛ وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَى کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَاآللّهَ). تفاوت «شَکَاهَا إِلَى اللَّهِ» و«شَکَاهَا اللَّهِ» در اين است که در اولى انسان، گرفتارى خود را در پيشگاه خدا شرح مى دهد و از او تقاضاى حل مشکل مى کند که امرى است بسيار پسنديده ولى در دومى از خداوند شکايت و گله مى کند که چرا چنين نکرد و چنان نکرد، و اين امرى است بسيار زشت و ناپسند که انسان از پروردگارى که اين همه نعمت براى او آفريده است شکايت کند. روشن است کسى که نزد برادر ايمانى خود مى رود و از گرفتارى ها و مشکلات خويش سخن مى گويد هرگز تعبيراتى را که دليل بر ناشکرى و ناسپاسى باشد به کار نمى برد بلکه هدفش اين است که با طرح مشکل خود از آن برادر کمک بطلبد و پناه بردن برادران ايمانى به يکديگر در مشکلات، کار خلافى نيست بلکه مفهوم تعاون و همکارى همين است که هر کس در مشکلات\nبه يارى ديگرى برخيزد. امروز اين برادر از آن برادر کمک مى طلبد، فردا به عکس. البته بازگو کردن گرفتارى ها و مشکلات ممکن است براى کمک طلبيدن نباشد بلکه به عنوان درددل براى کسب آرامش باشد اما تعبير به «حاجة» نشان مى دهد که منظور امام (عليه السلام) بازگو کردن براى حل مشکل است. در داستان يعقوب و يوسف (عليهما السلام) مى خوانيم که يعقوب (عليه السلام) به فرزندانش گفت: (قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللهِ)؛ «گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا مى گويم (و شکايت نزد او مى برم)!». اين آيه شريفه نشان مى دهد که واژه «شکايت» در ادبيات عرب به معناى ابراز ناراحتى و گله نيست و هرگز يعقوب (عليه السلام) در برابر خداوند گله نکرد بلکه مشکلات و گرفتارى هاى خود را بازگو نمود ولذا به دنبال آن مى گويد: من از خدا چيزهايى مى دانم که شما نمى دانيد (وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ). به همين دليل خداوند دعاى او را مستجاب کرد و طولى نکشيد که حاجت او را برآورد و دوران فراق او پايان يافت. ولى اگر انسان مومنى نزد دشمنان اسلام حاجت خود را بازگو کند و يا درددل نمايد قطعآ کلمات ديگرى را به کار مى برد که خوشايند نيست و از اين گذشته دشمن را خوشحال مى کند واى بسا دشمن سنگدل لب به ملامت او بگشايد و مشکلات را ناشى از مسلمان بودن او بداند. به همين دليل امام (عليه السلام) مى فرمايد: چنين کسى گويا شکايت خدا را نزد آن فرد بى ايمان کرده است. در تأييد اين گفتار حکيمانه در حکمت 66 آمده است: «فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيرِ أَهْلِهَا؛ از دست رفتن حاجت، بهتر از طلب کردن آن از نامردان است». مرحوم کلينى در روضه کافى در حديثى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل مى کند که به بعضى از شيعيانش فرمود: «إِذَا نَزَلَتْ بِکَ نَازِلَةٌ فَلاَ تَشْکُهَا إِلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْخِلاَفِ وَ لَکِنِ اذْکُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِکَ فَإِنَّکَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ إِمَّا کِفَايةً بِمَالٍ وَ إِمَّا مَعُونَةً بِجَاهٍ أَوْ دَعْوَةً فَتُسْتَجَابُ أَوْ مَشُورَةً بِرَأْى؛ هنگامى که مشکلى براى تو پيش مى آيد نزد هيچ يک از مخالفان بازگو مکن بلکه نزد بعضى از برادران دينى ات بازگو کن زيرا يکى از چهار چيز عايد تو مى شود: يا با مال خويش تو را کمک مى کند يا از موقعيت خويش به نفع تو استفاده مى نمايد يا دعايى در حق تو کرده و مستجاب مى شود و يا مشورت مفيدى در اختيار تو مى گذارد». * * *"
},
"428": {
"hekmat_number": 428,
"title": "حکمت 428",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1397",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام فِي بَعْضِ الْآَعْيَادِ إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ آللّهُ صِيَامَهُ وَ شَکَرَ قِيَامَهُ، وَ کُلُّ يَوْمٍ لاَ يُعْصَى آللّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در يکى از اعياد (عيد فطر) فرمود: امروز تنها براى کسانى روز عيد است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت هاى شبانه آنان مورد پذيرش او قرار گرفته است و (بنابراين) هر روزى که در آن عصيان خداوند نشود آن روز، عيد است.",
"Interpretation": "عيد واقعى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه که در يکى از اعياد (عيد فطر) فرموده، اشاره به نکته مهمى درباره عيد کرده، نخست مى فرمايد: «امروز تنها براى کسانى روز عيد است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت هاى شبانه آنان مورد پذيرش او قرار گرفته باشد»؛ (فِي بَعْضِ الاَْعْيَادِ: إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ آللّهُ صِيَامَهُ وَشَکَرَ قِيَامَهُ). سپس نتيجه گسترده و مهمى از آن گرفته، مى افزايد: «(بنابراين) هر روزى که در آن عصيان خداوند نشود آن روز، عيد است»؛ (وَکُلُّ يَوْمٍ لاَ يُعْصَى آللّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ). حقيقت اين است که همه مردم جهان براى خود روزهاى شادى خاصى دارند که آن را عيد مى نامند. اين روزها يا مانند عيد نوروز است که تحول جالبى در جهان طبيعت رخ مى دهد؛ گياهان مى خندند، درختان شکوفه مى کنند و حيات و زندگى در طبيعت تجديد مى شود. يا اين که در آن روز، فتح مهمى در تاريخ مردم يک منطقه واقع شده و يا تحول اجتماعى و علمى صورت گرفته که ياد و خاطره آن را زنده مى دارند و عيد مى شمرند. جالب اين که در اسلام، اعياد به دنبال اطاعت اوامر مهم الهى قرار دارد. در عيد فطر، ملت مسلمان بعد از يک ماه روزه داشتن به فرمان خدا و عبادات\nروزانه و شبانه و بر شيطان پيروز شدن، اين پيروزى را جشن مى گيرند؛ جشن اطاعت فرمان حق. در عيد قربان که دومين عيد اسلامى است بعد از انجام فريضه حج توسط زوار خانه خدا و به پايان رساندن قسمت عمده اين فريضه، حاجيانى که در مِنا هستند عيد مى گيرند و ساير مسلمانان نيز با آن ها هم صدا مى شوند و آن را روز عيد اعلام مى کنند که آن هم عيد اطاعت است. از اين جا روشن مى شود، اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: روز عيد فطر عيد براى کسانى است که روزه و طاعات آن ها قبول شده، يک واقعيت است. کسانى که خداى نکرده اصلاً روزه نگرفته اند و يا روزه هاى آن ها آلوده به گناهان و نافرمانى ها بوده و به همين دليل مقبول درگاه حق واقع نشده نمى توانند شاد و خوشحال باشند؛ شادى از آن کسانى است که طاعاتشان مقبول درگاه حق شده است. بر اساس اين منطق هر روزى که انسان در آن گناه نکند و از صبحگاهان تا آخر شب از معصيت پروردگار بپرهيزد آن روز، روز عيد او محسوب مى شود و به اين بيان، ما مى توانيم تمام ايام سال را ايام عيد خود قرار دهيم. البته در اسلام اعياد ديگرى وجود دارد که مربوط به حوادث بسيار مهم است ازجمله عيد غدير که همان عيد ولايت ومنصوب شدن اميرمؤمنان (عليه السلام) به خلافت و جانشينى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است و عيدالله الاکبر ناميده شده است. ميلادهاى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) نيز هرکدام عيد محسوب مى شود چون يادآور واقعه مهمى است و آن بهره مند شدن از يک پيشواى بزرگ الهى است. شاعر عرب مى گويد: قالوا أتى العِيدُ والأيّامُ مُشرِقَةٌ *** وأنتَ تَبکى وکُلُّ النّاسِ مَسرورُ فَقلتُ إنّ وَصْلَ الأحبابِ کانَ لنا *** عِيدآ وإلّا فهذا اليومُ عاشورُ\nگفتند: روز عيد آمده و ايام نورانى و توأم با شادمانى است پس چرا تو گريه مى کنى در حالى که همه مردم مسرورند؟ گفتم: اگر وصال محبوب رخ دهد عيد ما خواهد بود و الا روز عاشوراى ماست. در قرآن مجيد نيز اشاره به يکى از اعياد مسيحيان شده و آن روزى است که براى حواريين مائده آسمانى فرارسيد. آن ها قبلا به حضرت مسيح (عليه السلام) چنين گفته بودند که آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان براى ما فرو فرستد که از آن بخوريم و اطمينان کامل به نبوت تو پيدا کنيم؟ در اين جا حضرت مسيح (عليه السلام) به پيشگاه خداوند چنين عرضه داشت: خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده اى بر ما بفرست تا براى اول و آخر ما، عيدى باشد و نشانه اى از تو؛ و به ما روزى ده! تو بهترين روزى دهندگانى؛ (اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِيدآ لاَِوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْکَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيرُ الرَّازِقِينَ) يکى از علماى اهل سنت به نام ابوالفتح ديرينى در کتاب طهارة القلوب چنين نقل مى کند که مردى در يکى از روزهاى عيد خدمت على (عليه السلام) رسيد. مشاهده کرد آن حضرت نان خشکى مى خورد عرض کرد: اى اميرمؤمنان! روز عيد، شما نان خشک و خشن مى خوريد؟ امام (عليه السلام) فرمود: «اليَومَ عِيدُ مَن قُبِل صَومُه وشُکِرَ سَعيُه وغُفِر ذَنبُه ثم قال: اليَومَ لَنا عِيدٌ وکُلُّ يومٍ لا نَعصِى اللهَ تَعالى فيهِ فَهُوَ عِيدٌ؛ امروز عيد است براى کسانى که روزه آن ها قبول شده و به سعى آن ها پاداش داده شده و گناهانشان بخشوده شده است». سپس فرمود: «امروز براى ما عيد است و هر روزى که در آن معصيت خداوند را نکنيم آن روز هم براى ما عيد است». و در کتاب من لا يحضره الفقيه چنين آمده که در يک روز عيد فطر امام حسن (عليه السلام) گروهى را ديد که بازى مى کنند و (بيهوده) مى خندند امام (عليه السلام) به يارانش فرمود: خداوند ماه رمضان را وسيله آزمايش خلق خود قرار داده که از طريق اطاعتش براى رسيدن به بهشت و رضايت او از يکديگر پيشى گيرند. جمعى به سرعت در آن شتافتند و به مقصد رسيدند و گروهى تخلف کردند و گرفتار خسران شدند. بسيار مايه تعجب است از کسى که در اين روز بيهوده مى خندد و به بازى مشغول است؛ روزى که نيکوکاران پاداش داده مى شوند و مقصران نااميد مى گردند. به خدا سوگند اگر پرده ها کنار رود نيکوکاران به اعمال نيکشان سرگرم خواهند بود و بدکاران به بدى هايشان. * * * ."
},
"429": {
"hekmat_number": 429,
"title": "حکمت 429",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1398",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِنَّ أَعْظَمَ آلْحَسَرَاتِ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِي غَيْرِ طَاعَةِ آللّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِى طَاعَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ آلْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ آلْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بزرگترين حسرت ها در قيامت حسرت کسى است که ثروتى را از راه حرام به دست آورده و کسى آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب اين مال او را داخل بهشت مى کند و شخص اول را به سبب همان مال، وارد جهنم مى گرداند.",
"Interpretation": "بزرگترين حسرت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به نکته دقيقى مى کند که بسيارى، در زندگى گرفتار آن اند. مى فرمايد: «بزرگترين حسرت ها در قيامت حسرت کسى است که ثروتى را از راه حرام به دست آورده و کسى آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب اين مال او را داخل بهشت مى کند و شخص اوّل را به سبب همان مال، وارد جهنم مى گرداند»؛ (إِنَّ أَعْظَمَ آلْحَسَرَاتِ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِي غَيْرِ طَاعَةِ آللّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِى طَاعَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ آلْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ آلْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ). گاه مى شود که انسان مالى به دست مى آورد ولى نمى تواند از آن استفاده کند و از دست مى رود. چنين کسى واقعآ گرفتار حسرت مى شود که چرا از اين مال براى دنيا و آخرتم استفاده نکردم ولى از آن فراتر حسرت کسى است که مال حلالى را به دست آورده ولى خودش از آن به نفع آخرتش بهره نگرفته و وارثان از آن بهره گرفته اند و در قيامت مى بيند آن ها با اموالى که او با تلاش و زحمت به دست آورده بود به جايى رسيده اند و خودش محروم مانده است. ولى از همه اين ها بدتر حسرت کسى است که مال حرامى را با تلاش و زحمت به چنگ آورده و براى وارثانش گذاشته و وارثان بى آن که از حرام بودن آن باخبر باشند آن را در راه خدا انفاق کرده اند و ذخيره يوم المعاد آن ها شده\nاست. در حالى که آن کس که مال را به دست آورده در آن روز گرفتار مجازات الهى مى شود. چنين حسرتى اعظم حسرت هاست. اين احتمال نيز وجود دارد که وارثان از حرام بودن آن آگاه مى شوند ولى از آن جا که صاحبانش را نمى شناسند به عنوان اموال مجهول المالک که روش مصرف آن، صدقه به نيازمندان است به فقرا مى دهند واز اين راه حسناتى به دست مى آورند در حالى که پديدآورنده مال گرفتار سيئات خويش است. گاه ممکن است مالى به دست انسان از طريق حرام بيفتد که حرمت آن تنها جنبه تکليفى دارد مثلاً مرتکب احتکار شده که کار حرامى است ولى با توجه به اين که معامله باطل نيست مالى که به دست آورده حرام نمى باشد در عين حال از آن بهره اى نمى گيرد ومال به دست وارثى مى رسد که از آن در طريق اطاعت فرمان خدا بهره مى گيرد. روز قيامت حسرت عظيم نصيب شخص اوّل است وفوز عظيم نصيب شخص دوم. البته مانعى ندارد که هر سه معنا در کلام امام (عليه السلام) جمع باشد. زيرا به عقيده ما «استعمال لفظ در اکثر از معنا» هيچ اشکالى ندارد. همين مضمون با تعبير گوياى ديگرى در حديثى از همان حضرت نقل شده است: کسى از محضر مبارک آن حضرت پرسيد: چه کسى از همه حسرتش در قيامت بيشتر است؟ امام (عليه السلام) فرمود: «مَنْ رَأَى مَالَهُ فِى مِيزَانِ غَيرِهِ وَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ النَّارَ وَ أَدْخَلَ وَارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ کسى که روز قيامت مال خود را در ميزان عمل ديگرى ببيند خداوند صاحب مال را به دوزخ بفرستد و وارثش را به بهشت». کسى پرسيد: چگونه چنين چيزى ممکن است؟ امام (عليه السلام) فرمود: همان گونه که يکى از برادران دينى براى من نقل کرده که نزد کسى رفت که در حال احتضار بود به او گفت که اين صد هزار درهمى که در اين صندوق است چه وضعى دارد؟ گفت: هرگز نه زکات آن را پرداخته ام و نه با آن صله رحم کرده ام؟ گفت: پس\nبراى چه آن را اندوخته اى؟ گفت: براى ماليات حکومت و تقاضاهاى قبيله و ترس از فقر بر عيال و دگرگونى زمان. آن برادر دينى گفت که هنوز از نزد او خارج نشده بودم که جان به جان آفرين تسليم کرد. (و فرزندانش از آن مال براى کارهاى خير و اداى حقوق بهره گرفتند). همين معنا درباره امور معنوى مانند علم نيز جارى است که عالمى از علوم خود استفاده نکند و بيچاره شود ولى ديگران با فراگرفتن علم از او اهل نجات گردند. همان گونه که در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمود: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِى النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَ طُولِ الْأَمَلِ؛ شديدترين پشيمانى دوزخيان و برترين حسرت آن ها براى کسى است که ديگرى را به سوى خداوند دعوت نمود و او اجابت کرد و پذيرفت و بدين سبب اطاعت خدا را مى کند و خداوند او را وارد بهشت مى سازد ولى دعوت کننده را به دوزخ مى فرستد به دليل ترک علم خويش و پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز». ابن ابى الحديد داستان جالبى را از عمر بن عبدالعزيز نقل مى کند که مردم درباره او مى گفتند: «سعيد بن شقى» (سعادتمند، فرزند شقاوتمند) و علتش آن بود که پدرش عبدالعزيز اموال زيادى را از مصر و شام و مدينه از طريق نفوذ برادرش عبدالملک در حکومت و حکومتى که عبدالعزيز خودش در مصر داشت و غير آن به ظلم جمع آورى کرده بود. سپس تمام آن را براى فرزندش عمر گذاشت. او اموال مزبور را در راه اطاعت خداوند سبحان و کارهاى خير مصرف مى کرد تا زمانى که خلافت به او رسيد در آن زمان تمام اسناد مالکيتى را که عبدالملک براى پدر او عبدالعزيز نوشته بود بيرون آورد و در حضور مردم همه آن ها را پاره کرد و گفت: اين ها اسنادى است که به صورت نامشروع نوشته شده و من همه آن ها را به بيت المال بازگرداندم (تا همه مسلمين به خصوص نيازمندان از آن استفاده کنند). * * * ."
},
"430": {
"hekmat_number": 430,
"title": "حکمت 430",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1399",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْيَبَهُمْ سَعْياً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِي طَلَبِ مَالِهِ، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ آلْمَقَادِيرُ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ آلدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ، وَقَدِمَ عَلَى آلاْخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: زيانکارترين مردم در داد و ستد و نااميدترين آن ها در تلاش و سعى، کسى است که بدن خود را براى رسيدن به آرزوهاى درازش فرسوده کرده ولى مقدرات، او را براى رسيدن به خواسته هايش يارى ننموده است؛ با حسرت از دنيا بيرون رفته و با گناهانش در سراى آخرت گام نهاده است.",
"Interpretation": "زيانکارترين انسانها امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه کسى را که از همه بيشتر در معامله زندگى دنيا گرفتار خسران مى شود و سعى و تلاش او به جايى نمى رسد معرفى کرده، مى فرمايد: «زيانکارترين مردم در داد و ستد و نااميدترين آن ها در تلاش و سعى، کسى است که بدن خود را براى رسيدن به آرزوهاى درازش فرسوده کرده ولى مقدرات، او را براى رسيدن به خواسته هايش يارى ننموده است؛ با حسرت از دنيا بيرون رفته و با گناهانش در سراى آخرت گام نهاده است»؛ (إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْيَبَهُمْ سَعْياً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِي طَلَبِ مَالِهِ ، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ آلْمَقَادِيرُ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ آلدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَى آلاْخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ). «صفقة» در اصل به معناى زدن دست به دست به هنگام معامله است (خريدار و فروشنده به عنوان انجام معامله دستشان را به دست يکديگر مى زنند) و تصفيق\nبه معناى کف زدن نيز آمده است و سپس اين واژه به معناى معامله و داد و ستد استعمال مى شود. «اخلق» از ماده «خلوق» به معناى کهنگى است. «تبعة» به معناى پيامدهاى نامطلوب است. حاصل کلام امام (عليه السلام) اين است که گروهى از انسان ها را به معامله گرانى تشبيه مى کند که در اين دنيا تمام نيروهاى خود را براى رسيدن به آمال و آرزوها به کار مى گيرند و در عين حال، مقدرات به آن ها اجازه رسيدن به مقصود را نمى دهد و هنگامى که از دنيا خارج مى شوند چيزى نيندوخته اند در حالى که تمام نيروهاى خود را از دست داده اند و با دست خالى و کوشش هاى بيهوده وارد عرصه محشر مى شوند؛ کفه حسنات آن ها بسيار سبک و کفه سيئاتشان سنگين است. چراکه براى رسيدن به آمال و آرزوها علاوه بر هدر دادن نيروهاى خدادادى، سيئاتى در نامه اعمال خود ثبت کرده و بار سنگينى بر دوش خود نهاده اند. اگر تنها نيروهاى خود را از دست داده بودند و گناهى مرتکب نمى شدند حسرت آن ها کمتر بود اما شديدترين حسرت ها به فرموده امام (عليه السلام) حسرت گروهى است که زبان حالشان اين است: سرمايه ز کف رفت و تجارت ننموديم *** جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم قرآن مجيد نيز به اين حقيقت اشارات گويايى دارد ازجمله در آيه 167 سوره بقره مى خوانيم: (کَذَلِکَ يُرِيهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ)؛ «خداوند اين گونه است که اعمال آن ها را به صورت مايه حسرت به آنان نشان مى دهد؛ و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد!». در سوره والعصر نيز تصريح شده که همه انسان ها در خسران و زيان اند جز\nگروهى که برنامه مشتمل بر چهار ماده دارند: ايمان، عمل صالح، دعوت به سوى حق و دعوت به استقامت (در برابر عوامل گناه، مشکلات اطاعت و مصائب): (وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ). در غررالحکم نيز همين معنا به صورت فشرده ترى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است: «أخْسَرُ النّاسِ مَن رَضِى بالدُّنْيا عِوَضاً عن الآخِرَةِ؛ زيان کارترين مردم کسى است که دنيا را به جاى آخرت بپذيرد. (و براى رسيدن به آن هيچ قيد و شرطى قائل نباشد)». در آيه 14 سوره حديد آمده است: (وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ «ولى شما خود را به هلاکت افکنديد و انتظار (هاى بيهوده) کشيديد، و (در همه چيز) شکّ و ترديد داشتيد، و آرزوهاى دور و دراز، شما را فريب داد تا فرمان (مرگ از سوى) خدا فرارسيد، و شيطان فريب کار شما را در برابر (اوامر) خداوند فريب داد!». جمله «لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ» اشاره به اين است که تقديرات با گروهى همراه مى شود و آن ها به خواسته دل و هوس هاى خود مى رسند و دست خالى از دنيا مى روند. گرچه اين ها نيز زيان کارند ولى از آن ها زيان کارتر کسانى هستند که به آن خواسته ها نيز نمى رسند. اين سخن را با کلامى عبرت انگيز از مرحوم شيخ مفيد در کتاب جَمَل پايان مى دهيم. او از حسن بصرى چنين نقل مى کند که طلحه از يکى از مزارع بسيار وسيع و مهم که عثمان به او بخشيده بود خارج مى شد مزرعه اى که گاه هنگام رفتن به آن جا هزار سوار او را همراهى مى کردند سپس همراه او از مزرعه بازمى گشتند و اين وضع همچنان ادامه يافت تا او در قتل عثمان شرکت کرد. هنگامى که جنگ جمل فرارسيد براى جنگيدن به وسط ميدان آمد در حالى که زره محکمى پوشيده بود تا او را از تيرهاى دشمن حفظ کند. ناگهان تيرى آمد و بر بدن او نشست و مقدرات الهى واقع شد. در آن حال مى گفت: تاکنون به خاک افتادن کسى را نديدم که از من بدبخت تر باشد. واين در حالى بود که سال ها همراه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) جهاد کرده و از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) حمايت نموده بود. سرانجام اين افتخارات را از دست داد. حسن بصرى مى افزايد: من قبر او را ديدم که عابران آن را آلوده کرده بودند. اما زبير؛ او نيز هنگامى که پشيمان شد واز جنگ جمل کناره گيرى کرد به سراغ يکى از قبايل عرب آمد و گفت: مرا پناه بدهيد. به او گفتند: اى زبير! تو قبلا به ديگران پناه دادى ونياز به پناه نداشتى. از چه چيز مى ترسى؟ به خدا سوگند پسرت باعث اين ترس تو شده است. در اين هنگام ابن جرموز به سراغ او رفت و او را به قتل رساند. و به خدا سوگند هرگز کسى را ضايع تر از او نديدم. قبر او در سرزمين وادى السباع، محلى است که شغالان آن را آلوده مى کنند. سپس مى افزايد: «وَلَمّا خَرَجا لَم يُدْرِکا ما طَلَبا ولَم يَرجِعا إلى ما تَرَکا؛ آرى، اين دو نفر از دنيا رفتند و به آنچه مى خواستند، نرسيدند (و آنچه را از دست دادند نيز دوباره به دست نياوردند)». * * * ."
},
"431": {
"hekmat_number": 431,
"title": "حکمت 431",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1400",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ. فَمَنْ طَلَبَ آلدُّنْيَا طَلَبَهُ آلْمَوْتُ، حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا؛ وَ مَنْ طَلَبَ آلاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ آلدُّنْيَا، حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: روزى بر دو گونه است: يکى آن که به دنبال انسان مى آيد و ديگر آن که انسان به دنبال آن مى رود. کسى که دنيا را بطلبد، مرگ، او را مى طلبد تا او را از دنيا خارج کند (و به تمام خواسته هايش نخواهد رسيد) و کسى که طالب آخرت باشد دنيا در طلب او برمى آيد تا وى روزى اش را به طور کامل از دنيا برگيرد.",
"Interpretation": "طالبان دنيا و طالبان آخرت امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه براى اين که دنياپرستان را از راهى که مى روند بازدارد و طالبان آخرت را در مسيرى که دارند تشويق کند مى فرمايد: «روزى بر دوگونه است: يکى آن که به دنبال انسان مى آيد و ديگر آن که انسان به دنبال آن مى رود»؛ (الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ). تجربه هاى ما نيز در زندگى به ما نشان داده است که گاه روزى هاى فراوانى بى آن که انسان به دنبال آن برود و يا تلاش زيادى داشته باشد به او مى رسد و گاه به عکس، تمام تلاش خود را براى رسيدن به اموال و ثروت هايى به کار مى گيرد و گاه بخش مهمى از عمر خودش را در اين راه صرف مى کند ولى هرگز به آن نمى رسد و ناکام از دنيا مى رود. لذا امام (عليه السلام) به دنبال اين تقسيم دوگانه مى فرمايد: «کسى که دنيا را بطلبد، مرگ، او را مى طلبد تا او را از دنيا خارج کند (و به تمام خواسته هايش نخواهد رسيد) و کسى که طالب آخرت باشد دنيا در طلب او برمى آيد تا وى روزى اش را به طور کامل از دنيا برگيرد»؛ (فَمَنْ طَلَبَ آلدُّنْيَا طَلَبَهُ آلْمَوْتُ، حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا؛ وَ مَنْ طَلَبَ آلاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ آلدُّنْيَا، حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا). اشاره به اين که دنياپرستان غالبآ به اهداف خود نمى رسند به خصوص اين که هرقدر از دنيا را به دست آورند عطش آن ها فزون تر مى شود تا زمانى که مرگ\nگلوى آن ها را مى فشارد و با حسرت آنچه به دست نياورده اند و حسرت عدم استفاده از آنچه به دست آورده اند با زندگى وداع مى گويند. به عکس، طالبان آخرت به وسيله تلاش آميخته با تقوايى که دارند به زندگى ساده مطلوبى مى رسند و خداوند منان روزى آن ها را تأمين مى کند و زمانى که از دنيا مى روند نه حسرت و آه دارند و نه نگرانى. در روايت هشاميه معروف که مرحوم کلينى در آغاز کتاب کافى آن را آورده است از قول امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الْعُقَلاَءَ زَهِدُوا فِى الدُّنْيا وَ رَغِبُوا فِى الاْخِرَةِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيا حَتَّى يسْتَوْفِى مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَيأْتِيهِ الْمَوْتُ فَيفْسِدُ عَلَيهِ دُنْياهُ وَآخِرَتَه؛ عاقلان، زهد در دنيا و رغبت در آخرت را پيشه کردند زيرا آن ها مى دانند که دنيا طالب و مطلوب و آخرت نيز طالب و مطلوب است (يعنى) آن کس که آخرت را طلب کند دنيا به سراغ او مى آيد تا رزق او را به طور کامل به او برساند اما کسى که دنيا را طلب کند آخرت، او را مى طلبد يعنى مرگ به سراغش مى آيد؛ هم دنيايش را فاسد مى کند و هم آخرتش را». البته مفهوم اين سخن اين نيست که طالبان آخرت براى تأمين زندگى ساده خود تلاش نکنند چراکه در روايات زيادى دستور به تلاش براى معاش داده شده است، بلکه منظور اين است که دنياطلبان که پيوسته براى رسيدن به اموال و ثروت هاى بيشتر تلاش مى کنند حرص را کنار بگذارند و عمر خود را براى چيزى که هرگز به دست نمى آيد و يا اگر به دست آيد نمى توان آن را مصرف کرد تباه نکنند. در حکمت 379 نيز تعبير ديگرى از اين گفتار حکيمانه آمده است آن جا که امام (عليه السلام) روزى را به دوگونه تقسيم مى کند: گونه اى از آن به سراغ انسان مى آيد هرچند او به سراغش نرود و گونه اى از آن که انسان به سراغ آن مى رود؛ گاه به آن مى رسد و گاه به آن نمى رسد و به دنبال آن، امام (عليه السلام) توصيه به خويشتن دارى از زيادت طلبى و حرص مى کند، همان چيزى که جهان را پر از شور و شر مى کند و سرچشمه بسيارى از بدبختى هاست. شبيه همين مضمون در وصيت نامه امام (عليه السلام) به فرزندش حسن به على (عليه السلام) ديده مى شود و تمام اين عبارات پرمعنا براى نجات انسان ها از چنگال حرص در دنياست. * * *"
},
"432": {
"hekmat_number": 432,
"title": "حکمت 432",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1401",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِنَّ أَوْلِيَاءَ آللّهِ هُمُ آلَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ آلدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، وَ آشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا آشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا، فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ، وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُکُهُمْ، وَ رَأَوُا آسْتِکْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا آسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً، أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ! بِهِمْ عُلِمَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا، وَ بِهِمْ قَامَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا، لاَ يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اولياء الله (دوستان واقعى خدا) کسانى هستند که به باطن دنيا مى نگرند آنگاه که مردم (دنياپرست) به ظاهر آن نگاه مى کنند، آن ها به آينده آن مشغول اند در حالى که دنياپرستان به امروز آن سرگرم اند، و امورى را که بيم دارند سرانجام قاتلشان خواهد شد از ميان مى برند، آنچه را که مى دانند سرانجام آن ها را ترک مى گويد، رها مى سازند، و آنچه را ديگران از دنيا بسيار مى شمارند اولياء الله کم مى شمرند و رسيدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى کنند، آنان با آنچه دنياپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنياپرستان با آن دشمن اند در صلح اند، کتاب خدا (قرآن مجيد) به وسيله آن ها فهميده مى شود و آن ها نيز به وسيله قرآن\nحقايق را درک مى کنند، قرآن به وسيله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسيله قرآن برپا هستند، برتر از آنچه به آن اميد دارند و دل بسته اند اميدوارکننده اى نمى بينند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مايه ترس سراغ ندارند.",
"Interpretation": "دوازده صفت اولياء الله امام (عليه السلام) در اين گفتار بسيار پرمعنا و حکيمانه، دوستان خاص خدا را با اوصاف دوازده گانه اى معرفى مى کند. نخست مى فرمايد: «اولياءالله کسانى هستند که به باطن دنيا مى نگرند آنگاه که مردم (دنياپرست) به ظاهر آن نگاه مى کنند»؛ (إِنَّ أَوْلِيَاءَ آللّهِ هُمُ آلَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ آلدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا). همان گونه که قرآن مجيد در سوره روم آيه (عليه السلام) مى فرمايد: (يَعْلَمُونَ ظَاهِرآ مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ)؛ «آن ها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان کار) غافل اند!». آرى ظاهر دنيا آن ها را چنان به خود مشغول مى سازد که گمان مى کنند هدف نهايى و کمال مطلق در رسيدن به آن است ولى اولياء الله مى دانند دنيا سرايى است ناپايدار، مزرعه اى است براى آخرت و منزلگاهى است بر سر راه که بايد از آن زاد و توشه براى سفر طولانى آخرت برگيرند. در دومين صفت مى فرمايد: «آن ها به آينده دنيا (سراى آخرت) مشغول اند در حالى که دنياپرستان به امروز و حاضر آن سرگرم اند»؛ (وَآشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا آشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا).\nاولياء الله دنيا را گذرگاهى در مسير آخرت مى بينند در حالى که دنياپرستان گمان مى کنند سراى هميشگى آن هاست و هرکدام مطابق تفکر خود عمل مى کنند. قرآن مجيد در سوره کهف، آيه 28 به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور مى دهد: (وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطآ)؛ «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به سبب زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آن ها برمگير! و از کسانى که قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مکن! همان ها که از هواى نفس پيروى کردند، و کارهايشان افراطى است». در سومين وصف مى فرمايد: «آن ها امورى را که خوف دارند سرانجام قاتلشان باشد از ميان مى برند»؛ (فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ). اولياء الله از چه امورى مى ترسند که مايه مرگشان شود؟ (منظور مرگ دل هاست). پاسخ روشن است: آن ها از هوى و هوس هاى سرکش، و حرص و طمع، و از وسوسه ها و نقشه هاى پيچيده شيطان و شيطان صفتان بيمناک اند، مبادا بر آنان چيره شود و قلب آن ها را بميراند. قرآن مجيد دنياپرستانى را که هوى و هوس ها بر آن ها غلبه کرده مردگانى مى شمرد که حتى صداى پيامبر (صلي الله عليه و آله) به گوش آنها نمى رسد: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ)؛ «مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى کران را هنگامى که روى برمى گردانند و پشت مى کنند فراخوانى!». در چهارمين وصف مى فرمايد: «آنچه را که مى دانند سرانجام آن ها را ترک مى گويد، رها مى سازند»؛ (وَتَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُکُهُمْ). آرى آن ها مى دانند مقام ها و زينت ها و ثروت ها سرانجام، آن ها را ترک مى کند و تنها با کفنى ساده به سوى ديار آخرت رهسپار مى شوند پس چه بهتر که دل به اين امور عاريتى نبندند، در نتيجه پيش از آن که اين امور آن ها را ترک کند، آن ها اين امور را به فراموشى مى سپارند. تعبير به «منها» که از «من» تبعيضية در آن استفاده شده اشاره به اين است که امورى در دنيا وجود دارد که هرگز انسان را ترک نمى گويد و در همه موارد با اوست همان گونه که قرآن مى فرمايد: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شما ذخيره شده نابود مى شود و آنچه در نزد خداست باقى مى ماند». نيز قبلا (در خطبه 203) خوانديم که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم؛ دل هاى خود را از دنيا خارج کنيد پيش از آن که بدن هاى شما خارج شود». آنگاه در پنجمين وصف مى فرمايد: «آنچه را ديگران از دنيا بسيار مى بينند اولياء الله کم مى شمرند و رسيدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى کنند»؛ (وَرَأَوُا آسْتِکْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا آسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً). اين يک واقعيت است که دنياپرستان هنگامى که به مال يا ثروت زياد يا مقام مهمى مى رسند در نظرشان بسيار زياد است در حالى که دوستان خدا آن را متاع بى ارزشى مى دانند، تا آن جا که اميرمؤمنان على (عليه السلام) تمام دنيا و آنچه در زير افلاک واقع شده را کمتر از برگ درختى مى داند که در دهان ملخى جويده شده است و سپس مى افزايد: على را با نعمت هايى که به زودى فانى مى شود چه کار؟: «إِنَّ\nدُنْياکُمْ عِنْدِى لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِى وَ لِنَعِيمٍ يفْنَى وَ لَذَّةٍ لاَ تَبْقَى». جمله «وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً» اشاره به اين است که اولياءالله رسيدن به زرق و برق و اموال و مقامات دنيوى را نه تنها براى خود افتخارى نمى دانند بلکه آن را سبب از دست دادن توفيقات بيشتر و مهمترى محسوب مى دارند؛ درست به عکس دنياپرستان که آن را افتخار مى شمرند هرچند توفيقات بيشترى را براى رسيدن به معنويات از دست بدهند. و در ششمين و هفتمين وصف مى فرمايد: «با آنچه دنياپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنياپرستان با آن دشمن اند در صلح اند»؛ (أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ!). روشن است که دنياپرستان با شهوات دنيا و لذات نامشروع آن و افتخار و مباهات به فزونى مال و ثروت پيوند دوستى بسته اند چيزى که اولياء الله با آن مخالف اند و از سويى ديگر، دنياپرستان، با تقوا و پرهيزکارى و زهد و ايثار و فداکارى دشمن اند همان چيزهايى که اولياء الله با آن پيمان صلح و دوستى بسته اند. اولياء الله طرفدار حق اند و دنياپرستان مخالف آن، چون اجراى حق منافع کثيف آن ها را بر باد مى دهد و به عکس، اولياء الله دشمن ظلم و ستم هستند چيزى که دنياپرستان پيوسته از آن طرفدارى مى کنند زيرا اهداف شوم آن ها را تحقق مى بخشد. در هشتمين و نهمين توصيف آن ها مى فرمايد: «کتاب خدا (قرآن مجيد) به وسيله آن ها فهميده مى شود و آن ها نيز به وسيله قرآن حقايق را درک مى کنند»؛ (بِهِمْ عُلِمَ آلْکِتَابُ وَبِهِ عَلِمُوا).\nآرى از يک سو حق جويان و حق طلبان به سراغ آن ها مى روند و حقايق قرآن را از آن ها دريافت مى دارند و از سويى ديگر خود آن ها نيز به سراغ قرآن مى روند و حقايق را از آن درمى يابند و به تعبير ديگر سرچشمه فهم مردم از قرآن، آن ها هستند و سرچشمه علوم آن ها قرآن است. قرآن مجيد در سوره عنکبوت آيه 49 مى فرمايد: (بَلْ هُوَ آياتٌ بَيناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ)؛ «ولى اين آيات روشنى است که در سينه دانشوران جاى دارد». و در جاى ديگر مى فرمايد: (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ). جمعى از مفسران نهج البلاغه جمله «وبه علموا» را چنين تفسير کرده اند که مقام و منزلت آن ها در نزد مردم به وسيله قرآن دانسته مى شود؛ آياتى همچون آيات مباهله و تطهير و ولايت و امثال آن بيانگر مقامات آن هاست. البته اين تفسير در صورتى صحيح است که «عَلموا» به صورت فعل مجهول (عُلموا) خوانده شود ولى هرگاه ـ آن گونه که در نسخه هاى مختلف آمده است ـ به صورت فعل معلوم (عَلموا) خوانده شود تفسير آن همان است که در بالا گفتيم. سپس در دهمين و يازدهمين وصف اولياء الله مى افزايد: «قرآن به وسيله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسيله قرآن برپا هستند»؛ (وَ بِهِمْ قَامَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا). دليل قيام قرآن به وسيله آن ها روشن است زيرا تبليغ قرآن و تبيين مفاهيم آن براى عموم مردم و اجراى دستورات آن، به وسيله آن ها صورت مى گيرد. اما قيام آن ها به وسيله قرآن به سبب آن است که قرآن سرچشمه اصلى تمام علوم و دانش هاى آن هاست.\nآرى آن ها همچون چشمه هايى هستند که از منابع زيرزمين مدد مى گيرند و سپس به سوى باغ ها و گلزارها و کشتزارها سرازير مى شوند. اين دو وصف درواقع تأييدى است بر دو وصف سابق، با اين تفاوت که در دو وصف سابق، سخن از علم و آگاهى آن ها و علم و آگاهى مردم به وسيله آن ها بود و در اين جا سخن از عمل به دستورات و اجراى اوامر و نواهى الهى است. در جمله «به قاموا» اين احتمال نيز وجود دارد که برجستگى آن ها در ميان مردم و موقعيت آنان در افکار عمومى به سبب قرآن مجيد است که آن ها را ستوده و منزلت آن ها را روشن ساخته است. درواقع مضمون اين دو جمله همان است که به صورت ديگر در حديث ثقلين آمده است آن جا که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِنِّى تَارِکٌ فِيکُمُ الثَّقَلَينِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيتِى وَ إِنَّهُمَا لَنْ يفْتَرِقَا حَتَّى يرِدَا عَلَى الْحَوْضَ». سپس امام (عليه السلام) در دوازدهمين و آخرين وصف اولياء الله مى فرمايد: «بالاتر از آنچه به آن اميد دارند و دل بسته اند اميدوارکننده اى نمى بينند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مايه ترس سراغ ندارند»؛ (لاَ يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ). آرى آن ها به لطف عميم و بى پايان خداوند اميدوارند که بالاتر از آن چيزى نيست واز خشم وسخط او مى ترسند که مخوف تر از آن چيزى نمى باشد و در حقيقت، خوف و رجاء، وجود آن ها را پر کرده و به همين دليل نه دلبستگى به غير او دارند، نه غير او را در سرنوشت خود موثر مى دانند و نه از غير او بيمناک اند و همين امر مايه صبر و استقامت و ثبات آن ها در تمام حوادث زندگى است.\nدر حکمت 82 نيز تعبيرى شبيه همين تعبير آمده بود آن جا که فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مى کنم که براى به دست آوردن آن هرقدر تلاش و کوشش کنيد به جاست. سپس فرمود: «لاَ يرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ يخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَه؛ هيچ کس از شما اميدش جز به پروردگارش نباشد و از هيچ چيز جز گناهش نهراسد».\nنکته اولياء الله در اين کلام امام (عليه السلام) چه کسانى هستند؟ بسيارى از شارحان نهج البلاغه که پيرو مکتب اهل بيت (عليهم السلام) هستند تصريح کرده اند که اين اوصاف مربوط به ائمه معصومين (عليهم السلام) است، آن ها بودند که اين صفات دوازده گانه را در سرحد اعلا داشتند، آن ها بودند که مفسران حقيقى قرآن و برپا دارنده احکام آن محسوب مى شدند و قرآن نيز فضايل آن ها را بيان کرده است. ابن ابى الحديد به اين جا که مى رسد مى گويد: مطابق عقيده شيعه اين صفات قابل تطبيق بر امامان معصوم آن هاست ولى ما آن را ناظر به جمعى از علماى عارفين مى دانيم. اين احتمال نيز وجود دارد که صورت کامل و جامع اين صفات در امامان معصوم (عليهم السلام) يافت مى شود و کلام مزبور در درجه اوّل ناظر به آن هاست ولى مرتبه و مرحله اى از آن نيز در بزرگان علما وجود دارد که علاوه بر صفاتى مانند توجه به آخرت و کم ارزش دانستن دنيا و زهد در زندگى مادى، داراى بخش مهمى از علوم قرآن و تفسير هستند و در ميان مردم آن ها را گسترش مى دهند و مردم نيز به اعتبار تأکيدهايى که قرآن درباره رجوع به علما و دانشمندان دارد به آن ها رجوع کرده و مى کنند. مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نيز همين احتمال را پذيرفته، آن جا که مى گويد: «وهذهِ مِن أوصافِ أئمّتِنا المُقَدَّسِينَ صلواتُ اللهِ عليهِم أجمَعين ويُحتَمل أن تَشمَل الحَفَظةَ لأخبارِهم المُقتَبسِين من أنوارِهم». * * *"
},
"433": {
"hekmat_number": 433,
"title": "حکمت 433",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1402",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام آذْکُرُوا آنْقِطَاعَ آللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: به ياد داشته باشيد که لذات (معاصى به سرعت) پايان مى گيرد و تبعات و آثار سوء آن (مدتها) باقى مى ماند.",
"Interpretation": "لذات زودگذر و تبعات بسيار امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته قابل توجهى درباره گناهان اشاره کرده، مى فرمايد: «به ياد داشته باشيد که لذات (معاصى به سرعت) پايان مى گيرد و تبعات و آثار سوء آن باقى مى ماند»؛ (آذْکُرُوا آنْقِطَاعَ آللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ). اين يک واقعيت است که معاصى و گناهان لذت بخش، لذاتى ناپايدار و زودگذر دارند؛ يک فرد شراب خوار چقدر از آنچه مى نوشد لذت مى برد و يا زناکار لذتش از اين گناه چقدر زمان مى برد؟ و اين در حالى است که آثار گناه و تبعات آن بسيار طولانى و پايدار است. اما تبعات اخروى آن تا دامنه قيامت و در عرصه قيامت باقى و برقرار است و حتى تبعات و آثار سوء دنيوى آن نيز غالبآ طولانى است؛ شراب خوار، به خصوص با تکرار اين گناه، انواع بيمارى ها را براى خود خريدارى مى کند. افرادى را مى بينيم که چند صباحى با استعمال مواد مخدر چنان خود را اسير و ذليل مى کنند که اين ذلت و اسارت تا آخر عمر بى ثمرشان از آن ها دست بردار نيست. شخص ظالمى ممکن است در يک لحظه مرتکب قتلى شود و لذت انتقام از مخالف خود را بچشد اما ناراحتى وجدان، يک عمر باقى است اضافه بر اين گاه\nزندان طويل المدتى به سبب آن دامنگيرش مى شود و عذاب الهى کشتن مومنان بى گناه طبق صريح قرآن مجيد، خلود در جهنم و عذاب جاويدان است. بنابراين هرکس در لحظه فراهم شدن اسباب گناه بايد مراقب اين نکته باشد که لذاتش بسيار زودگذر و آثار سوئش بسيار درازمدت است. اضافه بر همه اين ها آن گونه که از آيات و روايات اسلامى برمى آيد يکى از آثار گناهان، سلب نعمت ها و مواهب الهى است که گاه زمان هاى بسيار طولانى اين محروميت ادامه مى يابد. همان گونه که در خطبه 178 مى خوانيم: «ايمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِى غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلاَّ بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا؛ به خدا سوگند هرگز ملتى که در ناز و نعمت مى زيستند نعمتشان زوال نيافت مگر براثر گناهانى که مرتکب شدند. اضافه بر اين ها بسيار مى شود که براثر يک گناه لذت بخش زودگذر، ننگ و عارى بر دامان انسان مى نشيند که بعد از مرگ نيز مردم او را به زشتى ياد مى کنند». در اشعارى که در ديوان منسوب به اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است چنين مى خوانيم: تَفْنَى اللَّذَاذَةُ مِمَّنْ نَالَ شَهْوَتَها *** مِنَ الْحَرَامِ وَ يبْقَى الْإِثْمُ وَ الْعَارُ تَبْقَى عَوَاقِبُ سُوءٍ فِى مَغَبَّتِهَا *** لا خَيرَ فِى لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّار کسانى که به شهوت هاى نفسانى مى رسند لذاتش به زودى پايان مى گيرد لذاتى که از حرام حاصل شده ولى گناه و ننگ آن باقى مى ماند. آرى عواقب سوء آن در پايان، مى ماند و هيچ خيرى در لذتى که بعد از آن آتش دوزخ باشد نيست. در دعاى 31 صحيفه سجاديه (فى ذکر التوبة وطلبها) امام (عليه السلام) به پيشگاه خدا عرضه مى دارد: (من توبه مى کنم) از گناهانى که لذاتش پايان يافته و تبعاتش پيوسته دامنگير من است؛ «مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ، وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ». شاعر عرب نيز در اين زمينه مى گويد: ما کان ذاک العَيشُ إلّا سَکْرَةً *** رَحَلَت لَذائذُها وحَلّ خُمارُها آن زندگى (دنيوى آلوده به گناه) چيزى جز همچون مستى از شراب نبود که لذتش پايان گرفت و خمارى آن باقى ماند. در ضمن بايد توجه داشت که منظور امام (عليه السلام) لذات معقول و مشروع نيست چراکه در بعضى از روايات تصريح شده که بخشى از ساعات شبانه روز را براى لذت مشروع و معقول بگذاريد تا به شما براى انجام وظايف اصلى کمک کند، بلکه منظور، لذات نامشروع و نامعقول است به قرينه «وبَقاء التَّبعات» يعنى باقى ماندن آثار سوء و عقوبت هاى آنها. روايتى که در غرر آمده است نيز اين معنا را تأييد مى کند؛ فرمود: «اذکُروا عِندَ المَعاصِى ذَهابَ اللذّاتِ وبَقاءَ التَّبَعاتِ». شاهد ديگر باز هم حديثى است که از امام (عليه السلام) در غررالحکم نقل شده است، فرمود: «إنّ مَن فارَق التّقوى أغرى باللّذّاتِ والشّهَوات ووقَع فى تَيهِ السَّيِّئاتِ وَلَزِمَه کبيرُ التَّبَعاتِ؛ کسى که از تقوا دورى گزيند تشويق به لذات و شهوات سرکش مى شود و در بيابان گناهان سرگردان خواهد شد و آثار شوم بزرگ آن دامانش را خواهد گرفت». * * *"
},
"434": {
"hekmat_number": 434,
"title": "حکمت 434",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1403",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام أُخْبُرْ تَقْلهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آزمايش کن تا دشمنش دارى. سيد رضى مى گويد: «بعضى اين سخن را از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرده اند ولى آنچه تأييد مى کند اين کلام از اميرمؤمنان (عليه السلام) باشد چيزى است که ثعلب از ابن الاعرابى نقل کرده که مأمون گفته است: اگر نبود که على (عليه السلام) فرمود: اخبر تقله. من مى گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بيازمايى»؛ (قال الرضيّ: ومِنَ النّاسِ مَن يَروي هذا للرَّسولِ (صلي الله عليه و آله) ومِمّا يُقَوّي أنَّهُ من کلام أميرالمؤمنين (عليه السلام) ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابيّ: قال المأمونُ: لولا أنّ عليّآ قال: «أخبُر تقلِه» لقُلتُ: اقْلِهِ تَخْبُرْ).",
"Interpretation": "نخست او را بيازماى امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بسيار کوتاه و پرمعنا به يک اصل مهم اجتماعى اشاره کرده، مى فرمايد: به ظاهر اشخاص قناعت نکنيد، آن ها را بيازماييد واى بسا با آزمودن، آن ها را دشمن بداريد و در يک عبارت کوتاه: «آزمايش کن تا دشمنش دارى»؛ (أُخْبُرْ تَقْلهِ). «اخْبُرْ» از ماده «خُبر» (بر وزن قفل) به معناى آزمايش کردن است. «تقله» از ماده «قِلى» (بر وزن صدا) به معناى بغض است. اين ماده، هم به صورت ناقص يايى آمده و هم ناقص واوى. در صورت اول به معناى بغض و عداوت و در صورت دوم به معناى طرد کردن است و درواقع هر دو به يک معنا بازمى گردد زيرا لازمه عداوت طرد کردن مى باشد. اين درمورد جوامع آلوده يا گروه هاى خاص اجتماعى که افراد منحرف در آن کم نيستند صادق است والا نتيجه آزمايش، هميشه دشمن داشتن افراد مورد آزمون نخواهد بود. ممکن است اشاره به عصر خود حضرت نيز بوده باشد که افراد منافق و چند چهره در آن عصر فراوان بودند؛ گروهى خودفروخته به معاويه و گروهى دربند مال و منال، از هيچ کارى ابا نداشتند هر چند براى فريفتن مردم ظاهر خود را مى آراستند ولى به هنگامى که در کوره امتحان قرار مى گرفتند بسان سياه سيم زراندود، خلاف آن به درمى آمدند که خلق مى پنداشتند. سياه سيم زراندود چون به کوره برند *** خلاف آن به درآيد که خلق پندارند\nبسيارى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که هاء در «تَقْلِه» هاء سکت است و درواقع بيان کننده کسره لام است که قبل از آن قرار گرفته ولى دليلى بر اين ادعا اقامه نکرده اند. در حالى که بعضى ديگر آن را ضمير دانسته و اعراب براى هاء گذاشته اند (در حالى که هاء سکت، ساکن است) و درواقع اشاره به ضمير محذوفى است که در کلمه «اخبُر» وجود دارد و مفهوم کلام اين مى شود: او را آزمايش کن تا دشمنش دارى. همان گونه که در ذکر مصادر اين گفتار حکيمانه اشاره کرديم همين معنا از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با تفاوتى نقل شده است: «وجَدتُ النّاسَ اُخبُر تقلِهِ». و از امام صادق (عليه السلام) نيز به صورت ديگرى نقل شده است: فرمود: «خَالِطِ النَّاسَ تَخْبُرْهُمْ وَمَتَى تَخْبُرْهُمْ تَقْلِهِمْ؛ با مردم معاشرت کن و آن ها را بيازما و هنگامى که بيازمايى (اى بسا گروهى را) دشمن مى دارى». قابل توجه اين که مرحوم سيد رضى براى تأييد صدور اين گفتار حکيمانه از على (عليه السلام) بعد از آنى که اشاره مى کند بعضى از مردم آن را از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرده اند مى گويد: «آنچه تأييد مى کند اين کلام از اميرمؤمنان (عليه السلام) باشد چيزى است که ثعلب از ابن الاعرابى نقل کرده که مأمون گفته است: اگر نبود که على (عليه السلام) فرمود: اخبر تقله. من مى گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بيازمايى»؛ (قال الرضيّ: ومِنَ النّاسِ مَن يَروي هذا للرَّسولِ (صلي الله عليه و آله) ومِمّا يُقَوّي أنَّهُ من کلام أميرالمؤمنين (عليه السلام) ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابيّ: قال المأمونُ: لولا أنّ عليّآ قال : «أخبُر تقلِه» لقُلتُ: اقْلِهِ تَخْبُرْ). همين معنا (سخن مأمون) از ابوحيان توحيدى در البصائر والذخائر و ابونعيم در حلية الاولياء نقل شده است.\nمنظور مأمون اين بوده که براى آزمودن مردم بايد از آن ها فاصله گرفت و حتى اظهار تنفر و بيزارى کرد اگر عکس العمل شديدى نشان دادند معلوم مى شود لايق دوستى نيستند و اگر مدارا کردند افرادى صبور و شايسته دوستى مى باشند. البته جاى ترديد نيست که کلام امام (عليه السلام) بر کلام مأمون برترى دارد. کلام امام (عليه السلام) ناظر به يک مسأله اجتماعى است و کلام مأمون درواقع يک مسأله سياسى است و منظورش اين است: بايد به همه کس با بدبينى نگاه کرد تا عيوبشان آشکار شود زيرا با خوش بينى، عيوب افراد آشکار نمى گردد و سياست مداران غالبآ اصل را درباره اشخاص و حوادث بر سوءظن و بدبينى مى گذارند.\nنکته آزمودن قبل از دوستى بى شک يکى از نيازهاى انسان در زندگى، داشتن دوستان موافق و همراه است که در برابر انبوه مشکلات به او کمک کنند، در مصائب مايه تسلى خاطر او گردند و در حضور و غياب مدافع او باشند زيرا انسانِ تنها در برابر اين حوادث زانو مى زند. ولى در انتخاب دوست هرگز نبايد عجله کرد بلکه بايد نخست او را آزمود، اگر از آزمايش ها پيروز درآمد او را به دوستى برگزيد. اميرمؤمنان على (عليه السلام) طبق حديثى که در غررالحکم آمده، مى فرمايد: «لا تَثِق بالصَّديقِ قَبلَ الخِبْرةِ؛ به دوستت پيش از آزمودنش اعتماد نکن». به خصوص اگر زمان، زمان پرفسادى باشد، که در آن هنگام بايد دقت بيشترى در انتخاب دوستان کرد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «إِذَا کَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ جَوْرٍ وَأَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ؛ هرگاه زمان، زمان ظلم (وفساد) باشد و اهل آن زمان پيمان شکن باشند اطمينان به هر کسى کردن نشانه عجز و ناتوانى است». در احاديث اسلامى مواد اين آزمون نيز تعيين شده است. ازجمله اين که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «يمْتَحَنُ الصَّدِيقُ بِثَلاَثِ خِصَالٍ فَإِنْ کَانَ مُوَاتِياً فَهُوَ الصَّدِيقُ الْمُصَافِى وَإِلاَّ کَانَ صَدِيقَ رَخَاءٍ لاَ صَدِيقَ شِدَّةٍ تَبْتَغِى مِنْهُ مَالاً أَوْ تَأْمَنُهُ عَلَى مَالٍ أَوْ تُشَارِکُهُ فِى مَکْرُوه؛ دوست را با سه چيز مى توان امتحان کرد هرگاه حق اين سه چيز را ادا کند او دوست خالص است والا دوست حال آرامش است نه دوست حال شدت: از او مالى بطلب يا مالى در اختيار او قرار بده يا در کارى که مورد ميل او نيست با او شريک شو». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «لاَ تَسُمِ الرَّجُلَ صَدِيقاً سِمَةً مَعْرُوفَةً حَتَّى تَخْتَبِرَهُ بِثَلاَثٍ تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ يخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّى تُسَافِرَ مَعَهُ؛ نام دوست به صورت کامل بر کسى نگذار مگر اين که او را به سه چيز بيازمايى: به هنگام غضب ببينى آيا او از مسير حق به سوى باطل خارج مى شود؟ و در برابر درهم و دينار (آيا امتحان خوبى مى دهد؟) و ديگر اين که با او مسافرت کنى (چراکه در سفر باطن افراد بهتر آشکار مى شود)». * * * ."
},
"435": {
"hekmat_number": 435,
"title": "حکمت 435",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1404",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا کَانَ آللّهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلزِّيَادَةِ، وَ لاَ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ آلدُّعَاءِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلاِْجَابَةِ، وَ لاَ لِيَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلْمَغْفِرَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چنين نيست که خداوند درِ شکر را به روى بنده اى بگشايد و درِ فزونى نعمت را به رويش ببندد، و چنين نيست که خداوند باب دعا را به روى کسى بگشايد و باب اجابت را به رويش ببندد، و نيز چنين نيست که خداوند در توبه را به روى کسى باز کند و در آمرزش را به رويش ببندد.",
"Interpretation": "گشايش درهاى اميد امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه که برگرفته از آيات قرآن مجيد است سه بشارت به سه گروه مى دهد. نخست مى فرمايد: «چنين نيست که خداوند درِ شکر را به روى بنده اى بگشايد و درِ فزونى را به رويش ببندد»؛ (مَا کَانَ آللّهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلزِّيَادَةِ). اين سخن برگرفته از آيه شريفه هفتم از سوره ابراهيم است: (وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزِيدَنَّکُمْ). آرى اين وعده الهى است که خداوند شاکران را فزونى نعمت مى بخشد. دليل آن هم روشن است: شخصى که از نعمت الهى در مسير اطاعت او استفاده مى کند و حق نعمت را ادا مى نمايد، با زبان حال مى گويد: من لايق اين نعمتم، و خداوند نيز نعمت را بر او مى افزايد. درست مثل اين که باغبانى هنگامى که باغ را آبيارى مى کند درختان را بارور و پرثمر مى بيند و اين امر سبب مى شود که باغبان بيشتر از آن باغ مراقبت کند زيرا درختانش به زبان حال، لياقت خود را بيان کرده اند. در دومين بشارت مى فرمايد: «چنين نيست که خداوند باب دعا را به روى کسى بگشايد و باب اجابت را به رويش ببندد»؛ (وَ لاَ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ آلدُّعَاءِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلاِْجَابَةِ). اين، اشاره به آيه شريفه 60 سوره غافر است: (وَقَالَ رَبُّکُمْ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ\nلَکُمْ) وآيه شريفه 186 سوره بقره: (وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى)؛ «هرگاه بندگان من درباره من از تو سوال کنند (بگو:) من به آن ها نزديکم و دعاى دعا کننده را هنگامى که مرا (از صميم دل) بخواند اجابت مى کنم». دليل آن هم روشن است زيرا نه خداوند بخيل است و نه اجابت دعا چيزى از او مى کاهد بلکه رحمانيت و رحيميت او ايجاب مى کند که تمام تقاضاهاى بندگان را اجابت فرمايد و اگر گاهى اجابت دعا تأخير مى افتد و يا بعضى از دعاها به اجابت نمى رسد حتمآ به دليل مصالحى است يا به واسطه وجود موانع. بسيار مى شود که انسان از خدا چيزى مى خواهد که دشمنِ جان اوست اما توجه ندارد. خداوند چنين دعايى را مستجاب نمى کند و گاه چيزهايى مى خواهد اما موانعى مانند گناهان بزرگ جلوى اجابت آن را مى گيرد. در سومين بشارت مى فرمايد: «چنين نيست که خداوند درِ توبه را به روى کسى باز کند و درِ آمرزش را به رويش ببندد»؛ (وَلاَ لِيَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلْمَغْفِرَةِ). اين سخن برگرفته از آيه شريفه 25 سوره شورى است: (وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ)؛ «او کسى است که توبه را از بندگانش مى پذيرد و بدى ها را مى بخشد، وآنچه را انجام مى دهيد مى داند». اصولاً امکان ندارد خداوند دستور به چيزى بدهد و نتيجه آن را پذيرا نشود؛ از يک سو به بندگانش بگويد توبه کنيد يا بفرمايد درى به سوى رحمتم براى شما گشوده ام و آن، باب توبه است از اين در وارد شويد ولى خودش حاضر نباشد توبه توبه کاران را بپذيرد. شبيه همين معانى در حکمت 135 آمد که امام (عليه السلام) فرمود: کسى که توفيق چهار چيز را پيدا کند از چهار چيز محروم نخواهد شد: کسى که موفق به دعا شود از\nاجابت محروم نمى گردد و کسى که موفق به توبه شود از قبول توبه محروم نخواهد شد و کسى که موفق به استغفار گردد از آمرزش محروم نمى شود و کسى که توفيق شکرگزارى پيدا کند محروم از فزونى نعمت نخواهد شد. قابل توجه اين که جمله «مَا کَانَ اللَّهُ» وجمله هاى معطوف بر آن اشاره به توفيقات الهى است يعنى هنگامى که خداوند کسى را به يکى از اين سه چيز (شکر و دعا و توبه) موفق دارد درهاى نتايج آن ها را نيز به روى او مى گشايد: فزونى نعمت در برابر شکر، اجابت در برابر دعا و آمرزش در برابر توبه. درواقع شکر و دعا و توبه، سه موضوع سرنوشت ساز در زندگى انسان است و سعادتمند و خوشبخت کسانى هستند که بتوانند از هر سه استفاده کنند؛ در برابر نعمت ها شاکر باشند، در مشکلات دست به دعا بردارند و به هنگام لغزش ها و گناهان از درِ توبه وارد شوند. در روايت ارشاد القلوب ديلمى که اين گفتار حکيمانه به صورت مشروح ترى در آن آمده جمله چهارمى نيز اضافه شده است و آن اينکه «وما کان الله ليفتح باب التوکل ولم يجعل للمتوکل مخرجا فإنه سبحانه يقول وَمَنْ يتَّقِ اللَّهَ يجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيرْزُقْهُ مِنْ حَيثُ لا يحْتَسِبُ وَمَنْ يتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ چنين نيست که خداوند باب توکل را به روى کسى بگشايد و براى خروج از مشکلاتش راهى براى او قرار ندهد زيرا خداوند مى فرمايد: کسى که تقوا را پيشه کند خداوند راه خروج از مشکلات را براى او قرار مى دهد و از جايى که گمان نمى کند به او روزى مى دهد وکسى که بر خدا توکل کند خداوند براى او کافى است». در روايات اسلامى نيز بر اين سه موضوع تأکيدات فراوانى شده است که به سه نمونه آن در اين جا قناعت مى کنيم. امام صادق (عليه السلام) درمورد شکر مى فرمايد: «مَکْتُوبٌ فِى التَّوْرَاةِ اشْکُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَيکَ وَ أَنْعِمْ عَلَى مَنْ شَکَرَکَ فَإِنَّهُ لاَ زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُکِرَتْ وَ لاَ بَقَاءَ لَهَا إِذَا کُفِرَتْ الشُّکْرُ زِيادَةٌ فِى النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِيرِ؛ در تورات نوشته شده است: کسى که به تو نعمت بخشيده شکر او را به جاى آور و کسى که از تو تشکر مى کند نعمت را بر او افزون کن زيرا هنگامى که شکر نعمت به جاى آورده شود نعمت زوال نمى پذيرد و هنگامى که کفران شود بقايى نخواهد داشت و شکر، سبب زيادىِ نعمت ها و امان از دگرگونى هاست». امام صادق (عليه السلام) در روايت ديگرى درمورد دعا مى فرمايد: «فَأَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ کُلِّ رَحْمَةٍ وَ نَجَاحُ کُلِّ حَاجَةٍ وَ لاَ ينَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلاَّ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّهُ لَيسَ مِنْ بَابٍ يکْثُرُ قَرْعُهُ إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ يفْتَحَ لِصَاحِبِهِ؛ بسيار دعا کن چراکه دعا کليد هر رحمت و سبب رسيدن به هر حاجت است و به آنچه نزد خداست جز با دعا نمى توان رسيد (و دعا سرانجام به اجابت مى رسد) زيرا هر درى را بسيار بکوبند اميد آن مى رود که باز شود». در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) درمورد توبه مى خوانيم: «لَيسَ شَىءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوْمِنٍ تَائِبٍ أَوْ مُوْمِنَةٍ تَائِبَةٍ؛ هيچ کسى نزد خداوند محبوب تر از مرد و زن توبه کار نيست». * * * ."
},
"436": {
"hekmat_number": 436,
"title": "حکمت 436",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1405",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام أَوْلَى الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ آلْکِرَامُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: شايسته ترين مردم به کَرَم، آن کسى است که افراد کريم به واسطه او شناخته شوند. (معرف کريمان، از همه کريم تر است).",
"Interpretation": "معرف کريمان اين گفتار حکيمانه در منابع مختلف نهج البلاغه به دو صورت نقل شده است: اول به همان صورتى که در عبارت بالا آمده و «عُرِفَتْ» از ماده «معرفت» ذکر شده و مفهوم کلام امام (عليه السلام) اين است: «شايسته ترين مردم به کَرَم کسى است که معرف کريمان باشد»؛ (أَوْلَى الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ آلْکِرَامُ). «کَرَم» در اصل به معناى شرافت است و به شخصى که داراى صفات برجسته باشد کريم گفته مى شود و به گفته راغب در مفردات، هرگاه کَرَم به عنوان صفت خداوند به کار رود و گفته شود: خداوند کريم است، يعنى داراى انواع بخشش ها دربرابر بندگان خويش است و هنگامى که آن را به عنوان وصفى براى انسان ذکر کنند به معناى دارا بودن صفات برجسته انسانى و شرافت و شخصيت است. و در گفتار حکيمانه مورد بحث به همين معنا آمده و اشاره به افراد صاحب فضيلت و باشخصيت است. به اشياء نفيس نيز کريم گفته مى شود و سنگ هاى قيمتى را «حجر کريم» مى گويند. اشاره به اين که وقتى کسى اشخاص کريم و باشخصيت و بزرگوار را معرفى مى کند مفهومش اين است که او اين اشخاص را دوست مى دارد و کَرَم و کرامت را ارزش مى شمرد اگر چنين است خودش از همه بيشتر بايد به اين موضوع اهميت بدهد.\nکسى که حاتم طايى را مدح و ستايش مى کند بايد خودش سهمى از سخاوت و کرم داشته باشد. از آن فراتر کسى که امام بزرگوارى را به صفات برجسته اى مى ستايد؛ اميرمؤمنان (عليه السلام) را به جود و سخاوت و شجاعت و علم و درايت و امام حسين (عليه السلام) را به ايثار و شهادت در راه خدا مى ستايد و همچنين هر يک از ائمه (عليهم السلام) را به صفات برجسته اى توصيف مى کند چگونه مى تواند خودش از تمام اين اوصاف بيگانه و تهى باشد. آرى آن کس که کرامت کريمان را مى ستايد از همه شايسته تر است که راه آن ها را بپويد. و در نقطه مقابل، بيچاره ترين مردم کسانى هستند که خوبى هاى خوبان را توصيف مى کنند اما خودشان هرگز در عمل در مسير آن ها نيستند. در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً يوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ عَمِلَ بِغَيرِهِ؛ شديدترين حسرت ها در روز قيامت حسرت و افسوس کسى است که از عدالتى تعريف و تمجيد کرده ولى خودش به غير آن عمل نموده است». مرحوم علامه مجلسى در جلد 69 بحارالانوار بابى به عنوان «من وصف عدلا ثم خالفه الى غيره» آورده و احاديث متعددى در ذيل آن نقل کرده است. و اما بنابر صورت دوم که در بسيارى از نسخ آمده مفهوم کلام امام (عليه السلام) اين است: شايسته ترين مردم به کَرَم کسى است که از دودمان کريمان باشد (و کَرَم در اعماق وجودش ريشه دوانده باشد) «أَوْلَى النَّاسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عَرَّقَتْ فِيهِ الْکِرَامُ». «عَرَّقَتْ» از ماده «عِرق» (بر وزن فکر) به معناى ريشه، گرفته شده است. شاعر عرب نيز دراين باره مى گويد: إنّا سَألنا قَومَنا فَخِيارُهُم *** مَن کانَ أفضَلَهُم أبوه الأفضَل أعطى الّذى أعطى أبوهُ قبلَه *** و تَبخّلت أبناءُ مَن يَتبخّل ما درباره قوم وقبيله خود تحقيق کرديم ديديم بهترين آن ها کسى بود که پدرش فضل و شرافتى داشت. کسى عطا و بخشش مى کند که پدرش پيش از او بخشش داشته و به عکس، فرزندان بخيلان بخل را پيشه مى کنند. شاعر ديگرى مى گويد: إنّ العروقَ إذا استَسَرّ بها الثَّرى *** أثْرى النّباتُ بها وطابَ المَزْرَع هنگامى که خاک ريشه ها را خوب تغذيه مى کند گياه و مزرعه اى که از طريق آن ريشه ها مى رويد خوب و پاکيزه است. اين کلام را با سخنى از از سالار شهيدان امام حسين (عليه السلام) پايان مى دهيم آن جا که فرمود: «إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعيّ قَدْ رَکَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلّة يأبى اللّهِ ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَالمؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وطَهُرَتْ، وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ، مِنْ أن نُؤثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ؛ آگاه باشيد! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در ميان شمشير و ذلّت مخير ساخته است. هيهات که من ذلّت را بپذيرم و او به مقصد خويش برسد! خداوند و رسولش و مومنان و نياکان پاک دامن و مادران پاکيزه من، از اين ابا دارند که اطاعت لئيمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجيح دهيم». * * *"
},
"437": {
"hekmat_number": 437,
"title": "حکمت 437",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1406",
"arabic_text": "وَسُئِلَ (عليه السلام) أَيُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ، فَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام العَدْلُ يَضَعُ آلْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَآلْجُودُ يُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، والْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَآلْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) سوال شد که کدام يک از اين دو برترند: «عدالت» يا جود و بخشش؟ امام (عليه السلام) در جواب فرمود: عدل، هرچيزى را در جاى خود قرار مى دهد ولى سخاوت و بخشش آن را از مسيرش فراتر مى برد. (اضافه بر اين) عدالت، قانونى است همگانى ولى جود و بخشش جنبه خصوصى دارد بنابراين، عدل، شريف تر و برتر است.",
"Interpretation": "عدالت برتر است يا جود و بخشش؟ اين گفتار حکيمانه و بسيار پرمعنا در پاسخ به سوالى که از امام (عليه السلام) پرسيده شد مطرح گرديد. سوال کردند: «از اين دو کدام برترند: عدالت يا جود؟»؛ (وَسُئِلَ (عليه السلام) أَيُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ). شايد اين سوال به دنبال گفتگويى بوده که در ميان بعضى از اصحاب آن حضرت واقع شده است. بعضى جود را مهمتر مى دانستند و بعضى عدل را؛ قضاوت و داورى را خدمت امام (عليه السلام) آوردند و امام (عليه السلام) جواب بسيار جامع و حساب شده اى داد، فرمود: «عدل، هرچيزى را در جاى خود قرار مى دهد ولى جود و بخشش آن را از مسيرش فراتر مى برد، (اضافه بر اين) عدالت، قانونى است همگانى ولى جود و بخشش جنبه خصوصى دارد بنابراين، عدل، شريف تر و برتر است»؛ (فَقال (عليه السلام): العَدْلُ يَضَعُ آلاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَآلْجُودُ يُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَآلْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَأَفْضَلُهُمَا). درواقع امام (عليه السلام) به دو نکته اساسى اشاره فرموده است: نخست اين که نتيجه عدالت اين است که هر کسى در جامعه به حق خويش برسد و هرچيز در جاى خود باشد. اصولاً بعضى عدالت را چنين معنا کرده اند: «وضع الشىء فى موضعه؛ هرچيز را در جاى خود قرار دادن». روشن است که در اين صورت تمام افراد اجتماع به تلاش و کوشش\nبرمى خيزند تا بتوانند حق عادلانه خود را بگيرند در نتيجه جامعه در سايه عدالت، شکوفا و فعال و مترقى مى شود. اما جود و بخشش چنين نيست زيرا چيزى اضافه بر استحقاق افراد است که البته در جاى خود بسيار خوب و شايسته است ولى اى بسا همين صفت خوب و شايسته سبب شود که عده اى به تنبلى روى آورند و تلاش و کوشش را کم کنند و به انتظار جود و بخشش سخاوتمندان بنشينند. سپس امام (عليه السلام) به نکته مهم ديگرى اشاره مى کند، مى فرمايد: عدالت امرى است فراگير که تمام جامعه انسانى مى توانند از آن بهره مند گردند و در سايه آن به زندگى آبرومندى ادامه دهند در حالى که جود و بخشش فراگير نيست و هميشه موضعى و محدود است و روشن است چيزى که آثار مثبت آن همه افراد جامعه را فرامى گيرد از چيزى که جنبه محدود دارد بهتر و اشرف و افضل است. مرحوم علامه آيت الله مطهرى دراين باره سخنى دارد که عينآ در ذيل مى آوريم: جود و ايثار را نمى توان مبناى اصلى زندگى عمومى قرار داد و بر اساس آن ها مقررات و قانون، وضع و آن را اجرا کرد. اگر جود و احسان و ايثار تحت قانون و مقررات لازم الاجراء درآيد ديگر جود و احسان و ايثار نام ندارد، به اصطلاح از وجودش عدمش لازم مى آيد. جود و ايثار وقتى جود و ايثار است که هيچ قانون و مقررات حتمى و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمى صرفاً به خاطر کرم و بزرگوارى و گذشت و نوع دوستى و بلکه حيات دوستى جود کند. بنابراين، عدل از جود افضل است... به علاوه همين جودها و احسان ها و ايثارهايى که در مواقعى خوب و مفيد است و ازنظر جودکننده فضيلتى بسيار عالى است، ازنظر گيرنده فضيلت نيست، حساب او را هم بايد کرد، حساب اجتماع را هم بايد کرد؛ اگر رعايت موازنه اجتماعى نشود و حساب نکرده صورت بگيرد، همين فضيلت اخلاقى موجب بدبختى عمومى و خرابى اجتماع مى گردد. صدقات زياد\nو اوقاف زياد و حساب نکرده، نذورات زياد و حساب نکرده در هرجا که وارد شده مانند سيل، جامعه را خراب کرده، روحيه ها را تنبل و کلّاش و فاسد الاخلاق بار آورده، لطمه ها و خساراتى وارد آورده است. قرآن مجيد نيز در آيه 90 سوره نحل اشاره پرمعنايى به اين موضوع دارد، مى فرمايد: (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)؛ «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديکان فرمان مى دهد، و از فحشا و منکر و ستم نهى مى کند؛ خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذکّر شويد!». نخست به اصل عدالت به عنوان يک اصل فراگير اشاره مى کند و مسأله احسان را در درجه بعد قرار مى دهد، و از تعبير به (إِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى) فراگير نبودن آن روشن مى شود. البته نمى توان انکار کرد که در بعضى از مواقع مشکلاتى در جامعه پيدا مى شود که اصل عدالت با تمام اهميتى که در اداره جامعه بشرى بلکه در نظم تمام جهان آفرينش دارد به تنهايى کارساز نيست بلکه نياز به احسان و ايثار وجود دارد. مانند موارد بحرانى که بيت المال جوابگوى نيازهاى مستمندان و دردمندان و آسيب ديدگان نيست و بايد افراد متمکن دست سخاوت را از آستين فتوت بيرون آورند و مشکلات را حل کنند. البته جود و بخشش و احسان و انفاق به طور اصولى جزء واجبات نيست بلکه از مسائل مهم اخلاقى محسوب مى شود ولى ممکن است جامعه در شرايطى قرار گيرد که جان عده اى با خطر جدى مواجه شود در اين زمان آن جود و احسان اخلاقى تبديل به يک واجب شرعى و انسانى مى شود و حتى حکومت اسلامى مى تواند مردم را به انجام آن مجبور سازد. اين نکته نيز قابل توجه است که ممکن است جود و احسان در موارد خاص از عدالت برتر باشد همان گونه که قرآن درمورد قصاص مى گويد: (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ). در اين آيه به روشنى، عفو و احسان، برتر از اجراى عدالت به وسيله قصاص شمرده شده است و درمورد بعضى از اختلافات خانوادگى و مهريه مى فرمايد : (وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى). نيز مى فرمايد: (وَجَزَاؤُا سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ). در تمام اين آيات عفو و احسان، برتر از عدالت شمرده شده ولى اين ها در محدوده هاى خاصى صورت مى گيرد در حالى که عدالت محدوده اى ندارد و تمام امور فردى و اجتماعى جامعه انسانى را دربر مى گيرد. اين بحث را با روايتى از امام صادق (عليه السلام) درباره اهميت عدل پايان مى دهيم. «الْعَدْلُ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَأَلْينُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَطْيبُ رِيحاً مِنَ الْمِسْکِ؛ عدل شيرين تر از عسل، نرم تر از کره و خوشبوتر از مشک است». * * * ."
},
"438": {
"hekmat_number": 438,
"title": "حکمت 438",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1407",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام آلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مردم دشمن چيزى هستند که نمى دانند!",
"Interpretation": "مردم دشمن چه چيزند؟ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بسيار کوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «مردم دشمن چيزى هستند که نمى دانند»؛ (آلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا). همان گونه که در سند اين گفتار حکيمانه ذکر شد اين جمله عينآ در حکمت 172 بدون هيچ تغييرى آمده و در آن جا تفسيرهاى سه گانه اى براى آن ذکر کرديم و در اين جا اضافه مى کنيم که ممکن است بسيارى از امور داراى فوايد زيادى باشد اما شخصى که از آن بى خبر است با آن به مخالفت برمى خيزد همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (کُتِبَ عَلَيْکُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئآ وَهُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئآ وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد؛ در حالى که برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن که خيرِ شما در آن است و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آن که شرِّ شما در آن است و خدا مى داند، و شما نمى دانيد». افراد ناآگاه که به اهميت جهاد و تأثير آن در عظمت و عزت مسلمين واقف نيستند آن را امرى خشونت آميز و زيانبار مى پندارند و طبيعى است که با آن به\nعداوت برخيزند يا براى آن ها ناخوشايند باشد. اما مومنان آگاه که به اسرار جهاد و حتى شهادت فى سبيل الله آشنا هستند به آن عشق مى ورزند. داروهاى تلخ و شفابخش براى کودکى که از آن اطلاعى ندارد تنفرآميز است و به اين آسانى حاضر به نوشيدن آن نيست و با آن دشمنى مى کند در حالى که افرادى که از آثار آن دارو باخبرند براى به دست آوردن آن هرگونه بهايى را مى پردازند و با عشق و علاقه آن را مى خورند. مؤيد اين سخن گفتارى است که به عنوان يک اصل کلى، بعضى از روانشناسان اظهار کرده و مثال روشنى نيز براى آن ذکر نموده اند و آن اين که جهل انسان به شرايط محيط، محيط را براى او غير قابل تحمل مى کند اما هنگامى که از آن شرايط باخبر مى شود ناگهان همه چيز براى او قابل تحمل مى گردد. آن ها در مثالشان چنين مى گويند: شخصى در حال مسافرت با قطار با مسافر ديگرى همنشين شد که چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولى آن ها را از کارهاى نادرستشان باز نمى داشت. اين مرد مسافر بسيار عصبانى شد و رو به پدر آن بچه ها کرد و گفت: چرا مراقب آن ها نيستى؟ آن مرد با چشم هاى اشکبار گفت: ببخشيد همسرم در بيمارستان در حال سختى است و من در فکر او بودم و از کودکان غافل شدم. اين مرد با شنيدن اين سخن و آگاه شدن از دليل عدم مراقبت پدر، وضعش دگرگون شد، عذرخواهى کرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت. آرى، هنگامى که آن مرد از شرايط موجود آگاه شد عداوت او به دوستى مبدل گشت. در مسائل اعتقادى در طول تاريخ بسيار ديده شده است که دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلى آن بى خبر بودن از اعتقاد ديگرى بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت برنمى خاستند بلکه با هم دوستى داشتند. در داستان معروفى که يکى از شعرا آن را به شعر درآورده مى خوانيم که شخصى يک درهم به جماعتى داد که يکى از آن ها فارس بود و ديگرى عرب و ديگرى ترک و ديگرى رومى و گفت که هرچه مى خواهيد با آن بخريد. شخصى که فارس بود گفت: انگور مى خواهم، عرب گفت: عنب دوست دارم، آن که ترک بود گفت: نمى شود بايد اوزوم بخريم، چهارمى گفت: امکان ندارد بايد استافيل تهيه کرد. همه يک چيز مى گفتند اما براثر ناآگاهى به جان هم افتادند و قيل و قال کردند: در تنازع آن نفر جنگى شدند *** که ز سرّ نام ها غافل بدند مشت برهم مى زدند از ابلهى *** پر بدند از جهل واز دانش تهى صاحب سرّى عزيزى صد زبان *** گر بدى آن جا بدادى صلحشان کلام حکيمانه مولا (عليه السلام) پيام روشنى به همه مصلحان جهان مى دهد که اگر مى خواهيد جوامع بشرى اصلاح شود بايد کار فرهنگى کنيد و جهل ها را به علم مبدل سازيد چراکه تا افراد، جاهل اند دشمنى آن ها با هرگونه اصلاح، طبيعى است و اگر آگاه شوند با پاى خود شتابان به سوى آن خواهند رفت. * * *"
},
"439": {
"hekmat_number": 439,
"title": "حکمت 439",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1408",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام الزُّهْدُ کُلُّهُ بَيْنَ کَلِمَتَيْنِ مِنَ آلْقُرْآنِ: قَالَ آللّهُ سُبْحَانَهُ: (لِکَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ، وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ) وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى آلْمَاضِي، وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْتِي فَقَدْ أَخَذَ آلزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: تمام زهد در دو جمله از قرآن مجيد آمده است. خداوند سبحان مى فرمايد: «تا بر گذشته تأسف مخوريد و به آنچه در دست داريد دلبسته و شادمان نباشيد». بنابراين آن کس که بر گذشته تأسف نمى خورد و به آينده (و آنچه در دست دارد) دلبستگى ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پايان آن) را در اختيار گرفته است.",
"Interpretation": "عصاره مفهوم زهد مى دانيم زهد از امورى است که در آيات و روايات درباره اهميت و فضيلت آن سخن بسيار آمده است ولى ماهيت و حقيقت آن براى گروهى ناشناخته است تا آن جا که گاه کارهاى رياکارانه و گاهى ابلهانه را به حساب زهد مى گذارند. امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه زهد را به عالى ترين صورت توصيف کرده و از آيه اى از قرآن براى اين تفسير کمک گرفته است، مى فرمايد: «تمام زهد در دو جمله از قرآن مجيد آمده است. خداوند سبحان مى فرمايد: «تا بر گذشته تأسف مخوريد و به آنچه در دست داريد دلبسته و شادمان نباشيد»؛ (الزُّهْدُ کُلُّهُ بَيْنَ کَلِمَتَيْنِ مِنَ آلْقُرْآنِ: قَالَ آللّهُ سُبْحَانَهُ: (لِکَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ، وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ)). سپس امام (عليه السلام) چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين آن کس که بر گذشته تأسف نمى خورد و به آينده (و آنچه در دست دارد) دلبستگى ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پايان آن) را در اختيار گرفته است»؛ (وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى آلْمَاضِي، وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْتِي فَقَدْ أَخَذَ آلزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ). اين گفتار حکيمانه که برگرفته از قرآن مجيد است حقيقت زهد را ازنظر اسلام تبيين مى کند زيرا حقيقت زهد، وارستگى و آزادگى از زرق و برق دنيا و بى اعتنايى به آن است و نشانه اين وارستگى و بى اعتنايى در دو چيز آشکار\nمى شود: نخست اين که اگر انسان مواهبى از دنيا را در اختيار دارد و از دستش رفت ناراحت نشود و ناله سر ندهد و پيوسته اظهار تأسف نکند و نشانه ديگر اين که به آنچه دارد دلبسته نباشد. به اين معنا که پيوسته به دليل اين که مبادا از دست برود نگران و دل مشغول نباشد. و يا به تعبير ديگر به دليل داشتن امکانات مادى و مال و ثروت و مقام، اظهار خوشحالى و افتخار و بزرگى نکند و آن ها را امانتى الهى بداند که روزى بر اساس حکمتش ارزانى مى دارد و روز ديگرى به حکم عدالتش بازمى ستاند. مناسب است در اين جا به قسمتى از اشعار شيخ بهايى که در اين زمينه سروده است اشاره کنيم، او مى گويد: زهد چه؟ تجريد قلب از حب غير *** تا تعلق نايدت مانع ز سير گر رسد مالى نگردى شادمان *** ور رود آن نبودت باکى از آن لطف دانى آنچه آيد از خدا *** خواه ذل وفقر خواه عز وغنا هرکه او را اين صفت حالى نشد *** دل ز حب ماسوا خالى نشد نفى لا تأسوا على ما فاتکم *** يأس آوردش شده از راه گم ولى اشتباه نشود مفهوم اين گفتار آن نيست که انسان دست از تلاش براى تأمين معاش و پيشرفت جامعه اسلامى بردارد بلکه هدف، نفى وابستگى ها و اسارت هاى مادى است که سرچشمه انواع حسادت ها و جنگ و نزاع ها مى باشد. در صدر اسلام افرادى بودند که زهد را به معناى غلط آن تفسير کرده و عملاً خود را به انزوا کشانده و تن به تنبلى و بى کارى داده بودند. هنگامى که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از وضع آن ها باخبر شد آن ها را سخت نکوهش کرد و کار آن ها را بيگانه از تعليمات اسلام دانست. ازاين رو در روايات اسلامى زهد در نقطه مقابل حرص قرار داده شده است. اين سخن را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) که مرحوم کلينى در جلد دوم کتاب شريف کافى آورده است پايان مى دهيم: «إِنَّ عَلاَمَةَ الرَّاغِبِ فِى ثَوَابِ الاْخِرَةِ زُهْدُهُ فِى عَاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْيا أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِى هَذِهِ الدُّنْيا لاَ ينْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِيهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ الْحَرِيصِ عَلَى عَاجِلِ زَهْرَةِ الْحَياةِ الدُّنْيا لاَ يزِيدُهُ فِيهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الاْخِرَةِ؛ نشانه علاقه مندان به ثواب آخرت زهد در زندگى زيبا و زودگذر دنياست. بدانيد زهد زاهدان در دنيا چيزى از قسمت الهى درباره آنها نمى کاهد هر چند راه زهد را پيش گيرند همان گونه که حرص حريصان به دنياى زيباى زودگذر چيزى بر آنها نمى افزايد هر چند حرص داشته باشند پس مغبون کسى است که از بهره اش در آخرت محروم گردد». * * *"
},
"440": {
"hekmat_number": 440,
"title": "حکمت 440",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1409",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ آلْيَوْمِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چه شکننده است خواب براى تصميم هايى که (انسان) در روز مى گيرد.",
"Interpretation": "به وعده هاى اشخاص زياد خوشبين نباشيد امام (عليه السلام) در اين جمله کوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «چه شکننده است خواب براى تصميم هايى که (انسان) در روز مى گيرد»؛ (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ آلْيَوْمِ). هدف امام (عليه السلام) از بيان اين سخن اين است که نمى توان به تصميم ها و وعده هاى افراد زياد خوش بين بود زيرا بسيار مى شود که تصميم هاى محکمى امروز مى گيرند ولى شب مى خوابند و صبح بيدار مى شوند و به کلى آن را رها مى سازند گويى نه تصميمى گرفته بودند نه وعده اى داده بودند. اين سخن، هم مى تواند اشاره به اين باشد که زياد نبايد به قول و قرارهاى افراد اعتماد کرد و روى آن برنامه ريزى نمود و نتيجه آن را سريع الوصول پنداشت و هم اين که اگر کسانى براثر عصبانيت يا عدم مطالعه کافى تصميم سوئى گرفتند نبايد زياد از آن وحشت کرد اى بسا خواب شبانه آن را برهم زند و فردا از آن خبرى نباشد. جمله اى که بعد از آن در خطبه 241 آمده معنى اول را تقويت مى کند زيرا مى فرمايد: «وأمحى الظُّلَم بتَذاکيرِ الهِمَم؛ چه بسيار تاريکى هاى شبانه اى که ياد همت هاى بلند را از خاطره ها محو کرده است».\nاين درواقع شبيه ضرب المثل معروفى است که مى گويند: «کلامُ اللّيلِ يَمحوه النّهارُ؛ سخن شب را صبحگاهان محو مى کند». به هر حال اين موضوع هم يکى از نشانه هاى ناپايدارى دنياست. نه مالش پايدار است نه مقامش نه جوانى نه سلامت و نه وعده و وعيدهايش. با فاسد شدن يک خواب شبانه ممکن است همه چيز به هم بخورد و به همين دليل هيچ عاقلى به مظاهر دنيا اعتماد و اطمينان نمى کند هر چند نبايد دست از تلاش و کوشش برداشت. اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا داده شده که منظور امام (عليه السلام) اين است که خواب زياد تصميم ها را سست مى کند و پرخوابى عامل عقب ماندگى و شکست است. ازاين رو مرحوم محدث نورى در کتاب مستدرک الوسائل اين کلام شريف را در بابى ذکر کرده که عنوانش چنين است: بَابُ کَرَاهَةِ کَثْرَةِ النَّوْمِ وَالْفَرَاغِ. و در همان باب به همين مناسبت احاديث ديگرى آورده ازجمله اين که امام (عليه السلام) فرمود: «بِئْسَ الْغَرِيمُ النَّوْمُ يفْنِى قَصِيرَ الْعُمُرِ وَيفَوِّتُ کَثِيرَ الْأَجْرِ؛ خواب، طلبکار بدى است عمر کوتاه را بر باد مى دهد و اجر فراوان را از ميان مى برد». ديگر اين که ابن ابى حمزة نقل مى کند که به ابوالحسن (موسى بن جعفر (عليه السلام)) عرض کردم: پدرت جانشين خود را معين کرد شما هم جانشين خود را معرفى کنيد. امام (عليه السلام) دست مرا گرفت و تکان داد و اين آيه را تلاوت فرمود: (وَمَا کَانَ اللهُ لِيُضِلَّ قَوْمآ بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَّا يَتَّقُونَ)؛ «چنان نبود که خداوند قومى را، پس از آن که آن ها را هدايت کرد (و ايمان آوردند) گمراه (و مجازات) کند؛ مگر امورى را که بايد از آن بپرهيزند، براى آنان بيان نمايد (و آن ها مخالفت کنند)». در اين هنگام (براثر خستگى) کمى چشمم به خواب رفت. امام (عليه السلام) فرمود: «مَهْ لاَ تُعَوِّدْ عَينَيکَ کَثْرَةَ النَّوْمِ فَإِنَّهَا أَقَلُّ شَىءٍ فِى الْجَسَدِ شُکْراً؛ خوددارى کن چشمت را به خواب عادت نده زيرا چشم در ميان اعضاى بدن از همه کمتر شکرگزارى مى کند». لکن تفسير اوّل صريح تر و مناسب تر به نظر مى رسد. به همين دليل مرحوم علامه مجلسى آن را در جلد 68 بحارالانوار، در باب «التدبير والحزم والحذر والتثبت فى الأمور وترک اللجاجة» آورده است. * * *"
},
"441": {
"hekmat_number": 441,
"title": "حکمت 441",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1410",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْوِلاَيَاتُ مَضَامِيرُ آلرِّجَالِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مقامات حکومتى، ميدان آزمون و مسابقه مردان است.",
"Interpretation": "ميدان آزمون بزرگ امام (عليه السلام) در اين کلام کوتاه حکيمانه اشاره به يکى از مهمترين روش هاى آزمودن شخصيت ها کرده، مى فرمايد: «منصب هاى حکومتى، ميدان آزمون و مسابقه مردان است»؛ (الْوِلاَيَاتُ مَضَامِيرُ آلرِّجَالِ). هم شخصيت و ظرفيت آن ها در اين گونه حالات آشکار مى شود و هم استعداد و توان و لياقت آنان. «مضامير» جمع «مضمار» از ماده «ضُمور» (بر وزن ظهور) به معناى لاغر شدن گرفته شده و مضمار به ميدانى گفته مى شد که اسب ها را بعد از پرورش و تقويت کامل جهت مسابقه اسب سوارى به آن جا مى آوردند و با تمرين هاى مکرر آن ها را لاغر و چابک مى ساختند بنابراين مضمار به معناى ميدان تمرين است و گاه به محل مسابقه نيز اطلاق مى شود و در کلام حکيمانه مورد بحث در همين معنا استعمال شده است. انسان ها را در ميدان هاى مختلفى مى توان آزمود؛ گروهى به وسيله مال و ثروت، گروه ديگرى به وسيله فقر و ناتوانى، گروهى ديگر به وسيله مصائب و حوادث سخت و دردناک. ولى در ميان ميدان هاى آزمون و مسابقه به خصوص براى شخصيت هاى برجسته حساس ترين ميدان، ميدان حکمرانى است. آن جاست که معلوم مى شود\nچه کسانى را غرور فرامى گيرد و پا از گليم خود فراتر مى نهند و چه کسانى به واسطه داشتن ظرفيت کامل تغييرى در وضع آن ها رخ نمى دهد. چه کسانى براى اندوختن مال و ثروت از طريق حکومت، به ظلم و ستم به ديگران مى پردازند و چه کسانى تقوا را از دست نمى دهند. چه افرادى به نفع طرفداران خود حکم ظالمانه مى کنند و چه اشخاصى همگان در برابر آن ها يکسان اند. به راستى بسيار مشکل است کسانى را پيدا کنيم که بعد از رسيدن به مقام هاى بالا تغيير و دگرگونى در حال آن ها پيدا نشود جز معصومين (عليهم السلام) که کمترين تغييرى پيدا نمى کردند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) آن روز که در گوشه خانه نشسته بود و ديگران به ناحق حکومت مى کردند زندگى زاهدانه اى داشت و آن روز نيز که به حکومت رسيد همان زندگى زاهدانه را ـ و شايد به طور کامل ترى ـ ادامه داد. در حکومتش فرقى ميان برادر خود و افراد عادى نگذاشت و طرفداران خود را به هنگام انحراف از طريق حق همان گونه مؤاخذه و ملامت مى کرد که مخالفان خود را. در زندگى روزانه خود نيز کسانى را سراغ داريم که وقتى مقام مختصرى پيدا کردند همه چيز آن ها دگرگون شد و حتى دوستان سابق خود را به کلى فراموش کردند و از عهده امتحان مقام کوچکى برنيامدند و به عکس، افراد عالم و باتقوايى را مى بينيم که رسيدن به مقامات بالا آن ها را دگرگون نساخت و گام جاى گام هاى مولايشان على (عليه السلام) گذاشتند. به راستى اين سخن حق است که مقامات حکومتى، در حکم ميدان مسابقه مردان است. مرحوم علامه آيت الله مطهرى در مجموعه آثارش سخنى از يک نويسنده عربى به نام على الوردى که اصالتآ عراقى، و شيعه و استاد دانشگاه بود ولى تمايلات مارکسيستى نيز داشت نقل مى کند که جالب است. او مى گويد: انصاف\nاين است که على (عليه السلام) در زندگى خود اين اصل مارکس را نقض کرد که يک انسان نمى تواند در کاخ و کوخ يک رقم فکر کند و خواه ناخواه فکر او عوض مى شود. تاريخ على (عليه السلام) نشان داد که مطلب اين گونه نيست زيرا ما على (عليه السلام) را در وضع طبقاتى اجتماعى مختلف مى بينيم در آن حد نزديک به صفر و در آن نقطه اوج که از آن بالاتر نبود. يک روز او را به صورت کارگر و سرباز ساده اى مى بينيم که صبح از خانه اش حرکت مى کند تا درخت و زراعتش را آبيارى کند و گاه ممکن است براى ديگرى زحمت بکشد و مانند يک کارگر اجرت بگيرد. همين على (عليه السلام) بعدها و در زمان خلافتش همان گونه فکر مى کرد که قبلا داشت و راه و رسم زندگى اش هرگز عوض نشد. بايد گفت: مارکس چون تفکر مادى داشته و در چنين محيطى مى زيسته حق داشته چنين فکرى کند در حالى که على (عليه السلام) در محيطى مملو از معنويت و روحانيت مى زيسته است. اميرمؤمنان على (عليه السلام) که جاى خود دارد؛ شاگردان آن حضرت همچون سلمان ها و ابوذرها و مالک اشترها نيز هيچ گونه تغييرى در دوران زندگانى شان در فراز و نشيب ها پيدا نشد. شاعر عرب پنج نوع مستى براى افراد شمرده است که آخرين آن را مستى حکومت مى شمرد، مى گويد: سَکَراتٌ خَمسٌ إذا مُنِىَ المَرءُ *** بِها صارَ عُرضَةً للزَّمانِ سَکرَةُ المالِ والحَداثةِ والعِشقِ *** و سُکرُ الشَّرابِ والسُّلطانِ پنج نوع مستى هست که وقتى انسان به آن مبتلا شود در معرض آزمون قرار مى گيرد. مستى مال و مستى جوانى و مستى عشق و مستى شراب و مستى حاکميت. اين بحث را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم. فرمود: «إِذَا کَانَ لَکَ صَدِيقٌ فَوُلِّى وِلاَيةً فَأَصَبْتَهُ عَلَى الْعُشْرِ مِمَّا کَانَ لَکَ عَلَيهِ قَبْلَ وِلاَيتِهِ فَلَيسَ بِصَدِيقِ سَوْءٍ؛ هرگاه دوستى داشته باشى که به مقامى از مقامات حکومت برسد و حداقل يک دهم مناسبات قبل از دوران حکومتش با تو را حفظ کند دوست بدى نيست». * * * ."
},
"442": {
"hekmat_number": 442,
"title": "حکمت 442",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1411",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ. خَيْرُ آلْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ شهرى براى تو سزاوارتر از شهر ديگر نيست؛ بهترين شهرها شهرى است که تو را پذيرا شود (و وسيله آرامش و پيشرفت تو را فراهم کند).",
"Interpretation": "بهترين شهرها امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى براى پيشرفت انسان اشاره مى کند و مى فرمايد: «هيچ شهرى براى تو سزاوارتر از شهر ديگر نيست؛ بهترين شهرها شهرى است که تو را پذيرا شود (و وسيله آرامش و پيشرفت تو را فراهم کند)»؛ (لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ. خَيْرُ آلْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ). اشاره به اين که گرچه حب وطن يک ميل باطنى عميق است و در احاديث اسلامى بر آن تأکيد شده ولى بسيار مى شود که ماندن در وطن باعث عقب ماندگى و ذلت است در اين گونه موارد انسان بايد شجاعت به خرج دهد و از وطن خويش به جاى ديگر مهاجرت کند؛ جايى که در آن اسباب پيشرفت و ترقى و آرامش خاطر او فراهم است و تعصب کور و کر به وطن در اينگونه موارد نه منطقى است و نه کمکى به زندگى انسان مى کند. بعضى از شارحان نهج البلاغه چنين پنداشته اند که در اين جا دو مکتب در مقابل هم قرار دارند؛ مکتبى که مى گويد در وطن خويش زندگى کن. همان گونه که مادر و قابله تو که تو را متولد مى کنند بر تو حق دارند، شهرى که در آن جا متولد شدى نيز به منزله مادر توست بايد همواره در کنار آن بمانى. و مکتب ديگرى که مى گويد: عشق به وطن يک عشق کاذب و بيهوده است؛ هرجا بهتر مى توانى زندگى کنى به آن جا برو. ولى حق اين است که تضادى در ميان اين دو نيست. بدون شک اگر انسان بتواند در وطن خويش با دوستان و خويشاوندان و آشنايان زندگى کند و از آزادى و عزت و شرف و آبرو و آرامش برخوردار باشد آن جا از همه جا بهتر است و حديث «حب الوطن من الايمان» نيز که حديث مشهورى است اين معنا را تأييد مى کند و در حديثى از امام سجاد (عليه السلام) در کتاب شريف کافى آمده است: «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ يکُونَ مَتْجَرُهُ فِى بَلَدِهِ وَ يکُونَ خُلَطَاوُهُ صَالِحِينَ وَ يکُونَ لَهُ وُلْدٌ يسْتَعِينُ بِهِمْ؛ از سعادت انسان اين است که محل کسب و کار او در شهر خودش باشد و دوستانى صالح و درستکار و فرزندانى که از آن ها کمک بگيرد داشته باشد». ولى با اين حال نبايد عشق و علاقه به زيستن در وطن را به عنوان يک اصل غير قابل استثناء دانست بسيار مى شود که انسان در وطنش جز ذلت و عقب ماندگى نصيبى ندارد در حالى که اگر به جاى ديگرى مهاجرت کند درهاى پيشرفت و موفقيت به رويش گشوده مى شود. در اين صورت آيا سزاوار است تعصب حب وطن او را از مهاجرت بازدارد؟ و به گفته سعدى: سعديا حب وطن گرچه حديثى است صحيح *** نتوان مُرد به سختى که من اين جا زادم بعضى معتقدند که حديث «حُبُّ الوَطنِ مِن الإيمانِ» مجعول است و ما هم در منابع معتبر به صورت مسند آن را نيافتيم و در جوامع روايى قديم ذکر نشده ولى بعضى از متأخرين آن را به صورت روايت مرسله آورده اند اما اولاً علاقه به زادگاه يک علاقه طبيعى است همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان و درواقع از روح حق شناسى سرچشمه مى گيرد و مى دانيم حق شناسى يکى از نشانه هاى ايمان است. ثانياً در روايات اسلامى تعبيراتى مشابه اين حديث آمده است که مضمون آن را تأييد مى کند. ازجمله در حديثى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام) مى خوانيم : «عمرت البلدان بحبّ الأوطان؛ شهرها با حبّ وطن آباد مى شود». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ بُکَاوُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانِهِ وَحَنِينُهُ إِلَى أَوْطَانِه؛ از نشانه هاى شخصيت انسان آن است که براى عمر از دست رفته خويش (که در آن کوتاهى کرده) اشک بريزد و به وطنش علاقه مند باشد». فتال نيشابورى در روضة الواعظين چنين نقل مى کند: هنگامى که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از مکه به سوى مدينه هجرت کرد وقتى به جحفه که منزلگاهى ميان مکه و مدينه است رسيد شوق به مکه و زادگاه خودش و پدرانش در دل او شعله ور شد. جبرئيل آمد عرض کرد: آيا به شهر و زادگاهت علاقه مندى؟ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: آرى. جبرئيل عرض کرد: خداوند عزوجل مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ)؛ «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به زادگاهت بازمى گرداند». و روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه مورد بحث وارد شده که همگى نشان مى دهد عشق و علاقه به وطن و زادگاه ازنظر اسلام پسنديده است. ولى امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در گفتار حکيمانه مورد بحث مى فرمايد: اين عشق و علاقه نبايد چنان افراطى باشد که انسان را در وطنش نگه دارد هرچند به فقر و ذلت کشيده شود و يا دينش بر باد برود. در چنين مواقع هجرت کار بسيار پسنديده اى است. همان گونه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز با همه علاقه اى که به مکه به عنوان زادگاه و به عنوان کانون خانه خدا داشت آن را در شرايط خاصى رها کرد و به مدينه آمد و اسباب پيشرفت اسلام در آن جا به سرعت فراهم شد. بسيارى از بزرگان نيز بعد از هجرت از وطن خود به مقامات عالى رسيدند و اين هرگز با حب وطن منافات ندارد. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ)؛ «اى بندگان من که ايمان آورده ايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد و در چنين شرايطى هجرت کنيد)». * * * ."
},
"443": {
"hekmat_number": 443,
"title": "حکمت 443",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1412",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام وقد جاءه نعي الأشتر رحمه اللّه: مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ! وَ آللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً، وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لاَيَرْتَقِيهِ آلْحَافِرُ، وَ لاَ يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ.",
"persian_translate": "هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر؛ به امام (عليه السلام) رسيد، امام (عليه السلام) درباره او چنين فرمود: مالک، اما چه مالکى! به خدا سوگند اگر کوه بود يکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هيچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اى به قله آن راه نمى يافت. مرحوم سيد رضى مى افزايد: «واژه فِند (بر وزن هند) به معناى کوه يکه و تنهاست»؛ (قال الرضىُّ: والفِندُ: المُنفَرِد من الجِبال).",
"Interpretation": "مالک، بزرگمرد نستوه هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر؛ به امام (عليه السلام) رسيد درباره او چنين فرمود: «مالک اما چه مالکى! به خدا سوگند اگر کوه بود يکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هيچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اى به قله آن راه نمى يافت»؛ (وَقد جاءه نَعىُ الأشتَرِ رحِمهُ اللّه: مَالِکٌ وَمَا مَالِکٌ! وَ آللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً، وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لاَيَرْتَقِيهِ آلْحَافِرُ، وَ لاَ يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ). امام (عليه السلام) در اين توصيف فشرده و پرمعنا درباره شخصيت مالک سنگ تمام گذاشته است. از يک طرف او را به کوه بى نظيرى تشبيه مى کند که هيچ انسان و پرنده اى نمى تواند به قله آن برسد و از سوى ديگر او را به سنگ محکمى تشبيه مى نمايد که در برابر حوادث بسيار مقاوم است. درواقع دو وصف مهم در اين عبارت درباره مالک بيان شده است: يکى اوج افکار بلند و همت عالى او و ديگر استقامت و پايدارى اش در برابر دشمنان و مالک در طول عمر خود که در صحنه هاى مختلفى ظاهر شد هر دو معنا را به اثبات رساند. «نَعْى» (بر وزن سعى) به معناى خبر فوت انسانى است و ناعى به کسى گفته مى شود که خبر مرگ شخصى را به ديگران برساند.\n«فِند» (بر وزن هند) همان گونه که در تفسير مرحوم سيد رضى آمده بود به معناى کوه يکه و تنهاست و به کار بردن اين تعبير درباره مالک اشتر به اين معناست که او در ميان اصحاب و ياران بزرگ على (عليه السلام) ازنظر عظمت، يکتا و تنها بود. «صَلد» (بر وزن فرد) به معناى سنگ صاف و محکم است و مُصَلَّد به آنچه آب در آن نفوذ نکند و آن را متلاشى نسازد اطلاق شده است. «حافر» در اصل به معناى سُم است و به حيواناتى که تک سم هستند مانند اسب و قاطر، حافر نيز اطلاق مى شود. به اين مناسبت که پاى آن ها زمين را حفر مى کند و لذا اسم فاعل از ماده حفر بر آن اطلاق شده است و در عبارت حکيمانه امام (عليه السلام) به معناى مرکب است به قرينه جمله «لا يرتقيه» و همچنين تقابل با طائر. «يرتقيه» از ماده «رقى» (بر وزن نهى) به معناى بالا رفتن است. «يوفِى» از ماده «وفا» گرفته شده ودر اين جا به معناى بالا رفتن در حد اعلى است. زندگى پرافتخار مالک اشتر نيز شاهد بر اين گفتار امام (عليه السلام) است. فکر او به اندازه اى بلند بود که غير از امام و پيشواى خود و مصالح مسلمين کسى يا چيزى را به رسميت نمى شناخت و استقامت او در حدى بود که در برابر هيچ دشمنى سر تسليم فرود نياورد و به خصوص امتحان خود را در جنگ صفين پس داد که اگر فتنه گران مانع نشده بودند کار لشکر شام و معاويه را يکسره کرده بود. امام (عليه السلام) در موارد ديگرى از نهج البلاغه ازجمله در نامه سيزدهم نيز به مدح و بيان منزلت او پرداخته به هنگامى که به او مأموريتى در لشکر صفين مى دهد، درباره او مى گويد: او کسى است که سستى در عزمش راه ندارد و بيم لغزش در او نمى رود. در جايى که سرعت لازم است کندى نخواهد کرد و در آن جا که\nملايمت لازم است سرعت و شتاب به خرج نمى دهد؛ «فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ يخَافُ وَهْنُهُ وَلاَ سَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْوُهُ عَمَّا الاِْسْرَاعُ إِلَيهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ». و هنگامى که ولايت کشور مصر را به دست مالک سپرد در نامه اى به مردم آن کشور مرقوم داشت: بعد از حمد و ثناى الهى، من يکى از بندگان خاص خدا را به سوى شما فرستادم؛ کسى که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم او راه نمى يابد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمى هراسد و فرار نمى کند. در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از طايفه مذحج است؛ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لاَ ينَامُ أَيامَ الْخَوْفِ وَ لاَ ينْکُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ».\nنکته مالک اشتر، مرد بسيار شجاع و پرافتخار درباره شخصيت مالک اشتر و فضايل او بحث هاى فراوانى در کتب تاريخ و حديث آمده که نقل همه آن ها در اين جا به طول مى انجامد. تنها به چند نکته قناعت مى کنيم: نخست اين که آنچه امام (عليه السلام) در مدح و بيان اوصاف او فرموده درباره هيچ يک از اصحاب و يارانش بيان نکرده است ازجمله هنگامى که خبر شهادت او به امام (عليه السلام) رسيد فوق العاده ناراحت شد و کلماتى در مدح اشتر بيان کرد ازجمله فرمود: «لقد کانَ لى کما کنتُ لرسولِ الله (صلي الله عليه و آله)؛ مالک براى من همچون من براى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود». پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز در کلام معروفش درباره ابوذر اشاره سربسته اى به فضيلت مالک اشتر کرد. ابوذر به هنگام وفاتش در ربذه در حالى که دخترش گريه مى کرد گفت: گريه نکن بشارت باد بر تو. روزى من و سه نفر ديگر از ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) در خدمتش بوديم فرمود: «لَيمُوتَنَّ أَحَدُکُمْ بِفَلاَةٍ مِنَ الاَْرْضِ يشْهَدُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُوْمِنِينَ؛ يکى از شما در بيابانى از دنيا مى رود که گروهى از مومنان (راستين) به سراغ او مى آيند (و او را با احترام دفن مى کنند). افراد ديگرى که با من بودند هيچ کدام در بيابان از دنيا نرفتند و اين منم که در اين بيابان از دنيا مى روم. نه من دروغ مى گويم نه پيامبر (صلي الله عليه و آله) خلافى به من گفته است. تو در همين جا بنشين و به جاده نگاه کن خواهى ديد که به سراغ من مى آيند. مرحوم علامه مجلسى پس از نقل اين داستان، از ابن عبدالبرّ نقل مى کند: از کسانى که آمدند و او را با احترام دفن کردند حجر بن عدى و مالک اشتر بودند. ابن ابى الحديد در شرح نامه سيزدهم نهج البلاغه به هنگامى که مالک اشتر را معرفى مى کند مى گويد: او تک سوار شجاعى بود، و رئيسى از بزرگان شيعه و شخصيت هاى برجسته محسوب مى شد. بسيار به اميرمؤمنان على (عليه السلام) و يارى آن حضرت علاقه مند بود. (و به او عشق مى ورزيد). سپس اشاره به جمله اى که ذکر نموديم مى کند که امام (عليه السلام) فرمود: او نسبت به من مانند من نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود. سپس به ذکر فضايل مالک پرداخته و در اين زمينه داد سخن مى دهد و در ادامه مى گويد: مدح و تمجيدى که اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين نامه (نامه سيزده) از مالک اشتر کرده در عين اختصار به قدرى مهم است که در يک کلام طولانى نمى توان آن را بيان کرد و به جانم سوگند که مالک اشتر شايسته اين مدح و تمجيد بود. او مردى جنگجو،\nباسخاوت، بردبار، فصيح و شاعر بود و ميان نرمش وشدتِ عمل جمع کرده بود. به هنگام لزوم شدت، شديد و به هنگام لزوم مدارا، نرم و ملايم بود. اين سخن را با روايتى درباره او که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده پايان مى دهيم هر چند سخن در اين زمينه بسيار است. در جلد 33 بحارالانوار چنين مى خوانيم که جمعى از بزرگان طايفه نخع هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر به آن ها مى رسد مى گويند: خدمت اميرمؤمنان (عليه السلام) رسيديم ديديم او بسيار اندوهگنين است و تأسف مى خورد؛ فرمود: «لِلَّهِ دَرُّ مَالِکٍ وَمَا مَالِکٌ لَوْ کَانَ مِنْ جَبَلٍ لَکَانَ فِنْداً وَ لَوْ کَانَ مِنْ حَجَرٍ لَکَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَيهُدَّنَّ مَوْتُکَ عَالَماً وَ لَيفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَى مِثْلِ مَالِکٍ فَلْتَبْکِ الْبَوَاکِى وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کَمَالِکٍ وَهَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِکٍ؛ آفرين بر مالک، چه مالکى! اگر کوه بود کوه تنهاى بزرگى بود و اگر از سنگ بود سنگى بسيار محکم. به خدا سوگند مرگ تو عالَمى را تکان مى دهد و عالَم ديگرى را خوشحال مى کند. (مردم عراق بر مرگ او اشک مى ريزند و مردم شام و ياران معاويه شادى مى کنند) گريه کنندگان براى مثل مالک بايد گريه کنند. آيا شخص اميدوارکننده اى مثل مالک پيدا مى شود؟ آيا موجودى مثل مالک يافت مى شود؟». يکى از طائفه نخع (قبيله مالک) مى گويد: على (عليه السلام) پيوسته اندوهگين بود و بر مرگ مالک تأسف مى خورد به اندازه اى که ما فکر کرديم او مصيبت زده اصلى است نه ما که قبيله مالک هستيم و روزهاى متوالى آثار آن در چهره اميرمؤمنان (عليه السلام) نمايان بود. فضايل مالک اشتر در بسيارى از کتاب هايى که قبل از نهج البلاغه تأليف شده بيان گرديده است.\n."
},
"444": {
"hekmat_number": 444,
"title": "حکمت 444",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1413",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ کَثِيرٍ مَملُولٍ مِنْهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسيار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است.",
"Interpretation": "بهترين روش براى کار کردن امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود به يک اصل اساسى در همه فعاليت هاى فردى و اجتماعى اشاره کرده، مى فرمايد: «کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسيار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است»؛ (قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ کَثِيرٍ مَملُولٍ مِنْهُ). اين جمله حکيمانه در حکمت 278 با تفاوت مختصرى گذشت و به نظر مى رسد همان گونه که مرحوم سيد رضى در مقدمه نهج البلاغه اشاره کرده گاه براثر فاصله زمانى فراموش مى کرده که فلان جمله را قبلا آورده لذا آن را تکرار مى کرده است. ولى به هر حال به گفته شاعر: «هو المِسْکُ ما کرَّرتَهُ يتضوَّع؛ کلمات امام (عليه السلام) همچون مشک است هر قدر تکرار شود بوى عطر بيشترى مى دهد». هدف امام (عليه السلام) از اين گفتار حکيمانه اين است که نبايد همچون کسانى بود که وقتى مدح و فضيلت کارى را مى شنوند با شتاب به آن روى مى آورند و به صورتى خسته کننده آن را انجام مى دهند ولى چيزى نمى گذرد که از آن ملول شده رهايش مى سازند. چه بهتر که انسان کار سبک ترى را انتخاب کند و همواره پرنشاط آن را انجام دهد. اين سخن، هم درمورد عبادات صادق است و هم درمورد مسائل اخلاقى و کمک هاى اجتماعى و فراگيرى علم و دانش و مانند آن.\nبعضى هستند هنگامى که فضيلت عملى مانند تلاوت قرآن را مى شنوند شب و روز و وقت و بى وقت به تلاوت مى پردازند و خود را خسته و ملول مى کنند و آن را به زودى رها مى سازند. يا در مسير علم و دانش شروع به فراگيرى از اين استاد و آن استاد و بحث با دوستان مختلف و مطالعه کتب تا نيمه شب و فراتر از آن مى کنند اما به زودى خسته مى شوند و گاه متنفر و بيزار، و براى هميشه آن را رها مى سازند و اين خطرى است بزرگ براى پويندگان راه حق. ولى عاقلان و هشياران کار سبک تر و مستمر را بر چنين کارهاى پرفشار و ملالت خيزى ترجيح مى دهند. اولى مانند رگبارى است که در زمين خشک و تشنه اى بريزد؛ موقتآ آن را سيراب مى کند ولى بعد از آن، آفتاب سوزان، گياهانى را که با آن رگبار سر از زمين بيرون آورده اند مى خشکاند. دومى مانند باران هاى ملايم و يا آبيارى قطره اى در عصر ماست که دست پرورده خود را رها نمى کند و پيوسته آن درخت و گياه را سيراب و سرسبز و خرم و باطراوت نگه مى دارد. اضافه بر اين، کار پرفشار و کوتاه مدت هرگز براى انسان به صورت ملکه درنمى آيد در حالى که کار کم فشار و مستمر تبديل به ملکه اى مى شود که انسان همواره به راحتى آن را انجام مى دهد و از آن لذت مى برد. شاعر عرب مى گويد: إنّى کثّرتُ عليهِ فى زيارتِه *** فَمَلّ والشَّىءُ مَملولٌ إذا کَثُرا وَ رابَنى أنّى لا أزالُ أرى *** فى طَرْفِه قصرآ عنّى إذا نَظَرا هنگامى که من زياد به زيارت او (دوستم) مى روم خسته مى شود و هرچيزى که زياد گردد خسته کننده است.\nو اين امر مرا نگران ساخته که پيوسته هنگامى که مرا نگاه مى کند نگاهش کوتاه و بى رمق است. (گويى نمى خواهد مرا ببيند). شاعر پارسى زبان نيز مى گويد: رهرو آن نيست گهى تند و گهى خسته رود *** رهرو آن است که آهسته و پيوسته رود مرحوم سيد رضى در کتاب المجازات النبوية حديثى در اين زمينه از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «إِنَّ هَذَا الدِّينَ مَتِينٌ فَأَوْغِلْ فِيهِ بِرِفْقٍ وَ لاَ تُبَغِّضْ إِلَى نَفْسِکَ عِبَادَةَ اللَّهِ فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لاَ أَرْضاً قَطَعَ وَ لاَ ظَهْراً أَبْقَى؛ اين دين متين و استوار است. با رفق و مدارا در آن رفتار کن و عبادت خداوند را (براثر افراط و زياده روى) منفور و مبغوض خود نساز زيرا کسى که افراط در سِير مى کند نه به مقصد مى رسد و نه مرکب خود را سالم باقى مى گذارد». در حديث ديگرى که در کتاب شريف کافى آمده است مى خوانيم که امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد: «إِنِّى لاَُحِبُّ أَنْ أُدَاوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم کارهاى نيک را ادامه دهم هر چند کم باشد». اهميت اين موضوع به اندازه اى است که مرحوم کلينى در جلد دوم اصول کافى بابى تحت عنوان «استواء العمل والمداوة عليه» آورده و با سند معتبر اين حديث را از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده است: «إِذَا کَانَ الرَّجُلُ عَلَى عَمَلٍ فَلْيدُمْ عَلَيهِ سَنَةً ثُمَّ يتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ إِلَى غَيرِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَيلَةَ الْقَدْرِ يکُونُ فِيهَا فِى عَامِهِ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يکُونَ؛ هنگامى که کسى کار نيکى انجام مى دهد حداقل يک سال آن را ادامه دهد سپس اگر مايل بود کار نيک ديگرى به جاى آن انتخاب کند و اين به دليل آن است که شب قدر در آن يک سال خواهد بود و اين چيزى است که خداوند مى خواهد انجام شود. (اشاره به اين که خداوند مى خواهد اعمال نيک مصادف با شب قدر شود تا ارزش آن بسيار فزونى يابد)». * * * ."
},
"445": {
"hekmat_number": 445,
"title": "حکمت 445",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1414",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِذَا کَانَ فِي رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هرگاه در انسانى خوى و خصلت خوشايندى باشد انتظار همانندهايش را نيز (در او) داشته باشيد.",
"Interpretation": "پيوند اخلاق نيک با يکديگر امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به نکته اى مى کند که براى شناخت باطن اشخاص غالباً مفيد وموثر است، مى فرمايد: «هرگاه در انسانى خوى و خصلت خوب و خوشايندى باشد انتظار همانن دهايش را نيز (در او) داشته باشيد»؛ (إِذَا کَانَ فِي رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا). «خَلَّةٌ» (به فتح خاء و تشديد لام) به معناى خصلت و خوى و صفات اخلاقى است. «رَائِقَةٌ» از ماده «روق» (بر وزن ذوق) به معناى زيبا بودن و جلب توجه کردن است و در بعضى از نسخ «رائعة» آمده است که همان معنا را مى رساند. طبيعى است که وقتى بر شاخه درختى ميوه خوب و جالبى ببينيم دور از انتظار نيست که همانند آن در شاخه هاى ديگر نيز يافت شود. همچنين هرگاه انسان در جايى به قطعه سنگ قيمتى اى برخورد کند چه بسا که نشانه وجود معدنى از آن در آن جا باشد. اين سخن در وجود انسان دليل روشنى دارد و آن اين که کارهايى که انسان به طور مکرر انجام مى دهد يک ريشه باطنى دارد که در نهاد اوست واين ريشه باطنى سبب مى شود که مشابهات آن نيز در وى ظاهر گردد. همان گونه که عکس آن نيز چنين است؛ هرگاه ببينيم انسانى بدزبان و فحاش\nاست غالبآ پى مى بريم که در کارهاى ديگر نيز در مسير غلط و ناپسند قرار دارد از چنين انسانى نمى توان انتظار امانت دارى و صداقت داشت. به تعبير ديگر، نيکى ها و بدى ها غالبآ به هم پيوسته اند گويى يکديگر را صدا مى زنند و دعوت مى کنند. البته ممکن است استثنائاتى وجود داشته باشد که شخصى تنها يک صفت خوب يا يک صفت بد داشته باشد و بقيه صفاتش با آن هماهنگ نباشد ولى همان گونه که اشاره شد اين ها جنبه استثنايى دارد نه قاعده کلى. به هر حال اين گفتار حکيمانه دو پيام براى ما دارد: پيام اول درمورد انسان شناسى است که براى شناخت افراد، غالبآ مى توان روى يکى از صفات خوب يا بد آن ها تکيه کرد و آن را نشانه اى براى بقيه صفات دانست. دوم اين که در تهذيب نفس بايد مراقب باشيم که اگر صفت زشتى در ما پيدا شد انتظار نفوذ بقيه زشتى ها را هم داشته باشيم و اگر توانستيم صفت خوبى را در خود ريشه دار کنيم بايد به آينده خويش اميدوار باشيم که در پرتو آن، صفات ديگر نيز ممکن است رويش پيدا کند.\nنکته صفات اخلاقى کليدى از يک نظر تقريبآ تمام صفات اخلاقى در جهت اخلاق حسنه يا رذيله با هم پيوند دارند و هرکدام همجنس خود را صدا مى زنند. همان گونه که در گفتار حکيمانه بالا امام (عليه السلام) به آن اشاره فرموده است. ولى در ميان ويژگى هاى اخلاقى، بعضى جنبه کليدى داشته و با صفات ديگر که همجنس آن ها هستند پيوند محکمى دارند و در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است.\nاز جمله آن ها دروغ است که سرچشمه گناهان بسيارى است. رشوه خوارى، ظلم، غش در معامله، پايمال کردن حقوق مردم، اهانت به اشخاص و کمک به ظالمان در بسيارى از موارد با دروغ پيوند نزديک دارند. به همين دليل در روايت معروفى که از امام حسن عسکرى (عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِى بَيتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکَذِبُ؛ تمام زشتى ها در اتاقى گذاشته شده و درِ آن قفل است و کليد آن دروغ مى باشد». در روايات اسلامى شراب و مسکرات نيز از گناهان کليدى ذکر شده چراکه وقتى انسان مست شد هر کار خلاف اخلاق و هر جنايتى ممکن است از او سر بزند و لذا در ذيل روايتى مشابه روايت بالا که از امام باقر (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم : «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ؛ خداوند متعال براى شر وزشتى ها قفل هايى گذاشته و کليدهاى آن قفل ها را شراب قرار داده و دروغ از شراب هم بدتر است». روشن است که يک عامل مهم بازدارنده در برابر زشتى ها عقل است و شراب عقل انسانى را از کار مى اندازد و او را آماده هر زشتى اى مى کند. درمورد صفت رذيله بخل نيز حديثى از امام (عليه السلام) در حکمت 378 آمده بود: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِى الْعُيوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل، جامع تمام عيب هاست و در حقيقت افسارى است که انسان را به سوى هر بدى اى مى کشاند». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ خشم، کليد همه بدى هاست». زيرا روشن است که در چنين حالتى کنترل عقل از تمام وجود انسان زايل مى شود و گاه انسان به صورت ديوانه اى درمى آيد که هر کار خلافى را ممکن است انجام دهد. و از همه فراتر حب افراطى به دنياست که انسان را وادار به هر کار زشتى مى کند تا به هدف و مقصود خود که مال و مقام و جاه و جلال مادى است برسد. به همين دليل در روايت معروف نبوى آمده است: «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ کُلِّ خَطِيئَة». در حديث مشروح ترى از امام على بن الحسين (عليه السلام) که در ذيل حکمت 371 آورديم مى خوانيم که امام (عليه السلام) بعد از آنى که تکبر و حرص و حسد را سرچشمه گناهان ديگر مى شمرد در پايان مى فرمايد: «فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيا فَقَالَ الْأَنْبِياءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ کُلِّ خَطِيئَة؛ همه اين ها در حب دنيا جمع است و لذا پيغمبران و (بعد از آنها) دانشمندان با مشاهده اين معنا گفته اند: حب دنيا سرچشمه همه گناهان است». اين درمورد صفات زشت است که جنبه کليدى دارد. درمورد اخلاق فضيله و صفات برجسته نيز همان معنا صادق است. حب آخرت و عشق به پروردگار و خوف از نافرمانى خداوند سرچشمه همه نيکى هاست همان گونه که در حديثى از معصومين (عليهم السلام) آمده است: «أَنَّ أَصْلَ کُلِّ خَيرٍ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ شَىءٌ وَاحِدٌ وَ هُوَ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى؛ ريشه هر نيکى در دنيا وآخرت يک چيز است و آن ترس از نافرمانى خداوند است». همچنين در برابر احاديث سابق که از امام حسن عسکرى و امام باقر و امام سجاد: درباره حب دنيا نقل کرديم در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «جُعِلَ الْخَيرُ کُلُّهُ فِى بَيتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِى الدُّنْيا؛ تمام نيکى ها و خيرات در اتاقى نهاده شده و کليد آن زهد در دنياست». * * *"
},
"446": {
"hekmat_number": 446,
"title": "حکمت 446",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1415",
"arabic_text": "وَقَالَ عَلَيهِ السَّلَام لغالب بن صعصعة أبي الفرزدق، في کلام دار بينهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ آلْکَثِيرَةُ؟ قَالَ: دَغْذَغَتْهَا آلْحُقُوقُ يَا أَمِيرَ آلْمُؤْمِنِينَ. فقال (عليه السلام): ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در سخنى که بين او و مردى به نام غالب بن صعصعه، پدر فرزدق، رد و بدل شد چنين فرمود: شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد: اى اميرمؤمنان! حقوق واجب (اداى زکات)، آن ها را پراکنده ساخت (و چيز چندانى براى من باقى نمانده است). امام (عليه السلام) فرمود: اين بهترين راه مصرف آن ها بود.",
"Interpretation": "شرح وتفسير بهترين مصرف مال امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى که در ميان او و پدر فرزدق، غالب بن صعصعه، رد و بدل شد چنين فرمود: «شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد: اى اميرمومنان! حقوق واجب (اداى زکات)، آن ها را پراکنده ساخت (و چيز چندانى براى من باقى نمانده است). امام (عليه السلام) فرمود: اين بهترين راه مصرف آن ها بود»؛ (و قال (عليه السلام) لغالب بن صعصعة أبي الفرزدق، في کلام دار بينهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ آلْکَثِيرَةُ؟ قَالَ: دَغْذَغَتْهَا آلْحُقُوقُ يَا أَمِيرَ آلْمُؤْمِنِينَ. فقال (عليه السلام): ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا). در بسيارى از کتب و از جمله تاريخ مدينه دمشق (نوشته ابن عساکر، متوفاى 571) اين ماجرا به صورت گسترده ترى نقل شده است. او مى نويسد: فرزدق (شاعر معروف) در طفوليت همراه پدرش خدمت اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) رسيد. فرزدق مى گويد: هنگامى که با پدرم خدمت امام (عليه السلام) رسيديم در برابر او شمشيرهايى بود که آن ها را آزمايش مى کرد. رو به پدرم کرد و فرمود: تو کيستى؟ پدرم گفت: غالب بن صعصعه. فرمود: تو همان کسى هستى که شتران فراوان داشتى؟ عرض کرد: آرى. فرمود: با آن ها چه کردى؟ عرض کرد: مشکلات و حقوق (زکات)، آن ها را پراکنده ساخت. فرمود: اين بهترين راه مصرف آن ها بود. سپس فرمود: اين کودک که با توست کيست؟ عرض کرد: فرزندم همام (فرزدق) است. او در اين سن و سال شعر مى گويد. فرمود: قرآن به او تعليم کن که قرآن براى او بهتر است. ابن ابى الحديد اضافه اى بر اين سخن دارد و آن اين است که فرزدق مى گويد: پيوسته سفارش على (عليه السلام) در ذهن من بود تا زمانى که خود را مقيد کردم و سوگند ياد کردم که تا قرآن را حفظ نکنم دست برندارم. در بسيارى از نسخ نهج البلاغه و کتب ديگرى که اين جمله در آن ها نقل شده است به جاى «دغذغة»، «ذعذعة» آمده که از نظر معنا تناسب بيشترى دارد زيرا «دغدغة» به معناى تحريک کردن و قلقلک دادن است که در اين جا تناسبى ندارد در حالى که «ذعذعة» به معناى پراکنده کردن و متفرق ساختن است که مناسب محل کلام مى باشد و به نظر مى رسد نسخه صبحى صالح در اين جا نادرست باشد.\nنکته ها 1. اهميت زکات مى دانيم که زکات به آن نُه چيزى که تعلق مى گيرد هر سال تکرار مى شود تا زمانى که مورد زکات از حد نصاب بيفتد. به خلاف خمس که هر مالى را يک بار خمس مى دهند. مثلاً کسى که داراى يکصد رأس گاو يا گوسفند است بايد زکات مال خود را که در حدود دو و نيم درصد است (با رعايت نصاب هاى مختلفى که در آن است) بپردازد و سال بعد هم اگر همان گاو يا گوسفندان را داشته باشد مجددآ زکات به آن تعلق مى گيرد تا زمانى که از حد نصاب پايين بيايد. (آخرين حد نصاب در گاو 30 رأس و در گوسفند 40 رأس و در شتر 5 نفر است). شايد منظور غالب بن صعصعه اين بوده که من پيوسته زکات شترانم را پرداختم و چيزى بر آن نيفزودم تا از آخرين نصاب گذشت. امام (عليه السلام) مى فرمايد: چه مصرفى بهتر از اين که آن ها را ذخيره يوم المعاد خود\nساخته اى و به نيازمندان کمک کرده اى و سلامت و عافيت را براى خود خريدارى نموده اى. اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از حقوق در جمله «ذَعذَعَتْهَا الْحُقُوقُ» تنها زکات نباشد بلکه حقوق واجب يا مستحب ديگر را نيز شامل شود از جمله استفاده کردن از آن در راه جهاد و کارهاى خير ديگر، همان گونه که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در توضيح همين عبارت فرموده است. قرآن مجيد نيز مى فرمايد :(مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَاللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست سرانجام از بين مى رود ولى آنچه نزد خدا ذخيره شده باقى و برقرار است». ولى بعضى از افراد ناآگاه يا ضعيف الايمان چنين مى پندارند که اگر چيزى از اموال خود را در راه خدا هزينه کنند از اموال آن ها کاسته شده و گرفتار نوعى غرامت شده اند. همان گونه که قرآن مجيد درباره اينگونه اشخاص مى فرمايد: (وَ مِنَ الأَعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَمآ وَ يَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)؛ «گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند؛ و انتظار حوادث دردناکى براى شما مى کشند؛ حوادث دردناک براى خود آنهاست؛ و خداوند شنوا و داناست!». اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) پايان مى دهيم: «إِنَّ صَاحِبَ النِّعْمَةِ عَلَى خَطَرٍ إِنَّهُ يجِبُ عَلَيهِ حُقُوقُ اللَّهِ فِيهَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَتَکُونُ عَلَى النِّعَمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا أَزَالُ مِنْهَا عَلَى وَجَلٍ وَ حَرَّکَ يدَهُ حَتَّى أَخْرُجَ مِنَ الْحُقُوقِ الَّتِى تَجِبُ لِلَّهِ عَلَى فِيهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ فِى قَدْرِکَ تَخَافُ هَذَا قَالَ نَعَمْ فَأَحْمَدُ رَبِّى عَلَى مَا مَنَّ بِهِ عَلَى؛ کسانى که صاحب نعمتى هستند در خطرند تا حقوق واجب\nآن را بپردازند. به خدا سوگند هنگامى که نعمت هايى از سوى خداوند متعال به من مى رسد من ترسانم ـ در اين جا امام (عليه السلام) دست خود را به نشانه وحشت و اضطراب تکان داد ـ تا زمانى که حقوقى را که براى خداوند در آن بر من واجب است بپردازم. راوى عرض مى کند: فدايت شوم شما هم با آن مقام و منزلتى که داريد باز بيمناکيد؟ فرمود: آرى من خدا را براى نعمت هايى که به من بخشيده است حمد و ستايش مى کنم». 2. صعصعه و غالب و فرزدق کيستند؟ فرزدق همان شاعر معروفى است که نام اصلى اش همام و لقبش فرزدق بود و اشعار او درباره امام زين العابدين (عليه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا او را مشهور ساخته است که در آن اشعار بسيار بلند و زيبا و پرمعنايش مقام امام (عليه السلام) را به بهترين وجه در مقابل دشمنش بيان کرد و از عواقب آن نيز نترسيد. و در جريان کربلا هنگامى که خبر از آن حادثه خونين شد جمله تکان دهنده اى بيان کرد. گفت: اگر عرب به دليل شهادت فرزند بهترين فرد عرب خشم گيرد و يکپارچه بر ضد آن قاتلان قيام کند سبب دوام عزت و کرامت آن ها خواهد شد و اگر کوتاهى کند و حرکتى انجام ندهد براى هميشه از سوى خداوند به ذلت گرفتار خواهد شد. و اين بيت را دراين باره گفت: و انتم لا تثار لابنِ خَيرِکم *** فالقُوا السّلاحَ و اغزِلوا بالمَغازِل اگر براى خونخواهى فرزند بهترين فردتان قيام نمى کنيد سلاح ها را کنار بگذاريد و همانند پيرزنان مشغول پشم ريسى شويد. فرزدق از همان کودکى شعر مى گفت. مردى غيور و بسيار شجاع\nو باشخصيت بود. در کتاب الاعلام زرکلى آمده است که اگر اشعار فرزدق نبود يک سوم لغت عرب و نيمى از اخبار تاريخى آن ها از ميان مى رفت. او در سال 110 هجرى چشم از جهان فرو بست. اما غالب، پدر فرزدق طبق گفته زرکلى در الاعلام، مردى بسيار باسخاوت و از قبيله بنى تميم بود به قدرى در سخاوت مشهور بود که حتى بعد از مردنش افرادى که گرفتار فقر مى شدند به قبر او پناه مى بردند که در يکى از اين حادثه ها فرزدق زنى را ديد که به قبر پدرش، غالب، پناه آورده است، سوال کرد: مشکلت چيست؟ او مشکل خود را فقر بيان کرد و فرزدق مشکل او را به نحو کامل حل نمود. غالب در حدود سال چهل قمرى چشم از جهان فرو بست. پدر غالب نيز که جد فرزدق بوده و صعصعة بن ناجية نام داشت مرد بسيار سخاوتمندى بود که سخاوت خود را براى فرزندانش نيز به يادگار گذاشت. در حالات او نوشته اند که اين انسان آزاده شريف در عصر جاهليت با بسيارى از عادات زشت آن ها مبارزه مى کرد تا آن جا که سيصد و شصت دختر را که پدرانشان مى خواستند آن ها را زنده به گور کنند از پدرانشان خريد و از مرگ نجات داد. حتى در يک مورد براى نجات نوزاد دخترى که پدرش تصميم بر قتل او گرفته بود مرکب سوارى خود را به اضافه دو شتر به پدر آن دختر داد. هنگامى که اين خبر به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رسيد فرمود: کار بسيار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است و حتى فرمود: همين پاداش براى تو بس که خداوند به سبب آن، نعمت اسلام را بر تو ارزانى داشت. وفات او را بعد از سال (صلي الله عليه و آله) هجرى نوشته اند."
},
"447": {
"hekmat_number": 447,
"title": "حکمت 447",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1416",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنِ آتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ آرْتَطَمَ فِي آلرِّبَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که بدون آگاهى (از احکام الهى) به تجارت پردازد در رباخوارى غوطه ور مى شود.",
"Interpretation": "شرح وتفسير هشدار به بازرگانان امام (عليه السلام) در اين جا به تجار هشدار مى دهد که احکام فقه اسلامى را مخصوصاً در مسائل مربوط به ربا فرا گيرند تا گرفتار رباخوارى نشوند. مى فرمايد: «کسى که بدون آگاهى (از احکام اسلام) به تجارت بپردازد در رباخوارى غوطه ور مى شود»؛ (مَنِ آتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ آرْتَطَمَ فِي آلرِّبَا). «اتجر» و«تَجَرَ» هر دو به معناى تجارت کردن و خريد و فروش نمودن است. «ارتطم» از ماده «رطم» (بر وزن ختم) به معناى فرو رفتن در چيزى است که امکان بيرون آمدن از آن نيست و معمولاً تشبيه به گل ولاى عميق و باتلاق مى کنند که وقتى کسى در آن بيفتد قادر به خروج نمى باشد. در لسان العرب، ارتطام را به معناى فرو رفتن در چيزى دانسته است که اگر هم کسى بتواند از آن بيرون بيايد با اندوه و غم سنگينى خواهد بود. روشن است که ورود در هر کارى بدون آگاهى از مسائل مربوط به آن، مشکل آفرين است به خصوص ورود در تجارت با عدم آگاهى از فقه اسلامى انسان را گرفتار معاملات حرام و اعمال نامشروع مى کند و دليل آن اين است که فقه اسلامى در امر تجارت و خريد و فروش دستورات دقيقى دارد که بخشى از مهمترين آن دستورات مربوط به رباست. در فقه اسلامى دو نوع ربا داريم: يکى رباى معاملى و آن خريد و فروش\nجنسى در مقابل جنس مشابه آن با تفاضل است. مثلاً خريدن يک تن گندم نامرغوب در مقابل نيم تن گندم مرغوب. اين کار، ربا و حرام است. همچنين در مورد اشياء ديگر. در اين که چه چيزهايى با يکديگر همجنس مى باشند در ميان فقها گفتگوهاى زيادى است تا آن جا که حتى گروهى کره و روغن را با شير يک جنس مى دانند و خريد و فروش آن ها را با تفاضل، ربا مى شمارند و شرح اين اجناس و بحث هاى مربوط به آن ها در کتب فقهى به صورت گسترده آمده است. نوع دوم، رباى قرضى است و آن اين که انسان چيزى به ديگرى وام بدهد و در مقابل آن اضافه اى بگيرد و جالب اين که اين اضافه ممکن است از قبيل همان جنس باشد مانند دادن يک ميليون پول نقد به کسى در برابر گرفتن يک ميليون و نيم، بعد از گذشتن يک سال، و يا از غير آن جنس باشد و حتى اگر کسى چيزى را به ديگرى وام بدهد و بگويد براى پدرم فلان سوره قرآن را نيز بخوان، اين را هم نوعى ربا مى دانند و يا خدمات ديگر که ارزشى دارد. همان گونه که در حديث معروفى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «کُلُّ قَرضٍ جَرّ منفعةً فهو وَجهٌ مِن وجوهِ الرِّبا؛ هر وامى که جذب منفعتى کند نوعى رباست». يعنى هر شرطى که سودى را براى دهنده قرض به بار آورد ربا محسوب مى شود خواه مبلغ اضافى باشد يا انجام کارى و يا حتى شرط معامله به مثل که در برابر اين وام بعدآ وامى به او بپردازد. تمام اين ها از اشکال رباست. با توجه به پيچيدگى هايى که در مسأله ربا وجود دارد کسى که وارد ميدان تجارت بشود و آگاهى از اين مسائل نداشته باشد احتمال بسيار مى رود که گرفتار رباخوارى شود.\nعده اى از شارحان نهج البلاغه پيچيدگى هاى حکمى مسأله ربا را نيز در اين جا مطرح کرده اند که در رباى معاملى چه چيزهايى همجنس است و چه چيزهايى همجنس نيست که شبيه آن را در رباى قرضى و اين که چه چيزهايى شرط اضافى محسوب مى شود و چه چيزهايى محسوب نمى شود مى توان تصور کرد. ولى بايد توجه داشت که اختلافات حکمى مشکلى ايجاد نمى کند زيرا مجتهد بعد از تلاش و کوشش اگر گرفتار خطا بشود معذور است و امام (عليه السلام) در اين زمينه هشدار نداده است بلکه نظر مبارک امام (عليه السلام) اشتباهى است که در تشخيص موضوع براى ناآگاهان پيدا مى شود و اگر در فراگرفتن مسائل مربوط به ربا و کسب هاى حلال و حرام کوتاهى کرده باشند مشکل بيشتر مى شود. در تأييد اين سخن در روايتى که ذيل گفتار حکيمانه مورد بحث در کتاب شريف کافى آمده است مى خوانيم که اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمود: «لاَ يقْعُدَنَّ فِى السُّوقِ إِلاَّ مَنْ يعْقِلُ الشِّرَاءَ وَ الْبَيعَ؛ کسى در بازار ننشيند مگر اين که احکام خريد و فروش را به خوبى بداند». و در حديث ديگرى که اصبغ بن نباته از آن حضرت نقل مى کند مى خوانيم که اميرمؤمنان (عليه السلام) بر منبر مى فرمود: «يا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِى هَذِهِ الأُمَّةِ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا شُوبُوا أَيمَانَکُمْ بِالصِّدْقِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِى النَّارِ إِلاَّ مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَى الْحَقَّ؛ اى جمعيت تجار! اول آگاهى بر مسائل سپس تجارت، و اين سخن را سه بار تکرار نمود آنگاه فرمود: به خدا سوگند ربا در ميان اين امت پنهان تر است از جنبش مورچه بر سنگ سخت. ايمان خود را با حق بياميزيد. تاجر، فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر کسى که حق بدهد و حق بستاند». نکته خطرات ربا مى دانيم در اسلام درباره تحريم ربا تأکيد بسيار فراوانى شده تا آن جا که به رباخواران از سوى خدا اعلام جنگ شده است: (فَإِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ)؛ «اگر دست از رباخوارى برنداريد خدا و پيامبرش به شما اعلام جنگ مى کنند». آيات ديگرى در قرآن مجيد از سرنوشت شوم رباخواران در روز قيامت و شامل آن ها شدن عذاب الهى در اين دنيا نيز خبر مى دهد. اين حکم اسلامى بسيار حساب شده و حکيمانه است زيرا جامعه اى که رباخوارى در آن رايج گردد به زودى به دو گروه فقير و ثروتمند تقسيم مى شود. ثروتمندانى که بدون کار کردن، هر روز آلاف و الوفى درآمد دارند و زحمت کشانى که هر چه زحمت مى کشند بايد در جيب رباخواران بريزند. مفاسد شديد رباخوارى را در دنياى امروز با چشم مى بينيم تا آن جا که در عصر ما بحران هاى شديدى در امور اقتصادى کشورهاى بزرگ دنيا پيدا شده که يکى از علل مهم آن همين مسأله رباخوارى است که حتى امروز که اين بحث را مى نويسيم هنوز از تنگناى آن بحران ها خارج نشده اند و آينده روشنى در پيش ندارند. از اين گذشته، رباخوارى مسائل اخلاقى را درهم مى کوبد و سبب کينه شديد قشرهاى ضعيف جامعه از ثروتمندان رباخوار مى شود که گاه براثر تراکم کينه ها شورش هاى عظيمى جامعه را فرامى گيرد. يکى از مشکلات دنياى امروز بانک هاى رباخوار است که رباخوارى در تار\nو پود آن ها تنيده و هر چه مصلحان خيرانديش اسلامى مى کوشند که رباخوارى را از آن حذف کنند باز به صورت ديگرى ورود پيدا مى کند و کار به جايى مى رسد که همه جامعه را آلوده مى سازد. آن گونه که در حديث نبوى آمده است: «يأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يبْقَى أَحَدٌ إِلاَّ أَکَلَ الرِّبَا فَإِنْ لَمْ يأْکُلْهُ أَصَابَهُ مِنْ غُبَارِهِ؛ زمانى براى مردم فرا مى رسد که همه رباخوار مى شوند و اگر کسى رباخوار نباشد گرد وغبار ربا بر دامن او مى نشيند». البته اگر قراردادى بين وام دهنده و وام گيرنده نباشد ولى وام گيرنده به عنوان يک کار اخلاقى و تشکر از دهنده وام به هنگام پس دادن وام، هديه اى بر آن بيفزايد شرعآ اشکالى ندارد. مهم آن است که وام دهنده خود را طلبکار چيزى نداند و مطالبه سودى نکند؛ خواه کم باشد يا زياد."
},
"448": {
"hekmat_number": 448,
"title": "حکمت 448",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1417",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ آلْمَصَائِبِ آبْتَلاَهُ آللّهُ بِکِبَارِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که مصيبت هاى کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا مى سازد.",
"Interpretation": "شرح وتفسير مصائب کوچک را بزرگ نشمريد امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه حکيمانه به تمام کسانى که گرفتار پاره اى از مسائل مى شوند هشدار مى دهد که ناشکرى نکنند مبادا گرفتار مصيبت هاى فزون ترى شوند. مى فرمايد: «کسى که مصيبت هاى کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا مى کند»؛ (مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ آلْمَصَائِبِ آبْتَلاَهُ آللّهُ بِکِبَارِهَا). زندگى اين جهان خالى از مصائب نيست منتها هر کسى به يک شکل گرفتار مصيبت مى شود. آيا مى توان کسى را پيدا کرد که در تمام عمر مصيبتى نديده باشد؟ آيا طول عمر که يکى از مواهب الهى است همواره توأم با تلخى مصائب دوستان و بستگان و آشنايان نيست؟ آيا افرادى که از عمر طولانى برخوردارند در پايان کار که مصداق ارذل العمر است گرفتار انواع بيمارى ها نمى شوند؟ شکست در ازدواج، بيمارى فرزندان، مشکلات کسب و کار، از دست دادن عزيزان، عوارض ناشى از خشکسالى ها و مانند آن، مصائبى است که هر کس به يک يا چند مورد از آن گرفتار است. و همان گونه که در مباحث توحيدى آورده ايم بروز اين حوادث فلسفه هاى زيادى دارد. گاه آزمايش و امتحان است، گاه کفاره گناهان، گاه زنگ بيدارباش و گاه در ظاهر مصيبت است و در باطن موهبت و رحمت و به طور دقيق نمى توان تعيين کرد که هر مصيبتى از کجا سرچشمه گرفته هر چند در بعضى از موارد قرائنى براى شناخت سرچشمه وجود دارد.\nبا اين حال چرا و چگونه ممکن است انسان به مجرد مشاهده مصيبتى زبان به شکايت و ناشکرى بگشايد و بى تابى کند و آه و ناله سر دهد؟ اى بسا خداوند رحيم مصيبت کوچک ترى را براى جلوگيرى از مصيبت بزرگ ترى براى بنده اش فرستاده است. در هر حال آن ها که در برابر مصيبت هاى کوچک جزع و فزع و بى تابى مى کنند و زبان به شکايت مى گشايند با اين کار خود، مستحق مصيبت هاى بزرگترى مى شوند و به عکس اگر شکر الهى را به جا آورند و حتى آن را به عنوان موهبتى از ناحيه او پذيرا شوند چه بسا خداوند مواهب مهمى نصيب آن ها کند که آن مصيبت در برابر آن کوچک و ناچيز است. در تفسير عياشى آمده است که خداوند به يکى از شيعيان دخترى داده بود و او خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد. حضرت او را به سبب تولد آن دختر خشمگين ديد، فرمود: بگو ببينم اگر خداوند به تو وحى مى فرستاد که من جنس فرزند را براى تو انتخاب کنم يا تو براى خويش انتخاب مى کنى؟ در پاسخ چه مى گفتى؟ عرض کرد: مى گفتم خداوندا تو انتخاب کن. امام (عليه السلام) فرمود: اکنون نيز خداوند براى تو انتخاب کرده است. سپس امام (عليه السلام) فرمود: آيا داستان آن پسرى را شنيده اى که در داستان خضر و موسى (عليهما السلام) به دست خضر (عليه السلام) به قتل رسيد و سرانجام خضر (عليه السلام) گفت: خداوند مى خواست بهتر و بامحبت تر از آن پسر (کافر فاسد) را به پدر و مادرش بدهد؟ آرى آن پدر و مادر، آن پسر فاسد را از دست دادند و خداوند به جاى آن، دخترى به آن ها داد که هفتاد پيغمبر از دودمان او به عرصه وجود آمدند. تاريخ،افرادى را نشان مى دهد که براثر روح بزرگ و فکر بلند، عظيم ترين مصائب را در خود هضم مى کردند و با آن کنار مى آمدند تا چه رسد به مصائب کوچک.\nمرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود در ذيل همين کلام نورانى اميرمؤمنان (عليه السلام) مى گويد: فرض کنيد پادشاه قدرتمندى براثر حادثه اى ناگهان همه چيز را از دست مى دهد و براثر بعضى از حوادث به کلى او را از حکومت کنار مى گذارند. ناگهان او خود را مانند يک نفر از افراد عادى کوچه و خيابان مى بيند که مالک هيچ چيز حتى به اندازه جاى پايش نيست در اين حال چه کند؟ آيا گريه کند؟ ناله سر دهد؟ فرض کنيم گريه کند و زبان به شکوه بگشايد آيا آنچه را که از دست رفته بازمى يابد؟ در چه زمانى گريه حلال مشکلات بوده در حالى که غم و اندوه، عقل وجسم را ضعيف مى کند و مصيبت را سنگين تر مى سازد و آن را به مشکلات مهلکى مبدل مى کند. سپس مرحوم مغنيه مى گويد: آخرين پادشاه چين، بزرگترين پادشاه روى زمين بود ولى هنگامى که حکومتش از دست رفت همه آن قدرت ها و امکانات را به فراموشى سپرد و در يکى از باغستان ها با مزد کمى مشغول کار شد و گل ها را آبيارى مى کرد و علف هرزه ها را با دست خود مى کند و در همين حال کتاب هاى متعددى از شرح زندگانى خود به رشته تحرير درآورد، که درس عبرتى براى کسانى است که عبرت گير هستند. سپس مى گويد: هر شخص عاقلى بايد اين گونه باشد و با واقعيت هاى موجود بسازد والا هويت خود را از دست مى دهد و در جهانى مملو از خرافات و اوهام و خيالات زندگى مى کند. وقتى بزرگترين مصيبت ها را مى توان به فراموشى سپرد و به جاى ناله و فرياد و بى تابى، زندگانى جديد مناسب و آرام بخشى ساخت چگونه نمى توان با مصائب کوچک کنار آمد تا مبدل به مصائب بزرگ تر نشود؟"
},
"449": {
"hekmat_number": 449,
"title": "حکمت 449",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1418",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْ کَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: کسى که براى خود شخصيت قائل است شهواتش در برابرش خوار خواهند بود.",
"Interpretation": "شرح وتفسير تضاد شخصيت با شهوات سرکش امام (عليه السلام) در اين گفتار حکمت آميز اشاره به تضادى مى کند که در ميان شخصيت و شهوت پرستى وجود دارد، مى فرمايد: «کسى که براى خود شخصيت قائل باشد شهواتش در برابرش خوار خواهند بود»؛ (مَنْ کَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ). «شهوات» جمع «شهوت» به معناى خواسته دل است و معمولاً به مواردى گفته مى شود که معقول و پسنديده نيست و يا به تعبير ديگر جنبه افراطى و ناپسند دارد. بديهى است کسى که مى خواهد شخصيتش در ميان مردم و يا حتى براى خودش محفوظ بماند بايد از بسيارى از خواسته هاى نفس صرف نظر کند و به تعبير امام (عليه السلام) آن خواسته ها در نظرش خوار و بى ارزش باشد زيرا در ميان اين دو تضاد روشنى است. افراد هوى پرست که جز شکم و شهوت چيزى نمى فهمند در نظر عموم مردم افرادى پست و بى ارزش اند و به همين دليل مطرود هستند. بنابراين، عواقب سوء شهوت پرستى تنها مربوط به زندگى آخرت نيست در دنيا هم شهوت پرستان زندگى بدى دارند. تعبير به «هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ» مفهومش اين نيست که خواسته هاى شهوانى نفس او از بين مى رود بلکه در نظرش بى اهميت مى شود تا آن جا که گويى وجود ندارد.\nامام (عليه السلام) در تعبير ديگرى که در غررالحکم آمده است مى فرمايد: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ لَمْ يهِنْهَا بِالْمَعْصِيةِ؛ کسى که براى خود شخصيت قائل است آن را با معصيت موهون نمى کند». قرآن مجيد در جاى جاى خود اشاره مستقيم يا غير مستقيم به اين حقيقت دارد. در داستان آدم (عليه السلام) مى خوانيم که توجه به يک خواسته نفس لباس بهشتى را از اندامش فرو ريخت او را از بهشت بيرون کرد. ولى يوسف (عليه السلام) با پا گذاشتن بر هواى نفس از بردگى به پادشاهى رسيد.\nنکته عواقب شوم هواپرستى هوى پرستى و شهوت رانى نه تنها از شخصيت انسان در جامعه و حتى نزد خودش مى کاهد بلکه پيامدهاى سوء خطرناک ترى نيز دارد. از جمله اين که قرآن مجيد کرارآ هوى پرستى را مايه ضلالت مى شمرد. در سوره صاد آيه 26 خطاب به داود پيامبر (عليه السلام) مى فرمايد: (وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّکَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ)؛ «و از هواى نفس پيروى مکن که تو را از راه خدا منحرف مى سازد». در سوره قصص آيه 50 اين گونه اشخاص را گمراه ترين مردم مى شمرد : (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللهِ)؛ «و آيا گمراه تر از آن کس که پيروى هواى نفس خويش کرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته، کسى پيدا مى شود؟!». در حديث معروفى که هم از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده و هم از اميرمؤمنان على (عليه السلام)، يکى از دو چيزى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى امتش از آن مى ترسد پيروى از\nهواى نفس است چرا که انسان را از حق بازمى دارد: «أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ يصُدُّ عَنِ الْحَقِّ». در حديثى از امام جواد (عليه السلام) مى خوانيم: «رَاکِبُ الشَّهَوَاتِ لاَ تُسْتَقَالَ لَهُ عَثْرَةٌ؛ آن کس که بر مرکب شهوات سوار شود لغزش هايش قابل جبران نيست». اصولاً هنگامى که پاى شهوت پرستى به ميان آيد حجابى بر عقل افتاده و حاکميت عقل کنار مى رود و هنگامى که زمام امور انسان از عقل سلب شود و به دست شهوات بيفتد هر گونه بدبختى يا خطرى براى او فراهم شود جاى تعجب نيست. در اين زمينه آيات و روايات، فراوان است و اين سخن را با سخنى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) که در غررالحکم آمده است پايان مى دهيم: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَيشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَى قَائِدُ جَيشِ الشَّيطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَينَهُمَا فَأَيهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِى حَيزِهِ؛ عقل داراى لشکر الهى است و هواى نفس فرمانده لشکر شيطان است و انسان در ميان اين دو قرار دارد هرکدام غالب شود انسان در اختيار او قرار مى گيرد». همين معنا با عبارت شيواى ديگرى از آن حضرت نقل شده است، فرمود : «الْعَقْلُ وَ الشَّهْوَةُ ضِدَّانِ وَ مُوَيدُ الْعَقْلِ الْعِلْمُ وَ مُزَينُ الشَّهْوَةِ الْهَوَى وَ النَّفْسُ مُتَنَازَعَةٌ بَينَهُمَا فَأَيهُمَا قَهَرَ کَانَتْ فِى جَانِبِهِ؛ عقل و شهوت ضد يکديگرند. عقل را علم يارى مى کند و شهوت را هواى نفس زينت مى دهد و روح انسانى در ميان اين دو در کشمکش است هر کدام از اين دو پيروز شود انسان در کنار آن قرار مى گيرد»."
},
"450": {
"hekmat_number": 450,
"title": "حکمت 450",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1419",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا مَزَحَ آمْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هيچ کس شوخى (نامناسبى) نکرد مگر اين که مقدارى از عقل خود را فروريخت.",
"Interpretation": "شرح وتفسير شوخى نامناسب امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به کسانى که مزاح نامناسب مى کنند يا در مزاح افراط مى ورزند، هشدار مى دهد که مزاح مايه فروريختن قسمتى از عقل انسان است، مى فرمايد: «هيچ کس شوخى (نامناسبى) نکرد مگر اين که مقدارى از عقل خود را فرو ريخت»؛ (مَا مَزَحَ آمْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً). حقيقت مزاح آن است که انسان سخنى غير واقعى بگويد ـ البته با قرائن حالى يا مقالى ـ که مايه انبساط خاطر و تفريح شود ولى اين کار با اين که در بسيارى از موارد پسنديده است و در اخبار به آن توصيه شده گاه مشکلات عظيمى به بار مى آورد که بعداً به آن اشاره خواهيم کرد. «مَزَحَ» از ماده «مزاح» (بر وزن کتاب) و معادل آن در فارسى، شوخى کردن است و شامل سخنان غير جدّى است که براى انبساط خاطر گفته مى شود و در مدح آن همين بس که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در روايتى فرمود: «إنّى أمزَحُ و لا أقولُ إلّا حقّاً؛ من مزاح مى کنم ولى جز حق نمى گويم». «مجَّ» از ماده «مجّ» (بر وزن حج) در اصل به معناى بيرون ريختن مايعى از دهان است. سپس به هرگونه ريزشى اطلاق شده است. و «مجَّة» به معناى يک بار فرو ريختن است. همچنين «مزحة» به معناى يک بار مزاح کردن مى باشد.\nو در روايات متعددى نمونه هايى از شوخى هاى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که معروف است از جمله روزى پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد، ايشان رو به او کرد و فرمود: پيرزن هرگز وارد بهشت نمى شود. پيرزن گريه کرد، پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: (غصه مخور) آن روز تو پيرزن نيستى (بلکه جوان هستى)، خداوند مى فرمايد: (إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارآ)؛ «ما آن زنان بهشتى را به وجود آورديم و همه را باکره قرار داديم». در حديث ديگرى آمده است که فردى اعرابى گاه خدمت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى آمد و هديه اى مى آورد سپس عرض مى کرد: پول هديه را لطف بفرماييد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (به سبب اين شوخى) مى خنديد و گاه هنگامى که آن حضرت غمگين مى شد مى فرمود: اعرابى کجاست؟ اى کاش باز هم مى آمد. واژه «مداعبه» و«دعابه» در لغت عرب به معنى مزاح است و در روايات از آن مدح شده است. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ المُداعَبةَ مِن حُسنِ الخُلُقِ و إنّک لَتُدخِلُ به السّرورَ على أخيک و لَقَد کان رسولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) يُداعِبُ الرَّجُلَ يُريدُ أن يَسُرَّهُ؛ مزاح کردن از حُسن خلق است و تو به وسيله آن، سرور در دل برادر مومنت وارد مى کنى و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گاهى با افراد شوخى مى کرد تا آن ها را شاد کند». مخصوصاً در سفرها که مشکلات بيشتر است و گاه پيشامدهاى نگران کننده اى رخ مى دهد دستور به مزاح داده شده است. در بحارالانوار، جلد 73 بابى تحت عنوان «حسن الخلق و حُسن الصحابة و سائر آداب السفر» ذکر گرديده و در آن روايات متعددى در مورد حُسن مزاح در سفر آورده شده از جمله حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که مى فرمايد: «وَ أَمَّا الَّتِى فِى\nالسَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِى غَيرِ الْمَعَاصِى؛ اما آنچه در سفر نشانه شخصيت و جوانمردى است بخشيدن زاد و توشه به ديگران و حسن خلق و مزاح بدون آلودگى به معصيت است». نکته خطرات مزاح وشوخى با اين که مزاح ـ همان گونه که گفته شد ـ باعث آرامش روح و رفع هموم و غموم است و به خصوص در مشکلاتى همچون مشکلات سفر، کار را بر انسان آسان مى کند ولى در عين حال اگر خارج از حساب و کتاب باشد ممکن است عظيم ترين مشکلات را به بار آورد. بسيارى از مزاح ها ممکن است موجب دشمنى و عداوت گردد و کينه ها را در سينه ها انباشته کند چرا که شخص مزاح کننده نمى تواند کار خود را سالم انجام دهد، در لباس مزاح بر زخم مخالفان خود نمک مى پاشد و دشنه در پهلوى آن ها فرو مى کند. گاهى مزاح جنبه انتقام جويى و ايذاء و آزار ديگران را ندارد اما مسائل مبتذل و رکيکى در آن مطرح مى شود همان گونه که بسيارى از مزاح هاى عوام به اين صورت است. اين گونه مزاح ها شخصيت انسان را پايين مى آورد و همان گونه که امام (عليه السلام) در کلام حکيمانه فوق فرمود: هر مزاحى که اين گونه باشد مقدارى از عقل و درايت انسان را فرو مى ريزد. گاهى مزاح، توأم با غيبت و تهمت است که آن نيز از گناهان کبيره مى باشد. گاه بعضى از مزاح ها موجب وحشت و شوک هاى سخت روحى مى شود\nو افرادى در اين گونه مزاح ها جان خود را از دست مى دهند مثل اين که تلفن را بردارد و از روى مزاح به دوست خود بگويد: مغازه ات آتش گرفت يا اتومبيل تو را دزديدند و يا فرزندت تصادف نمود و اين گونه خبرهاى دروغ و وحشتناک که در ميان بعضى از افراد بى بندوبار معمول است. گاه بعضى از مزاح ها که از فردى باشخصيت درباره افراد عادى صادر مى شود زبان آن ها را مى گشايد و او را هتک احترام وبه او توهين مى کنند. آن گونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاوُکَ وَ لاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيکَ؛ مِراء و جدال با افراد مکن که ابهت تو را از بين مى برد و مزاح (با افراد ناآگاه) مکن که آن ها را در برابر تو جسور مى سازد». همين مضمون در تحف العقول از امام حسن عسکرى (عليه السلام) نقل شده است. ."
},
"451": {
"hekmat_number": 451,
"title": "حکمت 451",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1420",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام زُهْدُکَ فِي رَاغِبٍ فِيکَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُکَ فِي زَاهِدٍ فِيکَ ذُلُّ نَفْسٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: اظهار بى ميلى به کسى که به تو علاقه مند است سبب کاستى بهره تو در دوستى اوست و اظهار ميل به کسى که به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد بود.",
"Interpretation": "شرح وتفسير چه بهتر محبت از دو سر باشد امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه درباره دو موضوع هشدار مى دهد، مى فرمايد: «اظهار بى ميلى به کسى که به تو علاقه مند است سبب کاستى بهره تو در دوستى او است و اظهار ميل تو به کسى که به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد شد»؛ (زُهْدُکَ فِي رَاغِبٍ فِيکَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُکَ فِي زَاهِدٍ فِيکَ ذُلُّ نَفْسٍ). اين يک واقعيت مسلم است که اگر انسانى به ما اظهار محبت کند و ما به او بى اعتنايى کنيم خود را از دوستى و محبت وکمک هاى احتمالى او در مشکلات محروم ساخته ايم و به اين ترتيب بهره کمى برده ايم. انسان عاقل و هشيار کسى است که دست هاى افراد لايقى را که به عنوان دوستى به سوى او دراز مى شود بفشارد و روز به روز بر دوستان خود بيفزايد چرا که مشکلات زندگى به قدرى زياد است که انسان به تنهايى از عهده حل آن ها برنمى آيد ولى اگر دوستان فراوانى داشته باشد آن ها مى توانند به حل مشکلات او کمک کنند و اين جاست که در ضرب المثل گفته اند: هزار دوست کم است و يک دشمن بسيار. به عکس، هرگاه کسى به انسان بى اعتنا باشد و انسان به او اظهار تمايل کند خود را خوار و بى مقدار کرده است. ضرب المثلى در فارسى هست که مى گويند: براى کسى بمير که براى تو تب کند. ولى آن کس که محبتى ندارد و دست دوستى دراز نمى کند و احساسى در او وجود ندارد، به سراغ او رفتن اشتباه و خطاست.\nدر حکمت دوازدهم نيز نکته اى شبيه همين نکته حکيمانه وجود داشت آن جا که مى فرمود: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ؛ عاجزترين مردم کسى است که نتواند براى خود دوستى انتخاب کند و از او عاجزتر کسى است که دوستانى را که به دست آورده است از دست بدهد». امام صادق (عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «مَنْ أَکْرَمَکَ فَأَکْرِمْهُ وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِکَ فَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْهُ؛ کسى که تو را گرامى مى دارد گرامى اش بدار و کسى که تو را سبک مى سازد خود را از او دور ساز». نکته نقش دوستان در زندگى انسان زندگى انسان ـ همان گونه که بارها اشاره کرده ايم ـ زندگى پيچيده و مملو از مشکلاتى است که انسان به تنهايى از عهده حل آن ها برنمى آيد و به همين دليل انسان رو به زندگى اجتماعى کرده و همه جا گروه هايى از انسان ها با هم زندگى مى کنند و مشکلات را به کمک يکديگر حل نمايند. ولى اين مقدار نيز کافى نيست. هر کسى نياز به دوستانى دارد که در مشکلات به يارى او بشتابند و اين کمک متقابل سبب غلبه بر مشکلات خواهد شد. به همين دليل در اسلام برداشتن دوست تأکيد شده است. در آغاز اسلام نيز مسلمانان علاوه بر آن که همه خود را برادر يکديگر مى دانستند هر کدام با فرد يا افرادى عقد اخوت و پيمان برادرى بستند. اين پيمان احترام فوق العاده اى دارد و احکامى در فقه بر آن مترتب مى شود.\nاين گونه دوستان نه تنها در دنيا بلکه در آخرت نيز مى توانند سبب نجات انسان شوند و در صورتى که مومن صالحى باشند شفاعت کنند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حديثى مى فرمايد: «استَکْثِروا مِنَ الإخوانِ فَإنَّ لِکُلِّ مومنٍ شَفاعةً يومَ القيامةِ؛ تا مى توانيد دوست براى خود انتخاب کنيد زيرا هر مومنى روز قيامت شفاعتى دارد». اضافه بر اين، انسان هنگامى که در کنار دوستش مى نشيند يا با او درد دل مى کند احساس آرامش مى نمايد همان گونه که در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «وَ إِنَّ الْمُوْمِنَ لَيسْکُنُ إِلَى الْمُوْمِنِ کَمَا يسْکُنُ الظَّمْآنُ إِلَى الْمَاءِ الْبَارِدِ؛ شخص باايمان در کنار برادر مؤمنش آرامش پيدا مى کند آن گونه که تشنه در کنار آب خنک». به علاوه دوستان آگاه، مشاور خوبى براى انسان جهت حل مشکلات خواهند بود همان گونه که در حديث معروفى امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: «المُومنُ أخُ المومنِ و هُو عَينُه و مِرآتُه و دَليلُه لا يَخونُه و لا يَخدَعُه و لا يَظلِمُه و لا يَکذِبُه و لا يَغتابُه؛ فرد باايمان، برادر فرد باايمان است به منزله چشم او و آينه او و راهنماى اوست هرگز به او خيانت نمى کند و نيرنگ نمى زند و ظلم و ستم روا نمى دارد و به او دروغ نمى گويد وغيبت او را نمى کند». در حديث ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) که مرحوم صدوق در کتاب امالى نقل کرده است مى خوانيم: «عَلَيکَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَأَکْثِرْ مِنِ اکْتِسَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ عُدَّةٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّةٌ عِنْدَ الْبَلاَءِ؛ تا مى توانى دوستان صادق و صميمى انتخاب کن زيرا آن ها در حال آرامش کمک کار تواند و در مشکلات سپرى براى تو هستند». در مورد جمله دوم حکمت مورد بحث نيز اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: «لِيجْتَمِعْ فِى قَلْبِکَ الاِفْتِقَارُ إِلَى النَّاسِ وَ الاِسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَيکُونَ افْتِقَارُکَ إِلَيهِمْ فِى لِينِ کَلاَمِکَ وَ حُسْنِ بِشْرِکَ وَ يکُونَ اسْتِغْنَاوُکَ عَنْهُمْ فِى نَزَاهَةِ عِرْضِکَ وَ بَقَاءِ عِزِّکَ؛ بايد در قلب تو، هم نياز به مردم باشد و هم بى نيازى از آن ها اما نياز به آن ها در سخنان نرم و روى گشاده باشد و بى نيازى از آن ها در اين که آبرو و عزت خود را در برابر آن ها حفظ کنى (و هرگز دست نيازى که تو را خوار مى کند به سوى آن ها دراز نکنى)». ."
},
"452": {
"hekmat_number": 452,
"title": "حکمت 452",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1421",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْغِنَى وَ آلْفَقْرُ بَعْدَ آلْعَرْضِ عَلَى آللّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: غنا و فقر آن گاه آشکار مى شودکه اعمال (انسان ها) به پيشگاه خدا عرضه شود.",
"Interpretation": "شرح وتفسير غنا و فقر حقيقى امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه و حکيمانه اشاره به نکته مهمى درباره حقيقت فقر و غنا کرده، مى فرمايد: «غنا و فقر آن گاه آشکار مى شود که اعمال (انسان ها) بر خدا عرضه شود»؛ (الْغِنَى وَ آلْفَقْرُ بَعْدَ آلْعَرْضِ عَلَى آللّهِ). حقيقت غنا بى نيازى و حقيقت فقر نيازمندى است ولى مى دانيم که اين دو عنوان گاه جنبه مادى دارد و گاه جنبه معنوى. جنبه مادى آن نيز شاخه هايى دارد: غنا از نظر مال و ثروت، غنا ازنظر مقام و جاه و جلال و غنا از نظر علوم و دانش هاى مادى. تمام اين انواع غناى مادى، زودگذر و زوال پذير و ناپايدار است. گاه يک شب انسان مى خوابد در حالى که صاحب مال و مقام و علم و دانش و سلامت جسم است اى بسا صبح بيدار شود در حالى که تمام آن ها را از دست داده است و به فرض که در زمان حيات انسان اين سرمايه هاى مادى موجود باشد در پايان عمر از همه آن ها جدا مى شود و همچون ساير افراد به خاک سپرده خواهد شد بى آن که تفاوتى ميان او و فقرا باشد. همگى يک کفن را با خود از اين دنيا به گور مى برند. ولى غناى معنوى که آن هم شاخه هاى متعدد دارد امرى است پايدار که در دنيا و برزخ و آخرت با اوست. غنا از نظر علم و عرفان، غنا از نظر صفات برجسته\nانسانى و غنا ازنظر کارهاى خير و خدمات بشرى که آثار همه اين ها در قيامت آشکار مى گردد. امام (عليه السلام) در واقع اشاره به همين نکته مى کند که به هنگام حضور همگان در عرصه محشر و در پيشگاه عدل خداوند، آن جا معلوم مى شود چه کسى غنى است و چه کسى فقير. آن ها که ميزان اعمالشان سنگين و نامه اعمالشان پر از حسنات و خالى از سيئات است اغنياى حقيقى هستند. اما آن ها که کفه ترازوى حسناتشان سبک و نامه اعمالشان سياه است فقراى واقعى مى باشند. چنين اغنيايى به بهشت برين هدايت مى شوند که در آن جا هر کدام مالک عرصه هايى هستند که گاه از تمام اين دنيا وسيع تر و گسترده تر است با آن همه نعمت هاى بى نظير. آيا اين غنا نيست؟ اما تهى دستان معنوى به قدرى فقيرند که گاه دست به سوى بهشتيان درازکرده و مى گويند: آيا امکان دارد شربت آبى يا ميوه اى بهشتى از آنچه در اختيار داريد به ما ارزانى داريد که با جواب منفى روبرو مى شوند: (وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ قَالُوا إِنَّ اللهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِينَ)؛ «و دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند که «(محبّت کنيد و) مقدارى آب، يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد!» آن ها (در پاسخ) مى گويند: «خداوند اين ها را بر کافران حرام کرده است!». يا به هنگامى که در عرصه محشرند و به دوزخ نرفته اند اهل ايمان را صدا مى زنند: نگاهى به ما کنيد (و گوشه چشمى به ما بيفکنيد): (يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِکُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورآ)؛ «روزى که مردان و زنان منافق به مومنان مى گويند: «نظرى به ما بيفکنيد تا\nاز نور شما پرتوى برگيريم!» به آن ها گفته مى شود: «به پشت سر خود بازگرديد و کسب نور کنيد!». آرى فقر و غنا در آن جا آشکار مى شود. حتى گاهى در پايان عمر انسان در اين دنيا نيز پرتوى از اين فقر و غنا آشکار مى گردد؛ افرادى که فقط سرمايه مادى داشتند هنگامى که در خاک پنهان شدند فراموش مى شوند امّا صالحان باايمان نام نيک و آثار پسنديده شان سال ها و گاهى ابدالدهر در ميان انسان ها باقى مى ماند. اين جاست که فقرا و اغنيا شناخته مى شوند. در اين جا از بعضى جهات، مناسب است داستانى را که شاعر معروف، انورى درباره گفتگوى بوته کدو و چنار به شعر درآورده است يادآور شويم: نشنيده اى که زير چنارى کدوبُنى *** برجست و بر دويد برو بر به روز بيست پرسيد از چنار که تو چند روزه اى *** گفتا چنار عمر من افزون تر از دويست گفتا به بيست روز، من از او فزون شدم *** اين کاهلى بگوى که آخر ز بهر چيست؟ گفتا چنار: نيست مرا با تو هيچ جنگ *** کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داورى است فردا که بر من وتو وزد باد مهرگان *** آنگه شود پديد که نامرد ومرد کيست! اين سخن را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) که تناسب با بحث ما دارد پايان مى دهيم. امام (عليه السلام) فرمود: عثمان دو نفر از خادمين خود را سراغ ابوذر فرستاد\nو دويست دينار به آن ها داد و گفت: به سراغ ابوذر برويد و بگوييد که عثمان به تو سلام رسانده و مى گويد که اين دويست دينار را بگير و مشکلات خود را به کمک آن حل کن. هنگامى که فرستادگان عثمان نزد ابوذر آمدند ابوذر پرسيد: آيا به هيچ يک از مسلمانان آنچه را به من عطا کرده، داده است؟ آن ها گفتند: نه. گفت: من يکى از مسلمانان هستم براى من آنقدر سزاوار است که براى ساير مسلمانان سزاوار مى باشد. گفتند: عثمان مى گويد که اين از مال شخصى خود من است و به خداوندى که معبودى جز او نيست ذره اى حرام به آن مخلوط نشده و آنچه براى تو فرستاده مال حلال است. ابوذر گفت: من نيازى به آن ندارم، من امروز را صبح کردم در حالى که از غنى ترين مردمم. فرستادگان عثمان گفتند: خداوند تو را به سلامت بدارد ما در خانه تو چيز زياد و يا حتى کمى که قابل استفاده باشد نمى بينيم. گفت: آرى زير اين پارچه که مى بينيد يکى دو گِرده نان جو است که چند روزى از پختن آن گذشته، من اين دينارها را براى چه مى خواهم؟ نه به خدا سوگند نمى پذيرم، تا خداوند بداند گر چه من قادر به چيز کم يا زيادى نيستم ولى غنى به ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) و عترت هاديان و مهديين و راضيين و مرضيين او هستم همان کسانى که هدايت به حق مى کنند و به حق و عدالت حکم مى نمايند. من اين گونه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود: براى پيران بسيار زشت است که دروغ بگويند (آنچه گفتم عين حقيقت بود). بنابراين اين دينارها را به عثمان بازگردانيد و به او بگوييد: من نيازى به اين دينارها و آنچه نزد اوست ندارم تا خداوندى که پروردگار من است را ملاقات کنم و او حاکم ميان من و عثمان خواهد بود. اين است معناى غناى معنوى يک انسان آگاه و وارسته.\n."
},
"453": {
"hekmat_number": 453,
"title": "حکمت 453",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1422",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا زَالَ آلزُّبَيْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ آلْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ آبْنُهُ آلْمَشْؤُومُ عَبْدُآللّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: زبير همواره از ما اهل بيت (و از ياران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبدالله نشو و نما کرد (و پدر را گمراه ساخت).",
"Interpretation": "شرح وتفسير پسر شوم زبير! مطابق آنچه در تاريخ طبرى آمده اين گفتار پرمعنا را امام (عليه السلام) زمانى فرمود که در جنگ جمل دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند. على (عليه السلام) بر اسب سوار شد و زبير را صدا زد و او در مقابل امام (عليه السلام) ايستاد. حضرت فرمود: چه چيز تو را به اين جا آورده؟ گفت: تو سبب شدى زيرا من براى تو اهليت خلافت قائل نيستم و تو اَولى از ما نمى باشى. على (عليه السلام) فرمود: آيا من بعد از عثمان شايسته خلافت نيستم؟ ما تو را از طائفه بنى عبد المطلب (از طائفه خودمان) مى دانستيم تا اين که فرزند بد تو به وجود آمد و بين ما و تو جدايى افکند. سپس امام (عليه السلام) سخنانى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره خودش و زبير نقل کرد و زبير از خواب غفلت بيدار شد و از جنگ کناره گيرى کرد. وى بعدآ به وسيله ابن جرموز کشته شد و امام (عليه السلام) از قتل او ناراحت گشت. ولى بنا بر گفته شيخ مفيد اين سخن را امام (عليه السلام) بعد از قتل زبير بيان فرمود و مانعى ندارد امام (عليه السلام) آن را در دو حالت بيان فرموده باشد. به هر حال امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود مى فرمايد: «زبير همواره از ما اهل بيت (و از ياران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبدالله نشو و نمو کرد\n(و پدر را گمراه ساخت)»؛ (مَا زَالَ آلزُّبَيْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ آلْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ آبْنُهُ آلْمَشْؤُومُ عَبْدُآللّهِ).\nنکته زبير و عبدالله بن زبير زبير، فرزند عوام ومادرش صفيه، عمه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود. در نوجوانى، اسلام را پذيرفت و از افرادى بود که زود اسلام را پذيرفتند. او مرد شجاعى بود و در جنگ هاى اسلامى شجاعت خود را نشان داد. در جنگ هاى متعدد مهمى از جمله بدر، احد، خندق و حنين شرکت داشت و طرفداران او فضائلى براى او برشمرده اند. او در زمان خليفه دوم جزء شوراى شش نفرى او بود و جالب اين که در آن شورا به على (عليه السلام) رأى داد و در جريان سقيفه نيز از مدافعان على (عليه السلام) بود ولى مع الأسف زندگى او پايان خوبى نداشت چرا که بعد از خلافت ظاهرى اميرمؤمنان على (عليه السلام) بر اثر حسادت و جاه طلبى و تحريک معاويه و وسوسه هاى طلحه و همچنين فرزندش عبدالله، بيعت خود را با على (عليه السلام) شکست و در جنگ جمل حاضر شد. اما پيش از آغاز جنگ با نصايح على (عليه السلام) به اشتباه خود پى برد و از جنگ کناره گيرى کرد و مردى به نام ابن جرموز او را در يکى از بيابان هاى اطراف بصره به قتل رسانيد و هنگامى که اين خبر به على (عليه السلام) رسيد به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد. اما فرزندش عبدالله بن زبير از اولين کسانى بود که بعد از هجرت به مدينه در ميان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضايل زيادى براى وى ذکر کرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطباى انگشت شمار قريش محسوب داشته اند. او در سال شصت و چهار هجرى بعد از مرگ يزيد، حاکم مصر و حجاز و يمن\nو خراسان و اکثر شام شد و پايتخت خود را مدينه قرار داد ولى در زمان عبدالملک به دست حجاج بن يوسف ثقفى در حالى که از مدينه به مکه آمده بود کشته شد و اين، بعد از آن بود که همه يارانش او را رها کرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آويزان کردند واين در سال 73 هجرى بود. ابن عبدالبَر در کتاب استيعاب مى نويسد: نامگذارى او به وسيله پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود و حتى گفته اند: پيامبر (صلي الله عليه و آله) پس از تولد براى او دعا کرد. در عين حال، همين عبدالبَر مى نويسد که او صفاتى داشت که با خلافت سازگار نبود. از جمله بخيل و خسيس و بدخلق و حسود بود. او محمّد بن حنفيه را از مکه و مدينه بيرون فرستاد و عبدالله بن عباس را به طائف تبعيد کرد. بعضى از مورخان نوشته اند که او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نبرد و درودى بر آن حضرت نفرستاد. هنگامى که مردم به او اعتراض کردند گفت: پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خانواده بدى دارد که اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند مى شوند و سبب خوشحالى آن ها مى گردد. و اين نشانه نهايت عداوت او با اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام) بود. ابن ابى الحديد در ادامه اين سخن مى نويسد: هنگامى که عبدالله بن زبير بغض و عداوت خود را درباره بنى هاشم آشکار ساخت و نام رسول الله (صلي الله عليه و آله) را در هيچ خطبه اى، نه در روز جمعه و نه در غير جمعه، نبرد جمعى از نزديکانش او را سرزنش کردند و اين کار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناک اين کار برحذر داشتند. ابن زبير گفت: والله من آشکارا نمى گويم ولى در پنهان نام آن حضرت را مى برم (و درود مى فرستم) ولى من ديدم بنى هاشم وقتى نام آن\nحضرت برده مى شود صورت هايشان گلگون مى گردد و گردن ها را مى کشند، که نشانه خوشحالى آن هاست. به خدا سوگند من تا مى توانم نمى خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود. به خدا سوگند تصميم گرفته ام گودالى براى آن ها حفر کنم و آتش در آن بيفکنم و آن ها را در آتش بسوزانم. ممکن است بعضى چنين تصور کنند که قتل پدر عبدالله در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالى که چنين نيست. او قبل از اين واقعه نيز در برابر خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) و على (عليه السلام) عداوت مى ورزيد و همان طور که امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه بالا فرموده او يکى از عوامل اصلى انحراف پدرش بود. حتى از تواريخ استفاده مى شود که او از آتش بياران اصلى جنگ جمل بود از جمله در داستان معروف سگ هاى حوئب. روشن مى شود که عبدالله بن زبير چه نقش شيطنت آميز خطرناکى در برافروختن آتش جنگ داشت. زيرا هنگامى که عائشه صداى سگ ها را شنيد و سوال کرد که آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند: نام آن حوئب است؛ تصميم بر بازگشت گرفت. در اين جا عبدالله بن زبير آمد، قسم ياد کرد که اين جا حوئب نيست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ايم و شاهدانى آورد که گواهى دروغ بدهند که آن جا حوئب نيست. حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود که وقتى زبير از جنگ با على (عليه السلام) در ميدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبدالله به شدّت او را نهى کرد و سرزنش نمود ولى در او اثر نگذاشت. به هر حال رسوايى هاى عبدالله بن زبير بيش از آن است که در اين مختصر بگنجد و چه تعبير زيبايى اميرمؤمنان على (عليه السلام) در کلام فوق درباره او کرده است: «ابنه المشئوم؛ فرزند شوم زبير». در ضمن، اين گفتار حکيمانه پيام مهمى براى همه پدران دارد که مراقب باشند گاه پيوند عاطفى آن ها با فرزندشان سبب گمراهى و بدبختى آن ها در دنيا و آخرت مى شود. سخنان گمراه کننده آن ها را بدون تحقيق مى پذيرند و مسير حق را رها مى سازند و در بيراهه هاى زندگى سرگردان و بدبخت مى شوند. قرآن مجيد نيز در اين زمينه هشدار داده است آن جا که مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نکند! و کسانى که چنين کنند، زيان کاران اند!»."
},
"454": {
"hekmat_number": 454,
"title": "حکمت 454",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1423",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَالاِبْنِ آدَمَ وَ آلْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى بود و سرانجام مردارى (گنديده) است. نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد.",
"Interpretation": "شرح وتفسير با اين حال تکبّر چرا؟ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش به متکبران فخرفروش هشدار مى دهد که به گذشته و آينده خود بنگرند و اين صفت رذيله را از خود دور سازند، مى فرمايد: «انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى است و سرانجام مردارى (گنديده). نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»؛ (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ آلْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ). شک نيست که انسان امتيازات فراوانى دارد و نسبت به مخلوقات ديگر برتر است و بسيارى از انسان ها امتيازات ويژه اى ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگى و قدرت جسمانى بر ديگران دارند ولى اين امتيازات دليل بر آن نمى شود که انسان موقعيت خود را فراموش کند و به اين و آن فخر بفروشد و به خويشتن ببالد و گرفتار صفت رذيله اى شود که مردم را از او و او را از خدا دور سازد. امام (عليه السلام) روى چهار نکته براى اثبات کوچکى و حقارت متکبران فخرفروش تأکيد مى کند، نخست روى آغاز آفرينش انسان تکيه مى نمايد که نطفه اى است کوچک و ناچيز که بسيارى از افراد از آن اظهار تنفر مى کنند و در پايانش هنگامى که از دنيا مى رود چند ساعت بعد تبديل به جيفه گنديده اى مى شود. آيا اين امور باعث افتخار و تکبر است؟\nسپس به بيرون وجود او نظر افکنده، مى فرمايد: توان اين را ندارد که خود را روزى دهد و نيز مرگ را از خود دور سازد. البته ممکن است انسان براى تحصيل روزى، زراعت و دامدارى و تجارت داشته باشد ولى اگر خشکسالى شود يا آفتى در زراعت و دام ها بيفتد همه سرمايه او بر باد مى رود. يک طوفان يا آتش سوزى ممکن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبير ديگر تمام اين موارد از سوى خداوند روزى بخش است. انسان آن را جابه جا مى کند و از آن بهره مى گيرد. پس هرگز روزى دهنده خويش نيست. مرگ را هم از طريق درمان بيمارى ها و رعايت بهداشت ممکن است بتوان چند صباحى به تأخير انداخت ولى چنين نيست که مرگ انسان در اختيار خودش باشد. به خصوص مرگ هاى پيش بينى نشده که ناگهان دامان انسان را از دورن يا برون وجودش مى گيرد و به جهان ديگر مى فرستد. گويا اين کلام امام (عليه السلام) برگرفته از آيات قرآن مجيد در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دليلى بر خداشناسى و معاد ذکر کرده ولى امام (عليه السلام) آن را به صورت ديگرى بيان نموده است. قرآن مجيد درباره آغاز وجود انسان مى فرمايد: (أَفَرَأَيْتُمْ مَّا تُمْنُونَ * أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ)؛ «آيا از نطفه اى که در رحم مى ريزيد آگاهيد؟ آيا شما آن را مى آفرينيد يا ما آفريدگاريم». بعد مى فرمايد: (نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ)؛ «ما در ميان شما مرگ را مقّدر ساختيم؛ و هرگز کسى بر ما پيشى نمى گيرد!...». بعد مى افزايد: (أَفَرَأَيْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...)؛ «آيا هيچ درباره آنچه کشت مى کنيد انديشيده ايد؟! آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟! هرگاه بخواهيم آن را مبدّل به کاه درهم کوبيده مى کنيم که در شگفتى فرو رويد!\nبعد مى افزايد: (أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ...)؛ «آيا درباره آبى که مى نوشيد انديشيده ايد؟! آيا شما آن را از ابر نازل کرده ايد يا ما نازل مى کنيم؟! هرگاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم؛ پس چرا شکر نمى کنيد؟!». در حکمت هاى 126 و 419 نيز تعبيرات ديگرى آمده است که به فخرفروشان و متکبران به شدّت هشدار مى دهد و به آن ها مى گويد: آغاز و انجام زندگى خود را بنگريد و از ناتوانى هاى خود در برابر حوادث کوچک زندگى باخبر شويد تا از باده غرور و تکبر سرمست نگرديد و راه زندگى را گم نکنيد. شاعر عرب نيز مى گويد: ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَةٌ *** وَ جيفَةٌ آخِرُه يَفْخَرُ يُصبِحُ ما يَملِکُ تَقدِيمَ ما *** يَرجو و لا تأخِيرَ ما يَحذَرُ چرا کسى که آغاز کارش نطفه بى ارزش و آخرش مردار گنديده اى است اينقدر فخرفروشى مى کند؟ صبح مى کند در حالى که توانايى ندارد آنچه را مى خواهد به سرعت به دست آورد و آنچه را از آن بيم دارد به عقب اندازد. نکته بلاى تکبر از قرآن مجيد از داستان ابليس وآدم (عليه السلام) گرفته تا قارون عصر موسى (عليه السلام) و تا سران بت پرست قريش، به خوبى استفاده مى شود که تکبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختى هاست.\nاوّلين گناهى که در جهان انجام شد همان نافرمانى ابليس در برابر خداوند و حتى اعتراض به حکمت پروردگار بود که سرچشمه اى جز تکبر نداشت. سرکشان قريش و بت پرستان مکه نيز به سبب همين رذيله خطرناک در برابر اسلام صف آرايى کردند و سرانجام به شکست و ذلت گرفتار شدند. قرآن مجيد درباره گمراهان قوم نوح (عليه السلام) از زبان آن پيغمبر بزرگ مى گويد: (وَ إِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارآ)؛ «و من هر زمان آن ها را دعوت کردم که (ايمان بياورند و) تو آن ها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استکبار کردند!». و درباره وليد بن مغيره مخزومى که راه مبارزه با قرآن را به مشرکان نشان داد مى فرمايد: (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ)؛ «بعد چهره در هم کشيد و عجولانه دست به کار شد سپس پشت (به حق) کرد و تکبّر ورزيد و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست!». سرانجام درباره همه متکبران جهان مى فرمايد: (فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِينَ)؛ «به آنان گفته مى شود: از درهاى جهنّم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد؛ چه بد جايگاهى است جايگاه متکبّران!». از اين آيه شريفه به خوبى استفاده مى شود که يکى از عوامل مهم دوزخى شدن همان استکبار است.\nدر احاديث نيز نکوهش شديد و گسترده اى در مورد کبر و غرور شده از جمله در حديثى که در غررالحکم از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «احْذَرِ الْکِبْرَ فَانّهُ رَأْسُ الطُّغْيانِ وَ مَعْصِيةِ الرَّحْمَنِ؛ از تکبّر بپرهيزيد که سرآغاز طغيان ها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است». در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِءٍ شَىءٌ مِنَ الْکِبْرِ الّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ! قَلَّ ذَلِکَ اوْ کَثُرَ؛ در قلب هيچ انسانى چيزى از کبر وارد نمى شود مگر اين که به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد يا زياد». و از اين جا روشن مى شود که چرا اميرمؤمنان على (عليه السلام) در کلام مورد بحث و در کلمات ديگرش اشاره به ضعف هاى انسان و نقاط آسيب پذيرش مى کند چون او را از مرکب غرور پايين بياورد و در مسير صحيح انسانى قرار دهد."
},
"455": {
"hekmat_number": 455,
"title": "حکمت 455",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1424",
"arabic_text": "وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ، وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِنَّ آلْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ تُعْرَفُ آلْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّيلُ (يريد امرؤ القيس).",
"persian_translate": "از امام (عليه السلام) پرسيدند: برترينِ شعراى عرب کيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: شاعران همه يک روش نداشتند و در يک ميدان به مسابقه نپرداختند تا پيشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزير بايد به اين سوال پاسخ داد بايد گفت: برترين آنها همان سلطان گمراه بود. منظور امام (عليه السلام) امرؤ القيس، شاعر معروف عرب است (که امام (عليه السلام) او را بر همه از نظر قدرت شعرى مقدم شمرد هر چند اشعار او محتواى جالبى ندارد).",
"Interpretation": "شرح وتفسير برترين شعراى عرب همان گونه که بعدآ اشاره خواهيم کرد در يکى از شب هاى ماه مبارک رمضان که امام (عليه السلام) مجلس اطعامى براى مومنان فراهم کرده بود سخن از شعر و شاعران به ميان آمد. بعضى از حاضران از امام (عليه السلام) پرسيدند: برترينِ شعراى عرب کيست؟ امام (عليه السلام) در يک جواب کوتاه حکيمانه فرمود: «شاعران همه يک روش نداشتند و در يک ميدان به مسابقه نپرداختند تا پيشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزير بايد به اين سوال پاسخ داد بايد گفت: او همان سلطان گمراه بود». منظور امام (عليه السلام) امرؤ القيس، شاعر معروف عرب است (که امام (عليه السلام) او را بر همه از نظر قدرت شعرى مقدم شمرد هر چند اشعار او محتواى جالبى ندارد)»؛ (وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ آلْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ تُعْرَفُ آلْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّيلُ (يريد امرأ القيس)). «حَلْبَةٍ» (بر وزن دفعة) به معناى يک مرحله مسابقه اسب سوارى است و گاه به معناى ميدان مسابقه تفسير شده است. «قَصَبَة» (بر وزن شجرة) در اصل به معناى چوبه نِى است و در اين جا منظور آن چوبه نى اى است که در آن زمان در آخر مسير مسابقه بر زمين نصب مى کردند و هر کس از همه پيشتازتر بود خم مى شد و آن را برمى گرفت و برنده از بازنده به اين وسيله شناخته مى شد.\n«الضِّلِّيلُ» صيغه مبالغه به معناى شخص بسيار گمراه و بدکار است و اين لقب را عرب براى امرؤ القيس انتخاب کرد زيرا او على رغم استعداد فوق العاده اش در شعر، آلودگى هاى فراوان داشت. حتى بعضى گفته اند که او اباحى مسلک بود. به هر حال گفتار امام (عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد که نه تنها آن حضرت در فن خطابه سرآمد بود بلکه در شناسايى اشعار شاعران نيز آگاهى فراوان داشت و ديوانى از آن حضرت امروز در دست ماست که البته اصالت آن ثابت نيست و يا حداقل بخشى از اشعار آن مشکوک است. مرحوم آيت الله استاد مطهرى در کتابش به نام سيرى در نهج البلاغه تحت عنوان «شاهکارها» به شرح اين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) پرداخته و در ابتدا سخنى درباره شعراى فارسى زبان دارد، مى گويد: در زبان فارسى شاهکارهايى وجود دارد: در غزل عرفانى، غزل عادى، پند و اندرز، تمثيلات روحى و عرفانى، حماسه، قصيده و غيره، ولى چنانکه مى دانيم هيچ يک از شعراى ما که شهرت جهانى دارند در همه اين رشته ها نتوانسته اند شاهکار به وجود آورند. شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى، سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى، فردوسى در حماسه، مولوى در تمثيلات و نازک انديشى هاى روحى و معنوى، خيام در بدبينى فلسفى و نظامى در چيز ديگر است، و به همين جهت نمى توان آن ها را با هم مقايسه کرد و ميانشان ترجيح قائل شد. حداکثر اين است که گفته شود هر کدام از اين ها در رشته خود مقام اول را واجد است. هر يک از اين نوابغ اگر احياناً از رشته اى که در آن استعداد داشته اند خارج شده اند، تفاوت فاحشى ميان دو نوع سخن آن ها ملاحظه شده است. شعراى عرب نيز، چه در دوره جاهليت وچه در دوره اسلام، چنين اند.\nدر نهج البلاغه آمده است که از على (عليه السلام) سوال شد: شاعرترين شاعران عرب کيست؟ ايشان جواب دادند: «انَّ الْقَوْمَ لَمْ يجْروا فى حَلْبَةٍ تُعْرَفُ الْغايةُ عِنْدَ قَصَبَتِها...». اين شاعران در يک ميدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود کداميک گوى سبقت را ربوده است. آنگاه فرمود: «فَانْ کانَ وَ لابُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلّيلُ؛ اگر ناچار بايد اظهار نظرى کرد، بايد گفت که آن پادشاه تبهکار (يعنى امروالقيس) بر ديگران مقدم است». سپس در ادامه سخن مى افزايد: اما از امتيازات برجسته اميرمؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه اين است که آن حضرت در هر موضوعى وارد مى شود شاهکار مى آفريند. در موعظه، حماسه و.... نکته اصلى همان است که امام (عليه السلام) به آن اشاره کرده است. مقايسه کردن دو شخص يا دو چيز با هم در صورتى ميسر است که وجه اشتراک زيادى داشته باشند. هرگز نمى توان گفت که فلان طبيب داناتر است يا فلان مهندس راه و ساختمان، فلان عالم نحوى برجسته تر است يا فلان فقيه و فيلسوف. شاعران نيز گر چه همه شاعر بودند ولى مسيرهاى بسيار مختلفى را مى پيمودند. بعضى مهارت در غزل هاى عاشقانه داشتند، بعضى در اشعار حماسى، بعضى به دنبال مسائل اخلاقى مى رفتند و بعضى ديگر قهرمان داستان سرايى بودند. بنابراين مقايسه آن ها با هم چندان صحيح نيست. ولى امام (عليه السلام) بعد از ذکر اين نکته براى اين که سوال کنندگان را بى پاسخ نگذارد اشاره به امرؤ القيس فرمود که در مجموع، شاعرى بسيار قوى و صاحب قريحه فوق العاده شعرى بود. هر چند زندگانى اش آلوده به انواع فجايع بود و از آن جا که\nشاهزاده بود وبعد از پدرش جاى او را گرفت امام (عليه السلام) به عنوان «الملک الضليل؛ پادشاه گمراه» همان لقبى که در عرب بعد از اسلام مشهور بود از او ياد فرمود.\nنکته ها 1. شأن ورود اين گفتار حکيمانه در بعضى از کتب، شأن ورودى براى اين سخن حکيمانه ذکر شده است و آن اين که اميرمؤمنان على7 شب هاى ماه رمضان گروهى از مومنان را دعوت مى کرد و با افطار از آن ها پذيرايى مى نمود ولى با آن ها غذا نمى خورد (ظاهرآ علتش اين بود که غذاى امام (عليه السلام) غذاى ساده ترى بود) هنگامى که مراسم افطار پايان مى گرفت براى آن ها خطبه مى خواند و موعظه مى کرد. شبى از شب ها هنگامى که غذا مى خوردند سخن از شعرا به ميان آمد. هنگامى که از غذا خوردن فارغ شدند امام (عليه السلام) براى آن ها خطبه اى خواند و در ضمن خطبه اش چنين فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ مِلاَکَ أَمْرِکُمُ الدِّينُ وَ عِصْمَتَکُمُ التَّقْوَى وَ زِينَتَکُمُ الأَدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِکُمُ الْحِلْم؛ بدانيد ملاک کار شما دين است و مايه نگهدارى شما تقواست، زينت شما ادب و حافظ آبروى شما علم است». سپس امام (عليه السلام) رو به ابوالاسود کرد و فرمود: درباره چه موضوعى بحث مى کرديد؟ (گفتگوي شان درباره مقايسه شاعران با يکديگر بود) آنگاه فرمود: بگو ببينم کدام يک از شاعران تواناتر است؟ عرض کرد: اى اميرمؤمنان! ابوداود ايادى. (و بعضى از اشعار آن را به عنوان گواه ذکر کرد). امام (عليه السلام) فرمود: چنين نيست. عرض کردند: چه کسى در نظر شما از ديگران برتر است؟ امام (عليه السلام) فرمود: «لَوْ رُفِعَتْ لِلْقَوْمِ غَايةٌ فَجَرُوا إِلَيهَا مَعاً عَلِمْنَا مِنَ السَّابِقِ مِنْهُم؛ اگر براى آن ها ميدان مسابقه اى تهيه مى شد و همگى در آن مسابقه واحد شرکت مى کردند تا به هدف برسند مى دانستيم کدام يک از آن ها تواناترند». سپس افزود: «وَ لَکِنْ إِنْ يکُنْ فَالَّذِى لَمْ يقُلْ عَنْ رَغْبَةٍ وَ لاَ رَهْبَة؛ ولى اگر بنا شود انتخابى صورت گيرد برترين آن ها کسى است که نه به دليل علاقه (به مالى) شعر سروده و نه از ترس کسى». عرض کردند: اى اميرمؤمنان! او چه کسى بود؟ فرمود: پادشاه گمراه و مجروح. عرض کردند: اى اميرمؤمنان! منظورامرؤالقيس است؟ فرمود: آرى منظورم هموست. سپس سخن حاضران و امام (عليه السلام) پيرامون شب قدر بود. اين که امام (عليه السلام) امرؤ القيس را به عنوان ذو القروح (صاحب جراحت ها) معرفى مى کند بعضى گفته اند که به دليل زخم هايى است که در جنگ ها بر بدن او نشست و بعضى گفته اند: به دليل اين است که در پايان عمرش گرفتار آبله شد و با همان بيمارى از دنيا رفت و بعضى گفته اند: به دليل لباس زهرآگينى بود که براى او فرستادند، هنگامى که پوشيد بدن او مجروح شد و از دنيا رفت. 2. امرؤ القيس کيست؟ در نام اصلى او اختلاف کرده اند ولى معروف به حُندُج و پدرش حِجر کندى بود. او از شعراى معروف زمان جاهليت بود. تولد او را سال پانصد ميلادى و مرگ او را سال پانصد و چهل نوشته اند (هفتاد سال قبل از بعثت). پدرش بر قبيله بنى اسد و قطفان حکومت مى کرد و هنگامى که کشته شد او براى گرفتن انتقام خون پدر و به دست آوردن مقامش قيام کرد. از مخالفانش شکست خورد و از قيصر روم مدد خواست. قيصر او را گرامى داشت و حکومت فلسطين را به او سپرد و در پايان عمرش همان گونه که در بالا اشاره کرديم به عقيده بعضى با مرض آبله از دنيا رفت. او در کودکى به لهو ولعب مشغول بود و با ولگردان و دزدان عرب معاشرت داشت. هنگامى که پدرش باخبر شد او را از اين کار بازداشت ولى او نپذيرفت. از اين رو او را به منطقه اى در حضرموت تبعيد کرد که وطن پدران و عشيره او بود در حالى که بيست سال داشت. پنج سال در آن جا اقامت کرد سپس با ياران خود به سوى قبيله هاى عرب رفت و پيوسته به شرب خمر و لهو و لعب مشغول بود تا زمانى که بنى اسد بر پدرش شوريدند و او را کشتند. اين خبر هنگامى که امرؤالقيس مشغول نوشيدن شراب بود به او رسيد. گفت: خدا رحمت کند پدرم را، در کوچکى مرا رها کرد و در بزرگى انتقام خونش را به گردن من انداخت. امروز مستم ولى فردا مستى وجود ندارد. امروز شراب است و فردا امر و فرمان. بعد قيام کرد تا انتقام خون پدرش را از بنى اسد بگيرد. اما چيزى نگذشت که يارانش از اطراف او پراکنده شدند و ناچار به پادشاه روم پناه برد. او هم حکومت فلسطين را به وى واگذار کرد. امرؤالقيس هنگامى که به سوى فلسطين مى رفت به انقُره (آنکارا) رسيد. در جسمش زخم هايى پديدار شد. ناچار در آن جا متوقف گشت و چيزى نگذشت که از دنيا رفت. در اين که او چه دينى داشت در ميان دانشمندان گفتگوست ولى شايد صحيح اين باشد که او عقيده مَزدَک را داشت. ديوان کوچکى منسوب به او باقى مانده است که در آن شعر معروف او که جزء معلقات سبع است درج شده و شعرا بهترين شعر او را همين شعر مى دانند. معلقات سبع،هفت قصيده بود که عرب جاهلى به عنوان بهترين اشعار عرب، انتخاب و به ديوار کعبه آويزان کرده بودند که بعد از ظهور اسلام برداشته شد. اشعار مزبور مخصوصآ قصيده امرؤ القيس که به اصطلاح، برترين آن هاست مجموعه اى از ابراز عشق و علاقه به دخترانى است که مورد علاقه او بودند و پر از کلمات پيچيده و نام مکان هاى نامأنوس است.\nبه هر حال تعبير امام (عليه السلام) به «ملک ضليل؛ پادشاه گمراه و بى بندوبار» به دليل همان چيزى است که در شرح حال او آورديم. 3. تمسک امام (عليه السلام) به اشعار پرمعناى عرب در نامه ها و خطبه هاى نهج البلاغه گاه امام (عليه السلام) به اشعارى از شعراى نامدار تمسک مى جويد که در نوع خود کم نظير است. از جمله آن ها شعر معروف اعشى است که در خطبه شقشقيه آمده است: شَتَّانَ مَا يوْمِى عَلَى کُورِهَا *** وَ يوْمُ حَيانَ أَخِى جَابِر بسى فرق است تا ديروزم امروز *** بسى مغموم ودى شادان وپيروز و شعر ديگرى در خطبه 25: لَعَمْرُ أَبِيکَ الْخَيرِ يا عَمْرُو إِنَّنِى *** عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الإِنَاءِ قَلِيل به جان پدر نيکوکارت ـ اى عمرو! ـ سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پيمانه دارم. اشاره به اين که بر اثر بى وفايى وسستى اصحابم سلطه من بر قلمرو حکومتم کم شده است. و در جاى ديگرى از همين خطبه مى فرمايد: هُنَالِکَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيةِ الْحَمِيم اگر آن ها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سريع و تند)، به سوى تو مى آيند! اشاره به سواران بنى فراس مى کند که مردانى شجاع بودند و مى فرمايد: اى کاش به جاى اين کوفيان سست، هزار نفر از سواران بنى فراس در اختيار من بودند.\nهمچنين در خطبه 33 مى خوانيم: أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ صَابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَا وَ نَحْنُ وَهَبْنَاکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِياً وَ حُطْنَا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا به جان خودم سوگند، هر صبح از شير خالص صاف نوشيدى و به قدر کافى از سرشير و کره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذيذ به طور کامل بهره گرفتى. و ما به تو عظمت بخشيديم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نيزه پاسدارى داديم (و نگهدارى ات کرديم، ولى تو قدر اين نعمت را نشناختى). اشاره به بى وفايى و حسادت قريش مى کند و خدمت هايى که بنى هاشم به قريش کردند. و در خطبه 35 مى فرمايد: أَمَرْتُکُمْ أَمْرِى بِمُنْعَرَجِ اللِّوَى *** فَلَمْ تَسْتَبِينُوا النُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى الْغَد من در سرزمين منعرج اللوى، دستور خود را دادم (ولى شما گوش نداديد) و اثر آن را صبح فرداى آن روز درک کرديد. اشاره به نافرمانى در مورد حکميت و پيامدهاى شوم آن کرده و مى فرمايد: من دستورات لازم را به شما دادم ولى گوش نداديد و گرفتار پيامدهاى آن شديد. در خطبه 162 نيز آمده است: وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِيحَ فِى حَجَرَاتِهِ *** وَ لَکِنْ حَدِيثاً مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِل سخن از غارت هايى که در گذشته واقع شد را رها کن و از غارت امروز سخن بگو (اشاره به خلافت اسلامى به وسيله معاويه و دار و دسته منافقانِ مورد تهديد قرار گرفته).\nدر نامه 36 نيز مى فرمايد: فَإِنْ تَسْأَلِينِى کَيفَ أَنْتَ فَإِنَّنِى *** صَبُورٌ عَلَى رَيبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ يعِزُّ عَلَى أَنْ تُرَى بِى کَآبَةٌ *** فَيشْمَتَ عَادٍ أَوْ يسَاءَ حَبِيب امام (عليه السلام) در اين اشعار که ضمن پاسخ به برادرش عقيل بن ابى طالب آورده است اشاره به اين نکته مى کند که بعضى از فرماندهان لشکرم خيانت کردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند و من جز صبر در برابر اين حوادث ناگوار چاره اى ندارم و سعى مى کنم دشمن از ناراحتى من باخبر نشود که موجب خوشحالى او مى گردد. در نامه 45 نيز آمده است: وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ *** وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِد اين درد، تو را بس که شب با شکم سير بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشد. امام (عليه السلام) اين شعر را در نامه عثمان بن حنيف که در ميهمانى پرزرق و برق يکى از ثروتمندان بصره شرکت کرده بود آورده است. در نامه 64 نيز از آن حضرت مى خوانيم: مُسْتَقْبِلِينَ رِياحَ الصَّيفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِبٍ بَينَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُود لشکريانى دارم که به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آن ها را (دشمنان خود را) با سنگ ريزه ها و در ميان غبار و تخته سنگ ها درهم مى کوبند. اين سخن را امام (عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه نوشت که حضرت را تهديد به جنگ کرده بود."
},
"456": {
"hekmat_number": 456,
"title": "حکمت 456",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1425",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام أَلاَ حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ آللُّمَاظَةَ لأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَيْسَ لأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ آلْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: آيا آزادمردى پيدا نمى شود که اين ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانيد وجود شما بهايى جز بهشت ندارد آن را به چيزى جز بهشت نفروشيد.",
"Interpretation": "شرح وتفسير تنها بهاى وجود انسان امام (عليه السلام) با تعبير گويايى اشاره به بى ارزش بودن مواهب مادى و دنيوى و پرارزش بودن وجود انسان مى فرمايد: «آيا آزادمردى پيدا نمى شود که اين ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانيد وجود شما بهايى جز بهشت ندارد آن را به چيزى جز بهشت نفروشيد»؛ (أَلاَ حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ آللُّمَاظَةَ لأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَيْسَ لأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ آلْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا). «لماظه» که غالب شارحان نهج البلاغه به ضم لام ذکر کرده اند و تنها بعضى به فتح لام نوشته اند به معنى باقى مانده غذا در دهان است که انسان پس از فروبردن لقمه با زبان خود آن را از اطراف دهان جمع مى کند و فرو مى برد و گاه زبانش را بر لب ها مى کشد که اگر چيزى از غذا مانده آن را نيز جمع کند، و اين تشبيه بسيار گويايى است که امام (عليه السلام) در مورد بى ارزش بودن مواهب مادى دنيا فرموده است. اشاره به اين که اقوام زيادى به اين دنيا آمده اند و از مواهب آن بهره برده اند و غذاهاى آن را خورده اند گويا ته مانده آن به شما رسيده است، اصل آن ارزشى نداشته تا چه رسد به ته مانده آن. تعبير به «حر» اشاره به اين دارد که تنها آزادگان مى توانند خود را از قيد و بند دنياى مادى رها سازند ولى آن ها که اسير شهوات و زرق و برق ها هستند هرگز نمى توانند به آسانى خود را از عشق به دنيا رها سازند و براى رسيدن به آن دست به هر کارى مى زنند.\nتعبير «لاهلها» (براى اهل دنيا) اشاره به اين است که افراد کوته فکر و بى همتى هستند که گوهر گران بهاى روح و جان انسانى را به متاعى قليل و مال و مقام بى ارزش مى فروشند؛ دنيا را براى آن ها واگذارند. شک نيست که هرگز منظور امام (عليه السلام) ترک سعى و تلاش براى زندگانى آبرومندانه و کفاف و عفاف نيست چرا که بدون چنين زندگى اى انسان حريت و آزادى ندارد و ناچار مى شود تن به ذلت وابستگى به ديگران بدهد و همچنين جوامع فقير و نيازمند که همواره وابسته و ذليل در چنگال ديگران اند بلکه منظور غرق شدن در مواهب مادى و فروختن شرافت انسانى خود براى به دست آوردن مال و مقام دنياست. آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن و براى تکميل آن مى فرمايد: به يقين براى وجود و جان شما بهايى جز بهشت وجود ندارد آن را به غير بهشت نفروشيد. بهشت يعنى کانون رحمت الهى، آن جا که همه مواهب مادى و معنوى جمع است و زشتى هاى دنيا و آسيب هايش به آن جا راه ندارد بهشت يعنى کانون رضا و خشنودى پروردگار، مرکز پاکان و نيکان و عالمان و مجاهدان و شهيدان گران قدر. بهشت يعنى محلى که پذيرايى کنندگانش فرشتگان والامقام الهى هستند و همنشينانش انبيا و اولياى الهى. بهشت يعنى پيوستن به ابديت قرب خداوند و بهره گيرى از انواع جمال و جلال پروردگار. بهشت يعنى جايى که حتى يک کلام رکيک بر زبان کسى جارى نمى شود (لاَ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوآ وَ لاَ تَأْثِيمآ * إِلاَّ قِيلا سَلاَمآ سَلاَمآ). آرى وجود انسان آن چنان پرارزش است که اگر تمام دنياى مادى را بخواهيم با آن موازنه کنيم برابرى ندارد. در روايت معروف هشاميه امام کاظم (عليه السلام) همين نکته به شکل ديگرى بيان شده است آن جا که مى فرمايد: «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِى لاَ يرَى الدُّنْيا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَيسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ فَلاَ تَبِيعُوهَا بِغَيرِهَا؛ گران قدرترين مردم کسى\nاست که دنيا را ارزشى براى وجود خود نمى شمرد. آگاه باشيد! که وجود شما بهايى جز بهشت ندارد پس آن را به غير بهشت نفروشيد». نکته ها 1. هدف امام (عليه السلام) از نکوهش دنيا بارها گفته ايم که اگر در آيات و روايات اسلامى نکوهش دنيا مى شود و سخن از بى ارزش بودن آن به ميان مى آيد هدف اين نيست که مسلمين را به ترک دنيا و زندگى آميخته با رهبانيت سوق دهند بلکه به سبب اين است که غالب انسان ها به طور طبيعى تمايل فوق العاده اى به مظاهر مادى دنيا دارند و شبيه وسيله نقليه اى هستند که در سراشيبى قرار گرفته که اگر بخواهند نيروى محرک آن را تشديد کنند خطر سقوط، حتمى است. در اين جا بايد راننده ماهر از عامل بازدارنده اى استفاده کند تا وسيله نقليه از کنترل او خارج نشود. اضافه بر اين، در عصر اميرمؤمنان (عليه السلام) و همچنين ائمه هدى (عليهم السلام) فتوحات اسلامى سبب انتقال غنائم فراوانى به داخل سرزمين هاى اصلى يعنى حجاز و عراق و شام شده بود و به همين دليل گروهى به عيش و نوش و مسابقه در تجمل پرستى روى آورده بودند؛ در اين جا لازم بود به آن ها پى درپى هشدار داده شود تا خود را به زخارف دنيا نفروشند و غرق در ماديات نشوند و خدا و دين را فراموش نکنند. در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب شريف کافى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل کرده است مى خوانيم: «فَارْفُضِ الدُّنْيا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْيا يعْمِى وَ يصِمُّ وَ يبْکِمُ وَ يذِلُّ الرِّقَابَ؛ دنيا را رها کن چرا که عشق به دنيا انسان را کور و کر و گنگ مى کند و او را ذليل مى سازد». در کتاب غررالحکم از همان حضرت نقل شده که فرمود: «حُبُّ الدُّنْيا يفْسِدُ الْعَقْلَ وَ يصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَمَاعِ الْحِکْمَةِ وَ يوجِبُ أَلِيمَ الْعِقَابِ؛ حب دنيا عقل و خرد را فاسد و قلب را در برابر شنيدن گفتار حکمت آميز کر مى کند و موجب کيفرهاى دردناک مى شود». 2. ارزش وجود انسان انسان سرمايه اى در اختيار دارد که بسيار پرارزش است و اين سرمايه همان روح الهى و نفس شريف انسانى و عمرى است که خدا در دنيا به او ارزانى داشته است. همان گوهر شريفى که فرشتگان در برابر آن سجده کردند و به سبب آن، خداوند مقام خليفة اللهى به بشر داد. اين سرمايه را با هيچ ارزش مادى و دنيوى نمى توان برابر ساخت. حتى اگر تمام دنياى مادى را با آن همه ثروت و مقام و وسيله رفاهى و زرق و برق به انسان بدهند و روح الهى اش را از او بگيرند گرفتار خسران شديدى شده است. و همان گونه که امام (عليه السلام) در گفتار حکيمانه بالا فرمود، هيچ ثمن و بهايى جز بهشت برين و قرب پروردگار نمى تواند در برابر آن قرار گيرد. قرآن مجيد نيز به اين معنا اشاره کرده آن جا که مى فرمايد: (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدآ عَلَيْهِ حَقّآ فِى التَّوْرَاةِ وَ الإِنجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِکُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)؛ «خداوند از مومنان، جان ها و اموالشان را خريدارى کرده، که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين صورت که) در راه خدا پيکار مى کنند، مى کشند و کشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، که در تورات و انجيل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد وستدى که با خدا کرده ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ!». ولى افسوس که بسيارى قدر اين سرمايه بزرگ را نمى شناسند و آن را به بهاى ناچيزى به مصداق (وَ يشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً) مى فروشند. مى گويند: يکى از گران بهاترين گوهرهاى دنيا گوهرى بود که يکى از گردشگران آفريقا آن را در دست کودکانى ديد که در کوچه و بازار با آن بازى مى کردند. چيز کمى به آن ها داد و آن را گرفت. کودکان خوشحال بودند ولى نمى دانستند چه گوهر عظيمى را از دست داده اند. حال دنياپرستانى که خود را به ارزش هاى قليل جهان مى فروشند حال همان کودکان است."
},
"457": {
"hekmat_number": 457,
"title": "حکمت 457",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1426",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْيَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دو گرسنه اند که هرگز سير نمى شوند: طالب علم و طالب دنيا.",
"Interpretation": "شرح وتفسير دو کس هرگز سير نمى شوند امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو گروه اشاره مى کند که هرگز سير نمى شوند، مى فرمايد: «دو شخصِ گرسنه اند که هرگز سير نمى شوند: طالب علم و طالب دنيا»؛ (مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْيَا). واژه «منهوم» از ماده «نَهَم» (بر وزن دهن) به معناى سيرى ناپذير بودن و اشتهاى شديد به چيزى داشتن است. منهوم به معناى کسى است که اين گونه شده است. اما اين که طالبان علم هرگز از طلب علم سير نمى شوند به اين دليل است که اولاً علم، حد و مرزى ندارد و به فرموده قرآن: (وَ فَوْقَ کُلِّ ذى عِلْمٍ عَليمٌ). و در جاى ديگر تمام معلومات انسان را در مقابل مجهولات، ناچيز مى شمارد و مى فرمايد: (وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً). و در مورد علم خداوند و حقايق جهان هستى مى فرمايد: (وَ لَوْ أَنَّ ما فِى الأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَکيمٌ)؛ «و اگر همه درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مرکّب گردد،\nو هفت درياچه به آن افزوده شود، اين ها همه تمام مى شود ولى کلمات خدا پايان نمى گيرد؛ خداوند عزيز و حکيم است». ثانيآ علم، نشاط آور است، روح را صيقل مى دهد و در واقع غذاى اصلى روح آدمى است و به همين دليل طالبان علم هرگز از علم سير نمى شوند بلکه هر مرحله اى را که طى کنند خواهان مرحله بالاترى هستند. اين سخن معروف است که بعضى از بزرگان در عين محروميت مادى هنگامى که بعضى از مسائل پيچيده علمى را مى گشودند به قدرى لذت مى بردند که مى گفتند: «أينَ المُلوک و أبناءُ المُلوکِ من هذه اللذّة؛ کجا هستند پادشاهان و شاهزادگان که ببينند چنين لذتى از که ما مى بريم». نيز در زمان هاى گذشته بسيارى از دانشمندان تن به مسافرت هاى طولانى مى دادند که بسيار مشکل آفرين بود تا محضر بعضى از اساتيد را درک کنند و حتى گاه به يک روايت از روايات معصومين (عليهم السلام) برسند. و اما طالبان دنيا نيز در عشق به دنيا و زرق و برق و مواهب مادى آن آنقدر حرص و ولع دارند که با هيچ چيز سير نمى شوند و به گفته شاعر: هفت اقليم ار بگيرد پادشاه *** همچنان در بند اقليمى دگر مى دانيم که جغرافى دانان در گذشته تمام کره زمين را به هفت اقليم تقسيم مى کردند و شاعر به اين نکته اشاره مى کند که اگر همه زمين را به دنياپرست بدهند باز هم سير نمى شود و مايل است دست به کرات آسمانى ديگر بيندازد. به همين دليل در حديث معروفى از امام کاظم (عليه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْيا مَثَلُ ماءِ الْبَحْرِ، کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حتَّى يقْتُلَهُ؛ مَثَل دنيا، مَثَل آب\nدرياست که هر چه انسانِ تشنه از آن بنوشد، عطش او بيشتر مى شود، به حدّى که او را مى کشد». اين گونه افراد که هرگز از دنيا سير نمى شوند گرفتار بلاهاى متعددى خواهند شد. از جمله گرفتار طول امل و آرزوهاى دور و دراز مى شوند و آخرت را به کلى فراموش مى کنند همان گونه که در حديث معروف نبوى و علوى آمده است: «أَمَّا طُولُ الأَمَلِ فَينْسِى الاْخِرَةَ». اضافه بر اين، آرامش روح و جسم را به کلى از دست مى دهند و اگر روزى بخشى از دنيايشان به خطر بيفتد به زمين و زمان بد مى گويند و گاه دست به خودکشى مى زنند. علاوه بر همه اين ها چون دنيا، دار مزاحمت است و هر کسى به بيش از حد نياز خود برسد با خواسته هاى ديگران مزاحمت دارد، دشمنى و عداوت بسيارى را براى خود مى خرد. حسودان نيز اين گونه افراد را راحت نمى گذارند و پيوسته در انتظار زوال نعمت آن ها هستند. ولى آن ها که قانع اند و اهل کفاف و عفاف اند از همه اين آثار سوء و مرگبار در امان اند."
},
"458": {
"hekmat_number": 458,
"title": "حکمت 458",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1427",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام الإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّکَ، عَلَى آلْکَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُکَ، وَ أَلاَّ يَکُونَ فِي حَدِيثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ، وَ أَنْ تَتَّقِي، آللّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِکَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: ايمان آن است که راست گويى را در آن جا که به زيان توست بر دروغ گويى در آن جا که به سود توست مقدم دارى و اين که گفتارت بيش از عملت نباشد و به هنگام سخن گفتن درباره ديگران تقواى الهى را پيشه کنى.",
"Interpretation": "شرح وتفسير حقيقت ايمان امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه حقيقت ايمان را در ضمن سه چيز که از مظاهر ايمان به خدا هستند بيان کرده است: نخست مى فرمايد: «ايمان آن است که راست گويى را در آن جا که به زيان توست بر دروغ گويى در آن جا که به سود توست مقدم دارى»؛ (الإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّکَ، عَلَى آلْکَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُکَ). بسيار مى شود که انسان اگر در بيان حقيقتى، راستى را برگزيند زيان هايى دامن او را مى گيرد. مثل اين که سوال کنند: تو چيزى به فلان شخص که از دنيا رفته است بدهکارى؟ و او حقيقتش را بگويد که آرى فلان مبلغ را بدهکارم. اين اعتراف گر چه ظاهرآ به زيان گوينده است و دروغ گفتن به سود اوست ولى قطعآ اين صدق و راستى از نشانه هاى ايمان به خدا و روز قيامت مى باشد. يا اين که تصادفى موجب خسارت شده و شخص مى داند مقصر بوده است اگر تقصير خود را بپوشاند و دروغ بگويد نفع مادى مى برد ولى اگر حق را آشکار سازد گرفتار زيان مى شود ولى اين زيان در حقيقت منفعت است و از نشانه هاى ايمان مى باشد. قرآن مجيد نيز دروغ گفتن را نشانه بى ايمانى شمرده آن جا که مى فرمايد: (إِنَّما يفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذينَ لا يوْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ)؛ «تنها کسانى دروغ\nمى بندند که به آيات خدا ايمان ندارند؛ (آرى،) دروغ گويان واقعى آن ها هستند!». نيز در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که کسى از آن حضرت پرسيد: آيا شخص باايمان ممکن است (لغزش پيدا کند و) آلوده زنا شود؟ فرمود: امکان دارد. عرض کرد: ممکن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود: گاه ممکن است چنين شود. عرض کرد: ممکن است دروغ بگويد؟ فرمود: نه. (مگر نمى دانى؟) خداوند متعال مى فرمايد: (إِنَّما يفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِينَ لا يُوْمِنُونَ). در واقع راست گويى گاه همچون داروى تلخ شفابخش است و دروغ همچون غذاى مطبوع زيان بار. انسان عاقل آن داروى شفابخش را رها نمى کند و به سراغ آن غذاى زيانبار نمى رود. البته شکى نيست که در مواردى، امر، داير بين اهم و مهم است يعنى راست گويى سبب به خطر افتادن جان يا منافع مهم مسلمانى مى شود. مثل اين که يک ناصبى متعصب و مسلح از انسان سوال کند: آيا تابع مکتب اهل بيت (عليهم السلام) هستى؟ که اگر راستش را بگويد سلاح به روى او مى کِشد. به يقين اين گونه موارد از کلام امام (عليه السلام) مستثنى است همان گونه که در باب تقيّه به آن اشاره شد. يا اين که براى اصلاح ذات البين اگر مجبور به دروغ شويم مجاز است زيرا اصلاح ذات البين مهم تر از راست گويى است. البته تفاوتى نمى کند که نفع و زيان، مربوط به خود انسان باشد يا مربوط به انسان ديگرى. اگر مصلحت اهمى ايجاب کند از قاعده کلى مورد بحث که امام (عليه السلام) به آن اشاره فرمود مستثنى است. به هر حال اصل اساسى اين است که انسان هميشه صدق و راستى را پيشه کند هر چند به زيان او تمام شود ولى اين قاعده موارد استثنايى هم دارد و آن در\nجايى است که مصلحت مهم تر از مصلحت صدق به خطر مى افتد. مرحوم علامه مجلسى در جلد دوم بحارالانوار، صفحه 122 ذيل همين روايت به عنوان شرح و بيان مى فرمايد: ممکن است منظور امام (عليه السلام) از ضرر، در اين گفتار حکيمانه ضررى باشد که تقيه در آن روا نيست. آنگاه امام (عليه السلام) به سراغ دومين نشانه ايمان مى رود و مى فرمايد: «اين که گفتارت بيش از عملت نباشد»؛ (وَ أَلاَّ يَکُونَ فِي حَدِيثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ). بسيارند کسانى که سخن از نيکى ها و خوبى ها و صفات برجسته انسانى، بسيار مى گويند اما عملشان هماهنگ با آن نيست و اين نشانه ضعف ايمان آن هاست. مومنان حقيقى آنچه را مى گويند انجام مى دهند و اى بسا اعمالشان فراتر از گفتارشان است. به تعبير ديگر اگر انسان به چيزى که مى گويد اعتقاد راسخ داشته باشد حتمآ عمل او با آن هماهنگ خواهد بود و اگر نبود، نشانه عدم اعتقاد راسخ به آن گفتار است. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ). در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه به جاى «عَمَلِک»، «عِلمِک» آمده است که در اين صورت مفهوم کلام امام (عليه السلام) چنين مى شود: نبايد انسان بيش از آنچه مى داند سخن بگويد. همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (وَ لا تَقْفُ ما لَيسَ لَکَ بِهِ عِلْم). در آيات و روايات اسلامى نکوهش شديدى از «قول به غير علم» شده چرا که اين کار سرچشمه اختلافات و مشکلات فراوان و گمراهى افراد و نزاع ها مى شود.\nبنابراين هر کدام از اين دو نسخه واقعيت داشته باشد مفهوم صحيحى دارد هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه نسخه «عَمَلِک» را نادرست پنداشته اند. آنگاه نشانه سوم وآخر را بيان مى کند و آن اين که «به هنگام سخن گفتن درباره ديگران تقواى الهى را پيشه کنى»؛ (وَ أَنْ تَتَّقِي آللّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِکَ). اشاره به اين که غيبت نکنيد، تهمت نزنيد، حق کسى را با سخنانتان باطل نسازيد، عيب بر مسلمانى ننهيد و او را با سخن نيش دار نيازاريد. خلاصه، تقواى الهى را در نظر داشته باشيد و تمام اين جهات را رعايت کنيد. در تفسير کلام مذکور دو احتمال ديگر نيز داده شده است: نخست اين که هنگامى که مى خواهى سخنى از ديگرى نقل کنى رعايت تقواى الهى کن و سخن او را بى کم و کاست و بدون اضافه نقل کن. ديگر اين که در برخورد با سخنان ديگران تقوا پيشه کن و فورآ گفتار آن ها را نفى نکن؛ درست بينديش، اگر گفتار صحيحى است بپذير و جدال و مِراء نکن و از روى حسادت به نفى سخنان صحيح ديگران اقدام مکن. ولى معناى نخست مناسب تر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر سه معنا نيز امکان پذير است.\n."
},
"459": {
"hekmat_number": 459,
"title": "حکمت 459",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1428",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام يَغْلِبُ آلْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِيرِ، حَتَّى تَکُونَ آلاْفَةُ فِي التَّدْبِيرِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مقدرات بر تقدير و تدبير (ما) غلبه مى کند تا آن جا که (گاه) آفت انسان در تدبير اوست. مرحوم سيد رضى مى گويد: «همين مضمون پيش از اين (در حکمت 16) با عبارت ديگرى و با تفاوت (مختصرى) گذشت»؛ (قال الرضي: وَ قَد مضى هذا المعنى فيما تقدم برواية تخالف هذه الأَلفاظ).",
"Interpretation": "شرح وتفسير مقدرات بر تدبير ما پيشى مى گيرد امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به تأثير نافذ مقدرات کرده، مى فرمايد: «مقدرات بر تقدير و تدبير (ما) غلبه مى کند تا آن جا که (گاه) آفت به سبب تدبير (انسان)به وجود مى آيد»؛(يَغْلِبُ آلْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِيرِ، حَتَّى تَکُونَ آلاْفَةُ فِي التَّدْبِيرِ). مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين گفتار حکيمانه مى گويد: «همين مضمون پيش از اين (در حکمت 16) با عبارت ديگرى و با تفاوت (مختصرى) گذشت»؛ (قال الرضي: وَ قَد مضى هذا المعنى فيما تقدم برواية تخالف هذه الأَلفاظ). «مقدار» در اين جا به معناى مقدرات و اندازه گيرى هاى الهى است. واژه «حتى» در واقع براى بيان غايت و سرانجام چيزى است. اين گفتار حکيمانه در واقع سه پيام دارد: پيام اول اين که: ما را با مسأله خداشناسى و توحيد افعالى پروردگار آشناتر مى سازد. هنگامى که مى بينيم براى انجام کارى نقشه هاى فراوان مى کشيم، مشورت بسيار و مديريت کافى مى کنيم ولى به آن نمى رسيم آگاه مى شويم که پشت اين دستگاه خلقت، دست باعظمتى است که چرخه جهان را مى چرخاند و در واقع اين کلام شبيه چيزى است که در گفتارحکيمانه ديگرى ازآن حضرت (عليه السلام) آمده بود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ». پيام دوم پيام توکل بر خداست و آن اين که تنها به تقدير و تدبير و قوت فکر خود اعتماد نکنيم بلکه در همه چيز و در هر کار توجه به مسبب الاسباب داشته باشيم و از او مدد بخواهيم و کمک بگيريم. پيام سوم اين که: غرور بر ما غلبه پيدا نکند. هنگامى که مى بينيم صاحب قدرت ظاهرى شده ايم و گروه عظيمى سر بر فرمان ما هستند و مشاوران تيزهوشى داريم که در همه کار به ما کمک مى کنند مبادا غرور، ما را بگيرد و از خدا غافل شويم. چرا که گاه مى بينيم همه اسباب فراهم است ولى کارى از پيش نمى رود. يعنى مقدرات طرح ديگرى براى ما ريخته و تلاش هاى ما در برابر تقدير الهى همچون نقش بر آب است. مرحوم مفيد در کتاب ارشاد اين کلام حکمت آميز را با مقدمه اى به اين شرح نقل مى کند: هنگامى که «شاه زنان» دختر کسرى اسير شد و او را خدمت امام اميرمؤمنان (عليه السلام) آوردند آن حضرت از او پرسيد: بعد از داستان ابرهه و لشکر فيل و نابودى آن در کنار کعبه (هنگامى که جريان به گوش پدرت رسيد) چه شنيدى؟ او گفت: اين سخن را از او شنيدم که مى گفت: هنگامى که خداوند بر کارى غالب شود تمام طمع ها در برابر آن ذليل مى شوند و هنگامى که مدت حيات کسى سر آمده باشد مرگ او در چاره انديشى هاى اوست. امام (عليه السلام) فرمود: چه سخن زيبايى پدرت گفته است. آرى. سپس فرمود: «تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِيرِ». اين جمله همان چيزى است که در حکمت 16 گذشت و هماهنگ با گفتار حکيمانه مورد بحث است.\nشعراى عرب در اين زمينه اشعار متعددى گفته اند. ابوتمّام مى گويد: و رَکبٌ کأطرافِ الأسِنَّةِ عَرَّسوا *** على مِثْلِها و اللَّيلُ تَسْطو غَياهِبُه لأمرٍ عليهِم أن تَتُمّ صُدورُه *** و لَيس عليهِم أن تَتُمّ عَواقِبُه سوارانى بودند که همچون سرنيزه ها در برابر مخالفينشان صف کشيدند در حالى که تاريکى شب غلبه داشت. آن ها به دنبال مقصدى بودند که آغازش به دست آن ها بود ولى پايانش از دست آن ها خارج. شاعر فارسى زبان نيز مى گويد: ديده اى بايد سبب سوراخ کن *** تا حجب را برکند از بيخ وبن تا مسبب بيند اندر لا مکان *** هرزه داند جهد واکساب ودکان از مسبِّب مى رسد هر خير و شر *** نيست اسباب و وسائط اى پدر جز خيالى منعقد بر شاهراه *** تا بماند دور غفلت چند گاه بابا افضل کاشانى نيز در اين زمينه مى گويد: سعى تو کليد قفل مشکل نشود *** تقدير به تدبير تو باطل نشود گر هر دو جهان خواسته باشند چه سود *** چيزى که خدا نخواست حاصل نشود قابل توجه اين که در غررالحکم، کلام حکيمانه ديگرى در کنار اين کلام نقل شده که مفسر و مويد آن است، مى فرمايد: «يجرى القضاء بالمقادير على خلاف الاختيار و التدبير؛ قضاى الهى همراه مقدرات، برخلاف اختيار و تدبير ما جريان مى يابد». شک نيست که منظور امام (عليه السلام) از بيان اين گونه کلمات اين نيست که انسان دست از تدبير و تلاش و کوشش براى رسيدن به مقاصد مشروع و مطلوب بردارد و همه چيز را به مقدرات بسپارد بلکه منظور اين است که ضمن هر گونه تلاش و کوشش مراقب باشد که ماوراء نقشه و تدبير او نقشه و تدبير کس ديگرى است، از او غافل نگردد، دل به او بندد و پيروزى ها را از او بطلبد.\n."
},
"460": {
"hekmat_number": 460,
"title": "حکمت 460",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1429",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام اَلْحِلْمُ وَ آلأَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ آلْهِمَّةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بردبارى و ترک شتاب، فرزندان دوقلويى هستند که از همّت بلند متولد مى شوند.",
"Interpretation": "شرح وتفسير بردبارى وترک شتاب امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه خود به اهميت حلم و بردبارى و ترک شتاب در کارها و سرچشمه اين دو صفت برجسته اشاره کرده، مى فرمايد: «بردبارى و ترک شتاب، فرزندان دوقلويى هستند که از همت بلند متولد مى شوند»؛ (اَلْحِلْمُ وَ آلأَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ آلْهِمَّةِ). جالب اين که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفريد شأن ورودى براى اين گفتار حکيمانه ذکر کرده و آن اين که يکى از بزرگان ايران خدمت امام (عليه السلام) رسيد. آن حضرت پرسيد: بهترين پادشاهان شما نزد شما چه کسى بود؟ او در پاسخ عرض کرد: اردشير در کشوردارى پيشگام بود ولى بهترين روش را انوشيروان داشت. امام (عليه السلام) سوال کرد: کدام يک از فضايل اخلاقى در وى برجسته تر بود؟ عرض کرد: بردبارى و عدم شتاب در کارها. امام (عليه السلام) فرمود: اين دو، همچون فرزندان دوقلويى هستند که از علو همت متولد مى شوند. «حلم» همان بردبارى در مقابل سفيهان و افراد بى منطق و همچنين در برابر متخلفان و گنهکارانى که گناه سنگينى ندارند و ترک مجازات آن ها مى باشد. «اناة» به معناى شتاب نکردن در انجام کارها پيش از دقت کافى در اطراف\nو جوانب آن و به تعبير ديگر صبر و حوصله تا روشن شدن تمام جوانب کار و همچنين شتاب نکردن در مجازات بدکاران. البته اين دو، قرابت و نزديکى با هم دارند و به همين دليل امام (عليه السلام) اين ها را به منزله فرزندان دو قلو ذکر کرده است که در عين دوگانگى، داراى شباهت زيادى هستند. اما علو همت به معناى شخصيت والا و برجسته، و بلند نظرى و سعه صدر است. بديهى است کسى که داراى چنين صفتى است هرگز در برابر سفيهان واکنش نشان نمى دهد بلکه با تحمل و بردبارى، مى گذرد همان گونه که قرآن درباره صفات مومنان فرموده است: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمآ). نيز افرادى که داراى علو همت و سعه صدرند در کارها شتاب نمى کنند بلکه تمام جوانب را در نظر مى گيرند تا اقدام نسنجيده اى که موجب پشيمانى است صورت نگيرد. همان گونه که قرآن مجيد درباره حضرت سليمان (عليه السلام) مى گويد: هنگامى که سليمان پيام هدهد را درباره مردم سرزمين سبا شنيد، گفت: (سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِينَ)؛ «ما تحقيق مى کنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغ گويان هستى؟». سپس نامه اى براى آن ها فرستاد و با آن ها اتمام حجت کرد و اين نشان مى دهد که او در کارها هرگز شتاب نمى کرد. و درباره خبرى که وليد بن مغيره از طائفه بنى المصطلق داد که آن ها اسلام را رها کرده و مرتد شده و به مقابله با فرستادگان پيامبر (صلي الله عليه و آله) برخاسته اند قرآن مى فرمايد: (إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمآ بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا\nفَعَلْتُمْ نَادِمِينَ)؛ «اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق کنيد، مبادا به گروهى، از روى نادانى آسيب برسانيد و از کرده خود پشيمان شويد!». در اين آيه ضمنآ اشاره به نتيجه منفى شتاب بدون تحقيق نيز شده است و آن، آسيب رساندن به بى گناهان و ندامت و پشيمانى است. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الأَنَاةُ مِنَ اللَّهِ وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطَانِ؛ ترک شتاب از سوى خداست و عجله از شيطان است». البته اين دستور مربوط به مواردى است که مسائل روشن نيست و نياز به تأمل و دقت و تدبير دارد. اما هنگامى که راه، روشن و برنامه معين باشد و ترديدى در صحت آن نباشد بايد عجله کرد و فرصت را غنيمت شمرده و به بهانه هاى واهى از دست نداد. همانگونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا هَمَّ أَحَدُکُمْ بِخَيْرٍ أَوْ صِلَةٍ فَإِنَّ عَنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ شَيْطَانَيْنِ فَلْيُبَادِرْ لاَ يَکُفَّاهُ عَنْ ذَلِکَ؛ هنگامى که کسى از شما تصميم بر کار خير يا کمک به خويشاوند (يا غير خويشاوند) گرفت بايد عجله کند و آن را انجام دهد زيرا از طرف راست و چپ او دو شيطان حاضر مى شوند و او را وسوسه مى کنند». در حکمت 363 نيز آمده بود: «مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الإِمْکَانِ وَ الأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ؛ عجله کردن پيش از فراهم شدن امکانات و از دست دادن امکانات، بعد از فرصت، از نادانى است»."
},
"461": {
"hekmat_number": 461,
"title": "حکمت 461",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1430",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْغِيبَةُ جُهْدُ آلْعَاجِزِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: غيبت کردن، آخرين تلاش شخص ناتوان است.",
"Interpretation": "شرح وتفسير غيبت نشانه ناتوانى است امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه و پرمعنا به يکى از عيوب مهم غيبت اشاره کرده مى فرمايد: «غيبت کردن، آخرين تلاش شخص ناتوان است»؛ (الْغِيبَةُ جُهْدُ آلْعَاجِزِ). اشاره به اين که تنها فرومايگان و افراد پست و ناتوان به سراغ غيبت مى روند چرا که اگر انسان در خود، توانايى و استعداد پيشرفت ببيند به جاى اين که با غيبت مقام کسى را خدشه دار کند خودش مى کوشد و به آن مقام و برتر از آن مى رسد ولى چون عاجز و ناتوان و فرومايه است سعى مى کند به وسيله غيبت آبروى ديگرى را در انظار عموم بريزد. از اين رو امام (عليه السلام) مى فرمايد: غيبت، آخرين تلاش افراد ناتوان است. در ميان گناهان کبيره کمتر گناهى است که همانند غيبت، نشانه پستى و ضعف و زبونى ون اجوانمردى باشد. به تعبير ديگر، آن ها که پشت سر مردم به مذمت و عيب جويى مى پردازند و آبرو و حيثيت افراد را با افشاى عيوب پنهانى، که غالب مردم به يکى از اين عيوب گرفتارند، مى برند، و آتش حسد و کينه خود را به اين وسيله فرو مى نشانند، افرادى ناتوان و فاقد شخصيت اند که حتى در مبارزه بى دليل و ظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان اين است که از پشت خنجر بزنند.\nنکته غيبت و آثار شوم آن در تعريف غيبت، در ميان ارباب لغت وهمچنين در کتب فقهيه و کلمات علماى اخلاق، تفسيرهاى گوناگونى ديده مى شود که در واقع همه آن ها به يک چيز برمى گردد. مرحوم شيخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل کرده است که اخبار معصومين (عليهم السلام) واجماع فقها دلالت بر اين دارد: حقيقت غيبت اين است که از ديگرى در غياب او چيزى بگويد که اگر بشنود ناراحت شود. گاه گفته مى شود که غيبت، افشاى عيوب و گناهان پنهانى افراد در غياب آن ها نزد کسانى است که از آن آگاهى ندارند و اين که بعضى از عوام مى گويند: آنچه گفتيم، صفت اوست غيبت نيست؛ اشتباه روشنى است. زيرا غيبت همان بيان صفت زشت پنهانى در غياب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان مى باشد و نيز آنچه بعضى از عوام مى گويند: حاضريم همين مطلب را نزد خود شخص بگوييم؛ اين هم اشتباه ديگرى است که خيال مى کنند اگر چيزى واقعيت داشته باشد غيبت نيست. به هر حال، شديدترين تعبير درباره غيبت در قرآن مجيد آمده ودرباره هيچ گناهى چنين تعبيرى ديده نمى شود و آن اين که غيبت کننده همچون کسى است که گوشت برادر مرده خود را بخورد: (أَيُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ يَأْکُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتآ فَکَرِهْتُمُوهُ). اشاره به اين که آبروى انسان مانند گوشت تن اوست و غيبت کننده گويى گوشت تن برادر مسلمانش را مى خورد و غايب و بى دفاع بودن او به منزله مردن اوست.\nدر روايات اسلامى نيز شديدترين تعبير درباره غيبت ديده مى شود و از ميان روايات فراوانى که درباره غيبت در منابع مختلف آمده همين دو روايت که در ذيل مى آوريم کافى است: در حديث قدسى آمده است که خداوند به موسى بن عمران (عليه السلام) خطاب کرد و فرمود: «مَنْ مَاتَ تَائِباً مِنَ الْغِيْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَيْهَا فَهُوَ أَوّلَ مَنْ يَدْخُلُ النّارَ؛ کسى که بميرد در حالى که از غيبت توبه کرده باشد، آخرين کسى است که وارد بهشت مى شود، و کسى که بميرد و از غيبت توبه نکرده و بر آن اصرار ورزيده باشد، نخستين کسى است که وارد دوزخ مى شود». و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «وَ الْغِيبَةُ تَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب؛ غيبت، حسنات را مى خورد همان گونه که آتش هيزم را مى خورد و نابود مى کند». مشکل مهم غيبت چند چيز است: نخست اين که انگيزه هاى بسيار متنوعى دارد از قبيل خودخواهى و حسد و کينه توزى و جاه طلبى و رياکارى و انتقام جويى و سخريه و استهزاء و مانند آن. در ذيل روايت قبل چنين آمده است: «وَ أَصْلُ الْغِيبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشَرَةِ أَنْوَاعٍ شِفَاءِ غَيْظٍ وَ مَسَاعَدَةِ قَوْمٍ وَ تُهَمَةٍ وَ تَصْدِيقِ خَبَرٍ بِلا کَشْفِهِ وَ سُوءِ ظَنٍّ وَ حَسَدٍ وَ سُخْرِيَّةٍ وَ تَعَجُّبٍ وَ تَبَرُّمٍ وَ تَزَيُّنٍ؛ اصل غيبت از ده چيز ريشه مى گيرد: فرو نشاندن خشم، کمک کردن (نامشروع) به گروهى، متهم ساختن افراد، تصديق کردن خبرى بدون اطلاع، داشتن سوء ظن، حسد، استهزاء و سخريه، اظهار تعجب، ناراحتى و خودستايى». مشکل ديگر غيبت اين است که به قدرى رواج يافته که قبح آن در نظرها از\nبين رفته است و گاه نُقل بسيارى از مجالس مى شود و حتى افراد ظاهرآ باتقوا آلوده آن مى شوند و همين امر، خطر آن را بيشتر مى کند. مشکل ديگر اين که کسى که به غيبت گوش فرا مى دهد در گناه غيبت کننده شريک است و اى بسا يک نفر غيبت کند و ده ها نفر در مجلس باشند و سخن او را بشنوند و اعتراض به او نکنند و همه در اين گناه شريک شوند. مشکل چهارم اين که غيبت از گناهانى است که جنبه حق الناس دارد و چنان نيست که تنها با آب توبه بتوان آن را شست بلکه بايد از غيبت شونده حليت طلبيد و واى به حال کسى که غيبت افرادى را کرده و آن افراد از دنيا رفته اند که حليت طلبيدن غير ممکن شده است. در اين گونه موارد دستور داده شده که براى آن افراد تا مى تواند استغفار کند و کار خير انجام دهد شايد از او راضى شوند. مشکل ديگر اين که غيبت آثار اجتماعى شومى دارد و تنها يک رذيله اخلاقى شخصى نيست. غيبت سبب مى شود حس اعتماد در جامعه ضعيف گردد و همکارى افراد با يکديگر کم شود. افراد جامعه به يکديگر بدبين گردند و پيوندهاى اخوت و محبت و دوستى و همکارى سست شود. حق الناس يا حق الله؟ در اين که آيا غيبت يک حق الهى است يا مردمى در ميان فقها گفت وگوست آن ها که آن را حق الله مى دانند به رواياتى استدلال مى کنند که مى گويد: براى رهايى از عواقب غيبت استغفار براى صاحبش کافى است. از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «سُئِلَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه و آله) مَا کَفَّارَةُ الاِغْتِيَابِ؟ قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کُلَّمَا ذَکَرْتَهُ؛ از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سوال کردند: کفاره غيبت چيست؟ فرمود: کفاره اش اين است که هر زمان به ياد غيبت شونده افتادى براى او استغفار کنى». آن ها که آن را حق الناس مى دانند به رواياتى استدلال مى کنند که مى گويد: تا غيبت شونده راضى نشود خداوند غيبت کننده را نمى آمرزد. از جمله در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «إنّ صاحِبَ الغَيبَةِ لا يُغفَرُ لَهُ حتّى يَغفِرَ لَه صاحِبُه؛ غيبت کننده بخشوده نخواهد شد تا غيبت شونده او را عفو کند». ولى با توجه به اين که قرآن مجيد غيبت را تشبيه به خوردن گوشت برادر بعد از مرگ او کرده و مى دانيم که هر جنايتى بر ميت حق الناس است و ديه دارد بنابراين، تشبيه مذکور، حق الناس بودن غيبت را تأييد مى کند. به علاوه، هم در روايات آمده و هم عقل حاکم است که آبروى انسان مانند مال و جان اوست و هرگاه کسى صدمه اى بر مال و جان کسى وارد کند، تا جبران نکند يا حليت نطلبد در امان نخواهد بود. همين طور است درباره آبروى او، که گاه ارزش آن از مال و جان هم بيشتر است. البته اگر غيبت به گوش غيبت شونده نرسد و شخص غيبت کننده آن را نزد اشخاصى که در حضور آنان غيبت کرده، جبران نمايد مثلاً بگويد: اشتباه کردم، معلوم نيست او داراى چنين صفاتى باشد و به علاوه اگر هم چنين باشد اى بسا ما از او بدتريم؛ خلاصه آبروى از دست رفته او را جبران نمايد، درست مثل کسى که خسارتى در غياب کسى به مال او زده و در همان جا آن را جبران مى کند؛ در چنين صورتى نيازى به طلبيدن حليت نيست. دعاى معروف روز دوشنبه امام سجاد (عليه السلام) نيز به خوبى نشان مى دهد که غيبت حق الناس است. البته جاى ترديد نيست که اگر حليت طلبيدن سبب فتنه و فساد يا اذيت و آزار بيشترى شود بايد از آن صرف نظر کرد و به دعا و استغفار و کار خير قناعت نمود\nو شايد همان گونه که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار گفته، ممکن است به اين وسيله جمع ميان اخبار شود يعنى اخبارى که مى گويد: بايد حليت طلبيد، مربوط به جايى است که منشأ فتنه و فساد و اهانتى نشود و اخبارى که مى گويد: استغفار کافى است، ناظر به جايى است که منشأ چنين امورى گردد. البته در هر حال غيبت کننده بايد در پيشگاه خدا از گناه خود توبه و استغفار کند. اين نکته نيز حائز اهميت است که اگر غيبت به غيبت شونده برسد گناه مضاعفى خواهد بود يک گناه اين که آبروى او را در ميان جمعى برده و گناه ديگر اين که او را آزار داده و غمگين ساخته است. البته سزاوار است هنگامى که غيبت کننده براى عذرخواهى، توأم با تواضع و ندامت نزد غيبت شونده مى آيد، او هم محبت کند و از خطاى او درگذرد تا مسأله به طور کامل پايان يابد.\n."
},
"462": {
"hekmat_number": 462,
"title": "حکمت 462",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1431",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بسيارند کسانى که به سبب تعريف و تمجيد ديگران فريب مى خورند.",
"Interpretation": "شرح وتفسير بى اعتنايى به تعريف وتمجيد امام (عليه السلام) در اين گفتار کوتاه حکيمانه به کسانى که مورد مدح و تمجيد از سوى اين و آن قرار مى گيرند هشدار مى دهد و مى فرمايد: «بسيارند کسانى که به سبب تعريف و تمجيد ديگران فريب مى خورند»؛ (رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ). درست است که بايد افراد نيکوکار را تشويق کرد و عالمانى را که علم آن ها سبب پيشرفت جامعه انسانى اسلامى شده مورد تمجيد قرار داد ولى گاه اين تعريف و تمجيدها آفاتى را نيز به دنبال دارد که بايد از آن پرهيز کرد. نخست اين که در بسيارى از اوقات سبب کبر و غرور مى شود و شخصِ تمجيد و تعريف شده پيش خود فکر مى کند که سرآمد افراد جامعه است همه بايد به او احترام بگذارند و در برابر او سکوت کنند و گوش به فرمانش باشند، و مى دانيم که غرور و خودبرتربينى يکى از مهلکات است. ديگر اين که گاه اين تعريف و تمجيدها سبب مى شود که انسان در مسير تکامل متوقف گردد. شخصِ تعريف و تمجيدشده به خود مى گويد: حال که همه پذيرفته اند من داراى صفات برجسته و فوق العاده اى هستم چه دليلى دارد که بيش از اين به خود زحمت دهم؟ مشکل ديگرى که گاه از اين تعريف و تمجيدها ناشى مى شود اين است که حسادت مخالفان را برمى انگيزد و به عداوت و دشمنى آن ها دامن مى زند و سبب\nمى شود که آن شخص را به هر وسيله اى که ممکن است ضعيف و ناتوان سازند و از اعتبار و حيثيتش بکاهند. به همين دليل بايد در هر چيز از جمله مدح و ثناى ديگران اعتدال را رعايت کرد و افراد کم ظرفيت و پرظرفيت را به تناسب حالشان مورد مدح و تشويق قرار داد. واژه «مفتون» از ماده «فَتْن» (بر وزن متن) به گفته بسيارى از ارباب لغت در اصل به معناى قراردادن طلا در کوره است تا خالص و ناخالص شناخته شود سپس اين واژه به معناى آزمايش و امتحان به طور عام بکار رفته است. ولى در قرآن مجيد در معانى متعددى استفاده شده است: آزمايش (عنکبوت، آيه 2)، فريب دادن (اعراف، آيه 27)، بلا و عذاب (انفال، آيه 25)، شرک و بت پرستى و مانع ايمان آوردن افراد شدن (انفال، آيه 39)، اضلال و گمراه ساختن (مائده، آيه 41) و شکنجه کردن (ذاريات، آيه 13). ولى ظاهراً تمام اين معانى به همان ريشه اى باز مى گردد که به آن اشاره شد. واژه «فتنه» نيز در معانى مذکور به کار رفته و اما در مورد کلام امام (عليه السلام) منظور از «مفتون» شخص فريب خورده است يعنى بسيارند کسانى که فريب تعريف و تمجيدها را مى خورند و از راه راست منحرف مى شوند. در اين جا به دو نکته بايد توجه کرد: نخست اين که همان گونه که در شرح سند اين گفتار حکيمانه اشاره شد مرحوم سيد رضى آن را در سه مورد از کلمات قصار آورده است: يکى در اين جا و دو مورد ديگر در حکمت هاى 116 و 260. ممکن است اين تکرار به دليل مشغله هاى زياد آن بزرگوار و طول زمان تأليف اين کتاب نورانى بوده که گاه فراموش مى کرده جمله اى را قبلا آورده است، و باز تکرار مى نموده و ممکن است به سبب اهميتى که به اين سخن داده تکرار آن را مناسب دانسته است.\nنکته ديگر اين که در بعضى از نسخ نهج البلاغه اين گفتار حکيمانه آخرين کلمه قصار است و هجده کلمه قصار بعدى ذکر نشده است در حالى که در نسخه هاى ديگر چنين نيست شايد به اين دليل که مرحوم سيد رضى بعداً آن ها را ملحق ساخته و در همه نسخه ها نبوده است.\nنکته مدح و تمجيد در حد اعتدال شک نيست که بايد نيکوکاران را به سبب نيکى هايشان مورد تشويق و تقدير قرار داد همان گونه که بدکاران مورد نکوهش قرار مى گيرند. خداوند متعال در قرآن مجيد ياران پيشگام پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و کسانى را که بعدآ به آن ها ملحق مى شوند و مسير صحيح آن ها را در پيش مى گيرند مورد تقدير قرار داده، مى فرمايد: (وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الأَنصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدآ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)؛ «پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و کسانى که به نيکى از آن ها پيروى کردند، خداوند از آن ها خشنود شد و آن ها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغ هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته که نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزى بزرگ!». اميرمومنان على (عليه السلام) نيز در عهدنامه معروف مالک اشتر به مالک چنين توصيه مى کند: «وَ لا يَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِىءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِى ذَلِکَ تَزْهِيداً لأَهْلِ الإِحْسَانِ فِى الإِحْسَانِ وَ تَدْرِيباً لأَهْلِ الإِسَاءَةِ عَلَى الإِسَاءَةِ؛ هرگز نبايد افراد\nنيکوکار و بدکار نزد تو يکسان باشند، زيرا اين کار سبب مى شود که نيکوکاران در نيکى هايشان بى رغبت شوند و بدکاران در اعمال بدشان تشويق گردند». و اين امر دليل روشنى دارد: زيرا هنگامى که نيکوکاران به سبب نيکى هايشان مدح و ثنا شوند و يا ـ آنگونه که در دنياى امروز معمول است ـ جوايزى به آن ها داده شود، هم آن ها تشويق به ادامه راه مى شوند و هم ديگران به راه نيک دعوت خواهند شد. همين گونه است در مورد نکوهش بدکاران يا مجازات آن ها، که هم سبب خوددارى آن ها از تکرار آن اعمال در آينده مى شود و هم ديگران عبرت مى گيرند. ولى اين کار ـ همانند هر کار ديگر ـ اگر از حد اعتدال بيرون رود آثار سوئى خواهد داشت. مدح و ثناى زياد، اسباب غرور و غفلت و عُجب و خودبرتربينى و عوارض فاسد اين صفات رذيله مى گردد. امير مومنان على (عليه السلام) در همان عهدنامه مالک اشتر، قبل از ذکر جمله هايى که پيش تر آمد به مالک خطاب کرده، مى فرمايد: «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ يُطْرُوکَ وَ لاَ يَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَةَ الإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِى مِنَ الْعِزَّةِ؛ آنان را طورى تربيت کن که ستايش بيهوده از تو نکنند و تو را براى اعمالى که انجام نداده اى، تمجيد ننمايند! زيرا کثرت مدح و ثنا، خودپسندى و عُجب به بار مى آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزديک مى سازد». در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «لَو مَشى رَجُلٌ إلى رَجُلٍ بِسَيفٍ مُرْهَفٍ کانَ خَيْرآ لَهُ مِن أن يُثْنِى عليهِ فى وَجهِه؛ هرگاه کسى به ديگرى با شمشير تيز حمله کند بهتر از آن است که او را در پيش رو مدح و ثنا گويد». روايات در اين زمينه بسيار است و حتى دستور داده شده که هرگاه انسان با چنين صحنه اى مواجه شد به خدا پناه برد.\nامير مومنان (عليه السلام) درباره صفات پرهيزکاران در خطبه همام مى فرمايد: «إِذَا زُکِّيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْ غَيْرِى وَ رَبِّى أَعْلَمُ بِى مِنِّى بِنَفْسِى اللَّهُمَّ لاَتُوَاخِذْنِى بِما يَقُولُونَ، وَ اجْعَلْنِى أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لى مَا لاَيَعْلَمُونَ!؛ هرگاه يکى از آن ها را مدح و ستايش کنند از آنچه درباره او گفته شده به هراس مى افتد و مى گويد: من از ديگران به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه تر است. بارالها! مرا به سبب نيکى هايى که به من نسبت مى دهند مواخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و نمى دانند ببخش»."
},
"463": {
"hekmat_number": 463,
"title": "حکمت 463",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1432",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دنيا براى غيرش آفريده شده نه براى خودش. (هدف از آفرينش اين جهان، تکامل و آمادگى براى زيستن در جهان آخرت است). مرحوم سيد رضى در اينجا سخن مبسوطى دارد که متن و شرح آن ذيلا خواهد آمد.",
"Interpretation": "شرح وتفسير دنيا وسيله است نه هدف امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه موقعيت واقعى دنيا را در عبارت کوتاهى بيان کرده، مى فرمايد: «دنيا براى غيرش آفريده شده نه براى خودش. (هدف از آفرينش اين جهان، تکامل و آمادگى براى زيستن در جهان آخرت است)»؛ (الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا). نکته مهمى که امام (عليه السلام) در اين جا يادآورى مى کند نگاه هاى مختلفى است که به دنيا مى شود. توضيح اين که: گاه در نظر بعضى افراد، رواياتى که در مدح دنيا آمده و آن را مزرعه آخرت يا دار عافيت و يا به منزله دانشگاه شمرده، با رواياتى که در ذم آن آمده متناقض است.در حالى که هرگز چنين نيست. اگر دنيا را براى دنيا بخواهيم، دنياى مذموم و نکوهيده است و اگر دنيا را ابزارى براى رسيدن به آخرت و مزرعه اى براى کِشت بذر نيکى ها و معارف بدانيم ممدوح است و سراى نمونه. امام (عليه السلام) در کلام گران بهاى ديگرى در نهج البلاغه همين معنا را با تعبير ديگرى بيان کرده است؛ در خطبه 82 مى فرمايد: «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ؛ کسى که دنيا را وسيله بصيرت قرار دهد او را بينا مى سازد و کسى که به آن به عنوان هدف نگاه کند نابينايش مى کند». مرحوم سيد رضى در شرح اين کلام در خطبه هشتاد و دو تعبير جالبى دارد\nمى گويد: «وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ (عليه السلام) : «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَى الْعَجِيبِ وَ الْغَرَضِ الْبَعِيدِ، مَا لا تُبْلَغُ غَايَتُهُ وَ لايُدْرَکُ غَوْرُهُ، لا سِيَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَيْهِ قَوْلُهُ: «وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» فَإِنَّهُ يَجِدُ الْفَرْقَ بَيْنَ «أَبْصَرَ بِهَا» وَ «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» وَاضِحاً نَيِّراً، وَ عَجِيباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ؛ اگر به درستى انسان در اين سخن امام (عليه السلام) که مى فرمايد: کسى که با آن بنگرد بينايش مى کند، دقّت کند، در آن، معناى شگفت آور و مفهوم ژرفى خواهد يافت که هرگز به عمق آن نتوان رسيد، به ويژه اگر جمله «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» (کسى که به دنيا بنگرد و منتهاى آرزويش را دنيا قرار دهد کورش خواهد کرد) در کنار جمله قبل گذاشته شود؛ در اين صورت فرق واضحى ميان آن دو خواهد يافت، فرقى روشن و شگفت انگيز و آشکار. درود وسلام خدا بر او باد». به تعبير ديگر اگر به دنيا از نظر جنبه هاى مادى آن نگاه شود مرکز تزاحم و تعارض و انواع زشتى هاست و اگر به جنبه هاى معنوى که به وسيله دنيا مى توان به آن ها دست يافت نگاه شود هيچ گونه تعارض و تزاحمى نيست و همه انسان ها با هم در مسير روشنى مى توانند به سوى زندگى جاويدان و پرافتخار سراى ديگر از آن کوچ کنند. و در خطبه 203 آمده است که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «فَفِيهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَيْرِهَا خُلِقْتُم؛ شما در دنيا آزمايش مى شويد و براى غير آن، آفريده شده ايد». قرآن مجيد همين مطلب را با بيان شفاف ديگرى ذکر کرده است آن جا که مى فرمايد: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون)؛ «آيا گمان کرديد که شما را بيهوده آفريده ايم، و به سوى ما بازگشت نخواهيد کرد؟!». اشاره به اين که اگر سراى آخرتى بعد از دنيا نبود اين زندگى عبث و بيهوده\nبود و همان گونه که در تفسير نمونه در ذيل اين آيه آمده است اين جمله کوتاه و پرمعنى يکى از زنده ترين دلايل رستاخيز وحساب و جزاى اعمال را بيان مى کند، و آن اين که: اگر به راستى قيامت و معادى در کار نباشد زندگى دنيا عبث و بيهوده خواهد بود؛ زيرا زندگى اين جهان، با تمام مشکلاتى که دارد و با اين همه تشکيلات، مقدمات و برنامه هايى که خدا براى آن چيده است اگر صرفاً براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد. اين موضوع، درست به آن مى ماند که طفلى در شکم مادر صاحب عقل و هوش کامل گردد، از خود سوال مى کند: چرا آفريدگار، مرا در اين جا زندانى کرده است؟ اين دست و پا اين چشم و گوش براى چيست و به چه منظورى آفريده شده است؟ در اين ظلمات ثلاث و در ميان مشتى خون و آب، وجود من چه فايده اى دارد؟ ولى هنگامى که به او بگويند: در اين جا پرورش مى يابى و به زودى وارد دنياى وسيعى مى شوى که فضايى باز و آفتابى درخشان، نهرهايى جارى و باغ هايى پرگل و پرطراوت دارد و در آن جا مى توانى به تحصيل علم و دانش و انواع تفريحات سالم بپردازى، باور مى کند که زندگى دوران جنينى بيهوده و عبث نيست."
},
"464": {
"hekmat_number": 464,
"title": "حکمت 464",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1433",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِنَّ لِبَنِي أُمَيَّةَ مِرْوَدآ يَجْرُونَ فِيهِ، وَ لَوْ قَدِ آخْتَلَفُوا فِيَما بَيْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بنى اميه تا زمان معينى مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همين که بين آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعيفِ کفتار صفتشان آن ها را فريب مى دهند و بر آنان پيروز مى شوند. مرحوم سيد رضى در ذيل اين گفتار حکيمانه مى گويد: «مَرود» در اين جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده «إرواد» گرفته شده و به معناى مهلت دادن و اظهار کردن است و اين تعبير از فصيح ترين و جالب ترين تعبيرات است گويا امام (عليه السلام) مهلتى را که آن ها براى حکومت دارند تشبيه به ميدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتيب در يک مسير به سوى هدفى پيش مى روند اما هنگامى که به آن هدف رسيدند نظم آن ها به هم مى خورد؛ (قال الرضيُّ: و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه (عليه السلام) شِبّه المُهلة التى هم فيها بالمِضمارِ الذى يجرون فيه إلى الغايةِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها).",
"Interpretation": "شرح وتفسير پايان عمر بنى اميّه امام (عليه السلام) در اين گفتار حساب شده خود پيش بينى روشنى درباره آينده بنى اميه کرده، مى فرمايد: «بنى اميه تا زمان معينى مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همين که بين آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعيفِ کفتار صفتشان آن ها را فريب مى دهند و بر آنان پيروز مى شوند»؛ (إِنَّ لِبَنِي أُمَيَّةَ مِرْوَدآ يَجْرُونَ فِيهِ، وَ لَوْ قَدِ آخْتَلَفُوا فِيَما بَيْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ). همان گونه که مرحوم سيد رضى گفته: «مَرْوَد» (بر وزن مکتب) به معناى مهلت است و«يَجْرُونَ» به معناى حرکت به سوى مقصد مى باشد. «کَادَتْهُمُ» از ماده «کيد» به معناى فريب دادن است و «الضِّبَاعُ» جمع «ضَبُع» به معناى کَفتار است. امام (عليه السلام) پيش بينى روشنى درباره آينده تاريک بنى اميه کرده است و همان گونه که پيش بينى کرده بود رخ داد. ابن ابى الحديد مى گويد: اين يک خبر غيبى صريح است زيرا بنى اميه مادامى که در ميانشان اختلاف نبود و جنگشان تنها با غير خودشان بود مانند جنگ\nمعاويه در صفين وجنگ يزيد با اهل مدينه وابن زبير در مکه و جنگ مروان ضحاک و عبد الملک با ابن اشعث و ابن زبير و جنگ يزيد بن عبد الملک با بنى المهلب و جنگ هشام با زيد بن على، در اين ايام حکومت مستقرى داشتند اما هنگامى که وليد بن يزيد به حکومت رسيد و پسر عمويش يزيد بن وليد به جنگ او برخاست و او را به قتل رسانيد بنواميه با هم اختلاف کردند و وعده الهى فرارسيد و در اين زمان بود که دعوت کنندگان به سوى بنى العباس در خراسان برخاستند و مروان بن محمّد از جزيره آمد و طالب خلافت بود. ابراهيم بن وليد را از خلافت خلع کرد و گروهى از بنى اميه را به قتل رسانيد و حکومتشان سست شد و دولت هاشمى روى کار آمد و نمو کرد و حکومت بنى اميه به کلى زايل شد و زوال نهايى آن به دست ابومسلم خراسانى بود (و عجب اين که) او در ابتداى کار فردى بسيار ضعيف، فقير ومسکين بود و اين شاهد خوبى براى گفتار امام (عليه السلام) است که لشکر او را تشبيه به کفتار کرده است. اين احتمال نيز وجود دارد که تشبيه ابومسلم و يارانش به کفتار نه به دليل ضعف و ناتوانى آن ها بود؛ آن ها مردانى شجاع و نيرومند بودند ولى همچون کفتار تدبير کافى نداشتند و لذا به آسانى بنى عباس قدرت را از دست آن ها گرفتند در حالى که پايه گذار قدرت آن ها بودند ولى بنى عباسِ شيطان صفت و فرصت طلب حکومت را ربودند و ابومسلم را به آسانى کشتند. در واقع زوال حکومت بنى اميه به دليل قدرت زياد لشکر ابومسلم نبود بلکه بخش مهمى از آن به سبب همان اختلافات و جنگ درونى آن ها بود که امام (عليه السلام) در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است. مرحوم شهيد مطهرى در کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران در اين زمينه چنين مى گويد: برخى تاريخ نويسان ايرانى اخيراً کوشش دارند که همه\nموفقيت هاى قيام سياه جامگان را مرهون شخصيت ابومسلم معرفى کنند. شک نيست که ابومسلم سردار لايقى بوده است، ولى آن چيزى که زمينه را فراهم کرد چيز ديگر بود. گويند که ابومسلم در مجلس منصور آنگاه که مورد عتاب قرار گرفت، از خدمات خويش در راه استقرار خلافت عباسى سخن راند و کوشش کرد با يادآورى خدمات خود منصور را رام کند. منصور پاسخ داد که اگر حتى کنيزى را براى اين امر دعوت مى کرد موفق مى شد، و اگر تو به نيروى خودت مى خواستى قيام کنى از عهده يک نفر هم برنمى آمدى. هر چند در بيان منصور اندکى مبالغه است، اما حقيقت است و به همين دليل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بکُشد وآب هم از آب تکان نخورد. بنابراين، مفهوم تشبيه امام (عليه السلام) ممکن است اين باشد که به قدرى بنى اميه براثر اختلاف درونى ضعيف مى شوند که حتى فرد ضعيفى نيز مى تواند آن ها را از پاى درآورد تا چه رسد به سردار نيرومندى همچون ابومسلم. البته در مورد قساوت و خون ريزى ابومسلم مطالب زيادى در تواريخ آمده که آن هم در جاى خود قابل قبول است. به هر حال مرحوم سيد رضى در ذيل کلام امام (عليه السلام) چند جمله دارد که با ذکر آن اين بحث را پايان مى دهيم. او مى گويد: «مَرود» در اين جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده «إرواد» گرفته شده و به معناى مهلت دادن و اظهار کردن است و اين تعبير از فصيح ترين و جالب ترين تعبيرات است گويا امام (عليه السلام) مهلتى را که آن ها براى حکومت دارند تشبيه به ميدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتيب در يک مسير به سوى هدفى پيش مى روند اما هنگامى که به آن\nهدف رسيدند نظم آن ها به هم مى خورد»؛ (قال الرضيُّ: و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه (عليه السلام) شِبّه المُهلة التى هم فيها بالمِضمارِ الذى يجرون فيه إلى الغايةِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها)."
},
"465": {
"hekmat_number": 465,
"title": "حکمت 465",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1434",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام فِى مَدْحِ الأَنْصَارِ هُمْ وَ آللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا يُرَبَّى آلْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ، بِأَيْدِيهِمُ آلسِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در مدح وستايش انصار چنين فرمود: به خدا سوگندآن ها اسلام را همچون فرزندى در دامانشان پرورش دادند با دست هاى گشاده و پرسخاوت و زبان هاى گويا و فصيح، با اين که نياز مادى به آن نداشتند.",
"Interpretation": "شرح وتفسير طايفه پرافتخار انصار امام (عليه السلام) در اين گفتار فصيحانه مدح بليغى درباره انصار (يارانى که اهل مدينه بودند و به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) پيوستند) بيان کرده، مى فرمايد: «به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندى در دامانشان پرورش دادند با دست هاى گشاده و پرسخاوت و زبان هاى گويا و فصيح، با اين که نياز مادى به آن نداشتند»؛ (هُمْ وَ آللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا يُرَبَّى آلْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ، بِأَيْدِيهِمُ آلسِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ). «فِلْوْ» (بر وزن حلم) به معناى بچه اسب است. در بعضى از شروح نهج البلاغه اين واژه را تفسير به مُهر کرده اند که آن هم به معناى بچه اسب است. «سِبَاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سَبَط» (بر وزن سبد) به معناى شخص سخاوتمند است. «سِلاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سليط» به معناى شخص فصيحى است که منطق کوبنده اى دارد. در اين گفتار حکيمانه، امام (عليه السلام) ، هم اشاره به نقش انصار در پيشرفت اسلام کرده و هم دو صفت برجسته آن ها را بيان نموده است. در قسمت اول، کار آن ها را تشبيه به پرورش فرزند مى کند و مى دانيم که اسلام هنگامى که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از مکه به مدينه هجرت کرد در واقع همچون نهال يا کودکى بود که هنوز پرورش نيافته بود. انصار و ياران مدينه به سرعت به\nآن پيوستند و از آن حمايت کردند و در جنگ هاى مختلف دفاع جانانه نمودند تا اسلام پرورش و گسترش يافت و اين نهال الهى به ثمر رسيد. به راستى اگر اسلام در مکه مى ماند بر حسب ظاهر نور آن خاموش مى گشت چرا که بت پرستان مکه تعصب عجيبى به بت هاى خود داشتند، اضافه بر اين، سلطه آن ها بر کعبه و حرم مکه منافع مادى زيادى برايشان داشت و اسلام اين منافع را تهديد مى کرد. به همين دليل با تمام قوا مقابل پيغمبر (صلي الله عليه و آله) ايستادند و حتى تصميم بر قتل آن حضرت گرفتند و اگر هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به آن صورت پيچيده رخ نمى داد اى بسا به دست آن ها به شهادت مى رسيد. ولى انصار از همان آغاز کار جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) تقديم نمودند، و پشتيبانى آن ها حملات پى درپى بت پرستان مکه را خنثى کرد و سرانجام، اسلام، تمام جزيرة العرب را در زير بال و پر خود قرار داد و اين افتخار براى انصار در تاريخ اسلام ثبت شد.\nنکته فضايل انصار در قرآن و روايات اسلامى قرآن مجيد کرارآ انصار را ستوده است. در آيه 100 سوره توبه مى خوانيم : (وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الأَنصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدآ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)؛ «پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و کسانى که به نيکى از آن ها پيروى کردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغ هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزى بزرگ!». همچنين در آيه 117 همين سوره مى خوانيم: (لَّقَدْ تَّابَ اللهُ عَلَى النَّبِىِّ\nوَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ)؛ «مسلّماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پيروى کردند، نمود؛ بعد از آن که نزديک بود دل هاى گروهى از آن ها، از حقّ منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آن ها را پذيرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحيم است!». همچنين در آيه 74 سوره انفال آمده است: (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَ الَّذِينَ آوَوا وَّ نَصَرُوا أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّآ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِيمٌ)؛ «و آن ها که ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آن ها که پناه دادند و يارى نمودند، آنان مومنان حقيقى اند؛ براى آن ها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته اى است». در احاديث اسلامى که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) رسيده نيز فضايل فراوانى براى طائفه انصار ذکر شده است. از جمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «إِنِّى تَارِکٌ فِيکُمُ الثَّقَلَيْن» تا آن جا که فرمود: «أَلا إِنَّ أَهْلَ بَيْتِى عَيْنِيَ الَّتِي آوِى إِلَيْهَا أَلا وَ إِنَّ الأَنْصَارَ تُرْسِي فَاعْفُوا عَنْ مُسِيئِهِمْ وَ أَعِينُوا مُحْسِنَهُمْ؛ من از ميان شما مى روم و دو چيز گران مايه در ميان شما مى گذارم... آگاه باشيد که اهل بيت من به منزله چشمان من اند که به آن ها اعتماد مى کنم و انصار، سپر من (در برابر دشمنان) هستند. خطاکار آن ها را ببخشيد و نيکوکار ايشان را يارى کنيد». در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «وَ مَا سُلَّتِ السُّيُوفُ وَ لا أُقِيمَتِ الصُّفُوفُ فِى صَلاةٍ وَ لا زُحُوفٍ وَ لا جُهِرَ بِأَذَانٍ وَ لا أَنْزَلَ اللَّهُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا حَتَّى أَسْلَمَ أَبْنَاءُ الْقَيْلَةِ الأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ؛ شمشيرها کشيده نشد و صفوف (پرجمعيت)\nدر نماز و ميدان جنگ برپا نگشت و اذان آشکارا گفته نشد و خطاب به «يا ايها الذين آمنوا» از سوى خداوند نازل نگرديد تا زمانى که فرزندان قيله يعنى اوس و خزرج (طائفه انصار) اسلام را پذيرفتند (و آن را يارى کردند)». در کامل ابن اثير حديث مشروحى که حاکى از فضيلت بزرگ انصار است از ابو سعيد خدرى نقل شده که خلاصه اش چنين است: هنگامى که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) غنائم جنگ حنين را به قريش و قبايل عرب داد و به انصار چيزى عطا نفرمود انصار ناراحت شدند و گفتند: گويا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به قوم و قبيله خود رسيده و ما را فراموش کرده است. سعد بن عباده که بزرگ انصار بود اين مطلب را به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رسانيد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: جمعيت انصار را نزد من حاضر کن. آن ها نزد حضرت حاضر شدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن ها را مواخذه کرد و فرمود: اين چه حرفى است که پشت سر من زديد؟ مگر هنگامى که به سوى شما آمدم گمراه نبوديد؟ خداوند شما را به وسيله من هدايت کرد، فقير بوديد بى نياز کرد، با هم دشمن بوديد شما را با هم متحد نمود. آيا چنين نيست؟ همه عرض کردند: آرى، به خدا سوگند همين گونه است. فرمود: چرا به من پاسخ نمى گوييد؟ عرض کردند: چه پاسخى بدهيم؟ فرمود: شما هم مى توانيد بگوييد: ديگران تو را تکذيب کردند ما تصديق کرديم، دست از يارى ات برداشتند ما يارى ات کرديم تو را ترک کردند ما به تو پناه داديم. با اين حال آيا راضى نيستيد مردم (اشاره به قريش و قبايل عرب است) گوسفند و شتر ببرند اما شما همراه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به خانه هايتان بازگرديد؟ سپس اين جمله را فرمود: قسم به کسى که جان من به دست اوست اگر من از مهاجرين نبودم دوست داشتم از انصار باشم، اگر همه مردم مسيرى را انتخاب کنند و انصار مسير ديگرى را، من به مسير انصار خواهم رفت: «اللهمّ\nارحَمِ الأنصارَ و أبناءَ الأنصارِ و أبناء أبناء الأنصارِ؛ خداوندا! انصار و فرزندان و فرزندان فرزندان آن ها را مشمول رحمت قرار ده. اين جا بود که انصار به گريه افتادند و آنقدر اشک ريختند که محاسنشان از اشک چشمشان تر شد و عرضه داشتند: همه ما راضى شديم که پيامبر (صلي الله عليه و آله) در سهم ما باشد». امام سجاد (عليه السلام) در دعاى چهارم صحيفه سجاديه توصيف بسيار بليغ و جالبى درباره انصار و فضايل آن ها فرموده است. ولى روشن است که منظور از انصار در اين آيات و روايات، افراد ثابت الايمان و خالص و مخلص هستند نه گروهى از منافقين که خود را در صف آن ها جاى داده بودند و يا آن ها که بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر عهد خود با خدا و رسولش باقى نماندند."
},
"466": {
"hekmat_number": 466,
"title": "حکمت 466",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1435",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْعَيْنُ وِکَاءُ السَّهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: چشم، نگهدارنده نشيمنگاه است. مرحوم سيد رضى در توضيح اين گفتار مى گويد: «اين کلام امام (عليه السلام) از تشبيهات عجيب است. امام (عليه السلام) نشيمنگاه را به مَشک تشبيه کرده و چشم را به بندى که بر دهانه مشک مى بندند که هرگاه بند را رها کنند مَشک نمى تواند آنچه در آن است نگهدارى کند، مشهور است که اين سخن نخست از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده شده ولى جمعى آن از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل کرده اند، اين را مبرد در کتاب المقتضب در باب اللفظ بالحروف آورده و ما در کتاب مجازات آثار النبوية درباره اين استعاره و تشبيه سخن گفته ايم»؛ (قال الرضىّ: و هذه من الاستِعارات العجيبة، کأنّه يشبّه السّه بالوعاءِ، و العينَ بالوِکاء، فإذا أُطلِق الوِکاءُ لم ينضَبطِ الوِعاءُ و هذا القولُ في الأشهَرِ الأظهَرِ من کلام النبىِّ (صلي الله عليه و آله) و قد رواه قومٌ لأميرالمؤمنين (عليه السلام) و ذکر ذلک المبرّد في کتاب «المقتضب» في باب «اللفظ بالحروف». و قد تکلّمنا على هذه الاستِعارة في کتابنا الموسوم: «بمَجازاتِ الآثار النبويّة»).",
"Interpretation": "شرح وتفسير يک تشبيه عجيب امام (عليه السلام) در اين جمله کوتاه و پرمعنا اشاره به نکته اى مى کند که متن آن در واقع يک مسأله فقهى است و پيام آن يک مسأله اجتماعى و سياسى و اخلاقى. مى فرمايد: «چشم، نگهدارنده نشيمنگاه است»؛ (الْعَيْنُ وِکَاءُ السَّه). اشاره به اين که هنگامى که انسان به خواب مى رود بسيار مى شود که وضوى او بر اثر خروج ريح باطل گردد. «وِکاء» به معناى نخى است که دهانه مشک را با آن مى بندند و «السَّه» به معناى نشيمنگاه است. هنگامى که اين نخ محکم باشد چيزى از مشک خارج نمى شود ولى زمانى که آن نخ، باز يا شل شود آنچه در مشک است بيرون مى ريزد واين تعبير به گفته مرحوم سيد رضى از کنايات و تشبيهات عجيب است و منظور امام (عليه السلام) اين است که انسان تا خواب نرفته مى تواند خود را حفظ کند تا وضوى او باطل نشود اما زمانى که به خواب رفت اعضاى او سست مى شود و نمى تواند خود را حفظ کند و اى بسا چيزى از او خارج شود و وضو باطل گردد و در واقع فلسفه بطلان وضو به سبب خواب، ممکن است همين باشد. در احاديث اهل سنت جمله اى در ذيل اين حکمت از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که اين معنا را روشن تر مى سازد. در کتاب مغنى ابن قدامة از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چنين نقل شده است که فرمود: «العَينُ وِکاءُ السَّهِ فَمَن نامَ فليتَوضّأ». اين گفتار پرمعنى پيام مهمى در زمينه مسائل اجتماعى و اخلاقى و سياسى دارد و به ما مى گويد. اگر چشمانتان بسته باشد خطاهاى زيادى از شما سرمى زند. کسى که چشم بسته بر سر سفره غذا بنشيند نمى تواند خوب و بد و آنچه را براى او نافع يا زيان بار است تشخيص دهد. کسى که چشم بسته در مسائل سياسى وارد مى شود ممکن است سرنوشت جامعه اى را به خطر بيفکند. کسى که چشم بسته دوست انتخاب مى کند اى بسا دوستانى را برگزيند که بلاى جان او شوند. خلاصه هر کس چشم بسته به راهى برود آينده مبهم و يا خطرناکى دارد. چشم در واقع طنابى است که بر دهانه زشتى ها و بدى ها و ناهنجارى ها گره مى زند. نويسنده معروف مصرى، محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين کلام مى گويد: اين سخن در واقع مثالى است براى فايده چشم در حفظ انسان از آنچه از پشت سرش (ناآگاهانه) ممکن است به او برسد و اين که فايده چشم تنها اين نيست که صاحبش را از آنچه در برابر اوست حفظ کند بلکه بايد از آنچه پشت سر اوست نيز آگاه گردد و وى را حفظ کند و اين در واقع ارشادى است به وجوب بينا بودن در مواردى که غفلت زاست. و در پايان مى گويد: آنچه سزاوار سخنى است که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) يا از اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين زمينه نقل شده، همين است. البته اين سخن نبايد بدان معنا باشد که مفهوم اصلى کلام امام (عليه السلام) يا کلام رسول الله (صلي الله عليه و آله) در مورد مبطلات وضو ناديده گرفته شود در واقع، کلام، يک مفهوم مطابقى دارد و يک سلسله معانى التزامى."
},
"467": {
"hekmat_number": 467,
"title": "حکمت 467",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1436",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام فِي کَلاَمٍ لَهُ: وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ آسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در کلام خويش فرمود: يک والى (الهى) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دين گلوگاه خود را بر زمين نهاد و اسلام استقرار يافت (اين سخن اشاره زيبايى است به وضع شتران هنگامى که به مقصد مى رسند و از پيمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمين مى نهند).",
"Interpretation": "شرح وتفسير پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آيين الهى را سامان بخشيد امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعنى خويش اشاره به شخصى کرده که نام او را نبرده و از خدمات او تعريف مى کند مى فرمايد: «يک والى (الهى) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دين گلوگاه خود را بر زمين نهاد و اسلام استقرار يافت (اين سخن اشاره زيبايى است به وضع شتران هنگامى که به مقصد مى رسند و از پيمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمين مى نهند)»؛ (فِي کَلاَمٍ لَهُ: وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ آسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ). در تفسير اين سخن واين که امام (عليه السلام) اشاره به چه کسى نموده نظرات مختلفى در ميان شارحان نهج البلاغه وجود دارد که مى توان آن را در سه نظر خلاصه کرد: نخست اين که منظور، پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) است که بر مردم حکومت کرد و امور را سامان داد و خود در مسير صحيح الهى گام برداشت تا زمانى که اسلام سراسر جزيرة العرب را فراگرفت و آرامشى پيدا شد آن گونه که شتر هنگامى که به مقصد مى رسد مى خوابد و گلوگاه خود را بر زمين مى نهد. محمّد عبده، دانشمند معروف مصرى در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: منظور از والى در اين جا پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است که مردم را سرپرستى کرد\nوسياست شريعت را در ميان آن ها گسترش داد. آنگاه اضافه مى کند: بعضى گفته اند که منظور از اين شخص، عمر بن خطاب است. ولى روشن است که خود او نظريه دوم را نپذيرفته است. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فى ظلال نهج البلاغه همين نظريه را تأييد مى کند و مى گويد: منظور از والى در اين جا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است همانگونه که در شرح شيخ محمّد عبده آمده و معنى کلام امام (عليه السلام) اين است که اسلام در زمين مستقر شد و خداوند به برکت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن را بر اديان ديگر برترى داد. نظريه ديگر اين است که منظور از اين شخص، خليفه دوم مى باشد که در زمان او اسلام گسترش فراوانى يافت و فتوحات زيادى براى مسلمين رخ داد به گونه اى که اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زير بال و پر خود قرار داد. ابن ابى الحديد از طرفداران سرسخت اين نظريه است. آن ها براى اثبات اين نظريه معتقدند که اين جمله بخشى از خطبه اى بوده که امام (عليه السلام) ايراد فرموده و بخشى از آن خطبه طبق آنچه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده چنين است: «فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم، فقارَبَ وَسدّدَ حَسَبِ استِطاعَتِه على ضَعفٍ و عَجزٍ کانا فيه ثمّ وَلِيهم بعده والٍ فأقام و استَقام حتّى ضرب الدّين بِجِرانه على عَسفٍ و عَجزٍ کانا فيه ثم استخلَفوا ثالثآ لم يکن يملِک أمرَ نَفسِه شيئاً غَلَبَ عليه أهلُهُ فَقادوه إلى أهوائهم کما يقودُ الوَليدةَ البَعيرُ المَخطومُ فلم يَزلُ الأمرُ بينه وبينِ النّاس يَبعُد تارةً ويَقرُب أخرى حتّى نَزَوا عليه فَقَتَلوه، ثمّ جاءوا بى\nمَدَبَّ الدَّبا يريدونَ بَيعَتى؛ مسلمانان، بعد از او (بعد از رسول خدا 9) به آراى خود مردى را انتخاب کردند که به افکار آن ها نزديک شد و به اندازه توان خود کارها را محکم نمود با اين که ضعف و ناتوانى هايى نيز داشت سپس بعد از آن ها مردى بر آن ها حکومت کرد که حق را برپا داشت و در مسير حق گام برمى داشت تا زمانى که دين گسترش يافت و همچون شترى که به مقصد مى رسد و آرام مى گيرد و گلوى خود را بر زمين مى نهد آرامش در جهان اسلام پيدا شد هر چند او نيز داراى خشونت فراوان و عدم اعتدال در پيمودن راه بود سپس شخص سومى را به خلافت برگزيدند که مالک چيزى از امور خود نبود خاندان او بر او چيره شدند و او را به سوى خواسته هاى نادرست خود سوق دادند همانگونه که بچه شتر مهارزده را به هر طرف مى برند و اين وضع همچنان بين او و بين مردم ادامه يافت. گاه از مردم دور مى شد و گاه به آن ها نزديک مى گرديد تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سيل خروشانى اطراف مرا گرفتند تا با من بيعت کنند». البته اگر صحت اين خطبه را بپذيريم ـ هر چند مرحوم علامه امينى آن را شديدا انکار کرده و از مجعولات مى شمرد ـ مشکل مهمى طبق عقايد شيعه ظاهر نمى شود چرا که امام (عليه السلام) گر چه کارهايى از خليفه دوم را ستوده اما اعمال ديگرى از او را نکوهش کرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پيمودن راه توصيف کرده است. نويسنده کتاب تمام نهج البلاغه اين جمله را ضمن نامه اى بيان کرده که امام على (عليه السلام) در پاسخ سوالات مردم درباره خلفاى پيشين نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف براى مردم بخوانند و آن نامه بسيار طولانى و مفصل است و جمله مذکور در ضمن آن آمده است.\nنويسنده اين کتاب در پايان اين نامه منابع متعددى براى آن ذکر کرده است ولى چنان نيست که تمام آنچه او آورده در يک منبع باشد بلکه ظاهراً قسمت هاى مختلفى از آن در منابع گوناگونى بوده و او آن ها را به هم پيوند داده است. نظريه سوم اين که آنچه امام (عليه السلام) در تمجيد از خليفه اول و دوم ذکر کرده از باب تقيه و ملاحظه حال مردم بوده چرا که گروه زيادى تحت تأثير تبليغات پرشور طرفداران خلفاى نخستين بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانى مى شد. امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود مصلحت را در آن ديده که نخست خدمات آن ها را بستايد سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره کند ولى در مورد خليفه سوم که حتى مردم آن زمان اعتقاد چندانى به او نداشتند و از محبوبيت عامه برخوردار نبود تقيه را کنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است. ولى با توجه به اين که اصالت اين خطبه و نامه ثابت نيست تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. در بعضى از کتب معروف، مانند کشف المحجه سيد بن طاووس و المسترشد محمّد بن جرير طبرى نامه فوق از مرحوم کلينى در کتاب الرسائل نقل شده است (متأسفانه الرسائل، امروز در دست ما نيست وبه همين دليل از دو کتاب فوق نقل کرديم) ولى جمله اى که مرحوم سيد رضى آورده در آن نامه نيست. بنابراين احتمال ديگرى وجود دارد و آن اين که نامه مزبور خالى از اين جمله بوده و بعداً اين جمله را که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در جاى ديگر بيان کرده به آن افزوده اند و محتواى نامه دگرگون شده است.\n."
},
"468": {
"hekmat_number": 468,
"title": "حکمت 468",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1437",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، يَعَضُّ آلْمُوسِرُ فِيهِ عَلَى مَا فِي يَدَيْهِ وَ لَمْ يُؤْمَرْ بِذلِکَ، قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لاَ تَنْسَوا آلْفَضْلَ بَيْنَکُمْ». تَنْهَدُ فِيْهِ آلأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ آلأَخْيَارُ، وَ يُبَايِعُ آلْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) عَن بِيَعِ آلْمُضْطَرِّينَ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: زمانى بر مردم فرا مى رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان مى فشارند در حالى که چنين دستورى به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان مى فرمايد: «احسان و بخشش را در ميان خود فراموش نکنيد» (و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط مى شوند و نيکان و پاکان را خوار مى کنند و مردم بينوا هستى خود را از روى اضطرار (به قيمت کم) مى فروشند در حالى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) از چنين معامله اى نهى فرموده است.",
"Interpretation": "شرح وتفسير يک پيشگويى مهم امام در اين گفتار پرمعنا که جنبه پيشگويى زمان آينده را دارد اشاره به زمانى مى کند که مردم در فشار شديد قرار مى گيرند و ارزش هاى اسلامى به فراموشى سپرده مى شود مى فرمايد: «زمانى بر مردم فرا مى رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان مى فشارند در حالى که چنين دستورى به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان مى فرمايد: «احسان و بخشش را در ميان خود فراموش نکنيد» (و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط مى شوند و نيکان و پاکان را خوار مى کنند و مردم بينوا هستى خود را از روى اضطرار (به قيمت کم) مى فروشند در حالى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) از چنين معامله اى نهى فرموده است»؛ (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، يَعَضُّ آلْمُوسِرُ فِيهِ عَلَى مَا فِي يَدَيْهِ وَ لَمْ يُؤْمَرْ بِذلِکَ، قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لاَ تَنْسَوا آلْفَضْلَ بَيْنَکُمْ». تَنْهَدُ فِيْهِ آلأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ آلأَخْيَارُ، وَ يُبَايِعُ آلْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ آللّهِ (صلي الله عليه و آله) عَن بِيَعِ آلْمُضْطَرِّينَ). «عضوض» از ماده «عضّ» (بر وزن خزّ) در اصل به معنى گازگرفتن با دندان\nاست، سپس اين واژه درمورد مشکلات طاقت فرسا که انسان را شديداً تحت فشار قرار مى دهد اطلاق شده است و «عضوض» صيغه مبالغه از اين ماده است و معنى آن درکلام امام (عليه السلام) زمانى است که بسيار مردم را تحت فشار قرار مى دهند. «تنهد» از ماده «نهد» (بر وزن مهد) به معنى برآمدن چيزى است و در کلام امام (عليه السلام) به معنى حاکميت اشرار است. امام (عليه السلام) درباره مشکلات و مصائب آن زمان به چهار نکته اساسى اشاره مى کند: نخست بخل و امساک ثروتمندان را مطرح مى کند. آن ها چنان درباره اموالشان سختگير مى شوند که گويا با دندان گرفته و فشار مى دهند. آنگاه مى فرمايد: اين برخلاف دستور اسلام است. خداوند در آيات متعددى از قرآن با صراحت دستور به احسان و نيکى داده، از جمله در سوره بقره، آيه 237 به اين معنى اشاره فرموده که هرگز مسلمانان نبايد احسان و بخشش را فراموش کنند گر چه گاهى در مورد مهريه زنان مطلقه مى باشد ولى حکمى که در پايان آن آمده عام است و مخاطب آن، همه مسلمانان هستند. آنگاه به فساد اوضاع سياسى آن زمان اشاره کرده و سلطه اشرار را بر حکومت اسلامى بيان مى دارد سلطه اى که عامل مهمى براى فساد تمام مسائل اجتماعى است. و به دنبال آن، انزواى نيکان و به خوارى کشيدن آن ها را مطرح مى فرمايد. بديهى است هنگامى که اشرار زمام حکومت را به دست گيرند اخيار به اجبار منزوى مى شوند و از صحنه جامعه کنار مى روند. و درباره چهارمين مفسده آن زمان باز به مسائل اقتصادى برمى گردد و مى فرمايد: کار به جايى مى رسد که افراد از روى اضطرار، اموال خود را به ثمن بخس مى فروشند در حالى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از اين کار نهى فرموده و در واقع دستور داده است که به اين گونه افراد کمک کنيد تا مجبور نشوند اموال خود را\nاين گونه بفروشند. درست است که معامله مضطر مانند معامله مکره نيست، معامله مکره باطل است اما معامله مضطر صحيح است اما اگر متمکنان جامعه وظيفه شناس باشند کار به جايى نمى رسد که افراد از روى اضطرار دار و ندار خود را بفروشند و ضروريات اوليه زندگانى خود را از دست بدهند. در واقع امام (عليه السلام) در اين پيش بينى، از دو فساد اجتماعى آينده خبر مى دهد: نخست فساد اقتصادى و فاصله شديد طبقاتى که گروهى ثروتمند مى شوند و براى ثروت اندوزى تلاش مى کنند و اصرار دارند که هيچ گونه کمکى به نيازمندان نکنند هر چند همه آن ثروت ها را نمى توانند مورد استفاده قرار دهند. و فساد ديگر فساد سياسى جامعه است که گروهى از اشرار زمام امور را به دست گرفته و نيکان و پاکان و صالحان را به حاشيه مى رانند. و آنچه امام (عليه السلام) در اين پيشگويى بيان فرموده به زودى در حکومت بنى اميه بعد از آن حضرت ظاهر شد. معاويه با يارانش بر بيت المال مسلط شدند کاخ ها ساختند مجالس عيش و نوش درست کردند و گروه عظيمى از جامعه را به صورت بردگان خود درآوردند. تفاله هاى زمان جاهليت و فرزندان آن ها را در پست هاى مهم قرار دادند و صحابى راستين پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و فرزندان آن ها را خانه نشين ساخته و يا اگر اعتراضى مى کردند يا بيم اعتراضى بود به زندان مى انداختند و مى کشتند و خاموش مى کردند. اين ها همان چيزى است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرده که فرمود: «زمانى بر مردم فرا مى رسد که از قرآن چيزى جز خطش و از اسلام چيزى جز نامش باقى نمى ماند نامشان مسلمان است ولى از همه دورترند مساجد آن ها ظاهرآ آباد و پرشکوه اما خالى از نور هدايت است فقهاى آن زمان (که وابسته به حاکمان جورند) بدترين فقيهانى هستند که در زير آسمان وجود\nدارد فتنه ها از آن ها برمى خيزد و به سوى آن ها بازمى گردد»؛ (قَالَ أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) سَيَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا يَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الإِسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ يُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَ هِيَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى فُقَهَاءُ ذَلِکَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَعُودُ). نکته ها 1. نکوهش شديد از بخل کمتر چيزى در اسلام به اندازه بخل نکوهش شده است. در روايتى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «هر روز که خورشيد طلوع مى کند چهار فرشته همراه آن هستند فرشته اى (خطاب به انسان ها) ندا مى دهد: اى صاحب نيکى وظيفه خود را انجام ده و بشارت بر تو باد، و فرشته اى صدا مى زند: اى صاحب بدى خوددارى کن و دست نگه دار، و فرشته اى (به ثروتمندان) ندا مى دهد: انفاق کنيد تا اموال شما برقرار بماند و به سراغ امساک برويد تا اموالتان تلف شود، و فرشته اى آب بر خورشيد مى پاشد و اگر چنين نبود زمين شعله ور مى شد»؛ (إِنَّ الشَّمْسَ لَتَطْلُعُ وَ مَعَهَا أَرْبَعَةُ أَمْلاکٍ مَلَکٌ يُنَادِى يَا صَاحِبَ الْخَيْرِ أَتِمَّ وَ أَبْشِرْ وَ مَلَکٌ يُنَادِى يَا صَاحِبَ الشَّرِّ انْزِعْ وَ أَقْصِرْ وَ مَلَکٌ يُنَادِى أَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ آتِ مُمْسِکاً تَلَفاً وَ مَلَکٌ يَنْضَحُهَا بِالْمَاءِ وَ لَوْ لا ذَلِکَ اشْتَعَلَتِ الأَرْضُ)». ممکن است منظور از پاشيدن آب بر خورشيد اين باشد که بادها و بخارهايى از دريا برمى خيزد و حرارت خورشيد را بر زمين تعديل مى کند. اشاره به اين است که هر لحظه خداوند مى تواند بلايى بر سر مردم بفرستد\nو به خورشيدى که مايه حيات و زندگى انسان هاست دستور دهد تمام زمين را شعله ور سازد. اصولاً مواهب و نعمت هايى که خداوند در اختيار انسان ها گذاشته در بسيارى از موارد بيش از نياز آن هاست به گونه اى که مى توانند ديگران را نيز در آن سهيم کنند بى آن که زيانى به زندگى آن ها يا فرزندانشان برسد بلکه به عکس، مايه محبت و آرامش در جامعه مى گردد. ولى با نهايت تأسف گروهى به دليل کوتاه بينى و تنگ نظرى و داشتن بخل، از اين کار امتناع مى ورزند و هيچ کس را در اين مواهب خدادادى سهيم نمى کنند. نه تنها سهيم نمى کنند بلکه گاه با نمايش ثروت و قدرت، نمک بر جراحات قلب محرومان مى پاشند و گويا از اين عمل بسيار زشت، لذت هم مى برند آن چنان که در حالات قارون ثروتمند قوم بنى اسرائيل در قرآن مجيد در سوره قصص آمده است. احاديث فراوانى نيز در مذمت بخل وارد شده تا آن جا که در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «الشّحُّ و الإيمانُ لايجتَمِعان فى قلبٍ واحدٍ؛ بخل و ايمان در يک قلب جمع نمى شود(آن جاکه پاى بخل به ميان آيد ايمان رخت برمى بندد)». و در حديث ديگرى مى خوانيم که امام اميرمومنان (عليه السلام) شنيد که کسى مى گويد: «إِنَّ الشَّحِيحَ أَعذرُ مِنَ الظَّالِمِ؛ بخيل از ظالم معذورتر است و گناه او کمتر». امام (عليه السلام) فرمود: «دروغ گفتى، ظالم گاهى توبه مى کند و استغفار مى نمايد و حق الناس را به صاحبانش مى پردازد ولى بخيل هنگامى که بر سر بخل آيد نه زکات مى پردازد نه صدقه نه صله رحم مى کند نه پذيرايى از ميهمان نه انفاق در راه خدا و نه کارهاى نيک (و بر همان حال مى ماند). و بر بهشت حرام است که بخيل وارد آن شود»؛ (فَقَالَ لَهُ کَذَبْتَ إِنَّ الظَّالِمَ قَدْ يَتُوبُ وَ يَسْتَغْفِرُ وَ يَرُدُّ الظُّلاَمَةَ عَلَى أَهْلِهَا وَ الشَّحِيحُ إِذَا شَحَّ مَنَعَ الزَّکَاةَ وَ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ قِرَى الضَّيْفِ وَ النَّفَقَةَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ أَبْوَابَ الْبِرِّ وَ حَرَامٌ عَلَى الْجَنَّةِ أَنْ يَدْخُلَهَا شَحِيحٌ). 2. فرق ميان بيع مکره ومضطر همه فقها اتفاق نظر دارند که بيع مکره باطل است و مکره به کسى مى گويند که او را به اجبار وادار به فروش چيزى از اموالش کنند يا با تهديد جانى يا مالى يا عرض و آبرو، و قرآن مجيد با صراحت مى گويد: تجارت بايد با رضايت طرفين باشد و غير آن را مصداق اکل مال به باطل شمرده است: (لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَيْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِّنْکُمْ). و اما بيع مضطر باطل نيست چرا که منظور از مضطر کسى است که به ميل خود اموالش را مى فروشد ولى ضرورتى در زندگى او پيش آمده که اقدام به فروش اموالش مى کند مثل اين که فرزندى دارد که به بيمارى سختى مبتلا شده و يا در تجارت ورشکست گرديده و براى حفظ آبروى خود ناچار است خانه اش را بفروشد و به طلبکاران دهد. اين گونه معاملات قطعاً باطل نيست و اگر باطل باشد شخص مضطر از حال اضطرار بيرون نخواهد آمد. ولى از آن جا که مسلمانان بايد در مشکلات به يارى هم برخيزند چنين معاملاتى مکروه است به ويژه اين که در بسيارى از موارد متاع خود را به زير قيمت مى فروشند. بايد به حکم اخوت اسلامى به چنين افرادى وام دهند يا کمک بلاعوض کنند تا آن ها مجبور نشوند ضروريات زندگى خود را بفروشند. به همين دليل معامله با مضطر، مکروه شمرده شده است. مرحوم شيخ طوسى در استبصار بعد از نقل اين روايت (کلام حکيمانه امام (عليه السلام) البته با تفاوتى)، از امام صادق (عليه السلام) اين جمله را در ذيل اين حديث آورده است: «اولئک هم شِرارُ النّاس؛ کسانى که با مضطرين معامله مى کنند (و رحم ندارند) بدترين مردم اند». سپس روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که کسى به آن حضرت عرض کرد: «إنّ النّاس يَزعُمون أنّ الرِّبح على المُضطَرِّ حَرامٌ و هو مِن الرِّبا فقال و هل رأيتَ أحداً اشترى غنِيّاً أو فقيراً إلّا من ضَرورةٍ قد أحلّ اللهُ البيعَ و حرّم الرِّبا؛ مردم گمان مى کنند سودبردن از معامله مضطر حرام است و آن نوعى رباخوارى است. امام (عليه السلام) فرمود: آيا احدى را سراغ دارى چه غنى باشد يا فقير که معاملاتش به دليل ضرورت ها نبوده باشد؟ خداوند بيع را حلال شمرده و ربا را حرام». مرحوم شيخ طوسى روايت نهى را حمل بر اکراه کرده و روايت دوم را حمل بر مضطر. ولى ظاهراً چنين نيست؛ منظور از مضطر در روايت اول کسى است که به اصطلاح، کارد به استخوانش رسيده و اموال خود را به قيمت نازل مى فروشد، معامله با چنين کسى مکروه است و بايد به جاى خريدن اموال آن ها به قيمت کم، به آن ها کمک کرد. ولى منظور از مضطر در روايت دوم ضرورت هاى روزانه زندگى است که همه مردم دارند. طبيعى است که هر کسى که چيزى را خريد و فروش مى کند لابد نياز به آن دارد و در اين گونه نيازهاى عادى، گرفتن سود عادلانه اشکالى ندارد."
},
"469": {
"hekmat_number": 469,
"title": "حکمت 469",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1438",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام يَهْلِکُ فِيَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: دو کس در مورد من هلاک خواهند شد: دوستى که در حق من افراط و غلو مى کند و دشمنى که بهتان مى زند و افترا مى بندد. سيد رضى در ذيل اين کلام مى گويد: «اين سخن مانند سخن ديگرى است که از امام (عليه السلام) نقل شده است: دو کس درباره من هلاک شده اند: دوست غلوکننده و دشمن کينه توز»؛ (قال الرضيّ: و هذا مِثلُ قَولهِ (عليه السلام): هَلَکَ فِيَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غالٍ و مُبْغِضٌ قالٍ).",
"Interpretation": "شرح وتفسير هر دو گروه هلاک مى شوند امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به دو گروه از منحرفان اشاره کرده و همه آن ها را اهل هلاکت مى شمرد مى فرمايد: «دو کس در مورد من هلاک خواهند شد: دوستى که در حق من افراط و غلو مى کند و دشمنى که بهتان مى زند وا فترا مى بندد»؛ (يَهْلِکُ فِيَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ). و همان گونه که سيد رضى گفته، شبيه اين سخن در حکمت 117 گذشت. هنگامى که به تاريخ زندگى پرفراز و نشيب اين امام بزرگوار مراجعه مى کنيم مى بينيم که درباره کمتر کسى اينگونه افراط و تفريط شده است. گروهى آن حضرت را خدا دانسته اند که به غُلات معروف شده اند. شيخ مفيد (متوفاى 413) در کتاب تصحيح الاعتقاد مى گويد: غلات که از متظاهرين به اسلام بوده اند کسانى بوده اند که اميرمومنان على (عليه السلام) و ائمه هدى (عليهم السلام) از فرزندان آن حضرت را به خدايى يا نبوت نسبت مى دادند و در بيان فضايل آن ها از حد گذشته و طريق افراط را پيموده اند. اين گروه در شمار گمراهان و کافران اند حتى اميرمومنان على (عليه السلام) فرمان کشتن و سوزاندن آنان را صادر کرد و ائمه طاهرين (عليهم السلام) نيز در حق آن ها به کفر و خروج از اسلام حکم کرده اند. غاليان، خود به گروه هاى مختلفى تقسيم شده اند که مشاهير آن ها عبارت اند از: آل مشعشع، اباحيه، احمديه، اخيه، ازدريه، اسحاقيه، بکتاشيه، تناسخيه، شلمغانيه وگروه هاى زياد ديگر. شرح بيشتر را دراين باره در پايان همين بحث در بخش نکته ها خواهيم آورد ان شاءالله. نقطه مقابل غاليان، گروهى هستند که به نواصب يا ناصبى ها معروف شدند و آن ها کسانى بودند که با آن حضرت عداوت و دشمنى مى کردند و نمونه آن در زمان آن حضرت، خوارج و گروهى از اهل شام بودند. و قابل توجه اين که آن حضرت و امامان بعد از آن حضرت از هر دو گروه تبرى جستند وحکم به کفر هر دو کردند. ابن ابى الحديد شرحى در ذيل اين گفتار حکيمانه دارد که از جهاتى قابل توجه است. او چنين مى گويد: کسانى که درباره امام (عليه السلام) (از نظر معنوى و عقيدتى) هلاک مى شوند افراط گران و تفريط کنندگان اند. اما افراط گران همان غُلات اند و کسانى که قائل به تکفير بزرگان صحابه و نفاق يا فسق آن ها مى شوند و اما تفريط کننده کسى است که آن حضرت را از مقامش پايين مى آورد يا کينه او را به دل گرفته يا با او به جنگ برخاسته يا عداوتى در درون با او دارد و لذا اصحاب ما (اشاره به کسانى است که با او هم عقيده اند) اصحاب نجات و خلاص و رستگارى در اين مسأله هستند زيرا آن ها طريق اعتدال را پيموده اند، درباره امام (عليه السلام) مى گويند که او برترين خلايق در آخرت است و والاترين منزلت را در بهشت دارد و برترين خلق (بعد از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) در دنياست و بيش از همه خصايص برجسته و مزايا و مناقب دارد و هر کس با او دشمنى کند و يا به جنگ با او برخيزد يا کينه او را به دل بگيرد دشمن خداست و هميشه در آتش دوزخ با\nکفار و منافقين خواهد ماند مگر اين که از کسانى باشد که توبه اش ثابت شده باشد و با محبت وعلاقه به او، از دنيا رفته باشد. اما بزرگان و مهاجرين و انصار، آن کسانى که امامت و خلافت را قبل از او بر عهده گرفتند اگر على (عليه السلام) را انکار کرده باشند و آن حضرت بر آن ها خشمگين شده باشد تا چه رسد به اين که شمشير بر آن ها بکشد و آن ها را به سوى خويشتن دعوت کند، ما آن ها را از هالکين مى دانيم آنگونه که اگر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر آن ها غضب مى کرد؛ زيرا ثابت شده است که رسول الله (صلي الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: «حَرْبُک حَربى و سِلمُک سِلْمى؛ جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و نيز ثابت است که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در حق او فرمود: «اللهمّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه» و نيز فرمود: «لا يُحِبّک إلّا مومِنٌ و لا يَبغُضُک إلّا مُنافِق». سپس ابن ابى الحديد براى اين که اعتقادش را به خلفاى پيشين توجيه کند چنين مى گويد: ولى ما ديده ايم که على (عليه السلام) به خلافت آن ها رضايت داد و با آن ها بيعت کرد و پشت سر آن ها نماز خواند و با آن ها پيوند ازدواج برقرار کرد و از بيت المال که در دست آن ها بود استفاده مى کرد. ما هم نبايد از آنچه آن حضرت انجام داد تجاوز کنيم آيا نمى بينى هنگامى که آن حضرت از معاويه برائت جست ما هم برائت جستيم و هنگامى که او را لعن کرد ما هم لعن کرديم و هنگامى که به گمراهى کسانى از اهل شام که در ميان آن ها از بقاياى صحابه مانند عمربن عاص و فرزندش عبدالله و غيرآن هابودند حکم کرد، ما هم حکم به گمراهى آن ها کرديم؟ و در پايان مى افزايد: خلاصه اين که ما ميان او و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تفاوتى جز رتبه نبوت قائل نيستيم و غير از آن تمام فضائلى را که آن حضرت داشت براى على (عليه السلام) نيز قائليم. در عين حال، بزرگان صحابه را که براى ما ثابت نيست على (عليه السلام) آن ها را نکوهش کرده باشد، نکوهش نمى کنيم. البته توجيهاتى که ابن ابى الحديد براى پذيرش خلافت خلفاى پيشين ذکر کرده و معتقد است امام (عليه السلام) درباره آن ها هيچ گونه طعن و مذمتى نداشته، صحيح نيست زيرا آن حضرت در روايات مختلف از جمله خود نهج البلاغه کراراً به صورت صريح يا کنايه از غصب حقش به وسيله آن ها نکوهش شديد کرده است.\nنکته ها 1. غلات ومفرطين چه کسانى هستند؟ غلات کسانى هستند که درباره پيشوايان دين، غلو کرده و آن ها را برتر از يک انسان بافضيلت دانسته و صفات خدايى براى آن ها قائل شده اند. تاريخ نشان مى دهد که قبل از اسلام نيز غلو درباره پيشوايان دينى وجود داشته و بعضى معتقدند که در طول تاريخ همواره در ميان افراد نادان بوده است. از جمله مصاديق روشن آن، غلو مسيحيان درباره حضرت عيسى (عليه السلام) و مريم (عليها السلام) است که آن ها را از خدايان سه گانه شمرده اند. قرآن مجيد شديداً آن ها را از اين کار نهى کرده، مى فرمايد: (يَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِى دِينِکُمْ وَ لاَ تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انتَهُوا خَيْرآ لَّکُمْ إِنَّمَا اللهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ يَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَ مَا فِى الأَرْضِ وَ کَفَى بِاللهِ وَکِيلا)؛ «اى اهل کتاب! در دين خود، غلوّ (و زياده روى) نکنيد؛ و درباره خدا؛ غير از حق نگوييد. مسيح ـ عيسى بن مريم ـ فقط فرستاده خدا، (و مخلوق) و کلمه اوست؛ که او را به مريم القا نمود؛ و روحى (شايسته) از طرف او بود. پس به خدا و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد: «(خداوند) سه گانه است.» (از اين سخن) خوددارى کنيد که براى شما بهتر است. خدا، تنها معبود يگانه است؛ او منزه است که فرزندى داشته\nباشد؛ (بلکه) از آن اوست آنچه در آسمان ها و زمين است؛ و براى تدبير و سرپرستى آن ها، خداوند کافى است». در آيه 116 سوره مائده و بعضى ديگر از آيات نيز به اين معنى اشاره شده است. در اسلام نيز به نظر مى رسد که نخستين بار جمعى تصميم داشتند راه غلو را درباره پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بپيمايند که حضرت آن ها را نهى کرد و به آن ها فرمود: «لاتَرْفَعُونِى فَوْقَ حَقِّى فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّخَذَنِى عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَنِى نَبِيّاً؛ مرا بالاتر از حقم قرار ندهيد زيرا خداوند مرا به عنوان بنده خود پذيرفته پيش از آنى که مقام نبوت بدهد». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم که فرمود: «رَجُلانِ لاَ تَنَالُهُمَا شَفَاعَتِى صَاحِبُ سُلْطَانٍ عَسُوفٍ غَشُومٍ وَ غَالٍ فِى الدِّينِ مَارِقٌ؛ دو گروه از امت من هستند که هرگز شفاعت من به آن ها نمى رسد: کسى که با حاکم سختگير ظالمى همراهى کند و کسى که در دين غلو نمايد و از آن فراتر برود». سپس در عصر امام اميرمومنان على (عليه السلام) غلو به اوج خود رسيد و گروهى رسماً قائل به الوهيت آن حضرت شدند که حکمت مورد بحث و مشابهات آن در نهج البلاغه شاهد گوياى آن است. در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خطاب به اميرمومنان (عليه السلام) فرمود: «أَنْتَ فِى الْجَنَّةِ يَا عَلِيُّ وَ شِيعَتُکَ وَم ُحِبُّ شِيعَتِکَ وَ عَدُوُّکَ وَ الْغَالِى فِى النَّارِ؛ اى على! تو و شيعيان و دوستان شيعيانت در بهشت خواهيد بود اما دشمنت و همچنين کسى که درباره تو غلو کند در آتش دوزخ است». اين مسأله همچنان ادامه يافت تا زمان امام صادق (عليه السلام) که غلات به فريب جوانان پرداختند و آن حضرت در حديثى فرمود: «احْذَرُوا عَلَى شَبَابِکُمُ الْغُلاَةَ لايُفْسِدُوهُمْ فَإِنَّ الْغُلاةَ شَرُّ خَلْق الله يُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ وَ يَدَّعُونَ الرُّبُوبِيَّةَ لِعِبَادِ اللَّه؛ مراقب باشيد غلات، جوانان شما را نفريبند و فاسد نکنند زيرا غلات بدترين خلق خدا هستند عظمت خدا را کوچک مى شمرند و ربوبيت را براى بندگان خدا قائل اند». به نظر مى رسد اين صفت زشت از يکى از اين دو چيز سرچشمه مى گيرد: نخست، نشناختن خداوند و عدم آگاهى از حقيقت آفرينش بشر. کسى که بداند خداوند وجودى است از هر نظر نامحدود، علمش، قدرتش، وجودش و ديگر صفاتش هرگز حد و پايانى ندارد ولى انسان ها هر قدر والامقام باشند از نظر عمر و قدرت و علم و ساير صفات، داراى محدوديت هايى هستند چگونه ممکن است صفات دريا را براى قطره آبى قرار دهد؟ يا نور آفتاب را با نور يک چراغ يکسان بشمرد؟ ولى آن ها که از اين مسائل غافل اند دست به دامن غلو مى زنند و تمام صفات خدايا بعضى از صفات او را براى بعضى از بندگانش قائل مى شوند. ديگر اين که انسان براثر حب ذات افراطى علاقه دارد هر چه متعلق به اوست بسيار مهم باشد تا او نيز بر اثر انتساب به آن کسب اهميت کند. گاه پدرش را تجليل مى کند و صفاتى که هرگز در او وجود نداشته براى او مى شمرد تا خودش که فرزند اوست در سايه اين دروغ پردازى ها بزرگ جلوه کند. اين امر در مورد پيشوايان نيز صادق است، سعى مى کند پيشوايش را در حد خدايى توصيف کند تا خود نيز که پيرو چنين پيشوايى است از اين طريق عظمتى کسب نمايد.\nگاه مشاهده معجزات و کرامات از اولياى دين نيز سبب مى شود که افراد نادان به آن ها نسبت خدايى بدهند در حالى که آن ها تصريح مى کردند که آنچه ما انجام مى دهيم به اذن و اراده خداوند است و در واقع از اوست نه از ما. در فقه اسلامى از جمله گروه هايى که محکوم به نجاست شده اند غلات مى باشند و به عکسِ آنچه دشمنان شيعه به شيعه نسبت مى دهند بزرگان شيعه همه دشمن غلات بوده اند و آن ها را شديداً محکوم کرده اند. البته نمى توان انکار کرد که بعضى از گويندگان کم سواد يا بى سواد براى اظهار فضل يا ابراز علاقه شديد به پيغمبر اکرم و امامان معصوم (عليهم السلام) مطالبى را مى گويند که مصداق آشکار غلو است و ما همواره آن ها را از اين کار برحذر داشته ايم تا روشن شود که آنچه آن ها مى گويند تعليمات مذهب شيعه نيست. و بر همه بزرگان دين و علماى راستين فرض است که اين افراد را نصيحت کنند و اگر نصيحت پذير نيستند از خود برانند تا کسى تصور نکند شيعيان طرفدار غلوند. در بعضى از روايات آمده است که امام اميرمومنان على (عليه السلام) گروهى را که در حق او غلو کردند و هر چه آن ها را نصيحت کرد گوش ندادند اعدام فرمود. البته فضايل امامان (عليهم السلام) فوق العاده زياد است همان گونه که در احاديث متعدد از جمله در حديثى از اميرمومنان (عليه السلام) مى خوانيم: «إِيَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِينَا قُولُوا إِنَّا عَبِيدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِى فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ؛ از غلو درباره ما بپرهيزيد و بگوييد که ما بندگانى هستيم تحت ربوبيت پروردگار ولى در فضل ما هرچه مى خواهيد بگوييد». تصور نشود که غلات فقط در ميان بعضى از فرق شيعه که از تعليمات اهل بيت (عليهم السلام) دور بودند پيدا شدند در ميان اهل سنت نيز غلات کم نبودند از جمله اين که به موازات رواياتى که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره فضايل على (عليه السلام)\nنقل شده رواياتى درباره خلفاى نخستين جعل کرده و آن ها را به مقامات فوق العاده ارتقا دادند و جالب اين که بعضى از بزرگان اهل سنت حداقل به مجعول بودن بخشى از روايات مذکور تصريح کرده اند. از آن مهم تر غلو عجيبى است که درباره صحابه از سوى علماى آن ها عنوان شده و آن اين که همه آن ها بدون استثنا عادل بوده اند؛ در حالى که قرآن با صراحت مى گويد: گروهى در ميان مسلمانان بودند که ظاهراً جزء صحابه محسوب مى شدند اما در باطن منافق بودند؛ که در سوره هاى مختلفى از قرآن درباره آن ها بحث شده است. با توجه به اين آيات چگونه ممکن است آن ها عادل باشند؟ اضافه بر اين، قرآن درباره بعضى از آن ها با صراحت حکم به فسق کرده، آيا فسق با عدالت سازگار است؟ از طرفى مى دانيم که بعد از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بعضى از صحابه در اثر فساد اخلاقى محکوم به حدّ شدند و حد نيز بر آن ها جارى شد و از همه مهم تر اين که جمعى در برابر اميرمومنان على (عليه السلام) در آن زمانى که همه مردم با او بيعت کرده بودند به مبارزه برخاستند و به روى او شمشير کشيدند و گروهى از مسلمانان را در ميدان جمل به کشتن دادند. آيا همه آن ها عادل بودند؟ نمونه ديگر از غلو در ميان اهل سنت اعتقادى است که گروه کثيرى از آن ها که در زمره صوفيه هستند درباره مشايخ خود دارند که مصداق اتمّ غلو است. در اين زمينه بحث بسيار است که اگر بيش از اين ادامه بدهيم از شيوه بحث هاى شرح نهج البلاغه خارج خواهيم شد. 2. ناصبى ها «ناصبى» از ماده «نصب» در اصل به معنى برپا داشتن چيزى است و از آن جا\nکه شخص عداوت خويش را آشکار مى سازد به او ناصبى گفته اند ولى در عرف فقهاى اسلام، ناصبى به کسى گفته مى شود که عداوت و بغض على (عليه السلام) را در دل دارد و آن را آشکار مى سازد. در کتاب قاموس آمده است: نواصب و اهل نصب کسانى بودند که بغض و عداوت على (عليه السلام) را دين خود مى شمردند، و به آن ها ناصبى مى گفتند چون با آن حضرت عداوت و دشمنى داشتند (و يکى از معانى نصب، عداوت و دشمنى است). همين معنى در کتاب لسان العرب نيز آمده است. در واقع ناصبى ها در طرف تفريط در مقابل غاليان بوده اند گر چه ظهور و بروز شديد آن ها در عصر اميرمومنان على (عليه السلام) بود ولى در زمان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز ناصبى هايى بودند که با پيغمبر (صلي الله عليه و آله) دشمنى مى ورزيدند و ظاهراً در ميان مسلمين و صحابه بودند. غالباً عداوت خود را مخفى مى داشتند ولى گاه آشکار مى ساختند. همانگونه که در سوره منافقين آيات7 و8 درباره آن ها آمده است : (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاَ تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ للهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَفْقَهُونَ * يَقُولُونَ لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ وَ للهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ)؛ «آن ها کسانى هستند که مى گويند: «به افرادى که نزد پيامبر خدا هستند انفاق نکنيد تا پراکنده شوند» (غافل از اين که) خزاين آسمان ها و زمين از آنِ خداست، ولى منافقان نمى فهمند. * آن ها مى گويند: «اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى کنند!» در حالى که عزّت مخصوص خدا وپيامبر او ومومنان است؛ ولى منافقان نمى دانند». به يک معنا مى توان گفت که ظهور ناصبى ها به صورت آشکار از جنگ جمل شروع شد و سپس در داستان حکمين تشديد گرديد و در جنگ نهروان به اوج\nخود رسيد بعداً نيز به وسيله دار و دسته معاويه در شام قوت گرفت و تا آن جا که در تواريخ آمده است هفتادسال بر منابرـنعوذبالله ـسبّ و لعن على (عليه السلام) مى کردند. ولى در حال حاضر در ميان مسلمين کمتر کسى پيدا مى شود که درباره على (عليه السلام) يا امامان اهل بيت (عليهم السلام) اظهار عداوت کند و يا زبان خود را ـ نعوذبالله ـ به سبّ و لعن آنان آلوده نمايد. اين نکته نيز قابل توجه است که در روايات اهل بيت (عليهم السلام) ناصبى ها در زمره کفار شمرده شده اند بلکه مصداق بدترين کافران محسوب مى شوند. مرحوم کلينى در کتاب کافى در احکام آب حمام اين حديث را از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «از غساله آب حمام استفاده نکنيد زيرا فرزندان نامشروع از آن استفاده کرده اند و نيز ناصبى ها ـ دشمنان ما اهل بيت ـ که بدترين آن ها هستند از آن استفاده نموده اند». ."
},
"470": {
"hekmat_number": 470,
"title": "حکمت 470",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1439",
"arabic_text": "وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِيدِ وَ الْعَدْلِ، وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام التَّوْحِيدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ، وَ آلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ.",
"persian_translate": "از آن حضرت درباره توحيد و عدل سؤال شد، امام (عليه السلام) فرمود: توحيد آن است که خدا را در وهم و انديشه نياورى و عدل آن است که او را متهم نسازى (اشاره به اين که ذات خداوند در انديشه هيچ کس نمى گنجد و بدانيم در تقسيم نعمت هايش عدالت و حکمت را رعايت مى فرمايد).",
"Interpretation": "شرح وتفسير حقيقت توحيد وعدل امام (عليه السلام) در اين کلام کوتاه وبسيار پرمعنا دو اصل مهم دين را به عالى ترين وجهى بيان مى کند: «از آن حضرت درباره توحيد و عدل سؤال شد، فرمود: توحيد آن است که خدا را در وهم و انديشه نياورى و عدل آن است که او را متهم نسازى (اشاره به اين که ذات خداوند در انديشه هيچ کس نمى آيد و در تقسيم نعمت هايش عدالت وحکمت را رعايت مى فرمايد)»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِيدِ وَ الْعَدْلِ فَقَالَ التَّوْحِيدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ، وَ آلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ). توحيد در اين جا به معنى خداشناسى است و خداشناسى در صورتى کامل مى شود که او را برتر از خيال و قياس و گمان و وهم بدانيم و از هرچه ديده ايم و شنيده ايم و گفته ايم فراتر بشماريم. زيرا آنچه در وهم انسان و خيال و قياس و عقل او مى گنجد محدود است و خداوند وجودى است نامحدود از هر جهت و به همين دليل همواره بزرگان علم عقايد گفته اند که کنه ذات خدا بر هيچ کس حتى بر انبيا و اوليا روشن نيست. آنچه از خداوند مى دانيم صفات جلال و جمال اوست و افعال و آثارى که صحنه جهان را پر کرده است. به همين دليل در روايات دستور داده شده که در ذات خدا انديشه نکنيد که به جايى نمى رسيد.\nدر حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «تَکَلَّمُوا فِى خَلْقِ اللَّهِ وَ لا تَتَکَلَّمُوا فِى اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلاَمَ فِى اللَّهِ لاَ يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاَّ تَحَيُّراً؛ درباره آفرينش خداوند سخن بگوييد ولى درباره کنه ذات او نه، زيرا سخن درباره ذات خدا جز بر حيرت صاحبش نمى افزايد». و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ نَظَرَ فِى اللَّهِ کَيْفَ هُوَ هَلَکَ؛ کسى که درباره ذات خدا انديشه کند که چگونه است؟ گمراه مى شود». و در حديث ديگرى امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «قل إِيَّاکُمْ وَالتَّفَکُّرَ فِى اللَّهِ وَ لَکِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَى عَظِيمِ خَلْقِهِ؛ از تفکر درباره ذات خداوند بپرهيزيد و اگر خواستيد به عظمت او نگاه کنيد به آفرينش عظيم او بنگريد». حتى در موضوع يگانگى خداوند، در روايات وهمچنين در کلمات بزرگان آمده است که توحيد به معنى يگانگى او، به معنى توحيد عددى نيست که بگوييم خداوند يکى است و دو تا نيست بلکه به اين معنى است که هيچ چيز مثل او نمى باشد (ليس کمثله شىء) و در سوره توحيد نيز مى خوانيم: (وَ لَمْ يَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد). ابن ابى الحديد در اين زمينه اشعار جالبى دارد مى گويد: فِيکَ يا أُعجوبةَ الکَوْنِ *** غَدا الفِکْرُ کَلِيلا أنتَ حَيَّرتَ ذَوِى اللُّبِّ *** وَ بَلْبَلْتَ العُقولا کُلّما أقْدَمَ فِکْرى *** فِيکَ شِبْرآ فِرَّ مِيلا ناکِصآ يَخبِطُ فى عَمياءَ *** لا يهدى السَّبيلا\nدر تو اى اعجوبه جهان هستى! (اى خداى بزرگ!) فکر، خسته و وامانده شد. تو صاحبان عقل و انديشه را حيران ساخته اى و خردها را به هم ريخته اى. هر زمان فکر من يک وجب به تو نزديک مى شود يک ميل فرار مى کند (و از عظمت ذاتت در وحشتى شديد فرو مى رود). آرى، به عقب برمى گردد و در تاريکى غرق مى شود و راهى به سوى جلو پيدا نمى کند. و به گفته شاعر تواناى فارسى زبان (سنايى غزنوى): نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجى *** نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نيايى همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم *** همه توحيد تو گويم که به توحيد سزايى همه عزّى وجلالى همه علمى و يقينى *** همه نورىّ و سرورى همه جودى و جزايى اين کلام حکيمانه انسان را به ياد حديث معروفى مى اندازد که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام باقر (عليه السلام) نقل کرده است که فرمود: «کُلَّ ما مَيِّزتُمُوه بأوهامِکُم فى أدقِّ مَعانِيه مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُکُم مَردودٌ إليکُم؛ آنچه با وهم و گمان خود در دقيق ترين معانى (درباره خدا) فکر مى کنيد همانند خودتان مخلوق و ساخته شده است و به سوى شما بازمى گردد (و ذات واجب الوجود، برتر از آن است که مخلوق کسى باشد)». اين نکته نيز قابل توجه است که در تفسير آيه (وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى)؛ «همه\nچيز به سوى پروردگارت پايان مى گيرد». از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى فَإِذَا انْتَهَى الْکَلامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِکُوا؛ خداوند متعال مى فرمايد: ان الى ربک المنتهى يعنى هنگامى که سخن به خداوند (وکنه ذات او) رسيد توقف کنيد و چيزى نگوييد». و اما جمله دوم که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «حقيقت عدل (عدالت خداوند) آن است که او را متهم نسازى» اشاره به اين است که کسى عقيده کامل به عدالت خداوند دارد که همه کارهاى او را بر وفق حکمت و عدالت بداند. تقسيم نعمت ها در ميان بندگان، وجود حوادث دردناک در زندگى، هجوم آفات و بلاها در مواقع خاص به فرد يا گروهى؛ آرى، او همه اين ها را از سوى خداوند مى داند و او را متهم به ظلم و بى عدالتى نمى کند و مشکل را در نقصان علم و آگاهى خود از مصالح و مفاسد امروز و آينده مى شمرد. مى گويد: دليلى ندارد که اين ها ظالمانه باشد چرا که خداوند نه نياز به کسى دارد و نه کارى برخلاف حکمت انجام مى دهد. * * * اين مطلب در علم کلام و عقايد در بحث عدل الهى تحت عنوان «فلسفه آفات و بلاها» به طور مشروح آمده است و ما آن را در کتاب پيام قرآن در بحث عدل الهى به صورت مشروح آورده ايم. و به طور خلاصه امور بسيارى وجود دارد که ما آن را شرّ و آفت مى ناميم در حالى که در پشت آن مصلحتى نهفته است و در واقع خير و برکت است و بسيار مى شود که شرور و آفات نتيجه اعمال خود ماست و گاه کيفر الهى براى پاک\nکردن ما، و گاه هشدارى است براى زدودن آثار غفلت و گاه سوء تفاهم هايى است که با دقت زايل مى شود و... . مرحوم خطيب در کتاب مصادر در ذيل اين گفتار حکيمانه سخنى دارد که با ذکر آن اين بحث را که بسيار عميق و گسترده است پايان مى دهيم. او مى گويد: اين سخن از کلمات جامع و مانع آن حضرت (صلوات الله عليه و سلامه) مى باشد که در عين اختصار و فشردگى، اساس تمام بحث هايى است که طرفداران عدل و توحيد از مسلمين، آن را گفته اند و نوشته اند. سپس مى افزايد: صاحب طراز (اميريحيى علوى زيدى) مى گويد: اين دو جمله تمام آنچه را علوم توحيد با همه وسعتش و علوم حکيمانه با تمام گستردگى اش با لطيف ترين و فشرده ترين عبارات بيان کرد و اگر در کلام اميرمومنان در باب توحيد و عدل جز اين دو جمله نبود در فضل و مقام آن حضرت ودارا بودن دقيق ترين نکات بلاغت کافى بود تا چه رسد به ساير حکمت هاى دينى آن حضرت و آداب درخشان علميه؛ و ما به لطايف کلام آن حضرت اشاراتى داشتيم و آنچه را خداوند از اسرار علوم آن حضرت به ما روزى داده بود در شرح کتاب نهج البلاغه آورديم و آن کتابى است جامع تمام صفات پسنديده و خصال نيکو درباره دين و دنيا. و چه غافل اند کسانى که در باب خداشناسى، او را داراى جسم و اعضا مى دانند يا مى گويند که در آخرت با همين چشم، به صورت حسى ديده مى شود و همچنين کسانى که منکر عدالت او هستند اجبار بندگان و سپس مجازات آن ها را براى اعمالشان درباره خدا جايز مى شمرند و انحرافات فراوانى به دنبال دورافتادن از چشمه فيض اهل بيت (عليهم السلام) دامنگير آن ها شده است. و ما افتخار مى کنيم که به عنوان پيروان آن مکتب، اصل عدل را يکى از اصول پنج گانه دين خود مى شمريم."
},
"471": {
"hekmat_number": 471,
"title": "حکمت 471",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1440",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ، کَمَا اَنَّه لا خَيْرَ في القَوْلِ بِالجَهْلِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خاموش ماندن از گفتار حکمت آميز خيرى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.",
"Interpretation": "شرح وتفسير حق گفتار صحيح امام (عليه السلام) در اين گفتار نورانى موارد سکوت و سخن گفتن را به صورت جالب و موجزى بيان کرده، مى فرمايد: «خاموش ماندن از گفتار حکمت آميز خيرى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ، کَمَا اَنَّه لا خَيْرَ في القَوْلِ بِالجَهْلِ). همان گونه که در مصادر ذکر شد اين کلام شريف يک بار ديگر در نهج البلاغه در حکمت 182 بدون کمترين تغييرى آمده است و اين نشان مى دهد که مرحوم سيد رضى گاه براثر فاصله زمانى در گردآورى خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حکمت آميز فراموش مى کرده که آن را قبلاً ذکر نموده لذا آن را بار ديگر در ضمن کلمات آن حضرت آورده است. به هر حال منظور امام (عليه السلام) از واژه «حکم» در اين جا قضاوت و داورى در ميان مردم نيست آنگونه که بعضى از شارحان تصور کرده اند زيرا امام (عليه السلام) آن را در نقطه مقابل جهل قرار داده و مى دانيم که نقطه مقابل جهل، علم و دانش و حکمت است. و اگر به موارد استعمال «حکم» در قرآن مجيد و روايات مراجعه کنيم خواهيم ديد که «حکم» گاهى به معناى فرمان نبوت و رسالت، گاه به معناى قضاوت، گاه به معنى عقل و خرد و گاه به معنى علم و دانش آمده است.\nو معنى اصلى «حکم» به گونه اى که ارباب لغت گفته اند همان منع کردن به منظور اصلاح است به همين دليل به لگام حيوان «حَکَمَ» (بر وزن صدف) گفته مى شود. سپس اين واژه به هر چيزى که بازدارنده است اطلاق شده، مانند علم و دانش و عقل و خرد و حتى قضاوت که جلوى اختلافات را مى گيرد. در ذيل حکمت 182 بيان کرديم که در مورد برترى سکوت و سخن گفتن در ميان دانشمندان گفت وگوست: بعضى سکوت را ترجيح مى دهند زيرا خطرات و آفات زبان را بسيار مى دانند و در واقع نيز همين طور است چرا که گناهان کبيره فراوانى (حدود سى گناه کبيره) با زبان انجام مى شود. از سوى ديگر، بدون سخن، تعليم و تربيت، امر به معروف و نهى از منکر، اجراى عدالت و فصل خصومت امکان پذير نيست. از اين رو امام (عليه السلام) بيان ديگرى مى فرمايد که موارد برترى سکوت و برترى سخن گفتن را در آن مشخص کرده است؛ آن جا که گفتار حکيمانه مفيد و سودمند، راهنما و هدايت کننده است بايد سخن گفت و آن جا که گفتار از سر جهل است، غيبت است، تهمت، افترا، دروغ، سخن چينى، مطالب بيهوده و لغو است سکوت ترجيح دارد و البته گاه پيدا کردن مصاديق اين دو کمى مشکل است، هواى نفس مى گويد: اين گفتار حکيمانه است، بگو؛ و ليکن شرع و عقل مى گويند: سخنى است بيهوده يا فسادانگيز، مگو؛ و در اين گونه موارد اگر انسان بر هواى نفس چيره نشود چه بسا سخنان ناپسند را خوب و پسنديده پندارد و به سراغ آن برود و اين همان چيزى است که به عنوان تسويلات نفس و تزئينات شيطان معروف است. به همين دليل هنگامى که از امام سجاد (عليه السلام) سوال کردند که سکوت بهتر است يا کلام؟ فرمود: «هرکدام آفتى دارد. اگر کلام، خالى از آفت باشد از سکوت بهتر است».\nو هنگامى که پرسيدند: به چه دليل؟ امام (عليه السلام) دو دليل جالب بيان کرد: نخست فرمود: «لأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَا بَعَثَ الأَنْبِيَاءَ وَ الأَوْصِيَاءَ بِالسُّکُوتِ إِنَّمَا بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ؛ خداوند متعال انبيا و اوليا را به سکوت کردن مبعوث نکرد بلکه آن ها را به سخن گفتن مبعوث نمود». ديگر اين که: «شما هنگامى که مى خواهيد فضيلت سکوت را بيان کنيد از کلام استفاده مى کنيد ولى هرگز براى بيان فضيلت کلام از سکوت نمى توان استفاده کرد»؛ (إِنَّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ). کوتاه سخن اين که چگونه ممکن است خداوند نعمت بيان را به عنوان يکى از بزرگ ترين نعمت هايش بعد از نعمت آفرينش انسان در قرآن بيان کند، (الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الإِنسَانَ) و با اين حال او را دعوت به سکوت نمايد؟ چرا از اين نعمت بزرگ الهى که امتياز انسان نسبت به تمام جانداران است براى گفتن ذکر خدا و تسبيح و تقديس او، براى شکر نعمت هايش، براى تعليم و تربيت خلق، براى امر به معروف و نهى از منکر، براى حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم استفاده نشود؟ و نيز چگونه ممکن است خداوند و اوليايش اجازه دهند که از اين موهبت بى نظير در راه دروغ و تهمت و سخنان رکيک و اعانت ظالم و ظلم به بى گناهان بهره گيرى شود؟ بنابراين همان گونه که امام (عليه السلام) در گفتار بسيار حکيمانه مورد بحث فرموده، نه سکوت از بيان حق، خوب است و نه سخن گفتن با جهل."
},
"472": {
"hekmat_number": 472,
"title": "حکمت 472",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1441",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام فِى دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ آللَّهُمَّ آسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) در دعايى که براى درخواست باران کرده، عرضه مى دارد: خداوندا! به وسيله ابرهاى رام به ما باران عنايت کن نه به وسيله ابرهاى سرکش (و خطر آفرين). مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين دعاى پرمعنا مى گويد: «اين از کلمات فصيح و شگفت انگيز است زيرا امام (عليه السلام) ابرهاى پر سر وصدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبيه به شتران سرکشى کرده که بار خود را فرو مى افکنند و سوار خود را به زمين مى کوبند ولى ابرهاى خالى از اين هياهو را به شتران رام تشبيه فرموده که به راحتى مى توان از آن ها شير دوشيد و بر آن ها سوار شد»؛ (قال الرضيّ: و هذا من الکلامِ العَجيبِ الفَصاحةِ، و ذلک أنّه (عليه السلام) شبّه السّحابَ ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّياح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التي تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خاليةً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التي تُحْتَلَبُ طَيِّعَةً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَةً).",
"Interpretation": "شرح وتفسير باران هاى مفيد باران يکى از نعمت هاى بزرگ الهى است که در قرآن مجيد بارها به عنوان نعمت و همچنين به عنوان آيتى از آيات حق به آن اشاره شده است اين نعمت الهى گاهى خالى از ضايعات است، ابرها نرم نرم مى بارند بى آن که طوفان و صاعقه و گردبادى همراه داشته باشد. امام (عليه السلام) در کلام خود آن ها را ابرهاى رام و تسليم شمرده، و گاه با طوفان ها و صواعق و گردبادها همراه است که در عين باريدن، ضايعات فراوانى همراه دارد. آتش صاعقه انسان ها و خانه هايى را مى سوزاند و خاکستر مى کند و گردباد و طوفان سبب ويرانى خانه ها و امارت ها و ريشه کن شدن درختان مى شود. به همين دليل امام (عليه السلام) در دعاى باران خود عرضه مى دارد: «خداوندا! به وسيله ابرهاى رام به ما باران عنايت کن نه به وسيله ابرهاى سرکش»؛ (فِى دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ آللَّهُمَّ آسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا). جمعى از شارحان نهج البلاغه اين کلام امام (عليه السلام) را طور ديگرى تفسير کرده اند گفته اند: منظور از ابرهاى رام وتسليم، ابرهاى باران زا و منظور از ابرهاى سرکش، ابرهاى بدون باران و پرسر و صداست. و ظاهراً مرحوم سيد رضى نيز در شرح زيبايى که براى اين کلام نوشته و بعداً آن را تفسير خواهيم کرد کلام امام (عليه السلام) را همين گونه تفسير کرده است.\nدر حالى که جمله «اُسقنا» (ما را سيراب کن) به هر دو گروه از ابرها اشاره مى کند. امام (عليه السلام) عرضه مى دارد: «ما را با ابرهاى رام سيراب کن نه با ابرهاى سرکش». يعنى آن ها هم سيراب مى کنند ولى توأم با آسيب هاى مختلفى هستند. شبيه اين سخن چيزى است که در دعاى باران از امام اميرمومنان (عليه السلام) نقل شده است؛ در اين دعا حضرت بارانى را تقاضا مى کند که مايه برکت نهرها، رويش درختان، ارزان شدن ارزاق، پرنشاط شدن انسان ها و حيوان ها و پرورش زراعت ها و پرشير شدن پستان حيوانات گردد نه بارانى که ضرر و زيان رساند و مشکلات گوناگون و پى درپى بيافريند. نکته ها 1. صلاة الاستسقاء (نماز باران) در دستورات اسلامى وارد شده است که هرگاه باران تأخير بيفتد و مردم در زحمت قرار گيرند رو به درگاه خدا آورند و بعد از سه روز روزه پى درپى به طور گروهى به خارج شهر بروند و در زير آسمان نماز باران را که آداب خاصى دارد به جا آورند. از گناهان خود توبه کنند و خدا را به اسماء حسنايش بخوانند و دعا کنند تا باران رحمت الهى نازل گردد. بارها و بارها تجربه شده است ـ و ما خود نيز تجربه کرديم که خود داستان مفصلى دارد ـ که باران رحمت الهى به فاصله کمى بعد از نماز استسقاء باريده است. بسيارى از آداب آن مانند نماز عيد است و در روايات آمده که اگر روز دوشنبه انجام شود بهتر است. موذنان پيشاپيش امام به سوى خارج شهر حرکت مى کنند و نماز بدون اذان و اقامه خوانده مى شود يکصد بار رو به قبله تکبير مى گويند و يکصد بار رو به طرف راست، تسبيح و يکصد بار رو به طرف چپ ذکر «لا اله الا\nالله» و يکصد بار رو به مردم «الحمدلله» مى گويند و امام بعد از نماز خطبه مى خواند و مردم را در آن خطبه به دورى از گناهان و قيام به واجبات دعوت مى کند. در خطبه 115 وهمچنين در خطبه 143 که پيش تر ذکر کرديم تعبيرات بسيار زيبا و پرمعنا و گويايى درباره نماز باران و چگونگى تقاضاى اين رحمت الهى از خداوند آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام (عليه السلام) در هر صحنه اى وارد بشود حق آن را به عالى ترين وجهى ادا مى کند. در اين جا مناسب است از نماز باران باشکوهى ياد کنيم که امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در عصر مأمون به جا آورد و مايه حيرت مأمون و اطرافيانش شد. جريان از اين قرار است: هنگامى که مأمون امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) را وليعهد خود ساخت در آن سال باران نباريد، اطرافيان مأمون و آن ها که با امام (عليه السلام) دشمنى داشتند گفتند: ببينيد، هنگامى که على بن موسى الرضا آمد و وليعهد ما شد باران از ما قطع گرديد. اين سخن به گوش مأمون رسيد و بر او سخت آمد به امام (عليه السلام) عرضه داشت: آيا مى شود دعايى کنى تا مردم از باران بهره مند شوند؟ امام (عليه السلام) فرمود: آرى. مأمون عرض کرد: کى انجام مى دهى (آن روز، جمعه بود) فرمود: روز دوشنبه اين کار را انجام مى دهم زيرا شب گذشته پيغمبر گرامى (صلي الله عليه و آله) را در خواب ديدم در حالى که اميرمومنان على (عليه السلام) با او بود به من فرمود: فرزندم! منتظر روز دوشنبه باش و در آن روز نماز باران را در بيابان بخوان و بدان که خداوند باران را بر اين مردم خواهد فرستاد و آن ها را از فضيلت و کرامتى که نزد پروردگارت دارى باخبر خواهد ساخت (البته اين احتمال نيز بعيد نيست که يکى از مقدمات نماز باران گرفتن سه روز روزه است و امام (عليه السلام) مى خواستند روز شنبه و يکشنبه و دوشنبه را روزه بگيرند).\nروز دوشنبه فرا رسيد، آن حضرت به بيابان رفتند و جمعيت زيادى همراه ايشان از شهر خارج شدند، سپس امام بالاى منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد و عرضه داشت: «خدايا، پروردگارا! تو حقّ ما اهل بيت را عظيم داشتى و بر همين اساس مردم به ما توسل جسته اند، همان گونه که تو امر کردى آنان اميد به فضل تو دارند و منتظر احسان تواند، تو نيز بارانى نافع و فراگير، بارانى بدون تأخير و خالى از ضرر بر آنان فرو فرست، بارانى که پس از رسيدن آنان به خانه هايشان آغاز گردد». راوى اين خبر مى گويد: به آن خدايى که محمّد (صلي الله عليه و آله) را به حق مبعوث ساخت سوگند که پس از دعاى آن حضرت مشاهده کرديم ابرهاى متراکم در آسمان ظاهر شدند و رعد و برق شديدى پديد آمد و مردم با سرعت به سوى خانه هايشان به راه افتادند گويى از باران شديدى فاصله مى گرفتند. امام (عليه السلام) خطاب به آنان فرمود: اين ابر مربوط به شما نيست مربوط به فلان منطقه است. ابرها عبور کردند و گذشتند، ابر ديگرى ظاهر شد فرمود: اين ابر نيز مربوط به شما نيست و مربوط به فلان منطقه است؛ ده بار ابرها آمدند و رفتند. هنگامى که ابر يازدهم ظاهر شد امام (عليه السلام) فرمود: اين مال شماست، شکر خدا را به جا آوريد و بدانيد که اين ابر نمى بارد تا وارد خانه هايتان شويد هنگامى که به خانه ها رسيدند باران دانه درشتى شروع به باريدن کرد به گونه اى که تمام ظرف ها و استخرها و بيابان ها پر از آب شد و مردم همگى زمزمه مى کردند: «هنيئاً لولد رسول الله کراماته؛ اين کرامات بر فرزند پيغمبر گوارا باد». 2. قطع برکات آسمانى براثر گناهان از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود که يکى از عوامل خشکسالى و کمى باران، گناهانى است که مردم مرتکب مى شوند و به سبب آن از اين رحمت واسعه الهى محروم مى گردند. در سوره نوح در ماجراى گفت وگوى اين پيغمبر بزرگ الهى با مردم آن زمان مى خوانيم که آن حضرت مى فرمايد: از گناهان خود استغفار کنيد تا باران هاى پربرکت نازل گردد: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْکُمْ مِّدْرَارآ). و در آيه 130 سوره اعراف مى خوانيم: (وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّکَّرُونَ)؛ «ما آل فرعون را به خشکسالى و زيان هاى مالى گرفتار ساختيم شايد از راه نادرست خود بازگردند». در ذيل خطبه 115 اين حديث را از امام صادق (عليه السلام) آورديم که مى فرمايد: «إِذَا فَشَتْ أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ إِذَا فَشَا الزِّنَا ظَهَرَتِ الزَّلازِلُ وَ إِذَا أُمْسِکَتِ الزَّکَاةُ هَلَکَتِ الْمَاشِيَةُ وَ إِذَا جَارَ الْحُکَّامُ فِى الْقَضَاءِ أُمْسِکَ الْقَطْرُ مِنَ السَّمَاءِ وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ نُصِرَ الْمُشْرِکُونَ عَلَى الْمُسْلِمِين؛ هنگامى که چهار گناه شايع بشود چهار بلا دامنگير مردم مى شود: هنگامى که «زنا» شايع شود زلزله ها آشکار مى گردد و هنگامى که مردم از دادن زکات امساک کنند مرگ و مير در چهارپايان مى افتد و هنگامى که حاکمان در قضا ستم کنند آسمان از باريدن باران بازمى ايستد و هنگامى که پيمان ها شکسته شود مشرکان بر مسلمين پيروز مى شوند». هنگامى که امام صادق (عليه السلام) فتواى نادرست ابوحنيفه را در بعضى از مسائل مى شنود مى فرمايد: «فِى مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَتَمْنَعُ الأَرْضُ بَرَکَتَهَا؛ به دليل اين گونه قضاوت ها و مانند آن، آسمان آب خود را حبس مى کند و زمين برکت خود را منع مى نمايد». * * * سخن در اين زمينه بسيار است و در اين جا با ذکر کلام سيد رضى که در ذيل اين گفتار حکيمانه آمده و شرح لغات آن، اين بحث را به پايان مى بريم. او چنين مى گويد: «اين از کلمات فصيح و شگفت انگيز است زيرا امام (عليه السلام) ابرهاى پر سر و صدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبيه به شتران سرکشى کرده که بار خود را فرو مى افکنند و سوار خود را به زمين مى کوبند ولى ابرهاى خالى از اين هياهو را به شتران رام تشبيه فرموده که به راحتى مى توان از آن ها شير دوشيد و بر آن ها سوار شد». (قال الرضيّ: و هذا من الکلامِ العَجيبِ الفَصاحةِ، و ذلک أنّه (عليه السلام) شبّه السّحابَ ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّياح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التي تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خاليةً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التي تُحْتَلَبُ طَيِّعَةً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَةً). «رعود» جمع «رعد» و «بوارق» جمع «برق» و «صواعق» جمع «صاعقه» مى باشد. «تقمص» از ماده «قَمص» (بر وزن شمس) به معنى سرکش شدن شتر است به گونه اى که پاهاى جلو را بلند کند و پاهاى عقب را بر زمين بکوبد و سوار خود را بر زمين بيفکند. «تقص» از ماده «وقص» (بر وزن نقص) به معنى پرتاب کردن شخص سوار بر زمين آمده است. «روائع» جمع «روعه» به معنى چيز وحشت انگيز است و در بعضى از نسخ «زوابع» آمده که جمع «زوبعه» به معنى گردباد است. «طيّعة» به معنى مطيع و فرمانبردار است. «تقتعد» از ماده «قعود» به معنى نشستن و «مسمحة» از ماده «سماح» به معنى رام است و در مجموع اشاره به شترانى است که به هنگام دوشيدن شير هيچ گونه ناآرامى و نافرمانى اى نمى کنند.\n."
},
"473": {
"hekmat_number": 473,
"title": "حکمت 473",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1442",
"arabic_text": "وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام) لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَکَ، يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ، وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْخِضَابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ! يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله)",
"persian_translate": "به حضرت عرض کردند: چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب مى کرديد. امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: خضاب ورنگ بستن زينت است ولى ما عزاداريم. (منظور امام (عليه السلام) رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود).",
"Interpretation": "ما به سوگ پيامبر نشسته ايم شک نيست که خضاب کردن و زدن رنگ مناسب به موهاى سفيد در هنگام کهنسالى يا ميانسالى، هم از نظر عرف عقلا کار مطلوبى است و هم در شريعت اسلام بر آن تأکيد شده است همان گونه که بعداً به صورت مشروح تر بيان خواهيم کرد. به همين دليل سوال کننده هنگامى که امام (عليه السلام) را با محاسن سفيد شده و بدون خضاب ديد سوال براى او پيش آمد و عرض کرد: «اى اميرمومنان! چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب مى کرديد»؛ (وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام) لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَکَ يَا أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ). امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «خضاب و رنگ بستن زينت است ولى ما عزاداريم (منظور امام (عليه السلام) رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است)»؛ (فَقَالَ (عليه السلام): الْخِضَابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِيبَةٍ يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله)). ظاهر نسخه صبحى صالح که ما آن را متن کلام خود قرار داده ايم اين است که جمله «يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله)» جزء کلام سيد رضى است نه کلام امام (عليه السلام) در حالى که ظاهر نسخه ابن ابى الحديد که بعضى آن را ترجيح داده اند اين است که آن جمله جزء کلام خود امام (عليه السلام) است (نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِيبَةٍ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله)). در اين صورت تفسيرهاى ديگرى نمى توان براى اين مصيبت ذکر کرد زيرا خود امام (عليه السلام) آن را تفسير فرموده است که منظور، مصيبت رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى باشد.\nولى بنابر اين که اين تفسير جزء کلام سيد رضى باشد بعضى آن را نپذيرفته اند و گفته اند که منظور، مصيبت سقيفه و پيامدهاى آن در عصر عثمان و سپس در دوران حکومت امام (عليه السلام) نظير جنگ هاى جمل و صفين و مانند آن است که دائماً امام (عليه السلام) با نهايت تأسف درگير آثار مصيبت بار آن بود. البته اگر منظور، مصيبت رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) باشد آن نيز بعيد به نظر نمى رسد زيرا مصيبت به اندازه اى سنگين بود که آثارش تا پايان عمر بر قلب امام (عليه السلام) سنگينى مى کرد همان گونه که در حالات امام حسين (عليه السلام) هنگام دفن برادر ارجمندش امام مجتبى (عليه السلام) مى خوانيم که بر سر قبر او چنين بيان کرد: «أأدهَنُ رَأْسِى أم اُطِيبُ مَحاسِنى *** وَ رَأْسُکَ مَعفورٌ و أنْتَ سَلِيبُ آيا موهاى سرم را روغن بزنم يا محاسنم را خوشبو سازم در حالى که سر تو در زير خاک پنهان شده و تو غارت زده اى (تمام حقوقت را دشمنان غارت کردند)؟». و در حالات امام سجاد (عليه السلام) نيز مى خوانيم که بعد از شهادت پدرش حضرت امام حسين (عليه السلام) تا پايان عمر همواره عزادار بود با اين که حدود 40 سال طول کشيد. علاوه بر آنچه گفته شد اين احتمال نيز وجود دارد که طبق آنچه در احاديث معروف آمده که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: «زمانى فرامى رسد که محاسن تو را با خون سرت خضاب مى کنند»؛ امام (عليه السلام) پيوسته آن زمان را انتظار مى کشيد تا شربت شهادت بنوشد و از شرّ اشرار آسوده شود. به خصوص اين که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «خَضَبَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه و آله)\nوَ لَمْ يَمْنَعْ عَلِيّاً (عليه السلام) إِلاَّ قَوْلُ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله) تُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ؛ پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خضاب کرد ولى آنچه على (عليه السلام) را از اين کار بازداشت کلام پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود که فرمود: روى محاسنت از خون فرقت خضاب خواهد شد». نکته ها 1. خضاب ورنگ کردن موها در اسلام در آموزه هاى اسلامى تأکيد شده است که مسلمانان، پاکيزه و مرتب باشند و از زينت هاى معقول و دور از اسراف و تبذير بهره بگيرند و به تعبير ديگر، اسلام پيروانش را زيبا مى پسندد. در قرآن مجيد به مسلمانان دستور داده شده هنگامى که به مسجد که کانون مهم عبادت است مى روند لباس مزين بپوشند وزينت داشته باشند (يَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِينَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ)؛ «اى فرزندان آدم! زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد». و از آن جا که ممکن است بعضى از افراد نادان و سطحى نگر از اين دستور تعجب کنند در آيه بعد از آن مى فرمايد: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ)؛ «بگو چه کسى زينت هاى الهى را که براى بندگان خود آفريده، و روزى هاى پاکيزه را، تحريم کرده است؟». اين زينت ممکن است معنى وسيعى داشته باشد که هم زينت هاى جسمانى را شامل شود و هم زينت هاى معنوى را. در همين باره روايات متعددى درباره خضاب و رنگ کردن مو براى مردان\nو زنان وارد شده است و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار يک باب تحت عنوان «الخِضابُ للرّجال و النّساء» آورده و در آن 16 روايت از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه هدى (عليهم السلام) ذکر نموده است. از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين آمده است: «أَرْبَعٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِينَ الْعِطْرُ وَ النِّسَاءُ وَ السِّوَاکُ وَ الْحِنَّاء؛ چهار چيز است که از سنت پيامبران است: عطر و داشتن همسر و مسواک و رنگ کردن موهاى سفيد با حنا». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «اخْتَضِبُوا بِالْحِنَّاءِ فَإِنَّهُ يُجَلِّى الْبَصَرَ وَيُنْبِتُ الشَّعْرَ وَ يُطَيِّبُ الرِّيحَ وَ يُسَکِّنُ الزَّوْجَةَ؛ با حنا موهاى سفيد خود را رنگ کنيد که بر نورانيت چشم مى افزايد و موها را تقويت مى کند و بوى انسان را خوش مى سازد و به همسران آرامش مى دهد». در حديث ديگرى مى خوانيم: «أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) بِالْخِضَابِ ذَاتَ بَعْلٍ وَ غَيْرَ ذَاتِ بَعْلٍ؛ پيغمبر اکرم زنان را به خضاب کردن دستور داد هم زنان شوهردار را و هم زنان بدون شوهر». به همين دليل هنگامى که سوال کننده موهاى مبارک حضرت اميرمومنان (عليه السلام) را بدون خضاب ديد پرسيد که چرا خضاب نکرده ايد؟ امام (عليه السلام) پاسخ معنادارى به او داد و فرمود: ما عزاداريم. 2. خضاب در اشعار شعرا شعراى عرب و عجم در اشعار خود از زواياى مختلف به اين امر نگاه کرده و اشعار نابى سروده اند.\nيکى از شعراى عرب (به نام ابن الرومى) مى گويد: لَم أخضِبِ الشَّيْبَ لِلغَوانى *** أبْغِى بهِ عِنْدَهم وِدادا لکِن خِضابى على شَبابي *** لَبِستُ مِن بَعدِهِ حِدادا من محاسن سفيد خود را براى جلب توجه زيبارويان و محبت آن ها خضاب نکردم بلکه خضاب من براى مرگ جوانى است. شاعر معروف ديگرى به نام ابوتمّام مى گويد: فإن يَکُنِ المَشيبُ طَغَى علينا *** و أودَى بالبَشاشةِ والشَّبابِ فإنّى لستُ أدفَعُه بشىءٍ *** يکونُ عليه أثقَلَ مِن خِضابِ أرَدتُ بأنّ ذاک و ذا عَذابٌ *** فسَلَّطتُ العذابَ على العَذابِ اگر پيرى بر ما طغيان کرد و شادى و جوانى را از ما گرفت من هم او را به چيزى که سنگين تر از خضاب باشد از خود دور نمى کنم درست است که هم پيرى و هم خضاب کردن مشکلاتى دارد ولى من تصميم گرفتم مشکل خضاب را بر مشکل پيرى مسلط کنم. شاعر فارسى زبان (کسائى مروزى) از زاويه اى ديگر به اين موضوع نگاه کرده و چنين مى سرايد: از خضاب من و از موى سيه کردن من *** گر همى رنج خورى بيش مخور رنج مبر غرضم زان نه جوانى است، بترسم که ز من *** خرد پيران جويند و نيابند اثر"
},
"474": {
"hekmat_number": 474,
"title": "حکمت 474",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1443",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا آلُمجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ آللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَكَادَ آلْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ آلْمَلاَئِكَةِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: مجاهد شهيد راه خدا اجر و پاداشش بيشتر از کسى نيست که قدرت بر گناه دارد اما خويشتن دارى مى کند، اين فرد عفيف و خويشتن دار نزديک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود.",
"Interpretation": "شرح وتفسير همسان شهيدان امام (عليه السلام) در کلام کوتاهى مقايسه اى ميان مجاهد شهيد و فرد عفيف و پاکدامن کرده و عفيف را کمتر از مجاهد شهيد نمى شمرد، مى فرمايد: «مجاهد شهيد راه خدا اجر و پاداشش بيشتر از کسى نيست که قدرت بر گناه دارد اما خويشتن دارى مى کند. اين فرد عفيف و خويشتن دار نزديک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود»؛ (مَا آلُمجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ آللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَکَادَ آلْعَفِيفُ أَنْ يَکُونَ مَلَکاً مِنَ آلْمَلاَئِکَةِ). مى دانيم که مقام شهيدان در اسلام بسيار والاست و مطابق حديث معروف نبوى که در کتاب شريف کافى آمده است: «فَوْقَ کُلِّ ذِى بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِر؛ والاتر از هر کار نيکى کار نيک ديگرى وجود دارد تا به شهادت در راه خدا مى رسد که بالاتر از آن، نيکى ديگرى نيست». قرآن مجيد و روايات، درباره شهيدان راه خدا و مقام والاى آن ها سخن بسيار گفته اند. با اين حال، امام (عليه السلام) مسأله عفت و پاکدامنى و چشم پوشى از گناه را به هنگامى که انگيزه هاى شديد آن در وجود انسان زنده مى شود کمتر از شهادت در راه خدا ندانسته است و اين نشان مى دهد که اسلام براى مسائل اخلاقى مخصوصاً عفت نفس به ويژه در مقابل انگيزه هاى شديد جنسى چه اندازه اهميت قائل است.\nامام (عليه السلام) در تأييد اين مطلب و تأکيد بر آن، در پايان اين سخن، عفيف و پاکدامن را همچون فرشته اى از فرشتگان خدا مى شمرد و مى فرمايد: چنين کسى نزديک است به مقام فرشتگان مقرب الهى برسد. بخشى از مقاماتى که بسيارى از اوليا وانبيا پيدا کرده اند مرهون عفت نفس آن ها بوده است. حضرت يوسف (عليه السلام) گر چه به دليل عفت و پاکدامنى سال ها در زندان به سر برد و رنج هاى فراوانى تحمل کرد اما علاوه بر مقامات معنوى و اخروى، در دنيا سربلند و سرافراز شد و عزيز مصر، آن کشور پهناور و بزرگ گشت. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ سَلِمَ مِنْ أُمَّتِى مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ فَلَهُ الْجَنَّةُ مِنَ الدُّخُولِ فِى الدُّنْيَا وَ اتِّبَاعِ الْهَوَى وَ شَهْوَةِ الْبَطْنِ وَ شَهْوَةِ الْفَرْج؛ کسى که از چهارچيز خود را حفظ کند وارد بهشت مى شود، دنياپرستى، هواپرستى، شهوت شکم و شهوت جنسى». در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ؛ هيچ عبادت الهى اى برتر از اين نيست که انسان در مقابل شکم پرستى و شهوت پرستى عفيف و پاک بماند». و در نقطه مقابل عفت و پاکدامنى، پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِى النَّارَ الأَجْوَفَان؛ بيشترين چيزى که امت مرا گرفتار آتش دوزخ مى کند دو چيز است: شکم و شهوت جنسى». و اگر درست دقت کنيم مى بينيم که سرچشمه بسيارى از گناهان کبيره و ظلم ها و ستم ها و خونريزى ها علاقه به اين دو چيز است. در دنياى امروز به خوبى مى بينيم که شهوت مال و شهوت جنسى انگيزه\nبسيارى از حوادث دردناک مى باشد و پرونده هاى جنايات در سايه آن ها رقم مى خورد و به همين دليل جهان خواران براى فريب و خريد وجدان ها از اين دو عامل استفاده مى کنند و بسيارند افراد ظاهراً سالمى که در اين دو دام گرفتار مى شوند. همان گونه که در بحث سند اين کلام حکيمانه گفتيم، کمتر کسى از شارحان نهج البلاغه اين جمله بسيار پرمعنا را جزء کلمات قصار آن حضرت شمرده است و معلوم مى شود در بسيارى از نسخ نهج البلاغه وجود نداشته با اين که کلامى است بسيار گران بها."
},
"475": {
"hekmat_number": 475,
"title": "حکمت 475",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1444",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: قناعت ثروتى است پايان ناپذير. مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين گفتار حکيمانه مى گويد: بعضى اين سخن را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل کرده اند. (قال الرضيُّ: و قد روى بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ الله (صلي الله عليه و آله)).",
"Interpretation": "شرح وتفسير گنج پايان ناپذير! امام (عليه السلام) در اين جمله کوتاه و حکيمانه به نکته مهمى درباره قناعت اشاره کرده، مى فرمايد: «قناعت ثروتى است پايان ناپذير»؛ (الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). مال و ثروت، مهم ترين وسيله براى زندگى مادى است که انسان به کمک آن به تمام خواسته هاى ضرورى و رفاهى خود مى رسد و حتى وسيله اى است براى رسيدن هوس بازان به هوس هايشان. اما اين مال و ثروت هر قدر زياد باشد باز هم پايان پذير است به همين دليل بسيار ديده شده جوانانى که از پدرانشان مال و ثروت هنگفتى به ارث مى برند ولى بعد از مدتى همه آن را در راه شهوات و عيش و نوش و شراب و قمار و مانند آن تلف کرده و به روز فلاکت بارى گرفتار مى شوند و حتى اگر انسان ثروتش را در راه هاى غلط مصرف نکند اما زندگى را بسيار مرفه سازد اموال رو به فنا مى روند. در اين جا امام (عليه السلام) ما را متوجه يک سرمايه معنوى، درونى و ذاتى مى کند که هرگز پايان نمى گيرد و آن، روح قناعت است. افراد قانع زندگى ساده و بى تکلف خود را به راحتى مى توانند تأمين کنند و معمولاً تهى دست نخواهند شد زيرا اداره کردن يک زندگى ساده با يک کسب و کار ساده نيز امکان پذير است در حالى که زندگى هاى پرزرق و برق روز به\nروز گسترده تر و پرهزينه تر مى شود و حدّ توقفى ندارد و به همين دليل حريصانى که به قناعت پشت کرده اند هر چه به دست آورند آن ها را راضى نمى کند اما قانعان هميشه از زندگى خود راضى اند. مرحوم کلينى در جلد دوم اصول کافى بابى تحت عنوان «قناعت» دارد که احاديث زيادى در ذيل آن آورده از جمله در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «إِيَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ إِلَى مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِنَبِيِّهِ (صلي الله عليه و آله) فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَيْءٌ فَاذْکُرْ عَيْشَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله) فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِيرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه؛ از اين که چشم به کسانى که (از نظر ثروت) از تو برترند بدوزى بپرهيز؛ (براى اثبات حقانيت اين سخن،) آنچه خداوند به پيغمبرش خطاب کرده کافى است، فرموده که اموال و اولاد فراوان آن ها (کافران) تو را در شگفتى فرو نبرد و نيز فرموده که چشمان خود را به نعمت هاى مادى اى که به گروه هايى از آن ها داده ايم ميفکن، اين ها شکوفه هاى زندگى دنياست (هدف اين است که آن ها را با آن بيازماييم). و اگر وسوسه اى در دل تو درباره اين امر واقع شد به ياد زندگى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) باش، غذاى آن حضرت از نان جو و حلواى آن حضرت خرما و وسيله آتش افروختنش شاخه درختان نخل بود». اميرمومنان على (عليه السلام) تفسير زيبايى درباره حيات طيبه (در آيه شريفه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً)) کرده، مى فرمايد: «زندگى پاک و پاکيزه همان قناعت است». چرا زندگى آن ها پاک و از هر نظر سالم است؟ زيرا نه افکارشان مشغول مطالبات از مردم است، نه رنج بدهکارى به اين و آن دارند، نه تشويش حاصل از نوسان قيمت ها و نه مشکلات حفظ اموال و ثروت ها.\nو اين حيات طيبه بر اثر ايمان وعمل صالح پيدا مى شود همان گونه که در آيه شريفه مذکور آمد (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً). ايمان به خدا و اعتماد به وعده هاى او زرق و برق دنيا را در نظر انسان کوچک و بى ارزش مى کند عمل صالح، انسان را از تمام فعاليت هاى اقتصادى نامشروع بازمى دارد و نتيجه اين ها همان قناعت است. حرص و ولع و سيرى ناپذيرى بلاى بزرگى است که بر سر کسانى که قناعت را ترک گفته اند نازل مى شود. در حديثى از اميرمومنان (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا يُجْزِيهِ کَانَ أَيْسَرُ مَا فِيهَا يَکْفِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَرْضَ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا يُجْزِيهِ لَمْ يَکُنْ فِيهَا شَيْءٌ يَکْفِيهِ؛ کسى که از دنيا به آنچه براى زندگى او ضرورت دارد راضى شود کمترين زندگى، او را کفايت مى کند و کسى که به آن راضى نشود هيچ چيز در دنيا براى او کافى نيست». و به گفته شاعر فارسى زبان: گفت چشم تنگ دنيا دوست را *** يا قناعت پر کند يا خاک گور مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين کلام حکيمانه مى گويد: «بعضى اين سخن را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل کرده اند»؛ (قال الرضيُّ: و قد روى بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ الله (صلي الله عليه و آله))."
},
"476": {
"hekmat_number": 476,
"title": "حکمت 476",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1445",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِى کَلامٍ طَوِيلٍ کَانَ بَيْنَهُمَا نَهَاهُ فِيهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ: اسْتَعْمِلِ آلْعَدْلَ، وَ آحْذَرِ آلْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ، فَإِنَّ آلْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْفِ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) اين سخن را به زياد بن ابيه هنگامى که او را جانشين عبدالله بن عباس در منطقه فارس کرد در ضمن يک سخن طولانى فرمود و او را از گرفتن خراج و ماليات قبل از زمان به دست آمدن محصول نهى فرمود. عدالت را پيشه کن و از خشونت و سختگيرى و ستمگرى بپرهيز زيرا سختگيرى سبب فرار مردم از منطقه مى شود و ظلم و ستم، مردم را به شورش مسلحانه دعوت مى کند.",
"Interpretation": "شرح وتفسير هرگز مردم را تحت فشار قرار مده از سخن بعضى از شارحان نهج البلاغه استفاده مى شود که واليانى که از طرف خلفا به منطقه فارس مى رفتند گاه اصرار داشتند که خراج را قبل از موعد يعنى قبل از به دست آمدن محصول کشاورزى و باغدارى از مردم بگيرند و علت آن اين بود که توجه نداشتند که براى گرفتن خراج بايد سال شمسى را در نظر گرفت زيرا فرا رسيدن زمان محصول، مطابق سال شمسى است نه سال قمرى. اما آن ها سال قمرى را معيار قرار مى دادند و مردم را در فشار شديد گرفتار مى ساختند به گونه اى که مردم مجبور بودند محصولات خود را به صورت پيش فروش به قيمت نازلى بفروشند و مال الخراج را بپردازند و همين، سبب نارضايى شديد مردم مى شد. به همين دليل هنگامى که امام (عليه السلام) مى خواست زياد بن ابيه را به جاى عبدالله بن عباس به فارس و مناطق اطراف آن بفرستد توصيه مفصلى به او فرمود و او را از مقدم داشتن خراج بر زمان به دست آمدن محصول نهى کرد و فرمود: «عدالت را پيشه کن و از خشونت و سختگيرى و ستمگرى بپرهيز زيرا سختگيرى سبب فرار مردم از منطقه مى شود و ظلم و ستم، مردم را به شورش مسلحانه دعوت مى کند»؛ (لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِى کَلامٍ طَوِيلٍ کَانَ بَيْنَهُمَا نَهَاهُ فِيهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ: اسْتَعْمِلِ آلْعَدْلَ، وَ آحْذَرِ آلْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ، فَإِنَّ آلْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْفِ).\nامام (عليه السلام) در اين بخش از کلام خود نخست به زياد دستور عدالت مى دهد سپس آثار شوم تخلف آن را بيان مى فرمايد. نخست بر عدالت تأکيد مى ورزد عدالتى که زمين و آسمان به سبب آن برپاست، عدالتى که مايه آرامش و آسايش و نظم امور است و آنگاه از خشونت و سختگيرى و ظلم و تعدى (در گرفتن خراج و يا غير آن) که نقطه مقابل عدالت است نهى مى کند و مى فرمايد: ترک عدالت سبب مى شود که مردم مزارع و باغ هاى خود را رها کنند و از آن منطقه به جاى ديگرى بروند و در نتيجه منطقه به ويرانه اى تبديل گردد و سخت گيرى گاه سبب مى شود که بمانند و بر حاکم و والى بشورند و دست به اسلحه ببرند که آن هم سبب ويرانى کشور اسلام مى شود.\nنکته ها 1. چرا امام (عليه السلام) زياد را به اين منصب گماشت؟ همان گونه که در ذيل نامه 44 نيز گفته ايم زياد در آغاز از ياران على (عليه السلام) بود و در جنگ هاى آن حضرت با معاويه شرکت کرد و حتى قبل از صلح امام حسن (عليه السلام) با معاويه با آن حضرت بود ولى چيزى نگذشت که معاويه او را فريب داد و به سوى خود برد و سرانجام به يکى از مدافعان سرسخت بنى اميه مبدل شد. بنابراين در زندگى او دو دوران مشخص وجود دارد: دوران اول، دوران سلامت فکر و ايمان به مقام ولايت على (عليه السلام) و افتخارِ در خدمت بنى هاشم و اهل بيت (عليهم السلام) بودن است. در همين دوران معاويه بارها براى او نامه نوشت يا پيکى فرستاد تا او را به سوى خود بَرَد ولى موفق نشد. دوران دوم: مدتى بعد از صلح امام حسن (عليه السلام) در حالى که او همچنان والى\nفارس بود و اجازه نمى داد آن منطقه در سيطره معاويه قرار گيرد، تا اين که معاويه او را فريب داد و گفت: تو فرزند آن مرد چوپان نيستى، تو فرزند پدر من، ابوسفيانى بنابراين به تو زياد بن ابى سفيان مى گويم و هر چه بخواهى نزد من براى تو وجود دارد. زياد، گرفتار هواى نفس شد و فرزندى ابوسفيان و برادرى معاويه و رسيدن به قدرت هاى عظيم اجتماعى را بر اعتقاد باطنى خود به اميرمومنان على (عليه السلام) ترجيح داد و به معاويه پيوست و به صورت عنصرى خطرناک براى اهل بيت (عليهم السلام) درآمد و مى دانيم که فرزندش عبيدالله بن زياد در ماجراى شهادت شهيدان کربلا چه نقش خطرناکى داشت. اگر مى بينيم امام (عليه السلام) در اين جا او را جانشين ابن عباس در حکومت فارس و اطراف و نواحى آن مى کند مربوط به دوران نخست زندگى اوست. او مردى بسيار هوشيار و شجاع و سخنور و بى باک بود و در هر دو دوران زندگى اش از اين استعداد خود بهره گرفت. دوران اول در خدمت على (عليه السلام) و دوران دوم در خدمت معاويه و در واقع در خدمت هواى نفس و شيطان. 2. چرا زياد را زياد بن ابيه مى گفتند؟ بعضى معتقدند که مجهول بودن پدرش سبب اين تعبير شد و بعضى مى گويند که چون پدرش برده و چوپانى بود که هيچ موقعيت اجتماعى اى نداشت مايل نبود او را به نام پدرش خطاب کنند. مادرش نيز کنيز حارث بن کلده، طبيب معروف عرب بود، که به نام او نيز هرگز افتخار نمى کرد. گر چه معاويه سرانجام اصرار داشت که او را فرزند نامشروع ابوسفيان بداند\nو برادر خويش بشمارد ولى همان گونه که در نامه 44 گذشت امير مومنان (عليه السلام) شديدا اين سخن را انکار مى کند و مى فرمايد: «در زمان عمر بن خطاب، ابوسفيان سخنى بدون انديشه و فکر يا براثر تحريک شيطان گفت (منظور اين است که زياد را فرزند نامشروع خود خواند ولى اين سخن کاملاً بى پايه بود) سخنى که نه با آن، نَسَب ثابت مى شود و نه استحقاق ميراث را همراه دارد»؛ (وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِى سُفْيَانَ فِى زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ). و به اين ترتيب او را فرزند مشروع پدرش دانست و از وسوسه هاى معاويه که او را برادر خود مى خواند برحذر داشت. هر چند همان گونه که گفتيم وسوسه ها بعد از دوران على (عليه السلام) و صلح امام حسن (عليه السلام) کار خود را کرد و زياد را براى هميشه گمراه و بدبخت نمود و عجب اين که خود او نيز طبق بعضى از روايات به اين گمراهى اعتراف کرد و درباره گذشته خود تأسف خورد ولى چه سود؟ چنان در دام معاويه و هواى نفس بود که راهى براى بازگشت پيدا نمى کرد. 3. عدالت و سختگيرى وخشونت واژه عدالت از چيزهايى است که همه عاشق آن اند و نخستين شرط نظام جامعه اسلامى شمرده مى شود ولى کمتر کسى از حکمرانان و زمامداران تاريخ توانسته اند آن را اجرا کنند جز انبيا و اوصيا که همواره در خط عدالت اجتماعى گام برمى داشتند هر چند هميشه با موانعى روبرو بودند. با اين که همه، آثار شوم ظلم و بى عدالتى را مى دانند ولى از آن جا که رسيدن به جاه و مقام و شهوات و ثروت ها از طريق عدالت کمتر ميسر مى شود رو به ظلم\nوجور آورده و مطامع خود را گاهى با صراحت و گاهى حتى به نام عدالت پيگيرى مى کنند. نکته اى که امام (عليه السلام) درباره نتيجه ترک عدالت بيان کرده بسيار قابل توجه است. مى فرمايد: عسف (سختگيرى و خشونت) سبب کوچ کردن مردم از منطقه و ويران شدن آبادى هاست و حيف (ظلم و بى عدالتى) سبب شورش مردم و قيام هاى مسلحانه است. گر چه اين دو واژه قريب الافق هستند ولى تفاوت روشنى دارند که به آن اشاره شد. بعضى از ارباب لغت (مانند راغب در مفردات) که اصرار به ريشه يابى لغات دارند مى گويند: اصل حيف به معناى انحراف در حکم و تمايل به يکى از دو جانب افراط و تفريط است که مصداق ظلم و بى عدالتى است. و ابن منظور در لسان العرب در تفسير واژه عسف چنين مى گويد: «و العَسْف فى الأَصل: أَن يأْخذَ المُسافرُ على غيرِ طريقٍ و لا جادّةٍ و لا عَلَمٍ فنُقِل إلى الظُّلم و الجَوْر؛ عسف در اصل اين است که مسافر بدون در نظر گرفتن راه و جاده روشن و نشانه ها در مسير خود اقدام به سفر کند (که مايه گمراهى و بدبختى او خواهد شد) سپس اين واژه در معناى ظلم و جور استعمال شده است». بعضى نيز اشاره به يکى ديگر از مصاديق آن کرده اند و آن، تمايل به فرد يا گروهى و تبعيض در مورد آن هاست و آن نيز از مصاديق ظلم است. تاريخ زندگى بشر در ادوار مختلف شاهد بسيار خوبى بر گفته امام (عليه السلام) است. بسيارى از انقلاب ها از جمله انقلاب کمونيستى در شرق اروپا و شرق آسيا از ظلم حاکمان جور برخاست؛ هنگامى که توده هاى مردم کارد به استخوانشان رسيد دست به اسلحه بردند و خروشيدند و حکومت را ريشه کن ساختند. در بسيارى از کشورها هنگامى که جور سلاطين و زمامداران از حد گذشت مردم زمين ها را رها کرده و به نقطه هاى امن کوچ کردند؛ کارى که نتيجه اش ويرانى آن منطقه بود.\nاين سخن را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم که بعد از توصيه هاى متعدد به رعايت اعتدال در دعوت مردم به سوى اسلام و عبادات مى فرمايد: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِى أُمَيَّةَ کَانَتْ بِالسَّيْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَامَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِيَّةِ وَح ُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الاْجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِى دِينِکُمْ وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ؛ آيا نمى دانى که حکومت بنى اميه با شمشير و سختگيرى و ظلم و ستم بود و امامت ما با مدارا و تأليف قلوب و وقار تقيه وخوش رفتارى و ورع و جهد و تلاش است. بنابراين مردم را به دين خود و آنچه به آن اعتقاد داريد از اين طريق دعوت کنيد». ."
},
"477": {
"hekmat_number": 477,
"title": "حکمت 477",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1446",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بدترين و خطرناک ترين گناهان گناهى است که مرتکب شونده آن، آن را کوچک بشمرد.",
"Interpretation": "شرح وتفسير از گناهى که کوچک مى شمرى بترس! امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى در باب سنجش گناهان اشاره کرده، مى فرمايد: «بدترين و خطرناک ترين گناهان گناهى است که مرتکب شونده آن، آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ). بعضى معتقدند که گناهان را نبايد به صغيره و کبيره تقسيم کرد؛ همه گناهان نسبت به مقام شامخ الهى کبيره است زيرا هر قدر شخصى که معصيتش مى شود بزرگ تر باشد معصيت، بزرگ تر خواهد بود و چون خداوند از هر چيز برتر و بالاتر است هر معصيتى در پيشگاهش عظيم است. البته اين سخن از يک نظر صحيح است ولى از يک نظر مى توان ميان گناهان تفاوت گذاشت. گاهى ذات گناهان با هم متفاوت است؛ تفاوتى که مثلاً در ميان سيلى زدن به يک شخص بى گناه يا کشتن او مى باشد و تفاوتى که ميان زناى با غير محارم و زناى با محارم است. و گاه تفاوت به سبب اصرار يا ندامت و استغفار است. ممکن است کسى گناه کبيره اى انجام دهد ولى فورآ پشيمان شود و به درگاه خدا توبه کند اين گناه نسبت به گناه کسى که صغيره اى را انجام مى دهد و اصرار بر آن دارد کوچک تر محسوب مى شود و گاهى اين تفاوت به سبب نيت گناهکار است گاهى گناهکار گناه را با ترس و وحشت و اضطراب انجام مى دهد و گاه با بى اعتنايى و کوچک شمردن گناه. به يقين دومى از اولى بزرگ تر است هر چند خودِ گناه هيچ تفاوتى نکند.\nاين از يک نظر، از نظر ديگر گناهى که انسان درباره آن بى اعتناست به آسانى دامن او را مى گيرد و به او ضربه مى زند ولى گناهى که در نظر او عظيم و خطرناک است کمتر به آن گرفتار مى شود. درست مثل اين که انسان، دشمنى را کوچک بشمرد، از چنين دشمنى ممکن است به آسانى غافل شود و ضربه بخورد ولى از دشمنى که او را بزرگ و خطرناک مى شمرد در امان بماند. در روايات اسلامى اين مسأله نيز به صورت گسترده آمده است. مرحوم شيخ حر عاملى در کتاب وسائل الشيعه در ابواب جهاد نفس، بابى تحت عنوان «وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب» ذکر کرده و در آن باب، چهارده روايت از معصومين (عليهم السلام) در همين زمينه آورده است. از جمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «لاَ تُحَقِّرُوا شَيْئاً مِنَ الشَّرِّ وَ إِنْ صَغُرَ فِى أَعْيُنِکُمْ وَ لاَ تَسْتَکْثِرُوا شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ وَ إِنْ کَثُرَ فِى أَعْيُنِکُمْ فَإِنَّهُ لاَ کَبِيرَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ وَ لاَ صَغِيرَ مَعَ الإِصْرَارِ؛ چيزى از کار بد را کوچک نشمريد هر چند در نظر شما کوچک باشد و چيزى از کار نيک را بزرگ نشمريد هر چند در نظر شما بزرگ و فراوان باشد زيرا هيچ گناه کبيره اى با استغفار باقى نمى ماند و هيچ گناه صغيره اى با اصرار بر آن بخشوده نخواهد شد». از سويى ديگر هنگامى که انسان درباره گناهى بى اعتنا باشد، آن گناه تکرار مى شود و روى هم انباشته مى گردد و تبديل به گناهى بسيار عظيم مى شود. همان گونه که در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إِيَّاکُمْ وَ مُحَقَّرَاتِ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لَهَا مِنَ اللَّهِ طَالِباً وَ إِنَّهَا لَتَجْتَمِعُ عَلَى الْمَرْءِ حَتَّى تُهْلِکَهُ؛ از گناهان کوچک برحذر باشيد زيرا از سوى خدا درباره آن مطالبه مى شود و آن ها روى هم انباشته مى گردد تا انسان را هلاک کند». در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «وَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى لا تُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَيْتَنِى لا أُوَاخَذُ إِلاَّ بِهَذَا؛ ازجمله گناهانى که هرگز بخشوده نمى شود گناهى است که کسى که آن راانجام مى دهد(هنگامى که به او بگويند: چرا چنين مى کنى؟) بگويد: (اين که گناه مهمى نيست) کاش من با همين يک گناه مؤاخذه مى شدم». در روايتى از حضرت مسيح (عليه السلام) مى خوانيم: «بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ إِنَّ صِغَارَ الْخَطَايَا وَ مُحَقَّرَاتِهَا لَمِنْ مَکَايِدِ إِبْلِيسَ يُحَقِّرُهَا لَکُمْ وَ يُصَغِّرُهَا فِى أَعْيُنِکُمْ فَتَجْتَمِعُ فَتَکْثُرُ فَتُحِيطُ بِکُمْ؛ حق را به شما مى گويم که گناهان کوچک و حقير از دام هاى شيطان است. آن را در نظر شما حقير مى شمرد و در چشم شما کوچک مى نمايد تا روى هم انباشته شود و وجود شما را احاطه کند (بر حذر باشيد)»."
},
"478": {
"hekmat_number": 478,
"title": "حکمت 478",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1447",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام مَا أَخَذَ آللّهُ عَلَى أَهْلِ آلْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ آلْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: خداوند از افراد جاهل پيمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر اين که قبل از آن از علما و دانشمندان پيمان گرفته که به آن ها علم بياموزند.",
"Interpretation": "شرح وتفسير مسئوليت سنگين دانشمندان امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته بسيار مهمى در مورد فراگيرى علوم اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند از افراد نادان پيمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر اين که قبل از آن از علما و دانشمندان پيمان گرفته که به آن ها علم بياموزند»؛ (مَا أَخَذَ آللّهُ عَلَى أَهْلِ آلْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ آلْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا). در بسيارى از کشورها در دنياى امروز تحصيل علم در حد قابل ملاحظه اى اجبارى است و چنانچه فرزندى متولد شود و مثلاً به سن شش سالگى برسد و نام او براى فراگرفتن علم در هيچ مدرسه اى نوشته نشده باشد پدر و مادر او مورد مواخذه قرار خواهند گرفت. اين کار در دنياى ما که توجه خاصى به علوم در آن مى شود چيز عجيبى نيست. مهم آن است که حدود چهارده قرن پيش، اسلام نه تنها فراگيرى علم را فريضه شمرده بلکه بالاتر از آن، تعليم دادن را بر دانشمندان واجب کرده است و منطق عقل نيز همين را ايجاب مى کند. چگونه ممکن است بر افراد نادان فراگرفتن علم واجب باشد اما بر دانشمندان تعليم دادن واجب نباشد؟ امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اشاره به دو پيمان الهى مى کند: پيمانى که در\nدرجه اول است پيمانى است که از دانشمندان گرفته که علم خود را کتمان نکنند و در اختيار مردم بگذارند، و پيمانى که از افراد جاهل گرفته که به دنبال تحصيل علم بروند. و اگر اين دو پيمان در جامعه انسانى لباس عمل به خود بپوشد، جهل و نادانى ريشه کن خواهد شد. همان گونه که در سند اين کلام حکيمانه اشاره شد، در احاديث اسلامى مطالب بسيارى در همين زمينه وارد شده است، از جمله همان حديث امام صادق (عليه السلام) که از جدش على (عليه السلام) نقل کرده و اين مطلب را به طور مشروح ترى بيان مى کند. مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَأْخُذْ عَلَى الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ؛ خداوند از جاهلان پيمانى براى طلب علم نگرفت تا اين که از عالمان پيمان بذل علم گرفت زيرا علم، قبل از جهل است (و تا عالمى که علمش را در اختيار بگذارد وجود نداشته باشد مکلف ساختن جاهلان به تحصيل علم مفهومى ندارد)». درباره همين گفتار حکيمانه حديث جالبى از حسن بن عماره نقل شده که مى گويد: روزى نزد «زهرى» رفتم ـ بعد از آن که نقل حديث براى مردم را ترک گفته بود ـ و به او گفتم: احاديثى که شنيده اى براى من بازگو، به من گفت: مگر تو نمى دانى که من ديگر براى کسى حديث نقل نمى کنم؟! گفتم: به هر حال، يا تو براى من حديث بگو يا من براى تو حديث نقل مى کنم، گفت: تو حديث بگو! گفتم: از على (عليه السلام) نقل شده که مى فرمود: «ما أَخَذَ اللَّهُ عَلى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتّى أَخَذَ عَلى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا؛ خداوند از افراد نادان پيمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر اين که قبل از آن از علما و دانشمندان پيمان گرفته که به آن ها علم بياموزند»! هنگامى که اين حديث تکان دهنده را براى او خواندم،\nسکوت خود را شکست و گفت: اکنون بشنو تا براى تو بگويم. و در همان مجلس، چهل حديث براى من روايت کرد! همين مطلب را که امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بيان کرده در حکمت 372 با تعبير ديگرى فرموده است آن جا که قوام دين و دنيا را بر چهار اصل، استوار مى شمارد و اصل اول و دوم را اين قرار مى دهد: «عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لايَسْتَنْکِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ؛ عالم و دانشمندى که علم خود را به کار گيرد و غير عالمى که از فراگيرى علم سرباز نزند». در آيات و روايات متعددى شديدآ از کتمان علم نهى شده است که مفهومش اين است که عالم بايد علم خود را در اختيار ديگران بگذارد و به افراد ناآگاه اطلاع دهد. از جمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «کاتِمُ العِلْمِ يَلْعَنُه کُلُّ شَىءٍ حتّى الحوتُ فِى البَحرِ وَ الطَّيرُ فى السَّماءِ؛ عالمى که علم خود را مکتوم دارد همه چيز، او را لعنت مى کنند حتى ماهيان دريا و مرغان هوا». نکته آموزش کدام علم واجب است؟ اين سوال در ذيل کلام امام (عليه السلام) مطرح مى شود که خداوند براى تعليم کدام علم از علما پيمان گرفته پيش از آن که از جاهلان فراگرفتن آن را پيمان گرفته باشد؟ شک نيست که علوم اعتقادى و واجبات و محرمات و اخلاق اسلامى نخستين علومى است که پيمان تعليم آن از عالمان و پيمان فراگيرى آن از جاهلان گرفته شده است.\nاما علوم ديگر که قوام جامعه و نظام اجتماع بر آن استوار است مانند علم طب و علوم مربوط به صنايع و کشاورزى و دامدارى و سياست و تدبير مُدُن و علوم مربوط به جنگ و مبارزه با دشمنان، از علومى است که فقها تصريح کرده اند که فراگرفتن آن واجب کفايى است واگر من به الکفاية (به مقدار کافى) نباشد واجب عينى مى گردد. بنابراين در هر دو صورت لازم است عالمانِ اين علوم به تعليم گروهى از ناآگاهان بپردازند تا جامعه اسلامى از اين جهت فقير و ناتوان نگردد و نظام دين و دنيا به هم نريزد. در عصر ما، کشورهاى صنعتى بزرگ به سبب نياز ديگران به صنايع آن ها، خواسته ها و افکار و فرهنگ خويش را به آن ها تحميل مى کنند و سعى در اسارت ديگران از طريق پيشرفت هاى علمى خود دارند، به همين دليل بر مسلمانان لازم است که در ميدان اين علوم سبقت جويند و لااقل خود را به ديگران برسانند تا از قيد اسارت آنان رهايى يابند.\n."
},
"479": {
"hekmat_number": 479,
"title": "حکمت 479",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1448",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام شَرُّ آلإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: بدترينِ برادران (دوستان) کسى است که براى پذيرايى از او (ناچار باشى) خود را به زحمت افکنى. مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين گفتار حکيمانه مى گويد: «تکليف (وتکلف) هميشه با مشقت همراه است بنابراين دوست پرتوقعى که انسان را به تکلف وامى دارد مايه شر است. به همين دليل او بدترينِ برادران محسوب مى شود»؛ (قال الرضىّ: لأن التّکليفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).",
"Interpretation": "شرح وتفسير دوستان پرتکلّف امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به نکته مهمى اشاره کرده که دوستان خوب و بد را از هم جدا مى کند. مى فرمايد: «بدترينِ برادران (دوستان) کسى است که براى پذيرايى از او (ناچار باشى) خود را به زحمت افکنى»؛ (شَرُّ آلإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ). مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين گفتار حکيمانه مى گويد: «تکليف (و تکلف) هميشه با مشقت همراه است بنابراين دوست پرتوقعى که انسان را به تکلف وا مى دارد مايه شر است. بنابراين او بدترينِ برادران محسوب مى شود»؛ (قال الرضىّ: لأن التّکليفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ). اصولاً زندگى پرتکلف و پردردسر، هميشه مايه بدبختى و اضطراب و ناراحتى است بنابراين اگر دوستانى پيدا شوند که توقع زيادى در پذيرايى يا کمک رسانى دارند و انسان مجبور شود به خاطر آن ها خود را به زحمت بيفکند، دوستان بدى هستند. دوست باصفا کسى است که پذيرايى ساده را به جان و دل مى پذيرد و سعى مى کند دوست خود را در آرامش و آسايش قرار دهد اما اگر توقعات زيادى داشت که به سبب آن، دوستش مجبور بود براى کمک به او يا پذيرايى از او خود را به زحمت بيفکند و گاه حتى وسايل منزل خود را براى اين کار بفروشد چنين دوست خودخواهى لايق دوستى نيست.\nاولياءالله و پيروان آن ها هميشه اين دستور را در نظر داشتند و در برابر دوستان خود بى تکلف بودند، به سادگى از آن ها پذيرايى مى کردند و با آن ها انس مى گرفتند. به عکس، کسانى در گذشته و به خصوص امروز بوده و هستند که اگر دوستشان پذيرايى سنگين و پرخرجى از آن ها نکند آن را دليل بر اهانت مى دانند و از او فاصله مى گيرند، در پشت سر گله مى کنند و در پيش او گاه اظهار مى دارند. در مجموع، تکلف در پذيرايى از دوستان، عيوب زيادى دارد که به چهار عيب آن به خصوص مى توان اشاره کرد: نخست اين که سبب مى شود دوستان، کمتر يکديگر را ملاقات کنند زيرا تشريفات پر دردسر به آسانى قابل تکرار نيست. دوم اين که طرف مقابل ممکن است توانايى پذيرايى به آن شکل را نداشته باشد و سبب شرمندگى او در آينده شود. سوم اين که از ساده زيستى که مورد تأکيد اسلام است دور مى شوند. چهارم اين که اينگونه پذيرايى ها غالبآ توأم با خودنمايى و رياکارى است که با روح تعليمات اسلامى سازگار نيست. البته تکلف گر چه غالبآ در نحوه پذيرايى هاست ولى ممکن است آداب ديگر را نيز شامل شود مانند چگونگى تعارف ها و جلوس در مقابل يکديگر و ساير امورى که در ديدار دوستان انجام مى شود. * * * ابن ابى الحديد در اين جا به داستانى تاريخى اشاره مى کند که از جهاتى قابل توجه است. مى گويد: از حسن بن سهل (وزير مأمون) نقل شده که گفت: روزى نزد مأمون رفتم و با سوالى که قابل پيش بينى نبود مواجه شدم. به من گفت : مروّت (شخصيت) يعنى چه؟ در پاسخ گفتم: منظور خليفه را نمى فهمم تا جواب مناسبى عرض کنم. گفت: نزد عمرو بن مسعده برو و از وى سوال کن.\nمى گويد: من به سراغ عمرو رفتم، اوضاع خانه او به هم ريخته و مشغول بنايى بود. روى آجرى نشسته و مراقب کارگران بود. به او گفتم: مأمون دستور داده تا درباره معناى مروت از تو سوال کنم. صدا زد آجرى آوردند و به من گفت: روى آن بنشين. در همان حال، سخنانى گفت که مقصود من در ميان آن ها وجود نداشت. من از اين که مورد احترام واقع نشدم و مقدار زيادى حرف هاى نامناسب شنيدم عصبانى شدم و به خود مى پيچيدم. هنگام غذا خوردن که شد خدمتکارى آمد و دو قرص نان و مقدارى خورش ساده و يک ظرف آب با خود آورد. کمى از آن تناول کردم و در حالى که از چنين برخورد اهانت آميزى ناراحت بودم با وى خداحافظى کردم، ولى به من گفت: هر روز دوست داشتى مى توانى نزد من بيايى. من چيزى دراين باره به مأمون نگفتم. فکر کردم اکنون که رسمآ از طرف او دعوت شدم يک روز پيش او بروم و رفتار او را ببينم و بعد با مأمون ملاقات کنم. آن روز که نزد او رفتم برخلاف انتظار با استقبال بسيار خوب او روبرو شدم. مرا در آغوش کشيد و پيشانى مرا بوسيد و پشت سر من به راه افتاد و در محل پذيرايى مرا در جاى خوبى نشاند و در برابر من نشست و با سخنان سنجيده اى با من گفت وگو کرد. هنگام پذيرايى، ظرف هاى پر از ميوه و غذاهاى گوناگون آوردند و در سفره چيدند وپ ذيرايى اش از من بسيار جالب بود. هنگامى که مى خواستم خداحافظى کنم دستور داد هداياى فراوانى به من دادند و مرکبى را با هداياى فراوان آماده ساخت و غلامانى را همراه من فرستاد. بسيار تعجب کردم هنگامى که شنيدم همه آن ها را به من بخشيده است. در موقع خداحافظى گفت: اگر برادرت به ديدنت آمد به خاطر او خود را به زحمت نينداز و به آنچه در خانه وجود دارد کفايت کن اما اگر کسى را دعوت کردى از چيزى در خدمت به او فروگذار مکن همان گونه که من در اين دو جلسه با تو رفتار کردم. سپس اين جمله را افزود: معناى مروت همين است. البته عمرو بن مسعده در جلسه دوم مرتکب تکلف شده و مصداق کلام امام (عليه السلام) نيست ولى شايد هدف او اين بوده است که کمبودها و اهانت هاى ظاهرى جلسه اول را بدين وسيله جبران کند و از دل ميهمان خود بيرون سازد. مرحوم علامه شوشترى در شرح اين عبارت، حديثى از ابن قتيبه دينورى در عيون الاخبار نقل مى کند که اين بحث را با آن حديث پايان مى دهيم. مى گويد: مردى على (عليه السلام) را به مهمانى دعوت کرد. امام (عليه السلام) فرمود: «نَأتِيکَ على أن لا تَتَکلَّف ما لَيسَ عِندَک و لا تَدَّخِرَ عنّا ما عِندَک وکانَ يقولُ: شَرُّ الإخوانِ مَن تُکلِّفَ لَهُ؛ ما دعوت تو را اجابت مى کنيم و نزد تو خواهيم آمد به شرط اين که براى چيزى که نزد تو نيست تکلف نکنى و از آنچه نزد توست دريغ نورزى» و مى فرمود: «بدترينِ دوستان، دوستى است که براى او خود را به تکلف و مشقت بيندازى». ."
},
"480": {
"hekmat_number": 480,
"title": "حکمت 480",
"is-subpart": false,
"url": "http://nahj.makarem.ir/wisdom/1449",
"arabic_text": "وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلَام إِذَا احْتَشَمَ الْمُوْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ.",
"persian_translate": "امام (عليه السلام) فرمود: هنگامى که مومن، برادر باايمانش را به خشم آورد و شرمگين سازد اسباب جدايى از او را فراهم کرده است. مرحوم سيد رضى مى گويد: «حشمه و أحشمه» يعنى او را به غضب آورد و بعضى گفته اند: او را شرمنده ساخت و «احتشم» به معنى طلب شرمندگى است براى ديگرى و چنين کارى مقدمه جدايى از اوست؛ (قال الرضيُّ: يقال: حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه، و قيل: أخْجَلَهُ «أو احْتَشَمَهُ» طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّةُ مُفارَقَتِه).",
"Interpretation": "شرح وتفسير اسباب جدايى دوستان امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به يکى از عوامل مهم جدايى از دوست اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که مومن، برادر باايمانش را به خشم آورد و شرمگين سازد مقدّمه جدايى از او را فراهم کرده است»؛ (إِذَا احْتَشَمَ الْمُوْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ). مرحوم سيد رضى ذيل اين حکمت، احشام و حشمت را چنين تفسير مى کند، مى گويد: «حشمه و أحشمه» يعنى او را به غضب آورد و بعضى گفته اند: او را شرمنده ساخت يا «احتشم» به معنى طلب شرمندگى است براى ديگرى و چنين کارى مقدمه جدايى از اوست»؛ (قال الرضيُّ: يقال: حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه، و قيل: أخْجَلَهُ «أو احْتَشَمَهُ» طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّةُ مُفارَقَتِه). آنچه سيد رضى گفته، يکى از تفسيرهاى کلام حکيمانه امام (عليه السلام) است، بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى ذکر کرده اند که بر اساس مفهوم ديگرى است که براى حشمت گفته اند و آن اين که «حشمت» به معنى حفظ خودخواهى و تشخص در برابر ديگران وب رترى جويى در مقابل دوستان است و اين تعبير در مورد حشمت پادشاهان و امرا گفته شده که در پشت پرده هاى کاخ ها خود را مستور مى دارند و دربان ها بر درهاى آن مى گمارند به گونه اى که مراجعه کنندگان نه قدرت مراجعه به آن ها را دارند و نه گفت و گوى با آن ها، مگر در موارد نادر آن\nهم با شرايط سنگين خاص. همين معنى ممکن است در مورد دوستان به صورت ساده ترى انجام گيرد. به هر حال حجابى ميان انسان و سايرين مى شود و يکى از اسباب جدايى از دوستان است. بنابراين براى گفتار حکيمانه مورد بحث سه تفسير به نظر مى رسد و ممکن است همه آن ها در مفهوم کلام امام (عليه السلام) جمع باشد. نخست، خشمگين ساختن دوستان، دوم، شرمنده نمودن آن ها وسوم، برترى جويى و تکبر در برابر آن ها. هر کدام از اين امور سه گانه براى جدا شدن دوستان از انسان کافى است البته ممکن است انجام يک مرتبه و دو مرتبه اين کارها تأثيرگذار نباشد ولى به يقين اگر تکرار شود سبب جدايى از دوستان خواهد شد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنِ احْتَشَمَ أَخَاهُ حَرُمَتْ وُصْلَتُهُ وَ مَنِ اغْتَمَّهُ سَقَطَتْ حُرْمَتُه؛ کسى که برادر مسلمانش را عصبانى يا شرمنده سازد دوستى با او حرام است و کسى که برادر مسلمانش را اندوهگين نمايد احترامش از بين مى رود». و در کتاب دعائم الاسلام از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است که فرمود: «أکْرَمُ أخلاقِ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهداءِ وَ الصّالِحينَ التَّزاوُرُ فِى اللهِ وَ حَقٌّ على المَزورِ أن يُقَرِّبَ إلى أخيهِ ما تيسَّرَ عِندَه و لو لم يَکُن إلّا جُرعَةٌ من ماءٍ، فَمَنِ احْتَشَم أن يُقَرِّب إلى أخيهِ ما تيسَّر عِندَه لَمْ يَزَلْ في مَقْتِ اللهِ يَوْمَهُ وَ لَيْلَتَهُ؛ برجسته ترين اخلاق پيغمبران و صديقين و شهدا و صالحين، زيارت دوستان براى خداست و بر کسى که به زيارت او مى روند لازم است آنچه را نزد او ميسر است براى پذيرايى از دوستش بياورد هر چند يک جرعه آب باشد، و کسى که از اين کار خوددارى کند\nو آنچه را ميسر است براى پذيرايى دوستش نبرد پيوسته در خشم و غضب الهى در آن روز و شب خواهد بود». از اين حديث شريف معنى چهارمى براى احتشام استفاده مى شود و آن خوددارى کردن و بى اعتنايى نمودن است.\nنکته شرايط دوستى مى دانيم که اسلام همه مسلمانان را برادر يکديگر شمرده که اين بالاترين رابطه و پيوند عاطفى در ميان دو انسان است و به همه مسلمين سفارش کرده که با يکديگر همچون دو برادر صميمى رفتار کنند، و براى آن ها حقوق متقابل فراوانى ذکر شده که اگر جمع آورى شود خود يک کتاب خواهد شد. به يقين به دست آوردن اين چنين دوستان گر چه زياد مشکل نيست ولى نگهدارى آن ها آسان نمى باشد. دوستان را به هنگام گرفتارى ها و مشکلات و پشت کردن دنيا به انسان مى توان شناخت. در حديثى که مرحوم کلينى در جلد دوم کافى نقل کرده است مى خوانيم: هنگامى که امير مومنان (عليه السلام) در بصره بود کسى از ميان مجلس برخاست و عرض کرد: «اى اميرمومنان! أَخْبِرْنَا عَنِ الإِخْوَانِ؛ برادران حقيقى را به ما معرفى کن». امام (عليه السلام) فرمود: «الإِخْوَانُ صِنْفَانِ إِخْوَانُ الثِّقَةِ وَ إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ فَأَمَّا إِخْوَانُ الثِّقَةِ فَهُمُ الْکَفُّ وَ الْجَنَاحُ وَ الأَهْلُ وَ الْمَالُ فَإِذَا کُنْتَ مِنْ أَخِيکَ عَلَى حَدِّ الثِّقَةِ فَابْذُلْ لَهُ مَالَکَ وَ بَدَنَکَ وَ صَافِ مَنْ صَافَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَاکْتُمْ سِرَّهُ وَ عَيْبَهُ وَ أَظْهِرْ مِنْهُ الْحَسَنَ وَ اعْلَمْ أَيُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَقَلُّ مِنَ الْکِبْرِيتِ الأَحْمَرِ وَ أَمَّا إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ فَإِنَّکَ\nتُصِيبُ لَذَّتَکَ مِنْهُمْ فَلا تَقْطَعَنَّ ذَلِکَ مِنْهُمْ وَ لاَ تَطْلُبَنَّ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ مِنْ ضَمِيرِهِمْ وَ ابْذُلْ لَهُمْ مَا بَذَلُوا لَکَ مِنْ طَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حَلاوَةِ اللِّسَانِ؛ برادران دينى دو دسته اند: برادران مورد اعتماد و برادران ظاهرى. اما برادران واقعى مورد اعتماد: آن ها به منزله دست و بال و اهل و مال انسان اند. بنابراين هرگاه به برادرت اطمينان پيدا کردى از بذل مال و تن خود درباره او دريغ مدار، با دوستانش دوست باش و با دشمنانش دشمن، اسرار و عيب او را پوشيده دار و صفات نيکش را آشکار کن و بدان اى سوال کننده که آن ها از گوگرد سرخ کمترند. و اما برادران ظاهرى: مى توانى لذت همنشينى با آن ها را داشته باشى. اين مقدار را از آن ها قطع مکن و بيش از اين از درون آن ها چيزى مخواه. تا زمانى که با تو خوشرو و خوش زبان اند با آن ها خوشرو و خوش زبان باش». اين کلام را با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) ادامه مى دهيم؛ مى فرمايد: «برادران (دوستان دينى) سه دسته اند؛ گروهى همچون غذايى هستند که انسان هميشه به آن ها نياز دارد و آن ها گروهى هستند که داراى عقل و درايت اند. دوم گروهى هستند که همانند درداند و آن ها گروه احمق و نادان اند و سومى گروهى هستند که همچون دوا (به هنگام بروز بيمارى) مى باشند و آن ها اشخاص فهميده هوشيارند». شک نيست که براى حفظ اخوت با دوستان واقعى بايد تلاش و کوشش فراوان کرد. از جمله دوست را نه شرمنده بسازيم نه خشمگين و نه در برابر او براى خود جاه و جلالى قائل باشيم که امام (عليه السلام) در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.\nدر روايات اسلامى آسيب هاى متعددى براى صداقت و دوستى ذکر شده است که بايد براى حفظ دوستى از آن پرهيز کرد از جمله اميرمومنان على (عليه السلام) طبق روايتى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است به فرزند دلبندش امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد: «لا يَغْلِبَنَّ عَلَيْکَ سُوءُ الظَّنِّ فَإِنَّهُ لاَ يَدَعُ بَيْنَکَ وَ بَيْنَ صَدِيقٍ صَفْحا؛ مبادا سوءظن بر تو غلبه کند که هيچ دوستى را براى تو باقى نمى گذارد». و امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «إِنْ أَرَدْتَ أَنْ يَصْفُوَ لَکَ وُدُّ أَخِيکَ فَلا تُمَازِحَنَّهُ وَ لا تُمَارِيَنَّهُ وَ لا تُبَاهِيَنَّهُ وَ لا تُشَارَّنَّهُ؛ اگر مى خواهى محبت برادر مسلمانت براى تو صاف شود مزاح (افراطى) با او نداشته باش و ستيزه جويى و جر وبحث با او مکن و به او فخر مفروش و خصومت مورز». در احاديث ديگرى درباره حسد و گوش دادن به سخنان سخن چينان هشدار داده شده که اين ها نيز دوستان را از انسان جدا مى سازد. سخن پايانى مرحوم سيد رضى: هنگامى که سيد رضى؛ به پايان کلمات قصار مى رسد چنين مى گويد: «و هذا حين انتِهاء الغايةِ بنا إلى قَطعِ المُختارِ من کلامِ أمير المومنين (عليه السلام)، حامِدِين لِلّهِ سُبحانَهُ على ما مَنّ به مِن تَوفِيقِنا لضَمّ ما اِنتَشَر مِن أطرافِه، و تَقريب ما بَعُدَ مِن أقطارِه. و تقرّر العزمُ کما شرطنا أوّلاً على تفضيلِ أوراقٍ مِن البَياضِ في آخِر کلِّ بابٍ من الأبواب، ليکون لاقتِناص الشاردِ، و استِلحاقِ الوارِد، و ما عسى أن يظهرَ لنا بعد الغُموضِ، و يقَع إلينا بعدَ الشُّذُوذِ، و ما تَوفيقُنا إلا باللّه عليه توکّلنا، و هو حسبُنا و نِعم الوکيلِ. و ذلِک فى رجب سنة أربع مائة من الهجرة، و صلّى اللّه على سيّدنا محمّدٍ خاتَمِ الرُّسل، و الهادى إلى خَيرِ السُّبُلِ، و آلِه الطاهرين، و أصحابِهِ نُجومِ اليقين؛ اين زمان پايان چيزى است\nکه از کلمات امير مومنان على (عليه السلام) برگزيديم. در حالى که خداوند سبحان را براى توفيق جمع آورى آن بعد از آن که پراکنده بود و از منابع مختلف، آن را به هم پيوستيم سپاس مى گوييم و همان گونه که از آغاز شرط کرديم صفحات سفيدى را در آخر هر باب از ابواب گذاشتيم تا اگر چيزى از دست رفته باشد بر آن بيفزاييم و سخنان جديدى از آن حضرت را به آن ملحق سازيم و اگر تفسيرى براى بعضى از کلمات پيچيده آن حضرت براى ما آشکار شد بر آن بيفزايم و توفيق ما تنها به ذات پاک پروردگار است، بر او توکل کرديم و او براى يارى ما کافى است و بهترين وکيل ماست و پايان اين سخنان در ماه رجب سنه چهارصد هجرى بود. درود خداوند بر سيد و مولاى ما محمّد؛ خاتم پيغمبران و هادى به سوى بهترين راه ها و همچنين بر خاندان پاک و ياران باوفايش باد که ستارگان ايمان و يقين اند». * * * خداوندا! پروردگارا! با تمام وجود تو را شکر مى کنيم که بعد از 20 سال تلاش و کوشش، توفيق تکميل اين شرح بر کلمات بسيار مبارک امير مومنان على (عليه السلام) را به ما دادى. کارى که از روز 13 رجب سال 1413 آغاز شد و درست در روز 13 ماه رجب، ميلاد مبارک آن حضرت در سال 1433، پايان گرفت. در اين لحظه دوستان از شادمانى در پوست خود نمى گنجند که توانستند خدمت ناچيزى را به پيشگاه آن فخر عالم بشريت ارائه دهند و علاقه مندان و عاشقان مکتبش را شاد سازند. مژده اى که اگر جان بر آن بيفشانيم رواست چرا که مايه افتخار وآرامش روح ماست. حقيقت اين است که نهج البلاغه کتابى است بى نظير، آفتابى است بى غروب، ستاره اى است درخشان بر تارک قرون و اعصار، پيامى است روح پرور و ندايى است آسمانى که از عمق جان بزرگ مَرد جهان بشريت برخاسته و به همين دليل بر عمق جان ها مى نشيند و تا انسان در گلستان اين کلمات روح پرور سير نکند و از گل هايش نچيند از بوى آن سرمست نمى شود. پروردگارا! تو را شکر مى گوييم که ما را قرين اين افتخار ساختى و على رغم مشکلات فراوان زندگى که هر کسى را دربر گرفته اين موفقيت را از ما دريغ نداشتى. بارالها! تو را به عظمت اين معلم بزرگ جهان انسانيت و کلمات دلنشين و انسان پرور آسمانى اش سوگند مى دهيم که توفيق عمل به آن را به همه ما و تمام مسلمين جهان مرحمت کنى و ما را از آن بهره مند سازى. اميدواريم دسته جمعى در حضور آن حضرت در بهشت جاويدان از جمال پرنورش بهره مند شويم و اميدواريم که حتى غير مسلمانان حق طلب از آن بهره مند شوند آن گونه که توفيق را نصيب گروه بيدادگرى کردى که عهدنامه او به مالک اشتر را به عنوان سندى نورانى در آيين کشوردارى در سازمان ملل به زبان هاى مختلف منتشر ساختند و شعاع آن کلمات نورانى در آن فضاى ظلمانى درخشيد. * * * در اين جا از همه دوستان دانشمند و پرتلاش و پراستقامت که در اين بيست سال کمک کردند صميمانه تشکر مى کنم و اجر جزيل آن ها را از خداوند بزرگ مى طلبم. قم ـ ناصر مکارم شيرازى 13 رجب 1433"
}
}